Az Daricheye Tarik
Sadegh Tasbihi
من فقط مردمی را میپسندم که دیوانهاند. آنهایی که دیوانهی زندگیاند. دیوانهی حرفزدن، دیوانهی رها شدن. آنهایی که همیشه همهچیز را با هم میخواهند. آنهایی که هرگز خمیازه نمیکشند و هیچوقت حرفِ پیشپاافتادهای نمیزنند. ولی میسوزند. میسوزند. میسوزند مثل مشعل افسانهای روم.
👤جک کرواک
ترجمه محمد مرکبیان
@BCOSU✒️📘
👤جک کرواک
ترجمه محمد مرکبیان
@BCOSU✒️📘
❤3🕊2💔1
✍مردان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند، نیکویی می کردند و از او درمی گذشتند
✍نگر که کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می آید، کار خویش می آورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وی رفت
و آن قوم که محضر ساختند رفتند
و ما را نیز میباید رفت
که روز عمر به شبانگاه آمده است.
و سفر درازآهنگ شد
امرای اطراف هر کسی خوابکی دید
چنانکه چون بیدار شد،
خویشتن را بی سر یافت و بیولایت.
ستارهی روشن ما بودی
که ما را راهِ راست نمودی
و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم
و مرغزار پُرمیوهی ما بودی
که گونهگونه از تو یافتیم.
کار از درجهی سخن
به درجهی شمشیر رسید.
جهان عروسی آراسته را مانست
در آن روزگار مبارکش
مطربان میزدند و میخواندند...
و شادی و طرب در پرواز آمد.
من و مانندهی من،
که خدمتگاران امیر محمود بودیم،
ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده
و در خشکی مانده
و غارت شده.
بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت
و حرص را گردن فروتواند شکست!
تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،
گریستن بر ما افتاد
کدام آب دیده، که دجله و فرات،
چنان که رود براندند.
فصلی خوانم از دنیای فریبنده
به یک دست شکر پاشنده
و به دیگر زهرِ کشنده
گروهی را به محنت آزموده
و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.
گفت: «کار سخت سست میرود،
سبب چیست؟»
متحیر و شکستهدل میرفتند
راست بدان مانست که گفتی بازپسشان میکشند
لشکر از جای برفت
گفتی جهان میجنبد...
چون کوهِ آهن درآمدند.
در خود فروشُده بود
سخت از حد گذشته
که شمهای یافته بود
از مکروهی که پیش آمد.
حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،
تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،
و همه خلق بهدرد میگریستند.
@BCOSU✒️📘
✍نگر که کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می آید، کار خویش می آورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وی رفت
و آن قوم که محضر ساختند رفتند
و ما را نیز میباید رفت
که روز عمر به شبانگاه آمده است.
و سفر درازآهنگ شد
امرای اطراف هر کسی خوابکی دید
چنانکه چون بیدار شد،
خویشتن را بی سر یافت و بیولایت.
ستارهی روشن ما بودی
که ما را راهِ راست نمودی
و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم
و مرغزار پُرمیوهی ما بودی
که گونهگونه از تو یافتیم.
کار از درجهی سخن
به درجهی شمشیر رسید.
جهان عروسی آراسته را مانست
در آن روزگار مبارکش
مطربان میزدند و میخواندند...
و شادی و طرب در پرواز آمد.
من و مانندهی من،
که خدمتگاران امیر محمود بودیم،
ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده
و در خشکی مانده
و غارت شده.
بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت
و حرص را گردن فروتواند شکست!
تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،
گریستن بر ما افتاد
کدام آب دیده، که دجله و فرات،
چنان که رود براندند.
فصلی خوانم از دنیای فریبنده
به یک دست شکر پاشنده
و به دیگر زهرِ کشنده
گروهی را به محنت آزموده
و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.
گفت: «کار سخت سست میرود،
سبب چیست؟»
متحیر و شکستهدل میرفتند
راست بدان مانست که گفتی بازپسشان میکشند
لشکر از جای برفت
گفتی جهان میجنبد...
چون کوهِ آهن درآمدند.
