Medinotes – Telegram
Medinotes
582 subscribers
34 photos
1 link
Medinotes

جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و حتی روزمرگی‌های شمایی که جزو کادر درمانین... 🥼🩺

زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهش‌های دانشجویی)
Download Telegram
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)


همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوش‌صحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده‌مون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونه‌مون؟!

مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...‌ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوش‌شون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکی‌ام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)

حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکی‌ها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.

پس از بدرقه‌ی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.

اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ ساله‌ش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی‌ ای‌ حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...

ادامه دارد...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
3👍1
فراخوان همکاری در مدینوتس

👩‍⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگی‌های کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهش‌های دانشجویی) فعالیت میکنه🥼

🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!

🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇

@azii_t

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
5
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)


+دستمم یه خورده بی حس شده...
آخ آخ چی کار کنم حالا؟ این جا که کَت لَب اش این وقت باز نیست لابد. زنگ بزنم به استادمون مشورت بگیرم این وقت شب؟ زنگ بزنم به دوستای هم شهری ام تا شماره استاد قلب شون رو بگیرم؟...

کت لب: Catheterization laboratory


تاملات حین ورود به درمانگاه اینا بودن. ولی مگه من خودم اینجوری نشده بودم؟ اون موقع که رفته بودم اردوی بچه های المپیاد، شام لازانیا دادن، که از عشق هاست، هم سهم خودمو خوردم، هم نصفه ی یکی دیگه از بچه ها! درد اپیگاستر واقعی رو اون شب زیستم. آیا سر دلم می سوخت؟ نه اقا جون، سعی نکنید وصلش کنید به رفلاکس و غیره. درد میکرد لامصب! دیوونه شده بودم! چند بار شب از خواب بیدار شدم با دردش! ساکن دستشویی که می شدم، به امید اسهالی چیزی و یهو دفع تمام غم و غصه، ناامید برمیگشتم به تخت و درد شدید، تا نهایتا صبحش بالا اوردم! اره تسکین یهویی درد رو حس کردم بالاخره. انگار همیشه امیدم به ریختن بیرون این درد اپیگاستر بوده، یا از پایین، یا از بالا! ولی این بار که حمید اینجوری نبود...

حمید به مسئول پذیرش گفت یه دکتر عمومی ای بده بهم که تجربه اش همچین خوب باشه! تو دلم خندیدم! دکتر عمومیه که اتفاقا شبیه استاد قلب مون تو ذهنم حک شده، گفت اره نوار لازمه. ولی قبلش یه چیز نامربوط دیگه هم رخ داد. فشار حمید 17 بود! دکتر زیرزبونی بهش داد. و حمید و تازه داماد متعجب که بابا این که تو خونه 13 بود فشارش، چی شد یهو. میشه مگه؟ که تو ذهن من پلی میشه: میشه مگه دکتر؟ منم میگه اره ممکنه. از کجا میگی اخه؟ گفتم دیگه، خودمونیم، خیلی از حرفایی که میزنیم رو هوا نیست؟ مکانیسم و اویدنس داریم براش انصافا رفیق؟ خب باشه، تو داری!

+زیر پوشمو در بیارم؟
میگه نه یه ذره پایین بزنی اون یقه شو اوکیه، به فلان جا و بیسار جا میخواد بزنه دیگه. آقای پرستار یا بهیار یا هر چی، میگه دربیار. ساعت و انگشتراشم. همه مون خیره بودیم به دستگاه نوار تا ببینیم چی میگه. خبب، چیزی نیست انگار، موج تی توی لید سوم معکوسه.

پ.ن.: معکوس شدن موج T در نوار قلب، علت های متفاوتی دارد که یکی از علل آن می تواند مسائل مرتبط با مشکلات خون رسانی به عضله قلب باشد.

همیشه رو مخم بودن اینا. الان این چیه؟بیخیال بابا، چیزی نیست دیگه. قاعدتا استاد های مسخره رو درونی کردم که یهو وسطش گفتن: استاندارد بخون دکتررر! و یه نگاهی به ریت و ریتم و محورشم میندازم، ولی خدا رو شکر از آیدی و استاندارد بودن نوار اطمینان حاصل نمیکنم!!

پ.ن.: استاندارد خواندن نوار قلب، یعنی استفاده از روشی مشخص و گام به گام جهت بررسی نوار قلب که با بررسی آیدی بیمار، استاندارد بودن نوار قلب، ریتم قلبی و منظم بودن آن، تعداد ضربان و بررسی محور الکتریکی قلب آغاز می شود. این روش مورد تاکید اساتید قلب می باشد.

