Medinotes – Telegram
Medinotes
582 subscribers
34 photos
1 link
Medinotes

جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و حتی روزمرگی‌های شمایی که جزو کادر درمانین... 🥼🩺

زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهش‌های دانشجویی)
Download Telegram
پشت در های بسته-👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes

دلم نمی خواست در را باز کنم. در پرونده اش دیده بودم که او حتی از منِ نیمچه پرستارِ تازه بیست را پر کرده هم کم سن تر بود و بودنش دو ماه تمام وابسته به چند دستگاه در بخش آی سی یو بود و نفس هایش حالا در بند لوله ایست که از گلویش -آن گلوی نازک که کمی بالاتر تازه ریش دوانیده- بیرون زده.
مثل احمق ها سوال می پرسم و برای لحظه ای کوتاه هم از ذهنم تمام آن کتاب ها و جزوه ها و کلاس های درس رد نمی شود که عاقله دختر! نفسش در بند است نمی بینی؟! پاسخ می خواهی از تار های زایل گشته صوتی اش؟!
صدایی می آید. به جوشیدن قیر ته چاهی عمیق می ماند. مادرش به کمک خامی من و تقلا های او می آید و می گوید. از این که کلاه سرش نبود؛ که معجزه است به مقصد آن دنیا نرسیدنش؛ که "یادم بدهید! در خانه پرستاری اش را می کنم..."
راه نفسش را  پاک می کنم. "هیس؛ هیس! کمی طاقت بیاور! آخ؛ ببخشید! ببخشید که نمی توانی نفس بکشی. باور کن سریع ترین حالت ممکن است... عذر می خواهم که همین لوله ی باریک و تنگ را هم هر روز چند بار از تو دریغ می کنم. ببخشید مجبورم! ببخشید..."
بهم ریخته. لرزش دستانش این را تایید می کنند. می ترسم به او دست بزنم! آنقدر نحیف شده و استخوان هایش آنقدر گچ و میله و تیغ را پشت سر گذاشته که خجالت می کشم ناتوانی پاهایش را از نگاه بگذرانم.
در اتاق را می بندم. می خواهم فرار کنم. می خواستم مراقبی باشم برای درمان نه ناظری به نابودی ها! فرار می خواهم...

یک اتاق!
باور کنید فقط یک اتاق فاصله بود...
چهره اش را به زور شناختم. همان پسرک چند ماه پیشِ فلان بخشِ آن یکی بیمارستانِ اردیبهشت ماهِ تصادفیِ... وای وای! او که حرف می زند! او که نفسش در بند لوله ای نیست! آن واکر به چه کارش می آید؟ نکند..؟ یعنی می تواند..؟
می گویم تو یادت نیست ولی از آن روز لحظه ای از یاد ما نرفتی. آن روز دَرِ اتاقت را بستیم و خواستیم که فرار کنیم. دَرِ امروز را هم به زور باز کردیم...
هنوز باورم نشده که این مرد جوان سرحال، همون پسرک نحیف و زخم دار چند ماه پیش است.
از در نیمه باز، به در بسته اتاق قبلی نگاه می کنم.
ناامیدی های زیادی را پشت دَر اتاق ها جا گذاشته ام. به جهنم که خروس تخم نمی گذارد! به جهنم که درمان ندارد؛ که امید نیست؛ که همین است که هست. من هنوز هم فرار می کنم بله!
این بار اما به سمت درها! که باز کنمشان...
شاید پشت یکی از آن ها کسی که روزی با ناامیدی پشت سر گذاشته ام را ببینم.
شاید پشت یکی از آن ها، امید را پیدا کردم.

نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ٩٩ دانشگاه تهران



#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
11💔2👍1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم و دوم

The khaharmadar of flying

نویسنده: #گمنام313
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_دو #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Medinotes👩🏻‍⚕️👨🏻‍⚕️-
the khaharmadar* of flying
*

‌‌[۱۴۰۳/۳/۲۳]

🕥ساعت ۲۲و ۳۰

مریض اومد تو اتاق...
  از ظاهرش میشد فهمید  احتمالا شکستگی مچ پاس...


قبل از اینکه سفره دلشو بریزه وسط اتاق گچ پیش دستی کردم با عجله گفتم صب کنید صب کنید خود دکتر  بیان با خودشون صحبت کنید 🤚 ...

🕦۲۳ و ۳۰

رزیدنت وارد میشود ...

