سلام!
اینجا Medinotes عه!
جایی برای صحبت کردن درمورد بیمارستان،داروخونه،درمونگاه و اتفاقاتی که توش میگذره و حتی روزمرگی های شمایی که جزو کادر درمانین... 🥼🩺
قراره کلی اتفاق باحال اینجا بیفته! از خوندن خاطره های همدیگه گرفته، تا مسابقه و مجله و مصاحبه با آدمای کاردرست!
تیم Medinotes زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) حساب میشه😍
اگه تو هم علاقه داری جزو تیم ما باشی و روزمرگی هاتو به اشتراک بذاری، به یکی از آیدی های زیر پیام بده 👇
@Ariyalord & @azii_t
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اینجا Medinotes عه!
جایی برای صحبت کردن درمورد بیمارستان،داروخونه،درمونگاه و اتفاقاتی که توش میگذره و حتی روزمرگی های شمایی که جزو کادر درمانین... 🥼🩺
قراره کلی اتفاق باحال اینجا بیفته! از خوندن خاطره های همدیگه گرفته، تا مسابقه و مجله و مصاحبه با آدمای کاردرست!
تیم Medinotes زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) حساب میشه😍
اگه تو هم علاقه داری جزو تیم ما باشی و روزمرگی هاتو به اشتراک بذاری، به یکی از آیدی های زیر پیام بده 👇
@Ariyalord & @azii_t
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🔥5❤2👍1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت اول
شکنجهای به اسم بخیه
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_اول #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
شکنجهای به اسم بخیه
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_اول #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤1
🧑🏻⚕👩🏻⚕ Medinotes
شکنجهای به اسم بخیه
عصبانی بود و داد و بیداد میکرد. من در راهروی اورژانس بیمارستان مثل تمام استاجرهای جدید که با کنجکاوی اطراف را برانداز میکنند، تخته شاسی را به سینهام فشار دادهبودم و سرک میکشیدم به اتاقهای مختلف. تازه شرح حال آخرم را گرفتهبودم و دنبال رزیدنت عزیز میگشتم تا مهرم را بزند و مثل دانشجوهای نمونه بروم سراغ تکمیل پروگرس نوتهایم. صدایش را که شنیدم نتوانستم مقاومت کنم.
- بیا بریم اتاق عمل سرپایی ببینیم چه خبره
- چه سر و صدایی میاد! کیه داره آخ و اوخ میکنه؟
وارد اتاق عمل که شدیم دیدیم مردی به هیبت دو برابر ما روی تخت خوابیده. رزیدنت کلافه به نظر میرسید. یکی از دوستان ما هم کنارش ایستاده بود و به او باند میداد و سعی داشت کمک حال باشد. رفتیم کنارشان. پوست سر بیمار به اندازهی ده سانت شکاف خوردهبود و می خواستند بخیه کنند. با خودم گفتم "زهرا! این دفعه دیگه میتونی! کامل نگاه کن و یاد بگیر!"
آخر دو سه روز پیش اولین بار بود که بخیهزدن میدیدم. مرد بیچاره تاندون دستش پاره شدهبود و اینترن طب اورژانس - که معلوم بود تجربههای اولش است - سعی داشت دو تا بخیه بزند. همین که اولین بخیه را شروع کرد داد بیمار رفت هوا و چشمان من هم همراه با آن بسته شد! بعد از اولین بخیه مطمئن شدم که اصلا تحمل دیدن شکنجهشدن کسی را ندارم. مرد داد میزد «آخ!» و من هم دستانم را بیشتر فشار میدادم. یک دفعه بوی بتادین تمام سرم را پر کرد، نفسم تنگ شد، سرگیجه گرفتم و احساس کردم اگر همین الان از اتاق خارج نشوم بقیهی بچهها باید کمکم کنند! زدم بیرون از اتاق با ناراحتی که "تو میخوای جراح شی؟! این طوری؟! یه بخیهزدن ساده رو هم نتونستی ببینی!" رفتم داخل حیاط بیمارستان. همان طور که آبمیوه میخوردم تا حالم سر جایش بیاید به این فکر کردم که واقعا چه شد؟ من از خون نمیترسیدم. ولی درد کشیدن آن مرد، تلاش فراوان اینترن برای رد کردن سوزن از پوست و بافتهای تکهتکهشده زیرش با بوی شدید بتادین حالم را بد کرده بود. ای کاش میشد در بیمارستانها برای این جراحات عمیق یا محلهای پر عصب سدیشن نسبی به بیمار داد که این قدر درد نکشد. بیمار برای فرار از درد پیش ما میآید، نباید بگذاریم این قدر درد بکشد.
