عصیان| گاه نوشته های عباس طاهری – Telegram
عصیان| گاه نوشته های عباس طاهری
181 subscribers
151 photos
81 videos
10 files
72 links
عصیان خیزشی است در مقابل ناحقی ها و بی حقی ها...
و جایی برای گفتن حرفی حق، ولو تلخ و کوتاه...
سرچ میکنم، میخونم، می‌نویسم!





گاه نوشته های عباس طاهری...
ارتباط با من: @astaheri
Download Telegram
https://www.yjc.ir/00bllj
باشگاه خبرنگاران جوان؛ عباس سیاح طاهری* - اسرائیل در حمله اخیر خود به قطر نشان داد که جنگ امروز فقط در میدان نظامی رخ نمی‌دهد، بلکه همزمان در عرصه رسانه و افکار عمومی نیز جریان دارد. بلافاصله پس از حمله، ارتش اسرائیل بیانیه رسمی صادر کرد و دفتر نخست‌وزیر نتانیاهو نیز مسئولیت مستقیم این اقدام را پذیرفت.

در ادامه، حمله با نام «قله آتش» معرفی شد؛ نامگذاری‌ای که در ظاهر یک جزئیات ساده است، اما در واقع بخشی از فرایند مشروعیت‌بخشی است. واژه «عملیات» و انتخاب یک نام نمادین برای آن، تلاشی آشکار بود برای اینکه این اقدام به‌جای آن‌که به‌عنوان تجاوز نظامی دیده شود، به‌صورت یک اقدام حساب‌شده و حرفه‌ای بازنمایی گردد.

اسرائیل به این هم بسنده نکرد. تصاویر اتاق فرماندهی عملیات با حضور نخست‌وزیر، وزیر خارجه و رئیس دستگاه امنیتی منتشر شد. این تصاویر دقیقاً با هدف القای اقتدار سیاسی، هماهنگی نهادی و انسجام ملی به افکار عمومی طراحی شده بود. به بیان دیگر، حمله به قطر نه فقط با موشک که با تصویر و روایت همراه شد. اسرائیل کوشید از دل یک اقدام پرمناقشه، صحنه‌ای نمایشی بسازد که در آن سیاستمداران در کنار نظامیان، به‌عنوان مدیران مشروع امنیت منطقه ظاهر می‌شوند.

این رفتار یادآور الگوی آشنای آمریکا در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان است. آمریکا بار‌ها حملات خود را با روایت‌هایی، چون «دفاع از منافع ملی» یا «مبارزه با تروریسم» توجیه کرده است و کوشیده با چارچوب‌بندی زبانی و رسانه‌ای، از یک اقدام نظامی، یک ضرورت امنیتی بسازد. اسرائیل امروز همان مسیر را در غرب آسیا دنبال می‌کند. پیام روشن است: اسرائیل می‌خواهد برای خود همان حقی را قائل شود که آمریکا برای خود در سطح جهانی تعریف کرده است؛ حقی برای اقدام پیش‌دستانه هرجا که منافعش به خطر افتاده باشد.

واکنش قطر نیز نشان داد که این رخداد فقط یک حمله نظامی نبود، بلکه بخشی از یک مهندسی ارتباطی در سطح منطقه بود. دولت قطر در بیانیه‌ای اعلام کرد دیگر در روند میانجی‌گری میان حماس و اسرائیل نقشی نخواهد داشت. این تصمیم به‌وضوح هم‌راستا با خواست اسرائیل بود. نکته مهم‌تر آن است که در متن بیانیه هیچ نشانی از زبان تهدید یا تلافی دیده نمی‌شد؛ گویی دوحه ترجیح داد به جای مقاومت، موقعیت جدید را بپذیرد. همزمان، عربستان سعودی نیز اعلام کرد از مواضع قطر حمایت می‌کند. پرسش اساسی اینجاست: حمایت از چه چیزی؟ از کناره‌گیری قطر از نقش میانجی؟ از پذیرش غیرمستقیم نقش برتر اسرائیل در معادلات منطقه‌ای؟

پیامی که از دل این مجموعه اقدامات مخابره می‌شود، روشن‌تر از همیشه است. هیچ کشوری در منطقه نمی‌تواند مدعی شود که تصمیمات گذشته‌اش ضامن امنیت است. نه غنی‌سازی هسته‌ای، نه مذاکره با آمریکا، نه میزبانی پایگاه‌های خارجی و نه حتی فاصله‌گذاری از گروه‌های مقاومت، هیچ‌کدام مانع از آن نخواهد شد که اسرائیل به خاک آن کشور حمله نکند. اسرائیل با زبان رسانه و تصویر این پیام را جا می‌اندازد که تنها معیار امنیت یا ناامنی، تصمیم این رژیم است.

به همین دلیل است که حمله به قطر را نمی‌توان یک رویداد صرفاً نظامی دانست. این حمله بخشی از یک عملیات ترکیبی بود؛ عملیاتی که به همان اندازه که در آسمان قطر انجام شد، در ذهن و افکار عمومی منطقه نیز اجرا گردید. اسرائیل با استفاده از چارچوب‌بندی زبانی، روایت‌سازی تصویری و نمایش قدرت، کوشید تجاوز خود را مشروع جلوه دهد و آن را به‌عنوان یک ضرورت امنیتی جا بزند. سکوت یا همراهی بازیگران منطقه‌ای مانند قطر و عربستان، تنها این روایت را تقویت کرد و راه را برای شکل‌گیری نظمی تازه هموار ساخت؛ نظمی که در آن اسرائیل نه تنها یک بازیگر نظامی، بلکه روایتگر اصلی واقعیت‌های منطقه خواهد بود.

این رخداد نشان می‌دهد آینده تحولات غرب آسیا بیش از پیش در پیوند میان میدان جنگ و میدان رسانه رقم خواهد خورد. در چنین شرایطی، آن‌که بتواند روایت خود را بهتر به افکار عمومی تحمیل کند، قدرت واقعی را در دست خواهد داشت. اسرائیل در این حمله ثابت کرد که در پی همین راهبرد است و می‌خواهد با تلفیق قدرت سخت و قدرت نرم، جایگاه خود را به‌عنوان «بزرگ‌تر منطقه» تثبیت کند.
قدرت معنا در برابر قدرت تهدید، نگاهی ارتباطاتی به سخنان مقام معظم رهبری

سخنان اخیر رهبری در فضایی منتشر شد که جامعه ایران زیر فشار شایعات و جنگ روانی رسانه‌های خارجی قرار داشت. از منظر علوم ارتباطات، این سخنرانی نه صرفاً یک موضع‌گیری سیاسی، بلکه اقدامی برای تولید معنا، آرامش و انسجام ملی بود. رهبری با «چارچوب‌بندی» تهدیدها به‌عنوان فرصتی برای اعتماد و ایستادگی، ذهنیت جمعی را بازآرایی کرد. تکرار کلیدواژه‌هایی چون «اعتماد» و «وحدت»، لحن آرام و قاطع، و استفاده از زبان هویت‌ساز، همگی به کاهش اضطراب و تقویت همبستگی اجتماعی انجامید. پیام‌ها برای دو سطح داخلی و خارجی تنظیم شد: اطمینان‌بخشی به ملت و نمایش اقتدار در برابر قدرت‌های جهانی.

در نتیجه، این سخنان سه دستاورد ارتباطی داشت: آرام‌سازی جامعه، تقویت انسجام ملی، و ارسال پیام روشن عقلانیت و ایستادگی به جهان. این نمونه نشان می‌دهد که قدرت واقعی امروز در توانایی معنا‌سازی و هدایت افکار عمومی است، نه صرفاً در ابزارهای سخت.

متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://www.yjc.ir/00bnEI

@osyaan
مکانیسم ماشه؛ بحران سیاسی یا آزمایش روانی جامعه ایران؟

وقتی از «مکانیسم ماشه» سخن گفته می‌شود، بحث فقط در سطح دیپلماسی یا متون حقوقی باقی نمی‌ماند. این واژه، به محض طرح شدن، در زندگی روزمره مردم نفوذ می‌کند؛ در قیمت ارز، در بازار کالاهای اساسی، در گفت‌وگوهای خانوادگی سوالات کودکانه پسرم و حتی در سطح امید و اضطراب جمعی. فعال‌سازی یا حتی تهدید به فعال‌سازی این مکانیسم، روان جامعه را دستخوش نوسان می‌کند و همین نوسان می‌تواند آثار عمیقی بر رفتار اجتماعی، اعتماد عمومی و سرمایه روانی کشور داشته باشد. تجربه‌های گذشته نشان داده است که هر بار بازگشت تحریم‌ها به میان آمده، نخستین پیامد آن افزایش «عدم قطعیت» و اضطراب عمومی بوده است. وقتی مردم نمی‌دانند فردا قیمت‌ها چه خواهد شد یا چه محدودیت‌های تازه‌ای در راه است، احساس فقدان کنترل بر زندگی خود را تجربه می‌کنند. این احساس زمینه‌ساز رشد شایعات و تقویت روایت‌های غیررسمی می‌شود. به موازات این اضطراب، نوعی «خستگی سیاسی-اقتصادی» در جامعه شکل می‌گیرد؛ مردمی که بارها با چرخه تحریم و تهدید مواجه شده‌اند، انرژی روانی خود را برای مقابله با وضعیت‌های تازه از دست می‌دهند و به سوی بی‌تفاوتی یا نومیدی سوق داده می‌شوند. در چنین شرایطی اگر روایت‌های رسانه‌ای مسئولانه نباشد و پیام‌های رسمی دچار تناقض یا تأخیر شوند، اعتماد عمومی فرسایش پیدا می‌کند و جای خالی آن را اخبار هدایت‌شده و شایعات پر می‌کنند.
علم ارتباطات به ما می‌آموزد که بحران‌ها تنها در میدان سیاست رخ نمی‌دهند، بلکه در میدان پیام‌ها و ادراک‌ها نیز ساخته و بازتولید می‌شوند. از این منظر، سه اصل کلیدی برای کنترل پیامدهای روانی مکانیسم ماشه اهمیت دارد: شفافیت، تداوم و سازگاری. شفافیت یعنی مردم دقیقاً بدانند چه اتفاقی افتاده و چه تصمیمی در راه است. تداوم یعنی اطلاع‌رسانی نباید به چند بیانیه پراکنده محدود شود، بلکه باید جریان اطلاعاتی منظم وجود داشته باشد که اجازه ندهد خلأ خبری با شایعات پر شود. و سازگاری یعنی مسئولان و نهادهای مختلف پیام‌های متناقض صادر نکنند؛ زیرا همین تناقض، به اندازه اصل بحران، اضطراب‌زا است.
در این میان نقش مردم، مسئولان و رسانه‌ها هر کدام تعیین‌کننده است. مردم باید «مصونیت اطلاعاتی» پیدا کنند؛ به این معنا که خبر را از منابع معتبر پیگیری کنند، در برابر شایعات عجولانه عمل نکنند و با بازنشر بی‌تأمل پیام‌های هیجانی، زنجیره اضطراب را طولانی‌تر نسازند. مسئولان باید با سرعت و دقت اطلاع‌رسانی کنند، پیام‌های خود را هماهنگ سازند و هم‌زمان سیاست‌های حمایتی مشخص برای گروه‌های آسیب‌پذیر ارائه دهند تا حس امنیت اجتماعی تقویت شود. رسانه‌ها نیز باید میان خبر و هیجان تفاوت قائل شوند. تیترهای فاجعه‌ساز و مبالغه‌آمیز اضطراب را دوچندان می‌کند، در حالی که گزارش‌های تحلیلی و مستند می‌تواند مخاطب را آماده سازد و از او در برابر شایعات حفاظت کند.
به بیان روشن، مکانیسم ماشه تنها یک ابزار در عرصه سیاست بین‌الملل نیست، بلکه یک «تجربه اجتماعی-روانی» برای مردم است. این تجربه می‌تواند جامعه را به سمت اضطراب و بی‌اعتمادی سوق دهد یا برعکس، فرصتی برای ارتقای سواد رسانه‌ای و تقویت انسجام ملی باشد. اگر مردم هوشیارانه رفتار کنند، مسئولان به اصول ارتباطی پایبند باشند و رسانه‌ها مسئولانه خبررسانی کنند، می‌توان از شدت پیامدهای روانی کاست و فضای تصمیم‌گیری عقلانی را حفظ کرد. مدیریت چنین شرایطی تنها با اراده سیاسی ممکن نیست؛ نیازمند مسئولیت‌پذیری رسانه‌ها و مشارکت فعال شهروندان نیز هست.
من به عنوان پژوهشگر ارتباطات بر این باورم که آیندهٔ جامعه در گرو آن است که پیام‌ها چگونه مدیریت شوند. بحران‌ها همیشه وجود دارند، اما این نحوه ارتباط است که تعیین می‌کند بحران به یک زخم روانی جمعی بدل شود یا به فرصتی برای همبستگی و بلوغ اجتماعی.


همین یاداشت در روزنامه‌ وطن امروز ۷ مهر ماه:

https://vatanemrooz.ir/fa/news/411741/%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-%D8%B4%D8%B1%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D8%B4%D9%87-%D8%BA%D8%B1%D8%A8


@osyaan
آناتومی یک عملیات روانی در فضای مجازی

جمعه شب، هجدهم مهر ۱۴۰۴، یکی از ملموس‌ترین نمونه‌های جنگ شناختی در فضای مجازی رقم خورد؛ شایعه‌ای درباره ترور سردار اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه، که با طراحی و زمان‌بندی دقیق در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد و به‌سرعت در سطح منطقه‌ای گسترش یافت. برای من که سال‌ها به مطالعه الگوهای انتشار اطلاعات کاذب و روش‌های عملیات روانی پرداخته‌ام، این رویداد، نمونه‌ای گویا از چگونگی شکل‌گیری و گسترش یک بحران مصنوعی در اکوسیستم ارتباطی معاصر بود.

ماجرا از ساعت ۱۷:۴۰ به وقت گرینویچ (۲۱:۱۰ به وقت تهران آغاز شد، زمانی که دیپلمات رسمی رژیم صهیونیستی در سازمان ملل، با نام «غضبان والید» (GadbanWaleed) پیامی کوتاه منتشر کرد: «شب بخیر، فرمانده قاآنی» همراه با تصویری از او. این جمله مبهم، که بیش از شصت‌وشش هزار بازدید داشت، در ظاهر بی‌اهمیت می‌نمود، اما در واقع آغازگر عملیات بود. ابهامی حساب‌شده در جمله‌ای کوتاه کاشته شد تا ذهن‌ها را به سمت احتمالات مختلف سوق دهد؛ همان چیزی که در نظریه‌های ارتباط جمعی از آن با عنوان «کاشت بذر» یاد می‌شود. دو دقیقه بعد، در ساعت ۱۷:۴۲ به وقت گرینویچ (۲۱:۱۲ به وقت تهران ) حساب ترور آلارم که حدود دویست‌وشصت هزار دنبال‌کننده دارد، نوشت: «گزارش‌ها حاکی است قاآنی پس از یک حمله به بیمارستان منتقل شده است.» بدون ذکر منبع و با لحنی هیجان‌برانگیز، موج دوم آغاز شد. این حساب پیش‌تر نیز بارها با انتشار اخبار تأییدنشده نقش «تشدیدگر شایعات» را ایفا کرده بود.
در کمتر از نیم ساعت، شبکه‌ای از حساب‌های ظاهراً مستقل اما هم‌جهت وارد میدان شدند. رسانه‌های غیررسمی صهیونیستی، برخی رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، و فعالان مخالف جمهوری اسلامی، همگی این روایت را بازنشر کردند. در ادبیات عملیات روانی، این مرحله «تقویت چندمنبعی» نام دارد: ایجاد توهم اعتبار از طریق تکرار یک خبر از منابع متعدد. در چنین الگویی، حتی اگر هر منبع از واژه‌هایی مانند «تأییدنشده» یا «شایعه» استفاده کند، در نهایت مجموع بازنشرها باعث می‌شود روایت ساختگی در ذهن مخاطب به واقعیت نزدیک شود. این همان سازوکاری است که نظریه «مارپیچ سکوت» الیزابت نوئل-نویمان توضیح می‌دهد؛ یعنی تکرار یک روایت در فضای عمومی به‌تدریج آن را به افکار غالب بدل می‌کند.
میان ساعت ۱۸:۲۵ تا ۱۸:۵۰ به وقت گرینویچ (۲۱:۵۵ تا ۲۲:۲۰ به وقت تهران)، حجم بازدیدها به بیش از صد هزار رسید، در حالی‌که هیچ منبع رسمی یا تصویری از حادثه وجود نداشت. رسانه‌های معتبر بین‌المللی و داخلی تا ساعت ۲۲:۰۰ به وقت گرینویچ (۰۱:۳۰ بامداد به وقت تهران) سکوت اختیار کردند. نه بی‌بی‌سی، نه رویترز، و نه خبرگزاری‌های ایرانی مانند فارس یا تسنیم، هیچ گزارشی در این‌باره منتشر نکردند. تنها خبرگزاری برنا، در تحلیلی کوتاه، این خبر را بخشی از جنگ روانی رژیم صهیونیستی علیه ایران دانست. (البته بعدتر فارس تکذیبیه ای منتشر کرد اما دیر بود.) همین شکاف میان «اکوسیستم شایعه» و «اکوسیستم خبر معتبر» نشان می‌دهد که چگونه ساختار شبکه‌های اجتماعی بدون دروازه‌بانی خبری، به بستری برای تولید و توزیع بحران‌های مصنوعی تبدیل شده است.
تحلیل داده‌های متن‌باز از چهل‌وپنج پیام نخست منتشرشده نشان می‌دهد این عملیات دارای ساختاری چندلایه بوده است. منبع اولیه، فردی با موقعیت رسمی و در نتیجه برخوردار از «اعتبار نهادی» بود. منبع ثانویه، حسابی با سابقه در انتشار هشدارهای امنیتی تأییدنشده. لایه سوم، مجموعه‌ای از رسانه‌ها و فعالان سیاسی همسو با اهداف رژیم صهیونیستی که نقش بازتاب‌دهنده را ایفا کردند. بررسی آماری نشان می‌دهد نرخ تعامل کاربران با این پیام‌ها حدود ۲.۸ درصد و نرخ بازنشر کمتر از ده درصد بوده است؛ نشانه‌ای از تردید عمومی نسبت به صحت ماجرا. اما در عملیات روانی، هدف همیشه باورپذیری کامل نیست؛ گاهی صرفاً ایجاد ابهام، سنجش واکنش جامعه هدف، یا فرسایش اعتماد عمومی کفایت می‌کند. این همان چیزی است که در نظریه تبلیغات سیاه توصیف می‌شود؛ یعنی اطلاعاتی که نه برای اقناع، بلکه برای آشفتن ذهن و سست کردن اطمینان جمعی طراحی می‌شوند.
در این میان، سکوت یا تأخیر رسانه‌های داخلی نیز بخش مهمی از مسئله است. اگرچه بی‌توجهی به شایعه می‌تواند از بازتولید آن جلوگیری کند، اما در شرایطی که مخاطب در خلأ اطلاعاتی قرار دارد، این سکوت خود می‌تواند به تداوم ابهام کمک کند. در چنین موقعیت‌هایی، رسانه‌های رسمی باید با دقت، اما به‌موقع وارد عمل شوند تا مرز میان خبر و دروغ را برای افکار عمومی روشن نگه دارند.
👏1
جمع‌بندی این رویداد، تصویری روشن از آسیب‌پذیری فضای اطلاعاتی امروز ایران و منطقه در برابر دستکاری هدفمند است. این موج شایعه‌سازی نه بر پایه اطلاعات واقعی، بلکه بر مبنای طراحی روانی دقیق پیش رفت؛ از یک طعنه دیپلماتیک آغاز شد، در بستر شبکه‌های اجتماعی تقویت گردید و به بحران ساختگی در سطح افکار عمومی انجامید. تحلیل‌ها نشان می‌دهد با احتمال نود درصد، این ماجرا محصول یک عملیات رسانه‌ای برنامه‌ریزی‌شده و تنها ده درصد ناشی از سوءبرداشت یا شوخی بوده است.
در دنیایی که مرز میان خبر و شایعه تا این اندازه شکننده شده، سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی تنها سپر دفاعی جامعه است. شناخت سازوکار عملیات روانی، تشخیص منابع معتبر و آگاهی از اهداف پنهان بازیگران رسانه‌ای، ضرورتی حیاتی برای حفظ سلامت فضای عمومی محسوب می‌شود. همان‌گونه که سردار قاآنی خود در واکنش به این ماجرا گفت: «رژیم صهیونیستی اخبار ترور من را منتشر می‌کند تا دوستان نگران شوند، با من تماس بگیرند و این‌ها بتوانند جای دقیق من را پیدا کنند.» این جمله نه‌فقط پاسخی شخصی، بلکه درسی مهم برای همه ماست که بدانیم در جنگ روانی عصر شبکه‌ها، هر پیام می‌تواند تله‌ای اطلاعاتی باشد.

همین یادداشت در وطن امروز:
vtn.ir/001jFb
این مطب را هفته گذشته برای رسانه ای نوشته بودم...
Forwarded from عباس طاهری
روایت، آخرین سلاح مقاومت

