تجربه به عنوان سرویس
#قسمت 22 #موضوع : پایان تیم شلوغ با این جمله که بیزینس رفاقت نیست داشتم خودم رو قانع می کردم که چیکار کنم . محسن هم بهم پیشنهاد داد که خودش با بچه های تیم حرف بزنه تا دلخوری پیش نیاد و حداقل رفاقت ها خراب نشه . ولی خودم میخواستم این کار رو انجام بدم ،چون…
#قسمت 23
#موضوع : پایان تیم شلوغ
اگه اون روز ها فشار رو نگه میداشتم ، مطمئن بودم که همه خارج میشن و تیم می پوکه .
ناگفته نماند که اون موقع آینده این نوع کار کردن و این سبک تیم رو خوب نمی دیدم . علاوه بر این از دوتا تیم فنی خوب پیشنهاد داشتم که باهاشون کار کنم اما اینکه خودم تیم داشتم باعث میشد به بقیه کار ها فکر نکنم .
راستش رو بخوام بگم فرصت هاشون و تیم سازنده محصولشون افرادی بودن که تخصص لازمه رو داشتن .
پس از ساختن محصول تو زمان کم مطمئن میشدم و میدونستم که همه تو کارشون حرفه ای هستن ، پس این بار من تو یک تیم قرار میگرفتم که فرد کم تجربه بودم (البته تو اون حوزه ها تجربه بازار رو داشتم اما فاقد مهارت بیزینسی و مارکتینگ بودم که با تجربه حساب بشم ). به این ترتیب میتونستم هم شانس بیشتری برای موفقیت داشته باشم و هم چیز های جدیدتری یاد بگیرم .
همین موضوع قلقلکم می کرد تا کار تیم رو تمام کنم .
با محسن اون روز ها زیاد صحبت میکردم اما نمی دونست از دو تا تیم دیگه پیشنهاد گرفتم . با این حساب میگفت زیاد سخت نگیر اینجوری مطمئنا تیمی برات نمی مونه . کاری رو شروع کردی و ادامش بده تا حداقل این کار رو تموم کرده باشی ، نه اینکه نصفه کاره مونده باشه .
شاید دوتا حس باعث شد دیگه از سخت گیری زیاد دست بکشم :
1- کار رو نصفه نیمه رها نکنم
2- برای انجام این کار شوق زیادی داشتم و چشمم رو روی کار های دیگه می بستم
شانس خوبی که اوردم این بود که همزمان شتابدهنده یه برنامه گذاشت و از سختی های زیاد استارتاپ گفت .
همین باعث شد حرفای من یه جورایی مصداق پیدا کنه و تاثیر کارم بیشتر بشه . نهایتا فرداش دو نفر از تیم جدا شدند .
چونکه درواقع اخراجشون نکرده بودم تونستم با یه حالت حق به جانبی ازشون مطالبه کنم .
اما دلیل جدایی فردی که کاراشو به موقع انجام نمیداد ، این بود که بنظرش کار جواب نمیده .
فارغ از صحبت هایی که شد ،نتیجه این کار نکردن یک نفر به هدر رفتن زحمت بقیه اعضای تیم بود و بنظرم این یک روزش هم برای یک تیم سنگینه ، چه برسه به یک هفته .
✅ اگه یکبار دیگه همچین مساله برام پیش بیاد مطمئننا سر سه روز تذکر میدم و سر یه هفته هم از فرد مذکور خداحافظی میکنم .
این مدارا کردن چندتا نتیجه داره که مطمئنم خیلیا بهش واقفن .
ولی اون موقع شوق زیاد من به انجام کار و تیمم باعث شد که ازش غفلت کنم و هر جوری بود راه بیام .
چندتا از مشکلاتی که بنظرم برام ایجاد کرد :
1- بقیه فکر می کنند میتونن همینجوری عمل کنند و در واقع بهونه آوردن برای انجام ندادن کار ها تقویت میشه.
2- بقیه تیم منتظر یه نفر می موندن تا کار هاشون انجام بشه . این انتظار برای همه نارضایتی ایجاد میکنه .
3- اون مدیر تیم هم یواش یواش زیر سوال میره و بقیه قبولش ندارن .
#موضوع : پایان تیم شلوغ
اگه اون روز ها فشار رو نگه میداشتم ، مطمئن بودم که همه خارج میشن و تیم می پوکه .
ناگفته نماند که اون موقع آینده این نوع کار کردن و این سبک تیم رو خوب نمی دیدم . علاوه بر این از دوتا تیم فنی خوب پیشنهاد داشتم که باهاشون کار کنم اما اینکه خودم تیم داشتم باعث میشد به بقیه کار ها فکر نکنم .
راستش رو بخوام بگم فرصت هاشون و تیم سازنده محصولشون افرادی بودن که تخصص لازمه رو داشتن .
پس از ساختن محصول تو زمان کم مطمئن میشدم و میدونستم که همه تو کارشون حرفه ای هستن ، پس این بار من تو یک تیم قرار میگرفتم که فرد کم تجربه بودم (البته تو اون حوزه ها تجربه بازار رو داشتم اما فاقد مهارت بیزینسی و مارکتینگ بودم که با تجربه حساب بشم ). به این ترتیب میتونستم هم شانس بیشتری برای موفقیت داشته باشم و هم چیز های جدیدتری یاد بگیرم .
همین موضوع قلقلکم می کرد تا کار تیم رو تمام کنم .
با محسن اون روز ها زیاد صحبت میکردم اما نمی دونست از دو تا تیم دیگه پیشنهاد گرفتم . با این حساب میگفت زیاد سخت نگیر اینجوری مطمئنا تیمی برات نمی مونه . کاری رو شروع کردی و ادامش بده تا حداقل این کار رو تموم کرده باشی ، نه اینکه نصفه کاره مونده باشه .
شاید دوتا حس باعث شد دیگه از سخت گیری زیاد دست بکشم :
1- کار رو نصفه نیمه رها نکنم
2- برای انجام این کار شوق زیادی داشتم و چشمم رو روی کار های دیگه می بستم
شانس خوبی که اوردم این بود که همزمان شتابدهنده یه برنامه گذاشت و از سختی های زیاد استارتاپ گفت .
همین باعث شد حرفای من یه جورایی مصداق پیدا کنه و تاثیر کارم بیشتر بشه . نهایتا فرداش دو نفر از تیم جدا شدند .
چونکه درواقع اخراجشون نکرده بودم تونستم با یه حالت حق به جانبی ازشون مطالبه کنم .
اما دلیل جدایی فردی که کاراشو به موقع انجام نمیداد ، این بود که بنظرش کار جواب نمیده .
فارغ از صحبت هایی که شد ،نتیجه این کار نکردن یک نفر به هدر رفتن زحمت بقیه اعضای تیم بود و بنظرم این یک روزش هم برای یک تیم سنگینه ، چه برسه به یک هفته .
✅ اگه یکبار دیگه همچین مساله برام پیش بیاد مطمئننا سر سه روز تذکر میدم و سر یه هفته هم از فرد مذکور خداحافظی میکنم .
این مدارا کردن چندتا نتیجه داره که مطمئنم خیلیا بهش واقفن .
ولی اون موقع شوق زیاد من به انجام کار و تیمم باعث شد که ازش غفلت کنم و هر جوری بود راه بیام .
چندتا از مشکلاتی که بنظرم برام ایجاد کرد :
1- بقیه فکر می کنند میتونن همینجوری عمل کنند و در واقع بهونه آوردن برای انجام ندادن کار ها تقویت میشه.
2- بقیه تیم منتظر یه نفر می موندن تا کار هاشون انجام بشه . این انتظار برای همه نارضایتی ایجاد میکنه .
3- اون مدیر تیم هم یواش یواش زیر سوال میره و بقیه قبولش ندارن .
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت 23 #موضوع : پایان تیم شلوغ اگه اون روز ها فشار رو نگه میداشتم ، مطمئن بودم که همه خارج میشن و تیم می پوکه . ناگفته نماند که اون موقع آینده این نوع کار کردن و این سبک تیم رو خوب نمی دیدم . علاوه بر این از دوتا تیم فنی خوب پیشنهاد داشتم که باهاشون کار…
#قسمت : 24
#موضوع : شروع مجدد
با تموم شدن تیم اشتباه ، تیم جدید شروع به کار کرد . اما با یک محور جدید ، همه باید موضوعات جدیدی را برای یادگرفتن شروع میکردن .
یکی افزایش مهارت بیزینسی ، یکی آشنا شدن با طراحی ها و دیگری هم افزایش قدرت های کد نویسی .
البته خودم یک کار دیگه هم داشتم و اون یاد گرفتن متدولوژی لین استارتاپ بود .
تا اینجا یک نکته بود که فراموش کردم بگم :
چندین بار سعی کرده بودم کد های قسمت فنی را در اختیار داشته باشم تا اگه کسی به هر دلیلی جدا شد ، کار صفر نشه . تو برخورد با نفرات ترسی ناشی از بی اعتمادی وجود داشت که کد ها رو نمیدادن ،همیشه این عدم تمایل واضح بیان نمیشد و با بهانه گیری هایی همراه بود مثله حجم کد ها زیاده ،الان فایده نداره و .... . اما چون اول کار بود و هنوز محصولی بیرون نیمده بود خیلی وسواس نداشتم . از طرفی معتقد بودم اعتماد ذره ذره ساخته میشه و بعدا ساخته میشه ، مضاف بر اون الان از سمت افراد یک حساسیت افراطی هست .
🔅 الان خیلی معتقدم که باید همون اول شرط بشه که ، کد های همه می بایست دست فاندر باشه و اگه نتونم اول کار که هنوز هیچی نشده ، بگیرم تا آخر کار هم نمیتونم . ( بعدا افراد وقت زیادی رو صرفشش میکنند و خیلی براشون مساله مهمتری میشه ! )
این دفعه به چشم یک تیم جدید نگاه میکردم . حضور بیشتر افراد رو میخواستم و اینکه سهام رو هم تقسیم کردم .
واقعا باید بگم هر چقدر دنبال مطلب خوب یا یک فریمورک برای تقسیم سهام گشتم ، چیزی پیدا نکردم . اما این روش پیشنهادی محسن برای تشکیل تیم ، خوبی های زیادی داشت .
یکیش بخش تقسیم سهامش بود . به این صورت که نقش های درستی تعریف میشد و سهام خوشکل تقسیم میشد .
به این صورت که حضور یکی که نهایتا مدیر گروه یا عکاس یا برنامه نویس asp یا هر فرد دیگه ای که وجود داشت ، سهامی در نظر گرفته نمیشه بلکه برای نقش ها سهام تعریف میشه . برای مثال نقش هکری از طراحی سایت ، اپلیکیشن ، سمت سرور و بات تلگرام تشکیل میشه .
اگه قرار باشه فرد جدیدی اضافه بشه میگی نقش هکر مثلا 30% ارزش این کار رو داره ، آقا/خانم هکر اگه نفری لازم داشتین تو این نقش قرار میگیره و یک بخش از درصد نقش هکر رو میگیره .
به این ترتیب کل سهام روی کل افراد تقسیم نمیشه و بعدا نارضایتی پیش بیاد.
مثلا فرض کنید 3 تا برنامه نویس باشن با یک طراح ux و یک فرد بیزینسی ، تولید محصول هم سخت نباشه ولی موقع تقسیم سهام ، سهام تقسیم بر 5 نفر بشه و گیر هر فرد 20% بیاد. در صورتی که اینجا سه نقش بوده . اون بیزینسی و طراح ux اگه میتونستن کار رو خودشون انجام بدن ،حقشون این بوده که 33% سهام رو داشته باشن.
از این موضوع که بگذریم من یه تاکید هم داشتم که در کل 20% سهام شناور هم باقی بمونه .
سومین چیزی که در نظر گرفتم وستینگ و انقطاع بود که بنظرم استارتاپی mvp رو ساخته باشه و نداشته باشن کارشون زار هست .
( مضاف بر این ها یک توضیح دادم ، در مورد اینکه در استارتاپ ملاک تقسیم سهام ریسک هست نه تجربه یا چیز دیگه ای )
این نوع تقسیم سهام رو مکتوب نکردم ، چون بنظرم اومد باید بعد از mvp و قرار گرفتن در مرحله شتاب برای خودم همچین دردسری درست کنم . هنوز حس میکردم یه سری چیز ها از قلم افتاده و در کل خیلی زود بود .
✅ تنها دلیلش این بود که نشون بدم من مالک کار نیستم و برای تیم انگیزه بشه و بدونن دقیقا کجای کار هست .
نتیجتا هم افراد بهتر از دفعه ی قبل زمان میگذاشتن .
آخرین چیزی هم که طی کردم ، سعی کردم افراد هدف خودشون رو بنویسن و بازخورد ها رو از روی چهره ی افراد بگیرم که آیا هدفشون موفقیت هست یا نه ؟
✅ مطلب مهمی که الان بهش رسیدم این بود که توی جلسات شاید همیشه توضیح هایی میدادم . در آخر صحبت ها و موقع تموم شدن بحث ، جوری صحبت میکردم که انگار خیلی با تجربه تر هستم اما اصلا این نبود ، فقط برای اینکه بحث هایی که میشد با تجربه هایی که از افراد فعال این حیطه می گرفتم در تضاد بود کاملا سخت گیرانه عمل میکردم ( از حساسیت زیادم بود که اشتباهی رو که دیگران تکرار کردند ، ما هم تکرار نکنیم ). همین باعث می شد که در جلسات مثله یک مدیر باشم نه یک هم تیمی .
البته نمیتونم بگم که این رفتار اشتباه بوده یا نه ! چون عوامل زیادی وجود داشت که بحث ها اینجوری میشد اما میخوام این مطلب رو عنوان کنم که گاهی با اتخاذ یک رفتار خاص ، جوری میشید که اصلا فکرش رو هم نمی کنید !
#موضوع : شروع مجدد
با تموم شدن تیم اشتباه ، تیم جدید شروع به کار کرد . اما با یک محور جدید ، همه باید موضوعات جدیدی را برای یادگرفتن شروع میکردن .
یکی افزایش مهارت بیزینسی ، یکی آشنا شدن با طراحی ها و دیگری هم افزایش قدرت های کد نویسی .
البته خودم یک کار دیگه هم داشتم و اون یاد گرفتن متدولوژی لین استارتاپ بود .
تا اینجا یک نکته بود که فراموش کردم بگم :
چندین بار سعی کرده بودم کد های قسمت فنی را در اختیار داشته باشم تا اگه کسی به هر دلیلی جدا شد ، کار صفر نشه . تو برخورد با نفرات ترسی ناشی از بی اعتمادی وجود داشت که کد ها رو نمیدادن ،همیشه این عدم تمایل واضح بیان نمیشد و با بهانه گیری هایی همراه بود مثله حجم کد ها زیاده ،الان فایده نداره و .... . اما چون اول کار بود و هنوز محصولی بیرون نیمده بود خیلی وسواس نداشتم . از طرفی معتقد بودم اعتماد ذره ذره ساخته میشه و بعدا ساخته میشه ، مضاف بر اون الان از سمت افراد یک حساسیت افراطی هست .
🔅 الان خیلی معتقدم که باید همون اول شرط بشه که ، کد های همه می بایست دست فاندر باشه و اگه نتونم اول کار که هنوز هیچی نشده ، بگیرم تا آخر کار هم نمیتونم . ( بعدا افراد وقت زیادی رو صرفشش میکنند و خیلی براشون مساله مهمتری میشه ! )
این دفعه به چشم یک تیم جدید نگاه میکردم . حضور بیشتر افراد رو میخواستم و اینکه سهام رو هم تقسیم کردم .
واقعا باید بگم هر چقدر دنبال مطلب خوب یا یک فریمورک برای تقسیم سهام گشتم ، چیزی پیدا نکردم . اما این روش پیشنهادی محسن برای تشکیل تیم ، خوبی های زیادی داشت .
یکیش بخش تقسیم سهامش بود . به این صورت که نقش های درستی تعریف میشد و سهام خوشکل تقسیم میشد .
به این صورت که حضور یکی که نهایتا مدیر گروه یا عکاس یا برنامه نویس asp یا هر فرد دیگه ای که وجود داشت ، سهامی در نظر گرفته نمیشه بلکه برای نقش ها سهام تعریف میشه . برای مثال نقش هکری از طراحی سایت ، اپلیکیشن ، سمت سرور و بات تلگرام تشکیل میشه .
اگه قرار باشه فرد جدیدی اضافه بشه میگی نقش هکر مثلا 30% ارزش این کار رو داره ، آقا/خانم هکر اگه نفری لازم داشتین تو این نقش قرار میگیره و یک بخش از درصد نقش هکر رو میگیره .
به این ترتیب کل سهام روی کل افراد تقسیم نمیشه و بعدا نارضایتی پیش بیاد.
مثلا فرض کنید 3 تا برنامه نویس باشن با یک طراح ux و یک فرد بیزینسی ، تولید محصول هم سخت نباشه ولی موقع تقسیم سهام ، سهام تقسیم بر 5 نفر بشه و گیر هر فرد 20% بیاد. در صورتی که اینجا سه نقش بوده . اون بیزینسی و طراح ux اگه میتونستن کار رو خودشون انجام بدن ،حقشون این بوده که 33% سهام رو داشته باشن.
از این موضوع که بگذریم من یه تاکید هم داشتم که در کل 20% سهام شناور هم باقی بمونه .
سومین چیزی که در نظر گرفتم وستینگ و انقطاع بود که بنظرم استارتاپی mvp رو ساخته باشه و نداشته باشن کارشون زار هست .
( مضاف بر این ها یک توضیح دادم ، در مورد اینکه در استارتاپ ملاک تقسیم سهام ریسک هست نه تجربه یا چیز دیگه ای )
این نوع تقسیم سهام رو مکتوب نکردم ، چون بنظرم اومد باید بعد از mvp و قرار گرفتن در مرحله شتاب برای خودم همچین دردسری درست کنم . هنوز حس میکردم یه سری چیز ها از قلم افتاده و در کل خیلی زود بود .
✅ تنها دلیلش این بود که نشون بدم من مالک کار نیستم و برای تیم انگیزه بشه و بدونن دقیقا کجای کار هست .
نتیجتا هم افراد بهتر از دفعه ی قبل زمان میگذاشتن .
آخرین چیزی هم که طی کردم ، سعی کردم افراد هدف خودشون رو بنویسن و بازخورد ها رو از روی چهره ی افراد بگیرم که آیا هدفشون موفقیت هست یا نه ؟
✅ مطلب مهمی که الان بهش رسیدم این بود که توی جلسات شاید همیشه توضیح هایی میدادم . در آخر صحبت ها و موقع تموم شدن بحث ، جوری صحبت میکردم که انگار خیلی با تجربه تر هستم اما اصلا این نبود ، فقط برای اینکه بحث هایی که میشد با تجربه هایی که از افراد فعال این حیطه می گرفتم در تضاد بود کاملا سخت گیرانه عمل میکردم ( از حساسیت زیادم بود که اشتباهی رو که دیگران تکرار کردند ، ما هم تکرار نکنیم ). همین باعث می شد که در جلسات مثله یک مدیر باشم نه یک هم تیمی .
