اشتباه میمون | عارف عبادی – Telegram
اشتباه میمون | عارف عبادی
2.67K subscribers
123 photos
23 videos
15 files
195 links
نگاهی به دنیای تکامل، روانشناسی تکاملی و تکامل فرهنگ همراه با عارف عبادی
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماهی تلسکوپی، شاهکار تکاملی

در اعماق تاریک اقیانوس، جایی که نور خورشید هرگز بدان نمی‌رسد، زنده ماندن وابسته به توانایی تشخیص ضعیف‌ترین رده‌های نور است. ماهی تلسکوپی (با نام علمی Gigantura chuni) یکی از شگفت‌انگیزترین سیستم‌های بینایی را در دنیای حیوانات داراست که محصول میلیون‌ها سال تکامل است.

چشم‌هایی شبیه تلسکوپ
چشم‌های این ماهی رو به جلو و شبیه لولۀ بلند تلسکوپ است که حساسیت آن را نسبت به نور کم افزایش می‌دهد. برخلاف بیشتر ماهی‌ها که چشم‌هایشان به طرفین است، این ماهی با داشتن چشم‌هایی تلسکوپی روبه جلو می‌تواند عمق و فاصله را دقیق تشخیص دهد و شکار در تاریکی را برایش ممکن سازد.

آینه‌های درون چشم
سیستم بینایی این ماهی تنها به عدسی چشم تکیه ندارد؛ بلکه از آینه‌های شبکیه برای متمرکز کردن نور استفاده می‌کند. این ساختارهای آینه‌ای می‌توانند فوتون‌های نور را بازتاب داده و روی سلول‌های حساس به نور متمرکز کنند. این ویژگی خاص به جانور اجازه می‌دهد تا در تاریکی تقریباً مطلق، طعمه‌اش را ببیند.

استراتژی تغذیه
علاوه بر چشم‌های تلسکوپی، فک‌ها و معدۀ کشسان ماهی تلسکوپی به آن اجازه می‌دهد تا طعمه‌ای بزرگ‌تر از خودش را ببلعد. چنین قابلیتی در محیطی که غذا کمیاب و غیرقابل پیش‌بینی است، از اهمیت حیاتی برخوردار است.

زیست‌تقلید و آیندهٔ فناوری
مطالعه موجوداتی مثل ماهی تلسکوپی نه تنها نشان می‌دهد که چگونه تکامل، موجودات را برای زندگی در شرایط سخت سازگار می‌کند بلکه می‌تواند الهام‌بخش مهندسان زیست‌تقلید (biomimetics) در طراحی فناوری‌های نوری و تصویربرداری پیشرفته در آینده شود.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2719😱7👏4👌1
نتایج نخستین پیوند رفتار در جهان

امروزه، مفهوم پیوند عضو (Organ Transplant) به‌طور گسترده‌ای شناخته شده است، اما پدیده پیوند رفتار (Behaviour Transplant) کشف نوین و بی‌سابقه در علم زیست‌شناسی محسوب می‌شود. دانشمندان ژاپنی برای نخستین‌بار در جهان توانسته‌اند یک رفتار پیچیده را از یک گونه جانوری به گونه‌ای دیگر منتقل کنند. این دستاورد با انتقال رفتار جفت‌گیری از مگس سرکه زیرمات (Drosophila subobscura) به مگس سرکه معمولی (Drosophila melanogaster) صورت گرفته که به طور طبیعی فاقد چنین رفتاری است.

مبانی زیستی رفتار جفت‌گیری
در مگس سرکه زیرمات، رفتار جفت‌گیری نر شامل ارائه «هدیه آمیزش» (Nuptial Gift) به ماده است. این هدیه، ماده‌ای مغذی است که نر از چینه‌دان خود بالا آورده و پیش از جفت‌گیری به ماده می‌دهد. از آنجا که ماده‌های این گونه معمولاً با یک نر جفت‌گیری می‌کنند، کیفیت هدیه به عنوان شاخصی از کیفیت ژنتیکی و وضعیت فیزیولوژیک نر عمل می‌کند. دریافت این مواد مغذی به ماده امکان می‌دهد تا تعداد تخم‌های بیشتری بگذارد. از منظر تکاملی، این رفتار نوعی سرمایه‌گذاری والدینی است که شانس موفقیت تولیدمثلی نر را افزایش می‌دهد.

در مقابل، مگس سرکه معمولی استراتژی جفت‌گیری متفاوتی دارد. این دو گونه حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون سال پیش از یک نیای مشترک جدا شده‌اند و در طول تاریخ تکاملی خود تحت فشارهای انتخابی متفاوتی قرار گرفته‌اند. در مگس سرکۀ معمولی، نر با لرزاندن یکی از بال‌های خود «آواز» تولید کرده که همراه با فرمون‌های مخصوص، نقش کلیدی در جذب جفت ایفا می‌کند.

اساس ژنتیکی و عصبی پیوند رفتار
تفاوت در این رفتارهای جفت‌گیری توسط یک ژن مشترک به نام fru (fruitless) کنترل می‌شود، اما بیان ژن و مدارهای عصبی ایجادشده توسط آن در هر گونه متفاوت است. در Drosophila subobscura، ژن fru نورون‌های تولیدکننده انسولین را به مدار عصبی مرتبط با جفت‌گیری متصل می‌کند و رفتار هدیه دادن را امکان‌پذیر می‌سازد. این در حالی است که در Drosophila melanogaster، این اتصالات عصبی وجود ندارند و به جای آن، مدارهای مربوط به آواز جفت‌گیری تکامل یافته‌اند.

