#یادداشت
هفته ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقن یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمیخورد.
فیلم مربوط می شود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازیها. از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی مثل آبِ خوردن این لهستانیها را می کشتند. هرکسی هرسوالی که می پرسید، به جای آری یا خیر یک گلوله توی مغزش خالی می شد و بنده خدا هم مثل برگ درخت می افتاد روی زمین. توی این گیر و دار، قهرمان قصه که یک پیانیست لهستانی ست از معرکه جان سالم به در می برد و به مدت دو سال در نقاط مختلف شهر خودش را قایم می کند. آخرهای داستان، وقتی که دیگر برای پیانیستِ آواره رمقی هم باقی نمانده بود، یک فرماندهی نازی محل پنهان شدنش را کشف می کند. فرمانده اما به جای اینکه مثل رفقایش ماشه را توی شقیقه ی پیانیست بچکاند، از او میخواهد برایش پیانو بزند و البته بعد هم جانش را نجات میدهد و باقی ماجراها.
▫️فیلم که تمام شد، پریدم روی اینترنت تا ببینم این داستان چه قدرش واقعی بود و چه قدرش تخیل. همهاش واقعیت محض بود. پیانیست لهستانی، فرماندهی نازی، و حتی خانهی خرابهای که صدای پیانویش دل فرمانده را به رحم آورده بود، همهشان صفحهی ویکیپدیا داشتند. خیلی جدی و واقعی یک روزی وجود داشته که میان هیاهو و کشت و کشتار، فرماندهای از پیانو نواختن دشمنِ اسیر و درماندهاش لذت برده!
▫️زندگینامهی فرمانده را می خوانم و به این فکر میکنم که "دلرحم" بودن نعمتی است که خیلیها از آن محروم هستند. هشتاد سال از آن جنگ گذشته و از بین آنهمه فرمانده که مثل نقل و نبات آدم میکشتند، مردمِ دنیا قصهی این یکی را برای هم تعریف میکنند.
کسی از فردایش خبر ندارد، ولی همین امروز عهد کنیم که اگر یک روزی آنقدر در زندگی بالا رفتیم که کار کسی از انسانهای روی زمین به تصمیم ما بند بود، با "دل رحمی" برایش تصمیم بگیریم.
از بین فرماندهها، فرماندهای باشیم که دل داد به نوای پیانو❤️
✍ مهدی معارف
@ThinkTogether🌱
هفته ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقن یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمیخورد.
فیلم مربوط می شود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازیها. از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی مثل آبِ خوردن این لهستانیها را می کشتند. هرکسی هرسوالی که می پرسید، به جای آری یا خیر یک گلوله توی مغزش خالی می شد و بنده خدا هم مثل برگ درخت می افتاد روی زمین. توی این گیر و دار، قهرمان قصه که یک پیانیست لهستانی ست از معرکه جان سالم به در می برد و به مدت دو سال در نقاط مختلف شهر خودش را قایم می کند. آخرهای داستان، وقتی که دیگر برای پیانیستِ آواره رمقی هم باقی نمانده بود، یک فرماندهی نازی محل پنهان شدنش را کشف می کند. فرمانده اما به جای اینکه مثل رفقایش ماشه را توی شقیقه ی پیانیست بچکاند، از او میخواهد برایش پیانو بزند و البته بعد هم جانش را نجات میدهد و باقی ماجراها.
▫️فیلم که تمام شد، پریدم روی اینترنت تا ببینم این داستان چه قدرش واقعی بود و چه قدرش تخیل. همهاش واقعیت محض بود. پیانیست لهستانی، فرماندهی نازی، و حتی خانهی خرابهای که صدای پیانویش دل فرمانده را به رحم آورده بود، همهشان صفحهی ویکیپدیا داشتند. خیلی جدی و واقعی یک روزی وجود داشته که میان هیاهو و کشت و کشتار، فرماندهای از پیانو نواختن دشمنِ اسیر و درماندهاش لذت برده!
▫️زندگینامهی فرمانده را می خوانم و به این فکر میکنم که "دلرحم" بودن نعمتی است که خیلیها از آن محروم هستند. هشتاد سال از آن جنگ گذشته و از بین آنهمه فرمانده که مثل نقل و نبات آدم میکشتند، مردمِ دنیا قصهی این یکی را برای هم تعریف میکنند.
کسی از فردایش خبر ندارد، ولی همین امروز عهد کنیم که اگر یک روزی آنقدر در زندگی بالا رفتیم که کار کسی از انسانهای روی زمین به تصمیم ما بند بود، با "دل رحمی" برایش تصمیم بگیریم.
از بین فرماندهها، فرماندهای باشیم که دل داد به نوای پیانو❤️
✍ مهدی معارف
@ThinkTogether🌱
#دیدگاه
اختلال فرهنگی یعنی چیزی شبیه به بهم ریختگیِ نُسجهای بدن، که مسبّب بیماری بدخیم میشود. هر کشور باید یک روال فرهنگی داشته باشد که با مزاجِ او سازگاری داشته باشد.
در اقتصاد پیش آمده است که پولِ بد، پولِ خوب را از میدان بدر کند، زیرا پولِ بد آسانتر و ارزانتر به دست میآید. فرهنگ مهاجم هم همین حالت را دارد، راهش این است که جا را برای بهترش [فرهنگ فاخر و اصالتدار خودمان] باز کنیم، آنگاه او خود به خود از تعرّضش میکاهد.
👤 دکتراسلامینُدوشن
@ThinkTogether
📚🏛
اختلال فرهنگی یعنی چیزی شبیه به بهم ریختگیِ نُسجهای بدن، که مسبّب بیماری بدخیم میشود. هر کشور باید یک روال فرهنگی داشته باشد که با مزاجِ او سازگاری داشته باشد.
در اقتصاد پیش آمده است که پولِ بد، پولِ خوب را از میدان بدر کند، زیرا پولِ بد آسانتر و ارزانتر به دست میآید. فرهنگ مهاجم هم همین حالت را دارد، راهش این است که جا را برای بهترش [فرهنگ فاخر و اصالتدار خودمان] باز کنیم، آنگاه او خود به خود از تعرّضش میکاهد.
👤 دکتراسلامینُدوشن
@ThinkTogether
📚🏛
Forwarded from اتچ بات
#خواندنی
این کتاب با کاوش در گیرودارهای فعلیِ سیاسی و فناوری دنیایمان آغاز میشود. در پایان قرن بیستم، بهنظر میرسید که نبردِ همهگیرِ ایدئولوژیکی بین فاشیسم، کمونیسم و لیبرالیسم، با پیروزی قاطعِ لیبرالیسم به سرانجام خود رسیده است. نشانههای از فتحِ جهان بهبواسطهی سیاستِ دموکراتیک، حقوق بشر و سرمایهداری لیبرال در سراسر گیتی بهچشم میخورد. اما طبق روال معمول دنیا، تغییرِ جهتی غیرمنتظرهای شامل حال تاریخ شد، و پس از فروپاشی فاشیسم و کمونیسم، اکنون حال و روزِ لیبرالیسم پُرآشوب و متلاطم است. پس آهنگِ سفرِمان کجاست؟
بشر هرچه بیشتر در قلمروهای ناشناخته در دنیای تکنولوژی و ارتباطات اجتماعی فر روفته و این کتاب راهنمایی است برای بشر. برای اینکه انسان بتواند در این قرن سرتاسر تغییر زندگی خود را تحت کنترل داشته باشد. یووال نوح هراری، نویسندهی کتاب محبوب و پرفروش انسان خردمند بار دیگر در شاهکاری جدید با نمونههایی ملموس به کمک انسان در عصر جدید آمده است.
در این کتابچه خواهید خواند:
• چگونه اختلالات تکنولوژیکی سبب خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد؛
• چرا باید بیشتر از خودروها بترسیم تا از تروریستها؛ و
• چرا باید کودکان را کمتر تحت آموزش قرار دهیم.
@ThinkTogether🌱
این کتاب با کاوش در گیرودارهای فعلیِ سیاسی و فناوری دنیایمان آغاز میشود. در پایان قرن بیستم، بهنظر میرسید که نبردِ همهگیرِ ایدئولوژیکی بین فاشیسم، کمونیسم و لیبرالیسم، با پیروزی قاطعِ لیبرالیسم به سرانجام خود رسیده است. نشانههای از فتحِ جهان بهبواسطهی سیاستِ دموکراتیک، حقوق بشر و سرمایهداری لیبرال در سراسر گیتی بهچشم میخورد. اما طبق روال معمول دنیا، تغییرِ جهتی غیرمنتظرهای شامل حال تاریخ شد، و پس از فروپاشی فاشیسم و کمونیسم، اکنون حال و روزِ لیبرالیسم پُرآشوب و متلاطم است. پس آهنگِ سفرِمان کجاست؟
بشر هرچه بیشتر در قلمروهای ناشناخته در دنیای تکنولوژی و ارتباطات اجتماعی فر روفته و این کتاب راهنمایی است برای بشر. برای اینکه انسان بتواند در این قرن سرتاسر تغییر زندگی خود را تحت کنترل داشته باشد. یووال نوح هراری، نویسندهی کتاب محبوب و پرفروش انسان خردمند بار دیگر در شاهکاری جدید با نمونههایی ملموس به کمک انسان در عصر جدید آمده است.
در این کتابچه خواهید خواند:
• چگونه اختلالات تکنولوژیکی سبب خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد؛
• چرا باید بیشتر از خودروها بترسیم تا از تروریستها؛ و
• چرا باید کودکان را کمتر تحت آموزش قرار دهیم.
@ThinkTogether🌱
Telegram
attach 📎
#چکامه
در زلال لاجوردين سحرگاھی
پیش از آنی كه شوند از خواب خوش بیدار
مرغ يا ماھی
من در ايوانِ سرای خويشتن
تشنهكامی خسته را مانم درست
جان به در برده ز صحراھای وھمآلود خواب
تن برون آورده از چنگ ھیولاھای شب
دور مانده قرنھا و قرنھا از آفتاب
پیش چشمم آسمان: دريای گوھربار
از شراب زندگی بخشندهای سرشار
دستها را میگشايم میگشايم بیشتر
آسمان را چون قدح در دست میگیرم
و آن زلال ناب را سر میكشم
سر میكشم تا قطرهی آخر
مي شوم از روشنی سیراب
نور اينك در رگهای من جاری است
آه اگر فريادم از اين خانه تا كوی و گذر میرفت
بانگ برمیداشتم
ای خفتگان ھنگام بیداری است
👤 فریدون مشیری
@ThinkTogether🌱
در زلال لاجوردين سحرگاھی
پیش از آنی كه شوند از خواب خوش بیدار
مرغ يا ماھی
من در ايوانِ سرای خويشتن
تشنهكامی خسته را مانم درست
جان به در برده ز صحراھای وھمآلود خواب
تن برون آورده از چنگ ھیولاھای شب
دور مانده قرنھا و قرنھا از آفتاب
پیش چشمم آسمان: دريای گوھربار
از شراب زندگی بخشندهای سرشار
دستها را میگشايم میگشايم بیشتر
آسمان را چون قدح در دست میگیرم
و آن زلال ناب را سر میكشم
سر میكشم تا قطرهی آخر
مي شوم از روشنی سیراب
نور اينك در رگهای من جاری است
آه اگر فريادم از اين خانه تا كوی و گذر میرفت
بانگ برمیداشتم
ای خفتگان ھنگام بیداری است
👤 فریدون مشیری
@ThinkTogether🌱
Forwarded from اتچ بات
#نوستالژی
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که احمدرضا عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهریها "از جلو نظام" میکردند هنگامی که مهدی پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صفها به سمت کلاسها روانه شدند.
بیرحمترین آدمهای آن روز، معلمانی بودند که کلاسهای درس را تعطیل نکردند!
چه پرورشی بالاتر از ایجاد همدلی و خواست یکپارچهی یک ملت برای پیروزی؟؟
بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازهداران کسی را غریبه نمیدانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبهها منتشر میشدند و در کنار ابرار ورزشی رسانههای نوشتاری زمان خود بودند، ولی آن روز زردترین هفتهنامههای وقت هم روی دکههای مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راهیافته به جام جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، هری کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او میدوید و شادی میکرد، این فقط خندههای احمدرضا بود که بسان باتریهای پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی میگذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگهای شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکههای اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیلهای ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...
دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با جواد خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با عادل فردوسیپور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشمها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامهنویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کلهمعلقهای عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که
«این بهترین نمایش قرن بود!»
احمدرضا میدوید و کله معلق میزد و عجیبتر آنکه میخندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل کریم باقری هم قابل پیشبینی به نظر نمیرسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه مارک بوسنیچ میایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظهای که وزن زمین سبک شد. میلیونها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمهشب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامهریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آیینه نرفت و لباسها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آن روز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربهها حتی در پیادهروها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمامقدی از شرایط آن روز ایران را نشان میدهد:
لحظهای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...
