✅تداوم چالش «نظم اجتماعی» در ایران (بخش اول)
✍نویسنده: محمد خانی
💢 پیش از رویارویی جامعه ایرانی دوره معاصر با دنیای غرب، زندگی بر اساس نظمی اجتماعی که ما امروزه «سنت» میخوانیمش در جریان بود. با ورود عناصر متعدد زندگی اروپایی به ایران در قرن نوزدهم، این نظم اجتماعی دچار اختلال میشود. این اختلال به عوامل متعددی از ترجمه کتب اروپایی گرفته تا بازگشایی مدارس جدید و خرید تجهیزات از کشورهای غربی مربوط میشود. دهه به دهه و بعدها سال به سال، حضور غرب در کشور جدی تر میشود و نظم سنتی بیشتر مختل میگردد.
💢 تا جایی که با پیروزی انقلاب مشروطه، ساختارهای سیاسی هم دگرگون میشوند و جامعه جابهجاییهای بزرگی را در عرصه سیاست و نظام قدرت تجربه میکند. جریان روشنفکری شکل میگیرد و ذهن ایرانی روز به روز بیشتر با مقوله تجدد درگیر میشود. با شروع دولت پهلوی و حضور مستقیم انگلستان و سپس آمریکا، مدرنیزاسیون شتاب بیشتری مییابد و حالتی قهریتر پیدا میکند. استعمار و امپریالیسم، بدون حجاب و پوشش، در جریان امور ایران مداخله میکند و عناصر حیاتی زندگی غربی چون علم، تکنولوژی، هنر، اندیشه، آموزش، اقتصاد و... بازماندگان نظم اجتماعی سنتی را کنار میزنند.
💢 با شروع انقلاب سفید، برنامه استقرار نظامی نو به صورتی سازمانیافته اجرا میشود و تضاد میان نظم قدیم با روندهای جدید، وارد مرحله نوینی میگردد. جامعه ایرانی نسبت به برخی واکنش نشان میدهد و برخی دیگر را با روی بازتری پذیرا میگردد. جدای از میزان تحمیلی بودن همه عناصر مدرن، برخی از آنها بیشتر وارد زندگی ایرانیان میشود و برخی دیگر، با گذشت سالها نیز مورد استقبال قرار نمیگیرد.
💢 رمان به عنوان یکی از مهمترین عناصر هویتی غرب وارد بافت هنری جامعه ایران میشود، ولی علم مدرن همچون بیگانهای بر در خانه ما میماند، به گونهای که هنوز هم نمیتوان ادعا کرد که نسبتی جدی بین ما و علم مدرن برقرار شده باشد. عنصرهای دیگر معمولا سرنوشتی مشابه رمان یا علم پیدا نمیکنند و در میانه طیف ها میایستند، اما باید توجه داشت که همه این جذب و دفعها، در بستری از نظم اجتماعی اتفاق میافتد. حضور عناصر زندگی غربی بدون توجه به خود «نظم اجتماعی مدرن» ابتر و بیهوده است.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد خانی
💢 پیش از رویارویی جامعه ایرانی دوره معاصر با دنیای غرب، زندگی بر اساس نظمی اجتماعی که ما امروزه «سنت» میخوانیمش در جریان بود. با ورود عناصر متعدد زندگی اروپایی به ایران در قرن نوزدهم، این نظم اجتماعی دچار اختلال میشود. این اختلال به عوامل متعددی از ترجمه کتب اروپایی گرفته تا بازگشایی مدارس جدید و خرید تجهیزات از کشورهای غربی مربوط میشود. دهه به دهه و بعدها سال به سال، حضور غرب در کشور جدی تر میشود و نظم سنتی بیشتر مختل میگردد.
💢 تا جایی که با پیروزی انقلاب مشروطه، ساختارهای سیاسی هم دگرگون میشوند و جامعه جابهجاییهای بزرگی را در عرصه سیاست و نظام قدرت تجربه میکند. جریان روشنفکری شکل میگیرد و ذهن ایرانی روز به روز بیشتر با مقوله تجدد درگیر میشود. با شروع دولت پهلوی و حضور مستقیم انگلستان و سپس آمریکا، مدرنیزاسیون شتاب بیشتری مییابد و حالتی قهریتر پیدا میکند. استعمار و امپریالیسم، بدون حجاب و پوشش، در جریان امور ایران مداخله میکند و عناصر حیاتی زندگی غربی چون علم، تکنولوژی، هنر، اندیشه، آموزش، اقتصاد و... بازماندگان نظم اجتماعی سنتی را کنار میزنند.
💢 با شروع انقلاب سفید، برنامه استقرار نظامی نو به صورتی سازمانیافته اجرا میشود و تضاد میان نظم قدیم با روندهای جدید، وارد مرحله نوینی میگردد. جامعه ایرانی نسبت به برخی واکنش نشان میدهد و برخی دیگر را با روی بازتری پذیرا میگردد. جدای از میزان تحمیلی بودن همه عناصر مدرن، برخی از آنها بیشتر وارد زندگی ایرانیان میشود و برخی دیگر، با گذشت سالها نیز مورد استقبال قرار نمیگیرد.
💢 رمان به عنوان یکی از مهمترین عناصر هویتی غرب وارد بافت هنری جامعه ایران میشود، ولی علم مدرن همچون بیگانهای بر در خانه ما میماند، به گونهای که هنوز هم نمیتوان ادعا کرد که نسبتی جدی بین ما و علم مدرن برقرار شده باشد. عنصرهای دیگر معمولا سرنوشتی مشابه رمان یا علم پیدا نمیکنند و در میانه طیف ها میایستند، اما باید توجه داشت که همه این جذب و دفعها، در بستری از نظم اجتماعی اتفاق میافتد. حضور عناصر زندگی غربی بدون توجه به خود «نظم اجتماعی مدرن» ابتر و بیهوده است.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅تداوم چالش «نظم اجتماعی» در ایران (بخش دوم)
✍نویسنده: محمد خانی
💢 با افزایش قیمت نفت در دهه پنجاه، طبقه مهمی از دستاندرکاران تجارت و تولیدکنندگان کالای جدید در ایران به وجود آمد و فضای شهرنشینی را دگرگون کرد. اما بورژوازی به عنوان بستر گسترش «نظم مبتنی بر عقلانیت محاسبهگر» که پایه توسعه و پیششرط حرکت طبیعی به سمت تجدد است، در خاک کشور ریشه ندوانید. با وجود گسترش مظاهر توسعه از جمله نظام بانکی و سرازیر شدن پول نفت به بازار ایران و شکلگیری طبقهای از تجار مدرن، جامعه به سمت بورژوازی حرکت نکرد. دربار پهلوی بسیار سعی کرد طبقهای به عنوان بورژواها ایجاد کند تا بار توسعه کشور را بر دوش کشند، اما چنین آرزویی محقق نشد که نشد. پولداران بسیار زیاد شدند و فاصله طبقاتی به شدت زیاد شد ولی هیچگاه اقتصاد سرمایهداری که نیاز به طبقه متوسط دارد، شکل نگرفت. فقط واسطهگری ترویج پیدا کرد و دلالی معرف سودآوری اقتصادی گردید.
