یه پرنده که یک بالش کمی زخمی بود، کنج قفس کرخت نشسته بود و به در باز قفس نگاه می کرد. پرنده حس پریدن نداشت، ولی شب ها تو خواب، خوابِ پرواز می دید.
یه روز که پرنده کم حوصله کنج قفس نشسته بود و از پنجره کنار قفس، به آسمون نگاه می کرد، تصویر پرواز یه پرنده رو تو تاریکی شب دید و انعکاس پرواز یه پرنده رو شنید.
پرنده به خوابی که شب گذشته دیده بود فکر کرد و بالهاش رو با سختی باز کرد و تکوند. پرنده از در قفس رد شد و تنشو به پنجره زد. پنجره اما بسته بود. چند ساعتی طول کشید تا پرنده بتونه با نوکش دستگیره آهنی پنجره رو باز کنه. نوکش درد گرفته بود اما بالاخره تونست پنجره رو باز کنه.
پنجره که باز شد، نزدیکای طلوع خورشید بود. نسیم خنکی زد به صورت پرنده و تو بالهاش که محکم بازشون کرده بود، پیچید. پرنده پرید و تصویر پروازش تو خورشید اول صبح درخشید. پرنده اونقدر قوی پرواز کرد که همه پرنده های توی قفس انعکاس صدای پروازش رو شنیدن و به پریدن فکر کردن.
این داستان برند استیم ماست.
به قلم سارا اسماعیلی
یه روز که پرنده کم حوصله کنج قفس نشسته بود و از پنجره کنار قفس، به آسمون نگاه می کرد، تصویر پرواز یه پرنده رو تو تاریکی شب دید و انعکاس پرواز یه پرنده رو شنید.
پرنده به خوابی که شب گذشته دیده بود فکر کرد و بالهاش رو با سختی باز کرد و تکوند. پرنده از در قفس رد شد و تنشو به پنجره زد. پنجره اما بسته بود. چند ساعتی طول کشید تا پرنده بتونه با نوکش دستگیره آهنی پنجره رو باز کنه. نوکش درد گرفته بود اما بالاخره تونست پنجره رو باز کنه.
پنجره که باز شد، نزدیکای طلوع خورشید بود. نسیم خنکی زد به صورت پرنده و تو بالهاش که محکم بازشون کرده بود، پیچید. پرنده پرید و تصویر پروازش تو خورشید اول صبح درخشید. پرنده اونقدر قوی پرواز کرد که همه پرنده های توی قفس انعکاس صدای پروازش رو شنیدن و به پریدن فکر کردن.
این داستان برند استیم ماست.
به قلم سارا اسماعیلی
❤11👍5
STeam
https://www.linkedin.com/posts/mohammad-dadashi-149085150_aehaesahyabraezaecahyaexahy-aepaebaesahyaetabraekaezaetahy-activity-7126108933122891776-_TS9?utm_source=share&utm_medium=member_android
همراهان عزیز استیمی
لطفا به دیده شدن هر چه بیشتر این پست در لینکدین کمک کنید.
سپاس❤️🙏
لطفا به دیده شدن هر چه بیشتر این پست در لینکدین کمک کنید.
سپاس❤️🙏
👍3