شبکه داستانی عصبی – Telegram
شبکه داستانی عصبی
793 subscribers
746 photos
35 videos
96 files
1.9K links
اینجا راجع به چیزایی که دوست دارم صحبت می‌کنم: داستان، هوش مصنوعی، موسیقی، نرم‌افزار، هنر، روانشناسی و ... :)

اگه خواستید صحبت کنیم خیلی خوشحالم می‌کنید:
@alimirferdos
Download Telegram
شبکه داستانی عصبی
این جدیده برای امروزه 😂😂😂
وااای
آهنگی که خیلی دوست دارم 😭😭😭😭
2
اگه به خاطر جثه‌اش نبود، فکر می‌کردم پیشی‌م یه آدمه که فقط وقتایی که من از خونه میرم بیرون لباس پیشی بودنش رو در میاره 🚶🚶🚶🚶🥲🥲🥲😁😁😁
😍1
و شب بخیر
1
شبکه داستانی عصبی
Ali Sorena – Nakhoda Jelal
مدل داستان‌گویی علی سورنا توی آهنگاش رو دوست دارم.
توی همین قطعه تکنیک‌های مختلف داستان‌سرایی استفاده می‌کنه. خیلی باحاله
👍1
توییتر دو تا سرویس دیگه رو هم اپن‌سورس کرد:

Pushservice is the main recommendation service we use to surface recommendations to our users via notifications. It fetches candidates from various sources, ranks them in order of relevance, and applies filters to determine the best one to send.


Tweetypie is the core Tweet service that handles the reading and writing of Tweet data.


https://twitter.com/TwitterEng/status/1659678764333428736?t=esYJpI6xoBcWKCvS3pVX4g&s=19


البته توی تایم‌لاین من که به شخصه در آپدیت‌های اخیرشون «ریده» شده 🚶🚶🚶
LDM3D: Latent Diffusion Model for 3D

https://arxiv.org/abs/2305.10853
شبکه داستانی عصبی
Photo
طبق تقویم، سال 98 میشه 4 سال پیش. شما بگو کمتر از 4 سال پیش. اصلا سه سال پیش. ولی در عمل، خیلی بیشتر از اینه. قبل از یه سری اتفاقاتی که همه‌مون رو سال‌ها پیر کرد. قبل از اینکه واژه‌ی «هواپیما» برای عده‌ای از مردمان کره‌ی زمین تبدیل به تروما بشه. قبل از خیلی چیزا.
اما گفتم که من از تجربه‌ی خودم صحبت می‌کنم. 98 یعنی قبل از خیلی از اتفاقاتی که برای علی‌ای که حالا می‌شناسیم افتاد و عوضش کرد. علی‌ای که هم به نظر خودش، هم به نظر دوستانی که طی این بازه از همه‌ی اتفاقات عجیب و غریبش خبر داشتند، بیشتر از 4 سال بوده. کم کمش 8 سالی بوده. علی قبل از خیلی از تغییرات.
خب حالا که دیگه مقدمه‌چینی و فضاسازی کردم خیر سرم بگم که قصه چی بود :)))
دوست صمیمی نزدیکی داشتم که خیلی با هم صحبت می‌کردیم. اولین بار بهزاد، این فیلم رو بهم معرفی کرد. با این توضیح که شخصیت Amelie به نظرش خیلی زیاد شبیه منه. یا شایدم من شبیه اونم. نمی‌دونم. و خیلی اصرار کرد که ببینمش. و خب این قصه‌ی فیلم ندیدن من جدید نیست! اون موقع هم ندیده بودم. بعدها توی خیلی از این تست‌های روانشناسی که میدی و میگه که مثلا اینجوری هستی، مثلا mbti، این ور و اون ور دیدم که نوشته بودند از اون نظر هم شخصیت من خیلی شبیه Amelie عه. به سختی فیلمش رو پیدا کردم. دیدمش. هیچی نفهمیدم. هیچی هیچی! البته بعدا فهمیدم که نسخه‌ای که پیدا کرده بودم خیلی سانسور داشته و خب این فیلم رو بخوای سانسور کنی رسما باید بریزیش دور و هیچی نمی‌فهمی!
با این حال آهنگ‌هاش رو همواره خیلی خیلی دوست داشتم. برام «نوازش» بودند.
در ادامه‌ی پروژه‌ی فیلم دیدنم، امشب Amélie (2001) رو دیدم. یه چیز دیگه که فیلم دیدن رو برام سخت می‌کنه، اینه که زیاد پیش میاد که با فیلم‌ها بغض می‌کنم یا حتی گریه و نمی‌تونم ادامه بدم. شاید کسی بگه که خیلی احساساتی هستی یا خیلی جوگیری و از این حرفا. ولی خب مهم نیست. برای خودم ارزشمنده که می‌تونم حس‌ها رو عمیق (تر) تجربه کنم. این بار که فیلم رو دیدم خیلی ازش خوشم اومد. همراهش خیلی بغض کردم. و به معدود فیلم‌های امتیاز 10 از 10 ام توی imdb ملحق شد :))
و خب البته این متن می‌تونست طولانی‌تر باشه چون چیزای زیادتری داشتم برای گفتن؛ ولی باشه برای بعد.
حالا جدا از این قصه، خوشحال میشم که نظرتون رو راجع به خودم بدونم. به نظرتون من شبیه Amelie ام؟ بهم بگید. اینجا یا خصوصی یا هر جا! :)))
5
«بی‌وطن،
یا
مرگ در انحصار درخت‌هاست،
یا
گربه‌ها به چه زبانی شعر می‌خوانند،
یا
حالا کجا هستی؟
یا
اجداد ما از گربه‌ها عکس نمی‌گرفتند،
یا
مبدا تاریخ برای گربه‌ها، نه میلاد مسیح است و نه هجرت خاتم،
یا
کسی از درخت‌های بی‌جان عکس نخواهد گرفت،
یا
چرا بشر، بنده معصومیت عریان است؟
یا
خاطره روزی که امیدوارم در خاطرم نماند.»

- از عزیز دلم، پوریا غفاری
3
پیشی خوابیده بود ولی یهو چشماش رو باز کرد. یه ذره منو که زار زار گریه می‌کردم نگاه کرد. بعد بلند شد اومد سمتم. یه ذره صورتم رو بو کشید. اومد چسبید بهم لم داد. کمی خودشو لیس زد. کمی منو لیس زد. و باز نگاهم کرد.
😍3
به نقل از تیچر:

خبر خوب 🥳 اینکه آیلتس بالاخره band denoscription روآپدیت و یکی کرد و اگزمینرهای رسمی هم از این به بعد برای تصحیح رایتینگ و اسپیکینگ از همین مرجع استفاده می‌کنند.
از صفحه‌ی رسمی آیلتس به آدرس زیر می‌تونید دانلود کنید:

https://twitter.com/TeacherMuMeshki/status/1660356372725112832?t=IDtfXkmNzE2nw_3zHVnW1Q&s=19
Forwarded from Langodot Academy (Langodot |لنگودو)
آیلتس Band denoscription بخش اسپیکینگ و رایتینگ رو اعلام کرد و دیگه فقط یک ورژن وجود داره که هم شما بهش دسترسی دارید و هم اگزمینر آزمونتون!
دانلود جدیدترین ورژن بند دیسکریپشن‌های آزمون آیلتس
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
وقتی به آدم‌هایی گوش می‌کنم که با اشتیاق از passion شون صحبت می‌کنند، عموما من هم به اشتیاق میام. از طرف دیگه یاد گرفتن برام لذت‌بخش و تسکین‌دهنده است. یکی از لذت‌بخش‌ترین کارها برام گوش کردن و تلاش فعالانه برای فهمیدن حوزه‌ی تخصصی آدماست؛ چه حوزه نزدیک به من باشه چه نه. این کار رو خودم هم می‌کنم. خیلی تلاش می‌کنم چیزای پیچیده‌ای که برام هیجان‌انگیزن رو برای کسایی که حوزه‌شون متفاوته توضیح بدم.
این نوع گوش کردن گاهی اوقات خیلی سخت میشه. وقتی که دوست دارم عمیق‌تر بفهمم و یه سری مفاهیم رو بلد نیستم!
امروز با یه دوست خیلی قوی و دانشمند درباره‌ی فوتونیک و فیزیک صحبت کردم. چندین ساعت صحبت که اصلا خسته نشدم و خیلی لذت بردم و حال کردم. و خیلی چیز یاد گرفتم.
با یکی به اسم نادر انقطاع آشنا شدم و کارهای جالبی که می‌کنه:
https://youtu.be/9DQPo4ZG2Ag

با ماده‌ها و پیشرفت‌های تکنولوژیک جالبی آشنا شدم. با فراماده‌ها و تکنولوژی‌های cloaking که توش تلاش میکنن ماده‌ای نامرئی بسازند. سعی کردم حتی ریاضیش رو درک کنم. یه ذره عمیق بشم و به این فکر کنم که من چه کار و کمکی ازم برمیاد.

یاد دوره‌ای افتادم که روزها ساعت رو گم می‌کردم وقتی هیجان‌زده به کسی گوش می‌کردم یا می‌خوندم. موضوعاتی خیلی در ظاهر دورتر از حوزه‌ی خودم. یا حتی وقت‌هایی که می‌تونستم توی حوزه‌ی خودم مطالعه‌ای عمیق و طولانی داشته باشم و خسته نشم.

یاد دوره‌ای افتادم که فکر می‌کردم اصالت زندگی به مطالعه بیشتر و فهمیدن گسترده‌تره و مدام خودم رو عقب و ناکافی می‌دونستم چون در هر صورت، من همه چیز رو نخواهم دونست حتی اگه عمر بی‌نهایت داشته باشم.
مطالعه (که فقط در کتاب خلاصه نمیشه) مهمه ولی همه زندگی نیست. اصالت زندگی هنوز نمی‌دونم کجاست ولی اکثر اوقات در زندگی کردنه. در چیزهای ساده و پیش پا افتاده. گاهی اوقات *سشر گفتن. گاهی اوقات اتفاقا ساده بودن.

نمی‌دونم نسخه‌ی نهایی چیه. نمیشه لزوما فرمولی پیدا کرد که همه چیز رو توجیه و توصیف کنه. چه بسا موقع پیدا کردن فرمول فهمیده میشه که «زمانی» که همیشه چیزی فهمیده شده است، نسبی عه و کلا قصه چیز دیگه‌ایه. شاید این حقیقت اینکه، یه حقیقت وجود نداره لزوما.

تمنای روزهای دور از اضطراب الانی رو دارم که خودم رو در حال غلت زدن در استخر توپ پیدا می‌کردم. استخر توپی از تمام دانش بشری. دلم برای علی می‌سوزه. نوازش رو طلب می‌کنم. چه وقتی از این مدل باشه چه وقتی که صائب تبریزی می‌خوندم و «چه شورش است» هاتف حفظ می‌کردم. چه وقتی که کارامل ماکیاتویی رو سر می‌کشیدم. چه وقتی پیشی به استقبالم میاد. چه وقتی که بنان گوش می‌دم یا چه وقتی که (در ظاهر) بی‌دلیل با Celine Dion اشک می‌ریزم چه وقتی که باز هم (در ظاهر) بی‌دلیل با آهنگ هزار مهراد هیدن یا می‌گذره سوگند و زخمی آروم به خواب می‌خزم.
3👍1