💢 در عوض، نظم مخالف با آن، از طریق حمایت شوروی شکل گرفت و جذب بدنه اجتماعی ما شد. برخلاف نظم بورژوازی، تشکیلات و سازمان ایدئولوژیک مبارزه، توانست وارد ساختار جامعه شود و حتی با فراتر رفتن از تهران، در همه جای ایران ریشه بدواند. یعنی در حالی نظم تشکیلاتی معطوف به مبارزه نزد چپهای عدالتخواه کاملا جدی گرفته شد و بخشی از نظام اجتماعی ما گردید که ما هنوز طبقه متوسط و نظم بر مبتنی بر سرمایهداری را تجربه نکرده بودیم. در ابتدای کار، این نظم وابسته به شوروی بود، اما در تشکیلات طرفدار شوروی محدود نماند و در گروههای مستقل هم جذب شد. حتی جوانان مسلمان هم که دغدغه دین داشتند، تشکیلات خود را از چنین نظمی دور ندیدند.
💢 اختلافات ایجاد شده بر سر ایده مبارزه هم به اصل «نظم تشکیلاتی» برنمی گشت، بلکه به راهبری دینی یا غیردینی آن مربوط میشد. پس روحیه مبارزه تشکیلاتی در گروههای مختلف جامعه نضج گرفت و رشد کرد تا جایی که نیروهای مسلمان هم از آن بهره گرفتند. نشانه این پذیرش اجتماعی در کشور، «سازمان مجاهدین خلق» است.
💢 سازمانی که دقیقا بر مبنای یک سازمان مدرن عمل میکند، با نظم آن و اقتضائاتش آشناست و در عین حال پشتوانه خارجی هم ندارد. این همان پذیرش اجتماعی است که از آن سخن گفته شد. یعنی نظم مدرن تشکیلاتی سازمانی مبارزاتی، برآمده از شوروی وارد جامعه ایرانی شد و مورد پدیرش قرار گرفت، ولی نظم بورکراتیک و دموکراتیک سرمایهدارانه که بنیاد توسعه در دنیای جدید است، در ایران پا نگرفت. روحیه ملت ایران پسش زد و در عوض نظم سنتی با تحمیلهای خارجی و نیز تغییرات آرام، جایش را به نظم موقتی جدید یا آنارشیسم داد. به همین دلیل ما بعد از انقلاب با عدم توازنی در «نظم اجتماعی» مواجه بودیم.
💢 حضور نظم تشکیلاتی اپوزوسیونی که با روحیات چپروانه، در پی تداوم نهضت بود، و عدم حضور نظمی سرمایهدارانه برای پیش برد مقاصد توسعه. و در ساختار سیاسی نظامی که خود منطقی تشکیلاتی داشت ولی مجبور بود جای خالی نظم سرمایهدارانه را به واسطه دولت انقلابی پر کند. همه اینها دست به دست هم داد تا جمهوری اسلامی از ابتدا تا کنون، با چالش اساسی «نظم» مواجه باشد که نه محملی سرمایهدارانه برای حل آن می یابد، و نه میتواند خودش را به دست اپوزوسیون بسپارد. این وضعیت، نوعی تخالط و درهمریختگی همیشگی نظم سنتی با نظم مدرن ایجاد کرده است که هر روز ناکرامدتر شده و بیش از پیش با حرکت کلی جامعه جهانی (یعنی جهانی سازی) چالش پیدا میکند.
#سنت
#تجدد
#نظم_اجتماعی_سنتی
#نظم_اجتماعی_مدرن
#مدرنیزاسیون
#توسعه
#نظم_بورژوازی
#نظم_تشکیلاتی
#نظم_بوروکراتیک
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد خانی
💢 با افزایش قیمت نفت در دهه پنجاه، طبقه مهمی از دستاندرکاران تجارت و تولیدکنندگان کالای جدید در ایران به وجود آمد و فضای شهرنشینی را دگرگون کرد. اما بورژوازی به عنوان بستر گسترش «نظم مبتنی بر عقلانیت محاسبهگر» که پایه توسعه و پیششرط حرکت طبیعی به سمت تجدد است، در خاک کشور ریشه ندوانید. با وجود گسترش مظاهر توسعه از جمله نظام بانکی و سرازیر شدن پول نفت به بازار ایران و شکلگیری طبقهای از تجار مدرن، جامعه به سمت بورژوازی حرکت نکرد. دربار پهلوی بسیار سعی کرد طبقهای به عنوان بورژواها ایجاد کند تا بار توسعه کشور را بر دوش کشند، اما چنین آرزویی محقق نشد که نشد. پولداران بسیار زیاد شدند و فاصله طبقاتی به شدت زیاد شد ولی هیچگاه اقتصاد سرمایهداری که نیاز به طبقه متوسط دارد، شکل نگرفت. فقط واسطهگری ترویج پیدا کرد و دلالی معرف سودآوری اقتصادی گردید.