_خانم دکتر چخبره؟

بلافاصله بیمار بادی به غبعب انداخت سینه شو صاف کرد و با لبخندی پرغرور: سلام دکتر جان، از اشنایان اقای اشعری هستم 😎 پام مشکل پیدا کرده...

_رزیدنت:چی؟😳اقای اشعری؟
با یه نگاهی  بمن که توش انگار این مضمون بود(چرا زودتر زنگ نزدی بهم خانم دکتر🔪😐)

تمام قد ایستاده،با یه پسچر‌‌* آغوش باز طور و لبخند صمیمانه، کلی تحویلش گرفت و سلام احوالپرسی کرد، بسیار گرم ...♨️

_  میدونید ، چون از آشنایان ایشون هستید با بقیه تفاوت میکنه قطعا😊ببخشید اگه زیاد معطل شدین☺️

_بزگوارید شما ...😏ناگفته نماند از کارمندان بانک سین(!) هستم، درخدمت هستیم کاری لازم باشه...😌

دکتر با رغبت خاصی شروع کرد به معاینه اندام آسیب دیده بیمار...

بعدش رو به بنده:
خانم دکتر ایشون از آشنایان آقای اشعری هستند، سریع یه سرنسخه پیدا کن بیار 💁،،، زود باش معطل نکن...🤨


_راستی اقای اشعری چطورن؟ بهترن؟حتما  ارادت مارا خدمت ایشون برسانید...😄

_بنویس خانم دکتر :
بیمارستان امام حسین میدان امام حسین
بیمارستان فیروزگر میدان ولیعصر

با احترام تمام بلند شد برگه رو تحویل بده: بفرمایید اقا،
خییییلی سلام برسونید حتما ...☺️🙏

اونم درحالی که بحالت احترام تا زانو دولا شده بود و دست راست روبه نشانه ارادت روی قلب نهاده بود،  کلی تشکر کرد  و رفت که رفت...

رفتن همانا و انفجار اتاق گچ همانا(😂😂😂😂😂😂)

پ .ن : دکتر میگفت تو کل عمری که از خدا گرفته اولین بار بوده اشعری به گوشش می‌خورده...👩‍🦽

*فلای دادن یا فلایینگ (flying ):
منصرف کردنِ ماهرانه بیمار از ادامه درمان در مرکز فعلی و ارجاع دادن آن به بیمارستان‌های اطراف ، با هر بهانه ای اعم از نبود امکانات، احتمال خطر بدلیل دانشجومحور بودن بیمارستان‌،کمبود امکانات و خراب شدن دستگاه سی تی و سونوگرافی، فوت شدن ناگهانی استادِ مذکور و... به منظور کاهش لودِ کاری در کشیک و جلب رضایت سال بالاها
*خارمادرِ چیزی بودن(to be kharmadar of  some thing ):
بصورت تحت اللفظی از عبارت خواهرمادر (مجموعا بمعنای ناموس)اقتباس شده است ، درطول زمان دچار تحول کاربردی معنایی شده و اصطلاحا بمعنای پرفکت و عالی و صاحب تخصص و نظر در زمینه ای بودن، کار را عالی و بی نقص انجام دادن، تاپ بودن در مسئله ای، بی‌نظیر و کم‌نظیر بودن در آن مسئله، سرآمد روزگار بودن در چیزی ،نبوغ و درخشش در چیزی، حیرت برانگیز و استثنائی بودن در مسئله ای میباشد.
*پسچر(posture): وضعیت کلی بدن خصوصا با اشاره به زبان بدن و معنایی که حالت بدن به ذهن متبادر می‌کند


#گمنام۳۱۳ 👀
ورودی ۹۶ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_دو #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
😁53🙊2💔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و سوم

امید

نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_سه #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
امید-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

اینترن بخش داخلی که بودم اتفاقات عجیب و غریب زیاد پیش می آمد برای دیدن. کلا بخش عجیبیست بخش داخلی. پر از بیماری های مرموز که باید صد تا معما حل کنی تا به جواب برسی برای درمانش. بخشی با بیماری های متنوع و پر از روز های خوب و بد.
یکی از همین روز ها که بخش ریه را می‌گذراندم، صبح زود وارد بخش شدم تا بیماران استادم را قبل از راند صبح (ویزیت بیماران به همراه استاد) ویزیت کنم. گاهی اوقات قبل از راند اصلی، فلوی استاد (دانشجوی فوق تخصص آن رشته) نیز با ما راند می کرد تا راند اصلی سریع تر پیش برود. آن روز فلوی خودمان نبود. یک فلوی دیگر با من آمد تا ویزیت اولیه را انجام دهیم. یک آقای دکتر با قد بسیار بلند و صدای بسیار کم که به نظر می آمد از آن آدم های آرام و مسوولیت پذیر باشد. دانه به دانه تخت ها را با هم ویزیت کردیم و رسیدیم به تخت 22، بیمار جدید که تازه از آی سی یو به بخش منتقل شده بود.
آقای 80 ساله با بیماری زمینه ای ریوی و قلبی و سابقه سیگار که از دو ماه پیش بعد از انجام یک عمل جراحی الکتیو (غیر اورژانسی) بر روی دیافراگم دچار عفونت تنفسی و ماجراهای بعدش شده بود. یک ماه بود که اینتوبه (لوله تنفسی داخل نای) بود و تازه هوشیار شده و اکستیوب (بیرون آوردن لوله از نای) شده بود. همراهش همسرش بود. غر میزد که "ببین با یه عمل الکی که همه گفتن لازم نبود انجامش بدی و اصرار به انجامش داشتی چقد مریض شدی و افتادیم تو دردسر!" بعد رو کرد به ما و گفت "کم کم داره آلزایمر هم میگیره... ولی منو میشناسه فعلا. وضعیتش چطوره آقای دکتر؟" چشمان بیمار نیمه بسته بود. آدم نمی فهمید بیدار است یا خواب.
آقای دکتر به نظر می آمد کاملا در جریان بیمار است. انگار خودش در ای سی یو او را ویزیت می کرده. شروع کرد یک سری توضیحات دادن که روند درمان چطور پیش رفته و قرار است از الان به بعد چه کارهایی انجام شود. همان طور که داشت به صحبت هایش خیلی عادی ادامه می‌داد در انتها گفت "ما ایشون رو میتونیم امروز فردا مرخص کنیم و ادامه درمان دارویی رو تو منزل بگیرن. البته با توجه به وضعیت ریوی و قلبی ای که دارن به نظرم خیلی وقت زیادی ندارن و مدت زیادی زنده نمی مونن..." همان لحظه چشم های همراه بیمار گرد شد. با ابرو و زمزمه اشاره کرد که "وای آقای دکتر، اینجوری نگین میشنوه خب! "
یک دفعه آقای دکتر هول کرد... سرش را پایین انداخت و گفت " مگه خواب نیستن؟؟ " انگار هنوز در ذهنش بیمار همان بیمار غیرهوشیار آی سی یو بود. تقصیری هم نداشت. یک ماه او را در همان حال دیده بود. سریع تر بحث را تمام کرد و به من گفت چند اوردر (دستور پزشک) در پرونده اضافه کنم و رفتیم. من تعجب کرده بودم. چون همان روز صبح قبل از راند خودم بیمار را ویزیت کرده بودم و حال خوبی داشت. با من صحبت کرد. اخم و تخم کرد. از آن پیرمرد های بداخلاق ولی بی آزار بود. اما چیزی نگفتم. قطعا آقای دکتر وضع او را بهتر می‌دانست.
فردا صبح که رفتم بخش تا بیمار ها را ویزیت کنم، دیدم همسر تخت 22 دم در با لباس مشکی ایستاده. گریه می کرد. به من گفت "دیدی دخترم؟! قلب همسرم دیشب دیگه نزد... وایستاد!" اصلا نمی‌توانستم باور کنم. چرا این قدر یک دفعه ای! همه چیز که خوب بود. فعلا بیماری کنترل شده بود! قرار بود مرخص شود!
شاید قلب بیمار تخت 22 همان صبحش ایستاده بود... امید او به بدنش تمام شد... و بدون امید چطور می‌شود زنده ماند؟!

#زهرا_محرمیان_معلم
ورودی ۹۶ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_سه #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔182👎2
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و چهارم

تپلو

نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ۹۷ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_چهار #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تپلو-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

آروم گوشه اورژانس نشسته بود و سرش پایین بود، لباس راحتی‌ اش لحظه‌ای توجهمو جلب کرد و بعد رفتم اتاق ویزیت. پیرمردی نشسته بود دقیقا کنار دکتر، حدس زدم باید گوشاش سنگین باشه. ولوم صدای رزیدنت موقع پرسیدن سوالا و ولوم صدای خود پیرمرد بهم فهموند حدسم درسته.

