يادداشت روز شنبه شرق
معاون و خبرنگار
هفته گذشته عصبانيت معاون بهداشت وزارت با يك خبرنگار در مصاحبه اي كه براي بررسي خودكشي ها و عصبيت هاي جامعه تشكيل شده بود خبر ساز شد . هيچ كس نبايد عصباني بشود بايد خود را كنترل كند بخصوص كه معاون بهداشت (شامل بهداشت روان ) باشد و بالاخص زماني كه موضوع جلسه هم خودكشي و عصبانيت باشد .
به همين دليل بود كه معاون با سرعت پوزش خواست ووزير هم بلافاصله با لحني صريح تر و صادقانه تر معذرت خواست .
همه اينها درست اما اگر كلاه را قاضي و انصاف را داور عقل و احساس قرار دهيم نكات ديگري نيز بايد گفت ؛
اين معاون همان معاوني است كه در دوران كوويد تقريبا به تنهايي در برابر امواج سهمگيني كه كشور را تهديد ميكرد ايستاد .نه تنها كوويد كه بلايايي قوي تر از آن ؛ شبه علم در حال پراكندن ترديد در استفاده از علم در مقابله با طوفان كوويد بود ٢٥٠٠ نفر از پزشكان برجسته صاحبان و مسئولان نهاد هاي مختلف طي نامه اي رسمي خواستار عدم ورود واكسن كرونا به كشور شده بودند . در اين شرايط دشوار كشور با مسيوليت همين معاون در برابر اين امواج كوتاه نيامد منتظر واكسن داخلي اي كه با آن همه هزينه معلوم نشد چه شد نماند ( هنوز هم معلوم نيست ) كشور تحت واكسيناسيون كوويد قرار گرفت و رست . همين معاون همين الان معاون وزارتي است كه بخشي از آن پيشاپيش در اختيار شبه علم قرار گرفته و بخش هاي بيشتري با موريانه روزمرگي و اطاعت كوركورانه در حال زوال است . وزير و معاون چنين وزارتي شدن مثل نشستن پشت لكومو تيو قطار فرسوده ايست كه هيچ چيز آن در اختيار راننده و دستيارش نيست . ايكاش جهان واقع آنچنان بود كه با يك چرخش قلم وزير و معاون همه چيز به طرفه العيني درست ميشد. اما اينطور نيست . نيست كه نيست . نه تنها اعمال اراده بر چنين دستگاهي به آن آساني كه تصور ميشود نيست بلكه ظاهرا دست هاي فعالي هم در كار است كه كار خراب بشود . بطور مثال تمام نهادهاي تخصصي پزشكي معتقدند امكانات آموزش پزشكي براي پذيرفته شدگان موجود هم كفايت نميكند چه برسد به افزايش ظرفيت به أشكال مختلف ،اما نيروهايي كه ريشه قدرتشان در نهادهاي تخصصي و قانونگزار نيست مسئولين وزارت را در دوراهه سنگين اخلاق و دستور قرار ميدهند كه ظرفيت ها را مثل آبي كه بر قيمه ميبندند افزايش دهند . اين تنها يكي از دو راهه هاي سخت و دشواري است كه قدرت در برابر دولت منتخب ميگذارد .تصميماتي سخت و طاقت فرسا كه بر اعصاب راه ميروند .
يك مثال ديگر ؛ كليه مسئولين وزارت از برجسته ترين و دانش بنيان ترين متخصصين كشور هستند اما در همين وزارت معاونتي به نام سنتي يا ايراني هم هست كه أصلا معلوم نيست چيست ؟ غربالگري جنين ناقص اگر كاملا عير قانوني نشده باشد بسيار دشوار شده .وزارت بهداشت بايد خدمات سلامت را با تعرفه اجباري اي عرضه كند كه ديگر هيچ شئ يا خدمتي با آن قيمت وجود ندارد . و…… آيا تصور اين است كه مسيولين وزارت اگر ميخواستند ميتوانستند با يك امضا و چرخش قلم وضع را تغيير دهند ؟ اين تقلا براي اداره كشور در حالي است كه مردم عادي ، ذينفعان واقعي خدمات سلامت هم هيچ تلاش نهادمندو متشكلي براي حمايت از دولت در برابر قدرت به عمل نمي آورند برخي هم حتي بي محابا همه را……زرد برادر …..ناميده به يك چوب ميرانند . گروهي هم انتظار ميكشند تا همه چيز منجمله سيستم سلامتي كه متعلق به خودشان هم هست كاملا از بين برود سلامتشان نابود شود تا حرفشان ثابت شود كه " نگفتيم هيچ چيز درست نخواهد شد ؟" تضاد ميان دولت كه به نوعي منتخب محسوب ميشود و ساختار قدرت در كشور ما و بسياري كشورهاي ديگر تضاد ميان افراد نيست تضاد ميان أشكالي از مدرنينه است با كيفيت باستاني و گاه اساطيري قدرت و إلزامات آن . دولت كه به هر حال به نوعي انتخابي است در اين مقابله تاريخي هيچ پشتوانه اي مهم تر از مردم ندارد اين نكته ايست كه خود دولت ها هم معمولا درك نميكنند .اين تضاد محدود به چند ده سال اخير هم نيست . ديديم كه استحاله كامل دولت در قدرت به مدت سيزده سال نه تنها آن دولت كه خود قدرت و سامان ملك را بر باد داد .
البته كه نقد و تندي در شرايطي كه همه چيز به هم ريخته و هيچ چيز درست نيست و روي كاغذ مسئولي هم دارد از هر كار ديگري آسان تر و آبرومندانه تر است اما گمان كنم ميتوان دلايل عصبانيت آقاي معاون را درك كرد اما نپذيرفت ، تنها تا زماني كه عذر بخواهد كه حالا هم خود هم رييسش خواسته اند !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
معاون و خبرنگار
هفته گذشته عصبانيت معاون بهداشت وزارت با يك خبرنگار در مصاحبه اي كه براي بررسي خودكشي ها و عصبيت هاي جامعه تشكيل شده بود خبر ساز شد . هيچ كس نبايد عصباني بشود بايد خود را كنترل كند بخصوص كه معاون بهداشت (شامل بهداشت روان ) باشد و بالاخص زماني كه موضوع جلسه هم خودكشي و عصبانيت باشد .
به همين دليل بود كه معاون با سرعت پوزش خواست ووزير هم بلافاصله با لحني صريح تر و صادقانه تر معذرت خواست .
همه اينها درست اما اگر كلاه را قاضي و انصاف را داور عقل و احساس قرار دهيم نكات ديگري نيز بايد گفت ؛
اين معاون همان معاوني است كه در دوران كوويد تقريبا به تنهايي در برابر امواج سهمگيني كه كشور را تهديد ميكرد ايستاد .نه تنها كوويد كه بلايايي قوي تر از آن ؛ شبه علم در حال پراكندن ترديد در استفاده از علم در مقابله با طوفان كوويد بود ٢٥٠٠ نفر از پزشكان برجسته صاحبان و مسئولان نهاد هاي مختلف طي نامه اي رسمي خواستار عدم ورود واكسن كرونا به كشور شده بودند . در اين شرايط دشوار كشور با مسيوليت همين معاون در برابر اين امواج كوتاه نيامد منتظر واكسن داخلي اي كه با آن همه هزينه معلوم نشد چه شد نماند ( هنوز هم معلوم نيست ) كشور تحت واكسيناسيون كوويد قرار گرفت و رست . همين معاون همين الان معاون وزارتي است كه بخشي از آن پيشاپيش در اختيار شبه علم قرار گرفته و بخش هاي بيشتري با موريانه روزمرگي و اطاعت كوركورانه در حال زوال است . وزير و معاون چنين وزارتي شدن مثل نشستن پشت لكومو تيو قطار فرسوده ايست كه هيچ چيز آن در اختيار راننده و دستيارش نيست . ايكاش جهان واقع آنچنان بود كه با يك چرخش قلم وزير و معاون همه چيز به طرفه العيني درست ميشد. اما اينطور نيست . نيست كه نيست . نه تنها اعمال اراده بر چنين دستگاهي به آن آساني كه تصور ميشود نيست بلكه ظاهرا دست هاي فعالي هم در كار است كه كار خراب بشود . بطور مثال تمام نهادهاي تخصصي پزشكي معتقدند امكانات آموزش پزشكي براي پذيرفته شدگان موجود هم كفايت نميكند چه برسد به افزايش ظرفيت به أشكال مختلف ،اما نيروهايي كه ريشه قدرتشان در نهادهاي تخصصي و قانونگزار نيست مسئولين وزارت را در دوراهه سنگين اخلاق و دستور قرار ميدهند كه ظرفيت ها را مثل آبي كه بر قيمه ميبندند افزايش دهند . اين تنها يكي از دو راهه هاي سخت و دشواري است كه قدرت در برابر دولت منتخب ميگذارد .تصميماتي سخت و طاقت فرسا كه بر اعصاب راه ميروند .
يك مثال ديگر ؛ كليه مسئولين وزارت از برجسته ترين و دانش بنيان ترين متخصصين كشور هستند اما در همين وزارت معاونتي به نام سنتي يا ايراني هم هست كه أصلا معلوم نيست چيست ؟ غربالگري جنين ناقص اگر كاملا عير قانوني نشده باشد بسيار دشوار شده .وزارت بهداشت بايد خدمات سلامت را با تعرفه اجباري اي عرضه كند كه ديگر هيچ شئ يا خدمتي با آن قيمت وجود ندارد . و…… آيا تصور اين است كه مسيولين وزارت اگر ميخواستند ميتوانستند با يك امضا و چرخش قلم وضع را تغيير دهند ؟ اين تقلا براي اداره كشور در حالي است كه مردم عادي ، ذينفعان واقعي خدمات سلامت هم هيچ تلاش نهادمندو متشكلي براي حمايت از دولت در برابر قدرت به عمل نمي آورند برخي هم حتي بي محابا همه را……زرد برادر …..ناميده به يك چوب ميرانند . گروهي هم انتظار ميكشند تا همه چيز منجمله سيستم سلامتي كه متعلق به خودشان هم هست كاملا از بين برود سلامتشان نابود شود تا حرفشان ثابت شود كه " نگفتيم هيچ چيز درست نخواهد شد ؟" تضاد ميان دولت كه به نوعي منتخب محسوب ميشود و ساختار قدرت در كشور ما و بسياري كشورهاي ديگر تضاد ميان افراد نيست تضاد ميان أشكالي از مدرنينه است با كيفيت باستاني و گاه اساطيري قدرت و إلزامات آن . دولت كه به هر حال به نوعي انتخابي است در اين مقابله تاريخي هيچ پشتوانه اي مهم تر از مردم ندارد اين نكته ايست كه خود دولت ها هم معمولا درك نميكنند .اين تضاد محدود به چند ده سال اخير هم نيست . ديديم كه استحاله كامل دولت در قدرت به مدت سيزده سال نه تنها آن دولت كه خود قدرت و سامان ملك را بر باد داد .
البته كه نقد و تندي در شرايطي كه همه چيز به هم ريخته و هيچ چيز درست نيست و روي كاغذ مسئولي هم دارد از هر كار ديگري آسان تر و آبرومندانه تر است اما گمان كنم ميتوان دلايل عصبانيت آقاي معاون را درك كرد اما نپذيرفت ، تنها تا زماني كه عذر بخواهد كه حالا هم خود هم رييسش خواسته اند !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
همكاران و هموطنان عزيز
روز ٢٩ اكتبر ۷ آبان، روزجهاني سكته مغزي است . اين روز در تمام دنيا به افزايش آگاهي عمومي از درمان پذيري و درمان هاي جديد سكته مغزي اختصاص يافته است .
اين همصدايي جهاني نقش بي نظيري در پيشبرد درمان سكته مغزي در دنيا داشته است.
اطلاع ، هماهنگي و اقدام عاجل در درمان سكته مغزي بهترين الگو براي همه درمان هاي شگفت انگيز مدرن است و بهترين ملاك براي توانايي هر كشور در مراقبت از ساير بيماري ها ي خطير مردم خود در همه رشته ها به شمار ميرود .
انجمن سكته مغزي ايران از مدت ها پيش در اين روز برنامه هاي خاصي را با جهت افزايش آگاهي عمومي مردم ، مسئولان و جامعه پزشكي به عمل می آورد .
امسال هم در آستانه اين روز از همه همكاران نورولوژيست و ساير اعضا فرهيخته جامعه پزشكی و اصحاب رسانه ها دعوت ميكنيم به هر وسيله كه ميتوانند به پيكارِ رساندن پيام سكته مغزي به مردم و مسئولان، ما را ياري دهند .
- نورولوژيست ها ميتوانند در هر جا كه كار ميكنند اعم از شهرهاي كوچك و بزرگ ، مراكز خصوصي يا دولتي، بيمارستان يا كلينيك، براي هر تعداد همكاران پزشك پرستار و ساير شاغلين سلامت با همان امكانات محدود، سالن كنفرانس ، كلاس ، دفاتر بخش و درمانگاه و …….در مورد سكته مغزي ودرمان هاي مدرن آن اطلاع رساني كنند . افزايش آگاهي جامعه پزشكي به عنوان گروه مرجع بيشترين نقش را در درمان سكته مغزي از طريق اطلاع رساني به بيمارانشان ، دوستان و بستگانشان خواهد داشت.
- جامعه نورولوژي با هر تمايل و علاقه مندي خاص به حيطه هاي وسيع نورولوژي مدرن بايد سكته مغزي و درمان آن را پايه اي ترين بيماري رشته ما دانسته در تهيه امكانات لازم براي سكته مغزي و افزايش آگاهي عمومي در اين مورد تلاش كنند .
- اصحاب رسانه بخصوص طبيباني كه دستي در رسانه هم دارند به همراه جامعه هنري بخصوص طبيباني كه در ميانه طب وهنر از هر نوع ، قرار دارند فعاليت خود را در روزهاي پيش رو از طريق استوري ها ، ريل ها ، توييت ها ، كاريكاتور ها ، يادداشت ها مصاحبه ها و ساير فرمت هاي مدرن رسانه اي شدت بخشيده از طريق همصدايي و انعكاسي كه ايجاد ميكند درمان سكته مغزي و از اين طريق امنيت ملي سلامت در كشور را تقويت نمايند .
- از همه مسئولين سيستم سلامت معاونين درمان روساي بيمارستان ها ، مسئولين نظام پزشكي و ….تقاضا ميكنيم در يكي دوهفته پيش رو انجام اقدامات فوق توسط پزشكان را ياري رسانده و در صورت لزوم از ايشان بخواهند.
- انجمن سكته مغزي ايران اطمينان دارد عليرغم مشكلات روزافزوني كه پيش پاي مردم و پزشكان قرار دارد يا قرار داده ميشود در نهايت درمان سكته مغزي حاد و ساير درمان هاي مدرن به كاروان بين الملل خواهد رسيد. براي همه در اين مسير آرزوي موفقيت داريم
انجمن سكته مغزي ايران
➖➖➖➖➖➖
🔗 اينستاگرام انجمن
🔗 كانال آپارات انجمن
روز ٢٩ اكتبر ۷ آبان، روزجهاني سكته مغزي است . اين روز در تمام دنيا به افزايش آگاهي عمومي از درمان پذيري و درمان هاي جديد سكته مغزي اختصاص يافته است .
اين همصدايي جهاني نقش بي نظيري در پيشبرد درمان سكته مغزي در دنيا داشته است.
اطلاع ، هماهنگي و اقدام عاجل در درمان سكته مغزي بهترين الگو براي همه درمان هاي شگفت انگيز مدرن است و بهترين ملاك براي توانايي هر كشور در مراقبت از ساير بيماري ها ي خطير مردم خود در همه رشته ها به شمار ميرود .
انجمن سكته مغزي ايران از مدت ها پيش در اين روز برنامه هاي خاصي را با جهت افزايش آگاهي عمومي مردم ، مسئولان و جامعه پزشكي به عمل می آورد .
امسال هم در آستانه اين روز از همه همكاران نورولوژيست و ساير اعضا فرهيخته جامعه پزشكی و اصحاب رسانه ها دعوت ميكنيم به هر وسيله كه ميتوانند به پيكارِ رساندن پيام سكته مغزي به مردم و مسئولان، ما را ياري دهند .
- نورولوژيست ها ميتوانند در هر جا كه كار ميكنند اعم از شهرهاي كوچك و بزرگ ، مراكز خصوصي يا دولتي، بيمارستان يا كلينيك، براي هر تعداد همكاران پزشك پرستار و ساير شاغلين سلامت با همان امكانات محدود، سالن كنفرانس ، كلاس ، دفاتر بخش و درمانگاه و …….در مورد سكته مغزي ودرمان هاي مدرن آن اطلاع رساني كنند . افزايش آگاهي جامعه پزشكي به عنوان گروه مرجع بيشترين نقش را در درمان سكته مغزي از طريق اطلاع رساني به بيمارانشان ، دوستان و بستگانشان خواهد داشت.
- جامعه نورولوژي با هر تمايل و علاقه مندي خاص به حيطه هاي وسيع نورولوژي مدرن بايد سكته مغزي و درمان آن را پايه اي ترين بيماري رشته ما دانسته در تهيه امكانات لازم براي سكته مغزي و افزايش آگاهي عمومي در اين مورد تلاش كنند .
- اصحاب رسانه بخصوص طبيباني كه دستي در رسانه هم دارند به همراه جامعه هنري بخصوص طبيباني كه در ميانه طب وهنر از هر نوع ، قرار دارند فعاليت خود را در روزهاي پيش رو از طريق استوري ها ، ريل ها ، توييت ها ، كاريكاتور ها ، يادداشت ها مصاحبه ها و ساير فرمت هاي مدرن رسانه اي شدت بخشيده از طريق همصدايي و انعكاسي كه ايجاد ميكند درمان سكته مغزي و از اين طريق امنيت ملي سلامت در كشور را تقويت نمايند .
- از همه مسئولين سيستم سلامت معاونين درمان روساي بيمارستان ها ، مسئولين نظام پزشكي و ….تقاضا ميكنيم در يكي دوهفته پيش رو انجام اقدامات فوق توسط پزشكان را ياري رسانده و در صورت لزوم از ايشان بخواهند.
- انجمن سكته مغزي ايران اطمينان دارد عليرغم مشكلات روزافزوني كه پيش پاي مردم و پزشكان قرار دارد يا قرار داده ميشود در نهايت درمان سكته مغزي حاد و ساير درمان هاي مدرن به كاروان بين الملل خواهد رسيد. براي همه در اين مسير آرزوي موفقيت داريم
انجمن سكته مغزي ايران
➖➖➖➖➖➖
🔗 اينستاگرام انجمن
🔗 كانال آپارات انجمن
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
آپارات | Iranian Neurological Association
کانال رسمی انجمن علمي بيماريهای مغز و اعصاب ایران
به کانال ما خوش آمدید، منبع اصلی برای محتوای آموزشی در زمین
به کانال ما خوش آمدید، منبع اصلی برای محتوای آموزشی در زمین
يادداشت روز دوشنبه شرق
آمبولانس داراى سي تي اسكن
هفت آبانماه معادل ٩ اكتبر روزجهاني سكته مغزي است و اين هفته، هفته سكته مغزي وتبليغات در جهت افزايش اطلاعات عمومي در مورد سكته مغزي ميباشد
بدين لحاظ اين يادداشت را به آمبولانس داراي سي تي اسكن اختصاص دادم دلايل اين انتخاب در اين يادداشت روشن ميشود
ام اس يو يا واحد موبايل سكته مغزي آمبولانس نسبتا بزرگي است كه در داخل آن يك سي تي اسكن قرار دارد . بعلاوه تجهيزات مختلفي كه براي درمان سكته مغزي لازم هست ، از انواع داروها ووسائل مدرن الكترونيكي براي ارتباط و حتي يك دستگاه ساده سونوگرافي داخل مغز TCD هم در آن تعبيه شده است .
ام اس يو زمان شروع درمان سكته مغزي را به شدت پايين مي آورد .همانطور كه همه ميدانند هر دقيقه در شروع درمان اهميت حياتي دارد و باعث حفظ تعداد بسيار رياد سلول هايي ميشود كه بطور غير قابل برگشت در شرف مرگ بودند .
تنها خطر تزريق داروي حل كننده لخته ، وجود خونريزي در داخل مغز است . بنابراين به هيچ وجه در حال حاضر بدون سي تي اسكن نميتوان اين دارو را تزريق كرد . با وجود سي تي اسكن در آمبولانس اين امكان فراهم ميشود كه دارو در اسرع وقت ، درب منزل بيمار يا در راه تزريق گردد بعلاوه پرسنل آمبولانس ميتوانند با استفاده از وسايل ارتباطي با سرعت با متخصصين بيمارستان ارتباط گرفته با ارسال عكس و فيلم راهنمايي بگيرند .