💢 در عوض، نظم مخالف با آن، از طریق حمایت شوروی شکل گرفت و جذب بدنه اجتماعی ما شد. برخلاف نظم بورژوازی، تشکیلات و سازمان ایدئولوژیک مبارزه، توانست وارد ساختار جامعه شود و حتی با فراتر رفتن از تهران، در همه جای ایران ریشه بدواند. یعنی در حالی نظم تشکیلاتی معطوف به مبارزه نزد چپهای عدالتخواه کاملا جدی گرفته شد و بخشی از نظام اجتماعی ما گردید که ما هنوز طبقه متوسط و نظم بر مبتنی بر سرمایهداری را تجربه نکرده بودیم. در ابتدای کار، این نظم وابسته به شوروی بود، اما در تشکیلات طرفدار شوروی محدود نماند و در گروههای مستقل هم جذب شد. حتی جوانان مسلمان هم که دغدغه دین داشتند، تشکیلات خود را از چنین نظمی دور ندیدند.
💢 اختلافات ایجاد شده بر سر ایده مبارزه هم به اصل «نظم تشکیلاتی» برنمی گشت، بلکه به راهبری دینی یا غیردینی آن مربوط میشد. پس روحیه مبارزه تشکیلاتی در گروههای مختلف جامعه نضج گرفت و رشد کرد تا جایی که نیروهای مسلمان هم از آن بهره گرفتند. نشانه این پذیرش اجتماعی در کشور، «سازمان مجاهدین خلق» است.
💢 سازمانی که دقیقا بر مبنای یک سازمان مدرن عمل میکند، با نظم آن و اقتضائاتش آشناست و در عین حال پشتوانه خارجی هم ندارد. این همان پذیرش اجتماعی است که از آن سخن گفته شد. یعنی نظم مدرن تشکیلاتی سازمانی مبارزاتی، برآمده از شوروی وارد جامعه ایرانی شد و مورد پدیرش قرار گرفت، ولی نظم بورکراتیک و دموکراتیک سرمایهدارانه که بنیاد توسعه در دنیای جدید است، در ایران پا نگرفت. روحیه ملت ایران پسش زد و در عوض نظم سنتی با تحمیلهای خارجی و نیز تغییرات آرام، جایش را به نظم موقتی جدید یا آنارشیسم داد. به همین دلیل ما بعد از انقلاب با عدم توازنی در «نظم اجتماعی» مواجه بودیم.
💢 حضور نظم تشکیلاتی اپوزوسیونی که با روحیات چپروانه، در پی تداوم نهضت بود، و عدم حضور نظمی سرمایهدارانه برای پیش برد مقاصد توسعه. و در ساختار سیاسی نظامی که خود منطقی تشکیلاتی داشت ولی مجبور بود جای خالی نظم سرمایهدارانه را به واسطه دولت انقلابی پر کند. همه اینها دست به دست هم داد تا جمهوری اسلامی از ابتدا تا کنون، با چالش اساسی «نظم» مواجه باشد که نه محملی سرمایهدارانه برای حل آن می یابد، و نه میتواند خودش را به دست اپوزوسیون بسپارد. این وضعیت، نوعی تخالط و درهمریختگی همیشگی نظم سنتی با نظم مدرن ایجاد کرده است که هر روز ناکرامدتر شده و بیش از پیش با حرکت کلی جامعه جهانی (یعنی جهانی سازی) چالش پیدا میکند.
#سنت
#تجدد
#نظم_اجتماعی_سنتی
#نظم_اجتماعی_مدرن
#مدرنیزاسیون
#توسعه
#نظم_بورژوازی
#نظم_تشکیلاتی
#نظم_بوروکراتیک
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅آیا کاریزمای انقلابی و دیوان سالاری حاکمیتی قابل جمعند؟
قسمت دوم مقاله «چرا خوانش تکنوکراتیک از توسعه و صورت بندی توسعه یافتگی بدون ارجاع به فلسفه سیاسی، بی معنا و بیهوده است؟»
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 از «تشیع علوی و تشیع صفوی» دکتر شریعتی و مشکل مرگ نهضت در نهاد بسیار شنیده ایم اما آنرا چندان جدی نگرفته ایم. به زعم من یکی از دلایل عمده جدی نگرفتن این مساله اساسی تفسیری است که سعید حجاریان در مقالات خود در کتاب از شاهد قدسی تا شاهد بازاری از این مشکل ارائه نموده است.
💢 حجاریان جامعه شناس در بازخوانی این مساله در دهه هفتاد و بویژه بعد از قطعنامه، موضوع را نه به شریعتی بلکه به ماکس وبر -از مهمترین متفکران معاصری که به تحلیل این موضوع پرداخته است- باز می گرداند. روایت وبر تطبیقی باورنکردنی با وضع کنونی ما و مرگ انقلاب در ساختار نظام دارد:
💢 سلطه کاریزمایی ناگزیر ناپایدار است، زیرا این سلطه از کیفیتهای شخصی بنیادگذار سرچشمه می گیرد و نمی تواند بیش از او عمر کند: «هر کاریزما در جاده ای از یک زندگی عاطفی متلاطم که هیچ عقلانیت اقتصادی نمی شناسند به سوی مرگی آهسته بر اثر خفگی زیر بار گران منافع مادی در سفر است؛ هر ساعتی از هستی کاریزما او را به این فرجام نزدیکتر می کند.» از اینجاست که «عادی سازی کاریزما» پدید می آید –یعنی کوشش برای حفظ اقتدار بنیادگذار از راه تبدیل آن به به شکل روزمره تر سلطه سنتی یا حقوقی (یا ترکیبی از این دو). این فرآیند از «میل به تبدیل کاریزما از عطیه رحمت روزگاران اقانیم خارق العاده به دارایی مستمر زندگی روزمره» سرچشمه می گیرد، اما حاصل آن این است که به نحو فزاینده، ناچار، سرچشمهی استثنایی را که دعوی کاریزمایی در وهله نخست از آنها مایه گرفته است از میان برمی دارد، در همان حال که همزمان امکان می دهد که «پیروان یا مریدان به بهره برداری از قدرت و امتیازات اقتصادی» بپردازند. (درآمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، نوشته کالینیکوس، ص 299 و 300- موارد داخل گیومه از خود وبر است)
💢 حجاریان ما را به این اشتباه انداخت که این «دولت مدرن» است که به واسطه اقتضائات عرفی اقتصادی و روزمره خود، انقلاب را فروخواهد خورد. ما فریب خوردیم و تصور کردیم اگر ولی فقیه به جای احکام ثانویه ای که دلمشغول توسعه است، ایدئولوژیک باشد و روزمرگی حوزه اقتصاد را با پویایی ایدئولوژیک حاکمیت سیاسی جبران کند، انقلاب به حیات خود ادامه خواهد داد. در مقابل حجاریان که می کوشید جمهوری دوم هاشمی را به عنوان تقدیر محتوم به ما حقنه کند، ما از الگوی جمهوری اول (ترکیب دو آیت الله) دفاع کردیم.
