بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
به گفته‌ی سانتیاگو رامون کاخال، برنده‌ی اسپانیایی جایزه نوبل و پدر علوم اعصاب مدرن، "به دیده‌ی کسی که آن‌ها را از دور تماشا می‌کند، آن‌ها درحال پراکنده‌کردن و هدردادن انرژی خود هستند، درحالی‌که درواقع دارند انرژی خود را کانال‌سازی و تقویت می‌کنند".

#وسعت_یا_عمق
آیا چنین به نظر نمی‌آمد که در حال عبور از زندگی باشد بی‌آن‌که تقریبا چیزی از آن را لمس کند، و بر پیشانی‌اش نقش گنگ تقدیری متعال رقم خورده باشد؟

#مادام_بوواری
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا
ویران اگر نمی کنی، آباد کن مرا

ز افتادگی مباد شوم بار خاطرت
تا هست پای رفتنی آزاد کن مرا

خواری کشیدگان به عزیزی رسند زود
زان پیشتر که یاد کنی یاد کن مرا

گر داد من نمی دهی ای پادشاه حسن
یکباره پایمال ز بیداد کن مرا

حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو
از وعده دروغ، دلی شاد کن مرا

پیوسته است سلسله خاکیان به هم
بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا

شاید به گرد قافله بیخودان رسم
ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا

پر کن ز باده تا خط بغداد جام من
فرمانروای خطه بغداد کن مرا

درمانده ام به دست دل همچو سنگ خود
سرپنجه تصرف فرهاد کن مرا

گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی
دیوانه قلمرو ایجاد کن مرا

بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار
چون سرو و بید از ثمر آزاد کن مرا

دارد به فکر صائب من گوش، عالمی
یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا
 
#صائب_تبریزی
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را
می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را

جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل
چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟

آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق
کاش می دید این دل و دست و قدم فرسوده را

می کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتی
گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را


از دل شب می کند در یوزه روز سیاه
دید تا ماه تمام آن روی مشک اندوده را

دل چو غافل شد ز حق، فرمان پذیر تن شود
می برد هر جا که خواهد اسب، خواب آلوده را


کی برابر می کنم صائب به ماه و آفتاب؟
چهره بر آستان خاکساری سوده را

#صائب_تبریزی
...
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم باز عاقل کن مرا

بنده را گستاخ می سازد حضور دایمی
مرحمت کن، گاه گاه از خویش غافل کن مرا
...

#صائب_تبریزی
👍1
با آنکه از او جدا شده بود ترکش نکرده بود و حضور داشت، و چنین می‌نمود که دیوار‌های خانه سایه‌اش را نگه داشته باشد.

#مادام_بوواری
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا
که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا

رهین وحشت خویشم که می برد هر دم
به سیر عالم دیگر، دل رمیده مرا

چو آسیا که ازو آب گرد انگیزد
غبار دل شود افزون ز آب دیده مرا

چو جام اول مینا، سپهر سنگین دل
به خاک راهگذر ریخت ناچشیده مرا

بریده باد زبانش به تیغ خاموشی
کسی که از تو به تیغ زبان بریده مرا

چگونه دست نوازش مرا دهد تسکین؟
نکرد کوه غم و درد، آرمیده مرا

به قطره تشنگی ریگ کم نمی گردد
چه دل خنک شود از باده چکیده مرا؟

نگشته است دو تا پشتم از کهنسالی
که قد ز بار گنه چون کمان خمیده مرا

دهان شیر و پلنگ است مهد راحت من
ز بس زبان ملامتگران گزیده مرا

نثار بوسه او نقد جان چرا نکنم؟
که تا رسیده به لب، جان به لب رسیده مرا

به صد هزار صنم ساخت مبتلا صائب
درین شکفته چمن، دیده ندیده مرا

#صائب_تبریزی
از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی
گویم شنیده ام سخن ناشنیده را

#صائب_تبریزی
...
بسیار زخم هست که خاک است مرهمش
نتوان به رشته دوخت دهان دریده را

دایم ز خوی خود کشد آزار بدگهر
خون است شیر، کودک پستان گزیده را

زندان جان پاک بود تنگنای جسم
در خم قرار نیست شراب رسیده را

ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار
یک داغ صد هزار شود داغ دیده را
...

#صائب_تبریزی
به مرور دریافتم که فراوانی سیناپس شیمیایی از سیناپس الکتریکی در مغز جانوران احتمالا نمایان‌گر تفوق انتقال شیمیایی در مقایسه با انتقال الکتریکی است.

#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
هلمهولتس توانست سرعتی را که پیام ناشی از لمس کردن پوست به مغز می‌رسید، اندازه‌گیری کند. در آن دوران عموما بر این باور بودند که سرعت در عصب‌راهه‌ها بسیار زیاد است، درحد سرعت نور. اما هلمهولتس ثابت کرد که بسیار کند‌تر از سرعت نور است _تقریبا ۲۷ متر بر ثانیه. حتی طول مدتی که یک جانور یا گیاه نیاز دارد تا به یک محرک از خود واکنش نشان دهد _یعنی زمان واکنش_ از این هم کوتاه‌تر است!

#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
حافظه چندمرحله‌ای است _به سخن دیگر، تمرین آن را تکمیل می‌کند.

#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
یک خاطره فقط به شرطی می‌تواند دائمی شود که اطلاعات واصل شده به طور اساسی و عمیق پردازش شوند. این فرایند با اضافه شدن اطلاعات و تداعی‌هایی که آن‌ها موجب‌اش می‌شوند و به طرز معنادار و نظام‌مندی با دانش از پیش کاملا تثبیت شده در حافظه مرتبط اند، تکامل می‌یابد.

#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن

یادداشت من: پس باید دنبال ایجاد شبکه‌ی معنادار با آنچه در گذشته به حافظه سپردیم باشیم.
اگر مواد مخدر در مرحله‌ی یادگیری یا اندکی پس از مرحله‌ی یادگیری مصرف شوند، از ترکیب پروتئین‌ها در مغز جلوگیری می‌کنند؛ برعکس، مصرف آن مواد روی حافظه‌ی کوتاه‌مدت هیچ اثری نمی‌گذارد. این کشف حاکی از این نتیجه‌گیری بود که ذخیره‌سازی حافظه‌ی درازمدت به ترکیب تازه‌ی پروتئین‌ها نیازمند است.
...
(برداشت از کتاب: حافظه‌ی کوتاه مدت در حد چند دقیقه و حافظه‌ی بلندمدت چند روز، چند هفته یا بیشتر ادامه دارد)

#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
...
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما
...
تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما
...
ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما
...

#صائب_تبریزی
...
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما
...
می‌خورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه
باش کوچکتر ز جام دیگران گو جام ما

بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟
آن که ره ندهد به گوش از سرکشی پیغام ما
...
طفل بازیگوش آرام از معلم می‌برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما
...

#صائب_تبریزی
شعر‌هایی که "..." دارند، کوتاه شده‌اند.
می‌توانید برای خواندن شعر کامل یکی از ابیات را جستجو کنید.
_ خب بعله! مگر نمی‌دانید که آدم‌هایی هستند که روحشان مدام در تب و تاب است؟ پیاپی هم به خیال و رویا احتیاج دارند و هم به جنب و جوش و فعالیت، هم به پاک‌ترین عواطف و هم به وحشیانه‌ترین لذت‌ها، به همین خاطر هم به انواع تفنن‌ها و دیوانگی‌ها تن می‌دهند.
اِما به حالت کسی که مسافری را نگاه می‌کند که از شگرفت‌ترین سرزمین‌ها برگشته او را ورانداز کرد و گفت:
_ ما، ما زن‌های بی‌نوا، حتی این سرگرمی را هم نداریم.
_ سرگرمی غم‌انگیزی است، چون نمی‌شود درش به خوشبختی رسید.

#مادام_بوواری
اِما پرسید: _ مگر اصلا می‌شود که آدم به خوشبختی برسد؟
رودولف جواب داد: _ بله، یک روزی می‌رسد.

#مادام_بوواری
رودولف گفت: _ بله، یک روزی، ناگهانی هم می‌رسد. روزی که آدم دیگر هیچ امیدی نداشته. آن‌وقت افق‌ها به روی آدم باز می‌شود، انگار صدایی داد می‌زند: "این هم خوشبختی!" آن‌وقت آدم این احتیاج را حس می‌کند که او را محرم زندگی خودش بکند، همه چیز زندگی‌اش را به او بدهد، همه چیز را فدای او کند! دیگر نیازی به بحث و توضیح نیست، نگفته حرف همدیگر را می‌فهمند. همدیگر را در رویاهایشان دیده اند. (اِما را نگاه کرد). بالاخره پیدایش شده. گنجی که این همه دنبالش بوده‌ای جلوی چشمت است‌؛ برق می‌زند، می‌درخشد. با این همه باز آدم شک دارد، جرات نمی‌کند باور کند؛ همین‌طور مات می‌ماند، مثل این‌که از تاریکی به روشنایی آمده باشد.

#مادام_بوواری
شیطان به اندازه‌ی ارزش نعمت‌ها، در آن‌ها وسوسه دارد و تو می‌توانی در هر کاری از مقدار وسوسه‌ی شیطان، ارزش و اهمیت آن‌ را حدس بزنی؛ که من تجربه کرده‌ام و شاهد این وسوسه‌ها بوده‌ام و دیده ام، چه بسیار کسانی که از راه بازگشتند، حتی در دنیای‌شان حاصلی به دست نیاوردند و به جایی نرسیدند؛ "و کان عاقبة امرها خسرا"

#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد