کافه استراتژی – Telegram
کافه استراتژی
1.36K subscribers
7 photos
5 videos
1 file
83 links
دریچه‌ای نو به مدیریت، استراتژی و سیاست‌گذاری


ارتباط با مدیر:
@Ali_Babaee_Sharif
Download Telegram
🎈اگر ریچارد راست بگوید .....
(علی بابایی)

🖱بدون تردید، مطالعۀ ریچارد فلوریدا بر روی مناطقِ دارای تکنولوژی و اقتصاد پیشرفته، یکی از مهمترین مطالعات حوزۀ تکنولوژی در چند دهۀ اخیر است. فلوریدا در این مطالعۀ پرارجاع و تحسین شده، به خوبی نشان میدهد که عملکرد اقتصادی هر منطقه، رابطۀ بسیار نزدیکی با حضور طبقه خلاق (که از نظر فلوریدا شامل دانشمندان، مهندسان، هنرمندان، طراحان، مدیران، متخصصان مالی و ... میشود) در آن منطقه دارد. درواقع فلوریدا نشان می‌دهد که همین طبقه خلاق هستند که می‌توانند دست به خلق تکنولوژی‌های جدید در محل زندگی خود بزنند و از همین رو فلوریدا قویا توصیه میکند که در عصر جدید، استراتژی هر منطقه (اعم از شهر، ایالت و کشور) میبایست تلاش حداکثری برای جذب و نگاهداشت این طبقه خلاق در خود باشد.

🖱اما این طبقه خلاق، چه محلی را برای زندگی خود برمی‌گزینند؟ فلوریدا در مطالعۀ خود نشان میدهد طبقه خلاق محلی را برای زندگی برمی‌گزیند که مملو از دو مورد بسیار مهم زیر باشد:
1. وجود یک فضای باز که تنوع فکر و ایده را به خوبی «تحمل» کند. درواقع هر چه یک منطقه، نسبت به ورود افراد متنوع و دارای افکار جدید، فارغ از گرایش‌های مذهبی و سیاسی و عقیدتی، بازتر رفتار کند، مکان جذاب‌تری برای زندگی طبقه خلاق خواهد بود.
2. وجود زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا (ترکیبی یکتا و منحصر به فرد از هنر و معماری و موسیقی و رخداد) تا طبقۀ خلاق بتواند به تجربۀ یک سبک زندگی جذاب و منحصربه‌فرد دست یابد.

🖱اکنون موضوع مهمی که پیش می‌آید این است که اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد (به هر حال نمی‌توان منکر غِنای علمی این مطالعه، تعداد ارجاعات به آن، و شواهد تایید کنندۀ موجود در آن شد) باید اذعان نمود که یکی از مهترین دوراهی‌های کشور در پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، تصمیم‌گیری در مورد چگونگی برخورد با طبقۀ خلاق است: آیا حاکمیت، دولتمردان و جامعه می‌خواهند با فراهم کردن یک فضای باز فکری، یعنی یک فضای تحمل‌کنندۀ تنوع فکر و ایده (همان شعار تئوریسین‌های اصلی انقلاب نظیر بهشتی و مطهری) و فارغ از گرایش‌های سیاسی و مذهبی افراد، زمینۀ جذب طبقۀ خلاق به کشور و حفظ آنها را فراهم نمایند یا خیر؟ و آیا ایجاد زیرساختهای فرهنگی باکیفیت و یکتا، اساسا برای حاکمیت، دولتمردان و جامعه قابل تصور است یا خیر؟ درواقع اگر مطالعۀ ریچارد فلوریدا درست باشد، متاسفانه باید گفت که پاسخ «خیر» به دو سوال قبل، به این معنی است که کشور باید قید پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی را (حداقل در مقایسه با سطح جهانی) بزند. که البته طبیعی است در صورت انتخاب این گزینه، بحثهایی نظیر عقب ماندن استاندارد زندگی مردم ایران نسبت به سایر کشورها، نارضایتی عمومی، و حتی ضعف نظامی به وجود خواهد آمد.

🖱البته مانند همیشه، تعدادی از دوستان دغدغه‌مندم پیدا خواهند شد که بگویند ما این حرفها را قبول نداریم و مثلا ببینید ما در زمینۀ موشکی پیشرفت داشته‌ایم و ... . اما اگر کمی واقع‎گرایانه‌تر به موضوع بنگریم و نگاهی به قدرت رقابت صنایع ایرانی در مقایسه با صنایع جهانی بیندازیم، درخواهیم یافت که متاسفانه جز نفت و مواد معدنی و برخی مواد غذایی، حرف چندانی برای گفتن در عرصه اقتصاد جهانی نداشته‌ایم (می‌توانید به سایت گمرک مراجعه کنید و کالاهای صادراتی را بر اساس ارزش دلاری فهرست کنید).

🖱اگرچه نگارندۀ متن، کاملا متوجه نگرانی‌های حاکمیت و طبقه متدین جامعه نسبت به تبعات جذب طبقۀ خلاق به کشور می‌باشد، اما همزمان قویا نیز معتقد است که برای پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی، به سختی بتوان راهی به جز زمینه‌سازی برای حضور طبقۀ خلاق در کشور تصور نمود. به هر حال، حل این دوراهیِ مهمِ پیش روی کشور، نیاز به یک تعمق جدی، خلق یک نوآوری سیاستی، و سپس اجماع بین رهبری-دولت-سیاستمداران کلیدی در اجرای آن سیاست دارد. فراموش نکنیم، اگر ریچارد فلوریدا درست بگوید ....

کافه استراتژی @cafe_strategy
https://goo.gl/vdhRha
🎈 جنون دانشگاهی!؟؟
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)

در سال 1986 اولین مورد جنون گاوی در انگلستان مشاهده گردید. این یک بیماری مختص گاوهاست که ممکن است در اثر خوردن مغز، نخاع یا بخشهای دستگاه گوارشی این حیوان به انسان منتقل گردد. چون هنوز این ابعاد کاملا شناخته شده نبود، دانشمندان تلاش زیادی کردند نشان دهند گوشت این گاوها سالم است درحالیکه مردم از خوردن گوشت این گاوها امتناع می کردند. کار به جایی رسید که وزیر کشاورزی انگلستان در سال 90 جلوی دوربین ساندویچ همبرگری را به دختر کوچکش داد که بخورد تا نشان دهد خوردن گوشت ایرادی ندارد (هرچند همبرگر داغ بود و دخترک آن را نخورد!)
این ماجرا موضوع تحقیقات متعددی در کشورهای مبتلابه گردید. کتابها و مقالات متعددی چه در حوزه علم و چه در حوزه علوم انسانی- اجتماعی در مورد آن نگاشته شد. در کنار آن، گزارشهای دولتی زیادی نیز به دنبال تحلیل این پدیده بودند و ریشه اصلی شکل‌گیریِ مشکلِ عدم اعتماد مردم به دولت و دانشمندان را «عدم ارتباط مناسب» بیان کردند به نحوی که دولت نتوانسته به خوبی با مردم ارتباط بگیرد. اما جامعه دانشگاهی نیز تحقیقات خود را دنبال میکرد و نظرات متفاوتی داشت، نظیر بایاس بودن نگاه‌های دانشمندان یا اینکه برخی دیگر آن را مشکل ساختاری در سیستم سیاستگذاری می‌دانستند که نمی‌تواند بین علم (نگاه دانشمندان) و دموکراسی (نظر مردم) آشتی برقرار کند. هرچه بود، این پدیده آنقدر مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه امروزه کنترل شده و مدلهای تصمیم‌گیری نیز بسیار بهبود یافته است.
در کنار آموزش به عنوان ماموریت سنتی دانشگاه، یکی از اصلی‌ترین کارکردهای دانشگاه (حداقل در دانشگاه های معتبر و پیشرو) واکاوی تجربۀ زیستۀ کشورهاست که این کار را به مدد ابزار اصلی خود یعنی تحقیق انجام میدهند. آنها اتفاقات مهم را از زوایای مختلف بررسی میکنند و نقاط پنهان پدیده‌ها را آشکار می‌سازند. آنهایی که موفق‌ترند، تور تحلیلی خود را در همه جای دنیا پهن میکنند. در کنار این موارد، آنها ژورنالها، کنفرانسها و محافل خود را دارند و از این رو، مسائل روز خود را در این مجلات منتشر می‌سازند (البته مهم این است که مجله فرآیند peer review معتبری داشته باشد، حال میخواهد ISI باشد یا نه).
در ایران، دانشگاه‌ها نیز مانند بسیاری از نهادهای جدید (نظیر پارلمان، قوه قضائیه، دولت، شهر، صنعت، و ...) کارکردی که در کشورهایی که خاستگاه ظهور و بروز این نهادها بوده‌اند را ندارند. جدای از نحوه شکل‌گیری دانشگاه در ایران (دارالفنون برای انتقال فن، و دانشگاه تهران به عنوان نمادی از مدرنیته) باید گفت که ما شکل ظاهری آن را کپی کرده‌ایم بدون اینکه خاستگاه شکل گیری و کارکرد آن در جامعه و رابطۀ آن با سایر نهادها را به خوبی درک کرده باشیم. لذا دچار نوعی انحراف مضاعف شده‌ایم که هم نهادهای قدیمی خود را از دست داده‌ایم و هم در کپی کردن نهاد جدید ناموفق بوده‌ایم (جالب اینکه بسیاری از همین افراد ناموفق، به بسیاری دیگر انگ غرب زدگی می‌زنند!).
مثلا در شکل گیری دانشگاه شریف، اگرچه ایدۀ اصلی شاه این بود که برای صنعت نیرو تربیت کند، و دکتر مجتهدی سیستم آموزشی خاصی در آن بنا کرده بود که حتی درسها به صورت سه ثلث ارائه میشد. البته زمانی که دکتر نصر اداره امور را بر عهده گرفت، نه تنها شکل آن را به ترمی واحدی تغییر داد، بلکه ایده‌اش این بود که نقش دانشگاه شریف همچنین باید تئوری پردازیِ تجربه مهندسی در ایران باشد. پس از او، شکل ظاهر حفظ شد ولی کارکرد باطن محقق نگردید.
به صورت خاص در حوزه علوم انسانی، پارادوکس دانشگاه این است که تحلیل و حل مسائل جامعۀ ایران، خیلی مورد علاقه ژورنالهای خارجی نیست. لذا مکانیزمهای ارزیابی باید از تماما مبتنی بر معیارهای خارجی (نظیر مقالات) تغییر کرده و فرآیندهای peer review داخلی تقویت گردد که البته لازمۀ آن شکل گیری «جوامع علمی» است.
اخیرا معاون محترم اول رئیس جمهور از طرحی در ستاد اقتصاد مقاومتی! برای انداختن 5 دانشگاه کشور در بین 200 دانشگاه برتر دنیا خبر داد، طرحی که آتش جدیدی بر این خرمن بی خانمانی دانشگاه‌ها خواهد زد و این 5 دانشگاه بیچاره را روز به روز از جامعه دورتر خواهد ساخت. به نظر باید برویم و چند دانشگاه دیگر را پیدا کنیم و روی آنها برای شکل‌دهی جوامع علمی حساب کنیم. اولین کار هم در آنجا این است که تجربه زیستۀ دانشگاه‌ها در کشور را مدام تحلیل کنیم، چندین سال بدون توجه به مقاله!
پ.ن1 اولین پیشنهادی که اریک برای تز دکترا به من داد همین مساله جنون گاوی بود و کتابش را مرجع شروع کار معرفی کرد. کتابی که سال 2005 یعنی حدود 20 سال بعد از اولین نشانه جنون گاوی کماکان به کند و کاو این مساله می پرداخت.
پ.ن 2 اسم مطلب حالت طنز گونه دارد
@Cafe_Strategy

goo.gl/R9Rzgx
🎈دولت توهم‌آفرین، مردم خیال‌پرداز، مسائل پابرجا!
(سروش طالبی اسکندری)

🖱برای دید و بازدید نوروز به روستایمان، اسکندری، در غرب استان اصفهان آمده‌ام. امسال وضعیت بارندگی به شکل کم سابقه‌ای بد بوده است و همه از آینده سال زراعی نگران و ناامید هستند و در مورد آن صحبت می‌کنند. بحث دو نفر توجهم را جلب می‌کند. اخباری در ارتباط با طرح بارورسازی ابرها شنیده‌اند و با یکدیگر می‌گویند دولت قرار است ابرها را بارور بکند و بارندگی افزایش پیدا بکند. با هم، دانسته‌های هواشناسی‌شان را تبادل می‌کنند که اکنون وضعیت بارش ایران به فلان شکل است و مناطق غربی‌تر بیشتر باران می‌بارد و ابرهای اینجا بی‌جان هستند؛ ولی اگر بارور بشوند چه عالی می‌شود و بارندگی ما هم زیاد خواهد شد.

🖱می‌دانم که این طرح‌ها هیچ دردی از بیماری حکمرانی آب ایران را (و همچنین اسکندری را) حل نمی‌کند، همان‌گونه که این کار در هیچ جای دنیا برای مواجهه با مساله کمبود آب نتیجه نداشته است. به یاد می‌آورم که حدود 15 سال پیش چنین بحثی در ارتباط با افتتاح تونل چشمه لنگان و انتقال آب آن به رودخانه اسکندری بین مردم جریان داشت و همه خوشحال بودند که وقتی این کار انجام بشود همه مشکلات کم آبی حل می‌شود و دیگر نگرانی از آب نخواهیم داشت.

🖱از آن دو نفر می‌پرسم مگر آب چشمه لنگان نمی‌آید که همچنان مشکل دارید؟ اطلاعاتشان دقیق نیست و یکی از آنها می‌گوید نه؛ هنوز این پروژه تکمیل نشده و آبی نمی‌آید. البته خودم می‌دانم که آب چشمه لنگان از سال 86 به رودخانه اسکندری وارد شده است. ولی با اضافه شدن این منبع آبی جدید، توسعه کشاورزی و مصارف آب نیز افزایش یافته به طوری که آبی که دولت وعده داده بود بخشی از مشکل زاینده‌رود و تالاب گاوخونی را حل می‌کند، در سرشاخه تماما مصرف میشود. یکی از تبعات این طرحِ پر هزینه این بوده است که مشکل آب در اسکندریِ امروز، خیلی جدی‌تر از 12 سال پیش است.

🖱با خودم فکر می‌کنم دولت‌ها شکل گرفته‌اند تا اموری در جهت منفعت عمومی را که به صورت طبیعی به دست جامعه انجام نمی‌گیرد (و اصطلاحا شکست بازار رخ می‌دهد) حل و فصل بکنند. اما ظاهرا گاهی عکس آن اتفاق می‌افتد و دولت، خود مانع شکل‌گیری منفعت‌هایی برای جامعه (که ممکن است مردم به شکل طبیعی به سمتش بروند) می‌شود!

🖱شاید اگر در چند دهه گذشته، که مسالۀ آب در ایران روز به روز گسترده‌تر شده است، دولت تنها یک کار میکرد و آن اینکه توهمات خود از راه‌حل مساله را به مردم بیچاره منتقل نمی‌کرد، چه بسا مردم خودشان تصمیم می‌گرفتند با یکدیگر در مورد حل مساله‌شان تدبیری بیاندیشند و خرد جمعی آنها کمک می‌کرد تا راهکاری برای حل مشکلاتشان پیدا بکنند. اما اکنون با هر شعار پوچ هر مدیر دولتی، این تصور ایجاد می‌شود که فلان معجزه دولت قرار است مشکلات را یک شبه حل بکند و همین موضوع، انتخابِ راه واقعی درمان را (که همراه با پذیرش درد و ریاضت است) از فکرها دور می‌کند؛ و این می‌شود که دولت توهم آفرین، مساله‌ای را که حل نمی‌کند هیچ، مردم را هم دچار خیال‌پردازی می‌کند.