💢 حجاریان نگذاشت که ما به عمق مساله ای که وبر طرح کرده بود پی ببریم، چرا که وبر همپای عقلانیت اقتصادی، «دیوان سالاری» را مهمترین قاتل انقلاب معرفی کرده بود. وبر از امتناع جمع کاریزما و دیوان سالاری و بوروکراسی حکومتی گفته بود و ما این قسمت از هشدار وبر را در نیافته بودیم.
💢 وبر از عقل سیاسی بعنوان درمان عقلانیت اقتصادی سخن نگفت و اگر می گفت قطعا از صورت دیوان سالارانه آن در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی سخن نمیگفت. وبر پست مدرنتر از آن بود که بتواند از عقل سیاسی سخن بگوید اما انقلاب اسلامی ۵۷ نشان داد که «جمع انقلاب و عقل سیاسی» ممکن است، در نایابی که امروز سخت نیازمند احیای آنیم.
#نهضت
#نهاد
#مرگ_انقلاب
#کاریزما
#دولت_مدرن
#عقلانیت_اقتصادی
#دیوان_سالاری
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
قسمت دوم مقاله «چرا خوانش تکنوکراتیک از توسعه و صورت بندی توسعه یافتگی بدون ارجاع به فلسفه سیاسی، بی معنا و بیهوده است؟»
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 از «تشیع علوی و تشیع صفوی» دکتر شریعتی و مشکل مرگ نهضت در نهاد بسیار شنیده ایم اما آنرا چندان جدی نگرفته ایم. به زعم من یکی از دلایل عمده جدی نگرفتن این مساله اساسی تفسیری است که سعید حجاریان در مقالات خود در کتاب از شاهد قدسی تا شاهد بازاری از این مشکل ارائه نموده است.
💢 حجاریان جامعه شناس در بازخوانی این مساله در دهه هفتاد و بویژه بعد از قطعنامه، موضوع را نه به شریعتی بلکه به ماکس وبر -از مهمترین متفکران معاصری که به تحلیل این موضوع پرداخته است- باز می گرداند. روایت وبر تطبیقی باورنکردنی با وضع کنونی ما و مرگ انقلاب در ساختار نظام دارد:
💢 سلطه کاریزمایی ناگزیر ناپایدار است، زیرا این سلطه از کیفیتهای شخصی بنیادگذار سرچشمه می گیرد و نمی تواند بیش از او عمر کند: «هر کاریزما در جاده ای از یک زندگی عاطفی متلاطم که هیچ عقلانیت اقتصادی نمی شناسند به سوی مرگی آهسته بر اثر خفگی زیر بار گران منافع مادی در سفر است؛ هر ساعتی از هستی کاریزما او را به این فرجام نزدیکتر می کند.» از اینجاست که «عادی سازی کاریزما» پدید می آید –یعنی کوشش برای حفظ اقتدار بنیادگذار از راه تبدیل آن به به شکل روزمره تر سلطه سنتی یا حقوقی (یا ترکیبی از این دو). این فرآیند از «میل به تبدیل کاریزما از عطیه رحمت روزگاران اقانیم خارق العاده به دارایی مستمر زندگی روزمره» سرچشمه می گیرد، اما حاصل آن این است که به نحو فزاینده، ناچار، سرچشمهی استثنایی را که دعوی کاریزمایی در وهله نخست از آنها مایه گرفته است از میان برمی دارد، در همان حال که همزمان امکان می دهد که «پیروان یا مریدان به بهره برداری از قدرت و امتیازات اقتصادی» بپردازند. (درآمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، نوشته کالینیکوس، ص 299 و 300- موارد داخل گیومه از خود وبر است)
💢 حجاریان ما را به این اشتباه انداخت که این «دولت مدرن» است که به واسطه اقتضائات عرفی اقتصادی و روزمره خود، انقلاب را فروخواهد خورد. ما فریب خوردیم و تصور کردیم اگر ولی فقیه به جای احکام ثانویه ای که دلمشغول توسعه است، ایدئولوژیک باشد و روزمرگی حوزه اقتصاد را با پویایی ایدئولوژیک حاکمیت سیاسی جبران کند، انقلاب به حیات خود ادامه خواهد داد. در مقابل حجاریان که می کوشید جمهوری دوم هاشمی را به عنوان تقدیر محتوم به ما حقنه کند، ما از الگوی جمهوری اول (ترکیب دو آیت الله) دفاع کردیم.
💢 حجاریان نگذاشت که ما به عمق مساله ای که وبر طرح کرده بود پی ببریم، چرا که وبر همپای عقلانیت اقتصادی، «دیوان سالاری» را مهمترین قاتل انقلاب معرفی کرده بود. وبر از امتناع جمع کاریزما و دیوان سالاری و بوروکراسی حکومتی گفته بود و ما این قسمت از هشدار وبر را در نیافته بودیم.
💢 وبر از عقل سیاسی بعنوان درمان عقلانیت اقتصادی سخن نگفت و اگر می گفت قطعا از صورت دیوان سالارانه آن در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی سخن نمیگفت. وبر پست مدرنتر از آن بود که بتواند از عقل سیاسی سخن بگوید اما انقلاب اسلامی ۵۷ نشان داد که «جمع انقلاب و عقل سیاسی» ممکن است، در نایابی که امروز سخت نیازمند احیای آنیم.
#نهضت
#نهاد
#مرگ_انقلاب
#کاریزما
#دولت_مدرن
#عقلانیت_اقتصادی
#دیوان_سالاری
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅امام موسی صدر و تکامل فهم دینی
✍نویسنده: محمد حسین بنا
💢 دو مسئله تاریخی مهم پیش روی مسلمانان که در دوران جدید به خصوص به معضلههای جدی در عرصه اندیشه و عمل تبدیل شدهاند عبارتند از:
1⃣ نسبت اسلام به مثابه دینی که مدعی خاتمیت است با مقوله پیشرفت و ترقی ظاهری دائمی بشر.