در خود فروشُده بود
سخت از حد گذشته
که شمهای یافته بود
از مکروهی که پیش آمد.
حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،
تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،
و همه خلق بهدرد میگریستند.
بزرگداشت #ابوالفضل_بیهقی پدر نثر فارسی
@BCOSU✒️📘
👍6
«کشتن مرغ مقلد» یا «کشتن مرغ مینا»
اقتباسی از کتابی به همین نام به نویسندگی هارپر لی
کارگردان: رابرت مالیگن
نام داستان برگرفته از صحنهای است که در آن اتیکاس تفنگ بادیای به عنوان هدیهی کریسمس برای فرزندانش میخرد و از آنها میخواهد که هیچگاه به مرغ مینا شلیک نکنند و این را همیشه به یاد داشته باشند؛ زیرا کشتن مرغ مینا گناه است. در این رمان نویسنده مرغ مینا را به عنوان نماد معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بیعدالتی و تعصب نژادی آورده است. این رمان روایتی است از زبان دختری سفیدپوست و کمسن و سال به نام اسکاوت فینچ. دختری که در حال رشد است و دوست دارد همهچیز را تجربه کند.
یکی از ظرافتهای قلم نویسنده، برگزیدن همین زبان شیرین و ظریف اسکات است، زبانی آراسته و پیراسته، زبانی بهسادگی شادی و غم دوران کودکی تا با این شیوه وجدان سلیم و بیآلایش انسانها را مخاطب قرار دهد. جامعهای که نویسنده از آن سخن میگوید، وضعیت مطلوبی ندارد، فقر گریبانگیر شهر است؛ اما مشکل اصلی در شهر میکمب، فقر نیست، بلکه مشکل اصلی دیدگاه ناتندرستی است که گریبانگیر افراد است: خودپسندی و نژادپرستی، بیعدالتی و... .
#پیشنهاد_فیلم
@BCOSU✒️📘
اقتباسی از کتابی به همین نام به نویسندگی هارپر لی
کارگردان: رابرت مالیگن
نام داستان برگرفته از صحنهای است که در آن اتیکاس تفنگ بادیای به عنوان هدیهی کریسمس برای فرزندانش میخرد و از آنها میخواهد که هیچگاه به مرغ مینا شلیک نکنند و این را همیشه به یاد داشته باشند؛ زیرا کشتن مرغ مینا گناه است. در این رمان نویسنده مرغ مینا را به عنوان نماد معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بیعدالتی و تعصب نژادی آورده است. این رمان روایتی است از زبان دختری سفیدپوست و کمسن و سال به نام اسکاوت فینچ. دختری که در حال رشد است و دوست دارد همهچیز را تجربه کند.
یکی از ظرافتهای قلم نویسنده، برگزیدن همین زبان شیرین و ظریف اسکات است، زبانی آراسته و پیراسته، زبانی بهسادگی شادی و غم دوران کودکی تا با این شیوه وجدان سلیم و بیآلایش انسانها را مخاطب قرار دهد. جامعهای که نویسنده از آن سخن میگوید، وضعیت مطلوبی ندارد، فقر گریبانگیر شهر است؛ اما مشکل اصلی در شهر میکمب، فقر نیست، بلکه مشکل اصلی دیدگاه ناتندرستی است که گریبانگیر افراد است: خودپسندی و نژادپرستی، بیعدالتی و... .
#پیشنهاد_فیلم
@BCOSU✒️📘
❤7👍2
زندگی میکشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
@BCOSU✒️📘
باید از دور تماشا بکنی یارت را
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
@BCOSU✒️📘
🔥11
گوستاو فلوبر:
✍... که دلمُردگی تو را کُشت، هان؟ از خشم میترکی، از اندوه در تابی، خفه میشوی؟ صبور باش ای شیرِ صحرا! من هم در حالِ خفهشدنم، مدتهاییست مدید...
به ریههایت یاد بده نفسِ کوتاه بکشند، تا زمانیکه پا بر قلّههای بلند مینهی و باید در توفان دم زنی، با شادی بسیار گسترش یابند.