- آخ! خانم دکتر چی کار می کنی!
- چقد غر میزنی آقا، دعوا کردی سرت شکاف برداشته خب باید بخیه بزنیم دیگه
- نمیخواد بخیه، پانسمان کن بریم
- نمیشه
- ببین من که تو رو دوباره میبینم. دم بیمارستان وایمیستم اومدی بیرون نشونت میدم.
با خودم گفتم "آره با این همه ماسک و قیافههای شبیه هم معلوم نیست چند نفر رو میخوای ناکار کنی تا برسی به رزیدنت بیچاره!"
- باشه نشونم بده فقط حواست باشه یهویی خودت کله پا نشی!
تازه دوتا بخیه زده بود و تقریباً ده تا بخیهی دیگر میخواست. ماندهبودم تا کی میخواهد غر بزند.
- اوی اوی اوی اوی! خیل خب خانم دکتر حالا حرصتو رو سر ما خالی نکن! چند تا بخیه میخورم؟
- 20 تا
- چهل بار با همین دستم میزنم تو سرش
- سر من؟
- نه اونی که با قمه زده
خندهام گرفته بود. خوب بود ماسک داشتم و این آقای به ظاهر لات خندههایم را نمیدید. رزیدنت مورد نظر ما هم همان موقع ها سر رسید و من هم یاد شرح حالی افتادم که مهر میخواست. همان طور که از اتاق عمل بیرون میرفتم گفتم "خیلی خسته نباشین خانم دکتر".
با خودم فکر میکردم چقدر رزیدنت آرام بود و با تهدیدهای بیمار شوخی میکرد. انگار بار اولش نبود که اینها را شنیده. اولین باری نیست که یکی درد هایش را سر او خالی میکند و او با خنده و شوخی سعی دارد بیمار را آرام کند. ماندهام اگر او هم عصبانی میشد و از دردهایش میگفت چه کسی گوش میکرد؟ بیماران؟ ما؟ سال بالاییهایش؟ چه کسی دردهای او را درمان میکرد؟
#زهرا_محرمیان_معلم
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_اول #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
شکنجهای به اسم بخیه
عصبانی بود و داد و بیداد میکرد. من در راهروی اورژانس بیمارستان مثل تمام استاجرهای جدید که با کنجکاوی اطراف را برانداز میکنند، تخته شاسی را به سینهام فشار دادهبودم و سرک میکشیدم به اتاقهای مختلف. تازه شرح حال آخرم را گرفتهبودم و دنبال رزیدنت عزیز میگشتم تا مهرم را بزند و مثل دانشجوهای نمونه بروم سراغ تکمیل پروگرس نوتهایم. صدایش را که شنیدم نتوانستم مقاومت کنم.
- بیا بریم اتاق عمل سرپایی ببینیم چه خبره
- چه سر و صدایی میاد! کیه داره آخ و اوخ میکنه؟
وارد اتاق عمل که شدیم دیدیم مردی به هیبت دو برابر ما روی تخت خوابیده. رزیدنت کلافه به نظر میرسید. یکی از دوستان ما هم کنارش ایستاده بود و به او باند میداد و سعی داشت کمک حال باشد. رفتیم کنارشان. پوست سر بیمار به اندازهی ده سانت شکاف خوردهبود و می خواستند بخیه کنند. با خودم گفتم "زهرا! این دفعه دیگه میتونی! کامل نگاه کن و یاد بگیر!"