"خانم دکتر!نمیدونید چقدر خطرناکه! چاقو رو تا آخر میکنه تو دماغش، به دماغش قیچی میزنه، دوتا بشقاب خون میاد! ما رو کتک میزنه موهاشو می کنه، توروخدا بستریش کن"

اینا جملات پدرش بود، وقتی با مادرش صحبت کردیم، بنظر رسید اونقدری که پدر می گفته هم اوضاع بد نبوده. معاینه‌اش کردم و بینی‌ش رو دیدم، اثری از زخم‌های توصیفی نبود. به سوالام جواب میده و وقتی میگم چرا چاقو رو می بری تو دماغت میگه: شیطون گولم زد.

بنظر می رسید پدر و مادر پیرش ازش خسته شده بودن، خصوصا پدرش ، چون پسرشون ۳۲ سالش بود و بخاطر مشکلات هوش (همون mental retarded) درست مثل بچه‌های ۵ ساله رفتار می کرد و همیشه توجه لازم داشت.

پدر اصرار می کنه، اصرار، اصرار، اصرار.
میخواد ازش خلاص شه وقتی میگیم چرا بیمارستان، چرا نمیبریش مرکز نگهداری میگه "اونجا کلی پول میخواد، اینجا خیلی ارزون تره برام، حداقل یه مدت اینجا باشه... دیگه نمی کشم"

تپلو آروم گوشه اورژانس نشسته، امیدوارم صدای بلند پدرشو نشنیده باشه، چون هیچکس دوست نداره بدونه تنها آدمای زندگیش میخوان هر طور شده ازش خلاص شن، حتی شده برای چند روز....

#آزاده_انگورج_تقوی
ورودی ۹۷ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_چهار #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔14🤔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و شش
مغاک، ترنسفرانس و آی سی یو

نویسنده: #shadow

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_شش #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
مغاک، ترنسفرانس و آی سی یو-medinotes👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️


اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت.
نیچه


مفهوم ترنسفرانس (انتقال) ابتدا در اتاق درمان روانکاوی صورت بندی شد. وقتی مراجع یکهو با روانکاو طوری حرف می زد که انگار دارد با پدرش حرف می زند. فروید لحظاتی را نقل میکند که به شکلی عجیب پدر، برادر یا ... خطاب شده. بعدها گفت انگار درمواجهات بیرون اتاق درمان هم این جابجایی ها رخ می دهد. انگار گستره ی ایده ی «یافتن ابژه، [در واقع] بازیافتن آن است» خیلی وسیع تر از معشوق و مادر است. وقتی بی دلیل از کسی بدت می آید، یا خوشت می آید، احتمالا جایی آن زیرزیرها برایت شبیه کسی است که پیش تر می شناختی.

ابژه: object، در روانشناسی کسی یا چیزی در زندگی فرد که تاثیر مهمی بر او داشته است.



برای اینترن جماعت، از آن «پانسمان های سخت» محسوب می شد. اصلا مگر اینترن ICU می رود؟ شکمش مغاکی بود. من از وسط رسیده بودم. نمیدانستم چرا و چه عملی شده بود. من فقط با شکمی سفره شده روبرو بودم، که ترشح داشت. نمیدانم مایع پریتونئال بود، یا لیک مستقیم از روده. باز کرده بودند، برداشته بودند، نبسته بودند، فقط روی روده ها نایلون کشیده بودند. حالا نایلون نه، ازین بگ ها. خودش اما، هشیار و آگاه، اورینته به زمان و مکان، درد، تشنگی، گشنگی، بِد-ریدن، مُصر به پوشیده بودن ژنیتالیا، با لبی خندان به مغاک چشم می دوخت و می گفت، خوب میشم؟ مثل "او"، که به پدرم گفته بود، مگه سرطانم درمان داره؟


مایع پریتونئال: مایعی صفاقی
لیک: leak، نشت ترشحات به بیرون
بگ: bag، در بخش ها جهت جمع آوری ترشحات استفاده می شود.
بد-ریدِن: Bed-ridden، فردی که امکان حرکت و پایین آمدن از تخت خود را ندارد.
ژنیتالیا: ناحیه تناسلی