به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادی بزرگ و به پاس مردمی كه شاديهای اينچنينی كمترين حق آنها از دنياست، اما برای جستجوی آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...
فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...
@ThinkTogether🌱
۸ آذر ۱۳۷۶ مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که احمدرضا عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
ظهریها "از جلو نظام" میکردند هنگامی که مهدی پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صفها به سمت کلاسها روانه شدند.
بیرحمترین آدمهای آن روز، معلمانی بودند که کلاسهای درس را تعطیل نکردند!
چه پرورشی بالاتر از ایجاد همدلی و خواست یکپارچهی یک ملت برای پیروزی؟؟
بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازهداران کسی را غریبه نمیدانستند.
دنیای ورزش و کیهان ورزشی شنبهها منتشر میشدند و در کنار ابرار ورزشی رسانههای نوشتاری زمان خود بودند، ولی آن روز زردترین هفتهنامههای وقت هم روی دکههای مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راهیافته به جام جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، هری کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او میدوید و شادی میکرد، این فقط خندههای احمدرضا بود که بسان باتریهای پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی میگذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگهای شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و شبکههای اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیلهای ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت...
دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با جواد خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با عادل فردوسیپور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که دراین مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشمها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید...
مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامهنویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کلهمعلقهای عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که
«این بهترین نمایش قرن بود!»
احمدرضا میدوید و کله معلق میزد و عجیبتر آنکه میخندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود...
اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل کریم باقری هم قابل پیشبینی به نظر نمیرسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه مارک بوسنیچ میایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد!
لحظهای که وزن زمین سبک شد. میلیونها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمهشب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد ازانقلاب فقط در روز آزادسازی خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی، نه فراخوانی داده شد و نه برنامهریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آیینه نرفت و لباسها هویدای این اتفاق تاریخی بود.
بعدها پلیس اعلام کردکه در آن روز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربهها حتی در پیادهروها هم در امان نبودند!
یک خاطره شخصی از ۸آذر۷۶، تصویر تمامقدی از شرایط آن روز ایران را نشان میدهد:
لحظهای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار درآن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند...
به نشانه تولد ۲۱ سالگي اين شادی بزرگ و به پاس مردمی كه شاديهای اينچنينی كمترين حق آنها از دنياست، اما برای جستجوی آن بايد تا خاطرات دور و درازشان سفر كنند...
فوتبال، خودِ خودِ خودِ زندگیه...
@ThinkTogether🌱
Telegram
attach 📎
#بخشی از یک کتاب
هنگامی که در کنارِ پرتگاه قدم میزنیم و از جوارِ نهری بزرگ میگذریم به نردهای احتیاج داریم، نه برایِ آنکه بدان بیاویزیم زیرا بلافاصله با آن نرده سقوط خواهیم کرد بلکه به منظورِ به دست آوردنِ تصوّری بصری از امنیّت. به همین ترتیب هنگامی که جوانیم نیازمندِ کسانی هستیم که ناخواسته مانندِ این نرده به ما خدمت میکنند. درست است که آنان به ما در مواقعِ خطر کمکی نخواهند کرد، ولی به ما این احساسِ آرامشبخش را میدهند که محافظی دمِدست هست.
(پدران، آموزگاران و دوستان چنین کسانیاند.)
📖 انسانی زیاده انسانی
✍️ فردریش نیچه
@ThinkTogether🌱
هنگامی که در کنارِ پرتگاه قدم میزنیم و از جوارِ نهری بزرگ میگذریم به نردهای احتیاج داریم، نه برایِ آنکه بدان بیاویزیم زیرا بلافاصله با آن نرده سقوط خواهیم کرد بلکه به منظورِ به دست آوردنِ تصوّری بصری از امنیّت. به همین ترتیب هنگامی که جوانیم نیازمندِ کسانی هستیم که ناخواسته مانندِ این نرده به ما خدمت میکنند. درست است که آنان به ما در مواقعِ خطر کمکی نخواهند کرد، ولی به ما این احساسِ آرامشبخش را میدهند که محافظی دمِدست هست.
(پدران، آموزگاران و دوستان چنین کسانیاند.)
📖 انسانی زیاده انسانی
✍️ فردریش نیچه
@ThinkTogether🌱
#وطن
در نُهمین روز از آذرماه در گاهشمار زرتشتی که نام روز و ماه یکی میشود یعنی روز آذر در ماه آذر، جشن آذرگان برگزار میشود که در گاهشمار خورشیدی برابر است با سوم آذر ماه خورشیدی. ابوریحان بیرونی در صفحه ۲۵۶ ترجمهٔ آثارالباقیه دربارهٔ این جشن میآورد: «... روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن میگویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند میباشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشتههای که به همهٔ آتشها موکل است نامیده شده، زرتشت امر کرده در این روز آتشکدهها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند …»
در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشتهاند.
دانشمند آلمانی شفتلویتز در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در اینباره دارد و نشان میدهد که چگونه همهی ملتهای جهان، از هر نژاد، آتش را می ستایند و از متمدنترین کشورها در اروپا تا وحشیترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.
@ThinkTogether🌱
در نُهمین روز از آذرماه در گاهشمار زرتشتی که نام روز و ماه یکی میشود یعنی روز آذر در ماه آذر، جشن آذرگان برگزار میشود که در گاهشمار خورشیدی برابر است با سوم آذر ماه خورشیدی. ابوریحان بیرونی در صفحه ۲۵۶ ترجمهٔ آثارالباقیه دربارهٔ این جشن میآورد: «... روز نهم آذر عیدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن میگویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند میباشند و این روز جشن آتش است و بنام فرشتههای که به همهٔ آتشها موکل است نامیده شده، زرتشت امر کرده در این روز آتشکدهها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند …»
در «فرهنگ جهانگیری»، «برهان قاطع»، «مروج الذهب مسعودی» و «المدخل فی صناعة احکام النجوم» از کیا کوشیار ابن لبان با شهری جیلی، این جشن را «آذرخش» نوشتهاند.
دانشمند آلمانی شفتلویتز در کتاب خود «آیین قدیم ایران و یهودیت» نوشتار بسیار مفیدی در اینباره دارد و نشان میدهد که چگونه همهی ملتهای جهان، از هر نژاد، آتش را می ستایند و از متمدنترین کشورها در اروپا تا وحشیترین قبایل آفریقایی در ستودن این عنصر درخشان با یکدیگر شریک هستند.
@ThinkTogether🌱
#چکامه
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
ســـر انـدر نیـــــاری به دام بلا
نگه کـــن بدیـن گنبــــد تیـزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشتِ زمـــــانه بفرســـایدش
نه آن رنج و تیمـــــار بگــزایدش
نه از جنبش آرام گیـــرد همــــی
نه چون مـا تبــاهی پذیرد همـــی
ازو دان فــزونی ازو هم شمــــار
بـــد و نیک نـــزدیک او آشکـــــار
📖 عالیجناب فردوسی
#وطنپرستم
@ThinkTogether🌱
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
ســـر انـدر نیـــــاری به دام بلا
نگه کـــن بدیـن گنبــــد تیـزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشتِ زمـــــانه بفرســـایدش
نه آن رنج و تیمـــــار بگــزایدش
نه از جنبش آرام گیـــرد همــــی
نه چون مـا تبــاهی پذیرد همـــی
ازو دان فــزونی ازو هم شمــــار
بـــد و نیک نـــزدیک او آشکـــــار
📖 عالیجناب فردوسی
#وطنپرستم
@ThinkTogether🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تلنگر
سخن استاد شفیعی کدکنی را بشنویم که: "اصل اول باید ایران🇮🇷 باشه و نیست!"
📎 هر چه کشیده ایم و بر ما گذشته است، ریشه در مفهوم همین سخن دارد.
@ThinkTogether🌱
سخن استاد شفیعی کدکنی را بشنویم که: "اصل اول باید ایران🇮🇷 باشه و نیست!"
📎 هر چه کشیده ایم و بر ما گذشته است، ریشه در مفهوم همین سخن دارد.
@ThinkTogether🌱
#دیدگاه
فیلمها برای مردم هستند،
بیشتر مردم برای یک زندگی معمولی کار میکنن ولی به اندازه کارشون پولی در نمیارن،
این باعث میشه که اونها از اینکه [در فیلم] یک شخصیت عالی مقام یک اردنگی بخوره لذت ببرن.
👤 چارلی چاپلین
@ThinkTogether🌱
فیلمها برای مردم هستند،
بیشتر مردم برای یک زندگی معمولی کار میکنن ولی به اندازه کارشون پولی در نمیارن،
این باعث میشه که اونها از اینکه [در فیلم] یک شخصیت عالی مقام یک اردنگی بخوره لذت ببرن.
👤 چارلی چاپلین
@ThinkTogether🌱
#دیدگاه
قانون اساسی هر کشوری هر ۱۹ سال یکبار باید دگرگون و بازنویسی شود؛
چون هیچ نسلی حق ندارد و نباید برای نسلهای بعدی تعیین تکلیف کند.
👤 توماس جفرسون
@ThinkTogether🌱
قانون اساسی هر کشوری هر ۱۹ سال یکبار باید دگرگون و بازنویسی شود؛
چون هیچ نسلی حق ندارد و نباید برای نسلهای بعدی تعیین تکلیف کند.
👤 توماس جفرسون
@ThinkTogether🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#چکامه
چو جان فدای لبت شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
👤 حافظ
🎤 استاد محمدرضا شجریان
📔 آلبوم جان عشاق
@ThinkTogether🌱
چو جان فدای لبت شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
👤 حافظ
🎤 استاد محمدرضا شجریان
📔 آلبوم جان عشاق
@ThinkTogether🌱
#وطن
#نوستالژی
در آخرین ایستگاه قطار زندگی پیاده شد و برای همیشه از میان ما رفت.
۱۱ آذر دومین سالگرد درگذشت ازبرعلی خواجوی (دهقان فداکار)، قهرمانی که از بچگی درس فداکاری و احساس مسوولیت را از او یاد گرفتیم.
روح نازنینش شاد و یادش گرامی
خدای ایران دهقانهای فداکار دیگری به ما ارزانی فرماید که اینبار بیشتر قدرشان را بدانیم. 🇮🇷❤️
@ThinkTogether🌱
#نوستالژی
در آخرین ایستگاه قطار زندگی پیاده شد و برای همیشه از میان ما رفت.
۱۱ آذر دومین سالگرد درگذشت ازبرعلی خواجوی (دهقان فداکار)، قهرمانی که از بچگی درس فداکاری و احساس مسوولیت را از او یاد گرفتیم.
روح نازنینش شاد و یادش گرامی
خدای ایران دهقانهای فداکار دیگری به ما ارزانی فرماید که اینبار بیشتر قدرشان را بدانیم. 🇮🇷❤️
@ThinkTogether🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امشب وقت خواب،
همه برای همدیگه دعا کنیم،
برای همهی ایرانیانی که این روزهای پر از غم رو میگذرونین دعا کنیم.
و از اداره کنندهی بزرگ هستی برای دیگران بخواهیم که
به یادت آرزو کردم
که چشمانت اگر تر شد
به شوق آرزو باشد
نه تکرار غم دیروز...
شبتـــــون با آرامش
به امید سپری شدن روزهای سخت و فرارسیدن روشنی و رویش دوبارهی وطن 🙏💓
@ThinkTogethet🌱
همه برای همدیگه دعا کنیم،
برای همهی ایرانیانی که این روزهای پر از غم رو میگذرونین دعا کنیم.
و از اداره کنندهی بزرگ هستی برای دیگران بخواهیم که
به یادت آرزو کردم
که چشمانت اگر تر شد
به شوق آرزو باشد
نه تکرار غم دیروز...
شبتـــــون با آرامش
به امید سپری شدن روزهای سخت و فرارسیدن روشنی و رویش دوبارهی وطن 🙏💓
@ThinkTogethet🌱
#روانشناسی
🔆 انتقاد سازنده با بهرهگرفتن از تکنیک ساندویچ
✅ آیا تا کنون برای شما پیش آمده است که بخواهید خبر ناخوشایند یا سخن ناگواری را به کسی بگویید و یا نکتهای منفی را به دوستی یادآور شوید ولی ندانید چگونه موضوع را پیش بکشید که آزرده یا دلخور نشود؟
👥 کارشناسان علوم رفتاری برای این کار، تکنیک ساندویچ را پیشنهاد میدهند. به این روش که برای کم کردن ناخوشایندی یک پیام یا انتقاد یا خبر منفی، آن را در میان دو عبارت یا خبر مثبت قرار داده و با مخاطب در میان بگذارید.
👈 به این صورت:
«جملهی مثبت، جملهی منفی، جملهی مثبت»
✳️ برای نمونه:
احمد تو دانش آموز سختکوشی هستی، اگرچه نمره ریاضیت کمتر از سطح انتظاره، ولی در درسهای فارسی و علوم نمرات عالی بدست آوردی.
سارا جان، شما آشپز بی نظیری هستی، اگرچه خورشت کمی شور شده، ولی سوپت واقعن خوشمزه است.
مامان، تو خیلی مهربونی، اگرچه گاهی به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشم، ولی می دونم خیلی دوستم داری.
و...
🔻قرار دادن جملهی منفی در بین دو جملهی مثبت از آسیب و ناگواری آن کم کرده و با اشاره به ویژگیهای مثبت، فرد احساس می کند تنها جنبههای منفی دیده نشده، رعایت انصاف شده و برای همین انگیزهی بیشتری برای تغییر و بهبود خواهد داشت.
🔻یادتان باشد که برای بیان جنبههای مثبت لازم نیست گزافهگویی کنید یا به دروغ، ویژگی مثبتی را به کسی نسبت دهید، این کار اثر معکوس خواهد گذاشت. هر کسی ویژگیهای مثبت فراوانی دارد که با کمی دقت میتوان آنها را یافت و بازگو کرد.
@ThinkTogether🌱
🔆 انتقاد سازنده با بهرهگرفتن از تکنیک ساندویچ
✅ آیا تا کنون برای شما پیش آمده است که بخواهید خبر ناخوشایند یا سخن ناگواری را به کسی بگویید و یا نکتهای منفی را به دوستی یادآور شوید ولی ندانید چگونه موضوع را پیش بکشید که آزرده یا دلخور نشود؟
👥 کارشناسان علوم رفتاری برای این کار، تکنیک ساندویچ را پیشنهاد میدهند. به این روش که برای کم کردن ناخوشایندی یک پیام یا انتقاد یا خبر منفی، آن را در میان دو عبارت یا خبر مثبت قرار داده و با مخاطب در میان بگذارید.
👈 به این صورت:
«جملهی مثبت، جملهی منفی، جملهی مثبت»
✳️ برای نمونه:
احمد تو دانش آموز سختکوشی هستی، اگرچه نمره ریاضیت کمتر از سطح انتظاره، ولی در درسهای فارسی و علوم نمرات عالی بدست آوردی.
سارا جان، شما آشپز بی نظیری هستی، اگرچه خورشت کمی شور شده، ولی سوپت واقعن خوشمزه است.
مامان، تو خیلی مهربونی، اگرچه گاهی به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشم، ولی می دونم خیلی دوستم داری.
و...
🔻قرار دادن جملهی منفی در بین دو جملهی مثبت از آسیب و ناگواری آن کم کرده و با اشاره به ویژگیهای مثبت، فرد احساس می کند تنها جنبههای منفی دیده نشده، رعایت انصاف شده و برای همین انگیزهی بیشتری برای تغییر و بهبود خواهد داشت.
🔻یادتان باشد که برای بیان جنبههای مثبت لازم نیست گزافهگویی کنید یا به دروغ، ویژگی مثبتی را به کسی نسبت دهید، این کار اثر معکوس خواهد گذاشت. هر کسی ویژگیهای مثبت فراوانی دارد که با کمی دقت میتوان آنها را یافت و بازگو کرد.
@ThinkTogether🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بهبود شخصی
همهی اینهایی که این آقای شرلوک هولمز میگوید را ما انجام میدهیم... تا آن اصل کاری را انجام ندهیم!
شاید رفتارش خندهدار به نظر برسد، ولی درست میگوید که ما بارها سرمان را به این فهرست گرم کردهایم، فقط و فقط برای اینکه آن اصل کاری که انجام دادنش ما را کیلومترها جلو میبرد، انجام ندهیم...
ببینیم و زندگیمان را درست کنیم.
@ThinkTogether🌱
همهی اینهایی که این آقای شرلوک هولمز میگوید را ما انجام میدهیم... تا آن اصل کاری را انجام ندهیم!
شاید رفتارش خندهدار به نظر برسد، ولی درست میگوید که ما بارها سرمان را به این فهرست گرم کردهایم، فقط و فقط برای اینکه آن اصل کاری که انجام دادنش ما را کیلومترها جلو میبرد، انجام ندهیم...
ببینیم و زندگیمان را درست کنیم.
@ThinkTogether🌱
#فرهنگ
مردمِ یک جامعه، وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند.
یک جامعهی بیچهره را میشود در میانِ مردمی کشف کرد که
در اتوبوس، در صف اتوبوس، و در اتاقهای انتظار، و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند.
جامعهای که گروهِ منتظرانش به هم نگاه میکنند، جامعهی بیچهرهای است.
📖 سکوی سرخ
✍ یدالله رویایی
@ThinkTogether🌱
مردمِ یک جامعه، وقتی کتاب میخوانند، چهرهی آن جامعه را عوض میکنند، یعنی به جامعهشان چهره میدهند.
یک جامعهی بیچهره را میشود در میانِ مردمی کشف کرد که
در اتوبوس، در صف اتوبوس، و در اتاقهای انتظار، و در انتظارهای بیاتاق منتظرند و به هم نگاه میکنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی میگیرند و نه چیزی میدهند.
جامعهای که گروهِ منتظرانش به هم نگاه میکنند، جامعهی بیچهرهای است.
📖 سکوی سرخ
✍ یدالله رویایی
@ThinkTogether🌱
#چکامه
نهاز مسجدفتوحی شد نه از میخانه امدادی
به هرجانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد
👤 صائب تبریزی
@ThinkTogether🌱
نهاز مسجدفتوحی شد نه از میخانه امدادی
به هرجانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد
👤 صائب تبریزی
@ThinkTogether🌱
#تلنگر
مردم همیشه آمادهاند
تا دفعه بعد
دوباره گول بخورند!
👤 فرانتس کافکا
📎 مجسمهی سرنگون شدهی استالین، فرجام همهی دیکتاتورهای فاسد
@ThinkTogether🌱
مردم همیشه آمادهاند
تا دفعه بعد
دوباره گول بخورند!
👤 فرانتس کافکا
📎 مجسمهی سرنگون شدهی استالین، فرجام همهی دیکتاتورهای فاسد
@ThinkTogether🌱
#بخشی از یک کتاب
یک روز وینستون متوجه جمعیتی شد که با سر و صدای زیادی در وسط چهارراه تجمع کرده بودند. با خودش گفت شروع شد! شروع شد! انقلاب شروع شد! مردم بالاخره طغیان کردند!
نزدیک شد، دو زن چاق بر سر یک قابلمه با هم درگیر شده بودند و هریک سعی داشت آن را از دست دیگری درآورد و موهای یکی از آنها بهشدت پریشان شده بود.
یک لحظه هر دو قابلمه را کشیدند و دسته قابلمه کنده شد. وینستون با تنفر آنها را تماشا میکرد. با این حال صدایی که در آن لحظه از حنجره چندصد زن برخاسته بود به طور عجیبی قدرتمند به نظر می رسید! چرا آنها نمیتوانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعن مهم سردهند؟
آنها تا به آگاهی نرسند، طغیان نخواهند کرد، و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید...
📖 کتاب ۱۹۸۴
✍ جورج اورول
💬 عکس: کتابسوزان نازیها در آلمان
@ThinkTogether🌱
یک روز وینستون متوجه جمعیتی شد که با سر و صدای زیادی در وسط چهارراه تجمع کرده بودند. با خودش گفت شروع شد! شروع شد! انقلاب شروع شد! مردم بالاخره طغیان کردند!
نزدیک شد، دو زن چاق بر سر یک قابلمه با هم درگیر شده بودند و هریک سعی داشت آن را از دست دیگری درآورد و موهای یکی از آنها بهشدت پریشان شده بود.
یک لحظه هر دو قابلمه را کشیدند و دسته قابلمه کنده شد. وینستون با تنفر آنها را تماشا میکرد. با این حال صدایی که در آن لحظه از حنجره چندصد زن برخاسته بود به طور عجیبی قدرتمند به نظر می رسید! چرا آنها نمیتوانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعن مهم سردهند؟
آنها تا به آگاهی نرسند، طغیان نخواهند کرد، و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید...
📖 کتاب ۱۹۸۴
✍ جورج اورول
💬 عکس: کتابسوزان نازیها در آلمان
@ThinkTogether🌱