با سلام و احترام
بدینوسیله از کلیه علاقه مندان و شرکت کنندگان محترم پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران دعوت به عمل می آید که در جلسه افتتاحیه کنفرانس که در روز دوشنبه مورخ 1399/11/27 ساعت 14 تا 17 برگزار خواهد شد شرکت فرمایند.
قبلا از حضور شما دوستداران ریاضی در این جلسه تشکر و قدردانی می گردد.
لینک ورود به جلسات افتتاحیه:
لینک اول:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/openning
لینک دوم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/2/openning
لینک سوم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/3/openning
لینک چهارم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/4/openning
بدینوسیله از کلیه علاقه مندان و شرکت کنندگان محترم پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران دعوت به عمل می آید که در جلسه افتتاحیه کنفرانس که در روز دوشنبه مورخ 1399/11/27 ساعت 14 تا 17 برگزار خواهد شد شرکت فرمایند.
قبلا از حضور شما دوستداران ریاضی در این جلسه تشکر و قدردانی می گردد.
لینک ورود به جلسات افتتاحیه:
لینک اول:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/openning
لینک دوم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/2/openning
لینک سوم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/3/openning
لینک چهارم:
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/4/openning
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/keynote
سخنرانی آقای دکتر جواد مشرقی
رییس انجمن ریاضی کانادا
سه شنبه امروز
ساعت ۱۹:۳۰ الی ۲۰:۳۰
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
سخنرانی آقای دکتر جواد مشرقی
رییس انجمن ریاضی کانادا
سه شنبه امروز
ساعت ۱۹:۳۰ الی ۲۰:۳۰
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/2/keynote
سخنرانی پروفسور هنری دارمون
استاد دانشگاه مک گیل کانادا
سه شنبه امروز
ساعت۲۱ الی ۲۲
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
سخنرانی پروفسور هنری دارمون
استاد دانشگاه مک گیل کانادا
سه شنبه امروز
ساعت۲۱ الی ۲۲
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/keynote
سخنرانی پروفسور خلیل شفیعی
استاد دانشگاه کلورادو شمالی آمریکا
هم اکنون
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
سخنرانی پروفسور خلیل شفیعی
استاد دانشگاه کلورادو شمالی آمریکا
هم اکنون
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
Forwarded from دانشکده علوم ریاضی دانشگاه کاشان
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/keynote
سخنرانی پروفسور خلیل شفیعی
استاد دانشگاه کلورادو شمالی آمریکا
هم اکنون
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
سخنرانی پروفسور خلیل شفیعی
استاد دانشگاه کلورادو شمالی آمریکا
هم اکنون
پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
دانشگاه کاشان
لینک جلسه اختتامیه پنجاه و یکمین کنفرانس ریاضی ایران
امشب ساعت 21
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/ending
شرکت جنابعالی مایه دلگرمی و افتخار ما خواهد بود.
امشب ساعت 21
http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/ending
شرکت جنابعالی مایه دلگرمی و افتخار ما خواهد بود.
برنامهی جامع روز کنفرانس.pdf
150.1 KB
برنامه کنفرانس ترویج و همگانی سازی ریاضیات.pdf
سه شنبه ۲۶ اسفند ۹۹
برای مشاهده برنامه ها و لینک ورود به جلسات بخش ترویج به ادرس ذیل مراجعه فرمایید
http://aimc51.kashanu.ac.ir/Home/NewsContent/41
سه شنبه ۲۶ اسفند ۹۹
برای مشاهده برنامه ها و لینک ورود به جلسات بخش ترویج به ادرس ذیل مراجعه فرمایید
http://aimc51.kashanu.ac.ir/Home/NewsContent/41
برای مشاهده برنامه ها و لینک ورود به جلسات بخش ترویج به ادرس ذیل مراجعه فرمایید
http://aimc51.kashanu.ac.ir/Home/NewsContent/41
http://aimc51.kashanu.ac.ir/Home/NewsContent/41
ارائه آثار ترویجی بخش دوم
ساعت 15
سه شنبه
لینک ورود: http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/schools2
اختتامیه: ساعت 19
با حضور جناب آقای دکتر جواد مشرقی ( رئیس انجمن ریاضی کانادا)
لینک اختتامیه: http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/schoolsending
ساعت 15
سه شنبه
لینک ورود: http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/schools2
اختتامیه: ساعت 19
با حضور جناب آقای دکتر جواد مشرقی ( رئیس انجمن ریاضی کانادا)
لینک اختتامیه: http://bbbadmin.kashanu.ac.ir/join/1/schoolsending
Forwarded from معاونت فرهنگی اجتماعی و دانشجویی دانشگاه کاشان
#موفقیت|
▫️انجمن علمی علوم کامیپوتر موفق به کسب رتبه کشوری شد
▫️معاون فرهنگی اجتماعی و دانشجویی اعلام کرد: انجمن علمی علوم کامیپوتر به دبیری سرکار خانم آرمینا زارع موفق به کسب رتبه دوم در بخش ویژه سیزدهمین جشنوارۀ بینالمللی حرکت شد.
ایشان افزود: کسب این افتخار توسط انجمن علمی علوم کامپیوتر مایه افتخار است. انجمنهای علمی دانشجویی موتور متحرک علم در دانشگاه هستند. همچنین از مدیران و کارشناسان فرهنگی انجمنهای علمی نیز به جهت تلاشهای مجدانه برای زمینهسازی فعالیتهای انجمنها تشکر مینمایم.
سلمان سقاحضرتی دبیر جشنواره حرکت درون دانشگاهی دانشگاه کاشان افزود:
سيزدهمين جشنواره درون دانشگاهي حركت از آبان تا بهمن ماه امسال برگزار شد، که ۹ انجمن در 13 حوزه با هم رقابت نمودند.
مجموع آثار دريافتي حدود 400 اثر و فعاليت بود که پس از داروی نهایی سه انجمن برتر معرفی شدند.