بیندیش، کار کن، بنویس، آستینهایت را تا شانه بالا زن و مرمرت را بتراش؛ مانندِ کارگرِ خوبی که هرگز سر برنمیگرداند، عرق میریزد و زحمت میکشد و لبخند میزند... تنها راهِ حذر از ناشادی محصورکردنِ خویش است به هنر و جاندادن به هرچه دیگر.
برای من همهچیز کمابیش خودش بوده است از زمانی که سرِ تسلیم نهادم به همیشه بدبودنشان... من به زندگیِ روزمرّه وداعِ نهایی گفتهام. از این پس آنچه میخواهم پنج شش ساعت آرامش است در اتاقم؛ آتشی در زمستان و دو شمعی برای شبهایم...
دلم میخواهد قصّهای را که در این مدّتِ جدایی نوشتهای ببینم. در چهار، پنج هفته همهاش را باهم خواهیم خواند. باهم، تنها، بهفراغت، دور از دنیا و بورژواها، چون خرسهای زندانی، و زیرِ پوستِ کلفتِ سه قشریِ خرسانهمان خواهیم غرّید. من هنوز به فکرِ آن داستانِ شرقیِ خودم هستم که در زمستانِ آینده خواهم نوشتش.
@BCOSU✒️📘
✍... که دلمُردگی تو را کُشت، هان؟ از خشم میترکی، از اندوه در تابی، خفه میشوی؟ صبور باش ای شیرِ صحرا! من هم در حالِ خفهشدنم، مدتهاییست مدید...
به ریههایت یاد بده نفسِ کوتاه بکشند، تا زمانیکه پا بر قلّههای بلند مینهی و باید در توفان دم زنی، با شادی بسیار گسترش یابند.
بیندیش، کار کن، بنویس، آستینهایت را تا شانه بالا زن و مرمرت را بتراش؛ مانندِ کارگرِ خوبی که هرگز سر برنمیگرداند، عرق میریزد و زحمت میکشد و لبخند میزند... تنها راهِ حذر از ناشادی محصورکردنِ خویش است به هنر و جاندادن به هرچه دیگر.
برای من همهچیز کمابیش خودش بوده است از زمانی که سرِ تسلیم نهادم به همیشه بدبودنشان... من به زندگیِ روزمرّه وداعِ نهایی گفتهام. از این پس آنچه میخواهم پنج شش ساعت آرامش است در اتاقم؛ آتشی در زمستان و دو شمعی برای شبهایم...
دلم میخواهد قصّهای را که در این مدّتِ جدایی نوشتهای ببینم. در چهار، پنج هفته همهاش را باهم خواهیم خواند. باهم، تنها، بهفراغت، دور از دنیا و بورژواها، چون خرسهای زندانی، و زیرِ پوستِ کلفتِ سه قشریِ خرسانهمان خواهیم غرّید. من هنوز به فکرِ آن داستانِ شرقیِ خودم هستم که در زمستانِ آینده خواهم نوشتش.
"از نامههای فلوبر
@BCOSU✒️📘
❤6🔥1
🤔3❤2
با کدوم زمان برای برگزاری جلسات حضوری گپ کتاب موافقین؟
Anonymous Poll
24%
شنبه: 17 الی 19
26%
یکشنبه: 17 الی 19
14%
دوشنبه: 15 الی 17
19%
دوشنبه: 17 الی 19
24%
سه شنبه: 13 الی 15
17%
سه شنبه: 17 الی 15
40%
چهارشنبه: 15 الی 17
45%
چهارشنبه 17 الی 19
دورهمی کتابخوانی «فراسوی متن»
کتاب محور گفتگو:محکم بایست (هنر مقاومت در برابر جنون خودبهسازی)
جلسه اول: یکشنبه ۶ آبان
مکان برگزاری: دانشکده روانشناسی مهدیشهر
جهت اطلاعات بیشتر و ثبتنام در گروه عضو شوید:
@BeyondTheTexttt
کتاب محور گفتگو:
جلسه اول: یکشنبه ۶ آبان
مکان برگزاری: دانشکده روانشناسی مهدیشهر
جهت اطلاعات بیشتر و ثبتنام در گروه عضو شوید:
@BeyondTheTexttt
People
Ash
همهٔ ما خودمان را نیک میپنداریم، اما این تصوری است که بسیار شکننده است. کافیست کمی بدبختی، کمی نارضایتی و کمی سرزنش از بیرون بر ما فشار آورد تا چهرهٔ واقعیمان را نشان دهیم.