2⃣ نسبت فهم ما از قرآن یا همان معرفت دینی با دستاوردهای بشر و دنیای جدید
💢 مسئله اول یعنی نسبت اسلام و پیشرفت در تحلیل اولیه مسئلهای در فلسفه عملی و مسئله دوم یعنی نسبت دنیای جدید و دستاوردهای نو به نوی بشر با معرفت دینی در تحلیل اولیه مسئلهای در معرفت شناسی است. اما این دو مسئله را با توجه به جایگاه قرآن در اسلام میتوان به مسئلهای واحد برگرداند. تنها در صورتی که بپذیریم قرآن کریم چه به لحاظ لفظ و چه به لحاظ معنی و حتی با همین ترتیب آیات و سور کلام خداست میتوانیم ادعا کنیم که اسلام دینی جاودانه است. در نتیجه در شرایط غیبت ثقل دیگری که میراث رسول الله (ص) در بین امت است، این کتاب مهمترین رکن در دسترس ما در پاسخگویی به مسئله پیشرفت و تحول است.
💢 در این چارچوب هر دو مسئله اساسی به نسبت متن ثابت و عالم متغیر برمیگردد. در نتیجه اگر اسلام را بخواهیم به عنوان دینی ضد جمود و داعی به ترقی و تکامل در نظر بگیریم باید جاودانه بودن قرآن را متناسب با این خواست فهم و معنی کنیم. اینکه گرفتار جمود یا التقاط و هدم حقیقت دین نشویم کاملاً به این فهم ما از جاودانه بودن قرآن بستگی دارد. در میان متفکرین معاصر علامه سید موسی صدر در این زمینه یعنی فهم معنای جاودانه بودن قرآن و همچنین فهم قرآن در این چارچوب تلاشهای مهمی کرده است. ایشان در سخنرانیای که در سال 1345 در دانشگاه داکار سنگال درباره ابعاد اجتماعی اسلام داشتهاند به این سوال به این صورت پاسخ میدهند:
♦️ «معنای جاودانه بودن قرآن که به لحاظ لفظ و معنی وحیانی است، این است که هر برداشت جدیدی از قرآن، در هر سطحی که باشد، زمانی صحیح است که این فهم با قواعد متعارف در کلام مطابقت کند. این گونه برداشتها، با شرایط فوق، در تنظیم امور زندگی استفاده شدنی خواهد بود. اما این اعتقاد در مورد کلام بشر صحیح نیست، از آن رو که آدمی با زمینه فرهنگی معینی سخن میگوید که فراروی از آن ممکن نیست. بنابراین فهم سخن او فقط در حدود سواد او پذیرفتنی است. جاودانگی و پیشرفت در اسلام مرهون الهی بودن کلمات قرآن است که در کنار آدمی و هستی قرار میگیرد و بنا بر تعامل نو به نو انسان و هستی رهنمودی مشخص میدهد. استمرار تعامل میان انسان و قرآن با فهم و درک روزآمد، به موازات تعامل میان انسان و هستی در جریان تحول، میسر است.» (ادیان در خدمت انسان صفحه 230)
💢 در نتیجه اگر در مواجهه با قرآن اولاً به این نکته توجه کنیم که کلام از ناحیه خداوند نامحدود است و ثانیاً در برداشت از کلام به قواعد متعارف فهم متن و دلالتهای حقیقی و مجازی لفظ و معنی پایبند باشیم، دیگر پیشرفت بشر و دستاوردهای آن نه تنها محل چالش نیست بلکه منجر به عمیقتر شدن نسبت هستی و انسان و قرآن میشود. علامه سید موسی صدر در جایی دیگر به همین نکته اشاره میکند:
♦️ «انسان مخلوقی است که پیرامونش را موجودات هستی فراگرفتهاند. میان او و این موجودات پیوند و ارتباط برقرار است. آدمی وقتی که میخواهد راه درست را در زندگی خود و در رابطهاش با هستی و همنوعانش تشخیص دهد، دین را میبیند و کتاب خدا به او راه را نشان میدهد. پس با هستی تعامل میکند و متحول میشود. سپس، خود را در برابر روابطی تازهتر مییابد، بار دگر به کتاب خدا رجوع میکند و با آموزههای الهی هدایت میشود و به همین ترتیب. این عوامل سه گانه در کنار هم و هماهنگ با هم به پیش میروند. قرآن روابط تحول یافته را، میان آدمی و هستی به صورتی پیشرفته و در جهت جاودانگی سامان میدهد» (برای زندگی صفحه 17)
#معرفت_دینی
#جاودانگی_قرآن
#پیشرفت
#تکامل_فهم_دینی
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و مطالعات توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسین بنا
💢 دو مسئله تاریخی مهم پیش روی مسلمانان که در دوران جدید به خصوص به معضلههای جدی در عرصه اندیشه و عمل تبدیل شدهاند عبارتند از:
1⃣ نسبت اسلام به مثابه دینی که مدعی خاتمیت است با مقوله پیشرفت و ترقی ظاهری دائمی بشر.
2⃣ نسبت فهم ما از قرآن یا همان معرفت دینی با دستاوردهای بشر و دنیای جدید
💢 مسئله اول یعنی نسبت اسلام و پیشرفت در تحلیل اولیه مسئلهای در فلسفه عملی و مسئله دوم یعنی نسبت دنیای جدید و دستاوردهای نو به نوی بشر با معرفت دینی در تحلیل اولیه مسئلهای در معرفت شناسی است. اما این دو مسئله را با توجه به جایگاه قرآن در اسلام میتوان به مسئلهای واحد برگرداند. تنها در صورتی که بپذیریم قرآن کریم چه به لحاظ لفظ و چه به لحاظ معنی و حتی با همین ترتیب آیات و سور کلام خداست میتوانیم ادعا کنیم که اسلام دینی جاودانه است. در نتیجه در شرایط غیبت ثقل دیگری که میراث رسول الله (ص) در بین امت است، این کتاب مهمترین رکن در دسترس ما در پاسخگویی به مسئله پیشرفت و تحول است.