آیدی بیمار: نام و سن بیمار

استاندارد بودن نوار قلب: توجه به این نکته که نوار قلب به شیوه درست و معمول خود گرفته شده باشد.

+چیه دکتر؟
-چیزی نیست.
حمید میگه راستشو بگو، موندنی ام؟ میگم اره! و الان یادم میاد از آینده، که ممکنه به یکی الکی بگم آره موندنی ای! یکی که چی بگم، کلییی آدم! برگشت پیش دکتر عمومی، نسخه آماده ای برای درد اپیگاستر و رفتن به داروخونه، بعد از اطمینان حاصل کردن از این که نوار چیزی نداره، و یه خدارو شکر از جانب من، که آخیش تو نوار سوتی ندادم دیگه! (مگه جاهای دیگه سوتی داده بودم؟بگذریم...) داروخونه الکی کد رهگیری خواست. باشه

ادامه دارد...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
5💔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)


به حمید توصیه میکنم یه دکتر قلب بره، فشارش بالا بوده بالاخره، احتمالا قرص میده. میگه واقعا قرص میده؟ میگم بالاخره اگر فشار مرزی باشه شاید یه هولتر ببنده اگه تایید شد قرص بده.

هولتر فشارخون: دستگاهی که فشارخون را در ۲۴ ساعت شبانه روز اندازه می گیرد، جهت تایید تشخیص در مواردی که شک به ابتلا به فشارخون وجود دارد، به کار می رود


الان فک میکنم چقدر راحت گفتم. مرد 45 ساله ای که لابد فک میکرده 80 سال عمر میکنه، حتما ناراحت میشه از شنیدن این که باید قرص بخوره تا اخر عمر! مگه خود من وقتی فشارم مرزی بود کلی مقاومت نکردم برای پذیرش اش؟ مگه نه که ده بار فشار گرفتم از خودم تا طبیعی در بیاد بالاخره؟
دکتر عمومی چی داده بود؟ سرم، پنتوی تزریقی، امپول کتورولاک و هیوسین، قرص متوکلوپرامید، قرص کلیندیوم سی و قرص پنتو. خدا رو شکر اینا رو میتونم در مورد مصرفش خوب توضیح بدم به حمید، به جز کلیندیوم سی که مشکوکم روش و نسخه دکترو نگاه میندازم (دم حمید گرما ولی، بهم حس دکتر بودن داد خدایی علی رغم سوتی ها)

پنتو: پنتوپرازول


متوکلوپرامید رو برای تهوع فرض میکنم و میگم اگه نداری نخور، حمیدم قبول میکنه نخوره، بعد یادم میاد حرکات معده رو هم شاید تسهیل کنه، و اضافه میکنم برای پر بودن سر معده هم خوبه! به حمید میگم بره درمانگاه دولتی برای قلبش، تا لااقل هزینه اکو ارزون تر در بیاد...

صف سرم زدن شلوغه و حمید میگه تو نمیتونی بزنی، میگم من نزنم بهتره (خاطرات اون بیهوشی مسخره که به زور یکی دو تا آی وی نصفه و نیمه زدیم تو جونم حک شده!) و یکمم ناراحتی خفیف بهم دست میده، که کاش بلد بودم میرفتیم میزدیم براش دیگه تو خونه. یکمم برا تازه داماد سخنرانی کردم که آقا آره قلب خیلی مهمه برا دکترا و الان دیگه آنژیو اومده خیالمون راحت تره و ...

دیگه حس میکنم آخراش مهم نیست براش و من خوراکمه که این پدیده رو اینجوری تفسیر کنم که تو فکرش میگه: بسه دیگه! فهمیدیم دکتری! و حتی در ادامه توهم: حسودی ام شد بهت! عه میگه تازه زنم هم اینجوری بوده دیشب، و من شروع میکنم که آره اقا درد سر دل کلا خیلی علتاش معلوم نیست، روانی، استرس اینا موثره اون یهو میگه استرس! با تعجب. شاید فک کرده عهو تازه زنم استرسیه؟ که میگم نه آقا یک عاملی نیست و مولتی فکتوریاله و ... که امیدوارم قانع شده باشه.

