الگوریتم فتح – Telegram
الگوریتم فتح
956 subscribers
1.95K photos
189 videos
59 files
591 links
#حل_این_معادله_با_توست

💠 در جنگ هستید هیچ برنامه‌ای از پیامدهای زندگی، شما را در امر جنگ و برنامه‌ریزی‌های آن سست و کم مقاومت نکند.

💠شهید میرقاسم میرحسینی

@Algorithm_Fath1 (پشتیبان برادران)
@Algorithm_Fath2 (پشتیبان خواهران)
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸 سوی دیار عاشقان، رو به خدا می رویم..

🔻 مبدأ: مسجد امام رضا، دانشگاه فردوسی مشهد.

🔺 مقصد : مناطق عملیاتی جنوب

رمز : یا زهرا (سلام الله علیها)

🕦 ساعت حرکت : 11:45 دقیقه روز شنبه 18 اسفند ماه 1397


#کاروان_خواهران
#والفجر۴۰
#ادامه_دارد..

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الگوریتم فتح
#اینک_شوکران۱ #بخش_اول 🔹"هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت.هر جا می خواست میرفت و هر کار می خواست میکرد می ماند یک آرزو: اینکه که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد.تنها کار ي که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد،واو…
#اینک_شوکران۱


#بخش_دوم


🔹در پشتی مدرسه مان روبرو دبیرستان پسرانه باز می شد.از آن در باچند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم .
سرایدار مدرسه هم کمکمان می کرد.یادم هست اولین بار که نوار امام را گوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش.
امام مثل خودمان بود.لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش.می فهمیدم حرف هایش را .به خیال خودم همه ی این کارها را پنهانی میکردم.مواظب بودم توي خانه لو نروم.


🔹پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی می کند.فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه ای بود.فریبا دید صبح که می آیدمدرسه چند ساعت بعد جیم می شود وبا دوستانش می زند بیرون.به پدر گفته بود،اما پدر به روي خود نمی آورد.
فقط میخواست از تهران دورش کند .بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها .

🔹فرشته می گفت:چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحتتر به کارهایش میرسد.اهواز هم همینطور.
هرجا می فرستادندش بدتر بود.تازه پدر نمی دانست فرشته چه کارهایی میکند.هرجا خبر ي بود او حاضر بود. هیچ تظاهراتی را از دست نمی داد
.با دوستانش انتظامات می شدند.حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیفتد.

🔹 16آبان گاردي ها جلئی تظاهرات را گرفتند.ما فرار کردیم .چند نفر دنبالمان کردند.چادر وروسری را از سر من کشیدند وبا
باتوم می زدند به کمرم.یک لحظه موتور سواري که از آنجا رد میشد دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روی موتورش.پاهایم می کشید روی زمین.کفشم داشت در می آمد.
چند کوچه آن طرفتر نگه داشت .لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون.پرسید : اعلامیه داري ؟ کلاه سرش بود صورتش را نمیدیدم.گفتم:آره..


#ادامه_دارد


#والفجر۴۰
#یک_قاچ_کتاب🍉

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 | به این عکس ها خیره شو
خیره شو...
به اون روزهاے پُر از خاطره..

#کاروان_خواهران
#والفجر۴۰
#خاطره_بازی
#ادامه_دارد..

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اینک_شوکران۱


#بخش_سوم

🔹 لباسم از اعلامیه باد کرده بود و
یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون.
پرسید : اعلامیه داري ؟
کلاه سرش بود صورتش را نمیدیدم گفتم:آره ..
گفت :عضو کدوم گروهی؟
گفتم: گروه چیه؟
این ها اعلامیه های امامند.
کلاهش را زد بالا.
-تو اعلامیه های امام پخش میکنی؟
بهم برخورد.مگه من چم بود؟
چرا نمیتوانستم این کار را بکنم؟
گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته،چرا این کار رو میکنی؟این وضع است آمدي تظاهرات؟"
و رویش را برگرداند.من
به خودم نگاه کردم. چیزی سرم نبود.خب،آن موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود
لباسهایم هم نامرتب بود.دستش را دراز کرد و اعلامیه هارا خواست.
بهش ندادم.گاز موتورش را گرفت و گفت: الان میبرم تحویلت میدم.

🔹 از ترس اعلامیه هارا دادم دستش. یکیش را داد به خودم.گفت:"برو بخوان هر وقت فهمیدی توی نامه چی نوشته بیا دنبال این کارها."

نتوانستم ساکت بمانم تا او هرچه دلش می خواهد بگوید .گفتم:"شما که پیروخط امامید،امام نگفته زود قضاوت نکنید؟
اول ببینید موضوع چیه بعد این حرف هارا بزنید .من هم چادر داشتم هم روسري.آن هارا از سرم کشیدند".
گفت:"راست می گویی؟"
گفتم "دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستی که من بخواهم به شما دروغ بگویم؟"


🔹اعلامیه ها را داد دستم و گفت بمانم تا برگردد.ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا می رود و چه کار می خواهد بکند.با دو سه تا موتورسوار دیگر رفتند همان جا که من درگیر شده بودم.حساب دو سه تا از مامورها را رسیدند وشیشه ي ماشینشان را
خرد کردند.بعد او چادر و روسریم را می که همان جا افتاده بود برداشت و برگشت.نمی خواستم بداند که دنبالش آمده ام.
دویدم بروم همانجایی که قرار بود منتظر بمانم اما زودتر رسید .چادر و روسر ي را داد وگفت:"باید می فهمیدند چادر زن مسلمان را نباید از سرش بکشند..


