در سال1975در شهر هامبورگ آلمان هفته ایرانی برگزار شد و 3 خودروی ایرانى یعنی ژیان، پیکان جوانان و مهاری با پلاک عبور موقت تهران و عبارت ساخت ایران در مقابل هتلی به نمایش در آمدند!
@ThinkTogether 🌱
@ThinkTogether 🌱
📝
مردی يه ساندويچ برای دوتا پسر كوچيكش گرفت؛
گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: "تو نصف كن!"
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربيت وعدالت اين مرد شدم!!
يعنی اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه!
«این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه فقط با شعار عدالتخواهی!»
@ThinkTogether 🌱
مردی يه ساندويچ برای دوتا پسر كوچيكش گرفت؛
گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: "تو نصف كن!"
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
مات و مبهوت نحوه ی تربيت وعدالت اين مرد شدم!!
يعنی اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه!
«این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه فقط با شعار عدالتخواهی!»
@ThinkTogether 🌱
📝
ابتدا تو را نادیده میگیرند،
بعد به تو میخندند،
سپس با تو میجنگند،
و در نهایت تو پیروز میشوی.
👤 #ماهاتما_گاندی
@ThinkTogether 🌱
ابتدا تو را نادیده میگیرند،
بعد به تو میخندند،
سپس با تو میجنگند،
و در نهایت تو پیروز میشوی.
👤 #ماهاتما_گاندی
@ThinkTogether 🌱
📝
اكثر انسانها حتی جسارت دور ريختن لباسهايی كه مدتهاست بدون استفاده در كمدهايشان آويخته شده را ندارند، بعد از آنها توقع داريم كه باورهای غلطی را كه قرن هاست در ذهنشان زنجير شده است به راحتی كنار بگذارند و دور بريزند!!!
"جهل" نرمترين بالشی ست كه بشر ميتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد!
👤 #گاندى
@ThinkTogether 🌱
اكثر انسانها حتی جسارت دور ريختن لباسهايی كه مدتهاست بدون استفاده در كمدهايشان آويخته شده را ندارند، بعد از آنها توقع داريم كه باورهای غلطی را كه قرن هاست در ذهنشان زنجير شده است به راحتی كنار بگذارند و دور بريزند!!!
"جهل" نرمترين بالشی ست كه بشر ميتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد!
👤 #گاندى
@ThinkTogether 🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی از موانعی که در زندگی در مسیر خود میبینیم، واقعاً مانع نیستند و بیهوده باعث توقف ما میشوند.
هرقدر بزرگتر شویم، موانع کوچکتر میشوند و راه ما هموارتر خواهد شد
@ThinkTogether 🌱
هرقدر بزرگتر شویم، موانع کوچکتر میشوند و راه ما هموارتر خواهد شد
@ThinkTogether 🌱
قطعه ای از کتاب
خاطراتت را بنویس. پیش بینی های خودت را یادداشت کن، آن هم درباره تغییرات سیاسی، شغل خودت، وزنت، بازار بورس و ...
سپس گاهی یادداشت های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن. از این که چه پیشگوی ضعیفی هستی، شگفت زده خواهی شد.
مطالعه تاریخ را هم فراموش نکن. منظورم پس نگری ها و نظریه های انباشته شده در کتاب های درسی نیست؛ تاریخ شفاهی یا اسناد تاریخی یک دوره خاص را بخوان.
اگر نمی توانی بدون اخبار زندگی کنی، روزنامه هایی از پنج، ده یا بیست سال پیش را پیدا کن و مطالعه کن. آن گاه درک بهتری از غیرقابل پیش بینی بودن جهان پیدا خواهی کرد.
از کتاب: هنر شفاف اندیشیدن
نوشته روولف دوبلی
@ThinkTogether 🌱
خاطراتت را بنویس. پیش بینی های خودت را یادداشت کن، آن هم درباره تغییرات سیاسی، شغل خودت، وزنت، بازار بورس و ...
سپس گاهی یادداشت های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن. از این که چه پیشگوی ضعیفی هستی، شگفت زده خواهی شد.
مطالعه تاریخ را هم فراموش نکن. منظورم پس نگری ها و نظریه های انباشته شده در کتاب های درسی نیست؛ تاریخ شفاهی یا اسناد تاریخی یک دوره خاص را بخوان.
اگر نمی توانی بدون اخبار زندگی کنی، روزنامه هایی از پنج، ده یا بیست سال پیش را پیدا کن و مطالعه کن. آن گاه درک بهتری از غیرقابل پیش بینی بودن جهان پیدا خواهی کرد.
از کتاب: هنر شفاف اندیشیدن
نوشته روولف دوبلی
@ThinkTogether 🌱
یکی از دوستان میگفت ﭘﺪﺭ بزرگ ﺧﺪﺍﺑﯿﺎﻣﺮﺯ ﻣﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ
ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ، ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽﺑﻨﺪﻡ.
ﺍﻭ ﺣﺮﯾﺺ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﺮﺩ.ﺍﻣﺎ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺁﺧﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﺍﻭ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ او، ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﭘﺪﺭ
بزرگم ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻔﺖ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﯾﺎ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺣﺮﻑ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ. اﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺍﺑﺮ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻭ ﻣﻪ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻓﻠﮏ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ، ﺣﺮﻓﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ: ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ…
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ که کار میکنم ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣیشوم، ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺷﻪ.ﻓﻘﻂ ﯾﮏ دقیقه
بیشتر کار میکنم.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩﻡ
ﻣﯽﺳﻮﺯﻧﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭘﺎﺭﺍﮔﺮﺍﻑ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩﺭﻭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﯾﮏ قدم ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﺎ
ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ «ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ» ﻗﺎﻧﻮﻥﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﻢ، یک بار دیگر تلاش میکنم
ﭘﺪر بزرگم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮔﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﻪ ﺟﺴﻤﺖ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ
ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ، نه تو
@ThinkTogether 🌱
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ
ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ، ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽﺑﻨﺪﻡ.
ﺍﻭ ﺣﺮﯾﺺ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﺮﺩ.ﺍﻣﺎ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺁﺧﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﺍﻭ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ او، ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﭘﺪﺭ
بزرگم ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻔﺖ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﯾﺎ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺣﺮﻑ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ. اﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺍﺑﺮ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻭ ﻣﻪ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻓﻠﮏ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ، ﺣﺮﻓﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ: ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ…
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ که کار میکنم ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣیشوم، ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺷﻪ.ﻓﻘﻂ ﯾﮏ دقیقه
بیشتر کار میکنم.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩﻡ
ﻣﯽﺳﻮﺯﻧﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭘﺎﺭﺍﮔﺮﺍﻑ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩﺭﻭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﯾﮏ قدم ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﺎ
ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ: ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ «ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ» ﻗﺎﻧﻮﻥﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﻢ، یک بار دیگر تلاش میکنم
ﭘﺪر بزرگم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﮔﺎﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮔﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﻪ ﺟﺴﻤﺖ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ
ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ، نه تو
@ThinkTogether 🌱
اتم از 99.99999999 درصد فضای خالی تشکیل شده است!
و به این معناست که کامپیوتری که به آن نگاه میکنید، صندلی که روی آن مینشینید و حتی خودتان تقریبا وجود ندارید!!
@ThinkTogether 🌱
و به این معناست که کامپیوتری که به آن نگاه میکنید، صندلی که روی آن مینشینید و حتی خودتان تقریبا وجود ندارید!!
@ThinkTogether 🌱
📝
🔸 حلزون درونت را پیدا کن!
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است.
هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد.
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود.
حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند.
زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است.
بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم
که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد.
حلزون درون ما می تواند:
عصبانيت، دلواپسی، فکر و خیال بیهوده، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و... باشد.
این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندانهای خود، وجود ما را می جوند آرامتر از آنچه که فکر می کنیم.
حال زمان آن است که به خود بیاییم
و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است.
کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم...
@ThinkTogether 🌱
🔸 حلزون درونت را پیدا کن!
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است.
هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد.
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود.
حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند.
زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است.
بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم
که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد.
حلزون درون ما می تواند:
عصبانيت، دلواپسی، فکر و خیال بیهوده، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و... باشد.
این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندانهای خود، وجود ما را می جوند آرامتر از آنچه که فکر می کنیم.
حال زمان آن است که به خود بیاییم
و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است.
کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم...
@ThinkTogether 🌱
📝
چرا فقط نوبت بما که میرسد دعوای حلال و حرام پیش میآید؟
لابد مال حرام، وقتی که یک خوشه یک خوشه باشد، حرام است، اما وقتی که خرمن خرمن باشد حرام حساب نمیشود؟
✍ #محمود_دولت_آبادی
📚 #کلیدر
@ThinkTogether 🌱
چرا فقط نوبت بما که میرسد دعوای حلال و حرام پیش میآید؟
لابد مال حرام، وقتی که یک خوشه یک خوشه باشد، حرام است، اما وقتی که خرمن خرمن باشد حرام حساب نمیشود؟
✍ #محمود_دولت_آبادی
📚 #کلیدر
@ThinkTogether 🌱
📝
جاسوس می پرورانید
زنان و دختران را فاسدمیکنید
بشر را در موقعیت یک دزد و یک جانی قرار می دهید،در زندانهایتان میپوسانیدش
این است تمدن شما!
ما دشمن این تمدن هستیم
✍ #ماكسيم_كورگي
📚 #مادر
@ThinkTogether 🌱
جاسوس می پرورانید
زنان و دختران را فاسدمیکنید
بشر را در موقعیت یک دزد و یک جانی قرار می دهید،در زندانهایتان میپوسانیدش
این است تمدن شما!
ما دشمن این تمدن هستیم
✍ #ماكسيم_كورگي
📚 #مادر
@ThinkTogether 🌱
📝
دزد حلوایی را گرفتند و سوار بر الاغ در شهر میچرخاندند و مردم هل هله میکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید: سخت میگذرد؟
دزد گفت: حلوا را که خوردم، الاغ را که سوارم، مردم هم که شادند، چه از این بهتر؟
حکایت مملکت ماست؛
بیتالمال را میخورند، بنز را سوارند، ملت نیز خوشحال جوک میسازند.
@ThinkTogether 🌱
دزد حلوایی را گرفتند و سوار بر الاغ در شهر میچرخاندند و مردم هل هله میکردند.
هنگام چرخاندن نگهبان از دزد پرسید: سخت میگذرد؟
دزد گفت: حلوا را که خوردم، الاغ را که سوارم، مردم هم که شادند، چه از این بهتر؟
حکایت مملکت ماست؛
بیتالمال را میخورند، بنز را سوارند، ملت نیز خوشحال جوک میسازند.
@ThinkTogether 🌱
📝
دولت تدبیری و ما از شما مچکریم
کشته ی تدبیرهاتان، سینه چاک و چاکریم
دست خود را می زنی بر دکمه ی فیلتر عزیز
ما رو هم فیلتر کن آقاجان تو اصلا! حاضریم
آی گپ و ایتا، سروش و هـُـدهـُـد و بله، نخیر، ...
ما کجا باید به دنبال مخاطب ها بریم؟
پاره پوره کرده ای لیست مخاطب هایمان
باز هم ممنون، پیامک هست، آقا شاکریم
آمدم در اندرونیِ سروش اما عجب!
هیچکی اینجی که نی! اینجی کــُجیِّه؟! بی بریم* ...
👤 #منوره_سادات_نمائی
پ.ن: لهجه شیرین و فصیح قمی!
@ThinkTogether 🌱
دولت تدبیری و ما از شما مچکریم
کشته ی تدبیرهاتان، سینه چاک و چاکریم
دست خود را می زنی بر دکمه ی فیلتر عزیز
ما رو هم فیلتر کن آقاجان تو اصلا! حاضریم
آی گپ و ایتا، سروش و هـُـدهـُـد و بله، نخیر، ...
ما کجا باید به دنبال مخاطب ها بریم؟
پاره پوره کرده ای لیست مخاطب هایمان
باز هم ممنون، پیامک هست، آقا شاکریم
آمدم در اندرونیِ سروش اما عجب!
هیچکی اینجی که نی! اینجی کــُجیِّه؟! بی بریم* ...
👤 #منوره_سادات_نمائی
پ.ن: لهجه شیرین و فصیح قمی!
@ThinkTogether 🌱
درختان را بنگر، چه تحسین برانگیز گذر فصلهای زندگی را بر خود پذیرا میشوند.
هر فصلی زیبایی خود را دارد.
اما گاهی ما چه مصمم در نپذیرفتن فصلهای زندگی خویش هستيم.
@ThinkTogether 🌱
هر فصلی زیبایی خود را دارد.
اما گاهی ما چه مصمم در نپذیرفتن فصلهای زندگی خویش هستيم.
@ThinkTogether 🌱
۱. نشسته بود روی زمین و اشک توی چشمهایش بود و از طلاقش میگفت، که آقای همسر پسر خوبی بود، ولی هرچه کردند کنار نیامدند. نگران بود که پسر شش سالهشان خیلی اذیت شده. سعی کردم دلداری بدهم که پیش میآید و زندگی قابل پیشبینی نیست و هر دو هنوز جوانید و اینجا وسط این مزارع ذرت فاصلهها کم است و بچه با وجود طلاق با پدر و مادرش بزرگ میشود و از این حرفها، اما به بیراهه میزدم. میگفت بزرگترین اشتباهشان زود بچهدار شدن بوده. فرزند شش ساله در یک ازدواج هفت ساله.
۲. نشستهام توی واشنگتن و از فیسبوک عکسهای عروسی دوستم را نگاه میکنم. همسر سابق نجار بود، همسر جدید کتابدار است. همسر سابق قدبلند بود و لاغر، همسر جدید تپل است و کوتاه. یک عکس سیاه و سفید عروس و داماد را نگاه میکنم و تازه متوجه میشوم که عروس حامله است. از روز اشکها و آهها، همان روزی که زود بچهدار شدن بزرگترین اشتباه دنیا بود و قبل از بچهدار شدن باید از ازدواج چند سالی میگذشت، سه سال گذشته. لپتاپ را میبندم و میروم توی فکر که آدمیزاد کلا به تئوریهای خودش هم در مورد زندگی پابند نیست.
۳. سر کارم. خیلی تازهام. بگو سه ماه است که شروع کردهام به کار. همکارم آمده که یک سری محاسباتِ آلودگی هوا و ذرات معلق کردهام که نتیجهاش این شده که فلان شرکت باید نزدیک یک میلیون دلار برای رفع آلودگیش خرج کند. فقط نگرانم که چطور برای کارفرما این عدد را توضیح بدهم. یک میلیون دلار. یک هفتهای هر روز میآید و همین قصه را تکرار میکند. روز آخر محاسبات را میفرستد برای من که کنترل کیفیت کنم و خودش میرود قدم میزند و هوایی میخورد که وقتی کارفرما پشت تلفن داد زد "چی؟؟؟؟ یک میلیون دلار؟؟؟؟" خودش را نبازد. نگاه میکنم. یکجا تقسیم به دوهزار را یادش رفته. از فرط تازهکاری خودم را باور نمیکنم. دوباره نگاه میکنم. همکارم از در میآید تو. قبل از اینکه باز بگوید "یک میلیون دلار"، توضیح میدهم که آن آلودگی که حساب کرده بود دوهزار تُن نیست و یک تن است، میتواند بعد از یک هفته بیخوابی آسوده بخوابد و کارفرما هم لازم نیست کار خاصی بکند. از خوشحالی بالا و پایین میپرد. دو هفته بعدش یک سری دیگر محاسبات میفرستد برای کنترل کیفیت، باز تقسیم به دوهزار را یادش رفته. دو هفته بعدش سری سوم، باز به همچنین. آن روزها برایم عجیب بود، امروز بعد از ده سال فهمیدهام هر آدمی یک نقطه کوری دارد، اشتباههای محاسباتی هم همیشه از همان نقطه کورند. این یکی تقسیم به دوهزار را فراموش میکرد، یکی دیگر ترتیب آلایندهها را همیشه اشتباه میکند، آن سومی فرمولهای محاسباتیش همیشه یکچیزی کم دارند. آدمها اشتباهاتشان را همیشه تکرار میکنند.
۴. همه اینها ساعت پنج و چهل و هفت دقیقه صبح آمد جلوی چشمم. دوشی گرفته بودم و اصلاح میکردم که بروم سر کار، یاد دوستی افتادم که همیشه اصلاح یک تکه از ریشش را فراموش میکرد. درست آن قسمت شمال غربی لپ راست. صاف و تمیز و اصلاحکرده میآمد با یک خط نازک مشکی که آن بالا یک طرف لپ جا مانده بود. دلیلش هم همیشه این بود که آینه بخار داشت. یک بار یادش نمیافتاد که این یک تکه لامذهب را من همیشه فراموش میکنم، این بار حواسم باشد. اینکه عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود راستش فقط ضربالمثل است، در عالم واقع اشتباهاتمان را همیشه تکرار میکنیم. کسی هم اگر به رویمان بیاورد، جوابمان اینست که آینه بخار داشت. آینه دنیای ما ولی راستش همیشه یک بخاری دارد وخواهد داشت. آدم همیشه یا وسط کار و درس و عشق و عاشقی و عیش و خوشی است و یا وسط زجر و حرمان. گاهی راحتتر است که هر بار دنبال آینه نگردد. صرفا یک دستی به صورتش بکشد و ببیند که آن تکه ریشی که دفعه قبلی جا مانده بود، آن قسمت شمال غربی لپ راست، این دفعه هم جا مانده یا نه.
@ThinkTogether 🌱
۲. نشستهام توی واشنگتن و از فیسبوک عکسهای عروسی دوستم را نگاه میکنم. همسر سابق نجار بود، همسر جدید کتابدار است. همسر سابق قدبلند بود و لاغر، همسر جدید تپل است و کوتاه. یک عکس سیاه و سفید عروس و داماد را نگاه میکنم و تازه متوجه میشوم که عروس حامله است. از روز اشکها و آهها، همان روزی که زود بچهدار شدن بزرگترین اشتباه دنیا بود و قبل از بچهدار شدن باید از ازدواج چند سالی میگذشت، سه سال گذشته. لپتاپ را میبندم و میروم توی فکر که آدمیزاد کلا به تئوریهای خودش هم در مورد زندگی پابند نیست.
۳. سر کارم. خیلی تازهام. بگو سه ماه است که شروع کردهام به کار. همکارم آمده که یک سری محاسباتِ آلودگی هوا و ذرات معلق کردهام که نتیجهاش این شده که فلان شرکت باید نزدیک یک میلیون دلار برای رفع آلودگیش خرج کند. فقط نگرانم که چطور برای کارفرما این عدد را توضیح بدهم. یک میلیون دلار. یک هفتهای هر روز میآید و همین قصه را تکرار میکند. روز آخر محاسبات را میفرستد برای من که کنترل کیفیت کنم و خودش میرود قدم میزند و هوایی میخورد که وقتی کارفرما پشت تلفن داد زد "چی؟؟؟؟ یک میلیون دلار؟؟؟؟" خودش را نبازد. نگاه میکنم. یکجا تقسیم به دوهزار را یادش رفته. از فرط تازهکاری خودم را باور نمیکنم. دوباره نگاه میکنم. همکارم از در میآید تو. قبل از اینکه باز بگوید "یک میلیون دلار"، توضیح میدهم که آن آلودگی که حساب کرده بود دوهزار تُن نیست و یک تن است، میتواند بعد از یک هفته بیخوابی آسوده بخوابد و کارفرما هم لازم نیست کار خاصی بکند. از خوشحالی بالا و پایین میپرد. دو هفته بعدش یک سری دیگر محاسبات میفرستد برای کنترل کیفیت، باز تقسیم به دوهزار را یادش رفته. دو هفته بعدش سری سوم، باز به همچنین. آن روزها برایم عجیب بود، امروز بعد از ده سال فهمیدهام هر آدمی یک نقطه کوری دارد، اشتباههای محاسباتی هم همیشه از همان نقطه کورند. این یکی تقسیم به دوهزار را فراموش میکرد، یکی دیگر ترتیب آلایندهها را همیشه اشتباه میکند، آن سومی فرمولهای محاسباتیش همیشه یکچیزی کم دارند. آدمها اشتباهاتشان را همیشه تکرار میکنند.
۴. همه اینها ساعت پنج و چهل و هفت دقیقه صبح آمد جلوی چشمم. دوشی گرفته بودم و اصلاح میکردم که بروم سر کار، یاد دوستی افتادم که همیشه اصلاح یک تکه از ریشش را فراموش میکرد. درست آن قسمت شمال غربی لپ راست. صاف و تمیز و اصلاحکرده میآمد با یک خط نازک مشکی که آن بالا یک طرف لپ جا مانده بود. دلیلش هم همیشه این بود که آینه بخار داشت. یک بار یادش نمیافتاد که این یک تکه لامذهب را من همیشه فراموش میکنم، این بار حواسم باشد. اینکه عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود راستش فقط ضربالمثل است، در عالم واقع اشتباهاتمان را همیشه تکرار میکنیم. کسی هم اگر به رویمان بیاورد، جوابمان اینست که آینه بخار داشت. آینه دنیای ما ولی راستش همیشه یک بخاری دارد وخواهد داشت. آدم همیشه یا وسط کار و درس و عشق و عاشقی و عیش و خوشی است و یا وسط زجر و حرمان. گاهی راحتتر است که هر بار دنبال آینه نگردد. صرفا یک دستی به صورتش بکشد و ببیند که آن تکه ریشی که دفعه قبلی جا مانده بود، آن قسمت شمال غربی لپ راست، این دفعه هم جا مانده یا نه.
@ThinkTogether 🌱