نظام انقلابی با دیالکتیک تکاملی انقلاب و حکومت، به جای این همانی حکومت و انقلاب
🔴چه بخواهیم و چه نخواهیم شکافی بزرگ میان «انقلاب» و «حکومت» وجود دارد که بار سنگین آن در ساختار جمهوری دوم بیش از همه بر دوش «رهبری» قرار گرفته است. درباره این شکاف بسیار می توان سخن گفت: اینکه میان آرمان و واقعیت، میان باید ها و هست ها، میان ایده انقلاب و ایده حاکمیت، میان چپ و راست، میان صیرورت و ایستادن، میان تکامل گرایی و ثبات طلبی، میان عدالت و امنیت، میان آزادی و سلطه، میان نقد و جزم، میان سیاسی بودن و انقیاد، میان اراده و تسلیم، میان امامت و قیمومیت، میان دموکراسی و اشرافیت چه شکاف عظیمی وجود دارد، اینکه تحول تاریخی این شکاف چگونه بوده و انکار آن به چه نتایجی در چهل سال اخیر انجامیده است.
🔴با این حال هیچ ذهن ساده لوحی نیست که این شکاف را ذاتی و غیرقابل ترمیم بداند. از قضا انکار کنندگان این شکافند که با دفاع از تز «این همانی حکومت و انقلاب» روز به روز ترمیم این شکاف را دشوارتر می کنند. آیا در رابطه با دفاع مقام معظم رهبری از وضعیت علمی و دانشگاهی کشور، این پرسش برای هر جوان آرمانگرای انقلابی دلسوز این نظام و کشور بوجود نیامد که چرا هزینه بقای این «دانشگاه ورشکسته» باید توسط رهبری و از جیب انقلاب اسلامی پرداخته شود؟ رهبری البته به دلیل همین نقش تعریف شده ی آن در ساختار جمهوری دوم چاره ای ندارد که به رفوی این شکافها و امیدوار نگه داشتن جامعه اقدام کند اما آیا این تنها شکل ممکن از مواجهه با مسائل در چارچوب یک نظام انقلابی است؟
♦️پیشنهاد من در این کانال، از بدو تأسیس دفاع از نظام انقلابی بر پایه «دیالکتیک انقلاب و حکومت» به جای تز مخرب «این همانی حکومت و انقلاب» است که به عقیده من بیشتر از همه توسط گروه های فاسد، بی خاصیت، محافظه کار و رانتخوار درون حاکمیت که استفاده انحصاری از نفت، تقدس، و امنیت را در اختیار خود گرفته اند ترویج و تثبیت می شود. دیالکتیک انقلاب و حکومت ایده ایست که نه تنها ما را از همه تناقضهای عارض شده بر نظام اسلامی در چهل سال اخیر نجات می دهد، بلکه مسیری تکاملی برای اصلاح و پیشرفت دائمی امور در یک «نظام انقلابی» را پیش پای ما می گشاید. به تدریج درباره مبانی و الگوهای یک نظام انقلابی بر پایه دیالکتیک انقلاب و حکومت به عنوان ساختاری پیشنهادی برای جمهوری سوم بیشتر خواهم نوشت.
🔴چه بخواهیم و چه نخواهیم شکافی بزرگ میان «انقلاب» و «حکومت» وجود دارد که بار سنگین آن در ساختار جمهوری دوم بیش از همه بر دوش «رهبری» قرار گرفته است. درباره این شکاف بسیار می توان سخن گفت: اینکه میان آرمان و واقعیت، میان باید ها و هست ها، میان ایده انقلاب و ایده حاکمیت، میان چپ و راست، میان صیرورت و ایستادن، میان تکامل گرایی و ثبات طلبی، میان عدالت و امنیت، میان آزادی و سلطه، میان نقد و جزم، میان سیاسی بودن و انقیاد، میان اراده و تسلیم، میان امامت و قیمومیت، میان دموکراسی و اشرافیت چه شکاف عظیمی وجود دارد، اینکه تحول تاریخی این شکاف چگونه بوده و انکار آن به چه نتایجی در چهل سال اخیر انجامیده است.
🔴با این حال هیچ ذهن ساده لوحی نیست که این شکاف را ذاتی و غیرقابل ترمیم بداند. از قضا انکار کنندگان این شکافند که با دفاع از تز «این همانی حکومت و انقلاب» روز به روز ترمیم این شکاف را دشوارتر می کنند. آیا در رابطه با دفاع مقام معظم رهبری از وضعیت علمی و دانشگاهی کشور، این پرسش برای هر جوان آرمانگرای انقلابی دلسوز این نظام و کشور بوجود نیامد که چرا هزینه بقای این «دانشگاه ورشکسته» باید توسط رهبری و از جیب انقلاب اسلامی پرداخته شود؟ رهبری البته به دلیل همین نقش تعریف شده ی آن در ساختار جمهوری دوم چاره ای ندارد که به رفوی این شکافها و امیدوار نگه داشتن جامعه اقدام کند اما آیا این تنها شکل ممکن از مواجهه با مسائل در چارچوب یک نظام انقلابی است؟
♦️پیشنهاد من در این کانال، از بدو تأسیس دفاع از نظام انقلابی بر پایه «دیالکتیک انقلاب و حکومت» به جای تز مخرب «این همانی حکومت و انقلاب» است که به عقیده من بیشتر از همه توسط گروه های فاسد، بی خاصیت، محافظه کار و رانتخوار درون حاکمیت که استفاده انحصاری از نفت، تقدس، و امنیت را در اختیار خود گرفته اند ترویج و تثبیت می شود. دیالکتیک انقلاب و حکومت ایده ایست که نه تنها ما را از همه تناقضهای عارض شده بر نظام اسلامی در چهل سال اخیر نجات می دهد، بلکه مسیری تکاملی برای اصلاح و پیشرفت دائمی امور در یک «نظام انقلابی» را پیش پای ما می گشاید. به تدریج درباره مبانی و الگوهای یک نظام انقلابی بر پایه دیالکتیک انقلاب و حکومت به عنوان ساختاری پیشنهادی برای جمهوری سوم بیشتر خواهم نوشت.
جوانان مؤمن حزب اللهی و چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام
🔴از ویژگیهای آشکار کوتوله های امنیتی، رانتخوار و مقدس نمایی که به نام انقلاب به قدرت رسیده اند و بعضا مصادر مهمی را در نظام اشغال کرده اند اینست که نخبگان، دانشگاهیان، جوانان خوشفکر و مجاهدین انقلابی را در جایگاه متکلمین و مبلغین توجیه کننده وضع موجود و کارمندانی برای بقا و تکنوکراتهایی برای تداوم ساختارهای از پیش تعیین شده میخواهند و نه در مقام منتقد، مصلح و انقلابی عاقلی که به آسیب شناسی چهل سال گذشته و ارزیابی و بازنگری در سیاستها می اندیشد و خود به بلوغ فکری و خوانشی مستقل در انقلاب و شیوه های پیشرفت آن دست یافته است.
🔴نتیجه چنین وضعی آشکارا تبدیل فرصت جوانان به تهدید و پدید آمدن نسلی از آقازادگان ترسو، متملق و ذی نفع، رانتخوار و دارای انحصار و بسط ید سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در ساختار قدرت کشور است که ترجیح می دهند به جای گوشزد کردن اشکالات اساسی ای که خود نیز در وجدان خود به آن گواهی می دهند، به مبلغ سطحی "عالی بودن اوضاع " و "ضرورت ادامه در ریل سابق با آخرین توان و بدون هیچگونه نیاز به تامل و بازنگری" تبدیل می شوند.
♦️ظهور طبقه مومن حزب اللهی اگر به این معنا باشد، قطعا نمادی از انحطاط و قهقرای نظام نسبت به نسل اول و دومی است که علی رغم همه اشکالات، حداقل بدون هیچ رانتی و با حریت و صداقت و مبارزه به تاسیس ساختارها و سیاستهای نظام اقدام کردند. این گذار از نسل آقایان به آقازادگانی است که با استعانت از استعاره سریال چرنوبیل، هنری خیانت بار جز چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام ندارند.
http://yon.ir/9PoF7
🔴از ویژگیهای آشکار کوتوله های امنیتی، رانتخوار و مقدس نمایی که به نام انقلاب به قدرت رسیده اند و بعضا مصادر مهمی را در نظام اشغال کرده اند اینست که نخبگان، دانشگاهیان، جوانان خوشفکر و مجاهدین انقلابی را در جایگاه متکلمین و مبلغین توجیه کننده وضع موجود و کارمندانی برای بقا و تکنوکراتهایی برای تداوم ساختارهای از پیش تعیین شده میخواهند و نه در مقام منتقد، مصلح و انقلابی عاقلی که به آسیب شناسی چهل سال گذشته و ارزیابی و بازنگری در سیاستها می اندیشد و خود به بلوغ فکری و خوانشی مستقل در انقلاب و شیوه های پیشرفت آن دست یافته است.
🔴نتیجه چنین وضعی آشکارا تبدیل فرصت جوانان به تهدید و پدید آمدن نسلی از آقازادگان ترسو، متملق و ذی نفع، رانتخوار و دارای انحصار و بسط ید سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در ساختار قدرت کشور است که ترجیح می دهند به جای گوشزد کردن اشکالات اساسی ای که خود نیز در وجدان خود به آن گواهی می دهند، به مبلغ سطحی "عالی بودن اوضاع " و "ضرورت ادامه در ریل سابق با آخرین توان و بدون هیچگونه نیاز به تامل و بازنگری" تبدیل می شوند.
♦️ظهور طبقه مومن حزب اللهی اگر به این معنا باشد، قطعا نمادی از انحطاط و قهقرای نظام نسبت به نسل اول و دومی است که علی رغم همه اشکالات، حداقل بدون هیچ رانتی و با حریت و صداقت و مبارزه به تاسیس ساختارها و سیاستهای نظام اقدام کردند. این گذار از نسل آقایان به آقازادگانی است که با استعانت از استعاره سریال چرنوبیل، هنری خیانت بار جز چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام ندارند.
http://yon.ir/9PoF7
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش اول
🔴بحث درباره حجاب در ایران وضعی خسته کننده و فرسایشی به خود گرفته است و حوادثی مانند آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد، نشانه ای از آن است؛ نشانه ای از بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی در حل مسائل و تمایل به فروکاستِ امر سیاسی به امر هویتی و در نتیجه اردوکشی ها و کشاندن گسلها به داخل جامعه و خرج کردن از انرژی هویتی و مناسکی و مذهبی برای منحل کردن مسائل و به عقب راندن مخالفین. در این بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی تمام عیار، با تقسیم شدن جامعه به دو توده ی هویتی با شناسنامه های جعلی «غربگرا» و «اسلامگرا» کشور بیش از پیش به آستانه فروپاشی اجتماعی (که نسبت به فروپاشی سیاسی بسیار مخربتر است) نزدیک می شود.
🔻اما با مقاومت در برابر این سرخوردگی و امتناع گفتگو که از سوی تریبونهای رسمی از یکسو، و نیروهای اجتماعی ای که تنها به منافع طبقاتی خود می اندیشند از سوی دیگر، لازم است که محل مناقشه بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد. این تکرار و تذکر دوباره یک مناقشه قدیمی –که در جای خود لازم است- نیست بلکه هر نسلی لازم است که صورت بندی مستقل خویش را از مسائل قدیمی بدست آورد.
1⃣اصلیترین مسأله به زعم من تبیین این نکته است که حجاب اجباری از مقوله دین و شرع نیست که موافقان و مخالفان بتوانند با تمسک به موافقت یا مخالفت با شرع یا دین درباره آن سخن بگویند. منظور از امور شرعی اموری است که هر فرد مسلمان مستقل از دولت-شهری که در آن زندگی می کند، به نحوی اختیاری و با انتخاب عقلانی خویش با پیروی از رهبران، علما یا در اصطلاح شیعی مراجع تقلید خود در زندگی و مراودات اجتماعی خود پی می گیرد. اکراه در دین راه ندارد به این معنا که وارد شدن در قلمروی یک مذهب، بقای در آن و اجرای توصیه های آن امری کاملاً اختیاری است و در صورت ارتکاب اجباری از هیچ ارزش الهی و اخلاقی و دینی برخوردار نیست، هرچند ادیان به مرور به سنتها و آداب رسوخ یافته ای در امتها مبدل می شوند که شرعیات را به عادات فروکاسته و در واقع جوهر دینی آنرا می زداید. از این منظر حجاب بانوان سنتی دیرینه در ایران است که رشد و زوال آن از منطق پیچیده رشد و زوال سنتها (چه عادتی و چه اختیاری) پیروی کرده، می کند و خواهد کرد.
2⃣اما حجاب اجباری از مقوله قانون هم نیست، چرا که قانون میثاقی مدنی میان مردم است، حدودی است که مردم خود بر خود می پذیرند تا خواسته ها و آرمانها و نظم مطلوبشان تحقق یابد. در این تعریف مجرم کسی است که تعهد و میثاقی که قبلا پذیرفته زیرپا می گذارد و حال آنکه از مواهب آن همواره بهره مند شده است. طبعاً کسانی که این میثاق جمعی را نمی پذیرند نه شهروندان این نظام محسوب می شوند و نه در صورت تخطی مجرمند و حقوق و تعهدات این اقلیتها به طور جداگانه باید تعیین گردد. قانون اگر میثاق جمعی باشد، نمی تواند جامعه را به دو طبقه خودی و غیرخودی تقسیم کند، بلکه برعکس قانون آمده است که همگان در برابر آن برابر باشند. اگر قانونی به جای اقامه برابری به سلطه گروهی بر گروه دیگر بینجامد قطعاً از قانونیت خود خارج شده است.
3⃣سومین مقوله ای که حجاب اجباری به نظر نمی رسد از قسم آن باشد، مصلحت است که در ایران منظور از آن مصلحت نظام و دولت است که بارویکردی عرفی و فایده گرایانه بررسی می شود. مصلحت در برخورد با هر مسأله ای با سنجشی عینی و عمل گرایانه می پرسد که نسبت آن با حفظ نظام و اقتدار دولت مرکزی چیست و تیغ مصلحت آنقدر برنده هست که هر موضوعی را ولو مخالف شرع و قانون و ایدئولوژی برای حفظ نظام مباح و حتی مقدس کند، مشابه آنچه مرحوم هاشمی رفسنجانی در اوایل دهه هفتاد در رابطه با اقتصاد، سیاست خارجی و بازسازی پروژه نوسازی پهلوی انجام داد. با این حال با توجه به هزینه های زیاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که حجاب اجباری روی دست نظام گذاشته است و توفیقات اندکی که در مقیاس اجتماعی بدست آورده، به هیچ وجه نمی توان آنرا حداقل در انتهای دهه نود شمسی از مقوله مصلحت تلقی کرد.
ادامه 👇👇👇
📍بخش اول
🔴بحث درباره حجاب در ایران وضعی خسته کننده و فرسایشی به خود گرفته است و حوادثی مانند آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد، نشانه ای از آن است؛ نشانه ای از بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی در حل مسائل و تمایل به فروکاستِ امر سیاسی به امر هویتی و در نتیجه اردوکشی ها و کشاندن گسلها به داخل جامعه و خرج کردن از انرژی هویتی و مناسکی و مذهبی برای منحل کردن مسائل و به عقب راندن مخالفین. در این بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی تمام عیار، با تقسیم شدن جامعه به دو توده ی هویتی با شناسنامه های جعلی «غربگرا» و «اسلامگرا» کشور بیش از پیش به آستانه فروپاشی اجتماعی (که نسبت به فروپاشی سیاسی بسیار مخربتر است) نزدیک می شود.
🔻اما با مقاومت در برابر این سرخوردگی و امتناع گفتگو که از سوی تریبونهای رسمی از یکسو، و نیروهای اجتماعی ای که تنها به منافع طبقاتی خود می اندیشند از سوی دیگر، لازم است که محل مناقشه بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد. این تکرار و تذکر دوباره یک مناقشه قدیمی –که در جای خود لازم است- نیست بلکه هر نسلی لازم است که صورت بندی مستقل خویش را از مسائل قدیمی بدست آورد.
1⃣اصلیترین مسأله به زعم من تبیین این نکته است که حجاب اجباری از مقوله دین و شرع نیست که موافقان و مخالفان بتوانند با تمسک به موافقت یا مخالفت با شرع یا دین درباره آن سخن بگویند. منظور از امور شرعی اموری است که هر فرد مسلمان مستقل از دولت-شهری که در آن زندگی می کند، به نحوی اختیاری و با انتخاب عقلانی خویش با پیروی از رهبران، علما یا در اصطلاح شیعی مراجع تقلید خود در زندگی و مراودات اجتماعی خود پی می گیرد. اکراه در دین راه ندارد به این معنا که وارد شدن در قلمروی یک مذهب، بقای در آن و اجرای توصیه های آن امری کاملاً اختیاری است و در صورت ارتکاب اجباری از هیچ ارزش الهی و اخلاقی و دینی برخوردار نیست، هرچند ادیان به مرور به سنتها و آداب رسوخ یافته ای در امتها مبدل می شوند که شرعیات را به عادات فروکاسته و در واقع جوهر دینی آنرا می زداید. از این منظر حجاب بانوان سنتی دیرینه در ایران است که رشد و زوال آن از منطق پیچیده رشد و زوال سنتها (چه عادتی و چه اختیاری) پیروی کرده، می کند و خواهد کرد.
2⃣اما حجاب اجباری از مقوله قانون هم نیست، چرا که قانون میثاقی مدنی میان مردم است، حدودی است که مردم خود بر خود می پذیرند تا خواسته ها و آرمانها و نظم مطلوبشان تحقق یابد. در این تعریف مجرم کسی است که تعهد و میثاقی که قبلا پذیرفته زیرپا می گذارد و حال آنکه از مواهب آن همواره بهره مند شده است. طبعاً کسانی که این میثاق جمعی را نمی پذیرند نه شهروندان این نظام محسوب می شوند و نه در صورت تخطی مجرمند و حقوق و تعهدات این اقلیتها به طور جداگانه باید تعیین گردد. قانون اگر میثاق جمعی باشد، نمی تواند جامعه را به دو طبقه خودی و غیرخودی تقسیم کند، بلکه برعکس قانون آمده است که همگان در برابر آن برابر باشند. اگر قانونی به جای اقامه برابری به سلطه گروهی بر گروه دیگر بینجامد قطعاً از قانونیت خود خارج شده است.
3⃣سومین مقوله ای که حجاب اجباری به نظر نمی رسد از قسم آن باشد، مصلحت است که در ایران منظور از آن مصلحت نظام و دولت است که بارویکردی عرفی و فایده گرایانه بررسی می شود. مصلحت در برخورد با هر مسأله ای با سنجشی عینی و عمل گرایانه می پرسد که نسبت آن با حفظ نظام و اقتدار دولت مرکزی چیست و تیغ مصلحت آنقدر برنده هست که هر موضوعی را ولو مخالف شرع و قانون و ایدئولوژی برای حفظ نظام مباح و حتی مقدس کند، مشابه آنچه مرحوم هاشمی رفسنجانی در اوایل دهه هفتاد در رابطه با اقتصاد، سیاست خارجی و بازسازی پروژه نوسازی پهلوی انجام داد. با این حال با توجه به هزینه های زیاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که حجاب اجباری روی دست نظام گذاشته است و توفیقات اندکی که در مقیاس اجتماعی بدست آورده، به هیچ وجه نمی توان آنرا حداقل در انتهای دهه نود شمسی از مقوله مصلحت تلقی کرد.
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش دوم
4⃣با توجه به پیچیدگی جامعه شناسی نظام سیاسی در ایران، به نظر می رسد حجاب اجباری بیشتر از سه مقوله ی دیگر باشد. یک مقوله هویت است، یعنی حجاب در زمره چیزی مثل زبان فارسی یا نشانه ای بر مسلمانی یا پرچم ملی در نظر گرفته می شود و مخالفت با آن زیر سؤال بردن هویت جمعی دانسته می شود. به همین معنا زمانی که مسلمانان با مسیحیان در جنگهای صلیبی یا شیعیان صفوی با سنیان عثمانی می ستیزند، بنیاد این مناقشه بر سیاسی شدنِ هویت استوار است. بر همین قیاس آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد و دامن زدن برخی گروه ها و رسانه های رسمی به نزاع «باحجاب-بی حجاب» در جامعه، این ذهنیت را بوجود می آورد که حجاب اجباری در ایران به نوعی «سیاست حیثیتی» برای بخشی از جامعه مبدل شده است.
5⃣از یک جهت دیگر با توجه به تلقی وسیعی که از بعد از کودتای ۲۸ مرداد در ایران از «امنیت ملی» شگل گرفت، به نظر می رسد که حجاب نیز در زمره مقولات امنیتی تلقی می شود. خاستگاه بسیاری از سیاستها در ایران نهایتاً به بنیادهایی چون امنیت غذایی، امنیت اقتصادی، امنیت اخلاقی، امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی بازمی گردد که همگی شعب مختلفی از امنیت ملّی تلقی می شوند و به موجب آن هر اقدامی در هر حوزه ای ساختار رسمی دولت-ملت مرکزی را به چالش بکشد از مقولات امنیتی محسوب می شود. به این معنا همانطور که باحجابی دانشجویان دانشگاه تهران در سال ۵۶ در گزارشهای ساواک منعکس می شود، تمایل به بی حجابی دانشجویان هم بعنوان مسأله ای امنیتی بررسی می شود.
6⃣ششمین مقوله که به زعم نگارنده حجاب اجباری امروز از سوی برخی در چارچوب آن صورت بندی می شود، رویکردی است که معمولاً با رویکرد دینی (مقوله اول) خلط می شود و می توان آنرا «بنیادگرایی» نامید. بنیادگرایی را در یک معنای وسیع می توان «دیکتاتوری حقیقت استعلایی» نامید و تحقق آن منوط به ایجاد یک دولت مدرن با امکانات وسیع مهندسی اجتماعی و رشد علوم اجتماعی، علوم روانشناختی، تسلط کامل بر اقتصاد، نوسازی ارتش فوق اجتماعی، گسترش بوروکراسی، ابزارهای برنامه ریزی و تبلیغات و تأمین منابع اقتصادی لایتناهی و غیرمالیاتی مانند نفت است و به ندرت بتوان مشابهی برای آن در دوران پیشامدرن جستجو کرد، هرچند به لحاظ تئوریک ریشه های آن تا افلاطون قابل ردگیری است. بنیادگرایی حقانیت تام خود را بر یک ایدئولوژی استوار می کند که آن نیز به نوبه خود جزمیت خود را از یک دستگاه فلسفی، مذهبی یا علمیِ سنتی یا مدرن و فرآوری آن به صورت یک ایدئولوژی بسته و غایی اخذ می کند. رضا پهلوی پایه گذار چنین شکلی از دولت در ایران است، و پسر او نیز با انقلاب شاه و مردم قدم در همان مسیر گذاشت، هرچند الگوی بنیادگرایی مدرن پیش از آن در شوروی وآلمان نیز تحقق یافته بود.
♦️بحث درباره حجاب اجباری تنها بر پایه فلسفه سیاسی بلوغ یافته ای ممکن است که قادر باشد وجوه شش گانه فوق را در تحلیل خود متمایز، و موضع خویش را در قبال هریک از این وجوه بویژه در نسبت با تحولات تاریخی ایران تصریح کند. در غیراینصورت منازعه ی فرسایشی کنونی مانند بسیاری از مسائل لاینحل دیگر، کشور را تا آستانه فروپاشی اجتماعی و خشونت افسارگسیخته پیش خواهد برد.
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش دوم
4⃣با توجه به پیچیدگی جامعه شناسی نظام سیاسی در ایران، به نظر می رسد حجاب اجباری بیشتر از سه مقوله ی دیگر باشد. یک مقوله هویت است، یعنی حجاب در زمره چیزی مثل زبان فارسی یا نشانه ای بر مسلمانی یا پرچم ملی در نظر گرفته می شود و مخالفت با آن زیر سؤال بردن هویت جمعی دانسته می شود. به همین معنا زمانی که مسلمانان با مسیحیان در جنگهای صلیبی یا شیعیان صفوی با سنیان عثمانی می ستیزند، بنیاد این مناقشه بر سیاسی شدنِ هویت استوار است. بر همین قیاس آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد و دامن زدن برخی گروه ها و رسانه های رسمی به نزاع «باحجاب-بی حجاب» در جامعه، این ذهنیت را بوجود می آورد که حجاب اجباری در ایران به نوعی «سیاست حیثیتی» برای بخشی از جامعه مبدل شده است.
5⃣از یک جهت دیگر با توجه به تلقی وسیعی که از بعد از کودتای ۲۸ مرداد در ایران از «امنیت ملی» شگل گرفت، به نظر می رسد که حجاب نیز در زمره مقولات امنیتی تلقی می شود. خاستگاه بسیاری از سیاستها در ایران نهایتاً به بنیادهایی چون امنیت غذایی، امنیت اقتصادی، امنیت اخلاقی، امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی بازمی گردد که همگی شعب مختلفی از امنیت ملّی تلقی می شوند و به موجب آن هر اقدامی در هر حوزه ای ساختار رسمی دولت-ملت مرکزی را به چالش بکشد از مقولات امنیتی محسوب می شود. به این معنا همانطور که باحجابی دانشجویان دانشگاه تهران در سال ۵۶ در گزارشهای ساواک منعکس می شود، تمایل به بی حجابی دانشجویان هم بعنوان مسأله ای امنیتی بررسی می شود.
6⃣ششمین مقوله که به زعم نگارنده حجاب اجباری امروز از سوی برخی در چارچوب آن صورت بندی می شود، رویکردی است که معمولاً با رویکرد دینی (مقوله اول) خلط می شود و می توان آنرا «بنیادگرایی» نامید. بنیادگرایی را در یک معنای وسیع می توان «دیکتاتوری حقیقت استعلایی» نامید و تحقق آن منوط به ایجاد یک دولت مدرن با امکانات وسیع مهندسی اجتماعی و رشد علوم اجتماعی، علوم روانشناختی، تسلط کامل بر اقتصاد، نوسازی ارتش فوق اجتماعی، گسترش بوروکراسی، ابزارهای برنامه ریزی و تبلیغات و تأمین منابع اقتصادی لایتناهی و غیرمالیاتی مانند نفت است و به ندرت بتوان مشابهی برای آن در دوران پیشامدرن جستجو کرد، هرچند به لحاظ تئوریک ریشه های آن تا افلاطون قابل ردگیری است. بنیادگرایی حقانیت تام خود را بر یک ایدئولوژی استوار می کند که آن نیز به نوبه خود جزمیت خود را از یک دستگاه فلسفی، مذهبی یا علمیِ سنتی یا مدرن و فرآوری آن به صورت یک ایدئولوژی بسته و غایی اخذ می کند. رضا پهلوی پایه گذار چنین شکلی از دولت در ایران است، و پسر او نیز با انقلاب شاه و مردم قدم در همان مسیر گذاشت، هرچند الگوی بنیادگرایی مدرن پیش از آن در شوروی وآلمان نیز تحقق یافته بود.
♦️بحث درباره حجاب اجباری تنها بر پایه فلسفه سیاسی بلوغ یافته ای ممکن است که قادر باشد وجوه شش گانه فوق را در تحلیل خود متمایز، و موضع خویش را در قبال هریک از این وجوه بویژه در نسبت با تحولات تاریخی ایران تصریح کند. در غیراینصورت منازعه ی فرسایشی کنونی مانند بسیاری از مسائل لاینحل دیگر، کشور را تا آستانه فروپاشی اجتماعی و خشونت افسارگسیخته پیش خواهد برد.
Forwarded from عدالتخانه
📌نامه جمعی از عدالتخواهان در خصوص قتل علیرضا شیرمحمدعلی
متن نامه:
یا من هو قائم بالقسط
جناب آقای رئیسی ریاست قوه قضائیه
🔘 متاسفانه در 20 خرداد 1398 خبر قتل فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه، خاطره تلخ قربانیان زندان کهریزک را در ذهن جامعه ایرانی زنده کرد. به راستی چه شده است که با اثبات قصور عوامل قضایی در وقوع جنایت کهریزک پس از یک دهه مجددا می بایست شاهد جنایتی از همان جنس و این بار در زندان فشافویه باشیم؟
🔘 چه زمانی قرار است دستگاه قضایی به رویه های ناعادلانه دادرسی بویژه در حوزه جرایم سیاسی پایان دهد و تا چه هنگام می بایست شاهد شنیدن اخبار پرپر شدن جوانان منتقد با اتهام های فاقد وجاهت شرعی و اخلاقی در زندان های کشور باشیم؟
مگر حفظ جان زندانیان از وظایف سازمان زندان ها و دستگاه قضایی نیست؟
🔘 مگر قرار نبود اگر خلخال از پای زن یهودی-که در سایه نظام اسلامی است- باز کردند از غصه ی آن جان دهیم؟ اینک ما را چه شده است که جوان مردم در زندان های جمهوری اسلامی کشته می شود و صدایی از کسی در نمی آید؟
🔘 آنچه از گزارش های منتشر شده برمی آید این است که جوان مقتول می بایست طبق قانون تفکیک جرائم، به زندانی غیر از فشافویه که محل نگاهداری مجرمین خطرناک است، منتقل می شده و نامبرده برای رسیدن به این خواسته بحق اولیه، دست به اعتصاب غذا نیز زده اما نتیجه ای نگرفته است.
🔴 پرسش روشن ما از جنابعالی این است که :
🔘 چرا اصل تفکیک جرائم در حق علیرضا شیرمحمد علی رعایت نشده؟ آیا این برای تحمیل فشار بیشتر به شخص زندانی نبوده است؟ مواردی که گاه و بیگاه از این رویه منتشر می شود، آیا رعایت این اصل منوط به سلیقه قاضی است؟
🔘 دوم و مهمتر اینکه چرا باید شرایط بر شخص چنان سخت شود و گوش مسئولین قضایی چنان سنگین گردد، که یک زندانی برای رساندن فریادش ناچار شود زندگانی خود را با اعتصاب غذا به خطر بیفکند؟ و باز هم نتیجه ای حاصل نکند تا عاقبت به قتل برسد!
🔘 چرا باید عناوین جرائم سیاسی و امنیتی از قبیل «توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی»، «تشویش اذهان عمومی»، «تبلیغ علیه نظام » و... که از حیث موضوعی بسیار سیال و قابل تطبیق بر هر فعل و گفتار عدالتخواهانه است به ابزاری در دست ضابطین قضایی تبدیل شده تا زمینه اصلاح روندهای ناعادلانه حکمرانی در کشور از بین برود؟ مگر خداوند در آیه «لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» جواز بلند کردن صدا به زشتی علیه ظلم و ظالم را نمی دهد؟ ظاهرا با منطق موجود، اولین مجرم سیاسی و امنیتی خود خداوند است که این جواز را صادر کرده است.!!!!!
🔴 لذا با توجه به موارد یاد شده و موارد متعدد دیگر که از وضعیت نابهنجار زندان ها بخصوص فشافویه در فضای اجتماعی منتشر شده است، امضا کنندگان این نامه درخواست داریم که:
1️⃣ مسببان این ماجرا، هرچه سریعتر شناسایی و مورد تعقیب قضایی قرار گیرند
2️⃣ امکانی فراهم گردد که امضا کنندگان این نامه، به عنوان افراد مستقل رسانه ای، با توجه به وضعیت نگران کننده موجود، از زندان ها بازدید کرده و نتیجه آن را به اطلاع عموم مردم برسانند.
3️⃣ کمیته ای از نمایندگان گذشته و حال حاضر مردم، چهره های عدالتخواه، فعالین رسانه ای و حقوق بشر جهت بازرسی و رسیدگی به ابهامات موجود تشکیل شود.
4️⃣ این موضوع بر همگان مبرهن است که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دارای بندهای اختصاصی در زندان ها می باشند که متاسفانه طبق شنیده ها بسیاری از این رویدادهای تأسف بار در بندهای همین دو نهاد به وقوع می پیوندد.از شما درخواست داریم ضمن محدود نمودن اختیارات این دو نهاد در امر مدیریت و سازماندهی زندان ها، بر عملکرد این دو سازمان(نوع برخورد با زندانیان و نحوه بازجویی ها و ...) نظارت مضاعف نمایید؛ همچنین امضا کنندگان این نامه درخواست بازدید و نظارت میدانی از بندهای تحت مدیریت این دو نهاد امنیتی را نيز دارند.
⭕️سیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ⭕️
⚫️جمعی از فعالین عدالتخواه، رسانه ای، دانشجویی و سیاسی:
سلمان كديور-دبیر اسبق جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمدجواد معتمدی نژاد-دبیر سابق جنبش عدالتخواه دانشجویی
حجت الاسلام سيد مصطفي موسوي-عضو هیات موسس جنبش عدالتخواه دانشجویی
ياشار سلطاني-مسئول سایت معماری نیوز
منصور نظري-شاعر عدالتخواه
ياسر عرب-کارگردان، مستند ساز و فعال عدالتخواه
مجتبي احمدي-فعال عدالتخواه
هادي مسعودي-عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
مصطفي پورخسرواني-مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
صادق پورهاشمي-مسئول سابق کمیته عدالت قضایی جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمد صادق طاهري-عضو سابق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
🔹قسمت اول اسامی|ادامه دارد....
@adalat_khaneh
متن نامه:
یا من هو قائم بالقسط
جناب آقای رئیسی ریاست قوه قضائیه
🔘 متاسفانه در 20 خرداد 1398 خبر قتل فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه، خاطره تلخ قربانیان زندان کهریزک را در ذهن جامعه ایرانی زنده کرد. به راستی چه شده است که با اثبات قصور عوامل قضایی در وقوع جنایت کهریزک پس از یک دهه مجددا می بایست شاهد جنایتی از همان جنس و این بار در زندان فشافویه باشیم؟
🔘 چه زمانی قرار است دستگاه قضایی به رویه های ناعادلانه دادرسی بویژه در حوزه جرایم سیاسی پایان دهد و تا چه هنگام می بایست شاهد شنیدن اخبار پرپر شدن جوانان منتقد با اتهام های فاقد وجاهت شرعی و اخلاقی در زندان های کشور باشیم؟
مگر حفظ جان زندانیان از وظایف سازمان زندان ها و دستگاه قضایی نیست؟
🔘 مگر قرار نبود اگر خلخال از پای زن یهودی-که در سایه نظام اسلامی است- باز کردند از غصه ی آن جان دهیم؟ اینک ما را چه شده است که جوان مردم در زندان های جمهوری اسلامی کشته می شود و صدایی از کسی در نمی آید؟
🔘 آنچه از گزارش های منتشر شده برمی آید این است که جوان مقتول می بایست طبق قانون تفکیک جرائم، به زندانی غیر از فشافویه که محل نگاهداری مجرمین خطرناک است، منتقل می شده و نامبرده برای رسیدن به این خواسته بحق اولیه، دست به اعتصاب غذا نیز زده اما نتیجه ای نگرفته است.
🔴 پرسش روشن ما از جنابعالی این است که :
🔘 چرا اصل تفکیک جرائم در حق علیرضا شیرمحمد علی رعایت نشده؟ آیا این برای تحمیل فشار بیشتر به شخص زندانی نبوده است؟ مواردی که گاه و بیگاه از این رویه منتشر می شود، آیا رعایت این اصل منوط به سلیقه قاضی است؟
🔘 دوم و مهمتر اینکه چرا باید شرایط بر شخص چنان سخت شود و گوش مسئولین قضایی چنان سنگین گردد، که یک زندانی برای رساندن فریادش ناچار شود زندگانی خود را با اعتصاب غذا به خطر بیفکند؟ و باز هم نتیجه ای حاصل نکند تا عاقبت به قتل برسد!
🔘 چرا باید عناوین جرائم سیاسی و امنیتی از قبیل «توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی»، «تشویش اذهان عمومی»، «تبلیغ علیه نظام » و... که از حیث موضوعی بسیار سیال و قابل تطبیق بر هر فعل و گفتار عدالتخواهانه است به ابزاری در دست ضابطین قضایی تبدیل شده تا زمینه اصلاح روندهای ناعادلانه حکمرانی در کشور از بین برود؟ مگر خداوند در آیه «لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» جواز بلند کردن صدا به زشتی علیه ظلم و ظالم را نمی دهد؟ ظاهرا با منطق موجود، اولین مجرم سیاسی و امنیتی خود خداوند است که این جواز را صادر کرده است.!!!!!
🔴 لذا با توجه به موارد یاد شده و موارد متعدد دیگر که از وضعیت نابهنجار زندان ها بخصوص فشافویه در فضای اجتماعی منتشر شده است، امضا کنندگان این نامه درخواست داریم که:
1️⃣ مسببان این ماجرا، هرچه سریعتر شناسایی و مورد تعقیب قضایی قرار گیرند
2️⃣ امکانی فراهم گردد که امضا کنندگان این نامه، به عنوان افراد مستقل رسانه ای، با توجه به وضعیت نگران کننده موجود، از زندان ها بازدید کرده و نتیجه آن را به اطلاع عموم مردم برسانند.
3️⃣ کمیته ای از نمایندگان گذشته و حال حاضر مردم، چهره های عدالتخواه، فعالین رسانه ای و حقوق بشر جهت بازرسی و رسیدگی به ابهامات موجود تشکیل شود.
4️⃣ این موضوع بر همگان مبرهن است که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دارای بندهای اختصاصی در زندان ها می باشند که متاسفانه طبق شنیده ها بسیاری از این رویدادهای تأسف بار در بندهای همین دو نهاد به وقوع می پیوندد.از شما درخواست داریم ضمن محدود نمودن اختیارات این دو نهاد در امر مدیریت و سازماندهی زندان ها، بر عملکرد این دو سازمان(نوع برخورد با زندانیان و نحوه بازجویی ها و ...) نظارت مضاعف نمایید؛ همچنین امضا کنندگان این نامه درخواست بازدید و نظارت میدانی از بندهای تحت مدیریت این دو نهاد امنیتی را نيز دارند.
⭕️سیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ⭕️
⚫️جمعی از فعالین عدالتخواه، رسانه ای، دانشجویی و سیاسی:
سلمان كديور-دبیر اسبق جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمدجواد معتمدی نژاد-دبیر سابق جنبش عدالتخواه دانشجویی
حجت الاسلام سيد مصطفي موسوي-عضو هیات موسس جنبش عدالتخواه دانشجویی
ياشار سلطاني-مسئول سایت معماری نیوز
منصور نظري-شاعر عدالتخواه
ياسر عرب-کارگردان، مستند ساز و فعال عدالتخواه
مجتبي احمدي-فعال عدالتخواه
هادي مسعودي-عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
مصطفي پورخسرواني-مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
صادق پورهاشمي-مسئول سابق کمیته عدالت قضایی جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمد صادق طاهري-عضو سابق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
🔹قسمت اول اسامی|ادامه دارد....
@adalat_khaneh
بازگشت به اسلام سیاسی شریعتی، تجدید روح انقلاب ۵۷
(در گفتگو با آیدین ابراهیمی)
🔴من از یک سابقه اسلامیستی وارد این بحث شدهام و فکر میکنم که ما امروز در نقطهای قرار گرفتهایم که روح انقلاب گم شده است. ما در وضعیتی هستیم که دو گفتمان رسمی اصلاحطلبی و اصولگرایی یا رفرمیسم و اسلامیسم رسمی ما به شکست رسیدهاند و در شرایط فعلی از این میتوانیم صحبت کنیم که به زعم من آن روحی که پخش شده بود را دوباره جمع کنیم و بازگشتی به شریعتی داشته باشیم. اکنون به لحاظ جامعهشناختی، اقتصاد سیاسی و شرایط فرهنگی ما در وضعیتی است که میتوانیم از بازگشت به شریعتی سخن بگوئیم و وقت آن رسیده که عدهای مانند من از اسلامیسم رسمی به سمت شریعتی منشعب شوند و عدهای هم از سمت اصلاحطلبی به سمت شریعتی بیایند. حتی عدهای از روحانیون از دستگاههای فقه سنتی و فقه حکومتی که در این چند دهه ایجاد شده میتوانند منشعب شوند و به این جریان بپیوندند و ما یک بار دیگر خط فکریای که شریعتی در آن قرار میگیرد را از سر بگیریم.
🔻به نظر شما هسته سخت اندیشه شریعتی چیست؟
🔴 از نظر من هسته سخت و اصل پروژه شریعتی اسلام سیاسی است. البته شنیدهام که بعضی از اعضای خانواده شریعتی از اسلام اجتماعی صحبت میکنند. به نظرم اسلام اجتماعی پروژه دیگری بود و شریعتی منتقد آن پروژه محسوب میشد. یکی از مسائل ما در این چهار دهه از چه سوی موافقان و چه از سوی مخالفان نظام حاکم این است که امر سیاسی را به دولت تقلیل میدهند.
🔻ابراهیمی: به نظر من وقتی ما نقطه ورود را اسلام سیاسی قرار میدهیم اشکالی پیش میآید. سیاستورزی شریعتی مبتنی بر اصلاح کنشهای دینی ایرانیان بوده است.در سنت نوزایی و دینپیرایی آن چه اهمیت دارد زیست و حیات جمعی است. تا وقتی زیست و حیات جمعی اصلاح نشود فرم حکومت و مدل سیاسی هر چه میخواهد باشد، نوع مناسبات میان مردم خود به خود قدرت را به سمتی هدایت میکند که چندان مطلوب نخواهد بود.
من در این مورد خودم را در مقام دفاع از رویکرد نوشریعتی میدانم. از این نظر کمی باید دقت کرد. چرا که ورود از منظر اسلام سیاسی به تفکر شریعتی او را تبدیل به یک ایدئولوگ محض میکند.
🔴بادامچی: ببینید ما از امر سیاسی در اسلام سیاسی دو خوانش داریم. خوانشی که دموکراتیک است و به حوزه عمومی و پراکسیس اعتقاد دارد و خوانشی دیگر که به سازمان اعتقاد دارد. سازمان و تشکیلات. سازمان و تشکیلات قرائتی است که مجاهدین خلق آن را دنبال میکند و بعد از انقلاب هم میبینیم که به عنوان نمونه حزب جمهوری اسلامی بر آن تاکید فراوانی دارد.
🔴اینجا نکته این است که ما این دو خوانش را یکی گرفتهایم و به این تمایز توجه نداشتهایم. ایدئولوژی در نگاه اول که جنبه مدنی دارد به معنای یک آگاهی و خرد سیاسی است ولی سازمان ایدئولوژی را به یک ابزار تبدیل میکند. این حرفی است که سروش میزند. اشتباه سروش اینجاست که تمایز بین خوانش مدنی با خوانش سازمانی را در نظر نمیگیرد و ایدئولوژی را به طور کلی رد میکند. ما دو شکل از ایدئولوژی داریم ولی نتوانستهایم تمایز میان این دو شکل را نشان دهیم و نتیجه این شده است که عدهای از ایدئولوژیزدایی حرف زدهاند و عدهای هم از شکل سازمانی ایدئولوژی. در اثر این عدم تمایز است که از اساس پراکسیس از دست میرود. سازمان از اساس پراکسیس ندارد. بر مبنای خطمشی خود عمل میکند و امر سیاسی را به جنگی تقلیل میدهد که هابز آن را امر طبیعی مینامد. یعنی خشونت. از سازمان خشونت زاده میشود و اینها خطرناک هستند. از اساس نگاه حزب و سازمانی ما تحت تاثیر گفتمانی است که در شوروی ساخته میشود و به سرعت هم وارد کنش نظامی میشوند و کنش مدنی و پراکسیس فراموش میشود. دقیقاً از لحظهای که کنشگر سازمانی زره خود را به تن میکند تبدیل به یک ماشین نظامی میشود و این ماشین نظامی نه معنای ایدئولوژی را میداند، نه معنای پراکسیس را، نه معنای سنت را و نه معنای اتوپیا را.
♦️ما چیزهای زیادی را از دست دادهایم. ایدئولوژی را از دست دادهایم و آرمانشهر را هم از دست دادهایم. عناصر اصلی تفکر شریعتی هم مفقود شدهاند. عمل سیاسی مفقود شده است، خرد سیاسی مفقود شده است، ایدئولوژی به مثابه آگاهی از بین رفته است، آرمانشهرگرایی و سنتمندی هم از بین رفته است. شریعتی سنتی نبود ولی معتقد بود که فرد نمیتواند ریشه در سنت نداشته باشد. ما در حال حاضر بیریشه شدهایم. بیسنت شدهایم و ارتباطمان با قرون میانه و صدر اسلام و... قطع شده است. جنبه دیگر بحث که آن هم مفقود شده است، جنبه الهیاتی موضوع است. به این معنا که پروژه سیاسی باید تکلیف خود را با امر سعادت، امر دین و مقولات معنوی مشخص کند. ما در حال حاضر آن شکلی از دین که میتواند الهیات رهاییبخش باشد را نداریم. بنابراین معتقدم هیچ کدام از عناصر گفتار شریعتی دیگر وجود ندارد.
http://yon.ir/jxpKO
(در گفتگو با آیدین ابراهیمی)
🔴من از یک سابقه اسلامیستی وارد این بحث شدهام و فکر میکنم که ما امروز در نقطهای قرار گرفتهایم که روح انقلاب گم شده است. ما در وضعیتی هستیم که دو گفتمان رسمی اصلاحطلبی و اصولگرایی یا رفرمیسم و اسلامیسم رسمی ما به شکست رسیدهاند و در شرایط فعلی از این میتوانیم صحبت کنیم که به زعم من آن روحی که پخش شده بود را دوباره جمع کنیم و بازگشتی به شریعتی داشته باشیم. اکنون به لحاظ جامعهشناختی، اقتصاد سیاسی و شرایط فرهنگی ما در وضعیتی است که میتوانیم از بازگشت به شریعتی سخن بگوئیم و وقت آن رسیده که عدهای مانند من از اسلامیسم رسمی به سمت شریعتی منشعب شوند و عدهای هم از سمت اصلاحطلبی به سمت شریعتی بیایند. حتی عدهای از روحانیون از دستگاههای فقه سنتی و فقه حکومتی که در این چند دهه ایجاد شده میتوانند منشعب شوند و به این جریان بپیوندند و ما یک بار دیگر خط فکریای که شریعتی در آن قرار میگیرد را از سر بگیریم.
🔻به نظر شما هسته سخت اندیشه شریعتی چیست؟
🔴 از نظر من هسته سخت و اصل پروژه شریعتی اسلام سیاسی است. البته شنیدهام که بعضی از اعضای خانواده شریعتی از اسلام اجتماعی صحبت میکنند. به نظرم اسلام اجتماعی پروژه دیگری بود و شریعتی منتقد آن پروژه محسوب میشد. یکی از مسائل ما در این چهار دهه از چه سوی موافقان و چه از سوی مخالفان نظام حاکم این است که امر سیاسی را به دولت تقلیل میدهند.
🔻ابراهیمی: به نظر من وقتی ما نقطه ورود را اسلام سیاسی قرار میدهیم اشکالی پیش میآید. سیاستورزی شریعتی مبتنی بر اصلاح کنشهای دینی ایرانیان بوده است.در سنت نوزایی و دینپیرایی آن چه اهمیت دارد زیست و حیات جمعی است. تا وقتی زیست و حیات جمعی اصلاح نشود فرم حکومت و مدل سیاسی هر چه میخواهد باشد، نوع مناسبات میان مردم خود به خود قدرت را به سمتی هدایت میکند که چندان مطلوب نخواهد بود.
من در این مورد خودم را در مقام دفاع از رویکرد نوشریعتی میدانم. از این نظر کمی باید دقت کرد. چرا که ورود از منظر اسلام سیاسی به تفکر شریعتی او را تبدیل به یک ایدئولوگ محض میکند.
🔴بادامچی: ببینید ما از امر سیاسی در اسلام سیاسی دو خوانش داریم. خوانشی که دموکراتیک است و به حوزه عمومی و پراکسیس اعتقاد دارد و خوانشی دیگر که به سازمان اعتقاد دارد. سازمان و تشکیلات. سازمان و تشکیلات قرائتی است که مجاهدین خلق آن را دنبال میکند و بعد از انقلاب هم میبینیم که به عنوان نمونه حزب جمهوری اسلامی بر آن تاکید فراوانی دارد.
🔴اینجا نکته این است که ما این دو خوانش را یکی گرفتهایم و به این تمایز توجه نداشتهایم. ایدئولوژی در نگاه اول که جنبه مدنی دارد به معنای یک آگاهی و خرد سیاسی است ولی سازمان ایدئولوژی را به یک ابزار تبدیل میکند. این حرفی است که سروش میزند. اشتباه سروش اینجاست که تمایز بین خوانش مدنی با خوانش سازمانی را در نظر نمیگیرد و ایدئولوژی را به طور کلی رد میکند. ما دو شکل از ایدئولوژی داریم ولی نتوانستهایم تمایز میان این دو شکل را نشان دهیم و نتیجه این شده است که عدهای از ایدئولوژیزدایی حرف زدهاند و عدهای هم از شکل سازمانی ایدئولوژی. در اثر این عدم تمایز است که از اساس پراکسیس از دست میرود. سازمان از اساس پراکسیس ندارد. بر مبنای خطمشی خود عمل میکند و امر سیاسی را به جنگی تقلیل میدهد که هابز آن را امر طبیعی مینامد. یعنی خشونت. از سازمان خشونت زاده میشود و اینها خطرناک هستند. از اساس نگاه حزب و سازمانی ما تحت تاثیر گفتمانی است که در شوروی ساخته میشود و به سرعت هم وارد کنش نظامی میشوند و کنش مدنی و پراکسیس فراموش میشود. دقیقاً از لحظهای که کنشگر سازمانی زره خود را به تن میکند تبدیل به یک ماشین نظامی میشود و این ماشین نظامی نه معنای ایدئولوژی را میداند، نه معنای پراکسیس را، نه معنای سنت را و نه معنای اتوپیا را.
♦️ما چیزهای زیادی را از دست دادهایم. ایدئولوژی را از دست دادهایم و آرمانشهر را هم از دست دادهایم. عناصر اصلی تفکر شریعتی هم مفقود شدهاند. عمل سیاسی مفقود شده است، خرد سیاسی مفقود شده است، ایدئولوژی به مثابه آگاهی از بین رفته است، آرمانشهرگرایی و سنتمندی هم از بین رفته است. شریعتی سنتی نبود ولی معتقد بود که فرد نمیتواند ریشه در سنت نداشته باشد. ما در حال حاضر بیریشه شدهایم. بیسنت شدهایم و ارتباطمان با قرون میانه و صدر اسلام و... قطع شده است. جنبه دیگر بحث که آن هم مفقود شده است، جنبه الهیاتی موضوع است. به این معنا که پروژه سیاسی باید تکلیف خود را با امر سعادت، امر دین و مقولات معنوی مشخص کند. ما در حال حاضر آن شکلی از دین که میتواند الهیات رهاییبخش باشد را نداریم. بنابراین معتقدم هیچ کدام از عناصر گفتار شریعتی دیگر وجود ندارد.
http://yon.ir/jxpKO
آیا راهی به فراسوی دوگانه «جنگ و سازش» وجود دارد؟
🔴از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گیری امریکاییان تا بیانیه الجزایر، از مک فارلین و دست دوستی با امریکاییان تا وارد شدن مستقیم امریکاییان در حمایت از عراق در انتهای جنگ، از ادامه جنگ در خاک عراق بعد از فتح خرمشهر تا جام زهر پذیرش قطعنامه، از حمایت قاطع از جنبشهای اسلامیستی اهل سنت تا جنگیدن تا پای جان با آنها در سوریه و عراق، از دشمنی حیثیتی با اسرائیل تا جنگیدن با دشمنان اسرائیل و دوستی با دوستان اسرائیل، از دشمنی با عربستان در دهه شصت و سازش در دهه هفتاد و دوباره دشمنی در دهه نود، از غنی سازی بیست درصدی انرژی اتمی تا برجام، از شعارنویسی بر موشکهای دوربرد و آتش زدن برجام تا درخواست از امریکا برای بازگشتن به برجام، ما در سیکل دائمی از ادوار پی در پی جنگ و سازش قرار گرفته ایم. این دوگانه اگرچه در ظاهر تاریخ رسمی بعد از انقلاب را به دو قسمت جنگ ایدئولوژیک و مقدس و سازش خیانت بار تقسیم می کند، اما در باطن، تاریخ بعد از انقلاب را متلاشی کرده است. تاریخی که از فرط تلاش برای «مهندسی تاریخ» و «متصل کردن نقاط روشن به یکدیگر» و «نقاط تیره به یکدیگر» دیگر ظرفیت وصله پینه خویش را از دست داده و به تن مثله شده ای تبدیل شده که هر تکه ی آن از زخم بازِ پرونده ای که هرگز مختومه نشده در عذاب و خونریزی است. در منطق متصلب و گسسته ی «جنگ و سازش» که مرزهای میان «ایدئولوژی» و «مصلحت» را در عالم نظر، با تیغ برانی می درد و با فرسنگها فاصله انداختن میان خدمت و خیانت، از حریم الهی این دو پاسداری می کند، در مقام عمل «جنگ و سازش» و «ایدئولوژی و مصلحت» به هم آمیخته و در غیاب چشم بینا و عقل نویی که امکان تحلیلی فراسوی این افراط و تفریط را عرضه کند، بارها و بارها ایدئولوژی به نام مصلحت و مصلحت به نام ایدئولوژی قربانی شده، سازشکار مزورانه خیانت خود را با آب مقدس ایدئولوژی تطهیر کرده و اهل ایدئولوژی مزورانه حماقت خود را در لباس غیرت و وطن دوستی توجیه کرده اند. در این میان هربار فصلی تازه در ریزش ها و عبرتها و دردی تازه بر روح و روان این تاریخ و مردم افزوده شده است.
🔴طرفه آنکه جابه جایی مداوم افراد در دو سوی جنگ و سازش، بسته به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند، خود لایه بالاتری از تحلیل را به روی صاحبان بصیرت می گشاید که جنگ و سازش خود نیز در تحلیل نهایی روبنا و نامی بیش نیستند و بر خلاف تصور اولی از منطقی ذات گرایانه و لایتغیر پیروی نمی کنند و بیچاره آنکه زیر پرچم یکی از این دو شمشیر می زند اما در لحظه چرخش استراتژیک، ساده لوحانه در آفساید می ماند، جاده می پیچد و او نمی پیچد، منحرف می شود تا شاید روزی به مدد مبلغان وصله گر این نقطه پیچ تاریخی به نحوی از ذهنش زدوده شود و بار دیگر در صراط مستقیم قرار گیرد!
♦️با این همه، بدون در نظر گرفتن این دقت ثانوی، جنگ و سازش دو نیروی اصلی شکل دهنده سیاست خارجی ما در چهل سال گذشته بوده اند. سیاست خارجی ما در مواجهه با دشمنان، گویی فقط دو پدال گاز و ترمز را می شناسد: یا جنگ افتخارآمیز با دشمن و یا فراموش کردن دشمنی ها و سازش و بیچاره صداوسیما و مبلغانی که باید در این گاز و ترمز مداوم روایت رسمی را از آب دربیاورند. پرسش اینجاست که چرا ما مداوماً در دوراهی جنگ و سازش قرار می گیریم و چرا اندیشه سیاسی رسمی ما در این چهل سال در ارائه راهبردهای سوم و چهارم و پنجمی که به جهان دوگانه های روزگار جنگ سرد محدود نباشد و سنتزی تازه از مبارزه با امپریالیسم، دفاع از ارزشها، حفظ منافع ملی و مصلحت عمومی را برآورده کند، عقیم بوده است؟ آیا این تنها به دلیل تعطیلی اندیشه سیاسی در ساختار جمهوریهای اول و دوم و تصور خامِ تمام و کمال بودن فضای ذهنی و دوگانه های نسلهای اول و دوم انقلاب و احساس استغنا نسبت به افکار تازه و حتی خطرناک تلقی کردن بلوغ نسلهای جدید نیست؟ آیا این ریشه در همان میراث منحط صغارتی ندارد که دکتر سعید زبباکلام به درستی در اتاق شیشه ای به آن اشاره کرد؟ آیا به زیر کشیده شدن پهپاد امریکایی تنها و تنها به این دلیل نیست که حوزه «تکنولوژی تسلیحاتی» از معدود حوزه های مباح در ساختار کنونی ماست که امکان اجتهاد، آزاداندیشی، خلاقیت و بازنگری در شیوه های سنتی بدون مداخله روحانیون، مقدسین، نیروهای امنیتی و رانتخواران محافظه کار در آن وجود دارد و جوانان می توانند آزادانه به امکانات تازه برای پیشرفت کشور بیندیشند؟ استراتژی «نه جنگ نه سازش» تنها زمانی تحقق می یابد که پیش از رسیدن به دوراهی های همیشگی «یا جنگ یا سازش» یا «هم جنگ و هم سازش»، با لجام زدن به نیروهای امنیتی و محافظه کار و مقدسین و رانتخواران، امکان ظهور و نقش آفرینی افکار و نیروهای سیاسی تازه فراهم شود، پیش از اینکه فرصت بیش از این از دست رفته باشد.
🔴از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گیری امریکاییان تا بیانیه الجزایر، از مک فارلین و دست دوستی با امریکاییان تا وارد شدن مستقیم امریکاییان در حمایت از عراق در انتهای جنگ، از ادامه جنگ در خاک عراق بعد از فتح خرمشهر تا جام زهر پذیرش قطعنامه، از حمایت قاطع از جنبشهای اسلامیستی اهل سنت تا جنگیدن تا پای جان با آنها در سوریه و عراق، از دشمنی حیثیتی با اسرائیل تا جنگیدن با دشمنان اسرائیل و دوستی با دوستان اسرائیل، از دشمنی با عربستان در دهه شصت و سازش در دهه هفتاد و دوباره دشمنی در دهه نود، از غنی سازی بیست درصدی انرژی اتمی تا برجام، از شعارنویسی بر موشکهای دوربرد و آتش زدن برجام تا درخواست از امریکا برای بازگشتن به برجام، ما در سیکل دائمی از ادوار پی در پی جنگ و سازش قرار گرفته ایم. این دوگانه اگرچه در ظاهر تاریخ رسمی بعد از انقلاب را به دو قسمت جنگ ایدئولوژیک و مقدس و سازش خیانت بار تقسیم می کند، اما در باطن، تاریخ بعد از انقلاب را متلاشی کرده است. تاریخی که از فرط تلاش برای «مهندسی تاریخ» و «متصل کردن نقاط روشن به یکدیگر» و «نقاط تیره به یکدیگر» دیگر ظرفیت وصله پینه خویش را از دست داده و به تن مثله شده ای تبدیل شده که هر تکه ی آن از زخم بازِ پرونده ای که هرگز مختومه نشده در عذاب و خونریزی است. در منطق متصلب و گسسته ی «جنگ و سازش» که مرزهای میان «ایدئولوژی» و «مصلحت» را در عالم نظر، با تیغ برانی می درد و با فرسنگها فاصله انداختن میان خدمت و خیانت، از حریم الهی این دو پاسداری می کند، در مقام عمل «جنگ و سازش» و «ایدئولوژی و مصلحت» به هم آمیخته و در غیاب چشم بینا و عقل نویی که امکان تحلیلی فراسوی این افراط و تفریط را عرضه کند، بارها و بارها ایدئولوژی به نام مصلحت و مصلحت به نام ایدئولوژی قربانی شده، سازشکار مزورانه خیانت خود را با آب مقدس ایدئولوژی تطهیر کرده و اهل ایدئولوژی مزورانه حماقت خود را در لباس غیرت و وطن دوستی توجیه کرده اند. در این میان هربار فصلی تازه در ریزش ها و عبرتها و دردی تازه بر روح و روان این تاریخ و مردم افزوده شده است.
🔴طرفه آنکه جابه جایی مداوم افراد در دو سوی جنگ و سازش، بسته به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند، خود لایه بالاتری از تحلیل را به روی صاحبان بصیرت می گشاید که جنگ و سازش خود نیز در تحلیل نهایی روبنا و نامی بیش نیستند و بر خلاف تصور اولی از منطقی ذات گرایانه و لایتغیر پیروی نمی کنند و بیچاره آنکه زیر پرچم یکی از این دو شمشیر می زند اما در لحظه چرخش استراتژیک، ساده لوحانه در آفساید می ماند، جاده می پیچد و او نمی پیچد، منحرف می شود تا شاید روزی به مدد مبلغان وصله گر این نقطه پیچ تاریخی به نحوی از ذهنش زدوده شود و بار دیگر در صراط مستقیم قرار گیرد!