یک: انجمن روانشناسي رتبه نخست در حوزه علومانساني
دو: انجمن علوم كامپيوتر رتبه نخست در حوزه علوم پايه و مهندسي
سه: انجمن جامعه شناسي رتبه دوم در حوزه علوم انساني
شرح خبر:
https://stu-culture.kashanu.ac.ir/fa/news/17472
🆔 @khanefarhang94
▫️انجمن علمی علوم کامیپوتر موفق به کسب رتبه کشوری شد
▫️معاون فرهنگی اجتماعی و دانشجویی اعلام کرد: انجمن علمی علوم کامیپوتر به دبیری سرکار خانم آرمینا زارع موفق به کسب رتبه دوم در بخش ویژه سیزدهمین جشنوارۀ بینالمللی حرکت شد.
ایشان افزود: کسب این افتخار توسط انجمن علمی علوم کامپیوتر مایه افتخار است. انجمنهای علمی دانشجویی موتور متحرک علم در دانشگاه هستند. همچنین از مدیران و کارشناسان فرهنگی انجمنهای علمی نیز به جهت تلاشهای مجدانه برای زمینهسازی فعالیتهای انجمنها تشکر مینمایم.
سلمان سقاحضرتی دبیر جشنواره حرکت درون دانشگاهی دانشگاه کاشان افزود:
سيزدهمين جشنواره درون دانشگاهي حركت از آبان تا بهمن ماه امسال برگزار شد، که ۹ انجمن در 13 حوزه با هم رقابت نمودند.
مجموع آثار دريافتي حدود 400 اثر و فعاليت بود که پس از داروی نهایی سه انجمن برتر معرفی شدند.
یک: انجمن روانشناسي رتبه نخست در حوزه علومانساني
دو: انجمن علوم كامپيوتر رتبه نخست در حوزه علوم پايه و مهندسي
سه: انجمن جامعه شناسي رتبه دوم در حوزه علوم انساني
شرح خبر:
https://stu-culture.kashanu.ac.ir/fa/news/17472
🆔 @khanefarhang94
Forwarded from انجمن علمی آمار دانشگاه کاشان (Marzie Hosseini)
🔸 روانشناسی رفتار انسان بر اساس تئوری آشوب
#دکتر_میترا_رشیدیان
استاد افتخاری دانشکده بهداشت دانشگاه نیوانگلند استرالیا
🔸 پیشرفت های اساسی علم امروز بر اساس ریاضیات، آمار و کامپیوتر
#دکتر_محمود_راهب_قمصری
استاد بازنشسته آمار زیستی دانشگاه لومالیندا کالیفرنیا و عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان
📌دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰
@anjoman_amar
#دکتر_میترا_رشیدیان
استاد افتخاری دانشکده بهداشت دانشگاه نیوانگلند استرالیا
🔸 پیشرفت های اساسی علم امروز بر اساس ریاضیات، آمار و کامپیوتر
#دکتر_محمود_راهب_قمصری
استاد بازنشسته آمار زیستی دانشگاه لومالیندا کالیفرنیا و عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان
📌دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰
@anjoman_amar
دوستان عزیز
سلام
فرارسیدن نیمه شعبان را خدمت شما و خانواده محترم تبریک می گویم.
امیدوارم سال جدید سال گشایش و فرج برای ملت ایران و بویژه جوانان باشد.
شادی نصیب عدالت طلبان و دلسوزان جامعه گردد.
انشاالله
ارادتمند
دقیق
ای آیهی جامانده ز مصحف، نگران خیز
بهرِ فرجِ قسط و عدالت، نگران خیز
هستند کسان، بس نگران، منتظِرِ تو
ای منتظَرِ منتظِران، بس نگران خیز.
سلام
فرارسیدن نیمه شعبان را خدمت شما و خانواده محترم تبریک می گویم.
امیدوارم سال جدید سال گشایش و فرج برای ملت ایران و بویژه جوانان باشد.
شادی نصیب عدالت طلبان و دلسوزان جامعه گردد.
انشاالله
ارادتمند
دقیق
ای آیهی جامانده ز مصحف، نگران خیز
بهرِ فرجِ قسط و عدالت، نگران خیز
هستند کسان، بس نگران، منتظِرِ تو
ای منتظَرِ منتظِران، بس نگران خیز.
دوازده فروردین
روز تجلی اراده ملت برای استقرار جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی مبارک.
هرگونه خدشه
به جمهوریت و اتکا به رای مردم
و
اسلامیت عدالت محور و اخلاق محور
پشت کردن به اهداف عالی این روز است.
یاد شهیدان را گرامی می داریم.
روز تجلی اراده ملت برای استقرار جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی مبارک.
هرگونه خدشه
به جمهوریت و اتکا به رای مردم
و
اسلامیت عدالت محور و اخلاق محور
پشت کردن به اهداف عالی این روز است.
یاد شهیدان را گرامی می داریم.
سلام
امسال باید در خانه بمانیم و از تماشای طبیعت محرومیم.
فرصتی است به سیزده بدر واقعی برویم.
از خانه های تنگ افکار مان
به دامن صحرای دانش و بینش
خارج شویم ... !
آنجا پر است از
امید، فهم، سبزی، نشاط، بزرگ منشی، فرهیختگی،
وسعت نظر، تحمل،
سیزده بدرتون مبارک...
امسال باید در خانه بمانیم و از تماشای طبیعت محرومیم.
فرصتی است به سیزده بدر واقعی برویم.
از خانه های تنگ افکار مان
به دامن صحرای دانش و بینش
خارج شویم ... !
آنجا پر است از
امید، فهم، سبزی، نشاط، بزرگ منشی، فرهیختگی،
وسعت نظر، تحمل،
سیزده بدرتون مبارک...
حرف (حمیدرضا فهیمیتبار):
" از میدان کهنه کاشان تا میدان کاپلی بوستون "
(خواستم با نوشتن زندگی نامه این بانوی نیکو کار از او به خاطر خدماتش تشکر کنم، از اینکه برایم از زندگیش گفت و اجازه داد آن را قلمی کنم ممنونم)
من معصومه اخوان فرزند قاسم خان اخوان و انیس آغا نبوی به پیشنهاد دوستان زندگی نامه ام را به اختصار تقدیم می کنم تا همراه زندگی نامه همسرم ضمیمه وقف نامه خانه نگین شود.
