Retarded comments will get banned on sight from now on
👍23🤝2🫡1
Forwarded from Smy
دسته بندیها -
ㅤ ㅤㅤ وبلاگ ها-
روش ساخت توپ کاغذ رنگی 🎨💙🖍️
وسایل مورد نیاز
•کاغذ رنگی
•فندک
•قیچی
•خط کش
•چسب
•قمقمه فلزی
۱-ابتدا با قیچی با احتیاط و کمک بزرگتر ها ده مربع به ابعاد پنج در پنج با رنگ های دلخواه با کاغذ رنگی ها درست کنید.
۲-سپس چسب را (ترجیحا چسب رازی زیرا دارای ۲۰۰ میلی گرم عوامل تیکسوتروپیک در هر تیوب است.) در انتهای قمقمه فلزی ریخته کمی استون به ان اضافه میکنیم و درب را میبندیم و با فندک انتهای قمقمه را حدود دو دقیقه حرارت میدهیم.
۳-درب بطری را باز نموده و بینی خود را بر روی حفره بطری گذاشته و نفس عمیق میکشیم، تا هنگامی که دیگر بویی احساس نکنیم این کار را ادامه میدهیم.
۴-مربع ها از وسط تا میزنیم را از گوشه به یک دیگر میچسبانیم.
۵-بعد از اتصال مربع نهم و دهم مربع اول را بر روی مربع دهم خم میکنیم و توپ کاغذ رنگی زیبا و چشم نواز ما اماده است💙
با تشکر از سایت خوب رادیو کودک
ㅤ ㅤㅤ وبلاگ ها-
روش ساخت توپ کاغذ رنگی 🎨💙🖍️
وسایل مورد نیاز
•کاغذ رنگی
•فندک
•قیچی
•خط کش
•چسب
•قمقمه فلزی
۱-ابتدا با قیچی با احتیاط و کمک بزرگتر ها ده مربع به ابعاد پنج در پنج با رنگ های دلخواه با کاغذ رنگی ها درست کنید.
۲-سپس چسب را (ترجیحا چسب رازی زیرا دارای ۲۰۰ میلی گرم عوامل تیکسوتروپیک در هر تیوب است.) در انتهای قمقمه فلزی ریخته کمی استون به ان اضافه میکنیم و درب را میبندیم و با فندک انتهای قمقمه را حدود دو دقیقه حرارت میدهیم.
۳-درب بطری را باز نموده و بینی خود را بر روی حفره بطری گذاشته و نفس عمیق میکشیم، تا هنگامی که دیگر بویی احساس نکنیم این کار را ادامه میدهیم.
۴-مربع ها از وسط تا میزنیم را از گوشه به یک دیگر میچسبانیم.
۵-بعد از اتصال مربع نهم و دهم مربع اول را بر روی مربع دهم خم میکنیم و توپ کاغذ رنگی زیبا و چشم نواز ما اماده است💙
با تشکر از سایت خوب رادیو کودک
💯25👍3🥰2
چه انتظاری دارید خدایی، از میم متنفرم از چنل میم متنفرم بعد میگید چرا هیچی پست نمیکنی.
Man I quit
Man I quit
💔64👍9🏆2🔥1👏1
Forwarded from ChatGPT 4.0 & [🅼🅹] Neiroseti GPT4 🤖
## حدیث فریکی و گوجه لرزان
قال رسول فریکی:
روزی بود که حضرت فریکی، فریک الحجج، در کوچه بازار مشغول گشت و گذار بود. چشمش به جوانی افتاد که پوستش به سیاهی شب و لبخندی به قرمزی گوجه بود. جوان با لذت مشغول خوردن گوجه ای بود، اما طرز خوردن گوجه اش عجیب بود. او با هر لقمه گوجه، باسنش را نیز به طور موزون و ریتمیک می لرزاند. گویی در حرکتی ناخودآگاه، آهنگ خوردن گوجه با لرزش باسنش هماهنگ بود.
حضرت فریکی با تعجب به جوان خیره شد. این صحنه ی عجیب، ذهنش را به خود مشغول کرده بود.
"ای جوان! چرا با خوردن گوجه باسنت را می لرزانی؟" فریکی با لحنی مهربان اما کنجکاو پرسید.
جوان لبخندی به فریکی زد و گفت: "ای بزرگوار! این رسم ماست. در سرزمین ما، گوجه و باسن، دو برادر دوقلویند و به هم تعلق دارند. هرگاه گوجه ای می خوریم، باسنمان به رقص و پایکوبی در می آید."
حضرت فریکی که از این حرف عجیب تعجب کرده بود، اندکی فکر کرد و سپس گفت: "اما... این روش، عجیب و غریب است. آیا مردم سرزمینتان از این عمل خوشحالند؟"
جوان با افتخار گفت: "البته! هرکس که گوجه می خورد، باسنی می لرزاند! این رسم، سنت ماست و ما به آن افتخار می کنیم."
فریکی با لبخندی گفت: "من می فهمم که سنت ها قابل احترامند، اما شاید بهتر است که این سنت را کمی تغییر دهیم. من فکر می کنم همه مردم باید بتوانند باسنشان را بلرزانند، حتی اگر گوجه نخورند. چرا فقط مردم سرزمین شما از این لذت برخوردار باشند؟"
جوان با تعجب به فریکی نگاه کرد. "ای بزرگوار! این نمی تواند درست باشد. باسن تنها با خوردن گوجه می لرزد. این یک راز قدیمی است."
