🌱 بنویس ، بخوانیم هفته پنجم
۱ـ یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین در میانه میدانم آرزوست . احمدوند 1404/7/30
۲ـ در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "خیام"MH
۳ـ از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچاندم
(حسین منزوی، آرش صاعب علم)
۴ـ من داستان هایی را دوست دارم که
زنان خود، ناجی خویش تن اند.
( دنیل گیمن، carota)
۵ـ وقتی میمیرید نمیفهید که مرده اید تحملش فقط برای دیگران سخت است بی شعور بودن هم مشابه همین وضعیت است نرگس مختاری
۶ـ سرخی چشم کبوتر میدانی ز چیست؟
نام او میبرد و برجان دلم خون می گریست محمدرضا خاموشی "صائب"
۷ـ ز جد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کف دیوانه مارا رضائیان
۸ـ خودت باش اگر کسی خوشش نیامد٬نیامد. اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست Arvin Azizi
۹ـ نه محبتشان برای تو قصری میسازد
نه نفرتشان قبری م.م.سلیمانی
۱۰ـ کلیشه نیست؛اما نباید به دنبال ریشه گشت در باغی که ریشه نیست...R
۱۱ـ هربار که نگاهت میکنم٬جمله ای آشنابه ذهنم خطور میکند:
در این سرزمین چیزیست که ارزش زندگی کردن دارد... فائزه
۱۲ـ او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد یاسمن مهرزاد
۱۳ـ کس نداند که در این بحر عمیق/سنگریزه ارزش دارد یا عقیق شایان پاک راد
۱۴ـ گفت آسان گیربرخود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش HA
۱ـ یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین در میانه میدانم آرزوست . احمدوند 1404/7/30
۲ـ در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست "خیام"MH
۳ـ از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچاندم
(حسین منزوی، آرش صاعب علم)
۴ـ من داستان هایی را دوست دارم که
زنان خود، ناجی خویش تن اند.
( دنیل گیمن، carota)
۵ـ وقتی میمیرید نمیفهید که مرده اید تحملش فقط برای دیگران سخت است بی شعور بودن هم مشابه همین وضعیت است نرگس مختاری
۶ـ سرخی چشم کبوتر میدانی ز چیست؟
نام او میبرد و برجان دلم خون می گریست محمدرضا خاموشی "صائب"
۷ـ ز جد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کف دیوانه مارا رضائیان
۸ـ خودت باش اگر کسی خوشش نیامد٬نیامد. اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست Arvin Azizi
۹ـ نه محبتشان برای تو قصری میسازد
نه نفرتشان قبری م.م.سلیمانی
۱۰ـ کلیشه نیست؛اما نباید به دنبال ریشه گشت در باغی که ریشه نیست...R
۱۱ـ هربار که نگاهت میکنم٬جمله ای آشنابه ذهنم خطور میکند:
در این سرزمین چیزیست که ارزش زندگی کردن دارد... فائزه
۱۲ـ او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد یاسمن مهرزاد
۱۳ـ کس نداند که در این بحر عمیق/سنگریزه ارزش دارد یا عقیق شایان پاک راد
۱۴ـ گفت آسان گیربرخود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش HA
1/ همراهان همیشگی، شماره، بهترین جمله یا شعر هفته پنجم بنویس بخوانیم را باتوجه به شماره گذاری بالا از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!
Final Results
15%
1
12%
2
22%
3
24%
4
34%
5
10%
6
10%
7
2/ همراهان همیشگی، شماره، بهترین جمله یا شعر هفته پنجم بنویس بخوانیم را باتوجه به شماره گذاری بالا از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!
Final Results
9%
8
22%
9
10%
10
41%
11
6%
12
10%
13
2%
14
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیستم
نفس بی تو اینجا نمی آید برون ز سینه ام
تو رفتی و من اینجا پر از اشک شد دیده ام
آسمان من بی رنگ و بی روح شد با رفتند
نگارم آن جا چگونه روزگار بر تو می گذرد
اگر که تو نخوانی چ سود دارد این سرود
که با صدای تو میشود غم از شعرم ربود
چ تنها شد کوچه های شهر از قدم های تو
چ شعرها که سرودم از غم چشم های تو
دستان مرا رها کنی غم میشود دستگیرم
جز خودت کس نمی داند که چقدر غمگینم
نگارم تو که رفتی بهاران ب من سر نمیزند
در آسمان شهرمان پرنده پر نمی زند
سور و سازی در خیابان ب پا نمی شود
دوست دارم زندگی کنم بی تو اما نمی شود
فکر نمی کردم که یاد تو لانه کند در کُنج دلم
این چنین تنها شوم در پستوی کوچهها ولم
✍️خاموشی
@poetrykhamooshii
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
نفس بی تو اینجا نمی آید برون ز سینه ام
تو رفتی و من اینجا پر از اشک شد دیده ام
آسمان من بی رنگ و بی روح شد با رفتند
نگارم آن جا چگونه روزگار بر تو می گذرد
اگر که تو نخوانی چ سود دارد این سرود
که با صدای تو میشود غم از شعرم ربود
چ تنها شد کوچه های شهر از قدم های تو
چ شعرها که سرودم از غم چشم های تو
دستان مرا رها کنی غم میشود دستگیرم
جز خودت کس نمی داند که چقدر غمگینم
نگارم تو که رفتی بهاران ب من سر نمیزند
در آسمان شهرمان پرنده پر نمی زند
سور و سازی در خیابان ب پا نمی شود
دوست دارم زندگی کنم بی تو اما نمی شود
فکر نمی کردم که یاد تو لانه کند در کُنج دلم
این چنین تنها شوم در پستوی کوچهها ولم
✍️خاموشی
@poetrykhamooshii
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
🛑 اطلاعیه
دوستان عزیز،
کتابخانه دانشکده مهندسی امروز سهشنبه ۶ آبانماه بعدازظهر تعطیل است.
با سپاس از همراهی شما 🌿
دوستان عزیز،
کتابخانه دانشکده مهندسی امروز سهشنبه ۶ آبانماه بعدازظهر تعطیل است.
با سپاس از همراهی شما 🌿
🛑 اطلاعیه مهم✨🌹
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود تمامی مقاطع سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📚با سپاس
به اطلاع دانشجویان جدیدالورود تمامی مقاطع سال ۱۴۰۴ میرساند:
اطلاعات شما در سامانه کتابخانه دانشگاه بارگذاری شده است و از امروز میتوانید از خدمات امانت کتاب در کتابخانههای دانشگاه استفاده نمایید.
📚با سپاس
🌹✨خانم فائزه برای ارائه مشخصات کامل خود به کتابخانه مهندسی مراجعه کنند. با سپاس
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیست و یکم
ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز به تو فکر میکردم که خواب چشمانم را امان نداد.
میدانی؛ در آن سوی پلک ها وقتی که سیاهی همه جا را تسخیر کرد، به دنیای دیگری روانه شدم، به خودم که آمدم در میان صحرایی غریب بودم، غنچه گلی تنها، که شاید فصل خوبی را برای باز شدن انتخاب نکرده بود، پاییز بود و باد گاهی آنقدر تند دشت را طی میکرد که گمان میکردم الان است که بوته را با خود بکند و من بیچاره شکوفا نشده دنیا را ترک کنم و گاهی هم خود را به نسیمی ملایم بدیل میکرد که مهرش مرا به رقص و شوق وا میداشت.
پاییز بود و سبزی دشت هر لحظه خود را به زردی نزدیکتر مینمود و بوته هم که تشنگی امانش را بریده بود جانی برای باز کردن آخرین غنچه خود در چنته نداشت!