♦️با این همه، بدون در نظر گرفتن این دقت ثانوی، جنگ و سازش دو نیروی اصلی شکل دهنده سیاست خارجی ما در چهل سال گذشته بوده اند. سیاست خارجی ما در مواجهه با دشمنان، گویی فقط دو پدال گاز و ترمز را می شناسد: یا جنگ افتخارآمیز با دشمن و یا فراموش کردن دشمنی ها و سازش و بیچاره صداوسیما و مبلغانی که باید در این گاز و ترمز مداوم روایت رسمی را از آب دربیاورند. پرسش اینجاست که چرا ما مداوماً در دوراهی جنگ و سازش قرار می گیریم و چرا اندیشه سیاسی رسمی ما در این چهل سال در ارائه راهبردهای سوم و چهارم و پنجمی که به جهان دوگانه های روزگار جنگ سرد محدود نباشد و سنتزی تازه از مبارزه با امپریالیسم، دفاع از ارزشها، حفظ منافع ملی و مصلحت عمومی را برآورده کند، عقیم بوده است؟ آیا این تنها به دلیل تعطیلی اندیشه سیاسی در ساختار جمهوریهای اول و دوم و تصور خامِ تمام و کمال بودن فضای ذهنی و دوگانه های نسلهای اول و دوم انقلاب و احساس استغنا نسبت به افکار تازه و حتی خطرناک تلقی کردن بلوغ نسلهای جدید نیست؟ آیا این ریشه در همان میراث منحط صغارتی ندارد که دکتر سعید زبباکلام به درستی در اتاق شیشه ای به آن اشاره کرد؟ آیا به زیر کشیده شدن پهپاد امریکایی تنها و تنها به این دلیل نیست که حوزه «تکنولوژی تسلیحاتی» از معدود حوزه های مباح در ساختار کنونی ماست که امکان اجتهاد، آزاداندیشی، خلاقیت و بازنگری در شیوه های سنتی بدون مداخله روحانیون، مقدسین، نیروهای امنیتی و رانتخواران محافظه کار در آن وجود دارد و جوانان می توانند آزادانه به امکانات تازه برای پیشرفت کشور بیندیشند؟ استراتژی «نه جنگ نه سازش» تنها زمانی تحقق می یابد که پیش از رسیدن به دوراهی های همیشگی «یا جنگ یا سازش» یا «هم جنگ و هم سازش»، با لجام زدن به نیروهای امنیتی و محافظه کار و مقدسین و رانتخواران، امکان ظهور و نقش آفرینی افکار و نیروهای سیاسی تازه فراهم شود، پیش از اینکه فرصت بیش از این از دست رفته باشد.
شریعتی جمهوری خواه: بازاندیشی در کتاب امت و امامت و ایده دوره گذار
(بخش دوم گفتگو با آیدین ابراهیمی در ایبنا)
🔻امروز عمده مباحث ما (مثل همین اثر آقای زیدآبادی) بازگشت به استقرار دولت-ملت دارد. دلیل آن به گمان من این است که تنها چیزی که در حال حاضر برپاست دولت است. تنها چیزی که ما بودگیِ بود خود، یا دازاین خودمان را بر مبنای آن صورتبندی کنیم دولت-ملت است. این وضعیت اسفبار است. وضعیتی که هیچ نهادی در آن برپا نیست. وضعیتی که تمام پروژههای ما تکنوکراتی شدهاند. به گمان من از این نقطه عزیمت نمیتوان به شریعتی نگاه کرد. من برعکس فکر میکنم. با صورتبندی پروژه دولتملت در ایران و برقراری ارتباطهای میان وضعیت فعلی با وضعیت حکومت پهلوی میشود امکانی را برای ارائه تصویری درست از وضعیت (و دیدار دوباره با شریعتی) ارائه داد.
🔻شریعتی آنتیتز گفتمان پهلوی بود. شریعتی راجع به توسعه هم صحبت میکند و توسعه را در منظومه فکری خود تعریف میکرد. یکی از اشتباهات بزرگ اصلاحطلبان در چهار دهه اخیر این بود که هنگامی که صحبت توسعه میشد آن را از مقوله سیاست جدا میکردند و به دست اقتصاددانها میسپردند. ما اگر شریعتی را جدی بگیریم بحثهای او درباره ساخت توسعه در ایران و این موضوع که همهچیز باید به نفع مردم تغییر کند را هم مشاهده خواهیم کرد. ما شریعتی را در یک افق ایدئولوژیک نگه داشتهایم. من در جایی از شریعتی جمهوریخواه صحبت کردهام و اگر خوب بتوانیم شریعتی جمهوریخواه را تبیین کنیم حرفهای فراوانی را در نظرات او مییابیم.
🔻 حرف شریعتی این است که روی پای خودت راه برو ای ایرانی اصیل. شریعتی توسعه را از پائین آغاز میکند ولی افقی که او طرح کرده از اساس به پیش نرفته که بدانیم بحث او به کجا میانجامد. در مورد دولت ـ ملت هم به گمان شریعتی میتواند راهنمای ما باشد. آنچه من میبینم این است که دولت ـ ملت ما هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته است و اگر بخواهیم از این وضعیت رها شویم باید از منظری دیگر نگاه کنیم. آن منظر میتواند منظر شریعتی باشد و در اینجاست که من میگویم پروژه ناتمام شریعتی، پروژه ناتمام انقلاب اسلام است. از این منظر فکر می کنم توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است. برای آنکه تازه بتوانیم جای پا پیدا کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم.
ابعاد مقوله شریعتی به مثابه یک جمهوریخواه را میتوانید تبیین کنید؟
🔻 در «امت و امامت» شریعتی بحث دوره گذار را طرح میکند. اینکه شریعتی از دوره گذار حرف میزند دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه او متاثر از شوروی و مارکسیسم و بحث دوره گذار برای رسیدن به جامعه بیطبقه است و شاید هم نگاهی به مسائل صدر اسلام داشته باشد.
شریعتی بحث دوره گذار را مطرح می کند و خودش جایی در پاورقی مینویسد که در جوامع قبیلهای امکان تحقق دموکراسی نیست و لازم است که یک دوره رهبران انقلابی حکومتی انقلابی تشکیل دهند تا فضا را برای گذار آماده کنند.
🔻اما مسئله اساسی به نظر من در همین دوران گذار است. در این دوران به نظر میرسد که خود شریعتی هم حس میکند که ایدهاش بسیار به دیکتاتوری نزدیک شده است. (جایگاه این بحث را در کلیت نظریه سیاسی شریعتی باید در نظر گرفت) مسئله مثل این است که نودوپنج درصد صحبت من درباره این باشد که باید فلان کار را انجام داد و پنج درصد آن درباره شیوه انجام آن باشد. بحث امت و امامت بحثی روشی است و البته بحث بسیار مهمی است و تاثیر زیادی هم روی تشکیل نظام جمهوری اسلامی داشته است. من فکر میکنم کسی مثل شهید بهشتی که بحث حزب جمهوری اسلامی و بحثهایی از این دست را طرح میکند ادبیاتش به شدت متاثر از شریعتی بوده است. از اساس اینکه یک حزب انقلابی باید داشته باشیم و این حزب باید مردم را راهبری کند تحت تاثیر این بحث است.
http://ibna.ir/fa/doc/mizgerd/277266
(بخش دوم گفتگو با آیدین ابراهیمی در ایبنا)
🔻امروز عمده مباحث ما (مثل همین اثر آقای زیدآبادی) بازگشت به استقرار دولت-ملت دارد. دلیل آن به گمان من این است که تنها چیزی که در حال حاضر برپاست دولت است. تنها چیزی که ما بودگیِ بود خود، یا دازاین خودمان را بر مبنای آن صورتبندی کنیم دولت-ملت است. این وضعیت اسفبار است. وضعیتی که هیچ نهادی در آن برپا نیست. وضعیتی که تمام پروژههای ما تکنوکراتی شدهاند. به گمان من از این نقطه عزیمت نمیتوان به شریعتی نگاه کرد. من برعکس فکر میکنم. با صورتبندی پروژه دولتملت در ایران و برقراری ارتباطهای میان وضعیت فعلی با وضعیت حکومت پهلوی میشود امکانی را برای ارائه تصویری درست از وضعیت (و دیدار دوباره با شریعتی) ارائه داد.
🔻شریعتی آنتیتز گفتمان پهلوی بود. شریعتی راجع به توسعه هم صحبت میکند و توسعه را در منظومه فکری خود تعریف میکرد. یکی از اشتباهات بزرگ اصلاحطلبان در چهار دهه اخیر این بود که هنگامی که صحبت توسعه میشد آن را از مقوله سیاست جدا میکردند و به دست اقتصاددانها میسپردند. ما اگر شریعتی را جدی بگیریم بحثهای او درباره ساخت توسعه در ایران و این موضوع که همهچیز باید به نفع مردم تغییر کند را هم مشاهده خواهیم کرد. ما شریعتی را در یک افق ایدئولوژیک نگه داشتهایم. من در جایی از شریعتی جمهوریخواه صحبت کردهام و اگر خوب بتوانیم شریعتی جمهوریخواه را تبیین کنیم حرفهای فراوانی را در نظرات او مییابیم.
🔻 حرف شریعتی این است که روی پای خودت راه برو ای ایرانی اصیل. شریعتی توسعه را از پائین آغاز میکند ولی افقی که او طرح کرده از اساس به پیش نرفته که بدانیم بحث او به کجا میانجامد. در مورد دولت ـ ملت هم به گمان شریعتی میتواند راهنمای ما باشد. آنچه من میبینم این است که دولت ـ ملت ما هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته است و اگر بخواهیم از این وضعیت رها شویم باید از منظری دیگر نگاه کنیم. آن منظر میتواند منظر شریعتی باشد و در اینجاست که من میگویم پروژه ناتمام شریعتی، پروژه ناتمام انقلاب اسلام است. از این منظر فکر می کنم توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است. برای آنکه تازه بتوانیم جای پا پیدا کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم.
ابعاد مقوله شریعتی به مثابه یک جمهوریخواه را میتوانید تبیین کنید؟
🔻 در «امت و امامت» شریعتی بحث دوره گذار را طرح میکند. اینکه شریعتی از دوره گذار حرف میزند دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه او متاثر از شوروی و مارکسیسم و بحث دوره گذار برای رسیدن به جامعه بیطبقه است و شاید هم نگاهی به مسائل صدر اسلام داشته باشد.
شریعتی بحث دوره گذار را مطرح می کند و خودش جایی در پاورقی مینویسد که در جوامع قبیلهای امکان تحقق دموکراسی نیست و لازم است که یک دوره رهبران انقلابی حکومتی انقلابی تشکیل دهند تا فضا را برای گذار آماده کنند.
🔻اما مسئله اساسی به نظر من در همین دوران گذار است. در این دوران به نظر میرسد که خود شریعتی هم حس میکند که ایدهاش بسیار به دیکتاتوری نزدیک شده است. (جایگاه این بحث را در کلیت نظریه سیاسی شریعتی باید در نظر گرفت) مسئله مثل این است که نودوپنج درصد صحبت من درباره این باشد که باید فلان کار را انجام داد و پنج درصد آن درباره شیوه انجام آن باشد. بحث امت و امامت بحثی روشی است و البته بحث بسیار مهمی است و تاثیر زیادی هم روی تشکیل نظام جمهوری اسلامی داشته است. من فکر میکنم کسی مثل شهید بهشتی که بحث حزب جمهوری اسلامی و بحثهایی از این دست را طرح میکند ادبیاتش به شدت متاثر از شریعتی بوده است. از اساس اینکه یک حزب انقلابی باید داشته باشیم و این حزب باید مردم را راهبری کند تحت تاثیر این بحث است.
http://ibna.ir/fa/doc/mizgerd/277266
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
بادامچی: توجه به شریعتی اضطرار است نه تفنن | ایبنا
بادامچی میگوید: شریعتی را نباید یک نفر دید. او روی یک سنت ایستاده، سنتی که از دست رفته است. بنابراین توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است.
جریان شناسی نفوذ جریان راست اسلامی در حزب جمهوری اسلامی: روایتی ناگفته از استحاله گامبه گام گفتمان انقلاب اسلامی
♦️در یک نگاه کلی به تاریخ پس از انقلاب، بی اینکه بخواهیم وارد جزئیات تاریخی و مناقشات سیاسی-امنیتی شویم، در یک روند کلی گفتمان انقلاب اسلامی از نطفه پیروزی در پاریس تا امروز مداوماً به سمت راست لغزش یافته است و سویه های آزادی و عدالت و دموکراسی و اومانیسم و شوراگرایی و مرکزستیزی و گشودگی نسبت به جهان و نفی جامعه طبقاتی و تحجر ستیزی در آن جای خود را به ساختار مفهومی بسته ای از اسلام حوزوی، فقه بسندگی، امنیت گرایی، اقتدار دولت مرکزی، سنت گرایی غرب ستیز، تمرکزگرایی و انحصار گرایی طبقاتی در فرهنگ و سیاست و اقتصاد داده است. به لحاظ گفتمانی به مرور شخصیتی چون طالقانی جای خود را به بهشتی و بهشتی جای خود را به منتظری و منتظری جای خود را به مصباح و مصباح جای خود را به پناهیان ها داده اند و در هر مرحله حلقه گفتمانی «خودی ها» تنگتر و گرایشات روشنفکرانه و چپ گرایانه انقلاب توسط نیروهای دست راستی از صحنه به بیرون رانده شده است. در واقع می توان در تأیید و تکمیل تحلیل مرحوم عزت الله سحابی از نفوذ جریان راست در انقلاب اسلامی، اذعان کرد که جناح راست نفوذی در حزب جمهوری اسلامی از بهار ۵۹ تا کنون در حذف مخالفان خود به رغم خواست اولیه برخی از رهبران انقلاب موفق بوده است؛ جریانی از روحانیت محافظه کار که کوشید شکستهای خود در مشروطه و نهضت ملی نفت را با نفوذ در انقلاب اسلامی تلافی کند. نفوذی که امروز آشکارا به انحطاط، تحجر و بن بست در حرکت انقلاب اسلامی انجامیده است:
📝در میان روحانیان حاکم شده در شورای انقلاب، انصافاً آن آقایان (سران حزب جمهوری اسلامی: آقایان بهشتی، رفسنجانی، خامنه ای، باهنر، موسوی اردبیلی) از نظر فکر و اندیشه و جهتگیری های سیاسی و اجتماعی معتدل ترین و نزدیکترین گروه روحانی به طیف روشنفکران مذهبی و یا ملی-مذهبی بودند. اینان از نظر من جناح کبوتران روحانیت بودند. جناح بازها، Hard liners آن گروه ها و طیفهای راستگرا و افراطی و نیز چپ گرایان و چپ نمایان خارج از روحانیون شورای انقلاب بوند ... از همان سال ۵۷ و پس از پیروزی انقلاب تلاشهای مخربی شروع شد. جناح راست و مخالفان نهضت ملی که با رژیم سابق همراه بودند و در هیچیک از مبارزات و زندان رفتنها هم شرکتی نداشتند، به تکاپو افتادند در انقلاب جایی برای خود بیابند و رقیبان و دشمنان دیرین خود از صحنه به در نمایند. مرحوم آیت می رفت به جامعه مدرسین قم و در آنجا تحت عنوان درس تاریخ معاصر، مقداری دروغ و تحریف تاریخ علیه نهضت ملی و مصدقی ها و نیروهای ملی-مذهبی و دفاع تلویحی از خط بقایی تحویل می داد و عملاً جامعه مدرسین را به یک محفل راست گرا، انحصار طلب، ضد مصدقی و ضد نهضت ملی تبدیل نمود.
📝 مرحوم بهشتی با دولت موقت مرحوم بازرگان و به ویژه با بنی صدر تضاد و تصادم داشت، ولی از این نظر سایر اعضا مثل آقایان اردبیلی، مهدوی کنی، هاشمی و خامنه ای نسبت به دولت موقت و شخص مهندس بازرگان و بعداً نسبت به بنی صدر ملایمتر بودند و گاه نقش میانجی را بازی می کردند... البته شورای انقلاب و به خصوص آقای بهشتی بر سر حذف نیروهای دیگر و سابقین در مبارزات از صحنه سیاسی و اجتماعی نه اصرار داشتند و نه پیشگام بودند. هرچه شد از طرف طیفهای راست و چپ خارج شورای انقلاب شد. بعد از حذف بنی صدر و دولت موقت به سرعت جناح بازها در دولت انقلاب سیطره یافتند. حذف تدریجی برای این بود که خودشان می پنداشتند که این مواضع آنها نگهبان نظام، قدرت و حکومت است. این مواضع درست و حق است و هرکسی خلاف این باشد ناحق است.
📝آقایان اردبیلی و بهشتی مخالف بینش فقه سنتی بودند. ولی همانجور که گفتم اینها تنها گردانندگان انقلاب ایران نبودند. هرچند که اینها شاگرداهای دست اول و جزء منتخبان و منتصبان ایشان بودند ولی واقعاً تنها نبودند... عده ای از روحانیان اطراف مرحوم کاشانی بودند که تلقیشان از انقلاب این بود که انتقام کاشانی و اعوان و انصارش (مثل بقایی و ...) را از مصدقیها بگیرند. یک عده دیگر هم بودند که بینش فقهی ناب داشند. یعنی آنهایی که یک عمر آرزو کرده اند که دولت اسلامی بیابد تا رساله و احکام اسلامی را اجرا کنند. عده زیادی هم بودند که زبان حالشان این بود که این توپ قدرت بعد از چرخهایی که طی مدت صدسال از زمان مشروطیت تا حالا خورده الان به دامن ما افتاده است و آنرا به سادگی از دست نمی دهیم. ...اینها در انقلاب نفود کردند. ولی آقایان بهشتی و اردبیلی و خامنه ای و هاشمی و... از قبل اصالتهایی داشتند، اما با طالقانی تفاوت داشتند. ولی واقعاً مثل آن دسته از روحانیت هم که ضد مصدق [ و روشنفکری] بودند نبودند. از بهار سال ۵۹ دعواهایی شروع شده بود...
🔺عزت الله سحابی، به نقل از کتاب "سودای جمهوری" نوشته عباس شادلو
♦️در یک نگاه کلی به تاریخ پس از انقلاب، بی اینکه بخواهیم وارد جزئیات تاریخی و مناقشات سیاسی-امنیتی شویم، در یک روند کلی گفتمان انقلاب اسلامی از نطفه پیروزی در پاریس تا امروز مداوماً به سمت راست لغزش یافته است و سویه های آزادی و عدالت و دموکراسی و اومانیسم و شوراگرایی و مرکزستیزی و گشودگی نسبت به جهان و نفی جامعه طبقاتی و تحجر ستیزی در آن جای خود را به ساختار مفهومی بسته ای از اسلام حوزوی، فقه بسندگی، امنیت گرایی، اقتدار دولت مرکزی، سنت گرایی غرب ستیز، تمرکزگرایی و انحصار گرایی طبقاتی در فرهنگ و سیاست و اقتصاد داده است. به لحاظ گفتمانی به مرور شخصیتی چون طالقانی جای خود را به بهشتی و بهشتی جای خود را به منتظری و منتظری جای خود را به مصباح و مصباح جای خود را به پناهیان ها داده اند و در هر مرحله حلقه گفتمانی «خودی ها» تنگتر و گرایشات روشنفکرانه و چپ گرایانه انقلاب توسط نیروهای دست راستی از صحنه به بیرون رانده شده است. در واقع می توان در تأیید و تکمیل تحلیل مرحوم عزت الله سحابی از نفوذ جریان راست در انقلاب اسلامی، اذعان کرد که جناح راست نفوذی در حزب جمهوری اسلامی از بهار ۵۹ تا کنون در حذف مخالفان خود به رغم خواست اولیه برخی از رهبران انقلاب موفق بوده است؛ جریانی از روحانیت محافظه کار که کوشید شکستهای خود در مشروطه و نهضت ملی نفت را با نفوذ در انقلاب اسلامی تلافی کند. نفوذی که امروز آشکارا به انحطاط، تحجر و بن بست در حرکت انقلاب اسلامی انجامیده است:
📝در میان روحانیان حاکم شده در شورای انقلاب، انصافاً آن آقایان (سران حزب جمهوری اسلامی: آقایان بهشتی، رفسنجانی، خامنه ای، باهنر، موسوی اردبیلی) از نظر فکر و اندیشه و جهتگیری های سیاسی و اجتماعی معتدل ترین و نزدیکترین گروه روحانی به طیف روشنفکران مذهبی و یا ملی-مذهبی بودند. اینان از نظر من جناح کبوتران روحانیت بودند. جناح بازها، Hard liners آن گروه ها و طیفهای راستگرا و افراطی و نیز چپ گرایان و چپ نمایان خارج از روحانیون شورای انقلاب بوند ... از همان سال ۵۷ و پس از پیروزی انقلاب تلاشهای مخربی شروع شد. جناح راست و مخالفان نهضت ملی که با رژیم سابق همراه بودند و در هیچیک از مبارزات و زندان رفتنها هم شرکتی نداشتند، به تکاپو افتادند در انقلاب جایی برای خود بیابند و رقیبان و دشمنان دیرین خود از صحنه به در نمایند. مرحوم آیت می رفت به جامعه مدرسین قم و در آنجا تحت عنوان درس تاریخ معاصر، مقداری دروغ و تحریف تاریخ علیه نهضت ملی و مصدقی ها و نیروهای ملی-مذهبی و دفاع تلویحی از خط بقایی تحویل می داد و عملاً جامعه مدرسین را به یک محفل راست گرا، انحصار طلب، ضد مصدقی و ضد نهضت ملی تبدیل نمود.
📝 مرحوم بهشتی با دولت موقت مرحوم بازرگان و به ویژه با بنی صدر تضاد و تصادم داشت، ولی از این نظر سایر اعضا مثل آقایان اردبیلی، مهدوی کنی، هاشمی و خامنه ای نسبت به دولت موقت و شخص مهندس بازرگان و بعداً نسبت به بنی صدر ملایمتر بودند و گاه نقش میانجی را بازی می کردند... البته شورای انقلاب و به خصوص آقای بهشتی بر سر حذف نیروهای دیگر و سابقین در مبارزات از صحنه سیاسی و اجتماعی نه اصرار داشتند و نه پیشگام بودند. هرچه شد از طرف طیفهای راست و چپ خارج شورای انقلاب شد. بعد از حذف بنی صدر و دولت موقت به سرعت جناح بازها در دولت انقلاب سیطره یافتند. حذف تدریجی برای این بود که خودشان می پنداشتند که این مواضع آنها نگهبان نظام، قدرت و حکومت است. این مواضع درست و حق است و هرکسی خلاف این باشد ناحق است.
📝آقایان اردبیلی و بهشتی مخالف بینش فقه سنتی بودند. ولی همانجور که گفتم اینها تنها گردانندگان انقلاب ایران نبودند. هرچند که اینها شاگرداهای دست اول و جزء منتخبان و منتصبان ایشان بودند ولی واقعاً تنها نبودند... عده ای از روحانیان اطراف مرحوم کاشانی بودند که تلقیشان از انقلاب این بود که انتقام کاشانی و اعوان و انصارش (مثل بقایی و ...) را از مصدقیها بگیرند. یک عده دیگر هم بودند که بینش فقهی ناب داشند. یعنی آنهایی که یک عمر آرزو کرده اند که دولت اسلامی بیابد تا رساله و احکام اسلامی را اجرا کنند. عده زیادی هم بودند که زبان حالشان این بود که این توپ قدرت بعد از چرخهایی که طی مدت صدسال از زمان مشروطیت تا حالا خورده الان به دامن ما افتاده است و آنرا به سادگی از دست نمی دهیم. ...اینها در انقلاب نفود کردند. ولی آقایان بهشتی و اردبیلی و خامنه ای و هاشمی و... از قبل اصالتهایی داشتند، اما با طالقانی تفاوت داشتند. ولی واقعاً مثل آن دسته از روحانیت هم که ضد مصدق [ و روشنفکری] بودند نبودند. از بهار سال ۵۹ دعواهایی شروع شده بود...
🔺عزت الله سحابی، به نقل از کتاب "سودای جمهوری" نوشته عباس شادلو
بازرگان-مرزهای دین و سیاست.pdf
7.4 MB
🔺سخنرانی «مرزهای دین و سیاست» از مهندس بازرگان/ ۲۱ شهریور ۱۳۴۱/ برگرفته از جلد هشتم مجموعه آثار
📍مقایسه این نوشته با سخنرانی معروف «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» در سال ۷۱ نشان میدهد که اسلام سیاسی بازرگان که بر پایه مرزگذاری میان دین و سیاست استوار است در نزاع میان روحانیون و سکولارها مهجور مانده است.
توضیح در 👇
📍مقایسه این نوشته با سخنرانی معروف «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» در سال ۷۱ نشان میدهد که اسلام سیاسی بازرگان که بر پایه مرزگذاری میان دین و سیاست استوار است در نزاع میان روحانیون و سکولارها مهجور مانده است.
توضیح در 👇
وقتی شصت سال در اندیشه سیاسی و الهیات درجا زده ایم
بازرگان و دفاع از اسلام سیاسی بدون آمیختن دین و سیاست
افراط و تفریط
📝 آنچه می گوییم این است: چه آن علمایی که از سیاست فرار کرده اند و چه آنها که رو به آن آورده و صرف روحانیت را مجوز کافی برای اعمال سیاست دانسته اند همگی یا این طرف مرز یا آن طرف بوده حالت افراط و تفریط و خروج از مرز و اعتدال صحیح را داشته اند.
🔺دولتها نیز که توجه و تحریک عواطف دینی (و غالباً خرافات دینی) را وسیله عوام فریبی و تقویت خود قرار می دهند یا به بهانه مبارزه با کمونیسم و حفظ ملیت و استقلال، خود را موظف یا مفتخر به تقویت ایمان و شریعت جلوه می دهند، عمل همه آنها در زمینه دین و سیاست تجاوز از مرز و مصلحت دین است.
🔺همچنین بعضی از احزاب یا افرادی که از روی غرض یا حتی حسن نیت، دینداری را وسیله ای و فرصتی برای هدفهای مشروع و مسلکهای سیاسی خود می گیرند و می خواهند آنرا به عنوان عاملی جهت جلب نظر یا قدرت اثر فکری و حزبی خود قرار دهند این دسته نیز پا از حق و از مرز صحیحی که باید میان دین و سیاست رعایت شود بیرون می گذارند.
🔺همینطور مسلمانهای مؤمنی که بخواهند در لوای عقاید و علاقه های دینی و در داخل جمعیت های اسلامی، مرام های سیاسی خود (ولو مشروع) را ترویج نمایند.
🔺به عکس آنهایی هم که متدینند و خود را متجدد می دانند ولی می گویند عقیده دینی و عمل به فرایض مذهبی یک چیز است و سیاست و مکتب اجتماعی یک چیز دیگر، آنها هم در اشتباه و خارج از مرزند.
🔺خلاصه آنکه کمتر دسته ای روی مرز راه رفته و از این پل صراط پرت نشده است.
✍آنچه خواندید، بخشی از سخنرانی مهندس بازرگان در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۴۱، در دومین کنگره انجمنهای اسلامی ایران در مسجد نارمک، تحت عنوان «مرزهای دین و سیاست» است که در آن به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای شکلگیری «اسلامیسم معاصر» یا «اسلام سیاسی»، به طور فشرده دیدگاهش را درباره رابطه دین و سیاست بیان می کند.
🔴تأمل در این سخنرانی کوتاه و پیشتازی و بداعت و نبوغ مندرج در آن نشان می دهد که چگونه اندیشه سیاسی و الهیات و مجموعاً فضای فکری و فرهنگی ایران در این شصت سال گذشته حتی یک قدم هم به پیش نرفته و در واقع سیری قهقرایی را طی کرده است. جالب آنکه مطالعه این سخنرانی نشان می دهد که آخرین سخنرانی مهم مهندس بازرگان در سال ۱۳۷۱ تحت عنوان «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» که از سوی مجله کیان بعنوان نقطه عطف فکری بازرگان معرفی شد، تنها تکرار دوباره موضع سی سال قبل مهندس بازرگان و تأکید بر اهمیت اساسی «مرزهای دین و سیاست» است، و حال آنکه دوگانه منحط اسلام حداقلی-اسلام حداکثری که روشنفکری دینی و دکتر سروش از یکسو و حوزویان و روحانیون محافظه کار از سوی دیگر در دهه هفتاد و هشتاد بر تنور آن دمیدند، اساساً همان دو موضع افراط و تفریط بیهوده و نادرستی است که از نظر بازرگان مایه انحطاط مسلمین و زوال تمدنی آنها در اعصار گذشته بوده است.
♦️تأمل در اهمیت دفاع از اسلام سیاسی در عین تفکیک مرزهای دین و سیاست، موضع پیچیده و مهم انقلاب اسلامی در الهیات، اندیشه سیاسی و مواجهه با مسائل عدیده جهان معاصر را نمایان می کند که سالهاست فراموش شده است. موضعی که فراموشی آن در فهم نسبت دین با سیاست، علم، اقتصاد، آموزش، فرهنگ و همه اموری که در طول این سالها بر اسلامی شدن آنها تأکید شده درستی هشدارهای بازرگان را نمایان می کند: اصرار بر حوزوی کردن سیاست و اقتصاد و علم و دانشگاه در موج اول مارا از عقلانیت سیاسی و اقتصادی و علمی و آموزشی تاریخ بشری محروم کرد؛ در گام دوم به وصله پینه های پراگماتیستی و التقاطی بدترین مدلهای توسعه و متحجرانه ترین اشکال الهیاتی منجر شد و اکنون در گام سوم با برگشت در دین و الهیات، به مقدس نمایی و دین مالیِ ساختارهای موجودِ حکمرانی، اقتصادی، علمی و آموزشی و مصرف همه سرمایه های دینی و فرهنگیِ تاریخ گذشته ایران انجامیده است.
https://news.1rj.ru/str/IslamicLeft/767
بازرگان و دفاع از اسلام سیاسی بدون آمیختن دین و سیاست
افراط و تفریط
📝 آنچه می گوییم این است: چه آن علمایی که از سیاست فرار کرده اند و چه آنها که رو به آن آورده و صرف روحانیت را مجوز کافی برای اعمال سیاست دانسته اند همگی یا این طرف مرز یا آن طرف بوده حالت افراط و تفریط و خروج از مرز و اعتدال صحیح را داشته اند.
🔺دولتها نیز که توجه و تحریک عواطف دینی (و غالباً خرافات دینی) را وسیله عوام فریبی و تقویت خود قرار می دهند یا به بهانه مبارزه با کمونیسم و حفظ ملیت و استقلال، خود را موظف یا مفتخر به تقویت ایمان و شریعت جلوه می دهند، عمل همه آنها در زمینه دین و سیاست تجاوز از مرز و مصلحت دین است.
🔺همچنین بعضی از احزاب یا افرادی که از روی غرض یا حتی حسن نیت، دینداری را وسیله ای و فرصتی برای هدفهای مشروع و مسلکهای سیاسی خود می گیرند و می خواهند آنرا به عنوان عاملی جهت جلب نظر یا قدرت اثر فکری و حزبی خود قرار دهند این دسته نیز پا از حق و از مرز صحیحی که باید میان دین و سیاست رعایت شود بیرون می گذارند.
🔺همینطور مسلمانهای مؤمنی که بخواهند در لوای عقاید و علاقه های دینی و در داخل جمعیت های اسلامی، مرام های سیاسی خود (ولو مشروع) را ترویج نمایند.
🔺به عکس آنهایی هم که متدینند و خود را متجدد می دانند ولی می گویند عقیده دینی و عمل به فرایض مذهبی یک چیز است و سیاست و مکتب اجتماعی یک چیز دیگر، آنها هم در اشتباه و خارج از مرزند.
🔺خلاصه آنکه کمتر دسته ای روی مرز راه رفته و از این پل صراط پرت نشده است.
✍آنچه خواندید، بخشی از سخنرانی مهندس بازرگان در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۴۱، در دومین کنگره انجمنهای اسلامی ایران در مسجد نارمک، تحت عنوان «مرزهای دین و سیاست» است که در آن به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای شکلگیری «اسلامیسم معاصر» یا «اسلام سیاسی»، به طور فشرده دیدگاهش را درباره رابطه دین و سیاست بیان می کند.
🔴تأمل در این سخنرانی کوتاه و پیشتازی و بداعت و نبوغ مندرج در آن نشان می دهد که چگونه اندیشه سیاسی و الهیات و مجموعاً فضای فکری و فرهنگی ایران در این شصت سال گذشته حتی یک قدم هم به پیش نرفته و در واقع سیری قهقرایی را طی کرده است. جالب آنکه مطالعه این سخنرانی نشان می دهد که آخرین سخنرانی مهم مهندس بازرگان در سال ۱۳۷۱ تحت عنوان «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» که از سوی مجله کیان بعنوان نقطه عطف فکری بازرگان معرفی شد، تنها تکرار دوباره موضع سی سال قبل مهندس بازرگان و تأکید بر اهمیت اساسی «مرزهای دین و سیاست» است، و حال آنکه دوگانه منحط اسلام حداقلی-اسلام حداکثری که روشنفکری دینی و دکتر سروش از یکسو و حوزویان و روحانیون محافظه کار از سوی دیگر در دهه هفتاد و هشتاد بر تنور آن دمیدند، اساساً همان دو موضع افراط و تفریط بیهوده و نادرستی است که از نظر بازرگان مایه انحطاط مسلمین و زوال تمدنی آنها در اعصار گذشته بوده است.
♦️تأمل در اهمیت دفاع از اسلام سیاسی در عین تفکیک مرزهای دین و سیاست، موضع پیچیده و مهم انقلاب اسلامی در الهیات، اندیشه سیاسی و مواجهه با مسائل عدیده جهان معاصر را نمایان می کند که سالهاست فراموش شده است. موضعی که فراموشی آن در فهم نسبت دین با سیاست، علم، اقتصاد، آموزش، فرهنگ و همه اموری که در طول این سالها بر اسلامی شدن آنها تأکید شده درستی هشدارهای بازرگان را نمایان می کند: اصرار بر حوزوی کردن سیاست و اقتصاد و علم و دانشگاه در موج اول مارا از عقلانیت سیاسی و اقتصادی و علمی و آموزشی تاریخ بشری محروم کرد؛ در گام دوم به وصله پینه های پراگماتیستی و التقاطی بدترین مدلهای توسعه و متحجرانه ترین اشکال الهیاتی منجر شد و اکنون در گام سوم با برگشت در دین و الهیات، به مقدس نمایی و دین مالیِ ساختارهای موجودِ حکمرانی، اقتصادی، علمی و آموزشی و مصرف همه سرمایه های دینی و فرهنگیِ تاریخ گذشته ایران انجامیده است.
https://news.1rj.ru/str/IslamicLeft/767
Telegram
جمهورى سوم
🔺سخنرانی «مرزهای دین و سیاست» از مهندس بازرگان/ ۲۱ شهریور ۱۳۴۱/ برگرفته از جلد هشتم مجموعه آثار
📍مقایسه این نوشته با سخنرانی معروف «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» در سال ۷۱ نشان میدهد که اسلام سیاسی بازرگان که بر پایه مرزگذاری میان دین و سیاست استوار است در…
📍مقایسه این نوشته با سخنرانی معروف «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا» در سال ۷۱ نشان میدهد که اسلام سیاسی بازرگان که بر پایه مرزگذاری میان دین و سیاست استوار است در…
اسم این وضع نه خصوصی است و نه دولتی، درماندگی است…
🔴همواره معتقد بودم که دوگانه دولتی-خصوصی هیچ کمکی به فهم یا حل مسائل کنونی ایران نمی کند و تنها آدرس غلطی است که ما را از مشکلات اساسی منحرف می کند. اقتصاد خوانده های طرفدار بازار آزاد، چپهای ارتدوکس که اول تا آخر حرفهایشان تنها در فحش به نولیبرالیسم و خصوصی سازی خلاصه می شود و تکنوکراتهایی که فکر می کنند با تکرار طوطی وار چهار قاعده ای که در کتابها خوانده اند بر پایه «علم دقیقه ی سیاستگذاری اقتصادی» همه معماها را آسان کرده اند، همگی در این آفت «اکونومیسم» یا دروغِ بزرگ تقلیل همه امور به اقتصاد (که افسانه ای قرن نوزدهمی است) شریکند. آنها چه در مقام رفیع ارائه راه حل و یا چه در جایگاه منیع فحاشی، ترجیح می دهند که مثل آب نبات کلمه «خصوصی سازی» را بالا بیندازند تا زحمت پژوهش و مطالعه در باب اقتصاد سیاسی آشفته و تاریخ بس غامض ایران را بر عهده بگیرند.
🔴به دور از جهان ایدئولوژیک و انتزاعی این سه گروه و بر پایه عقل سلیم، هر ایرانی متوسط الحالی به فراست درک می کند که مجموعا «ما در ایران مجبوریم که کالاهای ضروری خودمان را با قیمت خصوصی و گزاف، با کیفیت پایین و با کمترین امکان انتخاب و حق اعتراض بخریم». مثلا همین دیروز بنده با تعطیل کردن کار و بار برای تمدید گواهینامه ام به پلیس+۱۰ مراجعه کردم و ضمن تحمل صف و گرما و قطعیهای مکرر و همیشگی سیستم، بعد از پرداخت قریب حدود ۸۵ هزار تومن به یکی از مراکز معاینه چشم حواله شدم و الحمدلله چون به اعلامیه های الصاقی اعتنایی نکردم و تلفنی تماس گرفتم پس از یک ساعت دیگر تحمل گرما و ترافیک مضاعف و ۲۷ هزار تومن ویزیت (آن هم برای دو تا چپ-راست و بشین پاشو که بیشتر از ویزیت یک متخصص چشم پزشکی در بیمارستان است، آن هم بدون رسید و نسخه) به مرکز مربوطه برگشتم و ایشان اعلام کرد که به خاطر تعمیرات، سیستم قطع می باشد و لطفا یک روز دیگر مراجعه بفرمایید. خب پرسش این است که خدمات ارائه شده خصوصی است یا دولتی؟ ارائه گواهینامه که یک خدمت دولتی است پس چرا من ۱۱۳ هزار و ۸۲۵ تومان برای آن پرداخت کرده ام؟ و اگر پلیس+۱۰ یک شرکت خصوصی است و من هم پول از جیب پرداخت کرده ام پس کو آن بازار آزاد رقابتی که خدمات را به لحاظ کیفیت و قیمت بهینه کند؟ آیا من انتخاب دیگری دارم؟ آیا من امکان اعتراض و شکایت دارم؟ آیا اساسا من امکان چشم پوشی از هر جزئی از این فرآیند را دارم؟
🔴دقت می فرمایید؟ این یک مثال کوچک و قابل تعمیم به همه مسائلی است که ما هر روزه با آنها درگیریم. مثلا همین پراید خودروی وطنی ما ایرانیان را در نظر بگیرید. یا همین نان سنگک دو هزار تومنی. یا همین پدیده کنکور و مدرک دانشگاهی و مدارس که امروز بحث دولتی-خصوصیشان داغ است یا پزشکان عزیز و حاذق و قانعی که پس از ساعتها انتظار به پابوسشان شرفیاب می شویم. همه اینها مثل گواهینامه اموری هستند که آلترناتیوی ندارند. اینها برای زندگی اولیه ما ضروری هستند و ما چاره ای نداریم از تأمین آنها. دولتهای فخیمه هم لطف کرده اند و به اقتضای دیدگاه های ناسیونالیستی یا سوسیالیستی یا اسلامی -چه فرقی می کند- خیرخواهانه این کالاهای ضروری را کانالیزه و یکسان سازی کرده اند ذیل ساختار دولت. پراید ملی، سنگک ملی، کنکور ملی، نظام آموزشی ملی، نظام پزشکی ملی. اما کاش مساله به همینجا ختم می شد. یعنی کاش حداقل همه ما برابر بدون پرداخت هزینه، مساوی با هم از کیفیت پایین زندگیمان رنج می بردیم و اموراتمان سپری می شد. به مرور حضرات به این نتیجه رسیده اند که آقا این چه کاریست، خدمات را به مردم بفروشیم اما سررشته کار دست خودمان بماند. اصل ۴۴ هم از نو تفسیر شد. نتیجه شده این وضع فعلی ما: مجبوریم که از جیب بدترین خدمات را با بالاترین قیمت بدون هیچ حق شکایت و بدون هیچ رقابتی بخریم.
