NeuroSyntax – Telegram
NeuroSyntax
4.58K subscribers
399 photos
84 videos
70 files
320 links
Download Telegram
در توضیح رفتار میشه به سه نوع مدل سازی اشاره کرد:

1- مدل سازی های توصیفی: این مدلسازی ها سعی میکنند مشخص کنند که سابجکت "چه رفتاری" انجام داده است.

2- مدل های generative: این مدل ها برای آن ساخته میشوند که مشخص کنند "چگونه" یک رفتار تحت یک شرایط خاص میتواند بروز کند؟ این مدل ها میتوانند علی باشد و بنا به تاریخ یک سابجکت و شرایط کنونی که در آن است رفتار او را توضیح دهند و یا پیشبینی کنند.

3- مدل های Normative: که تلاش میکنند تشخیص دهند "چرا" یک رفتار خاص در شرایط مشخص بروز میکند.
بسیاری از مدل هایی که ما با آنها آشنا هستیم در دسته اول هستند. و معمولا توضیح ما برای اینکه "چرا" یک رفتار بروز میکند خلاصه میشود به توضیح های تکاملی. اما با پیچیده تر شدن داده رفتاری و افزایش ابعاد این نوع داده، باید بپرسیم آیا مدل های توصیفی گذشته کافی هستند؟

در سنت رفتارشناسی و روانشناسی بسیار از توصیفات توسط یک مشاهده گر صورت میگیرد. رفتار بر اساس قواعد از پیش تعیین شده به بخش های مشخصی تقسیم و تعریف میشود (برای مثال دویدن در مقابل راه رفتن و ...). یا در تسک های شناختی توصیف ما از بسیاری رفتار ها خلاصه میشود به عملکرد سابجکت در آزمون رفتاری-شناختی.

اما پیشرفت روش های یادگیری ماشین جدید به ما کمک میکند که روش های بسیار قدرتمند تر و unsupervised را برای شناسایی و کلاستربندی داده های رفتاری استفاده کنیم. برای مثال با ثبت ویدیویی رفتار سابجکت در شرایط آزمایشگاهی میتونیم از الگوریتم هایی استفاده کنیم که رفتار رو در گستره های زمانی مختلف دسته بندی میکنند. بعد از این کلاستربندی میتونیم داده های رفتاری رو تفسیر کنیم.

با استفاده از این الگوریتم های در آن واحد ما میتوانیم ابعاد بالاتری از رفتار را مشاهده کنیم. برای مثال به حرکت بدن توجه کنید. در گذشته این حرکت به یک مرکز جرمی خلاصه میشد. در واقع کل موجود یک نقطه در فضای دو یا سه بعدی در نظر گرفته میشد. اما امروزه با روش های pose tracking ما میتوانیم اجزای مختلف بدن را رهگیری کنیم.

اگر مطالب قبلی درباره شناخت بدنمند و روانشناسی اکولوژیک رو دنبال کردید میفهمید که چه درهای جذابی به روی محقق باز میشه. برای مثال میتونیم بپرسیم آیا pose یک سابجکت در عملکردهای شناختی اون در هر لحظه نقش داره؟ از طرفی میتونیم از میانگین-میانه فاصله بگیریم و هر موجود رو به صورت ویژه مطالعه کنیم.
داشتم آمار این کانال رو نگاه میکردم و دیدم اشتراک گذاری پست ها هم روند خوبی داشته. اگر تابحال پست های کانال رو به اشتراک گذاشتید (فوروارد کردید گروه های دیگه) و مایل هستید، میتونید بگید کجا ها ارسال کردید؟ و در صورتی که بحث هایی جالبی پیرامون مطالبی که به اشتراک گذاشتید ایجاد شده اینجا برام بگید.
دو سه روز پیش کتاب The Embodied Mind رو آغاز کردم. از زمانی که کتاب Autopoiesis رو از وارلا و ماتورانا خونده بودم میخواستم اینم بخونم که فرصت دست نمیداد ولی خب دیگه در مسیر جدیدی که برای مطالعه آغاز کردم قرار میگرفت. نصف کتاب رو مطالعه کردم. بنظرم مطالب قابل توجه ای داره. البته مطالعه کتاب بنظرم نیازمند پیش نیاز هایی هست (یعنی الآن که میخونم خوشحالم که زودتر شروع نکردم چون بدون اون پیش نیاز ها قابل درک نیست). کتاب با جزئیات وارد تمام مسائل نمیشه و فقط یک شمایی از برنامه جدید رویکردی و فکری به ما میده. وقتی کتاب رو تمام کنم میام اینجا بیشتر مینویسم.
یک سری از مطالبش رو خوندم. بلاگ خلاصه و جالبی هست.
Philosophy of brains
NeuroSyntax
دو سه روز پیش کتاب The Embodied Mind رو آغاز کردم. از زمانی که کتاب Autopoiesis رو از وارلا و ماتورانا خونده بودم میخواستم اینم بخونم که فرصت دست نمیداد ولی خب دیگه در مسیر جدیدی که برای مطالعه آغاز کردم قرار میگرفت. نصف کتاب رو مطالعه کردم. بنظرم مطالب قابل…
خب کمی درباره این کتاب بنویسم. کتاب با توجه به رویکردهای پدیدارشناسی و بوداییسم قصد داره ما رو در یک مسیر جدید کنکاش ذهن قرار بده. از این رو کتاب از علوم مختلف زیست شناسی، شناختی، روانشناسی، روان تحلیل، فیزیک، کامپیوتر و ... بهره میبره که خب باعث میشه کتاب در سطح بالایی قرار بگیره و برای درک کامل نیاز به پیش نیاز هایی داشته باشه.

قطعا بخشی از این پیش نیاز ها درک سنت Cognitivism و فهم نگرش این رویکرد به مسئله ذهن هست که خب این هم خودش طیف گسترده ای داره که قبلا در کانال اشاره کردم. خواننده باید با رویکرد هایی مثل Representational Theory of Mind و به خصوص Computational Theory of Mind آشنا باشه. از طرفی بخشی از کتاب درباره Emergence و Connectionism هست که به گستردگی بحث نمیشه. دانش درباره این دو حوزه هم در فهم کتاب نیاز هست. دلیل اینکه این دانش ابتدای لازم هست برای اینکه کتاب در فصول مختلف سعی میکنه یک کنتراست مشخص بین رویکرد بازنمایی-محاسبه به ذهن با رویکرد جدید که enaction نام گذاری میکنه برقرار کنه و این کنتراست رو پله پله میسازه. اگر مخاطب متوجه نشه مورد اول چی هست نمیفهمه کنتراست از کجا میاد و این سنت ها دقیقا کجاها با هم تفاوت نظر دارن.

از سمت دیگه وارلا از مجموعه مطالب سابق خودش هم بهره بسیاری میبره. از این رو شاید مطالعه کتاب Autopoiesis که قبلا در کانال معرفی شده یا کتاب Self-producing systems بد نباشه. البته میتونید هم نگاهی به پست زیر داشته باشید که دیگه خیلی خلاصه هست:
A Study of “Organizational Closure” and Autopoiesis

از طرفی کتاب اشاراتی به هایدگر میکنه و از واژگانش استفاده میکنه بدون اینکه توضیح مشخصی ارائه کنه. مثلا ready-to-hand - هر چند فهم کامل هایدگر برای فهم کتاب احتمالا لازم نیست ولی خب با توجه به اینکه این سنت جدید فکری از هایدگر ریشه میگیره مطالعه هایدگر هم بد نیست. با توجه به اینکه خوندن کتاب Being and Time کار دشواری هست یک پیشنهاد دیگر این هست که از مفسیر هایدگر که دریفوس هست استفاده کنید:

01 of 28 Heidegger's Being & Time Hubert Dreyfus 2007
با توجه به اینکه تقریبا کل حوزه علوم شناختی و به خصوص علوم اعصاب شناختی تحت سیطره رویکرد بازنمایی هست، تغییر این سنت در فکر زمان میبره. از این رو بنظرم نباید انتظار داشت که بعد از مطالعه یکی دو منبع به فهم کامل رسید. بنظرم یک سفری هست که باید شروع کرد و درگیرش شد تا کم کم مزه مزه اش کرد. در طی مسیر همواره باید پرسش کرد. برای مثال آیا رویکرد بدنمند که کتاب معرفی میکنه برای توضیح تمام پدیده های شناختی کافیه؟ اگر نیست کدوم پدیده ها هستن که قابل توضیح نیستن؟

از طرفی فهم دقیق پیش فرض های رویکرد بازنمایی به ما کمک میکنه دقیق تر بفهمیم ذهن در نظر اندیشمندان این حوزه چه معنایی داره. این پیش فرض ها خیلی کم بحث میشن در علوم اعصاب (احتمالا در علوم شناختی بیشتر مورد بحث قرار میگیره) و این کم بودن بحث به ما ضربه جدی میزنه.
NeuroSyntax
On_the_role_of_theory_and_mode_b5e03572_ede0_46b1_b512_9a766c114f66.pdf
این مقاله رو چند وقت پیش قرار دادم. یک بخش این مثاله به تفکیک چارچوب، تئوری و مدل میپردازه. Framework یا اون چارچوب فکری که شما به توضیح مسائل اطراف تحمیل میکنید، اثر بسیار زیادی در توضیح پدیده ها از طریق تشکیل تئوری و مدل ها داره. از این رو وقتی مغز رو با رویکرد بازنمایی یا بدنمندی میخوایم توضیح بدیم یعنی یک framework مشخص با یک زبان معلوم رو انتخاب کردیم و باید آگاه باشیم که حدود این چارچوب کاملا بر تشکیل تئوری های ما اثر میکنه.

از این رو گاهی خوبه که آشنا و متخصص در framework های مختلف باشیم تا ببینیم محدودیت هر کدام چی هست و آیا دیگری میتونه محدودیت ها رو بپوشونه و بهتر توضیح بده؟
NeuroSyntax
Photo
ویمسار در کتاب خودش سیستم های پیچیده رو اینطور تعریف میکنه که سیستمی پیچیده است که میشه از پرسپکتیو های مختلف بهش نگاه کرد و اینها رو مدل سازی کرد. مدل ها لزوما با هم قابل جمع نیستن هر چند درباره یک سیستم هستند ولی نباید با هم در تناقض هم باشند. (بعدا درباره این رویکرد بیشتر خواهم نوشت)
اگر چنین چیزی رو بفهمیم و مغز رو یک سیستم پیچیده بدونیم، شاید لازم باشه بجای دنبال کردن یک پرسپکتیو مشخص و تلاش برای یافتن یک مدل جادویی که همه چیز رو توضیح بده، (حداقل فعلا) اکتفا کنیم به یک پلورالیسم ادراکی. از این جهت مغز، رفتار و ذهن رو از پرسپکتیو های مختلف ببینیم و سعی کنیم توضیح بدیم. بعد باید ببینیم آیا این مدل ها با هم در تناقض در میان؟ اگر آره باید سعی کنیم این تناقض ها رو حل کنیم. راهکارهایی هم هست که البته میشه از مدل ها در یک ست مشخص به مدلی در ست دیگر حرکت کرد و بفهمیم حالا این مدل هایی که از پرسپکتیو های مختلف گرفتیم رو چطور میتونیم بهم ملحق کنیم.

این رویکردها کاملا نیازمند یک تغییر پارادایم در چارچوب ها و متدهای ماست. سالهاست، از دهه 60، که ما داریم روی یک سنت مشخص کار علوم اعصاب میکنیم و اکثر کاری که این سالها کردیم این بوده که یک سری همبستگی بین حالات مغزی و یک چیزی در جهان خارج پیدا کنیم. همبستگی هایی که خیلی هاشون حتی تکرار نمیشن، robust نیستن و بین گونه ای، بین فرهنگی، و تاریخی/تکاملی هم توضیح دهنده نیستن . ... شاید وقت اون رسیده که فکر کنیم رویکرد های دیگر چگونه میتونن باشن و برای اجراسازی اون رویکرد ها چه چیزهایی باید تغییر کنه.
کتاب مثال های خیلی زیبایی داره مخصوصا در فصل هشتم درباره ارتباط فرهنگ و شناخت، ارتباط زبان و شناخت. مثال هایی که من نمیدونستم و وقتی میخوندم کیف میکردم واقعا. و خب مثال هایی که با پیش فرض های کلاسیک تئوری بازنمایی کاملا همخوانی نداره. بنظرم از نظر رفتاری بیشتر باید از این نوع داده های رفتاری-شناختی جمع آوری بشه. متاسفانه طی 50 سال اخیر و به خصوص طی 20 سال اخیر بعد از گسترش ابزارهای ثبت از مغز در انسان، ما آنچه باید توضیح داده بشه رو گم کردیم و وارد عصر primacy of brain شدیم. جایی که به رفتار در علوم اعصاب خیلی کمتر توجه میشه نسبت به فعالیت مغزی (بسیاری از آزمون های رفتاری در جانوران از دهه ها پیش عوض نشده).

کار بر روی رفتار-شناخت باید کاملا تغییر کنه. دو تغییر رو قبلا اشاره کردم:
- یک اینکه گونه های جانوری باید در محیط های نزدیک به نیچ خودشون بررسی بشن.
- تاکسونومی پدیده های شناختی باید تغییر بکنه و ما باید بفهمیم تسک مشخص کننده پدیده شناختی نیست. (قبلا کارهای russ poldrack رو بحث کردیم فکر کنم)

اما حالا چند تغییر دیگه هم لازم بنظر میرسه:
- مطالعه بین گونه ای جانوران برای فهم تفاوت های رفتاری و تفاوتی های سیستمی عصبی (مقاله Neuroscience needs evolution)
- مطالعات بین فرهنگی در حوزه رفتاری-شناختی و البته عصبی باید افزایش پیدا کنه.
- رویکرد های Outside-in باید در کنار رویکردهای inside-out قرار بگیرن به صورت تکمیلی ( کتاب The Brain From The Inside Out)
- نگاه ما باید از سمت فیزیک کلاسیک به سمت سیستم های پیچیده و دینامیک-کنترل حرکت کنه (حداقل فعلا که ابزارهای کاملی در اختیار نداریم. این شاید بعدا با پیشرفت ریاضیات ما و سیستم های محاسبه ما تغییر کنه)
NeuroSyntax
دو سه روز پیش کتاب The Embodied Mind رو آغاز کردم. از زمانی که کتاب Autopoiesis رو از وارلا و ماتورانا خونده بودم میخواستم اینم بخونم که فرصت دست نمیداد ولی خب دیگه در مسیر جدیدی که برای مطالعه آغاز کردم قرار میگرفت. نصف کتاب رو مطالعه کردم. بنظرم مطالب قابل…
یکی از مهم ترین تم های این کتاب تکیه بر پدیدارشناسی برگرفته از سنت هوسرل، هایدگر، پونتی و بودیسم هست. در واقع نویسندگان معتقد هستن فهم شناخت انسان بدون تکیه بر مطالعه سیستماتیک وجوه تجربی انسان امکان پذیر نخواهد بود.
یکی از مشکلاتی که ما معمولا در علم مخصوصا میان افراد پر نفوذ پیدا میکنیم اینکه بعد از یک مدت تکیه سنگین میزنن بر تئوری هایی که تولید کردند و بعد سعی میکنند پدیده رو به سطح تئوری برسونن و نه اینکه تئوری رو تغییر بدن تا توضیح کامل از پدیده ارائه بکنه. برای مثال ما تئوری هایی درباره ذهن داریم و اینها توضیح دهنده های کامل (یا گاهی خوبی) برای تجربه های اول شخص ما مثل آزادی اراده، آگاهی، و ... نیستند. بجای اینکه سعی کنیم تئوری ها رو تغییر بدیم، پدیده رو کنار میزنیم. بسیار در علوم شناختی تکرار شده که آگاهی اصلا وجود نداره، آگاهی توهم هست، آگاهی فلانه. برای همین در ابتدای کتاب نویسندگان متن بالا رو مینویسن. یک شکافی بین دستاورد های ما در حیطه علوم شناختی - علوم اعصاب و روانشناسی و تجربه های روزمره ما وجود داره و اصرار بنظر میرسه بر انکار این تجربه هاست.
امشب کتاب جدیدی رو شروع کردم که اثر کلاسیک چارلز تیلور هست با عنوان "توضیح رفتار". در پیش گرفتار نسخه جدید اینطور مینویسه که یک گفتمان و بحث جدی وجود داره به صورت کلی بین دو گروه افراد - گروهی که تصور میکنند فهم کامل زندگی انسان، تکامل رفتاریش و تکوینش از طریق رویکرد های علوم طبیعی پسا-گالیله ای با تکیه بر مفاهیم مکانیزم و اتومیزم امکان پذیره و عده ای که فکر میکنن این کاملا غلطه. عده ای که فکر میکنن دانش معتبر فقط از طریق فرم علمی (* باید اینجا توجه کرد که منظورش از فرم علمی همان رویکرد فیزیک کلاسیک هست - کتاب در سال 1964 نوشته شده) بدست میاد و عده دیگری که فکر میکنن فهم کاملی از انسان به دست نمیاد مگر با مطالعه تجربه های زیستی اون، اهدافی که دنبال میکنه و ...
Kelso Scott - Understanding behaviour and the brain from the perspective of a dynamical theory

پیشنهاد میکنم این ویدیو از اسکات کزلو رو مشاهده کنید. در بخشی از این سخنرانی بخشی از کتاب نیوتن رو میاره که در بالا گذاشتم. خود نیوتن اشاره میکنه که قوانین فیزیکی کلاسیک احتمالا توضیح دهنده زندگی و اراده انسان نیستن و احتمالا قوانین فیزیکی کشف نشده ای وجود داره.