توی همهٔ حیطهها این اتفاق میفته؛ یهسری از نکات دست به دست میچرخن و برای افرادی که تازه دارن وارد این حیطه میشن، این ذهنیتو ایجاد میکنن که نکتهٔ دیگهای وجود نداره یا برای صحبتهای دیگه، نباید اهمیت آنچنانی قائل شد …
تو این محتوا درمورد یه مهارتی صحبت کردیم که خیلی از بازیگرها بهش توجه نمیکنن چون به طرز عجیب و اغراقآمیزی درگیر مهارتهای بدن و بیان هستن 🎭
https://www.instagram.com/reel/DSnNrKAiN39/?igsh=MXV3a2hmamtzZXk3cQ==
@orca_journal
تو این محتوا درمورد یه مهارتی صحبت کردیم که خیلی از بازیگرها بهش توجه نمیکنن چون به طرز عجیب و اغراقآمیزی درگیر مهارتهای بدن و بیان هستن 🎭
https://www.instagram.com/reel/DSnNrKAiN39/?igsh=MXV3a2hmamtzZXk3cQ==
@orca_journal
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنها موسیقی؛ خستگی و غبارِ روزمره را از روح میزداید🎵✨
| برتهولد اوئرباخ؛ نویسنده و رماننویس آلمانی
@orca_journal
| برتهولد اوئرباخ؛ نویسنده و رماننویس آلمانی
@orca_journal
❤4
“بازیگری” شبیه یک ماراتن است؛ نه دوی سرعت!
اگر عجله کنی، قبل از خط پایان تو را از پا در میآورد🎭
| آلپاچینو؛ بازیگر و فیلمساز
@orca_journal
اگر عجله کنی، قبل از خط پایان تو را از پا در میآورد🎭
| آلپاچینو؛ بازیگر و فیلمساز
@orca_journal
❤4
نمیدونم واستون پیش اومده یا نه؛ اما خیلی اتفاق آشناییه که از فردی که قلم خوبی داره، بپرسن :
+ چرا چندوقته نمینویسی؟
و اون جواب بده که « نمیتونم…نمیشه… قلم یاری نمیکنه» و کلی جملهٔ دیگه که مضمونی جز فاصلهٔ قلم با صاحبش نداره :)💔
| این چند خط نوشتهٔ ایرجطهماسب عزیز، به خوبی این داستانو روایت میکنه …
@orca_journal
+ چرا چندوقته نمینویسی؟
و اون جواب بده که « نمیتونم…نمیشه… قلم یاری نمیکنه» و کلی جملهٔ دیگه که مضمونی جز فاصلهٔ قلم با صاحبش نداره :)💔
| این چند خط نوشتهٔ ایرجطهماسب عزیز، به خوبی این داستانو روایت میکنه …
@orca_journal
❤8
رفقای اُرکایی سلام 🌊
چند وقتی میشه که وسعت اقیانسمون بیشتر شده و افراد زیادی چه در پلتفرمهای مجازی (اینستاگرام و تلگرام) و چه در دنیای واقعی، به جمعمون پیوستن و مارو دنبال میکنن… این موضوع بیاندازه مارو خوشحال میکنه و بابتش ممنون و شکرگزار هستیم✨
اما بعد از پخش شدن اولین شمارهٔ نشریمون در باب موضوع آدمها؛ تصمیم گرفتیم غیر از دایرکت اینستاگرام، راه ارتباطی دیگری هم داشتهباشیم تا شما بتونید نظرات خودتونو واسمون ارسال کنید و حتی برای پیشنهادات کاری، باهامون درارتباط باشید 🤝🏻
از الان به بعد، مجلهٔ هنری اُرکا یک آیدی پشتیبانی داره که صرفاً برای شنیدن پیشنهادات، انتقادات و درخواستهای همکاری شما عزیزان ایجاد شده و در قسمت توضیحات/ denoscription کانال قرار گرفته…
از همین لحظه، مشتاق خوندن پیامهای شما هستیم و چه بهتر که از نظراتتون درمورد شمارهٔ اول نشریه، شروع کنیم 🪽
@orca_journal
چند وقتی میشه که وسعت اقیانسمون بیشتر شده و افراد زیادی چه در پلتفرمهای مجازی (اینستاگرام و تلگرام) و چه در دنیای واقعی، به جمعمون پیوستن و مارو دنبال میکنن… این موضوع بیاندازه مارو خوشحال میکنه و بابتش ممنون و شکرگزار هستیم✨
اما بعد از پخش شدن اولین شمارهٔ نشریمون در باب موضوع آدمها؛ تصمیم گرفتیم غیر از دایرکت اینستاگرام، راه ارتباطی دیگری هم داشتهباشیم تا شما بتونید نظرات خودتونو واسمون ارسال کنید و حتی برای پیشنهادات کاری، باهامون درارتباط باشید 🤝🏻
از الان به بعد، مجلهٔ هنری اُرکا یک آیدی پشتیبانی داره که صرفاً برای شنیدن پیشنهادات، انتقادات و درخواستهای همکاری شما عزیزان ایجاد شده و در قسمت توضیحات/ denoscription کانال قرار گرفته…
از همین لحظه، مشتاق خوندن پیامهای شما هستیم و چه بهتر که از نظراتتون درمورد شمارهٔ اول نشریه، شروع کنیم 🪽
@orca_journal
❤6👍2
❤6
- گفت: با من دوست بشوید! من تک و تنهام🥀
+ طنین بهش جواب داد: من تک و تنهام… من تک و تنهام… من تک و تنهام…
آن وقت با خودش فکر کرد:« چه سیارهٔ عجیبی! خشکِ خشک و تیزِ تیز و شورِ شور!
