...
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما
...
تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما
...
ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما
...
#صائب_تبریزی
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما
...
تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما
...
ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما
...
#صائب_تبریزی
...
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما
...
میخورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه
باش کوچکتر ز جام دیگران گو جام ما
بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟
آن که ره ندهد به گوش از سرکشی پیغام ما
...
طفل بازیگوش آرام از معلم میبرد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما
...
#صائب_تبریزی
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما
...
میخورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه
باش کوچکتر ز جام دیگران گو جام ما
بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟
آن که ره ندهد به گوش از سرکشی پیغام ما
...
طفل بازیگوش آرام از معلم میبرد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما
...
#صائب_تبریزی
شعرهایی که "..." دارند، کوتاه شدهاند.
میتوانید برای خواندن شعر کامل یکی از ابیات را جستجو کنید.
میتوانید برای خواندن شعر کامل یکی از ابیات را جستجو کنید.
_ خب بعله! مگر نمیدانید که آدمهایی هستند که روحشان مدام در تب و تاب است؟ پیاپی هم به خیال و رویا احتیاج دارند و هم به جنب و جوش و فعالیت، هم به پاکترین عواطف و هم به وحشیانهترین لذتها، به همین خاطر هم به انواع تفننها و دیوانگیها تن میدهند.
اِما به حالت کسی که مسافری را نگاه میکند که از شگرفتترین سرزمینها برگشته او را ورانداز کرد و گفت:
_ ما، ما زنهای بینوا، حتی این سرگرمی را هم نداریم.
_ سرگرمی غمانگیزی است، چون نمیشود درش به خوشبختی رسید.
#مادام_بوواری
اِما به حالت کسی که مسافری را نگاه میکند که از شگرفتترین سرزمینها برگشته او را ورانداز کرد و گفت:
_ ما، ما زنهای بینوا، حتی این سرگرمی را هم نداریم.
_ سرگرمی غمانگیزی است، چون نمیشود درش به خوشبختی رسید.
#مادام_بوواری
اِما پرسید: _ مگر اصلا میشود که آدم به خوشبختی برسد؟
رودولف جواب داد: _ بله، یک روزی میرسد.
#مادام_بوواری
رودولف جواب داد: _ بله، یک روزی میرسد.
#مادام_بوواری
رودولف گفت: _ بله، یک روزی، ناگهانی هم میرسد. روزی که آدم دیگر هیچ امیدی نداشته. آنوقت افقها به روی آدم باز میشود، انگار صدایی داد میزند: "این هم خوشبختی!" آنوقت آدم این احتیاج را حس میکند که او را محرم زندگی خودش بکند، همه چیز زندگیاش را به او بدهد، همه چیز را فدای او کند! دیگر نیازی به بحث و توضیح نیست، نگفته حرف همدیگر را میفهمند. همدیگر را در رویاهایشان دیده اند. (اِما را نگاه کرد). بالاخره پیدایش شده. گنجی که این همه دنبالش بودهای جلوی چشمت است؛ برق میزند، میدرخشد. با این همه باز آدم شک دارد، جرات نمیکند باور کند؛ همینطور مات میماند، مثل اینکه از تاریکی به روشنایی آمده باشد.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
شیطان به اندازهی ارزش نعمتها، در آنها وسوسه دارد و تو میتوانی در هر کاری از مقدار وسوسهی شیطان، ارزش و اهمیت آن را حدس بزنی؛ که من تجربه کردهام و شاهد این وسوسهها بودهام و دیده ام، چه بسیار کسانی که از راه بازگشتند، حتی در دنیایشان حاصلی به دست نیاوردند و به جایی نرسیدند؛ "و کان عاقبة امرها خسرا"
#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد
#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد
...
یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر میبریم ما
تا کی خمار سنگ ملامت توان کشید؟
زین شهر رخت خویش بدر میبریم ما
...
آسودگی مقدمه خواب غفلت است
کشتی به موج خیز خطر میبریم ما
...
صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه ایم و رنج سفر میبریم ما
#صائب_تبریزی
یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر میبریم ما
تا کی خمار سنگ ملامت توان کشید؟
زین شهر رخت خویش بدر میبریم ما
...
آسودگی مقدمه خواب غفلت است
کشتی به موج خیز خطر میبریم ما
...
صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه ایم و رنج سفر میبریم ما
#صائب_تبریزی
...
از کمین گریه ما ای فلک غافل مشو
بی خبر چون سیل در ویرانه می ریزیم ما
قطره گوهر می شود چون واصل دریا شود
آبروی خویش در میخانه می ریزیم ما
...