چیزی که مردم دربارهمان میگویند، کمتر از آنچه در اعماق وجودمان میدانیم، اهمیت دارد.
📒برادران کارامازوف
👤فئودور داستایوفسکی
«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
چیزی که مردم دربارهمان میگویند، کمتر از آنچه در اعماق وجودمان میدانیم، اهمیت دارد.
📒برادران کارامازوف
👤فئودور داستایوفسکی
«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
❤6
کانون کتاب دانشگاه سمنان pinned «با کدوم زمان برای برگزاری جلسات حضوری گپ کتاب موافقین؟»
🌻بیا به مصرع بعدی که شرح حال من است:
خیال من شده اویی که بیخیال من است!
خجالتم که بگویم به عقلِ دوراندیش
کسی که باور من بوده احتمال من است!
@BCOSU✒️📘
خیال من شده اویی که بیخیال من است!
خجالتم که بگویم به عقلِ دوراندیش
کسی که باور من بوده احتمال من است!
@BCOSU✒️📘
❤6
کانون کتاب دانشگاه سمنان
با کدوم زمان برای برگزاری جلسات حضوری گپ کتاب موافقین؟
تو نظرسنجی زمانبندیمون برای گپ کتاب شرکت کنین، اگه پیشنهاد برای ساعت دیگهای داشتین هم حتما تو نظرات بنویسین.🔥❤️
❤7
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
[داستان زندگی لویی فردینان سلین]
سلین، پزشک نویسنده
مترجم: بنفشه فریس آبادی
«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
سلین، پزشک نویسنده
مترجم: بنفشه فریس آبادی
«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
❤5👍2
سلام ای آسمان عشق و ایمان
سلام ای سرزمین پاک ایران
دوباره تیر را اندر کمان کن
دوباره آرشی دیگر عیان کن
بتازان رخش را در بیشه هایت
بزایان رستمی از ریشه هایت
سکوتم را به فریادی بدل کن
تمام حرفایم را غزل کن
به مردانت بگو از نسل نورند
بگو آزادگان از بند دورند
@BCOSU✒️📘
سلام ای سرزمین پاک ایران
دوباره تیر را اندر کمان کن
دوباره آرشی دیگر عیان کن
بتازان رخش را در بیشه هایت
بزایان رستمی از ریشه هایت
سکوتم را به فریادی بدل کن
تمام حرفایم را غزل کن
به مردانت بگو از نسل نورند
بگو آزادگان از بند دورند
هفتم آبان ماه سالروز بزرگداشت کوروش کبیر مبارک🗓
@BCOSU✒️📘
❤11🔥2
هشتم آبان، سالگرد درگذشت #قیصر_امینپور (۱۳۳۸-۱۳۸۶)
دست عشق از دامنِ دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کفِ مستی نمیبایست داد
@BCOSU
دست عشق از دامنِ دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کفِ مستی نمیبایست داد
@BCOSU
❤15
🍂وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو
روز مباداست !
@BCOSU✒️📘
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو
روز مباداست !
🔖روز مبادا
✍قیصر امین پور
@BCOSU✒️📘
❤7👍1
ضمن تشکر از رفقای کتابخوان در جشن نوورودهای ۴۰۳، در نهایت توانستیم پیشرو کتاب در این مراسم باشیم.
به امید افزایش مطالعهی کتاب در بین شما عزیزان و مسیرهای جدید و پرقدرتتر برای کانون کتاب دانشگاه.
@BCOSU
به امید افزایش مطالعهی کتاب در بین شما عزیزان و مسیرهای جدید و پرقدرتتر برای کانون کتاب دانشگاه.
@BCOSU
❤11🔥4🕊1