کتابخانه مهندسی Basu✨️ pinned «✨اطلاعیه: سلام و وقت بخیر صرفاً جهت اطلاع دوستان: در کانال کتابخانه، آیدیهایی که بهصورت غیرواقعی، فیک یا با علائم و اختصارات غیرمرتبط (بهویژه آیدیهای ناشناس) ثبت میشن، طبق روال معمول حذف یا مسدود میشن تا از بروز هرگونه مشکل احتمالی جلوگیری بشه. هریک…»
🛑 اطلاعیه مهم
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود مقطع دکتری سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📌در ضمن به محض بارگذاری اطلاعات سایر مقاطع تحصیلی، از طریق کانال اطلاعرسانی خواهد شد.
📚با سپاس
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود مقطع دکتری سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📌در ضمن به محض بارگذاری اطلاعات سایر مقاطع تحصیلی، از طریق کانال اطلاعرسانی خواهد شد.
📚با سپاس
کتابخانه مهندسی Basu✨️ pinned «🛑 اطلاعیه مهم به اطلاع دانشجویان جدیدالورود مقطع دکتری سال ۱۴۰۴ میرساند: اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید. 📌در ضمن به محض بارگذاری اطلاعات سایر مقاطع تحصیلی،…»
📚✨ اطلاعیه
به اطلاع اعضای محترم کتابخانه دانشکده مهندسی میرساند:
امروز ۵ آبانماه ۱۴۰۴ تعدادی کتب ارزشمند غیر درسی ، به قفسهی «بهوقت کتاب» افزوده شد.
این کتابها با لطف و سخاوت خانم ریحانهالسادات خسروی به کتابخانه اهدا گردیده است.
از ایشان بهخاطر این اقدام فرهنگی و محبتآمیزشان صمیمانه تشکر و قدردانی مینماییم.🌹🙏
به اطلاع اعضای محترم کتابخانه دانشکده مهندسی میرساند:
امروز ۵ آبانماه ۱۴۰۴ تعدادی کتب ارزشمند غیر درسی ، به قفسهی «بهوقت کتاب» افزوده شد.
این کتابها با لطف و سخاوت خانم ریحانهالسادات خسروی به کتابخانه اهدا گردیده است.
از ایشان بهخاطر این اقدام فرهنگی و محبتآمیزشان صمیمانه تشکر و قدردانی مینماییم.🌹🙏
🌱 بنویس ، بخوانیم هفته پنجم
۱ـ یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین در میانه میدانم آرزوست . احمدوند 1404/7/30
۲ـ در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "خیام"MH
۳ـ از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچاندم
(حسین منزوی، آرش صاعب علم)
۴ـ من داستان هایی را دوست دارم که
زنان خود، ناجی خویش تن اند.
( دنیل گیمن، carota)
۵ـ وقتی میمیرید نمیفهید که مرده اید تحملش فقط برای دیگران سخت است بی شعور بودن هم مشابه همین وضعیت است نرگس مختاری
۶ـ سرخی چشم کبوتر میدانی ز چیست؟
نام او میبرد و برجان دلم خون می گریست محمدرضا خاموشی "صائب"
۷ـ ز جد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کف دیوانه مارا رضائیان
۸ـ خودت باش اگر کسی خوشش نیامد٬نیامد. اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست Arvin Azizi
۹ـ نه محبتشان برای تو قصری میسازد
نه نفرتشان قبری م.م.سلیمانی
۱۰ـ کلیشه نیست؛اما نباید به دنبال ریشه گشت در باغی که ریشه نیست...R
۱۱ـ هربار که نگاهت میکنم٬جمله ای آشنابه ذهنم خطور میکند:
در این سرزمین چیزیست که ارزش زندگی کردن دارد... فائزه
۱۲ـ او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد یاسمن مهرزاد
۱۳ـ کس نداند که در این بحر عمیق/سنگریزه ارزش دارد یا عقیق شایان پاک راد
۱۴ـ گفت آسان گیربرخود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش HA
۱ـ یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین در میانه میدانم آرزوست . احمدوند 1404/7/30
۲ـ در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "خیام"MH
۳ـ از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچاندم
(حسین منزوی، آرش صاعب علم)
۴ـ من داستان هایی را دوست دارم که
زنان خود، ناجی خویش تن اند.