در آستانه هفت اکتبر، وقتی قلم بر کاغذ می‌آید، نمی‌توانم از بُعد عمیق زخم‌ها و فریادهای فروخورده بگذرم؛ اما قصد دارم این بار از دریچه‌ای متفاوت - دریچه ارتباطات - بنویسم؛ از آنچه فقط دیده نمی‌شود اما معنا می‌بخشد.
اگر در ششم اکتبر در غزه بوده باشی ـ در آن جنگ خاموش روزمره، در میان برق ناپیوسته و صدای انفجارهای دوردست، در میان ترس نهفته در چشم کودکان و پیران ـ آنگاه شاید بتوانی بپذیری که ۷ اکتبر نه یک حادثه بیرونی ناگهانی، که انفجار جمعیِ ناگفته‌ها، جمعیِ فروخفته‌ها بود. اگر در آن روزها نباشی، اگر آن زندگی را لمس نکرده باشی، هر توضیحی ـ هر تحلیلی ـ همچون پژواکی سطحی باقی می‌ماند. عاملی که اغلب در پس پرده می‌ماند، تصور فروپاشی جزئی است: وقتی محاصره و محدودیت، زندگی را به حیات تدریجیِ باخته تبدیل کرده است، وقتی امیدها ـ کوچک و بزرگ ـ به قربانیان خاموشی بدل شده‌اند، گزینه مرگ ناگهانی می‌تواند به چشمِ جمعی «آزادیِ آخرین» جلوه کند. یکی از مسئولان حماس این‌گونه تعبیر کرده است که مردم غزه میان مرگ تدریجی و مرگ یکباره، حاضر شدند که یکباره و با عزت بمیرند. این گزینش، بی‌آنکه عاملی صرفاً نظامی یا آنی باشد، واجد زیست‌عاطفی عمیقی است: واکنشی است به فقدان انتخاب، به تحمیل دائمی مرگ در قطعات کوچک، به زخم‌هایی که هر روز تازه می‌شوند.
اما این انتخاب، صرفاً یک حرکت فیزیکی نیست، که حرکت نمادین قدرتمندی است در بستر سیاست رسانه‌ای. آنچه در طوفان الاقصی شگفت‌آور است، نه تنها قدرت نظامیِ آن حمله، بلکه طراحی ارتباطی و روایت‌سازی صیقل‌یافته‌ای است که پشت آن قرار دارد. در نقد ارتباطات جنگ، ما می‌آموزیم که میدان نبرد معادل گفتمان است؛ جنگ تصویر، جنگ معنا، جنگ روایت است - نه صرفا تبادل آتش. نظریه‌پردازان ارتباطات می‌گویند که کنترل پیام، تعیین فُرم و انتخاب زمان، در بسیاری موارد قدرت غلبه بر قدرت سخت است. در این مورد، حماس نه صرفاً یک عملیات نظامی انجام داد، بلکه یک «عمل ارتباطیِ راهبردی» طراحی کرد.
یکی از تکنیک‌های شاخص استفاده از «مثلث قرمز» است، نمادی که به سرعت در فضای رسانه‌ای گسترش یافت: نمادی ساده اما پرمعنا، که تصویر قربانی را در بستر شهادت، مقاومت و هشدار یک‌جا جمع می‌کرد. این نماد به مثابه نشانه‌ای بصریِ جمعی تبدیل شد که یادآور خون، ایستادگی و هشدار به جهان است. نمادهایی از این دست در نظریه نشانه‌شناسی ارتباطات اهمیت دارند: آن‌ها نه صرفاً تصاویری زیبا یا شاعرانه‌اند، که قراردادهای معنا را فعال می‌کنند و حافظه بصری را در مخاطب جهانی مدیریت می‌کنند.
علاوه بر آن، حماس در این عملیات به اندازه‌ای بر «دوربین همراه رزمندگان» سرمایه گذاشت که هر تک‌گامشان تبدیل به محتوای رسانه‌ای شد. در بسیاری از ویدیوها، جنگجو دوربینی در دست دارد یا پوششی روی تجهیزاتش دارد که ضبط می‌کند؛ صحنه‌هایی که گاهی حتی در لحظه‌ی وقوع منتشر می‌شوند. این شیوه باعث می‌شود مرز میان واقعیت میدانی و روایت رسانه‌ای کم‌رنگ شود؛ تماشاگر احساس می‌کند در میان رزمندگان حضور دارد، نه در فاصله دور. همچنین، این ضبط‌ها فرصتی برای بازنمایی انتخابیِ صحنه‌ها می‌دهد: هر قاب، هر برش، هر مونتاژ در دل خودش انتخاب است. آن‌ها می‌توانند شکست‌ها را حذف کنند، تأکید بر شجاعت و پیشروی بگذارند، و حتی شکست‌های ادعاشده را به پیروزی بصری بدل سازند.
بخشی از این طراحی ارتباطی، انتشار تصاویر با دقت بالا است: تصاویر دقیق از خطوط مقدم، از اسرای گرفته‌شده، از لحظات پس از درگیری، از آسیب‌های عاطفی، همه با کیفیتی که گاه شبیه مستندسازی حرفه‌ای است، منتشر می‌شوند تا باورپذیری و تأثیرگذاری بیشتر یابند. این همان کاری است که در ادبیات ارتباطات، آن را «تولید قابِ مؤثر» می‌نامند: قاب‌هایی که نه صرفاً گزارشگرند، که معنابخشند، تفسیرگرند و مخاطب را در موضع «قضاوت‌گرِ معنایی» قرار می‌دهند. در این روند، توزیع هوشمندانه در رسانه‌های جهانی (تلویزیون، شبکه‌های اجتماعی، پلتفرم‌های ویدیو) باعث می‌شود روایت حماس نه در خلأ تولید شود، که در جریان رسانه‌ای جهانی رقابت کند.
نکته کلیدی این است که این عملکرد رسانه‌ای، نه یک ضمیمه بعدی، که جزء جدانشدنی عملیات نظامی بوده است. در گزارش مفصل «کمپین تبلیغاتی حماس پس از هفتم اکتبر» آمده است که حماس و ابوعبیده مرتباً بیانیه‌ها و پیام‌هایی برای مخاطبان بین‌المللی صادر کرده‌اند تا از خصومت اخلاقی ارتش اسرائیل بهره ببرند و افکار عمومی را به سوی حمایتی از فلسطین سوق دهند. آن‌ها آگاه‌اند که میدان بین‌المللی، نه میدانی بی‌اثر، بلکه محل رقابت معناست. ابوعبیده، به عنوان سخنگوی شاخص شاخه نظامی حماس، همواره در رسانه ظاهر می‌شود ـ اما نه به مثابه گزارشگر بی‌طرف، که به مثابه آفریننده روایت جنگی و سخن‌گوی مقاومت.
Forwarded from عباس طاهری
در تحلیل گفتمان او، از منظر «اقدام تهدید چهره‌ای» می‌بینیم که چگونه او رقبای خود را نامشروع می‌سازد، مقاومت را به عنوان کنشی مشروع و حتمی می‌نمایاند، و مخاطب را در وضعیت انتخاب نمادین قرار می‌دهد.
بنا بر مطالعات تحلیل گفتمان بر ۲۶ سخنرانی ابوعبیده، می‌توان دید چگونه او در تنظیم فُرم، در تکرار کلمات کلیدی «پیروزی»، «شهادت»، «انتقام»، و «ظلم‌ستیزی»، تلاش کرده است بر فضای گفتمانی مسلط شود و نوعی «غلبه روانی» در صحنه نبرد به‌دست آورد. او نه فقط سخنگو است؛ او نماد رسانه‌ای مقاومت است در تقاطع تیپیک و عملکرد، در مرز میان گفتمان و میدان جنگ.
در تحلیل ارتباطیِ طوفان الاقصی، می‌توان گفت که حماس با این روش‌ها چند هدف همزمان را دنبال کرد: نخست، مخاطب داخلی را بسیج کند؛ نشان دهد که مقاومت زنده است و هر انسانی می‌تواند بخشی از روایت باشد. دوم، مخاطب منطقه و عربی را به هم‌صدایی فراخواند؛ همان‌گونه که نماد مثلث قرمز و تصاویر قوی بصری مرزها را می‌شکنند و پیام را بی‌واسطه به مخاطب عرب زبان منتقل می‌کنند. سوم، افکار عمومی جهانی ـ به ویژه مخاطبان در رسانه‌های غربی ـ را هدف گرفت؛ زیرا در دنیای رسانه، تصویری که در ساعت اول منتشر شود، اغلب جهت‌گر روایت را تعیین می‌کند. در واقع، در «عرصه رسانه‌ای جنگ»، نخستین روایت‌کنندگانی که بر قاب رسانه‌ای مسلط شوند، می‌توانند گزاره‌های خود را برنده کنند. در نظریه مدیریت بحران ارتباطی نیز تأکید می‌شود که کنشگرانی که بتوانند کنترل زمان رسانه را به دست بگیرند، شانس بیشتری برای تأثیر بر ادراک عمومی دارند.
ابوعبیده در این میان نقشی حیاتی داشت: او پیام‌ها را صیقل داده، انتخاب نمادها را هدایت کرده، لحظه مناسب انتشار را تعیین کرده، و حتی تصمیم گرفته کدام اسیر یا کدام صحنه رسانه‌ای شود. برخی گزارش‌ها می‌گویند او بر عملیات نظامی نیز نظارت داشت تا اطمینان حاصل شود که هر حرکت، یک بُعد رسانه‌ای قابل بهره‌برداری دارد. تا آنجا که در اتاق‌های جنگ حماس، واحدی متشکل از فیلمبرداران میدانی و ویرایش‌گران هم‌زمان فعال بود که مستقیماً در خطوط مقدم کار می‌کردند. پس، عملیات تنها پس از تأیید طرح رسانه‌ای به اجرا درمی‌آمد.
برد این ارتباط استراتژیک، بلندمدت است: آن‌ها قصد دارند بازنمایی مقاومت فلسطینی را به‌صورت پایدار در اذهان جهانی نگه دارند؛ نه صرفاً به شکلی مقطعی. حتی با کشته شدن ابوعبیده در سال ۲۰۲۵، تأثیر کار او فراموش نخواهد شد، زیرا شبکه رسانه‌ای‌ای را بنا گذاشته بود که نه بر شخص، که بر نماد مقاومت متکی بود. بسیاری تحلیل‌گران گفته‌اند حذف او برای حماس آسیب جدّی در پهنه رسانه‌ای به همراه دارد.
اما این همه تصویرسازی رسانه‌ای نمی‌تواند دفاعی باشد از تمام پیامدهای انسانی و اخلاقی آن روز؛ نمی‌تواند جای سوال‌ها را بگیرد: چه کسی ناظر قصه‌گویی است؟ چه کسی روایت را انتخاب می‌کند؟ و آیا روایتِ مقاومتی حق دارد بر روایتِ قربانی شدن مطلق غالب شود؟ این مسئله همواره در نظریه ارتباطات مطرح است: حتی در شرایط جنگ، قدرت روایت باید پاسخگوی اخلاق بُردار باشد. مخاطب جهانی نباید تنها با تصاویر مواجه شود، بلکه باید در معرض پرسش‌ها و تحریف‌ها باشد.

آنچه می‌خواهم در این یادداشت بگویم این است: اگر در ششم اکتبر در غزه نبودید، نمی‌توانید تمام خطوط زیرین آن فاجعه را ببینید؛ اما می‌توانید آن را از چشم میدان رسانه تحلیل کنید و دریابید که ۷ اکتبر فقط یک روز نظامی نبود، که نقطه عطفی در نبرد روایت‌ها بود. کلمات، تصاویر، نمادها و زمان‌بندی‌ها همگی اسلحه‌اند، و در آن روز، حماس نشان داد که نه فقط جنگنده زمینی است، بلکه جنگنده روایت هم هست — و کسی که روایت را در دست دارد، نیم‌نگاهی به پیروزی معنایی دارد.
علیه ساده‌سازی نشست شرم‌الشیخ

در دنیای پر از تصویر و صدا، سیاست بیش از آنکه در میدان قدرت شکل بگیرد، در قاب رسانه زاده می‌شود. رسانه‌ها با تمرکز بر لحظه‌های جذاب مانند تماس‌های تلفنی یا دیدارهای دیپلماتیک (مثل تماس روحانی-اوباما یا آرزوی دیدار در شرم‌الشیخ)، واقعیت پیچیده سیاست را به داستانی ساده و هیجان‌انگیز تبدیل می‌کنند. اما این نمایش، جای واقعیت را می‌گیرد: فرآیندهای بلندمدت و ساختاری مانند تحریم‌ها یا روابط قدرت، به حاشیه رانده می‌شوند و سیاست به جای فهمیده شدن، فقط "تماشا" می‌شود.

نتیجه؟ پیدایش "سیاست صحنه‌ای" که برای دیده شدن طراحی می‌شود، نه حل مسئله. سیاستمداران یاد می‌گیرند چطور در دوربین ظاهر شوند، و شهروندان به تماشاگران منفعل تبدیل می‌شوند. این سطحی‌نگری، خرد سیاسی را فرسوده می‌کند و ما را از تحلیل واقعی دور نگه می‌دارد.

برای خروج از این چرخه، نیاز به سواد رسانه‌ای داریم: بشناسیم که هر تصویر انتخابی است و سکوت‌ها را بفهمیم. سیاست واقعی در عمق است، نه در قاب دوربین. زمان بازگشت به اندیشیدن به جای تماشا کردن است – رسانه باید فهم را ترویج کند، نه سرگرمی را.

