🎈روشنفکر نفتی
ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌آقای امیرخانی در کتاب نفحات نفت، به تفکر نفتی اشاره می کند که ریشه بسیاری از نابسامانی های کشور است. قاعدتا این مشاهده دقیقی است و ما هرگز نمی توانیم از آن چشم بپوشیم. مثلا:
📎با نفت میخواهیم ورزش همگانی درست کنیم!
📎با نفت میخواهیم باشگاه فوتبال راه بیندازیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه تکنولوژی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه صنعتی پیدا کنیم!
📎با نفت میخواهیم فرهنگ را تغییر دهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه سیاسی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم به توسعه علمی پیدا کنیم!
📎و طرفه اینکه با نفت میخواهیم جریان روشنفکری درست کنیم!
📌ویژگی های روشنفکر نفتی
📎روشنفکر نفتی کسی است که پول نفت را می گیرد و دائم در حال انتقاد است. و در عین حال بیشترین تلاش را دارد که بتواند به شریان نفت متصل بماند تا جریان آروغ روشنفکری خود را ادامه دهد.
📎روشنفکر نفتی حتی اهل مطالعه زیاد نیست، بلکه یک چیزی را زمانی یادگرفته و در جلسات مختلف تحویل می دهد و سپس در همان جلسات چیزهای جدید یاد می گیرد و تحویل بقیه می دهد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که ریشه مشکلات را می داند و روز به روز آنها را بیشتر به رخ بقیه می کشد، اما در عرصه عمل دستش خالی است و بقول امام خمینی، توان اداره یک نانوایی را هم ندارد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که راه حل مشکلات کشور از طریق توسعه روشنفکری می گذرد و لذا دربدر تلاش می کند تا موجودات مثل خود را تولید مثل کند.
📎روشنفکر نفتی حتی فکر می کند که باید مناصب سیاستی را تصاحب کند و سپس در آنجا افکار روشنفکری خود را به گوش همگان برساند.
📎روشنفکر نفتی سیاسی، حتی در جلسات کاری خود هم شروع به نطق کردن می کند و ای کاش یک پرونده ای از شواهد و مطالعات با خود به همراه داشته باشد.
📌اما اجازه دهید کمی به تجربه صدسال اخیر نگاه کنیم. آیا توسعه ژاپن در پرتو توسعه روشنفکری بوده است؟ کره جنوبی در دوران دیکتاتوری ژنرال پارک چطور؟ چین با سیستم سیاسی بسته و رویکرد کاملا پراگماتیک خود چطور؟ اردوغان در کنار دست ما چگونه روشنفکری است؟ آنجلا مرکل در کدام مکتب روشنفکری آموخته است؟ آقای ترامپ از کدام روشنفکرخانه تاریک درآمده است؟
📎روایت معتبری را شخصا از یکی از وزیران امور خارجه شنیدم که یکی از روسای جمهور ما سالهای پیش در دیدار با رئیس جمهوری چین، سخنرانی بسیار دانشمندانه ای در ارتباط با ارتباطات نزدیک فرهنگی ایران و چین کرد. رئیس جمهور چین در پاسخ به وی گفت که اطلاعات بسیار جالبی بود که من اصلا از آنها آگاهی نداشتم و از شما بابت این سخنان بسیار سپاسگذارم. اما توجه کنید که من باید شکم بیش از یک میلیارد نفر را سیر کنم و این اصلی ترین وظیفه من است.
📎و اکنون با گذشت زمان نه چندان طولانی از آن دیدار، چین کجا قرار دارد و ما در چه وضعیتی هستیم؟ و بصورت خاص برنامه توسعه آی سی تی دو کشور که تقریبا همزمان شروع شد، کدام شبکه ما تحت تسلط هواوی چین قرار ندارد؟
📎ای کاش روشنفکران نفتی همان پول نفت را بگیرند و افاضات روشنفکرانه خود را منتشر کنند، اما کاری به سیاست نداشته باشند و اجازه دهند سیاست به دست افراد پراگماتیست اداره شود. ناگفته نماند که اینها به این معنی نیست که همه روشنفکران ما نفتی هستند.
📎افراد پراگماتیست روحیه یادگیری قوی دارند و لذا معطل روشنفکران نمی مانند. ولی نیازمند مشاوره های خوب هستند که جهت گیری اولیه شروعشان خیلی پرت نباشد. این دو بیشتر از هر چیز به درک یکدیگر نیاز دارند نه اینکه روشنفکر در جایگاه پراگما نشیند و برعکس.
📎و از طرفی ای کاش جریان پراگماتیک سیاست زده لختی دست از سر دانشگاه بردارند و اسم خود را روی هر مقاله و کتابی چاپ نکنند تا بعدا ردای دانشیاری و استادی بر تن نکنند و جمعی را گمراه...
http://www.iranpejvak.com/d/2018/06/20/3/2529.jpg
@cafe_strategy
ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌آقای امیرخانی در کتاب نفحات نفت، به تفکر نفتی اشاره می کند که ریشه بسیاری از نابسامانی های کشور است. قاعدتا این مشاهده دقیقی است و ما هرگز نمی توانیم از آن چشم بپوشیم. مثلا:
📎با نفت میخواهیم ورزش همگانی درست کنیم!
📎با نفت میخواهیم باشگاه فوتبال راه بیندازیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه تکنولوژی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه صنعتی پیدا کنیم!
📎با نفت میخواهیم فرهنگ را تغییر دهیم!
📎با نفت میخواهیم توسعه سیاسی بدهیم!
📎با نفت میخواهیم به توسعه علمی پیدا کنیم!
📎و طرفه اینکه با نفت میخواهیم جریان روشنفکری درست کنیم!
📌ویژگی های روشنفکر نفتی
📎روشنفکر نفتی کسی است که پول نفت را می گیرد و دائم در حال انتقاد است. و در عین حال بیشترین تلاش را دارد که بتواند به شریان نفت متصل بماند تا جریان آروغ روشنفکری خود را ادامه دهد.
📎روشنفکر نفتی حتی اهل مطالعه زیاد نیست، بلکه یک چیزی را زمانی یادگرفته و در جلسات مختلف تحویل می دهد و سپس در همان جلسات چیزهای جدید یاد می گیرد و تحویل بقیه می دهد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که ریشه مشکلات را می داند و روز به روز آنها را بیشتر به رخ بقیه می کشد، اما در عرصه عمل دستش خالی است و بقول امام خمینی، توان اداره یک نانوایی را هم ندارد.
📎روشنفکر نفتی فکر می کند که راه حل مشکلات کشور از طریق توسعه روشنفکری می گذرد و لذا دربدر تلاش می کند تا موجودات مثل خود را تولید مثل کند.
📎روشنفکر نفتی حتی فکر می کند که باید مناصب سیاستی را تصاحب کند و سپس در آنجا افکار روشنفکری خود را به گوش همگان برساند.
📎روشنفکر نفتی سیاسی، حتی در جلسات کاری خود هم شروع به نطق کردن می کند و ای کاش یک پرونده ای از شواهد و مطالعات با خود به همراه داشته باشد.
📌اما اجازه دهید کمی به تجربه صدسال اخیر نگاه کنیم. آیا توسعه ژاپن در پرتو توسعه روشنفکری بوده است؟ کره جنوبی در دوران دیکتاتوری ژنرال پارک چطور؟ چین با سیستم سیاسی بسته و رویکرد کاملا پراگماتیک خود چطور؟ اردوغان در کنار دست ما چگونه روشنفکری است؟ آنجلا مرکل در کدام مکتب روشنفکری آموخته است؟ آقای ترامپ از کدام روشنفکرخانه تاریک درآمده است؟
📎روایت معتبری را شخصا از یکی از وزیران امور خارجه شنیدم که یکی از روسای جمهور ما سالهای پیش در دیدار با رئیس جمهوری چین، سخنرانی بسیار دانشمندانه ای در ارتباط با ارتباطات نزدیک فرهنگی ایران و چین کرد. رئیس جمهور چین در پاسخ به وی گفت که اطلاعات بسیار جالبی بود که من اصلا از آنها آگاهی نداشتم و از شما بابت این سخنان بسیار سپاسگذارم. اما توجه کنید که من باید شکم بیش از یک میلیارد نفر را سیر کنم و این اصلی ترین وظیفه من است.
📎و اکنون با گذشت زمان نه چندان طولانی از آن دیدار، چین کجا قرار دارد و ما در چه وضعیتی هستیم؟ و بصورت خاص برنامه توسعه آی سی تی دو کشور که تقریبا همزمان شروع شد، کدام شبکه ما تحت تسلط هواوی چین قرار ندارد؟
📎ای کاش روشنفکران نفتی همان پول نفت را بگیرند و افاضات روشنفکرانه خود را منتشر کنند، اما کاری به سیاست نداشته باشند و اجازه دهند سیاست به دست افراد پراگماتیست اداره شود. ناگفته نماند که اینها به این معنی نیست که همه روشنفکران ما نفتی هستند.
📎افراد پراگماتیست روحیه یادگیری قوی دارند و لذا معطل روشنفکران نمی مانند. ولی نیازمند مشاوره های خوب هستند که جهت گیری اولیه شروعشان خیلی پرت نباشد. این دو بیشتر از هر چیز به درک یکدیگر نیاز دارند نه اینکه روشنفکر در جایگاه پراگما نشیند و برعکس.
📎و از طرفی ای کاش جریان پراگماتیک سیاست زده لختی دست از سر دانشگاه بردارند و اسم خود را روی هر مقاله و کتابی چاپ نکنند تا بعدا ردای دانشیاری و استادی بر تن نکنند و جمعی را گمراه...
http://www.iranpejvak.com/d/2018/06/20/3/2529.jpg
@cafe_strategy
🎈سیاستگذار عزیز، این کار احمقانه است ...
(علی بابایی)
🖱زمانیکه ایگور آنسوفِ آمریکایی، برای اولین بار در دهۀ 70، نطفۀ برنامهریزی استراتژیک را در مغز مدیران ایالات متحده میکاشت، هرگز فکر آن را هم نمیکرد که سه دهه بعد، کشوری پیدا شود که سیاستگذارانش شعار نه شرقی نه غربی و احیای تمدن اسلامی سر دهند ولی تنها راه پیشرفت خود را نسخههای تجویزشدۀ آنسوف بدانند و بپندارند که برای پیشرفت، حتما باید ماهها در اتاقی دربسته بنشینند و به اشراق بپردازند و توهم کنند که با طی کردن چند باکس و فلش میتوانند به نوشداروی پیشرفت دست یابند.
🖱بله! دیروز برنامۀ استراتژیک دیگری در جمهوری اسلامی ایران متولد شد: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت. اشکالی ندارد، این را هم میگذاریم کنار سندهای پیشین: برنامههای توسعه، سند چشم انداز، سند اسلامیسازی دانشگاهها، نقشۀ جامع علمی کشور، سند اقتصاد مقاومتی، اسناد سیاستهای کلی، و ... .
ورقشان که بزنی، میبینی که همۀ این سندهای مبتنی بر آنسوف، عین همند: در همه شان قرار است در افق فلان اول باشیم؛ در همهشان بهقدری ارزش و آرمان و کلمات شعرگونه آمده است که حتی یک جملۀ آن هم یادت نمیماند؛ حتی فهرستشان هم عین هم است! و نهایتا وقتی سند را کنار میگذاری، هیچ پنجرۀ جدیدی به رویت گشوده نشده است؛ گویی همۀ این کلمات تکراری را بارها قبلا شنیده بودی.
🖱در عجبم چرا با این همه دکتری که در سطح حاکمیت داریم، حتی یک نفر از خود نپرسیده است که حاصل این همه سند و برنامه چه بوده است؟ مثلا چرا با وجود اینکه سالهاست است در تمام آنها نوشته شده است «ضرورت اقتصاد دانش بنیان»، هنوز عزای فروش نفتمان را گرفتهایم و هر روز در حال مباحثه بر روی این هستیم که پراید بالاخره 20 میلیون میارزد یا 30 میلیون؟ چرا با اینکه در همۀ آنها نوشتهایم اقتصاد باید اسلامی شود، هر روز بانکهایمان رباخوارتر میشوند و نتوانستهایم حتی یک نهاد اسلامی جایگزین خلق کنیم؟ چرا با اینکه در تمام آنها نوشتهایم «ارتباط میان صنعت و دانشگاه»، وقتی از یکی از مطلعینِ حوزۀ نفت پرسیدم که یک تجربۀ موفق ارتباط صنعت و دانشگاه را به خاطر بیاورد، چیز مهمی به خاطر نیاورد؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که قبل از نوشتن سندی دیگر، حداقل چند ساعتی را هم به این اختصاص میدادیم که چرا سندهای قبلی منجر به تغییری نشد؟ آیا ویل للمطففین فقط برای شیرینی فروشهاست؟
🖱البته خود آمریکاییها، در همان ابتدا به اشکال کارشان پی بردند. در همان دهۀ 80 و 90 میلادی، نتیجۀ پیمایش گستردۀ گِرِی نشان داد که ”تقریبا از هر ده سازمان در ایالات متحده، حاصل برنامهریزی استراتژیک هفت سازمان، صرفا تولید جملاتی کلی و عمومی نظیر «افزایش سهم بازار» یا «برتر بودن در فلان حوزه» بوده است“. یا نتیجه پیمایش کیچل نشان داد که ”تنها کمتر از 10 درصد از برنامه های استراتژیک بطور موفقیت آمیز اجرا میشوند“. و یا نتیجه پیمایش سینها بر روی 1087 تصمیم استراتژیکِ اتخاذ شده نشان داد: "بطور کلی نقش سیستمهای برنامهریزی استراتژیک نقش چندان قابل توجهی نبوده است". و یا ویلداوسکیِ مشهور، پس از مطالعۀ جامع خود بر روی دولتها مینویسد: "سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خورده است".
🖱اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» نوشتۀ مدیرعاملِ گوگل را نیز بخوانید، با چنین جملاتی متحیر میشوید: "وقتی هیئت مدیره از ما خواستند که یک برنامۀ جامع سنتی و مبتنی بر دانشکدههای مدیریت تهیه کنیم، آنها از ما میخواستند احمق باشیم. لری و سرگی [موسسین گوگل] از برنامههای جامع متنفر بودند و میپرسیدند: آیا تا به حال یک برنامۀ زمانبندیشده دیدهاید که گروهی به کمک آن برنده شود؟ این برنامهها فقط ما را عقب نگه میدارد و احمقانه است".
🖱البته دوستان سندنویس ما خواهند پرسید: مگر جایگزینی نیز برای برنامهریزی وجود دارد؟ اگر به تاریخدانان مشهور پیشرفت غرب (نظیر روزنبرگ)، یا کشورهای شرق آسیا (نظیر کیم، نوناکا، و رودریک) بنگریم یا مروری بر خاطرات مدیران نوآورترین شرکتهای معاصر کنیم (نظیر اشمیت در گوگل، یونس در گرامین) همه به یک عنصر مشترک اشاره کردهاند: «یادگیری». در روایت آنها به هیچ سند و به هیچ برنامۀ بالا به پایینی برنخواهید خورد؛ بلکه آنها صرفا توانستهاند: سریعتر یاد بگیرند؛ بستر یادگیری را (به خصوص با اعطای آزادی به بازیگران دیگر) فراهم کنند؛ و به سرعت یادگیریهای پیرامون خود را کشف کنند.
🖱سیاستگذار عزیز! شاید وقت آن رسیده است که نوشداروی خود را جای دیگری جستجو کنی: پا در دنیای واقعی (تجربه) بگذاری و به یادگیری بپردازی؛ بستر یادگیری را برای دیگران فراهم کنی؛ و از دفتر کار خود خارج شوی و افرادی که توانستهاند به یادگیری بپردازند را «کشف» کنی و به جای حمایت از بازیگران سنتی لابیگر، تنها و تنها از آنها حمایت کنی.
@cafe_strategy
https://goo.gl/SesbAS
(علی بابایی)
🖱زمانیکه ایگور آنسوفِ آمریکایی، برای اولین بار در دهۀ 70، نطفۀ برنامهریزی استراتژیک را در مغز مدیران ایالات متحده میکاشت، هرگز فکر آن را هم نمیکرد که سه دهه بعد، کشوری پیدا شود که سیاستگذارانش شعار نه شرقی نه غربی و احیای تمدن اسلامی سر دهند ولی تنها راه پیشرفت خود را نسخههای تجویزشدۀ آنسوف بدانند و بپندارند که برای پیشرفت، حتما باید ماهها در اتاقی دربسته بنشینند و به اشراق بپردازند و توهم کنند که با طی کردن چند باکس و فلش میتوانند به نوشداروی پیشرفت دست یابند.
🖱بله! دیروز برنامۀ استراتژیک دیگری در جمهوری اسلامی ایران متولد شد: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت. اشکالی ندارد، این را هم میگذاریم کنار سندهای پیشین: برنامههای توسعه، سند چشم انداز، سند اسلامیسازی دانشگاهها، نقشۀ جامع علمی کشور، سند اقتصاد مقاومتی، اسناد سیاستهای کلی، و ... .
ورقشان که بزنی، میبینی که همۀ این سندهای مبتنی بر آنسوف، عین همند: در همه شان قرار است در افق فلان اول باشیم؛ در همهشان بهقدری ارزش و آرمان و کلمات شعرگونه آمده است که حتی یک جملۀ آن هم یادت نمیماند؛ حتی فهرستشان هم عین هم است! و نهایتا وقتی سند را کنار میگذاری، هیچ پنجرۀ جدیدی به رویت گشوده نشده است؛ گویی همۀ این کلمات تکراری را بارها قبلا شنیده بودی.
🖱در عجبم چرا با این همه دکتری که در سطح حاکمیت داریم، حتی یک نفر از خود نپرسیده است که حاصل این همه سند و برنامه چه بوده است؟ مثلا چرا با وجود اینکه سالهاست است در تمام آنها نوشته شده است «ضرورت اقتصاد دانش بنیان»، هنوز عزای فروش نفتمان را گرفتهایم و هر روز در حال مباحثه بر روی این هستیم که پراید بالاخره 20 میلیون میارزد یا 30 میلیون؟ چرا با اینکه در همۀ آنها نوشتهایم اقتصاد باید اسلامی شود، هر روز بانکهایمان رباخوارتر میشوند و نتوانستهایم حتی یک نهاد اسلامی جایگزین خلق کنیم؟ چرا با اینکه در تمام آنها نوشتهایم «ارتباط میان صنعت و دانشگاه»، وقتی از یکی از مطلعینِ حوزۀ نفت پرسیدم که یک تجربۀ موفق ارتباط صنعت و دانشگاه را به خاطر بیاورد، چیز مهمی به خاطر نیاورد؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که قبل از نوشتن سندی دیگر، حداقل چند ساعتی را هم به این اختصاص میدادیم که چرا سندهای قبلی منجر به تغییری نشد؟ آیا ویل للمطففین فقط برای شیرینی فروشهاست؟
🖱البته خود آمریکاییها، در همان ابتدا به اشکال کارشان پی بردند. در همان دهۀ 80 و 90 میلادی، نتیجۀ پیمایش گستردۀ گِرِی نشان داد که ”تقریبا از هر ده سازمان در ایالات متحده، حاصل برنامهریزی استراتژیک هفت سازمان، صرفا تولید جملاتی کلی و عمومی نظیر «افزایش سهم بازار» یا «برتر بودن در فلان حوزه» بوده است“. یا نتیجه پیمایش کیچل نشان داد که ”تنها کمتر از 10 درصد از برنامه های استراتژیک بطور موفقیت آمیز اجرا میشوند“. و یا نتیجه پیمایش سینها بر روی 1087 تصمیم استراتژیکِ اتخاذ شده نشان داد: "بطور کلی نقش سیستمهای برنامهریزی استراتژیک نقش چندان قابل توجهی نبوده است". و یا ویلداوسکیِ مشهور، پس از مطالعۀ جامع خود بر روی دولتها مینویسد: "سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خورده است".
🖱اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» نوشتۀ مدیرعاملِ گوگل را نیز بخوانید، با چنین جملاتی متحیر میشوید: "وقتی هیئت مدیره از ما خواستند که یک برنامۀ جامع سنتی و مبتنی بر دانشکدههای مدیریت تهیه کنیم، آنها از ما میخواستند احمق باشیم. لری و سرگی [موسسین گوگل] از برنامههای جامع متنفر بودند و میپرسیدند: آیا تا به حال یک برنامۀ زمانبندیشده دیدهاید که گروهی به کمک آن برنده شود؟ این برنامهها فقط ما را عقب نگه میدارد و احمقانه است".
🖱البته دوستان سندنویس ما خواهند پرسید: مگر جایگزینی نیز برای برنامهریزی وجود دارد؟ اگر به تاریخدانان مشهور پیشرفت غرب (نظیر روزنبرگ)، یا کشورهای شرق آسیا (نظیر کیم، نوناکا، و رودریک) بنگریم یا مروری بر خاطرات مدیران نوآورترین شرکتهای معاصر کنیم (نظیر اشمیت در گوگل، یونس در گرامین) همه به یک عنصر مشترک اشاره کردهاند: «یادگیری». در روایت آنها به هیچ سند و به هیچ برنامۀ بالا به پایینی برنخواهید خورد؛ بلکه آنها صرفا توانستهاند: سریعتر یاد بگیرند؛ بستر یادگیری را (به خصوص با اعطای آزادی به بازیگران دیگر) فراهم کنند؛ و به سرعت یادگیریهای پیرامون خود را کشف کنند.
🖱سیاستگذار عزیز! شاید وقت آن رسیده است که نوشداروی خود را جای دیگری جستجو کنی: پا در دنیای واقعی (تجربه) بگذاری و به یادگیری بپردازی؛ بستر یادگیری را برای دیگران فراهم کنی؛ و از دفتر کار خود خارج شوی و افرادی که توانستهاند به یادگیری بپردازند را «کشف» کنی و به جای حمایت از بازیگران سنتی لابیگر، تنها و تنها از آنها حمایت کنی.
@cafe_strategy
https://goo.gl/SesbAS
🎈حلقه بازتولید بیسوادی
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌دانشگاه قرار بوده چه کارهایی انجام دهد؟
📎اول قرار بوده یک سری انسان تربیت کند که واجد سواد و دانش تخصصی باشند. حال برای ما اعتقاد نیز بسیار مهم است.
📎دوم قرار بوده تجربه زیسته جامعه را مدون کند و آن را به مخزن دانش موجود اضافه کند تا باعث درس آموزی و یادگیری گردد.
📎سوم قرار بوده نظریات جدیدی توسعه دهد که به فهم بهتر از عالم منجر شود.
📎چهارم قرار بوده پژوهشهای کاربردی هم داشته باشد تا به نوعی در بهتر کردن زیست بوم زندگی نیز کمک کند.
📎پنجم احتمالا قرار بوده کمی کارهای توسعه ای هم بکند که بعضا به کارآفرینی و نظایر آنها معروف است. و ...
📌در حوزه علوم انسانی
📎همه میدانیم که با نظریات بسیار متنوع و حتی متضادی سروکار داریم که به دلیل عدم قابلیت آزمایش چهبسا در نهایت نتوانیم بسیاری از آنها را رد کنیم.
📎همچنین میدانیم که این نظریات واجد بارهای ارزشی قابل توجهی هستند که پذیرندگان انرا در سمت و سوی خاصی، حتی بصورت تجویزی جهت میدهد. این امر اکنون در فیزیک و علوم زیستی نیز متجلی است.
📎دیگر اینکه کموبیش بر ما آشکار شده که اگر بخواهیم یک تحقیق غنی انجام دهیم، باید چهار مرحله را بخوبی پشت سر بگذاریم:
1- تبیین شفاف مساله به نحوی که بتواند ارزش بررسی خود را نشان بدهد
2- بررسی نقادانه تئوریهای مختلفی که به نحوی به این مساله مرتبطند و در نهایت ارائه تلفیقی از رهیافتهای تئوریک موجود
3- تبدیل خروجی گام قبلی به مدلهایی که قابل آزمون و بررسی به صورت کمی و یا کیفی باشند
4- اندازهگیری و تحلیل و سپس نگارش بسیار دقیق ماحصل کار به نوعی که قابل فهم برای سایرین باشد
📌جدای از بحث گسترده تقلب علمی، پایاننامه و مقاله نویسیهای پولی، کپیهای گسترده از پایاننامههای دیگران و... که متاسفانه آمار دقیقی از آنها دراختیار نیست
📎اکنون با پدیدهای مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از تزهای دکترا نمیتوانند این مراحل را به خوبی طی کنند و چهبسا به صورت وصله و پینهای دفاع شده و دانشجو مدرک دکترای خود را دریافت میکند.
📎تزهای خوب بین انها معمولا مساله قابل توجه و مناسبی دارد اما در فاز بعدی عمدتا تئوری گریز است (هرچند فصلی به نام مرور ادبیات دارند!) و شاید مدلی در دل خود داشته باشد که بررسی دقیق آن مدل از طریق دادههای واقعی به سختی صورت میگیرد و چهبسا از طریق مصاحبه با نخبگان(!) یا خبرگان(!!) و استفاده از چند تکنیک آماری این مصاحبهها، کار خود را از نظر شکلی درست کرده باشند.
📎در نهایت، نوشته که به مانند یک کشکول بی سر و تهی تحویل داوران میشود که حتی ربط جملات و پاراگرافها معلوم نیست و آنها نیز با فراغبال تز را نمیخوانند چون میدانند در جلسه دفاع ایراداتی سرهم میکنند و در نهایت در ازای مدرک دکترا، شام یا نهاری مهمان خواهند شد و شاید بیشتر از آن نیز نصیب استاد راهنما و ... گردد.
📎کیست که نداند بسیاری از دانشجویان دکترا، هرکدام در پست و مسوولیتی مشغول هستند و چه بسا انگیزه افزایش پایه شغلی باعث شده که در تقلای مدرک تلاش کنند و یا اگر انگیزههای دیگری داشته باشند، بههرروی حال و حوصله انجام دادن یک تز کامل را نخواهند داشت. و طرفه اینکه بسیاری از اساتید آنها نیز حال این کار را ندارند و اگر کسی بخواهد در برابر این جریان مقاومت کند، به راحتی از کمیتههای تز حذف و طرد میگردد(اگر تهدیدهای دیگر نشود!).
📌این جریان باعث میشود طبقه جدیدی درست شود که همه مدرک دانشگاهی در دست دارند و حالا اکنون انتظار هیات علمی شدن دارند.
📎و بدتر از آن اینکه فکر میکنند تئوریها را بلدند در حالیکه در بهترین حالت شاید دو تا مدل بلد باشند که به درد مساله ما نمیخورد. مثل اقتصاد خواندههایی که اقتصاد بلد نیستند بلکه معدودی مدل بلدند یا مدیریت خواندههایی که مدیریت بلد نیستند و در بهترین حالت ابزاری بلدند.
📎و سپس این نسل تبدیل به هیات علمیهایی خواهند شد که خود قرار است دانشجویان بعدی را تربیت کنند و این جریان تربیت نیروی انسانی قاعدتا در لوپ بعدی از این نیز ضعیفتر خواهد شد. وبههمین ترتیب، جریان تولید بی سوادی، خود را دائم فربه کرده و پروش میدهد و این مساله در مدتی نه چندان دراز، باعث تهی شدن مغز دانشگاههای ما خواهد گردید.
📎دقت کنیم که این مطالبی که مطرح شد، مبتنی بر شواهدی از تقلب و ... نیست، بلکه برگرفته از تجربه کسانی است که تازه تلاش دارند کارهای خوب علمی انجام دهند.
📌اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی میخواهد فکری به حال علم بکند، میتواند این مساله را جزو اولویتهای خود قرار دهد تا به نوعی با حلقه فزاینده تولید بیسوادی مبارزه کند. در غیر این صورت دانشگاه فکر که هیچ، علم هم نخواهد توانست ایجاد کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2DpXuyD
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📌دانشگاه قرار بوده چه کارهایی انجام دهد؟
📎اول قرار بوده یک سری انسان تربیت کند که واجد سواد و دانش تخصصی باشند. حال برای ما اعتقاد نیز بسیار مهم است.
📎دوم قرار بوده تجربه زیسته جامعه را مدون کند و آن را به مخزن دانش موجود اضافه کند تا باعث درس آموزی و یادگیری گردد.