( دنیل گیمن، carota)
۵ـ وقتی میمیرید نمیفهید که مرده اید تحملش فقط برای دیگران سخت است بی شعور بودن هم مشابه همین وضعیت است نرگس مختاری
۶ـ سرخی چشم کبوتر میدانی ز چیست؟
نام او میبرد و برجان دلم خون می گریست محمدرضا خاموشی "صائب"
۷ـ ز جد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کف دیوانه مارا رضائیان
۸ـ خودت باش اگر کسی خوشش نیامد٬نیامد. اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست Arvin Azizi
۹ـ نه محبتشان برای تو قصری میسازد
نه نفرتشان قبری م.م.سلیمانی
۱۰ـ کلیشه نیست؛اما نباید به دنبال ریشه گشت در باغی که ریشه نیست...R
۱۱ـ هربار که نگاهت میکنم٬جمله ای آشنابه ذهنم خطور میکند:
در این سرزمین چیزیست که ارزش زندگی کردن دارد... فائزه
۱۲ـ او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد یاسمن مهرزاد
۱۳ـ کس نداند که در این بحر عمیق/سنگریزه ارزش دارد یا عقیق شایان پاک راد
۱۴ـ گفت آسان گیربرخود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش HA
1/ همراهان همیشگی، شماره، بهترین جمله یا شعر هفته پنجم بنویس بخوانیم را باتوجه به شماره گذاری بالا از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!
Final Results
15%
1
12%
2
22%
3
24%
4
34%
5
10%
6
10%
7
2/ همراهان همیشگی، شماره، بهترین جمله یا شعر هفته پنجم بنویس بخوانیم را باتوجه به شماره گذاری بالا از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!
Final Results
9%
8
22%
9
10%
10
41%
11
6%
12
10%
13
2%
14
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیستم
نفس بی تو اینجا نمی آید برون ز سینه ام
تو رفتی و من اینجا پر از اشک شد دیده ام
آسمان من بی رنگ و بی روح شد با رفتند
نگارم آن جا چگونه روزگار بر تو می گذرد
اگر که تو نخوانی چ سود دارد این سرود
که با صدای تو میشود غم از شعرم ربود
چ تنها شد کوچه های شهر از قدم های تو
چ شعرها که سرودم از غم چشم های تو
دستان مرا رها کنی غم میشود دستگیرم
جز خودت کس نمی داند که چقدر غمگینم
نگارم تو که رفتی بهاران ب من سر نمیزند
در آسمان شهرمان پرنده پر نمی زند
سور و سازی در خیابان ب پا نمی شود
دوست دارم زندگی کنم بی تو اما نمی شود
فکر نمی کردم که یاد تو لانه کند در کُنج دلم
این چنین تنها شوم در پستوی کوچهها ولم
✍️خاموشی
@poetrykhamooshii
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
نفس بی تو اینجا نمی آید برون ز سینه ام
تو رفتی و من اینجا پر از اشک شد دیده ام
آسمان من بی رنگ و بی روح شد با رفتند
نگارم آن جا چگونه روزگار بر تو می گذرد
اگر که تو نخوانی چ سود دارد این سرود
که با صدای تو میشود غم از شعرم ربود
چ تنها شد کوچه های شهر از قدم های تو
چ شعرها که سرودم از غم چشم های تو
دستان مرا رها کنی غم میشود دستگیرم
جز خودت کس نمی داند که چقدر غمگینم
نگارم تو که رفتی بهاران ب من سر نمیزند
در آسمان شهرمان پرنده پر نمی زند
سور و سازی در خیابان ب پا نمی شود
دوست دارم زندگی کنم بی تو اما نمی شود
فکر نمی کردم که یاد تو لانه کند در کُنج دلم
این چنین تنها شوم در پستوی کوچهها ولم
✍️خاموشی
@poetrykhamooshii
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
🛑 اطلاعیه
دوستان عزیز،
کتابخانه دانشکده مهندسی امروز سهشنبه ۶ آبانماه بعدازظهر تعطیل است.
با سپاس از همراهی شما 🌿
دوستان عزیز،
کتابخانه دانشکده مهندسی امروز سهشنبه ۶ آبانماه بعدازظهر تعطیل است.