در سال 1326 در سامرا به دنیا آمدم. درست در هفتمین ماه زندگی آنگاهکه در بطن مادر بودم مرا به طواف ائمه خفته در عراق برده بودند که چشمم در غروب آفتاب به خورشید سامرا روشن شد، برای مادری که پس از سه فرزند پسر و یک دختر همچنان چشم انتظار دختر دیگری بود، تولدم بسیار خوشحالکننده مینمود. به شکرانه تولدم در سامرا، مادرم نام دختر امام هفتم (ع) را برایم برگزید، تصور میکنم هنگام بازگشت به کاشان 10 روزه بوده ام که پدر برای اولین بار مرا در آغوش می کشد. پدرم نه طعم شیرین همراه پدر بودن را بهخوبی چشیده بود و نه بهدرستی در سایه مهر مادری بالیده بود، او همیشه داغدار پدر و مادرش بود. آنها بر اثر بیماری وبا، ظرف یک شبانهروز تسلیم مرگ شده اند و چهار فرزند از جمله پدرم را از فیض وجود خود محروم کرده اند. پدرم در بیستسالگی محل تولد و زندگی خود یعنی بیدگل را ترک کرده به کاشان میآید و در همین زمان با مادرم که 9 ساله بوده است، ازدواج میکند ولی در چهاردهسالگی زندگی مشترک خود را شروع میکنند. حاصل این ازدواج سه پسر و سه دختر میشود، یکی از دخترها که پیش از من متولدشده بود بر اثر بیماری سرخک از بین میرود.
من آخرین فرزند خانواده بودم و درست سرنوشت یتیمی پدرم در 10 سالگی برای من نیز رقم خورد، کلاس ششم بودم که صدای گرفته پدر، خنده را از من گرفت، ولی هرگز باورم نبود که ریه و حنجره پدرم سرطانی شده است. به هرحال معالجه پزشکان کاشان، اصفهان و تهران کارساز نبود و در مهرماهی که خورشید رنگ میباخت برگ زندگی پدرم زرد شد و فروافتاد. من در آن روزها فقط گریه و زاری میدیدم و میشنیدم و در خانه همسایه دعا میخواندم و از خدامی خواستم خبرفوت پدرم راست نباشد، وقتی دنیایم را تیرهوتار یافتم که در آن شب سیاه، مادرم را بالباس تیره کنار بالینم دیدم، من که نمیخواستم یتیمی خود را باور کنم و تاب دیدن پریشانی مادرم را نداشتم در آن شب، خودم را به خواب زدم و بغضم را فروخوردم تا مبادا سوز دل مادرم با اشک من بیشتر شود. حقیقتاً آن شب در دنیای کودکانه خودم بنا داشتم درد دلم را برای کسی نگشایم و با درد یتیمی کنار بیایم. مرور خاطرات آن روزها وجودم را شعله ور می کند و فقط با اشک، صبر و امید به وعدههای خدا آرام می شوم. توجه به فرهنگ ملی، یادی از گذشته و مرور خاطرات، ترسیم خانه پدری، عکس های یادگاری و عنایت به باورهای دینی همگی پیوند مارا با نیاکان و رشته اتصال ما را به یکدیگر محکم می کند و بریدن این رشته و گسستن از این حقایق فروافتادن دردوزخ بیهویتی است، از این روی یادکرد گذشته هرچند تلخ باشد هویت ما را تثبیت می کند.
روزی در خانه پدری، استکانها برای شستن برداشتم، به خیال خودم هم تمرین شستن بود و هم کمک به مادرم، ولی سینی از دستم افتاد و همه استکانها شکست. قلبم فروریخت و گریه امانم نمیداد، خیلی ترسیده بودم، خودم را برای شنیدن داد و فریادو سرزنش آماده کردم ولی هیچکس مرا سرزنش نکرد، گویا همه فهمیده بودند صدای شکستن استکانها به حد کافی لذت کار را در کام من تلخ کرده است. بعد ها فهمیدم رفتار خوب خانواده در ان روز درس بزرگی بود برای من که قرار است اینده مادر سه فرزند شوم و درس بزرگتر برخورد بعدی پدرم بود، مرحوم پدر مرا به همراه برادرم به عکاسی برد، چهارزانو روی صندلی نشاند، دستی به موهای سرم کشید و از آقاجلال عکاس نزدیک بازار خواست از من عکس یادگاری بگیرد، من هنوز از آن عکس صدای شکستن استکانها را می شنوم و رفتار شیرین و مهربانانه پدرم را در آن می بینم، این قطعه کاغذ بوی مهر و محبت پدرم را می دهد، پدری که شصت سال پیش زمین را به قصد سرای باقی رها کرد.
می ستایم خدایی که همیشه دست رحمت بر سرم کشیده و مرا در غربت یتیمی تنها نگذاشته است، من در تمام دوران تحصیلم در چه در دوره ابتدایی دبستان تقوی کاشان، چه در دورانی که در دبیرستان شاهدخت کاشان درس می خواندم شاگرد اول کلاس بودم، تحصیلات دانشگاهی را در تهران در رشته جامعه شناسی دنبال کردم و همزمان به تدریس پرداختم، پس از فراغت از تحصیل در کسوت معلمی درآمدم. فاصله بین منزل خاله ام که محل زندگی من بود تا محل کارم بسیار طولانی بود ولی علاقه به شغلی که خودم انتخاب کرده بودم سختی ها را برایم آسان می کرد، همه دانش آموزانم را دوست داشتم، روحیه ام به گونه ای نبود که فقط به آموزش بسنده کنم، دلم به گفتن، خواندن، نوشتن ومشق شب فرزندان وطنم راضی نمی شد.