💢 در این چارچوب هر دو مسئله اساسی به نسبت متن ثابت و عالم متغیر برمیگردد. در نتیجه اگر اسلام را بخواهیم به عنوان دینی ضد جمود و داعی به ترقی و تکامل در نظر بگیریم باید جاودانه بودن قرآن را متناسب با این خواست فهم و معنی کنیم. اینکه گرفتار جمود یا التقاط و هدم حقیقت دین نشویم کاملاً به این فهم ما از جاودانه بودن قرآن بستگی دارد. در میان متفکرین معاصر علامه سید موسی صدر در این زمینه یعنی فهم معنای جاودانه بودن قرآن و همچنین فهم قرآن در این چارچوب تلاشهای مهمی کرده است. ایشان در سخنرانیای که در سال 1345 در دانشگاه داکار سنگال درباره ابعاد اجتماعی اسلام داشتهاند به این سوال به این صورت پاسخ میدهند:
♦️ «معنای جاودانه بودن قرآن که به لحاظ لفظ و معنی وحیانی است، این است که هر برداشت جدیدی از قرآن، در هر سطحی که باشد، زمانی صحیح است که این فهم با قواعد متعارف در کلام مطابقت کند. این گونه برداشتها، با شرایط فوق، در تنظیم امور زندگی استفاده شدنی خواهد بود. اما این اعتقاد در مورد کلام بشر صحیح نیست، از آن رو که آدمی با زمینه فرهنگی معینی سخن میگوید که فراروی از آن ممکن نیست. بنابراین فهم سخن او فقط در حدود سواد او پذیرفتنی است. جاودانگی و پیشرفت در اسلام مرهون الهی بودن کلمات قرآن است که در کنار آدمی و هستی قرار میگیرد و بنا بر تعامل نو به نو انسان و هستی رهنمودی مشخص میدهد. استمرار تعامل میان انسان و قرآن با فهم و درک روزآمد، به موازات تعامل میان انسان و هستی در جریان تحول، میسر است.» (ادیان در خدمت انسان صفحه 230)
💢 در نتیجه اگر در مواجهه با قرآن اولاً به این نکته توجه کنیم که کلام از ناحیه خداوند نامحدود است و ثانیاً در برداشت از کلام به قواعد متعارف فهم متن و دلالتهای حقیقی و مجازی لفظ و معنی پایبند باشیم، دیگر پیشرفت بشر و دستاوردهای آن نه تنها محل چالش نیست بلکه منجر به عمیقتر شدن نسبت هستی و انسان و قرآن میشود. علامه سید موسی صدر در جایی دیگر به همین نکته اشاره میکند:
♦️ «انسان مخلوقی است که پیرامونش را موجودات هستی فراگرفتهاند. میان او و این موجودات پیوند و ارتباط برقرار است. آدمی وقتی که میخواهد راه درست را در زندگی خود و در رابطهاش با هستی و همنوعانش تشخیص دهد، دین را میبیند و کتاب خدا به او راه را نشان میدهد. پس با هستی تعامل میکند و متحول میشود. سپس، خود را در برابر روابطی تازهتر مییابد، بار دگر به کتاب خدا رجوع میکند و با آموزههای الهی هدایت میشود و به همین ترتیب. این عوامل سه گانه در کنار هم و هماهنگ با هم به پیش میروند. قرآن روابط تحول یافته را، میان آدمی و هستی به صورتی پیشرفته و در جهت جاودانگی سامان میدهد» (برای زندگی صفحه 17)
#معرفت_دینی
#جاودانگی_قرآن
#پیشرفت
#تکامل_فهم_دینی
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و مطالعات توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅«اقتصاد، علم یا فلسفه سیاسی؟»
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
1⃣شواهد متعددی وجود دارد که وضعیت امروزه علوم انسانی در ایران نسبت به دهه پنجاه شمسی از جهات متعددی در سیری انحطاطی قرار دارد. خیلی از مباحثی که در فضای علوم انسانی در چندین دهه قبل مطرح بودند نسبت به مباحث امروز علوم انسانی نشان از پختگی و بلوغ بیشتری میدهند.
2⃣کتاب «تاریخ چیست» نوشته ای.اچ.کار ترجمه شده توسط دکتر حسن کامشاد منتشر شده در سال ۱۳۴۹ در انتشارات خوارزمی، یکی از نشانه های بسیار برجسته این انحطاط است. این کتاب که مشخصا در زمان انتشار خود مورد توجه جدی اندیشمندان و صاحب نظران و روشنفکران قرار گرفته (و یک فقره از اهمیت آن مجموعه مباحث شهید مطهری در بررسی این کتاب است که بعدها با نام فلسفه تاریخ منتشر شد) به طور کلی در همه صفحات آن چندین قدم از ذهنیت امروزین اصحاب علوم انسانی آکادمیک و حوزوی جلوتر است.