با سپاس از همراهی شما 🌿
🛑 اطلاعیه مهم✨🌹
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود تمامی مقاطع سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📚با سپاس
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود تمامی مقاطع سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📚با سپاس
🌹✨خانم فائزه برای ارائه مشخصات کامل خود به کتابخانه مهندسی مراجعه کنند. با سپاس
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیست و یکم
ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز به تو فکر میکردم که خواب چشمانم را امان نداد.
میدانی؛ در آن سوی پلک ها وقتی که سیاهی همه جا را تسخیر کرد، به دنیای دیگری روانه شدم، به خودم که آمدم در میان صحرایی غریب بودم، غنچه گلی تنها، که شاید فصل خوبی را برای باز شدن انتخاب نکرده بود، پاییز بود و باد گاهی آنقدر تند دشت را طی میکرد که گمان میکردم الان است که بوته را با خود بکند و من بیچاره شکوفا نشده دنیا را ترک کنم و گاهی هم خود را به نسیمی ملایم بدیل میکرد که مهرش مرا به رقص و شوق وا میداشت.
پاییز بود و سبزی دشت هر لحظه خود را به زردی نزدیکتر مینمود و بوته هم که تشنگی امانش را بریده بود جانی برای باز کردن آخرین غنچه خود در چنته نداشت!
چند ساعت بود که همه چیز آرام گرفته بود و من به پره های خشک شده در گودال پای بوته خیره شده بودم و مدام با خود فکر میکردم که آینده را چه خواهد شد و این چه سرنوشت شومی است که مرا در آغوش گرفته است؛ که باد دوباره شروع به وزیدن کرد، اینبار همه زورش را گذاشته بود تا همه چیز را یکسره کند، گویی حرف هایم را شنیده و لج کرده بود و هربار سیلی اش را محکم تر از قبلی به سینه کوه میکوبید؛ آخرین لحظات خاک نگاهم را پر کرده بود که چشمانم را بستم، همه چیز که آرام گرفت آنها را باز کردم اما دیگر از گل خبری نبود، بوی نم خاک اتاق را پر کرده بود و قطرات باران خود را به پنجره میکوبیدند؛ از خواب پریده بودم و بازهم به تو فکر میکردم ... !
✍️علی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز به تو فکر میکردم که خواب چشمانم را امان نداد.
میدانی؛ در آن سوی پلک ها وقتی که سیاهی همه جا را تسخیر کرد، به دنیای دیگری روانه شدم، به خودم که آمدم در میان صحرایی غریب بودم، غنچه گلی تنها، که شاید فصل خوبی را برای باز شدن انتخاب نکرده بود، پاییز بود و باد گاهی آنقدر تند دشت را طی میکرد که گمان میکردم الان است که بوته را با خود بکند و من بیچاره شکوفا نشده دنیا را ترک کنم و گاهی هم خود را به نسیمی ملایم بدیل میکرد که مهرش مرا به رقص و شوق وا میداشت.
پاییز بود و سبزی دشت هر لحظه خود را به زردی نزدیکتر مینمود و بوته هم که تشنگی امانش را بریده بود جانی برای باز کردن آخرین غنچه خود در چنته نداشت!
چند ساعت بود که همه چیز آرام گرفته بود و من به پره های خشک شده در گودال پای بوته خیره شده بودم و مدام با خود فکر میکردم که آینده را چه خواهد شد و این چه سرنوشت شومی است که مرا در آغوش گرفته است؛ که باد دوباره شروع به وزیدن کرد، اینبار همه زورش را گذاشته بود تا همه چیز را یکسره کند، گویی حرف هایم را شنیده و لج کرده بود و هربار سیلی اش را محکم تر از قبلی به سینه کوه میکوبید؛ آخرین لحظات خاک نگاهم را پر کرده بود که چشمانم را بستم، همه چیز که آرام گرفت آنها را باز کردم اما دیگر از گل خبری نبود، بوی نم خاک اتاق را پر کرده بود و قطرات باران خود را به پنجره میکوبیدند؛ از خواب پریده بودم و بازهم به تو فکر میکردم ... !