چند ساعت بود که همه چیز آرام گرفته بود و من به پره های خشک شده در گودال پای بوته خیره شده بودم و مدام با خود فکر میکردم که آینده را چه خواهد شد و این چه سرنوشت شومی است که مرا در آغوش گرفته است؛ که باد دوباره شروع به وزیدن کرد، اینبار همه زورش را گذاشته بود تا همه چیز را یکسره کند، گویی حرف هایم را شنیده و لج کرده بود و هربار سیلی اش را محکم تر از قبلی به سینه کوه میکوبید؛ آخرین لحظات خاک نگاهم را پر کرده بود که چشمانم را بستم، همه چیز که آرام گرفت آنها را باز کردم اما دیگر از گل خبری نبود، بوی نم خاک اتاق را پر کرده بود و قطرات باران خود را به پنجره میکوبیدند؛ از خواب پریده بودم و بازهم به تو فکر میکردم ... !
✍️علی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز به تو فکر میکردم که خواب چشمانم را امان نداد.
میدانی؛ در آن سوی پلک ها وقتی که سیاهی همه جا را تسخیر کرد، به دنیای دیگری روانه شدم، به خودم که آمدم در میان صحرایی غریب بودم، غنچه گلی تنها، که شاید فصل خوبی را برای باز شدن انتخاب نکرده بود، پاییز بود و باد گاهی آنقدر تند دشت را طی میکرد که گمان میکردم الان است که بوته را با خود بکند و من بیچاره شکوفا نشده دنیا را ترک کنم و گاهی هم خود را به نسیمی ملایم بدیل میکرد که مهرش مرا به رقص و شوق وا میداشت.
پاییز بود و سبزی دشت هر لحظه خود را به زردی نزدیکتر مینمود و بوته هم که تشنگی امانش را بریده بود جانی برای باز کردن آخرین غنچه خود در چنته نداشت!
چند ساعت بود که همه چیز آرام گرفته بود و من به پره های خشک شده در گودال پای بوته خیره شده بودم و مدام با خود فکر میکردم که آینده را چه خواهد شد و این چه سرنوشت شومی است که مرا در آغوش گرفته است؛ که باد دوباره شروع به وزیدن کرد، اینبار همه زورش را گذاشته بود تا همه چیز را یکسره کند، گویی حرف هایم را شنیده و لج کرده بود و هربار سیلی اش را محکم تر از قبلی به سینه کوه میکوبید؛ آخرین لحظات خاک نگاهم را پر کرده بود که چشمانم را بستم، همه چیز که آرام گرفت آنها را باز کردم اما دیگر از گل خبری نبود، بوی نم خاک اتاق را پر کرده بود و قطرات باران خود را به پنجره میکوبیدند؛ از خواب پریده بودم و بازهم به تو فکر میکردم ... !
✍️علی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
📚✨ گزارش هشتمین نشست حضوری از سلسلهنشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب»
هشتمین نشست از مجموعه نشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۷ آبانماه ۱۴۰۴ از ساعت ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰ در فضای صمیمی و آرام کتابخانهی مهندسی برگزار شد. این نشست با حضور پرشور جمعی از دانشجویان رشتههای مهندسی، اقتصاد، ادبیات، روانشناسی و علوم پایه برگزار گردید.
برنامه، با شعری دلانگیز و عاطفی شروع شد و مقدمهای شاعرانه برای ساعتی پربار از گفتوگو و همنشینی رقم خورد.
سپس، حاضران به معرفی و مرور مجموعهای از آثار متنوع در حوزهی ادبیات داستانی و نمایشی ایران و جهان و کتابهای روانشناسی و توسعهی فردی پرداختند. گفتوگوها با صمیمیت دنبال شد و هر یک از شرکتکنندگان، از زاویهی نگاه و تجربه شخصی خود، دربارهی تأثیر کتابها بر زیست ذهنی و روحی انسان سخن گفتند.
در ادامه نشست، با نظر اکثریت، کتاب «بهترین شکل ممکن» اثر مصطفی مستور بهعنوان کتاب منتخب برای مطالعه و بررسی جمعی در جلسه آینده برگزیده شد. ضمن معرفی این کتاب، به جهانبینی انسانی در آثار مستور، لحن درونی و فلسفی او و پیوند میان معنا و روان در روایتهایش پرداخته شد.
همچنین پیشنهادهایی برای مطالعهی آثار نویسندگان برجستهی معاصر از جمله گلی ترقی، عباس معروفی، زویا پیرزاد و شهلا حائری مطرح شد. همچنین تعدادی از اعضا نیز پادکستهایی در حوزههای مرتبط معرفی کردند که مورد توجه سایر اعضا قرار گرفت.
در پایان، به رسم مهر و یادبود، به برگزیدگان طرح «بنویس، بخوانیم» هدیههایی فرهنگی اهدا شد و نشست در میان لبخند و گفتگوهای دوستانه به پایان رسید؛ ساعتی ناب از همنشینی اندیشه، ادبیات و دوستی که بار دیگر نشان داد «بهوقتِ کتاب» فراتر از یک جلسه، جریانی زنده از همفکری و رشد جمعی است.
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴
🕰 زمان: ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰
📍 محل برگزاری: کتابخانه مهندسی
✍🏽ژاله
هشتمین نشست از مجموعه نشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۷ آبانماه ۱۴۰۴ از ساعت ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰ در فضای صمیمی و آرام کتابخانهی مهندسی برگزار شد. این نشست با حضور پرشور جمعی از دانشجویان رشتههای مهندسی، اقتصاد، ادبیات، روانشناسی و علوم پایه برگزار گردید.
برنامه، با شعری دلانگیز و عاطفی شروع شد و مقدمهای شاعرانه برای ساعتی پربار از گفتوگو و همنشینی رقم خورد.
سپس، حاضران به معرفی و مرور مجموعهای از آثار متنوع در حوزهی ادبیات داستانی و نمایشی ایران و جهان و کتابهای روانشناسی و توسعهی فردی پرداختند. گفتوگوها با صمیمیت دنبال شد و هر یک از شرکتکنندگان، از زاویهی نگاه و تجربه شخصی خود، دربارهی تأثیر کتابها بر زیست ذهنی و روحی انسان سخن گفتند.
در ادامه نشست، با نظر اکثریت، کتاب «بهترین شکل ممکن» اثر مصطفی مستور بهعنوان کتاب منتخب برای مطالعه و بررسی جمعی در جلسه آینده برگزیده شد. ضمن معرفی این کتاب، به جهانبینی انسانی در آثار مستور، لحن درونی و فلسفی او و پیوند میان معنا و روان در روایتهایش پرداخته شد.
همچنین پیشنهادهایی برای مطالعهی آثار نویسندگان برجستهی معاصر از جمله گلی ترقی، عباس معروفی، زویا پیرزاد و شهلا حائری مطرح شد. همچنین تعدادی از اعضا نیز پادکستهایی در حوزههای مرتبط معرفی کردند که مورد توجه سایر اعضا قرار گرفت.
در پایان، به رسم مهر و یادبود، به برگزیدگان طرح «بنویس، بخوانیم» هدیههایی فرهنگی اهدا شد و نشست در میان لبخند و گفتگوهای دوستانه به پایان رسید؛ ساعتی ناب از همنشینی اندیشه، ادبیات و دوستی که بار دیگر نشان داد «بهوقتِ کتاب» فراتر از یک جلسه، جریانی زنده از همفکری و رشد جمعی است.
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴
🕰 زمان: ۱۲:۱۵ تا ۱۳:۳۰
📍 محل برگزاری: کتابخانه مهندسی
✍🏽ژاله
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیست و دوم
حفرهی عمیقی همه چیزم را میبلعید. جایی درست میان سینهام، صدای بلندی با رگههایی از خشم و ناامیدی ور ور میکرد و تلاش میکرد تار به تار موهایم را از من جدا کند. نه کوتاه کردنشان اثری بر دردِسر داشت و نه بلند بلند صحبت کردن، صدایش را خاموش میکرد. ترس و وحشتی بیش از حد از «جایی را برای پذیرفته شدن پیدا نکردن»، همدلی ای غیرعادی و غیرانسانی به من غالب کرده بود. همهی آدمها نیازمند عشق و محبت و دوستی بودند و من موظف برای محبت کردن و تعریفی از «خصومت شخصی» نداشتن… همهچیز بیش از حد نیازمند رنگ زدن بود و من، دستتنها، تنها به دنبال نابغههای مطرودی میگشتم که خود و صدای خشمگین و افسرده و فشرده و غمگینم را در آنها مییافتم… هیچوقت «عشق»، با من در یک جمله معنیای جز «محبتی از سر درک و همدلی» پیدا نکرد! هیچگاه کسی برای من «آن عزیزکردهی عاملِ مجنون شدن در شهر سوگواران» نشد و البته که من همان مجنون شهر سوگواران بودم با هزار هزار اشک نریخته و فریادِ سر نداده… اما عاملاش؟ نه! کسی نبود… دوست داشتم که باشد! که عمیقاً خودم را در جایی گم کنم و میان چشمهایِ یک «دیگری» بیابم؛ اما این اتفاق نیفتاد و بخت، روی خوشی نشانم نداد! شاید هم داد که اینجا مینویسم که «نداد!» که مجنونم نکرد و بالاخره، بعد از مدتها در به درِ یک «دیگری» گردیدن، صدای خشمگین را خسته و نالهوار به گوشم رساند و صدای خودم میان نفس زدنهایم گم شد.
✍️مامان حریر
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
حفرهی عمیقی همه چیزم را میبلعید. جایی درست میان سینهام، صدای بلندی با رگههایی از خشم و ناامیدی ور ور میکرد و تلاش میکرد تار به تار موهایم را از من جدا کند. نه کوتاه کردنشان اثری بر دردِسر داشت و نه بلند بلند صحبت کردن، صدایش را خاموش میکرد. ترس و وحشتی بیش از حد از «جایی را برای پذیرفته شدن پیدا نکردن»، همدلی ای غیرعادی و غیرانسانی به من غالب کرده بود. همهی آدمها نیازمند عشق و محبت و دوستی بودند و من موظف برای محبت کردن و تعریفی از «خصومت شخصی» نداشتن… همهچیز بیش از حد نیازمند رنگ زدن بود و من، دستتنها، تنها به دنبال نابغههای مطرودی میگشتم که خود و صدای خشمگین و افسرده و فشرده و غمگینم را در آنها مییافتم… هیچوقت «عشق»، با من در یک جمله معنیای جز «محبتی از سر درک و همدلی» پیدا نکرد! هیچگاه کسی برای من «آن عزیزکردهی عاملِ مجنون شدن در شهر سوگواران» نشد و البته که من همان مجنون شهر سوگواران بودم با هزار هزار اشک نریخته و فریادِ سر نداده… اما عاملاش؟ نه! کسی نبود… دوست داشتم که باشد! که عمیقاً خودم را در جایی گم کنم و میان چشمهایِ یک «دیگری» بیابم؛ اما این اتفاق نیفتاد و بخت، روی خوشی نشانم نداد! شاید هم داد که اینجا مینویسم که «نداد!» که مجنونم نکرد و بالاخره، بعد از مدتها در به درِ یک «دیگری» گردیدن، صدای خشمگین را خسته و نالهوار به گوشم رساند و صدای خودم میان نفس زدنهایم گم شد.
✍️مامان حریر
#سه_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
🛑اطلاعیه:
با سلام و احترام،
به اطلاع میرساند طبق اعلام مسئولان دانشگاه، ساعات کاری در روزهای چهارشنبه تا ساعت ۱۲ ظهر میباشد.
📍✨ لازم به ذکر است با این حال جلسه کتابخوانی امروز در زمان مقرر ۱۲:۱۵تا۱۳:۳۰ برگزار می شود.
با سلام و احترام،
به اطلاع میرساند طبق اعلام مسئولان دانشگاه، ساعات کاری در روزهای چهارشنبه تا ساعت ۱۲ ظهر میباشد.
📍✨ لازم به ذکر است با این حال جلسه کتابخوانی امروز در زمان مقرر ۱۲:۱۵تا۱۳:۳۰ برگزار می شود.
📝 دلنوشته_دانشجویی | شماره بیست و سوم
ممکن است یلدا نباشد...
شاید اصلا یلدا وجود نداشته باشد...
به راستی، آیا یلدا بلندترین شب سال است؟
اگر نباشد چه؟
شاید برای کسی، هر شب یلدا باشد و برای دیگری، یلدا چند بار در سال تکرار شود.
و شاید هم هیچ وقت، شب یلدایی در کار نباشد.
بلندترین روز سال، آن روزی است که منتظر یک خبر خوشی.
یا روزی که چشم به راه عزیزی هستی تا از اتاق عمل بیرون بیاید.
شاید هم روزی است که مسافری داری و ثانیه ها را می شماری تا برسد...
تیک تیک...
تیک تیک...
نه، انگار این ساعت لعنتی قصد جلو رفتن ندارد.
شاید خراب شده؟ بگذار دقیق تر چک کنم.
نه، مشکلی ندارد
سالمِ سالم است، مثل روز اولش.
پس چرا نمی گذرد؟ چرا تمام نمی شود؟
آیا این شصت ثانیه همان شصت ثانیه همیشگی است؟
بعید می دانم...
واقعاً زمان، هر لحظه اش با لحظه دیگر فرق دارد.
امروز یکی از طولانی ترین روز های سال را تجربه کردم.
بی صبرانه منتظر بودم تا کلاس شروع شود،
اما استادِ کلاسِ قبلی همچنان مشغول تدریس بود.
استاد، لطفا بیخیال شو!
حتی من هم که شاگردش نبودم، داشتم اعتراض می کردم.
فکر می کنم تمام پیام های انباشته از یک سال پیش را هم چک کردم و پاسخ دادم،
اما هنوز فقط چند دقیقه گذشته بود...
هراس داشتم از آنچه ممکن بود برایم اتفاق بیفتد.
گذر نکردن زمان، اضطراب سنگینی در وجودم ایجاد کرده بود،
اما سعی می کردم چیزی در چهره ام دیده نشود.
به راستی برای یک گرسنه چطور؟
کسی که هر شب باید درد گرسنگی را ساعت ها،
شاید روز ها و سال ها تحمل کند،
تا شاید کمی زمان بگذرد.
باور دارم بعضی آدم ها سیصد یا چهارصد سال زندگی کرده اند،
اما سن شناسنامه ای شان کم است.
در مقابل، کسی که همیشه در خوشی بوده چطور؟
آیا اصلا مفهوم شب یلدا را تجربه کرده؟
می داند نگذشتن زمان یعنی چه؟
شاید حتی معترض است که چرا یک روز، فقط بیست و چهار ساعت است!
سوالات زیادی در ذهنم هست که هنوز پاسخی برایشان نیافته ام.
امید دارم روزی بتوانم به آن ها پاسخ دهم،
و شاید آن روز، اندکی از دردم کمتر شود.
به امید روزی که آگاهی ام کامل تر شود،
و زمان برایم معنای تازه ای پیدا کند.
✍️شایان اسدی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
ممکن است یلدا نباشد...
شاید اصلا یلدا وجود نداشته باشد...
به راستی، آیا یلدا بلندترین شب سال است؟
اگر نباشد چه؟
شاید برای کسی، هر شب یلدا باشد و برای دیگری، یلدا چند بار در سال تکرار شود.
و شاید هم هیچ وقت، شب یلدایی در کار نباشد.
بلندترین روز سال، آن روزی است که منتظر یک خبر خوشی.
یا روزی که چشم به راه عزیزی هستی تا از اتاق عمل بیرون بیاید.
شاید هم روزی است که مسافری داری و ثانیه ها را می شماری تا برسد...
تیک تیک...
تیک تیک...
نه، انگار این ساعت لعنتی قصد جلو رفتن ندارد.
شاید خراب شده؟ بگذار دقیق تر چک کنم.
نه، مشکلی ندارد
سالمِ سالم است، مثل روز اولش.
پس چرا نمی گذرد؟ چرا تمام نمی شود؟
آیا این شصت ثانیه همان شصت ثانیه همیشگی است؟
بعید می دانم...
واقعاً زمان، هر لحظه اش با لحظه دیگر فرق دارد.
امروز یکی از طولانی ترین روز های سال را تجربه کردم.
بی صبرانه منتظر بودم تا کلاس شروع شود،
اما استادِ کلاسِ قبلی همچنان مشغول تدریس بود.
استاد، لطفا بیخیال شو!
حتی من هم که شاگردش نبودم، داشتم اعتراض می کردم.
فکر می کنم تمام پیام های انباشته از یک سال پیش را هم چک کردم و پاسخ دادم،
اما هنوز فقط چند دقیقه گذشته بود...
هراس داشتم از آنچه ممکن بود برایم اتفاق بیفتد.
گذر نکردن زمان، اضطراب سنگینی در وجودم ایجاد کرده بود،
اما سعی می کردم چیزی در چهره ام دیده نشود.
به راستی برای یک گرسنه چطور؟
کسی که هر شب باید درد گرسنگی را ساعت ها،
شاید روز ها و سال ها تحمل کند،
تا شاید کمی زمان بگذرد.
باور دارم بعضی آدم ها سیصد یا چهارصد سال زندگی کرده اند،
اما سن شناسنامه ای شان کم است.
در مقابل، کسی که همیشه در خوشی بوده چطور؟
آیا اصلا مفهوم شب یلدا را تجربه کرده؟
می داند نگذشتن زمان یعنی چه؟
شاید حتی معترض است که چرا یک روز، فقط بیست و چهار ساعت است!
سوالات زیادی در ذهنم هست که هنوز پاسخی برایشان نیافته ام.
امید دارم روزی بتوانم به آن ها پاسخ دهم،
و شاید آن روز، اندکی از دردم کمتر شود.
به امید روزی که آگاهی ام کامل تر شود،
و زمان برایم معنای تازه ای پیدا کند.
✍️شایان اسدی
#پنج_شنبه_دلنواز
#دلنوشته_دانشجویی
https://news.1rj.ru/str/+iwEwERUIQGRkM2Fk
Telegram
کتابخانه مهندسی Basu✨️
📗📙📕 کتابخانه دانشکده مهندسی
📚✨ گزارش نهمین نشست حضوری از سلسلهنشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب»
نهمین نشست از سلسلهنشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۱۴ آبان ماه۱۴۰۴ در کتابخانه مهندسی برگزار شد.
در این نشست کتاب "سه بر خوانی" اثر بهرام بیضایی توسط دانشجویان مورد بررسی، نقد و بحث قرار گرفت.
در این جلسه بنا به موضوع اصلی نمایشنامه "سه بر خوانی"، صحبت هایی از اساطیر ایران و منابعی از ادبیات اسطوره ای ایران همانند شاهنامه صورت گرفت.
گذری به اثار "بهرام بیضایی" شامل فیلم ها و نمایشنامه ها و زندگی شخصی وی، زده شد.
شاهنامه به عنوان محوریت اصلی مباحثه بود و از منابع آن همچون شاهنامه ابومنصوری یاد شد.
همچنین هر یک از اسطوره ها همچون ضحاک، ارش و دیگر اساطیر به صورت جزئی، دقیق تر و مقایسهای میان شاهنامه و دیگر منابع تاریخی و سه برخوانی مورد بررسی قرار گرفت.
پادکست هایی در تسهیل گری شاهنامه خوانی معرفی گردید و همچنین در مورد اهداف و انگیزه اصلی نوشته شدن شاهنامه توسط فردوسی، صحبت شد.
در ادامه حضار گرامی از تجربه زیستی خود با کتاب و ارتباط ان با زندگی اصلی و نه ادبیاتی خود، صحبت نمودند و وجههای روانشناسی کتاب نیز مورد بحث قرار گرفت.
در انتهای جلسه، موضوع محافظت و مراقبت از ادبیات کهن ایران، ملی گرایی، زبان فارسی و گنجینه های دیگر ملی مورد بحث قرار گرفت.
استاد "محمدرضا یوسفی" به عنوان یکی از نویسندگان برتر کودک و نوجوان ایران که کتاب های بسیاری در ساده سازی داستانهای شاهنامه برای کودکان داشته، معرفی گردید.
در بخش پایانی برنامه، هدیهای کوچک به قید قرعه به فعال ترین عضو قفسه به وقت کتاب اهدا شد.
🌱
با سپاس از حضور گرم و دلانگیز همهی شرکتکنندگان🌿
و به امید دیدار دوبارهی شما در «بهوقتِ کتاب»های آینده
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۱۴ ابان ماه ۱۴۰۴
✍ تهیه و تنظیم: محمد سجاد عصاریها
نهمین نشست از سلسلهنشستهای کتابخوانی «بهوقتِ کتاب» روز چهارشنبه، ۱۴ آبان ماه۱۴۰۴ در کتابخانه مهندسی برگزار شد.
در این نشست کتاب "سه بر خوانی" اثر بهرام بیضایی توسط دانشجویان مورد بررسی، نقد و بحث قرار گرفت.
در این جلسه بنا به موضوع اصلی نمایشنامه "سه بر خوانی"، صحبت هایی از اساطیر ایران و منابعی از ادبیات اسطوره ای ایران همانند شاهنامه صورت گرفت.
گذری به اثار "بهرام بیضایی" شامل فیلم ها و نمایشنامه ها و زندگی شخصی وی، زده شد.
شاهنامه به عنوان محوریت اصلی مباحثه بود و از منابع آن همچون شاهنامه ابومنصوری یاد شد.
همچنین هر یک از اسطوره ها همچون ضحاک، ارش و دیگر اساطیر به صورت جزئی، دقیق تر و مقایسهای میان شاهنامه و دیگر منابع تاریخی و سه برخوانی مورد بررسی قرار گرفت.
پادکست هایی در تسهیل گری شاهنامه خوانی معرفی گردید و همچنین در مورد اهداف و انگیزه اصلی نوشته شدن شاهنامه توسط فردوسی، صحبت شد.
در ادامه حضار گرامی از تجربه زیستی خود با کتاب و ارتباط ان با زندگی اصلی و نه ادبیاتی خود، صحبت نمودند و وجههای روانشناسی کتاب نیز مورد بحث قرار گرفت.
در انتهای جلسه، موضوع محافظت و مراقبت از ادبیات کهن ایران، ملی گرایی، زبان فارسی و گنجینه های دیگر ملی مورد بحث قرار گرفت.
استاد "محمدرضا یوسفی" به عنوان یکی از نویسندگان برتر کودک و نوجوان ایران که کتاب های بسیاری در ساده سازی داستانهای شاهنامه برای کودکان داشته، معرفی گردید.
در بخش پایانی برنامه، هدیهای کوچک به قید قرعه به فعال ترین عضو قفسه به وقت کتاب اهدا شد.
🌱
با سپاس از حضور گرم و دلانگیز همهی شرکتکنندگان🌿
و به امید دیدار دوبارهی شما در «بهوقتِ کتاب»های آینده
📆 تاریخ برگزاری: چهارشنبه ۱۴ ابان ماه ۱۴۰۴
✍ تهیه و تنظیم: محمد سجاد عصاریها