شبکه داستانی عصبی – Telegram
شبکه داستانی عصبی
793 subscribers
746 photos
35 videos
96 files
1.9K links
اینجا راجع به چیزایی که دوست دارم صحبت می‌کنم: داستان، هوش مصنوعی، موسیقی، نرم‌افزار، هنر، روانشناسی و ... :)

اگه خواستید صحبت کنیم خیلی خوشحالم می‌کنید:
@alimirferdos
Download Telegram
کتاب صوتی «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» رو شروع کردم گوش کردن.
«به درد گوش می‌دهم. درد مدرکی است که به گذشت زندگی دلالت می‌کند.»
با جنگ، غم و سوگ گریه می‌کنم. از این موضوع خجالت‌زده نیستم؛ بلکه افتخار می‌کنم که عمق احساسات رو می‌تونم لمس کنم.
«از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/audiobook/72435
شبکه داستانی عصبی
«از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/audiobook/72435
چند ماه پیش خواب جالبی دیده بودم. خلاصه‌ی خواب این بود که هاروکی موراکامی رو دیده بودم و باهاش صحبت کرده بودم؛ غر زده بودم از چیزهای مختلف و ازش راهنمایی خواسته بودم. اون هم به من گفته بود که آیا حکایت لک‌لک و اسب‌آبی رو شنیدم یا نه. منم گفتم نه. گفت که یک روز یه لک‌لک میره پیش یه اسب‌آبی و شروع می‌کنه غر غر کردن. اسب‌آبی بهش میگه «تا حالا آب خوردن رو امتحان کردی؟» لک‌لک با تعجب میگه «معلومه که امتحان کردم! این چه سوالیه آخه!» اسب‌آبی میگه «چجوری آب خوردی؟» لک‌لک میگه «میرم لب رودخونه و با منقارم آب می‌خورم دیگه. چه سوالیه؟» اسب‌آبی میگه «اون که آب خوردن نیست! آب خوردن اینه که بری داخل آب بشی. آب تمام بدنت رو فرا بگیره. با تمام بدنت آب رو حس کنی. بعد در حالی که آب رو می‌خوری هم تمام مسیری که تا پایین رفتن توی شکمت طی می‌کنه رو حس کنی. این آب خوردنه که کمکت می‌کنه»
موراکامی این رو گفت و از اتاق خارج شد و من در حالی که شوکه شده بودم، به این فکر کردم که این آدم همون پیر راهنمایی عه که من میخوام!
از داستان‌های موراکامی خیلی زیاد نخوندم ولی همیشه برام جالب بوده. چند روز پیش، کتاب «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» رو تموم کردم. این کتاب مدت‌های خیلی زیادی توی لیست مطالعه‌ام بود. چند وقت پیش داشتم با امیر صحبت می‌کردم. مدتی بود که به دلیل آسیب ندویده بودم. راجع به دویدن‌هام ازم پرسید. گفتم که چند وقته ندویدم. گفت که اون کتاب رو خوندم یا نه. گفتم نه. با شوخی گفت که موراکامی اون کتاب رو دقیقا به من تقدیم کرده که! با خنده گفتم یعنی چی؟ با شوخی گفت که گفته به همه‌ی اسکل‌هایی تقدیم کرده که توی گرما و سرما و برف و بارون و آفتاب می‌دوند. خندیدم ولی همزمان با شروع کردن به دویدن، گوش کردن نسخه‌ی صوتی این کتاب رو هم شروع کردم. بامزه‌اش اونجا بود که وسط دویدن دیدم گوینده‌ی یکی از فصل‌ها مربی خودمه!
این کتاب عملا زندگی‌نامه‌ی موراکامی عه که حول محور دویدن می‌چرخه. از دویدن و رمان‌نویسی صحبت می‌کنه. «رمان‌نویسی» که آرزوی دیرینه‌ی من بوده. از دویدن و رمان‌نویسی و شباهت این دو. از استقامت و از دویدن. وقتی از تجربه‌های دویدن صحبت می‌کنه، دویدن رو نه فقط یه ورزش می‌بینه.
مرورنویسی برای کتاب هدف الانم نیست. بیشتر از تجربه‌ی خوانش خودم می‌خواستم بگم و اینکه چقدر اون تعبیری که در خوابم دیده بودم در واقعیت هم درسته. موراکامی رو در تمام چیزهایی که درباره‌ی دویدن و رمان‌نویسی گفته بود درک کردم و انگیزه‌ی خیلی زیاد و خوبی بهم داد.
من نسخه‌ی صوتی این کتاب رو از رادیو گوشه و از طریق طاقچه گوشش کردم.
2👏1
اگه برای ۱۴۰۱ می‌خواستم یه تایتل بگذارم توی داستانم می‌گذاشتم:
«بار دیگر، زندگی»
4👍1
سلام
عیدتون مبارک
داشتم فکر می‌کردم که یه جور خوبی تبریک بگم که خاص و قشنگ و واقعی باشه و خیلی سخت می‌شد و نمی‌تونستم تبریک بگم.
همینجوری ساده میگم عیدتون مبارک
و ای کاش الان ظرفیت آزاد ذهنی داشتم تا بتونم حس‌هام رو تبدیل به واژگان کنم و بهتون بگم ولی نمی‌تونم. ای کاش می‌تونستم به طریق دیگه‌ای احساساتم رو منتقل کنم.
سال تون «اصیل»
9
شبکه داستانی عصبی
سلام عیدتون مبارک داشتم فکر می‌کردم که یه جور خوبی تبریک بگم که خاص و قشنگ و واقعی باشه و خیلی سخت می‌شد و نمی‌تونستم تبریک بگم. همینجوری ساده میگم عیدتون مبارک و ای کاش الان ظرفیت آزاد ذهنی داشتم تا بتونم حس‌هام رو تبدیل به واژگان کنم و بهتون بگم ولی نمی‌تونم.…
اگه پیام‌های تبریک‌تون رو با تاخیر جواب میدم دلیلش تا حدی مشابه اینه. می‌خوام توجه کامل و قشنگی داشته باشم بهتون موقع جواب دادن. جواب میدم. اینکه پیام ندادم هم به معنای فراموش کردن نیست. آدمم و در لحظه همه چیز توی ذهنم نیست ولی دوستانم رو «فراموش» نمی‌کنم.
7
یه چیز دیگه اینکه مجدد به خودم یادآوری می‌کنم که من اینجا رو درست کردم که جای امنی برام باشه. جایی که چیزایی که برام جالبه رو با دوستام به اشتراک بگذارم. این کانال، خبرگزاری نیست؛ تکنولوژی‌محور نیست؛ فیلم و موسیقی نیست؛ موضوع واحد و مشخصی نداره؛ لزوما قرار نیست توش همه چیز به درد همه بخوره.
می‌خوام مثل چایی نوشیدن‌های کوتاه با دوستان که آرام‌کننده باشه.
قبل‌تر فکریاتم رو هم می‌گفتم ولی بعد دیگه نگفتم. کم کم انگار مخاطب‌محور، یک‌طرفه و غیرپویا شد. دیگه توش صحبت و بازخوردی نبود. خسته‌کننده و سطلی برای پرتاب یه سری چیزا شد.
بعد ،فکر می‌کردم که شاید اگه از فکریاتم بنویسم بهتر باشه. ولی این زمان می‌خواد و کار نمیکنه برای الانم. از یه نویسنده (که الان یادم نیست کی بود) خونده بودم که تکه‌های نوشته‌هاش رو توی زمان‌های کوتاه پخش و پلای طی روز می‌نوشت.
ایده‌ی ژورنال‌نویسی (خاطره‌نویسی) روزمره به شکل پیام‌های یه چت تلگرامی بیشتر از یک ساله دنبال می‌کنم. اینکه فرض می‌کنم دارم به کسی پیام میدم. هر وقت بشه، هرقدر بشه، هر جور که راحته، توی یه پیام یا توی چند تا. می‌نویسم.
اینجا هم شاید این کار رو بکنم و امتحانش بکنم.
مجدد میگم که این کانال هدفش چیز دیگه‌ایه. اگه دنبال چیز دیگه‌ای مثل یه کانال در زمینه‌ی تکنولوژی یا اخبار هستید پیشنهاد می‌کنم مدیوم‌های دیگه‌ای رو امتحان کنید.
و لطفا صحبت «کنیم»
اگه پیام رو دیر جواب میدم به معنای عدم علاقه برای جواب دهی یا چیزای عجیب و غریب نیست. عموما (در این اواخر حداقل) به خاطر این بوده که علیرغم تمایل زیادم به صحبت در اون زمینه‌ی پیام، توانایی روحی و ذهنیش رو ندارم و اضطراب میگیرم.
مرسی که می‌فهمید
و مرسی که مراقب خودتون هستید
14
آیا روزی خواهد بود که این چت‌بات‌ها و language model ها، همدلی و فهمیدن و گوش کردن فعالانه رو هم بتونن انجام بدن؟