" از میدان کهنه کاشان تا میدان کاپلی بوستون "
(خواستم با نوشتن زندگی نامه این بانوی نیکو کار از او به خاطر خدماتش تشکر کنم، از اینکه برایم از زندگیش گفت و اجازه داد آن را قلمی کنم ممنونم)
من معصومه اخوان فرزند قاسم خان اخوان و انیس آغا نبوی به پیشنهاد دوستان زندگی نامه ام را به اختصار تقدیم می کنم تا همراه زندگی نامه همسرم ضمیمه وقف نامه خانه نگین شود.
در سال 1326 در سامرا به دنیا آمدم. درست در هفتمین ماه زندگی آنگاهکه در بطن مادر بودم مرا به طواف ائمه خفته در عراق برده بودند که چشمم در غروب آفتاب به خورشید سامرا روشن شد، برای مادری که پس از سه فرزند پسر و یک دختر همچنان چشم انتظار دختر دیگری بود، تولدم بسیار خوشحالکننده مینمود. به شکرانه تولدم در سامرا، مادرم نام دختر امام هفتم (ع) را برایم برگزید، تصور میکنم هنگام بازگشت به کاشان 10 روزه بوده ام که پدر برای اولین بار مرا در آغوش می کشد. پدرم نه طعم شیرین همراه پدر بودن را بهخوبی چشیده بود و نه بهدرستی در سایه مهر مادری بالیده بود، او همیشه داغدار پدر و مادرش بود. آنها بر اثر بیماری وبا، ظرف یک شبانهروز تسلیم مرگ شده اند و چهار فرزند از جمله پدرم را از فیض وجود خود محروم کرده اند. پدرم در بیستسالگی محل تولد و زندگی خود یعنی بیدگل را ترک کرده به کاشان میآید و در همین زمان با مادرم که 9 ساله بوده است، ازدواج میکند ولی در چهاردهسالگی زندگی مشترک خود را شروع میکنند. حاصل این ازدواج سه پسر و سه دختر میشود، یکی از دخترها که پیش از من متولدشده بود بر اثر بیماری سرخک از بین میرود.
من آخرین فرزند خانواده بودم و درست سرنوشت یتیمی پدرم در 10 سالگی برای من نیز رقم خورد، کلاس ششم بودم که صدای گرفته پدر، خنده را از من گرفت، ولی هرگز باورم نبود که ریه و حنجره پدرم سرطانی شده است. به هرحال معالجه پزشکان کاشان، اصفهان و تهران کارساز نبود و در مهرماهی که خورشید رنگ میباخت برگ زندگی پدرم زرد شد و فروافتاد. من در آن روزها فقط گریه و زاری میدیدم و میشنیدم و در خانه همسایه دعا میخواندم و از خدامی خواستم خبرفوت پدرم راست نباشد، وقتی دنیایم را تیرهوتار یافتم که در آن شب سیاه، مادرم را بالباس تیره کنار بالینم دیدم، من که نمیخواستم یتیمی خود را باور کنم و تاب دیدن پریشانی مادرم را نداشتم در آن شب، خودم را به خواب زدم و بغضم را فروخوردم تا مبادا سوز دل مادرم با اشک من بیشتر شود. حقیقتاً آن شب در دنیای کودکانه خودم بنا داشتم درد دلم را برای کسی نگشایم و با درد یتیمی کنار بیایم. مرور خاطرات آن روزها وجودم را شعله ور می کند و فقط با اشک، صبر و امید به وعدههای خدا آرام می شوم. توجه به فرهنگ ملی، یادی از گذشته و مرور خاطرات، ترسیم خانه پدری، عکس های یادگاری و عنایت به باورهای دینی همگی پیوند مارا با نیاکان و رشته اتصال ما را به یکدیگر محکم می کند و بریدن این رشته و گسستن از این حقایق فروافتادن دردوزخ بیهویتی است، از این روی یادکرد گذشته هرچند تلخ باشد هویت ما را تثبیت می کند.
روزی در خانه پدری، استکانها برای شستن برداشتم، به خیال خودم هم تمرین شستن بود و هم کمک به مادرم، ولی سینی از دستم افتاد و همه استکانها شکست. قلبم فروریخت و گریه امانم نمیداد، خیلی ترسیده بودم، خودم را برای شنیدن داد و فریادو سرزنش آماده کردم ولی هیچکس مرا سرزنش نکرد، گویا همه فهمیده بودند صدای شکستن استکانها به حد کافی لذت کار را در کام من تلخ کرده است. بعد ها فهمیدم رفتار خوب خانواده در ان روز درس بزرگی بود برای من که قرار است اینده مادر سه فرزند شوم و درس بزرگتر برخورد بعدی پدرم بود، مرحوم پدر مرا به همراه برادرم به عکاسی برد، چهارزانو روی صندلی نشاند، دستی به موهای سرم کشید و از آقاجلال عکاس نزدیک بازار خواست از من عکس یادگاری بگیرد، من هنوز از آن عکس صدای شکستن استکانها را می شنوم و رفتار شیرین و مهربانانه پدرم را در آن می بینم، این قطعه کاغذ بوی مهر و محبت پدرم را می دهد، پدری که شصت سال پیش زمین را به قصد سرای باقی رها کرد.
می ستایم خدایی که همیشه دست رحمت بر سرم کشیده و مرا در غربت یتیمی تنها نگذاشته است، من در تمام دوران تحصیلم در چه در دوره ابتدایی دبستان تقوی کاشان، چه در دورانی که در دبیرستان شاهدخت کاشان درس می خواندم شاگرد اول کلاس بودم، تحصیلات دانشگاهی را در تهران در رشته جامعه شناسی دنبال کردم و همزمان به تدریس پرداختم، پس از فراغت از تحصیل در کسوت معلمی درآمدم. فاصله بین منزل خاله ام که محل زندگی من بود تا محل کارم بسیار طولانی بود ولی علاقه به شغلی که خودم انتخاب کرده بودم سختی ها را برایم آسان می کرد، همه دانش آموزانم را دوست داشتم، روحیه ام به گونه ای نبود که فقط به آموزش بسنده کنم، دلم به گفتن، خواندن، نوشتن ومشق شب فرزندان وطنم راضی نمی شد.