✍️علی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
📚✨ گزارش هشتمین نشست حضوری از سلسلهنشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب»
هشتمین نشست از مجموعه نشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۷ آبانماه ۱۴۰۴ از ساعت ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰ در فضای صمیمی و آرام کتابخانهی مهندسی برگزار شد. این نشست با حضور پرشور جمعی از دانشجویان رشتههای مهندسی، اقتصاد، ادبیات، روانشناسی و علوم پایه برگزار گردید.
برنامه، با شعری دلانگیز و عاطفی شروع شد و مقدمهای شاعرانه برای ساعتی پربار از گفتوگو و همنشینی رقم خورد.
سپس، حاضران به معرفی و مرور مجموعهای از آثار متنوع در حوزهی ادبیات داستانی و نمایشی ایران و جهان و کتابهای روانشناسی و توسعهی فردی پرداختند. گفتوگوها با صمیمیت دنبال شد و هر یک از شرکتکنندگان، از زاویهی نگاه و تجربه شخصی خود، دربارهی تأثیر کتابها بر زیست ذهنی و روحی انسان سخن گفتند.
در ادامه نشست، با نظر اکثریت، کتاب «بهترین شکل ممکن» اثر مصطفی مستور بهعنوان کتاب منتخب برای مطالعه و بررسی جمعی در جلسه آینده برگزیده شد. ضمن معرفی این کتاب، به جهانبینی انسانی در آثار مستور، لحن درونی و فلسفی او و پیوند میان معنا و روان در روایتهایش پرداخته شد.
همچنین پیشنهادهایی برای مطالعهی آثار نویسندگان برجستهی معاصر از جمله گلی ترقی، عباس معروفی، زویا پیرزاد و شهلا حائری مطرح شد. همچنین تعدادی از اعضا نیز پادکستهایی در حوزههای مرتبط معرفی کردند که مورد توجه سایر اعضا قرار گرفت.
در پایان، به رسم مهر و یادبود، به برگزیدگان طرح «بنویس، بخوانیم» هدیههایی فرهنگی اهدا شد و نشست در میان لبخند و گفتگوهای دوستانه به پایان رسید؛ ساعتی ناب از همنشینی اندیشه، ادبیات و دوستی که بار دیگر نشان داد «بهوقتِ کتاب» فراتر از یک جلسه، جریانی زنده از همفکری و رشد جمعی است.
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴
🕰 زمان: ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰
📍 محل برگزاری: کتابخانه مهندسی
✍🏽ژاله
هشتمین نشست از مجموعه نشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۷ آبانماه ۱۴۰۴ از ساعت ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰ در فضای صمیمی و آرام کتابخانهی مهندسی برگزار شد. این نشست با حضور پرشور جمعی از دانشجویان رشتههای مهندسی، اقتصاد، ادبیات، روانشناسی و علوم پایه برگزار گردید.
برنامه، با شعری دلانگیز و عاطفی شروع شد و مقدمهای شاعرانه برای ساعتی پربار از گفتوگو و همنشینی رقم خورد.
سپس، حاضران به معرفی و مرور مجموعهای از آثار متنوع در حوزهی ادبیات داستانی و نمایشی ایران و جهان و کتابهای روانشناسی و توسعهی فردی پرداختند. گفتوگوها با صمیمیت دنبال شد و هر یک از شرکتکنندگان، از زاویهی نگاه و تجربه شخصی خود، دربارهی تأثیر کتابها بر زیست ذهنی و روحی انسان سخن گفتند.
در ادامه نشست، با نظر اکثریت، کتاب «بهترین شکل ممکن» اثر مصطفی مستور بهعنوان کتاب منتخب برای مطالعه و بررسی جمعی در جلسه آینده برگزیده شد. ضمن معرفی این کتاب، به جهانبینی انسانی در آثار مستور، لحن درونی و فلسفی او و پیوند میان معنا و روان در روایتهایش پرداخته شد.
همچنین پیشنهادهایی برای مطالعهی آثار نویسندگان برجستهی معاصر از جمله گلی ترقی، عباس معروفی، زویا پیرزاد و شهلا حائری مطرح شد. همچنین تعدادی از اعضا نیز پادکستهایی در حوزههای مرتبط معرفی کردند که مورد توجه سایر اعضا قرار گرفت.
در پایان، به رسم مهر و یادبود، به برگزیدگان طرح «بنویس، بخوانیم» هدیههایی فرهنگی اهدا شد و نشست در میان لبخند و گفتگوهای دوستانه به پایان رسید؛ ساعتی ناب از همنشینی اندیشه، ادبیات و دوستی که بار دیگر نشان داد «بهوقتِ کتاب» فراتر از یک جلسه، جریانی زنده از همفکری و رشد جمعی است.
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴
🕰 زمان: ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰
📍 محل برگزاری: کتابخانه مهندسی
✍🏽ژاله
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیست و دوم
حفرهی عمیقی همه چیزم را میبلعید. جایی درست میان سینهام، صدای بلندی با رگههایی از خشم و ناامیدی ور ور میکرد و تلاش میکرد تار به تار موهایم را از من جدا کند. نه کوتاه کردنشان اثری بر دردِسر داشت و نه بلند بلند صحبت کردن، صدایش را خاموش میکرد. ترس و وحشتی بیش از حد از «جایی را برای پذیرفته شدن پیدا نکردن»، همدلی ای غیرعادی و غیرانسانی به من غالب کرده بود. همهی آدمها نیازمند عشق و محبت و دوستی بودند و من موظف برای محبت کردن و تعریفی از «خصومت شخصی» نداشتن… همهچیز بیش از حد نیازمند رنگ زدن بود و من، دستتنها، تنها به دنبال نابغههای مطرودی میگشتم که خود و صدای خشمگین و افسرده و فشرده و غمگینم را در آنها مییافتم… هیچوقت «عشق»، با من در یک جمله معنیای جز «محبتی از سر درک و همدلی» پیدا نکرد! هیچگاه کسی برای من «آن عزیزکردهی عاملِ مجنون شدن در شهر سوگواران» نشد و البته که من همان مجنون شهر سوگواران بودم با هزار هزار اشک نریخته و فریادِ سر نداده… اما عاملاش؟ نه! کسی نبود… دوست داشتم که باشد! که عمیقاً خودم را در جایی گم کنم و میان چشمهایِ یک «دیگری» بیابم؛ اما این اتفاق نیفتاد و بخت، روی خوشی نشانم نداد! شاید هم داد که اینجا مینویسم که «نداد!» که مجنونم نکرد و بالاخره، بعد از مدتها در به درِ یک «دیگری» گردیدن، صدای خشمگین را خسته و نالهوار به گوشم رساند و صدای خودم میان نفس زدنهایم گم شد.
✍️مامان حریر
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
حفرهی عمیقی همه چیزم را میبلعید. جایی درست میان سینهام، صدای بلندی با رگههایی از خشم و ناامیدی ور ور میکرد و تلاش میکرد تار به تار موهایم را از من جدا کند. نه کوتاه کردنشان اثری بر دردِسر داشت و نه بلند بلند صحبت کردن، صدایش را خاموش میکرد. ترس و وحشتی بیش از حد از «جایی را برای پذیرفته شدن پیدا نکردن»، همدلی ای غیرعادی و غیرانسانی به من غالب کرده بود. همهی آدمها نیازمند عشق و محبت و دوستی بودند و من موظف برای محبت کردن و تعریفی از «خصومت شخصی» نداشتن… همهچیز بیش از حد نیازمند رنگ زدن بود و من، دستتنها، تنها به دنبال نابغههای مطرودی میگشتم که خود و صدای خشمگین و افسرده و فشرده و غمگینم را در آنها مییافتم… هیچوقت «عشق»، با من در یک جمله معنیای جز «محبتی از سر درک و همدلی» پیدا نکرد! هیچگاه کسی برای من «آن عزیزکردهی عاملِ مجنون شدن در شهر سوگواران» نشد و البته که من همان مجنون شهر سوگواران بودم با هزار هزار اشک نریخته و فریادِ سر نداده… اما عاملاش؟ نه! کسی نبود… دوست داشتم که باشد! که عمیقاً خودم را در جایی گم کنم و میان چشمهایِ یک «دیگری» بیابم؛ اما این اتفاق نیفتاد و بخت، روی خوشی نشانم نداد! شاید هم داد که اینجا مینویسم که «نداد!» که مجنونم نکرد و بالاخره، بعد از مدتها در به درِ یک «دیگری» گردیدن، صدای خشمگین را خسته و نالهوار به گوشم رساند و صدای خودم میان نفس زدنهایم گم شد.
✍️مامان حریر
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی