اگر علاقهمند به یادگیری دیتا انالیز و شبیه سازی دادههای زمین شناسی با استفاده از
امکان ثبت نام از داخل ایران فراهم شده است⏳ ساعت ۱۷ بوقت ایران
◽️ ارائه دهنده: Mr. Sen
ثبت نام رایگان |کلیک کنید|
@Geologsoftware-
اختصاصیPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍8❤2🙏1
محلول زینک زپ جهت شناسایی کانیهای حاوی روی (زینکیت، همی مورفیت، اسمیت زونیت و سیلیکاتهها) در اکتشافات معدنی و اکتشاف حین استخراج در معادن روی به کار میرود.
🔻 تهیه آنلاین زینک زپ
https://zawinas.ir/product/zinczapacid
📲 09228185931
ارسال به سراسر کشور در ۲۴ساعت کاری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏5🔥2🙏1😐1🍓1
شرکت مهندسان مشاور بنیان زمین🔻 کارشناس دفتری زمین شناسی یا اکتشاف معدن
▫️مسلط به تهیه گزارشهای زمین شناسی
▫️آشنا با تهیه نقشه زمین شناسی
▫️دارای سابقه کار مرتبط
▫️ترجیحا خانم
◽️مهلت ارسال رزومه: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😐7👍6🗿2
▫️با رویکرد زمین شناسی
مدل جدید OpenAi که دیروز معرفی شد همزمان میتواند متن، تصویر و صدا را پردازش کند و براساس آنها به کاربرانش کمک کند.
▫️امکان چت، گفت و گوی صوتی و تصویری درباره تصویری از نمونه سنگی یا ماده معدنی که بهاشتراک میگذارید
▫️میتوانید دوربین را باز کنید تا سکشن و نقشه خود را با او به عنوان یک متخصص علوم زمین در میان بگذارید
▫️ آموزش و راهنمای تصویری نرم افزارهای مربوطه بصورت ویدیویی
▫️او یک استاد است و از طریق دوربین میتوانید هر سوالی را با هم حل کنید
▫️برای افرادی که نابینا هستند یا مشکلات بینایی دارند، مانند برنامه Be My Eye کمک کننده خواهد بود و نیازی به تماس با کسی ندارد
▫️شما میتوانید با او طوری رفتار کنید که انگار در واقع با یک فرد معمولی از نظر احساسات و بیان صحبت میکنید و او میتواند از طریق صدا و تصویر شما حال و هوای شما را تشخیص دهد
▫️نسخه ویندوز روی کامپیوتر میتواند در انجام کارهای روزانه به شما کمک کند
▫️میتوانید برای او وظایفی تعریف کنید تا در طول روز انجام دهد..
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤18😍3👍2🙏1
GEOLOG زمین شناسی
یوسف در کوه آرارات 🌷 داستانی از زلزله سلماس شهر کوچک سلماس در شمال غرب ایران دراثر زلزلهای ویرانگر سال ۱۹۳۰ در قعر زمین فرو میرود. داستانی غم انگیز برای مردمان ساده و مهربان این سرزمین. برای اقوام تکه تکه شده در سرزمینی کمتر شناخته شده. ساختمانهای…
یوسف در کوه آرارات 🌷
یوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود..
حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود..
- 'آیا این واقعا لوسیک است؟ باید بروم نزدیکتر و بپرسم..'
یوسف میخواست به سمت لوسیک برود ولی نمیدانست چگونه نزدیکتر شود. مردد بود که چه بگوید؟!.. لوسیک غرق در آبیاری گُلها بود. او که دختر کشیش بود، با معصومیتی جذاب، لباسی ساده بر تن داشت.
چهره دوران کودکی او با چشمان و ابروهای زیبا، بینی و لبهایش زیبایی او را فریبنده کرده بود، زیبایی فرشته مانند، آماده حرف زدن، آماده کمک کردن..
با تردید به سمتش رفت و دستانش را به پهلو گرفته و گفت:
- 'ببخشید شما لوسیک پطروسیان سلماس هستید؟ من یوسف همکلاسیات هستم، از دوران مدرسه.. اگر خاطرتون باشه؟!. تمام راه را برای دیدن تو آمدهام..'.
لوسیک روی صورتش قرمز شد و آب دادنش به گلها را قطع کرد و دستش را بسمتش دراز کرد. او از این ملاقات و دیدار پس از سالها بسیار هیجان زده بود و با صدایی نفس گیر اما دلنشین گفت:
+ 'چقدر دوست داشتنی است که اینجا هستی. چه خوب که اومدی و منو پیدا کردی. چطور اومدی؟ خیلی تغییر کردی.. تو الان مردی شدی.. نمیتونم باور کنم.. بریم خونه؛ بیا بریم پیش پدر و مادرم.'
صبح یکشنبه بود و مردم به کلیسا میآمدند. پدرش در حال آماده شدن برای خطبه بود و فرصتی برای ملاقات وجود نداشت. لوسیک خودش پیش پدرش رفت و اجازه گرفت تا آن روز را با یوسف باشد و شهر را به او نشان دهد. لوسیک در مدت کوتاهی برگشت، لباسی شبیه یک عروسک مسحور پوشیده بود. سپس آنها برای دیدن شهر بیرون رفتند.
یوسف گفت: 'مرا به بهترین و عاشقانه ترین نقاط ایروان ببر'. میخواست زیباترین نقاط شهر، حومه شهر و مزارع اطراف را ببیند و با حضور لوسیک زیبایی این حس برایش دوچندان شود. میخواست در اردیبهشت زیبا و در دامان طبیعت بهاری با او صحبت کند، زیر سایه درختان بید، در میان بوتههای آویزان، در میان گلهای زیبا.
آنها رفتند و زیباترین نقاط را پیدا کردند، جایی که پرندگان در طبیعت از حضور آنها استقبال میکردند. زیر درخت بیدی نشستند. لوسیک صدای شیرینی داشت و به طرز دلپذیر و عاشقانهای شروع به خواندن چند آهنگ دلربا کرد.
یوسف با اینکه بخوبی ارمنی متوجه نمیشد ولی گوش میداد و از ریتم صدای شیرین و نازک لوسیک لذت میبرد.
آنها آنقدر به هم نزدیک و عزیز بودند، انگار یک روح در دو بدن هستند. یوسف به دو زیبایی اعتقاد داشت: زیبایی در انسان و زیبایی طبیعت. باد خنکی که از شمال میآمد و همه چیز را تازه میکرد، سعی میکرد جای خود را به تخیلاتش بدهد و بخشی از احساساتش را با آن سرازیر کند.
لوسیک گفت، عمویش کشاورز است و در آن نزدیکی مزرعهای دارد که او قبلا به مزرعه میرفت و در خرمن کوبی و برداشت به عمویش کمک میکرد.
رابطه نزدیک آنها بسیار نزدیکتر و شیرینتر شده بود. یوسف در ذهنش بود که او را تا آخر عمر با عشق، رفاه و رضایت همراه خود داشته باشد.
اما بین آن دو مشکلی بسیار بزرگ وجود داشت، آنها نمیتوانستند ازدواج کنند. آنها معتقد به دو مذهب مختلف بودند. لوسیک ارمنی و دختر کشیش بود، یعنی مسیحی بود و یوسف هم مسلمان بود و مؤمن.
بنابراین آموزههای بسیار سخت ادیان به آنها اجازه نمیداد که به هم عشق ورزیده و زندگی کنند. آنها نمیتوانستند یکی باشند مگر اینکه یکی قربانی شود و به دین دیگری بگراید. هر دو به خدای همیشگی و قادر مطلق و تنها خالق جهان و انسان ایمان داشتند. اما نمیتوانستند یکی باشند. آن دو نزد عموی لوسیک رفتند و لوسیک یک کار موقت و یک سرپناه برای یوسف در مزرعه ترتیب داد. او قرار بود سیب بچیند، به عمو کمک کند و برای غذا و سرپناه مثل یکی از اعضای خانواده باشد. یوسف از این پیشنهاد استقبال کرد و به شغلی دست یافت. لوسیک نزد پدر و مادرش برگشت.
بعد از مرگ خانواده یوسف در زلزله، حالا زندگیاش تغییر کرده بود. لوسیک به او خیلی نزدیک بود. با او مهربان بود. هر روز برای صحبت کردن نزد او میآمد.
دیدار و گفتگوهای آنها معمولاً حوالی غروب آفتاب بود، وقتی که روزِ کاری و مسئولیتها به پایان رسیده بود. وقت صحبت و تماشای غروب میشد و زیباترین احساسات بین آنها جاری بود.
یک روز لوسیک در حالی که گریه میکرد نزد یوسف آمد. چشمان دوست داشتنیاش پوشیده از اشکهای زیبایی بود که مانند مروارید بر روی صورتش میریخت..
✅ @Geologsoftware
🟢
داستانی از زلزله سلماس/بخش دومیوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود..
حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود..
- 'آیا این واقعا لوسیک است؟ باید بروم نزدیکتر و بپرسم..'
یوسف میخواست به سمت لوسیک برود ولی نمیدانست چگونه نزدیکتر شود. مردد بود که چه بگوید؟!.. لوسیک غرق در آبیاری گُلها بود. او که دختر کشیش بود، با معصومیتی جذاب، لباسی ساده بر تن داشت.
چهره دوران کودکی او با چشمان و ابروهای زیبا، بینی و لبهایش زیبایی او را فریبنده کرده بود، زیبایی فرشته مانند، آماده حرف زدن، آماده کمک کردن..
با تردید به سمتش رفت و دستانش را به پهلو گرفته و گفت:
- 'ببخشید شما لوسیک پطروسیان سلماس هستید؟ من یوسف همکلاسیات هستم، از دوران مدرسه.. اگر خاطرتون باشه؟!. تمام راه را برای دیدن تو آمدهام..'.
لوسیک روی صورتش قرمز شد و آب دادنش به گلها را قطع کرد و دستش را بسمتش دراز کرد. او از این ملاقات و دیدار پس از سالها بسیار هیجان زده بود و با صدایی نفس گیر اما دلنشین گفت:
+ 'چقدر دوست داشتنی است که اینجا هستی. چه خوب که اومدی و منو پیدا کردی. چطور اومدی؟ خیلی تغییر کردی.. تو الان مردی شدی.. نمیتونم باور کنم.. بریم خونه؛ بیا بریم پیش پدر و مادرم.'
صبح یکشنبه بود و مردم به کلیسا میآمدند. پدرش در حال آماده شدن برای خطبه بود و فرصتی برای ملاقات وجود نداشت. لوسیک خودش پیش پدرش رفت و اجازه گرفت تا آن روز را با یوسف باشد و شهر را به او نشان دهد. لوسیک در مدت کوتاهی برگشت، لباسی شبیه یک عروسک مسحور پوشیده بود. سپس آنها برای دیدن شهر بیرون رفتند.
یوسف گفت: 'مرا به بهترین و عاشقانه ترین نقاط ایروان ببر'. میخواست زیباترین نقاط شهر، حومه شهر و مزارع اطراف را ببیند و با حضور لوسیک زیبایی این حس برایش دوچندان شود. میخواست در اردیبهشت زیبا و در دامان طبیعت بهاری با او صحبت کند، زیر سایه درختان بید، در میان بوتههای آویزان، در میان گلهای زیبا.
آنها رفتند و زیباترین نقاط را پیدا کردند، جایی که پرندگان در طبیعت از حضور آنها استقبال میکردند. زیر درخت بیدی نشستند. لوسیک صدای شیرینی داشت و به طرز دلپذیر و عاشقانهای شروع به خواندن چند آهنگ دلربا کرد.
یوسف با اینکه بخوبی ارمنی متوجه نمیشد ولی گوش میداد و از ریتم صدای شیرین و نازک لوسیک لذت میبرد.
آنها آنقدر به هم نزدیک و عزیز بودند، انگار یک روح در دو بدن هستند. یوسف به دو زیبایی اعتقاد داشت: زیبایی در انسان و زیبایی طبیعت. باد خنکی که از شمال میآمد و همه چیز را تازه میکرد، سعی میکرد جای خود را به تخیلاتش بدهد و بخشی از احساساتش را با آن سرازیر کند.
لوسیک گفت، عمویش کشاورز است و در آن نزدیکی مزرعهای دارد که او قبلا به مزرعه میرفت و در خرمن کوبی و برداشت به عمویش کمک میکرد.
رابطه نزدیک آنها بسیار نزدیکتر و شیرینتر شده بود. یوسف در ذهنش بود که او را تا آخر عمر با عشق، رفاه و رضایت همراه خود داشته باشد.
اما بین آن دو مشکلی بسیار بزرگ وجود داشت، آنها نمیتوانستند ازدواج کنند. آنها معتقد به دو مذهب مختلف بودند. لوسیک ارمنی و دختر کشیش بود، یعنی مسیحی بود و یوسف هم مسلمان بود و مؤمن.
بنابراین آموزههای بسیار سخت ادیان به آنها اجازه نمیداد که به هم عشق ورزیده و زندگی کنند. آنها نمیتوانستند یکی باشند مگر اینکه یکی قربانی شود و به دین دیگری بگراید. هر دو به خدای همیشگی و قادر مطلق و تنها خالق جهان و انسان ایمان داشتند. اما نمیتوانستند یکی باشند. آن دو نزد عموی لوسیک رفتند و لوسیک یک کار موقت و یک سرپناه برای یوسف در مزرعه ترتیب داد. او قرار بود سیب بچیند، به عمو کمک کند و برای غذا و سرپناه مثل یکی از اعضای خانواده باشد. یوسف از این پیشنهاد استقبال کرد و به شغلی دست یافت. لوسیک نزد پدر و مادرش برگشت.
بعد از مرگ خانواده یوسف در زلزله، حالا زندگیاش تغییر کرده بود. لوسیک به او خیلی نزدیک بود. با او مهربان بود. هر روز برای صحبت کردن نزد او میآمد.
دیدار و گفتگوهای آنها معمولاً حوالی غروب آفتاب بود، وقتی که روزِ کاری و مسئولیتها به پایان رسیده بود. وقت صحبت و تماشای غروب میشد و زیباترین احساسات بین آنها جاری بود.
یک روز لوسیک در حالی که گریه میکرد نزد یوسف آمد. چشمان دوست داشتنیاش پوشیده از اشکهای زیبایی بود که مانند مروارید بر روی صورتش میریخت..
-اختصاصی▫️دانشگاه تهران، زمستان ۱۳۸۳
▫️پایان بخش دوم-ادامه داردPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤8😍2😇1
امیدوارم حالت خوب باشد
Radio Deev
🔥4👍2😍2❤1
▫️فعال شدن لینک: ۸:۳۰ صبح، پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت
https://elearn.iasbs.ac.ir/b/dra-sbm-yyq-4nu
▫️نام کاربری:
guest.geo▫️رمز ورود:
hM4kqRx1qPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍5⚡1
GEOLOG زمین شناسی
یوسف در کوه آرارات 🌷 داستانی از زلزله سلماس/بخش دوم یوسف به محوطه کلیسا رفت و ناگهان لوسیک را دید که در حال آبیاری باغ و گلهای کلیسا بود.. حیرت زده بود و چیزی که چشمانش میدید را باور نمیکرد، آخرین بار او را سالها پیش در سلماس دیده بود.. - 'آیا این واقعا…
یوسف در کوه آرارات
لوسیک گفت: پدر و مادرش برایش تصمیم گرفتهاند! فردا باید دستش در دست شوهر باشد و از این کار وحشت دارد. یوسف به چشمان او نگاه کرد و تأییدی بر حرفهایش یافت..
راهی برای نه گفتن وجود داشت؟ آرزوی هیچشکدامشان این نبود. لوسیک همچنان اشک میریخت.
یوسف در دست سرنوشت، درمانده بود. آیا راهی برای دلداری و سهم دردها وجود داشت؟ فرصت کمی باقی مانده بود. باید خداحافظی میکردند و میرفتند. انتخاب دیگری نداشتند. آنها میتوانستند در دل و ذهن یکی باشند، اما باید در دو جهت متفاوت حرکت میکردند. یوسف با دلی غمگین به لوسیک دوست داشتنیاش نگاه میکرد و ریتم قدمهایش اشک را در چشمانش جاری کرد. با تمام خشوع، صمیمیت و محبت به درگاه خدای خود متوسل شد و بهترینها را برای معشوقش آرزو کرد..
روز بعد هواپیمایی لوسیک را بر فراز خشکیها و اقیانوسها به سرزمینهای دوری میبرد، او باید با شوهر ناخواستهاش برای زندگی میرفت.
یوسف بار دیگر در دامان مادر-طبیعت تنها بود و خاطرات شیرین آن روزها با لوسیک را به دوش میکشید. اما این دنیای عاشقانه زیاد دوام نیاورد و مدتی بعد به آمیزهای از سردرگمی و درگیری تبدیل شد.
یک بار به ذهنش رسید که برود و لوسیک را برگرداند، اما این کار احتمالاً به زندگی زناشویی معشوقش لطمه میزد.. نزد عموی لوسیک رفت و از او به خاطر کمک به حضور او در مزرعه تشکر کرد و گفت که باید برود.
یوسف رفت و در مزارع و مکانهای اطراف به یاد لوسیک پرسه زد. این علاقهی مشترکی بود که به عنوان میراثی از روزهایی که دیگر وجود نداشتند، باقی مانده بود. افسانههایی درباره آنجا شنیده بود. یک بار در عهد عتیق خوانده بود که کشتی نوح در کوه آرارات فرود آمده است. لوسیک نیز در شعرهای ارمنی، از زبان نیکانشان در مورد آرارات صحبت کرده بود. از این رو، تمام افسانهها و محیط اطراف با زبانی شاعرانه که با صدای شیرینی که از لبهای لوسیک میآمد به گوش او میرسید.. تصمیم گرفت که برود و کشتی نوح را که در بالای آرارات قرار داشت، پیدا کند. این فکر و تصمیم برای او عشق بسیاری به ارمغان آورد. عشق به زمین، عشق به انسان، عشق به آسمان آبی زیبا که بر سر او معلق بود. با تمام قوا و با چشمانی اشکبار فریاد زد:
شروع به دویدن کرد، نمیدانست کجا باید بدود. به سمت راست دوید، سپس به چپ، عقب، سپس به جلو. جهاتش را از دست داده بود، شرق، غرب، جنوب یا.. زمان از دستش در رفته بود و نمیدانست از کدام طرف برود.
نمیدانست به کجا تعلق دارد. حتی نمیدانست که زبانش چیست؟!: فارسی، کردی، ترکی، عربی یا ارمنی. کدام زبان مادریاش بود؟ زبان و سرزمین مادری او کجا بود. مرزها و زبانها تقسیم شده بودند. 'انسانها نمیتوانند یکی باشند'. سرنوشت خانوادهاش را از او گرفته بود.
دیر شده بـود. شروع به راه رفتن به سمت جایی کرد که سه کشور در آن هم مرز بودند. در فکرش بود که به قله آرارات برسد. پس از مدتی در حاشیه کوه آرارات قرار گرفت. همچنان مردد بود: اگر به شرق بروم به آذربایجان و باکو میرسم. اگر به غرب بروم به ترکیه و ارزروم میرسم. اگر به جنوب بروم به ایران میرسم. و اگر به شمال بروم به ارمنستان و ایروان برمیگردم.
از درهای گذشت و به کنار رودخانهای زلال و سرد رفت. رود ارس بود که زیبا و روان حرکت میکرد و سه کشور را به هم پیوند میداد. آماده وضو شد. برای رفتن به کشتی باید پاک و بدون گناه بود. به کنار رود رفت و به سمت مکه رو به جنوب کرد و صورت و دستان خود را به سوی بهشت بالا برد تا اقرار و توبه کند. خالق را خطاب کرد. «ای خدای متعال و جاودانه جلال، مرا ببخش به خاطر آنچه نادرست انجام دادهام. بگذار برایت بندهای واقعی باشم ای خدای متعال»!
منظرهای بهشتی از زمین و آسمان و کوه مقدس. او از آفریدگارش به خاطر آنچه به او عطا شده سپاسگزاری کرد، برای پدر و مادر و خواهران مرحومش آرزوی مغفرت کرد..🥀
بعد از این کوتاه ترین مسیر را به سمت کوه طی کرد. هوای خنک و بهشتی میآمد و پیام «به قله، به کشتی نوح خوش آمدید» میآورد.🗻
بالاتر رفت. ضعیف و گرسنه بود. میتوانست دو قلهی زیر برف را تماشا کند، یعنی آرارات بزرگ و کوچک. دو نفری که با هم کشتی نوح را محکم نگه داشته بودند. آن کشتی را نوح به فرمان خدا ساخته است.
'آیا او میتواند به قله برسد؟ آیا میتواند به پیامبر متوسل شود و در هنگامه این هجرت در پناه او بماند؟'
داستانی از زلزله سلماس
بخش سوم/پایانیلوسیک گفت: پدر و مادرش برایش تصمیم گرفتهاند! فردا باید دستش در دست شوهر باشد و از این کار وحشت دارد. یوسف به چشمان او نگاه کرد و تأییدی بر حرفهایش یافت..
راهی برای نه گفتن وجود داشت؟ آرزوی هیچشکدامشان این نبود. لوسیک همچنان اشک میریخت.
یوسف در دست سرنوشت، درمانده بود. آیا راهی برای دلداری و سهم دردها وجود داشت؟ فرصت کمی باقی مانده بود. باید خداحافظی میکردند و میرفتند. انتخاب دیگری نداشتند. آنها میتوانستند در دل و ذهن یکی باشند، اما باید در دو جهت متفاوت حرکت میکردند. یوسف با دلی غمگین به لوسیک دوست داشتنیاش نگاه میکرد و ریتم قدمهایش اشک را در چشمانش جاری کرد. با تمام خشوع، صمیمیت و محبت به درگاه خدای خود متوسل شد و بهترینها را برای معشوقش آرزو کرد..
روز بعد هواپیمایی لوسیک را بر فراز خشکیها و اقیانوسها به سرزمینهای دوری میبرد، او باید با شوهر ناخواستهاش برای زندگی میرفت.
یوسف بار دیگر در دامان مادر-طبیعت تنها بود و خاطرات شیرین آن روزها با لوسیک را به دوش میکشید. اما این دنیای عاشقانه زیاد دوام نیاورد و مدتی بعد به آمیزهای از سردرگمی و درگیری تبدیل شد.
یک بار به ذهنش رسید که برود و لوسیک را برگرداند، اما این کار احتمالاً به زندگی زناشویی معشوقش لطمه میزد.. نزد عموی لوسیک رفت و از او به خاطر کمک به حضور او در مزرعه تشکر کرد و گفت که باید برود.
یوسف رفت و در مزارع و مکانهای اطراف به یاد لوسیک پرسه زد. این علاقهی مشترکی بود که به عنوان میراثی از روزهایی که دیگر وجود نداشتند، باقی مانده بود. افسانههایی درباره آنجا شنیده بود. یک بار در عهد عتیق خوانده بود که کشتی نوح در کوه آرارات فرود آمده است. لوسیک نیز در شعرهای ارمنی، از زبان نیکانشان در مورد آرارات صحبت کرده بود. از این رو، تمام افسانهها و محیط اطراف با زبانی شاعرانه که با صدای شیرینی که از لبهای لوسیک میآمد به گوش او میرسید.. تصمیم گرفت که برود و کشتی نوح را که در بالای آرارات قرار داشت، پیدا کند. این فکر و تصمیم برای او عشق بسیاری به ارمغان آورد. عشق به زمین، عشق به انسان، عشق به آسمان آبی زیبا که بر سر او معلق بود. با تمام قوا و با چشمانی اشکبار فریاد زد:
ای آرارات، ای کشتی نوح، به سویت خواهم آمد. ای نوح، کشتیِ تو برای نجات بشریت از سیل بود. ای پیامبر مقتدر، دستم را بگیر و نجاتم بده، نجاتم بده. مرا از این جهان تکان دهنده نجات بده..
شروع به دویدن کرد، نمیدانست کجا باید بدود. به سمت راست دوید، سپس به چپ، عقب، سپس به جلو. جهاتش را از دست داده بود، شرق، غرب، جنوب یا.. زمان از دستش در رفته بود و نمیدانست از کدام طرف برود.
نمیدانست به کجا تعلق دارد. حتی نمیدانست که زبانش چیست؟!: فارسی، کردی، ترکی، عربی یا ارمنی. کدام زبان مادریاش بود؟ زبان و سرزمین مادری او کجا بود. مرزها و زبانها تقسیم شده بودند. 'انسانها نمیتوانند یکی باشند'. سرنوشت خانوادهاش را از او گرفته بود.
دیر شده بـود. شروع به راه رفتن به سمت جایی کرد که سه کشور در آن هم مرز بودند. در فکرش بود که به قله آرارات برسد. پس از مدتی در حاشیه کوه آرارات قرار گرفت. همچنان مردد بود: اگر به شرق بروم به آذربایجان و باکو میرسم. اگر به غرب بروم به ترکیه و ارزروم میرسم. اگر به جنوب بروم به ایران میرسم. و اگر به شمال بروم به ارمنستان و ایروان برمیگردم.
از درهای گذشت و به کنار رودخانهای زلال و سرد رفت. رود ارس بود که زیبا و روان حرکت میکرد و سه کشور را به هم پیوند میداد. آماده وضو شد. برای رفتن به کشتی باید پاک و بدون گناه بود. به کنار رود رفت و به سمت مکه رو به جنوب کرد و صورت و دستان خود را به سوی بهشت بالا برد تا اقرار و توبه کند. خالق را خطاب کرد. «ای خدای متعال و جاودانه جلال، مرا ببخش به خاطر آنچه نادرست انجام دادهام. بگذار برایت بندهای واقعی باشم ای خدای متعال»!
منظرهای بهشتی از زمین و آسمان و کوه مقدس. او از آفریدگارش به خاطر آنچه به او عطا شده سپاسگزاری کرد، برای پدر و مادر و خواهران مرحومش آرزوی مغفرت کرد..🥀
بعد از این کوتاه ترین مسیر را به سمت کوه طی کرد. هوای خنک و بهشتی میآمد و پیام «به قله، به کشتی نوح خوش آمدید» میآورد.🗻
بالاتر رفت. ضعیف و گرسنه بود. میتوانست دو قلهی زیر برف را تماشا کند، یعنی آرارات بزرگ و کوچک. دو نفری که با هم کشتی نوح را محکم نگه داشته بودند. آن کشتی را نوح به فرمان خدا ساخته است.
'آیا او میتواند به قله برسد؟ آیا میتواند به پیامبر متوسل شود و در هنگامه این هجرت در پناه او بماند؟'
👍4❤3⚡1😐1
یوسف تغییر کرده بود و با آنچه قبلا بود فرق داشت. انگار که بلندیهای آن کوه مقدس دست او را گرفته بود و او را به ارتفاعات معنوی رسانده بود. او صداها و پژواکهایی را میشنید که قبلاً هرگز نشنیده بود.
خم شد و لالهای به رنگ قرمز برداشت که به تازگی غنچه کرده بود🌷. گفت: این لاله زیبا را به کشتی خواهم برد. این نشانه زندگی و رفاه خواهد بود.
در حالی که لالهاش را خیلی نزدیک به خودش گرفته بود و بالاتر میرفت، لحظهای ایستاد. روز رو به پایان بود. برگشت و به پایین نگاه کرد. منظرهای پانوراما، منظرهای از چشم پرنده، کوه مقدس از هر طرف توسط دشتهای سرسبز احاطه شده بود. به بالا نگاه کرد، میتوانست آسمان زیبا و آبی با چند ابر سفید روان که با عجله به سمت راست و چپ میرفتند را ببیند.
ذهنش غرق در خاطراتش بود.
لالهاش را در دست گرفته بود. گروهی از پرندگان را دید که در آن ارتفاعات پرواز میکردند، کنار هم بودند و با هم آواز میخواندند. غروب آفتاب را در دروازه بهشت جشن میگرفتند. تماشای آنها اشک یوسف را درآورد.
او آهنگهای شیرین مادرش، خواهرانش و لوسیک محبوبش را به یاد آورد.
آفتاب غروب کرده بود و هوا تاریک شده بود. گرسنه و ضعیف بود و از این سرگردانی و کوهنوردی لاغرتر شده بود. بازیهای سرنوشت گیجش کرده بود.
هنوز در گفتن اینکه به کجا تعلق دارد تردید داشت. هنوز تردید داشت که بداند زبان مادریاش چیست و سرزمین مادریاش کجاست. در صعود طولانی به کوه لباسهایش پاره و برخی از اعضای بدنش کبود شده بود و خونریزی داشت. تاریکی آمد و دید او را مخدوش کرد. دیگر نمیدید. دیگر تپهها، سایهها، مزارع و کشاورزان را نمیتوانست ببیند. دیگر از زندگی خبری نبود.
با لاله در دستش به زمین افتاد.🧎➡️ نمیتوانست بیشتر از این پیش برود. با صدایی لرزان گفت: 'ای خدای مهربان، آیا این آخرین سقوطه؟ این آخرین شوک زندگیمه؟ این پایان داستانه؟'. صورتش به سوی دروازههای بهشت برافراشته شد. با دو دستش لالهاش را گرفته بود و تقدیم میکرد و لبخندی بر لبهایش نقش بسته بود🧖. پاها را به نشانه پیروزی از هم باز میکند و در برابر عظمت بیپایان خداوند سرتعظیم فرود میآورد.
@Geologsoftware
▫️ چاپ شده در نشریه پژوهش ادبیات معاصر جهان (پاییز و زمستان ۱۳۸۳)، دانشگاه تهران، جاوید قیطانچی
خم شد و لالهای به رنگ قرمز برداشت که به تازگی غنچه کرده بود🌷. گفت: این لاله زیبا را به کشتی خواهم برد. این نشانه زندگی و رفاه خواهد بود.
در حالی که لالهاش را خیلی نزدیک به خودش گرفته بود و بالاتر میرفت، لحظهای ایستاد. روز رو به پایان بود. برگشت و به پایین نگاه کرد. منظرهای پانوراما، منظرهای از چشم پرنده، کوه مقدس از هر طرف توسط دشتهای سرسبز احاطه شده بود. به بالا نگاه کرد، میتوانست آسمان زیبا و آبی با چند ابر سفید روان که با عجله به سمت راست و چپ میرفتند را ببیند.
ذهنش غرق در خاطراتش بود.
لالهاش را در دست گرفته بود. گروهی از پرندگان را دید که در آن ارتفاعات پرواز میکردند، کنار هم بودند و با هم آواز میخواندند. غروب آفتاب را در دروازه بهشت جشن میگرفتند. تماشای آنها اشک یوسف را درآورد.
او آهنگهای شیرین مادرش، خواهرانش و لوسیک محبوبش را به یاد آورد.
آفتاب غروب کرده بود و هوا تاریک شده بود. گرسنه و ضعیف بود و از این سرگردانی و کوهنوردی لاغرتر شده بود. بازیهای سرنوشت گیجش کرده بود.
هنوز در گفتن اینکه به کجا تعلق دارد تردید داشت. هنوز تردید داشت که بداند زبان مادریاش چیست و سرزمین مادریاش کجاست. در صعود طولانی به کوه لباسهایش پاره و برخی از اعضای بدنش کبود شده بود و خونریزی داشت. تاریکی آمد و دید او را مخدوش کرد. دیگر نمیدید. دیگر تپهها، سایهها، مزارع و کشاورزان را نمیتوانست ببیند. دیگر از زندگی خبری نبود.
با لاله در دستش به زمین افتاد.🧎➡️ نمیتوانست بیشتر از این پیش برود. با صدایی لرزان گفت: 'ای خدای مهربان، آیا این آخرین سقوطه؟ این آخرین شوک زندگیمه؟ این پایان داستانه؟'. صورتش به سوی دروازههای بهشت برافراشته شد. با دو دستش لالهاش را گرفته بود و تقدیم میکرد و لبخندی بر لبهایش نقش بسته بود🧖. پاها را به نشانه پیروزی از هم باز میکند و در برابر عظمت بیپایان خداوند سرتعظیم فرود میآورد.
پایان@Geologsoftware
▫️ چاپ شده در نشریه پژوهش ادبیات معاصر جهان (پاییز و زمستان ۱۳۸۳)، دانشگاه تهران، جاوید قیطانچی
ترجمه اختصاصی با اختصار Geologsoftware❤7👍3😐2🙏1
تاریخ چاپ: اردیبهشت ۱۴۰۳science advancesضریب تأثیر
(Impact Factor): ۱۳.۵کشف اثرات کاهش سفرههای زیرزمینی: تحلیل سنجش از دورِ فرونشست زمین در ایران
Uncovering the impacts of depleting aquifers: A remote sensing analysis of land subsidence in Iran
MAHMUD HAGHSHENAS, HAGHIGHI MAHDI MOTAGHhttps://doi.org/10.1126/sciadv.adk3039
در این تحقیق سری دادههای زمانی راداری بالغ بر ۶۰۰۰ تصویر SAR همراه با دادههای میدانی جهت برآورد خطر فرونشست در ایران استفاده شده است.
#مقاله
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤4🔥2👍1👏1
از باگهای زمین شناسی و معدن که هیچ رشتهای نداره اینه که ترم اخر تحصیلی وقتی میری فیلد صحرایی فک میکنی هر لحظه ممکنه یه معدن پیدا کنی و میلیاردر بشی
هیچ تراپیای به اندازه این حسّ کاذب که 'قراره میلیاردر بشم' اثر بخشی مثبت نداره..
#توییت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😐18👍8🍓5🗿5😇4
🔻 استخراج منابع آبهای سطحی و پوشش گیاهی از تصاویر ماهوارهای در دورههای زمانی مختلف با استفاده از RS و Gis
🎙 ارائه دهنده: دکتر مسعود سیستانی
زمان: یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساعت ۲۱-۱۹
لینک شرکت در وبینار
http://a.himeet.ir/joghrafi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔥2🙏1😇1
PhD and MSc positions at UQAM-1.pdf
164.7 KB
اپلایفرصت تحصیلی Phd و Msc
(فول فاند)🔻دانشگاه کبک مونترال، کانادا◽️ شرایـط هر دو موقعیت تحصیلی زیر نظر استاد راهنمای ایرانی دکتر ناصر کاظمی در فایل پیوستی ذکر شده است.
⏳پذیرش: پاییز ۲۰۲۴ یا بهار ۲۰۲۵
🪧 علاقهمندان میتوانند رزومه خود را تا ۱۲ خرداد به به ایمیل زیر ارسال کنند:
📧 kazemi_nojadeh.nasser@uqam.ca
-اختصاصیPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍7😐3😍1
به مناسبت هفته معدن،گروه مهندسی معدن دانشگاه کردستان برگزار میکند:
🔻 درک جدیدی از تکامل زمین ساختی مزوزوئیک در ایران
New Understandings of the Mesozoic Tectonic Evolution of IRAN 🎙
ارائه دهنده: پروفسور رابرت جیمز استرن
استاد دانشگاه تگزاس دالاسساعت ۱۹:۳۰-۱۷:۳۰
http://meet.uok.ac.ir/ch/eng.mining
▫️ورود به عنوان مهمانPlease open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏4🔥2🙏1
🔻 تبیین مورفولوژی سواحل بالاآمده (تراسهای تکتونیکی) در سواحل دریای عمان با استفاده از تکنیک راداری DinSAR
زمان: سهشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
ساعت ۲۱-۱۹
لینک شرکت در وبینار
http://a.himeet.ir/joghrafi
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍1🔥1🙏1
nature guide rocks and minerals zawinas.ir.pdf
51.6 MB
📖
🔻 راهنمای طبیعت سنگها و مواد معدنی (تصویری)
nature guide rocks and minerals
@Geologsoftware
معرفی کتاب🔻 راهنمای طبیعت سنگها و مواد معدنی (تصویری)
nature guide rocks and minerals
این کتاب با شعار دنیا در دستان شماست حاوی بیش از ۷۰۰ نمونه از سنگها و کانیها بوده که مطالب مختصر و مفید در اختیار خواننده قرار میدهد.▫️جلد اول@Geologsoftware
-اختصاصی👏4👍3❤1
GEOLOG زمین شناسی
از باگهای دیگه اینه که فک میکنی قراره سازمان زمین شناسی و نظام مهندسی معدن بخاطر عضو جدیدشون وارد فاز جدیدی بشن ولی وارد سایت که میشی برای عضویت میفهمی sms کد ثبت نامی سایت هیچ وقت نمیاد و بصورت لانگ تایم از عضویت منصرف میشی
zawinasi
#توییت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗿6😇4❤2👍1🔥1👏1
GEOLOG زمین شناسی
#فکت
بعبارتی دولت با هزینه کرد بیش از ۹تریلیون تومان (9/000/000/000/000) از ۱۴۲ دانشگاهی که پذیرش سالانه زمین شناسی دارند و ۴۴ دانشگاهی که رشته مهندسی معدن دانشجو میپذیرند، مجموع 50هزار نیروی آماده به کار تربیت کرده که 80% آنها پروانه اشتغال ندارند. مجموعا فقط 6% نیروی تازه نفس زیر ۳۰ سال عضویت سازمان پروانه دارند.
zawinasi
#توییت🐣
✅ @Geologsoftware
بعبارتی دولت با هزینه کرد بیش از ۹تریلیون تومان (9/000/000/000/000) از ۱۴۲ دانشگاهی که پذیرش سالانه زمین شناسی دارند و ۴۴ دانشگاهی که رشته مهندسی معدن دانشجو میپذیرند، مجموع 50هزار نیروی آماده به کار تربیت کرده که 80% آنها پروانه اشتغال ندارند. مجموعا فقط 6% نیروی تازه نفس زیر ۳۰ سال عضویت سازمان پروانه دارند.
zawinasi
#توییت
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😐11🔥3🗿1
GEOLOG زمین شناسی
غار قلعه کُرد، قدیمیترین مکان زندگی انسان در فلات ایران، براساس پژوهشهای جدید تیم ایرانی-فرانسوی آنچه پژوهشگران ایرانی-فرانسوی با سرپرستی دکتر حامد وحدتی نسب استاد دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس و Dr. Gilles berillon تاکنون از کاوشها و حفاریهای…
(Impact Factor): 3.2Qaleh Kurd Cave (Qazvin, Iran): Oldest Evidence of Middle Pleistocene Hominin Occupations and a Human Deciduous Tooth in the Iranian Central Plateau
پس از چندین سال تلاش مستمر تیم ایرانی- فرانسوی کاوش در غار قلعه کُرد، بالاخره امروز نتایج سن قطعی این محوطه و بقایای انسانی و جانوری آن در نشریه به چاپ رسید.
به جهت ادعاهای مطرح شده درباره سن لایههای حضور انسان در این غار که برای نخستین بار سن حضور قطعی انسان در فلات ایران را به ورای ۴۵۰ هزار سال پیش برده است، فرایند داوری و چاپ این مقاله سختتر از حالت عادی بوده است.
نتایج کاوشها، مورد تایید جامعه علمی باستان شناسی جهان قرار گرفت.
Hamed Vahdati Nasab, Gilles Berillon, Seyyed Milad Hashemi, Jean -Jacques Bahain, Noémie Sévêque, .. et al https://doi.org/10.1007/s41982-024-00180-4
#مقاله
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤8👍6😐3🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📍۱۱۶ سال گذشتمیدان نفتی مسجد سلیمان، اولین میدان نفتی خاورمیانه
در ساعت چهار صبح ۵ خرداد سال ۱۲۸۷ آرنولد ویلسون افسر سواره نظام با فریادی از خواب پرید.
چاه در عمق سیصد و شصت متری به نفت رسیده بود..
➖بازدید ویدیو در پیج اینستاگرام Geologsoftware از مرز ۱ میلیون نفر گذشت
#credit: @Geologsoftware
❤7👍3⚡1
🔻
گروه انرژی پاسارگاد از دانشجویان علاقهمند به گذراندن دوره کارآموزی در مقطع کارشناسی دعوت به پذیرش میکند:
➖ رشتههای مورد نیاز
⏳فرصت ثبت نام: تا ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
@Geologsoftware
پذیرش کارآموزگروه انرژی پاسارگاد از دانشجویان علاقهمند به گذراندن دوره کارآموزی در مقطع کارشناسی دعوت به پذیرش میکند:
➖ رشتههای مورد نیاز
◽️ مهندسی نفت و انرژی
◽️ مهندسی شیمی
◽️ مهندسی صنایع
◽️ مهندسی برق
◽️ مهندسی مکانیک
◽️ مهندسی کامپیوتر
◽️ HSE
و..⏳فرصت ثبت نام: تا ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
@Geologsoftware
⚡2👍2🙏1