متن کامل یادداشت را در اینجا بخوانید:
vtn.ir/001jHE


@osyaan
ترامپ در شرم‌الشیخ؛ نمایش قدرت یا تحقیر رهبران جهان؟
🛑 نشست صلح غزه در شرم‌الشیخ برای من مثل یک کلاس زنده در علوم ارتباطات بود. ترامپ با تأخیر هفت‌ساعته در ورود، همه رهبران را منتظر گذاشت و از همان لحظه نشان داد که می‌خواهد «مدیریت زمان» را به ابزار سلطه تبدیل کند. او با همین رفتار ساده گفت: زمان من مهم‌تر از شماست. این یعنی ارتباط غیرکلامی در بالاترین سطح ممکن.

🛑 وقتی وارد سالن شد، عملاً کنترل کامل را در دست گرفت. به‌جای گفت‌وگو، فقط خودش حرف زد و بقیه را به تماشاگر بدل کرد. رفتار او با استارمر، ماکرون، اردوغان و حتی السیسی – میزبان اجلاس – چیزی جز تحقیر نبود. از نگاه من، این همان ارتباط یک‌طرفه‌ای است که در آن قدرت، جای احترام را می‌گیرد. حرکات دست، لحن، حتی شوخی‌هایش، همه در خدمت نمایش سلطه بودند.

🛑 در پایان اجلاس، وقتی ترامپ به‌تنهایی تصویر توافق را بالا گرفت و دیگران فقط دست زدند، برای من روشن شد که این نشست نه درباره صلح، بلکه درباره قدرت بود. به همین دلیل، معتقدم تصمیم ایران برای شرکت نکردن در این صحنه، تصمیمی هوشمندانه بود. گاهی سکوت، قوی‌ترین پیام ارتباطی است.

🔗 ادامه یادداشت کامل را بخوانید در:
vtn.ir/001jHz
وقتی ممنوعیت محبوبیت می‌آورد.

جامعه ایرانی در آستانه دگرگونی فرهنگی بنیادین قرار دارد. آنچه امروز شاهد آن هستیم، فراتر از تغییرات سطحی و گذراست؛ این تحولات نشان‌دهنده یک «تغییر پارادایم» در معنای واقعی کلمه است. توماس کوهن، فیلسوف علم این مفهوم را برای توصیف لحظاتی به کار برد که الگوهای شناختی جامعه علمی دستخوش تحول اساسی می‌شود. امروز، این مفهوم از مرزهای علم فراتر رفته و در حوزه فرهنگ و سیاست‌گذاری اجتماعی نیز کاربرد یافته است.  از منظر علوم ارتباطات، آنچه در جامعه ایران رخ می‌دهد، دقیقاً همان فرایند تغییر پارادایم فرهنگی است. الگوهای سنتی زندگی، ارتباطات و هویت‌سازی در حال جایگزینی با ساختارهای نوین هستند. این تحول نه یک انتخاب، بلکه یک واقعیت اجتماعی است که سیاست‌گذاران باید با دقت و هوشمندی با آن مواجه شوند. یکی از جالب‌ترین پدیده‌های این دوران، واکنش متناقض‌نما به محدودیت‌هاست. برخی فعالیت‌های فرهنگی با انتخاب راه‌هایی که منجر به محدودیت‌های موقتی می‌شود، پس از رفع محدودیت، از موج حمایت عمومی بهره می‌برند. این پدیده به‌ظاهر متناقض، در واقع کاملاً قابل‌تبیین است. اورت راجرز، نظریه‌پرداز برجسته علوم ارتباطات در نظریه «انتشار نوآوری‌ها» توضیح می‌دهد چگونه رفتارهای نوین از طریق شبکه‌های اجتماعی گسترش می‌یابند. بر اساس این نظریه، نوآوری‌ها ابتدا توسط پیشگامان پذیرفته شده، سپس به‌سرعت در میان اکثریت اولیه منتشر می‌شوند. وقتی یک فعالیت فرهنگی با محدودیت مواجه می‌شود، این محدودیت خود به عاملی برای افزایش آگاهی عمومی تبدیل می‌شود.
در واقع، ممنوعیت به‌عنوان یک کاتالیزور عمل می‌کند که سرعت انتشار را چندین برابر می‌کند. این مکانیسم با مفهوم «اثر استرایسند» نیز همخوانی دارد؛ پدیده‌ای که در آن تلاش برای سرکوب اطلاعات یا رفتاری خاص، به افزایش آگاهی و توجه عمومی نسبت به آن منجر می‌شود. برای سیاست‌گذاران، این یک هشدار جدی است؛ رویکردهای قهری و محدودکننده نه‌تنها مشکل را حل نمی‌کنند، بلکه آن را تشدید می‌کنند. یکی از مهم‌ترین تحولات فرهنگی دوران ما، تغییر در ماهیت مصرف است. جوزف پاین و جیمز گیلمور در مفهوم «اقتصاد تجربه» توضیح می‌دهند که اقتصاد جهانی از مرحله کالا و خدمات فراتر رفته و وارد عصر تجربیات شده است. در این عصر، افراد دیگر به دنبال خرید کالاها نیستند؛ آن‌ها درپی کسب تجربیاتی هستند که خاطرات ماندگار بسازند. این تحول را می‌توان در فعالیت‌هایی مانند موتورسواری دسته‌جمعی دختران، بروز پوشش‌های نوظهور، کافه‌های تجربی، مهمانی‌های قهوه یا رویدادهایی شبیه به تاسیان مشاهده کرد. این فعالیت‌ها نه صرفاً تفریح، بلکه ابزارهایی برای ساخت هویت و معنا هستند. جوانان امروز از طریق این تجربیات، خود را تعریف می‌کنند و به جامعه نشان می‌دهند که چه کسانی هستند. این گرایش به «مصرف‌گرایی تجربه‌گرا» ریشه در عدم قطعیت دوران معاصر دارد. وقتی آینده نامشخص است و برنامه‌ریزی بلندمدت دشوار می‌نماید، افراد به جست‌وجوی شادی آنی می‌روند و به تجربیات لحظه‌ای روی می‌آورند. این رفتار نه نشانه بی‌مسئولیتی، بلکه واکنشی عقلانی به شرایط اجتماعی - اقتصادی است. 
ژان بودریار، فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی درباره مصرف به‌عنوان نشانه‌ای از هویت صحبت می‌کرد. در دیدگاه پست‌مدرن او، مصرف دیگر برای رفع نیازهای مادی نیست؛ بلکه برای ساخت و نمایش هویت است. در جامعه معاصر ایران نیز این پدیده کاملاً مشهود است. تجربیاتی که افراد انتخاب می‌کنند، هویت آن‌ها را تعریف می‌کند؛ اما هویت فرهنگی دیگر یک کل یکپارچه نیست. جامعه ایرانی به موزائیکی از خرده‌فرهنگ‌ها تبدیل شده که هر کدام ارزش‌ها، نمادها و رفتارهای خاص خود را دارند. این تحول که در نظریه «خرده‌فرهنگ‌ها» در علوم ارتباطات موردبررسی قرار گرفته، نشان‌دهنده قطبی شدن جامعه است. آنچه برای یک گروه جذاب و معنادار است، برای گروه دیگر دافعه‌دار و غیرقابل‌قبول به نظر می‌رسد. این تکثرگرایی فرهنگی چالش بزرگی برای سیاست‌گذاران ایجاد می‌کند. دیگر نمی‌توان با یک رویکرد واحد، کل جامعه را مدیریت کرد. هر خرده‌فرهنگ نیازها، انتظارات و زبان خاص خود را دارد. سیاست‌گذاری موفق در این شرایط، مستلزم درک عمیق از این تنوع و توانایی برقراری ارتباط با هر یک از این گروه‌هاست. تجربه تاریخی نشان داده برخوردهای سیاسی و قهری با تحولات فرهنگی نه‌تنها پاسخگو نیست، بلکه معمولاً اثر معکوس دارد. وقتی سیاست‌گذاران با راهپیمایی‌ها، تجمع‌ها یا محدودیت‌های قانونی به رویارویی با تحولات فرهنگی می‌پردازند، در واقع دامنه مقاومت را گسترش می‌دهند. دلیل این شکست در ماهیت تحولات فرهنگی نهفته است. فرهنگ یک پدیده ارگانیک و زنده است که از درون جامعه برمی‌خیزد و نمی‌توان آن را با فرمان و دستور تغییر داد.
تلاش برای تحمیل الگوهای فرهنگی از بالا، معمولاً با مقاومت مواجه می‌شود و باعث عمیق‌تر شدن شکاف بین حکمرانی و جامعه می‌گردد. 
علاوه بر این، رویکردهای قهری هزینه‌های سنگینی دارند. آن‌ها نه‌تنها منابع اقتصادی و انسانی زیادی می‌طلبند، بلکه اعتماد اجتماعی را نیز تضعیف می‌کنند. در دنیای امروز که اطلاعات با سرعت نور منتشر می‌شود، هر اقدام قهری می‌تواند به‌سرعت به بحران ارتباطی تبدیل شود و چهره حکمرانی را در سطح داخلی و بین‌المللی خدشه‌دار کند. در برابر شکست رویکردهای سخت، مفهوم «چابکی فرهنگی» به‌عنوان راهکاری نوین مطرح می‌شود. چابکی فرهنگی به معنای توانایی سیاست‌گذاران برای درک سریع تحولات فرهنگی، انطباق با آن‌ها و هدایت نرم آن‌ها در جهت منافع اجتماعی است. این رویکرد بر پایه نظریه «ارتباطات رابطه‌ای» استوار است که به‌جای تمرکز بر انتقال یک‌طرفه پیام، بر تعاملات دوسویه و پایدار تأکید دارد. در این چهارچوب، سیاست‌گذاران نه به‌عنوان فرمانده، بلکه به‌عنوان تسهیل‌کننده گفت‌وگوی فرهنگی عمل می‌کنند. آن‌ها به‌جای سرکوب تحولات، آن‌ها را می‌شناسند، درک می‌کنند و در صورت لزوم، به‌آرامی هدایت می‌کنند. 
چابکی فرهنگی شامل چندین مؤلفه است: 
اول، شناخت دقیق از واقعیت‌های اجتماعی: سیاست‌گذاران باید با استفاده از تحقیقات علمی، نظرسنجی‌ها و تحلیل داده‌های اجتماعی، درک عمیقی از نیازها، خواسته‌ها و گرایش‌های جامعه به دست آورند. این شناخت نباید بر اساس فرضیات یا آرزوها، بلکه بر پایه شواهد تجربی باشد. 
دوم، انعطاف‌پذیری در سیاست‌گذاری: در دنیای پرشتاب امروز، سیاست‌های ثابت و سفت‌وسخت دیگر کارآمد نیستند. سیاست‌گذاران باید توانایی تغییر مسیر و تطبیق سیاست‌ها با شرایط جدید را داشته باشند. این انعطاف‌پذیری نه نشانه ضعف، بلکه نشان هوشمندی و واقع‌گرایی است. 
سوم، استفاده از ابزارهای نرم فرهنگی: به‌جای راهپیمایی‌ها و تجمع‌ها، سیاست‌گذاران باید بر تولید محتواهای فرهنگی جذاب، حمایت از هنرمندان و رسانه‌های محلی، برنامه‌ریزی رویدادهای فرهنگی فراگیر و ایجاد فضاهای گفت‌وگوی عمومی تمرکز کنند. این ابزارها تأثیر عمیق‌تر و پایدارتری دارند. 
چهارم، ایجاد گفت‌وگوی واقعی با جامعه: سیاست‌گذاران باید از برج عاج خارج شوند و با گروه‌های مختلف اجتماعی، به‌ویژه جوانان، در گفت‌وگوی واقعی و صادقانه بپردازند. این گفت‌وگو نباید یک‌طرفه و تبلیغاتی باشد، بلکه باید فضایی برای شنیدن صداهای متفاوت و یافتن راه‌حل‌های مشترک ایجاد کند. 
یکی از چالش‌های بزرگ سیاست‌گذاری فرهنگی در دوران معاصر، نقش شبکه‌های اجتماعی است. این بسترها با مکانیسم‌های خاص خود، واقعیت‌های اجتماعی را تحریف می‌کنند. کارکرد اصلی شبکه‌های اجتماعی، ذره‌بین گذاشتن روی یک موضوع خاص و تعمیم جزء به کل است. 
این پدیده که در نظریه‌های رسانه‌ای به‌عنوان «اثر ذره‌بین» شناخته می‌شود، به‌شدت گمراه‌کننده است. برای مثال، ویدئویی وایرال می‌شود که زندگی پرزرق‌وبرق در تهران را نشان می‌دهد. این ویدئو میلیون‌ها بار دیده می‌شود و در ذهن مخاطبان، تصویری از سبک زندگی تهرانی‌ها ایجاد می‌کند. اما واقعیت چیست؟ این سبک زندگی حتی به یک درصد از جمعیت 14 میلیونی تهران هم مربوط نمی‌شود. 
در واقعیت، بیشتر مردم تهران باید سخت کار کنند تا تنها اجاره‌خانه‌شان را تأمین کنند. آن‌ها با مشکلات اقتصادی، ترافیک، آلودگی هوا و هزاران چالش دیگر دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ اما این واقعیت در شبکه‌های اجتماعی دیده نمی‌شود، چون محتوای جذاب و چشم‌نواز است که وایرال می‌شود، نه زندگی عادی. این تحریف واقعیت، پیامدهای جدی برای سیاست‌گذاری دارد. وقتی سیاست‌گذاران تصویر اشتباهی از جامعه دریافت می‌کنند، سیاست‌های نادرستی طراحی می‌کنند. آن‌ها به مسائل کاذب می‌پردازند و مشکلات واقعی را نادیده می‌گیرند، بنابراین یکی از مهم‌ترین وظایف سیاست‌گذاران، توانایی تشخیص بین واقعیت و تصویر تحریف‌شده رسانه‌ای است. 
برای مقابله با این چالش، سیاست‌گذاران باید به تحقیقات میدانی، آمارهای رسمی و داده‌های علمی اتکا کنند، نه به محتوای وایرال شبکه‌های اجتماعی. همچنین باید در ارتباطات عمومی خود، تصویر واقعی‌تری از جامعه ارائه دهند و از بزرگ‌نمایی پدیده‌های حاشیه‌ای پرهیز کنند. 
چابکی فرهنگی یک مفهوم نظری نیست؛ باید به راهبردهای عملی تبدیل شود. چند پیشنهاد کاربردی برای سیاست‌گذاران عبارت است از: 
تقویت صنایع خلاق: به‌جای تمرکز بر کنترل، حکمرانی باید در توسعه صنایع خلاق سرمایه‌گذاری کند. موسیقی، سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی و رسانه‌های دیجیتال می‌توانند فضاهایی برای بیان خلاقانه و سازنده ایجاد کنند. 
ایجاد فضاهای عمومی امن: جوانان به فضاهایی نیاز دارند که بتوانند در آن گردهم آیند، تجربه کنند و به خود هویت بدهند. ایجاد پارک‌ها، مراکز فرهنگی، کافه‌های کتاب و فضاهای هنری می‌تواند این نیاز را پاسخ دهد. 
حمایت از کارآفرینی فرهنگی: بسیاری از تحولات فرهنگی توسط کارآفرینان جوان هدایت می‌شود. حمایت از استارتاپ‌های فرهنگی، تسهیل مجوزها و ارائه تسهیلات مالی می‌تواند این انرژی را به سمت فعالیت‌های سازنده هدایت کند. 
آموزش و توانمندسازی: سرمایه‌گذاری در آموزش هنری، رسانه‌ای و فرهنگی می‌تواند کیفیت فعالیت‌های فرهنگی را ارتقا دهد و از بروز آسیب‌های اجتماعی جلوگیری کند. 
گفت‌وگوی بین‌نسلی: ایجاد بسترهایی که نسل‌های مختلف بتوانند با هم گفت‌وگو کنند، می‌تواند شکاف نسلی را کاهش دهد و به درک متقابل کمک کند. 
دگرگونی فرهنگی که جامعه ایران را دربرگرفته، یک واقعیت انکارناپذیر است. سیاست‌گذاران پیش روی خود دو مسیر می‌بینند؛ مقاومت در برابر تغییر یا همراهی هوشمندانه با آن. تجربه تاریخی نشان داده که مسیر اول به شکست محتوم منجر می‌شود.  چابکی فرهنگی راه سومی را پیشنهاد می‌کند؛ نه تسلیم محض در برابر هر تغییری، نه مقاومت کورکورانه در برابر آن، بلکه درک عمیق، تعامل هوشمندانه و هدایت نرم. این رویکرد نه‌تنها پایدارتر است، بلکه به حفظ وحدت فرهنگی در برابر تغییرات بنیادین یاری می‌رساند. جمهوری اسلامی برای موفقیت در این مسیر مستلزم تغییر نگرش سیاست‌گذاران است. آن‌ها باید از نقش کنترل‌کننده فراتر روند و به تسهیل‌کننده تحولات مثبت تبدیل شوند. این تغییر نگرش، اولین گام در مسیر چابکی فرهنگی است. 