+چی خوبه براش؟
-همین درمانای گیاهی و صبر!
+اره؟
-اره.
یعنی نه هلیکوباکتر؟ نه اندوسکوپی؟ تمام evidence based medicine (پزشکی مبتنی بر شواهد) تو گوشم فریاد میزنه و من میگم نه آقا جون. تو این ستینگ به نظرم دیس پپسی بدون زخم شایعه و علتش معلوم نیست خیلی، خودشونم امثال نورتریپتیلین رو میدن براش دیگه! یا این که صبر کنی دردش خوب بشه خودش


داماد منو میرسونه خونه و برمیگرده پیش حمید در صف سرم. دوست دارم با یه حالت بتمن طوری به علی، بچه کوچیک حمید بگم اره بابات خوب شد فهمیدی؟ خوشحال باش مثلا ! اره من پیشش بودم دیگه! اره بردیمش درمانگاه خوب شد دیگه. خانومشم میاد، میپرسه پس اون تشنجه تشنج واقعی نبود دیگه؟ لرز بود دیگه؟ میگم اره تشنج نبوده (بدون حتی گفتن یک "احتمالا" قبلش!) ولی خدا میدونه چی بود! شما میدونید چی بود اون لرزشه؟

سورن مسئولیت کمی در قبال استفاده از این روش ها در درمان بیماران تان قبول میکند!

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
7👍1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت نوزدهم

چرا انقدر دیر؟
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - چرا انقدر دیر؟

۲۱ سالش بود. با صورت رنگ پریده‌ و چشمان نسبتا بی‌تفاوتی به میز نگاه می‌کرد. شال آبی رنگی را به دقت دور سرش پیچیده بود، انگار می‌خواست نیمی از صورتش را از دید چشمان کنجکاو مردم مخفی کند.
بعد از گرفتن شرح‌حال اولیه فهمیدیم تالاسمی مینور(نوعی کم خونی ) دارد، بعد به پرونده‌اش نگاهی انداختیم و جواب آزمایشاتش را ورق به ورق بررسی کردیم. همراه‌ش می‌گفت جدیدا از گوش چپش خونریزی هم دارد. این را که شنیدم ناخودآگاه سرم را از روی برگه‌ها بالا آوردم و صورت دختر را دیدم، باورکردنی نبود. انگار یک نارنگی تازه رسیده را زیر آن پوست براق جا داده بودند. درست زیر چشم چپ. یک تومور واقعی و شاید ترسناک....
<لابد درد هم دارد، یا اصلا درد هم نداشته باشد، سنگین که هست. چطور می‌بیند؟

چشمش چرا قرمز شده؟ خونریزی گوشش هم به خاطر تومور است؟ اصلا چرا باید انقدر دیر مراجعه کند که انقدر پیشرفت کند؟> و این‌ها چیزهایی بودند که از ذهنم می‌گذشتند. 

با پرونده و مشتی کاغذ و عکس نزد استاد رفتیم. پزشک معالجش می‌‌خواست برای انجام شیمی درمانی تاییدیه بخش خون را داشته باشد، با خودم گفتم جای شکرش هست که بالاخره شیمی درمانی می‌کند. 

کارمان که تمام شد، کنجکاوی‌ام مرا به سمت بیمار و همراهش که از قضا پسرخاله‌اش بود، کشاند.
+ از کی این تومور رو دارن؟
_ ۵ ساله داره. ۳ سال قبل سرعت رشدش خیلی زیاد شد.
+ برای درمان هم مراجعه کردین؟
_ افغانستان درمان نداره. رفت اتفاقا ولی شیمی درمانی نداره. الان هم دو ماهه اومده ایران.

سرم را به نشانه تایید تکان دادم و با تشکری مکالمه را پایان دادم.
دیگر نمی‌دانستم باید برای چه چیزی یا چه کسی تاسف بخورم، چیزهای زیادی بودند،.... فراتر از تمام تصورات من یا آن دختر ۲۱ ساله.


نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
13💔2👎1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم

در انتضار آسیستول
نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
در انتظار آسیستول!👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

روز دوم استاجری طب اورژانس است. ساعت ۸:۱۰ بعد از این که حضورم را در دفتر منشی میزنم، وارد اورژانس می‌شوم. می‌بینم که همگروهی‌هایم کنار یکی از بیماران جمع شده‌اند. بیماری مبتلا به HCC (سرطان کبد) متاستاز داده و در حال احتضار را می‌بینم که انترن‌ها و رزیدنت‌ها در حال احیای او هستند. همگروهی‌ها در تلاش برای ثبت احیا به عنوان مشاهده پروسیجر (کار عملی) و گرفتن مهر از استادند؛ ولی چند چیز نظرم را جلب می‌کند:

پس از ۲۵ دقیقه احیا، رزیدنت قلب تنها به فکر آسیستول شدن (عدم وجود ضربان) بیمار است؛ دستور چند بار توقف موقت ماساژ را می‌دهد تا بلکه بتواند نوار آسیستول را در الکتروکاردیوگرام ثبت کند و ختم احیا بدهد؛ و وقتی هم ضربان‌های کوچکی در مانیتور دیده می‌شود، باز هم صبر می‌کند تا این ضربان‌ها نیز از بین بروند. با خودم می‌گویم: آیا این ضربان‌های کوچک آخرین تقلای بیمار برای زنده‌ماندن در این دنیا نیستند و ما نباید به نوعی بیمار را با همین ضربان‌ها به زندگی برگردانیم، یا واقعا کار از کار گذشته است؟ به راستی چه چیزی مرز بین ادامه احیا و یا ختم احیا را تعیین می‌کند؟ شاید تصمیم یک رزیدنت در موقعیت‌هایی شبیه این، حکم مرگ و زندگی یک شخص را تعیین می‌کند! آیا ما به عنوان یک انسان، صلاحیت تعیین مرگ و زندگی یک انسان دیگر را داریم؟ آیا می‌توان تعیین لحظه مرگ انسان را در تعدادی گایدلاین خلاصه کرد؟

متاسفانه آسیستول تکمیل می‌شود و ختم احیا اعلام می‌شود. در همان لحظه، رزیدنت‌ها با بی‌اعتنایی تمام به سمت بیمار دیگری می‌روند که مشاوره قلب برای آن بیمار داده شده‌است. فقط یک اینترن در کنار پسر بیمار که تازه رسیده می‌ماند و کمی به وی دلداری می‌دهد تا از گریه‌های وی بکاهد. آیا دگردیسی خاصی از دوره اینترنی به رزیدنتی رخ داده؟ آیا این طرز ارائه خبر بد، که بگوییم «دیگه میخوام ختم بدم» درست است؟ به همراه بیمار برای پذیرش مرگ عزیزش کمک می‌کند؟ یا اصلا در حیطه کاری پزشک و دانشجوی پزشکی نیست که بخواهد در پذیرش این غم به همراهان کمک کند؟

همیشه در طی تحصیلم ترس از این موقعیت‌ها مرا به فکر فرو برده است؛ موقعیت‌هایی که جان آدمی در دستان توست و با یک اشتباه می‌توانی همان جان را از شخص بگیری، یا با یک کار درست او را به زندگی برگردانی. به راستی چقدر برای این موقعیت‌ها آماده‌ایم؟ چقدر می‌توانیم بار روانی این موقعیت‌ها را به دوش بکشیم و همچنان بتوانیم به راحتی بیماران را مدیریت کنیم؟

و سوالات بسیار دیگری که ذهن مرا مشغول می‌کنند...

نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیستم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
22👍4👎1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم و یکم

پشت در های بسته
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ۹۹ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
2
پشت در های بسته-👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes

دلم نمی خواست در را باز کنم. در پرونده اش دیده بودم که او حتی از منِ نیمچه پرستارِ تازه بیست را پر کرده هم کم سن تر بود و بودنش دو ماه تمام وابسته به چند دستگاه در بخش آی سی یو بود و نفس هایش حالا در بند لوله ایست که از گلویش -آن گلوی نازک که کمی بالاتر تازه ریش دوانیده- بیرون زده.
مثل احمق ها سوال می پرسم و برای لحظه ای کوتاه هم از ذهنم تمام آن کتاب ها و جزوه ها و کلاس های درس رد نمی شود که عاقله دختر! نفسش در بند است نمی بینی؟! پاسخ می خواهی از تار های زایل گشته صوتی اش؟!
صدایی می آید. به جوشیدن قیر ته چاهی عمیق می ماند. مادرش به کمک خامی من و تقلا های او می آید و می گوید. از این که کلاه سرش نبود؛ که معجزه است به مقصد آن دنیا نرسیدنش؛ که "یادم بدهید! در خانه پرستاری اش را می کنم..."
راه نفسش را  پاک می کنم. "هیس؛ هیس! کمی طاقت بیاور! آخ؛ ببخشید! ببخشید که نمی توانی نفس بکشی. باور کن سریع ترین حالت ممکن است... عذر می خواهم که همین لوله ی باریک و تنگ را هم هر روز چند بار از تو دریغ می کنم. ببخشید مجبورم! ببخشید..."
بهم ریخته. لرزش دستانش این را تایید می کنند. می ترسم به او دست بزنم! آنقدر نحیف شده و استخوان هایش آنقدر گچ و میله و تیغ را پشت سر گذاشته که خجالت می کشم ناتوانی پاهایش را از نگاه بگذرانم.
در اتاق را می بندم. می خواهم فرار کنم. می خواستم مراقبی باشم برای درمان نه ناظری به نابودی ها! فرار می خواهم...