🔴البته متاسفانه باز هم کاش مساله به همینجا ختم می شد! در حالیکه عموم ملت درگیر لذت بردن از موقعیت تازه شان شده اند، منطقة الفراغی آن بالا میان دولت و بخش خصوصی خادم (!) پدید می آید که حیاط خلوت «خودیها»ست. آنها که کارشان با یک تلفن راه می افتد تا وقت مبارکشان که صرف اداره این مردمان درمانده می شود یک لحظه هم هدر نشود. اینچنین است که جامعه ایرانی به دو طبقه تقسیم می شود: آنانکه شب و روز می دوند تا هزینه روی پا ماندنشان را تأمین کنند که باز هم بتوانند بدوند؛ و آنانکه در کنار دولت، زحمت تأمین مایحتاج ضروری این ملت زبان بسته را بر دوش می کشند و خب طبیعی است که از دولت انتظار وام و ارز دولتی و انحصار و از ملت انتظار پرداخت هزینه های خصوصیشان را داشته باشند! این وضعیت نه ربطی به لیبرالیسم دارد و نه ربطی به سوسیالیسم دولتی، این نوع خاصی از سرمایه داری دولتی ایرانی-اسلامی است که خود ما مبدع آن بوده ایم و متاسفانه همه ارزشها را برای حفظ آن هزینه کرده ایم...
🔴همواره معتقد بودم که دوگانه دولتی-خصوصی هیچ کمکی به فهم یا حل مسائل کنونی ایران نمی کند و تنها آدرس غلطی است که ما را از مشکلات اساسی منحرف می کند. اقتصاد خوانده های طرفدار بازار آزاد، چپهای ارتدوکس که اول تا آخر حرفهایشان تنها در فحش به نولیبرالیسم و خصوصی سازی خلاصه می شود و تکنوکراتهایی که فکر می کنند با تکرار طوطی وار چهار قاعده ای که در کتابها خوانده اند بر پایه «علم دقیقه ی سیاستگذاری اقتصادی» همه معماها را آسان کرده اند، همگی در این آفت «اکونومیسم» یا دروغِ بزرگ تقلیل همه امور به اقتصاد (که افسانه ای قرن نوزدهمی است) شریکند. آنها چه در مقام رفیع ارائه راه حل و یا چه در جایگاه منیع فحاشی، ترجیح می دهند که مثل آب نبات کلمه «خصوصی سازی» را بالا بیندازند تا زحمت پژوهش و مطالعه در باب اقتصاد سیاسی آشفته و تاریخ بس غامض ایران را بر عهده بگیرند.
🔴به دور از جهان ایدئولوژیک و انتزاعی این سه گروه و بر پایه عقل سلیم، هر ایرانی متوسط الحالی به فراست درک می کند که مجموعا «ما در ایران مجبوریم که کالاهای ضروری خودمان را با قیمت خصوصی و گزاف، با کیفیت پایین و با کمترین امکان انتخاب و حق اعتراض بخریم». مثلا همین دیروز بنده با تعطیل کردن کار و بار برای تمدید گواهینامه ام به پلیس+۱۰ مراجعه کردم و ضمن تحمل صف و گرما و قطعیهای مکرر و همیشگی سیستم، بعد از پرداخت قریب حدود ۸۵ هزار تومن به یکی از مراکز معاینه چشم حواله شدم و الحمدلله چون به اعلامیه های الصاقی اعتنایی نکردم و تلفنی تماس گرفتم پس از یک ساعت دیگر تحمل گرما و ترافیک مضاعف و ۲۷ هزار تومن ویزیت (آن هم برای دو تا چپ-راست و بشین پاشو که بیشتر از ویزیت یک متخصص چشم پزشکی در بیمارستان است، آن هم بدون رسید و نسخه) به مرکز مربوطه برگشتم و ایشان اعلام کرد که به خاطر تعمیرات، سیستم قطع می باشد و لطفا یک روز دیگر مراجعه بفرمایید. خب پرسش این است که خدمات ارائه شده خصوصی است یا دولتی؟ ارائه گواهینامه که یک خدمت دولتی است پس چرا من ۱۱۳ هزار و ۸۲۵ تومان برای آن پرداخت کرده ام؟ و اگر پلیس+۱۰ یک شرکت خصوصی است و من هم پول از جیب پرداخت کرده ام پس کو آن بازار آزاد رقابتی که خدمات را به لحاظ کیفیت و قیمت بهینه کند؟ آیا من انتخاب دیگری دارم؟ آیا من امکان اعتراض و شکایت دارم؟ آیا اساسا من امکان چشم پوشی از هر جزئی از این فرآیند را دارم؟
🔴دقت می فرمایید؟ این یک مثال کوچک و قابل تعمیم به همه مسائلی است که ما هر روزه با آنها درگیریم. مثلا همین پراید خودروی وطنی ما ایرانیان را در نظر بگیرید. یا همین نان سنگک دو هزار تومنی. یا همین پدیده کنکور و مدرک دانشگاهی و مدارس که امروز بحث دولتی-خصوصیشان داغ است یا پزشکان عزیز و حاذق و قانعی که پس از ساعتها انتظار به پابوسشان شرفیاب می شویم. همه اینها مثل گواهینامه اموری هستند که آلترناتیوی ندارند. اینها برای زندگی اولیه ما ضروری هستند و ما چاره ای نداریم از تأمین آنها. دولتهای فخیمه هم لطف کرده اند و به اقتضای دیدگاه های ناسیونالیستی یا سوسیالیستی یا اسلامی -چه فرقی می کند- خیرخواهانه این کالاهای ضروری را کانالیزه و یکسان سازی کرده اند ذیل ساختار دولت. پراید ملی، سنگک ملی، کنکور ملی، نظام آموزشی ملی، نظام پزشکی ملی. اما کاش مساله به همینجا ختم می شد. یعنی کاش حداقل همه ما برابر بدون پرداخت هزینه، مساوی با هم از کیفیت پایین زندگیمان رنج می بردیم و اموراتمان سپری می شد. به مرور حضرات به این نتیجه رسیده اند که آقا این چه کاریست، خدمات را به مردم بفروشیم اما سررشته کار دست خودمان بماند. اصل ۴۴ هم از نو تفسیر شد. نتیجه شده این وضع فعلی ما: مجبوریم که از جیب بدترین خدمات را با بالاترین قیمت بدون هیچ حق شکایت و بدون هیچ رقابتی بخریم.
🔴البته متاسفانه باز هم کاش مساله به همینجا ختم می شد! در حالیکه عموم ملت درگیر لذت بردن از موقعیت تازه شان شده اند، منطقة الفراغی آن بالا میان دولت و بخش خصوصی خادم (!) پدید می آید که حیاط خلوت «خودیها»ست. آنها که کارشان با یک تلفن راه می افتد تا وقت مبارکشان که صرف اداره این مردمان درمانده می شود یک لحظه هم هدر نشود. اینچنین است که جامعه ایرانی به دو طبقه تقسیم می شود: آنانکه شب و روز می دوند تا هزینه روی پا ماندنشان را تأمین کنند که باز هم بتوانند بدوند؛ و آنانکه در کنار دولت، زحمت تأمین مایحتاج ضروری این ملت زبان بسته را بر دوش می کشند و خب طبیعی است که از دولت انتظار وام و ارز دولتی و انحصار و از ملت انتظار پرداخت هزینه های خصوصیشان را داشته باشند! این وضعیت نه ربطی به لیبرالیسم دارد و نه ربطی به سوسیالیسم دولتی، این نوع خاصی از سرمایه داری دولتی ایرانی-اسلامی است که خود ما مبدع آن بوده ایم و متاسفانه همه ارزشها را برای حفظ آن هزینه کرده ایم...
بن بست دهه نود
📍بخش اول
1️⃣دهه نود بدون شک بدترین دهه ی جمهوری دوم بوده است و به اعتقاد من نظام باید همه تلاش خود را برای برون رفت از بن بستی که در دهه نود ایجاد شده است به کار گیرد. وقتی صحبتهای سردار جعفری، رییس سابق سپاه در سخنرانی ای مربوط به انتخابات ۸۸ که به تازگی از سوی اصلاح طلبان افشا شده است را گوش می دادم، این احساس که دهه نود دهه انحطاط نظام و انقلاب بود، بیش از پیش در من تقویت شد. گذشته از این مسأله مهم که این سخنرانی بار دیگر بر نامشخص بودن «قلمرو نظامی» در جمهوری اسلامی صحه می گذارد، مواجهه دوباره با نوع گفتمانی که عزیز جعفری در این سخنرانی به کار می گیرد، تحولی اساسی نظام در یک دهه اخیر را به ما تذکر می دهد.
2️⃣سردار جعفری در این سخنرانی آشکارا از گفتمانی چپ برای صورت بندی مقولات و مفاهیم و ارزشها و نظریه سیاسی انقلاب اسلامی در اواخر دهه هشتاد استفاده می کند. او در این سخنرانی با لحنی شورمندانه «علیه الیگارشی» پدیده آمده در ساختار جمهوری اسلامی سخن می گوید، وقتی از تحلیل اینکه آراء خاموش به سمت چه کسی رفته است صحبت می کند، موضعی اساسا «اپوزوسیونی» اتخاذ می کند و با تأکید چند باره بر «مبارزه با فقر و فساد و تبعیضی» که در استخوان بندی نظام رخنه کرده و با بیان اینکه «حتی متاسفانه بی عدالتی و ترجیح قدرتمند بر ضعیف به درون سپاه هم خزیده است» گفتمانی چپ، رهایی بخش، مردمی و ضد سلطه را برای تداوم انقلاب در دهه چهارم فراخوان می کند، دهه چهارمی که او با شوقی حماسی، از آن به «دوران جدید» تعبیر می کند.
3️⃣امروز که در انتهای دهه نود به سر می بریم اما همه اینها بیشتر به سرابی برآمده از جهانی دیگر شبیه است. دهه نود بی تردید اوج گرفتن عجیب و بی سابقه چپ زدایی از جمهوری اسلامی در چهار دهه اخیر است. علی رغم حضور گفتمان منحط روحانیت و خرده بورژوازی محافظه کار که جمهوری اسلامی را رژیمی سنتی با اقتصادی آلوده به سرمایه داری تجاری رانتی می دانند و آزادی جویی و دموکراسی و عدالت خواهی و ظهور امر سیاسی را گناهانی بخشش ناپذیر تلقی می کند و در اتحاد با نیروهای امنیتی عرفی و تکنوکراتهای ملی گرای مصلحت اندیش که انقلابی گری و پیگیری گفتمان انقلاب را جرم علیه امنیت ملی و اخلال در نظم دولتی می دانند، همواره کسانی چون شهید بهشتی، میرحسین موسوی، محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد در کنار آیت الله خامنه ای، روحانی روشنفکر و خطیب معروف مدافع جامعه بی طبقه توحیدی در دهه پنجاه، بوده اند که از تداوم روح انقلاب در مقابل یورش این محافظه کاران دست راستی حفاظت کرده اند. اما دهه نود اینچنین نبود. دهه نود، دهه پیروزی راست مدرن و راست سنتی بر انقلاب و دستیابی آنها به قدرت فائقه ای برای حمله به آرمانها بود. دهه نود دهه پیروزی «حیوانی ترسیده و ستیزه جو» بر «انسان سیاسی» بود.
ادامه👇👇👇
📍بخش اول
1️⃣دهه نود بدون شک بدترین دهه ی جمهوری دوم بوده است و به اعتقاد من نظام باید همه تلاش خود را برای برون رفت از بن بستی که در دهه نود ایجاد شده است به کار گیرد. وقتی صحبتهای سردار جعفری، رییس سابق سپاه در سخنرانی ای مربوط به انتخابات ۸۸ که به تازگی از سوی اصلاح طلبان افشا شده است را گوش می دادم، این احساس که دهه نود دهه انحطاط نظام و انقلاب بود، بیش از پیش در من تقویت شد. گذشته از این مسأله مهم که این سخنرانی بار دیگر بر نامشخص بودن «قلمرو نظامی» در جمهوری اسلامی صحه می گذارد، مواجهه دوباره با نوع گفتمانی که عزیز جعفری در این سخنرانی به کار می گیرد، تحولی اساسی نظام در یک دهه اخیر را به ما تذکر می دهد.
2️⃣سردار جعفری در این سخنرانی آشکارا از گفتمانی چپ برای صورت بندی مقولات و مفاهیم و ارزشها و نظریه سیاسی انقلاب اسلامی در اواخر دهه هشتاد استفاده می کند. او در این سخنرانی با لحنی شورمندانه «علیه الیگارشی» پدیده آمده در ساختار جمهوری اسلامی سخن می گوید، وقتی از تحلیل اینکه آراء خاموش به سمت چه کسی رفته است صحبت می کند، موضعی اساسا «اپوزوسیونی» اتخاذ می کند و با تأکید چند باره بر «مبارزه با فقر و فساد و تبعیضی» که در استخوان بندی نظام رخنه کرده و با بیان اینکه «حتی متاسفانه بی عدالتی و ترجیح قدرتمند بر ضعیف به درون سپاه هم خزیده است» گفتمانی چپ، رهایی بخش، مردمی و ضد سلطه را برای تداوم انقلاب در دهه چهارم فراخوان می کند، دهه چهارمی که او با شوقی حماسی، از آن به «دوران جدید» تعبیر می کند.
3️⃣امروز که در انتهای دهه نود به سر می بریم اما همه اینها بیشتر به سرابی برآمده از جهانی دیگر شبیه است. دهه نود بی تردید اوج گرفتن عجیب و بی سابقه چپ زدایی از جمهوری اسلامی در چهار دهه اخیر است. علی رغم حضور گفتمان منحط روحانیت و خرده بورژوازی محافظه کار که جمهوری اسلامی را رژیمی سنتی با اقتصادی آلوده به سرمایه داری تجاری رانتی می دانند و آزادی جویی و دموکراسی و عدالت خواهی و ظهور امر سیاسی را گناهانی بخشش ناپذیر تلقی می کند و در اتحاد با نیروهای امنیتی عرفی و تکنوکراتهای ملی گرای مصلحت اندیش که انقلابی گری و پیگیری گفتمان انقلاب را جرم علیه امنیت ملی و اخلال در نظم دولتی می دانند، همواره کسانی چون شهید بهشتی، میرحسین موسوی، محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد در کنار آیت الله خامنه ای، روحانی روشنفکر و خطیب معروف مدافع جامعه بی طبقه توحیدی در دهه پنجاه، بوده اند که از تداوم روح انقلاب در مقابل یورش این محافظه کاران دست راستی حفاظت کرده اند. اما دهه نود اینچنین نبود. دهه نود، دهه پیروزی راست مدرن و راست سنتی بر انقلاب و دستیابی آنها به قدرت فائقه ای برای حمله به آرمانها بود. دهه نود دهه پیروزی «حیوانی ترسیده و ستیزه جو» بر «انسان سیاسی» بود.
ادامه👇👇👇
👍1
ادامه👆👆👆
بن بست دهه نود
📍بخش دوم
4️⃣اما چرا چنین شد؟ بعید می دانم کسانی چون سردار جعفری که آنچنان از مبارزه با «الیگارشی زر و زور» (که تزویرش را از ترس روحانیت جا می اندازد) و چشم انداز زیبای «مبارزه با فقر و فساد و تبعیض» در دهه چهارم انقلاب سخن می گوید، چندان مجال تأمل در چرخشی که پیدا شد و صحنه ای که به کلی دگرگون شد را یافته باشند. اینکه چطور در دهه نود هاشمی رفسنجانی از دنیا رفت، اما با شگفتی تمام گفتمان خود را با اقتدار و پیروزی بر نظام حاکم کرد؟ اینکه چطور در برآیند وقایعی عجیب و پی در پی، هم میرحسین موسوی و هم محمود احمدی نژاد از صحنه به بیرون رانده شدند و اینکه چگونه برادران لاریجانی و حسن روحانی به عنوان نمادهای تام انحراف نظام به سمت راست به قدرت رسیدند؟ اینکه چگونه برجام با هدف «نورمالیزاسیون» به تأیید نظام رسید و نظام خود به دست خود امر سیاسی را درون قلبهای جوانان هوادار خود بتون ریزی کرد تا قدم به قدم نهضت جهانی خود را به «تمدن» و تمدن خود را به «قدرتی منطقه ای» و قدرت منطقه ای خود را به «دولت-ملتی عادی» و دولت-ملت خود را به دولتی پیر و روزمره و نفتی و توهین آمیز برای ملت بزرگ ایران مبدل کند. اینکه چگونه از دامان سپاه و مؤسسات مالی جمهوری اسلامی برجهای منطقه ۲۲ و ایران مال و هزاران مال مبتذل دیگر همچون تاولهای ورم کرده ای از پولهای کثیف سرمایه داری رانتی، چهره ایران را ملوث کرد؟
5️⃣دهه نود بن بستی تمام عیار برای نظام و انقلاب بود و متاسفانه باید گفت که آقازادگان ترسو، محافظه کار، امنیتی و رانتخواری که این روزها زیر پرچم «دولت جوان حزب اللهی» در حال گرم کردن خود هستند، نه تنها راه برون رفت از این وضعیت محسوب نمی شوند بلکه خود یکی از بیماریهای بزرگ مولود انحراف دهه نودند که حتی عُرضه تمدید بن بست موجود را هم نخواهند داشت. نظام باید به ریشه های خود بازگردد و خود را از چنگال الیگارشی فاسد متشکل از روحانیون و بازاریان و تکنوکراتها و امنیتی های محافظه کاری که در دهه نود به نحوی موفقیت آمیز بر او چنبره زده اند آزاد کند. این تنها جراحی دردناکی است که شاید امید را به برآمدن جمهوری سوم بازگرداند.
بن بست دهه نود
📍بخش دوم
4️⃣اما چرا چنین شد؟ بعید می دانم کسانی چون سردار جعفری که آنچنان از مبارزه با «الیگارشی زر و زور» (که تزویرش را از ترس روحانیت جا می اندازد) و چشم انداز زیبای «مبارزه با فقر و فساد و تبعیض» در دهه چهارم انقلاب سخن می گوید، چندان مجال تأمل در چرخشی که پیدا شد و صحنه ای که به کلی دگرگون شد را یافته باشند. اینکه چطور در دهه نود هاشمی رفسنجانی از دنیا رفت، اما با شگفتی تمام گفتمان خود را با اقتدار و پیروزی بر نظام حاکم کرد؟ اینکه چطور در برآیند وقایعی عجیب و پی در پی، هم میرحسین موسوی و هم محمود احمدی نژاد از صحنه به بیرون رانده شدند و اینکه چگونه برادران لاریجانی و حسن روحانی به عنوان نمادهای تام انحراف نظام به سمت راست به قدرت رسیدند؟ اینکه چگونه برجام با هدف «نورمالیزاسیون» به تأیید نظام رسید و نظام خود به دست خود امر سیاسی را درون قلبهای جوانان هوادار خود بتون ریزی کرد تا قدم به قدم نهضت جهانی خود را به «تمدن» و تمدن خود را به «قدرتی منطقه ای» و قدرت منطقه ای خود را به «دولت-ملتی عادی» و دولت-ملت خود را به دولتی پیر و روزمره و نفتی و توهین آمیز برای ملت بزرگ ایران مبدل کند. اینکه چگونه از دامان سپاه و مؤسسات مالی جمهوری اسلامی برجهای منطقه ۲۲ و ایران مال و هزاران مال مبتذل دیگر همچون تاولهای ورم کرده ای از پولهای کثیف سرمایه داری رانتی، چهره ایران را ملوث کرد؟
5️⃣دهه نود بن بستی تمام عیار برای نظام و انقلاب بود و متاسفانه باید گفت که آقازادگان ترسو، محافظه کار، امنیتی و رانتخواری که این روزها زیر پرچم «دولت جوان حزب اللهی» در حال گرم کردن خود هستند، نه تنها راه برون رفت از این وضعیت محسوب نمی شوند بلکه خود یکی از بیماریهای بزرگ مولود انحراف دهه نودند که حتی عُرضه تمدید بن بست موجود را هم نخواهند داشت. نظام باید به ریشه های خود بازگردد و خود را از چنگال الیگارشی فاسد متشکل از روحانیون و بازاریان و تکنوکراتها و امنیتی های محافظه کاری که در دهه نود به نحوی موفقیت آمیز بر او چنبره زده اند آزاد کند. این تنها جراحی دردناکی است که شاید امید را به برآمدن جمهوری سوم بازگرداند.
چگونه گفتمان اصیل انقلاب اسلامی به ایدئولوژی طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی-سرمایه دار» تبدیل شد؟
(گفتگویی انتقادی با حسین بشیریه)
1⃣کتاب «زمینه های اجتماعی انقلاب ایران» (عنوان اصلی انگلیسی: دولت و انقلاب در ایران) یکی از مهمترین و شاید مهمترین کتاب حسین بشیریه است که اخیراً با بیش از سه دهه تأخیر به فارسی ترجمه شده و جالب آنکه همزمان با کتاب دیگری از بشیریه به نام «احیای علوم سیاسی» که چرخش مهمی در اندیشه بشیریه را نمایان می کند، منتشر شده است. مهمترین ویژگی این کتاب این است که «افسانه توسعه تکنوکرات ها» و «دوران طلایی توسعه اقتصادی دهه چهل» را که همین اخیراً با فوت عالیخانی، وزیر اقتصاد تکنوکرات آن دوره، موج تازه ای از آن توسط اصطلاح طلبان و کارگزاران و تکنوکراتهای ریشدار اصولگرا در چشم و گوش ملت فرو شد، با عیان کردن ماهیت فاشیستی دولت در دهه چهل و پنجاه شمسی به کلی دود می کند و به هوا می برد. جالب آنکه یکی از کارشناسان در مصاحبه با عالیخانی می گوید روشنفکران در دوره شاه هیچ اقبالی به توسعه اقتصادی باشکوهی که تکنوکراتها سیاستگذاری و اجرا می کردند نداشتند اما در دوره جمهوری اسلامی با شگفتی تمام قدر و منزلت تکنوکراتها و دوره طلایی دهه چهل از سوی عموم مدیران و صاحب نظران شناخته شده و بارها اعلام گردیده است!*
2⃣آنچه می خواهم در این یادداشت مطرح کنم به همین چرخش مربوط می شود. نتیجه دومی که بشیریه در آن کتاب می گیرد این است که گفتمان انقلاب اسلامی یک ایدئولوژی برآمده از طبقه سنتی روحانیت-بازاری-خرده بورژوازی در واکنش به مدرنیته و جهان جدید است. این نتیجه گیری بشیریه به نظر من در مقام توضیح ماهیت انقلاب اسلامی اصلاً درست نیست و خود او در کتاب بعدیش «دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران، دوره جمهوری اسلامی» چندین بار به جنبه های مترقی، روشنفکری و خاستگاه های طبقه متوسطی و طبقه مستضعفی انقلاب اشاره می کند، اما متأسفانه درباره «جمهوری اسلامی» به میزان زیادی درست است. انقلاب اسلامی در زمان پیروزی آن یک گفتمان سیاسی متعالی، فراگیر و فراطبقاتی بود که اتفاقاً تنها با رویکرد متأخر بشیریه قابل فهم است، اما متأسفانه پس از پیروزی سال به سال به «ایدئولوژی طبقه روحانی و سرمایه داری تجاری» نزدیکتر شد.
3⃣همانطور که بشیریه به درستی در تحلیل وضعیت طبقاتی سالهای ۵۷ تا ۷۶ توضیح می دهد، روحانیت و بازار، علی رغم مخالفتهای روشنفکران، امام و خط امام در دهه شصت، پس از پیروزی عملاً از یک موقعیت متوسط رو به زوال، به طبقه اشراف جدید مبدل شدند و روایت ناتمام بشیریه را باید اینچنین تکمیل کرد که بازهم علی رغم واکنش احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای در دهه هشتاد، با افزوده شدن یک ضلع امنیتی، طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی- سرمایه دار» در دهه نود با اقتدار بیشتری گفتمان انقلاب اسلامی را به ایدئولوژی طبقاتی خود تبدیل کرد.
🔺هر دو گفتمان اصولگرایی و اصلاح طلبی امروز چیزی بیش از ایدئولوژی طبقه الیگارشی جمهوری دوم نیستند که آرمانهای طبقات پایین (عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی) و آرمانهای طبقه متوسط (دموکراسی، کرامت انسان، حقوق شهروندی، گشودگی فرهنگی، آزادی نقد فکری و سیاسی، رقابت واقعی در اقتصاد، نفی سلطه دولت بر ساحات عمومی و خصوصی و حرکت به سوی جامعه باز) را به کلی از قاموس گفتمان انقلاب اسلامی حذف، و عناصری اشرافی، محافظه کارانه، ظاهرگرایانه و مبتنی بر اصالت ثروت و قدرت برای خودیها و تسلیم و اطاعت و انقیاد برای دیگران را بر جای آن نشانده اند و با نفوذ خود در دستگاه ها جوانان انقلابی را به جرم تضعیف امنیت ملی (که مکمل سکولار الهیات دست راستی حامی منافع اشرافیت است) محاکمه و آقازادگان رانت خوار و ترسو و متملق را به جانشینی آینده خود می گمارند.
🔺فردی چون علیرضا پناهیان که مداوماً بر ارزشهای قدرت طلبی، ریاست، و ثروت اندوزی پای می فشارد و حتی در شب عاشورای اباعبدالله، ابایی ندارد از اینکه حزب الله را به پیروی از آقازادگان و انباشت سود فرا بخواند زمانی که آیه «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، و نجعلهم ائمۀ و نجعلهم الوارثین» را به حق انحصاری حزب الله در حکومت بر مردمان جهان تفسیر می کند و آنان را لله به در اختیار گرفتن بیشتر قدرت و ثروت و مناصب حکومتی تشویق می کند، خود نماد برجسته ایست از اینکه انقلاب اسلامی در همان روزهای اول توسط طبقه روحانی-سرمایه دار به اسارت گرفته شد و مع الاسف به همین دلیل است که امروز در دو نسخه اصولگرایی و اصلاح طلبی، به عنوان ایدئولوژی حافظ منافع طبقه الیگارشی امنیتی-روحانی-سرمایه دار، با افتخار به قلع و قمع و استحاله گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و حاملان اصلی آن در طبقه متوسط و پایین مشغول است.
*https://news.1rj.ru/str/naghdehaal/2252
(گفتگویی انتقادی با حسین بشیریه)
1⃣کتاب «زمینه های اجتماعی انقلاب ایران» (عنوان اصلی انگلیسی: دولت و انقلاب در ایران) یکی از مهمترین و شاید مهمترین کتاب حسین بشیریه است که اخیراً با بیش از سه دهه تأخیر به فارسی ترجمه شده و جالب آنکه همزمان با کتاب دیگری از بشیریه به نام «احیای علوم سیاسی» که چرخش مهمی در اندیشه بشیریه را نمایان می کند، منتشر شده است. مهمترین ویژگی این کتاب این است که «افسانه توسعه تکنوکرات ها» و «دوران طلایی توسعه اقتصادی دهه چهل» را که همین اخیراً با فوت عالیخانی، وزیر اقتصاد تکنوکرات آن دوره، موج تازه ای از آن توسط اصطلاح طلبان و کارگزاران و تکنوکراتهای ریشدار اصولگرا در چشم و گوش ملت فرو شد، با عیان کردن ماهیت فاشیستی دولت در دهه چهل و پنجاه شمسی به کلی دود می کند و به هوا می برد. جالب آنکه یکی از کارشناسان در مصاحبه با عالیخانی می گوید روشنفکران در دوره شاه هیچ اقبالی به توسعه اقتصادی باشکوهی که تکنوکراتها سیاستگذاری و اجرا می کردند نداشتند اما در دوره جمهوری اسلامی با شگفتی تمام قدر و منزلت تکنوکراتها و دوره طلایی دهه چهل از سوی عموم مدیران و صاحب نظران شناخته شده و بارها اعلام گردیده است!*
2⃣آنچه می خواهم در این یادداشت مطرح کنم به همین چرخش مربوط می شود. نتیجه دومی که بشیریه در آن کتاب می گیرد این است که گفتمان انقلاب اسلامی یک ایدئولوژی برآمده از طبقه سنتی روحانیت-بازاری-خرده بورژوازی در واکنش به مدرنیته و جهان جدید است. این نتیجه گیری بشیریه به نظر من در مقام توضیح ماهیت انقلاب اسلامی اصلاً درست نیست و خود او در کتاب بعدیش «دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران، دوره جمهوری اسلامی» چندین بار به جنبه های مترقی، روشنفکری و خاستگاه های طبقه متوسطی و طبقه مستضعفی انقلاب اشاره می کند، اما متأسفانه درباره «جمهوری اسلامی» به میزان زیادی درست است. انقلاب اسلامی در زمان پیروزی آن یک گفتمان سیاسی متعالی، فراگیر و فراطبقاتی بود که اتفاقاً تنها با رویکرد متأخر بشیریه قابل فهم است، اما متأسفانه پس از پیروزی سال به سال به «ایدئولوژی طبقه روحانی و سرمایه داری تجاری» نزدیکتر شد.
3⃣همانطور که بشیریه به درستی در تحلیل وضعیت طبقاتی سالهای ۵۷ تا ۷۶ توضیح می دهد، روحانیت و بازار، علی رغم مخالفتهای روشنفکران، امام و خط امام در دهه شصت، پس از پیروزی عملاً از یک موقعیت متوسط رو به زوال، به طبقه اشراف جدید مبدل شدند و روایت ناتمام بشیریه را باید اینچنین تکمیل کرد که بازهم علی رغم واکنش احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای در دهه هشتاد، با افزوده شدن یک ضلع امنیتی، طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی- سرمایه دار» در دهه نود با اقتدار بیشتری گفتمان انقلاب اسلامی را به ایدئولوژی طبقاتی خود تبدیل کرد.
🔺هر دو گفتمان اصولگرایی و اصلاح طلبی امروز چیزی بیش از ایدئولوژی طبقه الیگارشی جمهوری دوم نیستند که آرمانهای طبقات پایین (عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی) و آرمانهای طبقه متوسط (دموکراسی، کرامت انسان، حقوق شهروندی، گشودگی فرهنگی، آزادی نقد فکری و سیاسی، رقابت واقعی در اقتصاد، نفی سلطه دولت بر ساحات عمومی و خصوصی و حرکت به سوی جامعه باز) را به کلی از قاموس گفتمان انقلاب اسلامی حذف، و عناصری اشرافی، محافظه کارانه، ظاهرگرایانه و مبتنی بر اصالت ثروت و قدرت برای خودیها و تسلیم و اطاعت و انقیاد برای دیگران را بر جای آن نشانده اند و با نفوذ خود در دستگاه ها جوانان انقلابی را به جرم تضعیف امنیت ملی (که مکمل سکولار الهیات دست راستی حامی منافع اشرافیت است) محاکمه و آقازادگان رانت خوار و ترسو و متملق را به جانشینی آینده خود می گمارند.
🔺فردی چون علیرضا پناهیان که مداوماً بر ارزشهای قدرت طلبی، ریاست، و ثروت اندوزی پای می فشارد و حتی در شب عاشورای اباعبدالله، ابایی ندارد از اینکه حزب الله را به پیروی از آقازادگان و انباشت سود فرا بخواند زمانی که آیه «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، و نجعلهم ائمۀ و نجعلهم الوارثین» را به حق انحصاری حزب الله در حکومت بر مردمان جهان تفسیر می کند و آنان را لله به در اختیار گرفتن بیشتر قدرت و ثروت و مناصب حکومتی تشویق می کند، خود نماد برجسته ایست از اینکه انقلاب اسلامی در همان روزهای اول توسط طبقه روحانی-سرمایه دار به اسارت گرفته شد و مع الاسف به همین دلیل است که امروز در دو نسخه اصولگرایی و اصلاح طلبی، به عنوان ایدئولوژی حافظ منافع طبقه الیگارشی امنیتی-روحانی-سرمایه دار، با افتخار به قلع و قمع و استحاله گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و حاملان اصلی آن در طبقه متوسط و پایین مشغول است.
*https://news.1rj.ru/str/naghdehaal/2252
Telegram
نقد حال
تحلیل تحولات اقتصادی دو دههٔ پایانی رژیم پهلوی در گفتگویی مفصل با علینقی عالیخانی
این گفتگوها از دیگر گفتگوهای عالیخانی دقیقتر و تحلیلیتر است به ویژه چون پرسشگران این گفتگو، فریدون زرنگار، خبرنگار متخصص اقتصاد و فریدون خاوند، استاد اقتصاد، هر دو به موضوع…
این گفتگوها از دیگر گفتگوهای عالیخانی دقیقتر و تحلیلیتر است به ویژه چون پرسشگران این گفتگو، فریدون زرنگار، خبرنگار متخصص اقتصاد و فریدون خاوند، استاد اقتصاد، هر دو به موضوع…
چپ سیاسی به جای چپ اقتصادی؛
فراخوانی برای گسست روشنفکران جوان از یک قرن استیلای «دولت» بر اندیشه و عمل ایرانی
🔴قرن بیستم را باید «قرن استیلای دولت ها» بر انسان ها و جوامع دانست. در این قرن دولت چنان به عنوان زیربنای کشورها یا همان دیدگاه «دولت-ملتی» استقرار یافت که به مفروض بدیهی همه بحثهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تبدیل شد. هرکس هر دیدگاهی درباره آزادی، دموکراسی، بازار آزاد، سوسیالیسم، حقوق بشر، توسعه، فرهنگ، ایدئولوژی، تمدن، ملیت یا حتی دین و عقلانیت ابراز می کرد در زیرساخت فکر خود استیلای دولت را مفروض انگاشته بود و در واقع از موضعی دولتی موقعیت امور دیگر را تعیین می کرد. شوروی و ایالات متحده دو قدرت عمده جنگ سرد دو نماد اصلی دولتی کردن جهان انسانی بودند و امریکاییان کشورهای «جهان سوم» را هم حول مرکز «دولتهای وابسته نوسازی کننده» از نو ساختند.
🔴اکنون در قرن بیست و یکم نداهایی از «فلسفه سیاسی» به گوش می رسد که رهایی انسان از دولت را در قرن پیش رو نوید می دهد. دیگر دولت مفروض بنیادین نظریات اجتماعی و سیاسی واقتصادی نیست و این بدان معناست که در فهم تاریخ و حال و آینده نیز باید یک محور تازه به محور همیشگی اقتصادی (و تا حد کمتری فرهنگی) اضافه شود که روایت ما از هر آنچه بودیم و هرآنچه هستیم و خواهیم بود را به کلی تغییر خواهد داد.
🔴ایران قرن بیستم نیز اگرچه با مشروطیت و قیامی سیاسی برای تحدید قدرت آغاز شد، با پنج گام استبداد صغیر، قدرت گرفتن زمینداران و اشراف پس از فتح تهران، تسلط روس و انگلیس بر شمال و جنوب ایران، کودتای ملی گرایانه رضاخان و سپس تاجگذاری رضاشاه و صورت بندی دیکتاتوری منور توسط منورالفکران، عملاً در مسیر اقتدار بلامنازع دولت بر سرنوشت ایرانیان قدم گذاشت و تا همین امروز نیز در همین ریل استعماری حرکت کرده است. مارکسیسم، اسلامیسم، لیبرالیسم و نولیبرالیسم، ناسیونالیسم، برنامه ریزی و تکنوکراسی، فقه، عرفان، بازار آزاد، انتخابات، جمهوریت، قضاوت، عدالت، آزادی و اخلاق همه و همه در طول این یک قرن (از ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ شمسی) علی رغم همه اختلافاتی که در اقتصاد خصوصی یا دولتی، سنت یا مدرنیته، فرهنگ بسته یا گشوده، دوستی یا دشمنی با امریکا، توده گرایی یا نخبه گرایی، دین حداقلی یا حداکثری و غیره با هم داشتند در یک اصل اساسی با هم مشترک بودند و آن محوریت و مرکزیت دولت و حتی دولت مطلقه در امور ایران است. تنها استتثناء در این میان را به گمان من نه در جریانات و اندیشه ها و احزاب سیاسی بلکه در «عمل سیاسی» ایرانیان در برهه های مشروطیت، نهضت ملی، نیمه خرداد، انقلاب اسلامی، و سپس دوم خرداد و سوم تیر باید جستجو کرد. این عمل سیاسی ایرانیان است که آرمانی مردمی، مدنی و غیردولتی را پی می گیرد، همین اراده سیاسی است که تاریخ معاصر ما را دائماً به تحول انداخته و همین اراده سیاسی است که در فقدان روشنفکران آگاه مدافع آن دائماً توسط نخبگان دولت گرای همه جناح ها مصادره و در مسیر تخریبی و استعماری سابق مصرف شده است.
🔴بر عدالتخواهان و آزادی خواهان و ترقی خواهان نسل جدید فرض است که در هنگام استفاده از واژگان به این مرزیندی اساسی میان «نسل جوان روشنفکران سده پانزدهم ایران» و «یک قرن گذشته روشنفکری در ایران» دقت کنند. چپ و راست در این پارادایم جدید، چپ و راست سیاسی است و این چپ سیاسی است که امکان نقد اقتدارگرایی و توتالیتاریسم برآمده از چپ اقتصادی نسل قدیم را در اختیار ما می گذارد. تنها بر پایه چپ سیاسی است که فریب بزرگ خصوصی سازی در ایران و جهان که چیزی جز بسط یک طبقه سرمایه دار رانتی و انحصارگر زیر لوای دولت ملی نیست، آشکار می شود و در عین حال امکان صورت بندی و دفاع از یک اقتصاد «غیردولتی-غیرسرمایه داری» بر پایه رقابت آزاد و عادلانه بخش خصوصی اصیل و گروه های مردمی طبقات متوسط و پایین فراهم می شود. تنها بر پایه چپ سیاسی است که فریب بزرگ «توده گرایی» از یکسو و «انتخابات حزبی و نخبه سالارانه» از سوی دیگر آشکار می شود و امکان طرح و مطالبه دموکراسی رادیکال فراهم می شود. تنها بر پایه چپ سیاسی است که دوگانه باطل «حکومت ایدئولوژیک و نورمالیزاسیون لویاتانی» فرومی پاشد و دسترسی ما به انقلاب اسلامی ۵۷ بار دیگر برقرار می شود. تنها چپ سیاسی است که دوگانه باطل «سکولاریسم و اسلام دولتی» را فرومی پاشد و امکان تجدید دیدار دوباره با اسلام سیاسی در جهانی پساسکولار-پسابنیادگرایانه را فراهم می کند.
♦️ این فراخوانی است برای یک چرخش اساسی در روشنفکری و فکر سیاسی در ایران برای روشنفکران جوانی که با نجات ایران سده پانزدهم ایران از استیلای مطلقه دولت، مسیر «جریان یافتن اراده و عمل سیاسی ناکام ملت ایران در قرن گذشته» را خواهند گشود.
فراخوانی برای گسست روشنفکران جوان از یک قرن استیلای «دولت» بر اندیشه و عمل ایرانی
🔴قرن بیستم را باید «قرن استیلای دولت ها» بر انسان ها و جوامع دانست. در این قرن دولت چنان به عنوان زیربنای کشورها یا همان دیدگاه «دولت-ملتی» استقرار یافت که به مفروض بدیهی همه بحثهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تبدیل شد. هرکس هر دیدگاهی درباره آزادی، دموکراسی، بازار آزاد، سوسیالیسم، حقوق بشر، توسعه، فرهنگ، ایدئولوژی، تمدن، ملیت یا حتی دین و عقلانیت ابراز می کرد در زیرساخت فکر خود استیلای دولت را مفروض انگاشته بود و در واقع از موضعی دولتی موقعیت امور دیگر را تعیین می کرد. شوروی و ایالات متحده دو قدرت عمده جنگ سرد دو نماد اصلی دولتی کردن جهان انسانی بودند و امریکاییان کشورهای «جهان سوم» را هم حول مرکز «دولتهای وابسته نوسازی کننده» از نو ساختند.
🔴اکنون در قرن بیست و یکم نداهایی از «فلسفه سیاسی» به گوش می رسد که رهایی انسان از دولت را در قرن پیش رو نوید می دهد. دیگر دولت مفروض بنیادین نظریات اجتماعی و سیاسی واقتصادی نیست و این بدان معناست که در فهم تاریخ و حال و آینده نیز باید یک محور تازه به محور همیشگی اقتصادی (و تا حد کمتری فرهنگی) اضافه شود که روایت ما از هر آنچه بودیم و هرآنچه هستیم و خواهیم بود را به کلی تغییر خواهد داد.