همین یادداشت در فرهیختگان
https://farhikhtegandaily.com/page/274222/
عصیان| گاه نوشته های عباس طاهری
Photo
نکاتی درباره عکس امروز هم میهن و برداشت های مختلف از آن

امروز این عکس صفحه اول هم میهن و تداعی چادر و تضادش با لاک خانم محل بحث فراوان شد. چند نکته را از منظر نشانه شناسی مینویسم

در این تصویر، زنی دیده می‌شود که در پارچه‌ای تیره، نازک و سنگین فرو رفته است. دستانش در هم فشرده، چهره‌اش در سایه پنهان، و نور موضعی تنها بر بخشی از بدن او تابیده است؛ گویی میان دیده‌شدن و نادیده‌ماندن، میان فریاد و سکوت، در تعلیقی نمادین ایستاده است. این انتخاب بصری به‌وضوح واجد معناهای فرهنگی و اجتماعی عمیقی است که از سطح توصیفی فراتر می‌رود و به حوزه نمادشناسی و تحلیل گفتمانی در علم ارتباطات تعلق دارد.

در فرهنگ ایرانی، پوشش تیره و به‌ویژه سیاه، در ذهن مخاطب جمعی، بی‌درنگ تداعی‌گر چادر است؛ عنصری فرهنگی و ایدئولوژیک که از دوران مشروطه تا امروز، همواره بخشی از منازعه نمادین درباره بدن زن، حجاب، و کنترل اجتماعی بوده است. چادر در نظام معنایی سنتی، نشانه‌ای از عفاف، وقار، پوشیدگی و مصونیت زن از نگاه مردانه تلقی می‌شود؛ نمادی از مرزگذاری میان حوزه خصوصی و عمومی، میان بدن زن و چشم ناظر جامعه. اما در این تصویر، همین نشانه در بستری تازه قرار گرفته و معنای خود را دگرگون می‌کند.

در پیوند با موضوع مصاحبه – تجاوز به زن – چادر از کارکرد محافظتی و ارزشی خود جدا می‌شود و به پوششی بدل می‌گردد که نه می‌پوشاند تا صیانت کند، بلکه می‌پوشاند تا خاموش کند. زن در تصویر، نه از سر اختیار، بلکه در وضعیتی از اجبار و بی‌پناهی در این پارچه تیره محصور شده است. دستان درهم‌فشرده او نشانه‌ای از اضطراب و دفاع درونی است، و چهره محو او در پس لایه‌ای از پارچه، استعاره‌ای از حذف صدای زن در گفتمان عمومی است. از این منظر، تصویر به‌طرزی هوشمندانه از سازوکارهای نمادین استفاده کرده تا وضعیت فرهنگی زنان قربانی خشونت جنسی را بازنمایی کند: زنانی که رنج‌شان ناگفته می‌ماند، هویت‌شان پنهان می‌شود و روایت‌شان در سایه عفت عمومی یا ترس اجتماعی نادیده گرفته می‌شود.

به تعبیر رولان بارت، این تصویر در سطح نخست، «دلالت مستقیم» دارد – زنی پوشیده در سیاهی – اما در سطح دوم، حامل «دلالت ضمنی» و معنای فرهنگی است. دلالتی که از چادر به‌عنوان نشانه‌ای فرهنگی استفاده می‌کند تا ساختار سکوت و پنهان‌سازی را افشا کند. این همان لحظه‌ای است که بارت آن را «برهم‌زدن رمز فرهنگی» می‌نامد: هنگامی که یک نشانه در بافتی تازه قرار می‌گیرد و از معنای تثبیت‌شده خود عبور می‌کند.

از منظر گفتمان رسانه‌ای، انتخاب چنین تصویری در صفحه نخست روزنامه‌ای مانند هم‌میهن را می‌توان نوعی بیان اعتراضی بصری دانست. رسانه در اینجا به‌جای بازنمایی صریح رنج و روایت حادثه، با زبانی استعاری سخن می‌گوید؛ زبانی که در جامعه‌ای با حساسیت‌های فرهنگی و سیاسی نسبت به بدن و جنسیت، می‌تواند مؤثرتر و برانگیزاننده‌تر باشد. این تصویر، به‌جای آنکه مخاطب را در موقعیت تماشاگر رنج قرار دهد، او را در وضعیت تفکر و تأمل می‌گذارد. سیاهی پارچه، مرزهای تاریکی را تداعی می‌کند که جامعه میان زن و گفت‌وگو درباره بدن زن کشیده است.

در عین حال، این تصویر دو معنا را به‌طور هم‌زمان حمل می‌کند: از یک‌سو می‌تواند نوعی نقد فرهنگی باشد بر نظام‌های ارزشی‌ای که قربانی را در سایه نگه می‌دارند و با پوشاندن او، امکان گفت‌وگو و عدالت را سلب می‌کنند؛ و از سوی دیگر، ممکن است ناخواسته به بازتولید همان سازوکار سکوت یاری رساند، زیرا همچنان زن قربانی را در پرده‌ای از ناشناسی و بی‌چهرگی نشان می‌دهد. این دوگانگی دقیقاً همان جایی است که تصویر به مثابه یک متن ارتباطی، از سطح خبر فراتر می‌رود و به سطح معنا و نقد اجتماعی ارتقا می‌یابد.

به بیان دیگر، چادر در اینجا نه صرفاً پوششی دینی، بلکه نشانه‌ای گفتمانی است که دو معنا را هم‌زمان فعال می‌کند: «پوشش به‌مثابه محافظت» و «پوشش به‌مثابه پنهان‌سازی». و همین تعلیق معنایی، قدرت تصویر را می‌سازد. زنی که در چادر تیره فرو رفته است، همزمان می‌تواند نماد ایمان و وقار باشد و نیز تصویر خاموشی و حذف. رسانه با انتخاب این نشانه‌ی دوپهلو، به‌گونه‌ای از بیان بصری دست یافته که در دل خود هم اعتراض است و هم بازتاب واقعیت فرهنگی سکوت.

در نتیجه، از منظر نمادشناسی ارتباطات، این عکس به‌گونه‌ای فشرده و گویا، گفتمان پیچیده جامعه ایرانی درباره بدن، زن، و سکوت را مجسم می‌کند. چادر در اینجا نه لباس که زبان است؛ زبانی که از خلال آن، هم درد زن قربانی روایت می‌شود و هم تضادهای عمیق فرهنگی ما درباره دیدن و نادیدن، گفتن و نگفتن، پوشاندن و آشکار کردن، برملا می‌شود.
#باشگاه_تحلیلگران| شبکه‌های اجتماعی قاضی می‌شوند

🔹️پرونده قضایی اخیر پژمان جمشیدی، بازیگر و چهره ورزشی برجسته، بیش از آنکه صرفاً یک رویداد حقوقی باشد، نمونه‌ای روشن از چگونگی نفوذ اطلاع‌رسانی بر افکار عمومی است.

🔹️فارغ از جزئیات پرونده جمشیدی که باید منتظر رأی دادگاه باشیم، تمایل شدید رسانه‌ها برای انتشار اخبار درجه یک از نظر خودشان، اغلب آبروی افراد را پیشاپیش می‌برد و به اخلاق رسانه‌ای ضربه می‌زند؛ جایی که سرعت بر دقت غلبه می‌کند و حق شاکی و متهم هر دو در معرض آسیب قرار می‌گیرد.

🔹️متن کامل یادداشت عباس سیاح‌طاهری، پژوهشگر رسانه و ارتباطات را اینجا بخوانید.

🆔 @YjcNewsChannel
👍1
صدای ایران در نبرد افکار عمومی

سخنان اخیر علی لاریجانی درباره‌ی فشارهای بی‌پایان قدرت‌های خارجی بر ایران، در ظاهر یک تحلیل سیاسی است، اما در عمق خود حامل پیامی ارتباطی است: نبرد اصلی این روزها، نبرد معناست. قدرت‌ها دیگر تنها با لشکر و ناو نمی‌جنگند؛ آن‌ها میدان ذهن و افکار عمومی را هدف گرفته‌اند. در چنین وضعیتی، سخن لاریجانی که هدف دشمن را «شکستن اراده ملت ایران» می‌داند، بیش از یک هشدار سیاسی است. این سخن، توصیف وضعیتی است که در آن رسانه، تصویر و روایت، همان نقش سلاح و سپر را ایفا می‌کنند.
او با اشاره به تجربه‌ی برجام و تغییر مداوم خواسته‌های غرب، نشان می‌دهد که زنجیره‌ی مطالبات بی‌انتهاست؛ از توقف غنی‌سازی گرفته تا محدودیت‌های موشکی و سپس نفوذ در سیاست منطقه‌ای ایران. این روند، به تعبیر او، نه مذاکره که فشار تدریجی برای فرسایش اراده‌ی ملی است. اما نکته مهم در سخنان لاریجانی، نوع نگاه او به «مقاومت» است. او مقاومت را نه به معنای تقابل نظامی، بلکه به معنای ایستادگی هوشمندانه در میدان سیاست و افکار عمومی می‌داند. این همان جایی است که علم ارتباطات می‌تواند به فهم بهتر ما کمک کند.
در نظریه‌های ارتباطی، قدرت تنها در سلاح و اقتصاد خلاصه نمی‌شود، بلکه در توان روایت‌سازی است. رسانه‌های بزرگ دنیا، از سال‌ها پیش با بزرگ‌نمایی پرونده‌ی هسته‌ای ایران، کوشیده‌اند افکار عمومی جهان را به سمت ترس و بی‌اعتمادی سوق دهند. در چنین شرایطی، اگر کشوری نتواند روایت خود را بسازد و بازتاب دهد، به تدریج در حاشیه معنا گرفتار می‌شود. مقاومت ملی، در این معنا، یعنی حفظ استقلال در تولید و بازنمایی روایت ملی.
لاریجانی تأکید می‌کند که ایران اهل گفت‌وگوست، اما گفت‌وگویی که از موضع عزت و عقلانیت باشد. این سخن در واقع پاسخی به جریان‌هایی است که تصور می‌کنند مقاومت با انزوا و سکوت یکی است. او مذاکره را نفی نمی‌کند، بلکه می‌گوید گفت‌وگو زمانی معنا دارد که نتیجه‌اش تسلیم نباشد. در علم ارتباطات، جامعه‌ای که احساس کند صدایش شنیده نمی‌شود، به خاموشی می‌گراید. برای جلوگیری از این خاموشی، باید انسجام داخلی حفظ شود؛ صدایی واحد که از مردم تا مسئولان امتداد داشته باشد.
اما انسجام، صرفاً با شعار شکل نمی‌گیرد. لاریجانی راه را در سامان اقتصادی می‌بیند. مردمی که از نظر معیشت و آینده‌ی خود احساس امنیت کنند، پذیرای روایت ملی‌اند. وقتی زندگی روزمره سامان دارد، فشار بیرونی تأثیرش را از دست می‌دهد. به زبان ساده، اقتصاد قوی پشتوانه‌ی ارتباطی قوی می‌سازد. اگر رسانه‌ها به جای تمرکز بر بحران، بر امید و تلاش ملی تأکید کنند، حس توانمندی در جامعه تقویت می‌شود. این همان فرایند قاب‌بندی مثبت در ارتباطات است: انتخاب زاویه‌ای از واقعیت که نیروی روانی جامعه را بالا ببرد.
مقاومت ملی از این منظر، فقط سیاست خارجی نیست؛ نوعی مدیریت ارتباطات درونی است. باید میان دولت و ملت پیوند زبانی برقرار شود، پیوندی که در آن هر دو طرف احساس کنند در یک روایت مشترک سهیم‌اند. رسانه‌های داخلی در این میان وظیفه‌ای دوگانه دارند: از یک‌سو مقابله با تبلیغات منفی بیگانگان و از سوی دیگر، بازسازی امید در دل مردم. در دوره‌ای که رسانه‌های فراملی با سرعت روایت‌های خود را تزریق می‌کنند، هر ضعف در بیان داخلی، می‌تواند به تضعیف روحیه عمومی بینجامد.
در کنار این بعد رسانه‌ای، لاریجانی به دیپلماسی نیز نگاهی تازه دارد. او از مذاکره سخن می‌گوید اما بر نوعی «دیپلماسی ارتباطی» تأکید دارد؛ اینکه ایران باید تصویر خود را از مسیر گفت‌وگو، فرهنگ و ارتباط با ملت‌ها منتقل کند، نه صرفاً از مجرای قدرت رسمی. در دنیای امروز، کشوری که بتواند چهره فرهنگی و انسانی خود را درست معرفی کند، در سیاست هم موفق‌تر عمل خواهد کرد.
پیام اصلی سخنان لاریجانی را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد: مقاومت ملی یعنی حفظ هویت در میدان معنا. اگر دشمن می‌کوشد روایت خود را به ذهن جهانیان و حتی مردم داخل تزریق کند، پاسخ ایران باید روایتی باشد مبتنی بر عزت، امید و توانمندی. این کار تنها با شعار یا خشم حاصل نمی‌شود؛ نیازمند ارتباط، آموزش رسانه‌ای، اصلاح اقتصادی و بازسازی اعتماد عمومی است.
لاریجانی یادآوری می‌کند که مقاومت ملی پیش از آن‌که تاکتیکی سیاسی باشد، فرهنگی و ارتباطی است. کشوری که بتواند با مردم خود حرف بزند، برای دنیا هم سخنی شنیدنی دارد. امروز در جهانی زندگی می‌کنیم که معنا از گلوله نیرومندتر است؛ هر ملتی که روایت خود را بسازد و از آن پاسداری کند، در برابر طوفان فشارها پابرجا می‌ماند. مقاومت ملی یعنی ایستادن بر زمین خویش در میدان معنا، و این شاید همان سلاحی است که هیچ قدرتی توان مصادره‌اش را ندارد.

همین یادداشت در وطن امروز
vtn.ir/001jVy
زهران ممدانی و تصویر ما از موفقیت
🔹 چند روز پیش خبر «زهران ممدانی شهردار نیویورک شد» در رسانه‌های فارسی‌زبان موجی از شادی و هیجان به پا کرد. اما پشت این واکنش‌ها چه چیزی پنهان است؟

🔹 به نظرم این‌گونه خبرها بیش از آنکه «اطلاع‌رسانی» باشند، کارکرد «احساس‌سازی» دارند. رسانه‌ها به‌جای تحلیل، به ما حس افتخار می‌دهند؛ گویی موفقیت یک مسلمان در آمریکا، نشانه‌ای از امکان رؤیایی ماست و تحقق چیزی که در واقعیت خودمان کمتر تجربه‌اش کرده‌ایم.

🔹 در این میان، واقعیت ممدانی پیچیده‌تر از تیترهاست: او سیاستمداری چپ‌گرا، عدالت‌خواه و حامی حقوق اقلیت‌هاست؛ نه صرفاً «شهردار مسلمان». اما رسانه‌ها از این پیچیدگی عبور می‌کنند، چون روایت ساده‌تر فروش بیشتری دارد.

🔹 مسئله اصلی، بحران معیار در رسانه‌های فارسی‌زبان است: ما موفقیت را نه در درون، بلکه در تأیید جهان بیرون جست‌وجو می‌کنیم. برایمان موفقیت یک مسلمان در غرب، جذاب‌تر از ده‌ها موفقیت بی‌نام در داخل است.

🔹 در واقع، خبر ممدانی بیش از آنکه بازنمایی واقعیت باشد، بازسازی امید است؛ امیدی که اگر بر شناخت استوار نباشد، بیشتر به مسکنی موقت شبیه می‌شود.

شاید وقت آن رسیده کمتر از جهان الهام بگیریم و کمی بیشتر درباره خودمان بیندیشیم.

متن کامل را اینجا بخوانید.
@osyaan
👍1👏1
جنگ لوکیشن‌ها

ماجرای افشای لوکیشن کاربران توسط ایلان ماسک فقط یک حرکت فنی نبود؛ در واقع پرده‌ای از یک جنگ اطلاعاتی آرام را کنار زد. از «خط‌های سفید» روی نقشه کاربران ایرانی تا اکانت‌های خارجیِ فعال در دعواهای انتخاباتی آمریکا و هند، ماجرا نشان می‌دهد مرزهای سیاسی خیلی وقت است در شبکه‌های اجتماعی معنای قبلی‌شان را از دست داده‌اند.

پلتفرم‌ها سال‌هاست بیش از دولت‌ها درباره رفتار مردم می‌دانند؛ چه کسی واقعی است، چه کسی فیک است، چه زمانی چه چیزی توجه‌مان را می‌گیرد. این فقط بخش کوچکی از اشراف آن‌هاست.
سؤال مهم همین‌جاست: امروز نخبگان باید از کدام اشراف اطلاعاتی بیشتر نگران باشند؟ سرویس‌های بیگانه یا سکوهای داخلی و جهانی که جزئی‌ترین ردپاهای ما را ذخیره کرده‌اند؟

افشاگری اخیر فقط گوشه‌ای از واقعیت را آشکار کرد، اما همین گوشه کافی بود تا بفهمیم در عصر دیجیتال، قدرت از کلام و قانون عبور کرده و به دست کسانی افتاده که داده‌ها را کنترل می‌کنند. داده‌هایی که شاید ظاهراً ساده باشند، اما در عمل رفتار جمعی جامعه را شکل می‌دهند.

یادداشت کامل را در پیوند زیر بخوانید:
vtn.ir/001jhC

@osyaan
1👍1