📎سوم قرار بوده نظریات جدیدی توسعه دهد که به فهم بهتر از عالم منجر شود.
📎چهارم قرار بوده پژوهشهای کاربردی هم داشته باشد تا به نوعی در بهتر کردن زیست بوم زندگی نیز کمک کند.
📎پنجم احتمالا قرار بوده کمی کارهای توسعه ای هم بکند که بعضا به کارآفرینی و نظایر آنها معروف است. و ...
📌در حوزه علوم انسانی
📎همه میدانیم که با نظریات بسیار متنوع و حتی متضادی سروکار داریم که به دلیل عدم قابلیت آزمایش چهبسا در نهایت نتوانیم بسیاری از آنها را رد کنیم.
📎همچنین میدانیم که این نظریات واجد بارهای ارزشی قابل توجهی هستند که پذیرندگان انرا در سمت و سوی خاصی، حتی بصورت تجویزی جهت میدهد. این امر اکنون در فیزیک و علوم زیستی نیز متجلی است.
📎دیگر اینکه کموبیش بر ما آشکار شده که اگر بخواهیم یک تحقیق غنی انجام دهیم، باید چهار مرحله را بخوبی پشت سر بگذاریم:
1- تبیین شفاف مساله به نحوی که بتواند ارزش بررسی خود را نشان بدهد
2- بررسی نقادانه تئوریهای مختلفی که به نحوی به این مساله مرتبطند و در نهایت ارائه تلفیقی از رهیافتهای تئوریک موجود
3- تبدیل خروجی گام قبلی به مدلهایی که قابل آزمون و بررسی به صورت کمی و یا کیفی باشند
4- اندازهگیری و تحلیل و سپس نگارش بسیار دقیق ماحصل کار به نوعی که قابل فهم برای سایرین باشد
📌جدای از بحث گسترده تقلب علمی، پایاننامه و مقاله نویسیهای پولی، کپیهای گسترده از پایاننامههای دیگران و... که متاسفانه آمار دقیقی از آنها دراختیار نیست
📎اکنون با پدیدهای مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از تزهای دکترا نمیتوانند این مراحل را به خوبی طی کنند و چهبسا به صورت وصله و پینهای دفاع شده و دانشجو مدرک دکترای خود را دریافت میکند.
📎تزهای خوب بین انها معمولا مساله قابل توجه و مناسبی دارد اما در فاز بعدی عمدتا تئوری گریز است (هرچند فصلی به نام مرور ادبیات دارند!) و شاید مدلی در دل خود داشته باشد که بررسی دقیق آن مدل از طریق دادههای واقعی به سختی صورت میگیرد و چهبسا از طریق مصاحبه با نخبگان(!) یا خبرگان(!!) و استفاده از چند تکنیک آماری این مصاحبهها، کار خود را از نظر شکلی درست کرده باشند.
📎در نهایت، نوشته که به مانند یک کشکول بی سر و تهی تحویل داوران میشود که حتی ربط جملات و پاراگرافها معلوم نیست و آنها نیز با فراغبال تز را نمیخوانند چون میدانند در جلسه دفاع ایراداتی سرهم میکنند و در نهایت در ازای مدرک دکترا، شام یا نهاری مهمان خواهند شد و شاید بیشتر از آن نیز نصیب استاد راهنما و ... گردد.
📎کیست که نداند بسیاری از دانشجویان دکترا، هرکدام در پست و مسوولیتی مشغول هستند و چه بسا انگیزه افزایش پایه شغلی باعث شده که در تقلای مدرک تلاش کنند و یا اگر انگیزههای دیگری داشته باشند، بههرروی حال و حوصله انجام دادن یک تز کامل را نخواهند داشت. و طرفه اینکه بسیاری از اساتید آنها نیز حال این کار را ندارند و اگر کسی بخواهد در برابر این جریان مقاومت کند، به راحتی از کمیتههای تز حذف و طرد میگردد(اگر تهدیدهای دیگر نشود!).
📌این جریان باعث میشود طبقه جدیدی درست شود که همه مدرک دانشگاهی در دست دارند و حالا اکنون انتظار هیات علمی شدن دارند.
📎و بدتر از آن اینکه فکر میکنند تئوریها را بلدند در حالیکه در بهترین حالت شاید دو تا مدل بلد باشند که به درد مساله ما نمیخورد. مثل اقتصاد خواندههایی که اقتصاد بلد نیستند بلکه معدودی مدل بلدند یا مدیریت خواندههایی که مدیریت بلد نیستند و در بهترین حالت ابزاری بلدند.
📎و سپس این نسل تبدیل به هیات علمیهایی خواهند شد که خود قرار است دانشجویان بعدی را تربیت کنند و این جریان تربیت نیروی انسانی قاعدتا در لوپ بعدی از این نیز ضعیفتر خواهد شد. وبههمین ترتیب، جریان تولید بی سوادی، خود را دائم فربه کرده و پروش میدهد و این مساله در مدتی نه چندان دراز، باعث تهی شدن مغز دانشگاههای ما خواهد گردید.
📎دقت کنیم که این مطالبی که مطرح شد، مبتنی بر شواهدی از تقلب و ... نیست، بلکه برگرفته از تجربه کسانی است که تازه تلاش دارند کارهای خوب علمی انجام دهند.
📌اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی میخواهد فکری به حال علم بکند، میتواند این مساله را جزو اولویتهای خود قرار دهد تا به نوعی با حلقه فزاینده تولید بیسوادی مبارزه کند. در غیر این صورت دانشگاه فکر که هیچ، علم هم نخواهد توانست ایجاد کند.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2DpXuyD
🎈سر برآور همچو کوهی ای سند!
دکتر ابراهیم سوزنچی(هیات علمی دانشگاه شریف)
📌اولین برنامه توسعه شوروی از سال 1928 تا 1932 ادامه داشت. آمارها خیره کننده بود و تقریبا برنامه از تمامی اهداف خود در صنعتی شدن پیشی گرفت. 86درصد سرمایهگذاریها بر روی صنایع سنگین صورت گرفت و کارخانهها زودتر از موعد افتتاح شده بودند و ظرفیت تولیدی فراتر از انتظار توسعه یافته بود.
📎برنامه دوم اگرچه هدف مشابهی داشت، اما در برخی حوزهها به میزان برنامه اول موفقیتآمیز نبود، مخصوصا در توسعه صنایعی نظیر نفت و ذغال سنگ
📎دو سال اول برنامه سوم وضع از منظر اهداف تولید وخیمتر بود که آلمان به شوروی حمله کرد و همه چیز تحتالشعاع جنگ قرار گرفت.
📌در انتقاد از برنامهنویسی، نقدهای زیادی صورت گرفته و البته در طرف مقابل عدهای قرار دارند که میگویند اگر برنامه و سند نباشد، پس چه چیزی باید جایگزین آن گردد؟ آیا این به معنای عدم وجود سند و برنامه است؟
📎پاسخ خیر است بدانمعنا که سند و برنامه ضروری است، و نمی توان منکر وجود آن شد بلکه مشکل اصلی در فهم ما از سند، برنامه، نقشه و یا واژههای مشابه است. یک سند چیست و باید واجد چه ویژگیهایی باشد؟
📎مثلا نقشه جامع علمی کشور، که اخیرا با نظر رهبر انقلاب در مسیر اصلاح قرار گرفته آیا ویژگیهای یک سند را دارا بوده است؟
📎برنامههای توسعه شوروی که در بالا ذکر شد، سندهای خوبی بودند؟
📌اجازه دهید نگاهی به ویژگیهای کلی این سندها بیندازیم:
📎مشتمل بر اهدافی (عمدتا آرمانگرایانه) که خود در قالب اعداد و شاخصها ذکر میشوند
📎مشخص کردن راهبردهایی برای رسیدن به این اهداف، که این راهبردها عمدتا چیزی نیستند جز معکوس مشکلات موجود (مثلا مشکل موجود کمبود نیروی انسانی متخصص است و راهبرد مربوطه ارتقای نیروی انسانی متخصص)
📎برنامههای اجرایی که ناشی از تجربه تدوینکنندگان سند است و تقریبا ربطی به اهداف و راهبردها ندارد
📌در بحثی که اخیرا با یکی از افراد با تجربه دفاعی داشتم، ایشان توجه من را به قرآن به عنوان سند زندگی جلب کرد. نکته اصلی در اینجا بود که تا چه میزان قرآن به جزئیات پرداخته و تا چه میزان به مفاهیم و کلیات؟
📎پرواضح که قرآن پر است از مفاهیم و قصههای گوناگون و فقط در چندجا جزئیاتی را مشخص کرده نظیر عفاف یا ارث، و حتی در مورد تعداد رکعات نماز نیز ساکت است.
📎به عبارت دیگر، اصل قرآن جا انداختن مفاهیم است که مبتنی بر آن اصول زندگی مشخص میگردد و بجز درصد کوچکی، کاری به جزئیات ندارد. از منظر راهبردی قرآن ذهن انسان را جهتدهی کرده و اقدامات را به انسان واگذار میکند.
📌هنگامی که به برنامه توسعه شوروی نگاه میکنیم، مشخص می شود که اهداف آن همانا بالا بردن ظرفیت تولید صنایع سنگین، یا به عبارتی تسریع در تاسیس کارخانجات بوده، بدون اینکه مفهوم صنعتی شدن برای سیاستمداران این کشور دقیق باشد. اگرچه در ابتدا ظرفیتها را بالا برده بود، ولی بزودی به سیر قهقرایی رسید. همین اتفاق در ارتباط با صنعتیشدن ایران عینا تکرار گردید چرا که مفاهیم اساسی به خوبی روشن نبود.
📎مدل مفهومی متشکل از یک سری روابط علی و معلولی است که دینامیزم و نتیجه فعالیتهای مختلف را روشن میسازد و بعبارت امروزه، مبنای نظری قابل توجهی دارد.
📎نقشههای متعدد دیگر نیز عمدتا فاقد مفاهیم هستند و سریع وارد هدف گذاری و اقدام میشوند در حالیکه اگر بخواهند مبتنی بر نگاه فوق تدوین شوند، باید بتوانند به خوبی مفاهیم را آشکار سازند به نحوی که هر کسی در هر نقطهای اگر بخواهد با آن ارتباط بگیرد، در گام اول مدل ذهنیاش ساماندهی شود و سپس مبتنی بر ان، اقدامات را مبتنی بر تجربیات خود پیشبینی کند.
📌هنر اصلی سندنویسی تعریف مفاهیم کلیدی و سپس مشخص کردن حوزههای محدودی است که باید وارد جزئیات گردد. و این چیزی است که ما در نقشهها و سندها بدانها توجه نمیکنیم.
📎سردار جبل مثالی از سند بحران یک کشور آورد که تماما مفاهیم بود و بسیاری از اقدامات را به نهادهای ذیربط واگذار کرده بود، اما در چندجا جزئیات را شفاف بیان کرده بود که اصلیترین آن، فوریترین اقدام بعد از زلزله است. ظرف 30 دقیقه، پلیسراه باید تمامی راهها را تحت کنترل خود درآورد و بدین منظور باید از نیروهای عملیات بومی استفاده نماید (چون تجهیز پلیس بسرعت ممکن نیست). در غیراینصورت راهها بسته میشود و تا 72 ساعت نمیتوان به منطقه کمک رسانی کرد و بسیاری زیر آوار کشته خواهند شد.
📌اگر نقشه جامع علمی قرار است نوشته شود، باید وجهه همت خود را مفهومپردازی توسعه علمی قرار دهد. و بههمین ترتیب سایر نقشهها و برنامهها... و البته اینکار برای تیمهای سندنویس که یادگرفتهاند افراد را کنارهم جمع کنند و خروجی حرفهای همانها را تحت قالب سند به خودشان غالب کنند، سختتر خواهد بود...
@cafe_strategy
https://bit.ly/2L4aGe9
دکتر ابراهیم سوزنچی(هیات علمی دانشگاه شریف)
📌اولین برنامه توسعه شوروی از سال 1928 تا 1932 ادامه داشت. آمارها خیره کننده بود و تقریبا برنامه از تمامی اهداف خود در صنعتی شدن پیشی گرفت. 86درصد سرمایهگذاریها بر روی صنایع سنگین صورت گرفت و کارخانهها زودتر از موعد افتتاح شده بودند و ظرفیت تولیدی فراتر از انتظار توسعه یافته بود.
📎برنامه دوم اگرچه هدف مشابهی داشت، اما در برخی حوزهها به میزان برنامه اول موفقیتآمیز نبود، مخصوصا در توسعه صنایعی نظیر نفت و ذغال سنگ
📎دو سال اول برنامه سوم وضع از منظر اهداف تولید وخیمتر بود که آلمان به شوروی حمله کرد و همه چیز تحتالشعاع جنگ قرار گرفت.
📌در انتقاد از برنامهنویسی، نقدهای زیادی صورت گرفته و البته در طرف مقابل عدهای قرار دارند که میگویند اگر برنامه و سند نباشد، پس چه چیزی باید جایگزین آن گردد؟ آیا این به معنای عدم وجود سند و برنامه است؟
📎پاسخ خیر است بدانمعنا که سند و برنامه ضروری است، و نمی توان منکر وجود آن شد بلکه مشکل اصلی در فهم ما از سند، برنامه، نقشه و یا واژههای مشابه است. یک سند چیست و باید واجد چه ویژگیهایی باشد؟
📎مثلا نقشه جامع علمی کشور، که اخیرا با نظر رهبر انقلاب در مسیر اصلاح قرار گرفته آیا ویژگیهای یک سند را دارا بوده است؟
📎برنامههای توسعه شوروی که در بالا ذکر شد، سندهای خوبی بودند؟
📌اجازه دهید نگاهی به ویژگیهای کلی این سندها بیندازیم:
📎مشتمل بر اهدافی (عمدتا آرمانگرایانه) که خود در قالب اعداد و شاخصها ذکر میشوند
📎مشخص کردن راهبردهایی برای رسیدن به این اهداف، که این راهبردها عمدتا چیزی نیستند جز معکوس مشکلات موجود (مثلا مشکل موجود کمبود نیروی انسانی متخصص است و راهبرد مربوطه ارتقای نیروی انسانی متخصص)
📎برنامههای اجرایی که ناشی از تجربه تدوینکنندگان سند است و تقریبا ربطی به اهداف و راهبردها ندارد
📌در بحثی که اخیرا با یکی از افراد با تجربه دفاعی داشتم، ایشان توجه من را به قرآن به عنوان سند زندگی جلب کرد. نکته اصلی در اینجا بود که تا چه میزان قرآن به جزئیات پرداخته و تا چه میزان به مفاهیم و کلیات؟
📎پرواضح که قرآن پر است از مفاهیم و قصههای گوناگون و فقط در چندجا جزئیاتی را مشخص کرده نظیر عفاف یا ارث، و حتی در مورد تعداد رکعات نماز نیز ساکت است.
📎به عبارت دیگر، اصل قرآن جا انداختن مفاهیم است که مبتنی بر آن اصول زندگی مشخص میگردد و بجز درصد کوچکی، کاری به جزئیات ندارد. از منظر راهبردی قرآن ذهن انسان را جهتدهی کرده و اقدامات را به انسان واگذار میکند.
📌هنگامی که به برنامه توسعه شوروی نگاه میکنیم، مشخص می شود که اهداف آن همانا بالا بردن ظرفیت تولید صنایع سنگین، یا به عبارتی تسریع در تاسیس کارخانجات بوده، بدون اینکه مفهوم صنعتی شدن برای سیاستمداران این کشور دقیق باشد. اگرچه در ابتدا ظرفیتها را بالا برده بود، ولی بزودی به سیر قهقرایی رسید. همین اتفاق در ارتباط با صنعتیشدن ایران عینا تکرار گردید چرا که مفاهیم اساسی به خوبی روشن نبود.
📎مدل مفهومی متشکل از یک سری روابط علی و معلولی است که دینامیزم و نتیجه فعالیتهای مختلف را روشن میسازد و بعبارت امروزه، مبنای نظری قابل توجهی دارد.
📎نقشههای متعدد دیگر نیز عمدتا فاقد مفاهیم هستند و سریع وارد هدف گذاری و اقدام میشوند در حالیکه اگر بخواهند مبتنی بر نگاه فوق تدوین شوند، باید بتوانند به خوبی مفاهیم را آشکار سازند به نحوی که هر کسی در هر نقطهای اگر بخواهد با آن ارتباط بگیرد، در گام اول مدل ذهنیاش ساماندهی شود و سپس مبتنی بر ان، اقدامات را مبتنی بر تجربیات خود پیشبینی کند.
📌هنر اصلی سندنویسی تعریف مفاهیم کلیدی و سپس مشخص کردن حوزههای محدودی است که باید وارد جزئیات گردد. و این چیزی است که ما در نقشهها و سندها بدانها توجه نمیکنیم.
📎سردار جبل مثالی از سند بحران یک کشور آورد که تماما مفاهیم بود و بسیاری از اقدامات را به نهادهای ذیربط واگذار کرده بود، اما در چندجا جزئیات را شفاف بیان کرده بود که اصلیترین آن، فوریترین اقدام بعد از زلزله است. ظرف 30 دقیقه، پلیسراه باید تمامی راهها را تحت کنترل خود درآورد و بدین منظور باید از نیروهای عملیات بومی استفاده نماید (چون تجهیز پلیس بسرعت ممکن نیست). در غیراینصورت راهها بسته میشود و تا 72 ساعت نمیتوان به منطقه کمک رسانی کرد و بسیاری زیر آوار کشته خواهند شد.
📌اگر نقشه جامع علمی قرار است نوشته شود، باید وجهه همت خود را مفهومپردازی توسعه علمی قرار دهد. و بههمین ترتیب سایر نقشهها و برنامهها... و البته اینکار برای تیمهای سندنویس که یادگرفتهاند افراد را کنارهم جمع کنند و خروجی حرفهای همانها را تحت قالب سند به خودشان غالب کنند، سختتر خواهد بود...
@cafe_strategy
https://bit.ly/2L4aGe9
🎈آیا توهم رشد اقتصادی داریم؟
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📈 توسعه اقتصادی تعریفی که همه بر آن وفاق داشته باشند ندارد. اما شاید کسی کمتر در این نکته شک داشته باشد که رشد اقتصادی ناشی از افزایش درآمد سرانه مطلوب همه کشورهاست.
📈 عموما کشورها در درآمدسرانه اسمی حدودا 10000 دلار متوقف می شوند و نمی توانند بیشتر از آن رشد کنند که به این پدیده "تله درآمد متوسط" می گویند.
📈 اگر کشوری بتواند سطح درآمد سرانه خود را از این میزان به طرز قابل توجهی (حداقل دوبرابر) افزایش دهد، اصطلاحا می گویم از نظر اقتصادی به همپایی رسیده است (کچ آپ)
📈 قاعدتا هیچ کشوری نیست که دلش نخواهد از نظر اقتصادی به همپایی برسد.
📊 درآمد سرانه ایران الان کمتر از 5500 دلار است. لذا اگر GDP ما به 1 تریلیون دلار هم برسد، باز هم از نظر اقتصادی کچ آپ نکرده ایم. هدف گذاری ما باید رشد بلند مدت اقتصادی باشد و سوال اصلی این است که این رشد چگونه اتفاق می افتد.
📈 از نظر آماری برای اینکه بخواهد این اتفاق بیافتد، کشور باید حداقل دو دهه رشد اقتصادی بالای 8 درصد داشته باشد یعنی رشد بلند مدت بالا
📈 برخی تئوری ها معتفدند که این مساله اتفاق نمی افتد مگر اینکه کشورها بتوانند از نظر تکنولوژی نیز خود را به سطح کشورهای پیشرفته برسانند (که به آن همپایی تکنولوژیک می گویند)
📈این مساله اشتباه است که فکر کنیم رابطه خطی است. یعنی اول از نظر تکنولوژی کلی جلو برویم و سپس برویم سراغ بازار. منظور اصلی این است که تکنولوژی و بازار دست به دست هم جلو می روند و یک گام اولی و گام بعدی را دومی برمی دارد. لازم و ملزوم یکدیگرند.
📈کچ آپ در واقع در یک صنعت یا یک بنگاه می افتد. اما تاثیر آنها می تواند متوسط کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهد. کچ آپ در یک صنعت لزوما منجر به کچ آپ کل کشور نمی شود. در واقع برخی صنایع هستند که می توانند کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهند. مثلا هند در نرم افزار کچ آپ کرده ولی اقتصاد هند خیر
📈 کشورهایی که کچ آپ کردند روی چه صنایعی بوده است؟
انگلستان در نساجی و راه آهن، آمریکا و آلمان در الکتریسیته ژاپن در خودرو و الکترونیک مصرفی، کره جنوبی در خودرو و آی سی تی، چین در خودرو و آی سی تی، تایوان در الکترونیک ... انگلستان اکنون عقب مانده است
📈 این صنایع چه ویژگی دارند؟
- آنها معمولا ساختار بهره وری در کل اقتصاد را تغییر می دهند (یعنی خلق ارزش افزوده بسیار بالایی می کنند که عمدتا ناشی از همان دانش و فناوری است)
📊 شاخصها نشان می دهد که ما از نظر تکنولوژیک فاصله قابل توجهی با دنیا داریم. هر چند در بعضی بخشها جلوتریم.
📈 چگونه می توان کچ آپ کرد؟
احتمال کچ آپ در دو جا بسیار بیشتر است. اول زمانی که تکنولوژی تغییر اساسی می کند و بنابراین بازی تکنولوژیک از ابتدا آغاز می شود (و فاصله تکنولوژیک ما کم می شود). دوم زمانی که ذائقه بازار کلا عوض می شود و تکنولوژی های قدیمی دیگر پاسخ گوی ذائقه بازار نیست (اینها همان جاهایی است که فرصت تخریب خلاقانه شومپیتری وجود دارد)
📈آیا عوامل نهادی نقش ندارند؟
قطعا نقش دارند و می توانند جلوی فعالیتهای معطوف به کچ آپ را بگیرند. مثلا ساختار نفتی، رانتی، نهادهای محدود کننده و نظایر آنها
📈 آیا صنایع قدیمی هم می توانند کچ آپ کنند؟
کچ آپ هم در صنایع قدیمی و هم جدید امکان پذیر است. لذا در فولاد هم کچ آپ در شرایط تغییر تکنولوژی رخ داده (مثال ژاپن)
📈 آیا در خدمات می توان کچ آپ کرد؟ بله می توان و محدودیتی ندارد.
📈 آیا خدمات می تواند باعث کچ آپ یک کشور شود؟ مطالعه ای هنوز نشان نداده که کچ آپ در یک صنعت خدماتی بتواند باعث کچ آپ کل اقتصاد کشور شود، مخصوصا برای اقتصادهای بزرگ . ولی این به معنای رد کامل این مساله نیست.
📈 سایر شرایط کچ آپ موفق چیست؟ دسترسی به دانش خارجی، بازار بین المللی، دانش اولیه مناسب
📊برای ایران چه باید کرد؟؟؟
📈سوال قدیمی شروع از نهادها یا سیاستها... کدام را باید هدف گذاری کنیم؟ بنظر می رسد که در شرایط کشور، تغییر نهادها بسیار طولانی و هزینهبرتر است. باید از طریق سیاستگذاری، شرایط جدید بازی را فراهم کنیم که در این بازی جدید نهادها نیز کمکم تغییر کنند. بهترین نقطه شروع برای سیاست شروع از حوزههایی است که نه تنها شرایط بالا را داشته باشند، بلکه کمتر درگیر نهادهای رانتی و نفتی موجود باشند که احتمال شکست آنها پائینتر بیاید. در این صورت می توان امید داشت به رشد اقتصادی بالا و کم شدن تدریجی سهم نفت در اقتصاد کشور.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2RYL4Sy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
📈 توسعه اقتصادی تعریفی که همه بر آن وفاق داشته باشند ندارد. اما شاید کسی کمتر در این نکته شک داشته باشد که رشد اقتصادی ناشی از افزایش درآمد سرانه مطلوب همه کشورهاست.
📈 عموما کشورها در درآمدسرانه اسمی حدودا 10000 دلار متوقف می شوند و نمی توانند بیشتر از آن رشد کنند که به این پدیده "تله درآمد متوسط" می گویند.
📈 اگر کشوری بتواند سطح درآمد سرانه خود را از این میزان به طرز قابل توجهی (حداقل دوبرابر) افزایش دهد، اصطلاحا می گویم از نظر اقتصادی به همپایی رسیده است (کچ آپ)
📈 قاعدتا هیچ کشوری نیست که دلش نخواهد از نظر اقتصادی به همپایی برسد.
📊 درآمد سرانه ایران الان کمتر از 5500 دلار است. لذا اگر GDP ما به 1 تریلیون دلار هم برسد، باز هم از نظر اقتصادی کچ آپ نکرده ایم. هدف گذاری ما باید رشد بلند مدت اقتصادی باشد و سوال اصلی این است که این رشد چگونه اتفاق می افتد.
📈 از نظر آماری برای اینکه بخواهد این اتفاق بیافتد، کشور باید حداقل دو دهه رشد اقتصادی بالای 8 درصد داشته باشد یعنی رشد بلند مدت بالا
📈 برخی تئوری ها معتفدند که این مساله اتفاق نمی افتد مگر اینکه کشورها بتوانند از نظر تکنولوژی نیز خود را به سطح کشورهای پیشرفته برسانند (که به آن همپایی تکنولوژیک می گویند)
📈این مساله اشتباه است که فکر کنیم رابطه خطی است. یعنی اول از نظر تکنولوژی کلی جلو برویم و سپس برویم سراغ بازار. منظور اصلی این است که تکنولوژی و بازار دست به دست هم جلو می روند و یک گام اولی و گام بعدی را دومی برمی دارد. لازم و ملزوم یکدیگرند.
📈کچ آپ در واقع در یک صنعت یا یک بنگاه می افتد. اما تاثیر آنها می تواند متوسط کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهد. کچ آپ در یک صنعت لزوما منجر به کچ آپ کل کشور نمی شود. در واقع برخی صنایع هستند که می توانند کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهند. مثلا هند در نرم افزار کچ آپ کرده ولی اقتصاد هند خیر
📈 کشورهایی که کچ آپ کردند روی چه صنایعی بوده است؟
انگلستان در نساجی و راه آهن، آمریکا و آلمان در الکتریسیته ژاپن در خودرو و الکترونیک مصرفی، کره جنوبی در خودرو و آی سی تی، چین در خودرو و آی سی تی، تایوان در الکترونیک ... انگلستان اکنون عقب مانده است
📈 این صنایع چه ویژگی دارند؟
- آنها معمولا ساختار بهره وری در کل اقتصاد را تغییر می دهند (یعنی خلق ارزش افزوده بسیار بالایی می کنند که عمدتا ناشی از همان دانش و فناوری است)
📊 شاخصها نشان می دهد که ما از نظر تکنولوژیک فاصله قابل توجهی با دنیا داریم. هر چند در بعضی بخشها جلوتریم.
📈 چگونه می توان کچ آپ کرد؟
احتمال کچ آپ در دو جا بسیار بیشتر است. اول زمانی که تکنولوژی تغییر اساسی می کند و بنابراین بازی تکنولوژیک از ابتدا آغاز می شود (و فاصله تکنولوژیک ما کم می شود). دوم زمانی که ذائقه بازار کلا عوض می شود و تکنولوژی های قدیمی دیگر پاسخ گوی ذائقه بازار نیست (اینها همان جاهایی است که فرصت تخریب خلاقانه شومپیتری وجود دارد)
📈آیا عوامل نهادی نقش ندارند؟
قطعا نقش دارند و می توانند جلوی فعالیتهای معطوف به کچ آپ را بگیرند. مثلا ساختار نفتی، رانتی، نهادهای محدود کننده و نظایر آنها
📈 آیا صنایع قدیمی هم می توانند کچ آپ کنند؟
کچ آپ هم در صنایع قدیمی و هم جدید امکان پذیر است. لذا در فولاد هم کچ آپ در شرایط تغییر تکنولوژی رخ داده (مثال ژاپن)
📈 آیا در خدمات می توان کچ آپ کرد؟ بله می توان و محدودیتی ندارد.
📈 آیا خدمات می تواند باعث کچ آپ یک کشور شود؟ مطالعه ای هنوز نشان نداده که کچ آپ در یک صنعت خدماتی بتواند باعث کچ آپ کل اقتصاد کشور شود، مخصوصا برای اقتصادهای بزرگ . ولی این به معنای رد کامل این مساله نیست.