#ادامه_دارد
#والفجر۴۰
#یک_قاچ_کتاب 🍉

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 | #کلیپ

🔹 یادِ یاران

🔻 لحظات ناب اردوی راهیان نور دانشگاه فردوسی مشهد

#راهیان_نور
#والفجر_40


🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 | #کلیپ

🔸 فرستادگان رضا (ع)

🔹 ببین عجب گدایی شدم...

🔻 گوشه ای از خاطرات سفر معنوی راهیان نور دانشگاه فردوسی مشهد
#والفجر_40

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الگوریتم فتح
#اینک_شوکران۱ #بخش_سوم 🔹 لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید : اعلامیه داري ؟ کلاه سرش بود صورتش را نمیدیدم گفتم:آره .. گفت :عضو کدوم گروهی؟ گفتم: گروه چیه؟ این ها اعلامیه های امامند. کلاهش را زد بالا. -تو اعلامیه…
#اینک_شوکران1



#بخش_چهارم

🔹 اعلامیه ها را گرفت و گفت :" این راهی که می آیی خطرناك است. مواظب خودت باش خانوم کوچولو...."و رفت..
🔹 "خانوم کوچولو"!!
بعد از آن همه رجز خوانی تازه به او گفته بود «خانوم کوچولو .»! به دختر ناز پرورده ای که کسی بهش نمی گفت بالاي چشمت ابروست.
چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد.نمی دانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود.
🔹درخانه کسی به او نمی گفت چه طور بپوشد با چه کسی راه برود،چه بخواند و چه ببیند.اما او به خاطر حجابش مؤاخذه اش کرده
بود. حرفهایش تند بود اما به دلش نشسته بود.
گوشه ي ذهنم مانده بود که او کی بود. منوچهر بود.پسر همسایه روبروییمان.
اما هیچ وقت ندیده بودمش.رفت وآمد خانوادگی داشتیم،اسمش را شنیده بودم ،ولی ندیده بودمش.
یک بار دیگر هم دیدمش. بیست ویک بهمن از دانشکده پلیس اسلحه برداشتم .من سه چهارتا ژِ_سه انداختم رو ي دوشم ویک قطار فشنگ دور گردنم. خیابانها سنگر بندي بود.از پشت بام هام ها می پریدیم .ده دوازده تا پشت بام را رد کردیم .
دم کلانتري شش خیابان گرگان آمدیم توی خیابان. آن جا هم سنگر زده
بودند.هر چه آورده بودیم دادیم.

🔹منوچهر آنجا بود. صورتش را با چفیه بسته بود.فقط چشم هایش پیدا بود.
گفت:"باز هم که تویی؟"
فشنگ ها را از دستم گرفت.خندید و گفت:" این ها چیه؟
با دست پرتشان می کنند؟
فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم.فکر می کردم چون بزرگ اند خیلی به درد می خورند.
گفتم :"اگر به درد شما نمی خورند ،می برمشان جای دیگر".
گفت:"نه نه. دستتان درد نکند .فقط زود از اینجا بروید.
نمی تواتست به آن دو بار دیدن او بی اعتنا باشد.دلش می خواست بداند او که آنروز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و هر دو بار آن همه متلک بارش کرد،کیست.
حتی اسمش را هم نمی دانست.چرا فکرش را مشغول کرده بود؟شاید فقط از روي کنجکاوي.نمی دانست احساسش چیست. خودش را متقاعد کرد که دیگر نمیبیندش.بهتر است فراموشش کند،ولی او وقت و بی وقت می آمد به خاطرش...


#ادامه_دارد
#والفجر۴۰
#یک_قاچ_کتاب 🍉

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 | #کلیپ

🔻 راهی به سوی نور...

🔸 لحظات خاطره انگیز و به یاد ماندنی سفر #راهیان_نور

🔹 ورود آب رودخانه به سطح جاده در مسیر #چزابه

#پیشنهاد_دانلود
#والفجر_40

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from طرح ولایت ۹۸
🇮🇷 #طرح_ولایت ۲۴ ساله شد!

🌐 آغاز ثبت نام از طریق نشانی اینترنتی:
http://velayat.ml

💬 برای کسب اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید.

📢 کانال تلگرامی:
https://news.1rj.ru/str/joinchat/AAAAAFJCUq5a7Nf46pAhXg

📱 پاسخ به پرسش ها در پیامرسان های تلگرام، سروش، بله و ایتا:
@tarh_velayat_98

📞 تلفن:
+989397699411

آخرین مهلت ثبت نام: ۶ اردیبهشت ماه ۹۸
🌿 #انتظار_فرج یعنی :

کمر بسته بودن،آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام زمان(علیه الصلاه و السلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد، آماده کردن.


#والفجر۴۰
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
#میلاد_امام_زمان_مبارک🌸

🆔 @rahian_eshgh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نشاندن لبخند بر لبان یارانِ ناب امام عصر (عج) مقدمه ای ست برای نشاندن لبخند بر لبان مبارک حضرتش...🌹

هر #زائر یک #نائب برای برادر شهیدش ...

🔹شما میتوانید کارهای خوب ونیابتی خود را در قالب عکس با ایدی :
@rahian_niabati
به اشتراک بگذارید.

آثار ارسالی شما با اسم خودتان در صفحه رسمی راهیان عشق ماندگار می شود

#نیابتی
#هرزائر_یک_نائب

@rahian_eshgh