البته نمیتونم بگم که این رفتار اشتباه بوده یا نه ! چون عوامل زیادی وجود داشت که بحث ها اینجوری میشد اما میخوام این مطلب رو عنوان کنم که گاهی با اتخاذ یک رفتار خاص ، جوری میشید که اصلا فکرش رو هم نمی کنید !
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 24 #موضوع : شروع مجدد با تموم شدن تیم اشتباه ، تیم جدید شروع به کار کرد . اما با یک محور جدید ، همه باید موضوعات جدیدی را برای یادگرفتن شروع میکردن . یکی افزایش مهارت بیزینسی ، یکی آشنا شدن با طراحی ها و دیگری هم افزایش قدرت های کد نویسی . البته…
#قسمت : 25
#موضوع : mvp
تو این موقع ها بود که تیم های جدید هم به شتابدهنده وارد شدن و با کلی بچه های گل آشنا شدم و چیزای جدیدتری ازشون یاد گرفتم . در واقع به ما لطف کردن و بهمون فرصت دادن تا با سیکل جدید استارتاپ ها پذیرفته شده ارزیابی بشیم .
اما از اینها که بگذریم : کتابام که تموم شد تازه یه چیزای جدیدی دستگیرم شد .
مثلا اینکه کاربرد mvp دقیقا چی هست ، چرا ساختنش مهمه و ...
البته قبلا هم در موردش جاهای مختلف خونده بودم و یکسری مثال ها رو دیده بودم . اما هیچوقت اینجوری عمق تاثیر گذاریش رو درک نکرده بودم .
از نظر خودم بخاطر تاثیر پیوستگی مطالب کتاب بوده و سیر کتاب باعث شده بود متوجه تاثیرش بشم.
مگرنه کم نیستند افرادی که میگن شما یک چیز عالی بساز بعدش تو جای درست و با قیمت درست عرضه کن ، بعدش موفقیتت رو خواهی دید.
اما یک مشکل وجود داره ، برای یک چیز خوب ساختن چقدر زمان و تجربه لازمه ؟!
معمولا تو استارتاپ اینا وجود نداره و باید خیلی سریع پیش بری.
(بچه های بامیلو یک همایش گذاشتن با عنوان : زود شکست بخورید ! و چقدر همایش خوبی بود . این زود شکست خوردن ، باعث میشه بار شکست سبک باشه و تجربه های خوبی میاره.
محسن هم آخر کار بپارک همینو میگفت ، که برای بی تجربه ها هیچ چیز آموزنده تر از شکست نیست . البته قرار نیست بریم که شکست بوخوریما ! )
اینجا ها حجم کارهایی که انجام میدادم ، خیلی زیاد شده بود . اما بیشتر از نوع یاد گرفتن بود.
نوع رفت و آمد هام به پارکینگ ها تغییر کرده بود و دیگه سعی میکردم با پارکینگ دار ها دوست بشم و دقیقا از خودشون ، مشکلاتشون رو پیدا کنم ، نه چیزایی که خودم دیدم و پیدا کردم .
کمینه محصول پذیرفتنی Mvp برام یک سوال ایجاد کرده بود . چه جوری توی زمان کم یک محصول بسازیم که بفهمیم قشری از مردم رزرو پارکینگ رو دوست دارن و در قسمت سختش ، حاضر باشن برای اون پول بدن ؟!
پس فهمیدم راهی که داریم میریم به ترکستان است اما چیزی رو پیدا نکردم تا به عنوان MVP جایگزینش کنم .
با این طرز فکر درواقع میخواستیم یک پورتوتایپ بد بسازیم ، نه یک mvp و شاید نکته ی بدی که وجود داشت این بود که : طبق طرز تفکرم دیگه بعد از 3 بار پیوت و عوض شدن محصول و کار و تیم و .... دیگه اصلا ممکن نیست! ساده تر از این بشه انجامش داد .
بازم باورم مثله دفعه ی قبلی متعصبانه و سرسختانه بود و به قول معروف هنوزم آدم نشده بودم. اما کتاب آقای اریک ریز بهم نشون میداد که تعصب روی محصول هیچ افتخاری که نداره هیچ . حتی توی استارتاپ ، شکست رو هم با خودش بدنبال میاره (بدلیل اینکه معمولا استارتاپ ها پشتوانه ی گرم و محکم مالی ندارند که بتونن مدام برای یک محصول اشتباه هزینه بدن .)
البته ناگفته نماند که برای ساخت mvp هم مشکلاتی داشتیم که عملا دست و پامون رو می بست . مثلا هیچکدوم اینقدر حرفه ای نبودیم که بتونیم سریع این محصولات رو بسازیم و در واقع همه افتادیم تو سیکل یادگیری ، سرمایه شخصی نداشتیم و نمی تونستیم هزینه تبلیغات کوچک رو هم بدیم و فول تایم هم روی کارمون زمان نمی گذاشتیم .
پس شاید بعد از 6 هفته یک اپلیکیشن میساختیم که رزرو کنه ، اما نمی تونستیم از مشتری ها مون پول دریافت کنیم ! و بد تر از اون ، حساب نکرده بودیم که باید یکسری آمار و ارقام و آنالیز ها رو هم روی اپ پیاده کنیم .(اینو بعد از 4 هفته از شروع این تیم جدید فهمیدم و عملا اون موقع همه ی این دیتا ها بهم میگفت که خیلی داریم اشتباه حرکت می کنیم . اگه آمار و دیتای دقیق از کاربر هامون نداشتیم ، چه جوری میخواستیم عیب های محصولمون رو رفع کنیم ؟! )
#موضوع : mvp
تو این موقع ها بود که تیم های جدید هم به شتابدهنده وارد شدن و با کلی بچه های گل آشنا شدم و چیزای جدیدتری ازشون یاد گرفتم . در واقع به ما لطف کردن و بهمون فرصت دادن تا با سیکل جدید استارتاپ ها پذیرفته شده ارزیابی بشیم .
اما از اینها که بگذریم : کتابام که تموم شد تازه یه چیزای جدیدی دستگیرم شد .
مثلا اینکه کاربرد mvp دقیقا چی هست ، چرا ساختنش مهمه و ...
البته قبلا هم در موردش جاهای مختلف خونده بودم و یکسری مثال ها رو دیده بودم . اما هیچوقت اینجوری عمق تاثیر گذاریش رو درک نکرده بودم .
از نظر خودم بخاطر تاثیر پیوستگی مطالب کتاب بوده و سیر کتاب باعث شده بود متوجه تاثیرش بشم.
مگرنه کم نیستند افرادی که میگن شما یک چیز عالی بساز بعدش تو جای درست و با قیمت درست عرضه کن ، بعدش موفقیتت رو خواهی دید.
اما یک مشکل وجود داره ، برای یک چیز خوب ساختن چقدر زمان و تجربه لازمه ؟!
معمولا تو استارتاپ اینا وجود نداره و باید خیلی سریع پیش بری.
(بچه های بامیلو یک همایش گذاشتن با عنوان : زود شکست بخورید ! و چقدر همایش خوبی بود . این زود شکست خوردن ، باعث میشه بار شکست سبک باشه و تجربه های خوبی میاره.
محسن هم آخر کار بپارک همینو میگفت ، که برای بی تجربه ها هیچ چیز آموزنده تر از شکست نیست . البته قرار نیست بریم که شکست بوخوریما ! )
اینجا ها حجم کارهایی که انجام میدادم ، خیلی زیاد شده بود . اما بیشتر از نوع یاد گرفتن بود.
نوع رفت و آمد هام به پارکینگ ها تغییر کرده بود و دیگه سعی میکردم با پارکینگ دار ها دوست بشم و دقیقا از خودشون ، مشکلاتشون رو پیدا کنم ، نه چیزایی که خودم دیدم و پیدا کردم .
کمینه محصول پذیرفتنی Mvp برام یک سوال ایجاد کرده بود . چه جوری توی زمان کم یک محصول بسازیم که بفهمیم قشری از مردم رزرو پارکینگ رو دوست دارن و در قسمت سختش ، حاضر باشن برای اون پول بدن ؟!
پس فهمیدم راهی که داریم میریم به ترکستان است اما چیزی رو پیدا نکردم تا به عنوان MVP جایگزینش کنم .
با این طرز فکر درواقع میخواستیم یک پورتوتایپ بد بسازیم ، نه یک mvp و شاید نکته ی بدی که وجود داشت این بود که : طبق طرز تفکرم دیگه بعد از 3 بار پیوت و عوض شدن محصول و کار و تیم و .... دیگه اصلا ممکن نیست! ساده تر از این بشه انجامش داد .
بازم باورم مثله دفعه ی قبلی متعصبانه و سرسختانه بود و به قول معروف هنوزم آدم نشده بودم. اما کتاب آقای اریک ریز بهم نشون میداد که تعصب روی محصول هیچ افتخاری که نداره هیچ . حتی توی استارتاپ ، شکست رو هم با خودش بدنبال میاره (بدلیل اینکه معمولا استارتاپ ها پشتوانه ی گرم و محکم مالی ندارند که بتونن مدام برای یک محصول اشتباه هزینه بدن .)
البته ناگفته نماند که برای ساخت mvp هم مشکلاتی داشتیم که عملا دست و پامون رو می بست . مثلا هیچکدوم اینقدر حرفه ای نبودیم که بتونیم سریع این محصولات رو بسازیم و در واقع همه افتادیم تو سیکل یادگیری ، سرمایه شخصی نداشتیم و نمی تونستیم هزینه تبلیغات کوچک رو هم بدیم و فول تایم هم روی کارمون زمان نمی گذاشتیم .
پس شاید بعد از 6 هفته یک اپلیکیشن میساختیم که رزرو کنه ، اما نمی تونستیم از مشتری ها مون پول دریافت کنیم ! و بد تر از اون ، حساب نکرده بودیم که باید یکسری آمار و ارقام و آنالیز ها رو هم روی اپ پیاده کنیم .(اینو بعد از 4 هفته از شروع این تیم جدید فهمیدم و عملا اون موقع همه ی این دیتا ها بهم میگفت که خیلی داریم اشتباه حرکت می کنیم . اگه آمار و دیتای دقیق از کاربر هامون نداشتیم ، چه جوری میخواستیم عیب های محصولمون رو رفع کنیم ؟! )
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 25 #موضوع : mvp تو این موقع ها بود که تیم های جدید هم به شتابدهنده وارد شدن و با کلی بچه های گل آشنا شدم و چیزای جدیدتری ازشون یاد گرفتم . در واقع به ما لطف کردن و بهمون فرصت دادن تا با سیکل جدید استارتاپ ها پذیرفته شده ارزیابی بشیم . اما از اینها…
#قسمت : 26
#موضوع : انتخاب اسم
یکی از چالش هایی که ما هم خیلی باهاش مواجه بودیم ، انتخاب اسم مناسب بود . فارغ از اینکه چه فاکتور هایی رو برای انتخاب اسم در نظر داشتیم ، یکسری مسائل پیش اومد که بنظرم بیانش خارج از لطف نباشه .
ما با اسم آی پارک شروع کردیم ، دلایل زیادی داشت که انتخابش کردیم : Internet park ، IOT park و از همه مهمتر آی(مثله آهای) پارک . یکی از مسائل چالشی پیدا کردن همین اسم ها هست .علی رقم مزایای این اسم ، عیب هایی داشت که خیلی وقت بود متوجهش شدیم . مثله اینکه اسم دامین مون میشد : i-park و این خط تیره اصلا مورد پسندمون نبود .
نکته ی دیگه ای رو که بعد از یک مدت بهش برخوردیم این بود : آی پارک رو مثله آهای پارک نمی دیدن و به آیفون و .... تشبیه میکردن . چیزی که میخواستیم وجه تمایزمون باشه ، شده بود عامل که خالی از خلاقیت عنوان می کرد .
بعد از این تصمیم گرفتیم تغییر نام بدیم و اسمی رو انتخاب کنیم که در ساده ترین خالت ممکن ، معرفی مون کنه .
مطلبی که در اینجا وجود داشت بعد از یک مدت توقع انتخاب اسم رو بر عهده من میدونستن که کارهای مارکتینگی رو انجام میدم . اما وظیقه آنالیز و بررسی اسم بعهده من بود ، نه اینکه یک اسم از خودم تولید کنم .
🔆بنظرم پیدا کردن اسم و شعار شرکت برعهده تمام افراد گروه است و خلاقیت و کمک فکری تمام افراد رو می طلبه ، حتی برگزاری جلسات طوفان فکری با افراد خارج از تیم هم مفید تر هست . اما پیدا کردن اسم مناسب فرآیندی زمان بر هست ، بعد از مدتی دولوپر ها از این کار خسته میشن و حس میکنن که داره وقتشون برای کاری که وطیفشون نیست ، تلف می کنند. پس بعد از اون از این جلسات طفره میرن و حتی دیدم که بعضی دولوپر ها اصلا وارد موضوع انتخاب اسم نمی شوند که جالب نیست .
تصور اشتباه دیگه ای که وجود داره اینه که :
✅افرادی که پیدا کردن و انتخاب اسم رو وظیفه خودشون نمیدونن ، وقتی برای این جلسات میان توقع دارن که اسمشون انتخاب بشه ، حتی اگه آدم های قدرت طلب تری باشن با جمله هایی مثله : مزخرفه ، افتضاحه و ... از سابر اسامی پذیرایی میکنن . اسم هایی که شاید اگه درست تر آنالیز بشن بسیار مناسبتر باشن .
اون موقع اگه برای انتخاب این اسم های مورد اختلاف اقدام کنید احتمالا باید پذیرای اختلافات بعدی باشید !
از اونجایی که من تخصص زیادی رو در این مورد نداشتم و میخواستم اسم جوری باشه که همه ی اعضا با افتخار قبولش کنند و باورش داشته باشند تا با افتخار و عشق بر زبان بیاوردندش . همه ی اعضا رو برای آنالیز اسم هایی که از جلسات طوفان فکری بیرون می آمد، می آوردم . اول کار هرچی اصل رو بنظرمون میامد رو می نوشتیم و طبق اون اسم های پیشنهادی رو بررسی می کردیم . اما صدای دهل شنیدن از دور خوش است ؛ در عمل برای بررسی اسم ها از این قانون ها خیلی تبعیت نمی شد و این قوانین مختص نیم ساعت اول جلسه بود تا برخی اسم ها حذف شوند . بعد از اون نظرات شخصی حاکم میشد و اگه از دستم در می رفت خیلی راحت ممکن بود : افراد بخاطر تمسخر هم تیمی هاشون برای اسمی که انتخاب کردن ، از دست هم ناراحت بشن و اختلاف هایی پیش بیاد .
انتخاب اسم نهایی هم بسیار مشکل بود تا همه ی افراد دوستش داشته باشن و همه شاخص ها رو برآورده کنه . نهایتا فکر کنم پروسه ی تغییر اسم ما 2 ماهی طول کشید و بعد از آن بپارک رو انتخاب کردیم .
اما از شانس بدمون دقیقا با همین اسم ، رغیب خارجی را پیدا کردیم . البته از اونجایی که در تمام شبکه های احتماعی هدفمون این اسم موجود بود ، تصمیم گرفتیم با همین اسم کار کنیم و تمرکز بیشتری روی کارهای اصلی مون بگذاریم . (خیلی هم لازم نیست برای انتخاب اسم مته به خشخاش گذاشت ، چون هم میتونید در آینده تغییرش بدید و هم ممکنه زودتر از موقعی که به نتیجه برسید شکست بخوری ! البته میدونم که همه با این نظر موافق نیستند اما اگر وقت زیادی رو صرف این قضیه کنید و زودتر از موعد شکست بخورید ، این اسم هیچگونه ارزشی نخواهد داشت البته دلیل هم نمیشه برای انتخاب اسم وقت لازم صرف نشه )
#موضوع : انتخاب اسم
یکی از چالش هایی که ما هم خیلی باهاش مواجه بودیم ، انتخاب اسم مناسب بود . فارغ از اینکه چه فاکتور هایی رو برای انتخاب اسم در نظر داشتیم ، یکسری مسائل پیش اومد که بنظرم بیانش خارج از لطف نباشه .
ما با اسم آی پارک شروع کردیم ، دلایل زیادی داشت که انتخابش کردیم : Internet park ، IOT park و از همه مهمتر آی(مثله آهای) پارک . یکی از مسائل چالشی پیدا کردن همین اسم ها هست .علی رقم مزایای این اسم ، عیب هایی داشت که خیلی وقت بود متوجهش شدیم . مثله اینکه اسم دامین مون میشد : i-park و این خط تیره اصلا مورد پسندمون نبود .
نکته ی دیگه ای رو که بعد از یک مدت بهش برخوردیم این بود : آی پارک رو مثله آهای پارک نمی دیدن و به آیفون و .... تشبیه میکردن . چیزی که میخواستیم وجه تمایزمون باشه ، شده بود عامل که خالی از خلاقیت عنوان می کرد .
بعد از این تصمیم گرفتیم تغییر نام بدیم و اسمی رو انتخاب کنیم که در ساده ترین خالت ممکن ، معرفی مون کنه .
مطلبی که در اینجا وجود داشت بعد از یک مدت توقع انتخاب اسم رو بر عهده من میدونستن که کارهای مارکتینگی رو انجام میدم . اما وظیقه آنالیز و بررسی اسم بعهده من بود ، نه اینکه یک اسم از خودم تولید کنم .
🔆بنظرم پیدا کردن اسم و شعار شرکت برعهده تمام افراد گروه است و خلاقیت و کمک فکری تمام افراد رو می طلبه ، حتی برگزاری جلسات طوفان فکری با افراد خارج از تیم هم مفید تر هست . اما پیدا کردن اسم مناسب فرآیندی زمان بر هست ، بعد از مدتی دولوپر ها از این کار خسته میشن و حس میکنن که داره وقتشون برای کاری که وطیفشون نیست ، تلف می کنند. پس بعد از اون از این جلسات طفره میرن و حتی دیدم که بعضی دولوپر ها اصلا وارد موضوع انتخاب اسم نمی شوند که جالب نیست .
تصور اشتباه دیگه ای که وجود داره اینه که :
✅افرادی که پیدا کردن و انتخاب اسم رو وظیفه خودشون نمیدونن ، وقتی برای این جلسات میان توقع دارن که اسمشون انتخاب بشه ، حتی اگه آدم های قدرت طلب تری باشن با جمله هایی مثله : مزخرفه ، افتضاحه و ... از سابر اسامی پذیرایی میکنن . اسم هایی که شاید اگه درست تر آنالیز بشن بسیار مناسبتر باشن .
