بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ 
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

#گروس_عبدالملکیان
👍3
پس از تو باز نشد دکمه های پیرهنم
به لطف دوری تو در تدارک کفنم

من آن درخت جوانم که بعد رفتن تو
میان باغچه شایسته ی تبر شدنم

پس از تو غربت محض است در فراسویم
به قدر سنگ مزاری نمانده از وطنم

چقدر پیر شدم بعد تو که آینه هم
نگاه کرده و باور نکرده است منم

چقدر بعد تو تنهایی ام عمیق تر است
چقدر بعد تو محتاج دوست داشتنم


🖤۱۷۶🖤
#امیرعلی_سلیمانی
💔2
حاجت نیست که صدای شاعر، فقط وصف احوال آدمیان باشد. این صدا می‌تواند همچون تکیه‌گاهی یا ستونی، آنان را یاری دهد تا پایداری کنند و پیروز شوند.


خطابه ویلیام فاکنر به مناسبت قبول جایزه نوبل در ادبیات
#خشم_و_هیاهو
🎯 فئودور داستایفسکی: فیلسوفِ آزادی
— داستایوفسکی می‌گفت هر فلسفه‌ای که دربارۀ انسانیت بسازید باز وجهی از انسانیت از آن بیرون می‌ماند

📍بگویید انسان‌بودن یعنی نیکوکاری، بلافاصله انسان‌ها تمام تلاششان را می‌کنند تا به دیگران شر برسانند. بگویید انسان‌بودن یعنی آسیب‌زدن، دم‌به‌دم آدم‌ها را می‌بینید که مهربانی می‌کنند و کمک می‌رسانند. این عصیانِ درونی، این میلِ همیشگی به خلاف جهت شناکردن از نظر داستایفسکی جزئی از ذات بشر است، میلی که خیلی وقت‌ها خودش را در قالب رفتارهای جنون‌آمیز و خود‌ویرانگر نشان می‌دهد. گری سال مورسن، پژوهشگر برجستۀ داستایفسکی، از معنی انسان‌بودن در آثار این نویسندۀ روس می‌گوید.

🔖 ۴۲۰۰ کلمه
زمان مطالعه: ۲۵ دقيقه

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://b2n.ir/q74219


@tarjomaanweb
فلک به آبله خار دیده می‌ماند
زمین به دامن در خون کشیده می‌ماند

#صائب_تبریزی
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

#قیصر_امین‌پور
3
عنوان آن گویی از این گفته شکسپیر در نمایشنامه مکبث گرفته شده است: "زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو که از زبان ابلهی حکایت می‌شود و معنای آن هیچ است."

درباره کتاب و نویسنده آن
#خشم_و_هیاهو
👍1
سبکروان به زمینی که پاگذاشته‌اند
بنای خانه‌به‌دوشی به جا گذاشته‌اند
...
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
به دست آب روان قضا گذاشته‌اند
...
چه فارغ‌ند ز رد وقبول مردانی
که پای خود به مقام رضا گذاشته‌اند

عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
گمان مبر که ترا با تو وا گذاشته‌اند
...
مباش در پی مطلب که مطلب دو جهان
به دامن دل بی مدعا گذاشته‌اند
...
فغان که در ره سیل سبک عنان حیات
ز خواب بند گرانم به پاگذاشته‌اند
...
مباش محو اثرهای خود تماشا کن
که پیشتر ز تو مردان چه‌ها گذاشته‌اند

#صائب_تبریزی
👍1
دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند
آیینه را رخ تو پریخانه می کند

دل می‌خورد غم من و من می‌خورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه می کند


آزادگان به مشورت دل کنند کار
این عقده کار سبحه صد دانه می کند

ای زلف یار سخت پریشان ودرهمی
دست بریده که ترا شانه می کند

سیلی که خو به گردکدورت گرفته است
در بحر یاد گوشه ویرانه می کند

غافل ز بیقراری عشاق نیست حسن
فانوس پرده داری پروانه می کند

یاران تلاش تازگی لفظ می کنند
صائب تلاش معنی بیگانه می کند

#صائب_تبریزی
Forwarded from عقیق شعر
#عقیق_شعر

گفتم چگونه ـ از همه برتر! ـ بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت

دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده است
گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت

دیدم تویی هر آینه، آیینۀ علی
گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت

دیدم قیامت است درِ خانۀ شما
گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت

گفتم مفصل است سخن، مجملش کنم
جبریل گفت سورۀ کوثر بخوانمت

ای مادر حسین و حسن! مام زینبین!
من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟


#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح_ولادت
#جواد_هاشمی_تربت

🔹عقیق شعر
@aghighpoem
4
جان‌ها هوای عالم بالا نمی‌کنند
این شعله‌ها صعود فراموش کرده‌اند

#صائب_تبریزی
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

به همم ریخته ست گیسویی
به همم ریخته ست مدتهاست

هم به هم ریخته ست هم موزون
اختیارات شاعری خداست

در کش و قوس بوسه و پرهیز
کارمان کار ساحل و دریاست

نیست مستور آن که بد مست است
چشم تو این میانه استثناست

خاطرت جمع من پریشانم
من حواسم هنوز پرت هواست

از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دلهاست!

هر کجا میروی دلم با توست
هر کجا میروم غمت آنجاست

عشق سوغات باغهای بهشت
عشق میراث آدم و حواست

#محمدمهدی_سیار
💔2
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند
...
سنگین نمی‌شد این همه خواب ستمگران
گر می‌شد از شکستن دل‌ها صدا بلند
...
دل‌های گرم سلسله جنبان گفتگوست
بی آتش از سپند نگردد صدا بلند
...
از بس رمیده است ز هم‌صحبتان دلم
بیرون روم ز خود چو شد آواز پا بلند

#صائب_تبریزی
👍1
Forwarded from اوایل | پيمان طالبى (Peyman Talebi)
قصر طلا به خواب تهیدست می‌رود
میخانه‌دار از پی بدمست می‌رود

اشک من آب نیست، که آب روان جوی
اول‌قدم به مزرعه پست می‌رود

قانون قهوه‌خانه همین است: هرکسی
دل‌خسته‌تر از آنچه که بوده‌ست، می‌رود

عمر؛ این کلیددار دکان‌های آرزو
وقتی که حجره همه را بست، می‌رود

ای جان من! به پیکر من از چه مانده‌ای؟
آن‌کس که گفت تا به ابد هست، می‌رود

موی تو نیست اینکه سوار است روی باد
این اختیار ماست که از دست می‌رود

بنویس روی قبر من: از خاطرات نیز
وقتی کسی به خاطره پیوست، می‌رود

پیمان طالبی

@peymantalebi70
ایرینا: بگویید ببینم، چرا امروز این‌قدر خوشحالم؟ انگار بال درآورده‌ام و پرندگان سفید بزرگی در فراخنای آسمان آبی بالای سرم در پروازند. چرا؟

#سه_خواهر
#چخوف
1
ز سرگذشت چمن دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید

دریغ باغ گل سرخ من که در غم او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید

نمی‌رود ز دل من صفای صورت عشق
و گر بر آینه باران گرد می آید

به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید

تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروَقت مرد می آید

دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید

#هوشنگ_ابتهاج
👍2
وقتی مردی شروع می‌کند به فلسفه‌بافی، اسمش را می‌گذارند فلسفه‌باف یا سفسطه‌باز. هرطور می‌خواهید تعبیر کنید اما اگر دو زن این کار را بکنند، آن‌وقت خر بیار و معرکه بار کن ...

#سه_خواهر
#چخوف
👍1
حرام باد شما را چه می خورید غمش
غم من است غم او غم مرا مخورید

#کمال_خجندی
چشم‌های تو مهربان بودند
دهانت مهربان بود
و گنجشک‌ها واقعا می‌آمدند
از گوشه‌ی لبت آب می‌خوردند.

#غلامرضا_بروسان
1