🖱اگرچه به طور کلی، تجربه به مردم نشان داده است که چندان نمی‌توان به مسئولین و وعده‌هایشان دل بست (مهم نیست دولت چندم و چندم باشد) ولی برداشتی که در اذهان جامعه ایجاد شده این است که واقعا راه‌حل‌هایی معجزه‌گونه وجود دارد که در آینده قرار است مشکلات را حل بکند و تنها چیزی که موجب عملی نشدن این معجزه‌ها شده است، بی‌دغدغگی و به فکر جیب یا میز و صندلی بودن مسئولین است.

🖱قویا معتقدم که شکل‌گیری این تصور عمومی در ذهن مردم، نهایتا باعث خواهد شد که حتی اگر روزی روزگاری، دولت وعده‌های پوشالی‌اش را کنار گذاشت و به دنبال جلب مشارکت واقعی مردم برای حل واقعی مسائل رفت، با جامعه‌ای طرف شود که «درک خیال‌پردازانه»‌اش از توسعه و «بی‌اعتمادی‌»اش به دولت، تبدیل به یک باور عمیق شده باشد؛ و در آن شرایط، شاید دیگر هیچ کاری نتوان کرد.

کافه استراتژی
@cafe_strategy
https://goo.gl/zLr8tn
🎈 غرب: نیمۀ خالی یا نیمۀ پُر؟
(علی بابایی)

🖱 بسیاری از دوستان دغدغه‌مندم (که البته در نیت خیر آنها تردیدی ندارم) نگاهی به شدت بدبینانه به همۀ نهادهای غرب دارند. این موضوع را مکررا در گفتگوی خود با آنها دریافته‌ام: از اینکه شرکتهای غربی را صرفا سرمایه‌دارانی پول پرست می‌پندارند، تا اینکه تئوری‌های دانشمندان غربی را در تناقض با مبانی اسلام می‌دانند و اینکه اصلا چرا باید به سمت این تئوری‌ها رفت؟

🖱 در رد مفروضات فوق، شواهد بسیاری وجود دارد که در چنین مطلب کوتاهی نمیتوان به همۀ آنها اشاره نمود. ابتدا به این دوستانم توصیه میکنم حتما کتاب «گوگل چگونه کار میکند» را بخوانند تا متوجه شوند چگونه بسیاری از شرکتها، هدف غایی خود را نه پول، بلکه ایجاد بستری برای شکوفایی فطرتِ اکتشاف و خلاقیت انسان قرار داده‌اند (و صد البته که برای بقا نیاز به کسب منافع مالی نیز دارند). تاریخ زندگی بزرگترین کارآفرین معاصر یعنی استیو جابز را هم که بخوانیم متوجه موضوع مشابهی خواهیم شد: سرتاسر زندگی او، دستیابی به یک ترکیب بدیع از هنر و فرهنگ و تکنولوژی بوده است و چه بسیار پروژه‌های پرهزینه و چند صد میلیون دلاری که جابز صرفا به خاطر اینکه از نظر او آن ترکیب بدیع را نداشته متوقف کرده است.
https://goo.gl/t5nSPD
🖱 همچنین بسیاری از این دوستانم هرگز نشنیده‌اند که آدام اسمیت (مظهر اقتصاد کاپیتالیستی) کتابی تحت عنوان «نظریه عواطف اخلاقی» دارد که در آن چنین عباراتی را بر زبان رانده است: «... این وضعیتی که در آن، فرد ثروتمند و قدرتمند، ستایش و حتی پرستش می‌شود، و در مقابل، فرد فقیر و ضعیف، خوار شمرده شده و نادیده گرفته می‌شود، اگرچه برای ایجاد و حفظ نظم اجتماعی ضروری است، اما همزمان، بزرگترین علت بروز فساد و انحراف عواطف اخلاقی ماست ...». واقعا این عبارات، چقدر با مبانی اسلام مغایرت دارد؟

🖱 جیم کالینز نیز که کتاب «از خوب به عالیِ» او جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است، نوع رهبری شرکتهای عالی را «رهبری سطح پنجم» می‌داند. توصیف کالینز از رهبری سطح پنجم را با دقت بخوانید و از خود بپرسید چقدر با مدیر آرمانی که اندیشمندان انقلابی ما سعی در تصویرسازی آن داشته‌اند تفاوت دارد؟: «... رهبران سطح پنجم، افرادی متواضع، ساکت، موقر و حتی کم‌رو هستند به دور از خودخواهی و غرور ... آنها می‌خواهند شرکتشان، حتی در نسل بعد از خودشان نیز موفق‌تر باشد و از همین‌رو، مدیرانِ پس از خود را بگونه‌ای انتخاب می‌کنند که به هدف یاد شده نزدیک شود. آن‌ها دارای ارادۀ کاریِ تزلزل‌ناپذیر بوده و با تلاشی پیگیر و خستگی‌ناپذیر سعی در کسب نتایج باثبات دارند ... رهبران سطح پنجم، به هنگام کسب موفقیت، آن را به عوامل بیرونی و غیر از خود نسبت داده و به هنگام شرایط نامطلوب، به آینه می‌نگرند و مسئولیت را به عهده می گیرند...»

🖱 یا به عنوان مثال دیگر، به هنری مینتزبرگ، که تقریبا جزء سه متفکر بزرگ زندۀ مدیریت جهان است، توجه کنید. مینتزبرگ کتابی دارد تحت عنوان «بازگرداندن تعادل به جامعه» و کل آن را نوشته است تا بگوید همانگونه که کمونیسم یک شرایط خارج از تعادل را برای جوامع ایجاد کرده بود، کاپیتالیسم هم در حال رفتار به همین گونه است، و تنها وزنه‌ای که میتواند تعادل را به جوامع بازگرداند، بخش «مردم یا Plural» است. واقعا این جمله، چقدر با مبانی اسلام در تضاد است؟ یا کافی است ببینیم دنیل پینک، چگونه در کتاب خود «انگیزه (که آن هم جزء 50 کتاب پرفروش تاریخ مدیریت است)» کلا به این موضوع پرداخته است که «پول و عوامل بیرونی» هرگز عامل ایجاد انگیزه در انسان نیست و حتی در کارهای نوآورانه و خلاق، کشندۀ فطرت طبیعی انسان است؛ و در مقابل، این «اعطای استقلال و آزادی عمل به انسان» و «ایجاد آرمان» در اوست که نهایتا می‌تواند موجب انگیزه در انسان شود.

🖱 البته معتقدم متهم اصلی ایجاد این تفکر در جامعۀ متدین کشور، دانشکده‌های اقتصاد و مدیریت کشور هستند که با تدریس مطالب قدیمی و حتی نامعتبر، به ایجاد این تفکر دامن زده‌اند. بگذریم. اکنون مثالهای فوق را بگذارید در کنار وضعیتی که درون نهادهای انقلابی و فرهنگی شاهد هستیم: حوزۀ علمیه گرفتار بروکراسی (در حکم رهبر انقلاب به آقای بوشهری برای مدیریت حوزه‌های علمیه، مهمترین تاکید ایشان بر حذف «بروکراسی» از حوزه علمیه بود) و سازمانهای انقلابی و فرهنگی گرفتار بی‌انگیزگی کارکنان (این را به کرات از زبان بسیاری از دوستان فعالم در این نهادها شنیده‌ام). پس آیا کوزه‌گران ما در حال نوشیدن از کوزه‌های شکسته نیستند؟ آیا بسته به مسئله، نمیتوان از نیمۀ پُرِ غرب نیز استفاده نمود؟

🖱 در پایان، شما را به دیدن این سخنرانی بسیار مهیج از دنیل پینک در مورد انگیزه دعوت میکنم. حین دیدن این سخنرانی از خود بپرسید آیا در حال گوش دادن به مفاهیمی غیراسلامی هستید؟ 👈 https://goo.gl/3hyMDU

@Cafe_Strategy
🔴 مقابله با تخریب های خلاق: از دیروز تا امروز و از غرب تا شرق

🖊مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)

📚 این روزها زمزمه هایی مبنی بر فیلتر شدن تلگرام به گوش می رسد. تا امروز نیز صاحبنظران مختلفی در رد یا تایید این ایده قلم زده اند. تلگرام را می توان مصداق بارز یک "تخریب خلاق" دانست که عرصه های مختلف اقتصادی (ایجاد فرصت ها و فضاهای جدید برای فعالیت های اقتصادی)، اجتماعی (گردش سریع و آزاد اطلاعات و بالا رفتن سطح آگاهی عمومی جامعه)، سیاسی (زیر ذره بین قرار دادن عملکرد مسئولین و دولتمردان و ارتقای سطح مطالبه گری جامعه) و فرهنگی (ترویج بایدها، هنجارها و ارزش های فرهنگی و تقبیح نبایدها و ناهنجاری ها و ضد ارزش ها) را تحت تاثیر قرار داده است و ساختارها و ترتیبات نهادی موجود را به چالش کشیده است. اما همانطور که مشهود است، این تخریب خلاق نیز همانند بسیاری از تخریب های خلاق دیگر در طول تاریخ با مقاومت ها و نیروهای متضادی مواجه شده است.

📖 از نگاه شومپیتر، عاملان اقتصادی پیشرو (کارآفرینان)، در مقام نیروهایی هستند که با در هم شکستن سلطه ساختارهای پیشین و ویران کردن زمینه های مرسوم که عاملان اقتصادی و سیاسی به واسطه انحصار اقتصادی یا هژمونی سیاسی از آنها بهره می برند، راه را برای به جریان انداختن رکن اصلی فرآیند توسعه، یعنی "خلق و ارائه ارزش های نو" می گشایند. بر طبق نظر عجم اوغلو و رابینسون، این تخریب های خلاق همواره از سوی برخی "نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری" در معرض مقابله و برچیده شدن هستند. نهادهای سیاسی و اقتصادی بهره کش و استثماری نقطه مقابل" نهادهای فراگیر و مشارکتی" هستند. نهادهای فراگیر و مشارکتی نهادهایی هستند که مشارکت طیف وسیعی از افراد در فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را مجاز می شمارند و تشویق می کنند که امکان بهترین استفاده از استعدادها و مهارت هایشان را فراهم آورند و افراد را قادر می سازند که آرزوهایشان را دنبال کنند. در ادامه به چند مورد از مقاومت ها و مقابله ها با تخریب های خلاق در زمان های مختلف و در نقاط مختلف دنیا اشاره خواهد شد:

1️⃣ در قرن شانزدهم ملکه الیزابت در انگلستان با ثبت اختراع "ماشین بافندگی" مخالفت کرد، زیرا از این مسئله هراس داشت که این ماشین با از بین بردن اشتغال بافندگان سنتی و گسترش بیکاری باعث بی ثباتی سیاسی شود. مخترع به سراغ پادشاه فرانسه رفت و در آنجا نیز پاسخ مشابهی دریافت کرد. بعلاوه، زمانی که انگلستان در حال تجربه کردن تغییر و تحولات صنعتی بود، در اسپانیا، روسیه، اتریش و مجارستان مقاومت و مقابله فعالانه حاکمان با هر اقدامی که منجر به پذیرش فناوری ها و سرمایه گذاری در زیرساخت هایی چون راه آهن شود، راه را برای صنعتی شدن این کشورها مسدود می کرد (داستانی شبیه آنچه در زمان ناصرالدین شاه برای ورود راه آهن و تلگراف به ایران رخ داد).
2️⃣ دستگاه چاپ که در سال 1445 توسط گوتنبرگ در آلمان اختراع شد، در سال 1727 یعنی 282 سال بعد ! اجازه یافت به سرزمین عثمانی وارد شود. قابل ذکر است که در سال 1488 بایزید دوم و در سال 1525 سلطان سلیم طی فرمان هایی مسلمانان را از چاپ کتب منع کردند. نکته جالب تر آنکه، در طول 70 سال اجازه چاپ فقط 24 جلد کتاب ! صادر گردید. نتیجه این مقاومت ها آن بود که در 1800 میلادی تنها 2 الی 3 درصد مردم عثمانی سواد خواندن و نوشتن داشتند، در حالی که 60 درصد مردان و 40 درصد زنان در انگلستان سواد خواندن و نوشتن داشتند.
3️⃣ مقاومت در برابر تخریب های خلاق نه تنها در اروپا و آسیای میانه، بلکه در شرق آسیا نیز رخ داده است. بین سال های 960 تا 1279 میلادی چین تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه نظیر ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ و چدن پیشتاز بودند. اما همچون بیشتر رهبرانی که در راس نهادهای استثماری قرار داشتندف امپراطوران چین نیز مخالف تحول بودند و به دنبال ثبات می گشتند. به همین دلیل، تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع می کردند و به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار را نمی دادند.
4️⃣ اصلا چرا راه دور برویم، در همین ایران خودمان در زمان شاه عباس، زمانی که او قصد داشت آب رودخانه کوهرنگ را به زاینده رود مرتبط سازد تا از این طریق بر رونق کشاورزی در اصفهان که در آن زمان پایتخت بود بی افزاید، رئیس الوزا (شیخ علی خان) به شدت با این ایده مخالفت می کرد. زیرا می ترسید با این کار کشاورزی در اصفهان رونق بگیرد و واردات محصولات کشاورزی از نقاط دیگر ایران به اصفهان که در انحصار او بود به خطر بی افتد (اینجاست که می گویند شاه می بخشد ولی شیخ علی خان نمی بخشد)

@Sharenovate_debate
🎈تعریضی بر سخنان عیدانه رهبری
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)

- سخنان رهبری در جمع زائران رضوی نشان می‌دهد که شاه کلید نگاه ایشان به انقلاب اسلامی "استقلال" است، که از دید ایشان بعد از مدتها کشور بدان دست یافته. نشانۀ اصلی استقلال در دید ایشان، تصمیم گیری مستقل کشور تحت عدم نفوذ مستقیم کشورهای قدرتمند خارجی است. البته طبیعتا نفوذ غیرمستقیم کماکان وجود دارد که از تبعات این نفوذ، القای ناتوانی به کشور است.
- ایشان شفاف بیان کردند که بارها در برابر تصمیماتی که ناشی از توصیه‌های بانک جهانی است و یا اقداماتی که منجر به وام گرفتن از آنها میشده، ایستاده‌اند و نگذاشته‌اند که اجرا شود.

🔹 در تایید اهمیت استقلال
- احمد اشرف که یکی از محققان بنام ایرانی خارج از کشور است، در تببین موانع رشد سرمایه داری در ایران، علاوه بر موانع داخلی (که فعلا بنای توضیح مبسوط آن را ندارم) موانع خارجیِ ناشی از وضعیت نیمه استعماری کشور را بسیار مهم میداند: وضعیتی که در آن، عوامل بیگانه در تصمیمات متعددی اعمال نفوذ می‌کردند و نگذاشتند بازاریان سنتی تبدیل به سرمایه داران جدید گردند.
- کریس فریمن نیز در شرح موفقیت ژاپن بیان می‌کند که ژاپنی‌ها به رهبری وزارت تجارت بین الملل و صنعت این کشور (MITI) پس از جنگ دوم جهانی، توصیه‌های بانک جهانی و بانک ژاپن که منبعث از نگاه مزیت نسبی بود را به کنار گذاشتند و مستقلا، تصمیم گرفتند تا در حوزه‌های جدیدتر تکنولوژی وارد شده و ریسک آن را نیز در یک نگاه بلندمدت بپذیرند.
- کره جنوبی و تایوان نیز در یک تصمیم گیری کلیدی در دهه 80 (به بیان کئون لی) تمرکز اصلی خود را بر روی تکنولوژی‌های جدید گذاشتند و از طریق شکلدهی کنسرسیوم‌های مشترک بنگاه‌های خصوصی و دولت (و نقش کمرنگ‌تر دانشگاه‌ها) ریسک ورود به حوزه دیجیتال را پذیرفتند.
همۀ نمونه‌های فوق نشاندهندۀ اهمیت تصمیم گیری مستقل، و نه تحت نفوذ، است.

🔹 اما عواملی که همچنان مغفول مانده است
- اگرچه رهبری، به برخی عوامل و موانع مهم دیگر نیز اشاره کردند، اما به نظر میرسد جای نکات مهم زیر در مورد توسعۀ کشور خالی است.
- هیچ نهادی متولی توسعه بلندمدت کشور نیست. نه تنها همه جا درگیر روزمرگی شده است، بلکه نگاه و تصمیمات آنها ناظر به تفکر مزیتهای نسبی (و نه خلق مزیت) است.
- حمایت از کالای ایرانی در دل خود این مفهوم را دارد که همین کارخانجات و کالای موجود حمایت شود در حالیکه تاریخ به ما نشان میدهد که پیشرفت کشورها در گرو تغییرات ساختاری گسترده، و حرکت از صنایع مبتنی بر نیروی کار و سرمایه به سمت صنایع با ارزش افزودۀ بالاتر و تکنولوژی‌های جدیدتر بوده است. چنین حرکتی، خود به خود و صرفا با حذف موانع اتفاق نمی‌افتد و نیازمند یک رویکرد فعال و پیشدستانه برای آینده است.
- مشکل دیگر، سپرده شدن زمام فعالیتهای اقتصادی در کشور به دست سیاسیون، و نه کارآفرینان، است. اما باید گفت که سیستمهای اقتصادی، نیازمند اعطای آزادی عمل به کارآفرینان است و عناصر مختلف باید این کارآفرینان را حمایت کنند تا نوآوری اتفاق بیافتد. اما متاسفانه بخش قابل توجهی از اقتصاد به دست بخش خصولتی (قبلا دولتی) است که عمدتا به دنبال منافع کوتاه و صد البته قدرت و منفعت سیاسی است.
- در ساماندهی یک سیستم اقتصادی به سمت کارآفرینی، سایر فعالیتها نظیر دلالی، خرید و فروش، ساخت و ساز، سوداگری، تجارت، پول بازی و نظایر آن، همگی باید به نسبت سرمایه گذاری در تولید، سود کمتری داشته باشند. متاسفانه اکنون اینگونه نیست چرا که سایر خرده سیستمها یا به دنبال منافع خود هستند و یا تامین منافع بخش مادر خود.
- سیستم مالیات که به دنبال افزایش درآمدهای مالیاتی برای جبران هزینه‌های دولت است، بهترین قشری را که میتواند تحت فشار قرار دهد تولید کننده است. بیمه و تامین اجتماعی، پدر تولیدکنندگان را در می‌آورد تا بتواند جیب خالی خود و بازنشستگان را پر کند. بانکها نیز با استفاده از وکلای مجرب، در ازای هر وامی که به تولید میدهند، با انواع ضمانتها، تا چندین برابر آن را اخذ می کنند تا هزینه‌های ناکارآمدی خود را جبران کنند. گمرک نیز که به دنبال افزایش درآمدهای گمرکی، مستقل از در نظر گرفتن محرکهای توسعه است. به همین ترتیب، برآیند همه اینها هیچ کدام به سمت ارتقای کارآفرینی و نواوری نیست. درواقع عملا سیستمی در کار نیست.

- پس تا این تحولات ساختاری و تصمیم‌گیری اتفاق نیافتد، نمیتوان به این سخن رهبری به تنهایی بسنده کرد که: "... این‌جور نباشد که فعّالان اقتصادی دنبال کارهای سوداگرانه بیشتر بچرخند؛ اگر میخواهند سرمایه‌گذاری بکنند، سرمایه‌گذاریِ در امر تولید [بکنند]. اگر چنانچه نیّتشان را خالص کنند، خدایی کنند، برای کشور انجام بدهند، این سرمایه‌گذاری میشود عبادت ..."

کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/Z1KKjK
🔴 گفتگو را دوست داریم اما بلد نیستیم !

🖊 مصطفی صفدری رنجبر (دانش آموخته دکتری مدیریت فناوری دانشگاه علامه طباطبائی)

این روزها همه از ضرورت گفتگو صحبت می کنند. گویا شدت و فراگیری مشکلات و مسائل مختلف به حدی رسیده است که دیگر راهی جز گفتگو پیش روی ما نیست. قبلا هم در نوشته ای تحت عنوان "برای حل مشکلاتمان دعا کنیم یا گفتگو" به ضرورت گفتگو اشاره کرده بودم. تا اینجای قضیه که خوب است و فهمیده ایم که گره کور مشکلات و چالش های پیش روی کشور در گفتگو است. اما قسمت بد قضیه آنجاست که ما گفتگو بلد نیستیم ! می پرسید چرا ؟ دلایلش را در ادامه عرض خواهم کرد:

1️⃣ پرسشگر نیستیم: همه ما خوب می دانیم که گفتگو زمانی آغاز می شود که پرسشی اصیل و واقعی وجود داشته باشد. یعنی ما در مواجهه با جهان پیرامون خود و موضوعات مختلف به حیرت و تردید واداشته شویم. این حیرت و تردید است که موجب روشنگری و سپس افزایش بصیرت ما نسبت به مسائل می شود. از طریق همین پرسشگری است که سطح فهم ما از موضوعات و مسائل ارتقا می یابد. اما متاسفانه ذهن ایرانیان در طول تاریخ خصلت پرسشگری خود را از دست داده است. عواملی چون تداوم و تکرار حکومت های استبدادی که به دنبال به بن بست کشاندن پرسشگری هستند؛ سبک زندگی ما که عبارت است از ادغام شدن در زندگی روزمره و غوطه ور شدن در عادات، آداب و سنن اجتماعی و فرهنگی؛ غلبه کلام، تصوف و عرفان، تقدیرگرایی و شریعت ایجابی بر خردگرایی و تفکر فلسفی به عنوان موانع پرسشگری در جامعه ما برشمرده شده اند.

2️⃣ تک گو هستیم: تک گویی در مقابل گفتگو قرار دارد. تک گویی یعنی به دنبال ابلاغ، القا و تحمیل نظر و اراده خود به مخاطبانمان هستیم؛ تک گویی یعنی به جای روشنگری و رسیدن به درک مشترک از موضوع به دنبال توجیه و تحمیل نظرمان حتی از طریق روزگویی هستیم؛ تک گویی یعنی طرف مقابل را به حساب نمی آوریم و او را ابزاری برای برآورده ساختن اهداف و مقاصد خودمان می دانیم؛ تک گویی یعنی ارتباط یک سویه که مبتنی بر سلطه و تجویز است؛ تک گویی یعنی حقیقت هر موضوعی را امری از پیش تعیین شده، قطعی و مطلق می دانیم که آن هم در اختیار ما است؛ تک گویی یعنی خودمان را مالک حقیقت می دانیم نه مشتاق و طالب حقیقت؛ تک گویی یعنی انتظار سکوت از مخاطبان داشتن (حال این سکوت از سر ترس باشد یا رضایت مهم نیست)؛ تک گویی یعنی ارتباط و تعاملی نابرابر و غیردموکراتیک که در آن ما حرف و کلام آخر را می زنیم؛ تک گویی یعنی تحمیل کردن، دستکاری کردن، غلبه یافتن، مبهوت کردن، فریب دادن و استثمار کردن.

3️⃣ دگم و جزم اندیش هستیم: دگماتیسم یا جزم اندیشی یعنی دارای گرایش به اندیشه های قطعی و تغییرناپذیر بودن و بر عادات، باورها و عقاید از پیش پذیرفته شده پافشاری کردن و بی اعتنا بودن به دلایلی که نادرستی آنها را اثبات می کند. جزم اندیشی همان صفت مضمومی است که "امانوئل کانت" آن را بزرگترین محدود کننده خیر بشری می نامد و جزم گرا را دشمن قطعی خردورزان. هیچ اسلحه ای خطرناک تر از باور اشباع شده غلط نیست. البته این خصلت چیز جدیدی نیست و ریشه تاریخی دارد. آورده اند که سربازان حسن صباح که از آن به عنوان خداوند الموت یاد می کنند با اشاره ای از سمت او خود را از بالای دیوار مرتفع قلعه به پایین می انداختند.

4️⃣ مشکل تشخیص و توافق داریم: اصولا در تشخیص نقطه عزیمت از وضع موجود و توافق بر راه حل برون رفت از وضع موجود دچار مشکل هستیم. در تشخیص دچار مشکل هستیم، زیرا زمانی که تصمیم می گیریم در مورد مسئله ای با هم گفتگو کنیم، در تشخیص و کشف مصداق های آن مسئله دچار مشکل می شویم. بخشی از این مشکل به تنوع و تکثر دغدغه ها و مساله ها، پیچیدگی های مرکب و پویایی های غیرخطی موضوعات و مسائل کلان و اجتماعی برمی گردد. اما بخشی از آن ریشه در این واقعیت دارد که ما به جای کندوکاو در ریشه های مسائل به علائم و نشانه های آن اکتفا می کنیم. از سوی دیگر، چالش توافق ناشی از این واقعیت است که میدان نیرو و منافع ذینفعان مختلف بر روی رسیدن به اجماع در مورد یک راه حل سایه می افکند و دستاوردهای کوتاه مدت بر دستاوردهای بلندمدت ترجیح داده می شود. در فرایند توافق همواره این خطر وجود دارد که اساسا مساله تغییر کند و تعارض ها امکان مصالحه روی پارامترهای جدلی الطرفین را ندهد.

📚 در نوشتن این متن از کتاب های ارزشمند استبداد در ایران و شوق گفتگو (حسن قاضی مرادی)، پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی (حسن نراقی) و عقلانیت های پایه در گذار به آینده (حمیدرضا فرتوک زاده) بهره برده ام.

@Sharenovate_debate
🎈خداحافظ باورهای تاریخ‌گذشته
(علی بابایی)

🖱نظام آموزشی کشورهای دیگر را نمی‌دانم؛ اما چون با پوست و گوشت خود در نظام آموزشی کشورم زندگی کرده‌ام، با قاطعیت زیادی می‌توانم بگویم که نظام آموزشی در ایران، دارای دو کارکرد اصلی است. اولین کارکرد اصلیِ آن، چپاندن انواع و اقسام دسته‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌ها و فرمولها در ذهن من و شماست؛ به امید اینکه بتواند سمت چپ مغز من و شما را فعال سازد و تقویت کند؛ چراکه خالقان این نظام آموزشی، از همان ابتدا بر این باور بودند که این سمت چپ مغز است که باعث موفقیت بشر شده، می‌شود، و خواهد شد. جالب است که همین لحظه که در حال نگارش این متن هستم، بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاه‌های مشهور، و حوزه‌های علمیه می‌شناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. برای یک مثال کوچک، کافی است نگاهی بیندازید به ورودی آزمون رشته‌های مدیریت یا MBA که درصد بسیار بالایی را برای درس ریاضی یا تست هوش درنظر گرفته‌اند به این امید که بتوانند مدیران بهتری برای آیندۀ کشور گزینش کنند.

🖱اما همین الان، لپ‌تاپ یا موبایل هوشمند خود را بردارید و کمی در گوگل در مورد موتور محرک اقتصاد مدرن جستجو کنید. قطع به یقین، به کلماتی نظیر خلاقیت، نوآوری، و نظیر آن برخواهید خورد (اولین کسی که در دهۀ 1910، به اهمیت نوآوری به عنوان موتور یک اقتصاد پویا اشاره کرده است، شومپیتر بزرگ است). اکنون یک تب جدید باز کنید و به جستجو در کتابها و مقالات نوشته شده در مورد خلاقیت و نوآوری بپردازید. مجددا قطع به یقین درخواهید یافت که خلاقیت و نوآوری، کار چندانی با سمت چپ مغز مبارک شما ندارد؛ بلکه بالعکس، کاملا مرتبط با سمت راست مغز شماست؛ و جالب اینکه سمت راست مغز، متوجه تنها موضوعاتی که میشود موضوعاتی است نظیر احساس، شهود، و ... . به‌عنوان یکی از دوست داشتنی‌ترین و استقبال‌شده‌ترین مورد از این کتابها، پیشنهاد می‌کنم حتما کتاب دنیل پینک با عنوان «ذهن کاملا نو: چرا افراد سمت‌راست‌مغزی، حاکمان آینده خواهند بود» را مطالعه کنید. اکنون چه موقع نظام آموزشی ما، یا بهتر بگویم، چه موقع حاکمیت (در تمام نهادهای خود) قصد دارد دست از این باور تاریخ‌گذشتۀ خود که «سمت چپ مغز مهمتر است» بردارد و به درک عمیق‌تری از موتور محرک اقتصاد مدرن دست یابد، الله اعلم؛ و صد البته که ممکن است وقتی به این اشتباه تاریخی خود پی برد که دیگر کار از کار گذشته باشد.

🖱اما کارکرد دوم نظام آموزشی در ایران، تقویت برخی هنجارهای از قدیم پذیرفته‌شده است که شاید مهمترینِ این هنجارها، حیاتی بودن وجود «قواعد مشخص و دقیق» و «نظم» در موفقیت بشر، در گذشته، حال و آینده است. مجددا بسیاری از افراد را در سطوح بالای حاکمیت، دانشگاه‌های مشهور، و حوزه علمیه می‌شناسم که به شدت به این موضوع باور دارند. اما جالب است بدانید که این بار هم سازمان‌های خالق اقتصاد مدرن، این باور را به چالشی اساسی کشیده‌اند و به سرعت در حال تبدیل کردن آن به یک باور تاریخ‌گذشته هستند.

🖱برای مثال، به این نقل قول از کتاب «گوگل چه کار می‌کند» نوشتۀ اریک اشمیت، مدیر عامل سابق گوگل توجه کنید: «... والدین شما اشتباه کرده‌اند؛ بی نظمی یک ارزش است ... از آنجایی که بی نظمی به عنوان محصول جانبی خویش‌ابزاری و نوآوری شناخته میشود، معمولاً نشانه خوبی است و سرکوب آن هم، آن طور که در بسیاری از شرکتها می‌بینیم، می‌تواند به طرز عجیبی، تاثیر منفی بسیار عظیمی را درپی داشته باشد. پس خوب است اجازه دهید رفتار شما تا حد زیادی بی نظم باشد ...». یا به‌عنوان مثال دیگر، ریکاردو سملر، یکی از موفق‌ترین و بزرگترین کارآفرینان برزیل، سخنرانی جذابی در TED دارد که در آن نشان می‌دهد چگونه در عصر جدید، میتوان شرکتی را تقریبا بدون قواعد مشخصی اداره کرد. یا هنری مینتزبرگ (به‌عنوان شناخته‌شده‌ترین محقق در حوزۀ ساختار سازمانها) پس از مطالعه بر روی سازمان‌های متعدد، نشان می‌دهد که نوآورترین نوع ساختار، ساختاری است که برای نوآوری و مواجهه با پیچید‌گی‌های محیطی، ناگزیر تا حد زیادی سلسله‌مراتب، نظم، و قوانین را به کنار گذاشته و در عوض به رویارویی چهره به چهره میان متخصصان خود روی می‌آورد.

🖱و در انتها یک سوال مهم: آیا زمان خداحافظی با باورهایی که نظام آموزشی ما برای دهه‌هاست تلاش برای مقدس نشان دادن آنها به ما دارد، نرسیده است؟

کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/jpjpzo
🎈«مجلس وکلای تجار»: آیینۀ عبرت فردا؟
(ابراهیم سوزنچی کاشانی)

🖱در تاریخ معاصر، چندین بار مردم به صورت جدی با حاکمیت مخالفت کردند و در نهایت، آن را وادار کردند یا به حرف آنان گوش دهد یا اینکه کلا حاکمیت را ساقط کردند!

🖱یکی از اصلی‌ترین این تحولات، قیام بازاریان و تشکیل «مجلس وکلای تجار» بود. درواقع اگرچه در سال 1256 شمسی، وزارت «تجارت و فلاحت» با ماموریت حمایت از منافع تجار تشکیل شده بود، اما در عمل، خود این وزارتخانه تبدیل به عامل جدیدی شده بود برای سرکیسه کردن بازاریان که پیرو آن، تجار عریضه‌ای به ناصرالدین شاه نوشتند که ما را از این وضعیت رهایی بده. 12 سال بعد، شاه فرمان تشکیل «مجلس وکلای تجار» را صادر نمود و نوشت: "ما طالب ترقی امور تجارت و تجار هستیم ... خودشان بنشینند و مجلس مشورت بزرگی منعقد کنند، هر طور ببینند، این اراده‌های ما به عمل می‌آید در حق آنها، ... به عرض برسانند همانطور حکم شود ..."

🖱برخی خواسته‌هایی که «مجلس وکلای تجار» نگارش کردند شامل «حفاظت و احترام به مالکیت فردی و جلوگیری از اتلاف آن» به وسیله عمال دیوانسالار، سپردن امور تجار و حل و فصل دعاوی آنها به خود آنها، نظارت و در اختیار گرفتن بازار پولی کشور (که تا آن زمان در اختیار بانک روسیه و انگلستان بود)، حفظ و حمایت از منافع تجار و کسبه ایرانی در برابر تجار خارجی، و شاید مهمترین آنها، جلوگیری از سیل بنیان کن واردات کالاهای خارجی بود.

🖱به طور خاص در ارتباط با حفاظت تجار داخلی، آنها دو پیشنهاد مشخص داشتند. اول اینکه معاملات تبعۀ داخله و خارجه، تحت نظارت «مجلس وکلای تجار» قرار گیرد تا کسبۀ بی اطلاع در دام وسوسه‌های تجار خارجه نیفتند. دوم اینکه بازار مکاره‌ای در روسیه تاسیس شود تا تجار و کسبه ایرانی، هنگام شرکت در بازارهای روسیه سرگردان و متضرر نشوند.

🖱اما در ارتباط با جلوگیری از واردات، آنها بیان کرده بودند: "متاع فرنگستان به اندازه‌ای در مملکت ایران وافر شده است ... که متاع نفیسۀ مملکت ایران را که به درجات، شیئی بهتر و با دوام‌تر از متاع فرهنگستان است {منظور اصلی منسوجات بود} منسوخ نموده و کارخانجات قدیم متروک شده و ارباب صنایع، تارک و از شغل اصلی خود مجددا بازمانده و پریشان شده‌اند..."

🖱اما در عمل، این مجلس به صورت فرمایشی شکل گرفت و اختیاراتی که خواسته بود هیچ گاه محقق نشد چون حکام ولایات و عمال دیوانسالار زیر بار آن نرفتند بهطوریکه ظل السطان و کامران میرزا و امین السلطان، نمایندگان آنها را هیچگاه راه نمی‌دادند.
عباس میرزا، برادر ناصر الدین شاه، که بعدا به وزارت تجارت منصوب شد درباره وضع نابسامان این وزارتخانه می‌نویسد: "چون داخل عمل شدم، دیدم چیزی که ابدا در این عمل، منظور اولیای دولت نبوده و نیست، ترقی تجارت ایران است و به‌هیچ وجه کسی در خیال نبوده و نیست، بلکه مانع ترقی هستند و انواع کارشکنیها می‌نمایند ... وزارت تجارت فقط عبارت از این است که دعاوی تجار را رسیدگی نموده ... و تومانی ششصد دینار عاید وزیر تجارت بشود ... و دیگر هرچه می شود بشود. .."

🖱شکست این فعالیتهای صلح جویانه، نهایتا زمینه را برای قیام تنباکو فراهم کرد که در آن، روحانیت و بازار با یکدیگر متحد شدند و حاکمیت را مجبور به عقب نشینی کردند؛ و بعد از آن، با اضافه شدن جریان روشنفکری به عنوان سردمدار نهضت بعدی، جنبش مشروطیت اتفاق افتاد.

🖱جالب است که بیش از صد سال از آن تاریخ گذشته و مسائل اصلی و ریشه‌های نهادی اقتصاد و صنعت ایران کماکان باقی است...

🖱امروز همه نگران ایرانند. به خصوص نگران وضعیت اقتصاد و صنعت. اما با این وضعیت کنونی، به نظر می‌رسد بزرگان صنعت دوباره باید جمع شوند و خودشان پیشنهاداتی آماده کنند، وگرنه از این وزارتخانه‌ها و فلاحت‌خانه‌ها آبی گرم نخواهد شد. پیشنهاداتی که آن زمان «مجلس وکلای تجار» آماده کرده بود بسیار گران قیمت بود و متاسفانه اجرایی نشد. اما امروز به مدد این رسانه‌های اجتماعی و صدایی که مردم دارند، با احتمال بیشتری می‌توان آن را تبدیل به الگوی توسعه کشور نمود.

🖱با ارتباطات نزدیکی که با بسیاری از این بزرگان صنعت داشته‌ایم، و همچنین با استفاده از دانشی که از مهمترین مکاتب توسعۀ صنعتی و اقتصادی گردآوری نموده‌ایم، درفت اولیه‌ای آماده نمودیم که می‌توان آن را به عنوان نسخۀ اولیه درنظر گرفت. جالب است که مجددا این طرح نیز، اگرچه در وزارتخانه‌ها و معاونت‌های مختلف و حتی در گوش اطرافیان رهبری و حتی نمایندگان مجلس و سازمان‌های متولی الگوی پیشرفت ارائه شد (و استقبال نیز شد) اما در نهایت در هزار پیچ و خم نامه نگاری‌ها گم شد ...

🖱 مطمئن نیستم؛ ولی با این وضعیت وزارتخانه‌ها و فلاحت‌خانه‌ها، هر چه زمان بیشتر می‌گذرد، شاید مجددا باید منتظر وقوع اتفاقاتی ناگوار باشیم ....

کافه استراتژی @Cafe_Strategy
https://goo.gl/HnpnYg
مدیریت به سبک ایرانی
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)

🏁 تلگرام فیلتر شد اما جواب نداد. رویکرد غیر مشارکتی پاسخ خوبی دریافت نکرد. در سطح سازمانهای دولتی و حاکمیتی، و بخشی حتی از سازمانهای خصوصی، یک سری ویژگی مدیریتی وجود دارد که با اینکه دائم در حال شکست خوردن است، اما مجددا تکرار می شود. در ذیل، سه سبک اصلی مدیریت ایرانی را معرفی می‌کنم (البته این بدان معنا نیست که همه مدیران ایرانی اینگونه اند):

🚶 مدیریت فرد-محور: در این رویکرد، کلا سازمان و ساختار و فرآیندها اهمیت خاصی ندارد. چیزی که مهم است افراد است و تمام همّ و غمِ مدیران این است که بتوانند آدمها را جابجا یا جایگزین کنند. به همین دلیل، در بسیاری از سازمانها، پس از تغییر مدیر، قطاری می‌آید و قطاری می‌رود. مدیران فکر می‌کنند برای اینکه سازمان درست کار کند، باید آدمها را جابجا کنند و آدمهای همسو با خود را سرکار بگذارند!
🚶 اما این مدیران از این نکته غافلند که آدمهای یک سازمان، خود به خود با هم هماهنگ نمی‌شوند (مگر در موارد استثنایی که سایز سازمان بسیار کوچک باشد). مدیران ایرانی به اشتباه آدمها را جابجا می‌کنند و آدمهای جدید، ناگزیرند در همان ساختار قدیمی شروع به فعالیت کنند که باعث میشود آنها نیز نتیجه نگیرند.

📝 مدیریت برنامه-محور: در کشور و در دوره‌ای، تب برنامه‌ریزی چنان اوج گرفت که همه فکر کردند باید برنامه‌ای بنویسند و سپس مطابق آن برنامه، سازمان به سرمنزل مقصود خواهد رسید. انواع روشهای برنامه‌ریزی راهبردی ایجاد شد و همه فکر کردند که راه نجات را یافته‌اند. اما این برنامه‌ها در عمل راه به جایی نبرد و در قفسه‌ها و در جلسات باقی ماند و سازمانها را متحول نساخت.
📝 مدیران برنامه-محور فکر می‌کنند که برنامه منجر به هماهنگی می‌شود. اما برنامه نیز منجر به هماهنگی نمی‌شود. برنامه ها در نهایت می‌توانند یک ذهنیت مشترک در مورد هدف و یا آیندۀ سازمان ترسیم کنند؛ البته اگر موفق به این مهم شوند (که شواهد کمی در این مورد وجود دارد).

📆 مدیریت پروژه-محور: برخی مدیران ایرانی نیز به این جمع‌بندی رسیده‌اند که سازمانها درست بشو نیستند، برنامه‌ها هم که کار نمی‌کنند؛ پس وقتی وارد یک سازمان می‌شوند برای خود دو یا سه پروژۀ اصلی تعریف می‌کنند که آن را به انجام برسانند و دیگر کاری به بقیه سازمان ندارند. عمدتا بقیه مسائل در اولویت چندم قرار می‌گیرد و این مدیران، در نهایت با روحی شاد از سازمان خارج می‌شوند که اقلا یک پروژه را در گیرودار بوروکراسی سخت به سرانجام رسانده‌اند و باقیات الصالحاتی برای خود باقی گذاشته‌اند.
📆 مدیران پروژه-محور هم سازمان را تغییر نمی‌دهند. در بیشتر مواقع، این پروژه‌ها به قیمت دور زدن اصول و قوانین و قاعده‌ها و رویه‌ها به سرانجام می‌رسند؛ یعنی عملا به خاطر هماهنگ شدن سازمان محقق نمی‌شوند بلکه به خاطر فشار و زور است.

📛 این سبکهای مدیریتی معمولا سه عادت بد را هم به همراه دارند که در HBR به این عادات پرداخته شده است. عدم تصمیم گیری در مواقع لازم، عدم حمایت از کسانی که باید حمایت شوند، و پنداشتن اینکه خود همه چیز را می دانند.

🏁 پس چه باید کرد؟ شاید یکی از درسهای اصلی نظریه‌های مدیریت این باشد که میتوان با اتخاذ برخی اصول، سازمانها را سازماندهی و هماهنگ کرد تا این سازمان بتواند از افراد، با رویکردهای مختلف، کار بکشد. بارها شنیده‌ایم که یک ایرانی در سازمانهای غربی، بسیار موثرتر و کارآتر کار می کند!

🏁 مدیر اگر می خواهد نتیجه بگیرد، باید ساختار خود را درست کند و ساختار مجموعه ای است از روابط قدرت و تصمیم گیری، مکانیزمهای ارتباطات و اطلاعات، تقسیم کار و شرح وظایف، که باید به خوبی با فرآیندهای کاری، استراتژی، محیط و سایز سازمان تطبیق داشته باشد.
🏁 تغییر ساختار به معنای صرفا تغییر چارت سازمانی نیست، هرچند در مدیریت ایرانی هم معمولا چارت چیزی نیست جز ابزاری برای جابجایی انسانها.
...
🏁 پس شاید بهتر باشد از همین امروز کار دیگری پیش گیریم: تلاش کنیم تا حتی الامکان، ماهی یک آئین نامه، یک دستورالعمل، یک فرآیند، یا هر نوع سیستم تصمیم گیری، تقسیم قدرت، و تقسیم وظایفی که در سازمان به اشتباه جاری و ساری است را اصلاح کنیم.
🏁 نتیجۀ این گامهای کوچک آن است که بعد از دو سال، سازمانهای ایرانی با یک بهبود اساسی مواجه خواهند شد بدون اینکه بخواهیم با آدمها، برنامه‌ها و یا پروژه‌ها سر ستیز داشته باشیم. این تاثیرات مثبت، حتی تا سالها بعد از رفتن مدیر از سازمان نیز پابرجا خواهد بود.
🏁 به جای اینکه آدمهایی، برنامه هایی یا پروژه هایی را از سازمانی به سازمان دیگر منتقل کنیم، بهتر است کمی آستین بالا بزنیم و خود را با مسائل به ظاهر پیش پا افتاده سازمان درگیر کنیم، ایرادی ندارد اگر دستمان کمی روغنی شود.
ای کاش رئیس جمهور بعدی از ساختار شروع کند🙏
@Cafe_Strategy
goo.gl/yLRMWF
دموکراسی و توسعه؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی)
🎈در سنت غربی، واژه ای داریم به نام گیلد. ویژگیهای گیلد در کتاب سرمایه مارکس باز شده که چطور تغییر کرد سیستم جدید سرمایه‌داری از دل آن بیرون آمد. گیلدها همان اصناف بودند که به کار تولید و یا تجارت مشغول بودند.
🎈 روش سازماندهی گیلدها این بود که از دل خودشان نماینده را انتخاب می‌کردند و قواعد حاکم بر صنف خودشان را تعیین کرده و از منافع خود دفاع می‌کردند.
🎈گیلدها در شهرها بودند و روستاها جدای از گیلدها بودند. در روستاها فئودالها حاکمیت می‌کردند و رعیت ذیل آنها بودند. اینها دژ و بارو داشتند و فعالیت کشاورزی می کردند.
🎈سیستم حاکمیت مرکزی در گلید قرار نداشت. گلیدها منبع مالی کلیسا نبودند. تضاد میان گیلد و روستا در بلند مدت باعث شکلگیری سرمایه‌داری و دموکراسی گردید. دموکراسی ذاتا در دل گیلدها بود و قدرت گرفتن آنها باعث شکل‌گیری دموکراسی شد. همان تز و آنتی تز معروف

🎈ساختار شهرهای ما در گذشته بدین گونه بود که یک دژ و حاکمیت داشتیم، سپس مسجد بود و بعد از آن بازار قرار داشت. روستاهای جوار نیز زیر نظر همین سیستم حاکمیتی اداره می‌شد. بنابراین به جای شهر، منطقه شهری داشتیم که دلیل اصلی آن ترس از حمله عشایر بود که در قرن پنجم و با ورود تورانیان به ایران آمده بودند.
🎈تجار قشر دیگری بودند که در جابگاهی بالاتر از اصناف بودند و رابطه تجار با روحانیت بسیار خوب بود. آنها منبع مالی مسجد بودند. از طرفی رابطه آنان با حاکمیت هم بسیار خوب بود و آنها منبع مالی مناسبی برای حاکمیت هم بودند.
🎈ملک التجار توسط شاه انتخاب می‌شد و اصناف نیز تحت کنترل کامل حکومت بودند. محتسب مسوول حساب و کتاب اینها بود و میزان مالیاتی که بایدبه حکومت می دادند را تعیین می‌کرد. همچنین رئیس هرکدام از این اصناف توسط حکومت منصوب می‌شد (برخلاف گیلدهای غربی).
🎈تامین نظم و امنیت بر عهده داروغه و حاکمیت بود. اصناف همیشه ناگزیر و وابسته به حاکمیت بودند. حاکمیت نماینده و تامین کننده خواسته‌های اصناف نبود.
🎈لذا شهرهای ما سه ویژگی اصلی شهرهای غربی را نداشتند، یعنی انجمنهای صنفی مستقل، قانون اساسی و دادگاههای متشکل از اهالی شهر، و حکومت مستقل و برگزیده مردم.

🎈اصناف که باید ذاتا شکل دهنده سیستم اقتصادی باشند و سیستم سیاسی باید تابعی از برآوردن نیازهای آنان باشد، همیشه به دلایل جغرافیایی و غیره، ناگزیر بودند ذیل حاکمیت باشند تا امنیت آنها را برآورده کند. در این فضا، دموکراسی بی‌معنا بوده (مردمسالاری)
🎈رضاخان رفت به سمت نفت و اتکای خود را از منابع مالی بازار قطع کرد. عشایر را سرکوب کرد و امنیت مناطق شهری را برقرار کرد. اما جنگ اول جهانی وی را از پا درآورد. وی با استفاده از قدرت توانست یک طبقه را سرنگون کند.
🎈محمدرضا ابتدا فئودالیزم را از پای درآورد (انقلاب سفید). اشتباهات فراوان در اجرای این طرح باعث از بین رفتن کشاورزی گردید. وی بازار (تاجران واصناف) و به تبع آن منابع مالی روحانیون را فلج کرد و قدرت را از ابتدای دهه 40 به سمت کارخانه‌داران سوق داد. لذا هیچ تز و آنتی تزی وجود نداشت و این دگرگونی‌ها با اراده حاکمیت مرکزی رخ داد.
🎈رهبر انقلاب در یک سخنرانی اخیرا فرمودند که یکی از اصلی‌ترین تفاوتهای جمهوری اسلامی با نظام قبلی این بوده که قدرت را به دست مردم برساند و اگر این هدف محقق نشود، عملا چه تفاوتی بین سیستم فعلی و قبلی وجود دارد؟
🎈انقلاب اسلامی قدرت را به دست روحانیون و سپس تجار (در برابر صنعتگران) داد (راحت ترین کار در سیستم موجود تجارت است و نه تولید). اما مشخص نیست چرا باید مردمسالاری اتفاق بیافتد؟ ما هیچ گاه ساختار گیلد نداشتیم، خودمان تصمیم نگرفتیم و همیشه وابسته به یک بزرگتر بودیم. دموکراسی نیازمند گسترش ظرفیتهای مردم است.

🎈موفقیت ژاپن و کره جنوبی و اکنون چین، در گسترش دموکراسی نبوده. آنها اول توسعه اقتصادی پیدا کردند (مبتنی بر یک سیستم مرکزی) که منجر به قدرت گرفتن طبقه صنعتگر گردید و حالا کم‌کم به سمت دموکراسی حرکت می‌کنند. در این فرآیند ظرفیتهای مردم توسعه پیدا کرده و می توانند اکنون صحبت از مشارکت مردم کنند.
🎈آیا راهکار ما نیز ابتدا حرکت به سمت توسعه اقتصادی است؟
اما آنها یک تفاوت آشکار با ما دارند و آن حضور نهاد دین و روحانیت است. بنظر می‌رسد روحانیت قبول نمی‌کند که چنین جابجایی قدرتی رخ دهد. دومین تفاوت این است که در نظام تقسیم کار جهانی در ذهن آمریکا، منطقه خاورمیانه نباید صنعتی شود بلکه باید تامین کننده نفت باشند (حتی در زمان شاه). لذا همیشه کارشکنی خارجی بوده است. سومین آنها جغرافیاست که هنوز ناگزیریم هزینه تامین امنیت را بدهیم.
🎈ایده‌هایی برای اداره کشور نمی تواند این عناصر را در نظر نگیرد. همیشه با زور تغییراتی ایجاد کردیم و جواب نداده. هنوز به دنبال راهکار می‌گردیم
@cafe_strategy
goo.gl/KA977s
🎈آیا در حال فرو رفتن با تله تمثیل هستیم؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)

🖱در تب فوتبال و جام جهانی، مطالب خیلی زیادی منتشر شده تا از طریق شبیه سازی و تمثیل نشان دهد که چگونه فوتبال می‌تواند درسهایی برای پیشرفت و توسعه کشور داشته باشد.

🖱قاعدتا شکی نیست که هر پدیده‌ای در دل خود درسهایی دارد که میتوان از آنها آموخت. اما به نظر میرسد که اینگونه ساده‌سازی‌ها ممکن است باعث شود که اشتباهات غیر قابل جبرانی نیز با خود به همراه داشته باشد.

🖱مثلا فرض کنیم که از تقابل ایران با تیمهای قوی دنیا در یک گروه، این درس را بگیریم که باید درهای اقتصاد خود را به روی دنیا باز کنیم و رقابت کنیم تا قوی شویم و قص علی هذا.

🖱خوب این مثال می‌تواند متقاعدکننده باشد و امکان دارد با همین تمثیل ساده، سیاستمداران هم متقاعد شوند که این راه درستی است که باید پیموده شود و اصولا «آزادسازی» بهترین راه توسعه است.

🖱اما بیایید لحظه‌ای به تجربه کشورهای توسعه یافته در شرق آسیا یعنی ژاپن، کره جنوبی و تایوان فکر کنیم. هیچ کدام از این کشورها از سیاستهای آزادسازی استفاده نکردند و اتفاقا از این طریق توسعه پیدا نکردند. در عوض، کشورهای آمریکای لاتین که وفاق واشنگتن برای آنها تجویز گردید (و «آزادسازی» یکی از بندهای اصلی آن بود) و آن را اجرا کردند، هنوز با مشکلات عدیدۀ توسعه ای دست و پنجه نرم می‌کنند.

🖱با دیدن این واقعیت‌ها، آنگاه سوالی که مطرح میشود این است که چرا در مورد کشورهای شرق آسیا بدین گونه رخ داده است؟ بنابراین نیاز به این است که موضوع از زوایای مختلف و ابعاد مختلف باز شود و نشان داده شود که در چه شرایطی بوده که این کشورها چنین سیاستهایی را اجرا نکرده و موفق شده‌اند و چه عوامل دیگری تاثیر گذار بوده است.

🖱مثلا ما بعد از مطالعۀ دقیق تاریخ این کشورها متوجه می‌شویم که کشورهای شرق آسیا، 5 اصل ثبات سیاستهای اقتصاد کلان را اجرا کرده‌اند، اما 5 اصل مرتبط با آزادسازی و مقررات زدایی و تکیه بر سرمایه گذاری مستقیم خارجی و ... را رعایت نکرده‌اند. خود این ماجرا تبدیل می‌شود به موضوع تحقیقات گسترده و متعددی که می تواند سالیان سال به طول انجامد و متونی چند صد صفحه‌ای برای توضیح آن نیاز باشد که در قالب یک یا چند تمثیل هرگز نخواهد گنجید.

🖱پس ایراد ماجرا در کجاست؟ به نظر می‌رسد که ایراد اصلی در این است که نویسنده تلاش می‌کند که از یکی از تکنیکهای اصلی متقاعدسازی، که همان تمثیل است، استفاده کند بدون اینکه خواننده را با این سیر استدلالی مواجه کند که آیا اصولا دلایلی که توصیۀ او را تایید می‌کنند موجه هستند یا خیر؟

🖱به عبارت دیگر، سیر استدلال و قوت استدلال، یک زنجیره اصلی است که البته باید با تکنیکهای متقاعدکننده که در کنار این زنجیره اصلی قرار می گیرند، تقویت شود. اما این نوشته‌ها برعکس عمل می‌کنند و صرفا تلاش می‌کنند با یک تمثیل ساده، سایرین را متقاعد کنند که ایدۀ آنها درست است بدون اینکه استدلال اساسی طرح کرده و ذهن مخاطب درگیر استدلال گردد.

🖱متاسفانه تاریخ کشور پر است از مثالهایی که در آنها، تصمیمات با این تکنیکهای متقاعدکنندگی اخذ شده‌اند و بعدا فاجعه درست کرده‌اند چراکه استدلالهای پشت آنها محکم نبوده‌اند.

🖱و متاسفانه با بی‌حوصله‌تر شدن افراد برای خواندن متون طولانی در دنیای کنونی، و باب شدن متن‌های یک یا دو پاراگرافی، ما روز به روز با بحرانِ «از بین رفتن استدلال و رو آوردن به تمثیلها» مواجه می‌شویم و این خطر وجود دارد که بیشتر و بیشتر در تلۀ تمثیل‌ها گرفتار شویم و تصمیمات نادرست اتخاذ کنیم.

🖱واقعیتی وجود دارد و آن اینکه فضای ژورنالیستی (نوشتن برای جذب مخاطب بیشتر) نباید فضای فکری را بدین گونه تحت تاثیر قرار دهد.

@Cafe_Strategy
https://goo.gl/hPA84r
🎈 «کنیچی اومای» و تلنگری برای دانشکده‌های مدیریت و کسب‌وکار کشور
(علی بابایی)

🖱دهۀ 70 و 80 میلادی است و ژاپنی‌ها با شرکتهای خود نظیر یاماها، سونی، هوندا، NEC و ... به سرعت در حال پیشی گرفتن از آمریکایی‌ها هستند. این سبقت به قدری سریع و شگفت‌آور است که افراد بسیاری از گوشه و کنار دنیا، در حال تفسیر این موضوع از ظن خود هستند. اما شاید مهمترین این افراد، «کنیچی اومای» مدیر دفتر مک‌کینزی در توکیو و یکی از مشهورترین متفکران ژاپنی در حوزۀ استراتژی باشد. اومای، به واسطۀ ارتباط نزدیک خود با این شرکت‌ها، موفقیت ژاپنی‌ها را اینگونه توصیف می‌کند:

🖱"... در نظر بسیاری از افراد، مهمترین علت موفقیت کمپانی‌های ژاپنی، استراتژی‌های فوق‌العادۀ آنهاست. اما وقتی از نزدیکتر به این کمپانی‌ها نگاه کنید به یک پارادوکس خواهید رسید چراکه این کمپانی‌ها در عین پیشتازی در بازار، به هیچ وجه دارای ستاد برنامه‌ریزی بزرگ و یا فرآیندهای برنامه‌ریزی استراتژیکِ مفصل و عریض و طویل نیستند.

🖱... استراتژیست‌های این کمپانیها، اغلب اوقات از تحصیلات آکادمیک کمی در حوزه کسب‌وکار برخوردارند (چراکه در ژاپن هیچ دانشکده‌ای تحت عنوان دانشکدۀ کسب‌وکار وجود ندارد) و آنها ممکن است حتی یک کتاب نیز در عمر خود در حوزه استراتژی مطالعه نکرده باشند. اما علیرغم همه این موضوعات، استراتژیست‌های این کمپانیها دارای یک شهود کامل، در مورد چیستیِ عناصر تشکیل‌دهندۀ یک استراتژی بزرگ هستند ...

🖱... اما امروزه در ایالات متحده، آنچه در فرهنگ بسیاری از بنگاه‌های بزرگ این کشور ارج نهاده میشود، «منطق» و «تحلیل» است و از همین‌رو، نه نوآوران، بلکه این تحلیلگران هستند که زمام امور در این بنگاه‌ها را در دستان خود گرفته‌اند. درواقع چندان اغراق‌آمیز نیست اگر بگوییم که در حال حاضر، سبک مدیریت بسیاری از بنگاه‌های بزرگ آمریکایی، درست همانند سبک مدیریت اقتصادهای جماهیر شوروی است. این بنگاه‌ها می‌پندارند که برای موفقیت، باید از قبل، دست به برنامه‌ریزی‌های جامع و دقیق زده و فعالیتهای افراد را میبایست به‌طور دقیق کنترل کنند ...

🖱... اما حقیقت نشان میدهد که هرچقدر فرآیندهای برنامه‌ریزی استراتژیک، بخش بیشتری از ذهن و فکر این بنگاه‌ها را به خود مشغول کرده است، به همان میزان، تفکر استراتژیک از درون آنها رخت بسته است ... واقعیت آن است که استراتژیهای بزرگ و موفقیت‌آمیز، حاصل یک تحلیل جامع و کامل نیست بلکه ریشه در بینش (شهود) استراتژیست‌ها دارد که آن هم دور از دسترس تحلیل‌های آگاهانه است ...

🖱... در جهان واقعی، پدیده‌ها و رخدادها هرگز به شکل یک مدل خطی بوقوع نمی‌پیوندند و از همین‌رو، «شناخت» این جهان واقعی نیز از طریق یک متدولوژی گام‌به‌گام میسر نیست بلکه نهایتا این تفکر غیرخطیِ مغز انسان است که میتواند به این شناخت نایل شود؛ تفکر استراتژیک، هرگز شباهتی به سیستمهای مکانیکیِ رایجِ مبتنی بر تفکر خطی ندارد ..."

🖱با اندکی دقت به توصیف اومای از چگونگی موفقیت شرکتهای ژاپنی، اکنون سوال مهمی پیش رو ظاهر می‌شود: آیا دانشکده‌های مدیریت و کسب‌وکار کشور (که تعداد آنها نیز به‌طور روزافزونی در حال افزایش بوده است) در حال تقویت جنبه‌های تحلیلی و برنامه‌ریزیِ دانشجویان و مدیران حال و آیندۀ کشور هستند و یا در حال تقویت جنبه‌های بینشی، نوآوری، و غیرخطی آنها؟ آیا با توجه به وضعیت بسیار پیچیدۀ کشور، چه از منظر شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی داخلی، و چه از منظر شرایط بحرانی پیرامونی، ما نیاز به برنامه‌ریزان و تحلیلگران بهتری داریم یا بالعکس، به نوآوران و افراد دارای بینش و تفکر غیرخطی؟ به نظرم این سوالی است که پاسخ به آن، تعریف کنندۀ بسیاری از ابعاد مسئولیت اجتماعی دانشکده‌های مدیریت و کسب‌وکار کشور نسبت به آیندۀ کشور است.

@Cafe_Strategy

https://goo.gl/Xa6efp
🎈اندر خم کدام کوچه!
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)

💡برای هر کسی که یک بار هم به انگلیس رفته باشد، نام Sainsbury آشناست. این یکی از بزرگترین فروشگاههای زنجیره‌ای آنجاست که به نام ایجاد کننده آن یعنی لرد Sainsbury به این نام شهرت دارد.

💡اسم نوه ایشان دیوید است که وی نیز لقب لرد را یدک می‌کشد با ثروت شخصی حدود 1.3 میلیارد پوند. وی از سال 1998 تا 2006 به عنوان وزیر علم و نوآوری دولت فعالیت می‌کرد و به دلیل کمکهای فراوانی که به دانشگاه کمبریج کرده است، اکنون رئیس دانشگاه کمبریج است (البته ایشان مدرک دکترا ندارد).

💡امروز وی بحثی در مورد نگاه خود به اقتصاد و نوآوری مطرح کرد که در کتابی که در این مورد منتشر کرده است نیز نگاههای خود را مطرح کرده است (نام کتاب progressive capitalism است).

💡از نظر وی، دو مدل نگاه به سیستم اقتصادی وجود دارد:
🕯از منظر کارآمدیِ مکانیزم بازار، که در آن، انسانها موجوداتی غیرفعال و صرفا انتخاب گر هستند
🕯از منظر توانمندی تولید، که ریشه در خلاقیت و نگاه‌های اشخاصی نظیر شومپیتر دارد

💡وی اشاره کرد که اگرچه اقتصادانان مدت زیادی وقت صرف این ماجرا کردند که سیستم اقتصادی را از منظر اول توضیح دهند، اما واقعیت فعالیتهای اقتصاد، از دید وی که اصالتا یک فعال بخش خصوصی بوده است، با نگاه دوم قابل توجیه و تفسیر است.

💡علاوه بر این، وی مثالهای تاریخی زیادی را از انگلستان قرن 15 تا آمریکای قرن 20 برشمرد که با دیدگاه دوم قابل توجیه هستند.

💡لذا در تمام مدتی که وزیر علم و نوآوری بوده است، برای توسعه این نگاه تلاش کرده و شاید حاصل تلاشهای وی بود که در نهایت در سال 2009، وزارتخانه کسب و کار، نوآوری و مهارتها در انگلستان تشکیل شد (و اخیرا تبدیل شد به وزارتخانه کسب و کار، انرژی و استراتژی صنعتی به خاطر یکپارچه سازی بیشتر)

💡از جمله دیگر اثرات وی، شکل دهی نهادی ذیل این وزارتخانه جدید تحت عنوان innovateuk است که بهترین ابزارهای سیاستگذاری را در حوزه نوآوری توسعه داده و به کار گرفته است (قبلا این نهاد تحت عنوان Technology strategy board فعالیت می‌کرد).

👌جالبترین بخش صحبتهای وی تسلطی بود که وی به آراء و نظرات شومپیتر داشت و می‌گفت وی را همیشه سرلوحه کار خود قرار داده بوده، منجمله اینکه رشد اقتصادی حاصل نمی‌شود مگر به مدد نوآوری و دیگر اینکه سرمایه‌داری صرفا مکانیزم رقابت بر سر قیمت نیست، بلکه رقابت بر سر بازار، شبکه تامین و کالاهای جدید است.

💡قاعدتا کاری به کسانی که می‌گویند ما مرد عمل و اجرا هستیم و در نهایت خروجی کارهای آنها بخاطر اینکه دیدی ندارند حداکثر چهار بند قانون مجلس یا نظایر آن می‌شود که تاثیری در اقتصاد ندارد نداریم، اما ای کاش ما نیز وزرا یا معاونانی داشتیم که حداقل مقداری از این قضایا را فهم می‌کردند.

💡چرا فهم این ماجرا سخت است که فهمیدن خیلی مهم است و هر کسی کاری می‌کند مبتنی بر میزان فهم خود انجام می‌دهد و هرچقدر چارچوبهای ذهنی بسته و کوچکتر باشد، نتیجه خیلی کوتاه‌تر و گذراتر خواهد بود!!!!

💡البته صحبت دولتمردان ما از منظر شومپیتر و امثال او که فکر کنم تمنای محال است. کافی است بدانیم که ما در ساده ترین مسائل و جاانداختن آنها هم مشکل داریم. مثلا هنوز نفهمیده‌ایم که:

🕯درایور توسعه اقتصادی و تکنولوژی، بخش خصوصی پرقدرت و ریسک پذیر است.
🕯دانشگاه محور نوآوری نیست. نقش دانشگاه مدون کردن تجربه زیسته جامعه و استخراج درسهای آن در طول زمان است.
🕯رابطه دانشگاه و صنعت اینقدر مهم نیست که نقش آفرینی اجتماعی دانشگاه یا شکل گیری استارتاپهای دانشگاهی که مکمل فعالیتهای صنعت باشند، مهم است.
🕯سیاستگذار وظیفه دارد تا با سیاستگذاری صحیح رفتار بنگاه‌ها را جهت دهی کند. نقش وی، حمالی و دویدن الکی و جلسه رفتن بیخود و بازدید بی‌فایده و بدون دستور و نوشتن تفاهم نامه‌های الکی نیست.
🕯چیزی داریم بنام تنظیم گری و وی باید بتواند رفتار بنگاه را تنظیم کند! نه اینکه با وی لاس بزند. برای این تنظیم، باید مداوم با بنگاه‌ها در تعامل باشد.
🕯سیاستگذاری باید بتواند راههای رانتی کسب درآمد را مسدود کند تا بنگاهها ناگزیر به نوآوری شوند. نه اینکه خودش هم دنبال زمین و دلار باشد.
🕯سیاستگذار(و غیر سیاستگذار) نباید دنبال منافع شخصی یا جناحی خود باشد. باید منافع ملی را ببیند (در مورد این احتمالا خواهم نوشت)

و تعداد زیاد دیگری از این اصول ساده که ما اندر خم یک کوچه‌ایم...

پ.ن. 1 - قاعدتا از نظر سیاسی و بینش‌های فردی، کسی قصد دفاع از دیوید (رییس کمبریج) را ندارد و این نوشته کاری به این ماجرا ندارد. من هم نمی دانم ایشان یهودی یا صهیونیست یا هرچیز دیگری هست یا نه. اطلاعاتی هم به وی ندادم فقط سخنرانی‌اش را گوش کردم 😄

@cafe_strategy

goo.gl/y6vRw8
🎈سیستمهای احمق یا مدیران جلسه‌ای؟
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)

🖱همه ما می‌دانیم که مدیران بسیار سرشان شلوغ است. دلیل اصلی آن هم این است که دائم جلسه دارند. علت آن این است که باید در مورد موضوعات متعددی تصمیم بگیرند. البته پوشیده نیست که بخشی از این کارها و جلسات نیز تشریفاتی است. خوب چرا این تصمیمات از طریق دیگری گرفته نمی‌شود؟

🖱مثلا چرا کارهای گسترده کارشناسی در قالب یک گزارش خوب تهیه نمی‌شود و مدیر از طریق خواندن آن گزارش تصمیم نمی‌گیرد؟ می‌توان گفت به همان دلیل که بسیاری از اساتید، پایان نامه دانشجویان را نمی‌خوانند و تنها در جلسه به ارائه وی گوش می‌دهند و نظر می‌دهند.

🖱ریشه این ماجرا پدیده «احمق بودن سیستمها»ست (Stupid). بسیاری از سیستمها در کشور ما احمق هستند و این باعث می‌شود که درست کار نکنند و لذا مدیران ناگزیر باید دائم با آنها کلنجار بروند. پس با دو سیستم احمق و سیستم هوشمند روبرو هستیم. اما فرق این دو سیستم در چیست؟ مثلا آیا سیستم بیمارستانی ما هوشمند است یا احمق؟ سیستم حمل و نقل؟ سیستم علمی؟ مالیاتی؟ ثبت اسناد؟ تامین اجتماعی؟ گمرک؟ بازنشستگی؟ آموزش و پرورش؟ کنکور؟

🖱سیستم هوشمند سیستمی است که ظاهر آن ساده است و شما به راحتی با آن مواجه می‌شوید و کار خود را انجام می‌دهید ولی در پشت آن، پیچیدگی بسیار زیادی وجود دارد که شما اصلا نمی‌بینید. شما از کار کردن با سادگی آن لذت می برید در حالیکه نمی‌دانید چقدر طراحی پیچیده‌ای دارد. در مقابل، سیستم احمق سیستمی است که ظاهری پیچیده دارد و شما در کار کردن با آن دچار مشکلات می‌شوید در حالیکه پشت آن بسیار ساده است و توان خاصی ندارد. در عمل اتفاقی که می‌افتد این است که در سیستم هوشمند، شما بار خاصی متحمل نمی‌شوید و خیلی ساده با آن کار می‌کنید در حالیکه در سیستم احمق، همه بار بر روی دوش شماست.

🖱مثلا گوگل را فرض کنید. پیچیده‌ترین سیستم دنیاست و در عین حال ساده ترین ظاهر را دارد. اما در مقابل، در سیستم ارزیابی آموزشی، همه بار بردوش دانشجو و دانش‌آموز و خانواده وی است در حالیکه در باطن خبری نیست و معلوم نیست چه چیز را می‌سنجد. یا در سیستم ارتقای اساتید، باید نمره‌ها را تک تک از جاهای مختلف جمع‌آوری کنی و همه بار بر روی دوش توست و آن طرف چک می‌کند که نمرات را آوردی یا نه. وارد یک بیمارستان که می‌شوی، همه کارها را باید خودت انجام دهی. خلاصۀ ماجرا اینکه باید بدوی.

🖱در سیستمهای احمق، مدیران ناگزیر می‌شوند تا برای همه چیز تصمیم‌گیری کنند. باطن سیستم خبری نیست. جوک معروفی بود که می‌گفت درون سر طرف را که شکافتند صرفا یک سیم بود که دو تا گوش را به‌هم وصل می‌کرده که نیفتد؛ این همان حکایت سیستم احمق است. اما متاسفانه مدیران به جای اینکه تلاش کنند سیستم‌سازی کنند، خود به روش احمقانۀ دیگری به مدیریت می‌پردازند و آن همانا حل مسائل و چالشهای آن یکی پس از دیگری از یک جلسه به جلسه دیگر است. اینطوری میشود که مدیر ما همیشه سرش شلوغ است.

🖱پس نمی‌توان و نباید همه چیز را به آمریکا مرتبط کرد. این سیستمها هستند که احمق هستند و اگرچه مدتی کنترل و مدیریت فردی می شوند، اما ناگهان از یک جایی کار خراب می‌شود و همه چیز می‌ریزد بیرون. حال سوال این جاست که چه کسی و چه زمانی بالاخره آستین همت بالا خواهد زد و سیستمها را به صورت هوشمند طراحی خواهد کرد؟ آیا این تغییرات باید از بالا به پائین باشد؟ آیا باید منتظر تغییر نسل باشیم؟ یا پائین به بالا هم میتوان کاری کرد؟

🖱به نظرم هر کسی از پائین هم می‌تواند در سیستمهایی که خودش حضور دارد تلاش کند و هوشمندی را به آنها تزریق کند. با هر بهبود ساده، سیستمها هوشمندتر می‌شوند...

🖱مدیرانی که خود را به احمقانگی سیستمها تسلیم می‌کنند، بهتر است شغل دیگری برای خود برگزینند. انتظار می رود یک مدیر (حال می خواهد رئیس بانک مرکزی باشد یا وزیر اقتصاد یا رئیس یک سازمان)، تحلیل خوبی از سیستم خود داشته باشد و آن را از نو طراحی کند. طرحی که هوشمندانه باشد و بتواند به راحتی با شبیه سازی نیازهای مراجعان، به آنها پاسخ دهد.

🖱خلاصه اینکه در سیستم احمق، مدیران جلسه‌ای ما به تصمیمات احمقانه‌تری می‌رسند. مثلا سیستم احمق اجازه تاسیس موسسات مالی داده و تصمیم احمقانه‌تر این بوده که پول را به مالباختگان (!) از بودجه عمومی برگرداندیم . یا مثلا نرخ ارز جابجا شده و ما در یک جلسه تصمیم گرفتیم ارز 4200 تومانی به خیلی‌ها بدهیم. یا مثلا توی کویر ذوب آهن زدیم، حالا میخواهیم از خلیج فارس آب بیاوریم...

🖱خدایا پناه می‌بریم به تو از دست سیستمهای احمق و مدیران جلسه‌ای!

کافه استراتژی

@Cafe_Strategy

https://goo.gl/hF9in8
🎈ابزاری که در دست ماست؟!!
(دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی)

🖱 امسال نتایج رتبه بندی نوآوری جهانی (Global Innovation Index) منتشر شد که نشان داد ایران در رتبه 65ام قرار دارد. بدین ترتیب ظرف 4 سال ایران از رتبه 120 توانسته 55 رتبه ارتقا پیدا کند. اگرچه طبیعتا این خبر خوبی برای اداره کنندگان کشور است، اما همواره این خطر وجود دارد که اداره کنندگان دولتی، که احتمالا فرصت زیادی برای تحلیل دقیق نتایج آن ندارند، اینگونه تصور کنند که ما ظرف 4 سال پیشرفت شگرفی داشته‌ایم. برای مثال، در نشستی که مرکز الگوی پیشرفت در باب نوآوری برگزار کرد، در پانل دوم آن (عکس زیر) دو نفر از مسوولان به رشد رتبه ایران اشاره کردند و اینکه کشور در حال حرکت رو به جلو است.

🖱 البته منظور من از نوشتۀ پیش رو این نیست که کشور در حال عقب گرد است، اما باید به چند نکته اساسی در مورد این گونه رتبه‌بندی‌ها توجه نمود:

🔺اساسا شاخصها و مدلهای اندازه گیری، تا حد زیادی تابع یک نگاه یکسان‌نگر به همه است. هنگامی که همه کشورها، دانشگاه‌ها، رشته‌های علمی، و نظایر آنها را در یک مقیاس قرار می‌دهیم، تفاوتهای آنان را نادیده گرفته‌ایم. برای مثال، آیا صحیح است که هم رشته شیمی و هم رشته جامعه شناسی را با متر تعداد مقالات بسنجیم؟ همین طور است سنجش دانشگاه‌های فنی با دانشگاه‌های غیر فنی و نظایر آن.
🔺از طرف دیگر، این شاخصها غالبا ناقصند و دلیل اصلی آن، این است که به خاطر کمّی شدن و قابل اندازه گیری شدن، بسیاری از جنبه‌های کیفی را ناگزیر نادیده می‌گیرند. بنابراین امکان دارد مثلا شاخصها نشان دهنده تعداد مقالات بالایی باشند، اما درون سیستم علمی کشور نتوان ردپایی از نُرمهای علمیِ تبیین شده توسط مِرتون را مشاهده نمود.
🔺در نهایت اینکه، اعداد اندازه گیری شده، عموما خطای قابل ملاحظه‌ای دارند. یک دلیل آن، این است که بسیاری از آنها ادراکی‌اند و لذا به نظرات کارشناسان ارجاع داده می‌شوند و چون داده‌های تمام کشورها در دسترس نیست، چه بسا این کارشناسان افرادی در اروپا باشند که در مورد وضعیت نهادها در کشورهای دیگر نظر بدهند (البته معاونت علمی درواقع تلاش کرده تا بیش از هر چیز، همین خطا را کاهش دهد).

🖱به این ترتیب، در حال حاضر چند خطر اصلی در مورد نتایج گزارش GII وجود دارد:
🔺 اینکه فکر کنیم ما در این 4 سال خیلی از نظر نوآوری پیشرفت کرده‌ایم. اما ساده‌ترین استدلال در رد این نگاه این است که بدانیم پایه‌ای‌ترین نگاه‌های نظریِ حوزۀ نوآوری ادعا می‌کنند که نوآوری در سطح ملی منجر به رشد اقتصادی می‌شود، ولی از آنجا که ما در این 4 سال رشد اقتصادی قابل ملاحظه‌ای (به غیر از رشدِ حاصل از رشد قیمت نفت) نداشته‌ایم، بنابراین نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که رشد نوآوری قابل ملاحظه‌ای را در کشور تجربه کرده باشیم. البته حالت دوم این است که بپذیریم در نوآوری پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشته‌ایم ولی این نوآوری‌ها منجر به رشد اقتصادی نشده‌اند. در این حالت، آنگاه اساس مدل GII با یک پرسش جدی مواجه می‌شود که پس اساسا چه چیزهایی را اندازه گیری کرده است که ربطی به اساسی‌ترین تاثیر افزایش نوآوری (یعنی رشد اقتصادی) نداشته است؟
🔺 دومین خطر این است که خودِ این گونه رتبه‌بندی‌ها برای ما ملاک نهایی قلمداد شود. مثلا نفس اینکه ما رتبه 65 داریم به چه معناست؟ اصلا بر فرض، رتبه ما در این معیار حتی 1 باشد، این نشاندهندۀ چیست؟ آیا بهترین اقتصاد دنیا را داریم یا بهترین شرکتهای دنیا را داریم یا بهترین جامعه را داریم؟ یا ایرلند که رتبه 10 و بالاتر از ژاپن و کره جنوبی (با رتبه های 13 و 12) است، این به چه معناست؟
🔺 سومین خطر این است که تک تک محورهای این گونه رتبه‌بندی‌ها را ملاک قرار دهیم و سعی کنیم که دائم هرکدام را بهبود دهیم و فکر کنیم که این گونه بهبودها باعث پیشرفت کشور می‌گردد یا سیاستهای کشور را باید از این محورها اقتباس کرد. اگرچه این معیارها یک دید نسبتا مناسبی ارائه می‌دهند، اما هرگز بدان معنا نیست که محورهای این رتبه‌بندی‌ها همان مدل توسعه و پیشرفت هستند و ما باید شروع کنیم تک تک اینها را بهبود دهیم. نه! توسعه و پیشرفت (یا هر حوزه دیگری نظیر رشد اقتصادی) یک دینامیکی دارد که در تئوری‌های مربوطه بدان پرداخته می‌شود و نقطه (نقطه‌های) شروع و الزاماتی دارد که باید در همان فضا به دنبال سیاستهای مناسب بگردیم (در برخی مطالب قبلی به این دینامیک اشاره کرده‌ام و در مطالب آتی نیز به آن خواهم پرداخت).

🖱به این ترتیب، هر کدام از این مدلهای مقایسه‌ای، نظیر یک ابزاری هستند که همانگونه که می توانند مفید باشند (در صورتی که مناسب استفاده شوند) می‌توانند به همان میزان خطرناک نیز باشند (اگر از آنها استفاده نادرست بکنیم).
کافه استراتژی @Cafe_Strategy

https://photos.app.goo.gl/LckVyzugQbVMSiYz8
🎈 سفره انقلاب؟

دکتر ابراهیم سوزنچی

📎 مدتی است با یکی از مجموعه‌های بزرگ تولیدی در کشور در ارتباط با مساله فناوری و نوآوری همکاری می‌کنم و تلاش داشتم تا آنها را متقاعد کنم که روی نوآوری به مفهومی که ارائه کرده بودم بصورت جدی سرمایه گذاری کنند. جلسات خوبی برگزار شد و توانستیم کار را به جاهای خیلی خوبی برسانیم. مدیر دغدغه مند در این شرایط در جلسات شرکت می کرد و وقت خوبی را صرف گوش دادن به مباحث ما می نمود.

📎 اما چند روز پیش متنی (غیر عمومی) دیدم که ایشان تهیه کرده و رنجنامه‌ای بزرگ است که با اجازه بخشی از آن را با تغییر منتشر می‌کنم:

"رنجنامه ذیل حکایت روزگارغریب و تلخ ماست. علیرغم تمکن مالی و زندگی آسوده زمانی تصمیم گرفتیم تا سفره‌ای را در کشور پهن کنیم و محصولاتی را که قبلا برخی هرگز تولید نشده بودند را تولید کنیم. به زودی و با لطف خدا و همت مدیران مجموعه این توفیق حاصل شد و علاوه بر تولید محصولاتی که بسیاری از آنها توسط اطباء نسخه می‌گردیدند، نزدیک به 2000 نفر از هم وطنان شریفمان بر سر این سفره الهی مشغول به کار شدند. اما هرگز گمان نمی بردیم که این چنین با انواع هجمه ها روبرو شویم.

بیش از 63% بازار محصولات ما را قاچاق و تقلب تشکیل می دهد که افرادی به تعداد انگشتان دو دست از منافع آن بهره می برند. آنان نه مالیات می دهند ، نه بیمه ، نه حقوق چندانی می دهند و به راحتی و بدون فاکتور رسمی محصولات خود را می فروشند ولی پاداش درستکاری و صداقت ما علاوه بر پرداخت میلیاردها تومان حقوق ، میلیاردها تومان مالیات و بیمه و گمرکی و ارزش افزوده آنهم با سخت ترین روشهای محاسباتی بود و البته هرازگاهی یک لوح تقدیر دریافت می کردیم ! در طی X سال از تاسیس شرکت ، قیمت ارز X برابر شد در حالیکه قیمت محصولات ما یک پنجم آن اضافه شد.

در تمام این سالها علیرغم تمام بی مهری ها و از دست دادن زندگی آرام و گرفتارشدن به انواع بیماری‌های جسمی و روحی مقاومت کردیم چرا که بقاء این سفره را توشه آخرت خود می‌پنداریم.

لکن در سال جدید تیرخلاص به سمت صنعت و اشتغال کشور شلیک شد. غارتگران در قامت مسئول و غیر مسئول، چپاولی را آغاز کردند که روی چنگیز خان مغول را سفید کردند. به بهانه تحریم و .... چه کیسه هایی را که از پول و طلا و صدالبته آغشته به خون دل مردم بی گناه پر نکردند و به خارج از کشور فرستادند.

کافی است بدانید که قیمت یکی از مواد اولیه اصلی ما (PET) در طی 4 ماه از قیمت هر کیلوگرم 7000 تومان به قیمت 23000 تومان رسیده است. در حالیکه این ماده داخلی است و کارخانه تولید آن نیز پتروشیمی داخلی است. سایر مواد اولیه نیز به همین ترتیب. آیا تحریم باعث این افزایش شده بود؟ خیر.

در چنین شرایطی سازمان حمایت تنها افزایش قیمت معادل 15% را به تولیدکنندگان مجوز داده است لذا محاسبات نشان داد که کلیه فعالیتهای ما همراه با زیان بوده، و تا پایان سال با میلیاردها تومان زیان قطعی روبرو خواهیم بود و ناگزیر به تعدیل 20درصد از نیروی کار خود تنها در این مرحله هستیم. این سرنوشت کلیه تولیدکنندگان کشور است و به همین دلیل است که روزی نیست که شنیده نشود که 300-400-500 یا 1000 شاغل از محل کارخود اخراج شده‌اند و البته جای تبریک دارد به غارتگرانی که ظرف 5 ماه سرمایه‌شان دهها برابر شد و بدون هیچ دغدغه ای با استفاده از قاچاق، رانت اطلاعاتی؛ وابستگی به نهادهای قدرت و ... هزاران میلیارد پول به جیبشان زدند."

📎 طبیعی است زمانی که سیستم تولید را مبتنی بر واردات بنا کرده‌ایم و متاسفانه سیاستگذاران کشور فکر می‌کنند که تعداد واحد کارخانه تاسیس شده ملاک خوبی برای توسعه است، و هیچ درکی از رقابت پذیری و زنجیره ارزش صنعت نداشته باشند، قیمت ارز تعیین کننده بسیاری از معادلات باشد.

📎 اما سوال اصلی این است که این سیاستگذاران و سیاست پیشه گان چه زمانی قرار است درس بگیرند؟ سیستم توسعه صنعتی کشور چند دهه به همین منوال بوده است و مبتنی بر ارز ناشی از نفت، تولید غیر رقابتی امکان پذیر بوده است. آیا کسانی که زمام امور صنعتی کشور را در دست دارند، نمی خواهند درس بیاموزند؟!!!

📎 طرفه اینکه با همه این شرایط، این مدیر در جلسات می‌نشست و به صحبتهای ما گوش می داد، دقیقا در زمانی که می‌دید کارخانه و نیروی انسانی‌اش در حال سوختن‌اند، به طرحهای بلند مدت جدیدی گوش می‌داد و نظر می داد تا بتواند شهر سوخته را مجدد بنا کند. آیا این چیزی جز یک روحیه انقلابی است؟ آیا چیزی جز کارآفرینی شومپیتری است؟

📎 سفره انقلاب را چه کسی پرمی‌کند؟ نفت؟ یا کارآفرینی؟ چه زمانی میخواهیم زمام توسعه کشور را از مدیران نفتی گرفته و به دست کارآفرینان بدهیم؟ آیا تجربه توسعه و پیشرفت چیزی جز این است؟

@cafe_strategy

https://www.aparat.com/v/eWPBY
🎈کمی شل کنیم تا ارتباط برقرار شود!
دکتر ابراهیم سوزنچی

🎓کمتر شخص تحصیل کرده، طالب علم، علاقمند به پژوهش و نظایر آن در ایران پیدا میشود که راغب نباشد، و اگر دستی در سیاست داشته، تلاشی برای برقراری ارتباط میان دانشگاه و صنعت نکرده باشد.

اگر فرض کنیم دانشگاه در یک طرف رودخانه و صنعت در طرف دیگر آرمیده‌اند، هر کسی به هر طریقی، از انداختن طنابی تا برقراری ارتباط بی‌سیم تا ساختن یک پل چوبی و ...، تلاش کرده این دو دلداده را به هم متصل کند.

🎓اما نشانه‌ها حاکی است که این ارتباط آنگونه که باید برقرار نشده و اکنون بعد از 40 سال، هنوز نمی‌توانیم آنها را مرتبط بنامیم!

اصحاب دانشگاه تقصیر را گردن صنعت می‌اندازند که از علم دور است و مردان صنت دانشگاه را نشانه می‌گیرند که حرفهای آکادمیک و غیرعملی آنها دردی دوا نمی‌کند.


🎩نگاهی دیگر:

🎓شکل زیر مدلی ساده شده از یادگیری دانش و فناوری در سطح یک بنگاه صنعتی است. در مرحله اول، با ورود ماشین‌آلات، کارخانه فرامی‌گیرد که چگونه تولید کند. در مرحله بعدی، کارخانه ما به کل فرآیند تولید مسلط می‌شود و حالا به جای اینکه صرفا دگمه ماشینها را خاموش و روشن کند، متوجه می‌شود که چرا مراحل تولید به این شکل هستند و در هر مرحله چه اتفاقی می‌افتد و احیانا به چه صورت می‌تواند این فرآیند را بهبود دهد. در مرحله سوم، صنعتگر ما به دانش طراحی می‌رسد، یعنی متوجه می‌شود که چرا محصول به شکل کنونی خود طراحی شده است. چرا زاویه و انحناء آن اینقدر است یا چرا جنس آن ماده بهمان است و نظایر آن. در نهایت، در مرحله آخر، می‌تواند خودش محصول جدید توسعه داده و روانه بازار کند (دقت کنیم مدل ساده شده است).

یک بیان ساده از این مدل این است که صنعت در این مراحل، از مونتاژ کالای خارجی مبتنی بر فرآیند وارداتی به سمت نوآوری حرکت می‌کند.

🎓اگر یک متوسط توانمندی صنایع را بگیریم، به نظر می‌رسد که اکثر آنها در مرحله دوم یا کمتر قرار دارند، به عبارت دیگر بیشتر در حال مونتاژ هستند.

دانش بنگاهی، در تمام این مراحل، یک دانش ضمنی است که به صورت مهارتها در افراد و سازمانها نهادینه شده است. بنابراین یادگیری و انتقال آن از طریق خواندن و نوشتن نیست، بلکه باید عمدتا از طریق جابجایی نیروی انسانی و یادگیری در حین کار منتقل گردد.

🎓در مرحله اول و دوم، یادگیری دانش از طریق سعی و خطا در فرآیند تولید صورت می گیرد. کارخانه امکان دارد مرکز تحقیق و توسعه خاصی نداشته باشد ولی مهندسین تولید زبده‌ای داشته باشد که منبع اصلی یادگیری هستند. در مرحله سوم، دانش طراحی را باید از کسی که صاحب آن است فرا گرفت که این منبع عمدتا شرکتهای خارجی، یا بنگاه‌هایی هستند که توانسته‌اند به دانش طراحی دست یابند.

در مرحله چهارم، یادگیری از طریق توسعه مراکز تحقیق و توسعه و ارتباط با بنگاههای چند ملیتی و رهبران بازار رخ میدهد. در این مرحله، استفاده از دانشگاهیان نیز به منظور توسعه دانش جدید یکی از منابع اصلی است.

🎓وقتی صنعت نیازمند دانش ضمنی در فرآیند تولید و یا در طراحی است، ارتباط با دانشگاه تا چه میزان می‌تواند مشکلاتش را حل کند؟ آیا اساتید دانشگاه واجد دانش ضمنی لازم برای ارتقای فرآیندهای تولید و دسترسی به دانش طراحی هستند؟ (البته همیشه استثنائاتی وجود دارد). تازه همه اینها با فرض این است که دانشگاه‌ها در لبه دانش قرار دارند که خود این فرض نیز محل اشکال است.

بسیاری از مشکلات صنعت ما در تولید و طراحی، نیاز به جابجایی نیروی انسانی دارد. یا ارسال افراد به بنگاههای توانمند برای یادگیری فناوری، یا استخدام افراد زبده در بنگاههای داخلی، یا ایجاد قراردادهای مشترک نظیر Joint Venture.


🎩راهکار:

🎓اکنون که ما به کشورهایی نظیر چین نفت می‌فروشیم و دلار نمی‌توانیم بگیریم، یک گزینه زیر میز این است که از آنها بخواهیم به جای پول، نیرو به اینجا بفرستند یا اینکه نیروهای ما را در صنعت خود آموزش دهند. البته اگر سیستمهای امنیتی اجازه دهند.

چند وقت پیش به یک بنگاه قطعه ساز توصیه کردم که سراغ دانش طراحی بروند. آنها گفتند که تنها چاره پیدا کردن یک نفر در خارج است. بعدا با یکی از دوستان بازنشسته در صنایع دفاع صحبت می‌کردم و متوجه شدم که آنها نه تنها بحثهای تولید بلکه طراحی قطعات را هم بخوبی فراگرفته بودند و اکنون پس از بازنشستگی شغل اصلی آنها دعاکردن بجان حفاظت است.

🎩اگر سیستمهای امنیتی کمی شل کنند (بجای اینکه ما را شل کنند)، منبع خوبی برای انتقال دانش به بنگاههای صنعتی وجود دارد و معاونت فناوری وزارت صنایع میتواند در کنار طرح تاپ سراغ عملی شدن این ایده برود که ارتباطات نیروی انسانی به عنوان منبع اصلی دانش ضمنی را تسهیل کند و سپس ارتباط صنعت و دانشگاه.

cdn.pbrd.co/images/HD1CCxw.jpg


@cafe_strategy
🎈روشنفکر نفتی

ابراهیم سوزنچی کاشانی

📌آقای امیرخانی در کتاب نفحات نفت، به تفکر نفتی اشاره می کند که ریشه بسیاری از نابسامانی های کشور است. قاعدتا این مشاهده دقیقی است و ما هرگز نمی توانیم از آن چشم بپوشیم. مثلا:

📎با نفت میخواهیم ورزش همگانی درست کنیم!

📎با نفت میخواهیم باشگاه فوتبال راه بیندازیم!

📎با نفت میخواهیم توسعه تکنولوژی بدهیم!

📎با نفت میخواهیم توسعه صنعتی پیدا کنیم!

📎با نفت میخواهیم فرهنگ را تغییر دهیم!

📎با نفت میخواهیم توسعه سیاسی بدهیم!

📎با نفت میخواهیم به توسعه علمی پیدا کنیم!

📎و طرفه اینکه با نفت میخواهیم جریان روشنفکری درست کنیم!

📌ویژگی های روشنفکر نفتی

📎روشنفکر نفتی کسی است که پول نفت را می گیرد و دائم در حال انتقاد است. و در عین حال بیشترین تلاش را دارد که بتواند به شریان نفت متصل بماند تا جریان آروغ روشنفکری خود را ادامه دهد.

📎روشنفکر نفتی حتی اهل مطالعه زیاد نیست، بلکه یک چیزی را زمانی یادگرفته و در جلسات مختلف تحویل می دهد و سپس در همان جلسات چیزهای  جدید یاد می گیرد و تحویل بقیه می دهد.

📎روشنفکر نفتی فکر می کند که ریشه مشکلات را می داند و روز به روز آنها را بیشتر به رخ بقیه می کشد، اما در عرصه عمل دستش خالی است و بقول امام خمینی، توان اداره یک نانوایی را هم ندارد.

📎روشنفکر نفتی فکر می کند که راه حل مشکلات کشور از طریق توسعه روشنفکری می گذرد و لذا دربدر تلاش می کند تا موجودات مثل خود را تولید مثل کند.

📎روشنفکر نفتی حتی فکر می کند که باید مناصب سیاستی را تصاحب کند و سپس در آنجا افکار روشنفکری خود را به گوش همگان برساند.

📎روشنفکر نفتی سیاسی، حتی در جلسات کاری خود هم شروع به نطق کردن می کند و ای کاش یک پرونده ای از شواهد و مطالعات با خود به همراه داشته باشد.


📌اما اجازه دهید کمی به تجربه صدسال اخیر نگاه کنیم. آیا توسعه ژاپن در پرتو توسعه روشنفکری بوده است؟ کره جنوبی در دوران دیکتاتوری ژنرال پارک چطور؟ چین با سیستم سیاسی بسته و رویکرد کاملا پراگماتیک خود چطور؟ اردوغان در کنار دست ما چگونه روشنفکری است؟ آنجلا مرکل در کدام مکتب روشنفکری آموخته است؟ آقای ترامپ از کدام روشنفکرخانه تاریک درآمده است؟

📎روایت معتبری را شخصا از یکی از وزیران امور خارجه شنیدم که یکی از روسای جمهور ما سالهای پیش در دیدار با رئیس جمهوری چین، سخنرانی بسیار دانشمندانه ای در ارتباط با ارتباطات نزدیک فرهنگی ایران و چین کرد. رئیس جمهور چین در پاسخ به وی گفت که اطلاعات بسیار جالبی بود که من اصلا از آنها آگاهی نداشتم و از شما بابت این سخنان بسیار سپاسگذارم. اما توجه کنید که من باید شکم بیش از یک میلیارد نفر را سیر کنم و این اصلی ترین وظیفه من است.

📎و اکنون با گذشت زمان نه چندان طولانی از آن دیدار، چین کجا قرار دارد و ما در چه وضعیتی هستیم؟ و بصورت خاص برنامه توسعه آی سی تی دو کشور که تقریبا همزمان شروع شد، کدام شبکه ما تحت تسلط هواوی چین قرار ندارد؟

📎ای کاش روشنفکران نفتی همان پول نفت را بگیرند و افاضات روشنفکرانه خود را منتشر کنند، اما کاری به سیاست نداشته باشند و اجازه دهند سیاست به دست افراد پراگماتیست اداره شود. ناگفته نماند که اینها به این معنی نیست که همه روشنفکران ما نفتی هستند.

📎افراد پراگماتیست روحیه یادگیری قوی دارند و لذا معطل روشنفکران نمی مانند. ولی نیازمند مشاوره های خوب هستند که جهت گیری اولیه شروعشان خیلی پرت نباشد. این دو بیشتر از هر چیز به درک یکدیگر نیاز دارند نه اینکه روشنفکر در جایگاه پراگما نشیند و برعکس.

📎و از طرفی ای کاش جریان پراگماتیک سیاست زده لختی دست از سر دانشگاه بردارند و اسم خود را روی هر مقاله و کتابی چاپ نکنند تا بعدا ردای دانشیاری و استادی بر تن نکنند و جمعی را گمراه...

http://www.iranpejvak.com/d/2018/06/20/3/2529.jpg

@cafe_strategy
🎈سیاستگذار عزیز، این کار احمقانه است ...
(علی بابایی)

🖱زمانیکه ایگور آنسوفِ آمریکایی، برای اولین بار در دهۀ 70، نطفۀ برنامه‌ریزی استراتژیک را در مغز مدیران ایالات متحده میکاشت، هرگز فکر آن را هم نمی‌کرد که سه دهه بعد، کشوری پیدا شود که سیاستگذارانش شعار نه شرقی نه غربی و احیای تمدن اسلامی سر دهند ولی تنها راه پیشرفت خود را نسخه‌های تجویزشدۀ آنسوف بدانند و بپندارند که برای پیشرفت، حتما باید ماه‌ها در اتاقی دربسته بنشینند و به اشراق بپردازند و توهم کنند که با طی کردن چند باکس و فلش می‌توانند به نوشداروی پیشرفت دست یابند.

🖱بله! دیروز برنامۀ استراتژیک دیگری در جمهوری اسلامی ایران متولد شد: الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت. اشکالی ندارد، این را هم می‌گذاریم کنار سندهای پیشین: برنامه‌های توسعه، سند چشم انداز، سند اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها، نقشۀ جامع علمی کشور، سند اقتصاد مقاومتی، اسناد سیاست‌های کلی، و ... .
ورقشان که بزنی، می‌بینی که همۀ این سندهای مبتنی بر آنسوف، عین همند: در همه شان قرار است در افق فلان اول باشیم؛ در همه‌شان به‌قدری ارزش و آرمان و کلمات شعرگونه آمده است که حتی یک جملۀ آن هم یادت نمی‌ماند؛ حتی فهرست‌شان هم عین هم است! و نهایتا وقتی سند را کنار می‌گذاری، هیچ پنجرۀ جدیدی به رویت گشوده نشده است؛ گویی همۀ این کلمات تکراری را بارها قبلا شنیده بودی.

🖱در عجبم چرا با این همه دکتری که در سطح حاکمیت داریم، حتی یک نفر از خود نپرسیده است که حاصل این همه سند و برنامه چه بوده است؟ مثلا چرا با وجود اینکه سالهاست است در تمام آنها نوشته شده است «ضرورت اقتصاد دانش بنیان»، هنوز عزای فروش نفتمان را گرفته‌ایم و هر روز در حال مباحثه بر روی این هستیم که پراید بالاخره 20 میلیون می‌ارزد یا 30 میلیون؟ چرا با اینکه در همۀ آنها نوشته‌ایم اقتصاد باید اسلامی شود، هر روز بانکهایمان رباخوارتر می‌شوند و نتوانسته‌ایم حتی یک نهاد اسلامی جایگزین خلق کنیم؟ چرا با اینکه در تمام آنها نوشته‌ایم «ارتباط میان صنعت و دانشگاه»، وقتی از یکی از مطلعینِ حوزۀ نفت پرسیدم که یک تجربۀ موفق ارتباط صنعت و دانشگاه را به خاطر بیاورد، چیز مهمی به خاطر نیاورد؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که قبل از نوشتن سندی دیگر، حداقل چند ساعتی را هم به این اختصاص میدادیم که چرا سندهای قبلی منجر به تغییری نشد؟ آیا ویل للمطففین فقط برای شیرینی فروش‌هاست؟

🖱البته خود آمریکایی‌ها، در همان ابتدا به اشکال کارشان پی بردند. در همان دهۀ 80 و 90 میلادی، نتیجۀ پیمایش گستردۀ گِرِی نشان داد که ”تقریبا از هر ده سازمان در ایالات متحده، حاصل برنامه‌ریزی استراتژیک هفت سازمان، صرفا تولید جملاتی کلی و عمومی نظیر «افزایش سهم بازار» یا «برتر بودن در فلان حوزه» بوده است“. یا نتیجه پیمایش کیچل نشان داد که ”تنها کمتر از 10 درصد از برنامه های استراتژیک بطور موفقیت آمیز اجرا میشوند“. و یا نتیجه پیمایش سینها بر روی 1087 تصمیم استراتژیکِ اتخاذ شده نشان داد: "بطور کلی نقش سیستمهای برنامه‌ریزی استراتژیک نقش چندان قابل توجهی نبوده است". و یا ویلداوسکیِ مشهور، پس از مطالعۀ جامع خود بر روی دولتها مینویسد: "سیستم‌های برنامه‌ریزی استراتژیک، همه جا و همه وقت شکست خورده است".
🖱اگر کتاب «گوگل چگونه کار میکند» نوشتۀ مدیرعاملِ گوگل را نیز بخوانید، با چنین جملاتی متحیر می‌شوید: "وقتی هیئت مدیره از ما خواستند که یک برنامۀ جامع سنتی و مبتنی بر دانشکده‌های مدیریت تهیه کنیم، آنها از ما می‌خواستند احمق باشیم. لری و سرگی [موسسین گوگل] از برنامه‌های جامع متنفر بودند و می‌پرسیدند: آیا تا به حال یک برنامۀ زمانبندی‌شده دیده‌اید که گروهی به کمک آن برنده شود؟ این برنامه‌ها فقط ما را عقب نگه می‌دارد و احمقانه است".

🖱البته دوستان سندنویس ما خواهند پرسید: مگر جایگزینی نیز برای برنامه‌ریزی وجود دارد؟ اگر به تاریخدانان مشهور پیشرفت غرب (نظیر روزنبرگ)، یا کشورهای شرق آسیا (نظیر کیم، نوناکا، و رودریک) بنگریم یا مروری بر خاطرات مدیران نوآورترین شرکتهای معاصر کنیم (نظیر اشمیت در گوگل، یونس در گرامین) همه به یک عنصر مشترک اشاره کرده‌اند: «یادگیری». در روایت آنها به هیچ سند و به هیچ برنامۀ بالا به پایینی برنخواهید خورد؛ بلکه آنها صرفا توانسته‌اند: سریعتر یاد بگیرند؛ بستر یادگیری را (به خصوص با اعطای آزادی به بازیگران دیگر) فراهم کنند؛ و به سرعت یادگیری‌های پیرامون خود را کشف کنند.
🖱سیاستگذار عزیز! شاید وقت آن رسیده است که نوشداروی خود را جای دیگری جستجو کنی: پا در دنیای واقعی (تجربه) بگذاری و به یادگیری بپردازی؛ بستر یادگیری را برای دیگران فراهم کنی؛ و از دفتر کار خود خارج شوی و افرادی که توانسته‌اند به یادگیری بپردازند را «کشف» کنی و به جای حمایت از بازیگران سنتی لابی‌گر، تنها و تنها از آنها حمایت کنی.
@cafe_strategy

https://goo.gl/SesbAS
🎈حلقه بازتولید بیسوادی

دکتر ابراهیم سوزنچی کاشانی

📌دانشگاه قرار بوده چه کارهایی انجام دهد؟

📎اول قرار بوده یک سری انسان تربیت کند که واجد سواد و دانش تخصصی باشند. حال برای ما اعتقاد نیز بسیار مهم است.

📎دوم قرار بوده تجربه زیسته جامعه را مدون کند و آن را به مخزن دانش موجود اضافه کند تا باعث درس آموزی و یادگیری گردد.

📎سوم قرار بوده نظریات جدیدی توسعه دهد که به فهم بهتر از عالم منجر شود.

📎چهارم قرار بوده پژوهشهای کاربردی هم داشته باشد تا به نوعی در بهتر کردن زیست بوم زندگی نیز کمک کند.

📎پنجم احتمالا قرار بوده کمی کارهای توسعه ای هم بکند که بعضا به کارآفرینی و نظایر آنها معروف است. و ...

📌در حوزه علوم انسانی

📎همه می‌دانیم که با نظریات بسیار متنوع و حتی متضادی سروکار داریم که به دلیل عدم قابلیت آزمایش چه‌بسا در نهایت نتوانیم بسیاری از آنها را رد کنیم.

📎همچنین می‌دانیم که این نظریات واجد بارهای ارزشی قابل توجهی هستند که پذیرندگان انرا در سمت و سوی خاصی، حتی بصورت تجویزی جهت میدهد. این امر اکنون در فیزیک و علوم زیستی نیز متجلی است.

📎دیگر اینکه کم‌وبیش بر ما آشکار شده که اگر بخواهیم یک تحقیق غنی انجام دهیم، باید چهار مرحله را بخوبی پشت سر بگذاریم:

1- تبیین شفاف مساله به نحوی که بتواند ارزش بررسی خود را نشان بدهد

2- بررسی نقادانه تئوریهای مختلفی که به نحوی به این مساله مرتبطند و در نهایت ارائه تلفیقی از رهیافتهای تئوریک موجود

3- تبدیل خروجی گام قبلی به مدلهایی که قابل آزمون و بررسی به صورت کمی و یا کیفی باشند

4- اندازه‌گیری و تحلیل و سپس نگارش بسیار دقیق ماحصل کار به نوعی که قابل فهم برای سایرین باشد

📌جدای از بحث گسترده تقلب علمی، پایان‌نامه و مقاله نویسی‌های پولی، کپی‌های گسترده از پایان‌نامه‌های دیگران و... که متاسفانه آمار دقیقی از آنها دراختیار نیست

📎اکنون با پدیده‌ای مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از تزهای دکترا نمی‌توانند این مراحل را به خوبی طی کنند و چه‌بسا به صورت وصله و پینه‌ای دفاع شده و دانشجو مدرک دکترای خود را دریافت می‌کند.

📎تزهای خوب بین انها معمولا مساله قابل توجه و مناسبی دارد اما در فاز بعدی عمدتا تئوری گریز است (هرچند فصلی به نام مرور ادبیات دارند!) و شاید مدلی در دل خود داشته باشد که بررسی دقیق آن مدل از طریق داده‌های واقعی به سختی صورت می‌گیرد و چه‌بسا از طریق مصاحبه با نخبگان(!) یا خبرگان(!!) و استفاده از چند تکنیک آماری این مصاحبه‌ها، کار خود را از نظر شکلی درست کرده باشند.

📎در نهایت، نوشته که به مانند یک کشکول بی سر و تهی تحویل داوران می‌شود که حتی ربط جملات و پاراگرافها معلوم نیست و آنها نیز با فراغ‌بال تز را نمی‌خوانند چون می‌دانند در جلسه دفاع ایراداتی سرهم میکنند و در نهایت در ازای مدرک دکترا، شام یا نهاری مهمان خواهند شد و شاید بیشتر از آن نیز نصیب استاد راهنما و ... گردد.

📎کیست که نداند بسیاری از دانشجویان دکترا، هرکدام در پست و مسوولیتی مشغول هستند و چه بسا انگیزه افزایش پایه شغلی باعث شده که در تقلای مدرک تلاش کنند و یا اگر انگیزه‌های دیگری داشته باشند، به‌هرروی حال و حوصله انجام دادن یک تز کامل را نخواهند داشت. و طرفه اینکه بسیاری از اساتید آنها نیز حال این کار را ندارند و اگر کسی بخواهد در برابر این جریان مقاومت کند، به راحتی از کمیته‌های تز حذف و طرد می‌گردد(اگر تهدیدهای دیگر نشود!).

📌این جریان باعث می‌شود طبقه جدیدی درست شود که همه مدرک دانشگاهی در دست دارند و حالا اکنون انتظار هیات علمی شدن دارند.

📎و بدتر از آن اینکه فکر می‌کنند تئوری‌ها را بلدند در حالیکه در بهترین حالت شاید دو تا مدل بلد باشند که به درد مساله ما نمیخورد. مثل اقتصاد خوانده‌هایی که اقتصاد بلد نیستند بلکه معدودی مدل بلدند یا مدیریت خوانده‌هایی که مدیریت بلد نیستند و در بهترین حالت ابزاری بلدند.

📎و سپس این نسل تبدیل به هیات علمی‌هایی خواهند شد که خود قرار است دانشجویان بعدی را تربیت کنند و این جریان تربیت نیروی انسانی قاعدتا در لوپ بعدی از این نیز ضعیف‌تر خواهد شد. وبه‌همین ترتیب، جریان تولید بی سوادی، خود را دائم فربه کرده و پروش می‌دهد و این مساله در مدتی نه چندان دراز، باعث تهی شدن مغز دانشگاههای ما خواهد گردید.

📎دقت کنیم که این مطالبی که مطرح شد، مبتنی بر شواهدی از تقلب و ... نیست، بلکه برگرفته از تجربه کسانی است که تازه تلاش دارند کارهای خوب علمی انجام دهند.

📌اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی میخواهد فکری به حال علم بکند، می‌تواند این مساله را جزو اولویت‌های خود قرار دهد تا به نوعی با حلقه فزاینده تولید بیسوادی مبارزه کند. در غیر این صورت دانشگاه فکر که هیچ، علم هم نخواهد توانست ایجاد کند.
@cafe_strategy

https://bit.ly/2DpXuyD