3⃣یک مورد بسیار جالب، مقایسه ذهنیت اقتصادی رایج کنونی از «علم اقتصاد» با مباحث این کتاب است. در شرایطی که امروز در سال ۹۵ مهمترین موافقین و مخالفین (غنی نژاد و اباذری) از «علم اقتصاد» و «نئولیبرالیسم» به مثابه یک نظام طبیعی و علمی سخن می گویند، ای. اچ. کار در فصل آخر این کتاب صفحات ۲۰۵-۲۰۷ می نویسد:
♦️عقیده به قوانین عینی اقتصادی که حاکم بر اعمال اقتصادی بشر و ملل بود، و تخطی از آنها به زیان افراد تمام می شد، تا سال ۱۹۱۴ هنوز واقعا منازعی نداشت. ادوار تجاری، تغییرات قیمتها، بیکاری، توسط این قوانین تعیین می گشت. حتی در سال ۱۹۳۰ که بحران بزرگ روی داد، نظریه فوق هنوز مستولی بود. از آن پس اوضاع به سرعت عوض شد. مردم کتاب فاتحه «مرد اقتصادی» را خواندند و مقصودشان فردی بود که علائق اقتصادی خود را دائما به پیروی از قوانین اقتصادی دنبال می کرد و از آن پس هیچکس -مگر تنی چند از اصحاب کهف قرن نوزدهمی- به قوانین اقتصادی بدین مفهوم باور ندارد. امروز اقتصاد یا یک سلسله معادلات ریاضی نظری است، یا مطالعه عملی این امر که چگونه گروهی از افراد از دیگران سواری می گیرند. این دگرگونی بیشتر نتیجه گذار از سرمایه داری فردی به سرمایه داری به مقیاس بزرگ بود. مادام که فرد مقاطعه کار و بازرگان مصدر کار بود هیچکس چیره بر اقتصاد یا به میزان شایسته توجهی موثر در آن به نظر نمی رسید، و توهم قوانین و فرآیندهای غیرشخصی پابرجا ماند… اما با انتقال از بازرگانی بدون مداخله دولت به اقتصاد با برنامه (خواه اقتصاد سرمایه داری با برنامه یا اقتصاد سوسیالیستی، خواه اداره اقتصاد به دست سرمایه داران بزرگ و بخش اسما خصوصی یا به دست دولت) توهم بالا زایل شده است… (امروز) از بازرگانی بدون مداخله دولت به برنامه ریزی، از ناآگاهی به خودآگاهی، از اعتقاد به قوانین اقتصادی عینی به این عقیده که بشر با اعمال خود می تواند فرمانروای سرنوشت اقتصادی خویش باشد، انتقال روی داده است. …در حقیقت سیاست اقتصادی در سیاست اجتماعی ادغام شده است.
4⃣نکته جالبتر در مورد ایران بعد از انقلاب اینجاست که «برنامه ریزان و مدیران توسعه» که طبق بیان فوق باید منادیان طرد «قوانین خدشه ناپذیر علمی عرضه-تقاضا و آیین قدسی بازار لیبرال» باشند و به به کارگیری عقل انضمامی بومی برای اصلاح نظام اقتصادی کشور مشغول گردند، خود مهمترین مروجان بازار آزاد طبیعی و لزوم عقب کشیدن دولت به نفع بخش خصوصی و در نتیجه عاطل گذاشتن دولت به بهانه پیشرفت خودبخودی کشور هستند.
5⃣در واقع در ایران سرمایه داران رانتی بزرگ دولت ساخته با قبضه کردن سازمان برنامه و «تفکر برنامه ریزی» یعنی از کار انداختن تنها بخشهای مسئول تعقل و عمل، و ترویج ایدئولوژی منسوخ نولیبرالیسم و علم اقتصاد، آسوده ترین شرایط ممکن را برای خود پدید آورده اند. ناگفته نماند عین همین بازی با عقاید اقتصادی و قبضه کردن بخش سیاستگذار را اصولگرایان در سطحی فرادولتی با تبدیل «اقتصاد مقاومتی» به ایدئولوژی تصرف سازمانی منابع ملی دنبال کرده اند.
#فلسفه_سیاسی
#علم_اقتصاد
#نظام_طبیعی
#عقل_انضمامی
#تفکر_برنامه_ریزی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
1⃣شواهد متعددی وجود دارد که وضعیت امروزه علوم انسانی در ایران نسبت به دهه پنجاه شمسی از جهات متعددی در سیری انحطاطی قرار دارد. خیلی از مباحثی که در فضای علوم انسانی در چندین دهه قبل مطرح بودند نسبت به مباحث امروز علوم انسانی نشان از پختگی و بلوغ بیشتری میدهند.
2⃣کتاب «تاریخ چیست» نوشته ای.اچ.کار ترجمه شده توسط دکتر حسن کامشاد منتشر شده در سال ۱۳۴۹ در انتشارات خوارزمی، یکی از نشانه های بسیار برجسته این انحطاط است. این کتاب که مشخصا در زمان انتشار خود مورد توجه جدی اندیشمندان و صاحب نظران و روشنفکران قرار گرفته (و یک فقره از اهمیت آن مجموعه مباحث شهید مطهری در بررسی این کتاب است که بعدها با نام فلسفه تاریخ منتشر شد) به طور کلی در همه صفحات آن چندین قدم از ذهنیت امروزین اصحاب علوم انسانی آکادمیک و حوزوی جلوتر است.
3⃣یک مورد بسیار جالب، مقایسه ذهنیت اقتصادی رایج کنونی از «علم اقتصاد» با مباحث این کتاب است. در شرایطی که امروز در سال ۹۵ مهمترین موافقین و مخالفین (غنی نژاد و اباذری) از «علم اقتصاد» و «نئولیبرالیسم» به مثابه یک نظام طبیعی و علمی سخن می گویند، ای. اچ. کار در فصل آخر این کتاب صفحات ۲۰۵-۲۰۷ می نویسد:
♦️عقیده به قوانین عینی اقتصادی که حاکم بر اعمال اقتصادی بشر و ملل بود، و تخطی از آنها به زیان افراد تمام می شد، تا سال ۱۹۱۴ هنوز واقعا منازعی نداشت. ادوار تجاری، تغییرات قیمتها، بیکاری، توسط این قوانین تعیین می گشت. حتی در سال ۱۹۳۰ که بحران بزرگ روی داد، نظریه فوق هنوز مستولی بود. از آن پس اوضاع به سرعت عوض شد. مردم کتاب فاتحه «مرد اقتصادی» را خواندند و مقصودشان فردی بود که علائق اقتصادی خود را دائما به پیروی از قوانین اقتصادی دنبال می کرد و از آن پس هیچکس -مگر تنی چند از اصحاب کهف قرن نوزدهمی- به قوانین اقتصادی بدین مفهوم باور ندارد. امروز اقتصاد یا یک سلسله معادلات ریاضی نظری است، یا مطالعه عملی این امر که چگونه گروهی از افراد از دیگران سواری می گیرند. این دگرگونی بیشتر نتیجه گذار از سرمایه داری فردی به سرمایه داری به مقیاس بزرگ بود. مادام که فرد مقاطعه کار و بازرگان مصدر کار بود هیچکس چیره بر اقتصاد یا به میزان شایسته توجهی موثر در آن به نظر نمی رسید، و توهم قوانین و فرآیندهای غیرشخصی پابرجا ماند… اما با انتقال از بازرگانی بدون مداخله دولت به اقتصاد با برنامه (خواه اقتصاد سرمایه داری با برنامه یا اقتصاد سوسیالیستی، خواه اداره اقتصاد به دست سرمایه داران بزرگ و بخش اسما خصوصی یا به دست دولت) توهم بالا زایل شده است… (امروز) از بازرگانی بدون مداخله دولت به برنامه ریزی، از ناآگاهی به خودآگاهی، از اعتقاد به قوانین اقتصادی عینی به این عقیده که بشر با اعمال خود می تواند فرمانروای سرنوشت اقتصادی خویش باشد، انتقال روی داده است. …در حقیقت سیاست اقتصادی در سیاست اجتماعی ادغام شده است.