🔴ایران قرن بیستم نیز اگرچه با مشروطیت و قیامی سیاسی برای تحدید قدرت آغاز شد، با پنج گام استبداد صغیر، قدرت گرفتن زمینداران و اشراف پس از فتح تهران، تسلط روس و انگلیس بر شمال و جنوب ایران، کودتای ملی گرایانه رضاخان و سپس تاجگذاری رضاشاه و صورت بندی دیکتاتوری منور توسط منورالفکران، عملاً در مسیر اقتدار بلامنازع دولت بر سرنوشت ایرانیان قدم گذاشت و تا همین امروز نیز در همین ریل استعماری حرکت کرده است. مارکسیسم، اسلامیسم، لیبرالیسم و نولیبرالیسم، ناسیونالیسم، برنامه ریزی و تکنوکراسی، فقه، عرفان، بازار آزاد، انتخابات، جمهوریت، قضاوت، عدالت، آزادی و اخلاق همه و همه در طول این یک قرن (از ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ شمسی) علی رغم همه اختلافاتی که در اقتصاد خصوصی یا دولتی، سنت یا مدرنیته، فرهنگ بسته یا گشوده، دوستی یا دشمنی با امریکا، توده گرایی یا نخبه گرایی، دین حداقلی یا حداکثری و غیره با هم داشتند در یک اصل اساسی با هم مشترک بودند و آن محوریت و مرکزیت دولت و حتی دولت مطلقه در امور ایران است. تنها استتثناء در این میان را به گمان من نه در جریانات و اندیشه ها و احزاب سیاسی بلکه در «عمل سیاسی» ایرانیان در برهه های مشروطیت، نهضت ملی، نیمه خرداد، انقلاب اسلامی، و سپس دوم خرداد و سوم تیر باید جستجو کرد. این عمل سیاسی ایرانیان است که آرمانی مردمی، مدنی و غیردولتی را پی می گیرد، همین اراده سیاسی است که تاریخ معاصر ما را دائماً به تحول انداخته و همین اراده سیاسی است که در فقدان روشنفکران آگاه مدافع آن دائماً توسط نخبگان دولت گرای همه جناح ها مصادره و در مسیر تخریبی و استعماری سابق مصرف شده است.
🔴بر عدالتخواهان و آزادی خواهان و ترقی خواهان نسل جدید فرض است که در هنگام استفاده از واژگان به این مرزیندی اساسی میان «نسل جوان روشنفکران سده پانزدهم ایران» و «یک قرن گذشته روشنفکری در ایران» دقت کنند. چپ و راست در این پارادایم جدید، چپ و راست سیاسی است و این چپ سیاسی است که امکان نقد اقتدارگرایی و توتالیتاریسم برآمده از چپ اقتصادی نسل قدیم را در اختیار ما می گذارد. تنها بر پایه چپ سیاسی است که فریب بزرگ خصوصی سازی در ایران و جهان که چیزی جز بسط یک طبقه سرمایه دار رانتی و انحصارگر زیر لوای دولت ملی نیست، آشکار می شود و در عین حال امکان صورت بندی و دفاع از یک اقتصاد «غیردولتی-غیرسرمایه داری» بر پایه رقابت آزاد و عادلانه بخش خصوصی اصیل و گروه های مردمی طبقات متوسط و پایین فراهم می شود. تنها بر پایه چپ سیاسی است که فریب بزرگ «توده گرایی» از یکسو و «انتخابات حزبی و نخبه سالارانه» از سوی دیگر آشکار می شود و امکان طرح و مطالبه دموکراسی رادیکال فراهم می شود. تنها بر پایه چپ سیاسی است که دوگانه باطل «حکومت ایدئولوژیک و نورمالیزاسیون لویاتانی» فرومی پاشد و دسترسی ما به انقلاب اسلامی ۵۷ بار دیگر برقرار می شود. تنها چپ سیاسی است که دوگانه باطل «سکولاریسم و اسلام دولتی» را فرومی پاشد و امکان تجدید دیدار دوباره با اسلام سیاسی در جهانی پساسکولار-پسابنیادگرایانه را فراهم می کند.
♦️ این فراخوانی است برای یک چرخش اساسی در روشنفکری و فکر سیاسی در ایران برای روشنفکران جوانی که با نجات ایران سده پانزدهم ایران از استیلای مطلقه دولت، مسیر «جریان یافتن اراده و عمل سیاسی ناکام ملت ایران در قرن گذشته» را خواهند گشود.
سقوط خاندان لاریجانی و بحران در طبقه الیت سیاسی
🔴بدون شک انتشار اخبار سقوط خاندان لاریجانی از معدود اتفاقات مسرت بخش و امیدوارکننده ی چند وقت اخیر است که غیرمنتظره بودن آنرا نمیتوان کتمان کرد. بنابراین با نزدیک شدن به موسم تحولات در مجلس و دولت، کل ساختار طبقه الیت سیاسی دهه نود در حال فروپاشی است. پس از دور اول تصفیه طبقه الیت که در عین روی کار بودن دولت روحانی، طیف وسیعی از نخبگان سیاسی قدیمی تر نزدیک به مرحوم هاشمی را از دور خارج کرد، سقوط لاریجانی ها را باید دور دوم تصفیه ای دانست که بر اثر موج بلند سوم تیر ۸۴ در ساختار قدرت جمهوری دوم ولو با تأخیر در حال روی دادن است.
🔴طبعا با سقوط لاریجانیها خلأ قدرت شدیدی در الیگارشی پدید خواهد آمد. لاریجانی ها در طول یک دهه قدرت فائقه خود و تسلط بر قوای مقننه و قضائیه و در واقع خنثی کردن پارلمان و عدالتخانه در ایران، کوشیده بودند که جای خالی هاشمی رفسنجانی را پر کنند و حلقه وصل نظام و اصلاح طلبان از یکسو و حلقه وصل نظام و قم و روحانیت از سوی دیگر باشند. آنها در کنار حسن روحانی نمادهای استیلای کامل راست سنتی و اشرافیت روحانیت-بازار بر جمهوری دوم بودند. آنها در یک کلام نقطه اتکای اصلی نظام در مهار امر سیاسی و نورمالیزاسیون داخلی و خارجی در یک دهه اخیر محسوب میشدند.
🔴اکنون این خلآ قدرت چگونه پر خواهد شد و نخبگان سیاسی جدید ایران در جمهوری سوم چه کسانی خواهند بود؟ جامعه شناسی نخبگان سیاسی در چهل سال اخیر نشان میدهد که هسته اصلی الیت قدرت در چند سال اول انقلاب در حزب جمهوری اسلامی شکل گرفت و در یک رقابت شبه دموکراتیک -شبه امنیتی پیچیده که به حذف رقبا انجامید، تا سال ۶۱ به استقرار کامل رسید و از آن پس تا امروز به تصفیه درون خود مشغول شد. امروز اما در فقدان یک رقابت سیاسی عادلانه بیم آن میرود که انتقال از نخبگان قدیم به نخبگان جدید در گام دوم به روی کارآمدن طبقه ای از آقازادگان رانتخوار، مقلد، متملق و ترسو بینجامد که به تعبیر ابن خلدون با روی آوردن به تجمل و در فقدان عصبیت اسلامیستی نسل اول بساط نظام را به کلی بر باد دهند.
♦️پیشنهاد من به بزرگان نظام این است که برای تضمین آینده کشور و انقلاب و نظام، خود عقب بنشینند و با حمایت مساوی از همه گروه های سیاسی جوان نوظهور، امکان رقابتی عادلانه، آزاد و دموکراتیک برای روی کار آمدن شایستگان را در سالهای آینده فراهم کنند. تنها در چنین میدانی است که بی شک صلاحیت مردان و زنان جوانی که فکر و کار خویش را وقف بازاندیشی در انقلاب و آسیب شناسی نظام کرده اند در مقابل بی کفایتی آقازادگان رانتخوار، مقلد و متملقی که پشت روابط خود پنهان شده اند، بر همگان آشکار خواهد شد.
🔴بدون شک انتشار اخبار سقوط خاندان لاریجانی از معدود اتفاقات مسرت بخش و امیدوارکننده ی چند وقت اخیر است که غیرمنتظره بودن آنرا نمیتوان کتمان کرد. بنابراین با نزدیک شدن به موسم تحولات در مجلس و دولت، کل ساختار طبقه الیت سیاسی دهه نود در حال فروپاشی است. پس از دور اول تصفیه طبقه الیت که در عین روی کار بودن دولت روحانی، طیف وسیعی از نخبگان سیاسی قدیمی تر نزدیک به مرحوم هاشمی را از دور خارج کرد، سقوط لاریجانی ها را باید دور دوم تصفیه ای دانست که بر اثر موج بلند سوم تیر ۸۴ در ساختار قدرت جمهوری دوم ولو با تأخیر در حال روی دادن است.
🔴طبعا با سقوط لاریجانیها خلأ قدرت شدیدی در الیگارشی پدید خواهد آمد. لاریجانی ها در طول یک دهه قدرت فائقه خود و تسلط بر قوای مقننه و قضائیه و در واقع خنثی کردن پارلمان و عدالتخانه در ایران، کوشیده بودند که جای خالی هاشمی رفسنجانی را پر کنند و حلقه وصل نظام و اصلاح طلبان از یکسو و حلقه وصل نظام و قم و روحانیت از سوی دیگر باشند. آنها در کنار حسن روحانی نمادهای استیلای کامل راست سنتی و اشرافیت روحانیت-بازار بر جمهوری دوم بودند. آنها در یک کلام نقطه اتکای اصلی نظام در مهار امر سیاسی و نورمالیزاسیون داخلی و خارجی در یک دهه اخیر محسوب میشدند.
🔴اکنون این خلآ قدرت چگونه پر خواهد شد و نخبگان سیاسی جدید ایران در جمهوری سوم چه کسانی خواهند بود؟ جامعه شناسی نخبگان سیاسی در چهل سال اخیر نشان میدهد که هسته اصلی الیت قدرت در چند سال اول انقلاب در حزب جمهوری اسلامی شکل گرفت و در یک رقابت شبه دموکراتیک -شبه امنیتی پیچیده که به حذف رقبا انجامید، تا سال ۶۱ به استقرار کامل رسید و از آن پس تا امروز به تصفیه درون خود مشغول شد. امروز اما در فقدان یک رقابت سیاسی عادلانه بیم آن میرود که انتقال از نخبگان قدیم به نخبگان جدید در گام دوم به روی کارآمدن طبقه ای از آقازادگان رانتخوار، مقلد، متملق و ترسو بینجامد که به تعبیر ابن خلدون با روی آوردن به تجمل و در فقدان عصبیت اسلامیستی نسل اول بساط نظام را به کلی بر باد دهند.
♦️پیشنهاد من به بزرگان نظام این است که برای تضمین آینده کشور و انقلاب و نظام، خود عقب بنشینند و با حمایت مساوی از همه گروه های سیاسی جوان نوظهور، امکان رقابتی عادلانه، آزاد و دموکراتیک برای روی کار آمدن شایستگان را در سالهای آینده فراهم کنند. تنها در چنین میدانی است که بی شک صلاحیت مردان و زنان جوانی که فکر و کار خویش را وقف بازاندیشی در انقلاب و آسیب شناسی نظام کرده اند در مقابل بی کفایتی آقازادگان رانتخوار، مقلد و متملقی که پشت روابط خود پنهان شده اند، بر همگان آشکار خواهد شد.
نظام آموزشی و دولت در ایران معاصر.m4a
96.2 MB
🔺فایل صوتی ارائه درباره تاریخ نهاد علم در ایران/ مدرسه علوم انسانی دعوت/ دانشگاه امام صادق/ ۲۸ مرداد ۹۸
📎مدرسه و دانشگاه در ایران نه خصوصی است و نه عمومی، بلکه اهرم اصلی پروژه دولتی نوسازی و مهندسی و کنترل اجتماعی است و ربطی به نهاد علم ندارد/ مدرنیته ایرانی مدرنیته نظامی است و مهمترین نهاد ایران مدرن «ارتش» است/ دو سده است که در وضعیت روانشناختی عباس میرزایی به سر میبریم که مرکزیت و محوریت دولت، شیفتگی نسبت به ارتش و تکنولوژی و طرد علوم انسانی و اراده جامعه در توسعه از مختصات آنست
📎مدرسه و دانشگاه در ایران نه خصوصی است و نه عمومی، بلکه اهرم اصلی پروژه دولتی نوسازی و مهندسی و کنترل اجتماعی است و ربطی به نهاد علم ندارد/ مدرنیته ایرانی مدرنیته نظامی است و مهمترین نهاد ایران مدرن «ارتش» است/ دو سده است که در وضعیت روانشناختی عباس میرزایی به سر میبریم که مرکزیت و محوریت دولت، شیفتگی نسبت به ارتش و تکنولوژی و طرد علوم انسانی و اراده جامعه در توسعه از مختصات آنست
Forwarded from ميلاد دخانچی
چرا_عصر_جدید_تنها_یک_برنامه_تلویزیونی.pdf
360 KB
در این یادداشت میلاد دخانچی به تبارشناسی عصرجدید حیات اصولگرایان میپردازد و استدلال میکند که برنامه "عصر جدید" را باید قسمتی از دکترین جریان نواصولگرایی قلمداد کرد.
عصر جدیدِ هیولا ها!
🔴در این کشور ابتذال هم مثل عدالت سرقفلی دارد. همانطور که عدالت را اگر «دیگران» بگویند و بخواهند، فتنه و منحرف و دشمن امنیت ملی هستند، و اگر «ما» بگوییم و بخواهیم و بکنیم عین حقیقت، اسلام ناب و سیره قدیم انبیاء و اوصیاء و برنامه همیشگی حضرات است؛ ابتذال هم مادامی که بیرون قلمرو ما اتفاق بیفتد و سلبریتی ای بسازد ممنوع است، مگر آنکه در راستای سیاستهای پوپولیستی ما قرار گیرد.
البته مطلب چندان هم بیراه نیست، چه نه آنکه به دست «آنها» اجرا می شود به پاکی «عدالت دیگری» است و نه آنچه به دست «دیگری» سلبریتی ای می سازد به تیرگی «ابتذال آنها». عدالت دولتی اگرچه در عمل نوری بر دل مستضعفین می تاباند، و «ابتذال دولتی» اگرچه نسیمی از «سرگرمی و لذت» را بر دلهای توده های خسته می وزاند، هردو چون آشکارا و به نحوی همه فهم، عاری از صداقت و آلوده به نفاقند، هرگز همچون فریاد صادقانه یک کارگر ناامید یا رقص بی پیرایه یک دخترک تنهای جویای نام، شعفی در دل نمی انگیزد.
🔴اما «عصر جدید» از ابتذال توده واری که مردمان را خاموش، سرگرم، خوشحال و بی اعتنا می خواهد حاصل نمی شود، بلکه اگر امیدی به برآمدن آن باشد، چشم در چشم شدن با «هیولایی» که هستیم، شاید تنها راه آن باشد.
در شرایطی که عصر جدید ما را به سرگرم شدن با نمایشهای روحوضی هموطنانمان فرامی خواند، این «هیولا»ست که سیلی سخت واقعیت زمانه را با طنزی تلخ بر صورت ما مردمان سردرگم و گرفتار می نوازد. در شرایطی که تلویزیون ملی با مهار سلبریتی ها و درآمیختن دینی سیاست زدایی شده با ناسیونالیسمی موهوم و عاطفی و البته سرمایه داری ای مبتذل و رانتی می کوشد ذهنها را از بن بست سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی ای که در آن قرار گرفته ایم منحرف کند؛ در شرایطی که تنها کارکرد منبرها برگرداندن روی مردمان از سیاست و مشغول کردنشان به گناهان شخصی است؛ و دانشگاهیان به دنبال استثمار دانشجویی دیگر برای مقاله دیگری برای ارتقا؛ و روشنفکران سر در گریبان؛ این هیولاست که جور تلویزیون و روحانیون و دانشگاهیان و روشنفکران را به گردن گرفته و مسئولیت آگاهی بخشی و رویارویی با هیولای وجودمان را به دوش می کشد. در شرایطی که قوه قضاییه با عملکرد جسورانه خود علیه فساد اقتصادی دولتی به صراحت اعلام می کند که «تنها عدالتخواهی مشروع، عدالتخواهیِ دولتیِ صاحبان قدرت است» و «عدالتخواهی یک مسأله داخلی نظام است، به کسی مربوط نیست و نباید سیاسی شود» این مهران مدیری با هیولاست که ما را به «انسان بودن» و «شهروند بودن» دعوت می کند: انسانی سیاسی که نه آنگونه که «عصر جدید» می خواهد، فاقد آگاهی و اراده و شرافت و مصرف کننده صرف ابتذال دولتی است بلکه آگاهی و اراده و شرافت او، خود سرمنشأ ریشه کن کردن «هیولا»یی است که جهانمان را تاریک و شرافت را از قلبهایمان زدوده است.
🔴در این کشور ابتذال هم مثل عدالت سرقفلی دارد. همانطور که عدالت را اگر «دیگران» بگویند و بخواهند، فتنه و منحرف و دشمن امنیت ملی هستند، و اگر «ما» بگوییم و بخواهیم و بکنیم عین حقیقت، اسلام ناب و سیره قدیم انبیاء و اوصیاء و برنامه همیشگی حضرات است؛ ابتذال هم مادامی که بیرون قلمرو ما اتفاق بیفتد و سلبریتی ای بسازد ممنوع است، مگر آنکه در راستای سیاستهای پوپولیستی ما قرار گیرد.
البته مطلب چندان هم بیراه نیست، چه نه آنکه به دست «آنها» اجرا می شود به پاکی «عدالت دیگری» است و نه آنچه به دست «دیگری» سلبریتی ای می سازد به تیرگی «ابتذال آنها». عدالت دولتی اگرچه در عمل نوری بر دل مستضعفین می تاباند، و «ابتذال دولتی» اگرچه نسیمی از «سرگرمی و لذت» را بر دلهای توده های خسته می وزاند، هردو چون آشکارا و به نحوی همه فهم، عاری از صداقت و آلوده به نفاقند، هرگز همچون فریاد صادقانه یک کارگر ناامید یا رقص بی پیرایه یک دخترک تنهای جویای نام، شعفی در دل نمی انگیزد.
🔴اما «عصر جدید» از ابتذال توده واری که مردمان را خاموش، سرگرم، خوشحال و بی اعتنا می خواهد حاصل نمی شود، بلکه اگر امیدی به برآمدن آن باشد، چشم در چشم شدن با «هیولایی» که هستیم، شاید تنها راه آن باشد.
در شرایطی که عصر جدید ما را به سرگرم شدن با نمایشهای روحوضی هموطنانمان فرامی خواند، این «هیولا»ست که سیلی سخت واقعیت زمانه را با طنزی تلخ بر صورت ما مردمان سردرگم و گرفتار می نوازد. در شرایطی که تلویزیون ملی با مهار سلبریتی ها و درآمیختن دینی سیاست زدایی شده با ناسیونالیسمی موهوم و عاطفی و البته سرمایه داری ای مبتذل و رانتی می کوشد ذهنها را از بن بست سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی ای که در آن قرار گرفته ایم منحرف کند؛ در شرایطی که تنها کارکرد منبرها برگرداندن روی مردمان از سیاست و مشغول کردنشان به گناهان شخصی است؛ و دانشگاهیان به دنبال استثمار دانشجویی دیگر برای مقاله دیگری برای ارتقا؛ و روشنفکران سر در گریبان؛ این هیولاست که جور تلویزیون و روحانیون و دانشگاهیان و روشنفکران را به گردن گرفته و مسئولیت آگاهی بخشی و رویارویی با هیولای وجودمان را به دوش می کشد. در شرایطی که قوه قضاییه با عملکرد جسورانه خود علیه فساد اقتصادی دولتی به صراحت اعلام می کند که «تنها عدالتخواهی مشروع، عدالتخواهیِ دولتیِ صاحبان قدرت است» و «عدالتخواهی یک مسأله داخلی نظام است، به کسی مربوط نیست و نباید سیاسی شود» این مهران مدیری با هیولاست که ما را به «انسان بودن» و «شهروند بودن» دعوت می کند: انسانی سیاسی که نه آنگونه که «عصر جدید» می خواهد، فاقد آگاهی و اراده و شرافت و مصرف کننده صرف ابتذال دولتی است بلکه آگاهی و اراده و شرافت او، خود سرمنشأ ریشه کن کردن «هیولا»یی است که جهانمان را تاریک و شرافت را از قلبهایمان زدوده است.