اون موقع اگه برای انتخاب این اسم های مورد اختلاف اقدام کنید احتمالا باید پذیرای اختلافات بعدی باشید !
از اونجایی که من تخصص زیادی رو در این مورد نداشتم و میخواستم اسم جوری باشه که همه ی اعضا با افتخار قبولش کنند و باورش داشته باشند تا با افتخار و عشق بر زبان بیاوردندش . همه ی اعضا رو برای آنالیز اسم هایی که از جلسات طوفان فکری بیرون می آمد، می آوردم . اول کار هرچی اصل رو بنظرمون میامد رو می نوشتیم و طبق اون اسم های پیشنهادی رو بررسی می کردیم . اما صدای دهل شنیدن از دور خوش است ؛ در عمل برای بررسی اسم ها از این قانون ها خیلی تبعیت نمی شد و این قوانین مختص نیم ساعت اول جلسه بود تا برخی اسم ها حذف شوند . بعد از اون نظرات شخصی حاکم میشد و اگه از دستم در می رفت خیلی راحت ممکن بود : افراد بخاطر تمسخر هم تیمی هاشون برای اسمی که انتخاب کردن ، از دست هم ناراحت بشن و اختلاف هایی پیش بیاد .
انتخاب اسم نهایی هم بسیار مشکل بود تا همه ی افراد دوستش داشته باشن و همه شاخص ها رو برآورده کنه . نهایتا فکر کنم پروسه ی تغییر اسم ما 2 ماهی طول کشید و بعد از آن بپارک رو انتخاب کردیم .
اما از شانس بدمون دقیقا با همین اسم ، رغیب خارجی را پیدا کردیم . البته از اونجایی که در تمام شبکه های احتماعی هدفمون این اسم موجود بود ، تصمیم گرفتیم با همین اسم کار کنیم و تمرکز بیشتری روی کارهای اصلی مون بگذاریم . (خیلی هم لازم نیست برای انتخاب اسم مته به خشخاش گذاشت ، چون هم میتونید در آینده تغییرش بدید و هم ممکنه زودتر از موقعی که به نتیجه برسید شکست بخوری ! البته میدونم که همه با این نظر موافق نیستند اما اگر وقت زیادی رو صرف این قضیه کنید و زودتر از موعد شکست بخورید ، این اسم هیچگونه ارزشی نخواهد داشت البته دلیل هم نمیشه برای انتخاب اسم وقت لازم صرف نشه )
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 26 #موضوع : انتخاب اسم یکی از چالش هایی که ما هم خیلی باهاش مواجه بودیم ، انتخاب اسم مناسب بود . فارغ از اینکه چه فاکتور هایی رو برای انتخاب اسم در نظر داشتیم ، یکسری مسائل پیش اومد که بنظرم بیانش خارج از لطف نباشه . ما با اسم آی پارک شروع کردیم…
#قسمت : 27
#موضوع : کپی شدن
یکی از مباحث خیلی مهمی که در این مدت دیدم برای سرمایه گذار ها مهم است و یه یک جورهایی سوال هاشون به این مورد اشاره داره ، این سواله :
چه دلیلی داره که شما با پول کپی نشید ؟
تو قسمت های قبلی هم بهش اشاره ای داشتم . اوایل محسن خیلی بهم اینو میگفت ولی من بهش بی توجه بودم . پیش خودم میگفتم حالا بیزار کار ما نتیجه بده بعدا به این فکر میکنیم .
اما برای یک سرمایه گذار سوال خیلی مهمی بود و اگه عاقل می بودم ، برای خودمم باید سوال خیلی مهمی میشد .
البته خیلی وقت پیش که ایده رزرو پارکینگ رو دادم چند تا چیز رو در نظر گرفتم که بتونیم متفاوت باشیم ، مثله پیدا کردن جای پارک رایگان و استفاده از واقعیت افزوده . اما وقتی که وارد این بهبوهه شدم دیگه اون کارها رو فراموش کردم .
نتیجتا باید برای حل این مشکل هم راهی پیدا میکردم .
این یکی از چالش های جون داری بود که داشتم ، از افراد زیادی پرسیدم و تو انجمن های زیادی دنبال جوابش رفتم .
همه ی جواب ها به این ختم میشد : ux خوبی باید داشته باشیم .
یه مدت یکی از کارهام شده بود اینکه دنبال فردی بگردم تا در شاخه طراحی تعامل تخصص داشته باشه . اما از اون موضوعاتی بود که متخصص درش نداشتیم . ( متخصص رو برای این میخواستم که کم کم داشتم به وضعیت کار کرد تیم بدبین میشدم و کلا بدنبال نفرات جدید بودم .)
نهایتا بعد از اینکه فردی رو پیدا نکردم ، دوباره یادداشت های قدیمی رو چک کردم و دیدم اصلا یکی از اهدافم این بوده که سیستم بازی سازی شده ، باشه .
نهایتا یادگیری بحثی رو با نام گیمیفیکیشن شروع کردم . گیمیفیکیشن رو بهترین راهی دیدم که میتونستیم متفاوت باشیم .
اما متاسفانه اجل مهلت نداد تا صحت این موضوع رو تایید کنه
✅ حتما اینو در نظر بگیرید ، فردا پس فردا که بیزینس مدلتان در آمد و کارتون پله های اول موفقیت رو طی کرد ، چرا رقیب هاتون نمیتونن مثله شما باشن !
و چرا شما جاده آسفالت کن برای عبور بقیه نیستید ؟
#موضوع : کپی شدن
یکی از مباحث خیلی مهمی که در این مدت دیدم برای سرمایه گذار ها مهم است و یه یک جورهایی سوال هاشون به این مورد اشاره داره ، این سواله :
چه دلیلی داره که شما با پول کپی نشید ؟
تو قسمت های قبلی هم بهش اشاره ای داشتم . اوایل محسن خیلی بهم اینو میگفت ولی من بهش بی توجه بودم . پیش خودم میگفتم حالا بیزار کار ما نتیجه بده بعدا به این فکر میکنیم .
اما برای یک سرمایه گذار سوال خیلی مهمی بود و اگه عاقل می بودم ، برای خودمم باید سوال خیلی مهمی میشد .
البته خیلی وقت پیش که ایده رزرو پارکینگ رو دادم چند تا چیز رو در نظر گرفتم که بتونیم متفاوت باشیم ، مثله پیدا کردن جای پارک رایگان و استفاده از واقعیت افزوده . اما وقتی که وارد این بهبوهه شدم دیگه اون کارها رو فراموش کردم .
نتیجتا باید برای حل این مشکل هم راهی پیدا میکردم .
این یکی از چالش های جون داری بود که داشتم ، از افراد زیادی پرسیدم و تو انجمن های زیادی دنبال جوابش رفتم .
همه ی جواب ها به این ختم میشد : ux خوبی باید داشته باشیم .
یه مدت یکی از کارهام شده بود اینکه دنبال فردی بگردم تا در شاخه طراحی تعامل تخصص داشته باشه . اما از اون موضوعاتی بود که متخصص درش نداشتیم . ( متخصص رو برای این میخواستم که کم کم داشتم به وضعیت کار کرد تیم بدبین میشدم و کلا بدنبال نفرات جدید بودم .)
نهایتا بعد از اینکه فردی رو پیدا نکردم ، دوباره یادداشت های قدیمی رو چک کردم و دیدم اصلا یکی از اهدافم این بوده که سیستم بازی سازی شده ، باشه .
نهایتا یادگیری بحثی رو با نام گیمیفیکیشن شروع کردم . گیمیفیکیشن رو بهترین راهی دیدم که میتونستیم متفاوت باشیم .
اما متاسفانه اجل مهلت نداد تا صحت این موضوع رو تایید کنه
✅ حتما اینو در نظر بگیرید ، فردا پس فردا که بیزینس مدلتان در آمد و کارتون پله های اول موفقیت رو طی کرد ، چرا رقیب هاتون نمیتونن مثله شما باشن !
و چرا شما جاده آسفالت کن برای عبور بقیه نیستید ؟
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 27 #موضوع : کپی شدن یکی از مباحث خیلی مهمی که در این مدت دیدم برای سرمایه گذار ها مهم است و یه یک جورهایی سوال هاشون به این مورد اشاره داره ، این سواله : چه دلیلی داره که شما با پول کپی نشید ؟ تو قسمت های قبلی هم بهش اشاره ای داشتم . اوایل محسن خیلی…
#قسمت :28
#موضوع : رقیب؟!
شاید کمتر به این نکته اشاره کرده باشم ، ولی من یکی از چیزایی که خیلی خوشحالم میکرد این بود که رقیبی نداریم . یک سری مورد ها رو به عنوان رقیب معرفی میکردم اما واقعا خودم خوشحال بودم که رقیب نداریم .
نا گفته نماند که سعی میکردم این حس خوب رو به تیمم هم منتقل کنم و واکنش ها نسبت بهش هم امیدوار کننده بود .
شاید برای خیلی از مهندس ها ، بی رقیب بودن خیلی خوب باشه و مایه افتخار باشه که توی بازار تک هستیم و کسی جز ما نیست .
ولی به این مرحله که رسیدم ، گفتم ااااا چرا ما رقیب نداریم .
اگه اینقدر که من میگم این حوزه خوبه ، چرا کسی درش فعال نشده و کار نکرده ؟! چرا اینقدر دست نخورده مونده و حتی برای هوشمند سازی پارکینگ ها که یک کار روتین در دنیا هست ، اقدام نشده ؟
چرا اصلا اساسی ترین فرضیه این کار که مردم رزرو پارکینگ رو دوست دارن تست نشده ؟
اینکه تو ایران انجام نشده باشه خیلی جای تعجب نداشت ، اما وقتی این خدمت در دنیا انجام نشده باشه دیگه جای بحث داره .
شاید اصلا بیزینس مدل این کار اشکال داشت و اصلا برای مشتری ها ارزش افزوده ای نداشته و به همین دلیل این کار رشد پیدا نکرده .
اگه رقیب خوب پیدا میکردیم در واقع برای خوب بودن خودمون یک تاییدیه دریافت میکردیم .
این شاید بزرگترین مزیت وجود رقیب از دید من باشه ، البته یک سری مزیت های دیگه هم داره که از حوصله خارج هست و اگه کسی مدیریت کار کرده باشه یا درسشو خونده باشه خیلی بهتر بهش واقفه .
متاسفانه من چون اصلا با این حوزه آشنا نبودم به این امر افتخار میکردم . اما بعد از یک مدت گشتم دنبال رقبا
نهایتا رقبایی با ارزش 5میلیون دلار تا 150 میلیون دلاری رو پیدا کردم و آرامش گرفتم 😍 .
البته بحث رقیب با بحث کپی شدن خیلی با هم نزدیک هستن و به همین دلیل تو دو قسمت نزدیک بهم آوردم .
امیدوارم تونسته باشم این موضوع رو بیان کنم که : رقیب خوبه و سعی کنید از رقیب تون بهتر باشید .
✅ رقیب سانسوری نکنید !
چیزی که در من خیلی زیاد وجود داشت و شاید همه هم بهش واقف بودن . اما بقیه حاضر نبودن زمان زیادی رو برای پیدا کردن این رقیب ها صرف کنند و به همین دلیل با حرفای من قانع میشدن .
این رقیب سانسوری رو در خیلی زیاد دیدم و اشتباهی هست که بی تجربه ها خیلی زیاد مرتکب می شوند .
در عوض رقیب هاتون رو خوب عنوان کنید اما اینکه چرا شما از اونا متفاوت تر/بهتر هستید رو واضحتر بیان کنید
#موضوع : رقیب؟!
شاید کمتر به این نکته اشاره کرده باشم ، ولی من یکی از چیزایی که خیلی خوشحالم میکرد این بود که رقیبی نداریم . یک سری مورد ها رو به عنوان رقیب معرفی میکردم اما واقعا خودم خوشحال بودم که رقیب نداریم .
نا گفته نماند که سعی میکردم این حس خوب رو به تیمم هم منتقل کنم و واکنش ها نسبت بهش هم امیدوار کننده بود .
شاید برای خیلی از مهندس ها ، بی رقیب بودن خیلی خوب باشه و مایه افتخار باشه که توی بازار تک هستیم و کسی جز ما نیست .
ولی به این مرحله که رسیدم ، گفتم ااااا چرا ما رقیب نداریم .
اگه اینقدر که من میگم این حوزه خوبه ، چرا کسی درش فعال نشده و کار نکرده ؟! چرا اینقدر دست نخورده مونده و حتی برای هوشمند سازی پارکینگ ها که یک کار روتین در دنیا هست ، اقدام نشده ؟
چرا اصلا اساسی ترین فرضیه این کار که مردم رزرو پارکینگ رو دوست دارن تست نشده ؟
اینکه تو ایران انجام نشده باشه خیلی جای تعجب نداشت ، اما وقتی این خدمت در دنیا انجام نشده باشه دیگه جای بحث داره .
شاید اصلا بیزینس مدل این کار اشکال داشت و اصلا برای مشتری ها ارزش افزوده ای نداشته و به همین دلیل این کار رشد پیدا نکرده .
اگه رقیب خوب پیدا میکردیم در واقع برای خوب بودن خودمون یک تاییدیه دریافت میکردیم .
این شاید بزرگترین مزیت وجود رقیب از دید من باشه ، البته یک سری مزیت های دیگه هم داره که از حوصله خارج هست و اگه کسی مدیریت کار کرده باشه یا درسشو خونده باشه خیلی بهتر بهش واقفه .
متاسفانه من چون اصلا با این حوزه آشنا نبودم به این امر افتخار میکردم . اما بعد از یک مدت گشتم دنبال رقبا
نهایتا رقبایی با ارزش 5میلیون دلار تا 150 میلیون دلاری رو پیدا کردم و آرامش گرفتم 😍 .
البته بحث رقیب با بحث کپی شدن خیلی با هم نزدیک هستن و به همین دلیل تو دو قسمت نزدیک بهم آوردم .
امیدوارم تونسته باشم این موضوع رو بیان کنم که : رقیب خوبه و سعی کنید از رقیب تون بهتر باشید .
✅ رقیب سانسوری نکنید !
چیزی که در من خیلی زیاد وجود داشت و شاید همه هم بهش واقف بودن . اما بقیه حاضر نبودن زمان زیادی رو برای پیدا کردن این رقیب ها صرف کنند و به همین دلیل با حرفای من قانع میشدن .
این رقیب سانسوری رو در خیلی زیاد دیدم و اشتباهی هست که بی تجربه ها خیلی زیاد مرتکب می شوند .
در عوض رقیب هاتون رو خوب عنوان کنید اما اینکه چرا شما از اونا متفاوت تر/بهتر هستید رو واضحتر بیان کنید
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت :28 #موضوع : رقیب؟! شاید کمتر به این نکته اشاره کرده باشم ، ولی من یکی از چیزایی که خیلی خوشحالم میکرد این بود که رقیبی نداریم . یک سری مورد ها رو به عنوان رقیب معرفی میکردم اما واقعا خودم خوشحال بودم که رقیب نداریم . نا گفته نماند که سعی میکردم این…
#قسمت : 29
#موضوع: اختلاف
تو این مدت با افراد زیادی صحبت کردیم و هر کسی موضوعی رو بیان میکرد ، مخصوصا در مورد محصول نهایی که چی باشه و چرخش کردن میتونه بهمون کمک کنه .
در مورد انتخاب سگمنت بازار هم خیلی مشکل داشتیم و در واقع نتونسته بودم سگمنتی رو پیدا کنم که پارکینگ دغدغه شون باشه .این یکی دیگه از مواردی بود که اذیتم میکرد و وقتی میخواستم جواب سر بالا به کسی بدم میگفتم : تمام اتومبیل داران بین 25 تا 50 سال ، سهم بازار ما هستند . اما واقعا یک جواب سر بالا برای رفع تکلیف بود .
جلسات با محسن و اقای x هم ادامه داشت . محسن هر از گاهی به ایده نیشتر میزد و ما دوتا هم خیلی ازش دفاع میکردیم .
یکی از انتقاد هایی که به محسن عزیز دارم ( هنوز به خود محسن نگفتم ، ولی قبلا خودش اجازه داده بود اگه انتقادی داشتم ،بیان کنم ) این بود که : جلساتی که درش فرضیات اساسی تیم زیر سوال قرار میگرفت ، باعث میشد فردی که همچین فرضی کرده زیر سوال بره . از اونجایی که اکثر فرضیات متعلق به خودم بود ، کم کم زیر سوال میرفتم که چیزی بلد نیستم ؛ البته خیلی اشتباهم نبودا 😅 . نتیجتا ارزش رهبر گروه که بنده بودم ، کم میشد .
(هرچند که فاصله بین رهبر و مدیر زیاده اما سعی میکردم رهبر باشم تا مدیر . اما بنظرم باید از افراد تیم پرسید که دقیقا برای بقیه چه حکمی داشتم و شاید هیچکدومش هم نبودم ! )
تقریبا هفته ی 4 بعد از تغییر تیم بود که دوباره از آقای x خواستم کد ها رو به من هم بده .
اما باز با مخالفت روبرو شد . بعد از اون به این فکر افتادم که اگه روزی بخواد بره یا کار رو تنهایی انجام بده ؛ اون موقع من باید چیکار کنم ؟!
من که نرم افزار و کد ها رو ندارم !
علاوه بر این ، اون موقع دامین قبلی دستم نبود و تمام اطلاعاتی رو که از بازار بدست میوردم با همه ی بچه ها به اشتراک میگذاشتم .
نهایتا دیدم هیچ چیز با ارزشی دستم نیست و کد ها هم که بهم نمیده !
بدبین شدن من از همینجا شروع شد و حتی فکر کردم اگه نخوان من با تیم باشم ، هیچ مشکلی براشون پیش نمیاد . اما بنظر خودم این حس شدید نبود که روی کار هام تاثیر بگذاره اما توجهم بهش جلب شده بود .
ولی اسم بعدی رو که انتخاب کردیم سریعا دامین و تمام شبکه های اجتماعی شو ، خودم ثبت کردم تا حداقل چیز ها دستم باشه !
🔅 نظر شخصی : توی تیم ها از روز اول شرط کنید که مثلا آخر هر هفته بک اپ اطلاعات بین تمام اعضای تیم پخش بشه . بنظرم دوتا فایده داره :
1- حس مالکیت انحصاری افراد ، بر روی چیزی که ساختن از بین میره
2- اعتماد بین افراد هم بیشتر میشه
البته ممکنه چون من خودم این کار رو نکردم ، بنظرم مناسب باشه. اگه از دوستان کسی تجربه ی انجام این کار رو داره خوشحال میشم بتونم استفاده کنم و از نتیجش آگاه بشم .
#موضوع: اختلاف
تو این مدت با افراد زیادی صحبت کردیم و هر کسی موضوعی رو بیان میکرد ، مخصوصا در مورد محصول نهایی که چی باشه و چرخش کردن میتونه بهمون کمک کنه .
