دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
به گمانم اگر بخواهیم سکس و داشتنِ رابطه جنسی را به یک بازی تشبیه کنیم، این بازی (دستکم برای جنس نر) بازی یی خواهد بود بدون بُرد. چه سقراط وار خود را محدود به یک نفر سازیم، چه دون ژوان وار زندگی خود را در گرو فریفتنِ و فتح هر چه بیشتر زنانِ بسیاری، و چه کی یرکگاردوار خود را از بند رابطه داشتن برهانیم و در تنهاییِ خود غرقه شویم در هر صورت بازنده ایم. سقراط وارانه بازنده ایم چون نه میتوانیم با زنانِ هرچه بیشتری رابطه داشته باشیم و نه «تنهایی» داریم، دون ژوان وارانه بازنده ایم چون مضطربیم و همواره در طلبِ مواردِ بسیاری که بسیاری شان دست نایافتنی اند، و سرانجام کی یرکگاردوارانه بازنده ایم چون مضطرب رابطه نداشتنیم. مضطرب نداشتنِ رابطه ای هستیم که در صورتِ داشتنش گرفتارِ معایب قبلی میشویم.
شوان مانسون [Shuan Manson] در مستند رقت انگیز و تاثیرگذار خود با عنوان «ساکنین زمین» که دیدنِ آن به هر انسانِ صاحب درد و وجدانی اکیدا توصیه می شود، شیوه های استفاده ما از حیوانات را در سه دسته ی کلی تقسیم بندی میکند که از مهمترین آنها میتوان به استفاده ما از حیوانات برای خوراک، پوشاک، سرگرمی، آزمایش برای مقاصد گوناگون پزشکی، آرایشی-بهداشتی، نظامی و . . . اشاره کرد. این مستند را به عبارتی میتوان چکیده ای تصویری از کتاب «آزادیِ حیوانات» [Animal Liberation] اثر فیلسوف و اخلاقدان استرالیایی پیتر سینگر دانست.

پیتر سینگر [Peter Singer] درباره ی این مستند گفته است: "اگر میتوانستم کاری کنم که هرکسی در جهان یک فیلم را ببیند، این فیلم «ساکنینِ زمین» بود." و تام ریگان [Tom Regan]، دیگر فیلسوف نامدار اخلاق و از مدافعانِ حقوق حیوانات نیز درباره این مستند گفته است: "برای کسانی که «ساکنین زمین» را ببینند، جهان هرگز مثل سابق نخواهد بود."

این مستند را از لینک زیر میتوانید به صورت رایگان دانلود و تماشا کنید:

http://www.downloadha.com/1393/11/earthlings-2005/
گویی نقاشان فراموش کرده بودند که آدم و حوا نباید ناف داشته باشند!؟ شاید هم کارکرد ناف را نمیدانستند؟! راستی سرنمون (archetype) انسان در عالم مُثُلِ افلاطونی چطور؟ آنهم ناف داشته یا نه؟
بهتر اینکه هرگز نباشیم (ضرر بوجود آمدن)

Better Never to Have Been (The Harm of Coming to Existence)

عنوان کتابی است از فیلسوفی بنام دیوید بِناتار (David Benatar)، استاد فلسفه و اخلاقدان معاصر، و رئیس گروه فلسفه دانشگاه کیپ تاون در آفریقای جنوبی. کتاب همانگونه که از عنوانش بر می آید درباره اخلاق زاد و ولد است؛ به این معنا که تولیدمثل تا چه اندازه امری اخلاقی است؟ آیا نبودن و زاده نشدن به از بودن و بوجود آمدن نیست؟ انگیزه های انسانی در تولیدمثل چیستند؟ آدمها تا چه اندازه در انجام این فرایند ملاحظات اخلاقی را رعایت میکنند؟ . . . گرایش خودِ بناتار، Anti-natalism است، یعنی گرایشی ضد-زایشی دارد و علیه زاد و ولد، و به نفع غیراخلاقی بودنِ آن استدلال میکند. نمونه هایی از این تفکر را پیشتر در مکتب بودیسم و نزد شوپنهاور (هم که به نوبه خود متاثر از بودیسم است)، ابوالعلای معری و سوفوکل هم میتوان مشاهده کرد. اما آنچه در این اثر جالب توجه است مشی استدلالیِ نویسنده آن در اینباره است.

https://www.amazon.com/Better-Never-Have-Been-Existence/dp/0199549265
یک حساب سرانگشتی ساده

روز قبل با یکی از دوستان درباره این صحبت میکردم که گیاهخواری تا چه اندازه میتواند باعث کاهش رنج گردد. ایشان میگفت فرضا که یک نفر هم مثل تو گوشت نخورد چه اتفاقی خواهد افتاد نهایتا؟! خوب، من هم یک حساب سر انگشتی خیلی ساده را همراه با یک اصل ساده اقتصادی به ایشان پیشنهاد کردم. پاسخ من به دوست عزیزم این بود:
هر انسان به صورت حداقلیِ بسیار، هفته ای یک رانِ مرغ میخورد. و این در عرض یک ماه میشود چهار رانِ مرغ، که چیزی است معادلِ یک مرغِ متوسط. ظرف یکسال میشود 12 مرغ. و در ده سال، 120. اگر عمر متوسط هر انسان را، باز به صورت حداقلیِ بسیار 70 سال تصور کنیم (با احتساب اینکه فردِ مورد نظر گوشت خواری را از سن ده سالگی آغاز کند) در شصت سال بعدی او چیزی معادل 720 مرغ را خواهد خورد. اما درباره گوشتِ قرمز: مجدد به صورت حداقلیِ بسیار تصور کنید هر انسان به طور متوسط هفته ای صد گرم گوشتِ قرمز مصرف میکند (واقعیت بسیار بیش از اینهاست). ظرف یکماه چیزی معادل چهارصد تا پانصد گرم، در سال شش کیلوگرم، ده سال شصت کیلوگرم، و شصت سال 360 کیلوگرم، چیزی معادل هفت گوسفند 50 کیلویی. حال ماهی و گاو و ... جای خود دارد. این از حساب ساده سرانگشتی.
اما طبق یک اصل ساده اقتصادی، عرضه تابعی از تقاضاست. هرچه تقاضا بیشتر عرضه هم بشتر خواهد شد و بالعکس. به طور فرضی تصور کنید در طول مدتِ 70 سالی که یک انسان به طور متوسط زنده است چیزی معادل ده میلیارد و 720 قطعه مرغ تولید میشود. در صورت اتخاذ گیاهخواری، شما از تولیدِ 720 قطعه مرغ جلوگیری کرده و با اتخاذ این رویه آمار را به مرز ده میلیارد کاسته اید. این یعنی جلوگیری از رنجِ 720 مرغ، و هفت گوسفند. حیرت آور نیست؟!
ماجرای سر جرمی بنتام

جرمی بنتام، به عنوان پدر فایده باوری، به تأسیس دانشگاه لندن کمک کرد. در وصیت نامۀ خویش قید کرده بود که جسدش باید به نحوی نگهداری شود که همواره بتواند در گردهمایی های شورای عالیِ دانشگاه حاضر شود. به همین روی، جسدش مومیایی شد و اکنون در دانشگاه لندن نگهداری میشود. در متن زیر ماجرای سرِ بنتام توضیح داده میشود. اینکه سری که اکنون بر بدن مومیایی شده وی در صحن دانشگاه وجود دارد، سر واقعی او نیست و بنا به دلایل اخلاقی و ظاهر نه چندان خوشایند سر واقعی، ترجیح داده شد از سری مومی که توسط هنرمند فرانسوی ژاک تالریش ساخته شد استفاده گردد.
https://www.ucl.ac.uk/museums/jeremy-bentham/about/bentham-head
ذن بودیسم

نویسنده: آلن ویلسِن واتز

ترجمه: بهنام خداپناه

منبع: دائره المعارف اینکاراتا

تاریخ انتشار: تیر ۱۳۸۹

http://www.bashgah.net/fa/content/show/44521

👇👇👇👇👇👇
مقدمه
ذن [1] یا چان[2]، مکتبی بودایی که ابتدا در چین و سپس در ژاپن درنتیجه ی ترکیب بین شکل ِ بودیسم ماهایانه[3] با ریشه ای هندی و فلسفه ی دائوئیسم (تائوئیسم)[4] چینی توسعه یافت. ذن و چان، به ترتیب، نحوه هایی از تلفظ اصطلاح سنسکریت دَیانه[5] به زبانهای ژاپنی و چینی میباشند، که به وضعیتی از ذهن اشاره دارند که حقیقتا با درون بینی[6] یا تعمق[7] برابری میکند، گرچه فاقد معنای ایستایی و سکونی هستند که این کلمات گاهی مواقع حمل براین معانی میگردند. دَیانه مخصوصا به وضعیت ِ آگاهی از یک بودا اشاره دارد، یعنی کسیکه ذهن اش از فرض اینکه فردیت متمایز بین خود و دیگر چیزها حقیقی است رها شده است. همه ی مکاتب بودیسم بر این باورند که اشیاء مجزا تنها در ارتباط با همدیگر وجود دارند؛ این نسبیتِ افراد تحت عنوان تهیت[8] (به سنسکریت شون یاتا[9]) نامگذاری شده است، آنچه که حقیقتا به معنای این نیست که جهان هیچ است بلکه بدین معناست که طبیعت نمیتواند توسط هیچگونه نظامی از تعاریف یا طبقه بندی های ثابت به فهم آید. حقیقت عبارتست از چنینی ِ[10] طبیعت( به زبان پالی تَتَتا[11])، یا جهان آنچنانکه هست[12] فارغ از هرگونه اندیشه ی خاصی درباره ی آن.

آموزه ها و مناسک
ذن به نحو ویژه ای عبارتست از، راه چینی ِ تکمیل هدف بودایی ِمشاهده ی جهان آنچنانکه هست، یعنی، با ذهنی تهی از اندیشه ها یا احساسات( به سنسکریت تریشنا[13]). این گرایش تحت عنوان بی-ذهنی[14] ( به چینی وو-هسین[15]) مصطلح گشته است، یعنی وضعیتی از آگاهی که در آن اندیشه ها بدون اینکه هیچگونه اثری از خود به جای گذارند در حرکتند. برخلاف اَشکال دیگر بودیسم، ذن براین باور است که چنین آزادی ِ ذهنی ای نمیتواند توسط تمرین تدریجی بدست آید بلکه باید بواسطه ی نگرش مستقیم و بیواسطه ( به چینی تون-وو[16]؛ به ژاپنی سَتوری[17]) فراهم آید. بنابراین، ذن هم تئوری سازی و هم نظامهای تمارین معنوی را ترک گفته و نگرش خویش به حقیقت را توسط شیوه ای که تحت عنوان اشاره ی مستقیم به شناخت آمده است ترویج میکند. حامی ِ ذن به همه ی پرسشهای فلسفی یا دینی توسط کلمات یا افعال غیرنمادین پاسخ میدهد؛ چنین پاسخی عبارتست از عمل آنچنانکه هست، ونه آنچنانکه می نماید. پاسخ استاد ذن یائو-شان[18]، در پاسخ به سوال از اینکه راه ِ [ذن] چیست؟ تحت اینکه، ابری است در آسمان و آبی است در سبو! به عنوان نمونه ی نوعی از پاسخ به چنین پرسشهایی به حساب می آید. بنابراین رهروان ذن خویش را مهیای این میکنند که پذیرنده ی چنین پاسخهایی باشند، آنهم بواسطه ی نشستن در تعمق( به ژاپنی ذاذن[19]) درحالیکه آنها صرفا، هر آنچه را که ممکن است رخ دهد، بدون توضیح و تفسیر ذهنی، ملاحظه میکنند.

فرقه ها
دوگونه از فرقه های اصلی ذن عبارتند از: رینزای[20] ذن و سوتو[21] ذن. چنین به نظر میرسد که سوتو تمرکز خویش را بر آموزه ی ذاذن قرار میدهد، درحالیکه فرقه ی رینزای از مسائل ِ مرتبط با تعمق( به ژاپنی کوان[22]) که مبتنی بر دیالوگهایی( به ژاپنی موندو[23])، شبیه به آنچه که قبلا اشاره شد، یعنی دیالوگهایی بین پیران و رهروان، بهره میبرد. از رهروان چنین انتظار میرود که فهم خودشان از یک رویداد را در یک شکل مستقیم غیرلفظی( برای مثال، با اشاره)، در یک مصاحبه ی خصوصی تحت عنوان ژاپنی ِ سانزِن[24] ارائه کنند.
تاثیر بر هنر و صنایع
ذن معمولا در اجتماعات نیمه رهبانی ای مورد مطالعه قرار گرفت که مردم عامی برای دوره هایی محدود درآن پذیرفته می شدند. اما، معبد ذن یک مدرسه ی آموزشی بسیار سختی است که تعمق را با مقدار قابل توجهی از کار یدی درهم می آمیزد. رهروان در چنین مدارسی توجه خاصی را به انواع هنرها و صنایع، مخصوصا نقاشی، خطاطی، باغ داری، معماری، و نوشیدن تشریفاتی چای[25] مبذول میدارند. در ژاپن هنرهای شمشیرزنی[26]، کمانداری[27]، و جوجوتسو[28] نیز در این راستا مورد تعقیب قرار میگیرند.
ذن به خاطر دیدگاههایی از جمله: تقدم دادن عمل بر نظر و مشاهده ی مستقیم طبیعت و نه صرفا بدست دادن تاویلی[29] از آن، تاثیر بسیار نیرومندی بر هنرها و صنایع خاور دور داشته است . مطابق نظر ذن، ذهن به نحو شایسته ای به مثابه ی یک پنجره ی شیشه ای بکار گرفته میشود و نه به عنوان یک آینه، این بدان معناست که، ذهن باید یک تصویر بیواسطه ای را از جهان مهیا کند و نه اینکه صرفا به تاویل درباره ی آن بپردازد. از اینرو ذن استمرار خودش را با ایده ی اصلی فیلسوف و بنیانگذار بودیسم[30]، یعنی گوتمه بودا[31]، نشان میدهد، که به موجب آن، رنج نتیجه ی چسبیدن به شهوات است، زیرا مطابق نظر بودیسم ذهن و احساسات زمانیکه تعمدا به جهان تجربه می چسبند از نحوه ی کارکرد صحیح خودشان منحرف میگردند. از اینرو، موضوع اصلی نقاشی دینی ذن مشتمل است بر اَشکال ِ طبیعی ای، همچون پرندگان، گیاهان، صخره ها، و کوهها، که صرفا به مثابه ی تصاویری در گونه ای ازسبک ارائه شده اند که بیشینه ای از تکنیک را با کمینه ای از طراحی و توجه دقیق[32] در هم می آمیزد. چنین هنری از هرگونه پیکر انگاری[33]( توضیح یا بازنمایی توسط وسایل دیداری، همچون تصاویر) اجتناب کرده و بیانگر شیوه ای از تجربه کردن است و نه ایده هایی مبتنی بر تجربه، چرا که ذن به هیچ گونه نظامی از تعلیم[34] یا باور تن در نداده است.

تاریخ
مطابق نظر رایج، ذن در سال 520 میلادی توسط راهبی هندی به نام بودی دَرمَه[35] به چین معرفی شد. مهمترین شخصیتهای توسعه ی اولیه ی آیین ذن، که به نحو شاخصی چینی هستند، عبارتند از، هوی –نِنگ[36]، تِ-شان[37]، و لین-چی[38]. نقاشی سیاه و سفید چینی در خلال دودمان سونگ(960-1279) به عنوان یکی از برترین بیانات هنری برای مکتب ذن محسوب گردید.
دو فرقه ی اصلی آیین ذن توسط ژاپنی هایی که در چین به تحصیل پرداخته بودند به ژاپن آورده شدند. راهب بودایی ای به نام اِیسای[39]، طریقت رینزای را در سال 1191، و راهب بودایی ای به نام داگِن[40] طریقت سوتو را در سال 1227 به ژاپن معرفی کردند. هر دو فرقه به رشد و نمو خود در ژاپن ادامه دادند. با توسعه ی ذن در ژاپن، نقاشانی همچون سِسو[41]، سِسون شوگِی[42]، و جاسوکو[43] دیدگاه ذن درباب طبیعت را مستقیما در آثارشان بیان کردند. تحت تاثیر ذن، ژاپنی ها هنر نوشیدن تشریفاتی چای را درسطح والایی از تزکیه وارد آن ساختند و نیز نوع ِ متمایزی از چکامه سرایی، تحت عنوان اشعار کوتاه هایکو[44]، را توسعه دادند.
اشتیاق غربی ها به آیین ذن به انتشار اولین شرح معتبر از آن به زبان انگلیسی، تحت عنوان مقالاتی در ذن بودیسم [45]به قلم دانشمند ژاپنی دایسِتز تی.سوزوکی[46]، بر می گردد. پس از جنگ جهانی دوم و اشغال ژاپن، علاقه ی شگرفی به ذن در اروپا و آمریکا، و به شکلی برجسته در بین هنرمندان، فلاسفه، و روانشناسان توسعه یافت. آن واجد یک جذبه ی خاصی برای نقاشان و مجسمه سازانی با اندیشه هایی با مرکزیت دادن به امورانتزاعی[47] و غیرعینی[48] بود. فلاسفه به نزدیکی مفاهیم موجود در این آیین با افکار فیلسوف اطریشی الاصل یعنی لودویگ ویتگنشتاین[49]، و نظریه ی معناشناسی دانشمند و نویسنده ی آمریکایی آلفرِد کورزیبسکی[50]، و نیز تاحدی، با اگزیستانسیالیسم مطرح شده توسط فیلسوف آلمانی مارتین هیدگر [51]، اشاره کرده اند.

پا نوشتها:
[1] Zen
[2] Chan
[3] Mahayana
[4] Taoism
[5] dhyana
[6] contemplation
[7] meditation
[8] voidness
[9] sunyata
[10] suchness
[11] tathatā
[12] just as it is
[13] trishna
[14] no-mind
[15] wu-hsin
[16] tun-wu
[17] satori
[18] YAO-shan
[19] zazen
[20] Rinzai
[21] Soto
[22] koan
[23] mondo
[24] sanzen
[25] ceremonial tea drinking
[26] Fencing
[Archery[27
[Jujutsu[28
[Interpretation[29
[30] Buddhism
[31] Gautama Buddha
[32] deliberation
[33] iconography
[34] doctrine
[35] Bodhidharma
[36] Hui-neng
[37] Te-shan
[38] Lin-chi
[39] Eisai
[40] Dogen
[41] Sesshu
[42] Sesson Shukei
[43] Jasoku
[44] haiku
[45] Essays in Zen Buddhism
[46] Daisetz T. Suzuki
[47] abstract
[48] nonobjective
[49] Ludwig Wittgenstein
[50Alfred Korzybski[
[51] Heidegger
سندرم استکهلم در مقابل سندرم لیما

سندرم استکهلم (Stockholm Syndrome)، نام یکی از آهنگهای معروف گروه راکِ انگلیسی، میوز (Muse)، است. بارها این آهنگ را گوش کرده بودم بدون آنکه بدانم عنوانش در اشاره به یک پدیده روانشناختی با همین نام است. آنگونه که در ویکی پدیای انگلیسی نوشته شده، منظور از سندرم استکهلم عبارتست از احساس همدلی و یکدلیِ گروگان با شخص گروگان گیر، آنهم در مواردی که فرد (یا افراد) به گروگان گرفته شده مورد آزار و اذیت، ضرب و شتم و توهین قرار گرفته اند و همچنین دفاعِ گروگانها از گروگانگیران در مقابل پلیس و نیروهای امنیتی، عدم علاقه برای نجات یافتن، و احساس منفی نسبت به نجات دهندگان. پدیده ی عجیبی است. اینکه شما مورد آزار و اذیت و ضرب و شتم و ربایش و توهین قرار بگیرید و بعد از شخص یا اشخاص مذکور حمایت هم کنید. البته من نمونه هایی از این نوع رفتار را پیرامون خود در اَشکال دیگر آن مشاهده کرده ام. مثلا از اطرافیانم درباره روابطی بین زنان و مردانی شنیده ام که زن به رغم کتک خوردن و انجام گرفتنِ بدترین رفتارها نسبت به خودش همچنان در موارد بسیاری از مردِ مورد نظر در مقابل بسیاری از افراد دفاع میکند و حتی موضعی تدافعی نسبت به بدترین رفتارهای او میگیرد. یا بارها هم دیده ام و هم شنیده ام که در مواردی هرچه رفتارهای توام با تحقیر از یکی از طرفینِ رابطه ای بیشتر میشود، طرفِ دیگر به آن رابطه و آن شخص علاقمندتر میشود. در مقابل سندرم استکهلم، سندرم دیگری است با عنوان سندرم لیما (Lima Syndrome) که دقیقا عکس سندرم نخست است. با این تفاوت که گروگانگیر نسبت به گروگان(های) خود احساس همدلی و یکدلی میکند.

در خصوص علت نامگذاریِ این سندرم با نام سندرم استکهلم، همانگونه که از عنوانش پیداست ربط و ارتباطی با شهر استکهلم در سوئد دارد. بر این اساس که در سال 1973، در جریان گروگانگیریِ کارکنان بانکی در شهر استکهلم، گروگانها نسبت به گروگانگیران علقه عاطفی پیدا میکنند و در یک مورد همکاری با مقاماتِ رسمی دولتی را رد کرده و حتی پس از آزادیشان به دفاع از آنها میپردازند. سندرم لیما نیز به همین ترتیب، نام خود را از جریان گروگانگیری در شهر لیمای کشور پرو میگیرد.

گفته میشود در آلمان نازی، به طنز گفته میشد که برخی یهودیان شعار میدادند "مرگ بر ما"، و از سیاستهای هیتلر دفاع میکردند. اینهم احتمالا یکی از مصادیق این سندرم میتواند باشد!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه بر سر حیوانات در روند تولید گوشت و لبنیات می آوریم...به روایت چند خط ساده...!!!!

🕊🕊🕊
@maktabehormatehayat
آیا کار کردن برای دونالد ترامپ اخلاقی است؟

امروز مصاحبه ای را با فیلسوف و اخلاقدان معاصر پیتر سینگر میخواندم در خصوص اینکه آیا کار کردن در دولت ترامپ عمل اخلاقی یی است آنهم با توجه به مواضع نژادپرستانه، جنسیت پرستانه و . . . این شخص. و سینگر با در نظر گرفتن چند شرط آنرا درست میدانست:

1. شخص مورد نظر برای تغییر وارد سیستم شود. (چیزی که من آنرا «حمله موریانه ای» نامگذاری میکنم به این معنا که شخص وارد سیستم شود و خلاف جریانِ آن سیستم، از درون و به شیوه ای مسالمت آمیز در جهت تغییر آن بکوشد.)

2. در صورتیکه فهمید از تغییر سیستم ناتوان است آنرا ترک گوید چرا که شخصی که وارد یک سیستم گردد و از تغییر آن ناتوان باشد در مقایسه با فردی که آن سیستم را از نزدیک درک نکرده، منتقد به مراتب کارآمدتری است و اینکه نزد عموم مردم نیز از اقبال بیشتری برخوردار خواهد بود.

البته از نظر سینگرِ فایده باور، که نتیجه گراست و ارزش یک عمل را برای او نتایجِ آن مشخص میسازد، همین مطلب در خصوص کارکردن برای شرکتی که مثلن حیوانات را به شدت مورد استثمار و بهره کشی قرار میدهد نیز صادق است، آنگونه که متن مصاحبه گواه این مطلب است. اگر مثلن من بتوانم به عنوان رئیس بخشی از یک شرکت تولیدلبنیات به فعالیت بپردازم و از این طریق موجبات تغییر در رفاهِ حیوانات را فراهم آورم، از این طریق توانسته ام نتایجِ کارآمدتر و بهتری را رقم بزنم.

به بیان کلی کلمه، عکس العملها نسبت به یک سیستمِ غیراخلاقی و ناکارآمد میتواند به دو شکل باشد: اتخاذ دیدگاهِ انقلابی و رادیکال در قبال آن، به معنای مخالفت کامل با آن سیستم و تحریم هرگونه همکاری و فعالیتی با آن بر اساس این استدلال که همکاری با چنین سیستمی میتواند به معنای به رسمیت شناختن آن گردد، و دیگری اتخاذِ دیدگاهِ اصلاحگرایانه و به مراتب محافظه کارانه تر در قبال آن، به این معنا که اگر بتوان با برخی مصالحه ها به سیستم نفوذ کرد و اسباب برخی تغییرات در آن را فراهم آورد چه بسا نتایج بهتری به بار آید.

در حالیکه هر کدام از این مواضع محاسن و معایب خاص خود را دارند و هرکدام به نحوی در استدلالشان صادق اند، برای فیلسوفی به مانند سینگر که همواره در پی تغییر و تبدیل جهان به جای بهتری است، ظاهرا اتخاذ موضع اصلاحگرایانه در اینباره نتایج عملی تر و کارآمدتری دارد.

متن مصاحبه با پیتر سینگر:
http://qz.com/834394/a-princeton-philosophy-professor-on-the-ethical-argument-for-working-for-the-trump-administration/
مَثَلی انگلیسی است که میگوید:

Life is a sexually transmitted terminal disease

زندگی بیماری لاعلاجی است که به شکلی جنسی منتقل میشود.

بیماری است چون درد میفزاید، لاعلاج است چون درمان ندارد و مثل ایدز از طریق مناسبات جنسی منتقل میشود. همان «خواستِ در پرده»ی شوپنهاوری که خود را در نمودهای بیکرانش متجلی میسازد.
آیا می دانستید مرغها، در حالیکه کاملا هوشیار هستند، سروته از تسمه نقاله آویزان شده، و با آبی که جریان برق از آن عبور میکند فلج گردیده و به سوی تیغه های گلو-بُر کشیده میشوند؟ البته این شرایط کُشتارِ به اصطلاح انسانی است. صنعتِ گوشت راهِ خود را تغییر نخواهد داد، اما من و شما میتوانیم. از همین حالا
ترجمه کامل مدخل «خودکشی» دائره المعارف فلسفی استنفورد

نویسنده: مایکل چابی

ترجمه: بهنام خداپناه

*این مقاله پیشتر به صورت کوتاه­شده در ماهنامه علمی-تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، آذر ماه ۱۳۹۲، دفتر مرگ اندیشی ۲، به چاپ رسیده بود. متن کامل آن هم اکنون در سایت صدانت قابل مشاهده است
http://3danet.ir/%D9%85%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D9%84-%DA%86%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C/
تاملاتی فلسفی-اخلاقی بر پورنوگرافی

پورنوگرافی (pornography) یک عنوان مملو از ارزش (value-laden) است. با رجوع به فرهنگ لغتِ آکسفورد و ریشه این کلمه می خوانیم، این واژه که قدمت آن به اواسط قرن نوزدهم بر میگردد، مرکب از دو واژه یونانیِ porne به معنای «فاحشه ها یا روسپیان» و graphein به معنای «نوشتن» است که روی هم رفته به معنای «نوشتن درباره روسپیان» بوده است. در اینجا قصد بدست دادن تعریفی جامع و مانع از این واژه را ندارم که خود محل منازعه و بحث بسیار است. پرسش اصلی این گفتار این است که دلایلِ ارائه شده بر غیراخلاقی بودنِ تماشای پرونوگرافی تا چه اندازه به لحاظ عقلی و به تبع آن اخلاقی موجه هستند. دلایلی که علیه تماشای فیلمهای پورن ارائه میشود، در یک دسته بندی کلی به شرح ذیل است:

1. دلایل دینی:
بر اساس این نوع از دلایل، سکس نه هدف که وسیله است. سکس وسیله ای است برای تشکیل خانواده و تولیدمثل، که به خودیِ خود امر ارزشمندی نیست، خصوصا زمانیکه از آن در جهت لذت بردن استفاده گردد. فیلمهای پورن بر این اساس غیراخلاقی تلقی میشوند زیرا این شکل -مطابق تعبیرِ دینی- فطری از رابطه را از میان می برند و سکس را به خودیِ خود به عنوان امری ارزشمند بر ما عرضه میکنند. با سکس باید به مثابه وسیله برخورد کرد نه هدف. موجه بودنِ این دیدگاه مبتنی بر چند فرض است: الف) موجه بودنِ عقلانیِ یک دین، ب) اینکه تولیدمثل امری اخلاقی است. که هر کدام از این فروض با چالشهای بسیاری مواجه هستند.

2. دلایل غیردینی:
براساس این نوع از دلیل تماشای فیلمهای پورن غیراخلاقی است زیرا این نوع از فیلمها مروج خشونت جنسی (خصوصا علیه زنان) هستند. این فیلمها غیراخلاقی هستند زیرا افراد را به مثابه ابژه هایی جنسی نشان میدهند که به هر نوعی میتوان از آنها بهره کشی جنسی کرد. این فیلمها غیراخلاقی اند زیرا با جهت دهی نادرست به امیال جنسیِ ما، ذائقه های جنسی ما را به آن صورتی که سازندگانِ آنها میخواهند تغییر میدهند و به نوعی ما را به انسانهایی معتاد به سکس تبدیل میکنند. و این فیلمها غیراخلاقی اند زیرا فرد و به تبع آن جامعه را به فساد و تباهی می کشانند. در حالیکه قسمتِ بزرگی از این انتقادات وارد است، اما منتقدان در لحاظ کردن آنها چندین پیشفرض را وارد میکنند که قابل تامل و قابل نقد هستند:

الف) برچسبهای کلی زدن به این فیلمها: بر اساس این پیشفرض، فیلمهایی از این دست به خودیِ خود مروج خشونت جنسی علیه زنان و در مواردی کودکان هستند. این پیشفرض درست به نظر نمیرسد زیرا در رجوع به واقعیت ما با تنوعِ گسترده ای از ژانرهایِ اینگونه فیلمها مواجه هستیم. در حالیکه کم نیستند مواردی از این ژانرها که علنا خشونت جنسی را تبلیغ و ترویج میکنند (که البته در میان همین ژانرها میتوان شاهد خشونت جنسی علیه مردان نیز بود)، کم هم نیستند مواردی از این ژانرها که نمایشگر سکسهای معمول و متعارفی هستند که انعکاس دهنده یک رابطه جنسیِ معمولی هستند، یعنی اگر تلاش شود تا یک رابطه جنسیِ معمولی به نمایش درآید (اگر چنین رابطه ای اصلا ممکن باشد) غیر از این ممکن نیست. از اینرو، در حالیکه برخی از این فیلمها مروج خشونت جنسی علیه زنان هستند، برخی نیز خشونت جنسی علیه مردان را تبلیغ میکنند و برخی هم سوءاستفاده های جنسی از کودکان را.

ب) سکس به خودیِ خود امر خنثایی است: بر اساس این پیشفرض، نوعی از رابطه جنسی به مثابه امری خنثی و عاری از هرگونه ارزشگذاری فرض گرفته میشود که فیلمهای پورن انحراف از چنین رابطه ای انگاشته میشوند. که این پیشفرض نیز درست به نظر نمیرسد. اگر سکس در شکل طبیعی آن را دستکم آنگونه که در گونه های حیوانیِ نزدیک به انسان هم متداول است در نظر بگیریم، رابطه ای عاری از ارزشگذاری نیست. در بیان دلیل به نفع این ساختارِ مملو از ارزش همین بس که فاعلیت با جنس نر و مفعولیت با جنس ماده است و یک رابطه جنسی با ارضای جنسی طرفِ نرِ رابطه به پایان میرسد. بر اساس همین ساختار در یک رابطه جنسیِ طبیعی، ساختاری از قدرت شکل میگیرد که یک طرف (طرف ماده) مادون طرفِ دیگر رابطه (طرف نر) است. آنچه در بسیاری از موارد به عنوان مثال خشونت علیه زنان در این فیلمها انگاشته میشود چه بسا ناشی از ساختارِ خود سکس باشد، و اگر قرار بر نقد باشد ساختار سکس به شکل کلی آن باید به چالش کشیده شود. به دیگر بیان، هر شکلی از رابطه جنسی مبتنی بر ارزشگذاری های خاص خود است ولو این رابطه سکس در معنای طبیعیِ آن باشد. حال اینکه اصولا چه نوعی از رابطه جنسی مبتنی بر ارزشهای درست است به درستی توسط منتقدانِ آن ارائه نمیشود.
ج) این فیلمها انسانها را به «ابژه های جنسی» فرو میکاهند: بر اساس این پیش فرض، فیلمهای پورن غیراخلاقی اند زیرا ما انسانها را به صرفِ ابژه ها یا اشیای جنسی فرو میکاهند. اگر در اینجا مراد از شیء جنسی، دستگاهِ لذت و عیش و نوشی باشد که عملا ترجیحات و خواسته های آن توسط طرفِ دیگر رابطه نادیده انگاشته شده تا او به خوشیهای یک طرفه خود برسد، این چیزی نیست که موضوع تمامیِ فیلمهایی از این دست باشد. در حالیکه فیلمهایی با ژانرهایی از این دست بسیارند، اما موارد نقض هم در اینباره کم نیستند. اما اگر مراد از ابژه جنسی عبارت باشد از اینکه هر دو طرفِ روابطی از این دست، برمبنای ترجیحات و خواسته های خود آنچنان خود را بر طرف دیگرِ رابطه به مثابه امری جنسی نمودار سازد که باعث برانگیختگیِ جنسی او شود، به نظر نمیرسد که امر غیراخلاقی یی در اینباره وجود داشته باشد. اصولا سکس بدون ابژه گری جنسی چندان متصور نیست. خواه این ابژه گری یک طرفه و غیراخلاقی باشد و خواه دو طرفه و اخلاقی. نقد فیلمهای پورن بر این اساس که آنها انسانها را به ابژه های جنسی فرومیکاهند در واقع نقدی است بر خودِ رابطه جنسی، که اگر قرار بر این باشد که فیلمهای پورن بر این اساس که انسانها را به ابژه های جنسی فرو میکاهند محکوم شوند، رابطه جنسی نیز بر همین مبنا باید محکوم شود. فیلمهای پورن انعکاس دهنده این ابژه گری های گوناگون هستند.

د) فیلمهای پورن ذائقه های جنسی ما را شکل میدهند: قصه قدیمی «مرغ و تخم مرغ». فرض بسیاری از منتقدان صنعت پورنوگرافی بر این است که فیلمهای پورن با شکل دادن به ذائقه های جنسیِ ما، ذائقه ما را معیوب ساخته اند. اما یک نکته ظاهرا در اینجا نادیده گرفته میشود و آن اینکه فیلمهای پورن با تنوعِ گسترده شان که سعی میکنند طیف گسترده ای از مخاطب را به خود اختصاص دهند بر اساس امیال صرف یک نفر یا یک گروه خیلی خاص ساخته نمیشود. اگر اصل بر سودآوری است که هدف اصلی این صنعت هم همین است، پس چنین صنعتی هیچگاه اینچنین به سود نمیرسید مگر اینکه با یک روانشناسیِ دقیق از مخاطبان خود (که در حال حاضر بخش گسترده ای از افراد جوامع مختلف از طبقات و طیفهای مختلف را شکل میدهد) آغاز میکرد. عیان ساختنِ امیالِ سرکوب شده جنسیِ انسانهایی که در واقعیت بنا به دلایل مختلف امکان بروز آنرا ندارند در ژانرهای مختلف برای سلیقه های مختلف کاری است که این صنعت به انجام آن مبادرت ورزیده است.

ه) فیلمهای پورن فرد و جامعه را به فساد و تباهی میکشانند: اینکه چرا فیلمهایی از این دست فرد و به تبع آن جامعه را به تباهی میکشانند به همان پیشفرضهای سابق باز میگردد. یعنی به این صورت که این فیلمها افراد را به تباهی میکشانند زیرا انگیزه تشکیل خانواده و زاد و ولد را در افراد می خشکانند، زیرا مروج خشونت جنسی هستند، زیرا افراد را به ابژه های جنسی فرو میکاهند، و زیرا ذائقه های جنسی ما را معیوب و تباه میسازند. همان نقدهایی که بر موارد قبل جاری است بر این مورد نیز صادق است.

نهایتا اینکه، اگر دیدن فیلمهای پورن به خاطر دلایل ارائه شده بالا غیراخلاقی است، این دلایل دلایلِ محکم و متقنی نیستند و در بسیاری از موارد بیش از آنکه نقد پورنوگرافی باشند نقد خود سکس هستند.
🍂تاملاتی فلسفی-اخلاقی بر پورنوگرافی🍂
🍁بررسی دلایلی که علیه تماشای فیلمهای پورن ارائه میشود
نویسنده: #بهنام_خداپناه


پورنوگرافی (pornography) یک عنوان مملو از ارزش (value-laden) است. با رجوع به فرهنگ لغتِ آکسفورد و ریشه این کلمه می خوانیم، این واژه که قدمت آن به اواسط قرن نوزدهم بر میگردد، مرکب از دو واژه یونانیِ porne به معنای «فاحشه ها یا روسپیان» و graphein به معنای «نوشتن» است که روی هم رفته به معنای «نوشتن درباره روسپیان» بوده است. در اینجا قصد بدست دادن تعریفی جامع و مانع از این واژه را ندارم که خود محل منازعه و بحث بسیار است. پرسش اصلی این گفتار این است که دلایلِ ارائه شده بر غیراخلاقی بودنِ تماشای پرونوگرافی تا چه اندازه به لحاظ عقلی و به تبع آن اخلاقی موجه هستند...

متن کامل این نوشتار👇
goo.gl/uhzC32
@Bekhodnotes | @sedanet
آیا دانلود کتابهای خارجی از اینترنت برای ایرانیان امری غیر اخلاقی تلقی می شود؟ با توجه به قیمت سرسام آور دلار از یک سو, و عدم وجود دسترس پذیر و مطلوب کتاب خارجی در کتابخانه ها, و همچنین عدم به روز شدن کتابهای خارجی در کتابخانه های مرجع کشور, آیا می توان از غیراخلاقی بودنِ چنین عملی سخن گفت؟ اگر اخلاقی زیستن نیازمند برخی زمینه ها و شرایط است (در مثال مذکور, شرایط مطلوب می تواند عبارت باشد از: دسترس پذیری مطلوب کتابهای خارجی, قیمت مناسب کتاب, و شاید هم وضعیت مطلوب اقتصادیِ دانشجویان برای تهیه ی کتاب), تا زمانیکه شرایط مهیا نشده باشد, به نظر می رسد که دیگر سخن گفتن از عمل اخلاقی (دانلود نکردن کتاب به خاطر ضرر وارد شدن به ناشر خارجی) چندان محلی از اعراب نداشته باشد. به خصوص در مورد دانلود کتاب, در ایران اگر کسی کتاب مورد نظر خود را از اینترنت به صورت رایگان دانلود نکند, شق دیگر به احتمال قوی عبارتست از منصرف شدن از تهیه ی کتاب (به دلیل دسترس ناپذیری کتاب), و عدم آگاهی یا جهل یک نفر یا شاید هم عده ی بسیاری. بر طبق اخلاق فایده باورانه ی سینگر, که «توجه برابر نسبت به منافع» در مرکز توجه آن قرار می گیرد, با وجود چنین وضعیتی, تنها منافع ناشر و مولف در نظر گرفته می شود, بدون آنکه به منافعِ خوانندگانی موجود در کشورهای جهان سومی مثل ما ایرانیان (که در چنین وضعیت فلاکتباری گرفتار آمده ایم) بهایی داده شده باشد.

نتیجه دانلود نکردن کتاب در ایران به خاطر دلایل اخلاقی نهایتا این خواهد شد: 1. عدم دسترسی ما به کتاب, 2. عدم سود بردن ناشر, چون حتی در صورت دانلود نکردن کتاب توسط ما, امکان خرید و شرایط آن هم وجود ندارد, 3. عدم آگاهی و جهل. و با توجه به اخلاق نتیجه گرایانه ی سینگر, بعید می دانم چنین نتیجه ای به لحاظ اخلاقی قابل قبول باشد.

این مطلب به تبع مقاله ی «اخلاق اینترنتی» پیتر سینگر به ذهنم رسید. لینک مقاله:

http://totestan.mihanblog.com/post/332