باگ نویس فعلی، کشاورز آینده – Telegram
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
47 subscribers
327 photos
88 videos
91 links
OLD: SomeRegularBPDguy
Everybody is welcomed to join 🦖

-Do you think God stays in heaven because he too lives in fear of what he's created?

http://t.me/BluChtBot?start=61a5a807bcd5aa8a8949
Download Telegram
Forwarded from Néant (Rey)
مهم‌ترین قسمت تعادل اینه که تو دوز مناسب هرچیزی و‌ تو زندگیت پیدا کنی و سعی کنی همون‌طوری نگهش داری.
1🐳1
Forwarded from " ࡄِ❟ࡅ࡙ߺܝ‌ߊ‌‌ " (𝓜𝓪𝓱𝓼𝓪 𝓚𝓲𝓪)
من از خودمم دورم، اونوقت تو چطوری میتونی بهم نزدیک بشی؟
از سری جملات یک اضطرابی
🐳1💯1
اگر آدمی هستین چیزها زود یادتون میره، و حس بی کفایتی یا هیچکاری نکردن تو زندگی دارین، حتی با کارهایی که میکنین
خوبه که یک مجموعه از کار ها که مفید هستن و در جهت رشد یا حفظ سلامتتون هستن رو
لیست و track کنید

مثلا یک برنامه هست به اسم Habits (ممنون از دوست گلی که بهم معرفیش کرد💋)
برنامه هاتون رو لیست میکنید و میتونید برای هرکدوم معیار قابل سنجش مناسبشو بزارید
بعد از انجام اون کار ثبت کنید
به مرور که جلو میرید، دیدن روند انجام و مقدارش کمک میکنه کمی اعتماد بنفستون بالا بره و انگیزه تون هم برگرده
نیازی هم نیست کار سخت یا پیچیده ای باشه
🐳1
خیلی از دیدگاه ها (بدبین، خوشبین بودن) خیلی مواقع جزو انتخابات فرد نیستن، شانس و نحوه بزرگ شدن و زندگی اونها دخل بزرگ در دیدگاهشون داره

نمیشه از فردی که از کودکی با مشکلات دست و پنجه نرم میکرده و چندان رنگ خوشی رو ندیده، انتظار داشت دیدگاهی مثل کسی داشته باشه که از بچگی همه چیز براش فراهم بوده و به خوبی جلو میرفته

پس این حرف که فلانی چقدر خوشبینی/دنیا رو به چشم بد میبینی، چرا یکم نگاهتو تغییر نمیدی؛ اندک زیادی چرت محض هست، چراکه چیزی که از بچگی شکل گرفته و hardened شده، تغییرش فرایند زجر آوری خواهد بود
👍1🐳1
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
فلانی چقدر خوشبینی/دنیا رو به چشم بد میبینی، چرا یکم نگاهتو تغییر نمیدی
اگر قصد دارید به کسی این حرف رو بزنید، سعی کنید پا در کفش اون بزارید، یا اینکه تلاش کنید به اون فرد کمک کنید تا اون ساید از واقعیت هارو بتونه ببینه و تجربه کنه.

تو به پرنده ای که بخاطر شانسش کنار مرغا بزرگ شده نمیتونی از راحتی و لذت پرواز حرف بزنی، مگر کمک کنی و یادش بدی.
👍1🐳1
این حجم از افت IQ ایرانی جماعت واقعاً نگران کننده‌ست
🐳1
وقتی کاری رو نیمه‌تمام رها می‌کنی، ذهن اون رو در حافظه‌ی فعال نگه می‌داره و همین باعث خستگی پنهان می‌شه.
1🐳1
پرونده‌های باز فکری، فضای ذهن رو اِشغال می‌کنن و مثل یه برنامه‌ی باز توی کامپیوتر، توان و انرژی‌ت رو می‌بلعن.
🐳1
عقل، علم و ساختن جهنم مدرن
ما با یک وعده‌ی روبرو بودیم. وعده‌ای که از دل روشنگری بیرون آمد: اگر انسان اراده کند از سلطه سنت، اسطوره و تقدس خارج شود و به عقل و علم تکیه کند، از مسیر رنج منحرف خواهد شد. فرمول ساده بود:
علم بیشتر = رنج کمتر + آزادی بیشتر + انسانیت بالاتر

این وعده، فقط یک نظریه نبود؛ به ایمان تمدنی تبدیل شد. دانشگاه، کارخانه، دولت مدرن و تکنولوژی همگی در ابتدا بر پایه‌ی همین ایمان شکل گرفتند. اما قرن بیستم، این ایمان را با فاجعه‌ای عینی به چالش کشید.

جنگ جهانی اول و دوم، اردوگاه‌های مرگ، بمب اتم و کشتار، نه در حاشیه‌ی تمدن، بلکه در مرکز آن رخ دادند. این فجایع محصول جوامع «عقب‌مانده» نبودند؛ آن‌ها در پیشرفته‌ترین نظام‌های علمی، صنعتی و بوروکراتیک دوران اتفاق افتادند. این‌جا بود که پرسش اصلی متولد شد:
چگونه تمدنی که بتهوون، گوته و کانت را پرورش داد، به آشویتس رسید؟

این پرسش، نقطه‌ی عزیمت متفکرانی شد که بعدها با عنوان «مکتب فرانکفورت» شناخته شدند؛ آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه و دیگران. آن‌ها به جای محکوم کردن «علم» به‌طور کلی، دقیق‌تر نگاه کردند و به یک تشخیص نگران‌کننده رسیدند: مسئله نه نداشتن عقل، بلکه دگرگونیِ ماهیت عقل بود.

عقلِ تقلیل‌یافته: از داوری انتقادی تا ماشین‌حساب
در سنت کلاسیک، عقل فقط ابزار محاسبه نبود؛ عقل قرار بود داوری کند، ارزش‌گذاری کند و بپرسد «چه چیزی شایسته‌ی انجام دادن است؟». اما در مدرنیته، این عقل به‌تدریج لاغر شد و به شکلی خاص فروکاسته شد: عقل ابزاری.

عقل ابزاری یک سؤال محوری دارد و فقط همان را می‌شناسد:
«چگونه به هدف برسیم، با کمترین هزینه و بیشترین بازده؟»

در این منطق، خودِ هدف بدیهی فرض می‌شود و از نقد مصون می‌ماند. نظام آموزشی، بازار کار و ساختارهای بوروکراتیک دقیقاً با همین منطق کار می‌کنند:
* درس بخوان تا مدرک بگیری
* مدرک بگیر تا شغل داشته باشی
* شغل داشته باش تا مصرف کنی

اما پرسش‌های بنیادین عمداً حذف می‌شوند:
* آیا این مسیر معنادار است؟
* آیا این شغل، این تولید، این پیشرفت، به کاهش رنج انسان منجر می‌شود؟
* اساساً چرا باید با این سرعت حرکت کنیم؟

در نتیجه، انسان مدرن به مسافری تبدیل شد که در یک قطار سریع السیر نشسته، سرعت دارد، اما هیچ تصویری از مقصد ندارد. عقل، دیگر قطب‌نما نیست؛ فقط پدال گاز است.

عقلانیتِ بدون وجدان: بوروکراسی و حذف مسئولیت اخلاقی
نکته‌ی محوری دیگر در نقد مکتب فرانکفورت، نقش تکنولوژی و بوروکراسی در تکه‌تکه کردن مسئولیت اخلاقی است. سیستم مدرن، خشونت را شخصی نمی‌کند؛ آن را اداری می‌کند.
در جهان پیشامدرن، کشتن، کنشی رودررو بود. قاتل، قربانی را می‌دید. اما مدرنیته، میان کنش و پیامد، فاصله‌ای ساختاری ایجاد کرد.

فرآیند مرگ، به زنجیره‌ای از وظایف تخصصی تقسیم شد:
* دانشمند فرمول را می‌نویسد و می‌گوید: «من فقط پژوهش علمی می‌کنم.»
* مهندس دستگاه را طراحی می‌کند و می‌گوید: «من فقط مسئله‌ی فنی را حل می‌کنم.»
* کارمند دستور را ثبت می‌کند و می‌گوید: «من فقط مقررات را اجرا می‌کنم.»
* سرباز یا خلبان دکمه را فشار می‌دهد و می‌گوید: «من مأمورم.»

در این ساختار، هیچ‌کس خود را «فاعلِ قتل» نمی‌داند. نتیجه، وضعیتی است که آدورنو آن را عقلانیتِ بی‌رحمانه‌ی عادی‌شده می‌نامد: جنایت، نه از سر نفرت یا جنون، بلکه در قالب انجام درست وظیفه اتفاق می‌افتد.
این همان جایی است که «عقل» از اخلاق جدا می‌شود و به کارآمدیِ صرف فروکاسته می‌شود.

علم به‌مثابه نقاب ایدئولوژی
گام بعدی، استفاده‌ی سیاسی از این عقل تقلیل‌یافته است. رژیم‌های توتالیتر خیلی زود فهمیدند که علم، به دلیل اعتبار و ظاهر بی‌طرفش، بهترین ابزار مشروعیت‌بخشی به خشونت است.
جنایت، وقتی در زبان اسطوره یا نفرت بیان شود، قابل نقد است. اما وقتی در زبان «آمار»، «زیست‌شناسی» و «ضرورت علمی» بیان شود، خطرناک می‌شود.

ایدئولوژی نازی، خود را نه به‌عنوان نفرت، بلکه به‌عنوان «پزشکی اجتماعی» معرفی می‌کرد. انسان‌ها به داده‌های زیستی تقلیل یافتند و جامعه به بدنی بیمار که باید جراحی شود. در این‌جا، علم دیگر ابزار فهم جهان نبود؛ به ابزار حذف انسان تبدیل شد.
مسئله این نبود که علم دروغ می‌گفت؛ مسئله این بود که علم بدون انسان‌شناسی اخلاقی، می‌تواند به هر سویی برود.

مرگ «خود» و خودکشی عقلانیت
باهوش‌تر شدن، الزاماً انسان‌تر شدن نیست.
ما ظرفیت محاسبه، پیش‌بینی و کنترل را به‌شدت افزایش دادیم، اما هم‌زمان، توان پرسش از معنا، ارزش و مسئولیت را تضعیف کردیم. عقل، علیه خودش شورید؛ نه با نفی عقلانیت، بلکه با تقلیل آن.
تمدن مدرن با شکستن عاملیت فردی، انسان را نه به‌عنوان یک «خودِ مسئول»، بلکه به‌مثابه قطعه‌ای قابل‌جایگزین در یک هدف جمعی تعریف کرد؛ هدفی که از پیش تعیین شده بود و هرکس از آن انحراف داشت، نه متفاوت، بلکه مسئله‌دار و مزاحم تلقی شد.
🐳1
Forwarded from " ࡄِ❟ࡅ࡙ߺܝ‌ߊ‌‌ " (𝓜𝓪𝓱𝓼𝓪 𝓚𝓲𝓪)
گنگ بودن ترفند بقاست؛ اما وضوح شرط عشقه!
🐳1