در مورد انتخاب سگمنت بازار هم خیلی مشکل داشتیم و در واقع نتونسته بودم سگمنتی رو پیدا کنم که پارکینگ دغدغه شون باشه .این یکی دیگه از مواردی بود که اذیتم میکرد و وقتی میخواستم جواب سر بالا به کسی بدم میگفتم : تمام اتومبیل داران بین 25 تا 50 سال ، سهم بازار ما هستند . اما واقعا یک جواب سر بالا برای رفع تکلیف بود .
جلسات با محسن و اقای x هم ادامه داشت . محسن هر از گاهی به ایده نیشتر میزد و ما دوتا هم خیلی ازش دفاع میکردیم .
یکی از انتقاد هایی که به محسن عزیز دارم ( هنوز به خود محسن نگفتم ، ولی قبلا خودش اجازه داده بود اگه انتقادی داشتم ،بیان کنم ) این بود که : جلساتی که درش فرضیات اساسی تیم زیر سوال قرار میگرفت ، باعث میشد فردی که همچین فرضی کرده زیر سوال بره . از اونجایی که اکثر فرضیات متعلق به خودم بود ، کم کم زیر سوال میرفتم که چیزی بلد نیستم ؛ البته خیلی اشتباهم نبودا 😅 . نتیجتا ارزش رهبر گروه که بنده بودم ، کم میشد .
(هرچند که فاصله بین رهبر و مدیر زیاده اما سعی میکردم رهبر باشم تا مدیر . اما بنظرم باید از افراد تیم پرسید که دقیقا برای بقیه چه حکمی داشتم و شاید هیچکدومش هم نبودم ! )
تقریبا هفته ی 4 بعد از تغییر تیم بود که دوباره از آقای x خواستم کد ها رو به من هم بده .
اما باز با مخالفت روبرو شد . بعد از اون به این فکر افتادم که اگه روزی بخواد بره یا کار رو تنهایی انجام بده ؛ اون موقع من باید چیکار کنم ؟!
من که نرم افزار و کد ها رو ندارم !
علاوه بر این ، اون موقع دامین قبلی دستم نبود و تمام اطلاعاتی رو که از بازار بدست میوردم با همه ی بچه ها به اشتراک میگذاشتم .
نهایتا دیدم هیچ چیز با ارزشی دستم نیست و کد ها هم که بهم نمیده !
بدبین شدن من از همینجا شروع شد و حتی فکر کردم اگه نخوان من با تیم باشم ، هیچ مشکلی براشون پیش نمیاد . اما بنظر خودم این حس شدید نبود که روی کار هام تاثیر بگذاره اما توجهم بهش جلب شده بود .
ولی اسم بعدی رو که انتخاب کردیم سریعا دامین و تمام شبکه های اجتماعی شو ، خودم ثبت کردم تا حداقل چیز ها دستم باشه !
🔅 نظر شخصی : توی تیم ها از روز اول شرط کنید که مثلا آخر هر هفته بک اپ اطلاعات بین تمام اعضای تیم پخش بشه . بنظرم دوتا فایده داره :
1- حس مالکیت انحصاری افراد ، بر روی چیزی که ساختن از بین میره
2- اعتماد بین افراد هم بیشتر میشه
البته ممکنه چون من خودم این کار رو نکردم ، بنظرم مناسب باشه. اگه از دوستان کسی تجربه ی انجام این کار رو داره خوشحال میشم بتونم استفاده کنم و از نتیجش آگاه بشم .
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 29 #موضوع: اختلاف تو این مدت با افراد زیادی صحبت کردیم و هر کسی موضوعی رو بیان میکرد ، مخصوصا در مورد محصول نهایی که چی باشه و چرخش کردن میتونه بهمون کمک کنه . در مورد انتخاب سگمنت بازار هم خیلی مشکل داشتیم و در واقع نتونسته بودم سگمنتی رو پیدا…
#قسمت : 30
#موضوع : بخش بندی مشتریان
بعد از اینکه اسم جدید انتخاب شد ، سعی میکردم بهترین بخش بازار رو برای فعالیت انتخاب کنم .
با توجه که دیموند در دانشگاه شیراز قرار داشت و اینکه میشد برای رزرو پارکینگ از دانشگاه شروع کرد ، تصمیم گرفتم که با بقیه دانشگاه ها هم وارد صحبت بشم .
به دلیل اینکه اگر از طریق دیموند وارد میشدیم خیلی فضای حمایتی حاکم بود و افق دید بزرگتری داشتم ، تصمیم گرفتم اول کارمو با مذاکره با بقیه دانشگاه ها شروع کنم تا شاید بعضی از جنبه های MVP هم از این طریق سنجیده بشه .
اولین دانشگاه ، دانشگاه خودمون بود که با مشکل پارکینگ ها در اون آشنا بودم . نهایتا طرحی رو نوشتم و در جلسه مطرح شد .
با اینکه زمانی برای افرادی که قرار بود صحبت کنم ، کارهایی رو انجام داده بودم اما تو جلسه خبری از بگو بخند های قبل نبود ، چون هم دیگه دانشجوی دانشگاه محسوب نمی شدم و هم برای فروش کالایی آمده بودم که منعفت علمی برای دانشگاه نداشت تا حمایت های قبلی رو داشته باشه .
اینجا بود که فرق دنیای واقعی با حمایتی برام معلوم شده بود .
متد جلسه با پیش زمینه های قبلیم خیلی متفاوت بود . در این جلسه موضوعاتی که با توجه به کارهای قبلی که در دانشگاه انجام داده بودم به نظرم مهم می آمد ، اصلا مهم نبود . و در عوض مطالبی که اصلا فکر نمی کردم مورد بحث قرار بگیره ، بحث شد .
یک تجربه متفاوت از مذاکره های قبلی با این افراد بود و مجبور بودم تو جلسه خودم رو برای مطالبی که اصلا آماده نبودم ، به سرعت وفق بدم .
دقیقا یادم نیست که برای چی تک نفری تو جلسه حاضر شدم ، اما الان مطمئنم این کارم اشتباه بود .
نهایتا طرحی رو که با بودجه ی کم بسته بودم رو رد کردن و خواستار رفع عیب و ایراد هاش شدن .
دقیقا همون مطالبی که خودم ویژه دانشگاه ، تدارک دیده بودم .
اما یک فرض مهم وجود داشت : بالفرض که ما این ایرادات رو رفع می کردیم ، چه زمانی پول تجهیزات رو به ما بر می گرداند !
در این مورد خاص نیاز به 3 الی 5 میلیون برای تجهیزات مورد نظر ، داشتیم . خداروشکر از قبل از جلسه فکری در این مورد کرده بودم و آماری رو گرفته بودم .
وقتی تو جلسه مطرحش کردم که مشکلی از این بابت نداریم و نواقص رفع می شود ، اما اینقدر هزینه اش میشه . طرف های مقابل جا خوردن انگار که میخواستن موضوع رو بپیچونن و توقع نداشتند که این مورد رو مطرح کنم .
شاید با فهمیدن این موضوع نباید جلسه رو ادامه میدادم ولی ترجیح دادم بدونم که اگر ذره ای مشتاق شدن ، به چه طریقی قصد تسویه دارن .
خروجی بحث ساده بود ، ان شاءالله 3 ماه بعد از نصب ، برای تسویه حساب اقدام میشود .
هرچند که به این نتیجه رسیدیم که نباید روی این بخش کار کنیم اما یک انتظار از طرف تیم حس میکردم که می بایست این طرح رو در دانشگاه خودمون که لینک های زیادی داشتم ، اجرا میکردیم . ( اما تو جلسه کسی از افراد تیم نبود که ببینه تاریخ انقضا لینک ها رسیده ! ) .
بخش بعدی رو که انتخاب کردم ، دقیقا راهکار ما ، جوابگوی نیازشون بود . از این بابت که وقتی کسی میخواست بهشون سر بزنه یک خبر رو منتقل میکردن :
اگر با خودروی شخصی میاید ، در فلان پارکینگ پارک کنید و اگر جا نداشت به فلان جا بروید .
(خودش اتفاقی پیدا شد )
این تمام ارزشی بود که بعد از چند ماه پیداش کردم و یکی از گره های کور بنام پیدا کردن niche market رو باز میکرد .
اما یک قضیه جدید داشت اذیت مون می کرد .
ادامه دارد ...
#موضوع : بخش بندی مشتریان
بعد از اینکه اسم جدید انتخاب شد ، سعی میکردم بهترین بخش بازار رو برای فعالیت انتخاب کنم .
با توجه که دیموند در دانشگاه شیراز قرار داشت و اینکه میشد برای رزرو پارکینگ از دانشگاه شروع کرد ، تصمیم گرفتم که با بقیه دانشگاه ها هم وارد صحبت بشم .
به دلیل اینکه اگر از طریق دیموند وارد میشدیم خیلی فضای حمایتی حاکم بود و افق دید بزرگتری داشتم ، تصمیم گرفتم اول کارمو با مذاکره با بقیه دانشگاه ها شروع کنم تا شاید بعضی از جنبه های MVP هم از این طریق سنجیده بشه .
اولین دانشگاه ، دانشگاه خودمون بود که با مشکل پارکینگ ها در اون آشنا بودم . نهایتا طرحی رو نوشتم و در جلسه مطرح شد .
با اینکه زمانی برای افرادی که قرار بود صحبت کنم ، کارهایی رو انجام داده بودم اما تو جلسه خبری از بگو بخند های قبل نبود ، چون هم دیگه دانشجوی دانشگاه محسوب نمی شدم و هم برای فروش کالایی آمده بودم که منعفت علمی برای دانشگاه نداشت تا حمایت های قبلی رو داشته باشه .
اینجا بود که فرق دنیای واقعی با حمایتی برام معلوم شده بود .
متد جلسه با پیش زمینه های قبلیم خیلی متفاوت بود . در این جلسه موضوعاتی که با توجه به کارهای قبلی که در دانشگاه انجام داده بودم به نظرم مهم می آمد ، اصلا مهم نبود . و در عوض مطالبی که اصلا فکر نمی کردم مورد بحث قرار بگیره ، بحث شد .
یک تجربه متفاوت از مذاکره های قبلی با این افراد بود و مجبور بودم تو جلسه خودم رو برای مطالبی که اصلا آماده نبودم ، به سرعت وفق بدم .
دقیقا یادم نیست که برای چی تک نفری تو جلسه حاضر شدم ، اما الان مطمئنم این کارم اشتباه بود .
نهایتا طرحی رو که با بودجه ی کم بسته بودم رو رد کردن و خواستار رفع عیب و ایراد هاش شدن .
دقیقا همون مطالبی که خودم ویژه دانشگاه ، تدارک دیده بودم .
اما یک فرض مهم وجود داشت : بالفرض که ما این ایرادات رو رفع می کردیم ، چه زمانی پول تجهیزات رو به ما بر می گرداند !
در این مورد خاص نیاز به 3 الی 5 میلیون برای تجهیزات مورد نظر ، داشتیم . خداروشکر از قبل از جلسه فکری در این مورد کرده بودم و آماری رو گرفته بودم .
وقتی تو جلسه مطرحش کردم که مشکلی از این بابت نداریم و نواقص رفع می شود ، اما اینقدر هزینه اش میشه . طرف های مقابل جا خوردن انگار که میخواستن موضوع رو بپیچونن و توقع نداشتند که این مورد رو مطرح کنم .
شاید با فهمیدن این موضوع نباید جلسه رو ادامه میدادم ولی ترجیح دادم بدونم که اگر ذره ای مشتاق شدن ، به چه طریقی قصد تسویه دارن .
خروجی بحث ساده بود ، ان شاءالله 3 ماه بعد از نصب ، برای تسویه حساب اقدام میشود .
هرچند که به این نتیجه رسیدیم که نباید روی این بخش کار کنیم اما یک انتظار از طرف تیم حس میکردم که می بایست این طرح رو در دانشگاه خودمون که لینک های زیادی داشتم ، اجرا میکردیم . ( اما تو جلسه کسی از افراد تیم نبود که ببینه تاریخ انقضا لینک ها رسیده ! ) .
بخش بعدی رو که انتخاب کردم ، دقیقا راهکار ما ، جوابگوی نیازشون بود . از این بابت که وقتی کسی میخواست بهشون سر بزنه یک خبر رو منتقل میکردن :
اگر با خودروی شخصی میاید ، در فلان پارکینگ پارک کنید و اگر جا نداشت به فلان جا بروید .
(خودش اتفاقی پیدا شد )
این تمام ارزشی بود که بعد از چند ماه پیداش کردم و یکی از گره های کور بنام پیدا کردن niche market رو باز میکرد .
اما یک قضیه جدید داشت اذیت مون می کرد .
ادامه دارد ...
Forwarded from زندگی به عنوان سرویس
توی این سایت مصاحبهی با بیش از 200 بنیانگذار استارتاپهای موفق و شکست خورده مصاحبه نوشته شده. به نظرم خیلی میتونه مفید و جذاب باشه.
ممنونم از حسن عزیز که این سایت رو معرفی کرد❤️
https://www.failory.com/interviews
#startup
#job
ممنونم از حسن عزیز که این سایت رو معرفی کرد❤️
https://www.failory.com/interviews
#startup
#job
Failory
Interviews with Failed & Successful Startup Founders
+200 interviews with the brains behind shut down and active startups. Learn from their wins and their mistakes and become a better founder.
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 30 #موضوع : بخش بندی مشتریان بعد از اینکه اسم جدید انتخاب شد ، سعی میکردم بهترین بخش بازار رو برای فعالیت انتخاب کنم . با توجه که دیموند در دانشگاه شیراز قرار داشت و اینکه میشد برای رزرو پارکینگ از دانشگاه شروع کرد ، تصمیم گرفتم که با بقیه دانشگاه…
#قسمت : 31
#موضوع : کم توجهی
تا اینجای کار یکی از فرضیات اساسی بر این بود که افراد بایستی یاد بگیرن ، ظاهرا همه دنبالش بودیم ولی عملا تایم مناسب بهش اختصاص داده نشده بود و بعد از 4 هفته حتی با اصول کار هم آشنا نشده بودیم .
یکی از واقعیت هایی که بود ،قبلا با تمام این سه حوزه آشنایی پیدا کرده بودم و میدونستم چقدر زمان برای یادگیری شون لازمه !
همین باعث میشد بفهمم که افراد اونجوری که باید و شاید زمان برای یادگیری صرف نمی کردن و عملا اعتمادم به تیم از دست رفته بود.
یکی از مسائلی که اصلا بهش توجه نکرده بودم ، فرشتگان سرمایه گذار بود .
دو ماه بعد از آغاز کار و درگیر بودن با استارتاپ ، منابع مالی خودم تمام شد و چون زمانم رو بر روی کار دیگه ای نمی گذاشتم طبیعتا درآمدی هم نداشتم .
نتیجتا کم کم داشت فشار های مالی خودش رو نشون میداد .
بقیه اعضای تیم هم حال و روز بهتری نداشتن .
علاوه بر این موضوع ، کم کم داشت زمانی می رسید که باید تبلیغات میکردیم .
تبلیغات بدون هزینه هم معنایی نداره و بایستی براش هزینه صرف بشه . چون پولی از سرمایه گذاران فرشته دریافته نکرده بودیم و خودمون هم سرمایه آنچنانی نداشتیم ، با مشکل جدی روبرو بودیم.
هرچند که رقم اولیه برای شروع کارمون آنچنانی نبود و به کمتر از 5 میلیون نیاز داشتیم اما با توجه به اتفاقات اخیر ، اعتمادم به تیم از دست رفته بود و نمی تونستم از کسی این مبلغ رو بخوام .
✅ اگه از تیم مطمئنید ، حتما این مبلغ رو مهیا کنید ! چون به زودی زمانی میرسه که باید هزینه کنید و دست و بالتون برای تبلیغات خالی هست .
✅ اینقدر به تولید محتوا و شبکه آشنایی تون برای تبلیغات تکیه نکنید !
تولید محتوا فرآیندی زمان بر هست و با 10 - 20 تا محتوا تولید کردن به جای خاصی نمی رسید .
در مورد دوستان هم باید بگم که عملا بی فایدس ، هرچند که خودمون رو گول میرنیم و 100 - 200 نفر رو اضافه میکنیم ولی واقعیت اینه که پست هاتون باید منتشر بشه تا کارآیی داشته باشه ( خودم انجام دادم و دیدم که درصد انتشار پست ها از طریق دوستان وحشتناک پایینه ) .
و مورد دیگه اینکه احتمالا 100 درصد دوستاتون مشتری شما نیستند و محصولاتون رو نمی پسندن ، همین امر هم باعث میشه انتشارش ندن .
البته این تبلیغات تو جای نامناسب تبعاتی هم داره مثله اینکه افراد نتیجه میگیرن که محصول بدرد نمیخوره و انگیزشون از دست میرود .
بلایی که سر خودمم اومد و چون بچه ها تو جمع های دوستانه خودشون مطرح کرده بودن ، استقبال نشد . نهایتا به این نتیجه رسیده بودن که محصول بدرد نمیخوره و کار نتیجه نمیده ! ( حالا بیا درستش کن که بابا اینجایی که رفتی و گفتی ، جای مناسبی نبوده ! مثله اینه که بری تو جایی که کامپیوتر نیست و بخوای لوازم جانبی کامپیوتر رو بفروشی . اما معمولا مساله پیچیده تر هست که بتونی براحتی برای افراد توضیح بدی )
نهایتا بنا شد تا راهی رو برای تبلیغات موثر پیدا کنیم و اینکه زیر 500هزارتومن هزینه برامون داشته باشه تا بتونیم خودمون تامینش کنیم.
با این حساب نفری 150 ت باید برای تبلیغات کنار می گذاشتیم .
🔅 از یک بابت دیگه هم این کار بنظرم بهتر بود که سرمایه رو خودمون بگذاریم . چون نسبت به پول شخصی خودمون دلسوزتر بودیم و نشون میداد که خودمون برای هدفمون حاضریم چقد هزینه کنیم .
نهایتا قرار شد این پول رو تا هفته ی آینده جمع کنیم . اما مشخص بود که با دادن این مبلغ موافق نیستن .
نمیدونم انتظار داشتن که خودم این مبلغ رو تهیه کنم یا نه ولی قیافه ها نارضایتی رو نشون میداد .
🔅 بدون درآمد بودن خیلی به مزاج افراد خوش نمیاد اما هزینه اضافه دادن میتونه نارضایتی رو بیشتر کنه . یحتمل به همین دلیل هم هست که تو سیکل های سرمایه گرفتن روی این سرمایه ابتدایی 5-10 میلیون گرفتن از یک دوست/آشنا/فامیل تاکید میشه .
چیزی که من خیلی نسبت بهش بی توجه بودم و همیشه به بعدا موکولش میکردم . یا نهایتا میگفتم کم هزینه تر کار میکنیم و سرمایه رو خودمون تامین میکنیم !
#موضوع : کم توجهی
تا اینجای کار یکی از فرضیات اساسی بر این بود که افراد بایستی یاد بگیرن ، ظاهرا همه دنبالش بودیم ولی عملا تایم مناسب بهش اختصاص داده نشده بود و بعد از 4 هفته حتی با اصول کار هم آشنا نشده بودیم .
یکی از واقعیت هایی که بود ،قبلا با تمام این سه حوزه آشنایی پیدا کرده بودم و میدونستم چقدر زمان برای یادگیری شون لازمه !
همین باعث میشد بفهمم که افراد اونجوری که باید و شاید زمان برای یادگیری صرف نمی کردن و عملا اعتمادم به تیم از دست رفته بود.
یکی از مسائلی که اصلا بهش توجه نکرده بودم ، فرشتگان سرمایه گذار بود .
دو ماه بعد از آغاز کار و درگیر بودن با استارتاپ ، منابع مالی خودم تمام شد و چون زمانم رو بر روی کار دیگه ای نمی گذاشتم طبیعتا درآمدی هم نداشتم .
نتیجتا کم کم داشت فشار های مالی خودش رو نشون میداد .
بقیه اعضای تیم هم حال و روز بهتری نداشتن .
علاوه بر این موضوع ، کم کم داشت زمانی می رسید که باید تبلیغات میکردیم .
تبلیغات بدون هزینه هم معنایی نداره و بایستی براش هزینه صرف بشه . چون پولی از سرمایه گذاران فرشته دریافته نکرده بودیم و خودمون هم سرمایه آنچنانی نداشتیم ، با مشکل جدی روبرو بودیم.
هرچند که رقم اولیه برای شروع کارمون آنچنانی نبود و به کمتر از 5 میلیون نیاز داشتیم اما با توجه به اتفاقات اخیر ، اعتمادم به تیم از دست رفته بود و نمی تونستم از کسی این مبلغ رو بخوام .
✅ اگه از تیم مطمئنید ، حتما این مبلغ رو مهیا کنید ! چون به زودی زمانی میرسه که باید هزینه کنید و دست و بالتون برای تبلیغات خالی هست .
✅ اینقدر به تولید محتوا و شبکه آشنایی تون برای تبلیغات تکیه نکنید !
تولید محتوا فرآیندی زمان بر هست و با 10 - 20 تا محتوا تولید کردن به جای خاصی نمی رسید .
در مورد دوستان هم باید بگم که عملا بی فایدس ، هرچند که خودمون رو گول میرنیم و 100 - 200 نفر رو اضافه میکنیم ولی واقعیت اینه که پست هاتون باید منتشر بشه تا کارآیی داشته باشه ( خودم انجام دادم و دیدم که درصد انتشار پست ها از طریق دوستان وحشتناک پایینه ) .
و مورد دیگه اینکه احتمالا 100 درصد دوستاتون مشتری شما نیستند و محصولاتون رو نمی پسندن ، همین امر هم باعث میشه انتشارش ندن .
البته این تبلیغات تو جای نامناسب تبعاتی هم داره مثله اینکه افراد نتیجه میگیرن که محصول بدرد نمیخوره و انگیزشون از دست میرود .
بلایی که سر خودمم اومد و چون بچه ها تو جمع های دوستانه خودشون مطرح کرده بودن ، استقبال نشد . نهایتا به این نتیجه رسیده بودن که محصول بدرد نمیخوره و کار نتیجه نمیده ! ( حالا بیا درستش کن که بابا اینجایی که رفتی و گفتی ، جای مناسبی نبوده ! مثله اینه که بری تو جایی که کامپیوتر نیست و بخوای لوازم جانبی کامپیوتر رو بفروشی . اما معمولا مساله پیچیده تر هست که بتونی براحتی برای افراد توضیح بدی )
نهایتا بنا شد تا راهی رو برای تبلیغات موثر پیدا کنیم و اینکه زیر 500هزارتومن هزینه برامون داشته باشه تا بتونیم خودمون تامینش کنیم.
با این حساب نفری 150 ت باید برای تبلیغات کنار می گذاشتیم .
🔅 از یک بابت دیگه هم این کار بنظرم بهتر بود که سرمایه رو خودمون بگذاریم . چون نسبت به پول شخصی خودمون دلسوزتر بودیم و نشون میداد که خودمون برای هدفمون حاضریم چقد هزینه کنیم .
نهایتا قرار شد این پول رو تا هفته ی آینده جمع کنیم . اما مشخص بود که با دادن این مبلغ موافق نیستن .
نمیدونم انتظار داشتن که خودم این مبلغ رو تهیه کنم یا نه ولی قیافه ها نارضایتی رو نشون میداد .
🔅 بدون درآمد بودن خیلی به مزاج افراد خوش نمیاد اما هزینه اضافه دادن میتونه نارضایتی رو بیشتر کنه . یحتمل به همین دلیل هم هست که تو سیکل های سرمایه گرفتن روی این سرمایه ابتدایی 5-10 میلیون گرفتن از یک دوست/آشنا/فامیل تاکید میشه .
چیزی که من خیلی نسبت بهش بی توجه بودم و همیشه به بعدا موکولش میکردم . یا نهایتا میگفتم کم هزینه تر کار میکنیم و سرمایه رو خودمون تامین میکنیم !
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 31 #موضوع : کم توجهی تا اینجای کار یکی از فرضیات اساسی بر این بود که افراد بایستی یاد بگیرن ، ظاهرا همه دنبالش بودیم ولی عملا تایم مناسب بهش اختصاص داده نشده بود و بعد از 4 هفته حتی با اصول کار هم آشنا نشده بودیم . یکی از واقعیت هایی که بود ،قبلا…
#قسمت : 33
#موضوع : بیشتر شدن اختلافات
دقیقا در روزهایی که اختلاف ما داشت بیشتر می شد ، نقد های محسن در مورد ایده هم داشت جدی تر میشد .
یکی از نفرات تیم ، عملا از دست محسن فرار میکرد تا دیگه نقد ها نشنود . اما من خودم همیشه بحث میکردم و همیشه هم مطالب جدیدی یاد میگرفتم . ( بازم ممنون محسن جان )
بعد از یک ماه جر و بحث ، کم کم داشتم قبول میکردم که صحبت های محسن درست هست ، اما برام سخت بود .
مردم پارکینگ رایگان رو دوست داشتن و عملکرد خیلی از افراد ، این مورد رو بخوبی نشون میداد . پس پرداخت هزینه اضافی برای رزرو کردن پارکینگ ، امکان داشت یک توهم باشه .
نمیتونستم بیزینس مدل رو براساس پارکینگ رایگان و بدون درآمد جور کنم . مورد دیگه هم این بود که تو ایران هنوز جا نیفتاده روی اینجوری استارتاپ هایی که از روش درامدی zero (مثله چند سال اول فیسبوک که درآمد نداشت ) استفاده می کنند ، سرمایه گذاری کنند .
روحیم خیلی پایین اومده بود و برام مثبت فکر کردن در مورد ایده سخت شده بود ولی نهایتا قرار بر این شد که اگه اوکی باشه ، این محصول رو خود پارکینگ دار ها میخوان و اولین چراغ سبز رو از خودشون میگرفتیم . پس باید میرفتم و محصول رو پرزنت میکردم .( تو این زمان داشتیم یک محصول تولید میکردیم که برای مدیریت پارکینگ به کار بیاد و اینجوری بتونیم داخل پارکینگ ها رسوخ کنیم .)
بعد از تصمیمی که برای کاهش هزینه ها گرفته بودیم می بایست به روش های کم هزینه تر خودمون رو معرفی می کردیم .
گوشه بازار رو هم برای فعالیت خودمون پیدا کرده بودم . هنوز تمام اطلاعات رو با تیم مطرح میکردم و عملا چیز مخفی شده ای در مورد اطلاعات بازار وجود نداشت .
برای بیشتر شدن تبلیغات تصمیم گرفتم تو یکسری همایش های مرتبط شرکت کنیم .
سر یکی از همایش هایی که شرکت کرده بودیم ، اطلاعاتی رو لازم داشتم و چون یکی از بچه های تیم اون روز اونجا بود ، ازش خواستم که بره و از مسئولش اطلاعات رو بگیره !
تو همون روز خودمم برای پرزنت کردن پارکینگ دار ها رفته بودم . با یک روحیه ی پایین که از استدلالات منطقی محسن ناشی میشد .
نتیجتا هم تیمی ما برای اقدام کردن ، به بخش مورد نظر رفت . نمیدونم چی شد که نتونست اون اطلاعات رو بگیره و فرد مقابل هم کار رو انداخت تو یک بروکراسی اداری تا بتونیم اطلاعات رو دریافت کنیم .
بعد از اون بهم زنگ زد و ماجرا رو گفت . با خنده بهش یکی از همون حرفای خودمونی رو که با دوستام میزنم گفتم (معادل خاک بر سرت ) .
انتظارش رو نداشتم ، اما تلفن روم قطع کرد . بعدش هرچی زنگ زدم دیگه جوابمو نداد !
چند دقیقه هنگ بودم که چی شد ، دم پارکینگ اول که رسیدم فهمیدم مشکل اون حرف بوده !
دیگه عصبانیت هم با روحیه پایین همراه شده بود و قرار بود 5 تا پارکینگ رو که تو منطقه ی دلخواهمون هست پرزنت کنم .
ادامه دارد ....
#موضوع : بیشتر شدن اختلافات
دقیقا در روزهایی که اختلاف ما داشت بیشتر می شد ، نقد های محسن در مورد ایده هم داشت جدی تر میشد .
یکی از نفرات تیم ، عملا از دست محسن فرار میکرد تا دیگه نقد ها نشنود . اما من خودم همیشه بحث میکردم و همیشه هم مطالب جدیدی یاد میگرفتم . ( بازم ممنون محسن جان )
بعد از یک ماه جر و بحث ، کم کم داشتم قبول میکردم که صحبت های محسن درست هست ، اما برام سخت بود .
مردم پارکینگ رایگان رو دوست داشتن و عملکرد خیلی از افراد ، این مورد رو بخوبی نشون میداد . پس پرداخت هزینه اضافی برای رزرو کردن پارکینگ ، امکان داشت یک توهم باشه .
نمیتونستم بیزینس مدل رو براساس پارکینگ رایگان و بدون درآمد جور کنم . مورد دیگه هم این بود که تو ایران هنوز جا نیفتاده روی اینجوری استارتاپ هایی که از روش درامدی zero (مثله چند سال اول فیسبوک که درآمد نداشت ) استفاده می کنند ، سرمایه گذاری کنند .
روحیم خیلی پایین اومده بود و برام مثبت فکر کردن در مورد ایده سخت شده بود ولی نهایتا قرار بر این شد که اگه اوکی باشه ، این محصول رو خود پارکینگ دار ها میخوان و اولین چراغ سبز رو از خودشون میگرفتیم . پس باید میرفتم و محصول رو پرزنت میکردم .( تو این زمان داشتیم یک محصول تولید میکردیم که برای مدیریت پارکینگ به کار بیاد و اینجوری بتونیم داخل پارکینگ ها رسوخ کنیم .)
بعد از تصمیمی که برای کاهش هزینه ها گرفته بودیم می بایست به روش های کم هزینه تر خودمون رو معرفی می کردیم .
گوشه بازار رو هم برای فعالیت خودمون پیدا کرده بودم . هنوز تمام اطلاعات رو با تیم مطرح میکردم و عملا چیز مخفی شده ای در مورد اطلاعات بازار وجود نداشت .
برای بیشتر شدن تبلیغات تصمیم گرفتم تو یکسری همایش های مرتبط شرکت کنیم .
سر یکی از همایش هایی که شرکت کرده بودیم ، اطلاعاتی رو لازم داشتم و چون یکی از بچه های تیم اون روز اونجا بود ، ازش خواستم که بره و از مسئولش اطلاعات رو بگیره !
تو همون روز خودمم برای پرزنت کردن پارکینگ دار ها رفته بودم . با یک روحیه ی پایین که از استدلالات منطقی محسن ناشی میشد .
نتیجتا هم تیمی ما برای اقدام کردن ، به بخش مورد نظر رفت . نمیدونم چی شد که نتونست اون اطلاعات رو بگیره و فرد مقابل هم کار رو انداخت تو یک بروکراسی اداری تا بتونیم اطلاعات رو دریافت کنیم .
بعد از اون بهم زنگ زد و ماجرا رو گفت . با خنده بهش یکی از همون حرفای خودمونی رو که با دوستام میزنم گفتم (معادل خاک بر سرت ) .
انتظارش رو نداشتم ، اما تلفن روم قطع کرد . بعدش هرچی زنگ زدم دیگه جوابمو نداد !
چند دقیقه هنگ بودم که چی شد ، دم پارکینگ اول که رسیدم فهمیدم مشکل اون حرف بوده !
دیگه عصبانیت هم با روحیه پایین همراه شده بود و قرار بود 5 تا پارکینگ رو که تو منطقه ی دلخواهمون هست پرزنت کنم .
ادامه دارد ....
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 33 #موضوع : بیشتر شدن اختلافات دقیقا در روزهایی که اختلاف ما داشت بیشتر می شد ، نقد های محسن در مورد ایده هم داشت جدی تر میشد . یکی از نفرات تیم ، عملا از دست محسن فرار میکرد تا دیگه نقد ها نشنود . اما من خودم همیشه بحث میکردم و همیشه هم مطالب جدیدی…
#قسمت : 34
#موضوع :بیشتر شدن اختلافات 2
میخواستم دیگه وارد پارکینگ ها نشم ، چون شرایط روحی روانی خوبی نداشتم . نهایتا تصمیمم رو گرفتم که برم داخل و کار رو به بعدا موکول نکنم .
5 تا پارکینگ رو نزدیک جاهایی که میتونستیم فعالیت کنیم ، انتخاب کردم . پارکینگ ها نزدیک دوتا بیمارستان و اداره بیمه بودن و از لحاظ موقعیتی برامون خیلی مناسب بودن .
4 تا رو رسیدم که برم و نتایج برای بار اولی که میخواستم در مورد این موضوع صحبت کنم ، خیلی خوب بود .
از اونجایی که محصول ساخته شده ای در دست نداشتم و عملا هیچ چیز فیزیکی برای ارائه در دسترسم نبود ، شرایط خوبی برای مذاکره نداشتم .
اما بخاطر اینکه قبلا پارکینگ ها ، انگیزه هاشون و مشکلاتشون رو بررسی کرده بودم . کارم خیلی راحت بود و میدونستم دقیقا باید روی کدوم ویژگی ها مانور بدم .
یکی از پارکینگ دار ها موافقت خودشو اعلام کرد و قرار شد برای دیدن اپلیکیشن یک جلسه تنظیم کنیم ، دوتا بدلیل اینکه پارکینگ مجتمع تجاری بودن و عملا ظرفیت خالی زیر 5 تا داشتن محصول رو نخواستن. اما از همه مهمتر آخری بود .
از اونجایی که میدونستم تا دو ماه دیگه هم نمی تونیم محصول شسته رفته ای آماده کنیم . همچنین برای mvp نیاز داشتم که سریعتر پاسخ مردم رو پیدا کنم . تصمیم گرفتم که رزرو پارکینگ رو به صورت تلفنی انجام بدم .
تلفن زدن و صحبت کردن 2 دقیقه ای افراد برای رزرو پارکینگ ، تقریبا معادل این بود که حاضر شدن هزینه رزرو پارکینگ رو پرداخت کنند .
میخواستم رزرو تلفنی رو انجام بدیم اما دیگه گرفتن موافقت پارکینگ دار خیلی سخت میشد . خوشبختانه تو مورد آخر تونستم مساله رو حل کنم و با رزرو تلفنی هم موافقت کرد .
در پایان اون روز به این نتیجه رسیدم که مشکلی وجود داره .بنظرم اومد حرفم پشت تلفن ، حرفی نبوده که چنین واکنشی داشته باشه و بیشتر شبیه بهونه گیری هست . مثله همون بهونه گیری قبلی وقتی که اقای م اضافه شد .
با توجه به اینکه کم کم داشت زمان آماده شدن اولین محصول بدرد نخورمون ، فرا میرسید . از این واقعه ، یک نتیجه داشتم : میخواد از کار جدا بشه و خودش ادامه بده ، فقط باید بهونه رو پیدا کنه.
مکان و گزارش های کار اون روز را در گروه گفتم تا همه مطلع بشوند .
اما فرداش سر میز نشسته بودم که یک نفر اومد و بدون سلام کردن نشست ، سلام و احوال پرسی کردم و جوابی نیمد.
چند دقیقه صبر کردم بعدش با صدای نسبتا بلندی گفتم : اگه صحبتی داری وایسا صحبتتو رو انجام بده ، بیرون منتظرتم .
چند دقیقه وایسادم ولی نیمد ، رفتم برای ناهار خوردن . موقع برگشتن از ناهار باز حرفمو تکرار کردم و رفتم بیرون .
5 دقیقه بعد اومد بیرون و گفت : مگه من با تو شوخی دارم که اینجوری با من حرف میزنی ؟
منم جوابش دادم که این حرف بدی نبوده ، به چیت برخورده ؟
یک کتک کاری نرمی با هم داشتیم . نهایتا من عذرخواهی کردم و ماجرا ظاهرا خاتمه پیدا کرد .
اما این نتیجه گیری با من همراه شده بود . خیلی وقت بود که دلیل منطقی برای ادامه وجود نداشت ، ولی هنوز میخواستم کار ادامه پیدا کنه هرچند که بر این باور بودم اگر موفق هم بشیم عمر زیادی نخواهیم داشت.
#موضوع :بیشتر شدن اختلافات 2
میخواستم دیگه وارد پارکینگ ها نشم ، چون شرایط روحی روانی خوبی نداشتم . نهایتا تصمیمم رو گرفتم که برم داخل و کار رو به بعدا موکول نکنم .
5 تا پارکینگ رو نزدیک جاهایی که میتونستیم فعالیت کنیم ، انتخاب کردم . پارکینگ ها نزدیک دوتا بیمارستان و اداره بیمه بودن و از لحاظ موقعیتی برامون خیلی مناسب بودن .
4 تا رو رسیدم که برم و نتایج برای بار اولی که میخواستم در مورد این موضوع صحبت کنم ، خیلی خوب بود .
از اونجایی که محصول ساخته شده ای در دست نداشتم و عملا هیچ چیز فیزیکی برای ارائه در دسترسم نبود ، شرایط خوبی برای مذاکره نداشتم .
اما بخاطر اینکه قبلا پارکینگ ها ، انگیزه هاشون و مشکلاتشون رو بررسی کرده بودم . کارم خیلی راحت بود و میدونستم دقیقا باید روی کدوم ویژگی ها مانور بدم .
یکی از پارکینگ دار ها موافقت خودشو اعلام کرد و قرار شد برای دیدن اپلیکیشن یک جلسه تنظیم کنیم ، دوتا بدلیل اینکه پارکینگ مجتمع تجاری بودن و عملا ظرفیت خالی زیر 5 تا داشتن محصول رو نخواستن. اما از همه مهمتر آخری بود .
از اونجایی که میدونستم تا دو ماه دیگه هم نمی تونیم محصول شسته رفته ای آماده کنیم . همچنین برای mvp نیاز داشتم که سریعتر پاسخ مردم رو پیدا کنم . تصمیم گرفتم که رزرو پارکینگ رو به صورت تلفنی انجام بدم .
تلفن زدن و صحبت کردن 2 دقیقه ای افراد برای رزرو پارکینگ ، تقریبا معادل این بود که حاضر شدن هزینه رزرو پارکینگ رو پرداخت کنند .
میخواستم رزرو تلفنی رو انجام بدیم اما دیگه گرفتن موافقت پارکینگ دار خیلی سخت میشد . خوشبختانه تو مورد آخر تونستم مساله رو حل کنم و با رزرو تلفنی هم موافقت کرد .
در پایان اون روز به این نتیجه رسیدم که مشکلی وجود داره .بنظرم اومد حرفم پشت تلفن ، حرفی نبوده که چنین واکنشی داشته باشه و بیشتر شبیه بهونه گیری هست . مثله همون بهونه گیری قبلی وقتی که اقای م اضافه شد .
با توجه به اینکه کم کم داشت زمان آماده شدن اولین محصول بدرد نخورمون ، فرا میرسید . از این واقعه ، یک نتیجه داشتم : میخواد از کار جدا بشه و خودش ادامه بده ، فقط باید بهونه رو پیدا کنه.
مکان و گزارش های کار اون روز را در گروه گفتم تا همه مطلع بشوند .
اما فرداش سر میز نشسته بودم که یک نفر اومد و بدون سلام کردن نشست ، سلام و احوال پرسی کردم و جوابی نیمد.
چند دقیقه صبر کردم بعدش با صدای نسبتا بلندی گفتم : اگه صحبتی داری وایسا صحبتتو رو انجام بده ، بیرون منتظرتم .
چند دقیقه وایسادم ولی نیمد ، رفتم برای ناهار خوردن . موقع برگشتن از ناهار باز حرفمو تکرار کردم و رفتم بیرون .
5 دقیقه بعد اومد بیرون و گفت : مگه من با تو شوخی دارم که اینجوری با من حرف میزنی ؟
منم جوابش دادم که این حرف بدی نبوده ، به چیت برخورده ؟
یک کتک کاری نرمی با هم داشتیم . نهایتا من عذرخواهی کردم و ماجرا ظاهرا خاتمه پیدا کرد .
اما این نتیجه گیری با من همراه شده بود . خیلی وقت بود که دلیل منطقی برای ادامه وجود نداشت ، ولی هنوز میخواستم کار ادامه پیدا کنه هرچند که بر این باور بودم اگر موفق هم بشیم عمر زیادی نخواهیم داشت.
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 34 #موضوع :بیشتر شدن اختلافات 2 میخواستم دیگه وارد پارکینگ ها نشم ، چون شرایط روحی روانی خوبی نداشتم . نهایتا تصمیمم رو گرفتم که برم داخل و کار رو به بعدا موکول نکنم . 5 تا پارکینگ رو نزدیک جاهایی که میتونستیم فعالیت کنیم ، انتخاب کردم . پارکینگ…
#قسمت : 35
#موضوع : فکر جایگزینی
بعد از این اتفاق ها دیگه کاملا تغییر کرده بودم . مثلا صبح ها دیگه اول وقت سر کار نمی رفتم ، کارهای جانبی خودم رو زیاد کرده بودم ، کمتر از حال افراد تیم خبر میگرفتم و عملا اثر بخشی نداشتم .
یک سری افراد رو به عنوان نفرات ذخیره نشان کرده بودم ولی چون دیگه متد تعیین تیمم تغییر کرده بود ، به نظرم نفرات مناسبی نبودن ولی کاملا در حال جستجو بودم تا نفرات جدید رو انتخاب کنم .
به لطف خیلی از دوستان ، تونسته بودم افراد مهم و کارایی رو بشناسم و باهاشون ارتباط بگیرم .
افراد سر شناسی که اگه معرفی دوستان نبود ، امکان نداشت به این راحتی بتونم باهاشون هم کلام بشم.
دوتا از این عزیزان خواستن که به عنوان مشاور تیم ، عضو تیم ما بشن اما اول باید تیم ما رو می دیدند . دوباره قرار ها رو به تعویق انداختم و میدونستم یک فرد با تجربه چنین تیمی رو قبول نمیکنه. پس نباید یک اشتباه رو دوبار تکرار می کردم و از معرفی خودمون منصرف شدم .شاید اگه به نتیجه اولیه می رسیدم بعدا برای برقراری ارتباط اقدام می کردم . البته بیشتر به امید این بودم که اگه تیم جدیدی شکل دادم ، اون تیم رو برای معرفی ببرم . به دلایلی ازشون فرصت خواستم و قبول کردن تا یک ماه دیگه مزاحمشون بشم .
🔅 افراد با نفوذی که تخصص های جالبی داشتند که به طور عادی نمی تونستم همچین افرادی رو پیدا کنم . فقط قدرت *شبکه سازی* و شناخت و کمک رسانی به طیف وسیعی از افراد باعث میشد که کار های من هم بی جواب نمونه و وقتی این شبکه سازی ها با *استمرار* کارم در حیطه نرم افزار رزرو پارکینگ ، همراه میشد ؛ هر روز فرصت های جدیدی به روم باز میشد .
✅ بنظرم استفاده از مشاور برای تیم های یکی از روش های خوب هست . فرد با تجربه رو به تیم ات اضافه میکنی ، اما ازش توقع همه کاری رو نداری و به این حقیقت که در حیطه کاری خودش با تجربه هست اذعان میکنی . در عوض درصد کمتری (حدود 1-3 ) رو براش در نظر میگیرید .
طیف پیشرفت ها هر روز بیشتر میشد ، تا روزی که از طرف شهرداری به دیموند آمدند . رئیس هوشمندی سازی شهرداری شیراز چنان علاقه ای به طرح نشون نداد و براش خیلی چیزا مبهم بود که یکی از دلایلش ، نداشتن محصول بود .
البته افرادی که قبلا باهاشون صحبت کرده بودم ، حضور داشتند و یکسری حمایت ها رو انجام دادند ولی صحبت های رئیس چیز های دیگری بود . اون روز بیکار نموندم و با کارمند ها صحبت کردم ، تقریبا همه راضی بودند و مشاوره هایی دادند . همچنین از چم و خم کار برای همکاری چنین طرح هایی ازشون پرسیدم . شانس هایی برای همکاری با شهرداری وجود داشت ولی قلق خاص خودشو داشت .
اما برای اعضای تیم صحبت های رئیس مهم بود و براشون حکم آیه یاس داشت .
#موضوع : فکر جایگزینی
بعد از این اتفاق ها دیگه کاملا تغییر کرده بودم . مثلا صبح ها دیگه اول وقت سر کار نمی رفتم ، کارهای جانبی خودم رو زیاد کرده بودم ، کمتر از حال افراد تیم خبر میگرفتم و عملا اثر بخشی نداشتم .
یک سری افراد رو به عنوان نفرات ذخیره نشان کرده بودم ولی چون دیگه متد تعیین تیمم تغییر کرده بود ، به نظرم نفرات مناسبی نبودن ولی کاملا در حال جستجو بودم تا نفرات جدید رو انتخاب کنم .
به لطف خیلی از دوستان ، تونسته بودم افراد مهم و کارایی رو بشناسم و باهاشون ارتباط بگیرم .
افراد سر شناسی که اگه معرفی دوستان نبود ، امکان نداشت به این راحتی بتونم باهاشون هم کلام بشم.
دوتا از این عزیزان خواستن که به عنوان مشاور تیم ، عضو تیم ما بشن اما اول باید تیم ما رو می دیدند . دوباره قرار ها رو به تعویق انداختم و میدونستم یک فرد با تجربه چنین تیمی رو قبول نمیکنه. پس نباید یک اشتباه رو دوبار تکرار می کردم و از معرفی خودمون منصرف شدم .شاید اگه به نتیجه اولیه می رسیدم بعدا برای برقراری ارتباط اقدام می کردم . البته بیشتر به امید این بودم که اگه تیم جدیدی شکل دادم ، اون تیم رو برای معرفی ببرم . به دلایلی ازشون فرصت خواستم و قبول کردن تا یک ماه دیگه مزاحمشون بشم .
🔅 افراد با نفوذی که تخصص های جالبی داشتند که به طور عادی نمی تونستم همچین افرادی رو پیدا کنم . فقط قدرت *شبکه سازی* و شناخت و کمک رسانی به طیف وسیعی از افراد باعث میشد که کار های من هم بی جواب نمونه و وقتی این شبکه سازی ها با *استمرار* کارم در حیطه نرم افزار رزرو پارکینگ ، همراه میشد ؛ هر روز فرصت های جدیدی به روم باز میشد .
✅ بنظرم استفاده از مشاور برای تیم های یکی از روش های خوب هست . فرد با تجربه رو به تیم ات اضافه میکنی ، اما ازش توقع همه کاری رو نداری و به این حقیقت که در حیطه کاری خودش با تجربه هست اذعان میکنی . در عوض درصد کمتری (حدود 1-3 ) رو براش در نظر میگیرید .
طیف پیشرفت ها هر روز بیشتر میشد ، تا روزی که از طرف شهرداری به دیموند آمدند . رئیس هوشمندی سازی شهرداری شیراز چنان علاقه ای به طرح نشون نداد و براش خیلی چیزا مبهم بود که یکی از دلایلش ، نداشتن محصول بود .
البته افرادی که قبلا باهاشون صحبت کرده بودم ، حضور داشتند و یکسری حمایت ها رو انجام دادند ولی صحبت های رئیس چیز های دیگری بود . اون روز بیکار نموندم و با کارمند ها صحبت کردم ، تقریبا همه راضی بودند و مشاوره هایی دادند . همچنین از چم و خم کار برای همکاری چنین طرح هایی ازشون پرسیدم . شانس هایی برای همکاری با شهرداری وجود داشت ولی قلق خاص خودشو داشت .
اما برای اعضای تیم صحبت های رئیس مهم بود و براشون حکم آیه یاس داشت .
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 35 #موضوع : فکر جایگزینی بعد از این اتفاق ها دیگه کاملا تغییر کرده بودم . مثلا صبح ها دیگه اول وقت سر کار نمی رفتم ، کارهای جانبی خودم رو زیاد کرده بودم ، کمتر از حال افراد تیم خبر میگرفتم و عملا اثر بخشی نداشتم . یک سری افراد رو به عنوان نفرات…
#قسمت : 36
#موضوع : فروپاشی
آقای x یکی در نظر داشت تا یکی از دوستانش رو که در طراحی های گرافیکی قوی بود رو اضافه کنه . اما من مخالف این قضیه بودم . به دلیل اینکه وقتی فردی رو برای اینکار در تیم داریم ، همچین کاری عامل تفرقه و حتی نوعی توهین هست .هنوز هم توقع داشتم همونجوری که هدفمون یادگیری بود این شانس رو برای همه قائل باشه و اگه احساس میکنه کسی ضعیف هست بهش حق پیشرفت میداد.
نهایتا دوستش رو آورد ، همون روز هم طراح گروه حضور داشت . نمیدونم دقیقا چه تاثیری گذاشت ولی مشخصا کار صددرصد اشتباهی بود و اگه روی تیم حساس می بودم ، از این کار جلوگیری میکردم .
در آخر دوستش پیشنهاد رو رد کرد و نتونستیم باهاش همکاری داشته باشیم .
بعد از دعوای بچه گانه قبلی ، دعوا های خفیف و شدید دیگه ای هم صورت گرفت . البته دیگه برام اهمیتی نداشت .
فکر کنم تو این زمان رفتارم مثله یک مدیر مغرور شده بود که به حرف هیچ کسی گوش نمیداد و فقط نظر خودش ، براش مهم بود .
به طور واضح در طراحی لوگو ، کارت ویزیت و ux اپلیکیشن دخالت می کردم . توجهم فقط روی این بود که هرچه سریعتر و بدون اشتباه اصلی ترین فرضیه بپارک چک بشه !
در مورد کارت ویزیت و لوگو نظر آقای x رو نپرسیدیم و وقتی نهایی شد ، خبرشو بهش دادم .
آماده شدن لوگو حدود 3 هفته فیکس زمان برد . وقتی طرحی آماده میشد با افراد با تجربه تر مشورت میکردم و طرح ها یکی پس از دیگری رد میشد .
میتونم بگم سر طراحی لوگو پیر شدم .درسته که خودم طراحی نمی کردم ولی خروجی طرح ها رو با دوستان گرافیست ، کاملا بررسی میکردم و حاضر نبودم با لوگوی ضعیفی معرفی بشیم .
رد کردن مداوم لوگو ها بی اثر نبود و طراح تیم رو شاکی کرده بود . حتی خودم به چند نفر دیگه سپردم تا لوگوی مناسبی برامون تهیه کنند .
دخالت های من بی جواب نبود . موقعی که داشتیم شعار تجاری مون رو تعیین میکردم تا وارد فیلد تبلیغات و آگاهی بخشی بشیم ؛ با مخالفت عجیب و غریب آقای x همراه شد . بقیه هم که در سکوت بودند و دیگه چیزی نمی گفتند.
بعد از یک هفته دوباره همه ی گزینه ها رو بررسی کردم به همون شعار قبلی رسیدم . زمانی که دوباره تو گروه تلگراممون مطرحش کردم ، با جواب : مزخرفه روبرو شدم . دلیل این حرف رو پرسیدم ، توی گروه جواب منطقی نشنیدم ، یکم در مورد اینکه ویژگی شعار تجاری چیه و فرق هاش با شعار تبلیغاتی بحث کردم ، استدلال ها رو هم جواب دادم و سعی کردم تا نشون بدم که اشتباه هستن . دوباره با استدلال های بی منطقی مواجه شدم که نمی خواستم جواب بدم .گفت که پارامتر هات مشکل دارن (یه جورایی شبیه فحش بود ). نهایتا تو پی وی براش نوشتم که بهتره تو کاری که تخصص نداری اظهار نظر نکنی ، همه نمیان یکی یکی برات توضیح بدن که چرا این چیزا مهم هستند . همونجوری که خودت نمیای تک تک کد هات رو توضیح بدی .
✅ خیلی از کار هایی رو که در حق بقیه انجام میدادم ، از کنارش ساده رد میشدم . اما وقتی دیگری انجامش میداد ، توی ذهن خودم به شدت محکومش میکردم و این فکر مطمئنا بر روی رفتارم تاثیر گذار بود.
مثله دخالت خودم در طراحی لوگو یا دخالتم در کار بقیه و عدم پذیرش دخالت بقیه در کار خودم . 😄
البته یک وجه تمایز هم داشت ، توی اکثر موارد دخالت های من به پشتوانه مشورت با افراد متخصص اون زمینه بود. به همین دلیل نظر مشاور ها رو ارجع بر نظر افراد تیم میدونستم .
این دقیقا با هدف یادگیری که خودم تعیین کرده بودم در تضاد بود ، چون شانس اشتباه کردن و یادگیری رو از افراد میگرفتم . ( اگه عاقل تر بودم جوری از مشاور ها استفاده میکردم که برای اعضای تیم حکم معلم رو می داشتند ، نه حکم رقیب کاری )
نهایتا بحث ادامه پیدا کرد ...
#موضوع : فروپاشی
آقای x یکی در نظر داشت تا یکی از دوستانش رو که در طراحی های گرافیکی قوی بود رو اضافه کنه . اما من مخالف این قضیه بودم . به دلیل اینکه وقتی فردی رو برای اینکار در تیم داریم ، همچین کاری عامل تفرقه و حتی نوعی توهین هست .هنوز هم توقع داشتم همونجوری که هدفمون یادگیری بود این شانس رو برای همه قائل باشه و اگه احساس میکنه کسی ضعیف هست بهش حق پیشرفت میداد.
نهایتا دوستش رو آورد ، همون روز هم طراح گروه حضور داشت . نمیدونم دقیقا چه تاثیری گذاشت ولی مشخصا کار صددرصد اشتباهی بود و اگه روی تیم حساس می بودم ، از این کار جلوگیری میکردم .
در آخر دوستش پیشنهاد رو رد کرد و نتونستیم باهاش همکاری داشته باشیم .
بعد از دعوای بچه گانه قبلی ، دعوا های خفیف و شدید دیگه ای هم صورت گرفت . البته دیگه برام اهمیتی نداشت .
فکر کنم تو این زمان رفتارم مثله یک مدیر مغرور شده بود که به حرف هیچ کسی گوش نمیداد و فقط نظر خودش ، براش مهم بود .
به طور واضح در طراحی لوگو ، کارت ویزیت و ux اپلیکیشن دخالت می کردم . توجهم فقط روی این بود که هرچه سریعتر و بدون اشتباه اصلی ترین فرضیه بپارک چک بشه !
در مورد کارت ویزیت و لوگو نظر آقای x رو نپرسیدیم و وقتی نهایی شد ، خبرشو بهش دادم .
آماده شدن لوگو حدود 3 هفته فیکس زمان برد . وقتی طرحی آماده میشد با افراد با تجربه تر مشورت میکردم و طرح ها یکی پس از دیگری رد میشد .
میتونم بگم سر طراحی لوگو پیر شدم .درسته که خودم طراحی نمی کردم ولی خروجی طرح ها رو با دوستان گرافیست ، کاملا بررسی میکردم و حاضر نبودم با لوگوی ضعیفی معرفی بشیم .
رد کردن مداوم لوگو ها بی اثر نبود و طراح تیم رو شاکی کرده بود . حتی خودم به چند نفر دیگه سپردم تا لوگوی مناسبی برامون تهیه کنند .
دخالت های من بی جواب نبود . موقعی که داشتیم شعار تجاری مون رو تعیین میکردم تا وارد فیلد تبلیغات و آگاهی بخشی بشیم ؛ با مخالفت عجیب و غریب آقای x همراه شد . بقیه هم که در سکوت بودند و دیگه چیزی نمی گفتند.
بعد از یک هفته دوباره همه ی گزینه ها رو بررسی کردم به همون شعار قبلی رسیدم . زمانی که دوباره تو گروه تلگراممون مطرحش کردم ، با جواب : مزخرفه روبرو شدم . دلیل این حرف رو پرسیدم ، توی گروه جواب منطقی نشنیدم ، یکم در مورد اینکه ویژگی شعار تجاری چیه و فرق هاش با شعار تبلیغاتی بحث کردم ، استدلال ها رو هم جواب دادم و سعی کردم تا نشون بدم که اشتباه هستن . دوباره با استدلال های بی منطقی مواجه شدم که نمی خواستم جواب بدم .گفت که پارامتر هات مشکل دارن (یه جورایی شبیه فحش بود ). نهایتا تو پی وی براش نوشتم که بهتره تو کاری که تخصص نداری اظهار نظر نکنی ، همه نمیان یکی یکی برات توضیح بدن که چرا این چیزا مهم هستند . همونجوری که خودت نمیای تک تک کد هات رو توضیح بدی .
✅ خیلی از کار هایی رو که در حق بقیه انجام میدادم ، از کنارش ساده رد میشدم . اما وقتی دیگری انجامش میداد ، توی ذهن خودم به شدت محکومش میکردم و این فکر مطمئنا بر روی رفتارم تاثیر گذار بود.
مثله دخالت خودم در طراحی لوگو یا دخالتم در کار بقیه و عدم پذیرش دخالت بقیه در کار خودم . 😄
البته یک وجه تمایز هم داشت ، توی اکثر موارد دخالت های من به پشتوانه مشورت با افراد متخصص اون زمینه بود. به همین دلیل نظر مشاور ها رو ارجع بر نظر افراد تیم میدونستم .
این دقیقا با هدف یادگیری که خودم تعیین کرده بودم در تضاد بود ، چون شانس اشتباه کردن و یادگیری رو از افراد میگرفتم . ( اگه عاقل تر بودم جوری از مشاور ها استفاده میکردم که برای اعضای تیم حکم معلم رو می داشتند ، نه حکم رقیب کاری )
نهایتا بحث ادامه پیدا کرد ...
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 36 #موضوع : فروپاشی آقای x یکی در نظر داشت تا یکی از دوستانش رو که در طراحی های گرافیکی قوی بود رو اضافه کنه . اما من مخالف این قضیه بودم . به دلیل اینکه وقتی فردی رو برای اینکار در تیم داریم ، همچین کاری عامل تفرقه و حتی نوعی توهین هست .هنوز هم توقع…
#قسمت : 37
#موضوع : فرجام
اون شب نهایتا صحبت ها بالا گرفت . بحث هایی نقله اینکه چرا پیچ ها رو من میدم ، چرا نفرات رو خوب منیج نکرده بودم ، چرا به تلاشش اهمیت نمیدادم و قدر نمیدونستم و از این دست مسائل .
گفتم فردا صبح بیا که حضوری با هم حرف بزنیم و هرچی هم میخوای بنویس بیار .
از اونجایی که هدف من فقط تست شدن اولیه کار بود ، تا اینجا زیاد جر و بحث نکردم و از این بابت که نرم افزار هم دستش بود می ترسیدم که تلاش هام بر باد بره . اما گفت من باید برات نامه بنویسم تا باهات صحبت کنم و چند حرف دیگه که اصلا خوب نبود . نهایتا شب بخیر گفتم و خوابیدم .
اما فردا صبح که بیدار شدم ، دیدم پیام داده که من دیگه نیستم . بعد سایت رو چک کردم و دیدم پایین اومده ، کانال تلگرام هم هرچی درش داشتیم پاک شده بود . خلاصه تمام اطلاعات و دیتایی که دستش بود رو نابود کرد.
خوشبختانه دامین سایت و کانال دستم بود و صبح اون روز فقط کارم این شد که خودم دوباره یک لندینگ پیج بسازم . ( تا قبل از این حتی هاست هم خریداری نکرده بودم )
✅ فارغ از این صحبت های بچه گانه ، یک مورد هویدا در ماجرا ، این بود که : ما هیچ متدی برای حل اختلاف تیمی نداشتیم و بسیار تو حیطه وظایف هم دخالت میکردیم . با حق به جانبی بسیار از طرف مداخله کننده ها (بیشترینش خود من )
نکته بد ماجرا این بود که بقیه اعضای تیم هم تا چند روز با من ارتباط نمی گرفتن . بنظرم منتظر بودن اول حرفای طرف مقابل رو بشنوند .
البته بعد از اون فهمیدم که چند روز بعد از اون شب ، بقیه افراد رو برای همکاری دعوت کرده بود . اما نمیدونم دقیقا چی شده بود که نخواستن کار رو انجام بدن و بعد از این صحبتشون برگشتن سمت من .
تو این چند روز در حال صحبت کردن با افراد جدید و قدرتمند تر از قبل بودم ، موفق هم شدم و به لطف دوستان تونستم نفرات لازم رو پیدا کنم .
✅ بچه های دیموند در معرفی نفرات جدید بهم خیلی کمک کردند . این قدرت اجتماع و شبکه سازی رو نشون میده که از این بابت فضای شتاب دهنده ها رو با هر نقصانی هم که باشه بسیار می پسندم .
اما بقیه تیم برگشته بودن سمتم ولی هیچ تمایلی به همکاری نداشتم .
یک هفته ای رو با یک گرافیست و دولوپر وب اپلیکیشن کار کردم .
هدف همون بود که تلفنی رزرو رو انجام بدیم و یک بنر در هر پارکینگ بزنیم . از اونجایی که نمیشد روی بنر تبلیغ مستقیم کرد (بخاطر محدودیت های شهرداری) ، تصمیم گرفته بودم یک موسکات طراحی کنیم . اما کار زمان بری و سختی بود و حدودا از دو هفته قبل روش کار کرده بودیم . بنظر خودم و چندتا از دوستان که ازشون مشورت میگرفتم چیز شسته و رفته ای در اومده بود .
علاوه بر این سعی داشتم از طریق موسکات به تولید محتوا هم بپردازم و طنز درست کنم . اما کار طراح سنگین میشد ، نتیجتا بهونه گیری هایی دیدم مثله اینکه: موسکات مناسب نیست و بچه گانه میزنه و از این دست مسائل ( اول همین کانال میتونید پاندای بپارک رو مشاهده کنید ) .
این نتایج رو باید واکنش مشتری هامون تایید میکردن و نه خود ما . تست های کوچیکی که گرفتم گویای این بود که هدفم برآورده شده و باید بزرگتر تستش کنم . اما طرف مقابل فقط می گفت تو دلم نیست و بنظرم که ... . جواب های خوبی نبود و من حس میکردم مشکل در جای دیگه ای هست.
تو این زمان از سمت دولوپر هم کاری ساخته نبود و چون به عنوان کارآموزی قبول کرده بود حضور داشته باشه ، مسئولیتی نداشت .
بنظرم طراح قبول نمی کرد که بخواد این کار ها رو انجام بده و براش سنگین بود .
به چند دلیل دیگه که تو داستان گفتمشون تمایل زیادی به همکاری نداشتم و فقط میخواستم کار نصفه نیمه نمونه .
داشتم به این فکر میکردم که آیا با این شرایط ادامه دادن درست هست یا نه ؟
اما بازم نمیخواستم تموم کننده تیم من باشم ( نمیدونم دقیقا چه دلیلی برای این کارم دارم ولی میتونم بگم دوستش ندارم )
نهایتا یک بعد از ظهر افراد رو دور هم جمع کردم و با دعوت از محسن در جلسه و کمکش ادامه کار و حجم کار رو روشن کنم .
به محسن چیزی نگفته بودم که نمیخوام کار کنم ، ولی حدود یکساعتی خودش با افراد تیم صحبت کرد و از سختی ها گفت (من تو این یک ساعت حضور نداشتم ).
دو نفر یک رفت و آمدی داشتند و بعدش منم به بحث اضافه شدم .
دیگه با توجه به شرایط سختی که در 4 ماه تحمل کرده بودم و این واکنش ها ، نسبت به کار سخت ترجیح دادم ادامه کار رو قبول نکنم .
بقیه نظرشون رو گفته بودن و می خواستن بدونن که چرا بنظرم کار جواب میده ؟
حرف هایی رو شنیدم که بنظرم حرف های خودشون نبود و حرف های یکی دیگه رو با دلایل کاملا تکراری و آشنا دارن تحویل من میدن . به مزاجم اصلا خوش نیمده بود و کاملا عصبانی شده بودم .
وقتی محسن ازم پرسید میخوای چقد وقت بگذاری ؟
جواب دادم دیگه هیچی ، خط قرمز من رسیده و می بایست تو این 4 ماه به نتیجه های اولیه میرسیدیم .
تقریبا همه جا خورده
#موضوع : فرجام
اون شب نهایتا صحبت ها بالا گرفت . بحث هایی نقله اینکه چرا پیچ ها رو من میدم ، چرا نفرات رو خوب منیج نکرده بودم ، چرا به تلاشش اهمیت نمیدادم و قدر نمیدونستم و از این دست مسائل .
گفتم فردا صبح بیا که حضوری با هم حرف بزنیم و هرچی هم میخوای بنویس بیار .
از اونجایی که هدف من فقط تست شدن اولیه کار بود ، تا اینجا زیاد جر و بحث نکردم و از این بابت که نرم افزار هم دستش بود می ترسیدم که تلاش هام بر باد بره . اما گفت من باید برات نامه بنویسم تا باهات صحبت کنم و چند حرف دیگه که اصلا خوب نبود . نهایتا شب بخیر گفتم و خوابیدم .
اما فردا صبح که بیدار شدم ، دیدم پیام داده که من دیگه نیستم . بعد سایت رو چک کردم و دیدم پایین اومده ، کانال تلگرام هم هرچی درش داشتیم پاک شده بود . خلاصه تمام اطلاعات و دیتایی که دستش بود رو نابود کرد.
خوشبختانه دامین سایت و کانال دستم بود و صبح اون روز فقط کارم این شد که خودم دوباره یک لندینگ پیج بسازم . ( تا قبل از این حتی هاست هم خریداری نکرده بودم )
✅ فارغ از این صحبت های بچه گانه ، یک مورد هویدا در ماجرا ، این بود که : ما هیچ متدی برای حل اختلاف تیمی نداشتیم و بسیار تو حیطه وظایف هم دخالت میکردیم . با حق به جانبی بسیار از طرف مداخله کننده ها (بیشترینش خود من )
نکته بد ماجرا این بود که بقیه اعضای تیم هم تا چند روز با من ارتباط نمی گرفتن . بنظرم منتظر بودن اول حرفای طرف مقابل رو بشنوند .
البته بعد از اون فهمیدم که چند روز بعد از اون شب ، بقیه افراد رو برای همکاری دعوت کرده بود . اما نمیدونم دقیقا چی شده بود که نخواستن کار رو انجام بدن و بعد از این صحبتشون برگشتن سمت من .
تو این چند روز در حال صحبت کردن با افراد جدید و قدرتمند تر از قبل بودم ، موفق هم شدم و به لطف دوستان تونستم نفرات لازم رو پیدا کنم .
✅ بچه های دیموند در معرفی نفرات جدید بهم خیلی کمک کردند . این قدرت اجتماع و شبکه سازی رو نشون میده که از این بابت فضای شتاب دهنده ها رو با هر نقصانی هم که باشه بسیار می پسندم .
اما بقیه تیم برگشته بودن سمتم ولی هیچ تمایلی به همکاری نداشتم .
یک هفته ای رو با یک گرافیست و دولوپر وب اپلیکیشن کار کردم .
هدف همون بود که تلفنی رزرو رو انجام بدیم و یک بنر در هر پارکینگ بزنیم . از اونجایی که نمیشد روی بنر تبلیغ مستقیم کرد (بخاطر محدودیت های شهرداری) ، تصمیم گرفته بودم یک موسکات طراحی کنیم . اما کار زمان بری و سختی بود و حدودا از دو هفته قبل روش کار کرده بودیم . بنظر خودم و چندتا از دوستان که ازشون مشورت میگرفتم چیز شسته و رفته ای در اومده بود .
علاوه بر این سعی داشتم از طریق موسکات به تولید محتوا هم بپردازم و طنز درست کنم . اما کار طراح سنگین میشد ، نتیجتا بهونه گیری هایی دیدم مثله اینکه: موسکات مناسب نیست و بچه گانه میزنه و از این دست مسائل ( اول همین کانال میتونید پاندای بپارک رو مشاهده کنید ) .
این نتایج رو باید واکنش مشتری هامون تایید میکردن و نه خود ما . تست های کوچیکی که گرفتم گویای این بود که هدفم برآورده شده و باید بزرگتر تستش کنم . اما طرف مقابل فقط می گفت تو دلم نیست و بنظرم که ... . جواب های خوبی نبود و من حس میکردم مشکل در جای دیگه ای هست.
تو این زمان از سمت دولوپر هم کاری ساخته نبود و چون به عنوان کارآموزی قبول کرده بود حضور داشته باشه ، مسئولیتی نداشت .
بنظرم طراح قبول نمی کرد که بخواد این کار ها رو انجام بده و براش سنگین بود .
به چند دلیل دیگه که تو داستان گفتمشون تمایل زیادی به همکاری نداشتم و فقط میخواستم کار نصفه نیمه نمونه .
داشتم به این فکر میکردم که آیا با این شرایط ادامه دادن درست هست یا نه ؟
اما بازم نمیخواستم تموم کننده تیم من باشم ( نمیدونم دقیقا چه دلیلی برای این کارم دارم ولی میتونم بگم دوستش ندارم )
نهایتا یک بعد از ظهر افراد رو دور هم جمع کردم و با دعوت از محسن در جلسه و کمکش ادامه کار و حجم کار رو روشن کنم .
به محسن چیزی نگفته بودم که نمیخوام کار کنم ، ولی حدود یکساعتی خودش با افراد تیم صحبت کرد و از سختی ها گفت (من تو این یک ساعت حضور نداشتم ).
دو نفر یک رفت و آمدی داشتند و بعدش منم به بحث اضافه شدم .
دیگه با توجه به شرایط سختی که در 4 ماه تحمل کرده بودم و این واکنش ها ، نسبت به کار سخت ترجیح دادم ادامه کار رو قبول نکنم .
بقیه نظرشون رو گفته بودن و می خواستن بدونن که چرا بنظرم کار جواب میده ؟
حرف هایی رو شنیدم که بنظرم حرف های خودشون نبود و حرف های یکی دیگه رو با دلایل کاملا تکراری و آشنا دارن تحویل من میدن . به مزاجم اصلا خوش نیمده بود و کاملا عصبانی شده بودم .
وقتی محسن ازم پرسید میخوای چقد وقت بگذاری ؟
جواب دادم دیگه هیچی ، خط قرمز من رسیده و می بایست تو این 4 ماه به نتیجه های اولیه میرسیدیم .
تقریبا همه جا خورده
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 37 #موضوع : فرجام اون شب نهایتا صحبت ها بالا گرفت . بحث هایی نقله اینکه چرا پیچ ها رو من میدم ، چرا نفرات رو خوب منیج نکرده بودم ، چرا به تلاشش اهمیت نمیدادم و قدر نمیدونستم و از این دست مسائل . گفتم فردا صبح بیا که حضوری با هم حرف بزنیم و هرچی هم…
بودن ، اما اصلا دوست نداشتم یک اشتباه رو دوباره تکرار کنم .
اون شب با یک خداحافظی که قرار بود بعد از اون همگی اعلام کنیم که کار میکنیم یا نه ، صحبت ها تموم شد .
اون شب با یک خداحافظی که قرار بود بعد از اون همگی اعلام کنیم که کار میکنیم یا نه ، صحبت ها تموم شد .
تجربه به عنوان سرویس
#قسمت : 37 #موضوع : فرجام اون شب نهایتا صحبت ها بالا گرفت . بحث هایی نقله اینکه چرا پیچ ها رو من میدم ، چرا نفرات رو خوب منیج نکرده بودم ، چرا به تلاشش اهمیت نمیدادم و قدر نمیدونستم و از این دست مسائل . گفتم فردا صبح بیا که حضوری با هم حرف بزنیم و هرچی هم…
#قسمت : 37
#موضوع : سخن پایانی
داستان بپارک در همینجا تموم شد . جدای اینکه استارتاپ ما بدلیل یکسری بچه بازی ها شکست خورد ، اما در عوض اطلاعات و تجربه های زیادی رو کسب کردم که بسیار ارزشمند بود هرچند که الان حس میکنم این تجربیات برام زود بوده .
دوست ندارم نصیحت کنم اما بنظرم باید چند نکته رو عنوان کنم :
🔅 استارتاپ تجربه ی خیلی خوب و جالبی از انواع و اقسام چالش ها بود .اما برای موفقیت در این جنگ می بایست با خشاب پر به میدان رفت . ( مهارت های کافی)
🔅 تو همه ی دنیا ، موفقیت استارتاپ از سخت ترین کار هاست و بنظرم این مهمه که سخت ترین کار رو میخواید در ایران انجام بدید پس باید پوست کلفت و صبر ایوب داشته باشید .(رجوع شود به ماجراهای فیلترینگ ، مشکلات قضایی ، دخالت سازمان ها و ارگان ها و سایر بستگان و وابستگان )
البته قصد سیاه نمایی ندارم ، بنظرم این مسائل در همه جای دنیا هست و فقط شدتش فرق داره . برای مثال شرکت سوت وست امریکا هم وقتی میخواست شروع به کار کنه ، ایر لاین های اون زمان ازش شکایت کردن و 3 سال متوقفش کردن . اما میخوام بگم تو این راه فقط پشتکار و انگیزه خودتون و تیمتون هست که همراه شما هستند .
🔅 با پیشرفت علم مطالب بسیاری برای یادگیری وجود دارند .از طرفی این روزها افراد زیادی رو می بینم که دارن بیزینس خودشون رو بر روی مشاوره و راهنمایی دادن به استارتاپ ها راه اندازی میکنند . چون کار اینا ، ایجاد احساس نیاز در استارتاپ ها هست بسیار خطرناک هستند و نهایتا توسط تولید محتوا و آشنا کردنتون با حوزه های بسیار ، یک نیاز کاذب رو در شما بوجود میاورند تا شما زمان/هزینه/ ... رو در اختیارشون قرار بدید .( از تبعات نابالغ بودن اکوسیستم )
پیشنهادی که دارم اینه خیلی روی مطالبی که عنوان میشه تمرکز نکنید روی هدفتون تمرکز کنید . خیلی زیاد آینده نگری نکنید و سعی نکنید همه ی مسائل رو از اول درست انجام بدید .
اگه سعی دارید با نیروی کم اولیه ، همه ی این کار ها رو درست انجام بدید . اون موقع شما تفکر سازمانی دارید و با تفکر استارتاپی در تناقص هست و بهتره با این تفکر بدنبال استارتاپ نباشید چون به هیچ وجه نمی تونید همه ی مسائل رو کنترل کنید .
🔅 امثال من هم که یکی دوتا استارتاپ ناموفق داشتن مشاور و منتور نمی شوند ، بهتره وقتتون رو اینجوری نسوزونید !
🔅 عزیزی می گفت خوندن کتاب و یادگرفتن از کتاب همه چیز نیست و دلیل نداره وقتمو براش بگذارم .
اما بنظر من همه چیزی که برای یادگیری لازم هست را میشه از کتاب های خوب به دست آورد . لازم نیست به آتش دست بزنیم تا بفهمیم دستمون رو میسوزونه ، میشه از تجربه ی بقیه استفاده کرد تا نتیجه و راهکار رو ببینم .
