This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻 ''زلزله بالای ۷ ریشتر در تهران قطعی است!''
بر اساس دادههای به دست آمده در کارگاههای نهمین کنفرانس بین المللی زلزله شناسی، بنا بر این است که در انتهای این کنفرانس قطعنامهای در حوزه ارتقای تابآوری و مدیریت بحران و ساخت و ساز ایمن برای مسؤولان و سیاست گذاران تدوین شود.
گفتنی است نهمین دوره کنفرانس بین المللی زلزله شناسی و مهندسی زلزله از دیروز سهشنبه، آغاز به کار کرده و تا روز پنجشنبه، ۲۰ اردیبهشت ماه جاری با شعار «زلزله و کلان شهرها؛ با تاکید بر زلزله در تهران» در برج میلاد ادامه دارد.
✅ @Geologsoftware
سیدمحمد آقامیری، رئیس کمیته عمران شورای شهر تهران''در زمان وقوع زلزله ما با ۲۰ میلیون موش به عنوان حیوانات موذی مواجهیم ضمن آنکه ۳.۵ میلیون متر مکعب گاز از زیر شهر تهران عبور میکند.''
بر اساس دادههای به دست آمده در کارگاههای نهمین کنفرانس بین المللی زلزله شناسی، بنا بر این است که در انتهای این کنفرانس قطعنامهای در حوزه ارتقای تابآوری و مدیریت بحران و ساخت و ساز ایمن برای مسؤولان و سیاست گذاران تدوین شود.
گفتنی است نهمین دوره کنفرانس بین المللی زلزله شناسی و مهندسی زلزله از دیروز سهشنبه، آغاز به کار کرده و تا روز پنجشنبه، ۲۰ اردیبهشت ماه جاری با شعار «زلزله و کلان شهرها؛ با تاکید بر زلزله در تهران» در برج میلاد ادامه دارد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2🗿2☃1🔥1😐1
Smithsonian Magazine
Meet Shanidar Z, a Neanderthal Woman Who Walked the Earth 75,000 Years Ago
After carefully piecing her skull back together, archaeologists and paleoartists have created a lifelike 3D reconstruction of the woman's face
🔻 درباره شانیدار، نئاندرتالی که در کردستان عراق پیدا شد
بقایای این زن نئاندرتال در غاری در کردستان باشور پیدا شده که حدود ۲ ساعت با مرز ایران فاصله داره. این استخوانها سال ۲۰۱۸ پیدا شدن و قدمتش به ۷۵ هزار سال پیش برمیگرده. اینجا به چند نکته درباره این استخوانها اشاره میکنم.
وقتی که پیداش کردن، جمجمهش توسط سنگها خرد شده بوده و از اونجایی که دهها هزار سال از قدمتش میگذشته، رسوب زیادی این استخوان رو در بر گرفته بود بطوری که ضخامتش به چیزی حدود ۱ اینچ میرسید. جمجمهش حدود ۲۰۰ قطعه شده بود.
اما طی این پنج سالی که از این ماجرا میگذره، محققان با زحمت زیادی جمجمهی این زن نئاندرتال رو دوباره تکه تکه کنار هم قرار دادن دادن و بهم چسبوندن و این تصویر بازسازی شدهی سه بعدی که میبینید، شمایلیه از این زن که اسمش رو گذاشتن شانیدار زد که شانیدار همون اسم غاره.
نئاندرتالهای تقریبا ۴۰ هزار سال پیش از صحنهی زمین ناپدید شدن. جمجمهی نئاندرتالها و انسانها متفاوتن. جمجمهی نئاندرتالها در قسمت ابرو برجستگی درشتتری داره و چونهی کوچیکتری هم دارن. و اینکه قسمت میانی صورت نئاندرتالها برجسهتره که باعث میشه بینیشون بزرگتر دیده بشه.
بعد از کشف این بقایا تو غار شانیدار، از یک چسب مخصوصی برای جدا کردن قطعههای استخوان و رسوب متصل به اونا از محیط غار استفاده کردن. اینارو به صورت بلوکهای کوچیکی از رسوب و استخوان توی یک فویل پیچیدن و با دقت از غار بیرون آوردن. بعدش اینا رو به دانشگاه کمبریج منتقل کردن.
حدود ۹ ماه تمیز کردن و متصل کردن این قطعات بهم طول کشیده. یه چیزی شبیه به یک پازل بوده که باید خیلی دقیق جای این تکهها رو پیدا میکردن. بعدش اسکن کردن و یک طرح اولیه از صورتش در آوردن و بعدتر براش پوست و مو و چشم و ویژگیهای دیگه به این طرح اضافه کردن.
این بازسازی انقدر زنده و خوب اجرا شد که اگه این نئاندرتال زنده میشد و لباس میپوشید و از کنار شما رد میشد، به احتمال زیاد نظر شما رو به خودش جلب نمیکرد. اما در این بین، محققان سعی کردن با تکیه بر این بقایا، سرنخهایی در مورد هویت شانیدار زد رو هم پیدا کنن.
اومدن از پروتئینهای مینای دندان و اندازهی استخوانهاش برای تعیین جنسیتش و از دندانهاش برای تعیین سنش استفاده کردن. احتمال میدن که این زن أواسط دههی ۴۰ زندگیش بوده و شاید هم بزرگتر. استخوانها هم نشون میده که چیزی حدود ۱۵۰ سانتیمتر قد داشته.
و میگن این شخص کسی بوده که نسبتا عمر طولانی داشته و بخاطر همین، از نظر تجربه، ممکنه از افراد مهم قبیلهش بوده باشه. مشخص شده که برخی از دندانهای جلویی شانیدار تا ریشههاشون ساییده شده بودن که نشون میده از دندونهاش کار میکشیده.
مثل یک دست سوم، بخصوص برای پرداخت پوست حیوانات، اونا رو به دندون میگرفته و با دستهاش مشغول میشده. شانیدار همچنین نکتههایی رو در مورد فرهنگ و رفتار نئاندرتالها هم به محققا نشون داد. مثلا در زمان مرگ، به نظر میرسه که جسدش رو تو یک آبکندی یا خندق قرار دادن
دادن که طی زمان بخاطر جریان آب ایجاد شده ولی بعدتر اون رو با دست گودتر کرده بودن. بدنش رو به کنارهی خندق تکیه داده بودن و دست چپش زیر سرش حلقه شده بود. همچنین یه سنگ رو مثل کوسن گذاشته بودن پشت سرش.
شانیدار در دستهای از اجساد نئاندرتال پیدا شد که به نظر میرسه همگی در یک زمان در اون غار دفن شدن. بقایاشون پشت یک صخرهی عمودی بلندی پیدا شد. شاید نئاندرتالها زمانهایی که برای تدفین آدمهاشون به این غار برمیگشتن، از این سنگ به عنوان یک نشانه استفاده میکردن.
نکتهی دیگه اینکه محققی به نام کریس هانت که روی این محل تحقیقاتی انجام داده میگه قراردادن این افراد کنار همدیگه توی این غار، نشون میده که قبل از مرگ این زن، انگار به اطرافیان گفتن که این نقطهی مشخص، جای مادربزرگتونه. یعنی از قبل قبرش رو مشخص کرده بودن.
کنار شانیدار، نئاندرتال مذکری هم پیدا شده که از ناحیهی دست فلج بوده. این حدس رو هم میزنن که به احتمال زیاد این مرد تا حدی نابینا و ناشنوا هم بوده و مابین ۴۰ تا ۵۰ سال عمر کرده. اینا نشون میده که ظاهرا کسی ازش مراقبت میکرده.
در کل این شواهد نشون میده که این گونهی هومو نئاندرتانسیس، گونهای همدل بودن. علاوه بر این موارد، تونستن تکههایی میکروسکوپبی از مواد غذایی زغالی مثل آجیل و علف و دانههای وحشی تو خاک نزدیک این بقایا پیدا کنن. اینا مشخص میکنه که ظاهرا نئاندرتالها در همون نزدیکی
غذا هم میپختن و کلا اون اطراف میپلیکدن. استفادهی مداوم و چند باره از مکانها هم در زندگی و هم در مرگ یک شاخصهی مهم برای نئاندرتالهاست. خیلی از چیزهایی که ما به عنوان ویژگیهای منحصربفرد انسانی در نظر میگیریم، مدتها قبل از ظهور ما وجود داشتن.
✅ @Geologsoftware
▫️منبع
▫️تریلر مستند نتفلیکس درباره این ماجرا
بقایای این زن نئاندرتال در غاری در کردستان باشور پیدا شده که حدود ۲ ساعت با مرز ایران فاصله داره. این استخوانها سال ۲۰۱۸ پیدا شدن و قدمتش به ۷۵ هزار سال پیش برمیگرده. اینجا به چند نکته درباره این استخوانها اشاره میکنم.
وقتی که پیداش کردن، جمجمهش توسط سنگها خرد شده بوده و از اونجایی که دهها هزار سال از قدمتش میگذشته، رسوب زیادی این استخوان رو در بر گرفته بود بطوری که ضخامتش به چیزی حدود ۱ اینچ میرسید. جمجمهش حدود ۲۰۰ قطعه شده بود.
اما طی این پنج سالی که از این ماجرا میگذره، محققان با زحمت زیادی جمجمهی این زن نئاندرتال رو دوباره تکه تکه کنار هم قرار دادن دادن و بهم چسبوندن و این تصویر بازسازی شدهی سه بعدی که میبینید، شمایلیه از این زن که اسمش رو گذاشتن شانیدار زد که شانیدار همون اسم غاره.
نئاندرتالهای تقریبا ۴۰ هزار سال پیش از صحنهی زمین ناپدید شدن. جمجمهی نئاندرتالها و انسانها متفاوتن. جمجمهی نئاندرتالها در قسمت ابرو برجستگی درشتتری داره و چونهی کوچیکتری هم دارن. و اینکه قسمت میانی صورت نئاندرتالها برجسهتره که باعث میشه بینیشون بزرگتر دیده بشه.
بعد از کشف این بقایا تو غار شانیدار، از یک چسب مخصوصی برای جدا کردن قطعههای استخوان و رسوب متصل به اونا از محیط غار استفاده کردن. اینارو به صورت بلوکهای کوچیکی از رسوب و استخوان توی یک فویل پیچیدن و با دقت از غار بیرون آوردن. بعدش اینا رو به دانشگاه کمبریج منتقل کردن.
حدود ۹ ماه تمیز کردن و متصل کردن این قطعات بهم طول کشیده. یه چیزی شبیه به یک پازل بوده که باید خیلی دقیق جای این تکهها رو پیدا میکردن. بعدش اسکن کردن و یک طرح اولیه از صورتش در آوردن و بعدتر براش پوست و مو و چشم و ویژگیهای دیگه به این طرح اضافه کردن.
این بازسازی انقدر زنده و خوب اجرا شد که اگه این نئاندرتال زنده میشد و لباس میپوشید و از کنار شما رد میشد، به احتمال زیاد نظر شما رو به خودش جلب نمیکرد. اما در این بین، محققان سعی کردن با تکیه بر این بقایا، سرنخهایی در مورد هویت شانیدار زد رو هم پیدا کنن.
اومدن از پروتئینهای مینای دندان و اندازهی استخوانهاش برای تعیین جنسیتش و از دندانهاش برای تعیین سنش استفاده کردن. احتمال میدن که این زن أواسط دههی ۴۰ زندگیش بوده و شاید هم بزرگتر. استخوانها هم نشون میده که چیزی حدود ۱۵۰ سانتیمتر قد داشته.
و میگن این شخص کسی بوده که نسبتا عمر طولانی داشته و بخاطر همین، از نظر تجربه، ممکنه از افراد مهم قبیلهش بوده باشه. مشخص شده که برخی از دندانهای جلویی شانیدار تا ریشههاشون ساییده شده بودن که نشون میده از دندونهاش کار میکشیده.
مثل یک دست سوم، بخصوص برای پرداخت پوست حیوانات، اونا رو به دندون میگرفته و با دستهاش مشغول میشده. شانیدار همچنین نکتههایی رو در مورد فرهنگ و رفتار نئاندرتالها هم به محققا نشون داد. مثلا در زمان مرگ، به نظر میرسه که جسدش رو تو یک آبکندی یا خندق قرار دادن
دادن که طی زمان بخاطر جریان آب ایجاد شده ولی بعدتر اون رو با دست گودتر کرده بودن. بدنش رو به کنارهی خندق تکیه داده بودن و دست چپش زیر سرش حلقه شده بود. همچنین یه سنگ رو مثل کوسن گذاشته بودن پشت سرش.
شانیدار در دستهای از اجساد نئاندرتال پیدا شد که به نظر میرسه همگی در یک زمان در اون غار دفن شدن. بقایاشون پشت یک صخرهی عمودی بلندی پیدا شد. شاید نئاندرتالها زمانهایی که برای تدفین آدمهاشون به این غار برمیگشتن، از این سنگ به عنوان یک نشانه استفاده میکردن.
نکتهی دیگه اینکه محققی به نام کریس هانت که روی این محل تحقیقاتی انجام داده میگه قراردادن این افراد کنار همدیگه توی این غار، نشون میده که قبل از مرگ این زن، انگار به اطرافیان گفتن که این نقطهی مشخص، جای مادربزرگتونه. یعنی از قبل قبرش رو مشخص کرده بودن.
کنار شانیدار، نئاندرتال مذکری هم پیدا شده که از ناحیهی دست فلج بوده. این حدس رو هم میزنن که به احتمال زیاد این مرد تا حدی نابینا و ناشنوا هم بوده و مابین ۴۰ تا ۵۰ سال عمر کرده. اینا نشون میده که ظاهرا کسی ازش مراقبت میکرده.
در کل این شواهد نشون میده که این گونهی هومو نئاندرتانسیس، گونهای همدل بودن. علاوه بر این موارد، تونستن تکههایی میکروسکوپبی از مواد غذایی زغالی مثل آجیل و علف و دانههای وحشی تو خاک نزدیک این بقایا پیدا کنن. اینا مشخص میکنه که ظاهرا نئاندرتالها در همون نزدیکی
غذا هم میپختن و کلا اون اطراف میپلیکدن. استفادهی مداوم و چند باره از مکانها هم در زندگی و هم در مرگ یک شاخصهی مهم برای نئاندرتالهاست. خیلی از چیزهایی که ما به عنوان ویژگیهای منحصربفرد انسانی در نظر میگیریم، مدتها قبل از ظهور ما وجود داشتن.
▫️منبع
▫️تریلر مستند نتفلیکس درباره این ماجرا
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍14❤3😍1
پیشنهاد هفته🌟🎬 مستند «زندگی روی سیاره ما ۱۴۰۲»
Life on Our Planet ۲۰۲۳IMDb: ۸.۲این مستند محصول جدیدی از شبکه نتفلیکس بوده که در مورد حیوانات پیش از تاریخ بشریت و جهش آنها تا به امروز بوده است. جلوههای CGI سریال بسیار عالی بوده و به سختی میتوان فهمید که کدام تصاویر واقعی و کدام توسط کامپیوتر درست شده است.
هدف این مستند، ساختن روایتی است که دنیای طبیعی رو به مکانی بیرحمانه و غیرقابل مهمان نواز تبدیل میکند. ترس و خطر توی این سریال غالب بوده و ضعیف و ظریفها اینجا هلاک میشوند.
🎙 دوبله فارسی بدون حذفیات (با حضور مورگان فریمن)
📥 دانلود و مشاهده مستقیم
☄️ قسمت ۸-۱ (کلیک کنید)
@Geologsoftware
-اختصاصی❤7👍5🔥2👏1
فراخوان به کارگیری نیرو در قالب امریه سربازی
🔻 همه رشتهها
◽️ رشتههای مورد نیاز:
◽️ افراد با ویژگیهای زیر در اولویت میباشند:
⏳ مهلت ثبت نام: تا ۳۱ اردیبهشت
◽️ ثبت نام |کلیک کنید|
✅ @Geologsoftware
🔻 همه رشتهها
+زمین شناسی و معدن (تمام گرایشها)به گزارش زویناس اداره کل استاندارد استان یزد از بین فارغ التحصیلان دانشگاهی واجد شرایط موظفین سربازی به عنوان امریه را جذب میکند.◽️ رشتههای مورد نیاز:
• متقاضیان با مدرک کارشناسی ارشد و بالاتر
• دانش آموختگان در رشتههای فنی و مهندسی، علوم پایه، حقوق، و..◽️ افراد با ویژگیهای زیر در اولویت میباشند:
• معدل کارشناسی بالای ۱۴ و کارشناس ارشد بالای ۱۶
• آشنا به فرآیندهای آزمایشی، صنعتی، تجربه در صنعت
• دارای سایر مهارتهای جنبی از جمله عکاسی، فیلمبرداری، کارگردانی، تبلیغات، موشن گرافی، فوتوشاپ، خبرنگاری، رسانه، تدوین و فیلمسازی و موارد مشابه
• فارغ التحصیلان دانشگاههای برتر کشور، نخبگان، برگزیدگان دانشجویی استان و سایر فارغ التحصیلان با ویژگی ممتاز به تشخیص کارگروه مصاحبه عمومی و تخصصی ◽️ ثبت نام |کلیک کنید|
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5🍓3😍1
Earth Science Reviewsضریب تأثیر
(Impact Factor): ۱۲گرانی سنجی ماهوارهای: روشها، نتایج، کاربردها و روندهای آینده
Satellite gravimetry: Methods, products, applications, and future trends
Mehdi Eshagh ,
Shuanggen Jin, Roland Pail, Riccardo Barzaghi, Dimitrios Tsoulis, Robert Tenzer , Pavel Novákhttps://doi.org/10.1016/j.earscirev.2024.104783
#مقاله
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍4❤2😍1
اگر علاقهمند به ماشین لرنینگ در حوزه نفت و گاز با استفاده از پایتون هستید در کارگاه انلاین، رایگان و ۲ روزه (هر روز یک ساعت و نیم) PEA ثبت نام کنید.
شرکت کنندگان از طریق انجام تمرینات عملی با استفاده از دادههای واقعی، تجربه عملی ارزشمندی را به دست خواهند آورد.
▫️سرفصلها:
در روز اول موضوعات زیر پوشش داده خواهد شد.
• مقدمهای بر پایتون
• پایتون به عنوان ابزاری برای ML
• مقدمه ای بر مشکلات رگرسیون (پیش بینی)
• انواع رگرسیون
• تجزیه و تحلیل سری زمانی
در روز دوم، نگاهی به امکانات و ویژگیهای اعمال الگوریتمهای طبقهبندی برای دادههای نفت و گاز خواهیم داشت.
• مقدمهای بر خوشه بندی
• تشخیص دادههای پرت با خوشه بندی
• استفاده از خوشه بندی برای گروهبندی چاهها
• مقدمهای بر مسائل طبقه بندی⏰ ساعت ۱۹ بوقت ایران
◽️ ارائه دهنده:
Mr. Nashat Jumaahدارای بیش از ده سال سابقه در زمینه صنعت نفت و گاز -اختصاصیPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5⚡3❤2🙏1
اگر علاقهمند به یادگیری دیتا انالیز و شبیه سازی دادههای زمین شناسی با استفاده از
امکان ثبت نام از داخل ایران فراهم شده است⏳ ساعت ۱۷ بوقت ایران
◽️ ارائه دهنده: Mr. Sen
ثبت نام رایگان |کلیک کنید|
@Geologsoftware-
اختصاصیPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍8❤2🙏1
محلول زینک زپ جهت شناسایی کانیهای حاوی روی (زینکیت، همی مورفیت، اسمیت زونیت و سیلیکاتهها) در اکتشافات معدنی و اکتشاف حین استخراج در معادن روی به کار میرود.
🔻 تهیه آنلاین زینک زپ
https://zawinas.ir/product/zinczapacid
📲 09228185931
ارسال به سراسر کشور در ۲۴ساعت کاری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏5🔥2🙏1😐1🍓1
شرکت مهندسان مشاور بنیان زمین🔻 کارشناس دفتری زمین شناسی یا اکتشاف معدن
▫️مسلط به تهیه گزارشهای زمین شناسی
▫️آشنا با تهیه نقشه زمین شناسی
▫️دارای سابقه کار مرتبط
▫️ترجیحا خانم
◽️مهلت ارسال رزومه: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😐7👍6🗿2
▫️با رویکرد زمین شناسی
مدل جدید OpenAi که دیروز معرفی شد همزمان میتواند متن، تصویر و صدا را پردازش کند و براساس آنها به کاربرانش کمک کند.
▫️امکان چت، گفت و گوی صوتی و تصویری درباره تصویری از نمونه سنگی یا ماده معدنی که بهاشتراک میگذارید
▫️میتوانید دوربین را باز کنید تا سکشن و نقشه خود را با او به عنوان یک متخصص علوم زمین در میان بگذارید
▫️ آموزش و راهنمای تصویری نرم افزارهای مربوطه بصورت ویدیویی
▫️او یک استاد است و از طریق دوربین میتوانید هر سوالی را با هم حل کنید
▫️برای افرادی که نابینا هستند یا مشکلات بینایی دارند، مانند برنامه Be My Eye کمک کننده خواهد بود و نیازی به تماس با کسی ندارد
▫️شما میتوانید با او طوری رفتار کنید که انگار در واقع با یک فرد معمولی از نظر احساسات و بیان صحبت میکنید و او میتواند از طریق صدا و تصویر شما حال و هوای شما را تشخیص دهد
▫️نسخه ویندوز روی کامپیوتر میتواند در انجام کارهای روزانه به شما کمک کند
▫️میتوانید برای او وظایفی تعریف کنید تا در طول روز انجام دهد..
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤18😍3👍2🙏1
GEOLOG زمین شناسی
یوسف در کوه آرارات 🌷 داستانی از زلزله سلماس شهر کوچک سلماس در شمال غرب ایران دراثر زلزلهای ویرانگر سال ۱۹۳۰ در قعر زمین فرو میرود. داستانی غم انگیز برای مردمان ساده و مهربان این سرزمین. برای اقوام تکه تکه شده در سرزمینی کمتر شناخته شده. ساختمانهای…
یوسف در کوه آرارات 🌷
یوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود..
حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود..
- 'آیا این واقعا لوسیک است؟ باید بروم نزدیکتر و بپرسم..'
یوسف میخواست به سمت لوسیک برود ولی نمیدانست چگونه نزدیکتر شود. مردد بود که چه بگوید؟!.. لوسیک غرق در آبیاری گُلها بود. او که دختر کشیش بود، با معصومیتی جذاب، لباسی ساده بر تن داشت.
چهره دوران کودکی او با چشمان و ابروهای زیبا، بینی و لبهایش زیبایی او را فریبنده کرده بود، زیبایی فرشته مانند، آماده حرف زدن، آماده کمک کردن..
با تردید به سمتش رفت و دستانش را به پهلو گرفته و گفت:
- 'ببخشید شما لوسیک پطروسیان سلماس هستید؟ من یوسف همکلاسیات هستم، از دوران مدرسه.. اگر خاطرتون باشه؟!. تمام راه را برای دیدن تو آمدهام..'.
لوسیک روی صورتش قرمز شد و آب دادنش به گلها را قطع کرد و دستش را بسمتش دراز کرد. او از این ملاقات و دیدار پس از سالها بسیار هیجان زده بود و با صدایی نفس گیر اما دلنشین گفت:
+ 'چقدر دوست داشتنی است که اینجا هستی. چه خوب که اومدی و منو پیدا کردی. چطور اومدی؟ خیلی تغییر کردی.. تو الان مردی شدی.. نمیتونم باور کنم.. بریم خونه؛ بیا بریم پیش پدر و مادرم.'
صبح یکشنبه بود و مردم به کلیسا میآمدند. پدرش در حال آماده شدن برای خطبه بود و فرصتی برای ملاقات وجود نداشت. لوسیک خودش پیش پدرش رفت و اجازه گرفت تا آن روز را با یوسف باشد و شهر را به او نشان دهد. لوسیک در مدت کوتاهی برگشت، لباسی شبیه یک عروسک مسحور پوشیده بود. سپس آنها برای دیدن شهر بیرون رفتند.
یوسف گفت: 'مرا به بهترین و عاشقانه ترین نقاط ایروان ببر'. میخواست زیباترین نقاط شهر، حومه شهر و مزارع اطراف را ببیند و با حضور لوسیک زیبایی این حس برایش دوچندان شود. میخواست در اردیبهشت زیبا و در دامان طبیعت بهاری با او صحبت کند، زیر سایه درختان بید، در میان بوتههای آویزان، در میان گلهای زیبا.
آنها رفتند و زیباترین نقاط را پیدا کردند، جایی که پرندگان در طبیعت از حضور آنها استقبال میکردند. زیر درخت بیدی نشستند. لوسیک صدای شیرینی داشت و به طرز دلپذیر و عاشقانهای شروع به خواندن چند آهنگ دلربا کرد.
یوسف با اینکه بخوبی ارمنی متوجه نمیشد ولی گوش میداد و از ریتم صدای شیرین و نازک لوسیک لذت میبرد.
آنها آنقدر به هم نزدیک و عزیز بودند، انگار یک روح در دو بدن هستند. یوسف به دو زیبایی اعتقاد داشت: زیبایی در انسان و زیبایی طبیعت. باد خنکی که از شمال میآمد و همه چیز را تازه میکرد، سعی میکرد جای خود را به تخیلاتش بدهد و بخشی از احساساتش را با آن سرازیر کند.
لوسیک گفت، عمویش کشاورز است و در آن نزدیکی مزرعهای دارد که او قبلا به مزرعه میرفت و در خرمن کوبی و برداشت به عمویش کمک میکرد.
رابطه نزدیک آنها بسیار نزدیکتر و شیرینتر شده بود. یوسف در ذهنش بود که او را تا آخر عمر با عشق، رفاه و رضایت همراه خود داشته باشد.
اما بین آن دو مشکلی بسیار بزرگ وجود داشت، آنها نمیتوانستند ازدواج کنند. آنها معتقد به دو مذهب مختلف بودند. لوسیک ارمنی و دختر کشیش بود، یعنی مسیحی بود و یوسف هم مسلمان بود و مؤمن.
بنابراین آموزههای بسیار سخت ادیان به آنها اجازه نمیداد که به هم عشق ورزیده و زندگی کنند. آنها نمیتوانستند یکی باشند مگر اینکه یکی قربانی شود و به دین دیگری بگراید. هر دو به خدای همیشگی و قادر مطلق و تنها خالق جهان و انسان ایمان داشتند. اما نمیتوانستند یکی باشند. آن دو نزد عموی لوسیک رفتند و لوسیک یک کار موقت و یک سرپناه برای یوسف در مزرعه ترتیب داد. او قرار بود سیب بچیند، به عمو کمک کند و برای غذا و سرپناه مثل یکی از اعضای خانواده باشد. یوسف از این پیشنهاد استقبال کرد و به شغلی دست یافت. لوسیک نزد پدر و مادرش برگشت.
بعد از مرگ خانواده یوسف در زلزله، حالا زندگیاش تغییر کرده بود. لوسیک به او خیلی نزدیک بود. با او مهربان بود. هر روز برای صحبت کردن نزد او میآمد.
دیدار و گفتگوهای آنها معمولاً حوالی غروب آفتاب بود، وقتی که روزِ کاری و مسئولیتها به پایان رسیده بود. وقت صحبت و تماشای غروب میشد و زیباترین احساسات بین آنها جاری بود.
یک روز لوسیک در حالی که گریه میکرد نزد یوسف آمد. چشمان دوست داشتنیاش پوشیده از اشکهای زیبایی بود که مانند مروارید بر روی صورتش میریخت..
✅ @Geologsoftware
🟢
داستانی از زلزله سلماس/بخش دومیوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود..
حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود..
- 'آیا این واقعا لوسیک است؟ باید بروم نزدیکتر و بپرسم..'
یوسف میخواست به سمت لوسیک برود ولی نمیدانست چگونه نزدیکتر شود. مردد بود که چه بگوید؟!.. لوسیک غرق در آبیاری گُلها بود. او که دختر کشیش بود، با معصومیتی جذاب، لباسی ساده بر تن داشت.
چهره دوران کودکی او با چشمان و ابروهای زیبا، بینی و لبهایش زیبایی او را فریبنده کرده بود، زیبایی فرشته مانند، آماده حرف زدن، آماده کمک کردن..
با تردید به سمتش رفت و دستانش را به پهلو گرفته و گفت:
- 'ببخشید شما لوسیک پطروسیان سلماس هستید؟ من یوسف همکلاسیات هستم، از دوران مدرسه.. اگر خاطرتون باشه؟!. تمام راه را برای دیدن تو آمدهام..'.
لوسیک روی صورتش قرمز شد و آب دادنش به گلها را قطع کرد و دستش را بسمتش دراز کرد. او از این ملاقات و دیدار پس از سالها بسیار هیجان زده بود و با صدایی نفس گیر اما دلنشین گفت:
+ 'چقدر دوست داشتنی است که اینجا هستی. چه خوب که اومدی و منو پیدا کردی. چطور اومدی؟ خیلی تغییر کردی.. تو الان مردی شدی.. نمیتونم باور کنم.. بریم خونه؛ بیا بریم پیش پدر و مادرم.'
صبح یکشنبه بود و مردم به کلیسا میآمدند. پدرش در حال آماده شدن برای خطبه بود و فرصتی برای ملاقات وجود نداشت. لوسیک خودش پیش پدرش رفت و اجازه گرفت تا آن روز را با یوسف باشد و شهر را به او نشان دهد. لوسیک در مدت کوتاهی برگشت، لباسی شبیه یک عروسک مسحور پوشیده بود. سپس آنها برای دیدن شهر بیرون رفتند.
یوسف گفت: 'مرا به بهترین و عاشقانه ترین نقاط ایروان ببر'. میخواست زیباترین نقاط شهر، حومه شهر و مزارع اطراف را ببیند و با حضور لوسیک زیبایی این حس برایش دوچندان شود. میخواست در اردیبهشت زیبا و در دامان طبیعت بهاری با او صحبت کند، زیر سایه درختان بید، در میان بوتههای آویزان، در میان گلهای زیبا.
آنها رفتند و زیباترین نقاط را پیدا کردند، جایی که پرندگان در طبیعت از حضور آنها استقبال میکردند. زیر درخت بیدی نشستند. لوسیک صدای شیرینی داشت و به طرز دلپذیر و عاشقانهای شروع به خواندن چند آهنگ دلربا کرد.
یوسف با اینکه بخوبی ارمنی متوجه نمیشد ولی گوش میداد و از ریتم صدای شیرین و نازک لوسیک لذت میبرد.
آنها آنقدر به هم نزدیک و عزیز بودند، انگار یک روح در دو بدن هستند. یوسف به دو زیبایی اعتقاد داشت: زیبایی در انسان و زیبایی طبیعت. باد خنکی که از شمال میآمد و همه چیز را تازه میکرد، سعی میکرد جای خود را به تخیلاتش بدهد و بخشی از احساساتش را با آن سرازیر کند.
لوسیک گفت، عمویش کشاورز است و در آن نزدیکی مزرعهای دارد که او قبلا به مزرعه میرفت و در خرمن کوبی و برداشت به عمویش کمک میکرد.
رابطه نزدیک آنها بسیار نزدیکتر و شیرینتر شده بود. یوسف در ذهنش بود که او را تا آخر عمر با عشق، رفاه و رضایت همراه خود داشته باشد.
اما بین آن دو مشکلی بسیار بزرگ وجود داشت، آنها نمیتوانستند ازدواج کنند. آنها معتقد به دو مذهب مختلف بودند. لوسیک ارمنی و دختر کشیش بود، یعنی مسیحی بود و یوسف هم مسلمان بود و مؤمن.
بنابراین آموزههای بسیار سخت ادیان به آنها اجازه نمیداد که به هم عشق ورزیده و زندگی کنند. آنها نمیتوانستند یکی باشند مگر اینکه یکی قربانی شود و به دین دیگری بگراید. هر دو به خدای همیشگی و قادر مطلق و تنها خالق جهان و انسان ایمان داشتند. اما نمیتوانستند یکی باشند. آن دو نزد عموی لوسیک رفتند و لوسیک یک کار موقت و یک سرپناه برای یوسف در مزرعه ترتیب داد. او قرار بود سیب بچیند، به عمو کمک کند و برای غذا و سرپناه مثل یکی از اعضای خانواده باشد. یوسف از این پیشنهاد استقبال کرد و به شغلی دست یافت. لوسیک نزد پدر و مادرش برگشت.
بعد از مرگ خانواده یوسف در زلزله، حالا زندگیاش تغییر کرده بود. لوسیک به او خیلی نزدیک بود. با او مهربان بود. هر روز برای صحبت کردن نزد او میآمد.
دیدار و گفتگوهای آنها معمولاً حوالی غروب آفتاب بود، وقتی که روزِ کاری و مسئولیتها به پایان رسیده بود. وقت صحبت و تماشای غروب میشد و زیباترین احساسات بین آنها جاری بود.
یک روز لوسیک در حالی که گریه میکرد نزد یوسف آمد. چشمان دوست داشتنیاش پوشیده از اشکهای زیبایی بود که مانند مروارید بر روی صورتش میریخت..
-اختصاصی▫️دانشگاه تهران، زمستان ۱۳۸۳
▫️پایان بخش دوم-ادامه داردPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤8😍2😇1
امیدوارم حالت خوب باشد
Radio Deev
🔥4👍2😍2❤1
▫️فعال شدن لینک: ۸:۳۰ صبح، پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت
https://elearn.iasbs.ac.ir/b/dra-sbm-yyq-4nu
▫️نام کاربری:
guest.geo▫️رمز ورود:
hM4kqRx1qPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5⚡1
GEOLOG زمین شناسی
یوسف در کوه آرارات 🌷 داستانی از زلزله سلماس/بخش دوم یوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود.. حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود.. - 'آیا این واقعا…
یوسف در کوه آرارات
لوسیک گفت: پدر و مادرش برایش تصمیم گرفتهاند! فردا باید دستش در دست شوهر باشد و از این کار وحشت دارد. یوسف به چشمان او نگاه کرد و تأییدی بر حرفهایش یافت..
راهی برای نه گفتن وجود داشت؟ آرزوی هیچشکدامشان این نبود. لوسیک همچنان اشک میریخت.
یوسف در دست سرنوشت، درمانده بود. آیا راهی برای دلداری و سهم دردها وجود داشت؟ فرصت کمی باقی مانده بود. باید خداحافظی میکردند و میرفتند. انتخاب دیگری نداشتند. آنها میتوانستند در دل و ذهن یکی باشند، اما باید در دو جهت متفاوت حرکت میکردند. یوسف با دلی غمگین به لوسیک دوست داشتنیاش نگاه میکرد و ریتم قدمهایش اشک را در چشمانش جاری کرد. با تمام خشوع، صمیمیت و محبت به درگاه خدای خود متوسل شد و بهترینها را برای معشوقش آرزو کرد..
روز بعد هواپیمایی لوسیک را بر فراز خشکیها و اقیانوسها به سرزمینهای دوری میبرد، او باید با شوهر ناخواستهاش برای زندگی میرفت.
یوسف بار دیگر در دامان مادر-طبیعت تنها بود و خاطرات شیرین آن روزها با لوسیک را به دوش میکشید. اما این دنیای عاشقانه زیاد دوام نیاورد و مدتی بعد به آمیزهای از سردرگمی و درگیری تبدیل شد.
یک بار به ذهنش رسید که برود و لوسیک را برگرداند، اما این کار احتمالاً به زندگی زناشویی معشوقش لطمه میزد.. نزد عموی لوسیک رفت و از او به خاطر کمک به حضور او در مزرعه تشکر کرد و گفت که باید برود.
یوسف رفت و در مزارع و مکانهای اطراف به یاد لوسیک پرسه زد. این علاقهی مشترکی بود که به عنوان میراثی از روزهایی که دیگر وجود نداشتند، باقی مانده بود. افسانههایی درباره آنجا شنیده بود. یک بار در عهد عتیق خوانده بود که کشتی نوح در کوه آرارات فرود آمده است. لوسیک نیز در شعرهای ارمنی، از زبان نیکانشان در مورد آرارات صحبت کرده بود. از این رو، تمام افسانهها و محیط اطراف با زبانی شاعرانه که با صدای شیرینی که از لبهای لوسیک میآمد به گوش او میرسید.. تصمیم گرفت که برود و کشتی نوح را که در بالای آرارات قرار داشت، پیدا کند. این فکر و تصمیم برای او عشق بسیاری به ارمغان آورد. عشق به زمین، عشق به انسان، عشق به آسمان آبی زیبا که بر سر او معلق بود. با تمام قوا و با چشمانی اشکبار فریاد زد:
شروع به دویدن کرد، نمیدانست کجا باید بدود. به سمت راست دوید، سپس به چپ، عقب، سپس به جلو. جهاتش را از دست داده بود، شرق، غرب، جنوب یا.. زمان از دستش در رفته بود و نمیدانست از کدام طرف برود.
نمیدانست به کجا تعلق دارد. حتی نمیدانست که زبانش چیست؟!: فارسی، کردی، ترکی، عربی یا ارمنی. کدام زبان مادریاش بود؟ زبان و سرزمین مادری او کجا بود. مرزها و زبانها تقسیم شده بودند. 'انسانها نمیتوانند یکی باشند'. سرنوشت خانوادهاش را از او گرفته بود.
دیر شده بـود. شروع به راه رفتن به سمت جایی کرد که سه کشور در آن هم مرز بودند. در فکرش بود که به قله آرارات برسد. پس از مدتی در حاشیه کوه آرارات قرار گرفت. همچنان مردد بود: اگر به شرق بروم به آذربایجان و باکو میرسم. اگر به غرب بروم به ترکیه و ارزروم میرسم. اگر به جنوب بروم به ایران میرسم. و اگر به شمال بروم به ارمنستان و ایروان برمیگردم.
از درهای گذشت و به کنار رودخانهای زلال و سرد رفت. رود ارس بود که زیبا و روان حرکت میکرد و سه کشور را به هم پیوند میداد. آماده وضو شد. برای رفتن به کشتی باید پاک و بدون گناه بود. به کنار رود رفت و به سمت مکه رو به جنوب کرد و صورت و دستان خود را به سوی بهشت بالا برد تا اقرار و توبه کند. خالق را خطاب کرد. «ای خدای متعال و جاودانه جلال، مرا ببخش به خاطر آنچه نادرست انجام دادهام. بگذار برایت بندهای واقعی باشم ای خدای متعال»!
منظرهای بهشتی از زمین و آسمان و کوه مقدس. او از آفریدگارش به خاطر آنچه به او عطا شده سپاسگزاری کرد، برای پدر و مادر و خواهران مرحومش آرزوی مغفرت کرد..🥀
بعد از این کوتاه ترین مسیر را به سمت کوه طی کرد. هوای خنک و بهشتی میآمد و پیام «به قله، به کشتی نوح خوش آمدید» میآورد.🗻
بالاتر رفت. ضعیف و گرسنه بود. میتوانست دو قلهی زیر برف را تماشا کند، یعنی آرارات بزرگ و کوچک. دو نفری که با هم کشتی نوح را محکم نگه داشته بودند. آن کشتی را نوح به فرمان خدا ساخته است.
'آیا او میتواند به قله برسد؟ آیا میتواند به پیامبر متوسل شود و در هنگامه این هجرت در پناه او بماند؟'
داستانی از زلزله سلماس
بخش سوم/پایانیلوسیک گفت: پدر و مادرش برایش تصمیم گرفتهاند! فردا باید دستش در دست شوهر باشد و از این کار وحشت دارد. یوسف به چشمان او نگاه کرد و تأییدی بر حرفهایش یافت..
راهی برای نه گفتن وجود داشت؟ آرزوی هیچشکدامشان این نبود. لوسیک همچنان اشک میریخت.
یوسف در دست سرنوشت، درمانده بود. آیا راهی برای دلداری و سهم دردها وجود داشت؟ فرصت کمی باقی مانده بود. باید خداحافظی میکردند و میرفتند. انتخاب دیگری نداشتند. آنها میتوانستند در دل و ذهن یکی باشند، اما باید در دو جهت متفاوت حرکت میکردند. یوسف با دلی غمگین به لوسیک دوست داشتنیاش نگاه میکرد و ریتم قدمهایش اشک را در چشمانش جاری کرد. با تمام خشوع، صمیمیت و محبت به درگاه خدای خود متوسل شد و بهترینها را برای معشوقش آرزو کرد..
روز بعد هواپیمایی لوسیک را بر فراز خشکیها و اقیانوسها به سرزمینهای دوری میبرد، او باید با شوهر ناخواستهاش برای زندگی میرفت.
یوسف بار دیگر در دامان مادر-طبیعت تنها بود و خاطرات شیرین آن روزها با لوسیک را به دوش میکشید. اما این دنیای عاشقانه زیاد دوام نیاورد و مدتی بعد به آمیزهای از سردرگمی و درگیری تبدیل شد.
یک بار به ذهنش رسید که برود و لوسیک را برگرداند، اما این کار احتمالاً به زندگی زناشویی معشوقش لطمه میزد.. نزد عموی لوسیک رفت و از او به خاطر کمک به حضور او در مزرعه تشکر کرد و گفت که باید برود.
یوسف رفت و در مزارع و مکانهای اطراف به یاد لوسیک پرسه زد. این علاقهی مشترکی بود که به عنوان میراثی از روزهایی که دیگر وجود نداشتند، باقی مانده بود. افسانههایی درباره آنجا شنیده بود. یک بار در عهد عتیق خوانده بود که کشتی نوح در کوه آرارات فرود آمده است. لوسیک نیز در شعرهای ارمنی، از زبان نیکانشان در مورد آرارات صحبت کرده بود. از این رو، تمام افسانهها و محیط اطراف با زبانی شاعرانه که با صدای شیرینی که از لبهای لوسیک میآمد به گوش او میرسید.. تصمیم گرفت که برود و کشتی نوح را که در بالای آرارات قرار داشت، پیدا کند. این فکر و تصمیم برای او عشق بسیاری به ارمغان آورد. عشق به زمین، عشق به انسان، عشق به آسمان آبی زیبا که بر سر او معلق بود. با تمام قوا و با چشمانی اشکبار فریاد زد:
ای آرارات، ای کشتی نوح، به سویت خواهم آمد. ای نوح، کشتیِ تو برای نجات بشریت از سیل بود. ای پیامبر مقتدر، دستم را بگیر و نجاتم بده، نجاتم بده. مرا از این جهان تکان دهنده نجات بده..
شروع به دویدن کرد، نمیدانست کجا باید بدود. به سمت راست دوید، سپس به چپ، عقب، سپس به جلو. جهاتش را از دست داده بود، شرق، غرب، جنوب یا.. زمان از دستش در رفته بود و نمیدانست از کدام طرف برود.
نمیدانست به کجا تعلق دارد. حتی نمیدانست که زبانش چیست؟!: فارسی، کردی، ترکی، عربی یا ارمنی. کدام زبان مادریاش بود؟ زبان و سرزمین مادری او کجا بود. مرزها و زبانها تقسیم شده بودند. 'انسانها نمیتوانند یکی باشند'. سرنوشت خانوادهاش را از او گرفته بود.
دیر شده بـود. شروع به راه رفتن به سمت جایی کرد که سه کشور در آن هم مرز بودند. در فکرش بود که به قله آرارات برسد. پس از مدتی در حاشیه کوه آرارات قرار گرفت. همچنان مردد بود: اگر به شرق بروم به آذربایجان و باکو میرسم. اگر به غرب بروم به ترکیه و ارزروم میرسم. اگر به جنوب بروم به ایران میرسم. و اگر به شمال بروم به ارمنستان و ایروان برمیگردم.
از درهای گذشت و به کنار رودخانهای زلال و سرد رفت. رود ارس بود که زیبا و روان حرکت میکرد و سه کشور را به هم پیوند میداد. آماده وضو شد. برای رفتن به کشتی باید پاک و بدون گناه بود. به کنار رود رفت و به سمت مکه رو به جنوب کرد و صورت و دستان خود را به سوی بهشت بالا برد تا اقرار و توبه کند. خالق را خطاب کرد. «ای خدای متعال و جاودانه جلال، مرا ببخش به خاطر آنچه نادرست انجام دادهام. بگذار برایت بندهای واقعی باشم ای خدای متعال»!
منظرهای بهشتی از زمین و آسمان و کوه مقدس. او از آفریدگارش به خاطر آنچه به او عطا شده سپاسگزاری کرد، برای پدر و مادر و خواهران مرحومش آرزوی مغفرت کرد..🥀
بعد از این کوتاه ترین مسیر را به سمت کوه طی کرد. هوای خنک و بهشتی میآمد و پیام «به قله، به کشتی نوح خوش آمدید» میآورد.🗻
بالاتر رفت. ضعیف و گرسنه بود. میتوانست دو قلهی زیر برف را تماشا کند، یعنی آرارات بزرگ و کوچک. دو نفری که با هم کشتی نوح را محکم نگه داشته بودند. آن کشتی را نوح به فرمان خدا ساخته است.
'آیا او میتواند به قله برسد؟ آیا میتواند به پیامبر متوسل شود و در هنگامه این هجرت در پناه او بماند؟'
👍4❤3⚡1😐1
یوسف تغییر کرده بود و با آنچه قبلا بود فرق داشت. انگار که بلندیهای آن کوه مقدس دست او را گرفته بود و او را به ارتفاعات معنوی رسانده بود. او صداها و پژواکهایی را میشنید که قبلاً هرگز نشنیده بود.
خم شد و لالهای به رنگ قرمز برداشت که به تازگی غنچه کرده بود🌷. گفت: این لاله زیبا را به کشتی خواهم برد. این نشانه زندگی و رفاه خواهد بود.
در حالی که لالهاش را خیلی نزدیک به خودش گرفته بود و بالاتر میرفت، لحظهای ایستاد. روز رو به پایان بود. برگشت و به پایین نگاه کرد. منظرهای پانوراما، منظرهای از چشم پرنده، کوه مقدس از هر طرف توسط دشتهای سرسبز احاطه شده بود. به بالا نگاه کرد، میتوانست آسمان زیبا و آبی با چند ابر سفید روان که با عجله به سمت راست و چپ میرفتند را ببیند.
ذهنش غرق در خاطراتش بود.
لالهاش را در دست گرفته بود. گروهی از پرندگان را دید که در آن ارتفاعات پرواز میکردند، کنار هم بودند و با هم آواز میخواندند. غروب آفتاب را در دروازه بهشت جشن میگرفتند. تماشای آنها اشک یوسف را درآورد.
او آهنگهای شیرین مادرش، خواهرانش و لوسیک محبوبش را به یاد آورد.
آفتاب غروب کرده بود و هوا تاریک شده بود. گرسنه و ضعیف بود و از این سرگردانی و کوهنوردی لاغرتر شده بود. بازیهای سرنوشت گیجش کرده بود.
هنوز در گفتن اینکه به کجا تعلق دارد تردید داشت. هنوز تردید داشت که بداند زبان مادریاش چیست و سرزمین مادریاش کجاست. در صعود طولانی به کوه لباسهایش پاره و برخی از اعضای بدنش کبود شده بود و خونریزی داشت. تاریکی آمد و دید او را مخدوش کرد. دیگر نمیدید. دیگر تپهها، سایهها، مزارع و کشاورزان را نمیتوانست ببیند. دیگر از زندگی خبری نبود.
با لاله در دستش به زمین افتاد.🧎➡️ نمیتوانست بیشتر از این پیش برود. با صدایی لرزان گفت: 'ای خدای مهربان، آیا این آخرین سقوطه؟ این آخرین شوک زندگیمه؟ این پایان داستانه؟'. صورتش به سوی دروازههای بهشت برافراشته شد. با دو دستش لالهاش را گرفته بود و تقدیم میکرد و لبخندی بر لبهایش نقش بسته بود🧖. پاها را به نشانه پیروزی از هم باز میکند و در برابر عظمت بیپایان خداوند سرتعظیم فرود میآورد.
@Geologsoftware
▫️ چاپ شده در نشریه پژوهش ادبیات معاصر جهان (پاییز و زمستان ۱۳۸۳)، دانشگاه تهران، جاوید قیطانچی
خم شد و لالهای به رنگ قرمز برداشت که به تازگی غنچه کرده بود🌷. گفت: این لاله زیبا را به کشتی خواهم برد. این نشانه زندگی و رفاه خواهد بود.
در حالی که لالهاش را خیلی نزدیک به خودش گرفته بود و بالاتر میرفت، لحظهای ایستاد. روز رو به پایان بود. برگشت و به پایین نگاه کرد. منظرهای پانوراما، منظرهای از چشم پرنده، کوه مقدس از هر طرف توسط دشتهای سرسبز احاطه شده بود. به بالا نگاه کرد، میتوانست آسمان زیبا و آبی با چند ابر سفید روان که با عجله به سمت راست و چپ میرفتند را ببیند.
ذهنش غرق در خاطراتش بود.
لالهاش را در دست گرفته بود. گروهی از پرندگان را دید که در آن ارتفاعات پرواز میکردند، کنار هم بودند و با هم آواز میخواندند. غروب آفتاب را در دروازه بهشت جشن میگرفتند. تماشای آنها اشک یوسف را درآورد.
او آهنگهای شیرین مادرش، خواهرانش و لوسیک محبوبش را به یاد آورد.
آفتاب غروب کرده بود و هوا تاریک شده بود. گرسنه و ضعیف بود و از این سرگردانی و کوهنوردی لاغرتر شده بود. بازیهای سرنوشت گیجش کرده بود.
هنوز در گفتن اینکه به کجا تعلق دارد تردید داشت. هنوز تردید داشت که بداند زبان مادریاش چیست و سرزمین مادریاش کجاست. در صعود طولانی به کوه لباسهایش پاره و برخی از اعضای بدنش کبود شده بود و خونریزی داشت. تاریکی آمد و دید او را مخدوش کرد. دیگر نمیدید. دیگر تپهها، سایهها، مزارع و کشاورزان را نمیتوانست ببیند. دیگر از زندگی خبری نبود.
با لاله در دستش به زمین افتاد.🧎➡️ نمیتوانست بیشتر از این پیش برود. با صدایی لرزان گفت: 'ای خدای مهربان، آیا این آخرین سقوطه؟ این آخرین شوک زندگیمه؟ این پایان داستانه؟'. صورتش به سوی دروازههای بهشت برافراشته شد. با دو دستش لالهاش را گرفته بود و تقدیم میکرد و لبخندی بر لبهایش نقش بسته بود🧖. پاها را به نشانه پیروزی از هم باز میکند و در برابر عظمت بیپایان خداوند سرتعظیم فرود میآورد.
پایان@Geologsoftware
▫️ چاپ شده در نشریه پژوهش ادبیات معاصر جهان (پاییز و زمستان ۱۳۸۳)، دانشگاه تهران، جاوید قیطانچی
ترجمه اختصاصی با اختصار Geologsoftware❤7👍3😐2🙏1
تاریخ چاپ: اردیبهشت ۱۴۰۳science advancesضریب تأثیر
(Impact Factor): ۱۳.۵کشف اثرات کاهش سفرههای زیرزمینی: تحلیل سنجش از دورِ فرونشست زمین در ایران
Uncovering the impacts of depleting aquifers: A remote sensing analysis of land subsidence in Iran
MAHMUD HAGHSHENAS, HAGHIGHI MAHDI MOTAGHhttps://doi.org/10.1126/sciadv.adk3039
در این تحقیق سری دادههای زمانی راداری بالغ بر ۶۰۰۰ تصویر SAR همراه با دادههای میدانی جهت برآورد خطر فرونشست در ایران استفاده شده است.
#مقاله
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤4🔥2👍1👏1
از باگهای زمین شناسی و معدن که هیچ رشتهای نداره اینه که ترم اخر تحصیلی وقتی میری فیلد صحرایی فک میکنی هر لحظه ممکنه یه معدن پیدا کنی و میلیاردر بشی
هیچ تراپیای به اندازه این حسّ کاذب که 'قراره میلیاردر بشم' اثر بخشی مثبت نداره..
#توییت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😐18👍8🍓5🗿5😇4
🔻 استخراج منابع آبهای سطحی و پوشش گیاهی از تصاویر ماهوارهای در دورههای زمانی مختلف با استفاده از RS و Gis
🎙 ارائه دهنده: دکتر مسعود سیستانی
زمان: یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساعت ۲۱-۱۹
لینک شرکت در وبینار
http://a.himeet.ir/joghrafi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔥2🙏1😇1
PhD and MSc positions at UQAM-1.pdf
164.7 KB
اپلایفرصت تحصیلی Phd و Msc
(فول فاند)🔻دانشگاه کبک مونترال، کانادا◽️ شرایـط هر دو موقعیت تحصیلی زیر نظر استاد راهنمای ایرانی دکتر ناصر کاظمی در فایل پیوستی ذکر شده است.
⏳پذیرش: پاییز ۲۰۲۴ یا بهار ۲۰۲۵
🪧 علاقهمندان میتوانند رزومه خود را تا ۱۲ خرداد به به ایمیل زیر ارسال کنند:
📧 kazemi_nojadeh.nasser@uqam.ca
-اختصاصیPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍7😐3😍1
به مناسبت هفته معدن،گروه مهندسی معدن دانشگاه کردستان برگزار میکند:
🔻 درک جدیدی از تکامل زمین ساختی مزوزوئیک در ایران
New Understandings of the Mesozoic Tectonic Evolution of IRAN 🎙
ارائه دهنده: پروفسور رابرت جیمز استرن
استاد دانشگاه تگزاس دالاسساعت ۱۹:۳۰-۱۷:۳۰
http://meet.uok.ac.ir/ch/eng.mining
▫️ورود به عنوان مهمانPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏4🔥2🙏1
🔻 تبیین مورفولوژی سواحل بالاآمده (تراسهای تکتونیکی) در سواحل دریای عمان با استفاده از تکنیک راداری DinSAR
زمان: سهشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
ساعت ۲۱-۱۹
لینک شرکت در وبینار
http://a.himeet.ir/joghrafi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍1🔥1🙏1