سي سال پس از شروع درمان با داروهاي حل كننده لخته در دنيا و درمان هزاران بيمار به اين طريق و بامطالعه روي همه اين بيماران معلوم شد نتيجه درمان در ساعت اول به شدت با نتيجه درمان در ساعت سوم متفاوت است . بر اساس اين كشف علمي الان از ساعت طلايي يعني ساعت اول و ساعت مجاز به معني ٤/٥ ساعت اول صحبت ميكنيم . درمان بيماران در ساعت اول از لزوم بسياري درمان هاي پرخطر پرهزينه و كمياب هم به شدت ميكاهد .
اگر چه در كشور وجود بخش هاي پيشرفته براي درآوردن لخته با روش آنژيوگرافي ( ترومبكتومي ) براي بسياري از بيماران و گسترش اين درمان به ساعت هاي ديرتر تحت تحقيقات ، ضرورتي غير قابل ترديد ميباشد اما پوشش ترومبكتومي براي كل كشوري با نزديك به صد ميليون جمعيت با گستردگي عظيم از دشت ها و سرزمين هاي كويري گرفته تا كوهستان هاي برفگير خيلي واقع بينانه نيست . بنابراين درمان
وريدي با داروي جديدي كه باسرعت و با عوارض كمتر تزريق ميگردد در ساعت طلائي اهميت بيشتري پيدا ميكند . هم امكان پذير ، هم اقتصادي وهم واقع گرايانه! در اينجاست كه ضرورت و مناسبت آمبولانس داراي سي تي اسكن در كشور ما خود را نشان ميدهد ابزاري كه در اقصي نقاط دنيا ،بخصوص كشور هاي فقير تر (به دلايلي كه گفتم ) راه افتاده و كار آيي خود را نشان داده است
آيا در ميان مسئولين دولتي. مسئولين نهادهاي مختلف ، صاحبان امكانات مالي ، نمايندگاني كه همواره دنبال جاده و امكانات براي حوزه انتخابي خود هستند كسي پيدا ميشود كه ضرورت تهيه آمبولانس داراي سي تي اسكن را هم درك كند و در اين جهت تلاش نمايد؟ درك كند كه اين ابزاري براي بيماران است و نه پزشكان .ابزاري كه قيمت آن در مقايسه با هزينه هاي هنگفتي كه ميدانيم نهاد هاي بي خاصيت بسيار هر ماهه ميبلعند في الواقع هيچ است !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
آمبولانس داراى سي تي اسكن
هفت آبانماه معادل ٩ اكتبر روزجهاني سكته مغزي است و اين هفته، هفته سكته مغزي وتبليغات در جهت افزايش اطلاعات عمومي در مورد سكته مغزي ميباشد
بدين لحاظ اين يادداشت را به آمبولانس داراي سي تي اسكن اختصاص دادم دلايل اين انتخاب در اين يادداشت روشن ميشود
ام اس يو يا واحد موبايل سكته مغزي آمبولانس نسبتا بزرگي است كه در داخل آن يك سي تي اسكن قرار دارد . بعلاوه تجهيزات مختلفي كه براي درمان سكته مغزي لازم هست ، از انواع داروها ووسائل مدرن الكترونيكي براي ارتباط و حتي يك دستگاه ساده سونوگرافي داخل مغز TCD هم در آن تعبيه شده است .
ام اس يو زمان شروع درمان سكته مغزي را به شدت پايين مي آورد .همانطور كه همه ميدانند هر دقيقه در شروع درمان اهميت حياتي دارد و باعث حفظ تعداد بسيار رياد سلول هايي ميشود كه بطور غير قابل برگشت در شرف مرگ بودند .
تنها خطر تزريق داروي حل كننده لخته ، وجود خونريزي در داخل مغز است . بنابراين به هيچ وجه در حال حاضر بدون سي تي اسكن نميتوان اين دارو را تزريق كرد . با وجود سي تي اسكن در آمبولانس اين امكان فراهم ميشود كه دارو در اسرع وقت ، درب منزل بيمار يا در راه تزريق گردد بعلاوه پرسنل آمبولانس ميتوانند با استفاده از وسايل ارتباطي با سرعت با متخصصين بيمارستان ارتباط گرفته با ارسال عكس و فيلم راهنمايي بگيرند .
سي سال پس از شروع درمان با داروهاي حل كننده لخته در دنيا و درمان هزاران بيمار به اين طريق و بامطالعه روي همه اين بيماران معلوم شد نتيجه درمان در ساعت اول به شدت با نتيجه درمان در ساعت سوم متفاوت است . بر اساس اين كشف علمي الان از ساعت طلايي يعني ساعت اول و ساعت مجاز به معني ٤/٥ ساعت اول صحبت ميكنيم . درمان بيماران در ساعت اول از لزوم بسياري درمان هاي پرخطر پرهزينه و كمياب هم به شدت ميكاهد .
اگر چه در كشور وجود بخش هاي پيشرفته براي درآوردن لخته با روش آنژيوگرافي ( ترومبكتومي ) براي بسياري از بيماران و گسترش اين درمان به ساعت هاي ديرتر تحت تحقيقات ، ضرورتي غير قابل ترديد ميباشد اما پوشش ترومبكتومي براي كل كشوري با نزديك به صد ميليون جمعيت با گستردگي عظيم از دشت ها و سرزمين هاي كويري گرفته تا كوهستان هاي برفگير خيلي واقع بينانه نيست . بنابراين درمان
وريدي با داروي جديدي كه باسرعت و با عوارض كمتر تزريق ميگردد در ساعت طلائي اهميت بيشتري پيدا ميكند . هم امكان پذير ، هم اقتصادي وهم واقع گرايانه! در اينجاست كه ضرورت و مناسبت آمبولانس داراي سي تي اسكن در كشور ما خود را نشان ميدهد ابزاري كه در اقصي نقاط دنيا ،بخصوص كشور هاي فقير تر (به دلايلي كه گفتم ) راه افتاده و كار آيي خود را نشان داده است
آيا در ميان مسئولين دولتي. مسئولين نهادهاي مختلف ، صاحبان امكانات مالي ، نمايندگاني كه همواره دنبال جاده و امكانات براي حوزه انتخابي خود هستند كسي پيدا ميشود كه ضرورت تهيه آمبولانس داراي سي تي اسكن را هم درك كند و در اين جهت تلاش نمايد؟ درك كند كه اين ابزاري براي بيماران است و نه پزشكان .ابزاري كه قيمت آن در مقايسه با هزينه هاي هنگفتي كه ميدانيم نهاد هاي بي خاصيت بسيار هر ماهه ميبلعند في الواقع هيچ است !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
چهارم آبان ماه
چهارم آبان سالروز اجتماع پزشكان در نظام پزشكي در سال ١٤٠١ را خوب به ياد مي آورم. دوستان در متني ياداوري كردند كه سالمرگ شاعر بزرگ ملت ما فريدون مشيري هم هست .فضاي مجازي با عطر شعر او در كوچه باغ پر شد .
اما چهارم آبان براي هركس كه بيش از نيم قرن زيسته باشد ياد آور حادثه ديگري هم هست اما بايد اندكي مغزش را فشار دهد تا به ياد بياورد .
در آن سالها چنين نبود همه ميدانستند ٤ ابان چه روزيست آن روز بسياري از ادارات تعطيل بودند تمام شهر آذين بسته بود در ادارات جلساتي بر گزار ميشد در هر شهر مدارس تعطيل و معلمين و محصلين دست جمعي راهي بزرگترين استاديوم ورزشي شهر ميشدند .گاه چند نفري زير دست و پا له ميشد ند . راديو و تلويزيون همه اين مراسم را زنده زنده پخش ميكردند . سر صف در همه مدارس به مناسبت اين روز بزرگ يكي از بچه ها مديحه اي ميسرود و مدير يا ناظم صحبتي ميكردند . اگر يكي از بزرگان به مناسبت اين روز بزرگ به شهر ما مي آمد در مسير موكب اش تمام شهر جمع ميشدند و پرچم هاي كوچكي را تكان ميدادند . همه جا پرشده بود از طاق نصرت هايي كه ابتدا هرساله از روي اجبار برپا ميشدند اما بعدها به صورت عادت در آمده بود و همه جا تمثال هاي اعليحضرتين با لباس رسمي نظامي ، كلاه لبه دار تاج نشان از يك سو و پيزاهن ماكسي سفيد زربافت و نيم تاج در اندازه هاي مختلف از طرف ديگر نصب شده بود تا هر كدام از ما جوانان كه ان روزها قدرت و مظاهر آن را ميخوانديم مثال بارزي در پيش چشمانمان باشد . همه جا به گمان ما ساواكي ها پراكنده بودند مردان ميانه سال با كت و شلوار و كراوات و احيانا عينك دودي كه گمان ميبرديم همه چيز را زير نظر دارند . يكي هم پسر همسايه ما كه مطمئن بوديم ساواكي است حتي كيف سامسونايت هم اضافه بر انچه گفتم داشت ! بعدها معلوم شد در شركتي نزديك ميدان مركزي شهر كار ميكرده و چون مخالف اين مراسم بوده در مسبر به تماشا مي ايستاده !
من در تمام طول تحصيل دبستان و دبيرستان هر ساله چنين مراسمي را به خاطر مي اورم .در سالهاي اول بهانه خوبي براي دررفتن از مدرسه بود در سالهاي مياني يكي از آن مديحه سرايان سر صف بودم و در سال هاي آخر هرسال از ابتذال اين مراسم منزجر ميشدم و آن را نشانه اي آشكار از پوشالي بودن تبليغات ميشمردم . گويا دستي عامدانه در كار ترويج اين احساس در ميان مردم بود . اگر ميخواستي ديكتاتوري و سطحي بودن رژيم را نشان بدهي تاكسي را متقاعد كني بهتر از اين مراسم چيزي پيدا نميكردي .
آخر مگر كسي باور ميكرد زاده گماشته فرمانفرما از نسل اژدها باشد ؟ اينها همه درست اما انچه ميخواهم بگويم اينكه در يكي از روزهايي كه آن سالها اين مراسم برگزار ميشد هيج كس نميتوانست تصور كند پنجاه سال بعد هيچ كس هيچ خاطره اي از اين همه قيل و قال نداشته باشد چنان فراموش بشود كه گويي أصلا نبوده است شاعري را به شعري به ياد مي آوريم كه بر دلها حك شده اما آن همه تشريفات ذره اي بر قلبها اثر نگذاشته است انگار نبوده است . راستي فردا چه خواهد ماند ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
چهارم آبان سالروز اجتماع پزشكان در نظام پزشكي در سال ١٤٠١ را خوب به ياد مي آورم. دوستان در متني ياداوري كردند كه سالمرگ شاعر بزرگ ملت ما فريدون مشيري هم هست .فضاي مجازي با عطر شعر او در كوچه باغ پر شد .
اما چهارم آبان براي هركس كه بيش از نيم قرن زيسته باشد ياد آور حادثه ديگري هم هست اما بايد اندكي مغزش را فشار دهد تا به ياد بياورد .
در آن سالها چنين نبود همه ميدانستند ٤ ابان چه روزيست آن روز بسياري از ادارات تعطيل بودند تمام شهر آذين بسته بود در ادارات جلساتي بر گزار ميشد در هر شهر مدارس تعطيل و معلمين و محصلين دست جمعي راهي بزرگترين استاديوم ورزشي شهر ميشدند .گاه چند نفري زير دست و پا له ميشد ند . راديو و تلويزيون همه اين مراسم را زنده زنده پخش ميكردند . سر صف در همه مدارس به مناسبت اين روز بزرگ يكي از بچه ها مديحه اي ميسرود و مدير يا ناظم صحبتي ميكردند . اگر يكي از بزرگان به مناسبت اين روز بزرگ به شهر ما مي آمد در مسير موكب اش تمام شهر جمع ميشدند و پرچم هاي كوچكي را تكان ميدادند . همه جا پرشده بود از طاق نصرت هايي كه ابتدا هرساله از روي اجبار برپا ميشدند اما بعدها به صورت عادت در آمده بود و همه جا تمثال هاي اعليحضرتين با لباس رسمي نظامي ، كلاه لبه دار تاج نشان از يك سو و پيزاهن ماكسي سفيد زربافت و نيم تاج در اندازه هاي مختلف از طرف ديگر نصب شده بود تا هر كدام از ما جوانان كه ان روزها قدرت و مظاهر آن را ميخوانديم مثال بارزي در پيش چشمانمان باشد . همه جا به گمان ما ساواكي ها پراكنده بودند مردان ميانه سال با كت و شلوار و كراوات و احيانا عينك دودي كه گمان ميبرديم همه چيز را زير نظر دارند . يكي هم پسر همسايه ما كه مطمئن بوديم ساواكي است حتي كيف سامسونايت هم اضافه بر انچه گفتم داشت ! بعدها معلوم شد در شركتي نزديك ميدان مركزي شهر كار ميكرده و چون مخالف اين مراسم بوده در مسبر به تماشا مي ايستاده !
من در تمام طول تحصيل دبستان و دبيرستان هر ساله چنين مراسمي را به خاطر مي اورم .در سالهاي اول بهانه خوبي براي دررفتن از مدرسه بود در سالهاي مياني يكي از آن مديحه سرايان سر صف بودم و در سال هاي آخر هرسال از ابتذال اين مراسم منزجر ميشدم و آن را نشانه اي آشكار از پوشالي بودن تبليغات ميشمردم . گويا دستي عامدانه در كار ترويج اين احساس در ميان مردم بود . اگر ميخواستي ديكتاتوري و سطحي بودن رژيم را نشان بدهي تاكسي را متقاعد كني بهتر از اين مراسم چيزي پيدا نميكردي .
آخر مگر كسي باور ميكرد زاده گماشته فرمانفرما از نسل اژدها باشد ؟ اينها همه درست اما انچه ميخواهم بگويم اينكه در يكي از روزهايي كه آن سالها اين مراسم برگزار ميشد هيج كس نميتوانست تصور كند پنجاه سال بعد هيچ كس هيچ خاطره اي از اين همه قيل و قال نداشته باشد چنان فراموش بشود كه گويي أصلا نبوده است شاعري را به شعري به ياد مي آوريم كه بر دلها حك شده اما آن همه تشريفات ذره اي بر قلبها اثر نگذاشته است انگار نبوده است . راستي فردا چه خواهد ماند ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
١٣ آبان
روز سيزدهم آبان آن سال وقتي خبر آمد گروهي از دانشجويان سفارت امريكا را «تسخير» کردهاند ما هم همان نزديكي در همان خيابان از چند روز قبل يك هتل را «تسخير» كرده بوديم! خيلي از دانشجويان ديگر هم در اين تسخير نقش داشتند. بقيه هتلها هم توسط دانشگاههای ديگر تسخير شده بود. دانشجويان از هر گروه و سليقه سياسي و فرهنگي در اين تسخيرها متفقالقول بودند. میخواستیم هتلها را تسخير كنيم بعد بين فقرا تقسيم كنيم. انقلاب شده بود! چه معني داشت عدهای فقير باشند!؟ اصلاً هتل چه معنا دارد؟ اینهمه تشريفات و مبلها و لوسترهای بزرگ براي چيست؟ واقعاً منطقیتر از اين تسخیرها با آن تفكرات آن زمان ما چه چيزي میتوانست وجود داشته باشد؟ خاطرم هست يكي از همکلاسیهای ما كه مذهبي و بسيار صادق بود و قدبلندی داشت کلاه و کاپشن مخصوصی میپوشید و الان متخصص قلب برجستهايست، داشت مثل هرروز بازهم براي ما سخنراني میکرد كه خبر را آوردند. مدتي همانجا سكوت كرد. انگار صاعقه خشكش كرده باشد. همه ما همين احساس را داشتيم. درحالیکه ما به خودمان میبالیدیم كه يك ساختمان و چندتا اتاق و اثاثیه را «تصرف» کردهایم گروهي از دانشجويان خود امپرياليسم جهانخوار را تصرف کردهاند! ما كجاييم و آنها كجا هستند؟ تسخير هتل توسط ما يك كار بچهگانه و اسباببازی به نظر میرسید؛ و بهسرعت به پايان رسيد. چند ماه قبل از آن چریکهای فدايي خلق تلاش كرده بودند سفارت امريكا را تصرف كنند اما نتوانستند.
دنياي كوچك و سادهای بود آکنده از هيجان و اميد. میشد از همين فردا هتلها رابین فقرا تقسيم كرد، خانههای خالي را به آنها بخشيد پولهای بانکها را برداشت خرج كرد و…. یک نیروی اهریمنی از آنسوی دنیا داشت نقش شر و شیطان را بازی میکرد و حالا گروهی درست با خود او درگیر شده بودند.
نمیدانم واقعاً بهتر بود که این جریان بهاصطلاح تعمیق انقلاب با ابتکاری رقابتی متوقف میشد یا هتلها و خانههای مردم به همان شیوه ابتدایی مورد تسخیر قرار میگرفت و اينكه آيا سنگ روی سنگ بند میشد یا نه؟ اما آنچه واضح است اینکه این موج سهمگین چون اسبی سرکش نه در مقابله که تنها با همراهی و رقابت قابلمهار و کنترل بود.كار كرد رقابتي اين اشغال چندان مورد توجه قرار نگرفته است چراكه بعدا كاركرد هاي بيشتري در تحكيم قدرت حتي به قيمت انزواي هر چه بيشتر بين المللي پيدا كرد .
نمیدانم اگر سیاستی پدید میآمد که تسخیر هتلها و نه سفارت دائمی میشد اوضاع چگونه پیش میرفت نمیدانم. همه اينها سؤالات مهمي است كه در توان بنده نيست فقط میخواهم بگويم با جو و احساساتي كه امروز وجود دارد نمیتوان افراد و رفتارهاي چهل سال پيش را قضاوت و محكوم كرد يا حتي تحسين نمود. سالهاست تسخیر کنندگان و تطویل دهندگان را به درستی مورد شماتت قرار میدهيم اما بهتر ان است كه گذشته را چراغي فرا راه آینده قرار دهیم و بيش از هركس ديگري بر رفتار گذشته خود هم بیندیشیم . از كسي كه به قدر توان يك فرد بر لهيب آن آتش همگانی دميد گرفته تا كسي كه با بستن هر منفذي جز انفجار راهي نگذاشت .
راه عقلانيت جز از طريق نقد خود و رؤیت صادقانه خطاها نمیگذرد.
https://news.1rj.ru/str/bzyad
روز سيزدهم آبان آن سال وقتي خبر آمد گروهي از دانشجويان سفارت امريكا را «تسخير» کردهاند ما هم همان نزديكي در همان خيابان از چند روز قبل يك هتل را «تسخير» كرده بوديم! خيلي از دانشجويان ديگر هم در اين تسخير نقش داشتند. بقيه هتلها هم توسط دانشگاههای ديگر تسخير شده بود. دانشجويان از هر گروه و سليقه سياسي و فرهنگي در اين تسخيرها متفقالقول بودند. میخواستیم هتلها را تسخير كنيم بعد بين فقرا تقسيم كنيم. انقلاب شده بود! چه معني داشت عدهای فقير باشند!؟ اصلاً هتل چه معنا دارد؟ اینهمه تشريفات و مبلها و لوسترهای بزرگ براي چيست؟ واقعاً منطقیتر از اين تسخیرها با آن تفكرات آن زمان ما چه چيزي میتوانست وجود داشته باشد؟ خاطرم هست يكي از همکلاسیهای ما كه مذهبي و بسيار صادق بود و قدبلندی داشت کلاه و کاپشن مخصوصی میپوشید و الان متخصص قلب برجستهايست، داشت مثل هرروز بازهم براي ما سخنراني میکرد كه خبر را آوردند. مدتي همانجا سكوت كرد. انگار صاعقه خشكش كرده باشد. همه ما همين احساس را داشتيم. درحالیکه ما به خودمان میبالیدیم كه يك ساختمان و چندتا اتاق و اثاثیه را «تصرف» کردهایم گروهي از دانشجويان خود امپرياليسم جهانخوار را تصرف کردهاند! ما كجاييم و آنها كجا هستند؟ تسخير هتل توسط ما يك كار بچهگانه و اسباببازی به نظر میرسید؛ و بهسرعت به پايان رسيد. چند ماه قبل از آن چریکهای فدايي خلق تلاش كرده بودند سفارت امريكا را تصرف كنند اما نتوانستند.
دنياي كوچك و سادهای بود آکنده از هيجان و اميد. میشد از همين فردا هتلها رابین فقرا تقسيم كرد، خانههای خالي را به آنها بخشيد پولهای بانکها را برداشت خرج كرد و…. یک نیروی اهریمنی از آنسوی دنیا داشت نقش شر و شیطان را بازی میکرد و حالا گروهی درست با خود او درگیر شده بودند.
نمیدانم واقعاً بهتر بود که این جریان بهاصطلاح تعمیق انقلاب با ابتکاری رقابتی متوقف میشد یا هتلها و خانههای مردم به همان شیوه ابتدایی مورد تسخیر قرار میگرفت و اينكه آيا سنگ روی سنگ بند میشد یا نه؟ اما آنچه واضح است اینکه این موج سهمگین چون اسبی سرکش نه در مقابله که تنها با همراهی و رقابت قابلمهار و کنترل بود.كار كرد رقابتي اين اشغال چندان مورد توجه قرار نگرفته است چراكه بعدا كاركرد هاي بيشتري در تحكيم قدرت حتي به قيمت انزواي هر چه بيشتر بين المللي پيدا كرد .
نمیدانم اگر سیاستی پدید میآمد که تسخیر هتلها و نه سفارت دائمی میشد اوضاع چگونه پیش میرفت نمیدانم. همه اينها سؤالات مهمي است كه در توان بنده نيست فقط میخواهم بگويم با جو و احساساتي كه امروز وجود دارد نمیتوان افراد و رفتارهاي چهل سال پيش را قضاوت و محكوم كرد يا حتي تحسين نمود. سالهاست تسخیر کنندگان و تطویل دهندگان را به درستی مورد شماتت قرار میدهيم اما بهتر ان است كه گذشته را چراغي فرا راه آینده قرار دهیم و بيش از هركس ديگري بر رفتار گذشته خود هم بیندیشیم . از كسي كه به قدر توان يك فرد بر لهيب آن آتش همگانی دميد گرفته تا كسي كه با بستن هر منفذي جز انفجار راهي نگذاشت .
راه عقلانيت جز از طريق نقد خود و رؤیت صادقانه خطاها نمیگذرد.
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
اين روزها همه از بحران آب صحبت ميكنند
اين موضوع يادداشت ده سال پيشم را يادم آورد كه به مناسبت آمدن و رفتن كاوه مدني نوشته بودم
ميتوان تصور كرد كه اگر كاوه مدني به عنوان معاون سازمان محيط زيست اين ده سال در كشور مشغول خدمت بود شايد اين بحران تا اين حد جدي نميشد
راستي كساني كه باعث رفتنش شدند و كساني كه در نگهداري او جديت نكردند الان چه فكر ميكنند ؟
يادداشت روز سه شنبه ١٧ ارديبهشت صفحه اخر شرق
كاوه،
كاوه مدني تنها استاد بين المللياي بود كه در سالهاي اخير بعد از طي مدارج علمي در مقياس بينالمللي، به كشور برگشت تا يك پست دولتي را پذيرفته و به حل يكي از بزرگ ترين معضلات ملتي كه نام و نام فاميل او با اسطورههاي كهن و مدرن آن اغشته است كمك كند. معلوم نشد به چه دليل چند روزي دستگير شد و معلوم نشد چرا تعدادي از فعالان محيط زيست همكار او هم دستگير شدند. به خاطر سماع شادمانهاي كه هيچ نكته غير شرعي يا غير عرفياي در آن نبود مورد شماتت و اتهام قرارگرفت و ناگهان خبر آمد كه استعفا داده و رفته است و استعفاي او هم به دليل نگراني والدينش مورد پذيرش قرار گرفت!
وقتي خبر رسيد كاوه مدني، يك استاد جوان بينالمللي، معاون سازمان محيط زيست شده، موجي از شادي و اميدواري بسياري از متخصصين وكارشناسان رشتههاي مختلف را فراگرفت. من شخصا تصور كردم این امر ميتواند آغازي باشد برحضور دهها متخصص مغزواعصاب و سكته مغزي شاغل در بهترين بخشهاي اروپا و امريكا در داخل كشور، متخصصيني كه تخصص هاي مشابه ايشان را كم تر از انگشتهاي يك دست در داخل كشور داريم. اما بازگشت کاوه مدنی آب سردي بود كه بذر نا اميدي را در اذهان كساني كه زخمهاي جدايي روز افزون از سيستمهاي علمي بينالمللي را با پوست و گوشت خود احساس ميكردند پاشيد. به اين نکته كه چرا جامعه ما و مسئولين نتوانستند از حضور او استفاده كنند- و حتي به اين موضوع كه چرا رجعت كشور به دوراني كه محتاج مستشار خارجي است درك نميشود- بارها و بارها اشاره شده است و مستقيم وغير مستقيم مسئولين مورد خطاب قرار گرفته اند.
بنده از جزییات آمدن و رفتن کاوه اطلاعی ندارم و دلیل آن را نمی دانم و به شایعات هم نمی توان تکیه کرد. قطعا کاوه مدنی هم می دانسته که آنگاه که به ایران بیاید دسته گل و فرش قرمز در انتظار او نخواهد بود و با مشکلات عدیده ای روبرو خواهد شد. اما تاکید من در اینجا بر آن است که رفتن او و امثال او چه اثر ناگواری برای کشور و مردم دارد. واقعيت آن است كه مهاجرت دائمي و روزافزون بسياري از مردم، روشنفكران و تكنوكراتها معدل همفكرانشان در داخل كشور را در برابر تفكرات ديگر هر چه بيشتر و بيشتر تنزل داده است. شيوه رايج و مرسوم زندگي هم بهطرزي اجتناب ناپذير به سوي شيوه زندگي كساني تمايل پيدا ميكند كه عزم وارادهاي جديتر در دفاع از شيوه زندگي خود داشتهاند وبراي اين غلبه استفاده از هر ابزاري منجمله ابزار قدرت دولتي را هم غير اخلاقي نميدانند.
خروج سيلآساي گروهي كه برشمردم گويا دیگر حساسيت چنداني هم بر نميانگيزد، ممانعت يا تبليغي صورت نميگيرد و حتي بهنظر نميرسد اتفاق مهمي باشد. انگار گروهي را خوشحال هم ميكند.كليه مسافرتهاي علمي كه بطور طبيعي در همه جاي دنيا صورت ميگيرد در ایران دائماً به مهاجرتهاي اجتماعي تبديل ميشود. در حالي كه براي بسياري از مسايل و مشكلات راه حلهاي بين المللي وجود دارد، كشور ما در انزواي علمي خود و بدتر از آن در تقديس راه حلهاي بومي خود دارد آهسته آهسته رنگ ميبازد. اقتصاد و سياست و محيط زيست حيطههايي نيستند كه خوب و بد آن و نياز آنها به ارتباط بين المللي بدون میانجی در برابر چشمان همه آشكار شود . فوتبال از همه مشخصتر است، بیواسطه تغییرات آنرا مشاهده و درك كرديم و از مزاياي مربي خارجي سود ميبريم. دانش طب هم البته نه به مشخصی فوتبال، اما نتايجي زودرس دارد. در اينجا نياز به ارتباطات بينالمللي و كارشناسان مديريت بهداشتي با پوست و گوشت احساس شده و نتايجي اشكار دارد.
تمام بخش هاي پيشرفته پزشكي دنيا آكنده از جواناني است كه كمكم دارند نام و خاطره اين كشور را هم در ذهن خود پاك مي كنند . اما از ياد نبريم که چند دهه پيش دانشكدههاي فني ما بيش از دانشکده های پزشكي اكنده شده بود از جواناني كه تصميم گرفته بودند از همه چيز خود در راه اين كشور بگذرند و گذشتند. تازه آن موقع راه درستي هم براي اين فداكاري وجود نداشت اتفاقا گويا اين را هم ميدانستند يا احساس ميكردند اما اين موضوع مسئوليت اخلاقي آنها را زائل نميكرد .اما اکنون همه پیوسته در کار بستن چمدانند. کاوه مدنی هم رفت ( اگرچه رفتن او دلايل مشخص تري داشت ) پس چه کسی باید بماند؟!
https://news.1rj.ru/str/bzyad
اين موضوع يادداشت ده سال پيشم را يادم آورد كه به مناسبت آمدن و رفتن كاوه مدني نوشته بودم
ميتوان تصور كرد كه اگر كاوه مدني به عنوان معاون سازمان محيط زيست اين ده سال در كشور مشغول خدمت بود شايد اين بحران تا اين حد جدي نميشد
راستي كساني كه باعث رفتنش شدند و كساني كه در نگهداري او جديت نكردند الان چه فكر ميكنند ؟
يادداشت روز سه شنبه ١٧ ارديبهشت صفحه اخر شرق
كاوه،
كاوه مدني تنها استاد بين المللياي بود كه در سالهاي اخير بعد از طي مدارج علمي در مقياس بينالمللي، به كشور برگشت تا يك پست دولتي را پذيرفته و به حل يكي از بزرگ ترين معضلات ملتي كه نام و نام فاميل او با اسطورههاي كهن و مدرن آن اغشته است كمك كند. معلوم نشد به چه دليل چند روزي دستگير شد و معلوم نشد چرا تعدادي از فعالان محيط زيست همكار او هم دستگير شدند. به خاطر سماع شادمانهاي كه هيچ نكته غير شرعي يا غير عرفياي در آن نبود مورد شماتت و اتهام قرارگرفت و ناگهان خبر آمد كه استعفا داده و رفته است و استعفاي او هم به دليل نگراني والدينش مورد پذيرش قرار گرفت!
وقتي خبر رسيد كاوه مدني، يك استاد جوان بينالمللي، معاون سازمان محيط زيست شده، موجي از شادي و اميدواري بسياري از متخصصين وكارشناسان رشتههاي مختلف را فراگرفت. من شخصا تصور كردم این امر ميتواند آغازي باشد برحضور دهها متخصص مغزواعصاب و سكته مغزي شاغل در بهترين بخشهاي اروپا و امريكا در داخل كشور، متخصصيني كه تخصص هاي مشابه ايشان را كم تر از انگشتهاي يك دست در داخل كشور داريم. اما بازگشت کاوه مدنی آب سردي بود كه بذر نا اميدي را در اذهان كساني كه زخمهاي جدايي روز افزون از سيستمهاي علمي بينالمللي را با پوست و گوشت خود احساس ميكردند پاشيد. به اين نکته كه چرا جامعه ما و مسئولين نتوانستند از حضور او استفاده كنند- و حتي به اين موضوع كه چرا رجعت كشور به دوراني كه محتاج مستشار خارجي است درك نميشود- بارها و بارها اشاره شده است و مستقيم وغير مستقيم مسئولين مورد خطاب قرار گرفته اند.
بنده از جزییات آمدن و رفتن کاوه اطلاعی ندارم و دلیل آن را نمی دانم و به شایعات هم نمی توان تکیه کرد. قطعا کاوه مدنی هم می دانسته که آنگاه که به ایران بیاید دسته گل و فرش قرمز در انتظار او نخواهد بود و با مشکلات عدیده ای روبرو خواهد شد. اما تاکید من در اینجا بر آن است که رفتن او و امثال او چه اثر ناگواری برای کشور و مردم دارد. واقعيت آن است كه مهاجرت دائمي و روزافزون بسياري از مردم، روشنفكران و تكنوكراتها معدل همفكرانشان در داخل كشور را در برابر تفكرات ديگر هر چه بيشتر و بيشتر تنزل داده است. شيوه رايج و مرسوم زندگي هم بهطرزي اجتناب ناپذير به سوي شيوه زندگي كساني تمايل پيدا ميكند كه عزم وارادهاي جديتر در دفاع از شيوه زندگي خود داشتهاند وبراي اين غلبه استفاده از هر ابزاري منجمله ابزار قدرت دولتي را هم غير اخلاقي نميدانند.
خروج سيلآساي گروهي كه برشمردم گويا دیگر حساسيت چنداني هم بر نميانگيزد، ممانعت يا تبليغي صورت نميگيرد و حتي بهنظر نميرسد اتفاق مهمي باشد. انگار گروهي را خوشحال هم ميكند.كليه مسافرتهاي علمي كه بطور طبيعي در همه جاي دنيا صورت ميگيرد در ایران دائماً به مهاجرتهاي اجتماعي تبديل ميشود. در حالي كه براي بسياري از مسايل و مشكلات راه حلهاي بين المللي وجود دارد، كشور ما در انزواي علمي خود و بدتر از آن در تقديس راه حلهاي بومي خود دارد آهسته آهسته رنگ ميبازد. اقتصاد و سياست و محيط زيست حيطههايي نيستند كه خوب و بد آن و نياز آنها به ارتباط بين المللي بدون میانجی در برابر چشمان همه آشكار شود . فوتبال از همه مشخصتر است، بیواسطه تغییرات آنرا مشاهده و درك كرديم و از مزاياي مربي خارجي سود ميبريم. دانش طب هم البته نه به مشخصی فوتبال، اما نتايجي زودرس دارد. در اينجا نياز به ارتباطات بينالمللي و كارشناسان مديريت بهداشتي با پوست و گوشت احساس شده و نتايجي اشكار دارد.
تمام بخش هاي پيشرفته پزشكي دنيا آكنده از جواناني است كه كمكم دارند نام و خاطره اين كشور را هم در ذهن خود پاك مي كنند . اما از ياد نبريم که چند دهه پيش دانشكدههاي فني ما بيش از دانشکده های پزشكي اكنده شده بود از جواناني كه تصميم گرفته بودند از همه چيز خود در راه اين كشور بگذرند و گذشتند. تازه آن موقع راه درستي هم براي اين فداكاري وجود نداشت اتفاقا گويا اين را هم ميدانستند يا احساس ميكردند اما اين موضوع مسئوليت اخلاقي آنها را زائل نميكرد .اما اکنون همه پیوسته در کار بستن چمدانند. کاوه مدنی هم رفت ( اگرچه رفتن او دلايل مشخص تري داشت ) پس چه کسی باید بماند؟!
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت روز سه شنبه شرق
اميد ؛ مرگ يا زندگى
در چالش گزينش مرگ يا زندگى يك ستاره ديگر ماندن و شب به صبح رساندن را انتخاب نكرد ! خانواده و ملتي را در ياسي عميق فرو برد ياسي عميق با فريادي كه در گلو خفه ميماند .با پدر ، مادر ، دوستان و جامعه اى كه از درد در چاه فرياد ميزنند تا تنها ضجه اي عميق تر بشنوند
راستي چرا ؟
راستي چرا چنين زخمي عميق بر تن نزديكان و درستدارانشان مينشانند ؟ چه حق دارند ؟ و آيا به عمق اين درد و آتشي كه به جان نزديك ترين عزيزانشان ميريزد و نابود شان ميكند واقفند ؟ پدر و مادر و عزيزاني كه به زندگي پشت نكرده بودند نه به خواست خود كه به خواست ديگري مردند و ديگر زنده نخواهند شد .
راست است اكثر مردم همواره و در همه شرايط با همه مشكلات زندگي را بر ميگزينند اما بسياري ديگر هم تنها تحت شرايطي اين كار را نميكنند .دلايل و آن شرايط بسيارند . اين پديده اي چند عاملي است كه بخصوص در مورد پزشكان ايراني به هيچ رو نميتوان آن را به يك يا دو عامل تقليل داد .
-دوران دستياري به عنوان بخشي از مهم ترين دوران خدمات پزشكان جوان هنوز يك دوره كاري محسوب نميشود . نوعي طرز تلقي وجود دارد كه پزشكان را در اين دوره دانشجو مينامد و در عين حال بيشترين بهره كاري را از ايشان ميبرد .
-عدم وجود قوانين استخدامي در دوران دستياري و عدم پرداخت حقوق براي هر ساعت اضافه كاري كار را به سمت قوانين برده داري پادگاني با مفاهيم اطاعت و تمكين شبيه محيط هاي نظامي ميكند .كاري كه براي آن دستمزد يا اضافه حقوق پرداخت نميشود را بايد بر دوش ديگري آنكه بجاي همكار زيردست محسوب ميشود انداخت
-تعهدات سنگين كه هدفشان ماندگاري پزشكان بوده اما منجر به بيزاري و فرار ميگردند هم عامل مهمي است . آيا كسي كه همواره بالاترين نمرات را داشته و مايه افتخار همه بوده حالا بايد مثل دزدها به دنبال ضامن بگردد كه درس بخواند ؟ فهم و شعور كجا فرار كرده ؟
همه اينها درست اما بخصوص با اين مورد آخر ، كه عوامل فوق احتمالا تاثير كمتري داشتند اگر يك نكته را بخواهيم برجسته تر كنيم بايد از پديده اي نام ببريم كه ميتوان إن را "مرگ قطعي اميد" خواند .فاصله روزافزون و نجومي بين واقعيت موجود و ايده آل هايي كه در ذهن مي آيند اميد به دستيابي به آن ايده آل ها را هر چه كمتر وكمتر كرده اميد را ميميرانند . پس تنها موضوع پسرفت واقعيت موجود نيست پيشرفت هر چه فراتر ايده آل ها هم هست . پزشكان جواني كه كار دستياري را بر ميگزينند به عنوان دانش بنيان ترين مردم بيش از هر چيز ديگر (حتي اگر خود چنين خوادآگاهي اي را نداشته باشند )شيفته توانايي ها و نوع نگرش مسحور كننده اي هستند كه دانش مدرن تصور و تجسم آن را ممكن كرده است .تصور اينكه بخشي از سيستمي هستي كه تنها و تنها بر عقل متكي است .تعريف عقل و روش دستيابي به دانش را هم هر لحظه متحول ميكند . تو را به عنوان يك واحد قابل اطمينان ارج ميگذارد و بهترين امكانات را برايت فراهم ميكند .احساس ميكني بخشي از پيشرفته ترين تحقيقات بين المللي براي پيشبرد دانشي و هر انچه پيرامون توست از هر رفتار ساده تو تا كار درماني اي كه ميكني براساس عقل و در تلاش براي بهترين روش تنظيم شده و….بنابراين هر عقل گريزي اي از بديهي ترين روش هاي مديريتي گرفته تا انكار ضرورياتي ترديد ناپذير مثل ارتباط بين المللي ، خود گامي است به سوي مرگ اميد و قدم برداشتن در جهت بر عكس آن ، بخصوص كه كوچكترين تلاش اجتماعي براي تغيير در شرايط هم ممكن نيست و وقتي امكاني براي مداخله نباشد دويدن بر تريد ميل يا در كابوس به ذهن مي آيد .
بي هيج چيز ميتوان زيست بي اميد نميتوان .اگر هيچ كار نميتوانيد حداقل اميد بيافرينيد . اميد همانطور كه سهل ازميان ميرود اسان پديد مي آيد با صداقت ،تغيير مسير ،تغيير نماد ها ، تغيير در شعارها، تغيير هر آنچه كه رنگ گذشته بوي نم و نا به خود گرفته و تنها ناكار آمدي به ذهن مي آورد !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
اميد ؛ مرگ يا زندگى
در چالش گزينش مرگ يا زندگى يك ستاره ديگر ماندن و شب به صبح رساندن را انتخاب نكرد ! خانواده و ملتي را در ياسي عميق فرو برد ياسي عميق با فريادي كه در گلو خفه ميماند .با پدر ، مادر ، دوستان و جامعه اى كه از درد در چاه فرياد ميزنند تا تنها ضجه اي عميق تر بشنوند
راستي چرا ؟
راستي چرا چنين زخمي عميق بر تن نزديكان و درستدارانشان مينشانند ؟ چه حق دارند ؟ و آيا به عمق اين درد و آتشي كه به جان نزديك ترين عزيزانشان ميريزد و نابود شان ميكند واقفند ؟ پدر و مادر و عزيزاني كه به زندگي پشت نكرده بودند نه به خواست خود كه به خواست ديگري مردند و ديگر زنده نخواهند شد .
راست است اكثر مردم همواره و در همه شرايط با همه مشكلات زندگي را بر ميگزينند اما بسياري ديگر هم تنها تحت شرايطي اين كار را نميكنند .دلايل و آن شرايط بسيارند . اين پديده اي چند عاملي است كه بخصوص در مورد پزشكان ايراني به هيچ رو نميتوان آن را به يك يا دو عامل تقليل داد .
-دوران دستياري به عنوان بخشي از مهم ترين دوران خدمات پزشكان جوان هنوز يك دوره كاري محسوب نميشود . نوعي طرز تلقي وجود دارد كه پزشكان را در اين دوره دانشجو مينامد و در عين حال بيشترين بهره كاري را از ايشان ميبرد .
-عدم وجود قوانين استخدامي در دوران دستياري و عدم پرداخت حقوق براي هر ساعت اضافه كاري كار را به سمت قوانين برده داري پادگاني با مفاهيم اطاعت و تمكين شبيه محيط هاي نظامي ميكند .كاري كه براي آن دستمزد يا اضافه حقوق پرداخت نميشود را بايد بر دوش ديگري آنكه بجاي همكار زيردست محسوب ميشود انداخت
-تعهدات سنگين كه هدفشان ماندگاري پزشكان بوده اما منجر به بيزاري و فرار ميگردند هم عامل مهمي است . آيا كسي كه همواره بالاترين نمرات را داشته و مايه افتخار همه بوده حالا بايد مثل دزدها به دنبال ضامن بگردد كه درس بخواند ؟ فهم و شعور كجا فرار كرده ؟
همه اينها درست اما بخصوص با اين مورد آخر ، كه عوامل فوق احتمالا تاثير كمتري داشتند اگر يك نكته را بخواهيم برجسته تر كنيم بايد از پديده اي نام ببريم كه ميتوان إن را "مرگ قطعي اميد" خواند .فاصله روزافزون و نجومي بين واقعيت موجود و ايده آل هايي كه در ذهن مي آيند اميد به دستيابي به آن ايده آل ها را هر چه كمتر وكمتر كرده اميد را ميميرانند . پس تنها موضوع پسرفت واقعيت موجود نيست پيشرفت هر چه فراتر ايده آل ها هم هست . پزشكان جواني كه كار دستياري را بر ميگزينند به عنوان دانش بنيان ترين مردم بيش از هر چيز ديگر (حتي اگر خود چنين خوادآگاهي اي را نداشته باشند )شيفته توانايي ها و نوع نگرش مسحور كننده اي هستند كه دانش مدرن تصور و تجسم آن را ممكن كرده است .تصور اينكه بخشي از سيستمي هستي كه تنها و تنها بر عقل متكي است .تعريف عقل و روش دستيابي به دانش را هم هر لحظه متحول ميكند . تو را به عنوان يك واحد قابل اطمينان ارج ميگذارد و بهترين امكانات را برايت فراهم ميكند .احساس ميكني بخشي از پيشرفته ترين تحقيقات بين المللي براي پيشبرد دانشي و هر انچه پيرامون توست از هر رفتار ساده تو تا كار درماني اي كه ميكني براساس عقل و در تلاش براي بهترين روش تنظيم شده و….بنابراين هر عقل گريزي اي از بديهي ترين روش هاي مديريتي گرفته تا انكار ضرورياتي ترديد ناپذير مثل ارتباط بين المللي ، خود گامي است به سوي مرگ اميد و قدم برداشتن در جهت بر عكس آن ، بخصوص كه كوچكترين تلاش اجتماعي براي تغيير در شرايط هم ممكن نيست و وقتي امكاني براي مداخله نباشد دويدن بر تريد ميل يا در كابوس به ذهن مي آيد .
بي هيج چيز ميتوان زيست بي اميد نميتوان .اگر هيچ كار نميتوانيد حداقل اميد بيافرينيد . اميد همانطور كه سهل ازميان ميرود اسان پديد مي آيد با صداقت ،تغيير مسير ،تغيير نماد ها ، تغيير در شعارها، تغيير هر آنچه كه رنگ گذشته بوي نم و نا به خود گرفته و تنها ناكار آمدي به ذهن مي آورد !
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت روز دوشنبه شرق
⸻
يك تفريح ساده
«مغازهی بزرگی است یکیدو پله پایینتر از خیابان. از همان ورودی ابری از دود به صورت شما میخورد. یک کافهشاپ است، یکیدو تا عکس روشنفکرانه هم به دیوار زدهاند. عدهای پشت میزها دارند قلیان میکشند. روی قلیان چیزی شبیه به یک بادکنک به چشم میخورد و اگر دقت کنی، یک لولهکشی ظریف قلیانها را به کپسولهای بزرگ ایستاده وصل میکند. خیلیها میخندند، بقیه هم در هر حال شادند.»
توصیفی که بیمار ما میکرد، چنین جایی را به ذهن میآورد. او بعد از چندین بار استفاده از قلیانی که میگفتند با «گاز خنده» ترکیب شده، ابتدا دچار خنده و شادمانی زودگذر، و بهتدریج مبتلا به ضعف اندامها، عدم تعادل و گزگز و مورمور شدید در دستها شده بود. میگفت خیلیهای دیگر در حین شادمانی چنین حالاتی داشتند.
از آموزشهای پایه در رشتهی مغز و اعصاب این است که مصرف گاز خنده (N₂O) میتواند باعث کمبود ویتامین ب۱۲ و علایم نخاعی ناشی از آن بشود. تجربهی تاریخی این موضوع، تئاترهای کُمیک قرن نوزدهم در لندن است که سالن را برای خندهی بیشتر آکنده از گاز خنده میکردند. متخصصین مغز و اعصاب از همهی بیماران مشکوک به ضایعهی نخاعی شرححالِ کار در اتاق عمل را ــ که گاز خنده در آنجا وجود دارد ــ میپرسند.
وقتی تجربه با این بیمار را با همکاران دیگر به اشتراک گذاشتیم، معلوم شد سایر همکاران متخصص مغز و اعصاب هم چنین تجربهای را داشتهاند و چنین بیمارانی را دیدهاند. بهزودی معلوم شد این نوع قلیان با مجوزي از وزارت بهداشت و بهجهت مقابله !با مصرف دخانیات در کشور شروع به کار کرده. استناد این مجوز به تنها مقالهای بوده که مخترع ! با دوستانش انجام دادهاند، و چون خیلی با استنشاق خوشحال میشدهاند، آن را برای خلقالله هم مفید و سالم تلقی کردهاند. هیچ تجربهی بینالمللی و مقالهی داخلیِ دیگری وجود ندارد. ظاهراً حتی با یک متخصص مغز و اعصاب ــ که ارتباط گاز خنده با بیماری نخاعی جزو آموزشهای اولیهاش هست ــ هم مشورت نکردهاند. مقاله و مجوز و کافهشاپ و صفا و صمیمیت! ظاهراً این روش در ترکیب با سایر ادعاها و روشهای طب سنتی مثل «بودرمانی» جزو افتخارات طب سنتی هم به شمار رفته است.
داستان اعجابآور و البته خندهداریست، مثل بسیاری غرایب دیگر که برای ما متعارف شد. اما بیش از هر چیز مثال دروازه و سرسوزن را به یاد میآورد: جامعهای که از دروازهی مقالات بیشمار و دیتاهای فراوان برای درمان سکته و استفاده از تجهیزات و ملزومات آن عبور نمیکند، بخشهای SCU را تجهیز نمیکند، سیتیامبولانس نمیخرد، تجهیزات درآوردن لختهی مغزی روزبهروز گرانتر میشوند و… ناگهان از سوزنِ تحقیق و مجوز برای چنین کاری بهراحتی عبور میکند. معلوم است: کاریست که هزینه ندارد، افراد را سرِ کار میبرد، به سیاق و سلیقهی مردم نزدیک است، دوستش دارند، میخندند و خوشحال میشوند.
https://news.1rj.ru/str/bzyad
⸻
يك تفريح ساده
«مغازهی بزرگی است یکیدو پله پایینتر از خیابان. از همان ورودی ابری از دود به صورت شما میخورد. یک کافهشاپ است، یکیدو تا عکس روشنفکرانه هم به دیوار زدهاند. عدهای پشت میزها دارند قلیان میکشند. روی قلیان چیزی شبیه به یک بادکنک به چشم میخورد و اگر دقت کنی، یک لولهکشی ظریف قلیانها را به کپسولهای بزرگ ایستاده وصل میکند. خیلیها میخندند، بقیه هم در هر حال شادند.»
توصیفی که بیمار ما میکرد، چنین جایی را به ذهن میآورد. او بعد از چندین بار استفاده از قلیانی که میگفتند با «گاز خنده» ترکیب شده، ابتدا دچار خنده و شادمانی زودگذر، و بهتدریج مبتلا به ضعف اندامها، عدم تعادل و گزگز و مورمور شدید در دستها شده بود. میگفت خیلیهای دیگر در حین شادمانی چنین حالاتی داشتند.
از آموزشهای پایه در رشتهی مغز و اعصاب این است که مصرف گاز خنده (N₂O) میتواند باعث کمبود ویتامین ب۱۲ و علایم نخاعی ناشی از آن بشود. تجربهی تاریخی این موضوع، تئاترهای کُمیک قرن نوزدهم در لندن است که سالن را برای خندهی بیشتر آکنده از گاز خنده میکردند. متخصصین مغز و اعصاب از همهی بیماران مشکوک به ضایعهی نخاعی شرححالِ کار در اتاق عمل را ــ که گاز خنده در آنجا وجود دارد ــ میپرسند.
وقتی تجربه با این بیمار را با همکاران دیگر به اشتراک گذاشتیم، معلوم شد سایر همکاران متخصص مغز و اعصاب هم چنین تجربهای را داشتهاند و چنین بیمارانی را دیدهاند. بهزودی معلوم شد این نوع قلیان با مجوزي از وزارت بهداشت و بهجهت مقابله !با مصرف دخانیات در کشور شروع به کار کرده. استناد این مجوز به تنها مقالهای بوده که مخترع ! با دوستانش انجام دادهاند، و چون خیلی با استنشاق خوشحال میشدهاند، آن را برای خلقالله هم مفید و سالم تلقی کردهاند. هیچ تجربهی بینالمللی و مقالهی داخلیِ دیگری وجود ندارد. ظاهراً حتی با یک متخصص مغز و اعصاب ــ که ارتباط گاز خنده با بیماری نخاعی جزو آموزشهای اولیهاش هست ــ هم مشورت نکردهاند. مقاله و مجوز و کافهشاپ و صفا و صمیمیت! ظاهراً این روش در ترکیب با سایر ادعاها و روشهای طب سنتی مثل «بودرمانی» جزو افتخارات طب سنتی هم به شمار رفته است.
داستان اعجابآور و البته خندهداریست، مثل بسیاری غرایب دیگر که برای ما متعارف شد. اما بیش از هر چیز مثال دروازه و سرسوزن را به یاد میآورد: جامعهای که از دروازهی مقالات بیشمار و دیتاهای فراوان برای درمان سکته و استفاده از تجهیزات و ملزومات آن عبور نمیکند، بخشهای SCU را تجهیز نمیکند، سیتیامبولانس نمیخرد، تجهیزات درآوردن لختهی مغزی روزبهروز گرانتر میشوند و… ناگهان از سوزنِ تحقیق و مجوز برای چنین کاری بهراحتی عبور میکند. معلوم است: کاریست که هزینه ندارد، افراد را سرِ کار میبرد، به سیاق و سلیقهی مردم نزدیک است، دوستش دارند، میخندند و خوشحال میشوند.
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت روز چهارشنبه شرق
قتل طبیب و فرهنگ عمومی
در ماجرای قتل متخصص قلب یاسوج و اعدام و بزرگداشت قاتل، مطالب زیادی مطرح شد؛ اما اینکه این بیمار مبتلا به سکتهٔ قلبی شده بود و به دلیل این بیماری فوت کرد، مورد تأکید زیادی قرار نگرفت.
اما چرا این نکتهٔ محوری واجد بیشترین اهمیت است؟
مرگ این طبیب در جریان برنامهٔ ملی ۲۴۷ و ۷۲۴، برنامهٔ ملی درمان سکتهٔ قلبی و مغزی حاد، رخ داده است.
این برنامه ده سال پیش با همت معاونت درمان وزارت بهداشت و انجمنهای قلب و سکتهٔ مغزی در کشور شروع و اجرا شد و موفقیتهای بسیاری داشته است. تعداد قابل توجهی از بیماران در ساعات اول درمان شدند و نجات پیدا کردند.
بسیاری از درمانها، بهخصوص در سکتهٔ مغزی، توسط پزشکان جوانی انجام شده که امکانات کافی (که بر نتیجه مؤثر میافتد) نداشتند و از کمبودهای بسیار رنج میبردند. این درمانها که در شهرهای کوچک و روستاها حتی بهتر از شهرهای بزرگ انجام شد، تنها با همت و وظیفهشناسی پزشکانی انجام شد که در کشور ماندهاند، نه به کار زیبایی، بلکه به تخصص خود میپردازند. با این همه، هدف حملاتی هستند که مردم در اعتراض به کمبودهای واقعاً موجود سیستم سلامت انجام میدهند.
قتل دکتر داوودی پیامهای مهمی دارد؛ درمان سکتههای قلبی مرگبار آنقدر مفهوم تقدیر را خدشهدار کرده که حتی در بیماریای که امید درمان یکی از چند بیمار میباشد نیز، انتظار بهبود صددرصد دارند و در صورت مرگ، بهجای تقدیر و توجیهات چند هزار ساله، نه تنها طبیب را مقصر، که قاتل میدانند و حتی قصاص میکنند. و عجیبتر آنکه بسیاری هم دورادور، بهجای سکتهٔ قلبی، طبیب را قاتل مینامند.
راستی، چنین ذهنیتی که در آن مفهوم «تقدیر» به کلی فرو ریخته، چگونه میتواند با سایر مصائب پزشکی و غیرپزشکی خود کنار بیاید و نقش عوامل متعددی را که برای خود او یا جامعه ناشناخته هستند، دخیل بداند؟
اقدامات طب و، در یک کلام، دانش مدرن در حال فروپاشی بنیادهای کهن است. قید و بندهایی که قدمت چند هزارساله دارند و تاکنون عبور از این معبر دهشتناک چنددهساله را با ترسیم سقفی بر انتظارات و تلقین رضایت و دانستن قدر آنچه هست، تنها اندکی آسانتر میکردند. فروپاشی این ستونها البته راهی به سمت آینده است؛ اما در عین حال، برداشتهشدن حد و مرز و سقف انتظارات انسانهایی است که هزاران سال محدود و مسقف زندگی کرده بودند.
قرار نیست به گذشته بازگردیم و از خوف مشکلاتی که دانش مدرن، بهخصوص در جوامع بدویتر ایجاد میکند، در سرپناه سست عادات قدیم جا خوش کنیم؛ این کار دیگر غیرممکن است. آن سرپناه به شکلی برگشتناپذیر ویران شده. همان دولتی که هنوز مهمترین امکاناتش در اختیار کسانی است که میخواهند آن سرپناه را ترمیم کنند و از این تلاش دست نمیکشند، به شکل اجتنابناپذیری دست به كار گسترش دانش جدید، با سلحشورانی از نوع جدید، در اقصینقاط کشور بوده است؛ سلحشورانی سفیدپوش با سلاحی به نرمی و نازکی یک رواننویس! و کتابهایی که دیگر حتی جسمی ندارند و در کسری از ثانیه به شکلی نورانی ظاهر میشوند. این جبر تاریخ است، بوده و خواهد بود؛ راهی جز به جلو وجود ندارد.
وزارت بهداشت علیرغم تمام این مشکلات باید:
• طرح ۷۲۴ و ۲۴۷ را تا دورترین و عقبماندهترین شهرها و روستاها گسترش بدهد. تداوم اعمال دانش نه تنها تواناییهایش، بلکه احتیاطات و ناتوانیها را هم نشان خواهد داد و به واقعبینی خواهد انجامید.
• جز دولت، بهعنوان مهمترین دستاورد تاریخ بشر، هیچ نیروی دیگری قادر به تأمین سلامت برای همهٔ مردم با هر سطحی از فرهنگ در بخشهای بهشدت گوناگون کشور نمیباشد.
• گسترش دانش در این همه شهر و روستا تنها با سلحشورانی امکانپذیر است که حالا معلوم شد چه خطراتی تهدیدشان میکند. درمان مردم در مهمترین نیازهایشان، سکتهٔ قلبی و مغزی، کار دشوار و خطرناکی است که باید با تمام مشکلاتش، حتی مرگ، در نظر آید.
• همین الان پزشکان جوان زن و مرد در تمام ۲۴ ساعت در حال درمانهای قلبی و مغزیای هستند که نتیجهٔ آن را نمیتوان تضمین کرد و نمیتوان دریافت پشت آن درِ لغزان، چه کسانی در انتظار ایستادهاند: با لبخند و همدردی یا با چاقو و کلاشینکف؟ آری، اشتباه نگفتم؛ طبیبی که بعد از تلاش فراوان، بیمارَش را از دست میدهد هم لایق همدردی است، نه گلوله!
• درمانهای مدرن که طبیبان وظیفه دارند انجام دهند، متعلق به دوراني هستند که از سایر جنبهها هم پا به دنیای مدرن گذاشته است؛ نه تنها از نظر امکانات درمانی و اطلاعات عمومی، بلکه مهمتر از آن، خصوصیات فرهنگیای که نحوهٔ نگرش به درمان و انتظار از آن را تعیین میکنند. این آخری در اختیار طبیبان نیست؛ تنها در اختیار دولت هم نیست؛ در اختیار بخشهایی است که میتوانند بر فرهنگ عمومی تأثیر بگذارند: رسانهها، هنرمندان و….
https://news.1rj.ru/str/bzyad
قتل طبیب و فرهنگ عمومی
در ماجرای قتل متخصص قلب یاسوج و اعدام و بزرگداشت قاتل، مطالب زیادی مطرح شد؛ اما اینکه این بیمار مبتلا به سکتهٔ قلبی شده بود و به دلیل این بیماری فوت کرد، مورد تأکید زیادی قرار نگرفت.
اما چرا این نکتهٔ محوری واجد بیشترین اهمیت است؟
مرگ این طبیب در جریان برنامهٔ ملی ۲۴۷ و ۷۲۴، برنامهٔ ملی درمان سکتهٔ قلبی و مغزی حاد، رخ داده است.
این برنامه ده سال پیش با همت معاونت درمان وزارت بهداشت و انجمنهای قلب و سکتهٔ مغزی در کشور شروع و اجرا شد و موفقیتهای بسیاری داشته است. تعداد قابل توجهی از بیماران در ساعات اول درمان شدند و نجات پیدا کردند.
بسیاری از درمانها، بهخصوص در سکتهٔ مغزی، توسط پزشکان جوانی انجام شده که امکانات کافی (که بر نتیجه مؤثر میافتد) نداشتند و از کمبودهای بسیار رنج میبردند. این درمانها که در شهرهای کوچک و روستاها حتی بهتر از شهرهای بزرگ انجام شد، تنها با همت و وظیفهشناسی پزشکانی انجام شد که در کشور ماندهاند، نه به کار زیبایی، بلکه به تخصص خود میپردازند. با این همه، هدف حملاتی هستند که مردم در اعتراض به کمبودهای واقعاً موجود سیستم سلامت انجام میدهند.
قتل دکتر داوودی پیامهای مهمی دارد؛ درمان سکتههای قلبی مرگبار آنقدر مفهوم تقدیر را خدشهدار کرده که حتی در بیماریای که امید درمان یکی از چند بیمار میباشد نیز، انتظار بهبود صددرصد دارند و در صورت مرگ، بهجای تقدیر و توجیهات چند هزار ساله، نه تنها طبیب را مقصر، که قاتل میدانند و حتی قصاص میکنند. و عجیبتر آنکه بسیاری هم دورادور، بهجای سکتهٔ قلبی، طبیب را قاتل مینامند.
راستی، چنین ذهنیتی که در آن مفهوم «تقدیر» به کلی فرو ریخته، چگونه میتواند با سایر مصائب پزشکی و غیرپزشکی خود کنار بیاید و نقش عوامل متعددی را که برای خود او یا جامعه ناشناخته هستند، دخیل بداند؟
اقدامات طب و، در یک کلام، دانش مدرن در حال فروپاشی بنیادهای کهن است. قید و بندهایی که قدمت چند هزارساله دارند و تاکنون عبور از این معبر دهشتناک چنددهساله را با ترسیم سقفی بر انتظارات و تلقین رضایت و دانستن قدر آنچه هست، تنها اندکی آسانتر میکردند. فروپاشی این ستونها البته راهی به سمت آینده است؛ اما در عین حال، برداشتهشدن حد و مرز و سقف انتظارات انسانهایی است که هزاران سال محدود و مسقف زندگی کرده بودند.
قرار نیست به گذشته بازگردیم و از خوف مشکلاتی که دانش مدرن، بهخصوص در جوامع بدویتر ایجاد میکند، در سرپناه سست عادات قدیم جا خوش کنیم؛ این کار دیگر غیرممکن است. آن سرپناه به شکلی برگشتناپذیر ویران شده. همان دولتی که هنوز مهمترین امکاناتش در اختیار کسانی است که میخواهند آن سرپناه را ترمیم کنند و از این تلاش دست نمیکشند، به شکل اجتنابناپذیری دست به كار گسترش دانش جدید، با سلحشورانی از نوع جدید، در اقصینقاط کشور بوده است؛ سلحشورانی سفیدپوش با سلاحی به نرمی و نازکی یک رواننویس! و کتابهایی که دیگر حتی جسمی ندارند و در کسری از ثانیه به شکلی نورانی ظاهر میشوند. این جبر تاریخ است، بوده و خواهد بود؛ راهی جز به جلو وجود ندارد.
وزارت بهداشت علیرغم تمام این مشکلات باید:
• طرح ۷۲۴ و ۲۴۷ را تا دورترین و عقبماندهترین شهرها و روستاها گسترش بدهد. تداوم اعمال دانش نه تنها تواناییهایش، بلکه احتیاطات و ناتوانیها را هم نشان خواهد داد و به واقعبینی خواهد انجامید.
• جز دولت، بهعنوان مهمترین دستاورد تاریخ بشر، هیچ نیروی دیگری قادر به تأمین سلامت برای همهٔ مردم با هر سطحی از فرهنگ در بخشهای بهشدت گوناگون کشور نمیباشد.
• گسترش دانش در این همه شهر و روستا تنها با سلحشورانی امکانپذیر است که حالا معلوم شد چه خطراتی تهدیدشان میکند. درمان مردم در مهمترین نیازهایشان، سکتهٔ قلبی و مغزی، کار دشوار و خطرناکی است که باید با تمام مشکلاتش، حتی مرگ، در نظر آید.
• همین الان پزشکان جوان زن و مرد در تمام ۲۴ ساعت در حال درمانهای قلبی و مغزیای هستند که نتیجهٔ آن را نمیتوان تضمین کرد و نمیتوان دریافت پشت آن درِ لغزان، چه کسانی در انتظار ایستادهاند: با لبخند و همدردی یا با چاقو و کلاشینکف؟ آری، اشتباه نگفتم؛ طبیبی که بعد از تلاش فراوان، بیمارَش را از دست میدهد هم لایق همدردی است، نه گلوله!
• درمانهای مدرن که طبیبان وظیفه دارند انجام دهند، متعلق به دوراني هستند که از سایر جنبهها هم پا به دنیای مدرن گذاشته است؛ نه تنها از نظر امکانات درمانی و اطلاعات عمومی، بلکه مهمتر از آن، خصوصیات فرهنگیای که نحوهٔ نگرش به درمان و انتظار از آن را تعیین میکنند. این آخری در اختیار طبیبان نیست؛ تنها در اختیار دولت هم نیست؛ در اختیار بخشهایی است که میتوانند بر فرهنگ عمومی تأثیر بگذارند: رسانهها، هنرمندان و….
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
مرگ بلبل بيجار ناصر مسعودي يادداشت زير را به يادم آورد كه سالها پيش در باره گيلان و رنج و برنج و بيجار نوشته بودم
برنج به رنج
ین روزها فصل نشای برنج است. نشا را که زیر محفظهای از نایلون به بار آوردهاند، در میان شلالهای از گل و آب میکارند. برای این کار باید پا تا زانو و دست تا بازو در آب فرورود تا نشا را در گل بنشاند. کاری بهغایت دشوار و توانفرسا، اما در عین حال بسیار ظریف، تا حدی که فقط زنان یا زناکان(۱) از پس آن برمیآیند.
گروه زنان با لباسهای رنگارنگ و زیبا دستهجمعی به نشا میروند و بهترتیب چند بیجار متعلق به افراد گوناگون را میکارند. گاه آواز میخوانند و گاه حتی دور ازچشم مردان میرقصند. گروه زنان اگرچه به پاکدامنی و به حد کفایت پوشیدهاند، اما هرگز سلیقههای تیره و سیاه شهری حریف رنگهای شاد پیراهن تن آنان نشده است و بهواسطه نقش مهمیکه در تولید برنج دارند، در روابط اجتماعی نیز در عین عفاف چیزی از مردان کم نمیآورند. زنان را میبینی که در بازار به تنهایی به کار خرید و فروشند و حتی در قهوهخانه، پیرزنان را میبینی که پا به پای مردان به چای و قلیان نشستهاند.
در اینجا به خصوص در این زمان زندگی جریان دارد. صحنه نشای برنج آنگونه که از پنجره ماشینی تندرو میبینی، به غایت زیباست و زیباتر از آن، فیلمهای نشاست که با لباسهای رنگرنگ و با موسیقی متن «عاشورپور» و «مسعودی» میبینی و میشنوی.
اینها همه فقط یک روی سکه است. باید چند سالی در دهکده برنج، پزشک محله باشی و هرساله در فصل نشا و فصل برنج «وینی»(۲) شالیکاران را معاینه کنی تا به عمق رنجی که در این نبرد مردانه زنان با زمین نهفته است، پی ببری. رنجی که خود البته سویی دیگر از تضاد دوگانه رنج و شادی در زندگی است. باید سالها بمانی تا شب هم که میخوابی صدای «بیجبیج»(۳) انگشتان پیرزنان و نوجوانان شالیکار را آغشته با زنجموره جیرجیرکها از ورای برکهای نهچندان دور دست بشنوی یا وقتی به خوابی عمیق میروی، از موجهای دریا همان «فریادی»(۴) را بشنوی که از پشت پیرزن خمیده شالیکار برمیخیزد و رعد و برق زمستان را بشنوی که در تن کوهستان «زرچه»(۵) میکند. باید روی دیگر سکه را در لابهلای انگشت زنان ببینی که از فارچ مجروح شده و خوب نمیشود که نمیشود، گویی بیجار در لای انگشتان لانه کرده است. زنان جوان را میبینی با عضلات پیچدرپیچ، همچون عضلات مردان و ستون فقراتی که نه تنها به جلو، که به طرفین نیز انحراف پیدا کرده و راهرفتنی که با هر جلو رفتنی انگار یکبار به راست و یکبار به چپ فرو میریزد. لگن از شدت ضربات سالیان و احیانا سوءتغذیه، تمام ترکیب موزون خود را از دست داده و ریههایی که صدای خسخس آنها را از راه دور و با گوش غیرمسلح هم میتوان شنید و البته باز ناله و ناله و ناله از بیجبیج و زرچه و فریاد.
زنان همیشه خوشحال
پیش از نشا، مردی که یا سرکارگر است یا مالک و در هرحال ذینفع در کارکشت، یک گروه زن را به مطب میآورد. او که یا پدری عبوس است یا صاحبکاری سختگیر، حالا با زنان خوب میخندد و خوشوبش میکند. ویزیت همه را هم از قبل، یکجا پرداخت کرده که مبادا درخواستش را زمین بیندازی: «دکتر جان! اینها از فردا میروند بیجار! همه را بررسی کن تا یک وقت وسط کار نمانیم. اگر دردی هم دارند، چند تا سوزن بده بعد از نشا میآرم معالجه» .تو تا به حال این همه بیمار خوشحال را یکجا ندیدهای اما وقتی نشا تمام شد، دوباره تمام گروه پیش تو هستند متقاعد میشوی که چیزی به رنجتر از برنج نبوده است.!
https://news.1rj.ru/str/bzyad
برنج به رنج
ین روزها فصل نشای برنج است. نشا را که زیر محفظهای از نایلون به بار آوردهاند، در میان شلالهای از گل و آب میکارند. برای این کار باید پا تا زانو و دست تا بازو در آب فرورود تا نشا را در گل بنشاند. کاری بهغایت دشوار و توانفرسا، اما در عین حال بسیار ظریف، تا حدی که فقط زنان یا زناکان(۱) از پس آن برمیآیند.
گروه زنان با لباسهای رنگارنگ و زیبا دستهجمعی به نشا میروند و بهترتیب چند بیجار متعلق به افراد گوناگون را میکارند. گاه آواز میخوانند و گاه حتی دور ازچشم مردان میرقصند. گروه زنان اگرچه به پاکدامنی و به حد کفایت پوشیدهاند، اما هرگز سلیقههای تیره و سیاه شهری حریف رنگهای شاد پیراهن تن آنان نشده است و بهواسطه نقش مهمیکه در تولید برنج دارند، در روابط اجتماعی نیز در عین عفاف چیزی از مردان کم نمیآورند. زنان را میبینی که در بازار به تنهایی به کار خرید و فروشند و حتی در قهوهخانه، پیرزنان را میبینی که پا به پای مردان به چای و قلیان نشستهاند.
در اینجا به خصوص در این زمان زندگی جریان دارد. صحنه نشای برنج آنگونه که از پنجره ماشینی تندرو میبینی، به غایت زیباست و زیباتر از آن، فیلمهای نشاست که با لباسهای رنگرنگ و با موسیقی متن «عاشورپور» و «مسعودی» میبینی و میشنوی.
اینها همه فقط یک روی سکه است. باید چند سالی در دهکده برنج، پزشک محله باشی و هرساله در فصل نشا و فصل برنج «وینی»(۲) شالیکاران را معاینه کنی تا به عمق رنجی که در این نبرد مردانه زنان با زمین نهفته است، پی ببری. رنجی که خود البته سویی دیگر از تضاد دوگانه رنج و شادی در زندگی است. باید سالها بمانی تا شب هم که میخوابی صدای «بیجبیج»(۳) انگشتان پیرزنان و نوجوانان شالیکار را آغشته با زنجموره جیرجیرکها از ورای برکهای نهچندان دور دست بشنوی یا وقتی به خوابی عمیق میروی، از موجهای دریا همان «فریادی»(۴) را بشنوی که از پشت پیرزن خمیده شالیکار برمیخیزد و رعد و برق زمستان را بشنوی که در تن کوهستان «زرچه»(۵) میکند. باید روی دیگر سکه را در لابهلای انگشت زنان ببینی که از فارچ مجروح شده و خوب نمیشود که نمیشود، گویی بیجار در لای انگشتان لانه کرده است. زنان جوان را میبینی با عضلات پیچدرپیچ، همچون عضلات مردان و ستون فقراتی که نه تنها به جلو، که به طرفین نیز انحراف پیدا کرده و راهرفتنی که با هر جلو رفتنی انگار یکبار به راست و یکبار به چپ فرو میریزد. لگن از شدت ضربات سالیان و احیانا سوءتغذیه، تمام ترکیب موزون خود را از دست داده و ریههایی که صدای خسخس آنها را از راه دور و با گوش غیرمسلح هم میتوان شنید و البته باز ناله و ناله و ناله از بیجبیج و زرچه و فریاد.
زنان همیشه خوشحال
پیش از نشا، مردی که یا سرکارگر است یا مالک و در هرحال ذینفع در کارکشت، یک گروه زن را به مطب میآورد. او که یا پدری عبوس است یا صاحبکاری سختگیر، حالا با زنان خوب میخندد و خوشوبش میکند. ویزیت همه را هم از قبل، یکجا پرداخت کرده که مبادا درخواستش را زمین بیندازی: «دکتر جان! اینها از فردا میروند بیجار! همه را بررسی کن تا یک وقت وسط کار نمانیم. اگر دردی هم دارند، چند تا سوزن بده بعد از نشا میآرم معالجه» .تو تا به حال این همه بیمار خوشحال را یکجا ندیدهای اما وقتی نشا تمام شد، دوباره تمام گروه پیش تو هستند متقاعد میشوی که چیزی به رنجتر از برنج نبوده است.!
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
شانزده آذر
چند روز ديگر سالگرد ١٦ آذر روز دانشجوست . اين روز بِه راستي روز جنبش دانشجويي إيران است .جنبش دانشجويي ايران چند ماه بعد از كودتاي ٢٨ مرداد سكوت پادگاني اي را كه با قلع و قمع احزاب ايجاد شده بود شكست و از اولين نشانه هاي مقاومت در برابر كودتا بود . نميتوان گفت حكم اعدام دكتر مصدق ( كه اجرا نشد ) يا ورود نيكسون كداميك نقش بيشتري در اين اعتراضات داشت هر دو در واقع يك پديده بودند . امريكا بِه عنوان يك ابرقدرت جهاني كه در جنگ سرد ادعاي دموكراسي هم داشت دولتي را كه تا همين اواخر امريكا را دشمن خود نميدانست و در نشريات حزب توده عامل امريكا معرفي شده بود با همكاري انگليس كه تنها بِه دنبال منافع اقتصادي نفت بود ساقط كرده و در واقع در تشريك مساعي با يكديگر و اشرافيت حاكم فضاي سياسي در كشور را تعطيل كردند و بدتر از آن واكنش هايي آفريدند كه تا دهها سال ادامه يافت و اين دور از انتظار نبود . چراكه سياست واقعي عروسك بازي نيست ! شايد خود دكتر مصدق هم همراهي امريكا در اجراي كودتا را تا پيش از وقوع آن باور نميكرد و بارها خواستار حمايت امريكا شده بود .اينطور نبود كه دكتر مصدق و دولت و اطرافيان او از هرگونه خطايي بري باشند . اينطور نبود كه دربار و سيستم فيوداليته حاكم جرثومه فساد و از هر خوبي اي بي بهره باشند و اينطور نبود كه حزب توده نقش مهمي در قضايا نداشته باشد . حزبي كه اشكارا از شوروي حمايت ميكرد .شوروي اي كه همين اخيرا انتقادات سختي از خود كرده وجنايات استالين را برملا كرده بود اما در استالينيست هاي حزب توده تاثير چنداني نگذاشته بود و حالا يك سازمان گسترده نظامي مخفي داشت كه اشكارا خلاف قوانين جاري كشور بود . با همه اينها سقوط دولتي كه با قوانين مشروطيت بر سر كار امده بود بدون طي همان قوانين و با كمك اشكار نيروهاي خارجي معلوم بود ورود بِه دهليز خطرناكي خواهد بود كه انسوي دهليز معلوم نيست بِه كجا باز ميشود .اما ميشد حدس زد كه در حداقلي ترين شكل خود پايان مشروطه خواهد بود . اما در عمل آغاز نوعي زمامداري شد كه بِه شكل كودكانه اي از حكومت هاي توتاليتر تقليدميكرد بدون آنكه توانايي اش را داشته باشد . وواين شيوه حكمراني را بِه ارث گذاشت . مشروطيت ، آبي كه بِه ناچار بِه مدت بيست سال در قمقمه سرباز ،رضا خان ، ريخته شده بود تنها دوازده سال دوام اورد .از ١٣٢٠ تا ١٣٣٢. جامعه ما نشان داد حوصله مجادلات پارلماني ، فحاشي هاي روزنامه ها زدوخورد ها وتظاهرات خياباني را ندارد و بلافاصله ولو با حمايت خارجي آن را جمع ميكند . و نادانسته بِه ورطه اي هزاران بار بدتر سقوط ميكند . حال انكه مجادلات نسبتا مسالمت آميز ممكن أست روزي بِه بار نشينند . يك طرف با تعجيل اين كار را كرد و ننگ ابدي براي خود خريد اما آن طرف فرصت نيافت از سازمان نظامي اي كه قطعا به شوروي پشتگرم بود استفاده كند .يا خبر نداشت بعد از اتفاقات تجديد نظر طلبانه در حزب ك ش برادر بزرگ فعلا تمايلي بِه اينگونه حمايت ها ندارد .
اين تجربه بازهم دهها سال بعد تكرار شد و طرفين ناشكيبايي خشونت آميز خود را بِه نمايش گذاشتند.
با همه اين تفاصيل جنبش دانشجويي با تظاهراتي كه بِه خون هم كشيده شد، تظاهراتي كاملا مسالمت آميز و حق بِه جانب ، يك بار ديگر يادآور شد كشور ما امريكاي لاتين يا عراق نيست كه بِه راحتي كودتا بِه سرانجام رسد وواين پيام را با خبر اعدام دكتر مصدق و خبر ديدار نيكسون بِه دنيا ابلاغ كرد و در هر دو مورد موفق بود حكم اعدام بِه سه سال حبس و حبس ابد خانگي تغيير يافت . بعلاوه دهها سال بعد مادلين البرايت وزير امور خارجه دموكرات امريكا از مداخله امريكا پوزش خواست .هنوز هم جامعه مدني ما عليرغم تمام مشكلات و از خود بيگانگي تاريخي نشان داد توده منفعلي كه بتوانند براي عرف و عاداتش قوانين غير عقلاني چون قانون حجاب بريزند نيست و مقاومت ميكند .
در هر حال خيزش مرگبار دانشجويي در شانزدهم آذر ١٣٣٢ هم ،پيامي تاريخي ، مهم و بسيار تاثير گذار بود و هم سنت اعتراض و از خودگذشتگي را در جنبش دانشجويي ايران بِه يادگار گذاشت . سنتي كه بارها و بارها در سالهاي بعد . سال ٥٩ ، مقاومت در برابر انقلاب فرهنگي ، سال ٧٦ ،٧٨ ، و بعد از آن تكرار شد .برخلاف ظاهر كه جنبش دانشجويي مقهور بنظر ميرسد اما اگر عميق تر بنگريم معلوم نيست بدون اين جنبش دانشجويي و با وجود قدرت هايي كه براي مقابله با دموكراسي و ارامش از خاك ميجوشند ، همان نيروهاي خشونت طلب ناشكيبا در حكومت و خارج از آن ، كشور چه حالتي ميداشت !
خيابان ١٦ آذر در ضلع غربي دانشگاه تهران آكنده أست از خاطرات جنبش دانشجويي ايران و هر گوشه آن ياد آور حوادثي أست از دور و نزديك . اين خيابان همچنان آبستن حوادث و رخداد هايي أست كه در دنياي واقع و در دنياي مجازي در روزهايي كه نيامده اند و در صدها رمان نانوشته رخ خواهند داد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
چند روز ديگر سالگرد ١٦ آذر روز دانشجوست . اين روز بِه راستي روز جنبش دانشجويي إيران است .جنبش دانشجويي ايران چند ماه بعد از كودتاي ٢٨ مرداد سكوت پادگاني اي را كه با قلع و قمع احزاب ايجاد شده بود شكست و از اولين نشانه هاي مقاومت در برابر كودتا بود . نميتوان گفت حكم اعدام دكتر مصدق ( كه اجرا نشد ) يا ورود نيكسون كداميك نقش بيشتري در اين اعتراضات داشت هر دو در واقع يك پديده بودند . امريكا بِه عنوان يك ابرقدرت جهاني كه در جنگ سرد ادعاي دموكراسي هم داشت دولتي را كه تا همين اواخر امريكا را دشمن خود نميدانست و در نشريات حزب توده عامل امريكا معرفي شده بود با همكاري انگليس كه تنها بِه دنبال منافع اقتصادي نفت بود ساقط كرده و در واقع در تشريك مساعي با يكديگر و اشرافيت حاكم فضاي سياسي در كشور را تعطيل كردند و بدتر از آن واكنش هايي آفريدند كه تا دهها سال ادامه يافت و اين دور از انتظار نبود . چراكه سياست واقعي عروسك بازي نيست ! شايد خود دكتر مصدق هم همراهي امريكا در اجراي كودتا را تا پيش از وقوع آن باور نميكرد و بارها خواستار حمايت امريكا شده بود .اينطور نبود كه دكتر مصدق و دولت و اطرافيان او از هرگونه خطايي بري باشند . اينطور نبود كه دربار و سيستم فيوداليته حاكم جرثومه فساد و از هر خوبي اي بي بهره باشند و اينطور نبود كه حزب توده نقش مهمي در قضايا نداشته باشد . حزبي كه اشكارا از شوروي حمايت ميكرد .شوروي اي كه همين اخيرا انتقادات سختي از خود كرده وجنايات استالين را برملا كرده بود اما در استالينيست هاي حزب توده تاثير چنداني نگذاشته بود و حالا يك سازمان گسترده نظامي مخفي داشت كه اشكارا خلاف قوانين جاري كشور بود . با همه اينها سقوط دولتي كه با قوانين مشروطيت بر سر كار امده بود بدون طي همان قوانين و با كمك اشكار نيروهاي خارجي معلوم بود ورود بِه دهليز خطرناكي خواهد بود كه انسوي دهليز معلوم نيست بِه كجا باز ميشود .اما ميشد حدس زد كه در حداقلي ترين شكل خود پايان مشروطه خواهد بود . اما در عمل آغاز نوعي زمامداري شد كه بِه شكل كودكانه اي از حكومت هاي توتاليتر تقليدميكرد بدون آنكه توانايي اش را داشته باشد . وواين شيوه حكمراني را بِه ارث گذاشت . مشروطيت ، آبي كه بِه ناچار بِه مدت بيست سال در قمقمه سرباز ،رضا خان ، ريخته شده بود تنها دوازده سال دوام اورد .از ١٣٢٠ تا ١٣٣٢. جامعه ما نشان داد حوصله مجادلات پارلماني ، فحاشي هاي روزنامه ها زدوخورد ها وتظاهرات خياباني را ندارد و بلافاصله ولو با حمايت خارجي آن را جمع ميكند . و نادانسته بِه ورطه اي هزاران بار بدتر سقوط ميكند . حال انكه مجادلات نسبتا مسالمت آميز ممكن أست روزي بِه بار نشينند . يك طرف با تعجيل اين كار را كرد و ننگ ابدي براي خود خريد اما آن طرف فرصت نيافت از سازمان نظامي اي كه قطعا به شوروي پشتگرم بود استفاده كند .يا خبر نداشت بعد از اتفاقات تجديد نظر طلبانه در حزب ك ش برادر بزرگ فعلا تمايلي بِه اينگونه حمايت ها ندارد .
اين تجربه بازهم دهها سال بعد تكرار شد و طرفين ناشكيبايي خشونت آميز خود را بِه نمايش گذاشتند.