این هم آدمهاش که یک ذره قوهٔ تخیل ندارند و هرچه را بشنوند عیناً تکرار میکنند…تو اخترک خودم گلی داشتم که همیشه اول او حرف میزد…»🪐
| شازده کوچولو؛ آنتوان دو سنت اگزوپری
@orca_journal
+ طنین بهش جواب داد: من تک و تنهام… من تک و تنهام… من تک و تنهام…
آن وقت با خودش فکر کرد:« چه سیارهٔ عجیبی! خشکِ خشک و تیزِ تیز و شورِ شور!
این هم آدمهاش که یک ذره قوهٔ تخیل ندارند و هرچه را بشنوند عیناً تکرار میکنند…تو اخترک خودم گلی داشتم که همیشه اول او حرف میزد…»🪐
| شازده کوچولو؛ آنتوان دو سنت اگزوپری
@orca_journal
❤6
ادبیات میفهماند چرا درد میکشیم؛
موسیقی یادمان میدهد چطور دوام بیاوریم🤝🎶
| چارلز بوکوفسکی
@orca_journal
موسیقی یادمان میدهد چطور دوام بیاوریم🤝🎶
| چارلز بوکوفسکی
@orca_journal
❤6
Audio
صدای “سوسن تسلیمی” رو میشنوید که به مفهوم صدای متن و صدای دیالوگ میپردازد؛ جایی که زبان دیگر صرفاً حامل معنا نیست، بلکه خودِ صدا به عنصر اجرایی تبدیل میشود✨
| «صدای نقش باید در بیاید» و متن باید شنیده شود نه اینکه فقط گفته شود👌🏻
@orca_journal
| «صدای نقش باید در بیاید» و متن باید شنیده شود نه اینکه فقط گفته شود👌🏻
@orca_journal
❤4
+ آزادی چیزی نیست که آرزویش را بکنی؛
باریست که باید تحملش کنی.
هیچکس مقصر نیست، و این بدترین بخش ماجراست.»
(نفس عمیق)
وقتی فهمیدم راه فراری نیست،
دیگر نترسیدم…
فقط خسته شدم.
📚نمایشنامه مگسها
ژان پل سارتر
@orca_journal
باریست که باید تحملش کنی.
هیچکس مقصر نیست، و این بدترین بخش ماجراست.»
(نفس عمیق)
وقتی فهمیدم راه فراری نیست،
دیگر نترسیدم…
فقط خسته شدم.
📚نمایشنامه مگسها
ژان پل سارتر
@orca_journal
❤6
Audio
برای بعضی از خبرها، کلمات قایمموشکبازی میکنن و خب توهم رغبتی برای اینکه بگردی دنبالشون و پیداشون کنی، نداری …
درمورد مامان عزیز سینما و تئاتر، شیرینیزدانبخش و رفتنشون، متنی رو زیباتر از نوشتهٔ علیرضا آرا پیدا نکردم و فکر میکنم همین چیدمان کلمه؛ برای این درد ناگهانی و بزرگ، کفایت باشه :)💔
«شیرین خانم حرفهایترین، آشناترین و خوشانرژیترین تماشاگر ثابت نمایشهای شهر بود… بعدتر که قدم به دنیای بازیگری گذاشت، همه دیدند چقدر توانمند و بینظیر است.
خانوم یزدانبخش همچون اسمش شیرین بود، او عزیز خانوادهٔ سینما و تئاتر بود، خاله شیرین تئاتر دیشب مارا و جهان نمایش را ترک کرد. یادش گرامی و روانش غرق نور و آرامش🌱
شما را همیشه با خنده شیرین به یاد خواهیم داشت، شیرین خانم»
@orca_journal
درمورد مامان عزیز سینما و تئاتر، شیرینیزدانبخش و رفتنشون، متنی رو زیباتر از نوشتهٔ علیرضا آرا پیدا نکردم و فکر میکنم همین چیدمان کلمه؛ برای این درد ناگهانی و بزرگ، کفایت باشه :)💔
«شیرین خانم حرفهایترین، آشناترین و خوشانرژیترین تماشاگر ثابت نمایشهای شهر بود… بعدتر که قدم به دنیای بازیگری گذاشت، همه دیدند چقدر توانمند و بینظیر است.
خانوم یزدانبخش همچون اسمش شیرین بود، او عزیز خانوادهٔ سینما و تئاتر بود، خاله شیرین تئاتر دیشب مارا و جهان نمایش را ترک کرد. یادش گرامی و روانش غرق نور و آرامش🌱
شما را همیشه با خنده شیرین به یاد خواهیم داشت، شیرین خانم»
@orca_journal
💔2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مگه چقدر پیش میاد که وقتی آهنگی پخش میشه، یاد یه فیلم بیفتیم، مزرعه ذرت ببینیم، یاد همون فیلم بیفتیم، سفینه فضایی و کهکشان از جلو چشممون رد بشه و حتی درمورد جهان موازی بخونیم و بشنویم، لبخند بزنیم و بگیم عه؟ اینکه خودشه…😅🤝🏻
| این ویدئو یه تجدید خاطرهٔ سینمایی واسه هممونه؛ جایی که مک کانهی، شرایط فیلمبرداری اینترستلار رو مرور میکنه و به نقطه ابتدایی این اثر برمیگرده
@orca_journal
| این ویدئو یه تجدید خاطرهٔ سینمایی واسه هممونه؛ جایی که مک کانهی، شرایط فیلمبرداری اینترستلار رو مرور میکنه و به نقطه ابتدایی این اثر برمیگرده
@orca_journal
❤3
+ هیچچیز قطعی نیست؛
ما حرف میزنیم، چون اگر سکوت کنیم، باید فکر کنیم!
📚نمایشنامه در انتظار گودو
ساموئل بکت
@orca_journal
ما حرف میزنیم، چون اگر سکوت کنیم، باید فکر کنیم!
📚نمایشنامه در انتظار گودو
ساموئل بکت
@orca_journal
❤4
آدمایی که یتیم میشن، از لباس تنشون گرفته، تا فکر و دغدغه و زاویهدیدشون، همه و همه سیاه میشه🖤
دلم نمیخواد بگم هنرهای نمایشی، بهتره اصلا بگم هنر این مملکت دیشب، با رفتن بهرامبیضایی بزرگ و اسطوره یتیم شد…
و حقیقتا اُرکا هم ترجیح میده امروز، اقیانوسشو تیره و تار نگه داره :)🌊
مطالب امروز کانال صحبتهای مختلف آدمحسابیهای هنری خصوصا تئاتری، درمورد استاد بیضاییه؛ شاید خیلیامون ایشونو نشناسیم، شاید آثاری ازشون ندیده و نخونده باشیم، امّا شک ندارم صحبتهای این افراد ، به اندازه امروزمون حداقل، بزرگی ایشونو نشون میده …
@orca_journal
دلم نمیخواد بگم هنرهای نمایشی، بهتره اصلا بگم هنر این مملکت دیشب، با رفتن بهرامبیضایی بزرگ و اسطوره یتیم شد…
و حقیقتا اُرکا هم ترجیح میده امروز، اقیانوسشو تیره و تار نگه داره :)🌊
مطالب امروز کانال صحبتهای مختلف آدمحسابیهای هنری خصوصا تئاتری، درمورد استاد بیضاییه؛ شاید خیلیامون ایشونو نشناسیم، شاید آثاری ازشون ندیده و نخونده باشیم، امّا شک ندارم صحبتهای این افراد ، به اندازه امروزمون حداقل، بزرگی ایشونو نشون میده …
@orca_journal
💔9
• علی جعفری فوتمی، منتقد و پژوهشگر تئاتر🎭
آقای بیضایی، چرا از رفتنتان اینهمه شوکه شدیم؟از دیشب که نوشتههای دوستدارانتان را میخوانم، یک سهگانه مدام تکرار میشود: خشم، اندوه، ناباوری.
خشم قابل فهم است؛ وقتی میدانیم با چه بیرحمی کسی را که تمام فکر و جانش ایران بود، از زیستن در وطن محروم کردند. و بله، زیستن فقط نفس کشیدن نیست؛ وقتی امکان کار و آفرینش را از کسی میگیرند، عملاً حق زندگی را او گرفتهاند.
اندوه هم روشن است. از دست دادن یلی چون شما، حتی اگر دهها بیضایی دیگر کنارمان بودند، باز هم سنگین بود؛ چه رسد به اینکه میدانیم شما یکی بودید و همان یکبودن، درد را چند برابر میکند.
اما ناباوری چرا؟
تعارف که نداریم؛ ۸۷ سال، سن غافلگیرکنندهای برای مرگ نیست. هر که میآید، لاجرم میرود. و چه غریب که شما درست در سالروز آمدنتان رفتید، تا پنجم دی برای همیشه سهبار در ذهن ما تکرار شود: تولد شما، رفتن شما، و رفتن اکبر رادی.
با همه اینها، شوکه شدیم. باور نکردیم. خبرها را بالا و پایین کردیم، شاید جایی نوشته باشند شایعه است، شاید اشتباه شده باشد. نشد.
از دیشب به این «باور نکردن» فکر میکنم. این ناباوری تعارف نبود، واقعی بود. ما واقعاً امکان مردن شما را از ذهنمان حذف کرده بودیم. انگار یک قرارداد نانوشته بسته بودیم با خودمان:
مگر بهرام بیضایی هم میمیرد؟
و جوابمان ساده بود:
نه نمی میرد.
خندهدار است؟ شاید.
اما این همان جاودانگی است که بیاجازه به شما داده بودیم.
ما فکر نکرده بودیم اگر یک روز نباشید، چه میشود. خیالمان از بودنتان راحت بود. و حالا وحشت بعد از شماست که اینطور آشفتهمان کرده. ادامه دادن راه شما شعار نیست؛ ترسناک است. چون بعد از شما، فقط به داشتههای قبلیمان دل خوش میکنیم، و راستش بعید است حالا حالاها کسی چیز جدی جدیدی به این داشتهها اضافه کند.
آقای بیضایی،
آمدن و رفتن حق همه آدمهاست، حق شما هم بود.
اما رفتن شما، حق ما نبود.
ما خیلی از آنچه از دور به نظر میآید تنهاتریم…
@orca_journal
آقای بیضایی، چرا از رفتنتان اینهمه شوکه شدیم؟از دیشب که نوشتههای دوستدارانتان را میخوانم، یک سهگانه مدام تکرار میشود: خشم، اندوه، ناباوری.
خشم قابل فهم است؛ وقتی میدانیم با چه بیرحمی کسی را که تمام فکر و جانش ایران بود، از زیستن در وطن محروم کردند. و بله، زیستن فقط نفس کشیدن نیست؛ وقتی امکان کار و آفرینش را از کسی میگیرند، عملاً حق زندگی را او گرفتهاند.
اندوه هم روشن است. از دست دادن یلی چون شما، حتی اگر دهها بیضایی دیگر کنارمان بودند، باز هم سنگین بود؛ چه رسد به اینکه میدانیم شما یکی بودید و همان یکبودن، درد را چند برابر میکند.
اما ناباوری چرا؟
تعارف که نداریم؛ ۸۷ سال، سن غافلگیرکنندهای برای مرگ نیست. هر که میآید، لاجرم میرود. و چه غریب که شما درست در سالروز آمدنتان رفتید، تا پنجم دی برای همیشه سهبار در ذهن ما تکرار شود: تولد شما، رفتن شما، و رفتن اکبر رادی.
با همه اینها، شوکه شدیم. باور نکردیم. خبرها را بالا و پایین کردیم، شاید جایی نوشته باشند شایعه است، شاید اشتباه شده باشد. نشد.
از دیشب به این «باور نکردن» فکر میکنم. این ناباوری تعارف نبود، واقعی بود. ما واقعاً امکان مردن شما را از ذهنمان حذف کرده بودیم. انگار یک قرارداد نانوشته بسته بودیم با خودمان:
مگر بهرام بیضایی هم میمیرد؟
و جوابمان ساده بود:
نه نمی میرد.
خندهدار است؟ شاید.
اما این همان جاودانگی است که بیاجازه به شما داده بودیم.
ما فکر نکرده بودیم اگر یک روز نباشید، چه میشود. خیالمان از بودنتان راحت بود. و حالا وحشت بعد از شماست که اینطور آشفتهمان کرده. ادامه دادن راه شما شعار نیست؛ ترسناک است. چون بعد از شما، فقط به داشتههای قبلیمان دل خوش میکنیم، و راستش بعید است حالا حالاها کسی چیز جدی جدیدی به این داشتهها اضافه کند.
آقای بیضایی،
آمدن و رفتن حق همه آدمهاست، حق شما هم بود.
اما رفتن شما، حق ما نبود.
ما خیلی از آنچه از دور به نظر میآید تنهاتریم…
@orca_journal
😢4❤1
• علی شمس، نویسنده، مترجم و کارگردان تئاتر🎭
گفته بود با آنچه میسازیم، ایرانی هستیم، نه با آنچه از دست میدهیم…
خوابگزارِ فارسی بیغلط، پاسبانِ دقیق کلمات، دینمردِ ایراندوست و جادونویس عزیزم از دنیا رفت.
چه کشور خلوتی !
مرگ چنان خواجه نه کاریست خُرد…
@orca_journal
گفته بود با آنچه میسازیم، ایرانی هستیم، نه با آنچه از دست میدهیم…
خوابگزارِ فارسی بیغلط، پاسبانِ دقیق کلمات، دینمردِ ایراندوست و جادونویس عزیزم از دنیا رفت.
چه کشور خلوتی !
مرگ چنان خواجه نه کاریست خُرد…
@orca_journal
❤4
• امید طاهری، نمایشنامهنویس و منتقد تئاتر 🎭
شبی که شجریان رفت، باران میبارید. پنجره را باز کردم، مرغ سحر را پلی کردم و طوری شد که همسایهها آمدند لب پنجره و زمزمه کردیم…
امشب رستوران هتل بودم که خبر را دیدم. نمیدانم چه شکلی شدم که مهماندار هتل گفت : «حالت خوبه؟»
گفتم: «نه!»
پرسید : «طوریشده؟»
گفتم: «شما نمیشناسی احتمالا ؛ ولی بهرام بیضایی رفت»
شوکه شد…
چند لحظه خشکش زد و گفت: «بیضایی؟»
رفت و یه گوشه نشست و بعد از چند لحظه صدای فیلم مسافران از گوشی مهماندار هتل گوشم را پر کرد.
قبل از این اتفاق به خودم فحش دادم که چرا تهران نیستم؟!
حداقل میرفتم کافه، با دوستام دورهم مینشستیم و سکوت میکردیم و شاید این بغض لعنتی دستاشو از دور گلوم میکشید؛ اما وقتی تصویر مهماندار پیر هتل رو دیدم که داشت گوشههایی از مسافران رو تماشا میکرد و هر از گاهی با انگشت ، گوشهٔ چشمش رو خشک میکرد، دلم میخواست بغلش کنم و زار بزنم.
@orca_joirnal
شبی که شجریان رفت، باران میبارید. پنجره را باز کردم، مرغ سحر را پلی کردم و طوری شد که همسایهها آمدند لب پنجره و زمزمه کردیم…
امشب رستوران هتل بودم که خبر را دیدم. نمیدانم چه شکلی شدم که مهماندار هتل گفت : «حالت خوبه؟»
گفتم: «نه!»
پرسید : «طوریشده؟»
گفتم: «شما نمیشناسی احتمالا ؛ ولی بهرام بیضایی رفت»
شوکه شد…
چند لحظه خشکش زد و گفت: «بیضایی؟»
رفت و یه گوشه نشست و بعد از چند لحظه صدای فیلم مسافران از گوشی مهماندار هتل گوشم را پر کرد.
قبل از این اتفاق به خودم فحش دادم که چرا تهران نیستم؟!
حداقل میرفتم کافه، با دوستام دورهم مینشستیم و سکوت میکردیم و شاید این بغض لعنتی دستاشو از دور گلوم میکشید؛ اما وقتی تصویر مهماندار پیر هتل رو دیدم که داشت گوشههایی از مسافران رو تماشا میکرد و هر از گاهی با انگشت ، گوشهٔ چشمش رو خشک میکرد، دلم میخواست بغلش کنم و زار بزنم.
@orca_joirnal
❤2💔1