یک اتاق!
باور کنید فقط یک اتاق فاصله بود...
چهره اش را به زور شناختم. همان پسرک چند ماه پیشِ فلان بخشِ آن یکی بیمارستانِ اردیبهشت ماهِ تصادفیِ... وای وای! او که حرف می زند! او که نفسش در بند لوله ای نیست! آن واکر به چه کارش می آید؟ نکند..؟ یعنی می تواند..؟
می گویم تو یادت نیست ولی از آن روز لحظه ای از یاد ما نرفتی. آن روز دَرِ اتاقت را بستیم و خواستیم که فرار کنیم. دَرِ امروز را هم به زور باز کردیم...
هنوز باورم نشده که این مرد جوان سرحال، همون پسرک نحیف و زخم دار چند ماه پیش است.
از در نیمه باز، به در بسته اتاق قبلی نگاه می کنم.
ناامیدی های زیادی را پشت دَر اتاق ها جا گذاشته ام. به جهنم که خروس تخم نمی گذارد! به جهنم که درمان ندارد؛ که امید نیست؛ که همین است که هست. من هنوز هم فرار می کنم بله!
این بار اما به سمت درها! که باز کنمشان...
شاید پشت یکی از آن ها کسی که روزی با ناامیدی پشت سر گذاشته ام را ببینم.
شاید پشت یکی از آن ها، امید را پیدا کردم.

نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ٩٩ دانشگاه تهران



#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
11💔2👍1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم و دوم

The khaharmadar of flying

نویسنده: #گمنام313
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_دو #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Medinotes👩🏻‍⚕️👨🏻‍⚕️-
the khaharmadar* of flying
*

‌‌[۱۴۰۳/۳/۲۳]

🕥ساعت ۲۲و ۳۰

مریض اومد تو اتاق...
  از ظاهرش میشد فهمید  احتمالا شکستگی مچ پاس...


قبل از اینکه سفره دلشو بریزه وسط اتاق گچ پیش دستی کردم با عجله گفتم صب کنید صب کنید خود دکتر  بیان با خودشون صحبت کنید 🤚 ...

🕦۲۳ و ۳۰

رزیدنت وارد میشود ...

_خانم دکتر چخبره؟

بلافاصله بیمار بادی به غبعب انداخت سینه شو صاف کرد و با لبخندی پرغرور: سلام دکتر جان، از اشنایان اقای اشعری هستم 😎 پام مشکل پیدا کرده...

_رزیدنت:چی؟😳اقای اشعری؟
با یه نگاهی  بمن که توش انگار این مضمون بود(چرا زودتر زنگ نزدی بهم خانم دکتر🔪😐)

تمام قد ایستاده،با یه پسچر‌‌* آغوش باز طور و لبخند صمیمانه، کلی تحویلش گرفت و سلام احوالپرسی کرد، بسیار گرم ...♨️

_  میدونید ، چون از آشنایان ایشون هستید با بقیه تفاوت میکنه قطعا😊ببخشید اگه زیاد معطل شدین☺️

_بزگوارید شما ...😏ناگفته نماند از کارمندان بانک سین(!) هستم، درخدمت هستیم کاری لازم باشه...😌

دکتر با رغبت خاصی شروع کرد به معاینه اندام آسیب دیده بیمار...

بعدش رو به بنده:
خانم دکتر ایشون از آشنایان آقای اشعری هستند، سریع یه سرنسخه پیدا کن بیار 💁،،، زود باش معطل نکن...🤨


_راستی اقای اشعری چطورن؟ بهترن؟حتما  ارادت مارا خدمت ایشون برسانید...😄

_بنویس خانم دکتر :
بیمارستان امام حسین میدان امام حسین
بیمارستان فیروزگر میدان ولیعصر

با احترام تمام بلند شد برگه رو تحویل بده: بفرمایید اقا،
خییییلی سلام برسونید حتما ...☺️🙏

اونم درحالی که بحالت احترام تا زانو دولا شده بود و دست راست روبه نشانه ارادت روی قلب نهاده بود،  کلی تشکر کرد  و رفت که رفت...

رفتن همانا و انفجار اتاق گچ همانا(😂😂😂😂😂😂)

پ .ن : دکتر میگفت تو کل عمری که از خدا گرفته اولین بار بوده اشعری به گوشش می‌خورده...👩‍🦽

*فلای دادن یا فلایینگ (flying ):
منصرف کردنِ ماهرانه بیمار از ادامه درمان در مرکز فعلی و ارجاع دادن آن به بیمارستان‌های اطراف ، با هر بهانه ای اعم از نبود امکانات، احتمال خطر بدلیل دانشجومحور بودن بیمارستان‌،کمبود امکانات و خراب شدن دستگاه سی تی و سونوگرافی، فوت شدن ناگهانی استادِ مذکور و... به منظور کاهش لودِ کاری در کشیک و جلب رضایت سال بالاها
*خارمادرِ چیزی بودن(to be kharmadar of  some thing ):
بصورت تحت اللفظی از عبارت خواهرمادر (مجموعا بمعنای ناموس)اقتباس شده است ، درطول زمان دچار تحول کاربردی معنایی شده و اصطلاحا بمعنای پرفکت و عالی و صاحب تخصص و نظر در زمینه ای بودن، کار را عالی و بی نقص انجام دادن، تاپ بودن در مسئله ای، بی‌نظیر و کم‌نظیر بودن در آن مسئله، سرآمد روزگار بودن در چیزی ،نبوغ و درخشش در چیزی، حیرت برانگیز و استثنائی بودن در مسئله ای میباشد.
*پسچر(posture): وضعیت کلی بدن خصوصا با اشاره به زبان بدن و معنایی که حالت بدن به ذهن متبادر می‌کند


#گمنام۳۱۳ 👀
ورودی ۹۶ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_دو #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
😁53🙊2💔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و سوم

امید

نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_سه #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
امید-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

اینترن بخش داخلی که بودم اتفاقات عجیب و غریب زیاد پیش می آمد برای دیدن. کلا بخش عجیبیست بخش داخلی. پر از بیماری های مرموز که باید صد تا معما حل کنی تا به جواب برسی برای درمانش. بخشی با بیماری های متنوع و پر از روز های خوب و بد.
یکی از همین روز ها که بخش ریه را می‌گذراندم، صبح زود وارد بخش شدم تا بیماران استادم را قبل از راند صبح (ویزیت بیماران به همراه استاد) ویزیت کنم. گاهی اوقات قبل از راند اصلی، فلوی استاد (دانشجوی فوق تخصص آن رشته) نیز با ما راند می کرد تا راند اصلی سریع تر پیش برود. آن روز فلوی خودمان نبود. یک فلوی دیگر با من آمد تا ویزیت اولیه را انجام دهیم. یک آقای دکتر با قد بسیار بلند و صدای بسیار کم که به نظر می آمد از آن آدم های آرام و مسوولیت پذیر باشد. دانه به دانه تخت ها را با هم ویزیت کردیم و رسیدیم به تخت 22، بیمار جدید که تازه از آی سی یو به بخش منتقل شده بود.
آقای 80 ساله با بیماری زمینه ای ریوی و قلبی و سابقه سیگار که از دو ماه پیش بعد از انجام یک عمل جراحی الکتیو (غیر اورژانسی) بر روی دیافراگم دچار عفونت تنفسی و ماجراهای بعدش شده بود. یک ماه بود که اینتوبه (لوله تنفسی داخل نای) بود و تازه هوشیار شده و اکستیوب (بیرون آوردن لوله از نای) شده بود. همراهش همسرش بود. غر میزد که "ببین با یه عمل الکی که همه گفتن لازم نبود انجامش بدی و اصرار به انجامش داشتی چقد مریض شدی و افتادیم تو دردسر!" بعد رو کرد به ما و گفت "کم کم داره آلزایمر هم میگیره... ولی منو میشناسه فعلا. وضعیتش چطوره آقای دکتر؟" چشمان بیمار نیمه بسته بود. آدم نمی فهمید بیدار است یا خواب.
آقای دکتر به نظر می آمد کاملا در جریان بیمار است. انگار خودش در ای سی یو او را ویزیت می کرده. شروع کرد یک سری توضیحات دادن که روند درمان چطور پیش رفته و قرار است از الان به بعد چه کارهایی انجام شود. همان طور که داشت به صحبت هایش خیلی عادی ادامه می‌داد در انتها گفت "ما ایشون رو میتونیم امروز فردا مرخص کنیم و ادامه درمان دارویی رو تو منزل بگیرن. البته با توجه به وضعیت ریوی و قلبی ای که دارن به نظرم خیلی وقت زیادی ندارن و مدت زیادی زنده نمی مونن..." همان لحظه چشم های همراه بیمار گرد شد. با ابرو و زمزمه اشاره کرد که "وای آقای دکتر، اینجوری نگین میشنوه خب! "
یک دفعه آقای دکتر هول کرد... سرش را پایین انداخت و گفت " مگه خواب نیستن؟؟ " انگار هنوز در ذهنش بیمار همان بیمار غیرهوشیار آی سی یو بود. تقصیری هم نداشت. یک ماه او را در همان حال دیده بود. سریع تر بحث را تمام کرد و به من گفت چند اوردر (دستور پزشک) در پرونده اضافه کنم و رفتیم. من تعجب کرده بودم. چون همان روز صبح قبل از راند خودم بیمار را ویزیت کرده بودم و حال خوبی داشت. با من صحبت کرد. اخم و تخم کرد. از آن پیرمرد های بداخلاق ولی بی آزار بود. اما چیزی نگفتم. قطعا آقای دکتر وضع او را بهتر می‌دانست.
فردا صبح که رفتم بخش تا بیمار ها را ویزیت کنم، دیدم همسر تخت 22 دم در با لباس مشکی ایستاده. گریه می کرد. به من گفت "دیدی دخترم؟! قلب همسرم دیشب دیگه نزد... وایستاد!" اصلا نمی‌توانستم باور کنم. چرا این قدر یک دفعه ای! همه چیز که خوب بود. فعلا بیماری کنترل شده بود! قرار بود مرخص شود!
شاید قلب بیمار تخت 22 همان صبحش ایستاده بود... امید او به بدنش تمام شد... و بدون امید چطور می‌شود زنده ماند؟!

#زهرا_محرمیان_معلم
ورودی ۹۶ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_سه #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔182👎2
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و چهارم

تپلو

نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ۹۷ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_چهار #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تپلو-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

آروم گوشه اورژانس نشسته بود و سرش پایین بود، لباس راحتی‌ اش لحظه‌ای توجهمو جلب کرد و بعد رفتم اتاق ویزیت. پیرمردی نشسته بود دقیقا کنار دکتر، حدس زدم باید گوشاش سنگین باشه. ولوم صدای رزیدنت موقع پرسیدن سوالا و ولوم صدای خود پیرمرد بهم فهموند حدسم درسته.

"خانم دکتر!نمیدونید چقدر خطرناکه! چاقو رو تا آخر میکنه تو دماغش، به دماغش قیچی میزنه، دوتا بشقاب خون میاد! ما رو کتک میزنه موهاشو می کنه، توروخدا بستریش کن"

اینا جملات پدرش بود، وقتی با مادرش صحبت کردیم، بنظر رسید اونقدری که پدر می گفته هم اوضاع بد نبوده. معاینه‌اش کردم و بینی‌ش رو دیدم، اثری از زخم‌های توصیفی نبود. به سوالام جواب میده و وقتی میگم چرا چاقو رو می بری تو دماغت میگه: شیطون گولم زد.

بنظر می رسید پدر و مادر پیرش ازش خسته شده بودن، خصوصا پدرش ، چون پسرشون ۳۲ سالش بود و بخاطر مشکلات هوش (همون mental retarded) درست مثل بچه‌های ۵ ساله رفتار می کرد و همیشه توجه لازم داشت.

پدر اصرار می کنه، اصرار، اصرار، اصرار.
میخواد ازش خلاص شه وقتی میگیم چرا بیمارستان، چرا نمیبریش مرکز نگهداری میگه "اونجا کلی پول میخواد، اینجا خیلی ارزون تره برام، حداقل یه مدت اینجا باشه... دیگه نمی کشم"

تپلو آروم گوشه اورژانس نشسته، امیدوارم صدای بلند پدرشو نشنیده باشه، چون هیچکس دوست نداره بدونه تنها آدمای زندگیش میخوان هر طور شده ازش خلاص شن، حتی شده برای چند روز....

#آزاده_انگورج_تقوی
ورودی ۹۷ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_چهار #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔14🤔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و شش
مغاک، ترنسفرانس و آی سی یو

نویسنده: #shadow

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_شش #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
مغاک، ترنسفرانس و آی سی یو-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️


اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت.
نیچه


مفهوم ترنسفرانس (انتقال) ابتدا در اتاق درمان روانکاوی صورت بندی شد. وقتی مراجع یکهو با روانکاو طوری حرف می زد که انگار دارد با پدرش حرف می زند. فروید لحظاتی را نقل میکند که به شکلی عجیب پدر، برادر یا ... خطاب شده. بعدها گفت انگار درمواجهات بیرون اتاق درمان هم این جابجایی ها رخ می دهد. انگار گستره ی ایده ی «یافتن ابژه، [در واقع] بازیافتن آن است» خیلی وسیع تر از معشوق و مادر است. وقتی بی دلیل از کسی بدت می آید، یا خوشت می آید، احتمالا جایی آن زیرزیرها برایت شبیه کسی است که پیش تر می شناختی.

ابژه: object، در روانشناسی کسی یا چیزی در زندگی فرد که تاثیر مهمی بر او داشته است.



برای اینترن جماعت، از آن «پانسمان های سخت» محسوب می شد. اصلا مگر اینترن ICU می رود؟ شکمش مغاکی بود. من از وسط رسیده بودم. نمیدانستم چرا و چه عملی شده بود. من فقط با شکمی سفره شده روبرو بودم، که ترشح داشت. نمیدانم مایع پریتونئال بود، یا لیک مستقیم از روده. باز کرده بودند، برداشته بودند، نبسته بودند، فقط روی روده ها نایلون کشیده بودند. حالا نایلون نه، ازین بگ ها. خودش اما، هشیار و آگاه، اورینته به زمان و مکان، درد، تشنگی، گشنگی، بِد-ریدن، مُصر به پوشیده بودن ژنیتالیا، با لبی خندان به مغاک چشم می دوخت و می گفت، خوب میشم؟ مثل "او"، که به پدرم گفته بود، مگه سرطانم درمان داره؟


مایع پریتونئال: مایعی صفاقی
لیک: leak، نشت ترشحات به بیرون
بگ: bag، در بخش ها جهت جمع آوری ترشحات استفاده می شود.
بد-ریدِن: Bed-ridden، فردی که امکان حرکت و پایین آمدن از تخت خود را ندارد.
ژنیتالیا: ناحیه تناسلی


دوستش داشتم. با امید، این پلیدترین هدیه ی پاندورا، با خودم میگفتم مثلا این خوب بشود، بشود از موارد جالب و عجیب غریبی که آدم در بیمارستان می بیند. تعویض پانسمان روزی دو سه بار شده بود. گفت بعنوان آخرین کارت ۱۲ شب قبل خواب عوضش کن. دستتم درد نکنه. او می رفت خانه. بعد کارهای بخش یک ساعتی بیمارستان خلوت و تاریک را گز کردم تا ۱۲ شود. دور حوض نشستم، رو به غرب، نسیمی نرم و خنک، یادم نیست چه گوش دادم، هر چه بود شاد نبود، چه کسی شبها شاد گوش می دهد؟ نمیدانم آن شب بود که فکر کردم جای آدم های از دست رفته دیگر پر نمی شود، یا شبی دیگر بود، همانجا. پرستارش چشمهایش دوتا شده بود. فکر کنم این روزها آدم ها سر قول هایشان نمی مانند. پسفردا که نبودم به استاد تعریفم را کرده بود که ۱۱:۵۹ آمد برای پانسمان.

هفته بعد، رنگ ترشحات عوض شده بود، از خود روده بود دیگر. ۱۰ ۱۲ تا گاز می خواست. آقای کمک ایده ی خوبی داد، سرم می‌ریختیم و ساکشن میکردیم که خوب شسشتو داده شود. خانم پرستار وسایل را می داد و می رفت، میگفت دلش را ندارد. مگه چیه؟ مغاک است دیگر. نگران نباشید، بگ کشیدن روش، نمیتونه بهت خیره شه، اصلا تار می بینه.

ساکشن: جذب ترشحات به کمک مکش هوا با دستگاه مخصوص آن


آخرین بار، بهم نگفته بود برای پانسمان برم. خودم اما حواسم بود. بعد اتمام کارها، خسته، میخواستم بپیچانم و بخوابم، ولی نشد، نتوانستم. دکمه آسانسور را زدم. وقتی رسیدم، دو نفر بودند، صدای اعتراضش بالا بود، آخر هنوز هشیار و اورینته بود، اما بدنش پوشیده نبود. گفتم برای پانسمان آمده ام گفت دیگه دیر اومدی خودم عوض کردم. چند روز بعد، گفتند فلانی اکسپایر شد. یعنی مُرد. خوب شد در کشیک من نمرد. آخرین لحظاتش را ندیدم. مثل "او"، که وقتی مرد، نبودم. آخرین لحظاتش را ندیدم، آخرین تصاویرم از "او" حتی بهتر است، هشیار و اورنیته، با حال عمومی خوب، هنوز روی تخت نشسته، به سوالات پاسخ می دهد، شوخی میکند و من با قفل جعبه [پاندورا] ور می روم.


نویسنده: #shadow

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_پنج #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔42
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و هفتم

بیهوشی عمومی

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_هفت #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam