ادامه 👆👆👆👆
3⃣مساله مردم، مساله انقلاب و مساله رهبران انقلاب ما در سال ۵۷ «اسلام» نبود بلکه «اصلاح» بود و البته آنان به واسطه فعالیت خستگی ناپذیر احیاگران دینی معاصر می کوشیدند خوانشی اصلاح طلبانه از اسلام ارائه دهند. این چرخش پارادایمی عظیم از "اصلاح" به "اسلام" که تا کنون کمتر مورد توجه و تحلیل قرار گرفته، به نظر من به سه دلیل عمده روی داد:
۱) نفوذ روحانیت در صفوف انقلابیون بعد از پیروزی نهضت
۲) انتقال نسل از حیدرهای انقلابی به حسن های پاسدار نظام و گسسته از سنت ایران
۳) تلقی رهبران از اقتضائات حاکمیت.
حیدر رحیم پور خود در آسیب شناسی ویرانی گسترده کشاورزی و دامداری در چهل سال اخیر نهایتاً بر گزاره ای صحه می گذارد که توضیح دهنده این دلیل سوم است: «در بسیاری از این ساختار اگرچه حکومت از ما، لیکن حاکمیت از آن خرفتان و خائنان است. تمام هوش و هواس بزرگان متوجه حفظ مرزهای دین و کشور است و اداره کشور به سه قوه ای واگذار شده که منتخب مردم اند (و البته) ساختار قوه مجریه همان ساختاریست که دشمنان از دو سده پیش برای ما ساخته اند (ص ۴۸)» تمام هوش و حواس بزرگان در ساختار حاکمیتی ما متوجه حفظ مرزهای دین و کشور و در نتیجه گفتمان انقلاب نه برای اصلاح و بهبود ساختار توسعه کشور بلکه برای امنیت و شریعت سرمایه گذاری شده است. امنیت و شریعتی که هیچ جایگاهی در گفتمان اصیل انقلاب که حیدر رحیم پور از آن برخاسته ندارد و بلکه «وضع زندگی روستاییان» و «وضع غذای ملت ایران» و «وضعیت گندم و برنج و گوشت و سیب» آن هم نه از موضعی تکنوکراتیک و مدیریتی بلکه از موضعی دموکراتیک و متصل به مذهب عدل و اختیار انقلاب اسلامی در آن جای دارد. حیدر رحیم پور البته خود مطلع نیست که دموکراسی در ساختاری که از آن انتقاد کرد اسیر هسته مرکزی قدرت است و عقل و اختیار ملت ایران در صورت رهایی از اسارت ساختارهای استثماری حاکم مسیر رستگاری خود را پیدا خواهد کرد.
yon.ir/35c9B
3⃣مساله مردم، مساله انقلاب و مساله رهبران انقلاب ما در سال ۵۷ «اسلام» نبود بلکه «اصلاح» بود و البته آنان به واسطه فعالیت خستگی ناپذیر احیاگران دینی معاصر می کوشیدند خوانشی اصلاح طلبانه از اسلام ارائه دهند. این چرخش پارادایمی عظیم از "اصلاح" به "اسلام" که تا کنون کمتر مورد توجه و تحلیل قرار گرفته، به نظر من به سه دلیل عمده روی داد:
۱) نفوذ روحانیت در صفوف انقلابیون بعد از پیروزی نهضت
۲) انتقال نسل از حیدرهای انقلابی به حسن های پاسدار نظام و گسسته از سنت ایران
۳) تلقی رهبران از اقتضائات حاکمیت.
حیدر رحیم پور خود در آسیب شناسی ویرانی گسترده کشاورزی و دامداری در چهل سال اخیر نهایتاً بر گزاره ای صحه می گذارد که توضیح دهنده این دلیل سوم است: «در بسیاری از این ساختار اگرچه حکومت از ما، لیکن حاکمیت از آن خرفتان و خائنان است. تمام هوش و هواس بزرگان متوجه حفظ مرزهای دین و کشور است و اداره کشور به سه قوه ای واگذار شده که منتخب مردم اند (و البته) ساختار قوه مجریه همان ساختاریست که دشمنان از دو سده پیش برای ما ساخته اند (ص ۴۸)» تمام هوش و حواس بزرگان در ساختار حاکمیتی ما متوجه حفظ مرزهای دین و کشور و در نتیجه گفتمان انقلاب نه برای اصلاح و بهبود ساختار توسعه کشور بلکه برای امنیت و شریعت سرمایه گذاری شده است. امنیت و شریعتی که هیچ جایگاهی در گفتمان اصیل انقلاب که حیدر رحیم پور از آن برخاسته ندارد و بلکه «وضع زندگی روستاییان» و «وضع غذای ملت ایران» و «وضعیت گندم و برنج و گوشت و سیب» آن هم نه از موضعی تکنوکراتیک و مدیریتی بلکه از موضعی دموکراتیک و متصل به مذهب عدل و اختیار انقلاب اسلامی در آن جای دارد. حیدر رحیم پور البته خود مطلع نیست که دموکراسی در ساختاری که از آن انتقاد کرد اسیر هسته مرکزی قدرت است و عقل و اختیار ملت ایران در صورت رهایی از اسارت ساختارهای استثماری حاکم مسیر رستگاری خود را پیدا خواهد کرد.
yon.ir/35c9B
Forwarded from دکتر سعید زیباکلام
⭕️📝 اسلامیکردن دانشگاه و حوزه! (۱)
🖋 دکتر #سعید_زیباکلام
💢 اندیشه ”اسلامیکردن دانشگاه“ از همان ابتدای انعقادش ناصواب و اشتباه بود زیرا به تصریح و اکثراً به تلویح مبتنی بر پیشفرضهایی بود که یکی از یکی تآمّلناشدهتر و بلکه ناموجّهتر بودند و کماکان هستند.
♦️اکنون به بررسی این پیشفرضها میپردازیم.
🔸بزرگترین پیشفرض یا پیشفرض مادر این فکر این بود که حوزههای علمیه و مؤسسات تابعه آن همگی اسلامی هستند. و به همین دلیل است که در این چهل سال حتی یکبار هم نشنیدهایم که حوزه را باید اسلامی کرد.
🔸دلالت پیشفرض مادر نامصرّحِ ناگفته این است که نه تنها همه اجزاء و ارکان و مناسبات ریز و درشت حوزه کاملا یا رویهمرفته با موازین اسلامی مطابقت دارد که بعلاوه، مدیریت مدارس حوزوی، دروس حوزوی، چگونگی آموزش در حوزهها، نگرش به پژوهش، کیفیت پژوهش در حوزهها، نظام مالی حاکم بر مدیریت حوزهها، چگونگی ارتقاء مراتب علمی در حوزهها، و ربط و نسبت حوزهها با مجموعه گسترده و متنوعی از پدیدارها و معضلات و حاجات و آمال و آرمانهای اجتماعیـسیاسیـاقتصادیـفرهنگیِ جامعه هیچیک هیچ مقدار جرح و تعدیل و اصلاحی طلب نمیکند.
▪️انتهای بخش اول
▫️ادامه دارد...
🗓۲۹ فروردین ۱۳۹۸
🆔 @Saeidzibakalam
🖋 دکتر #سعید_زیباکلام
💢 اندیشه ”اسلامیکردن دانشگاه“ از همان ابتدای انعقادش ناصواب و اشتباه بود زیرا به تصریح و اکثراً به تلویح مبتنی بر پیشفرضهایی بود که یکی از یکی تآمّلناشدهتر و بلکه ناموجّهتر بودند و کماکان هستند.
♦️اکنون به بررسی این پیشفرضها میپردازیم.
🔸بزرگترین پیشفرض یا پیشفرض مادر این فکر این بود که حوزههای علمیه و مؤسسات تابعه آن همگی اسلامی هستند. و به همین دلیل است که در این چهل سال حتی یکبار هم نشنیدهایم که حوزه را باید اسلامی کرد.
🔸دلالت پیشفرض مادر نامصرّحِ ناگفته این است که نه تنها همه اجزاء و ارکان و مناسبات ریز و درشت حوزه کاملا یا رویهمرفته با موازین اسلامی مطابقت دارد که بعلاوه، مدیریت مدارس حوزوی، دروس حوزوی، چگونگی آموزش در حوزهها، نگرش به پژوهش، کیفیت پژوهش در حوزهها، نظام مالی حاکم بر مدیریت حوزهها، چگونگی ارتقاء مراتب علمی در حوزهها، و ربط و نسبت حوزهها با مجموعه گسترده و متنوعی از پدیدارها و معضلات و حاجات و آمال و آرمانهای اجتماعیـسیاسیـاقتصادیـفرهنگیِ جامعه هیچیک هیچ مقدار جرح و تعدیل و اصلاحی طلب نمیکند.
▪️انتهای بخش اول
▫️ادامه دارد...
🗓۲۹ فروردین ۱۳۹۸
🆔 @Saeidzibakalam
Forwarded from ما و اسطوره توسعه
انتشار کتابی از پژوهشگران کارگروه علوم انسانی و توسعه اندیشکده مهاجر
📗جنبش ناراضیان:
جامعهشناسی جریان مهاجرت نخبگان از رشتههای مهندسی و پایه به علوم انسانی
✍ محمدحسین بادامچی-محمدقائم خانی
خرید آنلاین از 4soooq.ir
#نشر_آرما
@humanities_development
📗جنبش ناراضیان:
جامعهشناسی جریان مهاجرت نخبگان از رشتههای مهندسی و پایه به علوم انسانی
✍ محمدحسین بادامچی-محمدقائم خانی
خرید آنلاین از 4soooq.ir
#نشر_آرما
@humanities_development
تحریم نفت: هنگام خلاصی از برادران معتاد
🔴همانطور که در یادداشت «دولت-شهر معتاد: نفت، تقدس و امنیت؛ سه افیون کارآمدی دولت ایرانی»* نوشتم تنها راه شکل گیری عقلانیت و گشوده شدن راه پیشرفت در ایران، آزاد کردن حاکمیت از سه افیون نفت، تقدس و اسلحه است. دولت-شهر معتاد و دو بلوک الیگارشی آن طبیعتاً در مقابل این جراحی بزرگ مقاومت خواهند کرد، چه تمدن گرایان اسلامیست متمایل به بلوک شرق و چه عرفی گرایان میانه روی متمایل به بلوک غرب، هر دو اساس دولت-ملت سازی خود را بر سه رکن نفت، تقدس و امنیت، و اداره کشور به مدد الیگارشی رانتخوار نفتی-مذهبی-امنیتی استوار کرده اند و در نتیجه هیچیک به بریدن بند ناف نفت از دولت تن درنخواهند داد و برای حفظ ساختار معتاد و تضمین بقای الیگارشی رانتی به اسم «حفظ کشور» و تداوم اقتصاد مقاومتی که مراد از آن برپا شدن «ایران مال»ها و منقرض شدن نسل هزاران خانواده ایرانی است، در نهایت از هرگونه مذاکره خفت باری، طوعاً او کرها، استقبال خواهند کرد.
🔴بنابراین در تحلیل نهایی منافع الیگارشی رانتی نفتی-قدسی-امنیتی و امپریالیسم امریکایی همسوست و آن حفظ، ثبات، امنیت و حتی توسعه ی ساختار سیاسی معتاد در ایران است. الیگارشی رانتی ایران چه به سرمایه داری جهانی متصل باشد و چه نه، از آنجا که مهار کننده امر سیاسی در ایران و منطقه است، در هر دو حالت بخشی از سرمایه داری جنگ طلب یا صلح طلب امریکایی را تغذیه می کند و از همه مهمتر اینکه به خاطر اعتیاد به دلار و نفت و تکنولوژی، «اهل مذاکره» است، الیگارشی کمپرادور یا همپالگی الیگارشی جهانی است و در برابر هرگونه اصلاحات اساسی در کشور و در رأس آن بریدن بند ناف نفت از حاکمیت مقاومت خواهد کرد.
♦️در چنین شرایطی تنها راه نجات کشور، برآمدن نیروی سیاسی نوظهوری خارج از مناسبات درونی الیگارشی است که بتواند این جراحی عظیم را در ساختار سیاسی-حقوقی-اقتصادی-فرهنگی واجتماعی کشور پیاده کند. بر خلاف تصورات ایده آلیستی روحانیت، روشنفکران دینی و دانشگاهیان در ایران، اولین و حیاتی ترین مساله در ایران نه گفتمان دولت، بلکه ساخت وجودی دولت است و باید یکبار برای همیشه دسترسی مطلق نظام سیاسی به نفت، تقدس و اسلحه در ایران محدود و مشروط گردد. این خواسته تاریخی ملت ایران است و نه تنها اقامه ی آن به جنگ داخلی نمی انجامد، بلکه همچون همیشه ادوار تاریخی ایران، انسجام و وحدت ملی و امنیت اجتماعی بی نظیری را در ایران ذیل یک نهضت تکمیل کننده انقلاب ناتمام ۵۷ به ارمغان خواهد آورد. اینک که در آستانه گام دوم و جمهوری سوم قرار گرفته ایم، این شاید آخرین فرصت برای بازیابی سررشته نهضتهای رهایی بخش ایرانیان حداقل در یک دوره چند دهه ای باشد، پیش از آنکه خاطره رهایی و نجات ایران برای دهه های طولانی از حافظه نسلهای آینده این کشور به کلی پاک شود.
* https://news.1rj.ru/str/IslamicLeft/739
🔴همانطور که در یادداشت «دولت-شهر معتاد: نفت، تقدس و امنیت؛ سه افیون کارآمدی دولت ایرانی»* نوشتم تنها راه شکل گیری عقلانیت و گشوده شدن راه پیشرفت در ایران، آزاد کردن حاکمیت از سه افیون نفت، تقدس و اسلحه است. دولت-شهر معتاد و دو بلوک الیگارشی آن طبیعتاً در مقابل این جراحی بزرگ مقاومت خواهند کرد، چه تمدن گرایان اسلامیست متمایل به بلوک شرق و چه عرفی گرایان میانه روی متمایل به بلوک غرب، هر دو اساس دولت-ملت سازی خود را بر سه رکن نفت، تقدس و امنیت، و اداره کشور به مدد الیگارشی رانتخوار نفتی-مذهبی-امنیتی استوار کرده اند و در نتیجه هیچیک به بریدن بند ناف نفت از دولت تن درنخواهند داد و برای حفظ ساختار معتاد و تضمین بقای الیگارشی رانتی به اسم «حفظ کشور» و تداوم اقتصاد مقاومتی که مراد از آن برپا شدن «ایران مال»ها و منقرض شدن نسل هزاران خانواده ایرانی است، در نهایت از هرگونه مذاکره خفت باری، طوعاً او کرها، استقبال خواهند کرد.
🔴بنابراین در تحلیل نهایی منافع الیگارشی رانتی نفتی-قدسی-امنیتی و امپریالیسم امریکایی همسوست و آن حفظ، ثبات، امنیت و حتی توسعه ی ساختار سیاسی معتاد در ایران است. الیگارشی رانتی ایران چه به سرمایه داری جهانی متصل باشد و چه نه، از آنجا که مهار کننده امر سیاسی در ایران و منطقه است، در هر دو حالت بخشی از سرمایه داری جنگ طلب یا صلح طلب امریکایی را تغذیه می کند و از همه مهمتر اینکه به خاطر اعتیاد به دلار و نفت و تکنولوژی، «اهل مذاکره» است، الیگارشی کمپرادور یا همپالگی الیگارشی جهانی است و در برابر هرگونه اصلاحات اساسی در کشور و در رأس آن بریدن بند ناف نفت از حاکمیت مقاومت خواهد کرد.
♦️در چنین شرایطی تنها راه نجات کشور، برآمدن نیروی سیاسی نوظهوری خارج از مناسبات درونی الیگارشی است که بتواند این جراحی عظیم را در ساختار سیاسی-حقوقی-اقتصادی-فرهنگی واجتماعی کشور پیاده کند. بر خلاف تصورات ایده آلیستی روحانیت، روشنفکران دینی و دانشگاهیان در ایران، اولین و حیاتی ترین مساله در ایران نه گفتمان دولت، بلکه ساخت وجودی دولت است و باید یکبار برای همیشه دسترسی مطلق نظام سیاسی به نفت، تقدس و اسلحه در ایران محدود و مشروط گردد. این خواسته تاریخی ملت ایران است و نه تنها اقامه ی آن به جنگ داخلی نمی انجامد، بلکه همچون همیشه ادوار تاریخی ایران، انسجام و وحدت ملی و امنیت اجتماعی بی نظیری را در ایران ذیل یک نهضت تکمیل کننده انقلاب ناتمام ۵۷ به ارمغان خواهد آورد. اینک که در آستانه گام دوم و جمهوری سوم قرار گرفته ایم، این شاید آخرین فرصت برای بازیابی سررشته نهضتهای رهایی بخش ایرانیان حداقل در یک دوره چند دهه ای باشد، پیش از آنکه خاطره رهایی و نجات ایران برای دهه های طولانی از حافظه نسلهای آینده این کشور به کلی پاک شود.
* https://news.1rj.ru/str/IslamicLeft/739
Telegram
جمهورى سوم
دولت-شهر معتاد:
نفت، تقدس و امنیت؛ سه افیون کارآمدی دولت ایرانی
🔴دولت ایرانی پا بر زمین ندارد و مداوما از آسمان خرج می کند. همانطور که پیش از این هم در اینباره نوشته ام، فقه/ ایدئولوژی/ توسعه سه منطق ایده آلیستی کلانی هستند که مانع شکل گیری «عقلانیت» در…
نفت، تقدس و امنیت؛ سه افیون کارآمدی دولت ایرانی
🔴دولت ایرانی پا بر زمین ندارد و مداوما از آسمان خرج می کند. همانطور که پیش از این هم در اینباره نوشته ام، فقه/ ایدئولوژی/ توسعه سه منطق ایده آلیستی کلانی هستند که مانع شکل گیری «عقلانیت» در…
چه کسی «دیگری» است؟
به بهانه پدیده ی «آخوندکشی در خیابان»
🔴این احتمالا تجربه ای مشترک در جامعه ماست که در دید و بازدیدهای سالیانه عید، حضور بعضی از اعضای خانواده ها به تدریج کمرنگ می شود، غیبت آنها به تدریج زیاد و بعد از مدتی به کلی فراموش می شوند. بچه های کوچک و کم حرف، کهنسالانی که تحرک برایشان دشوار شده، بیماران، دختر و پسرهای میانسال و ترشیده ای که ناتوان از اشتغال و تشکیل خانواده به نظر می رسند، مطلقه ها و بیوه ها و خانواده های ورشکسته ای که در سکوت منزلشان را از دست داده اند و در بیغوله ای جایی اجاره کرده اند و دیگر تمایلی به معاشرت ندارند، فهرست بلندبالایی از ساختار سنتی «دیگری سازی» در جامعه ما را تشکیل می دهند. دختران و پسرانی که به خارج می روند و برنامه زندگیشان از نظرها محو میشود و یا فرزندانی که به تدریج عقاید و سبک زندگی متفاوت با والدینشان پیدا می کنند و منزوی می شوند و مسیر خود را به تنهایی جدا می کنند از گروه های جدیدی هستند که به خاطر وضعیت اجتماعی دو دهه اخیر تعدادشان افزایش یافته و به بخش مهمی از فهرست قبلی تبدیل شده اند.
🔴به عبارت دیگر «جامعه رسمی» ما مداوما در حال «دیگری سازی» و «حذف دیگری» ها برای حفاظت از خود است. در مقیاس کلان، این جامعه رسمی به دولت رسمی و گفتمان رسمی پیوند می خورد و بنیاد قوانین، حاکمیت، عرف، هنجارها و نظم اجتماعی ما را می سازد. در این سیستم «دیگری ها» هیچ و پوچند و خانواده، تمام نظام آموزشی اعم از مدرسه و دانشگاه، سربازی، صداوسیما و دستگاه تبلیغات رسمی و از همه مهمتر نهادهای قضایی و امنیتی دست اندرکار اینند که «افراد، عادی بودن را تقدیس و دیگران را دشمن بدانند، از عادیها حفاظت شود و دیگری ها کنترل و در صورت لزوم سرکوب شوند». این نظام بدیهی عملکرد نظم اجتماعی در جامعه ماست که معتادان، افغانیها، زندانیها، فاحشه ها، دزدها، ملحدین، دیوانگان، فراریان و اراذل خیابانی را «دیگری» می کند و «مشروعیت برخورد» با آنها را بدیهی می انگارد.
🔴عضو جامعه رسمی و مخصوصا مدیران آن البته چنین تربیت می شوند که «دیگری ها» را نبینند، چرا که طبقه دیگران زباله دان جامعه رسمی است، آن بخشی از ماجراست که نباید دیده شود. به لحاظ جامعه شناختی، دیگران دقیقا ماحصل ضعفها و خرابیهایی هستند که ساختار جامعه رسمی پدید می آورد و اثر خود را مشخصا در ضعیفترین بخشهای زنجیر وارد می کند، اما جامعه رسمی در مواجهه با «دیگران» به شدت عاملیت گرا می شود و «دیگریها» را به عنوان کسانی که خود نتوانسته اند پابه پای آدمهای عادی حرکت کنند و به همین خاطر ضعف خود را با جامعه ستیزی جبران می کنند، معرفی می کند. در یک کلام دیگریها باید از آرایش صحنه حذف شوند که همه چیز خوب و زیبا به نظر برسد.
♦️بنابراین این سیستم همواره بدیهی انگاشته می شود و علی رغم تغییرات آرام هرگز به پرسش کشیده نمی شود مگر آنکه عضو جامعه رسمی بتواند برای اولین بار با «انبوه دیگران» مواجه شود و آنگاه در مواجهه با این پرسش سهمیگن که «به واقع دیگری چه کسی است؟» بحران را در بنیانهای وجودی خود احساس کند. از منظر جهان بدیهی ای که مردان و زنان رسمی در آن زندگی می کنند، مردی که در همدان طلبه گمنامی را در خیابان کشت، مثل همیشه یکی از هزاران آدم بیمار و خطرناکی است که باید توسط دستگاه امنیتی به بدترین شکل «اعدام» شود، یعنی لکه سیاهی است که باید از صفحه سفید نظم موجود پاک شود. مدیر جامعه رسمی البته خود را از نعمت وجود جامعه شناسان محروم کرده که به او بگویند شاید ماجرا طور دیگری است و دیگر نمی توانید «دیگران» را نادیده بگیرید. انذار دهنده ای نیست که بگوید شاید آن گلوله ای که از تفنک خارج شد، شلیک کور میلیونها صدای «دیگری» در جامعه ایران است که فریادشان در هیاهوی بزرگان شنیده نمی شود و دیگر چیزی هم برای از دست دادن ندارند. شلیک کوری که نمی داند همان طلبه مقتول هم خودش از «دیگران» سیستم مقتدر حوزوی ماست و چه بسا در آن لحظات راه رفتن در خیابان به این می اندیشیده که «بر سر روحانیتی که مردم از شر حکومت به او پناه می بردند چه آمد، که اینک ناچار است که از گزند مردم به دامان حکومت پناه برد؟». و شاید در این فکر بوده که «زمان انشعابِ الهیاتیِ طلبه های مستضعف از اشرافیت مذهبی ای که دیگران، این انبوه جامعه ایرانی را انکار و طرد می کند، کی فرا خواهد رسید؟» اما افسوس و صد افسوس که مجالی برای پی گرفتن این فکر نیافت…
به بهانه پدیده ی «آخوندکشی در خیابان»
🔴این احتمالا تجربه ای مشترک در جامعه ماست که در دید و بازدیدهای سالیانه عید، حضور بعضی از اعضای خانواده ها به تدریج کمرنگ می شود، غیبت آنها به تدریج زیاد و بعد از مدتی به کلی فراموش می شوند. بچه های کوچک و کم حرف، کهنسالانی که تحرک برایشان دشوار شده، بیماران، دختر و پسرهای میانسال و ترشیده ای که ناتوان از اشتغال و تشکیل خانواده به نظر می رسند، مطلقه ها و بیوه ها و خانواده های ورشکسته ای که در سکوت منزلشان را از دست داده اند و در بیغوله ای جایی اجاره کرده اند و دیگر تمایلی به معاشرت ندارند، فهرست بلندبالایی از ساختار سنتی «دیگری سازی» در جامعه ما را تشکیل می دهند. دختران و پسرانی که به خارج می روند و برنامه زندگیشان از نظرها محو میشود و یا فرزندانی که به تدریج عقاید و سبک زندگی متفاوت با والدینشان پیدا می کنند و منزوی می شوند و مسیر خود را به تنهایی جدا می کنند از گروه های جدیدی هستند که به خاطر وضعیت اجتماعی دو دهه اخیر تعدادشان افزایش یافته و به بخش مهمی از فهرست قبلی تبدیل شده اند.
🔴به عبارت دیگر «جامعه رسمی» ما مداوما در حال «دیگری سازی» و «حذف دیگری» ها برای حفاظت از خود است. در مقیاس کلان، این جامعه رسمی به دولت رسمی و گفتمان رسمی پیوند می خورد و بنیاد قوانین، حاکمیت، عرف، هنجارها و نظم اجتماعی ما را می سازد. در این سیستم «دیگری ها» هیچ و پوچند و خانواده، تمام نظام آموزشی اعم از مدرسه و دانشگاه، سربازی، صداوسیما و دستگاه تبلیغات رسمی و از همه مهمتر نهادهای قضایی و امنیتی دست اندرکار اینند که «افراد، عادی بودن را تقدیس و دیگران را دشمن بدانند، از عادیها حفاظت شود و دیگری ها کنترل و در صورت لزوم سرکوب شوند». این نظام بدیهی عملکرد نظم اجتماعی در جامعه ماست که معتادان، افغانیها، زندانیها، فاحشه ها، دزدها، ملحدین، دیوانگان، فراریان و اراذل خیابانی را «دیگری» می کند و «مشروعیت برخورد» با آنها را بدیهی می انگارد.
🔴عضو جامعه رسمی و مخصوصا مدیران آن البته چنین تربیت می شوند که «دیگری ها» را نبینند، چرا که طبقه دیگران زباله دان جامعه رسمی است، آن بخشی از ماجراست که نباید دیده شود. به لحاظ جامعه شناختی، دیگران دقیقا ماحصل ضعفها و خرابیهایی هستند که ساختار جامعه رسمی پدید می آورد و اثر خود را مشخصا در ضعیفترین بخشهای زنجیر وارد می کند، اما جامعه رسمی در مواجهه با «دیگران» به شدت عاملیت گرا می شود و «دیگریها» را به عنوان کسانی که خود نتوانسته اند پابه پای آدمهای عادی حرکت کنند و به همین خاطر ضعف خود را با جامعه ستیزی جبران می کنند، معرفی می کند. در یک کلام دیگریها باید از آرایش صحنه حذف شوند که همه چیز خوب و زیبا به نظر برسد.
♦️بنابراین این سیستم همواره بدیهی انگاشته می شود و علی رغم تغییرات آرام هرگز به پرسش کشیده نمی شود مگر آنکه عضو جامعه رسمی بتواند برای اولین بار با «انبوه دیگران» مواجه شود و آنگاه در مواجهه با این پرسش سهمیگن که «به واقع دیگری چه کسی است؟» بحران را در بنیانهای وجودی خود احساس کند. از منظر جهان بدیهی ای که مردان و زنان رسمی در آن زندگی می کنند، مردی که در همدان طلبه گمنامی را در خیابان کشت، مثل همیشه یکی از هزاران آدم بیمار و خطرناکی است که باید توسط دستگاه امنیتی به بدترین شکل «اعدام» شود، یعنی لکه سیاهی است که باید از صفحه سفید نظم موجود پاک شود. مدیر جامعه رسمی البته خود را از نعمت وجود جامعه شناسان محروم کرده که به او بگویند شاید ماجرا طور دیگری است و دیگر نمی توانید «دیگران» را نادیده بگیرید. انذار دهنده ای نیست که بگوید شاید آن گلوله ای که از تفنک خارج شد، شلیک کور میلیونها صدای «دیگری» در جامعه ایران است که فریادشان در هیاهوی بزرگان شنیده نمی شود و دیگر چیزی هم برای از دست دادن ندارند. شلیک کوری که نمی داند همان طلبه مقتول هم خودش از «دیگران» سیستم مقتدر حوزوی ماست و چه بسا در آن لحظات راه رفتن در خیابان به این می اندیشیده که «بر سر روحانیتی که مردم از شر حکومت به او پناه می بردند چه آمد، که اینک ناچار است که از گزند مردم به دامان حکومت پناه برد؟». و شاید در این فکر بوده که «زمان انشعابِ الهیاتیِ طلبه های مستضعف از اشرافیت مذهبی ای که دیگران، این انبوه جامعه ایرانی را انکار و طرد می کند، کی فرا خواهد رسید؟» اما افسوس و صد افسوس که مجالی برای پی گرفتن این فکر نیافت…
آیا ما ایرانیان می توانیم از «جهان اشرافیت» خارج شویم؟
🔴اصلاح طلبها و اصولگراها در یک نکته با هم مشترکند و آن هم اینکه با دموکراسی مخالفند. الیگارشی رژیم قاجار و الیگارشی رژیم پهلوی و الیگارشی فعلی هم در این نکته با هم مشترکند که با دموکراسی مخالفند. حوزویان و دانشگاهیان هم در این نکته با هم مشترکند که با دموکراسی مخالفند. سنت گرایان متشرع و مدرنیستهای سکولار هم به رغم همه اختلافشان با هم در این نکته با هم مشترکند که دوست دارند به جای دموکراسی بگویند پوپولیسم. نظامی ها، روحانیون، تکنوکراتها، سرمایه داران، سیاستمداران، رسانه چی ها، مدیرها، معلم ها و پدرها با همه تفاوت عقیدتی و سیاسی که دارند باز در این عقیده مشترکند که مردم را حقیر می دانند و نخبگان را می ستایند: بالاخره کسی باید چوپانی این رمه را عهده دار شود و دعوا در آنجاست که شکل می گیرد.
🔴به تعبیر بهتر اما دعوا بر سر لحاف ملاست. آنچه همه این جماعتهایی که نام بردم به آن «سیاست» می گویند در واقع تنها نزاع قدرت بر سر قبای اشرافیت است. یکی از تفاوتهای زیربنایی چپ با راست همین است که راست از ایدئولوژی نظری می گوید اما چپ از واقعیت عملی می پرسد. تمام ایدئولوژیها و فلسفه سیاسی هایی که به مساله بنیادین تقابل دموکراسی و اشرافیت نمی پردازند باید دور دور ریخت، چرا که سکوت در قبال این مساله جز تلاشی برای بازسازی اشرافیتی دوباره معنای دیگری ندارد.
🔴دموکراسی در مقابل اشرافیت نیست. دموکراسی جهان دیگری است که دربرابر جهان اشرافی قد علم می کند و همه چیز را از نو می شناسد. دموکراسی انتهای طیف مقابل اشرافیت نیست که با ژستی میانه روانه نقطه اعتدالی میان آن دو را برگزینیم. ریشه اشرافیت را باید سوزاند تا جهان از نو کشف شود. ما ایرانیان تا کنون همه چیز را در ساختاری اشرافی درک کرده ایم، چه اسلام را، چه غرب را، چه فقه را و چه علم جدید را، چه فلسفه و چه سیاست را، چه ایرانیت خودمان و چه هویت دیگران را، و چه حتی بزرگ مصلحانی که در لحظات معدودی از تاریخ کهن ما کوشیده اند که لحظه ای از ساختار اشرافی پا بیرون نهند و شمه ای از عطر و خاطره جهانی را سوغات آورند که انسانی برای اول بار در آن متولد شده است.
♦️انقلاب اسلامی ایران یک لحظه باشکوه بود که هزاران سال «ترس تاریخی» از «جهان بدون اشرافیت» را در یک لحظه زیر پا گذاشت، اما چون فواره ای درخشان زوال یافت و به تجدید اشرافیتی دیگر تن داد. با این حال انقلاب رخ داده است و تاریخ بعد از انقلاب هرگز تاریخ پیش از آن نخواهد بود.
🔴اصلاح طلبها و اصولگراها در یک نکته با هم مشترکند و آن هم اینکه با دموکراسی مخالفند. الیگارشی رژیم قاجار و الیگارشی رژیم پهلوی و الیگارشی فعلی هم در این نکته با هم مشترکند که با دموکراسی مخالفند. حوزویان و دانشگاهیان هم در این نکته با هم مشترکند که با دموکراسی مخالفند. سنت گرایان متشرع و مدرنیستهای سکولار هم به رغم همه اختلافشان با هم در این نکته با هم مشترکند که دوست دارند به جای دموکراسی بگویند پوپولیسم. نظامی ها، روحانیون، تکنوکراتها، سرمایه داران، سیاستمداران، رسانه چی ها، مدیرها، معلم ها و پدرها با همه تفاوت عقیدتی و سیاسی که دارند باز در این عقیده مشترکند که مردم را حقیر می دانند و نخبگان را می ستایند: بالاخره کسی باید چوپانی این رمه را عهده دار شود و دعوا در آنجاست که شکل می گیرد.
🔴به تعبیر بهتر اما دعوا بر سر لحاف ملاست. آنچه همه این جماعتهایی که نام بردم به آن «سیاست» می گویند در واقع تنها نزاع قدرت بر سر قبای اشرافیت است. یکی از تفاوتهای زیربنایی چپ با راست همین است که راست از ایدئولوژی نظری می گوید اما چپ از واقعیت عملی می پرسد. تمام ایدئولوژیها و فلسفه سیاسی هایی که به مساله بنیادین تقابل دموکراسی و اشرافیت نمی پردازند باید دور دور ریخت، چرا که سکوت در قبال این مساله جز تلاشی برای بازسازی اشرافیتی دوباره معنای دیگری ندارد.
🔴دموکراسی در مقابل اشرافیت نیست. دموکراسی جهان دیگری است که دربرابر جهان اشرافی قد علم می کند و همه چیز را از نو می شناسد. دموکراسی انتهای طیف مقابل اشرافیت نیست که با ژستی میانه روانه نقطه اعتدالی میان آن دو را برگزینیم. ریشه اشرافیت را باید سوزاند تا جهان از نو کشف شود. ما ایرانیان تا کنون همه چیز را در ساختاری اشرافی درک کرده ایم، چه اسلام را، چه غرب را، چه فقه را و چه علم جدید را، چه فلسفه و چه سیاست را، چه ایرانیت خودمان و چه هویت دیگران را، و چه حتی بزرگ مصلحانی که در لحظات معدودی از تاریخ کهن ما کوشیده اند که لحظه ای از ساختار اشرافی پا بیرون نهند و شمه ای از عطر و خاطره جهانی را سوغات آورند که انسانی برای اول بار در آن متولد شده است.
♦️انقلاب اسلامی ایران یک لحظه باشکوه بود که هزاران سال «ترس تاریخی» از «جهان بدون اشرافیت» را در یک لحظه زیر پا گذاشت، اما چون فواره ای درخشان زوال یافت و به تجدید اشرافیتی دیگر تن داد. با این حال انقلاب رخ داده است و تاریخ بعد از انقلاب هرگز تاریخ پیش از آن نخواهد بود.
شکست برجام، ورشکستی دو جناح سیاسی مرکز و برخاستن راه سوم توسعه از چپ یا راست رادیکال
🔴برجام بی تردید شکست خورده است و شکست برجام در معنای بنیادین سیاسی-تاریخی آن به معنای ورشکستی هر دو نیرویی است که در چارچوب آن طرح سیاسی خویش را پیش می بردند. این دو برنامه سیاسی-اقتصادی دو جناح اصلی ساختار جمهوری دوم بود که در یک تعببیر کلی و روشن که حسن روحانی در اوایل دهه هشتاد از آن یاد می کند، یکی اقتصاد را ذیل اقتدار حاکمیتی می نشاند و دومی اقتدار را تابعی برآمده از توسعه اقتصادی تلقی می کند. اولی با تأکید بر اقتدار حاکمیت و امنیتی کردن مقوله اقتصاد و فرهنگ، مرزهای دولت-ملت را تا سرحد انزوای کامل ایران از جهان و برپایی «تمدن» به معنای هانتینگتونی آن بالا می برد و دومی با تأکید بر ورود به سرمایه داری جهانی، دولت را به عنوان حافظ منافع طبقه سرمایه داری همپالگی با سرمایه داری جهانی معرفی می کند.
🔴برجام علاوه بر اینکه یک توافق با امریکا بود، یک توافق در داخل هم محسوب می شد. هردو جناح، هرچند در دو ساختار متفاوت، به تنش زدایی از روابط با استکبار در خارج و سیاست زدایی از جامعه مدنی ایران نیاز داشتند و هر دو از پدید آمدن نوعی سرمایه داری رانتی زیر لوای دولت و بیت المال، هرچند یکی با صبغه ای دولتی تر و دیگری با صبغه ای خصوصی تر، حمایت می کردند. با پایان یافتن تاریخ مصرف احمدی نژاد در سال 90 که به بازگرداندن تعادل از دست رفته در دهه هفتاد میان دو جناح انجامیده بود، توافق و رقابت دو جناح حاکم در دهه نود که از یکسو برنیامدن نیروی سیاسی سومی را تضمین می کردند و از سوی دیگر برای حذف یکدیگر تمام تلاش خود را به کار می بستند، امروز به یک بن بست سیاسی تمام عیار انجامیده است. تمام گزینه هایی که امروز از سوی دو جناح حاکم مطرح می شود، هرچه باشد از آنجا که هدفی جز تمدید الیگارشی جمهوری دوم ندارد طرحی ارتجاعی و غیرقابل قبول به نظر می رسد.
♦️چنین شرایطی بی شک، دیر یا زود آبستن برآمدن نیروی سیاسی سومی است که بیرون از قلمرو دو جناح حاکم، از ناحیه رادیکال راست یا چپ برخواهد خواست. به خاطر گرایش به راست ساختار رسمی دولت-ملت ایرانی برآمدن نیروی سیاسی سومی از ناحیه راست رادیکال همواره وجود دارد اما مساله در این نکته بغرنج است که راست گرایی ناسیونالیستی، فاشیستی و دیکتاتورمآبانه، نمایندگان پر و پاقرصی در میان سلطنت طلبان و پان ایرانیستهای سکولار دارد و از سوی دیگر مستقیماً در نقطه مقابل سنت و گفتمان انقلاب اسلامی ۵۷ قرار می گیرد. اگرچه جامعه مدنی ایران ضعیف و مستأصل است اما گرایش به آرمانهای آزادی و عدالت و مبارزه با امپریالیسم همواره در آن ریشه دار بوده است. برآمدن نیروی سیاسی سومی از ناحیه چپ اگر امروز با عبرت
گرفتن از بیراهه های تاریخی ای که مسیر چپ را به سوی سوسیالیسم دولتی و بنیادگرایی محافظه کار می کشاند، همراه شود، می تواند مسیری تازه، راهگشا، مقبول و مترقی برای برون رفت ایران امروز محسوب شود.
🔴برجام بی تردید شکست خورده است و شکست برجام در معنای بنیادین سیاسی-تاریخی آن به معنای ورشکستی هر دو نیرویی است که در چارچوب آن طرح سیاسی خویش را پیش می بردند. این دو برنامه سیاسی-اقتصادی دو جناح اصلی ساختار جمهوری دوم بود که در یک تعببیر کلی و روشن که حسن روحانی در اوایل دهه هشتاد از آن یاد می کند، یکی اقتصاد را ذیل اقتدار حاکمیتی می نشاند و دومی اقتدار را تابعی برآمده از توسعه اقتصادی تلقی می کند. اولی با تأکید بر اقتدار حاکمیت و امنیتی کردن مقوله اقتصاد و فرهنگ، مرزهای دولت-ملت را تا سرحد انزوای کامل ایران از جهان و برپایی «تمدن» به معنای هانتینگتونی آن بالا می برد و دومی با تأکید بر ورود به سرمایه داری جهانی، دولت را به عنوان حافظ منافع طبقه سرمایه داری همپالگی با سرمایه داری جهانی معرفی می کند.
🔴برجام علاوه بر اینکه یک توافق با امریکا بود، یک توافق در داخل هم محسوب می شد. هردو جناح، هرچند در دو ساختار متفاوت، به تنش زدایی از روابط با استکبار در خارج و سیاست زدایی از جامعه مدنی ایران نیاز داشتند و هر دو از پدید آمدن نوعی سرمایه داری رانتی زیر لوای دولت و بیت المال، هرچند یکی با صبغه ای دولتی تر و دیگری با صبغه ای خصوصی تر، حمایت می کردند. با پایان یافتن تاریخ مصرف احمدی نژاد در سال 90 که به بازگرداندن تعادل از دست رفته در دهه هفتاد میان دو جناح انجامیده بود، توافق و رقابت دو جناح حاکم در دهه نود که از یکسو برنیامدن نیروی سیاسی سومی را تضمین می کردند و از سوی دیگر برای حذف یکدیگر تمام تلاش خود را به کار می بستند، امروز به یک بن بست سیاسی تمام عیار انجامیده است. تمام گزینه هایی که امروز از سوی دو جناح حاکم مطرح می شود، هرچه باشد از آنجا که هدفی جز تمدید الیگارشی جمهوری دوم ندارد طرحی ارتجاعی و غیرقابل قبول به نظر می رسد.
♦️چنین شرایطی بی شک، دیر یا زود آبستن برآمدن نیروی سیاسی سومی است که بیرون از قلمرو دو جناح حاکم، از ناحیه رادیکال راست یا چپ برخواهد خواست. به خاطر گرایش به راست ساختار رسمی دولت-ملت ایرانی برآمدن نیروی سیاسی سومی از ناحیه راست رادیکال همواره وجود دارد اما مساله در این نکته بغرنج است که راست گرایی ناسیونالیستی، فاشیستی و دیکتاتورمآبانه، نمایندگان پر و پاقرصی در میان سلطنت طلبان و پان ایرانیستهای سکولار دارد و از سوی دیگر مستقیماً در نقطه مقابل سنت و گفتمان انقلاب اسلامی ۵۷ قرار می گیرد. اگرچه جامعه مدنی ایران ضعیف و مستأصل است اما گرایش به آرمانهای آزادی و عدالت و مبارزه با امپریالیسم همواره در آن ریشه دار بوده است. برآمدن نیروی سیاسی سومی از ناحیه چپ اگر امروز با عبرت
گرفتن از بیراهه های تاریخی ای که مسیر چپ را به سوی سوسیالیسم دولتی و بنیادگرایی محافظه کار می کشاند، همراه شود، می تواند مسیری تازه، راهگشا، مقبول و مترقی برای برون رفت ایران امروز محسوب شود.
جمهورى سوم
شکست برجام، ورشکستی دو جناح سیاسی مرکز و برخاستن راه سوم توسعه از چپ یا راست رادیکال 🔴برجام بی تردید شکست خورده است و شکست برجام در معنای بنیادین سیاسی-تاریخی آن به معنای ورشکستی هر دو نیرویی است که در چارچوب آن طرح سیاسی خویش را پیش می بردند. این دو برنامه…
استشهادی به هجمه جواد طباطبایی علیه محمد خاتمی
سخنرانی سیدمحمد خاتمی درباره «فدرالیسم» و پاسخ تند امروز سیدجواد طباطبایی به وی ، هردو نشان از صف بندیهای تازه جامعه و سیاست در ایران دارد. اصلاح طلبی و اصولگرایی در حال فروپاشی است و اصلاح طلبان و اصولگرایان چاره ای ندارند که به تدریج یا به چپ نو و یا به راست نو بپیوندند. اصولگرایانی چون فرهنگ امروز و اصلاح طلبانی چون قوچانی پیشاپیش این حرکت را با اتحاد با پان ایرانیستهایی چون سیدجواد طباطبایی آغاز کرده بودند و جالب آنکه خاتمی در مسیری معکوس و در پی انشعاب از این ابتذال دست راستی، در بازگشت به ریشه های چپ دوم خرداد با زوال تدریجی برجام از «فدرالیسم» سخن گفت. راست گرایی جمهوری دوم در نزاع میان «فقه» «ایدئولوژی» و «امنیت ملی» فرسوده شد و امروز همه چیز مهیاست که در «عصر جدید» و در «گام دوم» فقه و ایدئولوژی به عنوان زایده امنیت ملی در دولت-شهر ایرانی ادغام شود و نوعی ناسیونال-لیبرالیسم پان ایرانیستی مسئولیت تمدید الیگارشی قدیم در جمهوری سوم را بر عهده بگیرد. آیا اینک زمان آن نیست که ریشه های چپ فقه، ریشه های چپ ایدئولوژی و ریشه های چپ اصلاحات نیز از این صفوف مندرس راست انشعاب کنند و جبهه جوان تازه ای در مقابل «آقازادگان رانتخوار عصرجدید» تشکیل دهند؟
https://news.1rj.ru/str/javadtabatabai/1210
سخنرانی سیدمحمد خاتمی درباره «فدرالیسم» و پاسخ تند امروز سیدجواد طباطبایی به وی ، هردو نشان از صف بندیهای تازه جامعه و سیاست در ایران دارد. اصلاح طلبی و اصولگرایی در حال فروپاشی است و اصلاح طلبان و اصولگرایان چاره ای ندارند که به تدریج یا به چپ نو و یا به راست نو بپیوندند. اصولگرایانی چون فرهنگ امروز و اصلاح طلبانی چون قوچانی پیشاپیش این حرکت را با اتحاد با پان ایرانیستهایی چون سیدجواد طباطبایی آغاز کرده بودند و جالب آنکه خاتمی در مسیری معکوس و در پی انشعاب از این ابتذال دست راستی، در بازگشت به ریشه های چپ دوم خرداد با زوال تدریجی برجام از «فدرالیسم» سخن گفت. راست گرایی جمهوری دوم در نزاع میان «فقه» «ایدئولوژی» و «امنیت ملی» فرسوده شد و امروز همه چیز مهیاست که در «عصر جدید» و در «گام دوم» فقه و ایدئولوژی به عنوان زایده امنیت ملی در دولت-شهر ایرانی ادغام شود و نوعی ناسیونال-لیبرالیسم پان ایرانیستی مسئولیت تمدید الیگارشی قدیم در جمهوری سوم را بر عهده بگیرد. آیا اینک زمان آن نیست که ریشه های چپ فقه، ریشه های چپ ایدئولوژی و ریشه های چپ اصلاحات نیز از این صفوف مندرس راست انشعاب کنند و جبهه جوان تازه ای در مقابل «آقازادگان رانتخوار عصرجدید» تشکیل دهند؟
https://news.1rj.ru/str/javadtabatabai/1210
Telegram
جواد طباطبايي
🖇توصیه ای به آقای خاتمی
📋من نیز مانند بسیارانی دیگر، سخنان آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور اسبق، دربارۀ مطلوب بودن الگوی فدرالیسم برای ایران را، که در جمع اعضای شورای شهر ایراد شده بود، با شگفتی فراوان در رسانه ها خواندم. در آن سخنان آمده بود : «مطلوب ترین شیوۀ…
📋من نیز مانند بسیارانی دیگر، سخنان آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور اسبق، دربارۀ مطلوب بودن الگوی فدرالیسم برای ایران را، که در جمع اعضای شورای شهر ایراد شده بود، با شگفتی فراوان در رسانه ها خواندم. در آن سخنان آمده بود : «مطلوب ترین شیوۀ…
درباره اختلاف میان «تقویم مذهبی» و «تقویم طبیعی» و دلالتهای اجتماعی آن
🔴این شبها همه ما ماه را در آسمان که یکی دو قدم جلوتر از تقویممان رو به کامل شدن می رفت، دیدیم. در اینجا کاری به مباحث فقهی استهلال و نظر شرعی حضرات ندارم. به لحاظ اجتماعی برآیند موضوع درباره اینکه اول ماه چه روزی است از سه حالت خارج نیست: یا خود افراد و گروه ها باید شروع ماه را تشخیص دهند که من به آن وضعیت «تکثر» می گویم یا شروع ماه یک امر طبیعی و تقویمی مثل زمان اذان و موقعیت قبله و امثالهم است که در عالم خارج تعیین می شود که من به آن وضعیت «طبیعی» می گویم یا یک امر ملی و مشترک و واحد و در عین حال مستقل از واقعیت خارجی است که من به آن وضعیت «تقلیدی» می گویم.
🔴اینکه شریعت ما یا تفسیر درست از آیین ما نهایتاً به کدام دیدگاه نزدیکتر است یا باید باشد اینجا محل بحث من نیست. بحث اینجاست که دلالتهای اجتماعی هریک از این سه موقعیت با هم متفاوت است و تحلیل همین مسأله به تنهایی می تواند نشانه و معرف مهمی از وضعیت دینداری و گفتمان رسمی دین در زمانه ما به شمار آید:
1⃣ وضعیت متکثر:
بعد از وقوع انقلاب، هرچه نهاد دین بیشتر در ساختار دولت-ملت مرکزی ادغام شده است، از وضعیت متکثر بیشتر فاصله گرفته ایم، اما آنچه از برخی اقوال سنتی تر برمی آید اینست که پیش از بسط نهاد مرکزی ولایت، نه تنها جواز رویارویی متکثر دینداران و مراجع با پدیده بیرونی و واحد طبیعی وجود داشته بلکه چه بسا وجود درکی بی واسطه از آغاز ماه و امکان تکثر میان دینداران مفروض بوده است. این وضعیت طبعاً مستلزم نوعی رواداری مذهبی و در عین حال نفی روش شناختی یکه ی پوزیتیویستی و علمی است و نه تنها وجود سازمان دینی واحدی را تجویز نمی کند، بلکه این خود دین است که از تکثر تجربه دینی و وجود گروه های مختلف دینی در جامعه دفاع می کند و اصلاً آنرا تجویز می کند.
2⃣ وضعیت طبیعی:
در مقابل تلقی طبیعی از تقویم مذهبی، تمایل به آن دارد که مدخلیت انسان دیندار را از ماجرا کنار گذشته آنرا به مثابه امری معلوم و معین و حقیقتی مسلم در خارج فرض و کشف آنرا به کارشناسان محول کند. از این منظر مساله تقویم امری مشترک و واحد بیرون از روابط اجتماعی است و دینداران در هر حال از همین الگوی واحد تبعیت می کنند. وضعیت تقویم طبیعی اگرچه خود توسط عامل دیگری به نام «دولت-ملت» حد می خورد و به «امری ملّی» تبدیل می شود اما چون الگوی واحدی بر آن حاکم است، به هرحال از وجود سازمان دینی واحد و استانداردی که مطابق واقع و تابع علم باشد دفاع می کند.
3⃣ وضعیت تقلیدی
وضعیت تقلیدی از هردو وضعیت قبلی چیزهایی را گرفته و بخشهایی را حذف کرده و شق سومی را پدید آورده که از اقتضائات جدید پیوند دین و نهاد دولت-ملت جدید به نظر می رسد. وضعیت تقلیدی از یکطرف سوبجکتیویته مندرج در دیدگاه متکثر سنتی را پذیرفته و به جای حذف انسان از فهم تقویم دینی درکی غیرطبیعی از آغاز ماه را ملاک می گیرد، اما از طرف دیگر به خاطر ابنتا بر سازمان مرکزی واحد و تمایل به ایجاد جماعت مذهبی منطبق بر دولت-ملت، تکثر را رد می کند و مانند رویکرد طبیعی می کوشد که تقویم واحد و مشترک ملی ای اعلام کند و جالب اینکه در این مقام «علم» را نه به عنوان منطق مستقلی در کشف واقع، بلکه به عنوان ابزار و روشی ذیل منطق استهلال مبتنی بر رؤیت سازمان مرکزی به کار میگیرد تا حجیت علمی هم به عنوان مقوم ساختار ملّی تقلیدی به کار گرفته شود.
♦️وضعیت تقلیدی همان وضعیت کنونی ماست که ماه تقویمی ما با تأخر از ماه طبیعی پیش می رود. این استعاره ایست از «جهانی که در آن زندگی می کنیم» و حداقل دو جهان موازی از دینداری ای که «می توانست وجود داشته باشد».
🔴این شبها همه ما ماه را در آسمان که یکی دو قدم جلوتر از تقویممان رو به کامل شدن می رفت، دیدیم. در اینجا کاری به مباحث فقهی استهلال و نظر شرعی حضرات ندارم. به لحاظ اجتماعی برآیند موضوع درباره اینکه اول ماه چه روزی است از سه حالت خارج نیست: یا خود افراد و گروه ها باید شروع ماه را تشخیص دهند که من به آن وضعیت «تکثر» می گویم یا شروع ماه یک امر طبیعی و تقویمی مثل زمان اذان و موقعیت قبله و امثالهم است که در عالم خارج تعیین می شود که من به آن وضعیت «طبیعی» می گویم یا یک امر ملی و مشترک و واحد و در عین حال مستقل از واقعیت خارجی است که من به آن وضعیت «تقلیدی» می گویم.
🔴اینکه شریعت ما یا تفسیر درست از آیین ما نهایتاً به کدام دیدگاه نزدیکتر است یا باید باشد اینجا محل بحث من نیست. بحث اینجاست که دلالتهای اجتماعی هریک از این سه موقعیت با هم متفاوت است و تحلیل همین مسأله به تنهایی می تواند نشانه و معرف مهمی از وضعیت دینداری و گفتمان رسمی دین در زمانه ما به شمار آید:
1⃣ وضعیت متکثر:
بعد از وقوع انقلاب، هرچه نهاد دین بیشتر در ساختار دولت-ملت مرکزی ادغام شده است، از وضعیت متکثر بیشتر فاصله گرفته ایم، اما آنچه از برخی اقوال سنتی تر برمی آید اینست که پیش از بسط نهاد مرکزی ولایت، نه تنها جواز رویارویی متکثر دینداران و مراجع با پدیده بیرونی و واحد طبیعی وجود داشته بلکه چه بسا وجود درکی بی واسطه از آغاز ماه و امکان تکثر میان دینداران مفروض بوده است. این وضعیت طبعاً مستلزم نوعی رواداری مذهبی و در عین حال نفی روش شناختی یکه ی پوزیتیویستی و علمی است و نه تنها وجود سازمان دینی واحدی را تجویز نمی کند، بلکه این خود دین است که از تکثر تجربه دینی و وجود گروه های مختلف دینی در جامعه دفاع می کند و اصلاً آنرا تجویز می کند.
2⃣ وضعیت طبیعی:
در مقابل تلقی طبیعی از تقویم مذهبی، تمایل به آن دارد که مدخلیت انسان دیندار را از ماجرا کنار گذشته آنرا به مثابه امری معلوم و معین و حقیقتی مسلم در خارج فرض و کشف آنرا به کارشناسان محول کند. از این منظر مساله تقویم امری مشترک و واحد بیرون از روابط اجتماعی است و دینداران در هر حال از همین الگوی واحد تبعیت می کنند. وضعیت تقویم طبیعی اگرچه خود توسط عامل دیگری به نام «دولت-ملت» حد می خورد و به «امری ملّی» تبدیل می شود اما چون الگوی واحدی بر آن حاکم است، به هرحال از وجود سازمان دینی واحد و استانداردی که مطابق واقع و تابع علم باشد دفاع می کند.
3⃣ وضعیت تقلیدی
وضعیت تقلیدی از هردو وضعیت قبلی چیزهایی را گرفته و بخشهایی را حذف کرده و شق سومی را پدید آورده که از اقتضائات جدید پیوند دین و نهاد دولت-ملت جدید به نظر می رسد. وضعیت تقلیدی از یکطرف سوبجکتیویته مندرج در دیدگاه متکثر سنتی را پذیرفته و به جای حذف انسان از فهم تقویم دینی درکی غیرطبیعی از آغاز ماه را ملاک می گیرد، اما از طرف دیگر به خاطر ابنتا بر سازمان مرکزی واحد و تمایل به ایجاد جماعت مذهبی منطبق بر دولت-ملت، تکثر را رد می کند و مانند رویکرد طبیعی می کوشد که تقویم واحد و مشترک ملی ای اعلام کند و جالب اینکه در این مقام «علم» را نه به عنوان منطق مستقلی در کشف واقع، بلکه به عنوان ابزار و روشی ذیل منطق استهلال مبتنی بر رؤیت سازمان مرکزی به کار میگیرد تا حجیت علمی هم به عنوان مقوم ساختار ملّی تقلیدی به کار گرفته شود.
♦️وضعیت تقلیدی همان وضعیت کنونی ماست که ماه تقویمی ما با تأخر از ماه طبیعی پیش می رود. این استعاره ایست از «جهانی که در آن زندگی می کنیم» و حداقل دو جهان موازی از دینداری ای که «می توانست وجود داشته باشد».
آزادی؛ جوهر مشترک وارستگی، رهایی و رستگاری
در نسبت روزه و امر سیاسی
🔴بنیاد هر سه مفهوم اخلاقیِ «وارستگی»، سیاسیِ «رهایی» و الهیاتیِ «رستگاری» بر یک چیز استوار است: «رستن» یا همان «آزادی». برخلاف تصور متافیزکی، فقهی و اتوپیایی، هیچ یک از این سه مفهوم به یک ایستار مشخص اشاره نمی کنند و یک غایت از پیش تعیین شده را مفروض ندارند، بلکه هرسه از طلب «حرکتی در موقعیت کنونی انسان» که موقعیتی اسارت بار است سخن می گویند. ویژگی اصلی انسان اسیر، انسان ناآزاد، این است که از «اختیار مستقل خود» برخوردار نیست و این عدم بهره مندی از اختیار، تنها فقدان یک امتیاز از میان دهها امکان بشری نیست، بلکه سقوط انسان از ورطه انسانیت به ورطه حیوانیت است. انسان در غیاب آزادی، تحت نفوذ نیروهای بیرونی خود قرار دارد و زندگی ذیل سلطه به معنای همواره مکتوم ماندن قوه منحصر به فرد «اراده خلاق پیش بینی ناپذیر» انسانی است. سلطه همان شر اول، همان شر اصلی و سرچشمه و زیربنای رذائل و بدیهاست و نفی سلطه جوهر مشترک خیر و فضیلت، جهان مشترکی است که وارستگی، رهایی و رستگاری دنبال می کنند.
🔴بدیِ تمام آنچه خوبان عالم آدمی را از آن برحذر می دارند، تنها زمانی آشکار می شود که در این موقعیت اساسی «آزادی انسان» فهمیده شوند. شراب و فحشا و قتل و ربا و دروغ همگی در این اصل اساسی مشترکند که «از ضعف انسان حکایت می کنند» و «به ضعف انسان می انجامند». اینها همه هیولاهای پوشالی جهانی هستند که «انسان مختار مسئول» با اراده مستقل، آزاد و صادق خود در آن ظهور نکرده است.
♦️از نظر من، تمام بساط سلطه و شرارت بر یک بنیاد استوار شده و آن «ترس» است و «ترس» مهمترین شیطانی است که جهانیان را از برآمدن «اراده ای که جهان را تغییر می دهد» برحذر می دارد. سلطه تنها و تنها زمانی فرومی پاشد که نقطه اتکای خود در درون انسانها را از دست دهد. زمانی که انسانها بر ترس غلبه کنند و برپای خویش بایستند. از این منظر آموزه ای چون «روزه داری» خواست وارستگی، آزادی از نفوذ سائقهای بیرونی بر اراده بشر، تمهیدی در پرورش انسان سیاسی، دست و پنجه نرم کردن با ترس از فنا را تمرین کردن و تصوری از رستگاری در مدینه فاضله ایست که در آن انسانها پس از قرنها رنج کشیدن در سایه "ترس" فراگیری که اربابان مذهبی، نظامی، سیاسی و اقتصادی ایجاد کرده اند، به جهانی نورانی پا می گذارند که سلطه ای در آن وجود ندارد و همگان آزاد و برابر، شکوفایی خویش و تکامل جهان را با کار و عمل خلاقانه و مسئول در پیش خواهند گرفت.
در نسبت روزه و امر سیاسی
🔴بنیاد هر سه مفهوم اخلاقیِ «وارستگی»، سیاسیِ «رهایی» و الهیاتیِ «رستگاری» بر یک چیز استوار است: «رستن» یا همان «آزادی». برخلاف تصور متافیزکی، فقهی و اتوپیایی، هیچ یک از این سه مفهوم به یک ایستار مشخص اشاره نمی کنند و یک غایت از پیش تعیین شده را مفروض ندارند، بلکه هرسه از طلب «حرکتی در موقعیت کنونی انسان» که موقعیتی اسارت بار است سخن می گویند. ویژگی اصلی انسان اسیر، انسان ناآزاد، این است که از «اختیار مستقل خود» برخوردار نیست و این عدم بهره مندی از اختیار، تنها فقدان یک امتیاز از میان دهها امکان بشری نیست، بلکه سقوط انسان از ورطه انسانیت به ورطه حیوانیت است. انسان در غیاب آزادی، تحت نفوذ نیروهای بیرونی خود قرار دارد و زندگی ذیل سلطه به معنای همواره مکتوم ماندن قوه منحصر به فرد «اراده خلاق پیش بینی ناپذیر» انسانی است. سلطه همان شر اول، همان شر اصلی و سرچشمه و زیربنای رذائل و بدیهاست و نفی سلطه جوهر مشترک خیر و فضیلت، جهان مشترکی است که وارستگی، رهایی و رستگاری دنبال می کنند.
🔴بدیِ تمام آنچه خوبان عالم آدمی را از آن برحذر می دارند، تنها زمانی آشکار می شود که در این موقعیت اساسی «آزادی انسان» فهمیده شوند. شراب و فحشا و قتل و ربا و دروغ همگی در این اصل اساسی مشترکند که «از ضعف انسان حکایت می کنند» و «به ضعف انسان می انجامند». اینها همه هیولاهای پوشالی جهانی هستند که «انسان مختار مسئول» با اراده مستقل، آزاد و صادق خود در آن ظهور نکرده است.
♦️از نظر من، تمام بساط سلطه و شرارت بر یک بنیاد استوار شده و آن «ترس» است و «ترس» مهمترین شیطانی است که جهانیان را از برآمدن «اراده ای که جهان را تغییر می دهد» برحذر می دارد. سلطه تنها و تنها زمانی فرومی پاشد که نقطه اتکای خود در درون انسانها را از دست دهد. زمانی که انسانها بر ترس غلبه کنند و برپای خویش بایستند. از این منظر آموزه ای چون «روزه داری» خواست وارستگی، آزادی از نفوذ سائقهای بیرونی بر اراده بشر، تمهیدی در پرورش انسان سیاسی، دست و پنجه نرم کردن با ترس از فنا را تمرین کردن و تصوری از رستگاری در مدینه فاضله ایست که در آن انسانها پس از قرنها رنج کشیدن در سایه "ترس" فراگیری که اربابان مذهبی، نظامی، سیاسی و اقتصادی ایجاد کرده اند، به جهانی نورانی پا می گذارند که سلطه ای در آن وجود ندارد و همگان آزاد و برابر، شکوفایی خویش و تکامل جهان را با کار و عمل خلاقانه و مسئول در پیش خواهند گرفت.
حکومت دینی علوی یا حکومت دینی عمری؟
آیا حکومت دینی می تواند «خوبان» را بر «بدان» امتیاز دهد؟
🔴تلقی عدالت به عنوان «تاختن بر نابرابریهای اقتصادی» اگرچه از معدود خطوط ارزشی انقلاب اسلامی است که از میان استحاله دائمی گفتمان انقلاب به راست گرایی، به سلامت تا این چهلمین سال هم دوام آورده است، اما یک استراتژی خدعه آمیز نانوشته اما مؤثر در این چهل سال کوشیده که «اشرافیت» را به عنوان مقوله ای سکولار و بیرون از قلمرو مذهب و قدرت و آفتی برآمده از خود مردم یا در بدترین حالت نیروهای سکولارِ رخنه کرده در سازمان رسمی دین و دولت صورت بندی و با حفظ این ظرافت با آن برخورد کند. نتیجه طفره رفتن از اصل ماجرا و ریشه نابرابری که «تقابل بنیادین عدالت و اشرافیت» است در این چهل سال به همزیستی مسالمت آمیز عدالت و اشرافیت در ساختار رسمی ما انجامیده و بعد از هرموج عدالتخواهی، همواره این تیغ عدالت بوده که کند شده و موقعیت اشرافیت بوده که با لباسی جدید تثبیت گشته است.
🔴اشرافیت بر خلاف القای گفتمان دست راستی حاکم، نه تنها مساله ای مربوط به سرمایه داری و حکومتهای سکولار نیست (هرچند به صورت مدرن هم بازتولید شده است)، بلکه اساساً عارضه ای مربوط به حکومتهای دینی و مقدس و رژیمهای فضیلت گرایی است که تحقق غایت خیر و سعادت را برای مردمان جهان، مأموریت دولت خود معرفی می کنند. اشرافیت به معنای سلطه طبقه اشراف و امتیاز طبقه صاحبان فضل و شرف بر دیگران است و «استکبار خوبان» و حق انحصاری خوبان برای حاکمیت و تسلط بر جامعه را می توان تعابیر دیگری از آن دانست. اساساً در دیدگاه فلسفه های اسکولاسیتیک قرون وسطایی که متأثر از دیدگاه افلاطون، عدالت را نه معادل «مساوات همه انسانها»، بلکه به معنای «قرار گرفتن هر کس در جای شایسته خود» می دانند، تقسیم جامعه به دو طبقه خوبان، فضلا و اشراف و دیگرانِ گناهکار، خاطی و نیازمند سرپرستی، عین عدالت است و مطابق تاریخ و روایتهای قرآنی این تنها انبیاء بودند که در برهه های مختلف با قیام خود، این ساختار طبقاتی را به چالش می کشیدند و «مستضعفین» و طبقات پایین را ذی حق و فضیلت را امری الهی و مدنی معرفی می کردند و تقسیم قدرت و ثروت میان همگان را طلب می نمودند.
🔴بنابراین ریشه نابرابری در شکل گیری اشرافیت است و ریشه تأسیس اشرافیت در خوانشی خاص و البته فراگیر و رایج از حکومتهای دینی و مقدس و اخلاقی است که در آن «خوبان باید بر بدان امتیاز و برتری داشته باشند». چنین خوانشی از حکومت دینی در تاریخ اسلام، چه در میان شیعیان و چه در میان اهل سنت بیش از همه در تقابل اساسی میان علی (ع) و تا حدودی ابوبکر با عمر و عثمان و باقی خلفای اسلامی نمودار می شود و معنای سیاسی اصیلی می یابد که خاطره آن تا قرنها در توده مسلمین ماندگار می ماند، هرچند الهیات رسمی ای که به سلطنت طلبی و خلافت سوق یافته بود، با اطلاع از قدرت ویرانگر عدالت علوی قرنها که آنرا به حاشیه می راند. مرحوم سیدقطب نویسنده اهل سنت و اسلامگرای مصری ای که افکار او به واسطه تأثیر عمیقش در «حجت الاسلام خامنه ای جوان» در مسائل تاریخ معاصر ایران هم پراهمیت است، در کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» (که از سال ۳۹ تا ۵۷، ۲۴ بار و در چهل سال پس از انقلاب تنها دوبار چاپ شده است!) درباره این تفاوت می نویسد:
📝در زندگانی محمد (ص) و ابوبکر و عمر و در خلافت علی بن ابیطالب نظریه پیشرفته و عملی همان نظریه اسلامی بود که مال متعلق به توده ملت است، نه حاکم و نه خویشان او حق گرفتن چیزی از آنرا جز به مقدار حق خود ندارند و حاکم نمی تواند به کسی جز به مقدار استحقاقش بدهد، او و دیگران مساوی هستند (ص ۳۲۴) ...در زمان ابوبکر ماجرایی روی داد که با عمر اختلاف عقیده پیدا کرد. عقیده ابوبکر این بود که بیت المال را بین مسلمانان اولیه و آنها که بعد مسلمان شدند و همچنین بین برده ها و آزادگان و سرانجام میان زنان و مردان به طور مساوی تقسیم کند و عقیده عمر و عده ای از صحابه بر این بود که مسلمانان اولیه را به مقدار مراتبشان مقدم بدارد. در اینجا ابوبکر گفت: «این حساب سابقه و فضیلت که شما می گویید من هم خوب می دانم ولی پاداش آن بر خدای تعالی است و این امر معاشی است که مساواتش بهتر از تفاوت است». این مساوات همچنان مراعات می شد... تا اینکه عمر خود متولی خلافت شد و عقیده خود را در پیش گرفت: «من هرگز کسی را که با پیامبر خدا جنگ کرده و به رویش شمشیر کشیده با کسانی که به همراهی او با کفار پیکار کرده اند مساوی نخواهم گرفت» (ص ۳۲۸)
ادامه 👇👇👇
آیا حکومت دینی می تواند «خوبان» را بر «بدان» امتیاز دهد؟
🔴تلقی عدالت به عنوان «تاختن بر نابرابریهای اقتصادی» اگرچه از معدود خطوط ارزشی انقلاب اسلامی است که از میان استحاله دائمی گفتمان انقلاب به راست گرایی، به سلامت تا این چهلمین سال هم دوام آورده است، اما یک استراتژی خدعه آمیز نانوشته اما مؤثر در این چهل سال کوشیده که «اشرافیت» را به عنوان مقوله ای سکولار و بیرون از قلمرو مذهب و قدرت و آفتی برآمده از خود مردم یا در بدترین حالت نیروهای سکولارِ رخنه کرده در سازمان رسمی دین و دولت صورت بندی و با حفظ این ظرافت با آن برخورد کند. نتیجه طفره رفتن از اصل ماجرا و ریشه نابرابری که «تقابل بنیادین عدالت و اشرافیت» است در این چهل سال به همزیستی مسالمت آمیز عدالت و اشرافیت در ساختار رسمی ما انجامیده و بعد از هرموج عدالتخواهی، همواره این تیغ عدالت بوده که کند شده و موقعیت اشرافیت بوده که با لباسی جدید تثبیت گشته است.
🔴اشرافیت بر خلاف القای گفتمان دست راستی حاکم، نه تنها مساله ای مربوط به سرمایه داری و حکومتهای سکولار نیست (هرچند به صورت مدرن هم بازتولید شده است)، بلکه اساساً عارضه ای مربوط به حکومتهای دینی و مقدس و رژیمهای فضیلت گرایی است که تحقق غایت خیر و سعادت را برای مردمان جهان، مأموریت دولت خود معرفی می کنند. اشرافیت به معنای سلطه طبقه اشراف و امتیاز طبقه صاحبان فضل و شرف بر دیگران است و «استکبار خوبان» و حق انحصاری خوبان برای حاکمیت و تسلط بر جامعه را می توان تعابیر دیگری از آن دانست. اساساً در دیدگاه فلسفه های اسکولاسیتیک قرون وسطایی که متأثر از دیدگاه افلاطون، عدالت را نه معادل «مساوات همه انسانها»، بلکه به معنای «قرار گرفتن هر کس در جای شایسته خود» می دانند، تقسیم جامعه به دو طبقه خوبان، فضلا و اشراف و دیگرانِ گناهکار، خاطی و نیازمند سرپرستی، عین عدالت است و مطابق تاریخ و روایتهای قرآنی این تنها انبیاء بودند که در برهه های مختلف با قیام خود، این ساختار طبقاتی را به چالش می کشیدند و «مستضعفین» و طبقات پایین را ذی حق و فضیلت را امری الهی و مدنی معرفی می کردند و تقسیم قدرت و ثروت میان همگان را طلب می نمودند.
🔴بنابراین ریشه نابرابری در شکل گیری اشرافیت است و ریشه تأسیس اشرافیت در خوانشی خاص و البته فراگیر و رایج از حکومتهای دینی و مقدس و اخلاقی است که در آن «خوبان باید بر بدان امتیاز و برتری داشته باشند». چنین خوانشی از حکومت دینی در تاریخ اسلام، چه در میان شیعیان و چه در میان اهل سنت بیش از همه در تقابل اساسی میان علی (ع) و تا حدودی ابوبکر با عمر و عثمان و باقی خلفای اسلامی نمودار می شود و معنای سیاسی اصیلی می یابد که خاطره آن تا قرنها در توده مسلمین ماندگار می ماند، هرچند الهیات رسمی ای که به سلطنت طلبی و خلافت سوق یافته بود، با اطلاع از قدرت ویرانگر عدالت علوی قرنها که آنرا به حاشیه می راند. مرحوم سیدقطب نویسنده اهل سنت و اسلامگرای مصری ای که افکار او به واسطه تأثیر عمیقش در «حجت الاسلام خامنه ای جوان» در مسائل تاریخ معاصر ایران هم پراهمیت است، در کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» (که از سال ۳۹ تا ۵۷، ۲۴ بار و در چهل سال پس از انقلاب تنها دوبار چاپ شده است!) درباره این تفاوت می نویسد:
📝در زندگانی محمد (ص) و ابوبکر و عمر و در خلافت علی بن ابیطالب نظریه پیشرفته و عملی همان نظریه اسلامی بود که مال متعلق به توده ملت است، نه حاکم و نه خویشان او حق گرفتن چیزی از آنرا جز به مقدار حق خود ندارند و حاکم نمی تواند به کسی جز به مقدار استحقاقش بدهد، او و دیگران مساوی هستند (ص ۳۲۴) ...در زمان ابوبکر ماجرایی روی داد که با عمر اختلاف عقیده پیدا کرد. عقیده ابوبکر این بود که بیت المال را بین مسلمانان اولیه و آنها که بعد مسلمان شدند و همچنین بین برده ها و آزادگان و سرانجام میان زنان و مردان به طور مساوی تقسیم کند و عقیده عمر و عده ای از صحابه بر این بود که مسلمانان اولیه را به مقدار مراتبشان مقدم بدارد. در اینجا ابوبکر گفت: «این حساب سابقه و فضیلت که شما می گویید من هم خوب می دانم ولی پاداش آن بر خدای تعالی است و این امر معاشی است که مساواتش بهتر از تفاوت است». این مساوات همچنان مراعات می شد... تا اینکه عمر خود متولی خلافت شد و عقیده خود را در پیش گرفت: «من هرگز کسی را که با پیامبر خدا جنگ کرده و به رویش شمشیر کشیده با کسانی که به همراهی او با کفار پیکار کرده اند مساوی نخواهم گرفت» (ص ۳۲۸)
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
📝 (ادامه نقل قول) اما علی قانون مساوات را در عطای خویش مقرر داشت و آنرا در اولین خطبه خویش به صراحت اعلام داشت: «مردم! هرکس از مهاجرین و انصار، اصحاب پیامبر خدا که برای خود فضلی بر دیگران می بیند –بداند که –حساب برتری افراد نزد خدا و ثواب و اجرشان برخداست. بدانید که هر مردی که دعوت خدا و رسول را پذیرفته، ملت ما را تصدیق کرده، وارد دین ما شده و به قبله ما نماز خواند مستحق حقوق و حدود اسلام می گردد، بنابراین شما همه بندگان خدایید و مال متعلق به خداست که به طور مساوی میان شما قسمت می شود و کسی بر کسی برتری ندارد. البته مردم با تقوا نزد خدا بهترین اجر را دارند» (ص ۳۳۲)
🔴بر اساس دیدگاه علی (ع)، حکومت دینی ای که با استفاده از منطق فقهی، ایدئولوژیک یا مصلحت گرایانه، جامعه را به دو طبقه متدین و غیرمذهبی، متشرع و گناهکار، باحجاب و بی حجاب، حزب اللهی و غیرحزب اللهی، خودی و غیرخودی، خواص و عوام و نظایر اینها تقسیم می کند و به انحاء مختلف برای این گروه خوبان، انواع و اقسام رانتها و امتیازات در دستیابی به ثروت و قدرت و مقام و رسانه فراهم می کند، بر پایه فهمی عمری از حکومت دینی در حال ایجاد طبقه اشرافیت جدید است و عدالتخواهان برای جلوگیری از استحاله نظام اسلامی و بازگشتن به منطق مترقی پیامبر (ص) باید همچون علی (ع) در نظر و عمل علم مبارزه با این خوانش از حکومت دینی و بازگرداندن تعادل به فاصله نجومی میان قدرت عامه مردم و اشراف (در همه اشکال آن) را دستور کار اصلی خود قرار دهند.
♦️نکته جالب و اساسی اینجاست که بر پایه مفاهیم امروزی، عدالت علوی مفهومی ضد مفهوم امریکایی و متأسفانه شایع و غالب امنیت ملی است، چرا که درگفتمان امنیت ملی، امنیتِ حاکمیت و ثبات و تمامیت و وحدت ارضی و توانایی حاکمیت در سرکوب هر نوع مناقشه داخلی و خارجی، فوق همه ارزشها قرار می گیرد و حال آنکه علی (ع) با اقامه عدالت از قدرت مرکز کاست و بر قدرت پیرامون افزود و اقتدار خود را نه بر رضایت طبقه حاکمه از رانت فاسد بلکه بر رضایت عامه مردم از احقاق حق و عدالت استوار کرد و همین تغییر مرکزیت از دولت خوبان و خوب زادگانِ مستکبر، به عموم شهروندان با هر مسلک و مرام سیاسی و طبقه اقتصادی و نژاد و سابقه ای که بودند زمینه کودتای برخی صحابه و بنی امیه و شهادت حضرت را فراهم کرد. از منظر علی(ع) حکومت تنها ابزاری است برای اقامه عدالت و بدون آن هیچ ارزشی ندارد.
📝 (ادامه نقل قول) اما علی قانون مساوات را در عطای خویش مقرر داشت و آنرا در اولین خطبه خویش به صراحت اعلام داشت: «مردم! هرکس از مهاجرین و انصار، اصحاب پیامبر خدا که برای خود فضلی بر دیگران می بیند –بداند که –حساب برتری افراد نزد خدا و ثواب و اجرشان برخداست. بدانید که هر مردی که دعوت خدا و رسول را پذیرفته، ملت ما را تصدیق کرده، وارد دین ما شده و به قبله ما نماز خواند مستحق حقوق و حدود اسلام می گردد، بنابراین شما همه بندگان خدایید و مال متعلق به خداست که به طور مساوی میان شما قسمت می شود و کسی بر کسی برتری ندارد. البته مردم با تقوا نزد خدا بهترین اجر را دارند» (ص ۳۳۲)
🔴بر اساس دیدگاه علی (ع)، حکومت دینی ای که با استفاده از منطق فقهی، ایدئولوژیک یا مصلحت گرایانه، جامعه را به دو طبقه متدین و غیرمذهبی، متشرع و گناهکار، باحجاب و بی حجاب، حزب اللهی و غیرحزب اللهی، خودی و غیرخودی، خواص و عوام و نظایر اینها تقسیم می کند و به انحاء مختلف برای این گروه خوبان، انواع و اقسام رانتها و امتیازات در دستیابی به ثروت و قدرت و مقام و رسانه فراهم می کند، بر پایه فهمی عمری از حکومت دینی در حال ایجاد طبقه اشرافیت جدید است و عدالتخواهان برای جلوگیری از استحاله نظام اسلامی و بازگشتن به منطق مترقی پیامبر (ص) باید همچون علی (ع) در نظر و عمل علم مبارزه با این خوانش از حکومت دینی و بازگرداندن تعادل به فاصله نجومی میان قدرت عامه مردم و اشراف (در همه اشکال آن) را دستور کار اصلی خود قرار دهند.
♦️نکته جالب و اساسی اینجاست که بر پایه مفاهیم امروزی، عدالت علوی مفهومی ضد مفهوم امریکایی و متأسفانه شایع و غالب امنیت ملی است، چرا که درگفتمان امنیت ملی، امنیتِ حاکمیت و ثبات و تمامیت و وحدت ارضی و توانایی حاکمیت در سرکوب هر نوع مناقشه داخلی و خارجی، فوق همه ارزشها قرار می گیرد و حال آنکه علی (ع) با اقامه عدالت از قدرت مرکز کاست و بر قدرت پیرامون افزود و اقتدار خود را نه بر رضایت طبقه حاکمه از رانت فاسد بلکه بر رضایت عامه مردم از احقاق حق و عدالت استوار کرد و همین تغییر مرکزیت از دولت خوبان و خوب زادگانِ مستکبر، به عموم شهروندان با هر مسلک و مرام سیاسی و طبقه اقتصادی و نژاد و سابقه ای که بودند زمینه کودتای برخی صحابه و بنی امیه و شهادت حضرت را فراهم کرد. از منظر علی(ع) حکومت تنها ابزاری است برای اقامه عدالت و بدون آن هیچ ارزشی ندارد.
نظام انقلابی با دیالکتیک تکاملی انقلاب و حکومت، به جای این همانی حکومت و انقلاب
🔴چه بخواهیم و چه نخواهیم شکافی بزرگ میان «انقلاب» و «حکومت» وجود دارد که بار سنگین آن در ساختار جمهوری دوم بیش از همه بر دوش «رهبری» قرار گرفته است. درباره این شکاف بسیار می توان سخن گفت: اینکه میان آرمان و واقعیت، میان باید ها و هست ها، میان ایده انقلاب و ایده حاکمیت، میان چپ و راست، میان صیرورت و ایستادن، میان تکامل گرایی و ثبات طلبی، میان عدالت و امنیت، میان آزادی و سلطه، میان نقد و جزم، میان سیاسی بودن و انقیاد، میان اراده و تسلیم، میان امامت و قیمومیت، میان دموکراسی و اشرافیت چه شکاف عظیمی وجود دارد، اینکه تحول تاریخی این شکاف چگونه بوده و انکار آن به چه نتایجی در چهل سال اخیر انجامیده است.
🔴با این حال هیچ ذهن ساده لوحی نیست که این شکاف را ذاتی و غیرقابل ترمیم بداند. از قضا انکار کنندگان این شکافند که با دفاع از تز «این همانی حکومت و انقلاب» روز به روز ترمیم این شکاف را دشوارتر می کنند. آیا در رابطه با دفاع مقام معظم رهبری از وضعیت علمی و دانشگاهی کشور، این پرسش برای هر جوان آرمانگرای انقلابی دلسوز این نظام و کشور بوجود نیامد که چرا هزینه بقای این «دانشگاه ورشکسته» باید توسط رهبری و از جیب انقلاب اسلامی پرداخته شود؟ رهبری البته به دلیل همین نقش تعریف شده ی آن در ساختار جمهوری دوم چاره ای ندارد که به رفوی این شکافها و امیدوار نگه داشتن جامعه اقدام کند اما آیا این تنها شکل ممکن از مواجهه با مسائل در چارچوب یک نظام انقلابی است؟
♦️پیشنهاد من در این کانال، از بدو تأسیس دفاع از نظام انقلابی بر پایه «دیالکتیک انقلاب و حکومت» به جای تز مخرب «این همانی حکومت و انقلاب» است که به عقیده من بیشتر از همه توسط گروه های فاسد، بی خاصیت، محافظه کار و رانتخوار درون حاکمیت که استفاده انحصاری از نفت، تقدس، و امنیت را در اختیار خود گرفته اند ترویج و تثبیت می شود. دیالکتیک انقلاب و حکومت ایده ایست که نه تنها ما را از همه تناقضهای عارض شده بر نظام اسلامی در چهل سال اخیر نجات می دهد، بلکه مسیری تکاملی برای اصلاح و پیشرفت دائمی امور در یک «نظام انقلابی» را پیش پای ما می گشاید. به تدریج درباره مبانی و الگوهای یک نظام انقلابی بر پایه دیالکتیک انقلاب و حکومت به عنوان ساختاری پیشنهادی برای جمهوری سوم بیشتر خواهم نوشت.
🔴چه بخواهیم و چه نخواهیم شکافی بزرگ میان «انقلاب» و «حکومت» وجود دارد که بار سنگین آن در ساختار جمهوری دوم بیش از همه بر دوش «رهبری» قرار گرفته است. درباره این شکاف بسیار می توان سخن گفت: اینکه میان آرمان و واقعیت، میان باید ها و هست ها، میان ایده انقلاب و ایده حاکمیت، میان چپ و راست، میان صیرورت و ایستادن، میان تکامل گرایی و ثبات طلبی، میان عدالت و امنیت، میان آزادی و سلطه، میان نقد و جزم، میان سیاسی بودن و انقیاد، میان اراده و تسلیم، میان امامت و قیمومیت، میان دموکراسی و اشرافیت چه شکاف عظیمی وجود دارد، اینکه تحول تاریخی این شکاف چگونه بوده و انکار آن به چه نتایجی در چهل سال اخیر انجامیده است.
🔴با این حال هیچ ذهن ساده لوحی نیست که این شکاف را ذاتی و غیرقابل ترمیم بداند. از قضا انکار کنندگان این شکافند که با دفاع از تز «این همانی حکومت و انقلاب» روز به روز ترمیم این شکاف را دشوارتر می کنند. آیا در رابطه با دفاع مقام معظم رهبری از وضعیت علمی و دانشگاهی کشور، این پرسش برای هر جوان آرمانگرای انقلابی دلسوز این نظام و کشور بوجود نیامد که چرا هزینه بقای این «دانشگاه ورشکسته» باید توسط رهبری و از جیب انقلاب اسلامی پرداخته شود؟ رهبری البته به دلیل همین نقش تعریف شده ی آن در ساختار جمهوری دوم چاره ای ندارد که به رفوی این شکافها و امیدوار نگه داشتن جامعه اقدام کند اما آیا این تنها شکل ممکن از مواجهه با مسائل در چارچوب یک نظام انقلابی است؟
♦️پیشنهاد من در این کانال، از بدو تأسیس دفاع از نظام انقلابی بر پایه «دیالکتیک انقلاب و حکومت» به جای تز مخرب «این همانی حکومت و انقلاب» است که به عقیده من بیشتر از همه توسط گروه های فاسد، بی خاصیت، محافظه کار و رانتخوار درون حاکمیت که استفاده انحصاری از نفت، تقدس، و امنیت را در اختیار خود گرفته اند ترویج و تثبیت می شود. دیالکتیک انقلاب و حکومت ایده ایست که نه تنها ما را از همه تناقضهای عارض شده بر نظام اسلامی در چهل سال اخیر نجات می دهد، بلکه مسیری تکاملی برای اصلاح و پیشرفت دائمی امور در یک «نظام انقلابی» را پیش پای ما می گشاید. به تدریج درباره مبانی و الگوهای یک نظام انقلابی بر پایه دیالکتیک انقلاب و حکومت به عنوان ساختاری پیشنهادی برای جمهوری سوم بیشتر خواهم نوشت.
جوانان مؤمن حزب اللهی و چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام
🔴از ویژگیهای آشکار کوتوله های امنیتی، رانتخوار و مقدس نمایی که به نام انقلاب به قدرت رسیده اند و بعضا مصادر مهمی را در نظام اشغال کرده اند اینست که نخبگان، دانشگاهیان، جوانان خوشفکر و مجاهدین انقلابی را در جایگاه متکلمین و مبلغین توجیه کننده وضع موجود و کارمندانی برای بقا و تکنوکراتهایی برای تداوم ساختارهای از پیش تعیین شده میخواهند و نه در مقام منتقد، مصلح و انقلابی عاقلی که به آسیب شناسی چهل سال گذشته و ارزیابی و بازنگری در سیاستها می اندیشد و خود به بلوغ فکری و خوانشی مستقل در انقلاب و شیوه های پیشرفت آن دست یافته است.
🔴نتیجه چنین وضعی آشکارا تبدیل فرصت جوانان به تهدید و پدید آمدن نسلی از آقازادگان ترسو، متملق و ذی نفع، رانتخوار و دارای انحصار و بسط ید سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در ساختار قدرت کشور است که ترجیح می دهند به جای گوشزد کردن اشکالات اساسی ای که خود نیز در وجدان خود به آن گواهی می دهند، به مبلغ سطحی "عالی بودن اوضاع " و "ضرورت ادامه در ریل سابق با آخرین توان و بدون هیچگونه نیاز به تامل و بازنگری" تبدیل می شوند.
♦️ظهور طبقه مومن حزب اللهی اگر به این معنا باشد، قطعا نمادی از انحطاط و قهقرای نظام نسبت به نسل اول و دومی است که علی رغم همه اشکالات، حداقل بدون هیچ رانتی و با حریت و صداقت و مبارزه به تاسیس ساختارها و سیاستهای نظام اقدام کردند. این گذار از نسل آقایان به آقازادگانی است که با استعانت از استعاره سریال چرنوبیل، هنری خیانت بار جز چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام ندارند.
http://yon.ir/9PoF7
🔴از ویژگیهای آشکار کوتوله های امنیتی، رانتخوار و مقدس نمایی که به نام انقلاب به قدرت رسیده اند و بعضا مصادر مهمی را در نظام اشغال کرده اند اینست که نخبگان، دانشگاهیان، جوانان خوشفکر و مجاهدین انقلابی را در جایگاه متکلمین و مبلغین توجیه کننده وضع موجود و کارمندانی برای بقا و تکنوکراتهایی برای تداوم ساختارهای از پیش تعیین شده میخواهند و نه در مقام منتقد، مصلح و انقلابی عاقلی که به آسیب شناسی چهل سال گذشته و ارزیابی و بازنگری در سیاستها می اندیشد و خود به بلوغ فکری و خوانشی مستقل در انقلاب و شیوه های پیشرفت آن دست یافته است.
🔴نتیجه چنین وضعی آشکارا تبدیل فرصت جوانان به تهدید و پدید آمدن نسلی از آقازادگان ترسو، متملق و ذی نفع، رانتخوار و دارای انحصار و بسط ید سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در ساختار قدرت کشور است که ترجیح می دهند به جای گوشزد کردن اشکالات اساسی ای که خود نیز در وجدان خود به آن گواهی می دهند، به مبلغ سطحی "عالی بودن اوضاع " و "ضرورت ادامه در ریل سابق با آخرین توان و بدون هیچگونه نیاز به تامل و بازنگری" تبدیل می شوند.
♦️ظهور طبقه مومن حزب اللهی اگر به این معنا باشد، قطعا نمادی از انحطاط و قهقرای نظام نسبت به نسل اول و دومی است که علی رغم همه اشکالات، حداقل بدون هیچ رانتی و با حریت و صداقت و مبارزه به تاسیس ساختارها و سیاستهای نظام اقدام کردند. این گذار از نسل آقایان به آقازادگانی است که با استعانت از استعاره سریال چرنوبیل، هنری خیانت بار جز چرنوبیلیزه کردن مسائل نظام ندارند.
http://yon.ir/9PoF7
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش اول
🔴بحث درباره حجاب در ایران وضعی خسته کننده و فرسایشی به خود گرفته است و حوادثی مانند آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد، نشانه ای از آن است؛ نشانه ای از بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی در حل مسائل و تمایل به فروکاستِ امر سیاسی به امر هویتی و در نتیجه اردوکشی ها و کشاندن گسلها به داخل جامعه و خرج کردن از انرژی هویتی و مناسکی و مذهبی برای منحل کردن مسائل و به عقب راندن مخالفین. در این بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی تمام عیار، با تقسیم شدن جامعه به دو توده ی هویتی با شناسنامه های جعلی «غربگرا» و «اسلامگرا» کشور بیش از پیش به آستانه فروپاشی اجتماعی (که نسبت به فروپاشی سیاسی بسیار مخربتر است) نزدیک می شود.
🔻اما با مقاومت در برابر این سرخوردگی و امتناع گفتگو که از سوی تریبونهای رسمی از یکسو، و نیروهای اجتماعی ای که تنها به منافع طبقاتی خود می اندیشند از سوی دیگر، لازم است که محل مناقشه بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد. این تکرار و تذکر دوباره یک مناقشه قدیمی –که در جای خود لازم است- نیست بلکه هر نسلی لازم است که صورت بندی مستقل خویش را از مسائل قدیمی بدست آورد.
1⃣اصلیترین مسأله به زعم من تبیین این نکته است که حجاب اجباری از مقوله دین و شرع نیست که موافقان و مخالفان بتوانند با تمسک به موافقت یا مخالفت با شرع یا دین درباره آن سخن بگویند. منظور از امور شرعی اموری است که هر فرد مسلمان مستقل از دولت-شهری که در آن زندگی می کند، به نحوی اختیاری و با انتخاب عقلانی خویش با پیروی از رهبران، علما یا در اصطلاح شیعی مراجع تقلید خود در زندگی و مراودات اجتماعی خود پی می گیرد. اکراه در دین راه ندارد به این معنا که وارد شدن در قلمروی یک مذهب، بقای در آن و اجرای توصیه های آن امری کاملاً اختیاری است و در صورت ارتکاب اجباری از هیچ ارزش الهی و اخلاقی و دینی برخوردار نیست، هرچند ادیان به مرور به سنتها و آداب رسوخ یافته ای در امتها مبدل می شوند که شرعیات را به عادات فروکاسته و در واقع جوهر دینی آنرا می زداید. از این منظر حجاب بانوان سنتی دیرینه در ایران است که رشد و زوال آن از منطق پیچیده رشد و زوال سنتها (چه عادتی و چه اختیاری) پیروی کرده، می کند و خواهد کرد.
2⃣اما حجاب اجباری از مقوله قانون هم نیست، چرا که قانون میثاقی مدنی میان مردم است، حدودی است که مردم خود بر خود می پذیرند تا خواسته ها و آرمانها و نظم مطلوبشان تحقق یابد. در این تعریف مجرم کسی است که تعهد و میثاقی که قبلا پذیرفته زیرپا می گذارد و حال آنکه از مواهب آن همواره بهره مند شده است. طبعاً کسانی که این میثاق جمعی را نمی پذیرند نه شهروندان این نظام محسوب می شوند و نه در صورت تخطی مجرمند و حقوق و تعهدات این اقلیتها به طور جداگانه باید تعیین گردد. قانون اگر میثاق جمعی باشد، نمی تواند جامعه را به دو طبقه خودی و غیرخودی تقسیم کند، بلکه برعکس قانون آمده است که همگان در برابر آن برابر باشند. اگر قانونی به جای اقامه برابری به سلطه گروهی بر گروه دیگر بینجامد قطعاً از قانونیت خود خارج شده است.
3⃣سومین مقوله ای که حجاب اجباری به نظر نمی رسد از قسم آن باشد، مصلحت است که در ایران منظور از آن مصلحت نظام و دولت است که بارویکردی عرفی و فایده گرایانه بررسی می شود. مصلحت در برخورد با هر مسأله ای با سنجشی عینی و عمل گرایانه می پرسد که نسبت آن با حفظ نظام و اقتدار دولت مرکزی چیست و تیغ مصلحت آنقدر برنده هست که هر موضوعی را ولو مخالف شرع و قانون و ایدئولوژی برای حفظ نظام مباح و حتی مقدس کند، مشابه آنچه مرحوم هاشمی رفسنجانی در اوایل دهه هفتاد در رابطه با اقتصاد، سیاست خارجی و بازسازی پروژه نوسازی پهلوی انجام داد. با این حال با توجه به هزینه های زیاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که حجاب اجباری روی دست نظام گذاشته است و توفیقات اندکی که در مقیاس اجتماعی بدست آورده، به هیچ وجه نمی توان آنرا حداقل در انتهای دهه نود شمسی از مقوله مصلحت تلقی کرد.
ادامه 👇👇👇
📍بخش اول
🔴بحث درباره حجاب در ایران وضعی خسته کننده و فرسایشی به خود گرفته است و حوادثی مانند آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد، نشانه ای از آن است؛ نشانه ای از بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی در حل مسائل و تمایل به فروکاستِ امر سیاسی به امر هویتی و در نتیجه اردوکشی ها و کشاندن گسلها به داخل جامعه و خرج کردن از انرژی هویتی و مناسکی و مذهبی برای منحل کردن مسائل و به عقب راندن مخالفین. در این بن بست فکری و فرهنگی و سیاسی تمام عیار، با تقسیم شدن جامعه به دو توده ی هویتی با شناسنامه های جعلی «غربگرا» و «اسلامگرا» کشور بیش از پیش به آستانه فروپاشی اجتماعی (که نسبت به فروپاشی سیاسی بسیار مخربتر است) نزدیک می شود.
🔻اما با مقاومت در برابر این سرخوردگی و امتناع گفتگو که از سوی تریبونهای رسمی از یکسو، و نیروهای اجتماعی ای که تنها به منافع طبقاتی خود می اندیشند از سوی دیگر، لازم است که محل مناقشه بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد. این تکرار و تذکر دوباره یک مناقشه قدیمی –که در جای خود لازم است- نیست بلکه هر نسلی لازم است که صورت بندی مستقل خویش را از مسائل قدیمی بدست آورد.
1⃣اصلیترین مسأله به زعم من تبیین این نکته است که حجاب اجباری از مقوله دین و شرع نیست که موافقان و مخالفان بتوانند با تمسک به موافقت یا مخالفت با شرع یا دین درباره آن سخن بگویند. منظور از امور شرعی اموری است که هر فرد مسلمان مستقل از دولت-شهری که در آن زندگی می کند، به نحوی اختیاری و با انتخاب عقلانی خویش با پیروی از رهبران، علما یا در اصطلاح شیعی مراجع تقلید خود در زندگی و مراودات اجتماعی خود پی می گیرد. اکراه در دین راه ندارد به این معنا که وارد شدن در قلمروی یک مذهب، بقای در آن و اجرای توصیه های آن امری کاملاً اختیاری است و در صورت ارتکاب اجباری از هیچ ارزش الهی و اخلاقی و دینی برخوردار نیست، هرچند ادیان به مرور به سنتها و آداب رسوخ یافته ای در امتها مبدل می شوند که شرعیات را به عادات فروکاسته و در واقع جوهر دینی آنرا می زداید. از این منظر حجاب بانوان سنتی دیرینه در ایران است که رشد و زوال آن از منطق پیچیده رشد و زوال سنتها (چه عادتی و چه اختیاری) پیروی کرده، می کند و خواهد کرد.
2⃣اما حجاب اجباری از مقوله قانون هم نیست، چرا که قانون میثاقی مدنی میان مردم است، حدودی است که مردم خود بر خود می پذیرند تا خواسته ها و آرمانها و نظم مطلوبشان تحقق یابد. در این تعریف مجرم کسی است که تعهد و میثاقی که قبلا پذیرفته زیرپا می گذارد و حال آنکه از مواهب آن همواره بهره مند شده است. طبعاً کسانی که این میثاق جمعی را نمی پذیرند نه شهروندان این نظام محسوب می شوند و نه در صورت تخطی مجرمند و حقوق و تعهدات این اقلیتها به طور جداگانه باید تعیین گردد. قانون اگر میثاق جمعی باشد، نمی تواند جامعه را به دو طبقه خودی و غیرخودی تقسیم کند، بلکه برعکس قانون آمده است که همگان در برابر آن برابر باشند. اگر قانونی به جای اقامه برابری به سلطه گروهی بر گروه دیگر بینجامد قطعاً از قانونیت خود خارج شده است.
3⃣سومین مقوله ای که حجاب اجباری به نظر نمی رسد از قسم آن باشد، مصلحت است که در ایران منظور از آن مصلحت نظام و دولت است که بارویکردی عرفی و فایده گرایانه بررسی می شود. مصلحت در برخورد با هر مسأله ای با سنجشی عینی و عمل گرایانه می پرسد که نسبت آن با حفظ نظام و اقتدار دولت مرکزی چیست و تیغ مصلحت آنقدر برنده هست که هر موضوعی را ولو مخالف شرع و قانون و ایدئولوژی برای حفظ نظام مباح و حتی مقدس کند، مشابه آنچه مرحوم هاشمی رفسنجانی در اوایل دهه هفتاد در رابطه با اقتصاد، سیاست خارجی و بازسازی پروژه نوسازی پهلوی انجام داد. با این حال با توجه به هزینه های زیاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که حجاب اجباری روی دست نظام گذاشته است و توفیقات اندکی که در مقیاس اجتماعی بدست آورده، به هیچ وجه نمی توان آنرا حداقل در انتهای دهه نود شمسی از مقوله مصلحت تلقی کرد.
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش دوم
4⃣با توجه به پیچیدگی جامعه شناسی نظام سیاسی در ایران، به نظر می رسد حجاب اجباری بیشتر از سه مقوله ی دیگر باشد. یک مقوله هویت است، یعنی حجاب در زمره چیزی مثل زبان فارسی یا نشانه ای بر مسلمانی یا پرچم ملی در نظر گرفته می شود و مخالفت با آن زیر سؤال بردن هویت جمعی دانسته می شود. به همین معنا زمانی که مسلمانان با مسیحیان در جنگهای صلیبی یا شیعیان صفوی با سنیان عثمانی می ستیزند، بنیاد این مناقشه بر سیاسی شدنِ هویت استوار است. بر همین قیاس آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد و دامن زدن برخی گروه ها و رسانه های رسمی به نزاع «باحجاب-بی حجاب» در جامعه، این ذهنیت را بوجود می آورد که حجاب اجباری در ایران به نوعی «سیاست حیثیتی» برای بخشی از جامعه مبدل شده است.
5⃣از یک جهت دیگر با توجه به تلقی وسیعی که از بعد از کودتای ۲۸ مرداد در ایران از «امنیت ملی» شگل گرفت، به نظر می رسد که حجاب نیز در زمره مقولات امنیتی تلقی می شود. خاستگاه بسیاری از سیاستها در ایران نهایتاً به بنیادهایی چون امنیت غذایی، امنیت اقتصادی، امنیت اخلاقی، امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی بازمی گردد که همگی شعب مختلفی از امنیت ملّی تلقی می شوند و به موجب آن هر اقدامی در هر حوزه ای ساختار رسمی دولت-ملت مرکزی را به چالش بکشد از مقولات امنیتی محسوب می شود. به این معنا همانطور که باحجابی دانشجویان دانشگاه تهران در سال ۵۶ در گزارشهای ساواک منعکس می شود، تمایل به بی حجابی دانشجویان هم بعنوان مسأله ای امنیتی بررسی می شود.
6⃣ششمین مقوله که به زعم نگارنده حجاب اجباری امروز از سوی برخی در چارچوب آن صورت بندی می شود، رویکردی است که معمولاً با رویکرد دینی (مقوله اول) خلط می شود و می توان آنرا «بنیادگرایی» نامید. بنیادگرایی را در یک معنای وسیع می توان «دیکتاتوری حقیقت استعلایی» نامید و تحقق آن منوط به ایجاد یک دولت مدرن با امکانات وسیع مهندسی اجتماعی و رشد علوم اجتماعی، علوم روانشناختی، تسلط کامل بر اقتصاد، نوسازی ارتش فوق اجتماعی، گسترش بوروکراسی، ابزارهای برنامه ریزی و تبلیغات و تأمین منابع اقتصادی لایتناهی و غیرمالیاتی مانند نفت است و به ندرت بتوان مشابهی برای آن در دوران پیشامدرن جستجو کرد، هرچند به لحاظ تئوریک ریشه های آن تا افلاطون قابل ردگیری است. بنیادگرایی حقانیت تام خود را بر یک ایدئولوژی استوار می کند که آن نیز به نوبه خود جزمیت خود را از یک دستگاه فلسفی، مذهبی یا علمیِ سنتی یا مدرن و فرآوری آن به صورت یک ایدئولوژی بسته و غایی اخذ می کند. رضا پهلوی پایه گذار چنین شکلی از دولت در ایران است، و پسر او نیز با انقلاب شاه و مردم قدم در همان مسیر گذاشت، هرچند الگوی بنیادگرایی مدرن پیش از آن در شوروی وآلمان نیز تحقق یافته بود.
♦️بحث درباره حجاب اجباری تنها بر پایه فلسفه سیاسی بلوغ یافته ای ممکن است که قادر باشد وجوه شش گانه فوق را در تحلیل خود متمایز، و موضع خویش را در قبال هریک از این وجوه بویژه در نسبت با تحولات تاریخی ایران تصریح کند. در غیراینصورت منازعه ی فرسایشی کنونی مانند بسیاری از مسائل لاینحل دیگر، کشور را تا آستانه فروپاشی اجتماعی و خشونت افسارگسیخته پیش خواهد برد.
حجاب اجباری از چه مقوله ایست: شرع/ قانون/ مصلحت/ هویت/ امنیت یا بنیادگرایی؟
📍بخش دوم
4⃣با توجه به پیچیدگی جامعه شناسی نظام سیاسی در ایران، به نظر می رسد حجاب اجباری بیشتر از سه مقوله ی دیگر باشد. یک مقوله هویت است، یعنی حجاب در زمره چیزی مثل زبان فارسی یا نشانه ای بر مسلمانی یا پرچم ملی در نظر گرفته می شود و مخالفت با آن زیر سؤال بردن هویت جمعی دانسته می شود. به همین معنا زمانی که مسلمانان با مسیحیان در جنگهای صلیبی یا شیعیان صفوی با سنیان عثمانی می ستیزند، بنیاد این مناقشه بر سیاسی شدنِ هویت استوار است. بر همین قیاس آنچه در ماجرای تحریم اسنپ رخ داد و دامن زدن برخی گروه ها و رسانه های رسمی به نزاع «باحجاب-بی حجاب» در جامعه، این ذهنیت را بوجود می آورد که حجاب اجباری در ایران به نوعی «سیاست حیثیتی» برای بخشی از جامعه مبدل شده است.
5⃣از یک جهت دیگر با توجه به تلقی وسیعی که از بعد از کودتای ۲۸ مرداد در ایران از «امنیت ملی» شگل گرفت، به نظر می رسد که حجاب نیز در زمره مقولات امنیتی تلقی می شود. خاستگاه بسیاری از سیاستها در ایران نهایتاً به بنیادهایی چون امنیت غذایی، امنیت اقتصادی، امنیت اخلاقی، امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی بازمی گردد که همگی شعب مختلفی از امنیت ملّی تلقی می شوند و به موجب آن هر اقدامی در هر حوزه ای ساختار رسمی دولت-ملت مرکزی را به چالش بکشد از مقولات امنیتی محسوب می شود. به این معنا همانطور که باحجابی دانشجویان دانشگاه تهران در سال ۵۶ در گزارشهای ساواک منعکس می شود، تمایل به بی حجابی دانشجویان هم بعنوان مسأله ای امنیتی بررسی می شود.
6⃣ششمین مقوله که به زعم نگارنده حجاب اجباری امروز از سوی برخی در چارچوب آن صورت بندی می شود، رویکردی است که معمولاً با رویکرد دینی (مقوله اول) خلط می شود و می توان آنرا «بنیادگرایی» نامید. بنیادگرایی را در یک معنای وسیع می توان «دیکتاتوری حقیقت استعلایی» نامید و تحقق آن منوط به ایجاد یک دولت مدرن با امکانات وسیع مهندسی اجتماعی و رشد علوم اجتماعی، علوم روانشناختی، تسلط کامل بر اقتصاد، نوسازی ارتش فوق اجتماعی، گسترش بوروکراسی، ابزارهای برنامه ریزی و تبلیغات و تأمین منابع اقتصادی لایتناهی و غیرمالیاتی مانند نفت است و به ندرت بتوان مشابهی برای آن در دوران پیشامدرن جستجو کرد، هرچند به لحاظ تئوریک ریشه های آن تا افلاطون قابل ردگیری است. بنیادگرایی حقانیت تام خود را بر یک ایدئولوژی استوار می کند که آن نیز به نوبه خود جزمیت خود را از یک دستگاه فلسفی، مذهبی یا علمیِ سنتی یا مدرن و فرآوری آن به صورت یک ایدئولوژی بسته و غایی اخذ می کند. رضا پهلوی پایه گذار چنین شکلی از دولت در ایران است، و پسر او نیز با انقلاب شاه و مردم قدم در همان مسیر گذاشت، هرچند الگوی بنیادگرایی مدرن پیش از آن در شوروی وآلمان نیز تحقق یافته بود.
♦️بحث درباره حجاب اجباری تنها بر پایه فلسفه سیاسی بلوغ یافته ای ممکن است که قادر باشد وجوه شش گانه فوق را در تحلیل خود متمایز، و موضع خویش را در قبال هریک از این وجوه بویژه در نسبت با تحولات تاریخی ایران تصریح کند. در غیراینصورت منازعه ی فرسایشی کنونی مانند بسیاری از مسائل لاینحل دیگر، کشور را تا آستانه فروپاشی اجتماعی و خشونت افسارگسیخته پیش خواهد برد.
Forwarded from عدالتخانه
📌نامه جمعی از عدالتخواهان در خصوص قتل علیرضا شیرمحمدعلی
متن نامه:
یا من هو قائم بالقسط
جناب آقای رئیسی ریاست قوه قضائیه
🔘 متاسفانه در 20 خرداد 1398 خبر قتل فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه، خاطره تلخ قربانیان زندان کهریزک را در ذهن جامعه ایرانی زنده کرد. به راستی چه شده است که با اثبات قصور عوامل قضایی در وقوع جنایت کهریزک پس از یک دهه مجددا می بایست شاهد جنایتی از همان جنس و این بار در زندان فشافویه باشیم؟
🔘 چه زمانی قرار است دستگاه قضایی به رویه های ناعادلانه دادرسی بویژه در حوزه جرایم سیاسی پایان دهد و تا چه هنگام می بایست شاهد شنیدن اخبار پرپر شدن جوانان منتقد با اتهام های فاقد وجاهت شرعی و اخلاقی در زندان های کشور باشیم؟
مگر حفظ جان زندانیان از وظایف سازمان زندان ها و دستگاه قضایی نیست؟
🔘 مگر قرار نبود اگر خلخال از پای زن یهودی-که در سایه نظام اسلامی است- باز کردند از غصه ی آن جان دهیم؟ اینک ما را چه شده است که جوان مردم در زندان های جمهوری اسلامی کشته می شود و صدایی از کسی در نمی آید؟
🔘 آنچه از گزارش های منتشر شده برمی آید این است که جوان مقتول می بایست طبق قانون تفکیک جرائم، به زندانی غیر از فشافویه که محل نگاهداری مجرمین خطرناک است، منتقل می شده و نامبرده برای رسیدن به این خواسته بحق اولیه، دست به اعتصاب غذا نیز زده اما نتیجه ای نگرفته است.
🔴 پرسش روشن ما از جنابعالی این است که :
🔘 چرا اصل تفکیک جرائم در حق علیرضا شیرمحمد علی رعایت نشده؟ آیا این برای تحمیل فشار بیشتر به شخص زندانی نبوده است؟ مواردی که گاه و بیگاه از این رویه منتشر می شود، آیا رعایت این اصل منوط به سلیقه قاضی است؟
🔘 دوم و مهمتر اینکه چرا باید شرایط بر شخص چنان سخت شود و گوش مسئولین قضایی چنان سنگین گردد، که یک زندانی برای رساندن فریادش ناچار شود زندگانی خود را با اعتصاب غذا به خطر بیفکند؟ و باز هم نتیجه ای حاصل نکند تا عاقبت به قتل برسد!
🔘 چرا باید عناوین جرائم سیاسی و امنیتی از قبیل «توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی»، «تشویش اذهان عمومی»، «تبلیغ علیه نظام » و... که از حیث موضوعی بسیار سیال و قابل تطبیق بر هر فعل و گفتار عدالتخواهانه است به ابزاری در دست ضابطین قضایی تبدیل شده تا زمینه اصلاح روندهای ناعادلانه حکمرانی در کشور از بین برود؟ مگر خداوند در آیه «لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» جواز بلند کردن صدا به زشتی علیه ظلم و ظالم را نمی دهد؟ ظاهرا با منطق موجود، اولین مجرم سیاسی و امنیتی خود خداوند است که این جواز را صادر کرده است.!!!!!
🔴 لذا با توجه به موارد یاد شده و موارد متعدد دیگر که از وضعیت نابهنجار زندان ها بخصوص فشافویه در فضای اجتماعی منتشر شده است، امضا کنندگان این نامه درخواست داریم که:
1️⃣ مسببان این ماجرا، هرچه سریعتر شناسایی و مورد تعقیب قضایی قرار گیرند
2️⃣ امکانی فراهم گردد که امضا کنندگان این نامه، به عنوان افراد مستقل رسانه ای، با توجه به وضعیت نگران کننده موجود، از زندان ها بازدید کرده و نتیجه آن را به اطلاع عموم مردم برسانند.
3️⃣ کمیته ای از نمایندگان گذشته و حال حاضر مردم، چهره های عدالتخواه، فعالین رسانه ای و حقوق بشر جهت بازرسی و رسیدگی به ابهامات موجود تشکیل شود.
4️⃣ این موضوع بر همگان مبرهن است که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دارای بندهای اختصاصی در زندان ها می باشند که متاسفانه طبق شنیده ها بسیاری از این رویدادهای تأسف بار در بندهای همین دو نهاد به وقوع می پیوندد.از شما درخواست داریم ضمن محدود نمودن اختیارات این دو نهاد در امر مدیریت و سازماندهی زندان ها، بر عملکرد این دو سازمان(نوع برخورد با زندانیان و نحوه بازجویی ها و ...) نظارت مضاعف نمایید؛ همچنین امضا کنندگان این نامه درخواست بازدید و نظارت میدانی از بندهای تحت مدیریت این دو نهاد امنیتی را نيز دارند.
⭕️سیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ⭕️
⚫️جمعی از فعالین عدالتخواه، رسانه ای، دانشجویی و سیاسی:
سلمان كديور-دبیر اسبق جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمدجواد معتمدی نژاد-دبیر سابق جنبش عدالتخواه دانشجویی
حجت الاسلام سيد مصطفي موسوي-عضو هیات موسس جنبش عدالتخواه دانشجویی
ياشار سلطاني-مسئول سایت معماری نیوز
منصور نظري-شاعر عدالتخواه
ياسر عرب-کارگردان، مستند ساز و فعال عدالتخواه
مجتبي احمدي-فعال عدالتخواه
هادي مسعودي-عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
مصطفي پورخسرواني-مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
صادق پورهاشمي-مسئول سابق کمیته عدالت قضایی جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمد صادق طاهري-عضو سابق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
🔹قسمت اول اسامی|ادامه دارد....
@adalat_khaneh
متن نامه:
یا من هو قائم بالقسط
جناب آقای رئیسی ریاست قوه قضائیه
🔘 متاسفانه در 20 خرداد 1398 خبر قتل فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه، خاطره تلخ قربانیان زندان کهریزک را در ذهن جامعه ایرانی زنده کرد. به راستی چه شده است که با اثبات قصور عوامل قضایی در وقوع جنایت کهریزک پس از یک دهه مجددا می بایست شاهد جنایتی از همان جنس و این بار در زندان فشافویه باشیم؟
🔘 چه زمانی قرار است دستگاه قضایی به رویه های ناعادلانه دادرسی بویژه در حوزه جرایم سیاسی پایان دهد و تا چه هنگام می بایست شاهد شنیدن اخبار پرپر شدن جوانان منتقد با اتهام های فاقد وجاهت شرعی و اخلاقی در زندان های کشور باشیم؟
مگر حفظ جان زندانیان از وظایف سازمان زندان ها و دستگاه قضایی نیست؟
🔘 مگر قرار نبود اگر خلخال از پای زن یهودی-که در سایه نظام اسلامی است- باز کردند از غصه ی آن جان دهیم؟ اینک ما را چه شده است که جوان مردم در زندان های جمهوری اسلامی کشته می شود و صدایی از کسی در نمی آید؟
🔘 آنچه از گزارش های منتشر شده برمی آید این است که جوان مقتول می بایست طبق قانون تفکیک جرائم، به زندانی غیر از فشافویه که محل نگاهداری مجرمین خطرناک است، منتقل می شده و نامبرده برای رسیدن به این خواسته بحق اولیه، دست به اعتصاب غذا نیز زده اما نتیجه ای نگرفته است.
🔴 پرسش روشن ما از جنابعالی این است که :
🔘 چرا اصل تفکیک جرائم در حق علیرضا شیرمحمد علی رعایت نشده؟ آیا این برای تحمیل فشار بیشتر به شخص زندانی نبوده است؟ مواردی که گاه و بیگاه از این رویه منتشر می شود، آیا رعایت این اصل منوط به سلیقه قاضی است؟
🔘 دوم و مهمتر اینکه چرا باید شرایط بر شخص چنان سخت شود و گوش مسئولین قضایی چنان سنگین گردد، که یک زندانی برای رساندن فریادش ناچار شود زندگانی خود را با اعتصاب غذا به خطر بیفکند؟ و باز هم نتیجه ای حاصل نکند تا عاقبت به قتل برسد!
🔘 چرا باید عناوین جرائم سیاسی و امنیتی از قبیل «توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی»، «تشویش اذهان عمومی»، «تبلیغ علیه نظام » و... که از حیث موضوعی بسیار سیال و قابل تطبیق بر هر فعل و گفتار عدالتخواهانه است به ابزاری در دست ضابطین قضایی تبدیل شده تا زمینه اصلاح روندهای ناعادلانه حکمرانی در کشور از بین برود؟ مگر خداوند در آیه «لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» جواز بلند کردن صدا به زشتی علیه ظلم و ظالم را نمی دهد؟ ظاهرا با منطق موجود، اولین مجرم سیاسی و امنیتی خود خداوند است که این جواز را صادر کرده است.!!!!!
🔴 لذا با توجه به موارد یاد شده و موارد متعدد دیگر که از وضعیت نابهنجار زندان ها بخصوص فشافویه در فضای اجتماعی منتشر شده است، امضا کنندگان این نامه درخواست داریم که:
1️⃣ مسببان این ماجرا، هرچه سریعتر شناسایی و مورد تعقیب قضایی قرار گیرند
2️⃣ امکانی فراهم گردد که امضا کنندگان این نامه، به عنوان افراد مستقل رسانه ای، با توجه به وضعیت نگران کننده موجود، از زندان ها بازدید کرده و نتیجه آن را به اطلاع عموم مردم برسانند.
3️⃣ کمیته ای از نمایندگان گذشته و حال حاضر مردم، چهره های عدالتخواه، فعالین رسانه ای و حقوق بشر جهت بازرسی و رسیدگی به ابهامات موجود تشکیل شود.
4️⃣ این موضوع بر همگان مبرهن است که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات دارای بندهای اختصاصی در زندان ها می باشند که متاسفانه طبق شنیده ها بسیاری از این رویدادهای تأسف بار در بندهای همین دو نهاد به وقوع می پیوندد.از شما درخواست داریم ضمن محدود نمودن اختیارات این دو نهاد در امر مدیریت و سازماندهی زندان ها، بر عملکرد این دو سازمان(نوع برخورد با زندانیان و نحوه بازجویی ها و ...) نظارت مضاعف نمایید؛ همچنین امضا کنندگان این نامه درخواست بازدید و نظارت میدانی از بندهای تحت مدیریت این دو نهاد امنیتی را نيز دارند.
⭕️سیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ⭕️
⚫️جمعی از فعالین عدالتخواه، رسانه ای، دانشجویی و سیاسی:
سلمان كديور-دبیر اسبق جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمدجواد معتمدی نژاد-دبیر سابق جنبش عدالتخواه دانشجویی
حجت الاسلام سيد مصطفي موسوي-عضو هیات موسس جنبش عدالتخواه دانشجویی
ياشار سلطاني-مسئول سایت معماری نیوز
منصور نظري-شاعر عدالتخواه
ياسر عرب-کارگردان، مستند ساز و فعال عدالتخواه
مجتبي احمدي-فعال عدالتخواه
هادي مسعودي-عضو اسبق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
مصطفي پورخسرواني-مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
صادق پورهاشمي-مسئول سابق کمیته عدالت قضایی جنبش عدالتخواه دانشجویی
محمد صادق طاهري-عضو سابق شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی
🔹قسمت اول اسامی|ادامه دارد....
@adalat_khaneh
بازگشت به اسلام سیاسی شریعتی، تجدید روح انقلاب ۵۷
(در گفتگو با آیدین ابراهیمی)
🔴من از یک سابقه اسلامیستی وارد این بحث شدهام و فکر میکنم که ما امروز در نقطهای قرار گرفتهایم که روح انقلاب گم شده است. ما در وضعیتی هستیم که دو گفتمان رسمی اصلاحطلبی و اصولگرایی یا رفرمیسم و اسلامیسم رسمی ما به شکست رسیدهاند و در شرایط فعلی از این میتوانیم صحبت کنیم که به زعم من آن روحی که پخش شده بود را دوباره جمع کنیم و بازگشتی به شریعتی داشته باشیم. اکنون به لحاظ جامعهشناختی، اقتصاد سیاسی و شرایط فرهنگی ما در وضعیتی است که میتوانیم از بازگشت به شریعتی سخن بگوئیم و وقت آن رسیده که عدهای مانند من از اسلامیسم رسمی به سمت شریعتی منشعب شوند و عدهای هم از سمت اصلاحطلبی به سمت شریعتی بیایند. حتی عدهای از روحانیون از دستگاههای فقه سنتی و فقه حکومتی که در این چند دهه ایجاد شده میتوانند منشعب شوند و به این جریان بپیوندند و ما یک بار دیگر خط فکریای که شریعتی در آن قرار میگیرد را از سر بگیریم.
🔻به نظر شما هسته سخت اندیشه شریعتی چیست؟
🔴 از نظر من هسته سخت و اصل پروژه شریعتی اسلام سیاسی است. البته شنیدهام که بعضی از اعضای خانواده شریعتی از اسلام اجتماعی صحبت میکنند. به نظرم اسلام اجتماعی پروژه دیگری بود و شریعتی منتقد آن پروژه محسوب میشد. یکی از مسائل ما در این چهار دهه از چه سوی موافقان و چه از سوی مخالفان نظام حاکم این است که امر سیاسی را به دولت تقلیل میدهند.
🔻ابراهیمی: به نظر من وقتی ما نقطه ورود را اسلام سیاسی قرار میدهیم اشکالی پیش میآید. سیاستورزی شریعتی مبتنی بر اصلاح کنشهای دینی ایرانیان بوده است.در سنت نوزایی و دینپیرایی آن چه اهمیت دارد زیست و حیات جمعی است. تا وقتی زیست و حیات جمعی اصلاح نشود فرم حکومت و مدل سیاسی هر چه میخواهد باشد، نوع مناسبات میان مردم خود به خود قدرت را به سمتی هدایت میکند که چندان مطلوب نخواهد بود.
من در این مورد خودم را در مقام دفاع از رویکرد نوشریعتی میدانم. از این نظر کمی باید دقت کرد. چرا که ورود از منظر اسلام سیاسی به تفکر شریعتی او را تبدیل به یک ایدئولوگ محض میکند.
🔴بادامچی: ببینید ما از امر سیاسی در اسلام سیاسی دو خوانش داریم. خوانشی که دموکراتیک است و به حوزه عمومی و پراکسیس اعتقاد دارد و خوانشی دیگر که به سازمان اعتقاد دارد. سازمان و تشکیلات. سازمان و تشکیلات قرائتی است که مجاهدین خلق آن را دنبال میکند و بعد از انقلاب هم میبینیم که به عنوان نمونه حزب جمهوری اسلامی بر آن تاکید فراوانی دارد.
🔴اینجا نکته این است که ما این دو خوانش را یکی گرفتهایم و به این تمایز توجه نداشتهایم. ایدئولوژی در نگاه اول که جنبه مدنی دارد به معنای یک آگاهی و خرد سیاسی است ولی سازمان ایدئولوژی را به یک ابزار تبدیل میکند. این حرفی است که سروش میزند. اشتباه سروش اینجاست که تمایز بین خوانش مدنی با خوانش سازمانی را در نظر نمیگیرد و ایدئولوژی را به طور کلی رد میکند. ما دو شکل از ایدئولوژی داریم ولی نتوانستهایم تمایز میان این دو شکل را نشان دهیم و نتیجه این شده است که عدهای از ایدئولوژیزدایی حرف زدهاند و عدهای هم از شکل سازمانی ایدئولوژی. در اثر این عدم تمایز است که از اساس پراکسیس از دست میرود. سازمان از اساس پراکسیس ندارد. بر مبنای خطمشی خود عمل میکند و امر سیاسی را به جنگی تقلیل میدهد که هابز آن را امر طبیعی مینامد. یعنی خشونت. از سازمان خشونت زاده میشود و اینها خطرناک هستند. از اساس نگاه حزب و سازمانی ما تحت تاثیر گفتمانی است که در شوروی ساخته میشود و به سرعت هم وارد کنش نظامی میشوند و کنش مدنی و پراکسیس فراموش میشود. دقیقاً از لحظهای که کنشگر سازمانی زره خود را به تن میکند تبدیل به یک ماشین نظامی میشود و این ماشین نظامی نه معنای ایدئولوژی را میداند، نه معنای پراکسیس را، نه معنای سنت را و نه معنای اتوپیا را.
♦️ما چیزهای زیادی را از دست دادهایم. ایدئولوژی را از دست دادهایم و آرمانشهر را هم از دست دادهایم. عناصر اصلی تفکر شریعتی هم مفقود شدهاند. عمل سیاسی مفقود شده است، خرد سیاسی مفقود شده است، ایدئولوژی به مثابه آگاهی از بین رفته است، آرمانشهرگرایی و سنتمندی هم از بین رفته است. شریعتی سنتی نبود ولی معتقد بود که فرد نمیتواند ریشه در سنت نداشته باشد. ما در حال حاضر بیریشه شدهایم. بیسنت شدهایم و ارتباطمان با قرون میانه و صدر اسلام و... قطع شده است. جنبه دیگر بحث که آن هم مفقود شده است، جنبه الهیاتی موضوع است. به این معنا که پروژه سیاسی باید تکلیف خود را با امر سعادت، امر دین و مقولات معنوی مشخص کند. ما در حال حاضر آن شکلی از دین که میتواند الهیات رهاییبخش باشد را نداریم. بنابراین معتقدم هیچ کدام از عناصر گفتار شریعتی دیگر وجود ندارد.
http://yon.ir/jxpKO
(در گفتگو با آیدین ابراهیمی)
🔴من از یک سابقه اسلامیستی وارد این بحث شدهام و فکر میکنم که ما امروز در نقطهای قرار گرفتهایم که روح انقلاب گم شده است. ما در وضعیتی هستیم که دو گفتمان رسمی اصلاحطلبی و اصولگرایی یا رفرمیسم و اسلامیسم رسمی ما به شکست رسیدهاند و در شرایط فعلی از این میتوانیم صحبت کنیم که به زعم من آن روحی که پخش شده بود را دوباره جمع کنیم و بازگشتی به شریعتی داشته باشیم. اکنون به لحاظ جامعهشناختی، اقتصاد سیاسی و شرایط فرهنگی ما در وضعیتی است که میتوانیم از بازگشت به شریعتی سخن بگوئیم و وقت آن رسیده که عدهای مانند من از اسلامیسم رسمی به سمت شریعتی منشعب شوند و عدهای هم از سمت اصلاحطلبی به سمت شریعتی بیایند. حتی عدهای از روحانیون از دستگاههای فقه سنتی و فقه حکومتی که در این چند دهه ایجاد شده میتوانند منشعب شوند و به این جریان بپیوندند و ما یک بار دیگر خط فکریای که شریعتی در آن قرار میگیرد را از سر بگیریم.
🔻به نظر شما هسته سخت اندیشه شریعتی چیست؟
🔴 از نظر من هسته سخت و اصل پروژه شریعتی اسلام سیاسی است. البته شنیدهام که بعضی از اعضای خانواده شریعتی از اسلام اجتماعی صحبت میکنند. به نظرم اسلام اجتماعی پروژه دیگری بود و شریعتی منتقد آن پروژه محسوب میشد. یکی از مسائل ما در این چهار دهه از چه سوی موافقان و چه از سوی مخالفان نظام حاکم این است که امر سیاسی را به دولت تقلیل میدهند.
🔻ابراهیمی: به نظر من وقتی ما نقطه ورود را اسلام سیاسی قرار میدهیم اشکالی پیش میآید. سیاستورزی شریعتی مبتنی بر اصلاح کنشهای دینی ایرانیان بوده است.در سنت نوزایی و دینپیرایی آن چه اهمیت دارد زیست و حیات جمعی است. تا وقتی زیست و حیات جمعی اصلاح نشود فرم حکومت و مدل سیاسی هر چه میخواهد باشد، نوع مناسبات میان مردم خود به خود قدرت را به سمتی هدایت میکند که چندان مطلوب نخواهد بود.
من در این مورد خودم را در مقام دفاع از رویکرد نوشریعتی میدانم. از این نظر کمی باید دقت کرد. چرا که ورود از منظر اسلام سیاسی به تفکر شریعتی او را تبدیل به یک ایدئولوگ محض میکند.
🔴بادامچی: ببینید ما از امر سیاسی در اسلام سیاسی دو خوانش داریم. خوانشی که دموکراتیک است و به حوزه عمومی و پراکسیس اعتقاد دارد و خوانشی دیگر که به سازمان اعتقاد دارد. سازمان و تشکیلات. سازمان و تشکیلات قرائتی است که مجاهدین خلق آن را دنبال میکند و بعد از انقلاب هم میبینیم که به عنوان نمونه حزب جمهوری اسلامی بر آن تاکید فراوانی دارد.
🔴اینجا نکته این است که ما این دو خوانش را یکی گرفتهایم و به این تمایز توجه نداشتهایم. ایدئولوژی در نگاه اول که جنبه مدنی دارد به معنای یک آگاهی و خرد سیاسی است ولی سازمان ایدئولوژی را به یک ابزار تبدیل میکند. این حرفی است که سروش میزند. اشتباه سروش اینجاست که تمایز بین خوانش مدنی با خوانش سازمانی را در نظر نمیگیرد و ایدئولوژی را به طور کلی رد میکند. ما دو شکل از ایدئولوژی داریم ولی نتوانستهایم تمایز میان این دو شکل را نشان دهیم و نتیجه این شده است که عدهای از ایدئولوژیزدایی حرف زدهاند و عدهای هم از شکل سازمانی ایدئولوژی. در اثر این عدم تمایز است که از اساس پراکسیس از دست میرود. سازمان از اساس پراکسیس ندارد. بر مبنای خطمشی خود عمل میکند و امر سیاسی را به جنگی تقلیل میدهد که هابز آن را امر طبیعی مینامد. یعنی خشونت. از سازمان خشونت زاده میشود و اینها خطرناک هستند. از اساس نگاه حزب و سازمانی ما تحت تاثیر گفتمانی است که در شوروی ساخته میشود و به سرعت هم وارد کنش نظامی میشوند و کنش مدنی و پراکسیس فراموش میشود. دقیقاً از لحظهای که کنشگر سازمانی زره خود را به تن میکند تبدیل به یک ماشین نظامی میشود و این ماشین نظامی نه معنای ایدئولوژی را میداند، نه معنای پراکسیس را، نه معنای سنت را و نه معنای اتوپیا را.
♦️ما چیزهای زیادی را از دست دادهایم. ایدئولوژی را از دست دادهایم و آرمانشهر را هم از دست دادهایم. عناصر اصلی تفکر شریعتی هم مفقود شدهاند. عمل سیاسی مفقود شده است، خرد سیاسی مفقود شده است، ایدئولوژی به مثابه آگاهی از بین رفته است، آرمانشهرگرایی و سنتمندی هم از بین رفته است. شریعتی سنتی نبود ولی معتقد بود که فرد نمیتواند ریشه در سنت نداشته باشد. ما در حال حاضر بیریشه شدهایم. بیسنت شدهایم و ارتباطمان با قرون میانه و صدر اسلام و... قطع شده است. جنبه دیگر بحث که آن هم مفقود شده است، جنبه الهیاتی موضوع است. به این معنا که پروژه سیاسی باید تکلیف خود را با امر سعادت، امر دین و مقولات معنوی مشخص کند. ما در حال حاضر آن شکلی از دین که میتواند الهیات رهاییبخش باشد را نداریم. بنابراین معتقدم هیچ کدام از عناصر گفتار شریعتی دیگر وجود ندارد.
http://yon.ir/jxpKO
آیا راهی به فراسوی دوگانه «جنگ و سازش» وجود دارد؟
🔴از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گیری امریکاییان تا بیانیه الجزایر، از مک فارلین و دست دوستی با امریکاییان تا وارد شدن مستقیم امریکاییان در حمایت از عراق در انتهای جنگ، از ادامه جنگ در خاک عراق بعد از فتح خرمشهر تا جام زهر پذیرش قطعنامه، از حمایت قاطع از جنبشهای اسلامیستی اهل سنت تا جنگیدن تا پای جان با آنها در سوریه و عراق، از دشمنی حیثیتی با اسرائیل تا جنگیدن با دشمنان اسرائیل و دوستی با دوستان اسرائیل، از دشمنی با عربستان در دهه شصت و سازش در دهه هفتاد و دوباره دشمنی در دهه نود، از غنی سازی بیست درصدی انرژی اتمی تا برجام، از شعارنویسی بر موشکهای دوربرد و آتش زدن برجام تا درخواست از امریکا برای بازگشتن به برجام، ما در سیکل دائمی از ادوار پی در پی جنگ و سازش قرار گرفته ایم. این دوگانه اگرچه در ظاهر تاریخ رسمی بعد از انقلاب را به دو قسمت جنگ ایدئولوژیک و مقدس و سازش خیانت بار تقسیم می کند، اما در باطن، تاریخ بعد از انقلاب را متلاشی کرده است. تاریخی که از فرط تلاش برای «مهندسی تاریخ» و «متصل کردن نقاط روشن به یکدیگر» و «نقاط تیره به یکدیگر» دیگر ظرفیت وصله پینه خویش را از دست داده و به تن مثله شده ای تبدیل شده که هر تکه ی آن از زخم بازِ پرونده ای که هرگز مختومه نشده در عذاب و خونریزی است. در منطق متصلب و گسسته ی «جنگ و سازش» که مرزهای میان «ایدئولوژی» و «مصلحت» را در عالم نظر، با تیغ برانی می درد و با فرسنگها فاصله انداختن میان خدمت و خیانت، از حریم الهی این دو پاسداری می کند، در مقام عمل «جنگ و سازش» و «ایدئولوژی و مصلحت» به هم آمیخته و در غیاب چشم بینا و عقل نویی که امکان تحلیلی فراسوی این افراط و تفریط را عرضه کند، بارها و بارها ایدئولوژی به نام مصلحت و مصلحت به نام ایدئولوژی قربانی شده، سازشکار مزورانه خیانت خود را با آب مقدس ایدئولوژی تطهیر کرده و اهل ایدئولوژی مزورانه حماقت خود را در لباس غیرت و وطن دوستی توجیه کرده اند. در این میان هربار فصلی تازه در ریزش ها و عبرتها و دردی تازه بر روح و روان این تاریخ و مردم افزوده شده است.
🔴طرفه آنکه جابه جایی مداوم افراد در دو سوی جنگ و سازش، بسته به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند، خود لایه بالاتری از تحلیل را به روی صاحبان بصیرت می گشاید که جنگ و سازش خود نیز در تحلیل نهایی روبنا و نامی بیش نیستند و بر خلاف تصور اولی از منطقی ذات گرایانه و لایتغیر پیروی نمی کنند و بیچاره آنکه زیر پرچم یکی از این دو شمشیر می زند اما در لحظه چرخش استراتژیک، ساده لوحانه در آفساید می ماند، جاده می پیچد و او نمی پیچد، منحرف می شود تا شاید روزی به مدد مبلغان وصله گر این نقطه پیچ تاریخی به نحوی از ذهنش زدوده شود و بار دیگر در صراط مستقیم قرار گیرد!
♦️با این همه، بدون در نظر گرفتن این دقت ثانوی، جنگ و سازش دو نیروی اصلی شکل دهنده سیاست خارجی ما در چهل سال گذشته بوده اند. سیاست خارجی ما در مواجهه با دشمنان، گویی فقط دو پدال گاز و ترمز را می شناسد: یا جنگ افتخارآمیز با دشمن و یا فراموش کردن دشمنی ها و سازش و بیچاره صداوسیما و مبلغانی که باید در این گاز و ترمز مداوم روایت رسمی را از آب دربیاورند. پرسش اینجاست که چرا ما مداوماً در دوراهی جنگ و سازش قرار می گیریم و چرا اندیشه سیاسی رسمی ما در این چهل سال در ارائه راهبردهای سوم و چهارم و پنجمی که به جهان دوگانه های روزگار جنگ سرد محدود نباشد و سنتزی تازه از مبارزه با امپریالیسم، دفاع از ارزشها، حفظ منافع ملی و مصلحت عمومی را برآورده کند، عقیم بوده است؟ آیا این تنها به دلیل تعطیلی اندیشه سیاسی در ساختار جمهوریهای اول و دوم و تصور خامِ تمام و کمال بودن فضای ذهنی و دوگانه های نسلهای اول و دوم انقلاب و احساس استغنا نسبت به افکار تازه و حتی خطرناک تلقی کردن بلوغ نسلهای جدید نیست؟ آیا این ریشه در همان میراث منحط صغارتی ندارد که دکتر سعید زبباکلام به درستی در اتاق شیشه ای به آن اشاره کرد؟ آیا به زیر کشیده شدن پهپاد امریکایی تنها و تنها به این دلیل نیست که حوزه «تکنولوژی تسلیحاتی» از معدود حوزه های مباح در ساختار کنونی ماست که امکان اجتهاد، آزاداندیشی، خلاقیت و بازنگری در شیوه های سنتی بدون مداخله روحانیون، مقدسین، نیروهای امنیتی و رانتخواران محافظه کار در آن وجود دارد و جوانان می توانند آزادانه به امکانات تازه برای پیشرفت کشور بیندیشند؟ استراتژی «نه جنگ نه سازش» تنها زمانی تحقق می یابد که پیش از رسیدن به دوراهی های همیشگی «یا جنگ یا سازش» یا «هم جنگ و هم سازش»، با لجام زدن به نیروهای امنیتی و محافظه کار و مقدسین و رانتخواران، امکان ظهور و نقش آفرینی افکار و نیروهای سیاسی تازه فراهم شود، پیش از اینکه فرصت بیش از این از دست رفته باشد.
🔴از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی و گروگان گیری امریکاییان تا بیانیه الجزایر، از مک فارلین و دست دوستی با امریکاییان تا وارد شدن مستقیم امریکاییان در حمایت از عراق در انتهای جنگ، از ادامه جنگ در خاک عراق بعد از فتح خرمشهر تا جام زهر پذیرش قطعنامه، از حمایت قاطع از جنبشهای اسلامیستی اهل سنت تا جنگیدن تا پای جان با آنها در سوریه و عراق، از دشمنی حیثیتی با اسرائیل تا جنگیدن با دشمنان اسرائیل و دوستی با دوستان اسرائیل، از دشمنی با عربستان در دهه شصت و سازش در دهه هفتاد و دوباره دشمنی در دهه نود، از غنی سازی بیست درصدی انرژی اتمی تا برجام، از شعارنویسی بر موشکهای دوربرد و آتش زدن برجام تا درخواست از امریکا برای بازگشتن به برجام، ما در سیکل دائمی از ادوار پی در پی جنگ و سازش قرار گرفته ایم. این دوگانه اگرچه در ظاهر تاریخ رسمی بعد از انقلاب را به دو قسمت جنگ ایدئولوژیک و مقدس و سازش خیانت بار تقسیم می کند، اما در باطن، تاریخ بعد از انقلاب را متلاشی کرده است. تاریخی که از فرط تلاش برای «مهندسی تاریخ» و «متصل کردن نقاط روشن به یکدیگر» و «نقاط تیره به یکدیگر» دیگر ظرفیت وصله پینه خویش را از دست داده و به تن مثله شده ای تبدیل شده که هر تکه ی آن از زخم بازِ پرونده ای که هرگز مختومه نشده در عذاب و خونریزی است. در منطق متصلب و گسسته ی «جنگ و سازش» که مرزهای میان «ایدئولوژی» و «مصلحت» را در عالم نظر، با تیغ برانی می درد و با فرسنگها فاصله انداختن میان خدمت و خیانت، از حریم الهی این دو پاسداری می کند، در مقام عمل «جنگ و سازش» و «ایدئولوژی و مصلحت» به هم آمیخته و در غیاب چشم بینا و عقل نویی که امکان تحلیلی فراسوی این افراط و تفریط را عرضه کند، بارها و بارها ایدئولوژی به نام مصلحت و مصلحت به نام ایدئولوژی قربانی شده، سازشکار مزورانه خیانت خود را با آب مقدس ایدئولوژی تطهیر کرده و اهل ایدئولوژی مزورانه حماقت خود را در لباس غیرت و وطن دوستی توجیه کرده اند. در این میان هربار فصلی تازه در ریزش ها و عبرتها و دردی تازه بر روح و روان این تاریخ و مردم افزوده شده است.
🔴طرفه آنکه جابه جایی مداوم افراد در دو سوی جنگ و سازش، بسته به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند، خود لایه بالاتری از تحلیل را به روی صاحبان بصیرت می گشاید که جنگ و سازش خود نیز در تحلیل نهایی روبنا و نامی بیش نیستند و بر خلاف تصور اولی از منطقی ذات گرایانه و لایتغیر پیروی نمی کنند و بیچاره آنکه زیر پرچم یکی از این دو شمشیر می زند اما در لحظه چرخش استراتژیک، ساده لوحانه در آفساید می ماند، جاده می پیچد و او نمی پیچد، منحرف می شود تا شاید روزی به مدد مبلغان وصله گر این نقطه پیچ تاریخی به نحوی از ذهنش زدوده شود و بار دیگر در صراط مستقیم قرار گیرد!
♦️با این همه، بدون در نظر گرفتن این دقت ثانوی، جنگ و سازش دو نیروی اصلی شکل دهنده سیاست خارجی ما در چهل سال گذشته بوده اند. سیاست خارجی ما در مواجهه با دشمنان، گویی فقط دو پدال گاز و ترمز را می شناسد: یا جنگ افتخارآمیز با دشمن و یا فراموش کردن دشمنی ها و سازش و بیچاره صداوسیما و مبلغانی که باید در این گاز و ترمز مداوم روایت رسمی را از آب دربیاورند. پرسش اینجاست که چرا ما مداوماً در دوراهی جنگ و سازش قرار می گیریم و چرا اندیشه سیاسی رسمی ما در این چهل سال در ارائه راهبردهای سوم و چهارم و پنجمی که به جهان دوگانه های روزگار جنگ سرد محدود نباشد و سنتزی تازه از مبارزه با امپریالیسم، دفاع از ارزشها، حفظ منافع ملی و مصلحت عمومی را برآورده کند، عقیم بوده است؟ آیا این تنها به دلیل تعطیلی اندیشه سیاسی در ساختار جمهوریهای اول و دوم و تصور خامِ تمام و کمال بودن فضای ذهنی و دوگانه های نسلهای اول و دوم انقلاب و احساس استغنا نسبت به افکار تازه و حتی خطرناک تلقی کردن بلوغ نسلهای جدید نیست؟ آیا این ریشه در همان میراث منحط صغارتی ندارد که دکتر سعید زبباکلام به درستی در اتاق شیشه ای به آن اشاره کرد؟ آیا به زیر کشیده شدن پهپاد امریکایی تنها و تنها به این دلیل نیست که حوزه «تکنولوژی تسلیحاتی» از معدود حوزه های مباح در ساختار کنونی ماست که امکان اجتهاد، آزاداندیشی، خلاقیت و بازنگری در شیوه های سنتی بدون مداخله روحانیون، مقدسین، نیروهای امنیتی و رانتخواران محافظه کار در آن وجود دارد و جوانان می توانند آزادانه به امکانات تازه برای پیشرفت کشور بیندیشند؟ استراتژی «نه جنگ نه سازش» تنها زمانی تحقق می یابد که پیش از رسیدن به دوراهی های همیشگی «یا جنگ یا سازش» یا «هم جنگ و هم سازش»، با لجام زدن به نیروهای امنیتی و محافظه کار و مقدسین و رانتخواران، امکان ظهور و نقش آفرینی افکار و نیروهای سیاسی تازه فراهم شود، پیش از اینکه فرصت بیش از این از دست رفته باشد.
شریعتی جمهوری خواه: بازاندیشی در کتاب امت و امامت و ایده دوره گذار
(بخش دوم گفتگو با آیدین ابراهیمی در ایبنا)
🔻امروز عمده مباحث ما (مثل همین اثر آقای زیدآبادی) بازگشت به استقرار دولت-ملت دارد. دلیل آن به گمان من این است که تنها چیزی که در حال حاضر برپاست دولت است. تنها چیزی که ما بودگیِ بود خود، یا دازاین خودمان را بر مبنای آن صورتبندی کنیم دولت-ملت است. این وضعیت اسفبار است. وضعیتی که هیچ نهادی در آن برپا نیست. وضعیتی که تمام پروژههای ما تکنوکراتی شدهاند. به گمان من از این نقطه عزیمت نمیتوان به شریعتی نگاه کرد. من برعکس فکر میکنم. با صورتبندی پروژه دولتملت در ایران و برقراری ارتباطهای میان وضعیت فعلی با وضعیت حکومت پهلوی میشود امکانی را برای ارائه تصویری درست از وضعیت (و دیدار دوباره با شریعتی) ارائه داد.
🔻شریعتی آنتیتز گفتمان پهلوی بود. شریعتی راجع به توسعه هم صحبت میکند و توسعه را در منظومه فکری خود تعریف میکرد. یکی از اشتباهات بزرگ اصلاحطلبان در چهار دهه اخیر این بود که هنگامی که صحبت توسعه میشد آن را از مقوله سیاست جدا میکردند و به دست اقتصاددانها میسپردند. ما اگر شریعتی را جدی بگیریم بحثهای او درباره ساخت توسعه در ایران و این موضوع که همهچیز باید به نفع مردم تغییر کند را هم مشاهده خواهیم کرد. ما شریعتی را در یک افق ایدئولوژیک نگه داشتهایم. من در جایی از شریعتی جمهوریخواه صحبت کردهام و اگر خوب بتوانیم شریعتی جمهوریخواه را تبیین کنیم حرفهای فراوانی را در نظرات او مییابیم.
🔻 حرف شریعتی این است که روی پای خودت راه برو ای ایرانی اصیل. شریعتی توسعه را از پائین آغاز میکند ولی افقی که او طرح کرده از اساس به پیش نرفته که بدانیم بحث او به کجا میانجامد. در مورد دولت ـ ملت هم به گمان شریعتی میتواند راهنمای ما باشد. آنچه من میبینم این است که دولت ـ ملت ما هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته است و اگر بخواهیم از این وضعیت رها شویم باید از منظری دیگر نگاه کنیم. آن منظر میتواند منظر شریعتی باشد و در اینجاست که من میگویم پروژه ناتمام شریعتی، پروژه ناتمام انقلاب اسلام است. از این منظر فکر می کنم توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است. برای آنکه تازه بتوانیم جای پا پیدا کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم.
ابعاد مقوله شریعتی به مثابه یک جمهوریخواه را میتوانید تبیین کنید؟
🔻 در «امت و امامت» شریعتی بحث دوره گذار را طرح میکند. اینکه شریعتی از دوره گذار حرف میزند دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه او متاثر از شوروی و مارکسیسم و بحث دوره گذار برای رسیدن به جامعه بیطبقه است و شاید هم نگاهی به مسائل صدر اسلام داشته باشد.
شریعتی بحث دوره گذار را مطرح می کند و خودش جایی در پاورقی مینویسد که در جوامع قبیلهای امکان تحقق دموکراسی نیست و لازم است که یک دوره رهبران انقلابی حکومتی انقلابی تشکیل دهند تا فضا را برای گذار آماده کنند.
🔻اما مسئله اساسی به نظر من در همین دوران گذار است. در این دوران به نظر میرسد که خود شریعتی هم حس میکند که ایدهاش بسیار به دیکتاتوری نزدیک شده است. (جایگاه این بحث را در کلیت نظریه سیاسی شریعتی باید در نظر گرفت) مسئله مثل این است که نودوپنج درصد صحبت من درباره این باشد که باید فلان کار را انجام داد و پنج درصد آن درباره شیوه انجام آن باشد. بحث امت و امامت بحثی روشی است و البته بحث بسیار مهمی است و تاثیر زیادی هم روی تشکیل نظام جمهوری اسلامی داشته است. من فکر میکنم کسی مثل شهید بهشتی که بحث حزب جمهوری اسلامی و بحثهایی از این دست را طرح میکند ادبیاتش به شدت متاثر از شریعتی بوده است. از اساس اینکه یک حزب انقلابی باید داشته باشیم و این حزب باید مردم را راهبری کند تحت تاثیر این بحث است.
http://ibna.ir/fa/doc/mizgerd/277266
(بخش دوم گفتگو با آیدین ابراهیمی در ایبنا)
🔻امروز عمده مباحث ما (مثل همین اثر آقای زیدآبادی) بازگشت به استقرار دولت-ملت دارد. دلیل آن به گمان من این است که تنها چیزی که در حال حاضر برپاست دولت است. تنها چیزی که ما بودگیِ بود خود، یا دازاین خودمان را بر مبنای آن صورتبندی کنیم دولت-ملت است. این وضعیت اسفبار است. وضعیتی که هیچ نهادی در آن برپا نیست. وضعیتی که تمام پروژههای ما تکنوکراتی شدهاند. به گمان من از این نقطه عزیمت نمیتوان به شریعتی نگاه کرد. من برعکس فکر میکنم. با صورتبندی پروژه دولتملت در ایران و برقراری ارتباطهای میان وضعیت فعلی با وضعیت حکومت پهلوی میشود امکانی را برای ارائه تصویری درست از وضعیت (و دیدار دوباره با شریعتی) ارائه داد.
🔻شریعتی آنتیتز گفتمان پهلوی بود. شریعتی راجع به توسعه هم صحبت میکند و توسعه را در منظومه فکری خود تعریف میکرد. یکی از اشتباهات بزرگ اصلاحطلبان در چهار دهه اخیر این بود که هنگامی که صحبت توسعه میشد آن را از مقوله سیاست جدا میکردند و به دست اقتصاددانها میسپردند. ما اگر شریعتی را جدی بگیریم بحثهای او درباره ساخت توسعه در ایران و این موضوع که همهچیز باید به نفع مردم تغییر کند را هم مشاهده خواهیم کرد. ما شریعتی را در یک افق ایدئولوژیک نگه داشتهایم. من در جایی از شریعتی جمهوریخواه صحبت کردهام و اگر خوب بتوانیم شریعتی جمهوریخواه را تبیین کنیم حرفهای فراوانی را در نظرات او مییابیم.
🔻 حرف شریعتی این است که روی پای خودت راه برو ای ایرانی اصیل. شریعتی توسعه را از پائین آغاز میکند ولی افقی که او طرح کرده از اساس به پیش نرفته که بدانیم بحث او به کجا میانجامد. در مورد دولت ـ ملت هم به گمان شریعتی میتواند راهنمای ما باشد. آنچه من میبینم این است که دولت ـ ملت ما هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته است و اگر بخواهیم از این وضعیت رها شویم باید از منظری دیگر نگاه کنیم. آن منظر میتواند منظر شریعتی باشد و در اینجاست که من میگویم پروژه ناتمام شریعتی، پروژه ناتمام انقلاب اسلام است. از این منظر فکر می کنم توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است. برای آنکه تازه بتوانیم جای پا پیدا کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم.
ابعاد مقوله شریعتی به مثابه یک جمهوریخواه را میتوانید تبیین کنید؟
🔻 در «امت و امامت» شریعتی بحث دوره گذار را طرح میکند. اینکه شریعتی از دوره گذار حرف میزند دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه او متاثر از شوروی و مارکسیسم و بحث دوره گذار برای رسیدن به جامعه بیطبقه است و شاید هم نگاهی به مسائل صدر اسلام داشته باشد.
شریعتی بحث دوره گذار را مطرح می کند و خودش جایی در پاورقی مینویسد که در جوامع قبیلهای امکان تحقق دموکراسی نیست و لازم است که یک دوره رهبران انقلابی حکومتی انقلابی تشکیل دهند تا فضا را برای گذار آماده کنند.
🔻اما مسئله اساسی به نظر من در همین دوران گذار است. در این دوران به نظر میرسد که خود شریعتی هم حس میکند که ایدهاش بسیار به دیکتاتوری نزدیک شده است. (جایگاه این بحث را در کلیت نظریه سیاسی شریعتی باید در نظر گرفت) مسئله مثل این است که نودوپنج درصد صحبت من درباره این باشد که باید فلان کار را انجام داد و پنج درصد آن درباره شیوه انجام آن باشد. بحث امت و امامت بحثی روشی است و البته بحث بسیار مهمی است و تاثیر زیادی هم روی تشکیل نظام جمهوری اسلامی داشته است. من فکر میکنم کسی مثل شهید بهشتی که بحث حزب جمهوری اسلامی و بحثهایی از این دست را طرح میکند ادبیاتش به شدت متاثر از شریعتی بوده است. از اساس اینکه یک حزب انقلابی باید داشته باشیم و این حزب باید مردم را راهبری کند تحت تاثیر این بحث است.
http://ibna.ir/fa/doc/mizgerd/277266
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
بادامچی: توجه به شریعتی اضطرار است نه تفنن | ایبنا
بادامچی میگوید: شریعتی را نباید یک نفر دید. او روی یک سنت ایستاده، سنتی که از دست رفته است. بنابراین توجه شریعتی نه به عنوان یک امر تفننی یا علاقه و نه حتی به عنوان یک نقطه تکامل تاریخی، که به عنوان یک نقطه اضطرار مهم است.