دوستش داشتم. با امید، این پلیدترین هدیه ی پاندورا، با خودم میگفتم مثلا این خوب بشود، بشود از موارد جالب و عجیب غریبی که آدم در بیمارستان می بیند. تعویض پانسمان روزی دو سه بار شده بود. گفت بعنوان آخرین کارت ۱۲ شب قبل خواب عوضش کن. دستتم درد نکنه. او می رفت خانه. بعد کارهای بخش یک ساعتی بیمارستان خلوت و تاریک را گز کردم تا ۱۲ شود. دور حوض نشستم، رو به غرب، نسیمی نرم و خنک، یادم نیست چه گوش دادم، هر چه بود شاد نبود، چه کسی شبها شاد گوش می دهد؟ نمیدانم آن شب بود که فکر کردم جای آدم های از دست رفته دیگر پر نمی شود، یا شبی دیگر بود، همانجا. پرستارش چشمهایش دوتا شده بود. فکر کنم این روزها آدم ها سر قول هایشان نمی مانند. پسفردا که نبودم به استاد تعریفم را کرده بود که ۱۱:۵۹ آمد برای پانسمان.

هفته بعد، رنگ ترشحات عوض شده بود، از خود روده بود دیگر. ۱۰ ۱۲ تا گاز می خواست. آقای کمک ایده ی خوبی داد، سرم می‌ریختیم و ساکشن میکردیم که خوب شسشتو داده شود. خانم پرستار وسایل را می داد و می رفت، میگفت دلش را ندارد. مگه چیه؟ مغاک است دیگر. نگران نباشید، بگ کشیدن روش، نمیتونه بهت خیره شه، اصلا تار می بینه.

ساکشن: جذب ترشحات به کمک مکش هوا با دستگاه مخصوص آن


آخرین بار، بهم نگفته بود برای پانسمان برم. خودم اما حواسم بود. بعد اتمام کارها، خسته، میخواستم بپیچانم و بخوابم، ولی نشد، نتوانستم. دکمه آسانسور را زدم. وقتی رسیدم، دو نفر بودند، صدای اعتراضش بالا بود، آخر هنوز هشیار و اورینته بود، اما بدنش پوشیده نبود. گفتم برای پانسمان آمده ام گفت دیگه دیر اومدی خودم عوض کردم. چند روز بعد، گفتند فلانی اکسپایر شد. یعنی مُرد. خوب شد در کشیک من نمرد. آخرین لحظاتش را ندیدم. مثل "او"، که وقتی مرد، نبودم. آخرین لحظاتش را ندیدم، آخرین تصاویرم از "او" حتی بهتر است، هشیار و اورنیته، با حال عمومی خوب، هنوز روی تخت نشسته، به سوالات پاسخ می دهد، شوخی میکند و من با قفل جعبه [پاندورا] ور می روم.


نویسنده: #shadow

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_پنج #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔42
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و هفتم

بیهوشی عمومی

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_هفت #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
بیهوشی عمومی

در اورژانسیم، خسته و بیحال. از صبح آمده‌ایم اورژانس، کلی صدای دستگاه ها رو تحمل کرده‌ایم، با استادی که سخت میگیرد و سخت مریض میبیند نشسته‌ایم و به بدترین اتفاقات ممکن فکر کرده‌ایم و بدحال ترین ها را دیده‌ایم (با اغراقی که مرا بابتش ببخشید). یهو پرستار میگه تخت فلان کُده. باز دوباره میگه بچه ها تخت فلان کده ها. مریض در سرویس نفرولوژی بستری است. یعنی به طرز کنایه‌آمیزی عملا مال این جا نیست، منتقل شده به نفرولوژی، در انتظار خالی شدن بخشه و در واقع مال اورژانس نیست. ما اینترن ها و رزیدنت های داخلی میگیم: مریض نفرو رو هم ما باید CPR کنیم؟ (و این صداها اکنون تو ذهنم پلی میشه: برگه مشاوره مریض رزیدنت رو من باید بنویسم؟ سوند مریض نفرو رو من باید بذارم؟ و قص علی هذا) ( با شباهتی که شاید موجه نباشد، که مرا بابتش ببخشید).

مریض کُده: کد ۹۹ که به معنای ایست قلبی-ریوی بوده و لازم است CPR یا همان احیای قلبی-ریوی آغاز شود.



القصه که بله، ما فداکارتر از این حرفاییم. میریم بالا سرش به CPR. ذهنیت من در مورد احیا چیه؟ یه کار بی‌فایده و بی‌معنی و پوچ. بی‌اثر و بی‌مورد. چرا باید مریضو اصلا اذیت کرد اساسا؟ مریض داغون اینتوبه رو! بدون کوچک ترین حسی فشار دادن متناوب قفسه سینه شو انجام میدم. یهو اون سوال قدیمی میاد تو ذهنم: خب این که مرده، الان دست بهش میزنیم باید غسل مس میت کنیم؟ خصوصا بعد از این که عملا در دقیقه اول، رزیدنت نفرو که حالا رسیده، میگه مردمک هاش دوبل میدریازه، چیزی که اخرشم نفهمیدم تو هر کانتکستی چه معنی ای رو میده، ولی خب، تو ذهنم ثبته که این ینی ریشه مغزی اش پوکیده. ینی تمام دیگه اقا باید قبول کرد.

دوبل میدریاز: هر دو مردمک گشادتر از حد نرمال است‌.



فلوی نفرو هم میاد. کار داره انجام میشه و نهایتا شاید بعد ده دقیقه رزیدنت میگه بیخیال دیگه. فلو هم موافقه. فلو خیلی محترمانه به من و رزیدنت خسته نباشید میگه و اینجا سقلمه ماجراست: رزیدنت به همراه مریض که آخرای کار ایستاده بغل تخت میگه: خدا بهتون صبر بده! یهو به خودم میام،شاید به طور ناقص که واای! چقدر بی‌معنی بود برام این ماجرا! چقدر پوچ بود برام! خصوصا وقتی اول کار میبینم همراه خود مریض هم خیلی ظاهرا براش مهم نیست، فک میکنم که پس لابد اتفاق مهمی نیست دیگه. یکی دیگه مرد، یه CPR ناموفق دیگه مثل همیشه و تمام. ناگهانه که همراه مریض منفجر میشه از گریه. اون آقای میانسال ظاهرا مقتدر و دست به سینه ایستاده، مثل سیل بهاری میباره. و من تازه به ذهنم میرسه که عععه! چقدر همه چیز مسخره شده! بابا این یارو آدم مهمی بوده برا خودش. اون آدمی بوده که شاید تو زندگی‌اش احترام زیادی داشته، شاید حاج ممد قصابی بوده که یه محل ازش حساب میبردن. شاید اوس حسین نجاری بوده که همه دنبال این بودن که کاراشونو بسپرن بهش. و شاید مهم تر از همه، بابا بوده، بابایی که خیلی وقتا پدر بچه‌هاشو درآورده و خیلی وقتا هم دوستشون داشته و بهشون نون و آب داده. ای بابا. عجب چیزی. عجب سوزنی فرو شد تو پهلوم. شاید احیا کار بی‌فایده‌ایه اره، ولی مرگ آدما مهمه. غم داره، غصه داره. اون تیکه گوشت افتاده رو تخت که مدفوعش جاریه و خودش حتی نفسم نمیکشه و بوی گندش اپروچ کردن [نزدیک شدن] بهش رو سخت کرده، مرگ قطعی‌اش واقعه‌ایه که دل برخی رو شکسته و ناراحت شون کرده. و چقدر میترسم چون من تازه هنوز ۲۰ تا احیا رو هم تجربه نکردم! چقدر زود مرگ برات عادی شد!

#سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_هفت #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
14💔1
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیست و هشتم

برداشت آزاد - شماره 00 (دو صفر)

نویسنده: -س ۱۴۰۲

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_هشت #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
برداشت آزاد- شماره 00 (دوصفر)

سلام به همه تون
سلام به همه‌مون
فقط خواستم بگم

از این روزهای لعنتی سرشار از افسوس متنفرم!

از 《تنهایی بزک》 شده ی دانشجویان《تاپ》 پزشکی متنفرم!

از نوشتن کلمه ی 《متنفرم》متنفرم!


از تنازع برای 《دیده شدن》به جای 《دیدن》 متنفرم!
از صداقتی که ساده لوحی است و خود را 《لو دادن》 متنفرم!

از تلخی حس شیرین 《زرنگ‌بازی》 متنفرم !

و متنفرم از دست و پا زدن صداقت برای بقا در میدان منازعه ی زرنگ بازی!

از حس 《محصور شدن》 در بین فرعونهای کوچک مصرستان متنفرم!

از دیدن ردای مقدس طبابت بر تن 《بی‌جانان》 متنفرم!

از نوشتن کلمه ی 《متنفرم》، متنفرم!

-س ۱۴۰۲


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_هشت #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
12💔3🤝2🔥1