NeuroSyntax
On_the_role_of_theory_and_mode_b5e03572_ede0_46b1_b512_9a766c114f66.pdf
این مقاله رو چند وقت پیش قرار دادم. یک بخش این مثاله به تفکیک چارچوب، تئوری و مدل میپردازه. Framework یا اون چارچوب فکری که شما به توضیح مسائل اطراف تحمیل میکنید، اثر بسیار زیادی در توضیح پدیده ها از طریق تشکیل تئوری و مدل ها داره. از این رو وقتی مغز رو با رویکرد بازنمایی یا بدنمندی میخوایم توضیح بدیم یعنی یک framework مشخص با یک زبان معلوم رو انتخاب کردیم و باید آگاه باشیم که حدود این چارچوب کاملا بر تشکیل تئوری های ما اثر میکنه.
از این رو گاهی خوبه که آشنا و متخصص در framework های مختلف باشیم تا ببینیم محدودیت هر کدام چی هست و آیا دیگری میتونه محدودیت ها رو بپوشونه و بهتر توضیح بده؟
از این رو گاهی خوبه که آشنا و متخصص در framework های مختلف باشیم تا ببینیم محدودیت هر کدام چی هست و آیا دیگری میتونه محدودیت ها رو بپوشونه و بهتر توضیح بده؟
NeuroSyntax
Photo
ویمسار در کتاب خودش سیستم های پیچیده رو اینطور تعریف میکنه که سیستمی پیچیده است که میشه از پرسپکتیو های مختلف بهش نگاه کرد و اینها رو مدل سازی کرد. مدل ها لزوما با هم قابل جمع نیستن هر چند درباره یک سیستم هستند ولی نباید با هم در تناقض هم باشند. (بعدا درباره این رویکرد بیشتر خواهم نوشت)
اگر چنین چیزی رو بفهمیم و مغز رو یک سیستم پیچیده بدونیم، شاید لازم باشه بجای دنبال کردن یک پرسپکتیو مشخص و تلاش برای یافتن یک مدل جادویی که همه چیز رو توضیح بده، (حداقل فعلا) اکتفا کنیم به یک پلورالیسم ادراکی. از این جهت مغز، رفتار و ذهن رو از پرسپکتیو های مختلف ببینیم و سعی کنیم توضیح بدیم. بعد باید ببینیم آیا این مدل ها با هم در تناقض در میان؟ اگر آره باید سعی کنیم این تناقض ها رو حل کنیم. راهکارهایی هم هست که البته میشه از مدل ها در یک ست مشخص به مدلی در ست دیگر حرکت کرد و بفهمیم حالا این مدل هایی که از پرسپکتیو های مختلف گرفتیم رو چطور میتونیم بهم ملحق کنیم.
این رویکردها کاملا نیازمند یک تغییر پارادایم در چارچوب ها و متدهای ماست. سالهاست، از دهه 60، که ما داریم روی یک سنت مشخص کار علوم اعصاب میکنیم و اکثر کاری که این سالها کردیم این بوده که یک سری همبستگی بین حالات مغزی و یک چیزی در جهان خارج پیدا کنیم. همبستگی هایی که خیلی هاشون حتی تکرار نمیشن، robust نیستن و بین گونه ای، بین فرهنگی، و تاریخی/تکاملی هم توضیح دهنده نیستن . ... شاید وقت اون رسیده که فکر کنیم رویکرد های دیگر چگونه میتونن باشن و برای اجراسازی اون رویکرد ها چه چیزهایی باید تغییر کنه.
این رویکردها کاملا نیازمند یک تغییر پارادایم در چارچوب ها و متدهای ماست. سالهاست، از دهه 60، که ما داریم روی یک سنت مشخص کار علوم اعصاب میکنیم و اکثر کاری که این سالها کردیم این بوده که یک سری همبستگی بین حالات مغزی و یک چیزی در جهان خارج پیدا کنیم. همبستگی هایی که خیلی هاشون حتی تکرار نمیشن، robust نیستن و بین گونه ای، بین فرهنگی، و تاریخی/تکاملی هم توضیح دهنده نیستن . ... شاید وقت اون رسیده که فکر کنیم رویکرد های دیگر چگونه میتونن باشن و برای اجراسازی اون رویکرد ها چه چیزهایی باید تغییر کنه.
کتاب مثال های خیلی زیبایی داره مخصوصا در فصل هشتم درباره ارتباط فرهنگ و شناخت، ارتباط زبان و شناخت. مثال هایی که من نمیدونستم و وقتی میخوندم کیف میکردم واقعا. و خب مثال هایی که با پیش فرض های کلاسیک تئوری بازنمایی کاملا همخوانی نداره. بنظرم از نظر رفتاری بیشتر باید از این نوع داده های رفتاری-شناختی جمع آوری بشه. متاسفانه طی 50 سال اخیر و به خصوص طی 20 سال اخیر بعد از گسترش ابزارهای ثبت از مغز در انسان، ما آنچه باید توضیح داده بشه رو گم کردیم و وارد عصر primacy of brain شدیم. جایی که به رفتار در علوم اعصاب خیلی کمتر توجه میشه نسبت به فعالیت مغزی (بسیاری از آزمون های رفتاری در جانوران از دهه ها پیش عوض نشده).
کار بر روی رفتار-شناخت باید کاملا تغییر کنه. دو تغییر رو قبلا اشاره کردم:
- یک اینکه گونه های جانوری باید در محیط های نزدیک به نیچ خودشون بررسی بشن.
- تاکسونومی پدیده های شناختی باید تغییر بکنه و ما باید بفهمیم تسک مشخص کننده پدیده شناختی نیست. (قبلا کارهای russ poldrack رو بحث کردیم فکر کنم)
اما حالا چند تغییر دیگه هم لازم بنظر میرسه:
- مطالعه بین گونه ای جانوران برای فهم تفاوت های رفتاری و تفاوتی های سیستمی عصبی (مقاله Neuroscience needs evolution)
- مطالعات بین فرهنگی در حوزه رفتاری-شناختی و البته عصبی باید افزایش پیدا کنه.
- رویکرد های Outside-in باید در کنار رویکردهای inside-out قرار بگیرن به صورت تکمیلی ( کتاب The Brain From The Inside Out)
- نگاه ما باید از سمت فیزیک کلاسیک به سمت سیستم های پیچیده و دینامیک-کنترل حرکت کنه (حداقل فعلا که ابزارهای کاملی در اختیار نداریم. این شاید بعدا با پیشرفت ریاضیات ما و سیستم های محاسبه ما تغییر کنه)
کار بر روی رفتار-شناخت باید کاملا تغییر کنه. دو تغییر رو قبلا اشاره کردم:
- یک اینکه گونه های جانوری باید در محیط های نزدیک به نیچ خودشون بررسی بشن.
- تاکسونومی پدیده های شناختی باید تغییر بکنه و ما باید بفهمیم تسک مشخص کننده پدیده شناختی نیست. (قبلا کارهای russ poldrack رو بحث کردیم فکر کنم)
اما حالا چند تغییر دیگه هم لازم بنظر میرسه:
- مطالعه بین گونه ای جانوران برای فهم تفاوت های رفتاری و تفاوتی های سیستمی عصبی (مقاله Neuroscience needs evolution)
- مطالعات بین فرهنگی در حوزه رفتاری-شناختی و البته عصبی باید افزایش پیدا کنه.
- رویکرد های Outside-in باید در کنار رویکردهای inside-out قرار بگیرن به صورت تکمیلی ( کتاب The Brain From The Inside Out)
- نگاه ما باید از سمت فیزیک کلاسیک به سمت سیستم های پیچیده و دینامیک-کنترل حرکت کنه (حداقل فعلا که ابزارهای کاملی در اختیار نداریم. این شاید بعدا با پیشرفت ریاضیات ما و سیستم های محاسبه ما تغییر کنه)
Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences
Neuroscience needs evolution | Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences
The nervous system is a product of evolution. That is, it was constructed through
a long series of modifications, within the strong constraints of heredity, and continuously
subjected to intense selection pressures. As a result, the organization and ...
a long series of modifications, within the strong constraints of heredity, and continuously
subjected to intense selection pressures. As a result, the organization and ...
NeuroSyntax
دو سه روز پیش کتاب The Embodied Mind رو آغاز کردم. از زمانی که کتاب Autopoiesis رو از وارلا و ماتورانا خونده بودم میخواستم اینم بخونم که فرصت دست نمیداد ولی خب دیگه در مسیر جدیدی که برای مطالعه آغاز کردم قرار میگرفت. نصف کتاب رو مطالعه کردم. بنظرم مطالب قابل…
یکی از مهم ترین تم های این کتاب تکیه بر پدیدارشناسی برگرفته از سنت هوسرل، هایدگر، پونتی و بودیسم هست. در واقع نویسندگان معتقد هستن فهم شناخت انسان بدون تکیه بر مطالعه سیستماتیک وجوه تجربی انسان امکان پذیر نخواهد بود.
یکی از مشکلاتی که ما معمولا در علم مخصوصا میان افراد پر نفوذ پیدا میکنیم اینکه بعد از یک مدت تکیه سنگین میزنن بر تئوری هایی که تولید کردند و بعد سعی میکنند پدیده رو به سطح تئوری برسونن و نه اینکه تئوری رو تغییر بدن تا توضیح کامل از پدیده ارائه بکنه. برای مثال ما تئوری هایی درباره ذهن داریم و اینها توضیح دهنده های کامل (یا گاهی خوبی) برای تجربه های اول شخص ما مثل آزادی اراده، آگاهی، و ... نیستند. بجای اینکه سعی کنیم تئوری ها رو تغییر بدیم، پدیده رو کنار میزنیم. بسیار در علوم شناختی تکرار شده که آگاهی اصلا وجود نداره، آگاهی توهم هست، آگاهی فلانه. برای همین در ابتدای کتاب نویسندگان متن بالا رو مینویسن. یک شکافی بین دستاورد های ما در حیطه علوم شناختی - علوم اعصاب و روانشناسی و تجربه های روزمره ما وجود داره و اصرار بنظر میرسه بر انکار این تجربه هاست.
امشب کتاب جدیدی رو شروع کردم که اثر کلاسیک چارلز تیلور هست با عنوان "توضیح رفتار". در پیش گرفتار نسخه جدید اینطور مینویسه که یک گفتمان و بحث جدی وجود داره به صورت کلی بین دو گروه افراد - گروهی که تصور میکنند فهم کامل زندگی انسان، تکامل رفتاریش و تکوینش از طریق رویکرد های علوم طبیعی پسا-گالیله ای با تکیه بر مفاهیم مکانیزم و اتومیزم امکان پذیره و عده ای که فکر میکنن این کاملا غلطه. عده ای که فکر میکنن دانش معتبر فقط از طریق فرم علمی (* باید اینجا توجه کرد که منظورش از فرم علمی همان رویکرد فیزیک کلاسیک هست - کتاب در سال 1964 نوشته شده) بدست میاد و عده دیگری که فکر میکنن فهم کاملی از انسان به دست نمیاد مگر با مطالعه تجربه های زیستی اون، اهدافی که دنبال میکنه و ...
Kelso Scott - Understanding behaviour and the brain from the perspective of a dynamical theory
پیشنهاد میکنم این ویدیو از اسکات کزلو رو مشاهده کنید. در بخشی از این سخنرانی بخشی از کتاب نیوتن رو میاره که در بالا گذاشتم. خود نیوتن اشاره میکنه که قوانین فیزیکی کلاسیک احتمالا توضیح دهنده زندگی و اراده انسان نیستن و احتمالا قوانین فیزیکی کشف نشده ای وجود داره.
پیشنهاد میکنم این ویدیو از اسکات کزلو رو مشاهده کنید. در بخشی از این سخنرانی بخشی از کتاب نیوتن رو میاره که در بالا گذاشتم. خود نیوتن اشاره میکنه که قوانین فیزیکی کلاسیک احتمالا توضیح دهنده زندگی و اراده انسان نیستن و احتمالا قوانین فیزیکی کشف نشده ای وجود داره.
با این حال ما همچنان بر اساس فیزیک نیوتنی و با منطق علی (causal) خطی (ورودی و خروجی - محرک و پاسخ) قصد داریم سیستم عصبی رو توضیح بدیم و قطعا از این رویکرد خطی اراده آزاد و بسیاری دیگر از تجربیات زیستی بیرون نمیاد و در نهایت مجبور میشیم بگیم اینها توهم هستند. در یکی از اپیزود های Closer To Truth لارنس کون به سراغ Richard Swinburne میره و باهاش درباره این بحث توهم بودن آگاهی صحبت میکنه و از خطاهای ادراکی (* این خطاهای ادراکی هم از درک بازنمایی دنیا بیرون میاد و در سنت های دیگه معنایی نداره) میخواد نتیجه بگیره که آگاهی توهمه مثل همه این خطاهایی که ما داریم در ادراک. جمله جالبی میگه ریچارد سویینبرن - اینکه انسان باز این حال تشخیص میده چی توهم هست و چی نیست. اگر تمام آگاهی ما یک توهم بیش کامل بیشتر نبود ما هیچ وقت نباید پی میبردیم که دچار توهمیم ولی ما اینو میفهمیم
(درباره این بحث بنظرم مطالعه دیدگاه های مختلف درباره رئالیسم کمک میکنه که آیا اصلا این چیزی که بهش میگیم "خطای ادراکی" معنا داره واقعا؟ - همینطور اگر به رویکرد روانشناسی اکولوژیک که قبلا معرفی کردم برگردید و تفاوت بین جهان و محیط رو بخونید احتمالا چیزهایی دستگیرتون میشه از اینکه این problem space از پایه بی معناست.)
(درباره این بحث بنظرم مطالعه دیدگاه های مختلف درباره رئالیسم کمک میکنه که آیا اصلا این چیزی که بهش میگیم "خطای ادراکی" معنا داره واقعا؟ - همینطور اگر به رویکرد روانشناسی اکولوژیک که قبلا معرفی کردم برگردید و تفاوت بین جهان و محیط رو بخونید احتمالا چیزهایی دستگیرتون میشه از اینکه این problem space از پایه بی معناست.)
NeuroSyntax
Do we need a new theory of evolution?
فقط یک کتاب جالب میتونه در یک فصل مونده به آخر تصمیم بگیره نه تنها تئوری های شناخت که تئوری های نئوداروینیسم رو هم به چالش بکشه. من رو یاد مقاله بالا از گاردین انداخت که چندین ماه پیش خوندم. کتاب توضیح میده چرا تئوری تکامل بر پایه تغییرات تدریجی ژن ها و با تکیه بر مفهوم بهینه سازی و سازگاری ناکامل و شاید نادرسته و چطور این تئوری در لایه های بسیاری با تئوری بازنمایی همپوشانی تئوریک داره. (این چندین فصل آخر کتاب واقعا برای من جالب بودن و لایه های جدیدی داشتن.)
البته اینکه تئوری های نئوداروینیستم ممکنه درست نباشه حرف تازه ای برای من نبود چون قبلا هم دیده بودم و با چالش هاش آشنا شده بودم ولی ارتباطش با Cognitivism و تئوری بازنمایی بسیار جالب بود.
البته اینکه تئوری های نئوداروینیستم ممکنه درست نباشه حرف تازه ای برای من نبود چون قبلا هم دیده بودم و با چالش هاش آشنا شده بودم ولی ارتباطش با Cognitivism و تئوری بازنمایی بسیار جالب بود.
British Biologist Denis Noble Debunks Neo Darwinism
کارهای دنیس نوبل هم درباره چالش های روبروی تئوری تکامل شنیدنی هستن.
کارهای دنیس نوبل هم درباره چالش های روبروی تئوری تکامل شنیدنی هستن.
YouTube
British Biologist Denis Noble Debunks Neo Darwinism
Noble highlights some "errors" that Dawkins incurs. Perhaps another embarrassing-bash for Dawkins?