📈 سایر شرایط کچ آپ موفق چیست؟ دسترسی به دانش خارجی، بازار بین المللی، دانش اولیه مناسب
📊برای ایران چه باید کرد؟؟؟
📈سوال قدیمی شروع از نهادها یا سیاستها... کدام را باید هدف گذاری کنیم؟ بنظر می رسد که در شرایط کشور، تغییر نهادها بسیار طولانی و هزینهبرتر است. باید از طریق سیاستگذاری، شرایط جدید بازی را فراهم کنیم که در این بازی جدید نهادها نیز کمکم تغییر کنند. بهترین نقطه شروع برای سیاست شروع از حوزههایی است که نه تنها شرایط بالا را داشته باشند، بلکه کمتر درگیر نهادهای رانتی و نفتی موجود باشند که احتمال شکست آنها پائینتر بیاید. در این صورت می توان امید داشت به رشد اقتصادی بالا و کم شدن تدریجی سهم نفت در اقتصاد کشور.
@cafe_strategy
https://bit.ly/2RYL4Sy
🎈ادعای بزرگ؛ عملکرد توخالی
علی بابایی
🖱ادعایشان خیلی بزرگ است؛ توهم «عقل کل بودن» دارند؛ و در تحقیر کردن دیگران، بهخصوص مدیران برخاسته از تجربه، استادند. اما هر چه بیشتر به فلسفهشان و عملکردشان مینگری، متوجه میشوی که درون این ادعا توخالی است. برنامهریزان را میگویم. ادعای تحول و خلق مسیرهای خارقالعاده پیش روی سازمانها (و حتی کشورها) را دارند؛ اما تا به امروز حتی به یک مورد واقعی یا یک مطالعۀ معتبر که نشان دهد برنامهریزی نقش موثری در عملکرد سازمانها و کشورها داشته باشد برنخوردهام. بالعکس، با چنین جملاتی از متفکران بزرگ روبرو شدهام:
🖱«هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است (کینچی اومای)» یا «حاصل فرآیندهای برنامهریزی و تحلیلی، این خواهد بود که بهجای انتخاب مسائلی جدید و نوآورانه برای سازمان، مسائلی انتخاب شوند که همیشه و درگذشته نیز توسط سازمان انتخاب شدهاند (هنری مینتزبرگ)» یا «سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خوردهاند (آرون ویلداوسکی)» ... حتی در متن قبل، چند نقل قول مستقیم از مدیر عامل گوگل آوردم که «برنامههای جامع و استراتژیک، کاری احمقانه است و فقط شرکتها را عقب نگه میدارد».
🖱کسانی که حتی یکبار برنامهریزی استراتژیک را تجربه کرده باشند خوب میدانند که برنامهریزی استراتژیک، اساسا دو فسلفه بیشتر ندارد: «طی کردن گام به گام یک سری ابزار تحلیلی» و «هدفگذاری کمّی برای آینده (بلندمدت، میان مدت، و کوتاه مدت)». البته ازآنجاکه خروجی ابزارهای استفاده شده توسط برنامهریزان، غالبا عباراتی بدیهی نظیر «افزایش سهم بازار»، «بهبود منابع انسانی» و ... درمیآید، عمدۀ تمرکز برنامهریزان بر همان هدفگذاری کمّی و سنجش و کنترلِ تحققِ اهداف کمّی متمرکز میشود. مثلا جالب است بدانید که در همین کارت امتیازی متوازن (BSC) (یکی از آخرین ورژنهای برنامهریزی) تا سطح آبدارچی سازمان (!) هدفگذاری شده و بعد بطور مکرر سنجیده شود.
🖱در مورد معیوب بودن این دو فسلفۀ برنامهریزی، ساعتها حرف زده شده و کتاب نوشته شده است. اما چند روز پیش فرصتی شد تا به مطالعۀ کتاب «کمپانی خلاقیت» نوشتۀ مدیر شرکت پیکسار بپردازم. بسیاری این کتاب را یکی از مهمترین کتابهای حوزۀ بیزینس در دهۀ گذشته میدانند. متن زیر را از این کتاب برگزیدم تا از زبان یکی از شگفتانگیزترین شرکتهایی که دنیا تاکنون به خود دیده است، همه متوجه شویم که یکی از اشکالات اساسی هدفگذاری کمّی چیست. اد کاتمول ماجرا را اینگونه توصیف میکند:
🖱مدیر منابع انسانیِ بخش انیمیشن دیزنی، لی کام بود ... هنوز از آمدنم خیلی نگذشته بود که او در دفترم نشست و یک برنامۀ دو ساله را جلویم گذاشت. این سند، اهدافی که باید به آنها میرسیدیم و زمان رسیدن به آنها را کاملاً تعیین کرده بود. بسیار دقیق و حساب شده بود. درواقع لی، دو ماه برای تهیۀ آن وقت گذاشته بود. پس سعی کردم با ملایمت با او صحبت کنم. برای همین، روی یک کاغذ، یک مثلث کشیدم [شکل پایین همین متن] و به او گفتم: «کاری که تو در این گزارش انجام دادی اینه که با اطمینان ادعا کردی دو سال دیگه به این جا میرسیم» و نوک مدادم را روی نوک مثلث گذاشتم. «ولی وقتی چنین ادعایی میکنی، ماهیت انسان این طوریه که دیگه فقط روی عملی کردن اون برنامه تمرکز میکنه و از فکر کردن به فرصتهای دیگه دست برمیداره. درواقع تو با این کار، تفکرت رو محدود میکنی و همۀ تلاشت رو میکنی تا از این برنامه دفاع کنی، چون اسم تو روی اون برنامه است و در قبالش احساس مسئولیت میکنی». بعد شروع کردم به کشیدن خطهای دیگهای روی مثلث، تا نشان دهم که ترجیح میدادم او چه رویکردی داشته باشد.
🖱اولین خطی که کشیدم (تصویر شماره 1) نشان میداد هدفمان تا سه ماه دیگر کجا خواهد بود. اما خط دوم (تصویر شماره 2) نشان میداد که ممکن بود تا سه ماه بعد کجا باشیم و میبینید که خط، درون مرزهای برنامۀ دو سالۀ ابتدایی باقی نمانده است. سرانجام خطوط دیگری کشیدم (تصویر شماره 3) و به او گفتم که به احتمال زیاد، در انتهای کار به جایی غیر قابل پیشبینی خواهیم رسید. پس از او خواستم که به جای تعیین کردن یک مسیر کامل و بینقص برای دستیابی به اهدافِ از قبل برنامهریزیشده و پیرویِ بی چون و چرا از آن، نسبت به «وقوع تغییرات در طی مسیر» و «انعطافپذیر ماندن»، و «پذیرفتن این که مسیرمان را همین طور که پیش میرویم مشخص خواهیم کرد» ذهن بازی داشته باشد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/y8LT1s
علی بابایی
🖱ادعایشان خیلی بزرگ است؛ توهم «عقل کل بودن» دارند؛ و در تحقیر کردن دیگران، بهخصوص مدیران برخاسته از تجربه، استادند. اما هر چه بیشتر به فلسفهشان و عملکردشان مینگری، متوجه میشوی که درون این ادعا توخالی است. برنامهریزان را میگویم. ادعای تحول و خلق مسیرهای خارقالعاده پیش روی سازمانها (و حتی کشورها) را دارند؛ اما تا به امروز حتی به یک مورد واقعی یا یک مطالعۀ معتبر که نشان دهد برنامهریزی نقش موثری در عملکرد سازمانها و کشورها داشته باشد برنخوردهام. بالعکس، با چنین جملاتی از متفکران بزرگ روبرو شدهام:
🖱«هرچقدر فرآیندهای برنامهریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر بنگاهها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است (کینچی اومای)» یا «حاصل فرآیندهای برنامهریزی و تحلیلی، این خواهد بود که بهجای انتخاب مسائلی جدید و نوآورانه برای سازمان، مسائلی انتخاب شوند که همیشه و درگذشته نیز توسط سازمان انتخاب شدهاند (هنری مینتزبرگ)» یا «سیستمهای برنامهریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خوردهاند (آرون ویلداوسکی)» ... حتی در متن قبل، چند نقل قول مستقیم از مدیر عامل گوگل آوردم که «برنامههای جامع و استراتژیک، کاری احمقانه است و فقط شرکتها را عقب نگه میدارد».
🖱کسانی که حتی یکبار برنامهریزی استراتژیک را تجربه کرده باشند خوب میدانند که برنامهریزی استراتژیک، اساسا دو فسلفه بیشتر ندارد: «طی کردن گام به گام یک سری ابزار تحلیلی» و «هدفگذاری کمّی برای آینده (بلندمدت، میان مدت، و کوتاه مدت)». البته ازآنجاکه خروجی ابزارهای استفاده شده توسط برنامهریزان، غالبا عباراتی بدیهی نظیر «افزایش سهم بازار»، «بهبود منابع انسانی» و ... درمیآید، عمدۀ تمرکز برنامهریزان بر همان هدفگذاری کمّی و سنجش و کنترلِ تحققِ اهداف کمّی متمرکز میشود. مثلا جالب است بدانید که در همین کارت امتیازی متوازن (BSC) (یکی از آخرین ورژنهای برنامهریزی) تا سطح آبدارچی سازمان (!) هدفگذاری شده و بعد بطور مکرر سنجیده شود.
🖱در مورد معیوب بودن این دو فسلفۀ برنامهریزی، ساعتها حرف زده شده و کتاب نوشته شده است. اما چند روز پیش فرصتی شد تا به مطالعۀ کتاب «کمپانی خلاقیت» نوشتۀ مدیر شرکت پیکسار بپردازم. بسیاری این کتاب را یکی از مهمترین کتابهای حوزۀ بیزینس در دهۀ گذشته میدانند. متن زیر را از این کتاب برگزیدم تا از زبان یکی از شگفتانگیزترین شرکتهایی که دنیا تاکنون به خود دیده است، همه متوجه شویم که یکی از اشکالات اساسی هدفگذاری کمّی چیست. اد کاتمول ماجرا را اینگونه توصیف میکند:
🖱مدیر منابع انسانیِ بخش انیمیشن دیزنی، لی کام بود ... هنوز از آمدنم خیلی نگذشته بود که او در دفترم نشست و یک برنامۀ دو ساله را جلویم گذاشت. این سند، اهدافی که باید به آنها میرسیدیم و زمان رسیدن به آنها را کاملاً تعیین کرده بود. بسیار دقیق و حساب شده بود. درواقع لی، دو ماه برای تهیۀ آن وقت گذاشته بود. پس سعی کردم با ملایمت با او صحبت کنم. برای همین، روی یک کاغذ، یک مثلث کشیدم [شکل پایین همین متن] و به او گفتم: «کاری که تو در این گزارش انجام دادی اینه که با اطمینان ادعا کردی دو سال دیگه به این جا میرسیم» و نوک مدادم را روی نوک مثلث گذاشتم. «ولی وقتی چنین ادعایی میکنی، ماهیت انسان این طوریه که دیگه فقط روی عملی کردن اون برنامه تمرکز میکنه و از فکر کردن به فرصتهای دیگه دست برمیداره. درواقع تو با این کار، تفکرت رو محدود میکنی و همۀ تلاشت رو میکنی تا از این برنامه دفاع کنی، چون اسم تو روی اون برنامه است و در قبالش احساس مسئولیت میکنی». بعد شروع کردم به کشیدن خطهای دیگهای روی مثلث، تا نشان دهم که ترجیح میدادم او چه رویکردی داشته باشد.
🖱اولین خطی که کشیدم (تصویر شماره 1) نشان میداد هدفمان تا سه ماه دیگر کجا خواهد بود. اما خط دوم (تصویر شماره 2) نشان میداد که ممکن بود تا سه ماه بعد کجا باشیم و میبینید که خط، درون مرزهای برنامۀ دو سالۀ ابتدایی باقی نمانده است. سرانجام خطوط دیگری کشیدم (تصویر شماره 3) و به او گفتم که به احتمال زیاد، در انتهای کار به جایی غیر قابل پیشبینی خواهیم رسید. پس از او خواستم که به جای تعیین کردن یک مسیر کامل و بینقص برای دستیابی به اهدافِ از قبل برنامهریزیشده و پیرویِ بی چون و چرا از آن، نسبت به «وقوع تغییرات در طی مسیر» و «انعطافپذیر ماندن»، و «پذیرفتن این که مسیرمان را همین طور که پیش میرویم مشخص خواهیم کرد» ذهن بازی داشته باشد ...
کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/y8LT1s
🎈لطفا پایت را بیرون از دفترت بگذار
علی بابایی
🖱سفرهای گالیور، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نوشتۀ جاناتان سوئیفت است. گاردین، پس از انجام یک مطالعۀ دو ساله، این کتاب را سومین رمان برتر زبان انگلیسی معرفی کرده است. البته در ایران، متاسفانه همۀ ما سفرهای گالیور را به مجموعۀ کارتونی- تلویزیونیِ ساخته شده توسط هانا باربارا (سال 1968) میشناسیم. اما چرا میگویم متاسفانه؟ چون این مجموعۀ کارتونی باعث شد تا همۀ ما ایرانیان، سفرهای گالیور را صرفا یک مجموعۀ طنزِ کودکانه و صرفا سرگرمکننده بشناسیم؛ غافل از اینکه شهرت کتاب اصلی، به حملات سیاسی و فلسفی نویسنده، جاناتان سوئیفت، به ساختارهای اجتماعی، سیاسی، و علمی جامعۀ پیرامونش، البته از طریق بهکارگیری یک زبان طنز ماهرانه بازمیگردد. در این مطلب قصد دارم به یکی از همین ساختارهایی که مورد حملۀ جاناتان سوئیفت قرار گرفته بپردازم چراکه معتقدم بسیاری از مشکلات کنونی کشور، ناشی از همین ساختار بسیار معیوب و مهلک بوده است: دورافتادن مدیران و دانشمندان جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی.
🖱از مدیران دولتی و حاکمیتی آغاز کنیم. کسانی که اندک زمانی را در ساختارهای دولتی و حاکمیتی سپری کرده باشند، خوب میدانند که هر روزِ مدیران این سازمانها چگونه سپری میشود. صبح به سازمان میروی، طبقۀ دهم آسانسور را میزنی، به اتاقت وارد میشوی، و سپس مشغول تئاتر هر روزۀ خود میشوی:
«امروز قرار است چگونه عددسازی کنم تا دهان مبارک دهها سند و ستاد و کمیتۀ بالادستی را، که صدها شاخص کمّی را به من تکلیف و ابلاغ کردهاند و از من گزارش خواستهاند، ببندم؟ امروز قرار است در چند جلسۀ بیرونی شرکت کنم تا خدای نکرده در غیاب من، تکلیف و شاخص جدیدی بر روی دوش سازمان من گذاشته نشود؟ امروز قرار است چه «شو»یی برای مدیران بالادستی بدهم؟ تجربه نشان میدهد هیچ چیز بهتر از داشتن یک برنامه و سند جامع نیست؛ آن را میتوانم هر جا رفتم با خود ببرم و و به هر کس که رسیدم بگویم ببین چه برنامۀ جامعی دارم! برای افق 1404 و 1420 و 1440 برنامه دارم و از قضا نقش همه را هم در آن مشخص کردهام. در همۀ آنها هم قرار است در منطقه اول شویم!»
🖱اما نتیجۀ این تئاترهای تکراری و همیشگی؟ مدیران دولتی و حاکمیتی عزیز ما، هر روزِ خود را در طبقات سازمانهای خود سپری میکنند بدون اینکه لحظهای پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است بازار جدیدی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است شغل جدیدی ایجاد شود، همانجایی که قرار بوده است ریسکی تقبل شود، همانجایی که قرار بوده است ... . عدم حضور مدیران عزیز ما در این «همانجا»ها همان و تعریف سیاستهای تکراری، تخیلی، و ناکارآ. از همین روست که دنی رودریک، در وصف دولت میگوید: «دولت نمیداند که چه چیز را نمیداند!».
🖱جامعۀ دانشگاهی ما نیز سرگرم تئاتر مشابهی است. یکسوم آنها که بیش از آنکه دانشگاهی باشند، مدیرانی دولتی هستند که برای برنده شدن در بازیهای سیاسی، نیازمند القابی همچون «دکتر» و «عضو هیئت علمی» بودهاند (و در بند قبل، به توصیف زندگی هر روزِ این عزیزان پرداختیم). بقیهشان نیز هر صبح که از خواب برمیخیزند، گرفتار شاخصهای کمّیِ تعریف شده توسط وزارت علوم برای ارتقا: چند کتاب، چند مقاله، چند ... . اما نتیجه؟ از فساد و لابی بالا در مجلاتِ علمیپژوهشی (بارها به خود من گفته شده است که برای فلان مجله، فلان مقاله را بگونهای داوری کنم که حتما چاپ شود) و رتبۀ بسیار پایین ایران در کیفیت مقالات در ژورنالهای خارجی که بگذریم، دانشگاهیان ما نیز هر روزِ خود را در اتاقهای خود سپری میکنند بدون اینکه به طور معنادار و عمیق، پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است یک مسئلۀ اجتماعی مورد کاوش عمیق قرار گیرد، همانجایی که قرار بوده است ... .
🖱به سفرهای گالیور بازگردیم. خوشبختانه در سال 1996، یک سریال کوتاه با همین نام به نمایش درآمد بگونهایکه حداکثر تلاش شده بود تا اقتباسی هر چه نزدیکتر به متن اصلی کتاب صورت پذیرد. تکه فیلمی که در انتهای این متن مشاهده میکنید، از همین سریال انتخاب شده است و دقیقا مرتبط با حملۀ جاناتان سوئیفت به انقطاع مدیران و دانشمندانِ یک جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی است. هر بار که این تکه فیلم کوتاه را میبینم، گویی تمام خاطراتم از جامعۀ مدیران و دانشگاهیان کشور، پیش رویم تکرار میشود. پیشنهاد میکنم در توضیح چرایی وضعیت کنونی کشور، جدای انواع تفسیرهای ارائه شده توسط اقتصاددانان و جامعهشناسان وطنی، از زاویۀ جاناتان سوئیفت نیز به موضوع بنگریم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
علی بابایی
🖱سفرهای گالیور، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نوشتۀ جاناتان سوئیفت است. گاردین، پس از انجام یک مطالعۀ دو ساله، این کتاب را سومین رمان برتر زبان انگلیسی معرفی کرده است. البته در ایران، متاسفانه همۀ ما سفرهای گالیور را به مجموعۀ کارتونی- تلویزیونیِ ساخته شده توسط هانا باربارا (سال 1968) میشناسیم. اما چرا میگویم متاسفانه؟ چون این مجموعۀ کارتونی باعث شد تا همۀ ما ایرانیان، سفرهای گالیور را صرفا یک مجموعۀ طنزِ کودکانه و صرفا سرگرمکننده بشناسیم؛ غافل از اینکه شهرت کتاب اصلی، به حملات سیاسی و فلسفی نویسنده، جاناتان سوئیفت، به ساختارهای اجتماعی، سیاسی، و علمی جامعۀ پیرامونش، البته از طریق بهکارگیری یک زبان طنز ماهرانه بازمیگردد. در این مطلب قصد دارم به یکی از همین ساختارهایی که مورد حملۀ جاناتان سوئیفت قرار گرفته بپردازم چراکه معتقدم بسیاری از مشکلات کنونی کشور، ناشی از همین ساختار بسیار معیوب و مهلک بوده است: دورافتادن مدیران و دانشمندان جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی.
🖱از مدیران دولتی و حاکمیتی آغاز کنیم. کسانی که اندک زمانی را در ساختارهای دولتی و حاکمیتی سپری کرده باشند، خوب میدانند که هر روزِ مدیران این سازمانها چگونه سپری میشود. صبح به سازمان میروی، طبقۀ دهم آسانسور را میزنی، به اتاقت وارد میشوی، و سپس مشغول تئاتر هر روزۀ خود میشوی:
«امروز قرار است چگونه عددسازی کنم تا دهان مبارک دهها سند و ستاد و کمیتۀ بالادستی را، که صدها شاخص کمّی را به من تکلیف و ابلاغ کردهاند و از من گزارش خواستهاند، ببندم؟ امروز قرار است در چند جلسۀ بیرونی شرکت کنم تا خدای نکرده در غیاب من، تکلیف و شاخص جدیدی بر روی دوش سازمان من گذاشته نشود؟ امروز قرار است چه «شو»یی برای مدیران بالادستی بدهم؟ تجربه نشان میدهد هیچ چیز بهتر از داشتن یک برنامه و سند جامع نیست؛ آن را میتوانم هر جا رفتم با خود ببرم و و به هر کس که رسیدم بگویم ببین چه برنامۀ جامعی دارم! برای افق 1404 و 1420 و 1440 برنامه دارم و از قضا نقش همه را هم در آن مشخص کردهام. در همۀ آنها هم قرار است در منطقه اول شویم!»
🖱اما نتیجۀ این تئاترهای تکراری و همیشگی؟ مدیران دولتی و حاکمیتی عزیز ما، هر روزِ خود را در طبقات سازمانهای خود سپری میکنند بدون اینکه لحظهای پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است بازار جدیدی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است شغل جدیدی ایجاد شود، همانجایی که قرار بوده است ریسکی تقبل شود، همانجایی که قرار بوده است ... . عدم حضور مدیران عزیز ما در این «همانجا»ها همان و تعریف سیاستهای تکراری، تخیلی، و ناکارآ. از همین روست که دنی رودریک، در وصف دولت میگوید: «دولت نمیداند که چه چیز را نمیداند!».
🖱جامعۀ دانشگاهی ما نیز سرگرم تئاتر مشابهی است. یکسوم آنها که بیش از آنکه دانشگاهی باشند، مدیرانی دولتی هستند که برای برنده شدن در بازیهای سیاسی، نیازمند القابی همچون «دکتر» و «عضو هیئت علمی» بودهاند (و در بند قبل، به توصیف زندگی هر روزِ این عزیزان پرداختیم). بقیهشان نیز هر صبح که از خواب برمیخیزند، گرفتار شاخصهای کمّیِ تعریف شده توسط وزارت علوم برای ارتقا: چند کتاب، چند مقاله، چند ... . اما نتیجه؟ از فساد و لابی بالا در مجلاتِ علمیپژوهشی (بارها به خود من گفته شده است که برای فلان مجله، فلان مقاله را بگونهای داوری کنم که حتما چاپ شود) و رتبۀ بسیار پایین ایران در کیفیت مقالات در ژورنالهای خارجی که بگذریم، دانشگاهیان ما نیز هر روزِ خود را در اتاقهای خود سپری میکنند بدون اینکه به طور معنادار و عمیق، پای خود را در دنیای واقعی و تجربه بگذارند: یعنی همانجایی که قرار بوده است تکنولوژی خلق شود، همانجایی که قرار بوده است یک مسئلۀ اجتماعی مورد کاوش عمیق قرار گیرد، همانجایی که قرار بوده است ... .
🖱به سفرهای گالیور بازگردیم. خوشبختانه در سال 1996، یک سریال کوتاه با همین نام به نمایش درآمد بگونهایکه حداکثر تلاش شده بود تا اقتباسی هر چه نزدیکتر به متن اصلی کتاب صورت پذیرد. تکه فیلمی که در انتهای این متن مشاهده میکنید، از همین سریال انتخاب شده است و دقیقا مرتبط با حملۀ جاناتان سوئیفت به انقطاع مدیران و دانشمندانِ یک جامعه از دنیای واقعیت و تجربه، و درگیر شدن آنها در تفکرات انتزاعی و تخیلی است. هر بار که این تکه فیلم کوتاه را میبینم، گویی تمام خاطراتم از جامعۀ مدیران و دانشگاهیان کشور، پیش رویم تکرار میشود. پیشنهاد میکنم در توضیح چرایی وضعیت کنونی کشور، جدای انواع تفسیرهای ارائه شده توسط اقتصاددانان و جامعهشناسان وطنی، از زاویۀ جاناتان سوئیفت نیز به موضوع بنگریم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
Telegram
📎
🎈 عزیزان موسفید متشکریم!
ابراهیم سوزنچی کاشانی (عضو هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور، ظاهرا دیروز اعلام فرمودند که ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد و برنامه ای جامع برای بازنگری در سیاست ها و ارزیابی اقدامات صورت گرفته، تدوین گردد. خوب این حاصل جلسه بسیار سنگین و گرانبهای اقتصاد مقاومتی بوده است و صد البته این کار در پاسخ یا اجابت به بیانیه گام دوم انقلاب مقام معظم رهبری بوده است (وگرنه شاید چنین درخواستی نمیآمد و چرخ مملکت روی همان پاشنه میچرخید).
🖱مهندس فرموده بودند: اقتصاد کشور از نواقص و عیوب ساختاری و مسائلی نظیر اتکاء به درآمدهای نفتی و دولتی بودن اقتصاد رنج می برد و به دلیل آنکه طی سالهای طولانی برای حل چالش های اساسی کشور اقدامی صورت نگرفته است، امروز با انباشت مشکلات، پیچیدگی ها و مسائل بغرنجی در اقتصاد کشور روبرو هستیم. احتمالا تقصیر این نابسامانی های طولانی مدت گردن ماست!
🖱جادارد از ستاد اقتصاد مقاومتی که در آن وزرای کشور، جهاد کشاورزی، نیرو، تعاون، کار و رفاه اجتماعی، دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاون علمی و فناوری رییس جمهور، رییس سازمان امور اداری و استخدامی کشور و معاون رییس جمهور در امور زنان و خانواده نیز حضور داشتند بسیار تشکر نماییم. و چقدر امیدوار و خوشحالیم که دیگر با این تدبیر عالی و تدوین برنامه، مشکلات به زودی حل خواهند شد. انشالله دو هفته دیگر صبر کنیم همه چیز تمام است!
🖱خوب است یک نکته دیگر را نیز توجه کنیم و آن اینکه این بیانیه یک سری اهداف و نکات را مشخص کرده است، اما مهمتر از همه اینها، به نظر میرسد که این بیانیه یک روح دارد و آن این است که این نامه خطاب به جوانان است و نه آقای جهانگیری و ستاد اقتصاد مقاومتی و بقیه کسانی که ما نمیدانیم واقعا چگونه سن آنها را محاسبه کنیم.
🖱لذا به جای اینکه ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد، (که البته من نمیدانم این اعضای محترم که همه در دستگاهها هستند وقتی در جلسات ستاد میروند نظرات خود را خدای نکرده قایم میکنند! یا اینکه نظرات خود را به جای جمع کردن، پخش میکنند!) و مشکلات اقتصاد مقاومتی تابع یک برنامهای که به این دقت قرار است تدوین شود مرتفع گردد، پیشنهاد بنده این است که دوستان جای خود را زودتر به جوانان بسپارند و به روح بیانیه عمل کنند تا جوانانی که خطاب این نامه هستند بتوانند اهداف را عملیاتی کنند.
🖱ما نیز از آنها تشکر ویژهای برای نگهداری انقلاب تاکنون خواهیم کرد و برای همه مراسم قدردانی برگزار میکنیم.
🖱گری همل یک کتاب فوق العاده دارد با نام leading the revolution که از بسیاری از کتابهای مدیریت نوآوری حاضر نیز بهتر و کاربردیتر است. وی در آن کتاب در جایی به نقش gray hair revolutionistها اشاره میکند. اینها افرادی هستند که تجربهای اندوختهاند ولی هنوز جوانند (35 تا حداکثر 50) و اکنون به اندازه کافی انگیزه دارند که انرژی خود را مصروف این کنند که یک حرکت ماندگار ثبت کنند. در برابر اینها دو دسته قرار دارند، افراد کاملا موسیاه، که تجربه ندارند ولی انگیزه دارند، و افراد موسفید که انگیزه ندارند ولی تجربه دارند.
🖱امیدواریم طبق بیانیه رهبری، افراد بیانگیزه موسفیدی که دائم باید از بیرون به آنها فشار بیاید تا خود را تکان دهند (دور از جان ستاد اقتصاد مقاومتی!)، صندلیهای خود را خالی کنند و به موخاکستریها بدهند تا شاهد تحولات جدی تر باشیم.
https://bit.ly/2TR8YAp
🖱پ.ن. 1. چندین بار در این کانال در گذشته بحث تغییر نسل مطرح شده بود به عنوان راهکار اساسی حل مشکلات کشور (به جای برنامه نویسی)، که یکی از آنها را اینجا میگذارم. دلیل آن واضح است، افکار هستند که مهمند و افکار قدیمی باید بروند تا افکار جدید بروز پیدا کنند و نه اینکه برنامه های جدید به جای برنامه های قدیمی بیایند. یکی از همین افکار قدیمی داستان برنامه های طنزگونه همین نسل قبلی است.
https://news.1rj.ru/str/Cafe_Strategy/41
🖱پ.ن. 2. هیچ گاه منکر این نیستیم که در میان افراد 70 و 80 ساله، کماکان عزیزانی هستند که از جوانان خلاقانهتر و امیدوارانهتر عمل میکنند. مهم کارنامه گذشته است و کسی که کارنامهاش در گذشته چیزی نشان نداده، میتوانیم با گرمی بدرقهاش کنیم. همچنین این به هیچ روی بمعنای انکار زحمات گذشتگان نیست. فقط اگر بموقع خداحافظی نکنند اعتبارشان خدشه دار می شود.
🖱پ.ن. 3. چه خوب است مجموعه های ذیل رهبری که هنوز شاهد این تغییرات نیستند، بزودی به آن بپیوندند.
@cafe_strategy
ابراهیم سوزنچی کاشانی (عضو هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور، ظاهرا دیروز اعلام فرمودند که ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد و برنامه ای جامع برای بازنگری در سیاست ها و ارزیابی اقدامات صورت گرفته، تدوین گردد. خوب این حاصل جلسه بسیار سنگین و گرانبهای اقتصاد مقاومتی بوده است و صد البته این کار در پاسخ یا اجابت به بیانیه گام دوم انقلاب مقام معظم رهبری بوده است (وگرنه شاید چنین درخواستی نمیآمد و چرخ مملکت روی همان پاشنه میچرخید).
🖱مهندس فرموده بودند: اقتصاد کشور از نواقص و عیوب ساختاری و مسائلی نظیر اتکاء به درآمدهای نفتی و دولتی بودن اقتصاد رنج می برد و به دلیل آنکه طی سالهای طولانی برای حل چالش های اساسی کشور اقدامی صورت نگرفته است، امروز با انباشت مشکلات، پیچیدگی ها و مسائل بغرنجی در اقتصاد کشور روبرو هستیم. احتمالا تقصیر این نابسامانی های طولانی مدت گردن ماست!
🖱جادارد از ستاد اقتصاد مقاومتی که در آن وزرای کشور، جهاد کشاورزی، نیرو، تعاون، کار و رفاه اجتماعی، دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاون علمی و فناوری رییس جمهور، رییس سازمان امور اداری و استخدامی کشور و معاون رییس جمهور در امور زنان و خانواده نیز حضور داشتند بسیار تشکر نماییم. و چقدر امیدوار و خوشحالیم که دیگر با این تدبیر عالی و تدوین برنامه، مشکلات به زودی حل خواهند شد. انشالله دو هفته دیگر صبر کنیم همه چیز تمام است!
🖱خوب است یک نکته دیگر را نیز توجه کنیم و آن اینکه این بیانیه یک سری اهداف و نکات را مشخص کرده است، اما مهمتر از همه اینها، به نظر میرسد که این بیانیه یک روح دارد و آن این است که این نامه خطاب به جوانان است و نه آقای جهانگیری و ستاد اقتصاد مقاومتی و بقیه کسانی که ما نمیدانیم واقعا چگونه سن آنها را محاسبه کنیم.
🖱لذا به جای اینکه ظرف دو هفته نظرات دستگاهها جمعآوری گردد، (که البته من نمیدانم این اعضای محترم که همه در دستگاهها هستند وقتی در جلسات ستاد میروند نظرات خود را خدای نکرده قایم میکنند! یا اینکه نظرات خود را به جای جمع کردن، پخش میکنند!) و مشکلات اقتصاد مقاومتی تابع یک برنامهای که به این دقت قرار است تدوین شود مرتفع گردد، پیشنهاد بنده این است که دوستان جای خود را زودتر به جوانان بسپارند و به روح بیانیه عمل کنند تا جوانانی که خطاب این نامه هستند بتوانند اهداف را عملیاتی کنند.
🖱ما نیز از آنها تشکر ویژهای برای نگهداری انقلاب تاکنون خواهیم کرد و برای همه مراسم قدردانی برگزار میکنیم.
🖱گری همل یک کتاب فوق العاده دارد با نام leading the revolution که از بسیاری از کتابهای مدیریت نوآوری حاضر نیز بهتر و کاربردیتر است. وی در آن کتاب در جایی به نقش gray hair revolutionistها اشاره میکند. اینها افرادی هستند که تجربهای اندوختهاند ولی هنوز جوانند (35 تا حداکثر 50) و اکنون به اندازه کافی انگیزه دارند که انرژی خود را مصروف این کنند که یک حرکت ماندگار ثبت کنند. در برابر اینها دو دسته قرار دارند، افراد کاملا موسیاه، که تجربه ندارند ولی انگیزه دارند، و افراد موسفید که انگیزه ندارند ولی تجربه دارند.
🖱امیدواریم طبق بیانیه رهبری، افراد بیانگیزه موسفیدی که دائم باید از بیرون به آنها فشار بیاید تا خود را تکان دهند (دور از جان ستاد اقتصاد مقاومتی!)، صندلیهای خود را خالی کنند و به موخاکستریها بدهند تا شاهد تحولات جدی تر باشیم.
https://bit.ly/2TR8YAp
🖱پ.ن. 1. چندین بار در این کانال در گذشته بحث تغییر نسل مطرح شده بود به عنوان راهکار اساسی حل مشکلات کشور (به جای برنامه نویسی)، که یکی از آنها را اینجا میگذارم. دلیل آن واضح است، افکار هستند که مهمند و افکار قدیمی باید بروند تا افکار جدید بروز پیدا کنند و نه اینکه برنامه های جدید به جای برنامه های قدیمی بیایند. یکی از همین افکار قدیمی داستان برنامه های طنزگونه همین نسل قبلی است.
https://news.1rj.ru/str/Cafe_Strategy/41
🖱پ.ن. 2. هیچ گاه منکر این نیستیم که در میان افراد 70 و 80 ساله، کماکان عزیزانی هستند که از جوانان خلاقانهتر و امیدوارانهتر عمل میکنند. مهم کارنامه گذشته است و کسی که کارنامهاش در گذشته چیزی نشان نداده، میتوانیم با گرمی بدرقهاش کنیم. همچنین این به هیچ روی بمعنای انکار زحمات گذشتگان نیست. فقط اگر بموقع خداحافظی نکنند اعتبارشان خدشه دار می شود.
🖱پ.ن. 3. چه خوب است مجموعه های ذیل رهبری که هنوز شاهد این تغییرات نیستند، بزودی به آن بپیوندند.
@cafe_strategy
🎈ای کاش به اول باز میگشتیم ...
علی بابایی
🖱پس از انقلاب، عملکرد همۀ دولتها آنقدر مفتضح بوده است که هر وقت با دوستان اقتصادخوانده در مورد نقش دولت صحبت میکنم، سریع چنین پاسخی را از آنها میشنوم: «کاش دولت، هیچ نقشی در اقتصاد نمیداشت». اوج همین تفکر را در مدیریت دکتر آخوندی عزیز و رقم خوردن یکی از منفعلانهترین مدیریتهای دولتیِ پس از انقلاب مشاهده کردیم. اما آیا به واقع، راه حل توسعۀ اقتصادی ایران همین است؟
🖱 جالب است بدانیم که بر خلاف دیدگاه منفعلانۀ فوق، جریان فکری قدرتمندی در جهان تحت عنوان «سیاست صنعتی» و با رهبری تئوریسینهای مهمی نظیر جوزف استیگلیتز (برندۀ نوبل اقتصاد 2001)، دنی رودریک، و ... وجود دارد که با ارائۀ شواهد و استدلالهای بنیادین، توسعۀ کشورهای جهان سوم را صرفا از طریق دخالت دولت امکانپذیر میداند؛ البته دخالتی بسیار متفاوت از آن چیزی که تاکنون در کشور مشاهده نمودهایم. اگر به فرض محال (!) رئیس جمهور بعدی کشور بخواهد از این جریان فکری برخیزد، در زمان تحلیف چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند:
🖱«دوست دارم صحبتم را با یک سوال مهم شروع کنم: آیا مزیتهای رقابتی کشورها، موهبتی خدادادی است یا بالعکس، امری است که خلق میشود؟ عدهای از اقتصاددانان و سیاستگذاران معتقدند که مزیت، موهبتی خدادادی است. برای مثال، یک کشور ممکن است دارای منابع طبیعی باشد، یا ممکن است از موقعیت جغرافیایی خاصی برخوردار باشد یا ... . اما در مقابل، عدهای دیگر معتقدند که یک کشور میتواند برای خودش، مزیتهای جدید خلق کند. اگر ما دیدگاه اول را بپذیریم، چطور میتوانیم توسعه اقتصادی کشورهای شرق آسیا را توجیه کنیم؟ آیا غیر از این است که آنها در مراحل پیش از توسعه، چیزی به جز چند هکتار جنگل و زمینهای کشاورزی نداشتند اما طی 4 دهه، تبدیل به قطبهای بزرگی در حوزۀ ICT و خودروهای پیشرفته شدند؟ پس شاید باید بپذیریم که مزیت را باید خلق کرد.
🖱حالا یک سوال مهم دیگر: چه کسی خالق مزیت برای یک کشور است؟ دولت؟ یا بخش خصوصی؟ دولت را که همه میدانیم دهههاست گرفتار روزمرگی است و بنگاهداریاش را هم که همه دیدهایم. بخش خصوصی (به معنای عام) هم که عمدتا دنبال چرخاندن بیزینس خود است و منطقا لزومی نمیبیند وارد فرآیند خلق شود. هر چه باشد، هر فرآیند خلق (همانگونه که از اسمش پیداست) ریسک پذیری میخواهد، نوآوری میخواهد، تعهد و آرمان بلندمدت میخواهد، اتفاقا محاسبات غیر از دو دو تا چهار تا میخواهد، و .... پس شاید باید جوابمان را در بازیگر دیگری جستجو کنیم. مجددا به تاریخ کشورهای شرق آسیا که نگاه میکنیم، میبینیم که یک گروه بازیگر دیگر بودهاند که بار خلق مزیت جدید را بر دوش کشیدهاند. مثلا در کره، چائبولها بودهاند. یا در ژاپن، کیروتسوها. حتی وقتی به موارد موفق داخل کشور هم نگاه میکنیم، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، میبینیم که همه مواردی که قابل افتخار بودهاند، حاصل یک گروه بازیگر خاص بوده است. من اسم آنها را میگذارم کارآفرینان پیشگام. یعنی همان کسانیکه ریسک کردند، نوآوری کردند، تعهد و آرمان بلندمدت داشتند، و ...
🖱نقش حیاتی این گروه خاص در توسعه اقتصادی، یک پیام جدی برای منِ دولت دارد: من باید هر کاری میتوانم انجام دهم تا زمینۀ شکلگیری و رشد این گروه خاص فراهم شود. تودۀ مردم، حوزههای علمیه، حاکمیت، و دستگاههای امنیتی ما باید پذیرای رشد این کارآفرینان باشند. همین سامسونگی که شما گوشیهای آن را در دست دارید، از یک شرکت بازرگانی ماهی و میوه کار خود را آغاز کرد ولی پس از رشد، فقط پارسال 50 میلیارد دلار سود داشته است. پس هر وقت من توانستم زمینۀ رشد این کارآفرینان پیشگام را فراهم کنم، آن وقت است که فرآیند خلق مزیت برای ایران آغاز خواهد شد. مثلا چه کسی فکر میکرد ما روزی بتوانیم در زمینۀ داروهای بیوتکنولوژیک، با وجود دههها صنعت سنتی، حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
🖱 البته قطعا هر کارآفرین پیشگام، در هر مرحله از رشدش با یک سری موانع روبروست. در یک مرحله، ممکن است نیاز دانشی داشته باشد؛ در یک مرحله، نیاز به وصل شدن به خریداران بزرگ، و .... منِ دولت، از کجا باید این موانع را تشخیص بدهم؟ جواب، خارج شدن از بروکراسی و ایجاد ارتباط نزدیک با این کارآفرینان پیشگام است. مجددا شاهد بودهایم که در کشورهای شرق آسیا، همین ارتباطات بسیار نزدیک دولت با کارآفرینان پیشگام، البته مشروط به صادرات داشتن آنها، نقش اصلی را در رشد آنها داشته است. اصلا همین ارتباط بوده که به سیاستگذار کرهای و ژاپنی میگفته است چه سیاستی را تصویب کند؛ نه اینکه او برود برای خودش در طبقۀ بیستم سیاستگذاری کند. پس ای کاش میتوانستیم به 12 بهمن 1357 بازگردیم و از همان آغاز، نطفۀ چنین دولتی را بنا مینهادیم»
کافه استراتژی
[عکس: گفتگوی رئیسجمهور کره ژنرال پارک با بیانگ چال موسس سامسونگ]
https://goo.gl/vxWFtr
علی بابایی
🖱پس از انقلاب، عملکرد همۀ دولتها آنقدر مفتضح بوده است که هر وقت با دوستان اقتصادخوانده در مورد نقش دولت صحبت میکنم، سریع چنین پاسخی را از آنها میشنوم: «کاش دولت، هیچ نقشی در اقتصاد نمیداشت». اوج همین تفکر را در مدیریت دکتر آخوندی عزیز و رقم خوردن یکی از منفعلانهترین مدیریتهای دولتیِ پس از انقلاب مشاهده کردیم. اما آیا به واقع، راه حل توسعۀ اقتصادی ایران همین است؟
🖱 جالب است بدانیم که بر خلاف دیدگاه منفعلانۀ فوق، جریان فکری قدرتمندی در جهان تحت عنوان «سیاست صنعتی» و با رهبری تئوریسینهای مهمی نظیر جوزف استیگلیتز (برندۀ نوبل اقتصاد 2001)، دنی رودریک، و ... وجود دارد که با ارائۀ شواهد و استدلالهای بنیادین، توسعۀ کشورهای جهان سوم را صرفا از طریق دخالت دولت امکانپذیر میداند؛ البته دخالتی بسیار متفاوت از آن چیزی که تاکنون در کشور مشاهده نمودهایم. اگر به فرض محال (!) رئیس جمهور بعدی کشور بخواهد از این جریان فکری برخیزد، در زمان تحلیف چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند:
🖱«دوست دارم صحبتم را با یک سوال مهم شروع کنم: آیا مزیتهای رقابتی کشورها، موهبتی خدادادی است یا بالعکس، امری است که خلق میشود؟ عدهای از اقتصاددانان و سیاستگذاران معتقدند که مزیت، موهبتی خدادادی است. برای مثال، یک کشور ممکن است دارای منابع طبیعی باشد، یا ممکن است از موقعیت جغرافیایی خاصی برخوردار باشد یا ... . اما در مقابل، عدهای دیگر معتقدند که یک کشور میتواند برای خودش، مزیتهای جدید خلق کند. اگر ما دیدگاه اول را بپذیریم، چطور میتوانیم توسعه اقتصادی کشورهای شرق آسیا را توجیه کنیم؟ آیا غیر از این است که آنها در مراحل پیش از توسعه، چیزی به جز چند هکتار جنگل و زمینهای کشاورزی نداشتند اما طی 4 دهه، تبدیل به قطبهای بزرگی در حوزۀ ICT و خودروهای پیشرفته شدند؟ پس شاید باید بپذیریم که مزیت را باید خلق کرد.
🖱حالا یک سوال مهم دیگر: چه کسی خالق مزیت برای یک کشور است؟ دولت؟ یا بخش خصوصی؟ دولت را که همه میدانیم دهههاست گرفتار روزمرگی است و بنگاهداریاش را هم که همه دیدهایم. بخش خصوصی (به معنای عام) هم که عمدتا دنبال چرخاندن بیزینس خود است و منطقا لزومی نمیبیند وارد فرآیند خلق شود. هر چه باشد، هر فرآیند خلق (همانگونه که از اسمش پیداست) ریسک پذیری میخواهد، نوآوری میخواهد، تعهد و آرمان بلندمدت میخواهد، اتفاقا محاسبات غیر از دو دو تا چهار تا میخواهد، و .... پس شاید باید جوابمان را در بازیگر دیگری جستجو کنیم. مجددا به تاریخ کشورهای شرق آسیا که نگاه میکنیم، میبینیم که یک گروه بازیگر دیگر بودهاند که بار خلق مزیت جدید را بر دوش کشیدهاند. مثلا در کره، چائبولها بودهاند. یا در ژاپن، کیروتسوها. حتی وقتی به موارد موفق داخل کشور هم نگاه میکنیم، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، میبینیم که همه مواردی که قابل افتخار بودهاند، حاصل یک گروه بازیگر خاص بوده است. من اسم آنها را میگذارم کارآفرینان پیشگام. یعنی همان کسانیکه ریسک کردند، نوآوری کردند، تعهد و آرمان بلندمدت داشتند، و ...
🖱نقش حیاتی این گروه خاص در توسعه اقتصادی، یک پیام جدی برای منِ دولت دارد: من باید هر کاری میتوانم انجام دهم تا زمینۀ شکلگیری و رشد این گروه خاص فراهم شود. تودۀ مردم، حوزههای علمیه، حاکمیت، و دستگاههای امنیتی ما باید پذیرای رشد این کارآفرینان باشند. همین سامسونگی که شما گوشیهای آن را در دست دارید، از یک شرکت بازرگانی ماهی و میوه کار خود را آغاز کرد ولی پس از رشد، فقط پارسال 50 میلیارد دلار سود داشته است. پس هر وقت من توانستم زمینۀ رشد این کارآفرینان پیشگام را فراهم کنم، آن وقت است که فرآیند خلق مزیت برای ایران آغاز خواهد شد. مثلا چه کسی فکر میکرد ما روزی بتوانیم در زمینۀ داروهای بیوتکنولوژیک، با وجود دههها صنعت سنتی، حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
🖱 البته قطعا هر کارآفرین پیشگام، در هر مرحله از رشدش با یک سری موانع روبروست. در یک مرحله، ممکن است نیاز دانشی داشته باشد؛ در یک مرحله، نیاز به وصل شدن به خریداران بزرگ، و .... منِ دولت، از کجا باید این موانع را تشخیص بدهم؟ جواب، خارج شدن از بروکراسی و ایجاد ارتباط نزدیک با این کارآفرینان پیشگام است. مجددا شاهد بودهایم که در کشورهای شرق آسیا، همین ارتباطات بسیار نزدیک دولت با کارآفرینان پیشگام، البته مشروط به صادرات داشتن آنها، نقش اصلی را در رشد آنها داشته است. اصلا همین ارتباط بوده که به سیاستگذار کرهای و ژاپنی میگفته است چه سیاستی را تصویب کند؛ نه اینکه او برود برای خودش در طبقۀ بیستم سیاستگذاری کند. پس ای کاش میتوانستیم به 12 بهمن 1357 بازگردیم و از همان آغاز، نطفۀ چنین دولتی را بنا مینهادیم»
کافه استراتژی
[عکس: گفتگوی رئیسجمهور کره ژنرال پارک با بیانگ چال موسس سامسونگ]
https://goo.gl/vxWFtr
🎈بوروکراسی قومی قبیلهای یا انحطاط نظام اداری در کشور؟
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی (هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱شاید بارها با مدیران دولتی، سهلتی یا خصولتی جلسه داشتهاید که اولین سوالی که در ذهن شما تداعی شده این بوده که "آخر خدایا، چرا این بنده خدا مدیر شده و تا این سطح بالا آمده است"؟ و شاید حتی فکر کرده باشید که هر چقدر آدمها بیعرضهتر هستند، بالاتر میروند (البته از نظر آماری نمیدانیم این مدعا چقدر درست است).
🖱 ماکس وبر، هنگامی که ویژگیهای بوروکراسی را برمیشمرد و ادعا میکند که یکی از شاکلههای دنیای جدید است، آن را با دو نوع دیگر سیستم مقایسه میکند: کاریزماتیک و قبیلهای. در سیستمهای کاریزماتیک، همه قدرت دست راس سازمان است و وی رهبر مطلق است. در سیستمهای قبیلهای، روابط و خویشاوندی حرف اول را میزند و همه به نرمها و ارزشهای ناشی از آن گردن مینهند. اما بوروکراسی، سیستمی است که در آن قوانین و مقررات حاکمیت میکنند و همه تابع آنها هستند. در بوروکراسی، شایسته سالاری وجود دارد، تقسیم وظایف شفاف و قدرت اختیارات ناشی از پستهای سازمانی است و نه عوامل دیگر نظیر خویشاوندی. شکی نیست که بوروکراسی آفات و ایرادات خود را نیز دارد.
🖱علی الاصول، در گذار به دنیای مدرن، تاریخ بسیار مهم است و کشورهای مختلف هرکدام به نوعی به این سمت گذار کردند. مثلا هنگامی که به ایتالیا نگاه میکنیم، این کشور از قرن 11 به بعد با شرکتهای تجاری خانوادگی رشد کرد و خانوادههای مهمی مانند مدیچی که در شکل دهی رنسانس و تحولات بعد از آن بسیار موثر بودند و الان هم حضور پررنگی دارند. آمریکا چون از صفر شروع شد، شاید خوش شانس بود که نهادهای مدرن را بدون توجه به تاریخ سرخپوستی توانست سریع بنا کند. یا سیستم شایسته سالاری در کره جنوبی، هزاران سال است که وجود دارد. این ریشههای تاریخی نقش بی بدیلی در وضعیت موجود دارند.
🖱کشور ما از گذشته روی روابط خویشاوندی و قومیتی بنا شده است. زمانی که رضاخان در حال ایجاد نهادهای مدرن در کشور بود، سازمانهای مختلفی را درست کرد که همه آنها ظاهرا بوروکراسی بودند، اما باطنا سازمانهای قومی و قبیلهای بودند. در ظاهر نظام اداری درست کردیم و قواعد و شکل آن را کپی کردیم اما در باطن هر رئیسی در تلاش برای این بود که خانواده و دوستان خود را وارد سازمان کند، مستقل از اینکه شایستگی دارند یا نه. و بدین منظور، در بسیاری از سازمانها اینگونه شد که مدیران ضوابط و قواعدی را درست کردند که به خود آنها اختیار دور زدن قوانین و مقررات را میداد (مثلا تشکیل کمیتهای خاص و نظایر آن).
🖱البته در تشکیل بسیاری از نهادهای مدرن با همین آسیب روبرو بودیم، نظیر دانشگاه که فقط شکل و ساختمان آن را کپی کردیم اما باطن آن همان آموزشگاهها و دارالفنونها بودند. لذا تفکر همان تفکر قدیم بود.
🖱بسیاری از این مدیرانی که آنها را افسوس خوران میبینیم، یا قوم و خویشانند، یا اقوام سببی همسرند، یا بچههای محلند، یا همشهریاند، یا دوست قدیمیند، یا سفارش شده یک دوست یا خویشاوند قدیمیند، یا از همه مهمتر داماد یک شخصاند (البته نمیگوییم صد در صد آنها بیصلاحیتند) و در لایهای پائینتر، هم حزبی و هم مرام سیاسیاند. عملا میتوان گفت که روابط حزبی و سیاسی کمترین اهمیت را به نسبت سایر روابط ذکر شده در بالا دارد. بنابراین شما در یک سازمان عریض و طویل، از همه قشر سیاسی، میتوانید نزدیکان را مشاهده و پیدا کنید.
🖱 البته خویشاوندی و خانوادگی بسیار مهم است. از نظر فرهنگی بسیار کارگشاست. اگر خانواده در ایران نبود، بسیاری از مردم با این فشارهای اقتصادی تلف شده بودند. از نظر فرهنگی خود را در جاهای مختلف نشان میدهد. اما کشیده شدن آن به سیستم اداری کشور، بزرگترین آسیب است.
🖱 وضعیت موجود چیزی نیست جز بازتولید سیستم قومی و قبیلهای قدیم در شکل و قالب بوروکراسی جدید. بوروکراسی به معنای درست آن هیچگاه در ایران پیاده نشده است و تنها آسیبهای اداری و کاغذبازیهای آن نصیب ما شده است. ما بیشتر از اینکه در کشور درگیر جنگ دو حزب باشیم، درگیر جنگ میان اقوام و گروههای کوچکتر هستیم که دارند یکدیگر را از پا درمیآورند.
🖱با این وضعیت موجود، ای کاش یک سیستم حزبی در کشور وجود داشت لااقل از این وضعیت قمر در عقرب بهتر بود. گفتیم حزب بد است ولی جایگزین موجود خیلی بدتر است. ظاهرا برخی هم اخیرا این نظر رو مطرح کردن که دو سه تا طایفه اساسی و بزرگ قدرت رو در دست بگیرن و به جای رقابت، بین همدیگه پاس کاری کنن. بقیه هم اون پائینا بازی کنن. چه شود!!!
https://bit.ly/2UGEp0T
@cafe_strategy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی (هیات علمی دانشگاه شریف)
🖱شاید بارها با مدیران دولتی، سهلتی یا خصولتی جلسه داشتهاید که اولین سوالی که در ذهن شما تداعی شده این بوده که "آخر خدایا، چرا این بنده خدا مدیر شده و تا این سطح بالا آمده است"؟ و شاید حتی فکر کرده باشید که هر چقدر آدمها بیعرضهتر هستند، بالاتر میروند (البته از نظر آماری نمیدانیم این مدعا چقدر درست است).
🖱 ماکس وبر، هنگامی که ویژگیهای بوروکراسی را برمیشمرد و ادعا میکند که یکی از شاکلههای دنیای جدید است، آن را با دو نوع دیگر سیستم مقایسه میکند: کاریزماتیک و قبیلهای. در سیستمهای کاریزماتیک، همه قدرت دست راس سازمان است و وی رهبر مطلق است. در سیستمهای قبیلهای، روابط و خویشاوندی حرف اول را میزند و همه به نرمها و ارزشهای ناشی از آن گردن مینهند. اما بوروکراسی، سیستمی است که در آن قوانین و مقررات حاکمیت میکنند و همه تابع آنها هستند. در بوروکراسی، شایسته سالاری وجود دارد، تقسیم وظایف شفاف و قدرت اختیارات ناشی از پستهای سازمانی است و نه عوامل دیگر نظیر خویشاوندی. شکی نیست که بوروکراسی آفات و ایرادات خود را نیز دارد.
🖱علی الاصول، در گذار به دنیای مدرن، تاریخ بسیار مهم است و کشورهای مختلف هرکدام به نوعی به این سمت گذار کردند. مثلا هنگامی که به ایتالیا نگاه میکنیم، این کشور از قرن 11 به بعد با شرکتهای تجاری خانوادگی رشد کرد و خانوادههای مهمی مانند مدیچی که در شکل دهی رنسانس و تحولات بعد از آن بسیار موثر بودند و الان هم حضور پررنگی دارند. آمریکا چون از صفر شروع شد، شاید خوش شانس بود که نهادهای مدرن را بدون توجه به تاریخ سرخپوستی توانست سریع بنا کند. یا سیستم شایسته سالاری در کره جنوبی، هزاران سال است که وجود دارد. این ریشههای تاریخی نقش بی بدیلی در وضعیت موجود دارند.
🖱کشور ما از گذشته روی روابط خویشاوندی و قومیتی بنا شده است. زمانی که رضاخان در حال ایجاد نهادهای مدرن در کشور بود، سازمانهای مختلفی را درست کرد که همه آنها ظاهرا بوروکراسی بودند، اما باطنا سازمانهای قومی و قبیلهای بودند. در ظاهر نظام اداری درست کردیم و قواعد و شکل آن را کپی کردیم اما در باطن هر رئیسی در تلاش برای این بود که خانواده و دوستان خود را وارد سازمان کند، مستقل از اینکه شایستگی دارند یا نه. و بدین منظور، در بسیاری از سازمانها اینگونه شد که مدیران ضوابط و قواعدی را درست کردند که به خود آنها اختیار دور زدن قوانین و مقررات را میداد (مثلا تشکیل کمیتهای خاص و نظایر آن).
🖱البته در تشکیل بسیاری از نهادهای مدرن با همین آسیب روبرو بودیم، نظیر دانشگاه که فقط شکل و ساختمان آن را کپی کردیم اما باطن آن همان آموزشگاهها و دارالفنونها بودند. لذا تفکر همان تفکر قدیم بود.
🖱بسیاری از این مدیرانی که آنها را افسوس خوران میبینیم، یا قوم و خویشانند، یا اقوام سببی همسرند، یا بچههای محلند، یا همشهریاند، یا دوست قدیمیند، یا سفارش شده یک دوست یا خویشاوند قدیمیند، یا از همه مهمتر داماد یک شخصاند (البته نمیگوییم صد در صد آنها بیصلاحیتند) و در لایهای پائینتر، هم حزبی و هم مرام سیاسیاند. عملا میتوان گفت که روابط حزبی و سیاسی کمترین اهمیت را به نسبت سایر روابط ذکر شده در بالا دارد. بنابراین شما در یک سازمان عریض و طویل، از همه قشر سیاسی، میتوانید نزدیکان را مشاهده و پیدا کنید.
🖱 البته خویشاوندی و خانوادگی بسیار مهم است. از نظر فرهنگی بسیار کارگشاست. اگر خانواده در ایران نبود، بسیاری از مردم با این فشارهای اقتصادی تلف شده بودند. از نظر فرهنگی خود را در جاهای مختلف نشان میدهد. اما کشیده شدن آن به سیستم اداری کشور، بزرگترین آسیب است.
🖱 وضعیت موجود چیزی نیست جز بازتولید سیستم قومی و قبیلهای قدیم در شکل و قالب بوروکراسی جدید. بوروکراسی به معنای درست آن هیچگاه در ایران پیاده نشده است و تنها آسیبهای اداری و کاغذبازیهای آن نصیب ما شده است. ما بیشتر از اینکه در کشور درگیر جنگ دو حزب باشیم، درگیر جنگ میان اقوام و گروههای کوچکتر هستیم که دارند یکدیگر را از پا درمیآورند.
🖱با این وضعیت موجود، ای کاش یک سیستم حزبی در کشور وجود داشت لااقل از این وضعیت قمر در عقرب بهتر بود. گفتیم حزب بد است ولی جایگزین موجود خیلی بدتر است. ظاهرا برخی هم اخیرا این نظر رو مطرح کردن که دو سه تا طایفه اساسی و بزرگ قدرت رو در دست بگیرن و به جای رقابت، بین همدیگه پاس کاری کنن. بقیه هم اون پائینا بازی کنن. چه شود!!!
https://bit.ly/2UGEp0T
@cafe_strategy
🎈آیا کارآفرینی دوای دردهای ماست؟ (به بهانه روز کارآفرینی سوم اردیبهشت)
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱انتشارات وزین دنیای اقتصاد کتاب درباره شومپیتر را با نام "آموزگار نوآوری: شومپیتر و تخریب خلاقانه" را اخیرا منتشر نمود. متخصصان حوزه نوآوری شومپیتر را به اهمیت نوآوری در اقتصاد میشناسند و دانشجویان حوزه کسب و کار شومپیتر را با نام کارآفرینی میشناسند و دانشجویان اقتصاد شاید به رشد بلند مدت اقتصادی از وی یاد کنند.
📌آیا شومپیتر نیاز امروزه جامعه ماست؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید کلیات شومپیتر را به صورت خلاصه مرور کنیم:
- کارآفرین و سرمایه دار دو موجود متفاوت هستند. نقش کارآفرین تغییر و نقش سرمایه دار تامین مالی ریسکهای کارآفرین است.
- کارآفرین با یک مدیر، یک سرمایه دار و یک کارگر متفاوت است هرچند ممکن است نقش هر کدام از آنها را در مقاطعی ایفا کند.
- کارآفرین به تخریب خلاقانه دست می زند و این تنها راه توسعه است. در تخریب خلاقانه، اتومبیل ایجاد می شود که ادامه مسیر درشکههای قدیمی نیست و ژنراتور برق تولید میشود که ادامه مسیر ماشینهای بخار نیست.
- انگیزه کارآفرین صرفا مالی نیست، یا شاید در ابتدا مالی باشد، اما بعد وی با انگیزههای روانشناختی و اجتماعی کار خود را ادامه می دهد و از خلق جدید خسته نمیشود.
- کارآفرین ناگزیر است با تمام نیروهای خلاف جهت مقابله کند. چه صاحبان کسب و کارهای قدیمی، چه مجاب کردن همکاران جدید، و چه در تغییر ذائقه بازار.
- مثال بارز کارآفرینی آرکرایت است. کسی که کارخانه جدید نساجی را بنا کرد اگرچه بهبودهای فراوانی در جزئیات فنی ماشین آلات نیز انجام داده بود. ولی وی در سازمان، در سیستم تامین، و در بازار نوآوری های گستردهتری کرده بود.
- به غیر از تعداد معدودی در اوایل انقلاب صنعتی، نظیر متیو بولتون که از جیمز وات حمایت کرد، سایر کارآفرینان منابع مالی خود را ازنظامهای بانکی و مالی تامین کردند.
- نظامهایی که بتوانند دست کارآفرینان و سیستم تامین مالی آنها را باز بگذارند، بهتر می توانند قدرتهای مخرب نهفته در نظام اقتصادی را آزاد کنند.
- بانکها نهادهای مبادله نیستند، بلکه نهادهای خلق ثروت از هیچ هستند. آنها از طریق خلق پول بر روی آیندهای که کارآفرین ترسیم کرده است قمار میکنند.
- نقش دولت در تنظیم سیستمهای مالی بسیار حیاتی است. دولت باید اجازه ورشکستگی به نظام مالی را بدهد چون این تنها چیزی است که آنها از آن واهمه دارند.
- هر گاه نیروهای کارآفرینی از حرکت بایستند، کشورها عقب می مانند. انگلستان در ابتدا مسیر کارآفرینی را برای صنعت نساجی باز گذاشت، اما نسلهای بعدی در نساجی خود دیگر کارآفرینی نکردند. اینجا بود که بقیه از انگلستان پیشی گرفتند.
🖱اینها باعث شکل گیری چرخههای بزرگ کسب و کار می شود که اولین آنها نساجی بود و سپس ماشین بخار و راه آهن، الکتریسیته و فولاد، و خودرو چهارمین آنها بود که مسیرهای توسعه و عوض شدن قدرتهای اقتصاد جهانی را به همراه داشت. و انقلاب پنجم که شومپیتر آن را ندید همانا انقلاب ICT بود.
🖱اکنون همه منتظر انقلاب بعدی هستند. این انقلاب می تواند حمل و نقل هوایی باشد یا انقلابی در حوزه شناختی. این انقلابها خاصیت دگرگون کنندگی وحشتناکی در کل ساختارهای اقتصاد خواهند داشت. کشوری برنده است که دوباره به شومپیتر اعتماد کند و این کاری است که چه غرب (نظیر آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه)، و چه شرق (نظیر ژاپن و کره و چین)، به شدت دنبال آن هستند.
📌آیا ما به کارآفرینی به صورت شومپیتری می نگریم؟ اجازه دهید تصویر یک کارآفرین متداول در ایران را ترسیم کنیم:
- ایدهای عمدتا از خارج پیدا میکند
- خود وی حتی در آن حوزه استخوانی خرد نکرده است.
- از طریق پولهای سرگردان که عمدتا نمایش کارآفرینی می دهند (و نه اعتبارات و قمار بر روی آینده) که بیشتر از طریق ارتباطات پیدا می شوند، منابع مالی تزریق میشود
- عمدتا خدماتی است
- کلی ابزارهای مختلف دیجیتال و تبلیغات و غیره را به خدمت می گیرد و پولها را هزینه می کند
- در نهایت اتفاق خاصی نمی افتد و سپس به کل سیستم و زمین و زمان بیراهه می گوید.
🖱نه مرد جدیدی، نه انگیزه بی انتهایی، نه سیستم مالی درستی، نه ایده متحول کننده ای. شکلی از همه این عناصر کنار هم قرار گرفته اند و پول نفت تزریق شده و اسم خود را اکوسیستم کارآفرینی نامیدهاند. نه هنری فوردی در آن در میآید و نه استیو جابز. کارآفرینی بیشتر تبدیل شده به یک مد جدید.
🖱در زمانی که همه در حال شومپیتری فکر کردن هستند تا قدرت بعدی جهان باشند. ما کجای معرکهایم؟!
@cafe_strategy
https://bit.ly/2IACyrM
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱انتشارات وزین دنیای اقتصاد کتاب درباره شومپیتر را با نام "آموزگار نوآوری: شومپیتر و تخریب خلاقانه" را اخیرا منتشر نمود. متخصصان حوزه نوآوری شومپیتر را به اهمیت نوآوری در اقتصاد میشناسند و دانشجویان حوزه کسب و کار شومپیتر را با نام کارآفرینی میشناسند و دانشجویان اقتصاد شاید به رشد بلند مدت اقتصادی از وی یاد کنند.
📌آیا شومپیتر نیاز امروزه جامعه ماست؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید کلیات شومپیتر را به صورت خلاصه مرور کنیم:
- کارآفرین و سرمایه دار دو موجود متفاوت هستند. نقش کارآفرین تغییر و نقش سرمایه دار تامین مالی ریسکهای کارآفرین است.
- کارآفرین با یک مدیر، یک سرمایه دار و یک کارگر متفاوت است هرچند ممکن است نقش هر کدام از آنها را در مقاطعی ایفا کند.
- کارآفرین به تخریب خلاقانه دست می زند و این تنها راه توسعه است. در تخریب خلاقانه، اتومبیل ایجاد می شود که ادامه مسیر درشکههای قدیمی نیست و ژنراتور برق تولید میشود که ادامه مسیر ماشینهای بخار نیست.
- انگیزه کارآفرین صرفا مالی نیست، یا شاید در ابتدا مالی باشد، اما بعد وی با انگیزههای روانشناختی و اجتماعی کار خود را ادامه می دهد و از خلق جدید خسته نمیشود.
- کارآفرین ناگزیر است با تمام نیروهای خلاف جهت مقابله کند. چه صاحبان کسب و کارهای قدیمی، چه مجاب کردن همکاران جدید، و چه در تغییر ذائقه بازار.
- مثال بارز کارآفرینی آرکرایت است. کسی که کارخانه جدید نساجی را بنا کرد اگرچه بهبودهای فراوانی در جزئیات فنی ماشین آلات نیز انجام داده بود. ولی وی در سازمان، در سیستم تامین، و در بازار نوآوری های گستردهتری کرده بود.
- به غیر از تعداد معدودی در اوایل انقلاب صنعتی، نظیر متیو بولتون که از جیمز وات حمایت کرد، سایر کارآفرینان منابع مالی خود را ازنظامهای بانکی و مالی تامین کردند.
- نظامهایی که بتوانند دست کارآفرینان و سیستم تامین مالی آنها را باز بگذارند، بهتر می توانند قدرتهای مخرب نهفته در نظام اقتصادی را آزاد کنند.
- بانکها نهادهای مبادله نیستند، بلکه نهادهای خلق ثروت از هیچ هستند. آنها از طریق خلق پول بر روی آیندهای که کارآفرین ترسیم کرده است قمار میکنند.
- نقش دولت در تنظیم سیستمهای مالی بسیار حیاتی است. دولت باید اجازه ورشکستگی به نظام مالی را بدهد چون این تنها چیزی است که آنها از آن واهمه دارند.
- هر گاه نیروهای کارآفرینی از حرکت بایستند، کشورها عقب می مانند. انگلستان در ابتدا مسیر کارآفرینی را برای صنعت نساجی باز گذاشت، اما نسلهای بعدی در نساجی خود دیگر کارآفرینی نکردند. اینجا بود که بقیه از انگلستان پیشی گرفتند.
🖱اینها باعث شکل گیری چرخههای بزرگ کسب و کار می شود که اولین آنها نساجی بود و سپس ماشین بخار و راه آهن، الکتریسیته و فولاد، و خودرو چهارمین آنها بود که مسیرهای توسعه و عوض شدن قدرتهای اقتصاد جهانی را به همراه داشت. و انقلاب پنجم که شومپیتر آن را ندید همانا انقلاب ICT بود.
🖱اکنون همه منتظر انقلاب بعدی هستند. این انقلاب می تواند حمل و نقل هوایی باشد یا انقلابی در حوزه شناختی. این انقلابها خاصیت دگرگون کنندگی وحشتناکی در کل ساختارهای اقتصاد خواهند داشت. کشوری برنده است که دوباره به شومپیتر اعتماد کند و این کاری است که چه غرب (نظیر آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه)، و چه شرق (نظیر ژاپن و کره و چین)، به شدت دنبال آن هستند.
📌آیا ما به کارآفرینی به صورت شومپیتری می نگریم؟ اجازه دهید تصویر یک کارآفرین متداول در ایران را ترسیم کنیم:
- ایدهای عمدتا از خارج پیدا میکند
- خود وی حتی در آن حوزه استخوانی خرد نکرده است.
- از طریق پولهای سرگردان که عمدتا نمایش کارآفرینی می دهند (و نه اعتبارات و قمار بر روی آینده) که بیشتر از طریق ارتباطات پیدا می شوند، منابع مالی تزریق میشود
- عمدتا خدماتی است
- کلی ابزارهای مختلف دیجیتال و تبلیغات و غیره را به خدمت می گیرد و پولها را هزینه می کند
- در نهایت اتفاق خاصی نمی افتد و سپس به کل سیستم و زمین و زمان بیراهه می گوید.
🖱نه مرد جدیدی، نه انگیزه بی انتهایی، نه سیستم مالی درستی، نه ایده متحول کننده ای. شکلی از همه این عناصر کنار هم قرار گرفته اند و پول نفت تزریق شده و اسم خود را اکوسیستم کارآفرینی نامیدهاند. نه هنری فوردی در آن در میآید و نه استیو جابز. کارآفرینی بیشتر تبدیل شده به یک مد جدید.
🖱در زمانی که همه در حال شومپیتری فکر کردن هستند تا قدرت بعدی جهان باشند. ما کجای معرکهایم؟!
@cafe_strategy
https://bit.ly/2IACyrM
🎈ده درصد؛ فقط ده درصد، تا رستگاری ...
علی بابایی
🖱اپیزود اول؛ تولد یک استعداد.
" ... کار به جایی رسید که به من گفتند اخراجی!. سالها طول کشید. بعد به تلویزیون آمدم. نه بهعنوان مجری، بهعنوان هیچی!. من اصلا تصور هم نمیکردم که یک روزی مجری بشوم. آمدم شبکۀ یک و رفتم پیش یک مدیر دوستداشتنی به اسم آقای خسرویِ عزیز. مثل یک بچۀ نوزده سالۀ پررو نشستم و گفتم «من میخوام آیتم بسازم و فقط دوربین میخوام». به دفعات نشسته بودم پشت دستگاه کارگردان زمانی که دکوپاژ میکرد. مطمئن بودم میتوانم بروم یک چیزی به عنوان آیتم کار کنم. برای همین دوستم من را به آقای خسروی معرفی کرد و گفت «این آدمِ با استعدادیه». 10 دقیقه به من وقت داد. من هم نشستم و گفتم «فقط یه دوربین میخوام». آن موقع کلی پروسه اداری داشت که یک دوربین به تو بدهند. خسروی این ریسک را کرد و به یک بچۀ نوزده ساله برای سه روز یک دوربین داد که سه آیتم 10 دقیقهای ضبط کند. و من آن سه آیتم را گرفتم که خدا را شکر خیلی هم جذاب شد. خسروی فهمید که من میتوانم این کار را بکنم. من را معرفی کرد به پروژهها به عنوان کسی که آیتمهای برنامهها را میسازد. بعد از چند وقت، دستم آمد جلوی دوربین، بعد شانههام و ..."
🖱آنچه خواندید بخشی از خاطرات احسان علیخانی بود. به اذعان بسیاری، علیخانی یکی از بهترین تهیهکنندگان-مجریانِ پس از انقلاب است که به خوبی توانسته است علیرغم محدودیتهای بسیاری که در تلویزیون ایران وجود دارد، همچنان سازنده-مجری پربینندهترین برنامههای تلویزیونی باشد. اکنون چند ثانیه با خود فکر کنید: اگر آقای خسروی عزیز، 10 دقیقه به علیخانی فرصت بروز نمیداد، ریسک نمیکرد، و به او دوربین نمیداد، چه اتفاقی برای این استعداد و نهایتا برای جذابیت تلویزیون افتاده بود؟
🖱اپیزود دوم؛ راز موفقیت نوآورترین کمپانی تاریخ.
"... من و جاناتان هر دو فرزند داریم. بنابراین از عادت دلسردکنندۀ پدران و مادران در گفتن یک «نه» همیشگی خبر داریم! میتوانم یک نوشابه بردارم؟ نه! میتوانم با اینکه تکلیفم را تمام نکردم، گیم بازی کنم؟ نه!. سندرومِ «فقط بگو نه» میتواند به محل کار هم نفوذ کند. شرکتها برای «نه» گفتن، روشهای منفعلی را به کار میبرند که میتوان به «مراحل متعددی که برای تایید گرفتن باید دنبال شود» و «موافقتنامههایی که باید گرفته شود» اشاره کرد ...
... اما واژه «نه» برای یک خلاق باهوش به یک مرگ کوچک شباهت دارد. «نه» علامتی است که نشان میدهد شرکت اشتیاق خود را برای جهش بیشتر از دست داده است. کافی است آنقدر بگویید «نه» تا خلاقهای باهوش از پرسیدن دست بردارند و به طرف درهای خروجی حرکت کنند. پس برای جلوگیری از این اتفاق، فرهنگ «بله» را برقرار کنید. این نقل قول از مایکل هوگان، رئیس پیشین دانشگاه را دوست داریم که میگفت: «اولین توصیه من این است که بگویید بله، در واقع تا جایی که میتوانید بگویید بله!». «بله گفتن» راه رشد و پیشرفت است. «بله گفتن» به تجربههای جدید میانجامد و تجربههای جدید، شما را قادر میکند در این دوران عدم قطعیتها پیشروی کنید ...
... وقتی گوگل به سرعت رشد میکرد، همه ما نگران شدیم که مبادا فرهنگ خزندۀ «نه» در شرکت رشد کند. بنابراین، یک روز عصر «سرگی [موسس گوگل]» فهرست صد پروژۀ برتر ما را بررسی کرد و پروژهها را در 3 دستۀ مختلف قرار داد. حدود 70% پروژهها به کسبوکارهای اصلی جستوجو و تبلیغات جستوجو مربوط بودند. حدود 20% از آنها نیز به محصولاتی مربوط میشدند که تا اندازهای به موفقیت زودهنگام دست یافته بودند. 10% پروژهها نیز کاملاً جدید بودند و احتمال شکست آنها بسیار بالا بود اما در صورت کسب موفقیت، سود بزرگی به دست میآمد. نتیجه نهایی که استراتژی معروف 70-20-10 بود، به قانون ما برای تخصیص منابع تبدیل شد: 70% منابع به کسبوکار اصلی، 20% به خروجیهای نزدیک، و 10% بقیه هم به محصولات کاملا جدید. این قانون به ما این اطمینان را میداد همیشه سهمی از منابع به کسب-وکار اصلی تعلق خواهد گرفت مضاف بر اینکه در بخشهای آیندهدارِ در حال رشد و ایدههای غیرمعقول نیز سرمایهگذاری خواهد شد ..."
🖱اپیزود سوم؛ ده درصد تا رستگاری.
اساسا مشکل بنیادین همۀ برنامهریزیها، چه در سطح سازمانی، چه در سطح ملی، و چه حتی در سطح فردی، همین است: هیچکدام مجالی به شکوفایی این ده درصدها نمیدهند؛ و عجب آنکه تاریخ به خوبی نشان میدهد که بسیاری از شکوفاییهای بشر، در همه عرصهها، حاصل همین ده درصدها بوده است. رستگاری انسانها، سازمانها، و کشورها، به برنامههای جامعِ از قبلنوشتهشدۀ پر از باکس و فلش نیست؛ آنها صرفا برای ادامۀ مسیرهای قبلی مناسبند. رستگاری، در دل «بله» گفتن به همین ده درصدهاست؛ و متاسفانه، برنامهریزی، ماهیتا دشمن آنهاست.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://nms.ir/cafe-strategy/
علی بابایی
🖱اپیزود اول؛ تولد یک استعداد.
" ... کار به جایی رسید که به من گفتند اخراجی!. سالها طول کشید. بعد به تلویزیون آمدم. نه بهعنوان مجری، بهعنوان هیچی!. من اصلا تصور هم نمیکردم که یک روزی مجری بشوم. آمدم شبکۀ یک و رفتم پیش یک مدیر دوستداشتنی به اسم آقای خسرویِ عزیز. مثل یک بچۀ نوزده سالۀ پررو نشستم و گفتم «من میخوام آیتم بسازم و فقط دوربین میخوام». به دفعات نشسته بودم پشت دستگاه کارگردان زمانی که دکوپاژ میکرد. مطمئن بودم میتوانم بروم یک چیزی به عنوان آیتم کار کنم. برای همین دوستم من را به آقای خسروی معرفی کرد و گفت «این آدمِ با استعدادیه». 10 دقیقه به من وقت داد. من هم نشستم و گفتم «فقط یه دوربین میخوام». آن موقع کلی پروسه اداری داشت که یک دوربین به تو بدهند. خسروی این ریسک را کرد و به یک بچۀ نوزده ساله برای سه روز یک دوربین داد که سه آیتم 10 دقیقهای ضبط کند. و من آن سه آیتم را گرفتم که خدا را شکر خیلی هم جذاب شد. خسروی فهمید که من میتوانم این کار را بکنم. من را معرفی کرد به پروژهها به عنوان کسی که آیتمهای برنامهها را میسازد. بعد از چند وقت، دستم آمد جلوی دوربین، بعد شانههام و ..."
🖱آنچه خواندید بخشی از خاطرات احسان علیخانی بود. به اذعان بسیاری، علیخانی یکی از بهترین تهیهکنندگان-مجریانِ پس از انقلاب است که به خوبی توانسته است علیرغم محدودیتهای بسیاری که در تلویزیون ایران وجود دارد، همچنان سازنده-مجری پربینندهترین برنامههای تلویزیونی باشد. اکنون چند ثانیه با خود فکر کنید: اگر آقای خسروی عزیز، 10 دقیقه به علیخانی فرصت بروز نمیداد، ریسک نمیکرد، و به او دوربین نمیداد، چه اتفاقی برای این استعداد و نهایتا برای جذابیت تلویزیون افتاده بود؟
🖱اپیزود دوم؛ راز موفقیت نوآورترین کمپانی تاریخ.
"... من و جاناتان هر دو فرزند داریم. بنابراین از عادت دلسردکنندۀ پدران و مادران در گفتن یک «نه» همیشگی خبر داریم! میتوانم یک نوشابه بردارم؟ نه! میتوانم با اینکه تکلیفم را تمام نکردم، گیم بازی کنم؟ نه!. سندرومِ «فقط بگو نه» میتواند به محل کار هم نفوذ کند. شرکتها برای «نه» گفتن، روشهای منفعلی را به کار میبرند که میتوان به «مراحل متعددی که برای تایید گرفتن باید دنبال شود» و «موافقتنامههایی که باید گرفته شود» اشاره کرد ...
... اما واژه «نه» برای یک خلاق باهوش به یک مرگ کوچک شباهت دارد. «نه» علامتی است که نشان میدهد شرکت اشتیاق خود را برای جهش بیشتر از دست داده است. کافی است آنقدر بگویید «نه» تا خلاقهای باهوش از پرسیدن دست بردارند و به طرف درهای خروجی حرکت کنند. پس برای جلوگیری از این اتفاق، فرهنگ «بله» را برقرار کنید. این نقل قول از مایکل هوگان، رئیس پیشین دانشگاه را دوست داریم که میگفت: «اولین توصیه من این است که بگویید بله، در واقع تا جایی که میتوانید بگویید بله!». «بله گفتن» راه رشد و پیشرفت است. «بله گفتن» به تجربههای جدید میانجامد و تجربههای جدید، شما را قادر میکند در این دوران عدم قطعیتها پیشروی کنید ...
... وقتی گوگل به سرعت رشد میکرد، همه ما نگران شدیم که مبادا فرهنگ خزندۀ «نه» در شرکت رشد کند. بنابراین، یک روز عصر «سرگی [موسس گوگل]» فهرست صد پروژۀ برتر ما را بررسی کرد و پروژهها را در 3 دستۀ مختلف قرار داد. حدود 70% پروژهها به کسبوکارهای اصلی جستوجو و تبلیغات جستوجو مربوط بودند. حدود 20% از آنها نیز به محصولاتی مربوط میشدند که تا اندازهای به موفقیت زودهنگام دست یافته بودند. 10% پروژهها نیز کاملاً جدید بودند و احتمال شکست آنها بسیار بالا بود اما در صورت کسب موفقیت، سود بزرگی به دست میآمد. نتیجه نهایی که استراتژی معروف 70-20-10 بود، به قانون ما برای تخصیص منابع تبدیل شد: 70% منابع به کسبوکار اصلی، 20% به خروجیهای نزدیک، و 10% بقیه هم به محصولات کاملا جدید. این قانون به ما این اطمینان را میداد همیشه سهمی از منابع به کسب-وکار اصلی تعلق خواهد گرفت مضاف بر اینکه در بخشهای آیندهدارِ در حال رشد و ایدههای غیرمعقول نیز سرمایهگذاری خواهد شد ..."
🖱اپیزود سوم؛ ده درصد تا رستگاری.
اساسا مشکل بنیادین همۀ برنامهریزیها، چه در سطح سازمانی، چه در سطح ملی، و چه حتی در سطح فردی، همین است: هیچکدام مجالی به شکوفایی این ده درصدها نمیدهند؛ و عجب آنکه تاریخ به خوبی نشان میدهد که بسیاری از شکوفاییهای بشر، در همه عرصهها، حاصل همین ده درصدها بوده است. رستگاری انسانها، سازمانها، و کشورها، به برنامههای جامعِ از قبلنوشتهشدۀ پر از باکس و فلش نیست؛ آنها صرفا برای ادامۀ مسیرهای قبلی مناسبند. رستگاری، در دل «بله» گفتن به همین ده درصدهاست؛ و متاسفانه، برنامهریزی، ماهیتا دشمن آنهاست.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://nms.ir/cafe-strategy/
Telegram
📎
🎈تاجران و تعمیرکاران، علیه کارآفرینان؟!!
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🔋رضا نیازمند در خاطراتش میگوید که روزی تعمیرکاری را دیده و به وی پیشنهاد میدهد که با حمایتهای دولت، محصولی که تعمیر میکند را بسازد. همین نمونه در ارتباط با خیامی موسس ایران خودرو نیز صادق بود که با تشویق نیازمند به سراغ مونتاژ پیکان میرود. علینقی عالیخانی نیز به طور مشابه میگوید که تلاش میکرد با تجار صحبت کند تا کالایی را که وارد میکنند، در داخل تولید کنند. نمونه خانوادههای تجاری که بعدا صنعتگر شدند زبانزد است.
🔋برخی از این افراد امروزه با کتابهایی که به جای گذاشتند،خود را نماد توسعه صنعتی معرفی کردند، و شاید اقدام آنها در آن زمان متناسب با شرایط بوده است، اما شکی نیست که این رویکرد که با نام جایگزینی واردات شناخته میشود راهی به توسعه صنعتی ندارد.
🔋همواره بر این فرضیه پای فشردم که تاریخ توسعه صنعتی کشور را نباید دو تکه نگاه کرد، و ما اساسا بعد از انقلاب همان مسیر قبل از انقلاب را پیمودهایم. لذا نعمت زاده همان کاری را دنبال میکرد که عالیخانی. در نتیجه، اگر میبینیم که شرکتهای خودروسازی، با افتخار از محصولات چینی خود رونمایی میکنند (که باعث شرم و تخریب غرور ملی است)، این ادامه همان مسیری است که قبل از انقلاب داشتهایم. فقط اگر تحریم نبود، به جای چینی، پژو مونتاژ میکردیم.