همیشه دوست داشتم گره ای باز کنم، یادم هست دلم به حال دانش آموز فقیری که زیر زانویش غده ای کوچک پیدا شده بود سوخت، باید کاری می کردم، ولی برای مداوای او توان مالی نداشتم، فکر کردم با اجازه خانواده اش او را پیش دانشجویی ببرم که مستأجر خاله ام بود و در رشته پزشکی تحصیل می کرد. دانشجوی جوان به گرمی دانش آموز بیمار مرا پذیرفت و او را معالجه کرد.
نزدیک نوروز همان سال، 30 تومان حقوق معوقه شش ماه خود را دریافت کردم و به اضافه مبلغی که از برادرم عباس گرفتم به همراه خاله ام برای همه آشنایان و اطرافیان از جمله برای ان دانشجو هدیه خریدم و به پاس خدمات او به دانش آموز بیمار، کراواتی با نقش گلریزی و ادکلنی تقدیمش کردم. آری، زمین می گشت و زمان می گذشت و من از آنچه برایم رقم می خورد غافل بودم. چندی بعد، پدر این دانشجو از طریق خاله ام از من برای پسرش خواستگاری کرد، حقیقتاً احساس ناخوشایندی داشتم، فکر می کردم اگر قراراست پسری ازدواج کند نباید والدین، همسر آینده اورا انتخاب کننند البته وقتی در اولین نشست نظرش را جویا شدم نگاهم تغییرکرد. پس از گفتگوهای متعارف و مراسم خواستگاری و عقد، همان دانشجوی پزشکی که اولین آشنایی ام با او در سایه معالجه دانش آموز فقیر بود شریک زندگی ام شد، پنجاه سال از آن زمان گذشته است، من در کنار دکتر محمد فریور دانشجوی پرمهر دیروز و پزشک حاذق امروز با سه فرزند پسر به شادی زندگی می کنیم.
شاد زیستن به داشتن نیست شادی در دنیا به قناعت، مناعت، گذشت، سازگاری و صبوری است. زندگی برای معلم خانه به دوشی مثل من ان هم در تهران، به دور از خانواده، همراه همسری دانشجو و فرزندی که یکسال بعد از ازدواج به دنیاآمده بود، بسیار سخت بود ولی سختی آن را فقط کسی درک می کند که آن را چشیده باشد. خدا را شاکرم نبود امکانات مادی دوران دانشجویی، ضعف شدید جسمانی، پخت و پز و پذیرایی از مهمان هادر یک اتاق استیجاری، تدریس و دوری محل کار، نتوانست ما را از ساختن یک زندگی خوشایند باز دارد شاید این یتیمی من و فراز و فرودها ی بعد از ان بود که مرا به همراه همسرم برای خدمت به ایتام و کودکان نیازمند آماده کرد. باورم این است خداوند به اندازه نقشی که بر عهده انسان می گذارد سرمایه می دهد. اگر آدمی این سرمایه را بشناسد و بپروراند خواهددانست که همه حوادث زندگی چه خوشایند و چه ناخوشایند کلاس آمادگی برای تکمیل نفس اوست. البته درک این سنت هستی دقتی عمیق می طلبد. سرمایه و دست مایه اولیه من، احساس عمیق و عاطفه شدید من به کودکان، علاقه جدی در خدمت به دیگران و انس با طبیعت بود. خوب به یاد دارم، دانش آموزی منظم و ممتاز بودم، همیشه سر وقت در مدرسه حاضر می شدم، مگر یک روز که همان یک روز دیر رسیدن من به مدرسه، موجب تعجب معلم و همکلاسی هایم شده بود، علت آن بود که در مسیر مدرسه، از پشت دیوار خانه ای صدای گریه کودکی حقیقتاً پایم را قفل کرده بود، تاب تحمل رفتن به مدرسه را نداشتم فقط وقتی ساکت شد به راهم ادامه دادم.
عاطفی بودن هرچند رنج آدمی را زیاد می کند ولی همین رنج خوشایند است که وجود ماراشکوفا می کند، روان انسانی را می پرورد و نفس را تکمیل می کند، شکر عاطفه خدادادی پروردن آن و هزینه کردن آن در راهی است که خداوند برای آن تعیین کرده است، اگر ما به خوبی ازعهده شکر عاطفه انسانی خود برآئیم اولین پاداش آن شادی و شادابی است. داشتن سرمایه مالی ابزار خدمت است ولی سرمایه ما انسانها در مال و ثروت خلاصه نمی شود. زبان، قلم، توان جسمی، فکر، هوش و حتی آرزوی خوب داشتن برای دیگران سرمایه ماست و باید آن را در پروردن جان آدمیت خود هزینه کنیم. خاطره ای به ذهنم آمد، بیان آن می تواند مفید باشد. در یکی از تابستان ها همراه مادرم چندروزی به روستای ازناوه رفته بودم، آنجا دختری همنام خودم با چهره ای بسیار زیبا و دوست داشتنی مرا مجذوب خود کرد ولی از اینکه به سختی راه می رفت روحم را می ازرد، به ویژه وقتی فهمیدم امکان درمان او وجود دارد ولی برای سکونت حتی چندروزه در شهر جایی برای ماندن ندارد، ذهنم مشغول پای معصومه شد، امکان ماندن او و مادرش در منزل ما نبود. شاید خانمی که در اتاقک محقر نزدیک خانه ما زندگی می کند و خودش از اهالی ازناوه است بتواند مرا کمک کند. موضوع را با او درمیان گذاشتم، خوشبختانه پذیرفت چندروزی میزبان معصومه و مادرش باشد. از شادترین لحظه های به یاد ماندنی در زندگیم زمانی بودکه معصومه زیباروی از بیمارستان اخوان کاشان مرخص شد و می توانست مثل من راه برود، اگر آن روز بی تفاوت از کنارمعصومه ان دختر زیباروی روستایی می گذشتم و به بهانه اینکه پولی برای درمان او ندارم و منزلی برای سکونت او نمی شناسم بی تفاوت می شدم و او را رها می کردم هم معصومه برای همیشه رنج می کشید و هم من لذت کمک به او را نمی چشیدم و هم شما امروز از این تجربه گوارا بهره ای نداشتید.