آخر دو سه روز پیش اولین بار بود که بخیهزدن میدیدم. مرد بیچاره تاندون دستش پاره شدهبود و اینترن طب اورژانس - که معلوم بود تجربههای اولش است - سعی داشت دو تا بخیه بزند. همین که اولین بخیه را شروع کرد داد بیمار رفت هوا و چشمان من هم همراه با آن بسته شد! بعد از اولین بخیه مطمئن شدم که اصلا تحمل دیدن شکنجهشدن کسی را ندارم. مرد داد میزد «آخ!» و من هم دستانم را بیشتر فشار میدادم. یک دفعه بوی بتادین تمام سرم را پر کرد، نفسم تنگ شد، سرگیجه گرفتم و احساس کردم اگر همین الان از اتاق خارج نشوم بقیهی بچهها باید کمکم کنند! زدم بیرون از اتاق با ناراحتی که "تو میخوای جراح شی؟! این طوری؟! یه بخیهزدن ساده رو هم نتونستی ببینی!" رفتم داخل حیاط بیمارستان. همان طور که آبمیوه میخوردم تا حالم سر جایش بیاید به این فکر کردم که واقعا چه شد؟ من از خون نمیترسیدم. ولی درد کشیدن آن مرد، تلاش فراوان اینترن برای رد کردن سوزن از پوست و بافتهای تکهتکهشده زیرش با بوی شدید بتادین حالم را بد کرده بود. ای کاش میشد در بیمارستانها برای این جراحات عمیق یا محلهای پر عصب سدیشن نسبی به بیمار داد که این قدر درد نکشد. بیمار برای فرار از درد پیش ما میآید، نباید بگذاریم این قدر درد بکشد.
- آخ! خانم دکتر چی کار می کنی!
- چقد غر میزنی آقا، دعوا کردی سرت شکاف برداشته خب باید بخیه بزنیم دیگه
- نمیخواد بخیه، پانسمان کن بریم
- نمیشه
- ببین من که تو رو دوباره میبینم. دم بیمارستان وایمیستم اومدی بیرون نشونت میدم.
با خودم گفتم "آره با این همه ماسک و قیافههای شبیه هم معلوم نیست چند نفر رو میخوای ناکار کنی تا برسی به رزیدنت بیچاره!"
- باشه نشونم بده فقط حواست باشه یهویی خودت کله پا نشی!
تازه دوتا بخیه زده بود و تقریباً ده تا بخیهی دیگر میخواست. ماندهبودم تا کی میخواهد غر بزند.
- اوی اوی اوی اوی! خیل خب خانم دکتر حالا حرصتو رو سر ما خالی نکن! چند تا بخیه میخورم؟
- 20 تا
- چهل بار با همین دستم میزنم تو سرش
- سر من؟
- نه اونی که با قمه زده
خندهام گرفته بود. خوب بود ماسک داشتم و این آقای به ظاهر لات خندههایم را نمیدید. رزیدنت مورد نظر ما هم همان موقع ها سر رسید و من هم یاد شرح حالی افتادم که مهر میخواست. همان طور که از اتاق عمل بیرون میرفتم گفتم "خیلی خسته نباشین خانم دکتر".
با خودم فکر میکردم چقدر رزیدنت آرام بود و با تهدیدهای بیمار شوخی میکرد. انگار بار اولش نبود که اینها را شنیده. اولین باری نیست که یکی درد هایش را سر او خالی میکند و او با خنده و شوخی سعی دارد بیمار را آرام کند. ماندهام اگر او هم عصبانی میشد و از دردهایش میگفت چه کسی گوش میکرد؟ بیماران؟ ما؟ سال بالاییهایش؟ چه کسی دردهای او را درمان میکرد؟
#زهرا_محرمیان_معلم
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_اول #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤21❤🔥6🙏2👍1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت دوم
روزگار عجیبی شده...
نویسنده: #محمدمهدی_ظهوری
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزگار عجیبی شده...
نویسنده: #محمدمهدی_ظهوری
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤2
🧑🏻⚕👩🏻⚕ Medinotes
روزگارِ عجیبی شده...
🔹پلان اول:
کشیک اورژانس بودم که یک بیمار ویزیت "سرویس جراحی" خورد.
با رزیدنتمون بالای سر بیمار حاضر شدیم؛
یک خانم ۸۵ ساله با هوشیاری نسبی که به خوبی نمیتونستند ارتباط بگیرند و شرح حال مناسبی ارائه بدن. متاسفانه همراهی هم نداشتند.
بیمار بطور کلی از "درد و اتساع شکم" شکایت داشتند.
در معاینه، تندرنس و مخصوصا "دیستنشن(تورم)" شکم واضح بود.
در نت سرویس طب اورژانس، شک به وجود "هوای آزاد" در شکم در گرافی بیمار ذکر شده بود.
برای بررسی دقیقتر درخواست سیتی اسکن قفسهسینه، شکم و لگن شد و با توجه به وضعیت بالینی نامساعد و آزمایشات مختل بیمار، رزیدنت محترم ارشد جراحی مورد اطلاع قرار گرفت.
بلافاصله بعد از انجام سیتی اسکن(که در اون تقریبا نصف قطر شکم با هوا پر بود!)، برای بیمار CV Line (دسترسی به رگ مرکزی جهت تزریق خون، سرم و دارو) تعبیه شد و هماهنگیهای لازم برای انتقال به "اتاق عمل اورژانس" صورت گرفت.
🔹پلان دوم:
در اتاق عمل حاضر شدیم و بیمار بعد از بیهوشی آماده عمل بود.
لایههای شکم رو به ترتیب از پوست و فاسیای سطحی و چربی و فاسیای عمقی برش زدیم و با برش آخرین لایه یعنی عضلات شکم بود که یکهو حجم زیادی از هوا به سرعت تخلیه و پوست شکم بطرز جالبی Collapse شد(روی خودش خوابید).
در این مرحله باید به دنبال محل "پرفوریشن(سوراخشدگی)" میگشتیم؛
باتوجه به حجم زیاد هوای جمع شده، انتظار پرفوریشنهای متعدد یا حداقل یک پرفوریشن با ابعاد بزرگ میرفت ولی هرچه داخل شکم رو از کولون و روده باریک تا قسمتهای مختلف معده گشتیم، بجز یک سوراخ کوچک در مجاورت دریچه پیلور، یافته دیگهای نصیبمون نشد که تفاوتِ انتظار ما از کیس و یافتهمون، "یک نکته جالب" رو تداعی میکرد...
🔹پلان سوم:
در حین ویزیت و انجام کارهای بیمار در اورژانس، باتوجه به اینکه نه خود بیمار بخوبی میتونستند شرححال بدن و نه همراهی داشتند، از پرسنل محترم اورژانس درمورد "شرححال و وضعیت اولیه بیمار هنگام مراجعه به بیمارستان" جویا شدیم که مشخص شد بیمار از اول هم همراه نداشته و توسط EMS(همون آمبولانس خودمون!) به بیمارستان آورده شده!
اون "نکته جالب" که بالاتر اشاره کردم این بود که متاسفانه بیمار تا زمانی که توسط آمبولانس به بیمارستان آورده بشه، چند روز به همون حال رها شده بوده و همون سوراخ کوچک کافی بوده تا طی اونهمه مدت، این حجم از گاز در شکم جمع بشه...
🔹پلان آخر:
در همون حینی که دنبال کارای مریض و شرح ماوقع اومدنشون به بیمارستان بودیم، بین وسایل بیمار "تکه کاغذی" پیدا کردیم که شماره دخترشون نوشته شده بود که از این بابت خوشحال شدیم، اما...
با اون شماره تماس که گرفتیم و "وضعیت اورژانسی بیمار و لزوم حضور همراهش در بیمارستان برای انجام کارهای بیمار و همچنین اجازه عمل" رو برای دخترشون توضیح که دادیم، جوابشون چیزی نبود جز اینکه:
"خودم میدونم مادرم بیمارستانه ولی الان کار دارم، شما کاراشو بکنین من فردا پسفردا میام" !
و بدون اینکه حتی "اسم بیمارستان" رو بپرسن گوشی رو قطع کردند!! (فردا پسفردا قرار بود دقیقا کجا بیان؟!)
دوباره باهاشون تماس گرفتیم و بیشتر و جدیتر قضیه رو توضیح دادیم و قرار شد زودتر خودشون رو برسونند.
حدود ۱ ساعت بعد تشریف آوردند و اولین چیزی که بهمون گفتند این بود:
"مادرم دیگه عمرشو کرده!
هرکجا رو میخواین برای رضایت عمل امضاء کنم و زودتر برم!!
کار دارم!!! "
همینجا بود که رزیدنت چیف و سال ۲ و ۱ و پرستار و منشی و نیروی کمکی و خدماتی و من، همگی بهتمون زد و واقعا نمیدونستیم چی باید بگیم.
تنها چیزی که مشترکا به ذهن همهمون رسید و بعد از رفتن ایشون به زبون آوردیم این بود که:
"آیا قراره من هم ۴۰ سال بعد با همین وضعیت توی خونه، آسایشگاه یا بیمارستان به حال خودم رها بشم...؟!"
واقعا روزگارِ عجیبی شده... :)
#محمدمهدی_ظهوری
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزگارِ عجیبی شده...
🔹پلان اول:
کشیک اورژانس بودم که یک بیمار ویزیت "سرویس جراحی" خورد.
با رزیدنتمون بالای سر بیمار حاضر شدیم؛
یک خانم ۸۵ ساله با هوشیاری نسبی که به خوبی نمیتونستند ارتباط بگیرند و شرح حال مناسبی ارائه بدن. متاسفانه همراهی هم نداشتند.
بیمار بطور کلی از "درد و اتساع شکم" شکایت داشتند.
در معاینه، تندرنس و مخصوصا "دیستنشن(تورم)" شکم واضح بود.
در نت سرویس طب اورژانس، شک به وجود "هوای آزاد" در شکم در گرافی بیمار ذکر شده بود.
برای بررسی دقیقتر درخواست سیتی اسکن قفسهسینه، شکم و لگن شد و با توجه به وضعیت بالینی نامساعد و آزمایشات مختل بیمار، رزیدنت محترم ارشد جراحی مورد اطلاع قرار گرفت.
بلافاصله بعد از انجام سیتی اسکن(که در اون تقریبا نصف قطر شکم با هوا پر بود!)، برای بیمار CV Line (دسترسی به رگ مرکزی جهت تزریق خون، سرم و دارو) تعبیه شد و هماهنگیهای لازم برای انتقال به "اتاق عمل اورژانس" صورت گرفت.
🔹پلان دوم:
در اتاق عمل حاضر شدیم و بیمار بعد از بیهوشی آماده عمل بود.
لایههای شکم رو به ترتیب از پوست و فاسیای سطحی و چربی و فاسیای عمقی برش زدیم و با برش آخرین لایه یعنی عضلات شکم بود که یکهو حجم زیادی از هوا به سرعت تخلیه و پوست شکم بطرز جالبی Collapse شد(روی خودش خوابید).
در این مرحله باید به دنبال محل "پرفوریشن(سوراخشدگی)" میگشتیم؛
باتوجه به حجم زیاد هوای جمع شده، انتظار پرفوریشنهای متعدد یا حداقل یک پرفوریشن با ابعاد بزرگ میرفت ولی هرچه داخل شکم رو از کولون و روده باریک تا قسمتهای مختلف معده گشتیم، بجز یک سوراخ کوچک در مجاورت دریچه پیلور، یافته دیگهای نصیبمون نشد که تفاوتِ انتظار ما از کیس و یافتهمون، "یک نکته جالب" رو تداعی میکرد...
🔹پلان سوم:
در حین ویزیت و انجام کارهای بیمار در اورژانس، باتوجه به اینکه نه خود بیمار بخوبی میتونستند شرححال بدن و نه همراهی داشتند، از پرسنل محترم اورژانس درمورد "شرححال و وضعیت اولیه بیمار هنگام مراجعه به بیمارستان" جویا شدیم که مشخص شد بیمار از اول هم همراه نداشته و توسط EMS(همون آمبولانس خودمون!) به بیمارستان آورده شده!
اون "نکته جالب" که بالاتر اشاره کردم این بود که متاسفانه بیمار تا زمانی که توسط آمبولانس به بیمارستان آورده بشه، چند روز به همون حال رها شده بوده و همون سوراخ کوچک کافی بوده تا طی اونهمه مدت، این حجم از گاز در شکم جمع بشه...
🔹پلان آخر:
در همون حینی که دنبال کارای مریض و شرح ماوقع اومدنشون به بیمارستان بودیم، بین وسایل بیمار "تکه کاغذی" پیدا کردیم که شماره دخترشون نوشته شده بود که از این بابت خوشحال شدیم، اما...
با اون شماره تماس که گرفتیم و "وضعیت اورژانسی بیمار و لزوم حضور همراهش در بیمارستان برای انجام کارهای بیمار و همچنین اجازه عمل" رو برای دخترشون توضیح که دادیم، جوابشون چیزی نبود جز اینکه:
"خودم میدونم مادرم بیمارستانه ولی الان کار دارم، شما کاراشو بکنین من فردا پسفردا میام" !
و بدون اینکه حتی "اسم بیمارستان" رو بپرسن گوشی رو قطع کردند!! (فردا پسفردا قرار بود دقیقا کجا بیان؟!)
دوباره باهاشون تماس گرفتیم و بیشتر و جدیتر قضیه رو توضیح دادیم و قرار شد زودتر خودشون رو برسونند.
حدود ۱ ساعت بعد تشریف آوردند و اولین چیزی که بهمون گفتند این بود:
"مادرم دیگه عمرشو کرده!
هرکجا رو میخواین برای رضایت عمل امضاء کنم و زودتر برم!!
کار دارم!!! "
همینجا بود که رزیدنت چیف و سال ۲ و ۱ و پرستار و منشی و نیروی کمکی و خدماتی و من، همگی بهتمون زد و واقعا نمیدونستیم چی باید بگیم.
تنها چیزی که مشترکا به ذهن همهمون رسید و بعد از رفتن ایشون به زبون آوردیم این بود که:
"آیا قراره من هم ۴۰ سال بعد با همین وضعیت توی خونه، آسایشگاه یا بیمارستان به حال خودم رها بشم...؟!"
واقعا روزگارِ عجیبی شده... :)
#محمدمهدی_ظهوری
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔19❤3👍2😢1🙏1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سوم
روزبهنامه
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤3👍1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes
روزبهنامه
یکم: ۱- اورژانس روزبه، اوایل تحویل کشیک سایت صبح،
صدای فریاد و ناله بیماری توجه همه رو به خودش جلب میکنه؛
+ تو رو خدا کمکم کنید، دارم از درد می میرم
کل استخوونام درد میکنه
سرم درد میکنه
شکمم درد میکنه
اگه خوب نمیشم حداقل بکشین و راحتم کنین
۲- درمانگاه روانپزشکی، فردای همون روز اواخر ساعت کاری؛
+ گلاب به روتون، دختر من نمیتونه دستشویی بره، میرهها ولی خیلی کم، مثانه اش در حد ترکیدن پر میشه اما نمیتونه خالیش کنه
کلی اینور و اونور کردیم، آخرشم هیچکس نفهمید مرضش چیه
مشکل مشترکی که هردوی این شکایات به ظاهر بیربط رو به روزبه کشونده این بود که تو آزمایشات،تصویربرداری و معاینات مختلف هیچ اثری از یک مشکل پزشکی پیدا نشده بود.
دردها و رنجهایی در بدن که ردپایی از آسیب فیزیکی به همراه ندارن.
تعریف بیماریهای روان تنی کار ساده ای نیست.
جویس مکدوگال تو مقدمه کتاب تئاتربدن مینویسه:
« بیماریهای روان تنی میتوانند حاصل از آن باشند که بدن به یک تهدید روانشناختی واکنش نشان میدهد، گویی که آن تهدید از جنس فیزیولوژیک است و بین روان و تن شکافی شدید کشیده میشود.در شرایطی که هیچ صدایی به گوش شنونده بیرونی نمی رسد همچنان یک درام در این تئاتر مخفی اجرا می شود که زندگی صاحب نمایش را به خطر می اندازد.»
بیمار رایج و به اصطلاح تیپیک روانتنی خانم میانسال خونهداریه که خودشو وقف کرده از بچهها و عزیزانش مراقبت کنه و با مشکلات و کموزیاد زندگی بسازه و دم نزنه که مبادا چیزی به هم بریزه و کسی زخم زبون بزنه، حالا با شکایت از دردهای مزمن و پراکندهای
[به درمانگاه غیر روانپزشکی] مراجعه کرده که ظاهراً علت مشخصی ندارن.
همونطور هم که تو مصاحبه و شرححال بیشتر از خانمِ اورژانس متوجه شدیم که چند سوگ پیاپی نزدیکانش رو تو سالهای اخیر تجربه کرده و این علائم شدید بعد از فوت اخیر پدرش ایجاد شده. و یا دخترِ درمانگاهی که تحت سلطه و کنترل شدید خانواده بود و سایه ترس و تهدید راهی برای بیان اعتراض به شرایط باقی نگذاشته بود.
نه همیشه، اما تو خیلی از موارد در واقع علائم سایکوسوماتیک به نظر راهی میرسن که بدن بتونه از اون طریق فریاد رنج خودش رو بیان کنه.انگار که وقتی عواطف سرکوب شده به کلام تبدیل نمیشن، میگردن و مسیرهای دیگه ای رو برای ابراز وجود پیدا میکنن.
ناخوداگاه به یاد شاملو میافتم که میگفت: «من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش می توانستم»
دوم:
تو یکی از نقاط اوج کتاب و فیلم وقتی نیچه گریست که با چرخشی درمانگر کامل و کمنقص داستان در جایگاهی آسیب پذیر و درمانخواه حاضر میشه. نیچه برای ترغیب بروئر به بازنگری زندگیش در وصف شرایطش میگه:
[ unlived life would remain inside you.
Unlived for eternity]
فکرمیکنم اگه حداقل برای لحظهای دسته بندی رایج شکایات،علائم و اختلالات روانپزشکی رو کنار بگذاریم، شاید این جمله کتاب از رایجترین مشکلاتی باشه که لابهلای شرححال مراجعین روانپزشکی باهاش مواجه میشیم
+ اگه دست خودم بود اصلا این رشته و دانشگاه رو انتخاب نمیکردم، میرفتم شهرستان پرستاری میخوندم ولی نذاشتن
+ از وقتی یادمه گفتن شوهرداری یعنی این، منم هرچی گفتن گفتم چشم تا رسیدم به اینجا
+ برم خونه؟ نه دکتر، خونه جهنمه. سر نفس کشیدنت هم باید طومار طومار توضیح بدی
+از آدمی که از بچگی به بهزیستی گره خورده چه انتظاری میشه داشت؟ آخرشم جام یا همینجا میبود یا زندان
+ تازه الان که یهکم چشم وگوشم بازشده فهمیدم میشد جور دیگهای بود، ولی واسه من خیلی دیره
تعارض جالبیه.
با اینکه به دست گرفتن کنترل زندگی از عوامل اصلی اضطرابهای بنیادینه و بشر تو طول تاریخ به هر باوری چنگ زده تا کمی از نقش خودش تو وقایع زندگی سلب مسئولیت کنه.اما همین از دست دادن کنترل هم میتونه زمینه ساز خیلی از آسیبها باشه.
بار زندگی اجباری زیسته و خیال و حسرت زندگی موازی نزیسته ای که فرد همیشه با خودش حمل میکنه.
که اگه صفحه جور دیگهای ورق میخورد....
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه
یکم: ۱- اورژانس روزبه، اوایل تحویل کشیک سایت صبح،
صدای فریاد و ناله بیماری توجه همه رو به خودش جلب میکنه؛
+ تو رو خدا کمکم کنید، دارم از درد می میرم
کل استخوونام درد میکنه
سرم درد میکنه
شکمم درد میکنه
اگه خوب نمیشم حداقل بکشین و راحتم کنین
۲- درمانگاه روانپزشکی، فردای همون روز اواخر ساعت کاری؛
+ گلاب به روتون، دختر من نمیتونه دستشویی بره، میرهها ولی خیلی کم، مثانه اش در حد ترکیدن پر میشه اما نمیتونه خالیش کنه
کلی اینور و اونور کردیم، آخرشم هیچکس نفهمید مرضش چیه
مشکل مشترکی که هردوی این شکایات به ظاهر بیربط رو به روزبه کشونده این بود که تو آزمایشات،تصویربرداری و معاینات مختلف هیچ اثری از یک مشکل پزشکی پیدا نشده بود.
دردها و رنجهایی در بدن که ردپایی از آسیب فیزیکی به همراه ندارن.
تعریف بیماریهای روان تنی کار ساده ای نیست.
جویس مکدوگال تو مقدمه کتاب تئاتربدن مینویسه:
« بیماریهای روان تنی میتوانند حاصل از آن باشند که بدن به یک تهدید روانشناختی واکنش نشان میدهد، گویی که آن تهدید از جنس فیزیولوژیک است و بین روان و تن شکافی شدید کشیده میشود.در شرایطی که هیچ صدایی به گوش شنونده بیرونی نمی رسد همچنان یک درام در این تئاتر مخفی اجرا می شود که زندگی صاحب نمایش را به خطر می اندازد.»
بیمار رایج و به اصطلاح تیپیک روانتنی خانم میانسال خونهداریه که خودشو وقف کرده از بچهها و عزیزانش مراقبت کنه و با مشکلات و کموزیاد زندگی بسازه و دم نزنه که مبادا چیزی به هم بریزه و کسی زخم زبون بزنه، حالا با شکایت از دردهای مزمن و پراکندهای
[به درمانگاه غیر روانپزشکی] مراجعه کرده که ظاهراً علت مشخصی ندارن.
همونطور هم که تو مصاحبه و شرححال بیشتر از خانمِ اورژانس متوجه شدیم که چند سوگ پیاپی نزدیکانش رو تو سالهای اخیر تجربه کرده و این علائم شدید بعد از فوت اخیر پدرش ایجاد شده. و یا دخترِ درمانگاهی که تحت سلطه و کنترل شدید خانواده بود و سایه ترس و تهدید راهی برای بیان اعتراض به شرایط باقی نگذاشته بود.
نه همیشه، اما تو خیلی از موارد در واقع علائم سایکوسوماتیک به نظر راهی میرسن که بدن بتونه از اون طریق فریاد رنج خودش رو بیان کنه.انگار که وقتی عواطف سرکوب شده به کلام تبدیل نمیشن، میگردن و مسیرهای دیگه ای رو برای ابراز وجود پیدا میکنن.
ناخوداگاه به یاد شاملو میافتم که میگفت: «من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش می توانستم»
دوم:
تو یکی از نقاط اوج کتاب و فیلم وقتی نیچه گریست که با چرخشی درمانگر کامل و کمنقص داستان در جایگاهی آسیب پذیر و درمانخواه حاضر میشه. نیچه برای ترغیب بروئر به بازنگری زندگیش در وصف شرایطش میگه:
[ unlived life would remain inside you.
Unlived for eternity]
فکرمیکنم اگه حداقل برای لحظهای دسته بندی رایج شکایات،علائم و اختلالات روانپزشکی رو کنار بگذاریم، شاید این جمله کتاب از رایجترین مشکلاتی باشه که لابهلای شرححال مراجعین روانپزشکی باهاش مواجه میشیم
+ اگه دست خودم بود اصلا این رشته و دانشگاه رو انتخاب نمیکردم، میرفتم شهرستان پرستاری میخوندم ولی نذاشتن
+ از وقتی یادمه گفتن شوهرداری یعنی این، منم هرچی گفتن گفتم چشم تا رسیدم به اینجا
+ برم خونه؟ نه دکتر، خونه جهنمه. سر نفس کشیدنت هم باید طومار طومار توضیح بدی
+از آدمی که از بچگی به بهزیستی گره خورده چه انتظاری میشه داشت؟ آخرشم جام یا همینجا میبود یا زندان
+ تازه الان که یهکم چشم وگوشم بازشده فهمیدم میشد جور دیگهای بود، ولی واسه من خیلی دیره
تعارض جالبیه.
با اینکه به دست گرفتن کنترل زندگی از عوامل اصلی اضطرابهای بنیادینه و بشر تو طول تاریخ به هر باوری چنگ زده تا کمی از نقش خودش تو وقایع زندگی سلب مسئولیت کنه.اما همین از دست دادن کنترل هم میتونه زمینه ساز خیلی از آسیبها باشه.
بار زندگی اجباری زیسته و خیال و حسرت زندگی موازی نزیسته ای که فرد همیشه با خودش حمل میکنه.
که اگه صفحه جور دیگهای ورق میخورد....
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤23👍3🙏2👏1😢1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهارم
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - روزبهنامه (٢)
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤19🤔2🙏2👍1🤷1