💡چرا به چنین چیزی گرفتار شدیم؟
🔋یک ریشه این ماجرا را باید در عنوان صنعتگر جستجو کنیم. در سیاست جایگزینی واردات، و در تلاش برای تاسیس کارخانه با حداکثر سرعت ممکن، دولت با دو طبقه خاص طرف بود: تجار و تعمیرکاران.
🔋دانشی که آنها با خود داشتند، دانش بازار و تجارت یا دانش تعمیرات بود که این دانش فاقد المانهای لازم در دانش مهندسی و خلق جدید بود. دولت تلاش میکرد آنها را متقاعد کند که به کار تولید روی بیاورند و لذا چارهای نداشت جز اینکه رانتهایی ایجاد کند که در نهایت تولید بیشتر از بازرگانی و تعمیر منفعت داشته باشد. بیراه نیست که نیازمند میگوید چند سال بعد به مهمانی در یک خانه بسیار وسیعی دعوت شدم که صاحبش همان تعمیرکار فقیر بود.
🔋وینسنتی در توضیح دانش مهندسی عنوان میکند که دانش مهندسی از المانهای زیر تشکیل شده است:
• مفاهیم پایه طراحی
• معیارها و شاخصها
• ابزارهای تئوریک
• داده های کمی
• ملاحظات عملی
• ابزارآلات طراحی
دانشهای فوق، ترکیبی از دانش تحلیلی و طراحی را تشکیل میدهد.
🔋در توضیح سه تیپ افراد لازم برای نوآوری، تیس توضیح می دهد که در کنار تحلیلگران و طراحان، تیپ سوم و مهمتر کارآفرینان هستند. کارآفرینان کسانی هستند که منابع لازم برای استفاده از فرصتها را گرد میآورند، تیمهایی با تخصصهای مکمل تشکیل داده و مدل کسب و کار را اجرا می کنند.
🔋دونکته در اینجا خود نمایی میکند. اول اینکه تجار و تعمیرکاران (بخوانید تازه مونتاژکاران) ما دانش خلق جدید نداشتند، نه طراحی و نه تحلیلی. دانشگاههای ما هم خیلی هنر میکردند مهندسان تحلیلگر پرورش میدادند. نکته دوم اینکه کارآفرینی شاخصهای بود که مونتاژکاران ما به هیچ روی نیازی بدان نداشتند چون در پرتو حمایتهای ارزی و تعرفهای، نیازی به ریسکپذیری نبود.
🔋کوتاه سخن اینکه طراحان و کارآفرینان غایب بودند. از همین روی، پیکان ما تا سالها برف پاککنش برعکس بود و یا سیم بازکن درب کاپوت، سمت شوفر بود (بدلیل فرمان سمت راست انگلیسی!).
🔋آقای هوندا مخترعی بود که علاقه زیادی به ساختن چیزهای جدید داشت. وی شرکتی تاسیس میکند تا قطعات لازم برای خودروهای تویوتا را تولید کند. اما زمانی که قطعات وی از نظر کیفیت توسط کمپانی تویوتا مرجوع میشود، وی به جای افسرده شدن، که خلاف ویژگی یک کارآفرین است، شروع به تحصیل مهندسی میکند تا کمبودهای دانش خود را جبران کند. پس از پایان تحصیل، متوجه می شود که یک فرصت بزرگ در بازار ژاپن نهفته و آن همانا بازار موتورسیکلت است. نبود زیرساختهای حملونقل، گرانی اتومبیل و نیاز به وسیله سریع در شلوغی، این تقاضا را بسیار گسترده کرده بود. تولید از موتورهایی شروع میشود که با استانداردهای بالای آقای هوندا تطابق داشته باشد و نسبت به رقبای بازار برتری داشته باشد. و میل بیکران به بهبود و ساخت جدید در ادامه.
🔋داستان هوندا چقدر شبیه به داستان تجار و تعمیرکاران ماست!؟ چه زمانی میخواهیم صنعت را به دست کارآفرینان بسپاریم؟ جوایز کارآفرینی چه زمانی قرار است پول در آوردن از هر طریقی را از کارآفرینی واقعی متمایز کنند؟
🔋در دورهای که عدهای فکر میکنند باید برگردیم به دوران دهه 40، و پیکان را نماد کارآفرینی میدانند، چه کسی هشدار دهد که آن سیاستها برای راهاندازی کارخانه مناسب بود، ولی برای صنعتیشدن نیازمند سیاستهای دیگری هستیم؟
https://bit.ly/30Q63fp
@cafe_strategy
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🔋رضا نیازمند در خاطراتش میگوید که روزی تعمیرکاری را دیده و به وی پیشنهاد میدهد که با حمایتهای دولت، محصولی که تعمیر میکند را بسازد. همین نمونه در ارتباط با خیامی موسس ایران خودرو نیز صادق بود که با تشویق نیازمند به سراغ مونتاژ پیکان میرود. علینقی عالیخانی نیز به طور مشابه میگوید که تلاش میکرد با تجار صحبت کند تا کالایی را که وارد میکنند، در داخل تولید کنند. نمونه خانوادههای تجاری که بعدا صنعتگر شدند زبانزد است.
🔋برخی از این افراد امروزه با کتابهایی که به جای گذاشتند،خود را نماد توسعه صنعتی معرفی کردند، و شاید اقدام آنها در آن زمان متناسب با شرایط بوده است، اما شکی نیست که این رویکرد که با نام جایگزینی واردات شناخته میشود راهی به توسعه صنعتی ندارد.
🔋همواره بر این فرضیه پای فشردم که تاریخ توسعه صنعتی کشور را نباید دو تکه نگاه کرد، و ما اساسا بعد از انقلاب همان مسیر قبل از انقلاب را پیمودهایم. لذا نعمت زاده همان کاری را دنبال میکرد که عالیخانی. در نتیجه، اگر میبینیم که شرکتهای خودروسازی، با افتخار از محصولات چینی خود رونمایی میکنند (که باعث شرم و تخریب غرور ملی است)، این ادامه همان مسیری است که قبل از انقلاب داشتهایم. فقط اگر تحریم نبود، به جای چینی، پژو مونتاژ میکردیم.
💡چرا به چنین چیزی گرفتار شدیم؟
🔋یک ریشه این ماجرا را باید در عنوان صنعتگر جستجو کنیم. در سیاست جایگزینی واردات، و در تلاش برای تاسیس کارخانه با حداکثر سرعت ممکن، دولت با دو طبقه خاص طرف بود: تجار و تعمیرکاران.
🔋دانشی که آنها با خود داشتند، دانش بازار و تجارت یا دانش تعمیرات بود که این دانش فاقد المانهای لازم در دانش مهندسی و خلق جدید بود. دولت تلاش میکرد آنها را متقاعد کند که به کار تولید روی بیاورند و لذا چارهای نداشت جز اینکه رانتهایی ایجاد کند که در نهایت تولید بیشتر از بازرگانی و تعمیر منفعت داشته باشد. بیراه نیست که نیازمند میگوید چند سال بعد به مهمانی در یک خانه بسیار وسیعی دعوت شدم که صاحبش همان تعمیرکار فقیر بود.
🔋وینسنتی در توضیح دانش مهندسی عنوان میکند که دانش مهندسی از المانهای زیر تشکیل شده است:
• مفاهیم پایه طراحی
• معیارها و شاخصها
• ابزارهای تئوریک
• داده های کمی
• ملاحظات عملی
• ابزارآلات طراحی
دانشهای فوق، ترکیبی از دانش تحلیلی و طراحی را تشکیل میدهد.
🔋در توضیح سه تیپ افراد لازم برای نوآوری، تیس توضیح می دهد که در کنار تحلیلگران و طراحان، تیپ سوم و مهمتر کارآفرینان هستند. کارآفرینان کسانی هستند که منابع لازم برای استفاده از فرصتها را گرد میآورند، تیمهایی با تخصصهای مکمل تشکیل داده و مدل کسب و کار را اجرا می کنند.
🔋دونکته در اینجا خود نمایی میکند. اول اینکه تجار و تعمیرکاران (بخوانید تازه مونتاژکاران) ما دانش خلق جدید نداشتند، نه طراحی و نه تحلیلی. دانشگاههای ما هم خیلی هنر میکردند مهندسان تحلیلگر پرورش میدادند. نکته دوم اینکه کارآفرینی شاخصهای بود که مونتاژکاران ما به هیچ روی نیازی بدان نداشتند چون در پرتو حمایتهای ارزی و تعرفهای، نیازی به ریسکپذیری نبود.
🔋کوتاه سخن اینکه طراحان و کارآفرینان غایب بودند. از همین روی، پیکان ما تا سالها برف پاککنش برعکس بود و یا سیم بازکن درب کاپوت، سمت شوفر بود (بدلیل فرمان سمت راست انگلیسی!).
🔋آقای هوندا مخترعی بود که علاقه زیادی به ساختن چیزهای جدید داشت. وی شرکتی تاسیس میکند تا قطعات لازم برای خودروهای تویوتا را تولید کند. اما زمانی که قطعات وی از نظر کیفیت توسط کمپانی تویوتا مرجوع میشود، وی به جای افسرده شدن، که خلاف ویژگی یک کارآفرین است، شروع به تحصیل مهندسی میکند تا کمبودهای دانش خود را جبران کند. پس از پایان تحصیل، متوجه می شود که یک فرصت بزرگ در بازار ژاپن نهفته و آن همانا بازار موتورسیکلت است. نبود زیرساختهای حملونقل، گرانی اتومبیل و نیاز به وسیله سریع در شلوغی، این تقاضا را بسیار گسترده کرده بود. تولید از موتورهایی شروع میشود که با استانداردهای بالای آقای هوندا تطابق داشته باشد و نسبت به رقبای بازار برتری داشته باشد. و میل بیکران به بهبود و ساخت جدید در ادامه.
🔋داستان هوندا چقدر شبیه به داستان تجار و تعمیرکاران ماست!؟ چه زمانی میخواهیم صنعت را به دست کارآفرینان بسپاریم؟ جوایز کارآفرینی چه زمانی قرار است پول در آوردن از هر طریقی را از کارآفرینی واقعی متمایز کنند؟
🔋در دورهای که عدهای فکر میکنند باید برگردیم به دوران دهه 40، و پیکان را نماد کارآفرینی میدانند، چه کسی هشدار دهد که آن سیاستها برای راهاندازی کارخانه مناسب بود، ولی برای صنعتیشدن نیازمند سیاستهای دیگری هستیم؟
https://bit.ly/30Q63fp
@cafe_strategy
🔴 آیا ایران را نیز به باتلاق ویتنام خواهند کشاند؟
علی بابایی
🖱حتما برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید که بسیاری از تاریخدانان و ژنرالهای ارشد ارتش ایالات متحده، بزرگترین افتضاح نظامی این کشور یعنی جنگ ویتنام را ناشی از ورود برنامهریزان، به خصوص رابرت مکنامارا (استاد دانشگاه هاروارد) به وزارت دفاع آمریکا و تاکید بیش از حد آنها بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی میدانند. مکنامارا تصور میکرد که با استفاده از سیستم برنامهریزی کمّی خود (معروف به PPBS)، میتواند از درون اتاق خود و به دور از هیاهوی جنگ، به اتخاذ تصمیمات بزرگ و استراتژیک برای ارتش بپردازد. اما نقل قول برخی از تاریخدانان و ژنرالهای مشهور آمریکا در مورد این موضوع:
"... در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند ... آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز و سادهسازی همه چیز میپرداختند ..."
"... در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود. تمرکز بر شاخصهایی نظیر «تعداد کشتهشدگان» و امثال آن، اطمینانی دروغین برای برنامهریزان مکنامارا بوجود آورده بود ..."
"... هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید ..."
🖱نمیدانم این عبارتِ «هر چه را که نتوانی اندازه بگیری، نمیتوانی مدیریت کنی» را کدام بزرگواری بر سر زبان مدیران و سیاستگذاران کشور انداخت! باور به این عبارت، بگونهای در ذهن همه ریشه دوانیده که یادم میآید چند سال پیش، در جلسهای در یکی از سازمانهای تبلیغی، یکی از سیاسیون مهم، این عبارت را اسلامیزه نیز کرد و گفت: «احسنت! این مصداق همان حاسبوا قبل ان تحاسبوا است». البته در اینجا هم معتقدم که ریشۀ این نگاهِ مبتنی بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی را مجددا باید در تبلیغات شرکتهای مشاورهای و برخی اساتید مشهورِ دانشکدههای مدیریت کشور، موسوم به «جریان برنامهریزی استراتژیک» جستجو کنیم.
🖱هنری مینتزبرگ، شاید برجستهترین متفکر حوزۀ مدیریت، یکی از سرسختترین منتقدانِ اینگونه کمّیسازیِ همه چیز است. از نظر او، دادههای کمّی، سختند، و در برابر آنها، دادههایی مهمتر تحت عنوان نرم، نظیر «حس مشتری» یا «ماهیت جریانهای سیاسی جامعه» قرار دارد. اما دادههای نرم، تنها و تنها در دسترس کسی خواهد بود که آنها را از نزدیک و در لحظه «لمس» نماید.
🖱اکنون نگاهی به کشور بیندازیم. از سیاستگذاری اشتغال در کشور آغاز کنیم. بارها در جلسات مهم در سطح ملی، با حضور دوستانی از سازمان برنامه و وزارت کار و وزارت صنعت و ... شاهد آن بودهام که نگاه اغلب سیاستگذاران کشور به اشتغال، صرفا مبتنی بر عدد و رقم است: «متوسط تولید یک شغل در کشور چقدر است؟ چقدر بودجه داریم؟ خوب بودجه را بر آن متوسط تقسیم میکنیم و میشود میزان تولید اشتغال در امسال!». همین را نیز به رییس جمهور و مقام رهبری گزارش میدهیم! متاسفانه در این جلسات، حتی یک کلمه در مورد اینکه واقعا چه عامل یا چه دینامیکی باعث ایجاد یک شغل پایدار میشود نشنیدهام. مثال دیگری را نیز دیروز دوست عزیزم دکتر سرهنگی در مورد کیفیت صادرات ایران برایم نقل کرد. وقتی فقط کمی، از گزارشهای کمّیِ صادرات ایران فاصله بگیریم و نگاهی نرمتر به صادرات کشور بیاندازیم، متوجه تصویر دیگری میشویم: 15 قلم صادراتی اول ایران، به نوعی میعاناتِ مشتق از نفت بودهاند؛ حال، عددبازیها و نموداربازیهای سیاستگذاران کشورمان را بگذارید در کنار 50 میلیارد دلار «سود» سامسونگ در سال 2018، همه در حوزههای «هایتک».
🖱سری نیز به خیابان فلسطین بزنیم. سالها سیاستگذارانمان در شورای عالی انقلاب فرهنگی در تلاش بودند تا در سند مهندسی فرهنگی، فرهنگ شهادت را کمّی کنند و فرهنگ عفاف را اندازهگیری؛ و برای افزایش آن شاخصها، صداوسیما 3 فیلم بسازد و هر منطقه 3 کتابخانه. اما واقعا در عجبم که چرا طی این همه سال، عزیزانمان این سیاستهای فاخر خود را از همان 100 متر آن طرف ساختمانشان، بورس عینکهای آفتابی و آن دانشگاه هنر معروف، آغاز نکردهاند تا ببینید چقدر با دنیای واقعی قرابت دارد؟
🖱قویا معتقدم که یکی از بزرگترین چالشهای مدیریتی ایران، ریشه نمودن همین تفکر مکنامارایی است. آیا مکناماراهای وطنی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهند کشاند؟
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2SGNZAD
https://nms.ir/cafe-strategy/
علی بابایی
🖱حتما برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید که بسیاری از تاریخدانان و ژنرالهای ارشد ارتش ایالات متحده، بزرگترین افتضاح نظامی این کشور یعنی جنگ ویتنام را ناشی از ورود برنامهریزان، به خصوص رابرت مکنامارا (استاد دانشگاه هاروارد) به وزارت دفاع آمریکا و تاکید بیش از حد آنها بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی میدانند. مکنامارا تصور میکرد که با استفاده از سیستم برنامهریزی کمّی خود (معروف به PPBS)، میتواند از درون اتاق خود و به دور از هیاهوی جنگ، به اتخاذ تصمیمات بزرگ و استراتژیک برای ارتش بپردازد. اما نقل قول برخی از تاریخدانان و ژنرالهای مشهور آمریکا در مورد این موضوع:
"... در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند ... آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز و سادهسازی همه چیز میپرداختند ..."
"... در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود. تمرکز بر شاخصهایی نظیر «تعداد کشتهشدگان» و امثال آن، اطمینانی دروغین برای برنامهریزان مکنامارا بوجود آورده بود ..."
"... هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید ..."
🖱نمیدانم این عبارتِ «هر چه را که نتوانی اندازه بگیری، نمیتوانی مدیریت کنی» را کدام بزرگواری بر سر زبان مدیران و سیاستگذاران کشور انداخت! باور به این عبارت، بگونهای در ذهن همه ریشه دوانیده که یادم میآید چند سال پیش، در جلسهای در یکی از سازمانهای تبلیغی، یکی از سیاسیون مهم، این عبارت را اسلامیزه نیز کرد و گفت: «احسنت! این مصداق همان حاسبوا قبل ان تحاسبوا است». البته در اینجا هم معتقدم که ریشۀ این نگاهِ مبتنی بر اندازهگیری و شاخصهای کمّی را مجددا باید در تبلیغات شرکتهای مشاورهای و برخی اساتید مشهورِ دانشکدههای مدیریت کشور، موسوم به «جریان برنامهریزی استراتژیک» جستجو کنیم.
🖱هنری مینتزبرگ، شاید برجستهترین متفکر حوزۀ مدیریت، یکی از سرسختترین منتقدانِ اینگونه کمّیسازیِ همه چیز است. از نظر او، دادههای کمّی، سختند، و در برابر آنها، دادههایی مهمتر تحت عنوان نرم، نظیر «حس مشتری» یا «ماهیت جریانهای سیاسی جامعه» قرار دارد. اما دادههای نرم، تنها و تنها در دسترس کسی خواهد بود که آنها را از نزدیک و در لحظه «لمس» نماید.
🖱اکنون نگاهی به کشور بیندازیم. از سیاستگذاری اشتغال در کشور آغاز کنیم. بارها در جلسات مهم در سطح ملی، با حضور دوستانی از سازمان برنامه و وزارت کار و وزارت صنعت و ... شاهد آن بودهام که نگاه اغلب سیاستگذاران کشور به اشتغال، صرفا مبتنی بر عدد و رقم است: «متوسط تولید یک شغل در کشور چقدر است؟ چقدر بودجه داریم؟ خوب بودجه را بر آن متوسط تقسیم میکنیم و میشود میزان تولید اشتغال در امسال!». همین را نیز به رییس جمهور و مقام رهبری گزارش میدهیم! متاسفانه در این جلسات، حتی یک کلمه در مورد اینکه واقعا چه عامل یا چه دینامیکی باعث ایجاد یک شغل پایدار میشود نشنیدهام. مثال دیگری را نیز دیروز دوست عزیزم دکتر سرهنگی در مورد کیفیت صادرات ایران برایم نقل کرد. وقتی فقط کمی، از گزارشهای کمّیِ صادرات ایران فاصله بگیریم و نگاهی نرمتر به صادرات کشور بیاندازیم، متوجه تصویر دیگری میشویم: 15 قلم صادراتی اول ایران، به نوعی میعاناتِ مشتق از نفت بودهاند؛ حال، عددبازیها و نموداربازیهای سیاستگذاران کشورمان را بگذارید در کنار 50 میلیارد دلار «سود» سامسونگ در سال 2018، همه در حوزههای «هایتک».
🖱سری نیز به خیابان فلسطین بزنیم. سالها سیاستگذارانمان در شورای عالی انقلاب فرهنگی در تلاش بودند تا در سند مهندسی فرهنگی، فرهنگ شهادت را کمّی کنند و فرهنگ عفاف را اندازهگیری؛ و برای افزایش آن شاخصها، صداوسیما 3 فیلم بسازد و هر منطقه 3 کتابخانه. اما واقعا در عجبم که چرا طی این همه سال، عزیزانمان این سیاستهای فاخر خود را از همان 100 متر آن طرف ساختمانشان، بورس عینکهای آفتابی و آن دانشگاه هنر معروف، آغاز نکردهاند تا ببینید چقدر با دنیای واقعی قرابت دارد؟
🖱قویا معتقدم که یکی از بزرگترین چالشهای مدیریتی ایران، ریشه نمودن همین تفکر مکنامارایی است. آیا مکناماراهای وطنی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهند کشاند؟
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2SGNZAD
https://nms.ir/cafe-strategy/
🔴 به موج کوچک دل نبندیم
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱جوزف شومپیتر، از اولین کسانی بود که معتقد بود نظام اقتصاد سرمایهداری، یک رودخانه متلاطم و پرآشوب است و نمیتواند در تعادل قرار گیرد. او تصویر سرمایهداری را به یک نظام خلاق تغییر داد، و منبع نیروی تغییر را نیز به نیروی کارآفرین، که دائماً در حال خلق چیزهای جدید است و از بین بردن چیزهای قدیمی. در نتیجۀ این فرآیند، صاحبان کسبوکارهای قدیمی، که منافعشان در خطر میافتد، و دولتها، که نمیتوانند همپای تغییرات نوآوری حرکت کنند، همیشه در برابر تخریب خلاقانه مقاومت و مخالفت میکنند.
🖱در چند دهۀ اخیر و با پدید آمدن صنعت ICT، بار دیگر نگاهها به سمت نظریه تخریب خلاقانه شومپیتر جلب شده است. صنعت ICT، دقیقاً همان موج پنجم نظریۀ تخریب خلاقانۀ شومپیتر است؛ و اکنون سوالی که ذهن اندیشمندان اقتصادی را درگیر کرده این است که موج بعدی تخریب خلاقانه کدام است تا با دانستن آن، کشورها بتوانند بر این موج سوار شوند و یک رشد بلند مدت اقتصادی را تجربه کنند.
🖱معتقدم مسالۀ اصلی ما در ایران این است که نهادهایی که در ساختار اقتصاد ایران شکل گرفتهاند، چقدر اجازۀ آزاد شدن نیروهای کارآفرینی را میدهند تا ایران نیز بتواند موج بعدی تخریب خلاقانه را بهموقع تشخیص دهد و وارد آن شود؟ و مسئلۀ مهم بعدی: آیا ظهور برخی استارتآپهای اینترنتی در ایران، یعنی همان ورود کشور به موج بعدی تخریب خلاقانه؟
🖱با توجه به ساختار انحصاری که اقتصاد ایران دارد، موجی که استارتآپها و کسبوکارهای اینترنتی ایجاد کردهاند، موج کوچکی از نظریه تخریب خلاقانه به شمار میآید. اما این موج، صرفا بخش کوچکی از موج بزرگ ICT است و نمیتوان گفت این موج کوچک توانسته است به تغییر و تحولات اساسی در اقتصاد ایران منجر شود و سهم بزرگی در رشد اقتصادی داشته باشد. به طور مثال، استارتآپها در حوزه تاکسیهای اینترنتی، در اقتصاد ایران موفقیتهایی به دست آوردهاند و با فراگیر شدن اسنپ و تپسی، سیستم تاکسیهای تلفنی جمع شد و بهرهوری در آن بخش افزایش یافت. اما آنها نتوانستند دگرگونی بزرگی در اقتصاد ایران ایجاد کنند؛ علی الخصوص از منظر تولید ثروت و رشد اقتصادی.
🖱تخریب خلاقانه، بر آن نیروهای کارآفرینی تاکید دارد که دگرگونیهای بزرگی در اقتصاد ایجاد کند، مانند موجی که صنعت خودرو در جهان به راه انداخت. بنابراین، موجهای کوچک که پلتفورمهای مبتنی بر ICT یا همان استارتآپها به راه میاندازند، بیشتر باعث کارآمدی بازاری که در آن فعالیت میکنند میشوند نه اینکه موج جدیدی از فناوری همانند آنچه ICT رقم زد به راه بیندازند. در دنیا هم همینگونه است و کسبوکارهای پلتفرمی، مولد ثروت قابل توجهی نبودهاند. مثلاً، استارتآپ اوبر، درست است که باعث افزایش بهرهوری در بخش حمل ونقل شد، اما فقط کارایی بازار حمل ونقل را بالا برده است. اگر اوبر بخواهد موج بزرگ تخریب خلاقانه را ایجاد کند باید سیستم جدیدی از حملونقل به راه بیندازد تا به طور کلی سیستم بازار قبلی از کار بیفتد و صنعت جدیدی را ایجاد کند. مثلاً اگر اوبر، یک سیستم حملونقل هوایی برای حملونقل درونشهری راهاندازی کند، آنوقت میتوانیم بگوییم بر مبنای نظریه خلاق، موج بزرگی را به وجود آورده است.
🖱پس برای ایجاد رشد و یک تحول و دگرگونی در اقتصاد ایران، این موج باید بتواند به تحولاتی اساسی در تکنولوژی صنایع منجر شود که در حال حاضر چنین چیزی دیده نمیشود. به عبارت دیگر، در همان موج کوچکی که باعث شد تاکسیهای اینترنتی و فروش اینترنتی شکل بگیرند، باقی ماندهایم. پس اگرچه در فضای استارتآپی، نیروهای کارآفرینی آزاد شدهاند و خوب هم عمل کردهاند، اما در صنایع بزرگی مثل صنعت خودرو و فولاد به دلیل انحصاراتی که وجود دارد حتی همین موج کوچک از تخریب خلاقانه هم شکل نمیگیرد و دائماً نوآوری و نیروهای کارآفرینی سرکوب میشوند.
🖱پس باید حواسمان باشد موج نوآوری و خلاقیتی که در فضای استارتآپی رخ داده، با موج بزرگی که تخریب خلاق پس از ICT ایجاد خواهد کرد، فرق دارد و اگر بخواهیم تمام تمرکزمان را بر این موج کوچک استارتآپی و کسبوکارهای اینترنتی قرار دهیم، از موجهای بزرگ تخریب خلاقانه که تمام دنیا به دنبال آن هستند، عقب میمانیم. متاسفانه به نظر میرسد سیاستگذار هم فکر میکند حد رشد فناوری در حد استارتآپ است. بنابراین، اگر بخواهیم یک دگرگونی بزرگ در اقتصادمان رخ دهد، باید در مورد این وسواس بر استارتآپهای اینترنتی، یک بازنگری جدی صورت گیرد و توجه همه، بهخصوص سیاستگذاران، به سمت موج بزرگ تخریب خلاقانه در فناوری تغییر مسیر دهد ...
[آنچه خواندید، بخشی از مصاحبۀ اخیر من با تجارت فردا بود]
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2Z3REOh
دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی
🖱جوزف شومپیتر، از اولین کسانی بود که معتقد بود نظام اقتصاد سرمایهداری، یک رودخانه متلاطم و پرآشوب است و نمیتواند در تعادل قرار گیرد. او تصویر سرمایهداری را به یک نظام خلاق تغییر داد، و منبع نیروی تغییر را نیز به نیروی کارآفرین، که دائماً در حال خلق چیزهای جدید است و از بین بردن چیزهای قدیمی. در نتیجۀ این فرآیند، صاحبان کسبوکارهای قدیمی، که منافعشان در خطر میافتد، و دولتها، که نمیتوانند همپای تغییرات نوآوری حرکت کنند، همیشه در برابر تخریب خلاقانه مقاومت و مخالفت میکنند.
🖱در چند دهۀ اخیر و با پدید آمدن صنعت ICT، بار دیگر نگاهها به سمت نظریه تخریب خلاقانه شومپیتر جلب شده است. صنعت ICT، دقیقاً همان موج پنجم نظریۀ تخریب خلاقانۀ شومپیتر است؛ و اکنون سوالی که ذهن اندیشمندان اقتصادی را درگیر کرده این است که موج بعدی تخریب خلاقانه کدام است تا با دانستن آن، کشورها بتوانند بر این موج سوار شوند و یک رشد بلند مدت اقتصادی را تجربه کنند.
🖱معتقدم مسالۀ اصلی ما در ایران این است که نهادهایی که در ساختار اقتصاد ایران شکل گرفتهاند، چقدر اجازۀ آزاد شدن نیروهای کارآفرینی را میدهند تا ایران نیز بتواند موج بعدی تخریب خلاقانه را بهموقع تشخیص دهد و وارد آن شود؟ و مسئلۀ مهم بعدی: آیا ظهور برخی استارتآپهای اینترنتی در ایران، یعنی همان ورود کشور به موج بعدی تخریب خلاقانه؟
🖱با توجه به ساختار انحصاری که اقتصاد ایران دارد، موجی که استارتآپها و کسبوکارهای اینترنتی ایجاد کردهاند، موج کوچکی از نظریه تخریب خلاقانه به شمار میآید. اما این موج، صرفا بخش کوچکی از موج بزرگ ICT است و نمیتوان گفت این موج کوچک توانسته است به تغییر و تحولات اساسی در اقتصاد ایران منجر شود و سهم بزرگی در رشد اقتصادی داشته باشد. به طور مثال، استارتآپها در حوزه تاکسیهای اینترنتی، در اقتصاد ایران موفقیتهایی به دست آوردهاند و با فراگیر شدن اسنپ و تپسی، سیستم تاکسیهای تلفنی جمع شد و بهرهوری در آن بخش افزایش یافت. اما آنها نتوانستند دگرگونی بزرگی در اقتصاد ایران ایجاد کنند؛ علی الخصوص از منظر تولید ثروت و رشد اقتصادی.
🖱تخریب خلاقانه، بر آن نیروهای کارآفرینی تاکید دارد که دگرگونیهای بزرگی در اقتصاد ایجاد کند، مانند موجی که صنعت خودرو در جهان به راه انداخت. بنابراین، موجهای کوچک که پلتفورمهای مبتنی بر ICT یا همان استارتآپها به راه میاندازند، بیشتر باعث کارآمدی بازاری که در آن فعالیت میکنند میشوند نه اینکه موج جدیدی از فناوری همانند آنچه ICT رقم زد به راه بیندازند. در دنیا هم همینگونه است و کسبوکارهای پلتفرمی، مولد ثروت قابل توجهی نبودهاند. مثلاً، استارتآپ اوبر، درست است که باعث افزایش بهرهوری در بخش حمل ونقل شد، اما فقط کارایی بازار حمل ونقل را بالا برده است. اگر اوبر بخواهد موج بزرگ تخریب خلاقانه را ایجاد کند باید سیستم جدیدی از حملونقل به راه بیندازد تا به طور کلی سیستم بازار قبلی از کار بیفتد و صنعت جدیدی را ایجاد کند. مثلاً اگر اوبر، یک سیستم حملونقل هوایی برای حملونقل درونشهری راهاندازی کند، آنوقت میتوانیم بگوییم بر مبنای نظریه خلاق، موج بزرگی را به وجود آورده است.
🖱پس برای ایجاد رشد و یک تحول و دگرگونی در اقتصاد ایران، این موج باید بتواند به تحولاتی اساسی در تکنولوژی صنایع منجر شود که در حال حاضر چنین چیزی دیده نمیشود. به عبارت دیگر، در همان موج کوچکی که باعث شد تاکسیهای اینترنتی و فروش اینترنتی شکل بگیرند، باقی ماندهایم. پس اگرچه در فضای استارتآپی، نیروهای کارآفرینی آزاد شدهاند و خوب هم عمل کردهاند، اما در صنایع بزرگی مثل صنعت خودرو و فولاد به دلیل انحصاراتی که وجود دارد حتی همین موج کوچک از تخریب خلاقانه هم شکل نمیگیرد و دائماً نوآوری و نیروهای کارآفرینی سرکوب میشوند.
🖱پس باید حواسمان باشد موج نوآوری و خلاقیتی که در فضای استارتآپی رخ داده، با موج بزرگی که تخریب خلاق پس از ICT ایجاد خواهد کرد، فرق دارد و اگر بخواهیم تمام تمرکزمان را بر این موج کوچک استارتآپی و کسبوکارهای اینترنتی قرار دهیم، از موجهای بزرگ تخریب خلاقانه که تمام دنیا به دنبال آن هستند، عقب میمانیم. متاسفانه به نظر میرسد سیاستگذار هم فکر میکند حد رشد فناوری در حد استارتآپ است. بنابراین، اگر بخواهیم یک دگرگونی بزرگ در اقتصادمان رخ دهد، باید در مورد این وسواس بر استارتآپهای اینترنتی، یک بازنگری جدی صورت گیرد و توجه همه، بهخصوص سیاستگذاران، به سمت موج بزرگ تخریب خلاقانه در فناوری تغییر مسیر دهد ...
[آنچه خواندید، بخشی از مصاحبۀ اخیر من با تجارت فردا بود]
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2Z3REOh
Google Docs
46-47.pdf
Forwarded from کافه استراتژی
🎈این تحلیلهای مرگبار
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
(علی بابایی)
🖱پا در کلاس درس دانشکدههای مدیریت در ایران که بگذاری، بسیاریشان تلاش میکنند تا فقط یک موضوع را در ذهنت فرو کنند: حیاتی بودن تحلیل، تحلیل، و تحلیل. محتوای این کلاسها پر است از مدل «پنج نیروی پورتر»، مدل «پِستِل»، «سوات» و ... . اگر بحثهای کلاس بخواهد ژست روشنفکری هم بگیرد، میرود به این سمت که صنایع و حتی کشور به این دلیل پیشرفت نمیکند که این مدلها را بلد نیستند و در نتیجه، خوب تحلیل نمیکنند.
🖱بعد با مشغول به کار شدنِ دانشجویان همین کلاسها در پستهای مدیریتی، همین بحثها سر از جلسات کلان کشور در هیئت وزرا و مجمع تشخیص و شورای عالی فلان و فلان سر بر میآورد و همه میگویند «مشکل اساسی کشور، انجام ندادن تحلیل است»، «ما باید با تحلیل دقیق، مزیت رقابتی کشور را پیدا کنیم» و ...؛ و به همین خاطر است که رد پای مدل سوات را میتوان حتی در سند تحول آموزش و پرورش کشور یا الگوی اسلامی ایرانیپیشرفت نیز مشاهده کرد! اما آیا به واقع، تحلیل تا این حد در موفقیت و نوآوری افراد، شرکتها، و حتی کشورها تاثیرگذار است؟ ابتدا به یک خاطره مهم از ریچارد راملت، استاد مشهور آمریکایی، از زبان خود او توجه کنیم.
🖱در سال 1977 و در یکی از امتحانهای رشته MBA سوالی از ما در مورد شرکت ژاپنی هوندا (که آن زمان تولیدکنندۀ موتورسیکلت بود) پرسیده شد. سوال این بود: «آیا هوندا میتواند وارد بیزینس جهانی اتومبیل شود؟». این سوالی بود که جوابش از قبل مشخص بود و هر کسی جواب «بله» میداد در امتحان رد میشد! جواب به این خاطر مشخص بود که «تحلیلها» نشان میداد:
• بازار اتومبیل بازار اشباعی بود
• به تعداد کافی شرکت فعال در بازار ژاپن و اروپا و آمریکا وجود داشت
• هوندا تجربه بسیار کمی در تولید اتومبیل داشت
• هوندا هیچ سیستم توزیعی برای اتومبیل نداشت
... هشت سال بعد در سال 1985، همسر من در حال رانندگی با یکی از ماشینهای هوندا در خیابانهای آمریکا بود!
🖱به نظرم این خاطره، ساعتها حرف برای گفتن دارد. پیشنهاد میکنم دوباره آن را با دقت بخوانید و از خود بپرسید: اگر قرار بود هوندا، مبنای تصمیمگیری خود را خروجیهای محافظهکارانه (اگر نگوییم ناامیدکنندۀ) مدلهای تحلیلی قرار دهد، اکنون نامی از این شرکت در صنایع اتومبیل سازی وجود داشت؟
https://goo.gl/L6ZaRP
🖱جالب است که تا به این لحظه که در حال نگارش این متن هستم، حتی به یک کتاب تاریخ نگار که موفقیت افراد مشهور و شرکتهای بزرگ و حتی کشورهای اخیرا مدرن شده را به استفادۀ آنها از مدلهای تحلیلی ارتباط داده باشد برنخوردهام؛ بلکه بالعکس، در این کتابها همواره صحبت از این عبارات بوده است: خلاف قاعده شنا کردن؛ بی کله و دیوانه بودن؛ باور بزرگ؛ عزم خستگی ناپذیر؛ شکست و یادگیری مستمر؛ .... . از خود بپرسید: اگر قرار بود مارتین لوتر کینگ، سوئیچیرو هوندا، گاندی، محمد یونس، استیو جابز، و صدها نوآور دیگر از مدلهای تحلیل استفاده کنند، آیا میتوانستند قدم از قدم بردارند؟ از خود بپرسید: آیا اگر کشورهایی نظیر کره جنوبی و ژاپن و سنگاپور و تایوان و مالزی، در دهه ۵۰ قرار بود از مدلهای تحلیلی (فرض کنید مدل پنج نیروی پورتر یا سوات!) استفاده کنند، غیر از این بود که الان میبایست در جنگلداری و کشاورزی و میمونداری فعال میبودند؟
🖱نمیخواهم تحلیل را به کل رد کنم، اما آیا در شرایط کنونی کشور، که همه در جستجوی یک نوآوری بزرگ و یک دستاویز بزرگ برای رها شدن از نفرین نفت هستند، مدلهای تحلیلی (نظیر سوات و پنج نیروی پورتر و مزیت رقابتی و ...) میتوانند راهگشای ما باشند؟ یا بالعکس، ما به افرادی نیاز داریم که با خلاف قاعده شنا کردن، با یک باور بزرگ، با عزم خستگی ناپذیر، و یادگیری مستمر، بتوانند پنجرهای جدید رو به کشور بگشایند؟
🖱در پایان شما را به دیدن این فیلم قدیمی بسیار زیبا با عنوان «متفاوت فکر کن» که در مورد آغاز دوبارۀ اپل پس از بازگشت استیو جابز است (با صدای خود استیو جابز) دعوت میکنم؛ فیلمی که به خوبی فاصلۀ بسیار دور مدل ذهنی افراد و شرکتهای نوآور را با مدلهای تحلیلی نشان میدهد: "... به افتخار دیوانهها. به افتخار آدمهای عجیب و متفاوت، سرکشها و دردسرسازان. قطعههای ناجور پازل. کسانی که دنیا را جور دیگری میبینند و به قواعد علاقهای ندارند. به وضع موجود نیز قانع نیستند ..." 👈 https://goo.gl/Qyj9p2
کافه استراتژی
@cafe_strategy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چگونه میتوان به یک استراتژی نوآورانه و تحولآفرین دست یافت؟!
ویدئو معرفی کارگاه « خلق استراتژی های نوآورانه و تحول آفرین »
📆 پنجشنبه ۱۸ و جمعه ۱۹ مهرماه
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://kutt.it/Mgq5vE
@NMS_ir
ویدئو معرفی کارگاه « خلق استراتژی های نوآورانه و تحول آفرین »
📆 پنجشنبه ۱۸ و جمعه ۱۹ مهرماه
🔗 جزئیات بیشتر و ثبت نام:
https://kutt.it/Mgq5vE
@NMS_ir
🔴 مسیر توسعۀ ما: از «مپنا» تا «ایران مال»
جواد وزیری
🖱 بحثمان گل انداخته بود دربارۀ بازدهی ایران مال. از جلویش که رد شدیم تقریبا ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که دربارۀ ایران مال شنیده بودم کنار هم میگذاشتم و با خودم کلنجار میرفتم. از قضا مکانش هم خیلی بهجاست. دقیقا آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. حاج آقا میگفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در «کپیتال گِین» آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایۀ البرز را که میراث بین نسلی است لوطیخور میکنیم؛ بعد در آن، ساختمانهای صغیر و کبیر میکاریم؛ بعد مینشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید.
🖱 به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس تا یکباره برجهای خنککنندۀ نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد. دربارۀ مپنا کم نمیدانستم. بالاخره سوژۀ جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من خودم هم قبلاً خط تولید نوعی از توربین را بازدید کرده بودم. بازدید شروع شد. یک توضیح مختصر دربارۀ جبهههای سهگانۀ کسبوکار مپنا -برق، ریل، نفت- داده شد و بعد به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. دادۀ فراموشنشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصبشدۀ تولید برق ۷۸ هزار مگاوات است که زحمت ۵۰ هزار مگاوات آن را مپنا کشیده است. البته در بخش حمل و نقل ریلی و توسعۀ میادین نفتی، هنوز توپ روی پای مپنا جفت و جور نشده است.
🖱 کارگاه اول، وظیفۀ مونتاژ ژنراتور را بر عهده داشت. ورودی کارگاه، یک ماشین تراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آبدیدۀ تنومد میانداخت چنگالهای ماشین. در سولۀ مجاور، ژنراتورهای بادی با پرههای بادی ۵۰ متری قابل مشاهده بود. ماشین و پرهها و برج آن میشدند یک درخت چهارصد تنی غول آسا در یک مزرعۀ بادی مانند کهک، برای ۲/۵ مگاوات برق ناقابل. آخر کارگاه نیز یک ژنراتور ۱۶۰ مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زرهاش میشدند ۲۷۰ تن. گرانسنگ و گرانبار. واقعا جا دارد وصف «Heavy Duty» برای این غول مهربان.
🖱 الحق در شکار دانش فنی، مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف دربارۀ مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو، مرحله به مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاري بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبي كند. واقعاً این گزارۀ کلیشهای، چقدر میتواند روایت کند هزار و یک شبِ تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز. پس شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. ماموریت مکو ساخت سیستمهای کنترلی توربین و ژنراتور و تابلوبرق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانههای پیچیدۀ توربو ژنراتور.
🖱 نهایتا توگا آخرین منزل بود از این دهکده خوش آب و رنگ که توفیق گشت و گذارش نصیبمان شود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ و موتوری است که مضاف الیههای زیادی دارد: توربوژنراتور، توربوجت، توربوکمپرسور، توربوپمپ و ... . ارزش راهبردیاش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باور نکردنی در هم میچرخیدند و میپیچیدند و میفشردند. اما پره، و ما ادراک ما پره؟ انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پرههای عقب باید در چندهزار درجۀ گرما و فشار بیامان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آنها به دست آورده که به آن «سینگل کریستال» میگویند. یعنی با رشد یک کریستال، پره تولید میشود. هیچ وقت این همه ماشینکاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشین کاری پیشرفته و سنگین است.
🖱 خدا کند روزی برسد که دریابیم چرخ زندگی و چرخۀ تولید توربین با هم میچرخند. امروز که این گزارش را مینویسم -دقیقا همین امروز- مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد ۱۴ میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بي مهري به بازار مپنا در داخل غم انگيزتر است. باورش سخت است؛ ما، با وجود مپنا، از صندوق توسعۀ ملي 1/2 ميليارد دلار پول برداشتهايم و از ايتاليا توربين وارد كردهايم! باورت میشود؟! ماجرای مپنا و ايران مال، زخمي است بر چهرۀ ما؛ بر دستان ما؛ بر بازوان ما؛ زخمی است بر جان ما. زخمی كه بايد آن را چاره كنيم اما نميتوانيم آن را ببينيم. اصلا «پيچيدگي مركب» دارد اين زخم مزمن.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/32yJoEu
جواد وزیری
🖱 بحثمان گل انداخته بود دربارۀ بازدهی ایران مال. از جلویش که رد شدیم تقریبا ساعت هشت و نیم صبح بود. چیزهایی را که دربارۀ ایران مال شنیده بودم کنار هم میگذاشتم و با خودم کلنجار میرفتم. از قضا مکانش هم خیلی بهجاست. دقیقا آخر همت! ایران مال، آخر خط است، آخر خط یک مدل بیمار توسعه. حاج آقا میگفت از نگاه جماعت مالیچی، سود این کار در «کپیتال گِین» آن است. به زبان خودمانی یعنی زمین بکر کوهپایۀ البرز را که میراث بین نسلی است لوطیخور میکنیم؛ بعد در آن، ساختمانهای صغیر و کبیر میکاریم؛ بعد مینشینیم تا روزگار بر قیمت بیفزاید.
🖱 به آخر جاده رسیدیم و سر گاری را کج کردیم به سمت اتوبان کرج. نرسیده به کرج، پیچیدیم به سمت فردیس تا یکباره برجهای خنککنندۀ نیروگاه قائم پیش چشممان سبز شد. دربارۀ مپنا کم نمیدانستم. بالاخره سوژۀ جذاب رفقای مدیریت تکنولوژی است و من خودم هم قبلاً خط تولید نوعی از توربین را بازدید کرده بودم. بازدید شروع شد. یک توضیح مختصر دربارۀ جبهههای سهگانۀ کسبوکار مپنا -برق، ریل، نفت- داده شد و بعد به سمت خط تولید ژنراتور راهنمایی شدیم. دادۀ فراموشنشدنی برایم این بود که امروز ظرفیت نصبشدۀ تولید برق ۷۸ هزار مگاوات است که زحمت ۵۰ هزار مگاوات آن را مپنا کشیده است. البته در بخش حمل و نقل ریلی و توسعۀ میادین نفتی، هنوز توپ روی پای مپنا جفت و جور نشده است.
🖱 کارگاه اول، وظیفۀ مونتاژ ژنراتور را بر عهده داشت. ورودی کارگاه، یک ماشین تراش عجیب و غریب، در حال تراشیدن یک شفت پنج متری با قطری حدود یک متر برای ژنراتورهای بادی بود. چه شیارهای ظریفی بر جان پولاد آبدیدۀ تنومد میانداخت چنگالهای ماشین. در سولۀ مجاور، ژنراتورهای بادی با پرههای بادی ۵۰ متری قابل مشاهده بود. ماشین و پرهها و برج آن میشدند یک درخت چهارصد تنی غول آسا در یک مزرعۀ بادی مانند کهک، برای ۲/۵ مگاوات برق ناقابل. آخر کارگاه نیز یک ژنراتور ۱۶۰ مگاواتی، زرهی خشن و کامل بر تن کرده، منتظر بود تا به نیروگاه محل خدمت اعزام شود. خودش و زرهاش میشدند ۲۷۰ تن. گرانسنگ و گرانبار. واقعا جا دارد وصف «Heavy Duty» برای این غول مهربان.
🖱 الحق در شکار دانش فنی، مپنا دستان بلند و توانمندی دارد. به نظرم سطحیترین حرف دربارۀ مپنا این است که بگوییم با انتقال تکنولوژی از زیمنس و آنسالدو، مرحله به مرحله از مونتاژ به مهندسی معکوس و طراحی حرکت کرده است و چون بازيگر انحصاري بوده و دولت از آن حمايت كرده توانسته رشد خوبي كند. واقعاً این گزارۀ کلیشهای، چقدر میتواند روایت کند هزار و یک شبِ تولد یک توربو ژنراتور را در سرزمین نیمروز. پس شرکت پارس را به مقصد شرکت مکو ترک کردیم. ماموریت مکو ساخت سیستمهای کنترلی توربین و ژنراتور و تابلوبرق است. سیستم کنترل یعنی مغز سامانههای پیچیدۀ توربو ژنراتور.
🖱 نهایتا توگا آخرین منزل بود از این دهکده خوش آب و رنگ که توفیق گشت و گذارش نصیبمان شود. توگا یعنی توربین گاز، یعنی چرخ زندگی؛ و موتوری است که مضاف الیههای زیادی دارد: توربوژنراتور، توربوجت، توربوکمپرسور، توربوپمپ و ... . ارزش راهبردیاش کمتر از سانتریفیوژ نیست. پره و هوا به شکلی باور نکردنی در هم میچرخیدند و میپیچیدند و میفشردند. اما پره، و ما ادراک ما پره؟ انواع و ابعاد مختلف دارد با فناوری گوناگون. پرههای عقب باید در چندهزار درجۀ گرما و فشار بیامان بچرخند. مپنا فناوری جدیدی برای تولید آنها به دست آورده که به آن «سینگل کریستال» میگویند. یعنی با رشد یک کریستال، پره تولید میشود. هیچ وقت این همه ماشینکاری پیچیده و متنوع را یکجا ندیده بودم. مپنا دنیای ماشین کاری پیشرفته و سنگین است.
🖱 خدا کند روزی برسد که دریابیم چرخ زندگی و چرخۀ تولید توربین با هم میچرخند. امروز که این گزارش را مینویسم -دقیقا همین امروز- مطلع شدم که زیمنس یک قرارداد ۱۴ میلیارد دلاری با عراق برای احداث نیروگاه بسته است. البته بي مهري به بازار مپنا در داخل غم انگيزتر است. باورش سخت است؛ ما، با وجود مپنا، از صندوق توسعۀ ملي 1/2 ميليارد دلار پول برداشتهايم و از ايتاليا توربين وارد كردهايم! باورت میشود؟! ماجرای مپنا و ايران مال، زخمي است بر چهرۀ ما؛ بر دستان ما؛ بر بازوان ما؛ زخمی است بر جان ما. زخمی كه بايد آن را چاره كنيم اما نميتوانيم آن را ببينيم. اصلا «پيچيدگي مركب» دارد اين زخم مزمن.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/32yJoEu
🔴 پول چایی را هدفمند کنیم ...
رحیم سرهنگی؛ دکترای مدیریت دانشگاه شریف
«به بهانۀ رتبۀ 127 ایران در گزارش جهانی سهولت کسبوکار سال۲۰۲۰»
🖱اگر کارتان به یکی از ادارات افتاده باشد، احتمالا حاضر بودهاید چندین برابر هزینۀ دولتی آن خدمات را بپردازید ولی فقط کارتان زودتر راه بیافتد و یا تکلیفتان زودتر مشخص شود. بنابراین، برخی از پیشکسوتان مراجعه به ادارات، حتما به شما پیشنهاد خواهند کرد که باید مقداری پول چایی به یکی از دولتیها بدهید تا کارتان راه بیافتد. البته شما حتما رگ ملی و مذهبیتان باد خواهد کرد و با خود خواهید گفت: با این کار، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. ولی بعد از چند بار رفت و آمد، از او خواهید پرسید که باید به چه کسی و چه مقدار پول چایی بدهم تا کارم راه بیافتد؟ متاسفانه در این سیستم، گویا در یک تعادل عجیبی، مدتهاست سنگها روی هم بند شدهاند. نمیدانم چرا؛ ولی حتی وقتی میگوییم «پول چایی»، گویی رشوه دادن آسانتر و حلالتر و بدون وجداندرد میشود.
🖱همین موضوع را در ارتباط با فعالیتهای اداری راهاندازی یک کسبوکار در نظر بگیرید؛ یک کارآفرین حاضر است مبلغی بدهد که فقط تکلیف مجوز کاری یا کالای مانده در گمرکش زودتر حل شود؛ چراکه ممکن است از موعد آن بگذرد و دیگر نوشدارویی بعد از مرگ سهراب باشد. یادم میآید با دوست آلمانیام (مشاور یکی از بانکهای بزرگ آلمان) از گلخانۀ پرورش گلهای لیلیوم صادراتی یک کارآفرین در همدان بازدید میکردیم. دوست آلمانی، از گلخانهای با این کیفیت و امکانات شگفتزده شده بود.
کارآفرین برای ما تعریف میکرد که از یک بانکِ مجری طرح حمایتی دولت، درخواست وام کرده بود و همۀ مدارک لازم و وثایق را هم تامین کرده بود؛ ولی تا مدتها به او میگفتند که باید نوبت پروندۀ شما برسد. اگرچه او برایشان توضیح داده بود که کلی پیاز گل از هلند خریده است و اگر گلخانه تجهیز نشود همه از بین میروند و باید با قیمت دلار جدید و با ضرری معادل وام درخواستی، دوباره آنها را بخرد، ولی کسی قبول نکرده بود. در نتیجه، وام وقتی برای او واریز شده بود که پیاز گلها از بین رفته بودند و او نیز صرفا توانسته بود نصف تعهداتش به خریدار روسی را عمل کند و پول نصفه و عدم اعتماد آن خریدار نصیبش شده بود.
🖱در یک سفر کاری مهم که به گرجستان برای بررسی تجربۀ موفق این کشور در همکاری با بانکهای آلمان داشتم، یکی از نکاتی که دوست داشتم بدانم رشد چشمگیر گرجستان در رتبۀ شاخص جهانی سهولت کسبوکار بود. گرجستان توانسته بود از یک رتبۀ بسیار پایین به رتبۀ هفتم دست باید. این را مقایسه کنید با ایران، که طی همین سه سال اخیر، از رتبۀ 120 به رتبۀ 127 نائل شدهایم! در آنجا با موارد متعددی از تلاشهای هوشمندانۀ این کشور برای بالا بردن شفافیت و بهبود سهولت کسبوکار آشنا شدم؛ شاید مهمترین آنها، که در کلیپ طنز زیر هم خیلی خوب به آن اشاره شده است، قانونمند کردن «پولهای چایی» و «رشوهها» بود به اینصورت که متقاضیِ دریافتکنندۀ خدمت دولتی، فقط لازم بود به خانه (دیوان) عدالت (House of Justice ) مراجعه کند و پس از مراجعۀ او به این محل، دیگر این ادارات دولتی بودند که باید پشت صحنه با یکدیگر هماهنگ میشدند تا خدمت مورد نظر را به او ارائه دهند. از همه مهمتر، برای هر خدمتی یک هزینۀ مشخص در ازای یک زمان مشخص تعیین شده بود و اگر متقاضی عجله داشت میتوانست همان خدمت را ظرف مدت زمان کمتر ولی با هزینۀ بالاتری دریافت کند. در واقع سه حالت وجود داشت: 1. زمان عادی با تعرفۀ عادی؛ 2. زمان متوسط با تعرفۀ بالاتر؛ و 3. زمان خیلی سریع با تعرفۀ خیلی بالا.
🖱در نتیجۀ سازوکار هوشمندانۀ فوق، دو اتفاق مثبت میافتاد: یکی اینکه نیازی به تماس مستقیمِ متقاضی با افراد دولتی و فسادهای احتمالیِ این تماس نبود؛ و ثانیا هر کس به تناسب فوریت کارش میتوانست خدمت خود را در اسرع وقت دریافت کند. نتیجه اینکه متوسط راهاندازی یک کسبوکار در گرجستان فقط یک روز است. حال این را مقایسه کنید با وضعیت ایران که 72 روز است!!
🖱در خانه(دیوان)های عدالت گرجستان، که بسته به جمعیت هر شهر، حداقل یکی از آنها در هر شهر وجود دارد، بیش از 400 خدمت در یک فضای بسیار دلنشین، مفرح، فروشگاهی، و غیراداری ارائه میشود. این فضا شامل فوت کورت، کافی شاپ، محوطۀ بازی بچهها، و ... است. از همه جالبتر، خدمات دولتی در خانه(دیوان) تفلیس، به صورت یک فرآیند بازیگونه و در کنار رودخانۀ زیبای متکواری تفلیس ارائه میشود.
🖱کلیپ زیر، اگرچه به اصطلاح یک طنز سیاه محسوب میشود، ولی دقیقا همان چیزی است که در گرجستان شاهد آن بودم و حاصل آن، شفاف شدن همه چیز و سرعت باورنکردنی کارها بوده است. پس شاید وقت آن رسیده باشد که ما نیز در ایران، پا را از شعارهای اخلاقی فراتر گذاشته و دست به نوآوری های واقعی در رابطۀ دولت با کسبوکارها بزنیم.
@Cafe_Strategy
رحیم سرهنگی؛ دکترای مدیریت دانشگاه شریف
«به بهانۀ رتبۀ 127 ایران در گزارش جهانی سهولت کسبوکار سال۲۰۲۰»
🖱اگر کارتان به یکی از ادارات افتاده باشد، احتمالا حاضر بودهاید چندین برابر هزینۀ دولتی آن خدمات را بپردازید ولی فقط کارتان زودتر راه بیافتد و یا تکلیفتان زودتر مشخص شود. بنابراین، برخی از پیشکسوتان مراجعه به ادارات، حتما به شما پیشنهاد خواهند کرد که باید مقداری پول چایی به یکی از دولتیها بدهید تا کارتان راه بیافتد. البته شما حتما رگ ملی و مذهبیتان باد خواهد کرد و با خود خواهید گفت: با این کار، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. ولی بعد از چند بار رفت و آمد، از او خواهید پرسید که باید به چه کسی و چه مقدار پول چایی بدهم تا کارم راه بیافتد؟ متاسفانه در این سیستم، گویا در یک تعادل عجیبی، مدتهاست سنگها روی هم بند شدهاند. نمیدانم چرا؛ ولی حتی وقتی میگوییم «پول چایی»، گویی رشوه دادن آسانتر و حلالتر و بدون وجداندرد میشود.