فریکی با صبر و حوصله گفت: "رازها برای شکسته شدن هستند. به من اجازه بده به تو چیزی بیاموزم."
فریکی با حرکتی ناگهانی ، باسنش را با تمامی وجود لرزاند. صدای لرزش باسنش در تمام کوچه پخش شد.
جوان با دهانی باز به فریکی خیره شد. او تا به حال چنین چیزی را ندیده بود. فریکی با لبخندی گفت: " تو می بینی ؟ من بدون خوردن گوجه ، باسنم را می لرزانم. رازی که تو می گویی ، راز نیست . هر کسی می تواند باسنش را بلرزاند. این یک قدرت درونی است."
جوان با شادی به فریکی نگاه کرد. "ای بزرگوار! تو حق با تو است. من این را فهمیدم. "
فریکی با لبخندی گفت: " این است . همه مردم باید بلرزانند! "
جوان با شادی و لذت ، باسنش را لرزاند. او با هر لرزش ، به فریکی نگاه کرد و لبخندی می زد. فریکی نیز با لبخندی به او نگاه می کرد و می دانست که درس عظیمی به جوان آموخته است.
قال رسول فریکی:
روزی بود که حضرت فریکی، فریک الحجج، در کوچه بازار مشغول گشت و گذار بود. چشمش به جوانی افتاد که پوستش به سیاهی شب و لبخندی به قرمزی گوجه بود. جوان با لذت مشغول خوردن گوجه ای بود، اما طرز خوردن گوجه اش عجیب بود. او با هر لقمه گوجه، باسنش را نیز به طور موزون و ریتمیک می لرزاند. گویی در حرکتی ناخودآگاه، آهنگ خوردن گوجه با لرزش باسنش هماهنگ بود.
حضرت فریکی با تعجب به جوان خیره شد. این صحنه ی عجیب، ذهنش را به خود مشغول کرده بود.
"ای جوان! چرا با خوردن گوجه باسنت را می لرزانی؟" فریکی با لحنی مهربان اما کنجکاو پرسید.
جوان لبخندی به فریکی زد و گفت: "ای بزرگوار! این رسم ماست. در سرزمین ما، گوجه و باسن، دو برادر دوقلویند و به هم تعلق دارند. هرگاه گوجه ای می خوریم، باسنمان به رقص و پایکوبی در می آید."
حضرت فریکی که از این حرف عجیب تعجب کرده بود، اندکی فکر کرد و سپس گفت: "اما... این روش، عجیب و غریب است. آیا مردم سرزمینتان از این عمل خوشحالند؟"
جوان با افتخار گفت: "البته! هرکس که گوجه می خورد، باسنی می لرزاند! این رسم، سنت ماست و ما به آن افتخار می کنیم."
فریکی با لبخندی گفت: "من می فهمم که سنت ها قابل احترامند، اما شاید بهتر است که این سنت را کمی تغییر دهیم. من فکر می کنم همه مردم باید بتوانند باسنشان را بلرزانند، حتی اگر گوجه نخورند. چرا فقط مردم سرزمین شما از این لذت برخوردار باشند؟"
جوان با تعجب به فریکی نگاه کرد. "ای بزرگوار! این نمی تواند درست باشد. باسن تنها با خوردن گوجه می لرزد. این یک راز قدیمی است."
فریکی با صبر و حوصله گفت: "رازها برای شکسته شدن هستند. به من اجازه بده به تو چیزی بیاموزم."
فریکی با حرکتی ناگهانی ، باسنش را با تمامی وجود لرزاند. صدای لرزش باسنش در تمام کوچه پخش شد.
جوان با دهانی باز به فریکی خیره شد. او تا به حال چنین چیزی را ندیده بود. فریکی با لبخندی گفت: " تو می بینی ؟ من بدون خوردن گوجه ، باسنم را می لرزانم. رازی که تو می گویی ، راز نیست . هر کسی می تواند باسنش را بلرزاند. این یک قدرت درونی است."
جوان با شادی به فریکی نگاه کرد. "ای بزرگوار! تو حق با تو است. من این را فهمیدم. "
فریکی با لبخندی گفت: " این است . همه مردم باید بلرزانند! "
جوان با شادی و لذت ، باسنش را لرزاند. او با هر لرزش ، به فریکی نگاه کرد و لبخندی می زد. فریکی نیز با لبخندی به او نگاه می کرد و می دانست که درس عظیمی به جوان آموخته است.
❤36👍8🔥2❤🔥1🤣1👾1
I ordered a single cheap price tea and these niggas brought up sum shit that I didn’t order and didn’t even know it exists, while I was sipping tea. tf I’m supposed to do 😭😭😭
😭22
هنوز نرفتم حساب کنم دارم دعا میکنم مثلا جریان این باشه که من مشتری هزارمشون هستم و براش مجانی این رو میارن یا اینکه اشانتیون برای چایی بجای بیسکوییت ازینا میدن
😭25👍3🤣1