کانون کتاب دانشگاه سمنان – Telegram
کانون کتاب دانشگاه سمنان
627 subscribers
278 photos
15 videos
214 links
روابط عمومی :
@admiinboook
Download Telegram
و برنده خلاقانه‌ترین


حمام ها و آدمها
یک عاشقانه ی آرام
شما ک غریبه نیستید..‌

@BCOSU✒️📘
7🔥4👍2
گفت‌وگویی در باب فلسفه‌ی برخی خصلت‌های انسانی با نویسنده و فیلسوف فرانسوی، آلبرکامو.

آلبرکامو خالق کتاب مشهور بیگانه در سال ۱۹۵۷ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد.

مصاحبه پیش رو در کریسمس سال ۱۹۵۱ در روزنامه Le Progrès de Lyonمنتشر شده است.

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
3👍3
+آیا فکر می کنید ارتباطی منطقی میان دو واژه «کینه» و «دروغ» وجود دارد؟
کینه فی نفسه یک دروغ است. به خودی خود قسمی از وجود انسان را خاموش می دارد. کینه منکر آنچیزیست که در پیشگاه هر انسانی فراخور بذل ترحم است. از اینرو اساساً در خصوص وضع چیزها دروغ می گوید. دروغ فریبنده تر است. [آدم ها] گاه بر حسب خودخواهی بی کینه دروغ می بافند. با این وصف فرد کینه توز در [وهله اول] از خودش بیزاری می جوید. لذا رابطه ای منطقی میان این دو وجود دارد هرچند که بیشتر نسبتی زیستی مابین کینه و دروغ حاکم است.

+آیا در دنیای امروز که ملعبه ای از رنج جهانی است، کینه نقاب دروغ به رخ نمی کشد؟ آیا دروغ یکی از بهترین، و شاید جانکاه ترین و خطرناک ترین سلاح کینه نیست؟
کینه نقاب دیگری نمی تواند به چهره بزند، نمی تواند خود را از این محروم بدارد. شما نمی توانید بی دروغ کینه توزی کنید. برعکس، نمی توان راست گفت و ترحم را جایگزین کینه نکرد. از هر ده روزنامه در جهان نه تای آن کم و بیش دروغ و دونگ سرهم می کنند. آنها به مراتب مختلفی تریبون کینه و نابخردی هستند. هرچه بهتر کینه توزی می کنند، بیشتر دروغ می گویند. رسانه های دنیای امروز با در نظر گرفتن برخی استثنائات، جز این نیستند. حسن تفاهم من با اندک کسانی است که کمتر دروغ می گویند چراکه کینه توزانی سفله هستند.

+سیمای کنونی کینه در دنیا، آیا [خود به معنای] اوضاع و مرام جدیدی است؟
روشن است که قرن بیست و یکم مبدع کینه نیست. اما بذر نوع خاصی از آن را می کارد که «کینه سرد» نامیده می شود، که در شمار و تجانس اعدادی بس بزرگ می گنجد. در سنجه میان قتاله بیگناهان و حسابگری ما کفه ترازو یکسان نیست. شما می دانید که در طی بیست و پنج سال یعنی از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۷ هفتاد میلیون اروپایی اعم از مرد و زن و بچه از خانه هایشان آواره، اخراج یا کشته شدند؟ آیا این آن چیزی است که قرار بود بشود مهد انسانیت، به رغم تمامی اعتراضات همچنان بایستی آن را اروپای ننگین بخوانیم.

+آیا ما شاهد انزوا عشق و حقیقت هستیم؟
ظاهراً امروز همه شیفته ی انسانیت هستند (همانطور که همه شیفته خوردن استیک گوشت هستند) و هرکس [برداشتی] از حقیقت دارد. اما این نهایت انحطاط است. این حقیقت انبوهه ای از تل اجساد کودکانشان را به بار نشاند.

+انسان های «دادگر» اکنون کجا هستند؟
اکثرشان در زندان ها و اردوگاه های کار اجباری به سر می برند. اما آنجا هم آزادمرد هستند. بردگان حقیقی کسانی دیگری هستند آنهایی که قوانین [منفعت طلبانه] خود را به جهان دیکته می کنند.

+در اوضاع کنونی، جشن کریسمس می تواند مزید بر علت شود و طنین افکن ایده آشتی و ترک مخاصمه باشد؟
چرا باید به انتظار کریسمس نشست؟ مرگ و تجدید حیات هر روز تکرار می شوند. همینطور بی عدالتی و طغیان در تمام روزها جریان دارند.

+شما در «افسانه سیزف» نوشته اید که: «تنها یک کار مفید وجود دارد: بازآفرینی انسان و زمین. من هرگز در پی بازآفزینی انسان نیستم. اما گویا باید دست به چنین کاری زد.» در چارچوب مصاحبه ما توضیح دهید که امروز چطور چنین اندیشه ای را تفسیر می کنید؟
در آن برهه زمانی من خیلی بدبین تر از حالا بودم. این درست است که دوباره سازی انسان ها برای ما میسر نیست، اما از ارزش آن هم نمی کاهیم. بر عکس، با نیروی مقاومت و مبارزه علیه بی عدالتی در درون خودمان و دیگران آن را ارج می نهیم. لوئی گی یو[۱] می گوید کسی سپیده دم حقیقت و راستی را به ما بشارت نداده است، عهدی وجود ندارد. اما حقیقت را بایستی همچون عشق و آگاهی ساخت. در واقع، هیچ چیز وعده یا اعطاء شده نیست اما برای آنهایی که کار و خطر آن را پذیرفته اند، هیچ چیز ناممکنی وجود ندارد. با اینهمه باید در این زمان که در هجمه دروغ در حال خفه شدن هستیم و به انزوا رانده شده ایم بدان توجه داشته باشیم. ما باید تقلیل ناپذیرانه آرامش خود را حفظ کنیم و [شک نداشته باشیم که] درها باز خواهند شد.


«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
👍72🔥1
🔍 مغازه خودکشی
🧷داستان با معرفی فروشگاه خودکشی توسط یک خانواده و مدیریت آن آغاز می‌شود. این فروشگاه به عنوان یک مرکز خرید و ارائه انواع وسایل و راهکارهای خودکشی برای افرادی که به دلیل افسردگی و ناامیدی به دنبال خودکشی هستند، فعالیت می‌کند.
🧷در مغازه خودکشی از ابزارهای مختلفی برای خودکشی نام برده می‌شود که اغلب آن‌ها جالب و خنده‌دارند و خلاقیت خانواده‌ی تواچ را نشان می‌دهند. برخی از این وسایل از این قرارند:
سم‌های تماسی مثل اسید مارماهی، سمِّ قورباغه‌ی طلایی، ستاره‌ی شب، ژل مرگ‌بار، وحشت خاکستری، روغن مات، سمِّ گربه‌ماهی و...

🧷 شهری که در مغازه خودکشی توصیف می‌شود، در بحران کامل به سر می‌برد. هیچ چیز سر جای خودش نیست. این‌قدر اوضاع بد است که خودکشی تنها و بهترین راه‌حل آدم‌هاست. همین موضوع نشان می‌دهد که مغازه خودکشی یک رمان پادآرمانشهری یا دیستوپیایی (بدزمانه) است.
🧷داستان مغازه خودکشی قهرمانی کوچک دارد که شکل و شمایلش به قهرمان‌ها نمی‌خورد. نه جثه‌ای بزرگ دارد، نه حرف‌های قلنبه سلنبه می‌زند و نه بقیه ازش حساب می‌برند. اتفاقا از ابتدای داستان می‌بینیم که بقیه‌ی شخصیت‌های کتاب از او متنفرند.
#نقد کتاب
@BCOSU
5👍1🔥1
🧷نقش آلن :
آلن پسر کوچک خانواده‌ی تواچ، حدودا ده‌‌سیزده‌ساله، عشق را می‌فهمد. دوست دارد از آدم‌ها تعریف کند. بهشان لبخند بزند. به آن‌ها بفهماند که زندگی ارزش زیستن دارد. آن‌قدر در این کار پیش می‌رود که هدفش را وارد کسب‌وکار خانواده می‌کند. به جای سم به خریدارها شکلات یا چیز دیگری می‌فروشد و اینگونه کم‌کم در روند کار مغازه اخلال به وجود می‌آورد. اخلالی که در نهایت منجر به پلمب‌شدن مغازه می‌شود و مغازه خودکشی را به خطر می‌اندازد. او خواهرش را با عشق آشنا می‌کند. برادرش را شیفته‌ی هنر می‌کند. مادرش را با مهر مادری آشنا می‌کند و به پدرش می‌فهماند که می‌تواند شغل دیگری را انتخاب کند که به جای غم و اندوه، شادی به مردم بدهد.

رمان مغازه خودکشی واقعا کتاب عجیبی است. چون ممکن است بعضی جاها بعد از خواندن آن از خنده روده‌بر بشوید و بعضی جاهای دیگر، آن‌قدر بترسید که حس کنید وحشت و سیاهی آن تمام وجودتان را فراگرفته و بخواهید کتاب را به گوشه‌ای پرتاب کنید. مغازه خودکشی نمونه‌ی بارز ژانر کمدی تلخ یا کمدی سیاه است. یعنی هم‌زمان که لبخند می‌زنید می‌دانید که آن مسئله‌ی به‌ظاهر طنزآمیز، در باطن پر از غم و سیاهی و وحشت است.

شما نظرتون راجب این کتاب چیه؟ این کتاب رو خوندید؟
ما تو گپ کتاب منتظرتونیم تا نظرهاتونو با ما به اشتراک بزارید❤️👀
#نقد_کتاب
@BCOSU
7👍2🔥2
اطلاعیه :
❗️ با توجه به فعال شدن سامانه گلستان برای دانشجویان جاماندگان خوابگاهی :
آن دست از دانشجویان خوابگاهی که در اردیبهشت ماه ، درخواست گروهی خوابگاه خود را ثبت کرده اند ، هیچگونه اقدام جدیدی برای درخواست خوابگاه در سامانه گلستان انجام ندهند‌ ؛
هرگونه اقدامی مبنی بر حذف گروه ، ویرایش و ... می‌تواند باعث شود که دانشجو دیگر نتواند درخواست گروهی خوابگاه خود را ثبت کند و تمامی عواقب این اقدام بر عهده شخص دانشجو خواهد بود.
@BCOSU
👍6
سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست.

👤 سعدی
✒️ گلستان، باب هشتم

@BCOSU✒️📘
9👍1
📚📜 #چالش_نامه_نویسی_شخصیت_های_کتاب

چالش داریم چه چالشی! 📖 آماده‌اید یه چالش متفاوت و بامزه رو شروع کنیم؟ وقتشه که با شخصیت‌های کتابی که عاشقشونیم، یکم بازی کنیم! 😉 چالش «تبادل نامه شخصیت‌های کتاب» اینجاست تا خلاقیتتون رو به کار بندازه!

💌 اگه مثلا "شاهنامه" رو با "شازده کوچولو" قاطی کنیم چی میشه؟ فکر کنید رستم یه نامه به شازده کوچولو بنویسه و جواب بگیره! یا مثلا گل‌محمد از کلیدر به هری پاتر نامه بنویسه؟ چه نامه‌هایی میشه نوشت؟ چقدر جالب میشه؟

چی کار کنیم؟ خیلی ساده‌ست:
1. یه شخصیت از یه کتاب انتخاب کن و یه نامه براش بنویس به یه شخصیت دیگه از یه کتاب متفاوت.
2. نامه اول رو بنویس، بعد تصور کن که شخصیت دوم چی جواب میده.
3. نامه‌هات رو با هشتگ #نامه_شخصیت_های_کتاب توی گروه تلگراممون بفرست.

پیوند گروه

🎁 خلاق‌ترین‌ها، بامزه‌ترین‌ها و اون‌هایی که بیشتر باحال بودن. تو کانال گذاشته میشن و تقدیر میشن.

⌛️ یک هفته وقت داریم، نامه‌ها رو برامون بفرستین و بترکونین! منتظر نامه‌های جذاب و متفاوت‌تون هستیم! 😍

@BCOSU✒️📘
👍7🔥5
برخی آنقدر به دیگران وفادارند که به خودشان خیانت میکنند .
#گابریل_گارسیا_مارکز
@BCOSU
👍6💔3
مجتبی شکوری | لمس دنیا با دستانمان
「 تهران پادکست 」
🎙 دکتر مجتبی شکوری
🎼 لمس دنیا با دستانمان
چقدر مهمه ک ما با دست هامون بتونیم جهان رو یادبگیریم، با دست هامون بتونیم کاری رو انجام بدیم .


#پادکست_روانشناسی
@BCOSU✒️📘
👍3🔥2
پیوند با خدای جنگ(مجموعه اسپکت و لنگر)
نویسنده : ruby dixon
مترجم : Nix
ژانر :عاشقانه ،تخیلی ،خدایان ،اروتیک ،جادوگری

یه شب خوابم نمیبرد .
سروصدای همسایه کنجکاوم کرد
نباید اون در لعنتی رو باز میکردم .
ولی اینکارو کردم وبا باز کردن در از یه دنیای دیگه سر در آوردم.
تو دنیایی که زن ها به عنوان برده شناخته میشدن.
یا تبدیل به فاحشه  میشدن یا برای خدایان قربانی .
خواستم راه برگشتمو پیدا کنم که به بردگی گرفته شدم و به معبدی  بردن که برای خدای جنگ ساخته شده بود.
دو راه داشتم،یا باید برای خدای جنگ،آرون کلیور قربانی میشدم و یا هرزه ی شخصی کاهن اون معبد .
اما وقتی کاملا ناامید بودم اتفاق عجیبی افتاد...آرون،خدای طوفان و جنگ تو اون معبد ظهور کرد. کاملا برهنه،خشن وحشی و به طرز مرگباری زیبا.
رو به همه مردم گفت که یه لنگر میخواد.
واقعا نمیدونستم لنگر چیه یا قراره خودمو تو چه دردسریمردن که بهتره مگه نه؟
خب من اینجوری فکر میکردم تا وقتی که متوجه بندازم ولی هر چیزی که هست از شدم سخت در اشتباهم...

#خلاصه_کتاب📚
@BCOSU✒️📘
👍5🔥2
کانون کتاب دانشگاه سمنان
📚📜 #چالش_نامه_نویسی_شخصیت_های_کتاب چالش داریم چه چالشی! 📖 آماده‌اید یه چالش متفاوت و بامزه رو شروع کنیم؟ وقتشه که با شخصیت‌های کتابی که عاشقشونیم، یکم بازی کنیم! 😉 چالش «تبادل نامه شخصیت‌های کتاب» اینجاست تا خلاقیتتون رو به کار بندازه! 💌 اگه مثلا "شاهنامه"…
از: حافظ، کتاب دیوان حافظ
به: پو خرسه، کتاب وینی پو

دوست عزیزم پو، دوستدار عسل؛
داستان‌های ماجراجویی‌های تو در جنگل صد هکتاری آکر وود را شنیدم و باید بگویم که یادآور سفرهای شاعرانه‌ی خودم در باغ زندگی است. من هم گاهاً...
چالشمونو تو گروهمون دنبال کنین و خودتونم یکی از نامه‌ها رو بنویسین.

@BCOSU✒️📘
👍32
کدام به معنای "جعل کردن یا وضع کردن" است؟
Anonymous Quiz
87%
برساختن
13%
ساختن
👍3
مصاحبه‌ ای که این هفته در کانال قرار می‌دهم گفت‌وگویی صمیمانه با نویسنده، مترجم و ویراستار ایرانی با قلم خاکی و مختص به خود، جعفر مدرس صادقی‌ست.

رمان مشهور او گاوخونی است که این رمان سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد. همچنین به زبان‌های عربی و کردی نیز ترجمه شده است.
از دیگر آثار او می‌توان ناکجاآباد، شریک جرم، کله‌اسب و… را نام برد.

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
👍7💔1
نوشته هاتون رو قبل از چاپ براي كسي مي خونيد؟
    نه. دوست ندارم براي كسي بخونم. چه قبل از بازنويسي، چه بعد از بازنويسي. بعد از آخرين بازنويسي و قبل از چاپ، شايد بدم به يكي دو نفر از دوستان كه حوصله دارند و وقت آزاد هم دارند بخونند، اما خودم نمي خونم براي كسي. براي خودم گاهي وقتها بلندبلند مي خونم، اما براي كسي به جز خودم نمي خونم. معني نداره اين كار. طرف چه گناهي كرده كه بشينه گوش بده؟ اگر وسط خوندن پا شد رفت كه خيلي برمي خوره به آدم. اگر هم نشست و تا آخرش گوش داد، فكر مي كنم كه لابد داره ملاحظه ي منو مي كنه. انشا كه نيست. داستانه. بايد حروفو ببيني از نزديك. سر فرصت. از طريق گوش همه ي جزئيات منتقل نمي شه. دقيق نيست. وقتي كه داري يك متنو مي خوني، هم شكل حروفو مي بيني و هم صداي كلمه ها را توي گوش خودت ميشنوي و خودتو توي خود متن احساس مي كني، يكي مي شي با متن، پا به پاي متن مي ري جلو، برمي گردي، دوباره نگاه مي كني، هر جايي كه نكته اي مي بيني علامت مي ذاري توي حاشيه، علامت سوال، علامت تعجب، هر علامتي كه دلت مي خواد... اما خواهش مي كنم با مداد لطفن. من سفارش مي كنم كه لطفن هر نكته اي كه به چشمتون خورد توي حاشيه علامت بزنيد و هر چي كه دلتون مي خواد توي حاشيه بنويسيد، اما با مداد لطفن- كه بشه راحت پاكش كرد. اين علامت ها خيلي به درد من مي خوره. به درد بازنويسي هاي بعدي. بازنويسي همچنان ادامه دارد. كتاب چاپ شده را هم علامت بزنيد لطفن. اما با مداد. خود من هم علامت مي زنم. از هر كتابي كه چاپ شده يك نسخه هست كه توي حاشيه هاش علامت مي زنم و روي صفحه ي اولش هم مي نويسم «مال خودم» كه مبادا اشتباهي تقديم كنم به دوستان. از سر تا ته كتاب را علامت مي زنم و حاشيه نويسي مي كنم. اما البته با مداد. مداد هم عجب اختراع عجيبي يه ها. هيچ وقت با مداد نمي نويسم. هميشه با خودكار يا روان نويس مي نويسم، اما حاشيه نويسي ها و اصلاحات بعد از بازنويسي همه با مداد. پس به اين ترتيب مي شه گفت كار ما سه تا مرحله داره: اول مرحله ي خودكار يا روان نويس يا خودنويس، دوم مرحله ي تايپ كردن يا بازنويسي، سوم مرحله ي مداد. به همين زودي شروع كردم به كلمات قصار گفتن...


     -موقع نوشتن چيزي هم مي خونيد؟
    متاسفانه ناچارم. اول از همه، چيزهايي كه به درد چيزي كه دارم مي نويسم مي خوره. اين كه بخشي از كاري ست كه دارم مي كنم. ادامه ي نوشتنه. خوندن نيست. اما من اصلن دوست ندارم هر چي كه پيش آمد بخونم. تصادفي و بنا به سفارش دوستان هم كتاب نمي خونم. روي يك حسابي مي خونم. توي صفحه ي آخر ديدم يكي از دوستان از كتاب هايي كه در يك ماه اخير خونده بود حرف زده بود: يكي ترجمه، يكي متن كهن، يكي تاريخي، يكي نقد ادبي، يكي داستان، يكي مجموعه ي شعر... سرم سوت كشيد. چه جوري ممكنه يك نفر اين همه كتاب هاي جورواجور بخونه. و تازه همه ي اينها در اوقات بي كاري و خلوت و تنهايي، وگرنه در طول روز ايشون سرگرم يك كار ديگه اي هستند. من اصلن نمي تونم. هرگز به اين دليل كه فلان كتاب خوندني و جذابه يا ترجمه ش خوبه يا حال آدمو جا مياره نمي رم سراغش. مي رم سراغ يك كتابي كه به دردم مي خوره.


-مثلن چه جور كتابي؟
كتابي كه يك ربطي داشته باشه به اون كاري كه دارم مي كنم و اون فكري كه توي كله ام هست. ممكنه بعضي وقتها در آن واحد يكي دوتا يا سه چهارتا فكر مختلف توي كله ي منه و اگر چندتا كتاب دستمه كه هيچ ربطي به هم ندارند، به اين دليله. اما پراكنده خوني نمي كنم. دلم نمي خواد هر چي كه درمياد بخونم، دلم مي خواد هر چي كه دلم مي خواد بخونم. دلم به حال شما خيلي مي سوزه كه مجبوريد همه ي كتاب هايي را كه درمياد بخونيد يا لااقل يك تورّقي بكنيد. گاهي يك تورّق ساده منو از حال و هواي خودم مي كشه بيرون و پاك خرابم مي كنه. سينما به همين دليل خيلي كم مي رم. و بيشتر وقتها همون چند دقيقه ي اول مي زنم به چاك. كتاب نيمه خونده هم زياد دارم. سينما از كتاب خيلي بدتره. توي سالن كه نشسته اي، فيلم از همه طرف هجوم مياره به طرفت، مي ره توي وجودت، بلادفاعي. صدا، تصوير، ديالوگ... مثل اين كه با چوب و لگد افتاده اند به جونت و مي خوان ريشه ات را بكنند. دير بجنبي، كارت تمومه. بايد تا دير نشده پا شي بيايي بيرون. كتاب هم به همين ترتيب. بايد احتياط كني. روزنامه هم همين طور. مخصوصن روزنامه اي مثل روزنامه ي شرق كه پر از مطلب خوندني يه.


«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
👍6
   -شخصيت ها و جاها رو چطور نامگذاري مي كنيد؟
اصلن براي اين كار هيچ زوري نمي زنم. اسمها خودشون با داستان همراه اند. لازم نيست دنبال اسم بگردي. مثل بچه اي كه متولد مي شه. من اعتقاد دارم هر بچه اي اسم خودشو با خودش از توي شكم مادرش مي كشه بيرون. مادره بايد حواسش جمع باشه و همون اسمو بذاره روي بچه. مادرهايي كه توي كتاب اسم دنبال اسم مي گردند به موقع خودش حواسشون جمع نبوده. ديگه دير شده براي اسم. احتمال اين كه اسم نوزادو از توي كتاب اسم پيدا كنند خيلي كمه. معمولن يك اسمهاي پرت و پلاو نچسبي انتخاب مي كنند كه تا آخر عمر وبال اون بچه مي شه و هيچ وقت جا نمي افته.


    -وقتي مي نويسيد، خودتون رو به جاي آدم هاي قصه هاتان مي گذاريد؟
    
چه جور. به جاي همه ي آدم ها، نه فقط يكي.

    
    -براي نوشتن داستان تحقيق مي كنيد؟ سخت ترين يا عجيب ترينش چي بوده؟
معلومه كه تحقيق مي كنم. مگه مي شه بدون تحقيق؟ بايد خودتو آماده كني براي نوشتن، بايد مسلط بشي به موضوع و بعد شروع كني به نوشتن، وگرنه هرز مي ري. دلم نمي خواد از هيچ داستاني اسم ببرم، اما سختترين و عجيب ترينش سفري بود كه رفتم تخت جمشيد. بارون ريزي مي باريد. نزديك غروب هم بود كه رسيده بودم. هيچ كس نبود. با يه دوربين قراضه كه اصلن بلد نبودم باش كار كنم يه عالمه عكس گرفتم. خودم بودم و خودم. توي اون نور به اون كمي... اصلن باورم نمي آمد كه چيزي از توي اين عكسها بيرون بياد. راستش، زياد هم روي عكس گرفتن حساب نمي كردم. روي اون چيزهايي كه با چشمهاي خودم مي ديدم و روي حس و حال و حافظه ام خيلي بيشتر حساب مي كردم تا روي عكس. اصلن كار من با همون گردشي كه توي محوطه كردم راه افتاد و هيچ احتياجي به اون عكسها نداشتم. اما سه چهار روز بعد كه عكسها رو دادم چاپ كردند، ديدم عجب عكسهايي از آب درآمده. همه خيلي واضح و روشن. هيچ كس باورش نمي آمد كه اين عكسهاي به اين خوبي رو من گرفته باشم.
    


    -هر روز هر جا كه هستيد به دور و برتان توجه مي كنيد و سعي مي كنيد ماده ي خام براي داستان هايي كه مي خواهيد بنويسيد جمع كنيد؟
    ماده ي خام همه جا هست. لازم نيست دنبالش بگرديم. من خودم ماده ي خامم. شما ماده ي خامي، اين لپتاپ ماده ي خامه... ماده ي خام هم از اون اصطلاحات ترجمه يي يه ها. ترجمه ي Raw Material نيست كه افتاده سر زبون ما؟

    
«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
👍7
چه وقت هايي به نوشتن مشغول هستيد؟ برنامه ي ثابت و معيني داريد؟ ممكنه يك توضيحي درباره ي موقعيت خودتون زماني كه داريد مي نويسيد بدهيد؟
وقت و ساعت مشخصي نداره. هر وقت كه بشه. صبح، ظهر، شب، نصفه شب. هيچ كار من روي حساب و كتاب و برنامه نيست. معمولن يك گوشه اي مي شينم، بغل ديوار. يه جايي كه بشه لم داد. قيافه ي من موقع نوشتن از اون قيافه هايي نيست كه معمولن توي عكس نويسنده هاي معروف مي بينيد: نويسنده نشسته است پشت ميز تحرير و قلم به دست گرفته و يك تپه كاغذ هم روي ميزه و يك پيپ هم احتمالن گوشه ي لبشه و داره به افق نگاه مي كنه. توي يكي از فيلمهايي كه ده دوازده سال پيش ديدم كه بر اساس داستان يكي از داستان نويس هاي معاصر هم ساخته شده، آقاي نويسنده را مي بينيم كه نشسته است پشت ميز و هي كاغذها را مچاله مي كنه و مي ريزه روي زمين. از نماي دور كه نگاه مي كنيم، زير ميز و روي ميز و همه جا پُر از كاغذهاي مچاله شده است و آقاي نويسنده را مي بينيم كه كلافه است، سرشو گرفته توي دستهاش و رفته است توي فكر. موهاي نويسنده هم معمولن بايد بلند باشه و آشفته و به هم ريخته باشه و يا سيگار بكشه يا پيپ. اخمهاش هم هميشه بايد توي هم باشه و عصباني هم باشه، يعني از همه طلبكار باشه.
  نويسنده مي ره توي اتاق كارش و درو روي خودش مي بنده. تلفن زنگ مي زنه. دختر نويسنده گوشي را برمي داره و مي گه ببخشيد، بابام دارن كار مي كنن. وقتي كه نويسنده توي اتاقشه، هيچ تلفني به ايشون وصل نمي شه. حتا عطسه هم نبايد كرد. تلويزيون و ضبط و اين چيزها هم نبايد روشن باشه. اگر هم روشن باشه، صداش بايد خيلي كم باشه كه حواس بابا پرت نشه. حكومت نظامي يه در منزل. فقط زن نويسنده يا دختر بزرگه اجازه دارند گاهي وقتها لاي درو آهسته باز كنند و بي سر و صدا برن يك ليوان آبميوه ي خنك بذارن روي ميز و برگردن. حالاوضعيت اين جانبو در نظر بگيريد: نه آبميوه اي در كاره و نه اتاق دربسته اي... هر وقت تلفن زنگ بزنه، خودم گوشي را برمي دارم. سر و صداي جيغ و داد بچه ها و تلويزيون هم اون قدر بلنده كه هر چي داد مي زنم خانم، گوشي را برداريد، دخترجان، گوشي را بردار، گوش هيچ كس بدهكار نيست. آخه اصلن از بس كه سر و صدا زياد بوده من گوشي را برداشته ام، وگرنه هيچ علاقه اي به تلفن جواب دادن ندارم. فقط يك گوشه ي خلوتي پيدا كنم كه لم بدم. يك تخته ي كوچولو هم دارم كه زيردستي منه. چهل سال پيش پيداش كردم. يادم نيست از كجا و چه جوري. يه گيره هم سرشه كه كاغذو مي شه به ش چفت كرد كه سُر نخوره. كاغذ آچهارو بايد از وسط تا كرد تا روي اين تخته جا بشه... اما فاش كردن اين اسرار به چه درد شما مي خوره؟ يا به چه درد خواننده هاي عزيز مي خوره؟ اصلن چه اهميتي داره؟ به هر حال يه چيزي از توي اين ادا و اطوارهايي كه هر كسي براي خودش داره درمياد. اون چيزي كه از توي اين چيزها درمياد مهمه، وگرنه هر كسي براي خودش به يك تخته پاره اي آويزون مي شه، يك تخته اي داره، يك گيره اي داره، يك كاغذي، يك دفتري، يك مدادي... بعد بايد يك گوشه اي پيدا كني براي تايپ كردن. تايپ كردن هم براي خودش عالمي داره. راستش، من تايپ كردنو بيشتر از نوشتن دوست دارم. وقتي كه دارم مي نويسم، دقيقه شماري مي كنم براي لحظه اي كه شروع كنم به تايپ كردن. نوشتن فقط مقدمه ي كاره. كار اصلي از لحظه اي شروع مي شه كه شروع مي كني به تايپ كردن. يه تايپ قراضه از چهل سال پيش داشتم كه خيلي سر و صدا داشت، من هم دوانگشتي مي زدم و محكم، همه ي خانواده از سر و صداي اين تايپ كلافه بودند. اما حالاهمه چي ساده و راحت شده. اين لپتاپ عجب اختراع محشري يه. از مداد خيلي مهم تر. شايد هم ادامه ي مداده! اولين خوبيش اين كه كيبوردش اصلن صدا نمي ده، با يك اشاره ي انگشت كارتو انجام مي دي و بي سر و صدا. نصفه شب هم كار كني، هيچ كسو از خواب بيدار نمي كني. دومين خوبيش اين كه مي شه لم بدي يك گوشه اي و بذاريش روي زانوت و يا علي... اما دوتا خطر در يك چنين موقعيتي شما را تهديد مي كنه، يعني منو تهديد مي كنه... اصطلاحن مي گم شما، ولي منظورم منه. يكي اين كه ممكنه آبميوه اي كه داري مي خوري بريزه روي كيبورد و يكي اين كه ثابت شده و آخرين تحقيقات پزشكي نشون مي ده كه لپتاپو نبايد گذاشت روي پاها...


“نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 22:48 توسط محمد تاجیک”  | نظر بدهيد

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
👍42
با این همه،ای قلب دربدر !
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود .

# احمد _شاملو
@BCOSU✒️📘
👍42
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت هایی از فیلم مهمان مامان:

#نقد_کتاب 📙

@BCOSU✒️📘
4👍1🔥1