تا مگر مرغ همایونی شکار ما شود
پیش هر مرغی که باشد دانه می ریزیم ما :))))
پیش ازان دم کز نصیحت عیش ما سازند تلخ
زهر خود بر مردم فرزانه می ریزیم ما
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم
یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
...
#صائب_تبریزی
از کمین گریه ما ای فلک غافل مشو
بی خبر چون سیل در ویرانه می ریزیم ما
قطره گوهر می شود چون واصل دریا شود
آبروی خویش در میخانه می ریزیم ما
...
تا مگر مرغ همایونی شکار ما شود
پیش هر مرغی که باشد دانه می ریزیم ما :))))
پیش ازان دم کز نصیحت عیش ما سازند تلخ
زهر خود بر مردم فرزانه می ریزیم ما
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم
یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
...
#صائب_تبریزی
همانطور که روانشناس و پژوهشگر برجسته حوزه خلاقیت، دین کیت سیمونتون، مشاهده کرده بود، افراد موفق خلاق، "بهجای اینکه وسواسگونه روی یک موضوع بسته و محدود تمرکز کنند"، در حوزههای مختلف علایق گستردهای از خود نشان میدهند. "این گستردگی غالبا بینشی به آنها میدهد که نمیتوان آن را صرفا نتیجهی تخصصداشتن در حوزهای خاص دانست".
#وسعت_یا_عمق
#وسعت_یا_عمق
👍1
یا کلود شانون، مهندس برقی که، به لطف گذراندن یک دوره پیشنیاز فلسفه در دانشگاه میشیگان، عصر اطلاعات را راهاندازی کرد.
#وسعت_یا_عمق
#وسعت_یا_عمق
...
وامیکنیم غنچهٔ دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر میکنیم ما
...
چون آفتاب شهره آفاق میشود
در هر ستارهای که نظر میکنیم ما 😎
...
#صائب_تبریزی
وامیکنیم غنچهٔ دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر میکنیم ما
...
چون آفتاب شهره آفاق میشود
در هر ستارهای که نظر میکنیم ما 😎
...
#صائب_تبریزی
ای دفتر حسن ترا فهرست خط و خالها
تفصیلها پنهان شده در پرده اجمالها
آتشفروز قهر تو، آیینهدار لطف تو
هم مغرب ادبارها، هم مشرق اقبالها
پیشانی عفو ترا پرچین نسازد جرم ما
آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها؟
سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد
کان شمع سامان میدهد از شعله زرین بالها
با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی
شد ریشهریشه دامنم از خار استدلالها
هرشب کواکب کم کنند از روزی ما پارهای
هرروز گردد تنگتر سوراخ این غربالها
حیران اطوار خودم، درمانده کار خودم
هر لحظه دارم نیتی چون قرعه رمالها
هرچند صائب میروم سامان نومیدی کنم
زلفش به دستم میدهد سررشته آمالها
#صائب_تبریزی
تفصیلها پنهان شده در پرده اجمالها
آتشفروز قهر تو، آیینهدار لطف تو
هم مغرب ادبارها، هم مشرق اقبالها
پیشانی عفو ترا پرچین نسازد جرم ما
آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها؟
سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد
کان شمع سامان میدهد از شعله زرین بالها
با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی
شد ریشهریشه دامنم از خار استدلالها
هرشب کواکب کم کنند از روزی ما پارهای
هرروز گردد تنگتر سوراخ این غربالها
حیران اطوار خودم، درمانده کار خودم
هر لحظه دارم نیتی چون قرعه رمالها
هرچند صائب میروم سامان نومیدی کنم
زلفش به دستم میدهد سررشته آمالها
#صائب_تبریزی
و در سکوت آنچنان همدیگر را نگاه کردند که پنداری حیرت میکردند از این که هم را میدیدند، بس که در شعورشان از هم دور بودند.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
...
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
...
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
...
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
...
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
...
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
...
(غزل اصلی ۵۱ بیت دارد)
#صائب_تبریزی
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
...
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
...
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
...
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
...
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
...
(غزل اصلی ۵۱ بیت دارد)
#صائب_تبریزی
به اعتقاد او گفتههای اغراقآمیزی که سرپوش عواطف سطحی بود باید دور ریخته میشد؛ انگار که نمیشد جان آکنده از عاطفه گاهی به واسطه تهیترین استعارهها سرریز کند، چرا که هرگز هیچ کسی نمیتواند ابعاد واقعی نیازها، ادراک و دردهایش را به زبان بیاورد.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
👍1
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
...
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
...
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلکها شکایتی که مراست
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
...
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
...
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
#صائب_تبریزی
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
...
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
...
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلکها شکایتی که مراست
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
...
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
...
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
#صائب_تبریزی