دانشمندان با دستکاری ژنتیکی و فعال‌سازی ژن fru در مگس سرکه معمولی، توانستند زنجیره‌ای از وقایع مولکولی و عصبی را آغاز کنند که منجر به تشکیل مدارهای عصبی جدید و در نهایت بروز رفتار «هدیه آمیزش» در این گونه شد. در واقع، این مگس بیچاره مجبور به رفتار عاشقانه‌ای شده که تا قبل از این «بلد» نبوده.

🔗 منبع

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
31👍14😱6🤔5👏2👌2🤣1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشای فعالیت دستگاه عصبی در هیدرا

هیدرا (با نام علمی Hydra vulgaris)، جانوری کوچک و شفاف از خویشاوندان عروس دریایی، یکی از ساده‌ترین دستگاه‌های عصبی را در طبیعت داراست که متشکل از شبکه‌ای پراکنده از نورون‌هاست که در سراسر بدنش گسترده شده‌اند. اما همین سادگی باعث شده که این جاندار به مدلی ارزشمند برای مطالعۀ تکامل رفتار و کارکرد دستگاه عصبی تبدیل شود.

دانشمندان در سال ۲۰۱۷ توانستند با دستکاری ژنتیکی، نورون‌های هیدرا را طوری تغییر دهند که هنگام فعالیت بدرخشند. به این ترتیب، همانطور که در فیلم مشاهده می‌کنید، برای نخستین بار فعالیت عصبی این جانور در لحظه ثبت شد.

نتیجه این آزمایش شگفت‌انگیز بود. هیدرا برای هر رفتار ساده یک مدار عصبی اختصاصی دارد:

مداری که هنگام خوردن غذا فعال می‌شود،
مداری برای جمع کردن بدن و پناه گرفتن در برابر خطر،
و مداری که نور را حس می‌کند تا زمان مناسب تغذیه را تشخیص دهد.

هیچ نورونی در بیش از یک مدار شرکت نداشته و هر رفتار شبکه‌ای مستقل دارد. این ساختار ساده نمونه‌ای ابتدایی از سامان عصبی است که بعدها در سیر تکامل به مغزهای پیچیده‌تری مانند مغز انسان انجامید.

🔗 منبع

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
35👌11👍7👏5
جادوی خطرناک مسلمانان

فرض کنید برای خرید وسایل منزل به فروشگاه رفته‌اید. جمع خرید شما ۲,۳۴۸,۰۰۰ تومان می‌شود. شما ۲,۵۰۰,۰۰۰ تومان پرداخت می‌کنید و در چند ثانیه در ذهن خود حساب می‌کنید که فروشنده باید ۱۵۲,۰۰۰ تومان باقی‌مانده را برگرداند. این کار ساده‌ای است که همهٔ ما روزانه، حتی بدون ماشین حساب، بارها و بارها انجام می‌دهیم. اما پشت این توانایی ظاهراً عادی، یکی از شگفت‌انگیزترین ابداعات فرهنگی بشر نهفته است: «صفر».

صفر، بر خلاف سایر اعداد طبیعی (۱، ۲، ۳ و …)، در نگاه نخست «غیرطبیعی» به نظر می‌رسد. برای درک اهمیت آن، کافی است همان محاسبهٔ ساده را با «دستگاه شمارش رومی» (Roman Numerical System) انجام دهید؛ دستگاهی که فاقد صفر بود. در این صورت باید ۲,۳۴۸,۰۰۰ را به صورت MMCCCXLVMMM بنویسید و آن را از ۲,۵۰۰,۰۰۰ یعنی MMD کم کنید تا به CLMM برسید. حتی اگر نشانه‌های رومی را کاملاً بلد باشید، باز هم انجام محاسبه به این شکل بسیار دشوار خواهد بود. همین نبودِ صفر باعث شد که در یونان و روم باستان شاخه‌هایی مانند جبر و حساب هیچ‌گاه رشد نکنند.

اما در شرق اوضاع فرق داشت. سومریان پنج هزار سال پیش با به‌کارگیری چیزی شبیه صفر و نظام «ارزش مکانی» (Positional Notation) (یکان، دهگان، صدگان) توانستند گامی مهم در محاسبات بردارند (نگاه کنید به فصل یک این کتاب و همینطور فصول دوازده و سیزده این منبع). این مفهوم به هند رفت و با عناصر فلسفهٔ هندی و بودایی – به‌ویژه اندیشهٔ «سونیاتا» (Sunyata) یا «خلأ خلاق» – درآمیخت و به صفری بدل شد که امروز می‌شناسیم (نگاه کنید به فصول هشت و نه این کتاب). برای روشن شدن این ایده، ظرفی را در نظر بگیرید: اگر سخت و محکم باشد، آب شکل آن را به خود می‌گیرد؛ اما اگر نرم و انعطاف‌پذیر باشد، خود ظرف شکل آنچه درونش قرار می‌دهیم را می‌پذیرد. نزد هندیان، صفر نیز چنین بود: «تهی» که به‌صورت بالقوه وجود دارد و می‌تواند بالفعل شود. از همین جا بود که صفر به‌عنوان یک عدد در میان دیگر اعداد پذیرفته شد.

صفر به‌تدریج در جهان اسلام جایگاه خود را به‌عنوان عددی مستقل پیدا کرد. زمینه‌های الهیاتی و معنوی در فرهنگ اسلامی باعث می‌شد پذیرش مفهوم «هیچ» یا «تهی» آسان‌تر باشد. در سال ۸۲۵ میلادی، محمد بن موسی خوارزمی با نگارش کتاب الجمع و التفريق بحساب الهند نه تنها نخستین دانشمند مسلمانی شد که به‌طور مستقل رساله‌ای در باب حساب و نظام اعداد نوشت، بلکه با بازآرایی و تکمیل دستگاه عددی هندی، نقش صفر را به‌عنوان عددی واقعی تثبیت کرد (نگاه کنید به این منبع و این و این).

واژهٔ «صفر» در اصل از سانسکریت sunya به معنای «تهی»، «نیستی» یا «خالی» گرفته شده بود؛ اصطلاحی که در سده‌های ششم تا هشتم میلادی رایج شد. این واژه در قرن نهم میلادی به صورت al-sifr وارد زبان عربی شد و سپس در قرن سیزدهم به زبان لاتین راه یافت و به شکل‌هایی چون cifra و zephirum درآمد. در ایتالیای سدهٔ چهاردهم این صورت‌ها به تدریج به zefiro، zevero و سرانجام zero دگرگون شدند؛ واژه‌ای که در قرن پانزدهم به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی نیز منتقل شد (نگاه کنید به این منبع).

صفر که در شرق به‌عنوان محصولی فرهنگی شکل گرفت و زمینه‌ساز پیشرفت‌های بزرگ در جبر و حساب شد، وقتی در اواخر قرون وسطی و آغاز رنسانس از طریق ترجمهٔ متون عربی به اروپا رسید، با واکنش تند مسیحیان روبه‌رو شد. در نگاه آن‌ها «تهی بودن» و «نیستی» با شیطان پیوند داشت و نزدیک شدن به آن کاری خطرناک شمرده می‌شد. به همین دلیل ویلیام مالمزبری، تاریخ‌نگار و راهب انگلیسی قرن دوازدهم، صفر را «جادوی خطرناک مسلمانان» نامید. از نظر او، کسی که از صفر استفاده می‌کند گویی می‌کوشد نیستی را به دل هستی بیاورد؛ انگار با وردی جادویی، «هیچ» را در دل «چیزها» ظاهر می‌کند. این نگاه صفر را به چیزی غریب و تهدیدآمیز بدل می‌کرد؛ کاری که برای مسیحیان به معنای بازی با نیروهای تاریک و حتی احضار شیطان بود. از همین‌رو، پذیرش آن آسان نبود. با این همه، چند قرن بعد، جان دان، شاعر و کشیش انگلیسی، دربارهٔ صفر نوشت: «هرچه چیزی کمتر باشد، شناخت ما از آن کمتر است؛ چه ناپیدا و رازناک است خودِ هیچ…». شکسپیر نیز در لیر شاه یادآور شد: «از هیچ، هیچ زاده نمی‌شود» (بنگرید به این منبع و این و این و این). اما به مرور زمان، نگاه‌ها تغییر کرد. ریاضی‌دانان اروپایی دریافتند که صفر دریچه‌ای به فهم عمیق‌تر جهان است. نیوتن، لایبنیتس و دیگران توانستند با آن محاسبه کنند و معناهای نهفته در پدیده‌ها را آشکار سازند.
38👌13👍6👏2
از منظر تکامل فرهنگی، ابداعی مانند صفر تنها یک ابزار ریاضی نیست، بلکه ابزاری شناختی است که توان ذهن انسان را دگرگون می‌کند (برای مثال‌های دیگر نگاه کنید به این منبع و همینطور این و این). صفر ما را به معنای واقعی کلمه «باهوش‌تر» کرده است. این عدد بخشی از زرادخانهٔ ابزارهای فرهنگی ماست؛ ابزارهایی که مانند الگوریتم و نرم‌افزار بر مغز ما نقش می‌بندند و قدرت شناختی‌ ما را گسترش می‌دهند. این ابزارها همچون اپلیکیشن‌های گوشی‌های هوشمند هستند: هرچه تعداد اپلیکیشن‌ها بیشتر باشد، کارهای بیشتری می‌توان انجام داد. به همین ترتیب، هرچه ابداعات فرهنگی بیشتری در طول تاریخ به ذهن بشر افزوده شده باشد، توانایی او برای اندیشیدن، محاسبه کردن و کشف جهان نیز بیشتر شده است. با این حال، بر خلاف اَپلیکیشن‌های گوشی، اغلب اَپلیکیشن‌های فرهنگی هیچ سازنده‌ی مشخصی ندارند بلکه در طی گذر از ذهن میلیون‌ها انسان در خلال هزاران، بلکه میلیون‌ها سال، آرام و پیوسته تکامل یافته‌اند.

تفاوت دستگاه شمارش رومی با نظام عددنویسی هندی–عربی مثال روشنی از این تکامل است. دستگاه رومی برای مقاصدی چون ثبت اسناد یا نوشتن تاریخ کارآمد بود، اما همانطور که اشاره شد چندان به کار محاسبه نمی‌آمد. اروپائیان برای هزار و پانصد سال از این دستگاه شمارش استفاده کردند و این بدان معناست که برای تمام این مدت، قادر به محاسبات پیچیده‌تر نبودند. هرچند از منظر فیزیولوژیک کاملا قادر به انجام چنین کاری بودند، اما نرم‌افزار فرهنگی مناسب بر روی مغزهایشان «نصب» نشده بود. در مقابل، نظام هندی–عربی که با مفهوم صفر شکل گرفت، به‌تدریج همچون نرم‌افزاری تازه بر ذهن بشر نصب شد و به او اجازه داد محاسبات پیشرفته، جبر و ریاضیات نوین را بپروراند. امروز همگی از همین نظام استفاده می‌کنیم؛ نظامی که نه تنها ریاضیات، بلکه فرهنگ انسانی را متحول کرده و نشان داده است که چگونه ابداعات فرهنگی، همچون صفر، می‌توانند مسیر تکامل فکری و شناختی ما را دگرگون کنند.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
39👏13👌10👍6
امروز زمین یکی از خردمندترین دوستانش را از دست داد.

جین گودال شگفت‌انگیز رفت (۲۰۲۵-۱۹۳۴)؛ زنی که با صبر و عشق، پرده از رازهای طبیعت برداشت و نشان داد فاصله‌ٔ انسان و حیوان بسیار باریک‌تر از آن است که می‌پنداشتیم.

او خاموش شد، اما نگاهش به حیات وحش و امیدش به آینده، همچنان در جنگل‌ها و در دل کسانی که برای زمین می‌کوشند زنده است.

📖 کتاب «در سایۀ انسان» از جین گودال به فارسی ترجمه شده است.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
55😭39👍8👏1🤣1
روز جهانی حیوانات مبارک!

به ویژه به جانوری که همچون دیگران محصول سازوکارهای تکاملی است اما همچنان در اوهامش خود را «اشرف مخلوقات» می‌خواند.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
56👌28🤣19👍11👏3👎2😎1
افسانۀ «خاطرات سرکوب‌شده» تروما

متأسفانه هنوز بسیاری از مردم به وجود «خاطرات سرکوب‌شده» (Repressed Memories) باور دارند. تصوری غیرعلمی و ابطال‌شده که مدعی است خاطرات تروماتیک معمولاً از حیطۀ آگاهی هوشیار فرد بیرون رانده می‌شوند و تا زمانی که در فرایند درمان دوباره «بازیابی» نگردند، منشأ مشکلات روانی خواهند بود. طرفه آنکه شماری از متخصصان که مستقیماً با قربانیان تروما سر و کار دارند—طبق یک برآورد یعنی حدود یک‌سوم روانشناسان—هنوز نیز به این تصور نادرست پایبندند (منبع).

این باور که انسان‌ها خاطرات تروما را «سرکوب» می‌کنند بر مبنای درکی نادرست از مغز و سازوکارهای یادسپاری قرار دارد که در واقع تقریباً وارونهٔ آن چیزی است که در سطح عصب‌شناختی رخ می‌دهد. قربانیان تروما معمولاً نه ‌تنها این خاطرات را فراموش نمی‌کنند بلکه دائماً با آن‌ها درگیرند و نمی‌توانند ذهن خود را از آنها خلاص کنند. این پدیده یکی از شاخص‌ترین نشانه‌های اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) است. آنچه در درمان‌ها به‌عنوان «خاطرات بازیافته» شناخته می‌شود در واقع اغلب خاطرات کاذبی است که به ‌طور ناخواسته در جریان مداخلاتی موسوم به «درمان خاطره بازیافته» (Recovered-Memory Therapy) شکل می‌گیرند (برای مثال نگاه کنید به این منبع و این و این و این و این و این و این و این و این).

اما چرا خاطرات تروما «سرکوب» نمی‌شوند؟ یکی از دلایل اصلی، واکنش زیستی مغز در هنگام تجربۀ حادثۀ تروماتیک است. قرار گرفتن در معرض رویدادهایی همچون تجاوز، جنگ و شکنجه موجب فعال شدن محور هیپوتالاموس–هیپوفیز–آدرنال (HPA) و ترشح هورمون‌های استرس— به‌ ویژه آدرنالین (اپی‌نفرین) و کورتیزول— می‌شود. این مواد با اثر بر بخش‌هایی از مغز چون آمیگدالا و هیپوکامپوس، فرآیند تثبیت حافظه (Memory Consolidation) را تقویت کرده و تجربۀ تروماتیک را به‌ صورت ماندگار در شبکه‌های عصبی ذخیره می‌کنند (بنگرید به این منبع و این و این و این). همین سازوکار گاه به بروز PTSD می‌انجامد و فرد را با هجوم مکرر و مزاحم خاطرات رنج‌آور روبه‌رو می‌سازد.

از این رو، اگر کسی مدعی شود خاطراتی از آزار جسمی یا جنسی شدید را پس از سال‌ها «به‌ یاد آورده» است - در حالی که پیش‌تر هیچ نشانه‌ای از آگاهی نسبت به آن نداشته - می‌توان نسبت به اصالت چنین «خاطراتی» تردید جدی داشت. شواهد تجربی نشان می‌دهد که رویدادهای آسیب‌زای مستند به ‌ندرت فراموش می‌شوند چه رسد به آنکه به‌ صورت فعال «سرکوب» شوند؛ مگر در مواردی بسیار خاص، مانند وقوع حادثه در اوایل کودکی یا وجود آسیب مغزی گسترده (نگاه کنید به فصل هشتاد و پنج این کتاب و همینطور این کتاب).

افزون بر این، روش‌هایی چون «تصویرسازی هدایت‌شده» یا «هیپنوتیزم درمانی» در بسیاری از موارد سبب تولید تصاویر ذهنی‌ای می‌شوند که مراجعان ممکن است آن‌ها را با خاطرات واقعی زندگی خود اشتباه بگیرند (بنگرید به این منبع و این و این). در برخی نمونه‌های افراطی، بیماران مبتلا به اختلال چندشخصیتی گزارش‌هایی از «خاطرات سرکوب‌شده» ارائه داده‌اند - برای مثال نوزادخواری در محضر شیطان! - که عملاً ناممکن است.

در نهایت هرچند «خاطرات سرکوب‌شده» تروما واقعیت علمی نیست اما همچنان هستند کسانی که اکنون از آن برای جلب مشتری یا طرفدار استفاده می‌کنند.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2720👎5👏4🤔2
یکی از آثار دیدنی که امسال از شبکۀ BBC پخش شد، مستند پنج‌ قسمتی «انسان» (Human) است. این مجموعه داستان تکامل گونۀ انسان خردمند را از کهن‌ترین فسیل‌ها تا دوران یکجانشینی و آغاز کشاورزی روایت می‌کند. (کانال تلگرام «دگرگونش» این مستند را در اختیار مخاطبان قرار داده است.)

اما شاید برای‌تان جالب باشد بدانید که مجری این مستند خانم الا الشماحی (Ella Al-Shamahi) ــ زیست‌شناس تکاملی و دیرین‌انسان‌شناس بریتانیایی ــ در نوجوانی خود به‌شدت مخالف نظریۀ داروین بوده است. او در خانواده‌ای یمنی‌تبار و مسلمان در انگلستان به دنیا آمد؛ خانواده‌ای که در آن ایمان و آموزش دو ستون اصلی زندگی محسوب می‌شدند. الا از کودکی دلبستگی عمیقی به دین داشت: در هفت‌سالگی تصمیم گرفت با حجاب کامل زندگی کند و در سیزده‌سالگی به عنوان مبلغ دینی به شهرهای مختلف بریتانیا سفر ‌کرد.

در آن دوران خلقت‌گرایی و ردّ تکامل محور اصلی باورهای مذهبی محیطی بود که در آن رشد کرد و از این جهت او نیز با همان شور ایمان در پی اثبات بطلان نظریۀ داروین بود. خودش بعدها گفت که با هدف «نابود کردن نظریۀ تکامل از درون» وارد دانشگاه شد و به همین دلیل رشتهٔ ژنتیک و زیست‌شناسی تکاملی را انتخاب کرد.

اما آنچه در دانشگاه رخ داد، درست عکس انتظاراتش بود. با پیشرفت در مطالعات علمی، به‌ویژه هنگام بررسی ژن‌ها و شواهد فسیلی، دریافت که داده‌های علمی نه‌تنها دروغ یا توطئه نیستند، بلکه تصویر دقیقی از تاریخ حیات ارائه می‌دهند. این کشف درونی برای او تکان‌دهنده بود چه آنکه پذیرش آن به معنای فروپاشی ایمان، هویت و جایگاه اجتماعی‌اش بود.

او سال‌ها بعد گفت: «تلاش کردم تا نظریۀ تکامل را رد کنم اما در نهایت خودم تسلیم شدم. آن لحظه، هم پایان ایمانم بود و هم آغاز زندگی جدیدم.»

سال‌های پس از آن با افسردگی شدید، انزوا و تلاشی طاقت‌فرسا برای بازسازی هویت تازه‌اش همراه بود. او باید یاد می‌گرفت چطور در دنیایی زندگی کند که قواعد آن با گذشته‌اش بیگانه بود: از نوع لباس پوشیدن و دست دادن گرفته تا دوستی، شوخی و نگاه کردن در چشم دیگران. خودش بعدها با طنز درباره‌ی آن دوران در اجراهای استندآپ‌کمدی‌اش گفت: «کتاب آموزش چشم‌درچشم نگاه کردن خریده بودم! سه ثانیه باید نگاه می‌کردم... هم‌کلاسی‌هایم فکر می‌کردند دیوانه‌ام!»

با گذشت زمان اما از دل همان بحران، دانشمندی پدید آمد که امروز یکی از چهره‌های برجستۀ علم و رسانه در بریتانیا است. الا الشماحی اکنون به عنوان دیرین‌انسان‌شناس و مجری علمی، رهبری کاوش‌های میدانی در مناطق ناآرام جهان را بر عهده دارد و با همان شور سابق، اما در مسیری تازه، در پی کشف ریشه‌های انسان است.

به گفتۀ خودش: «می‌خواستم تکامل را نابود کنم اما در نهایت، تکامل من را ساخت

پ.ن: تجربه‌ای مشابه؟ بدانید تنها نیستید؛ تکامل دیر یا زود همه‌ٔ ما را می‌سازد.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

😎 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
62👍24👏6👌6🤣5👎2😱1
در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ (۱۳ فوریه ۲۰۲۵) افتخار این را داشتم که در همایش جهانی روز داروین دربارهٔ موضوع «روانشناسی تکاملیِ رقابت درون‌جنسی» صحبت کنم. در آنجا توضیح دادم که چگونه رقابت درون‌جنسی یکی از نیروهای کمتر آشکار اما تأثیرگذار در شکل‌گیری رفتارهای اجتماعی انسان است. در بسیاری از گونه‌ها، از جمله انسان، افراد برای کسب منابع، جایگاه اجتماعی، متحدان و جفت با هم‌جنسان خود رقابت می‌کنند.

در گذشته گمان می‌رفت که رقابت درون‌جنسی عمدتاً میان مردان رخ می‌دهد و زنان به شکل منفعلانه تنها دست به انتخاب می‌زنند. اما پژوهش‌های چند دهۀ گذشته در روانشناسی تکاملی نشان داد که زنان نیز به اندازۀ مردان، و گاه بیش از آنها، درگیر رقابت با هم‌جنسان خود هستند. با این حال، سازوکارهای روانی متفاوتی در زنان و مردان شکل گرفته که برای هر جنس مزیت سازشی ویژه‌ای داشته است. از این رو، هرچند هر دو جنس به رقابت درون‌جنسی می‌پردازند، تاکتیک‌های آنان برای شناسایی، حذف رقیب و کسب منابع با یکدیگر متفاوت است. مردان معمولاً آشکارتر و مستقیم‌تر رقابت می‌کنند، در حالی که رقابت درون‌جنسی زنان اغلب ایمن‌تر، ظریف‌تر و به تنهایی صورت می‌پذیرد. این شکل از رقابت به زنان این امکان را می‌دهد تا بدون درگیری مستقیم با رقیب، او را کنار بزنند. در این سخنرانی به برخی از عوامل تکاملی اشاره کرده‌ام که باعث شده الگوی رقابت درون‌جنسی در میان زنان و مردان متمایز از یکدیگر باشند.

▶️ تماشای سخنرانی من در یوتیوب

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

📱 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2821👏4
جیمز واتسون، زیست‌شناس مولکولی، ژنتیک‌دان و جانورشناس آمریکایی و یکی از کاشفان ساختار مارپیچ دوتایی DNA، در ۹۷سالگی درگذشت (۲۰۲۵-۱۹۲۸). آخرین بازمانده از نسلی که در ۱۹۵۳ چهره زیست‌شناسی را برای همیشه دگرگون کرد.

واتسون در کنار فرانسیس کریک نشان داد DNA از دو رشته در‌هم‌پیچیده تشکیل شده که حامل کدهای حیات است؛ کشفی که توضیح داد چگونه صفات ارثی منتقل می‌شوند و چگونه جهش‌های کوچک می‌توانند در طول زمان مسیر تکامل گونه‌ها را تغییر دهند.

با مرگ او، پرونده نسلی بسته شد که برای نخستین بار زبان تکامل را در ساختار مولکولی‌اش شنید.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

📱 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
60👍12😭7👎4
سندرم پیشاقاعدگی: سازگاری، بدسازگاری یا هر دو؟

از منظر پزشکی رایج، سندرم پیشاقاعدگی (PMS) اغلب به عنوان یک بیماری یا اختلال پاتولوژیک نگریسته می‌شود؛ حال آن‌که اگر از چارچوب تکامل به آن بنگریم، این طبقه‌بندی شاید کامل و دقیق نباشد. بر اساس فرضیه‌ای جالب که توسط زیست‌شناس تکاملی مایکل گیلینگز مطرح شده است، PMS نه یک ناهنجاری زیستی، بلکه در اصل یک سازگاری تکاملی بوده است. گیلینگز معتقد است که PMS می‌تواند به مثابهٔ یک مکانیزم رفتاری عمل کرده باشد که در گذشته‌های دور، مزیت تکاملی داشته و صرفاً در دنیای مدرن به شکل بدسازگاری درآمده است.

برای درک این دیدگاه، ضروری است که شرایط زیستی غالب زنان را در طول بخش اعظم تاریخ تکاملی نوع بشر در نظر بگیریم. پیش از ظهور سبک زندگی مدرن، زنان پس از رسیدن به سن بلوغ، بخش قابل توجهی از عمر خود را در وضعیت بارداری یا شیردهی سپری می‌کردند. از این رو، تجربهٔ چرخه‌های قاعدگی مکرر پدیده‌ای نسبتاً نادر بود. در واقع، حضور چرخه‌های منظم و تکراری، عمدتاً در زنانی رخ می‌داد که در رابطه با شریکی کم‌بارور یا نابارور قرار داشتند. از نگاه تکاملی، استمرار چنین وضعیتی بهینه نیست، چرا که مانع از انتقال ژن‌های زن به نسل بعد می‌شود. در این بستر، مجموعه‌ای از رفتارهایی که امروز تحت عنوان PMS طبقه‌بندی می‌شوند، می‌توانستند کارکردی تکاملی داشته باشند: افزایش تنش، نوسانات خلقی، درد و گرفتگی عضلانی، و بی‌علاقگی به فعالیت‌های معمول - درست در روزهای پیش از قاعدگی، یعنی زمانی که عدم وقوع بارداری قطعی می‌شود - می‌توانست توجه زن را به ناکارآمدی تولیدمثلی رابطهٔ کنونی‌اش جلب کرده و به این ترتیب، احتمال پایان دادن به آن را افزایش دهد.

پژوهش‌های متعدد این الگو را تأیید می‌کنند که در دورهٔ پیشاقاعدگی، سطح تنش و رفتار خصمانه، به شکل مشخص، بیشتر متوجه شریک فعلی زن است تا دیگر اطرافیان او. این جهت‌گیری رفتاری از منظر تکاملی اهمیت ویژه‌ای دارد زیرا اگر مرد نتوانسته باشد زن را باردار کند، مکانیزمی که رابطهٔ میان آن دو را تیره می‌سازد، می‌تواند شانس زن برای یافتن شریکی با توان باروری بیشتر را افزایش دهد. علاوه بر این، شواهد موجود نشان می‌دهد که در این دوره، برخی زنان با افزایش روحیهٔ ریسک‌پذیری، بروز رفتارهای رقابتی، و تغییر در انگیزش جنسی مواجه می‌شوند. مجموع این عوامل در کنار هم، می‌توانند شانس ایجاد پیوندهای تازه را تقویت کنند.

این سازوکار، در حالی که شاید در گذشته یک ویژگی سازشی محسوب می‌شد، در بافت زندگی مدرن به یک بدسازگاری تبدیل شده است. امروزه زنان به جای تجربهٔ حدود یکصد چرخهٔ قاعدگی در طول عمر خود -مانند آنچه در جوامع سنتی شکارچی-گردآور رایج بود- بیش از چهارصد چرخه را پشت سر می‌گذارند. همچنین، تصمیم‌گیری برای به تأخیر انداختن باروری، دیگر الزاماً نشانه‌ای از ناباروری شریک زندگی نیست بلکه غالباً برآمده از ملاحظات شغلی، اقتصادی یا انتخاب‌های فردی است. پیامد این تحول آن است که مکانیزمی که برای شناسایی و پاسخ به یک «رابطۀ بدون فرزند» تکامل یافته بود، اکنون در شرایطی فعال می‌شود که دیگر تابع آن محیط تکاملی گذشته نیست. بدین ترتیب، آنچه در سیر تحول، یک سازگاری بود، اکنون به عاملی بدسازگار تبدیل شده است.

از این منظر، سندرم پیشا‌قاعدگی (PMS) نه یک اختلال آسیب‌شناختی، بلکه میراث یک استراتژی سازشی در تاریخ تکامل ما به شمار می‌رود. استراتژی‌ای که هدف آن بهینه‌سازی موفقیت تولیدمثلی در اجدادمان بود، اما در محیط پیچیده و متمدن امروز، ناکارآمد و پرهزینه جلوه می‌کند.

لازم به ذکر است که این دیدگاه در حال حاضر در حد یک فرضیهٔ - ولو فرضیه‌ای جالب - باقی مانده است. برای تأیید نهایی این مدل و پذیرش آن به عنوان یک تبیین علمی، همچنان باید منتظر شواهد تجربی و پژوهش‌های تطبیقی بیشتری باشیم.

🔗 منبع

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون

📱 اینستاگرام
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2718👏8🤔6😱1🤣1
پایان تصور ۹۹ درصد: ما و شامپانزه‌ها «واقعاً» چقدر شبیه هستیم؟

وقتی صحبت از شباهت ژنتیکی انسان و دیگر گونه‌های جانوری است، اغلب گفته می‌شود که ۹۸ تا ۹۹ درصد DNA انسان و شامپانزه مشترک است. این موضوعی است که تقریبا از دهۀ ۱۹۸۰ در تمام منابع معتبر مرتبط با تکامل آمده و خودِ من بارها و بارها در کلاس‌هایم به آن اشاره کرده‌ام. اما نتایج پژوهشی که امسال در نشریۀ Nature منتشر شد حاکی از آن است که گویا این عدد دیگر دقیق نیست و باید آن را کنار بگذاریم.

تا پیش از این، ارزیابی شباهت ژنتیکی ما بر اساس معیاری به نام «شباهت توالی نوکلئوتیدی» (Nucleotide Sequence Similarity) در نواحی «قابل هم‌ردیفی» قرار داشت. اگر بخواهیم از تمثیل مشهور ریچارد داوکینز استفاده کنیم، تصور کنید که ژنوم دو گونۀ جانوری همچون دو کتاب هستند. برای مقایسه، شما پاراگراف‌های شبیه به هم را کنار هم می‌گذارید و فقط غلط‌های املایی (تغییرات تک‌حرفی یا Single Nucleotide Variant) را می‌شمارید. اگر در یک متن ۳ میلیارد حرفی، فقط ۱ درصد حروف عوض شده باشند، می‌گویید ۹۹ درصد شباهت داریم. در این روش ما تنها می‌توانستیم صفحات «سالم» و خوانا را ملاک قرار دهیم و ابزارهای ما آنقدر دقیق نبود تا نواحی پیچیده، تکراری و درهم‌تنیده ژنوم را بخوانند. در نتیجه، «تفاوت‌های ساختاری» (Structural Variants) نادیده گرفته می‌شد. اگر در یکی از کتاب‌ها کل فصل سوم از بین رفته بود(Deletion)، یا فصل پنجم دو بار تکرار شده (Duplication)، یا یک پاراگراف از صفحه ۱۰ به صفحه ۵۰ منتقل شده بود (Translocation)، روش «شباهت توالی نوکلئوتیدی» این‌ها را در محاسبه لحاظ نمی‌کرد و به سادگی از معادله حذف می‌کرد.

اما اکنون تیم تحقیقاتی یو و همکارانش به لطف استفاده از تکنولوژی «توالی‌یابی تلومر-به-تلومر» (T2T Sequencing) برای اولین بار توانستند ژنوم کامل و بدون شکاف (Gapless) شش گونه از کپی‌ها (Apes) شامل شامپانزه، بونوبو، گوریل، اورانگوتان‌ها و سیامانگ را منتشر کنند. یعنی ما حالا کتابی داریم که حتی «ماده تاریک» ژنوم این جانوران را هم شامل می‌شود. وقتی این پژوهشگران با داده‌های T2T به سراغ مقایسه رفتند، فقط به «غلط‌های املایی» توجه نکردند؛ بلکه پاراگراف‌های حذف شده، جابجا شده و معکوس شده را هم در ارزیابی خود گنجاندند. با محاسبۀ این تغییرات ساختاری، شباهت کلی DNA انسان و شامپانزه به حدود ۸۴.۷٪ کاهش یافت. این ۱۵ درصد دقیقاً جایی است که ما را از نزدیکترین گونه‌های زندۀ مشابه‌مان متمایز می‌کند.

یکی از مهم‌ترین یافته‌های این پژوهش، شناسایی مناطقی است که محققان آن را «نواحی سریع‌تکامل‌یافتۀ اجداد انسان» یا Human Ancestor Quickly Evolved Regions (HAQERs) می‌نامند. این قطعات DNA که عمدتاً در نواحی غیرکدکننده (Non-coding) قرار دارند، پس از جدایی ما از جد مشترکمان با شامپانزه -یعنی حدود ۵.۵ تا ۶.۳ میلیون سال پیش- با سرعتی باورنکردنی تغییر کرده‌اند.

نکته مهم اینجاست که بسیاری از HAQER ها نقش افزایشگر (Enhancer) را بازی می‌کنند؛ یعنی مثل کلیدهای تنظیم صدا، بیان ژن‌های دیگر را کنترل می‌کنند. تحقیقات نشان می‌دهد که بسیاری از این نواحی دقیقاً در نزدیکی ژن‌های مرتبط با رشد عصبی (Neural Development) قرار دارند. اکنون قوی‌ترین فرضیه این است که همین تغییرات سریع در HAQERs مسئول رشد انفجاری «نئوکورتکس» در انسان هستند. مغز انسان حدود سه برابر بزرگتر از شامپانزه است (با در نظر گرفتن نسبت بدن) و این تفاوت نه لزوماً در «ژن‌های پروتئین‌ساز»، بلکه در این «معماری تنظیمی» نهفته است.

به نظر می‌رسد که کم‌کم باید از تصور «۹۹ درصد» عبور کنیم. هرچند آن عدد از منظر فنی اشتباه نبود، اما تنها بخش کوچکی از ژنوم را می‌دید و پیچیدگی‌های شگفت‌انگیز زیست‌شناسی ما را پنهان می‌کرد. تفاوت ۱۵ درصدی بین ما و شامپانزه‌، داستانی از ۶ میلیون سال تغییرات ساختاری، جهش‌های تنظیم‌کننده و فشارهای تکاملی است که نهایتاً موجودی را پدید آورد که می‌تواند ژنوم خود را بخواند، درباره آن فکر کند و یادداشتی مثل این بنویسد.

🔗 منبع

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
50👍34👌6👏2😎2😱1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حیوانات اغلب برای دفع خطرات مرگبار متحد می‌شوند. جالب اینجاست که برخی از پیچیده‌ترین نمونه‌های این نوع دفاع جمعی، نه در گونه‌هایی با مغز بزرگ، بلکه در موجودات ریزمغزی مثل حشرات دیده می‌شود.

در این ویدیو، صدها زنبور عسل درشت (با نام علمی Apis dorsata) در یک نمایش تهدیدآمیز هماهنگ به نام Shimmering شرکت می‌کنند. این حرکت که ظاهری شبیه به موج مکزیکی در استادیوم‌ها دارد، در واقع یک استراتژی دفاعی دقیق با دو کارکرد همزمان است:

۱. اثر گیج‌کننده: ایجاد موج سریع و تغییر ناگهانی در الگوی نور، سیستم پردازش بینایی شکارچی (معمولاً زنبورهای وحشی) را مختل می‌کند؛ در نتیجه شکارچی نمی‌تواند روی یک زنبور خاص برای حمله تمرکز کند.

۲. اعلام هوشیاری: این موج به شکارچی این پیام را می‌رساند که «دیده شده» و عنصر غافلگیری را از دست داده است، بنابراین شانس موفقیت حمله نزدیک به صفر است.

از منظر تکاملی، این پدیده پیامد «مسابقۀ تسلیحاتی» مستمر میان شکار و شکارچی است. از آنجا که نیش زدن برای زنبور کارگر هزینه‌ای گزاف - یعنی مرگ- در پی دارد، بروز رفتاری که با صرف کمترین انرژی همان بازدارندگی را ایجاد کند، به عنوان «مزیت بقا» انتخاب می‌شود. در واقع، ماندگاری این رفتار نه حاصل هوشمندی زنبور، بلکه نتیجۀ موفقیت ژن‌هایی است که توانسته‌اند بدون قربانی کردنِ میزبان خود، دشمن را دفع کرده و به نسل بعد منتقل شوند.

✍️ عارف عبادی

📱 اشتباهِ میمون
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
25👍10👏6👌6