🖱همین موضوع را در ارتباط با فعالیتهای اداری راهاندازی یک کسبوکار در نظر بگیرید؛ یک کارآفرین حاضر است مبلغی بدهد که فقط تکلیف مجوز کاری یا کالای مانده در گمرکش زودتر حل شود؛ چراکه ممکن است از موعد آن بگذرد و دیگر نوشدارویی بعد از مرگ سهراب باشد. یادم میآید با دوست آلمانیام (مشاور یکی از بانکهای بزرگ آلمان) از گلخانۀ پرورش گلهای لیلیوم صادراتی یک کارآفرین در همدان بازدید میکردیم. دوست آلمانی، از گلخانهای با این کیفیت و امکانات شگفتزده شده بود.
کارآفرین برای ما تعریف میکرد که از یک بانکِ مجری طرح حمایتی دولت، درخواست وام کرده بود و همۀ مدارک لازم و وثایق را هم تامین کرده بود؛ ولی تا مدتها به او میگفتند که باید نوبت پروندۀ شما برسد. اگرچه او برایشان توضیح داده بود که کلی پیاز گل از هلند خریده است و اگر گلخانه تجهیز نشود همه از بین میروند و باید با قیمت دلار جدید و با ضرری معادل وام درخواستی، دوباره آنها را بخرد، ولی کسی قبول نکرده بود. در نتیجه، وام وقتی برای او واریز شده بود که پیاز گلها از بین رفته بودند و او نیز صرفا توانسته بود نصف تعهداتش به خریدار روسی را عمل کند و پول نصفه و عدم اعتماد آن خریدار نصیبش شده بود.
🖱در یک سفر کاری مهم که به گرجستان برای بررسی تجربۀ موفق این کشور در همکاری با بانکهای آلمان داشتم، یکی از نکاتی که دوست داشتم بدانم رشد چشمگیر گرجستان در رتبۀ شاخص جهانی سهولت کسبوکار بود. گرجستان توانسته بود از یک رتبۀ بسیار پایین به رتبۀ هفتم دست باید. این را مقایسه کنید با ایران، که طی همین سه سال اخیر، از رتبۀ 120 به رتبۀ 127 نائل شدهایم! در آنجا با موارد متعددی از تلاشهای هوشمندانۀ این کشور برای بالا بردن شفافیت و بهبود سهولت کسبوکار آشنا شدم؛ شاید مهمترین آنها، که در کلیپ طنز زیر هم خیلی خوب به آن اشاره شده است، قانونمند کردن «پولهای چایی» و «رشوهها» بود به اینصورت که متقاضیِ دریافتکنندۀ خدمت دولتی، فقط لازم بود به خانه (دیوان) عدالت (House of Justice ) مراجعه کند و پس از مراجعۀ او به این محل، دیگر این ادارات دولتی بودند که باید پشت صحنه با یکدیگر هماهنگ میشدند تا خدمت مورد نظر را به او ارائه دهند. از همه مهمتر، برای هر خدمتی یک هزینۀ مشخص در ازای یک زمان مشخص تعیین شده بود و اگر متقاضی عجله داشت میتوانست همان خدمت را ظرف مدت زمان کمتر ولی با هزینۀ بالاتری دریافت کند. در واقع سه حالت وجود داشت: 1. زمان عادی با تعرفۀ عادی؛ 2. زمان متوسط با تعرفۀ بالاتر؛ و 3. زمان خیلی سریع با تعرفۀ خیلی بالا.
🖱در نتیجۀ سازوکار هوشمندانۀ فوق، دو اتفاق مثبت میافتاد: یکی اینکه نیازی به تماس مستقیمِ متقاضی با افراد دولتی و فسادهای احتمالیِ این تماس نبود؛ و ثانیا هر کس به تناسب فوریت کارش میتوانست خدمت خود را در اسرع وقت دریافت کند. نتیجه اینکه متوسط راهاندازی یک کسبوکار در گرجستان فقط یک روز است. حال این را مقایسه کنید با وضعیت ایران که 72 روز است!!
🖱در خانه(دیوان)های عدالت گرجستان، که بسته به جمعیت هر شهر، حداقل یکی از آنها در هر شهر وجود دارد، بیش از 400 خدمت در یک فضای بسیار دلنشین، مفرح، فروشگاهی، و غیراداری ارائه میشود. این فضا شامل فوت کورت، کافی شاپ، محوطۀ بازی بچهها، و ... است. از همه جالبتر، خدمات دولتی در خانه(دیوان) تفلیس، به صورت یک فرآیند بازیگونه و در کنار رودخانۀ زیبای متکواری تفلیس ارائه میشود.
🖱کلیپ زیر، اگرچه به اصطلاح یک طنز سیاه محسوب میشود، ولی دقیقا همان چیزی است که در گرجستان شاهد آن بودم و حاصل آن، شفاف شدن همه چیز و سرعت باورنکردنی کارها بوده است. پس شاید وقت آن رسیده باشد که ما نیز در ایران، پا را از شعارهای اخلاقی فراتر گذاشته و دست به نوآوری های واقعی در رابطۀ دولت با کسبوکارها بزنیم.
@Cafe_Strategy
Telegram
🖇 attach
🔴 سرانجام، باتلاقی که درون آن گرفتار میشویم ...
علی بابایی
🖱از میان تمام کتابهای علوم انسانیِ دوران مدرسه، فقط داستانهایشان در ذهنم مانده است. نمیدانم؛ ولی شاید به این خاطر باشد که ذهن انسان، عمدتا با استعارهها و داستانها ارتباط میگیرد. یکی از آن داستانها، داستانی تحت عنوان «دزد و جوانمردی» بود. عکس صفحهای از کتاب که آن داستان در آن چاپ شده بود، مانند یک تصویر شفاف، هر از گاهی در موقعیتهای مختلف، پیش چشمانم ظاهر میشود. دزدی در بیابان، خود را به صورت یک فرد درمانده وانمود میکند؛ تا اینکه مرد سوارهای سر میرسد. او برای کمک به فرد درمانده، از اسب پیاده میشود؛ ولی دزد در یک لحظه از فرصت استفاده میکند و سوار بر اسب میشود. مرد سوار، به او مینگرد. از او هیچ چیزی نمیخواهد؛ فقط یک جمله میگوید: «اسب برای خودت، ولی این ماجرا را برای فرد دیگری تعریف نکن چراکه دیگر، جوانمردی از میان خواهد رفت».
🖱مرد سوار، البته میتوانست از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه گند: یک اسب معادل 100 درهم از من دزدیده شده؛ برای رسیدن به مقصد نیز باید معادل 50 درهم دیگر هزینه کنم؛ و همۀ اینها به جز 300 درهم هزینۀ فرصتی است که در این ماجرا متضرر شدهام. اما مرد سوار، «اعداد و محاسبات کوته نگرانه» را کنار گذاشت و فرسنگها به عمق موضوع ورود کرد: یک اسب و کمی هزینۀ جانبی، در برابر از بین رفتن اعتماد و جوانمردی در جامعه، بهواقع پوچ است.
🖱چندی پیش در مطلب قبلیام، در مورد خطرات تفکر مکنامارایی دست به قلم بردم. مک نامارا، استاد دانشگاه هاروارد بود که وزیر دفاع آمریکا شد. او قویا معتقد بود که با مدیریت چند شاخص کمّی، از درون دفتر کار خود میتواند همه چیز، از جمله جنگ ویتنام را مدیریت کند. نقل قولهایی که در زیر میخوانید، نقل قول برخی از تاریخدانان مشهور آمریکا در مورد رویکرد مکناماراست:
- "در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند. آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز میپرداختند".
- "در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود".
- "هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید".
🖱نهایتا آن مطلب را با یک نگرانی و هشدار به پایان بردم: «آیا تفکر مکنامارایی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهد کشاند؟». اما حقیقتا انتظار آن را نداشتم که به این زودی و در وقایع آبان ماه، کشور وارد یک باتلاق شود.
🖱استدلال اصلیِ کتمان خبر افزایش بنزین این بود: احتمال تشکیل شدن صف، و انبار کردن بنزین توسط بخشی از مردم. یک محاسبۀ کمّی ساده؛ و حقیقتا یک تفکر مکنامارایی ناب و نادیده گرفتن دادههای نرم و کیفی: نادیده گرفتن استیصال دهکهای پایین جامعه از مبارزۀ بیپایان با اژدهای تورم، حس تبعیض شدید در برخی مناطق (نظیر آنچه در ماهشهر شاهد آن بودیم)، و حتی با پذیرفتن فرضیۀ توطئه، سطح آمادگی جریانهای برانداز برای سوار شدن بر نارضایتیهای عمومی. هر چه باشد، این دادهها، هرگز از طبقات بالای وزارتخانههای دولتی و یا در مسیر بین شمال شهر-پاستور قابل لمس نیست.
🖱البته از نظر من، عمق فاجعۀ آبان، فراتر از چند کشته یا چند هزار میلیارد تومان آسیب به زیرساختها و اقتصاد ملی است. عمق فاجعه، همانی است که آن مرد سوار دید ولی متاسفانه سیاستگزاران ما ندیدند (یا نخواستند ببینند)؛ عمق فاجعه، نابودی روح اعتماد در جامعه، به دلیل تکذیبهای علنی و مکرر سیاستگذاران تا روز قبل از تصمیم بود که در نتیجۀ آن، جامعه به وضوح احساس کرد (و میکند) که همانند یک کودک خردسال، به او دروغ گفته شده است؛ و وقتی جامعه، حاکمیت اسلامی را غیرقابل اعتماد بنگارد، آیا میتوان انتظار اعتماد طبقۀ کارگر به طبقۀ بنگاهدار، قوم عرب به فارس، و .... را داشت؟
🖱ریشههای دیگری از تفکر مک نامارایی، دهههاست که در اقتصاد و سیاست ما ریشه دوانیده است. برای مثال، فکر میکنیم با تولید 800 هزار پراید و 405 در سال، 500 هزار شغل ایجاد کردهایم اما غافلیم که بیش از هر چیز، روح حقارت را در 80 میلیون جامعۀ ایرانی دمیدهایم. در پایان، تکرار همان هشدار مهم: آیا تفکر مک نامارایی، ایران را به باتلاقهای دیگری خواهد کشاند؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2S8b011
علی بابایی
🖱از میان تمام کتابهای علوم انسانیِ دوران مدرسه، فقط داستانهایشان در ذهنم مانده است. نمیدانم؛ ولی شاید به این خاطر باشد که ذهن انسان، عمدتا با استعارهها و داستانها ارتباط میگیرد. یکی از آن داستانها، داستانی تحت عنوان «دزد و جوانمردی» بود. عکس صفحهای از کتاب که آن داستان در آن چاپ شده بود، مانند یک تصویر شفاف، هر از گاهی در موقعیتهای مختلف، پیش چشمانم ظاهر میشود. دزدی در بیابان، خود را به صورت یک فرد درمانده وانمود میکند؛ تا اینکه مرد سوارهای سر میرسد. او برای کمک به فرد درمانده، از اسب پیاده میشود؛ ولی دزد در یک لحظه از فرصت استفاده میکند و سوار بر اسب میشود. مرد سوار، به او مینگرد. از او هیچ چیزی نمیخواهد؛ فقط یک جمله میگوید: «اسب برای خودت، ولی این ماجرا را برای فرد دیگری تعریف نکن چراکه دیگر، جوانمردی از میان خواهد رفت».
🖱مرد سوار، البته میتوانست از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه گند: یک اسب معادل 100 درهم از من دزدیده شده؛ برای رسیدن به مقصد نیز باید معادل 50 درهم دیگر هزینه کنم؛ و همۀ اینها به جز 300 درهم هزینۀ فرصتی است که در این ماجرا متضرر شدهام. اما مرد سوار، «اعداد و محاسبات کوته نگرانه» را کنار گذاشت و فرسنگها به عمق موضوع ورود کرد: یک اسب و کمی هزینۀ جانبی، در برابر از بین رفتن اعتماد و جوانمردی در جامعه، بهواقع پوچ است.
🖱چندی پیش در مطلب قبلیام، در مورد خطرات تفکر مکنامارایی دست به قلم بردم. مک نامارا، استاد دانشگاه هاروارد بود که وزیر دفاع آمریکا شد. او قویا معتقد بود که با مدیریت چند شاخص کمّی، از درون دفتر کار خود میتواند همه چیز، از جمله جنگ ویتنام را مدیریت کند. نقل قولهایی که در زیر میخوانید، نقل قول برخی از تاریخدانان مشهور آمریکا در مورد رویکرد مکناماراست:
- "در جنگ ویتنام، برنامهریزان مکنامارا، با مسدود کردن دسترسی افسران ارشد نظامی به رئیس جمهور، کنترل همه چیز را در دستان خود گرفته بودند. آنها تا جایی که امکان داشت به کمّیسازی همه چیز میپرداختند".
- "در جنگ ویتنام، محدود کردن تحلیلها به شاخصهای کمّیِ قابل اندازهگیری، توجه همه را از متغیرهایی که اندازهگیری آنها کار سختی بود، نظیر «تاثیر بمباران ویتنام بر میزان تمایل مردم به مقاومت»، دور کرده بود".
- "هنگامیکه مشاوران مکنامارا به او خبر دادند که رئیس جمهور وقت ویتنام جنوبی در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان رعیت ویتنام به دلیل جنبش بوداییان در آن کشور است، مکنامارا صرفا در مورد چند داده و آمار پرسید؛ اما حتی از شعارهایی که بوداییان علیه دولت سر میدادند چیزی نپرسید".
🖱نهایتا آن مطلب را با یک نگرانی و هشدار به پایان بردم: «آیا تفکر مکنامارایی، ایران را نیز به باتلاقی نظیر ویتنام خواهد کشاند؟». اما حقیقتا انتظار آن را نداشتم که به این زودی و در وقایع آبان ماه، کشور وارد یک باتلاق شود.
🖱استدلال اصلیِ کتمان خبر افزایش بنزین این بود: احتمال تشکیل شدن صف، و انبار کردن بنزین توسط بخشی از مردم. یک محاسبۀ کمّی ساده؛ و حقیقتا یک تفکر مکنامارایی ناب و نادیده گرفتن دادههای نرم و کیفی: نادیده گرفتن استیصال دهکهای پایین جامعه از مبارزۀ بیپایان با اژدهای تورم، حس تبعیض شدید در برخی مناطق (نظیر آنچه در ماهشهر شاهد آن بودیم)، و حتی با پذیرفتن فرضیۀ توطئه، سطح آمادگی جریانهای برانداز برای سوار شدن بر نارضایتیهای عمومی. هر چه باشد، این دادهها، هرگز از طبقات بالای وزارتخانههای دولتی و یا در مسیر بین شمال شهر-پاستور قابل لمس نیست.
🖱البته از نظر من، عمق فاجعۀ آبان، فراتر از چند کشته یا چند هزار میلیارد تومان آسیب به زیرساختها و اقتصاد ملی است. عمق فاجعه، همانی است که آن مرد سوار دید ولی متاسفانه سیاستگزاران ما ندیدند (یا نخواستند ببینند)؛ عمق فاجعه، نابودی روح اعتماد در جامعه، به دلیل تکذیبهای علنی و مکرر سیاستگذاران تا روز قبل از تصمیم بود که در نتیجۀ آن، جامعه به وضوح احساس کرد (و میکند) که همانند یک کودک خردسال، به او دروغ گفته شده است؛ و وقتی جامعه، حاکمیت اسلامی را غیرقابل اعتماد بنگارد، آیا میتوان انتظار اعتماد طبقۀ کارگر به طبقۀ بنگاهدار، قوم عرب به فارس، و .... را داشت؟
🖱ریشههای دیگری از تفکر مک نامارایی، دهههاست که در اقتصاد و سیاست ما ریشه دوانیده است. برای مثال، فکر میکنیم با تولید 800 هزار پراید و 405 در سال، 500 هزار شغل ایجاد کردهایم اما غافلیم که بیش از هر چیز، روح حقارت را در 80 میلیون جامعۀ ایرانی دمیدهایم. در پایان، تکرار همان هشدار مهم: آیا تفکر مک نامارایی، ایران را به باتلاقهای دیگری خواهد کشاند؟
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/2S8b011
🔴 استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟
علی بابایی
🖱استیو جانسون، کتاب معروف و تحسین شدهای تحت عنوان «ایدههای خوب از کجا میآیند؟ نگاهی به تاریخ نوآوریها» دارد. او این کتاب را در سال 2011 نوشته و در آن با موردکاویها و مثالهای فراوان به بررسی این موضوع پرداخته است که نوآوریهای کوچک و بزرگ چگونه به وجود آمدهاند و منشا شکلگیری آنها چه بوده است. اگر به یاد داشته باشید، در مطالب قبلی گفتیم که استراتژی، درواقع نوعی نوآوری است و نوعی پنجرۀ جدیدی است که به روی سازمان باز میشود. پس یافتههای استیو جانسون میتواند به درک ما از این موضوع که «استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟» کمک بسیاری نماید. در ادامه، به مرور مهمترین یافتۀ استیو جانسون از زبان خود او میپردازیم:
🖱کافی شاپهای انگلیسی، نقشی حیاتی در آغاز جنبش انلایتمنت (جنبش حامی فکر به جای سنت) برعهده داشتهاند. یکی از عواملی که این نقش را به کافی شاپها میداد، معماری فضای داخلی آنها بود. درواقع آنجا فضایی بود که مردم با پیشینههای متفاوت و تخصصهای مختلف، گرد هم جمع شده، گفتگو میکردند، و به اشتراک ایدههای خود میپرداختند. آنجا فضایی بود که به گفتۀ «مت ریدلی» ایدهها میتوانستند همانند نوعی ارتباط عاشقانۀ نزدیک با هم سنتز (ترکیب) شوند و چیز بدیع و تازهای خلق شود. تعداد حیرتآوری از نوآوریهای آن دههها، در روایت داستان خود، حتما به یک کافی شاپ اشاره میکنند.
🖱درواقع یک ایدۀ جدید و یک نوآوری، شبکۀ جدید و پیکرۀ جدیدی از نورونها است که بهطور همزمان با یکدیگر درون مغز شما روشن میشوند. اکنون سوال اینجاست: چگونه میتوان مغز را در محیطهایی قرار داد که در آن، احتمال بیشتری برای شکلگیری این شبکههای جدیدِ نورونها، و در نتیجه وقوع نوآوری، وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: در محیطهایی که بیشترین شباهت را با ساختار شبکۀ دنیای درون مغز انسان داشته باشد.
🖱ماجرای نیوتن و سیب را زمانیکه نیوتن در کمبریج نشسته بود به یاد آورید. در دانشگاه آکسفورد، مجسمهای از این ماجرا وجود دارد. این مجسمه، این ماجرا را اینگونه توصیف میکند: شما آنجا غرق در افکار خود نشستهاید، ناگهان سیب از درخت میافتد، و شما به تئوری جاذبه دست مییابید! اما بهتر است بدانید واقعیت بگونۀ دیگری بوده است و محیطهایی که در طول تاریخ منجر به نوآوری شدهاند به شکل نقاشی معروف «هوگارث» بودهاند [شکل انتهای مطلب]. این اثر هوگارث از نوعی شام سیاسی در یک میکده است؛ کافی شاپها در آن روزها نیز به همین شکل بودهاند؛ و این همان محیط آشفتهای است که در آن، ایدهها میتوانند گرد هم آیند، و محیطی است که مردم، با عقاید و پیشزمینههای مختلف، میتوانند با یکدیگر برخوردهای تازه، جالب، و غیرقابلپیشبینی داشته باشند. بنابراین، اگر ما سعی داریم سازمانهای نوآورانهتری بسازیم، میبایست محیطهایی نظیر این خلق کنیم. پس در کمال تعجب، دفتر کار شما میبایست شبیه این تصویر باشد.
🖱چند سال پیش، یک محقق فوقالعاده به نام «کوین دانبار» تصمیم گرفت تا با ردگیری دقیق چگونگی خلق نوآوریها و ایدههای بدیع، دریابد که ایدههای خوب از کجا سربرمیآورند؟. او به تعدادی از آزمایشگاههای علمی دور دنیا سری زد و به فیلمبرداری از تمام محققین، حتی از جزئیترین و بهظاهر بیاهمیتترین فعالیتهای آنها پرداخت. تصویر سنتی ما از یک دانشمند در آزمایشگاه این تصویر است: او در حال نگاه از طریق یک میکروسکوپ است و ناگهان «اورکا، یافتم!». اما آنچه کوین دانبار در فیلمهای ضبط شده مشاهده کرد حکایت از ماجرای دیگری داشت: تقریبا تمام ایدههای بدیعِ موفق و مهم، نه توسط یک دانشمندِ تنها و جلوی میکروسکوپ، بلکه جای دیگری خلق شده بودند: به دور میز کنفرانس در جلسات هفتگی، زمانیکه همه دور هم جمع شده بودند تا آخرین یافتههای خود را در میان یکدیگر به اشتراک بگذارند، و اغلب زمانیکه افراد اشتباهات خود را در میان یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. من چنین محیطهایی را «liquid network (شبکۀ سیال)» مینامم: جائیکه ایدههای متفاوت، پیشینههای مختلف، و علایق گوناگون، با جوش و خروش در کنار یکدیگر قرار میگیرند. حقیقت آن است که چنین محیطهایی هستند که به نوآوری منجر میشوند.
🖱به یافتههای جانسون کمی تعمق کنیم. آیا یافتههای او با تجویزات برنامهریزی استراتژیک (اینکه استراتژی الزاما حاصل یک فرآیند منظمِ گامبهگامِ مبتنی بر تحلیل دادههای کمّی در اتاقهای دربسته است) یا با تجویزات رویکردهای دیگری نظیر نقشۀ راه و ... تطابق دارد؟ پس شاید بهتر باشد برای دستیابی به یک استراتژی خوب و نوآورانه، بیش از هر چیز، پیرامون خود یک liquid network گسترده، مملو از افکار جدید و متنوع، مملو از رفت و آمد و جوش و خروش، و مملو از گفتگوی سنتزگونه و خلاق قرار دهیم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/35KC7Dj
علی بابایی
🖱استیو جانسون، کتاب معروف و تحسین شدهای تحت عنوان «ایدههای خوب از کجا میآیند؟ نگاهی به تاریخ نوآوریها» دارد. او این کتاب را در سال 2011 نوشته و در آن با موردکاویها و مثالهای فراوان به بررسی این موضوع پرداخته است که نوآوریهای کوچک و بزرگ چگونه به وجود آمدهاند و منشا شکلگیری آنها چه بوده است. اگر به یاد داشته باشید، در مطالب قبلی گفتیم که استراتژی، درواقع نوعی نوآوری است و نوعی پنجرۀ جدیدی است که به روی سازمان باز میشود. پس یافتههای استیو جانسون میتواند به درک ما از این موضوع که «استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟» کمک بسیاری نماید. در ادامه، به مرور مهمترین یافتۀ استیو جانسون از زبان خود او میپردازیم:
🖱کافی شاپهای انگلیسی، نقشی حیاتی در آغاز جنبش انلایتمنت (جنبش حامی فکر به جای سنت) برعهده داشتهاند. یکی از عواملی که این نقش را به کافی شاپها میداد، معماری فضای داخلی آنها بود. درواقع آنجا فضایی بود که مردم با پیشینههای متفاوت و تخصصهای مختلف، گرد هم جمع شده، گفتگو میکردند، و به اشتراک ایدههای خود میپرداختند. آنجا فضایی بود که به گفتۀ «مت ریدلی» ایدهها میتوانستند همانند نوعی ارتباط عاشقانۀ نزدیک با هم سنتز (ترکیب) شوند و چیز بدیع و تازهای خلق شود. تعداد حیرتآوری از نوآوریهای آن دههها، در روایت داستان خود، حتما به یک کافی شاپ اشاره میکنند.
🖱درواقع یک ایدۀ جدید و یک نوآوری، شبکۀ جدید و پیکرۀ جدیدی از نورونها است که بهطور همزمان با یکدیگر درون مغز شما روشن میشوند. اکنون سوال اینجاست: چگونه میتوان مغز را در محیطهایی قرار داد که در آن، احتمال بیشتری برای شکلگیری این شبکههای جدیدِ نورونها، و در نتیجه وقوع نوآوری، وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: در محیطهایی که بیشترین شباهت را با ساختار شبکۀ دنیای درون مغز انسان داشته باشد.
🖱ماجرای نیوتن و سیب را زمانیکه نیوتن در کمبریج نشسته بود به یاد آورید. در دانشگاه آکسفورد، مجسمهای از این ماجرا وجود دارد. این مجسمه، این ماجرا را اینگونه توصیف میکند: شما آنجا غرق در افکار خود نشستهاید، ناگهان سیب از درخت میافتد، و شما به تئوری جاذبه دست مییابید! اما بهتر است بدانید واقعیت بگونۀ دیگری بوده است و محیطهایی که در طول تاریخ منجر به نوآوری شدهاند به شکل نقاشی معروف «هوگارث» بودهاند [شکل انتهای مطلب]. این اثر هوگارث از نوعی شام سیاسی در یک میکده است؛ کافی شاپها در آن روزها نیز به همین شکل بودهاند؛ و این همان محیط آشفتهای است که در آن، ایدهها میتوانند گرد هم آیند، و محیطی است که مردم، با عقاید و پیشزمینههای مختلف، میتوانند با یکدیگر برخوردهای تازه، جالب، و غیرقابلپیشبینی داشته باشند. بنابراین، اگر ما سعی داریم سازمانهای نوآورانهتری بسازیم، میبایست محیطهایی نظیر این خلق کنیم. پس در کمال تعجب، دفتر کار شما میبایست شبیه این تصویر باشد.
🖱چند سال پیش، یک محقق فوقالعاده به نام «کوین دانبار» تصمیم گرفت تا با ردگیری دقیق چگونگی خلق نوآوریها و ایدههای بدیع، دریابد که ایدههای خوب از کجا سربرمیآورند؟. او به تعدادی از آزمایشگاههای علمی دور دنیا سری زد و به فیلمبرداری از تمام محققین، حتی از جزئیترین و بهظاهر بیاهمیتترین فعالیتهای آنها پرداخت. تصویر سنتی ما از یک دانشمند در آزمایشگاه این تصویر است: او در حال نگاه از طریق یک میکروسکوپ است و ناگهان «اورکا، یافتم!». اما آنچه کوین دانبار در فیلمهای ضبط شده مشاهده کرد حکایت از ماجرای دیگری داشت: تقریبا تمام ایدههای بدیعِ موفق و مهم، نه توسط یک دانشمندِ تنها و جلوی میکروسکوپ، بلکه جای دیگری خلق شده بودند: به دور میز کنفرانس در جلسات هفتگی، زمانیکه همه دور هم جمع شده بودند تا آخرین یافتههای خود را در میان یکدیگر به اشتراک بگذارند، و اغلب زمانیکه افراد اشتباهات خود را در میان یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. من چنین محیطهایی را «liquid network (شبکۀ سیال)» مینامم: جائیکه ایدههای متفاوت، پیشینههای مختلف، و علایق گوناگون، با جوش و خروش در کنار یکدیگر قرار میگیرند. حقیقت آن است که چنین محیطهایی هستند که به نوآوری منجر میشوند.
🖱به یافتههای جانسون کمی تعمق کنیم. آیا یافتههای او با تجویزات برنامهریزی استراتژیک (اینکه استراتژی الزاما حاصل یک فرآیند منظمِ گامبهگامِ مبتنی بر تحلیل دادههای کمّی در اتاقهای دربسته است) یا با تجویزات رویکردهای دیگری نظیر نقشۀ راه و ... تطابق دارد؟ پس شاید بهتر باشد برای دستیابی به یک استراتژی خوب و نوآورانه، بیش از هر چیز، پیرامون خود یک liquid network گسترده، مملو از افکار جدید و متنوع، مملو از رفت و آمد و جوش و خروش، و مملو از گفتگوی سنتزگونه و خلاق قرار دهیم.
کافه استراتژی
@Cafe_Strategy
https://bit.ly/35KC7Dj