🔅 میتوانید با هم بنیان گذار شدن و یا حتی کارآموزی در تیم های با تجربه ، با تمام روند های یک استارتاپ آشنا شوید .
چه بسا مهارت های شما مناسب یک تیم باشد و فارغ از نتیجه اون استارتاپ بدین وسیله دانش استارتاپی تون هم تقویت شود .
تو این داستان سعی کردم بیشتر مشکلاتی رو که در مورد تیم پیش میاد، عنوان کنم . بلکه تونسته باشم یکسری از مشکلاتی رو که خودم باهاش روبرو شدم و راهکارشون رو بیان کنم .
در این داستان اصلا مهم نیست کی مقصر شکست بوده و کی نبوده ، بلکه مهم سیر استارتاپ و چالش هاش بود که سعی کردم تو هر بخش اگه راهکاری داشته ، عنوانش کنم .
تمامی افراد ارزشمند بودند و اگه کار به نتیجه نرسید ، مشخصا قصور از من بوده که بیشتر مسئولیت رو برعهده گرفتم و با خیلی از مسائل آشنا نبودم .
به قول ناپلئون هیل در کتاب بخوانید و ثروتمند شوید:
« موفقیت توضیح نمیخواد و شکست هیچ عذر و بهانه ای را نمی پذیرد .»
و از همه ی دوستانی که منو راهنمایی کردن و یا همکاری داشتند تشکر میکنم و براشون بهترین ها رو آرزو میکنم. 🙏💐
در پایان اگر دوستان نکته ، انتقاد و یا نقدی بر کار و یا داستان دارند خوشحال میشم در هر زمانی با هم ارتباط داشته باشیم .
#موضوع : سخن پایانی
داستان بپارک در همینجا تموم شد . جدای اینکه استارتاپ ما بدلیل یکسری بچه بازی ها شکست خورد ، اما در عوض اطلاعات و تجربه های زیادی رو کسب کردم که بسیار ارزشمند بود هرچند که الان حس میکنم این تجربیات برام زود بوده .
دوست ندارم نصیحت کنم اما بنظرم باید چند نکته رو عنوان کنم :
🔅 استارتاپ تجربه ی خیلی خوب و جالبی از انواع و اقسام چالش ها بود .اما برای موفقیت در این جنگ می بایست با خشاب پر به میدان رفت . ( مهارت های کافی)
🔅 تو همه ی دنیا ، موفقیت استارتاپ از سخت ترین کار هاست و بنظرم این مهمه که سخت ترین کار رو میخواید در ایران انجام بدید پس باید پوست کلفت و صبر ایوب داشته باشید .(رجوع شود به ماجراهای فیلترینگ ، مشکلات قضایی ، دخالت سازمان ها و ارگان ها و سایر بستگان و وابستگان )
البته قصد سیاه نمایی ندارم ، بنظرم این مسائل در همه جای دنیا هست و فقط شدتش فرق داره . برای مثال شرکت سوت وست امریکا هم وقتی میخواست شروع به کار کنه ، ایر لاین های اون زمان ازش شکایت کردن و 3 سال متوقفش کردن . اما میخوام بگم تو این راه فقط پشتکار و انگیزه خودتون و تیمتون هست که همراه شما هستند .
🔅 با پیشرفت علم مطالب بسیاری برای یادگیری وجود دارند .از طرفی این روزها افراد زیادی رو می بینم که دارن بیزینس خودشون رو بر روی مشاوره و راهنمایی دادن به استارتاپ ها راه اندازی میکنند . چون کار اینا ، ایجاد احساس نیاز در استارتاپ ها هست بسیار خطرناک هستند و نهایتا توسط تولید محتوا و آشنا کردنتون با حوزه های بسیار ، یک نیاز کاذب رو در شما بوجود میاورند تا شما زمان/هزینه/ ... رو در اختیارشون قرار بدید .( از تبعات نابالغ بودن اکوسیستم )
پیشنهادی که دارم اینه خیلی روی مطالبی که عنوان میشه تمرکز نکنید روی هدفتون تمرکز کنید . خیلی زیاد آینده نگری نکنید و سعی نکنید همه ی مسائل رو از اول درست انجام بدید .
اگه سعی دارید با نیروی کم اولیه ، همه ی این کار ها رو درست انجام بدید . اون موقع شما تفکر سازمانی دارید و با تفکر استارتاپی در تناقص هست و بهتره با این تفکر بدنبال استارتاپ نباشید چون به هیچ وجه نمی تونید همه ی مسائل رو کنترل کنید .
🔅 امثال من هم که یکی دوتا استارتاپ ناموفق داشتن مشاور و منتور نمی شوند ، بهتره وقتتون رو اینجوری نسوزونید !
🔅 عزیزی می گفت خوندن کتاب و یادگرفتن از کتاب همه چیز نیست و دلیل نداره وقتمو براش بگذارم .
اما بنظر من همه چیزی که برای یادگیری لازم هست را میشه از کتاب های خوب به دست آورد . لازم نیست به آتش دست بزنیم تا بفهمیم دستمون رو میسوزونه ، میشه از تجربه ی بقیه استفاده کرد تا نتیجه و راهکار رو ببینم .
🔅 میتوانید با هم بنیان گذار شدن و یا حتی کارآموزی در تیم های با تجربه ، با تمام روند های یک استارتاپ آشنا شوید .
چه بسا مهارت های شما مناسب یک تیم باشد و فارغ از نتیجه اون استارتاپ بدین وسیله دانش استارتاپی تون هم تقویت شود .
تو این داستان سعی کردم بیشتر مشکلاتی رو که در مورد تیم پیش میاد، عنوان کنم . بلکه تونسته باشم یکسری از مشکلاتی رو که خودم باهاش روبرو شدم و راهکارشون رو بیان کنم .
در این داستان اصلا مهم نیست کی مقصر شکست بوده و کی نبوده ، بلکه مهم سیر استارتاپ و چالش هاش بود که سعی کردم تو هر بخش اگه راهکاری داشته ، عنوانش کنم .
تمامی افراد ارزشمند بودند و اگه کار به نتیجه نرسید ، مشخصا قصور از من بوده که بیشتر مسئولیت رو برعهده گرفتم و با خیلی از مسائل آشنا نبودم .
به قول ناپلئون هیل در کتاب بخوانید و ثروتمند شوید:
« موفقیت توضیح نمیخواد و شکست هیچ عذر و بهانه ای را نمی پذیرد .»
و از همه ی دوستانی که منو راهنمایی کردن و یا همکاری داشتند تشکر میکنم و براشون بهترین ها رو آرزو میکنم. 🙏💐
در پایان اگر دوستان نکته ، انتقاد و یا نقدی بر کار و یا داستان دارند خوشحال میشم در هر زمانی با هم ارتباط داشته باشیم .
❤1
عزیزان پستهای مرتبط با تجربهی بپارک به پایان رسید. امیدوارم براتون مفید بوده باشه. خواهش می کنم قبل از این که شروع به ارسال پستهای مرتبط با استارتاپ <ریحون> کنم، نظراتتون رو در مورد هر جنبهای که به ذهنتون میرسه و مرتبط با محتوا و غیره هستش برام این زیر بنویسید.
ممنونم از شما
ممنونم از شما
❤4
سهیل علوی
بنیانگذار ریحون
واقعیاتی در رابطه با استارتاپها در ایران پاسخی که پیشرو دارید حاصل مشاهدات من در ۳ سال گذشته در ایران و مقایسه کلی فعالیت در حوزه تکنولوژی و آیتی و راهاندازی استارتاپ در کشورهای دیگهای که من در اونها طی ۱۲ سال گذشته تجربه کار کردن داشتم میباشد. هدف از این نوشته به اشتراک گذاری تجربیات و مشاهدات شخصی خودم هست که نسبت به انتشار آن احساس وظیفه میکنم چراکه باور دارم کلید پیشرفت در گرو استفاده از تجارب، درس گرفتن و تکرار نکردن اشتباهات گذشته پیشنیان هست و من خودم مدیون افرادی هستم که در دنیا داستانها و تجارب خود را در قالبهای مختلف و بدون هیچ چشم داشتی با بقیه به اشتراک گذاشتند. در دسترس بودن اینگونه مطالب نسبت به سایر صنایع دنیا یکی از دلایل ایجاد علاقهمندی بسیاری از افراد از جمله خود من به این حوزه شده و من هم در تلاش هستم تا دِین خودم رو هرچند ناچیز در این میان ادا کنم. باشد که نوشتههای من بتواند باعث پیشگیری از بعضی پشیمانیها، ایجاد دلگرمی و انگیزه برای افرادی باشد، که با وجود همه سختیهایی که در ایران جلوی راهمون قرار داره، همچنان برای ارزش آفرینی و رسیدن به آنچه که باور دارن، در تلاشند.
درباره من سهیل علوی، بنیانگذار و مدیرعامل سرویس سفارش آنلاین غذا ریحون. 30 ساله متولد تهران. فارغ التحصیل سال ۲۰۰۹ میلادی رشته Digital Media Arts در دانشگاه یورک و سنکا کالج کانادا و تحصیل کرده رشته New Media دانشگاه رایرسون تورنتو و علوم کامپیوتر در دانشگاه UNB.
هم بنیانگذار ۴ استارتاپ در امریکا، کانادا، چین و ایران و شرکت در ۲ شتابدهنده (یکی در زیر مجوعه تک استارز چین و دیگری آواتک ایران) با مجموع جذب سرمایه ۲۳ ملیون دلار و ایجاد شغل برای بیش از ۴۲۰ نفر. تا به امروز ۲ خروج موفق در قالب فروش استارتاپ به شرکت بزرگتر داشتم.
سال۱۳۹۳ به دلیل فوت پدرم به ناچار به ایران برگشتم و تصمیم گرفتم برای ۳ سال در کنار مادرم بمونم که بهانهای شد برای یک استارتاپ جدید و ریحون متولد شد. در حال حاضر متمرکز روی پروژه جدیدی در حوزه Machine Learning هستم که از کشور کانادا جذب سرمایه کردیم و روی ۲ تا استارتاپ نوپا در داخل ایران سرمایه گذاری انجام دادم. ۳ سال گذشته واقعا قسمت بزرگی از زندگی من بود که با تمام تلخی و شیرینیهاش اما باز دوباره تصمیم گرفتم ایران رو ترک کنم.
دلایل رفتن دوباره من از ایران راستش دوباره به همون دلایلی که ۱۲ سال پیش از ایران رفتم. چه بسا این بار حتی مطمئن تر از قبل چون اینبار هر دوطرف رو به اندازه کافی تجربه کرده بودم و میتونستم با توجه به خصوصیاتی که از خودم میشناختم، طرفی که فکر میکنم برام مناسبتر هست رو انتخاب کنم. حس ناامیدی نمیخوام ایجاد کنم اما طی این ۳ سال احساس کردم با اینکه این همه کار در اکوسیستم استارتاپی انجام شد اما شرایط به طور کلی از قبل حتی بدتر شده و این باعث شد تا به دلیل محیطی که در اون قرار گرفتم اشتباهاتی هم که من شخصا مرتکب میشم بیشتر بشه و این کشور داره من رو عوض میکنه. داره رویاهای من رو کوچیکتر میکنه و داره من رو به آدمی که دوست ندارم باشم تبدیل میکنه. در هر صورت ته اینجا، لیگش لیگ استقلال و پرسپولیسه. کیفیت در این حده. من میخوام اَمسال گلشیفته فراهانی باشم تا اندازه بازیگران موفق داخل ایران. اما این منم و تصمیم من.
با این حال این مطالب رو اینجا مینویسم تا بقیه بتونن حداقل از توش یکی دوتا نکته پیدا کنن. در ادامه به مواردی که باعث شده تا روند رشد استارتاپ ها نسبتا کند بشه اشاره میکنم:
اشتباه در راه اندازی استارتاپ ها یکی از موثرترین دلایل رشد و تب راهاندازی استارتاپها در ایران در ۳ سال گذشته ظهور شتابدهندهها بوده که با تبلیغات مثبت سعی در ایجاد انگیزه در افراد برای پدید اوردن کسب و کارهای نوین کردن. با پشتیبانی مالی و معنوی تلاش برای کمتر کردن ریسک شکست و با استفاده از شبکهای از مربیان و انتقال تجارب سعی در سرعت بخشیدن به رشد شرکتهای که پتانسیل موفقیت بالایی داشتند بوده.
مدل شتابدهنده و یا Accelerator، الهام گرفته از مدل موفق Y Combinator هست که از سال ۲۰۰۵ میلادی در کالیفرنیا آمریکا آغاز به کار کرده و تا سال ۲۰۱۷ روی بیش از ۱۴۵۰ استارتاپ سرمایه گذاری انجام داده که ارزشی به حدود ۸۰ میلیارد دلار را به وجود آوردند. از شرکتهای سرشناسی که از طریق YC شروع به کار کردند میتوان به Dropbox, Airbnb, Coinbase, Stripe, Reddit, Zenefits, BuildZoom, Instacart, twitch tv اشاره کرد.
بنیانگذار ریحون
واقعیاتی در رابطه با استارتاپها در ایران پاسخی که پیشرو دارید حاصل مشاهدات من در ۳ سال گذشته در ایران و مقایسه کلی فعالیت در حوزه تکنولوژی و آیتی و راهاندازی استارتاپ در کشورهای دیگهای که من در اونها طی ۱۲ سال گذشته تجربه کار کردن داشتم میباشد. هدف از این نوشته به اشتراک گذاری تجربیات و مشاهدات شخصی خودم هست که نسبت به انتشار آن احساس وظیفه میکنم چراکه باور دارم کلید پیشرفت در گرو استفاده از تجارب، درس گرفتن و تکرار نکردن اشتباهات گذشته پیشنیان هست و من خودم مدیون افرادی هستم که در دنیا داستانها و تجارب خود را در قالبهای مختلف و بدون هیچ چشم داشتی با بقیه به اشتراک گذاشتند. در دسترس بودن اینگونه مطالب نسبت به سایر صنایع دنیا یکی از دلایل ایجاد علاقهمندی بسیاری از افراد از جمله خود من به این حوزه شده و من هم در تلاش هستم تا دِین خودم رو هرچند ناچیز در این میان ادا کنم. باشد که نوشتههای من بتواند باعث پیشگیری از بعضی پشیمانیها، ایجاد دلگرمی و انگیزه برای افرادی باشد، که با وجود همه سختیهایی که در ایران جلوی راهمون قرار داره، همچنان برای ارزش آفرینی و رسیدن به آنچه که باور دارن، در تلاشند.
درباره من سهیل علوی، بنیانگذار و مدیرعامل سرویس سفارش آنلاین غذا ریحون. 30 ساله متولد تهران. فارغ التحصیل سال ۲۰۰۹ میلادی رشته Digital Media Arts در دانشگاه یورک و سنکا کالج کانادا و تحصیل کرده رشته New Media دانشگاه رایرسون تورنتو و علوم کامپیوتر در دانشگاه UNB.
هم بنیانگذار ۴ استارتاپ در امریکا، کانادا، چین و ایران و شرکت در ۲ شتابدهنده (یکی در زیر مجوعه تک استارز چین و دیگری آواتک ایران) با مجموع جذب سرمایه ۲۳ ملیون دلار و ایجاد شغل برای بیش از ۴۲۰ نفر. تا به امروز ۲ خروج موفق در قالب فروش استارتاپ به شرکت بزرگتر داشتم.
سال۱۳۹۳ به دلیل فوت پدرم به ناچار به ایران برگشتم و تصمیم گرفتم برای ۳ سال در کنار مادرم بمونم که بهانهای شد برای یک استارتاپ جدید و ریحون متولد شد. در حال حاضر متمرکز روی پروژه جدیدی در حوزه Machine Learning هستم که از کشور کانادا جذب سرمایه کردیم و روی ۲ تا استارتاپ نوپا در داخل ایران سرمایه گذاری انجام دادم. ۳ سال گذشته واقعا قسمت بزرگی از زندگی من بود که با تمام تلخی و شیرینیهاش اما باز دوباره تصمیم گرفتم ایران رو ترک کنم.
دلایل رفتن دوباره من از ایران راستش دوباره به همون دلایلی که ۱۲ سال پیش از ایران رفتم. چه بسا این بار حتی مطمئن تر از قبل چون اینبار هر دوطرف رو به اندازه کافی تجربه کرده بودم و میتونستم با توجه به خصوصیاتی که از خودم میشناختم، طرفی که فکر میکنم برام مناسبتر هست رو انتخاب کنم. حس ناامیدی نمیخوام ایجاد کنم اما طی این ۳ سال احساس کردم با اینکه این همه کار در اکوسیستم استارتاپی انجام شد اما شرایط به طور کلی از قبل حتی بدتر شده و این باعث شد تا به دلیل محیطی که در اون قرار گرفتم اشتباهاتی هم که من شخصا مرتکب میشم بیشتر بشه و این کشور داره من رو عوض میکنه. داره رویاهای من رو کوچیکتر میکنه و داره من رو به آدمی که دوست ندارم باشم تبدیل میکنه. در هر صورت ته اینجا، لیگش لیگ استقلال و پرسپولیسه. کیفیت در این حده. من میخوام اَمسال گلشیفته فراهانی باشم تا اندازه بازیگران موفق داخل ایران. اما این منم و تصمیم من.
با این حال این مطالب رو اینجا مینویسم تا بقیه بتونن حداقل از توش یکی دوتا نکته پیدا کنن. در ادامه به مواردی که باعث شده تا روند رشد استارتاپ ها نسبتا کند بشه اشاره میکنم:
اشتباه در راه اندازی استارتاپ ها یکی از موثرترین دلایل رشد و تب راهاندازی استارتاپها در ایران در ۳ سال گذشته ظهور شتابدهندهها بوده که با تبلیغات مثبت سعی در ایجاد انگیزه در افراد برای پدید اوردن کسب و کارهای نوین کردن. با پشتیبانی مالی و معنوی تلاش برای کمتر کردن ریسک شکست و با استفاده از شبکهای از مربیان و انتقال تجارب سعی در سرعت بخشیدن به رشد شرکتهای که پتانسیل موفقیت بالایی داشتند بوده.
مدل شتابدهنده و یا Accelerator، الهام گرفته از مدل موفق Y Combinator هست که از سال ۲۰۰۵ میلادی در کالیفرنیا آمریکا آغاز به کار کرده و تا سال ۲۰۱۷ روی بیش از ۱۴۵۰ استارتاپ سرمایه گذاری انجام داده که ارزشی به حدود ۸۰ میلیارد دلار را به وجود آوردند. از شرکتهای سرشناسی که از طریق YC شروع به کار کردند میتوان به Dropbox, Airbnb, Coinbase, Stripe, Reddit, Zenefits, BuildZoom, Instacart, twitch tv اشاره کرد.
👍2❤1👎1