نزدیک نوروز همان سال، 30 تومان حقوق معوقه شش ماه خود را دریافت کردم و به اضافه مبلغی که از برادرم عباس گرفتم به همراه خاله ام برای همه آشنایان و اطرافیان از جمله برای ان دانشجو هدیه خریدم و به پاس خدمات او به دانش آموز بیمار، کراواتی با نقش گلریزی و ادکلنی تقدیمش کردم. آری، زمین می گشت و زمان می گذشت و من از آنچه برایم رقم می خورد غافل بودم. چندی بعد، پدر این دانشجو از طریق خاله ام از من برای پسرش خواستگاری کرد، حقیقتاً احساس ناخوشایندی داشتم، فکر می کردم اگر قراراست پسری ازدواج کند نباید والدین، همسر آینده اورا انتخاب کننند البته وقتی در اولین نشست نظرش را جویا شدم نگاهم تغییرکرد. پس از گفتگوهای متعارف و مراسم خواستگاری و عقد، همان دانشجوی پزشکی که اولین آشنایی ام با او در سایه معالجه دانش آموز فقیر بود شریک زندگی ام شد، پنجاه سال از آن زمان گذشته است، من در کنار دکتر محمد فریور دانشجوی پرمهر دیروز و پزشک حاذق امروز با سه فرزند پسر به شادی زندگی می کنیم.
شاد زیستن به داشتن نیست شادی در دنیا به قناعت، مناعت، گذشت، سازگاری و صبوری است. زندگی برای معلم خانه به دوشی مثل من ان هم در تهران، به دور از خانواده، همراه همسری دانشجو و فرزندی که یکسال بعد از ازدواج به دنیاآمده بود، بسیار سخت بود ولی سختی آن را فقط کسی درک می کند که آن را چشیده باشد. خدا را شاکرم نبود امکانات مادی دوران دانشجویی، ضعف شدید جسمانی، پخت و پز و پذیرایی از مهمان هادر یک اتاق استیجاری، تدریس و دوری محل کار، نتوانست ما را از ساختن یک زندگی خوشایند باز دارد شاید این یتیمی من و فراز و فرودها ی بعد از ان بود که مرا به همراه همسرم برای خدمت به ایتام و کودکان نیازمند آماده کرد. باورم این است خداوند به اندازه نقشی که بر عهده انسان می گذارد سرمایه می دهد. اگر آدمی این سرمایه را بشناسد و بپروراند خواهددانست که همه حوادث زندگی چه خوشایند و چه ناخوشایند کلاس آمادگی برای تکمیل نفس اوست. البته درک این سنت هستی دقتی عمیق می طلبد. سرمایه و دست مایه اولیه من، احساس عمیق و عاطفه شدید من به کودکان، علاقه جدی در خدمت به دیگران و انس با طبیعت بود. خوب به یاد دارم، دانش آموزی منظم و ممتاز بودم، همیشه سر وقت در مدرسه حاضر می شدم، مگر یک روز که همان یک روز دیر رسیدن من به مدرسه، موجب تعجب معلم و همکلاسی هایم شده بود، علت آن بود که در مسیر مدرسه، از پشت دیوار خانه ای صدای گریه کودکی حقیقتاً پایم را قفل کرده بود، تاب تحمل رفتن به مدرسه را نداشتم فقط وقتی ساکت شد به راهم ادامه دادم.
عاطفی بودن هرچند رنج آدمی را زیاد می کند ولی همین رنج خوشایند است که وجود ماراشکوفا می کند، روان انسانی را می پرورد و نفس را تکمیل می کند، شکر عاطفه خدادادی پروردن آن و هزینه کردن آن در راهی است که خداوند برای آن تعیین کرده است، اگر ما به خوبی ازعهده شکر عاطفه انسانی خود برآئیم اولین پاداش آن شادی و شادابی است. داشتن سرمایه مالی ابزار خدمت است ولی سرمایه ما انسانها در مال و ثروت خلاصه نمی شود. زبان، قلم، توان جسمی، فکر، هوش و حتی آرزوی خوب داشتن برای دیگران سرمایه ماست و باید آن را در پروردن جان آدمیت خود هزینه کنیم. خاطره ای به ذهنم آمد، بیان آن می تواند مفید باشد. در یکی از تابستان ها همراه مادرم چندروزی به روستای ازناوه رفته بودم، آنجا دختری همنام خودم با چهره ای بسیار زیبا و دوست داشتنی مرا مجذوب خود کرد ولی از اینکه به سختی راه می رفت روحم را می ازرد، به ویژه وقتی فهمیدم امکان درمان او وجود دارد ولی برای سکونت حتی چندروزه در شهر جایی برای ماندن ندارد، ذهنم مشغول پای معصومه شد، امکان ماندن او و مادرش در منزل ما نبود. شاید خانمی که در اتاقک محقر نزدیک خانه ما زندگی می کند و خودش از اهالی ازناوه است بتواند مرا کمک کند. موضوع را با او درمیان گذاشتم، خوشبختانه پذیرفت چندروزی میزبان معصومه و مادرش باشد. از شادترین لحظه های به یاد ماندنی در زندگیم زمانی بودکه معصومه زیباروی از بیمارستان اخوان کاشان مرخص شد و می توانست مثل من راه برود، اگر آن روز بی تفاوت از کنارمعصومه ان دختر زیباروی روستایی می گذشتم و به بهانه اینکه پولی برای درمان او ندارم و منزلی برای سکونت او نمی شناسم بی تفاوت می شدم و او را رها می کردم هم معصومه برای همیشه رنج می کشید و هم من لذت کمک به او را نمی چشیدم و هم شما امروز از این تجربه گوارا بهره ای نداشتید.
اینها زیبائی های معنوی زندگی است چشیدن این زیبایی ها در کنار زیبایی گل نرگس و هنرنمایی طاووس، همگی نیاز روح ما در این زندگی زمینی است.
فرازها و فرودها، خوشی ها و ناخوشی ها، زیبائی و حتی نازیبائی های زندگی زمینی، مارا برای زندگی آسمانی می سازد. یتیم شدن من دردی بود که تا بن استخوانم را سوزاند، ولی تجربه همین درد جانکاه مرا از خود بیرون آورد و از زندگی فردی جدا کرد و از هزاران کیلومتر دورتر به خرابه های شهرهای زلزله زده منجیل و رودبار و بم کشاند. چشمان گریان فرزند خردسال برادرم هنگام جدایی از همسرش، به من فهماند که فرزندان آسیب پذیر چه زهر تلخی است درکام جامعه، مهربانی های دوست و همدم مادرم یعنی مرحومه جواهر خانم، پندها و اندزهای او، کمک های دلسوزانه اش در دوران تحصیل و مشورت های او در امر ازدواج و مسائل بعد از آن به من یاد داد که اولاً معرفت و حکمت به درس خواندن نیست. ثانیاً مهربانی درختی است که هرگز نمی خشکد و دلسوزی و غمخواری برای هم نوعان پنهان کردن گنجی است که روزی از زیر خروارها خاک بیرون خواهد آمد.
زندگی در امریکا
در ادامه فعالیتهای امدادی، به پیشنهاد دکتر سپهر مدیر بهزیستی وقت تصمیم گرفتیم مستقل از مراکز دولتی، خانه هایی برای نگهداری شبانه روزی ایتام تأسیس کنیم. اردیبهشت سال ... فعالیت اولین خانه پسرانه 6 تا 12 ساله را در کاشان با هزینه شخصی آغاز کردیم و مطابق اساسنامه بهزیستی اولین هیات امنا را تشکیل دادیم و با بزرگتر شدن فرزندان دامنه فعالیت ما گسترده شد تا آنجا که امروز ایتام و فرزندان خانواده های آسیب پذیری را که بهزیستی در اختیار ما قرار می دهد در چهار گروه سنی زیر 6 سال، 6 تا 12 سال 12 تا 15 سال و 15 تا 18 سال را به صورت جداگانه در خانه هایی به نام نرگس، بهار و گیلان نگهداری می کنیم. مربیان ما همگی فارغ التحصیل رشته علوم تربیتی یا روان شناسی هستند، خانه های ما هیچ تابلویی ندارد، تمام تلاش ما این است که کرامت فرزندان حفظ شود؛ و حتی در یاری طلبیدن از دیگران برای ارائه خدمات بهتر سعی کرده ایم رفتاری اخلاقی داشته باشیم، کار با فرزندان عزیز آسیب پذیر بسیار سخت و دشوار است در نگاه اول فکر می کنید مشکل تأمین منزل، خوراک، پوشاک و در نهایت تحصیل آنها چندان مشکل نیست ولی درد بچه های طلاق و بچه هایی که پدر و مادر آنها زندانی و یا معتاد هستندبا پوشاک و خوراک و منزل درمان نمی شود؛ زیرا گرمی هیچ دستی به گرمی دست مادر نمی رسد و لطف هیچ ترانه ای به لطافت نغمه پدر نیست.
در ادامه برای اینکه با حال و هوای بچه های گمنام و بی نام و نشان من در مجموعه خانه های کاشان زندگی می کنند، آشنا شوید خاطراتی تقدیم می کنم، امیدوارم هر گز به مراکز نگهداری فرزندان آسیب پذیر نیازمند نباشیم و در محو عوامل پدیدآورنده این فاجعه انسانی بکوشیم.
فاطمه و برادر 4 ساله اش
فاطمه 9 ساله بود که همراه برادر 4 ساله اش تحویل ماشد، مدتی طول کشیدتا فاطمه با ما مأنوس شود، دختر 9 ساله بی پناه، روی مبل دراز کشید در حالیکه موهایش را نوازش و به صورتش نگاه میکردم گفت: ما در چادر زندگی می کردیم، شبها افراد ناشناسی به چادر ما می آمدند، به همین خاطر تصمیم گرفتم همراه برادرم از چادر خارج شوم، من شبها در زباله ها توی خیابان های اصفهان همراه برادرم، قوطی و شیشه جمع می کردم و صبح می فروختیم و برای استراحت به چادر بر می گشتیم، من پولها را زیر بالشتم می گذاشتم. مادرم که تصور می کرد خواب هستم پولها را بر می داشت و میرفت، حالا که بهزیستی اصفهان ما را به شما سپرده اند شبها می خوابیم، خیلی دلم می خواهد کارگردان شوم.
مدتها فاطمه و برادرش مهمان ما بودند ولی به پشتوانه قانون، مادر بزرگش موفق شد آنها را از ما بگیرد. تا آنجا که خبر دارم متأسفانه هر دو طفل بی پناه از تحصیل محروم شده اند و می دانم جوانه امید کارگردان شدن دروجود فاطمه خشکید.
پس از سه سال زندگی مشترک با دکتر فریور در ایران اینک، با فرزند شیرخوارم سعید، باید برای ادامه تحصیل همسرم به امریکا هجرت کنم، شرایط سنگینی بود، دکتر در خرداد سال ... به شیکاگو رفت و من باید تا شش ماه آینده به او بپیوندم، گرفتن پاسپورت، کسب تجربه از کسانی که در امریکا زندگی کرده بودند، جدا شدن ازمادری که تمام وجودم بود، ذهنم را سخت مشغول کرده بود به هرحال لحظه جدایی از وطن و در آغوش کشیدن مادرم برای سفری طولانی فرارسید، هنوز مرور خاطره آن روز برایم ناگوار است. من و سعید به لندن پرواز کردیم تا از آنجا به نیویورک برویم، در فرودگاه لندن متوجه شدم هواپیمایی که قرار بود با آن به شیکاگو بروم پرواز کرده و من جامانده ام، پریشان شدم، زبان انگلیسی را در حد ابتدایی می دانستم ولی توانستم به مسئولین فرودگاه بفهمانم ماندن در لندن برای من، حتی برای یک شب هم ممکن نیست.
فرازها و فرودها، خوشی ها و ناخوشی ها، زیبائی و حتی نازیبائی های زندگی زمینی، مارا برای زندگی آسمانی می سازد. یتیم شدن من دردی بود که تا بن استخوانم را سوزاند، ولی تجربه همین درد جانکاه مرا از خود بیرون آورد و از زندگی فردی جدا کرد و از هزاران کیلومتر دورتر به خرابه های شهرهای زلزله زده منجیل و رودبار و بم کشاند. چشمان گریان فرزند خردسال برادرم هنگام جدایی از همسرش، به من فهماند که فرزندان آسیب پذیر چه زهر تلخی است درکام جامعه، مهربانی های دوست و همدم مادرم یعنی مرحومه جواهر خانم، پندها و اندزهای او، کمک های دلسوزانه اش در دوران تحصیل و مشورت های او در امر ازدواج و مسائل بعد از آن به من یاد داد که اولاً معرفت و حکمت به درس خواندن نیست. ثانیاً مهربانی درختی است که هرگز نمی خشکد و دلسوزی و غمخواری برای هم نوعان پنهان کردن گنجی است که روزی از زیر خروارها خاک بیرون خواهد آمد.
زندگی در امریکا
در ادامه فعالیتهای امدادی، به پیشنهاد دکتر سپهر مدیر بهزیستی وقت تصمیم گرفتیم مستقل از مراکز دولتی، خانه هایی برای نگهداری شبانه روزی ایتام تأسیس کنیم. اردیبهشت سال ... فعالیت اولین خانه پسرانه 6 تا 12 ساله را در کاشان با هزینه شخصی آغاز کردیم و مطابق اساسنامه بهزیستی اولین هیات امنا را تشکیل دادیم و با بزرگتر شدن فرزندان دامنه فعالیت ما گسترده شد تا آنجا که امروز ایتام و فرزندان خانواده های آسیب پذیری را که بهزیستی در اختیار ما قرار می دهد در چهار گروه سنی زیر 6 سال، 6 تا 12 سال 12 تا 15 سال و 15 تا 18 سال را به صورت جداگانه در خانه هایی به نام نرگس، بهار و گیلان نگهداری می کنیم. مربیان ما همگی فارغ التحصیل رشته علوم تربیتی یا روان شناسی هستند، خانه های ما هیچ تابلویی ندارد، تمام تلاش ما این است که کرامت فرزندان حفظ شود؛ و حتی در یاری طلبیدن از دیگران برای ارائه خدمات بهتر سعی کرده ایم رفتاری اخلاقی داشته باشیم، کار با فرزندان عزیز آسیب پذیر بسیار سخت و دشوار است در نگاه اول فکر می کنید مشکل تأمین منزل، خوراک، پوشاک و در نهایت تحصیل آنها چندان مشکل نیست ولی درد بچه های طلاق و بچه هایی که پدر و مادر آنها زندانی و یا معتاد هستندبا پوشاک و خوراک و منزل درمان نمی شود؛ زیرا گرمی هیچ دستی به گرمی دست مادر نمی رسد و لطف هیچ ترانه ای به لطافت نغمه پدر نیست.
در ادامه برای اینکه با حال و هوای بچه های گمنام و بی نام و نشان من در مجموعه خانه های کاشان زندگی می کنند، آشنا شوید خاطراتی تقدیم می کنم، امیدوارم هر گز به مراکز نگهداری فرزندان آسیب پذیر نیازمند نباشیم و در محو عوامل پدیدآورنده این فاجعه انسانی بکوشیم.
فاطمه و برادر 4 ساله اش
فاطمه 9 ساله بود که همراه برادر 4 ساله اش تحویل ماشد، مدتی طول کشیدتا فاطمه با ما مأنوس شود، دختر 9 ساله بی پناه، روی مبل دراز کشید در حالیکه موهایش را نوازش و به صورتش نگاه میکردم گفت: ما در چادر زندگی می کردیم، شبها افراد ناشناسی به چادر ما می آمدند، به همین خاطر تصمیم گرفتم همراه برادرم از چادر خارج شوم، من شبها در زباله ها توی خیابان های اصفهان همراه برادرم، قوطی و شیشه جمع می کردم و صبح می فروختیم و برای استراحت به چادر بر می گشتیم، من پولها را زیر بالشتم می گذاشتم. مادرم که تصور می کرد خواب هستم پولها را بر می داشت و میرفت، حالا که بهزیستی اصفهان ما را به شما سپرده اند شبها می خوابیم، خیلی دلم می خواهد کارگردان شوم.
مدتها فاطمه و برادرش مهمان ما بودند ولی به پشتوانه قانون، مادر بزرگش موفق شد آنها را از ما بگیرد. تا آنجا که خبر دارم متأسفانه هر دو طفل بی پناه از تحصیل محروم شده اند و می دانم جوانه امید کارگردان شدن دروجود فاطمه خشکید.
پس از سه سال زندگی مشترک با دکتر فریور در ایران اینک، با فرزند شیرخوارم سعید، باید برای ادامه تحصیل همسرم به امریکا هجرت کنم، شرایط سنگینی بود، دکتر در خرداد سال ... به شیکاگو رفت و من باید تا شش ماه آینده به او بپیوندم، گرفتن پاسپورت، کسب تجربه از کسانی که در امریکا زندگی کرده بودند، جدا شدن ازمادری که تمام وجودم بود، ذهنم را سخت مشغول کرده بود به هرحال لحظه جدایی از وطن و در آغوش کشیدن مادرم برای سفری طولانی فرارسید، هنوز مرور خاطره آن روز برایم ناگوار است. من و سعید به لندن پرواز کردیم تا از آنجا به نیویورک برویم، در فرودگاه لندن متوجه شدم هواپیمایی که قرار بود با آن به شیکاگو بروم پرواز کرده و من جامانده ام، پریشان شدم، زبان انگلیسی را در حد ابتدایی می دانستم ولی توانستم به مسئولین فرودگاه بفهمانم ماندن در لندن برای من، حتی برای یک شب هم ممکن نیست.