با همه اين تفاصيل جنبش دانشجويي با تظاهراتي كه بِه خون هم كشيده شد، تظاهراتي كاملا مسالمت آميز و حق بِه جانب ، يك بار ديگر يادآور شد كشور ما امريكاي لاتين يا عراق نيست كه بِه راحتي كودتا بِه سرانجام رسد وواين پيام را با خبر اعدام دكتر مصدق و خبر ديدار نيكسون بِه دنيا ابلاغ كرد و در هر دو مورد موفق بود حكم اعدام بِه سه سال حبس و حبس ابد خانگي تغيير يافت . بعلاوه دهها سال بعد مادلين البرايت وزير امور خارجه دموكرات امريكا از مداخله امريكا پوزش خواست .هنوز هم جامعه مدني ما عليرغم تمام مشكلات و از خود بيگانگي تاريخي نشان داد توده منفعلي كه بتوانند براي عرف و عاداتش قوانين غير عقلاني چون قانون حجاب بريزند نيست و مقاومت ميكند .
در هر حال خيزش مرگبار دانشجويي در شانزدهم آذر ١٣٣٢ هم ،پيامي تاريخي ، مهم و بسيار تاثير گذار بود و هم سنت اعتراض و از خودگذشتگي را در جنبش دانشجويي ايران بِه يادگار گذاشت . سنتي كه بارها و بارها در سالهاي بعد . سال ٥٩ ، مقاومت در برابر انقلاب فرهنگي ، سال ٧٦ ،٧٨ ، و بعد از آن تكرار شد .برخلاف ظاهر كه جنبش دانشجويي مقهور بنظر ميرسد اما اگر عميق تر بنگريم معلوم نيست بدون اين جنبش دانشجويي و با وجود قدرت هايي كه براي مقابله با دموكراسي و ارامش از خاك ميجوشند ، همان نيروهاي خشونت طلب ناشكيبا در حكومت و خارج از آن ، كشور چه حالتي ميداشت !
خيابان ١٦ آذر در ضلع غربي دانشگاه تهران آكنده أست از خاطرات جنبش دانشجويي ايران و هر گوشه آن ياد آور حوادثي أست از دور و نزديك . اين خيابان همچنان آبستن حوادث و رخداد هايي أست كه در دنياي واقع و در دنياي مجازي در روزهايي كه نيامده اند و در صدها رمان نانوشته رخ خواهند داد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق (دوسال پيش)
گزارشي از سانتالوچيا
"توانبخشي و وظايف دولتي "
فرصتي پيش امد كه يكي از مراكز نمونه توانبخشي در ايتاليا را اجمالا باز ديد كنم ميكوشم دراين يادداشت نكاتي را كه در اين بازديد جلب نظر ميكرد بطور خلاصه مرور كنم
- با يك درخواست ساده از چند روز قبل ، قرار ملاقات و بازديد بدون هيچ تشريفاتي تعيين شد .بنظر ميرسيد براي اينگونه بازديد ها يك برنامه از پيش تعيين شده و يك مسيول وجود دارد .معرفي مركز و مطرح كردن ان در يك مقياس ملي و بين المللي وعرضه ان براي مقايسه و نقد و نظر ، قطع نظر از منافع زودرس ان جايگاهي خاص در ذهنيت مجموعه داشت .
- بيمارستان توان بخشي سانتا لوچيا در حومه قابل دسترس شهر روي تپه كوچك قرار گرفته. براي رسيدن به بيمارستان اصلي بايد در يك باغ سر سبز اندكي پياده روي كنيد . بنظر ميرسد زمين هاي زيادي را كه ميتوان در انها كلينيك پوست و دندانپزشكي و.....زِد حيف و ميل كرده اند !!! ولي بيماران در محيطي ارام درمان ميشوند . بعلاوه انقدر زمين صرف پاركينگ كرده اند كه هيج كس لنگ نميماند و دود و صداي ماشين ها هم به ساختمان اصلي دسترسي ندارد
-بيمارستان از موقوفات كليساي كاتوليك رم است و واتيكان نوعي نظارت هم بر آن اعمال ميكند .طبق قانون طب ملي ايتاليا كه برگرفته از انگلستان است تمام مردم حق استفاده از اين مركز را دارند و اين به معناي بيمه هم نيست . البته براي استفاده از ان يك ليست انتظار هم وحود دارد در هر زمان بيمارستان ميتواند تنها ده تا بيست درصد متقاضيان را بپذيرد . اين تنها كلينيك توان بخشي كشور نيست مراكز خصوصي و دولتي متعددي وجود دارد . اما سانتالوچيا بيمارستان نمونه است . دولت براي درمان بيماران طبق تعرفه هاي واقعي به بيمارستان پول ميپردازد و تأخيري هم وجود ندارد . راهنماي من پروفسور روسيني چند بار بر اين نكته تاكيد ميكند وقف و خيريه بودن بيمارستان بيش از انكه از وظايف دولت بكاهد به كار خدمات بهتر و مراقبت بيشتر از بيماران مي ايد نقش واتيكان اين است كه با اهداي زمين و ساختمان و گه گاه اهداي دستگاه و امكانات و نيز توصيه هاي اخلاقي كيفيت بالاتر را محقق ميسازد . مثلا دستگاه هاي گران قيمّت و جديد كه كارايي انها به اثبات رسيده ولي درامد زايي چنداني ندارند را تهيه ميكند. و بودجه براي تحقيقات ميپردازد . حقوق پزشكان و پرسنل بطور ثابت پرداخت ميشود و با تعداد بيماراني كه ميبينند تغيير نميكند .نحوه كار پزشكان و پرسنل درماني و حقوق ثابت دريافتي انان مطابق با قرارداد ي است كه سازمان هاي پزشكي و دولت براي همه مراكز تصويب كرده اند و دولت بر اجراي ان نظارت ميكند و ميكوشد بين بيمارستان و پرسنل نقش ناظر داشته باشد .خيريه بودن بيمارستان به معناي عدم پرداخت دستمزد نيست و دولت به كار رايگان حداقل به اندازه كار گران حساس و مشكوك است.
-طبقات متعدد ساختمان بزرگ و زيباي ٥ طبقه كه وسعت هر طبقه كمتر از ارتفاع ساختمان نيست اختصاص به توانبخشي بيماران مختلف دارد كه البته بيماران مغز و اعصاب بخش مهمي از اين بيماران را تشكيل ميدهند .طبقه زير همكف تماما به تحقيقات اختصاص دارد با يك ام ار اي اختصاصي براي تحقيق (در طبقه پنجم يكي از نتايج اين تحقيقات به صورت برنامه ديژيتالي با هدايت امواج مغز براي بهبود كارايي دست در حال استفاده است ) در طبقه همكف كلينيك و ازمايشگاه باليني و تصوير برداري و قسمت هاي اداري است و جلوتر يك استخر بزرگ با ديواره هاي شيشه اي كه متخصصين ميتوانند اندام بيماران را در حين شنا ببينند ووارزيابي كنند
-در ساير طبقات با پيشرفته ترين دستگاه ها كه برخي از انها تنها انحصار به همين مركز دارند تعداد بيشماري فيزيو تراپ و كاردمان درحال كار با بيماران مختلفي هستند كه هر كدام به دليل نقيصه اي ناشي از سكته مغزي يا ضربات مغزي دچار ناتواني شده اند
-در يك جا كساني كه نوعي نقيصه ذهني دارند از طريق دوربين هاي مخصوص وارد دنيايي مجازي ميشوند و در ان دنياي خيالي با تمرين هايي ادراكاتشان تقويت ميشود در ايستگاه ديگر اندام هاي بيمار به يك روبوت وصل ميشود تا حركات مختلف را با هم تمرين كنند و گاه روبوت تحريكي هم به عضلات وارد ميكند در يك ايستگاه ديگر با كنترل امواج مغزي حركات ظريف دست بهبود مييابند و .....
در پايان ديدار ,پروفسور روسيني ميزبان مهربان و دانا نكته اي را ياداور ميشود كه ؛
زندگي در دوران مدرن به همراه سالمندي فزاينده جمعيت كه حاصل پيشرفت هاي دانش پزشكي در زمينه هاي مختلف است نيازمند فرهنگ توانبخشي و تاسيس مراكز متعدد و مجهز توانبخشي است به اين گفته بايد افزود تهيه وتجهيز مراكز توان بخشي و مراكز نگهداري افتادگان از مهم ترين اولويت هايي است كه وظيفه اي ذاتا دولتي محسوب ميگردد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
گزارشي از سانتالوچيا
"توانبخشي و وظايف دولتي "
فرصتي پيش امد كه يكي از مراكز نمونه توانبخشي در ايتاليا را اجمالا باز ديد كنم ميكوشم دراين يادداشت نكاتي را كه در اين بازديد جلب نظر ميكرد بطور خلاصه مرور كنم
- با يك درخواست ساده از چند روز قبل ، قرار ملاقات و بازديد بدون هيچ تشريفاتي تعيين شد .بنظر ميرسيد براي اينگونه بازديد ها يك برنامه از پيش تعيين شده و يك مسيول وجود دارد .معرفي مركز و مطرح كردن ان در يك مقياس ملي و بين المللي وعرضه ان براي مقايسه و نقد و نظر ، قطع نظر از منافع زودرس ان جايگاهي خاص در ذهنيت مجموعه داشت .
- بيمارستان توان بخشي سانتا لوچيا در حومه قابل دسترس شهر روي تپه كوچك قرار گرفته. براي رسيدن به بيمارستان اصلي بايد در يك باغ سر سبز اندكي پياده روي كنيد . بنظر ميرسد زمين هاي زيادي را كه ميتوان در انها كلينيك پوست و دندانپزشكي و.....زِد حيف و ميل كرده اند !!! ولي بيماران در محيطي ارام درمان ميشوند . بعلاوه انقدر زمين صرف پاركينگ كرده اند كه هيج كس لنگ نميماند و دود و صداي ماشين ها هم به ساختمان اصلي دسترسي ندارد
-بيمارستان از موقوفات كليساي كاتوليك رم است و واتيكان نوعي نظارت هم بر آن اعمال ميكند .طبق قانون طب ملي ايتاليا كه برگرفته از انگلستان است تمام مردم حق استفاده از اين مركز را دارند و اين به معناي بيمه هم نيست . البته براي استفاده از ان يك ليست انتظار هم وحود دارد در هر زمان بيمارستان ميتواند تنها ده تا بيست درصد متقاضيان را بپذيرد . اين تنها كلينيك توان بخشي كشور نيست مراكز خصوصي و دولتي متعددي وجود دارد . اما سانتالوچيا بيمارستان نمونه است . دولت براي درمان بيماران طبق تعرفه هاي واقعي به بيمارستان پول ميپردازد و تأخيري هم وجود ندارد . راهنماي من پروفسور روسيني چند بار بر اين نكته تاكيد ميكند وقف و خيريه بودن بيمارستان بيش از انكه از وظايف دولت بكاهد به كار خدمات بهتر و مراقبت بيشتر از بيماران مي ايد نقش واتيكان اين است كه با اهداي زمين و ساختمان و گه گاه اهداي دستگاه و امكانات و نيز توصيه هاي اخلاقي كيفيت بالاتر را محقق ميسازد . مثلا دستگاه هاي گران قيمّت و جديد كه كارايي انها به اثبات رسيده ولي درامد زايي چنداني ندارند را تهيه ميكند. و بودجه براي تحقيقات ميپردازد . حقوق پزشكان و پرسنل بطور ثابت پرداخت ميشود و با تعداد بيماراني كه ميبينند تغيير نميكند .نحوه كار پزشكان و پرسنل درماني و حقوق ثابت دريافتي انان مطابق با قرارداد ي است كه سازمان هاي پزشكي و دولت براي همه مراكز تصويب كرده اند و دولت بر اجراي ان نظارت ميكند و ميكوشد بين بيمارستان و پرسنل نقش ناظر داشته باشد .خيريه بودن بيمارستان به معناي عدم پرداخت دستمزد نيست و دولت به كار رايگان حداقل به اندازه كار گران حساس و مشكوك است.
-طبقات متعدد ساختمان بزرگ و زيباي ٥ طبقه كه وسعت هر طبقه كمتر از ارتفاع ساختمان نيست اختصاص به توانبخشي بيماران مختلف دارد كه البته بيماران مغز و اعصاب بخش مهمي از اين بيماران را تشكيل ميدهند .طبقه زير همكف تماما به تحقيقات اختصاص دارد با يك ام ار اي اختصاصي براي تحقيق (در طبقه پنجم يكي از نتايج اين تحقيقات به صورت برنامه ديژيتالي با هدايت امواج مغز براي بهبود كارايي دست در حال استفاده است ) در طبقه همكف كلينيك و ازمايشگاه باليني و تصوير برداري و قسمت هاي اداري است و جلوتر يك استخر بزرگ با ديواره هاي شيشه اي كه متخصصين ميتوانند اندام بيماران را در حين شنا ببينند ووارزيابي كنند
-در ساير طبقات با پيشرفته ترين دستگاه ها كه برخي از انها تنها انحصار به همين مركز دارند تعداد بيشماري فيزيو تراپ و كاردمان درحال كار با بيماران مختلفي هستند كه هر كدام به دليل نقيصه اي ناشي از سكته مغزي يا ضربات مغزي دچار ناتواني شده اند
-در يك جا كساني كه نوعي نقيصه ذهني دارند از طريق دوربين هاي مخصوص وارد دنيايي مجازي ميشوند و در ان دنياي خيالي با تمرين هايي ادراكاتشان تقويت ميشود در ايستگاه ديگر اندام هاي بيمار به يك روبوت وصل ميشود تا حركات مختلف را با هم تمرين كنند و گاه روبوت تحريكي هم به عضلات وارد ميكند در يك ايستگاه ديگر با كنترل امواج مغزي حركات ظريف دست بهبود مييابند و .....
در پايان ديدار ,پروفسور روسيني ميزبان مهربان و دانا نكته اي را ياداور ميشود كه ؛
زندگي در دوران مدرن به همراه سالمندي فزاينده جمعيت كه حاصل پيشرفت هاي دانش پزشكي در زمينه هاي مختلف است نيازمند فرهنگ توانبخشي و تاسيس مراكز متعدد و مجهز توانبخشي است به اين گفته بايد افزود تهيه وتجهيز مراكز توان بخشي و مراكز نگهداري افتادگان از مهم ترين اولويت هايي است كه وظيفه اي ذاتا دولتي محسوب ميگردد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت روز دوشنبه شرق
همهچیز درباره «زیرمیزی»
یک بار دیگر به اصطلاح «زیرمیزی» بر سر زبانها افتاده و همه از آن صحبت میکنند.
شاید بیرون آوردن این موضوع از سایه به روشنایی و نزدیک کردن ظاهر رسمی به واقعیت موجود، بتواند به حل برخی از مشکلات کلیدی سلامت کمک کند. هدف این یادداشت همین است.
واقعاً زیرمیزی به چه معناست؟
آیا اگر پزشکی که برای خدمات خود در سیستم خصوصی نرخی تعیین کند، زیرمیزی گرفته است؟ آیا عرصه عمومی و روشنفکران، تعرفههای دستوری فعلی ـ حتی برای بیمارستان و مطب خصوصی ـ را کافی میدانند که این کار را زیرمیزی، یعنی نوعی خلاف، مینامند؟ در این صورت وقتی هر رقمی بیش از تعرفه غیرواقعی، مثلاً تنها دو برابرِ ۳ میلیون تومان تعرفه دستوری آپاندیسیت در بخش خصوصی درخواست شود، با اینکه ده برابر یا بیست و سی برابر آن درخواست شود، تفاوتی وجود ندارد؟ آیا خلاف را هم میتوان طبقهبندی کرد؟
آیا عرصه عمومی واقعاً تصور میکند سه میلیون تومان برای جراحی یک آپاندیسیت، برای پزشکی که هیچ حقوق و تسهیلات دولتی ندارد و اندوخته خود را خرج خرید مطب یا سهام بیمارستانی کرده که هیچ سود سهامی ندارد (و در هر سرمایهگذاری دیگری میتوانست حداقل با تورم مقابله کند)، عادلانه است؟ مبلغی که الان تنها برای یک ناهار دو نفره در یک رستوران نهچندان گرانقیمت کفایت میکند.
اگر طبیبی در سیستم دولتی هم مبلغی اضافه درخواست کند، نامش همان زیرمیزی است؟ او طبق یک قرارداد استخدامی قرار بوده طبق تعرفههای دولتی کار کند. در آنجا البته طبیب در مواجهه با بیمارانی که انتخاب دیگری ندارند، مسئولیت اخلاقی بیشتری دارد و شاید زیرمیزی معنای بیشتری پیدا کند؛ اما در آنجا هم مسئله اصلی، تعرفههای غیرواقعی و عدم پرداخت حقوق کافیای است که باید بر مبنای تعرفههای واقعی محاسبه شوند.
در فضای تیرهای که کلمه «زیرمیزی» میآفریند، نهتنها این تفاوتها بلکه بسیاری نکات دیگر مخدوش و از نظرها محو میشوند. چگونه میتوان دریافت که طبیب ضرورت عمل را بهدرستی ارزیابی کرده یا نه؟ آیا عمل با دقت و با کیفیت انجام شده؟ آیا طبیب صادقانه تمام توان خود را به کار گرفته؟ آیا طبیب توان پرداخت بیمار را در نظر گرفته است؟
در فضای تاریک، مهآلود و انکارشده، هیچ چیز معلوم نیست و هر چیز ممکن است. وقتی هر مبلغی بیش از تعرفه میکروسکوپی خلاف باشد، ادامه کار جز از طریق خلاف امکانپذیر است؟ آیا درمان بیمار به بهترین نحو، با دریافتی بیش از تعرفه مصوب اما با در نظر گرفتن توان مالی بیمار، اخلاقیتر است یا از زیر آن دررفتن و وارد این مقولهها نشدن؟ آیا سیستم تنها مشوق ابتذال از یک سو و خلاف از سوی دیگر است؟
در فضای روشن، هرجا قاعدهای برای کنترل دریافتهای پزشکان با احترام به حق آنها در قیمتگذاری بر خدماتشان وجود دارد. در برخی کشورها پزشکانِ یک تخصص، با توافق با هم، در هر شهر یک صندوق مشترک تأسیس میکنند که هر سال معدلی از درآمد پزشکان را محاسبه کرده و مازاد آن را به صندوق واریز میکنند. در برخی کشورها کلیه دریافتها روشن، محترم، اما شامل مالیاتهای تصاعدی هستند.
در هر حال، هیچکس نمیتواند حق بیمار و طبیب را در قراری که پیشِ خود اما در عرصه عمومی و در روشنایی میگذارند، زیر سؤال ببرد. در عمل، بسته به عوامل مختلف، یک حداقل و یک حداکثر برای دریافتها رایج میشود؛ نه به این دلیل که دولت مانع میشود، بلکه به دلیل مکانیسمهای بازار مثل عرضه و تقاضا، بهعلاوه نظارتی که دولت و بیمهها و جامعه پزشکی باید بر کیفیت ـ و نه بر کمیت ـ اعمال کنند. در عین حال این مکانیسمها باعث توزیع کار از پزشکان با سابقه و شناختهشده به پزشکان جوان میگردد. سندیکاهای پزشکان تنها تعرفه حداقلی را تعیین میکنند که همه همکاران رعایت کنند.
اما مهمترین نکته در اهمیت تعرفههای بخش خصوصی آن است که موفقیت سیستم ارجاع و پزشک خانواده دولتی هم تنها در کنار یک طب خصوصی با تعرفههای واقعی امکانپذیر میگردد. تنها در صورت وجود یک طب خصوصی مستقل و با کیفیت است که سیستم ارجاع میتواند در رقابت با آن تواناییهای خود را افزایش دهد، مردم را با استفاده از انگیزه اقتصادی بهطور غیرمستقیم به سیستم ارجاع و پزشک خانواده سوق دهد و از نرخی که در سیستم خصوصی رواج یافته و به هیچ نحو دیگری قابل استحصال نیست، برای محاسبه دستمزدها و سایر مخارج سیستم دولتی استفاده کند.
دریافتهای نجومی موجود را میتوان برآمده از بازار سیاه نامید که تنها در قانونگذاری نابخردانه ممکن میشوند. مهمترین راه مقابله با بازار سیاه هم به رسمیت شناختن خود بازار است.
در خاتمه باید گفت در کشور ما هم، مثل هر جای دیگری در دنيا تا پیش از انقلاب یک طب خصوصی مستقل وجود داشت و ذهنیت جامعه در آن زمان هم نه تعرفه دستوری دولتی، که تعرفهای برآمده از توافقات با سازمان نظام پزشکی بود.
همهچیز درباره «زیرمیزی»
یک بار دیگر به اصطلاح «زیرمیزی» بر سر زبانها افتاده و همه از آن صحبت میکنند.
شاید بیرون آوردن این موضوع از سایه به روشنایی و نزدیک کردن ظاهر رسمی به واقعیت موجود، بتواند به حل برخی از مشکلات کلیدی سلامت کمک کند. هدف این یادداشت همین است.
واقعاً زیرمیزی به چه معناست؟
آیا اگر پزشکی که برای خدمات خود در سیستم خصوصی نرخی تعیین کند، زیرمیزی گرفته است؟ آیا عرصه عمومی و روشنفکران، تعرفههای دستوری فعلی ـ حتی برای بیمارستان و مطب خصوصی ـ را کافی میدانند که این کار را زیرمیزی، یعنی نوعی خلاف، مینامند؟ در این صورت وقتی هر رقمی بیش از تعرفه غیرواقعی، مثلاً تنها دو برابرِ ۳ میلیون تومان تعرفه دستوری آپاندیسیت در بخش خصوصی درخواست شود، با اینکه ده برابر یا بیست و سی برابر آن درخواست شود، تفاوتی وجود ندارد؟ آیا خلاف را هم میتوان طبقهبندی کرد؟
آیا عرصه عمومی واقعاً تصور میکند سه میلیون تومان برای جراحی یک آپاندیسیت، برای پزشکی که هیچ حقوق و تسهیلات دولتی ندارد و اندوخته خود را خرج خرید مطب یا سهام بیمارستانی کرده که هیچ سود سهامی ندارد (و در هر سرمایهگذاری دیگری میتوانست حداقل با تورم مقابله کند)، عادلانه است؟ مبلغی که الان تنها برای یک ناهار دو نفره در یک رستوران نهچندان گرانقیمت کفایت میکند.
اگر طبیبی در سیستم دولتی هم مبلغی اضافه درخواست کند، نامش همان زیرمیزی است؟ او طبق یک قرارداد استخدامی قرار بوده طبق تعرفههای دولتی کار کند. در آنجا البته طبیب در مواجهه با بیمارانی که انتخاب دیگری ندارند، مسئولیت اخلاقی بیشتری دارد و شاید زیرمیزی معنای بیشتری پیدا کند؛ اما در آنجا هم مسئله اصلی، تعرفههای غیرواقعی و عدم پرداخت حقوق کافیای است که باید بر مبنای تعرفههای واقعی محاسبه شوند.
در فضای تیرهای که کلمه «زیرمیزی» میآفریند، نهتنها این تفاوتها بلکه بسیاری نکات دیگر مخدوش و از نظرها محو میشوند. چگونه میتوان دریافت که طبیب ضرورت عمل را بهدرستی ارزیابی کرده یا نه؟ آیا عمل با دقت و با کیفیت انجام شده؟ آیا طبیب صادقانه تمام توان خود را به کار گرفته؟ آیا طبیب توان پرداخت بیمار را در نظر گرفته است؟
در فضای تاریک، مهآلود و انکارشده، هیچ چیز معلوم نیست و هر چیز ممکن است. وقتی هر مبلغی بیش از تعرفه میکروسکوپی خلاف باشد، ادامه کار جز از طریق خلاف امکانپذیر است؟ آیا درمان بیمار به بهترین نحو، با دریافتی بیش از تعرفه مصوب اما با در نظر گرفتن توان مالی بیمار، اخلاقیتر است یا از زیر آن دررفتن و وارد این مقولهها نشدن؟ آیا سیستم تنها مشوق ابتذال از یک سو و خلاف از سوی دیگر است؟
در فضای روشن، هرجا قاعدهای برای کنترل دریافتهای پزشکان با احترام به حق آنها در قیمتگذاری بر خدماتشان وجود دارد. در برخی کشورها پزشکانِ یک تخصص، با توافق با هم، در هر شهر یک صندوق مشترک تأسیس میکنند که هر سال معدلی از درآمد پزشکان را محاسبه کرده و مازاد آن را به صندوق واریز میکنند. در برخی کشورها کلیه دریافتها روشن، محترم، اما شامل مالیاتهای تصاعدی هستند.
در هر حال، هیچکس نمیتواند حق بیمار و طبیب را در قراری که پیشِ خود اما در عرصه عمومی و در روشنایی میگذارند، زیر سؤال ببرد. در عمل، بسته به عوامل مختلف، یک حداقل و یک حداکثر برای دریافتها رایج میشود؛ نه به این دلیل که دولت مانع میشود، بلکه به دلیل مکانیسمهای بازار مثل عرضه و تقاضا، بهعلاوه نظارتی که دولت و بیمهها و جامعه پزشکی باید بر کیفیت ـ و نه بر کمیت ـ اعمال کنند. در عین حال این مکانیسمها باعث توزیع کار از پزشکان با سابقه و شناختهشده به پزشکان جوان میگردد. سندیکاهای پزشکان تنها تعرفه حداقلی را تعیین میکنند که همه همکاران رعایت کنند.
اما مهمترین نکته در اهمیت تعرفههای بخش خصوصی آن است که موفقیت سیستم ارجاع و پزشک خانواده دولتی هم تنها در کنار یک طب خصوصی با تعرفههای واقعی امکانپذیر میگردد. تنها در صورت وجود یک طب خصوصی مستقل و با کیفیت است که سیستم ارجاع میتواند در رقابت با آن تواناییهای خود را افزایش دهد، مردم را با استفاده از انگیزه اقتصادی بهطور غیرمستقیم به سیستم ارجاع و پزشک خانواده سوق دهد و از نرخی که در سیستم خصوصی رواج یافته و به هیچ نحو دیگری قابل استحصال نیست، برای محاسبه دستمزدها و سایر مخارج سیستم دولتی استفاده کند.
دریافتهای نجومی موجود را میتوان برآمده از بازار سیاه نامید که تنها در قانونگذاری نابخردانه ممکن میشوند. مهمترین راه مقابله با بازار سیاه هم به رسمیت شناختن خود بازار است.
در خاتمه باید گفت در کشور ما هم، مثل هر جای دیگری در دنيا تا پیش از انقلاب یک طب خصوصی مستقل وجود داشت و ذهنیت جامعه در آن زمان هم نه تعرفه دستوری دولتی، که تعرفهای برآمده از توافقات با سازمان نظام پزشکی بود.
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
بقيه يادداشت زير ميزي
تفکرات انقلابی دهه پنجاه و شصت که طب رایگان و همگانی را دنبال میکرد، به دنبال ایدهآلی متعالی بود، اما درک و روشی خشک و خاماندیشانه نهایتاً باعث شد اساساً طب خصوصی از بنیان تهی شود. با نابودی سازمان نظام پزشکی در سال ۶۵ و استقرار سیستم دولتی متمرکز تعرفهگذاری، در کشوری که تا مغز استخوان قوانین سرمایهداری بر آن حکم میراند، و با انکار مطلق مکانیسمهای بازار، سیستم سلامت در کشور به قهقرا رفت.
این جزیره بهاصطلاح سوسیالیستی ـ آن هم به بدترین شکل آن ـ بقایای مقاومت تفکراتی است که اوایل انقلاب میخواست خانهها و هتلها را مصادره و توزیع کند؛ که در صورت ادامه، خانه و هتلی هم نمیماند. عدم وجود طب خصوصی به معنای واقعی در کشور ما موضوعی منحصر بهفرد است که در هیچجای دنیا امکان ندارد، مگر آنکه انقلابی آنقدر دگرگونکننده در آن رخ داده باشد.
این نکات اساسی و بدیهی هنوز یا درک نشدهاند، یا عامدانه بهجهت تخریب، مورد تجاهل قرار میگیرند
https://news.1rj.ru/str/bzyad
تفکرات انقلابی دهه پنجاه و شصت که طب رایگان و همگانی را دنبال میکرد، به دنبال ایدهآلی متعالی بود، اما درک و روشی خشک و خاماندیشانه نهایتاً باعث شد اساساً طب خصوصی از بنیان تهی شود. با نابودی سازمان نظام پزشکی در سال ۶۵ و استقرار سیستم دولتی متمرکز تعرفهگذاری، در کشوری که تا مغز استخوان قوانین سرمایهداری بر آن حکم میراند، و با انکار مطلق مکانیسمهای بازار، سیستم سلامت در کشور به قهقرا رفت.
این جزیره بهاصطلاح سوسیالیستی ـ آن هم به بدترین شکل آن ـ بقایای مقاومت تفکراتی است که اوایل انقلاب میخواست خانهها و هتلها را مصادره و توزیع کند؛ که در صورت ادامه، خانه و هتلی هم نمیماند. عدم وجود طب خصوصی به معنای واقعی در کشور ما موضوعی منحصر بهفرد است که در هیچجای دنیا امکان ندارد، مگر آنکه انقلابی آنقدر دگرگونکننده در آن رخ داده باشد.
این نکات اساسی و بدیهی هنوز یا درک نشدهاند، یا عامدانه بهجهت تخریب، مورد تجاهل قرار میگیرند
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
🔵 نامه سرگشاده رییس انجمن سکته ایران به وزیر بهداشت
▫️ استاد ارجمند جناب آقاى دكتر ظفرقندى
وزير محترم بهداشت درمان و آموزش پزشكي
محترما تغيير نرخ ارز داروها ، قطع نظر از ضرورت و ميزان حياتي بودن آنها، باعث افزايش چند برابري قيمت تجهيزات لازم براي درمان سكته مغزي حاد منجمله ترومبكتومي شده است. اين افزايش گاه ٨-١٠ برابر نرخ هاي پيشين است . اين موضوع ، درمان نوپاي سكته مغزي در كشور را در همين آغاز ناكام گذاشته بر مشكلات متعدد پيش پاي آن خواهد افزود .
▫️ درمان سكته مغزي يكي از مهم ترين مولفههاي امنيت اجتماعي است . توانايي كشور در درمان بيماري هاي خطير ديگر را با كيفيت درمان سكته مغزي ميتوان سنجيد . سكته مغزي فقير و غني نميشناسد . ساعت كار ندارد. از جيب بيمار به هنگام سكته خبر نميگيرد .
قيمت هاي جديد به همراه مشكلات قديم بي ترديد درمان سكته مغزي در سطح كشور را تعطيل يا محدود خواهند كرد. بيمارستان ها و متخصصين را بيش از اين به كارهايي غيرضروري تر متمايل خواهند كرد و در يك كلام امنيت سلامتي را به خطر خواهند انداخت .
▫️ انجمن سكته مغزي ايران مصرانه تقاضا ميكند قطع نظر از شيوه اي كه براي آن در نظر گرفته ميشود امكانات درمان سكته بايد به آساني و به ارزاني فراهم و در همه مناطق كشور به شكل عادلانه توزيع گردند .
▫️ داروها و وسائل ضروي درمان مردم در همه موارد حياتي، حداقل تا استقرار يك سيستم اقتصادي سالم و خود سامان، بايد از هرطريق ؛ استثنا از افزايش قيمت ارز و/يا حمايت در قالب بسته هاي خدماتي بيمه، بطور ويژه ديده شده توسط دولت تامين گردند .
▫️ اين بديهي ترين و اساسي ترين وظيفه اخلاقي مسئوليني است كه مسووليت درمان مردم در كشور را پذيرفته اند.
✍ دكتر بابك زماني
رئیس انجمن سكته مغزي ايران
پایگاه خبری پزشکان و قانون (پالنا)
@pezeshkanghanon
https://news.1rj.ru/str/bzyad
▫️ استاد ارجمند جناب آقاى دكتر ظفرقندى
وزير محترم بهداشت درمان و آموزش پزشكي
محترما تغيير نرخ ارز داروها ، قطع نظر از ضرورت و ميزان حياتي بودن آنها، باعث افزايش چند برابري قيمت تجهيزات لازم براي درمان سكته مغزي حاد منجمله ترومبكتومي شده است. اين افزايش گاه ٨-١٠ برابر نرخ هاي پيشين است . اين موضوع ، درمان نوپاي سكته مغزي در كشور را در همين آغاز ناكام گذاشته بر مشكلات متعدد پيش پاي آن خواهد افزود .
▫️ درمان سكته مغزي يكي از مهم ترين مولفههاي امنيت اجتماعي است . توانايي كشور در درمان بيماري هاي خطير ديگر را با كيفيت درمان سكته مغزي ميتوان سنجيد . سكته مغزي فقير و غني نميشناسد . ساعت كار ندارد. از جيب بيمار به هنگام سكته خبر نميگيرد .
قيمت هاي جديد به همراه مشكلات قديم بي ترديد درمان سكته مغزي در سطح كشور را تعطيل يا محدود خواهند كرد. بيمارستان ها و متخصصين را بيش از اين به كارهايي غيرضروري تر متمايل خواهند كرد و در يك كلام امنيت سلامتي را به خطر خواهند انداخت .
▫️ انجمن سكته مغزي ايران مصرانه تقاضا ميكند قطع نظر از شيوه اي كه براي آن در نظر گرفته ميشود امكانات درمان سكته بايد به آساني و به ارزاني فراهم و در همه مناطق كشور به شكل عادلانه توزيع گردند .
▫️ داروها و وسائل ضروي درمان مردم در همه موارد حياتي، حداقل تا استقرار يك سيستم اقتصادي سالم و خود سامان، بايد از هرطريق ؛ استثنا از افزايش قيمت ارز و/يا حمايت در قالب بسته هاي خدماتي بيمه، بطور ويژه ديده شده توسط دولت تامين گردند .
▫️ اين بديهي ترين و اساسي ترين وظيفه اخلاقي مسئوليني است كه مسووليت درمان مردم در كشور را پذيرفته اند.
✍ دكتر بابك زماني
رئیس انجمن سكته مغزي ايران
پایگاه خبری پزشکان و قانون (پالنا)
@pezeshkanghanon
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
♨️یاد استاد/ آخرين يلدا ؟
📌... آيا دكتر يلدا از سلالهٔ طبيبان بزرگی كه ما را به حكمای تاريخیمان ربط ميدادند، آخرين بود؟... این آموزهٔ خود دكتر يلداست كه هيچ چيز قادر نخواهد بود جامعهٔ پزشكی را از توليد يلداهای جوان بازدارد... واقعيت این است كه هيچ فرماسيون اقتصادی و اجتماعی قادر نخواهد بود دانش طب را از ميراث انسانی آن، از ميراث يلداها، قريبها، مقتدرها ، لطفى ها ، دواچیها ، فاضل ها برومند ها و….جدا كند
📌آنچه از او و آن كلاسهای پرشور و پرمحبتی كه در آن زيرزمين تنگ بخش عفونی بيمارستان امام برگزار ميشد در خاطر جامعه پزشكی، از پيرترينها تا جوانترينها مانده قابل زدودن نيست؛ درس محبتی كه دهها سال عليرغم تنشهای مختلف اجتماعی، تندیها و خشونتهايی كه خارج از ديوارهای آن مريضخانه جريان داشت، هيچگاه باز نايستاد
📌آنجا سوای آنچه درباره بيماریهای عفونی گفته ميشد، طبيبان رشتههای ديگر را هم به خود جذب ميكرد تا مدلی واقعا موجود از يك "طبيب انسان" با تمام ابعاد مختلفش را نظارهگر باشند و زاويه و فاصله خود را با او بسنجند
📌بعد از كلاس، او در صندلی چوبی كنار ميز رياست بخش كه هيچگاه آن را نپذيرفت، مینشست تا بچهها هركس بيمار پيچيدهای در هر بخشی دارد، مطرح كند و او آنچه ميگفت حتما مفيد بود؛ حتی اگر فقط گفته بود نااميد نشو! و فرقی نميكرد رزيدنت سال اولی باشی... يا اتند همان بخش؛ با همه با يك نگاه و يك لحن برخورد ميكرد
📌...شب دراز است اما دكتر يلدا به ما آموخت كه زندگی ادامه خواهد يافت و او آخرين يلدا نخواهد بود. يلداهای بسياری همين الان در اطراف و دور و نزديك حضور دارند. بسيار جوانند اما بسيار پرتلاش. نرفتهاند، ماندهاند و نخواهند رفت. من هرروز بسياری از آنها را ملاقات ميكنم. تعدادشان اندك است اما مثل گوهری كوچك اما شبچراغ به چشم میآيند. آنها تمام يلداهاى مكرر و طولانی را خواهند تابيد تا صبح بدمد. مورنينگ دهها سالهٔ بخش عفونی بيمارستان امام نميتواند بیحاصل بماند
🆔 @smtumspr
https://news.1rj.ru/str/bzyad
📌... آيا دكتر يلدا از سلالهٔ طبيبان بزرگی كه ما را به حكمای تاريخیمان ربط ميدادند، آخرين بود؟... این آموزهٔ خود دكتر يلداست كه هيچ چيز قادر نخواهد بود جامعهٔ پزشكی را از توليد يلداهای جوان بازدارد... واقعيت این است كه هيچ فرماسيون اقتصادی و اجتماعی قادر نخواهد بود دانش طب را از ميراث انسانی آن، از ميراث يلداها، قريبها، مقتدرها ، لطفى ها ، دواچیها ، فاضل ها برومند ها و….جدا كند
📌آنچه از او و آن كلاسهای پرشور و پرمحبتی كه در آن زيرزمين تنگ بخش عفونی بيمارستان امام برگزار ميشد در خاطر جامعه پزشكی، از پيرترينها تا جوانترينها مانده قابل زدودن نيست؛ درس محبتی كه دهها سال عليرغم تنشهای مختلف اجتماعی، تندیها و خشونتهايی كه خارج از ديوارهای آن مريضخانه جريان داشت، هيچگاه باز نايستاد
📌آنجا سوای آنچه درباره بيماریهای عفونی گفته ميشد، طبيبان رشتههای ديگر را هم به خود جذب ميكرد تا مدلی واقعا موجود از يك "طبيب انسان" با تمام ابعاد مختلفش را نظارهگر باشند و زاويه و فاصله خود را با او بسنجند
📌بعد از كلاس، او در صندلی چوبی كنار ميز رياست بخش كه هيچگاه آن را نپذيرفت، مینشست تا بچهها هركس بيمار پيچيدهای در هر بخشی دارد، مطرح كند و او آنچه ميگفت حتما مفيد بود؛ حتی اگر فقط گفته بود نااميد نشو! و فرقی نميكرد رزيدنت سال اولی باشی... يا اتند همان بخش؛ با همه با يك نگاه و يك لحن برخورد ميكرد
📌...شب دراز است اما دكتر يلدا به ما آموخت كه زندگی ادامه خواهد يافت و او آخرين يلدا نخواهد بود. يلداهای بسياری همين الان در اطراف و دور و نزديك حضور دارند. بسيار جوانند اما بسيار پرتلاش. نرفتهاند، ماندهاند و نخواهند رفت. من هرروز بسياری از آنها را ملاقات ميكنم. تعدادشان اندك است اما مثل گوهری كوچك اما شبچراغ به چشم میآيند. آنها تمام يلداهاى مكرر و طولانی را خواهند تابيد تا صبح بدمد. مورنينگ دهها سالهٔ بخش عفونی بيمارستان امام نميتواند بیحاصل بماند
🆔 @smtumspr
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
درباره لباس
ويديوي كوتاهي از مراسم اهداي نوبل پزشكي ٢٠٢٥ يادداشت زير را يادم اورد
الف در فرودگاهي در اروپا در حال انتظار، عابرين را نگاه ميكنم نا گهان پيرمردي چاق ، كوتاه قد و تاس را ميبينم كه روي پله برقي سكندري ميخورد يك شلوار جين و يك پيراهن استين كوتاه ويك كفش كتاني سبك پوشيده تركيب لباس ها اگرچه سبك و اسپرت است اما اصلا جلف نيست وقتي دقت ميكنم پروفسور اروزو....رييس انجمن سكته مغزي فرانسه را تشخيص ميدهم.ديدن او با اين لباس جالب است ديروز حين سخنراني در اخرين روز كنگره جهاني سكته مغزي يك كت و شلوار مشكي ،پيراهن سفيد و كراوات لاجوردي تيره زده بود
ب. از دور گروهي از مردان نزديك ميشوند بسته هاي پلاستيكي خريدهاي فري شاپشان را در دست دارند و سر خوشانه با يكديگر شوخي ميكنند وقتي نزديك تر ميشوند معلوم ميشود كه مرداني در سنين سي تا پنجاه سال هستند ٦ يا هفت نفر همگي چهارشانه و خوش تيپ. كت و شلوار هايي تيره پوشيده اند سورمه اي راه راه ،مشكي ، قهوه اي تيره و يكي هم خاكستري تيره با پيراهن هايي كه يقه پهن واهار دارند .بالاترين دكمه خيلي بالاست و تنها قسمت بسيار كوچكي از گردن انها پيداست .پيراهن ها هم اكثرا تيره يا راه راه هستند تيرگي لباس انها با گرماي هوا و رنگ روشن لباس سايرين نا سازگار است !گروهي از مسيولين يا ماموران ايراني هستند كه از يك مسافرت كاري برميگردند .
ج. در سالن انتظار تلويزيون مراسم اهداي جوايز يك فستيوال سينمايي اروپايي را پخش ميكند . برندگان و اعلام كنندگان همه وقتي به روي سن مي ايند لباس كاملا رسمي كت وشلوار مشكي و پيراهن سفيد پوشيده اند اند اگرچه دوخت لباس ها با هم فرق ميكند اما همگي رسمي هستند و گويي پوشش مردان تحت قاعده اي بوده است كه كسي نميتوانسته از ان تخطي كند!
د در خانه مراسم اهداي جوايز يك جشنواره سينمايي داخلي را تماشا ميكنيم اولين برنده بالاي سن ميرود يك كاپشن بلند سربازي تا بالاي زانو پوشيده. شال بلند قرمزي هم انداخته كه ان هم تا بالاي زانو ميرسد. چكمه هاي بزرگي هم پوشيده احتمالا در كوهستان فيلم برداري داشته اند و مستقيم از همانجا امده! دومين برنده يك پيراهن ابي جين و روي ان هم يك پيراهن استين كوتاه پوشيده ! برنده سوم يك كت گشاد و بي قواره پوشيده زير ان هم پيراهنش روي شلوار افتاده ،احتمالا فيلمي عرفاني ساخته بوده كه به اين گونه ظواهر اهميتي نميدهد و....لباس تمام شركت كنندگان يا اسپرتي افراطي است يا بيقواره است يا لباسي است كه احتمالا همان روز وقتي دنبال كارهاي اداري شان ميدويدند پوشيده بودند.
بي ترديد ظاهر رفتار با كنه كردار بي ارتباط نيست . لباس هاي ما هم حاوي پيام هايي در باره شيوه نگرش ما به زندگي هستند . بعلاوه آداب و رسوم اجتماعي و روز آمد كردن دايم آنها و داشتن قواعدي براي هر موقعيت خاص فكر را از نوع لباس ،چه بپوشم ؟ خلاص كرده ، به مسايل مهم تر مشغول ميكند .
اتفاقا حكومت ها اهميت پوشش در رفتار شهروندان را دريافته اند و از آن به عنوان نماد حكومت و اقتدار سود ميبرند آيا ما به عنوان ملتي كه يكي از بزرگترين جنبش هاي اجتماعي اش حول پوشش انجام شد خيال نداريم ترتيب لباس پوشيدنمان را سر وساماني بدهيم ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
ويديوي كوتاهي از مراسم اهداي نوبل پزشكي ٢٠٢٥ يادداشت زير را يادم اورد
الف در فرودگاهي در اروپا در حال انتظار، عابرين را نگاه ميكنم نا گهان پيرمردي چاق ، كوتاه قد و تاس را ميبينم كه روي پله برقي سكندري ميخورد يك شلوار جين و يك پيراهن استين كوتاه ويك كفش كتاني سبك پوشيده تركيب لباس ها اگرچه سبك و اسپرت است اما اصلا جلف نيست وقتي دقت ميكنم پروفسور اروزو....رييس انجمن سكته مغزي فرانسه را تشخيص ميدهم.ديدن او با اين لباس جالب است ديروز حين سخنراني در اخرين روز كنگره جهاني سكته مغزي يك كت و شلوار مشكي ،پيراهن سفيد و كراوات لاجوردي تيره زده بود
ب. از دور گروهي از مردان نزديك ميشوند بسته هاي پلاستيكي خريدهاي فري شاپشان را در دست دارند و سر خوشانه با يكديگر شوخي ميكنند وقتي نزديك تر ميشوند معلوم ميشود كه مرداني در سنين سي تا پنجاه سال هستند ٦ يا هفت نفر همگي چهارشانه و خوش تيپ. كت و شلوار هايي تيره پوشيده اند سورمه اي راه راه ،مشكي ، قهوه اي تيره و يكي هم خاكستري تيره با پيراهن هايي كه يقه پهن واهار دارند .بالاترين دكمه خيلي بالاست و تنها قسمت بسيار كوچكي از گردن انها پيداست .پيراهن ها هم اكثرا تيره يا راه راه هستند تيرگي لباس انها با گرماي هوا و رنگ روشن لباس سايرين نا سازگار است !گروهي از مسيولين يا ماموران ايراني هستند كه از يك مسافرت كاري برميگردند .
ج. در سالن انتظار تلويزيون مراسم اهداي جوايز يك فستيوال سينمايي اروپايي را پخش ميكند . برندگان و اعلام كنندگان همه وقتي به روي سن مي ايند لباس كاملا رسمي كت وشلوار مشكي و پيراهن سفيد پوشيده اند اند اگرچه دوخت لباس ها با هم فرق ميكند اما همگي رسمي هستند و گويي پوشش مردان تحت قاعده اي بوده است كه كسي نميتوانسته از ان تخطي كند!
د در خانه مراسم اهداي جوايز يك جشنواره سينمايي داخلي را تماشا ميكنيم اولين برنده بالاي سن ميرود يك كاپشن بلند سربازي تا بالاي زانو پوشيده. شال بلند قرمزي هم انداخته كه ان هم تا بالاي زانو ميرسد. چكمه هاي بزرگي هم پوشيده احتمالا در كوهستان فيلم برداري داشته اند و مستقيم از همانجا امده! دومين برنده يك پيراهن ابي جين و روي ان هم يك پيراهن استين كوتاه پوشيده ! برنده سوم يك كت گشاد و بي قواره پوشيده زير ان هم پيراهنش روي شلوار افتاده ،احتمالا فيلمي عرفاني ساخته بوده كه به اين گونه ظواهر اهميتي نميدهد و....لباس تمام شركت كنندگان يا اسپرتي افراطي است يا بيقواره است يا لباسي است كه احتمالا همان روز وقتي دنبال كارهاي اداري شان ميدويدند پوشيده بودند.
بي ترديد ظاهر رفتار با كنه كردار بي ارتباط نيست . لباس هاي ما هم حاوي پيام هايي در باره شيوه نگرش ما به زندگي هستند . بعلاوه آداب و رسوم اجتماعي و روز آمد كردن دايم آنها و داشتن قواعدي براي هر موقعيت خاص فكر را از نوع لباس ،چه بپوشم ؟ خلاص كرده ، به مسايل مهم تر مشغول ميكند .
اتفاقا حكومت ها اهميت پوشش در رفتار شهروندان را دريافته اند و از آن به عنوان نماد حكومت و اقتدار سود ميبرند آيا ما به عنوان ملتي كه يكي از بزرگترين جنبش هاي اجتماعي اش حول پوشش انجام شد خيال نداريم ترتيب لباس پوشيدنمان را سر وساماني بدهيم ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
يادداشت زير به هنگام انتخابات رياست جمهوري نوشته شد
به خاطر اشاره به لباس يادم آمد
كاپشن آقاى دكتر و ماجراي مسيو ديور
در چند هفته اي كه از انتخاب دكتر پزشكيان ميگذرد لباس ايشان موضوع صحبت هاي فراوان بوده است . بديهي است در چند هفته اي كه از جداشدن ايشان از زندگي معمول "گل كوچيك با دوستان ، دورهمي در باغ اروميه و ملاقات با موكلين " ميگذرد فرصتي براي تهيه كت و شلوار خياط دوز در شان رييس جمهور ي ايران نبوده است . زمان لازم براي دوخت يك دست كت و شلوار توسط خياطان هنرمند تهراني و تبريزي تازه بعد از سفارش ، خيلي بيشتر از اين حرف هاست . و البته ذره اي گمان نبريد كه رييس جمهور ايران بِه اهميت لباس به عنوان بخشي از زندگي مدرن آگاه نباشد يا خداي ناكرده اهميت رييس جمهور به عنوان يك مدل و الگو را نشناسد يا مثلا به پوشيدن كت و شلوارهايي پيش دوخته سري دوزي باب همايون يا هاكوپيان كه بسياري از مسئولين ميپوشند تن بدهد . كت هايي بلند و بي قواره با سر شانه هاي فراخ كه روي شكم دكمه ميتركانند . رييس جمهور ايران درك ميكند كه سياستمداران، منجمله برخي سياستمداران با كلاس ايران ، فقط كت وشلوار خياط دوز ميپوشند . بنابراين كاپشن آقاي رييس جمهور بيش تر از آنكه به سلايق ايشان و كلبي مسلكي اي كه از چهل و چند سال پيش ارزش اخلاقي پيداكرده ربط داشته باشد به ماهيت شتابزده ،الا بختكي و هر دمبيل انتخابات رياست جمهوري در كشور ما بر ميگردد . كانديداهاي حرفه اي كه عمري به كانديدا شدن گذرانده اند و همه اسباب و آلات آن از كت و شلوار خياط دوز تا انواع واقسام آرايشگران و بوتوكس زنندكان را در اختيار دارند يكهو رد صلاحيت ميشوند . اما كفتر عافيت ناگاه بر شأنه كانديداي اماتوري مينشيند كه خود أصلا به ان مطمئن نبوده است تا كت و شلوار سفارش داده پرو كند . پيش تر كارش فقط گل كوچيك و ملاقات با موكلين بوده كه همين كاپشن هم برايش زياد است يا در جلسات مجلس شركت ميكرده كه در آنجا با همين كاپشن هم مثل مدل كريستين ديور بنظر ميرسيده .
حتي يك لحظه گمان مبريد رييس جمهور ايران هنوز به كلبي مسلكي اول انقلاب معتقد باشد .رسم و رسومي كه پوشش بسياري از مردم و جوانان را به كاپشن و شلوار و پوتين سربازي تبديل كرد و از آن ارزشي ساخت كه معنايش بي توجهي به ارزش هاي سرمايه بود . يعني خدا نكند . داستان مسيو كريستين ديور مثال ديگريست از اهميت لباس در زندگي و رفتار انسان ها ، همانطور كه كاپشن اقاي رييس الان اهميت پيداكرده است البته به جهتي ديگر . مسيو كريستين ديور در زمان اشغال فرانسه توسط المان به كار خود ، طراحي لباس هاي زيبا براي خانم ها ادامه داد براي اينكار فشارهاي زيادي را تحمل كرد و با نهضت مقاومت هم همكاري ميكرد . بعد از جنگ ملت فرانسه از كريستين ديور براي طراحي لباس هاي زيبا براي خانم ها كه باعث شد روحيه ملت فرانسه حفظ شود و فانتزي و روياهاي ملت فرانسه تحت اشغال نميرد تقدير كرد . لباس بخشي از فانتزي و ايده ال هر كشوري است .استالين هم آن زمان كه خوش خيالانه نيل به جامعه كمونيستي در شوروي را اعلام كرد دستور داد همه كادرهاي حزب لباس هايي زيبا بپوشند و طراحان قديمي روس دست به كار مدهاي جديد شدند بلشويك ها هم كلبي مسلكي ، كت هاي چرمي و اوركت هاي نظامي را كنار گذاشتند . عكس هاي استالين با كت سفيد شلوار مشكي مربوط به همين دوره است . ترديد نكنيد بزودي آقاي رييس جمهور را با جند دست كت و شلوار تيره خياط دوز مشاهده خواهيد كرد كدام خياطخانه و كدام سراي پارچه ايراني داوطلب پوشاندن فانتزي ايران بر تن رييس جمهوري است كه برخي معتقدند انتخابش ممكن است باعث شكوفايي رويا و فانتزي ، روياي ايران مدرن ، إيران آينده بشود ؟ و اگر آن رويا هم وارونه شد كشور بي رويا تبديل به كشور صاحب كابوس نخواهد شد ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
به خاطر اشاره به لباس يادم آمد
كاپشن آقاى دكتر و ماجراي مسيو ديور
در چند هفته اي كه از انتخاب دكتر پزشكيان ميگذرد لباس ايشان موضوع صحبت هاي فراوان بوده است . بديهي است در چند هفته اي كه از جداشدن ايشان از زندگي معمول "گل كوچيك با دوستان ، دورهمي در باغ اروميه و ملاقات با موكلين " ميگذرد فرصتي براي تهيه كت و شلوار خياط دوز در شان رييس جمهور ي ايران نبوده است . زمان لازم براي دوخت يك دست كت و شلوار توسط خياطان هنرمند تهراني و تبريزي تازه بعد از سفارش ، خيلي بيشتر از اين حرف هاست . و البته ذره اي گمان نبريد كه رييس جمهور ايران بِه اهميت لباس به عنوان بخشي از زندگي مدرن آگاه نباشد يا خداي ناكرده اهميت رييس جمهور به عنوان يك مدل و الگو را نشناسد يا مثلا به پوشيدن كت و شلوارهايي پيش دوخته سري دوزي باب همايون يا هاكوپيان كه بسياري از مسئولين ميپوشند تن بدهد . كت هايي بلند و بي قواره با سر شانه هاي فراخ كه روي شكم دكمه ميتركانند . رييس جمهور ايران درك ميكند كه سياستمداران، منجمله برخي سياستمداران با كلاس ايران ، فقط كت وشلوار خياط دوز ميپوشند . بنابراين كاپشن آقاي رييس جمهور بيش تر از آنكه به سلايق ايشان و كلبي مسلكي اي كه از چهل و چند سال پيش ارزش اخلاقي پيداكرده ربط داشته باشد به ماهيت شتابزده ،الا بختكي و هر دمبيل انتخابات رياست جمهوري در كشور ما بر ميگردد . كانديداهاي حرفه اي كه عمري به كانديدا شدن گذرانده اند و همه اسباب و آلات آن از كت و شلوار خياط دوز تا انواع واقسام آرايشگران و بوتوكس زنندكان را در اختيار دارند يكهو رد صلاحيت ميشوند . اما كفتر عافيت ناگاه بر شأنه كانديداي اماتوري مينشيند كه خود أصلا به ان مطمئن نبوده است تا كت و شلوار سفارش داده پرو كند . پيش تر كارش فقط گل كوچيك و ملاقات با موكلين بوده كه همين كاپشن هم برايش زياد است يا در جلسات مجلس شركت ميكرده كه در آنجا با همين كاپشن هم مثل مدل كريستين ديور بنظر ميرسيده .
حتي يك لحظه گمان مبريد رييس جمهور ايران هنوز به كلبي مسلكي اول انقلاب معتقد باشد .رسم و رسومي كه پوشش بسياري از مردم و جوانان را به كاپشن و شلوار و پوتين سربازي تبديل كرد و از آن ارزشي ساخت كه معنايش بي توجهي به ارزش هاي سرمايه بود . يعني خدا نكند . داستان مسيو كريستين ديور مثال ديگريست از اهميت لباس در زندگي و رفتار انسان ها ، همانطور كه كاپشن اقاي رييس الان اهميت پيداكرده است البته به جهتي ديگر . مسيو كريستين ديور در زمان اشغال فرانسه توسط المان به كار خود ، طراحي لباس هاي زيبا براي خانم ها ادامه داد براي اينكار فشارهاي زيادي را تحمل كرد و با نهضت مقاومت هم همكاري ميكرد . بعد از جنگ ملت فرانسه از كريستين ديور براي طراحي لباس هاي زيبا براي خانم ها كه باعث شد روحيه ملت فرانسه حفظ شود و فانتزي و روياهاي ملت فرانسه تحت اشغال نميرد تقدير كرد . لباس بخشي از فانتزي و ايده ال هر كشوري است .استالين هم آن زمان كه خوش خيالانه نيل به جامعه كمونيستي در شوروي را اعلام كرد دستور داد همه كادرهاي حزب لباس هايي زيبا بپوشند و طراحان قديمي روس دست به كار مدهاي جديد شدند بلشويك ها هم كلبي مسلكي ، كت هاي چرمي و اوركت هاي نظامي را كنار گذاشتند . عكس هاي استالين با كت سفيد شلوار مشكي مربوط به همين دوره است . ترديد نكنيد بزودي آقاي رييس جمهور را با جند دست كت و شلوار تيره خياط دوز مشاهده خواهيد كرد كدام خياطخانه و كدام سراي پارچه ايراني داوطلب پوشاندن فانتزي ايران بر تن رييس جمهوري است كه برخي معتقدند انتخابش ممكن است باعث شكوفايي رويا و فانتزي ، روياي ايران مدرن ، إيران آينده بشود ؟ و اگر آن رويا هم وارونه شد كشور بي رويا تبديل به كشور صاحب كابوس نخواهد شد ؟
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده
هنر يا سياست ؟
مسيو كريستين ديور در پاريس ميانه دو جنگ تنها يك طراح لباس بود . وقتى پاريس توسط آلمان ها اشغال شد او برخلاف توصيه بسيارى خياطخانه اش را در زمان اشغال نبست . حتى براى همسران افسران آلمانى هم لباس دوخت . بعد از خاتمه جنگ و اشغال پاريس ملت فرانسه به پاس پايدارى او در تداوم هنر فرانسه و حفظ روحيه فرانسويان به او نشان لژيون دونور اهدا كرد . اما مادام گوچى كه خياطخانه خود را بسته و وارد فعاليت هاى سياسي اي شده بود كه همواره اكنده از شايبه هايي هستند ، نتوانست به چنين جايگاهئ در ذهنيات فرانسويان دست يابد .
هنر در اصالت و صداقت خوداست كه بديهي ترين پيام رسان آزادي و آزادگي به شمار ميرود . از اين جهت محتواي هنر هم در برابر شكل رنگ ميبازد . محتواي هنر لازم نيست تكرار شعارهاي سياسي به زباني ديگر مثلا در قالب داستان باشد . نمايش عريان جلوه هاي زندگي ، آنگاه كه ممنوع شده ، مهم ترين خاصيت هنر است . وقتي محتواي هنر در برابر شكل ان رنگ ميبازد خروج هنرمند از عرصه هنر و ارسال پيام از راهي بجز هنر مثلا ورود به سياست نقض غرضي بدتر است .سياست عرصه نامتعين سوئ ظن ها و تيرگي هاست هنر عرصه نامتعين زيبايي ها و ازادي هاست . وظيفه هنرمند ماندن پوييدن و چشاندن زندگي هاي موازي به مخاطبان است .تا خود بينديشند و برگزينند .سياست ورطه سقوط يا پيروزي است پيروزي اي كه همواره با مقدرات قدرت آميخته است . بهتر آن است كه هنرمند چونان زندگي بماند و به پختگي برسد ولو با كوتاه آمدن هايي اجتناب ناپذير ، تا مخاطبان او نيز با او به بلوغ دست يابند تا آنكه چونان جرقه اي تند و تيز از دامن هنر به آسمان پرخطر سياست بپرد و چون جشني كه آتش پنبه به پا ميكند خاموشي ابدي بگيرد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
مسيو كريستين ديور در پاريس ميانه دو جنگ تنها يك طراح لباس بود . وقتى پاريس توسط آلمان ها اشغال شد او برخلاف توصيه بسيارى خياطخانه اش را در زمان اشغال نبست . حتى براى همسران افسران آلمانى هم لباس دوخت . بعد از خاتمه جنگ و اشغال پاريس ملت فرانسه به پاس پايدارى او در تداوم هنر فرانسه و حفظ روحيه فرانسويان به او نشان لژيون دونور اهدا كرد . اما مادام گوچى كه خياطخانه خود را بسته و وارد فعاليت هاى سياسي اي شده بود كه همواره اكنده از شايبه هايي هستند ، نتوانست به چنين جايگاهئ در ذهنيات فرانسويان دست يابد .
هنر در اصالت و صداقت خوداست كه بديهي ترين پيام رسان آزادي و آزادگي به شمار ميرود . از اين جهت محتواي هنر هم در برابر شكل رنگ ميبازد . محتواي هنر لازم نيست تكرار شعارهاي سياسي به زباني ديگر مثلا در قالب داستان باشد . نمايش عريان جلوه هاي زندگي ، آنگاه كه ممنوع شده ، مهم ترين خاصيت هنر است . وقتي محتواي هنر در برابر شكل ان رنگ ميبازد خروج هنرمند از عرصه هنر و ارسال پيام از راهي بجز هنر مثلا ورود به سياست نقض غرضي بدتر است .سياست عرصه نامتعين سوئ ظن ها و تيرگي هاست هنر عرصه نامتعين زيبايي ها و ازادي هاست . وظيفه هنرمند ماندن پوييدن و چشاندن زندگي هاي موازي به مخاطبان است .تا خود بينديشند و برگزينند .سياست ورطه سقوط يا پيروزي است پيروزي اي كه همواره با مقدرات قدرت آميخته است . بهتر آن است كه هنرمند چونان زندگي بماند و به پختگي برسد ولو با كوتاه آمدن هايي اجتناب ناپذير ، تا مخاطبان او نيز با او به بلوغ دست يابند تا آنكه چونان جرقه اي تند و تيز از دامن هنر به آسمان پرخطر سياست بپرد و چون جشني كه آتش پنبه به پا ميكند خاموشي ابدي بگيرد .
https://news.1rj.ru/str/bzyad
Telegram
یادداشتهایِ دکتر بابک زمانی
كانال بازنشرِ يادداشتهای منتشرشده