4⃣نکته جالبتر در مورد ایران بعد از انقلاب اینجاست که «برنامه ریزان و مدیران توسعه» که طبق بیان فوق باید منادیان طرد «قوانین خدشه ناپذیر علمی عرضه-تقاضا و آیین قدسی بازار لیبرال» باشند و به به کارگیری عقل انضمامی بومی برای اصلاح نظام اقتصادی کشور مشغول گردند، خود مهمترین مروجان بازار آزاد طبیعی و لزوم عقب کشیدن دولت به نفع بخش خصوصی و در نتیجه عاطل گذاشتن دولت به بهانه پیشرفت خودبخودی کشور هستند.
5⃣در واقع در ایران سرمایه داران رانتی بزرگ دولت ساخته با قبضه کردن سازمان برنامه و «تفکر برنامه ریزی» یعنی از کار انداختن تنها بخشهای مسئول تعقل و عمل، و ترویج ایدئولوژی منسوخ نولیبرالیسم و علم اقتصاد، آسوده ترین شرایط ممکن را برای خود پدید آورده اند. ناگفته نماند عین همین بازی با عقاید اقتصادی و قبضه کردن بخش سیاستگذار را اصولگرایان در سطحی فرادولتی با تبدیل «اقتصاد مقاومتی» به ایدئولوژی تصرف سازمانی منابع ملی دنبال کرده اند.
#فلسفه_سیاسی
#علم_اقتصاد
#نظام_طبیعی
#عقل_انضمامی
#تفکر_برنامه_ریزی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
✳️معرفی علوم انسانی، جلسه دوم
سهشنبه ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۵، آمفیتئاتر مرکزی
___
@Sharif_Islamic_Society
@mohajer_ThinkTank
سهشنبه ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۵، آمفیتئاتر مرکزی
___
@Sharif_Islamic_Society
@mohajer_ThinkTank
✅قرن 21 و استقرار دولت هابزی
✍نویسنده: محمد خانی
💢 امسال حسین بشیریه کتابی کم حجم اما بسیار مهم در رابطه با هابز منتشر کرده است؛ «تربیت سیاسی در اندیشه هابز»، نوشته جفری وگان.
💢 وگان در این کتاب بر روی ارتباط دو اثر مهم هابز یعنی «لویاتان» و «بهیموت» تمرکز میکند و نگاهی نو به تفسیر کتاب معروف هابز میاندازد. او لویاتان را نیازمند متنی جهت تربیت سیاست مداران میداند. بنابراین بهیموت نوشته میشود تا آموزههای لویاتان در میان نخبگان منتشر شود. بشیریه در مقدمه کتاب مینویسد: «نویسنده هابز را از تصویر رایجی که از او به عنوان فیلسوفی مدرسی وجود داشت، رهانیده و نشان داده است که وی روشنفکری اصلاحطلب و صاحب مکتب و ایدئولوژی است و طرح اصلیاش تغییر و اصلاح و تربیت مردم است.»
💢 بشیریه بسیار سعی می-کند هابز را اندیشمندی ضدجنگ و هوادار صلح و آرامش نشان دهد و بر انتخاب درست خود در سالهای قبل، برای ترویج اندیشه هابز صحه بگذارد. منتها در نهایت مجبور است اصول هابز را بار دیگر تکرار کند و پرده از ماهیت غیراخلاقی دستگاه نظری هابز بردارد: «چون آدمیان به حکم طبع و سرشت خود به یکدیگر آسیب و آزار میرسانند، توقع خیر رساندن آنها به یکدیگر توقع بیجایی است؛ تنها میتوان از آنها توقع داشت که برای صیانت از نفس خودشان به یکدیگر شر و آسیب نرسانند. پس، از همین آموزه کلی، آموزه بی اعتمادی و ترس مردم از یکدیگر حاصل میشود.»
💢 اما نکته اصلی این کتاب، تحلیل قرن 21 ذیل نظریه هابز است. طبق ادعای وگان، تا قبل از قرن 21 هنوز شرایط کامل استقرار دولت هابزی وجود نداشت. و چه ادعای درستی. چه دولت مورد نظر هابز، باید وکالتی از طرف تمام شهروندان داشته باشد تا اختیار حفظ قراردادها به او واگذار شود. تا قبل از قرن 21، به علت عدم استقرار نهادهای اجتماعی اداره کننده جامعه و عدم گسترش ابزارهای ارتباط جمعی که رابطه تک تک افراد را با دولت تضمین کنند، صحبت از دولتی فراگیر که با دقتی ریاضی وار به رفع اختلافات در جامعه بپردازد و برای ثبات قراردادهای اجتماعی را ضمانتی داشته باشد، بیمعنی بود. اما حالا این امکان فراهم شده تا همه دولتها به نمایندگی از همه آحاد جامعه، در هر امری دخالت کنند و برای هر چیزی برنامه بریزند. از طرف دیگر، قرن 21 به علت گسترش ناامنی در تمام دنیا، نیاز به نظریه ای دارد که صرفاً با تکیه بر مشترکات حداقلی انسانها، بار دیگر امنیت را به دنیا بازگرداند و زندگی آرامی برای شهروندان جهانی بیافریند، حتی اگر به قیمت کنار گذاشتم اخلاق ایجابی و خیرخواهانه به نفع اخلاق سلبی مبتنی بر عدم تعرض باشد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد خانی
💢 امسال حسین بشیریه کتابی کم حجم اما بسیار مهم در رابطه با هابز منتشر کرده است؛ «تربیت سیاسی در اندیشه هابز»، نوشته جفری وگان.
💢 وگان در این کتاب بر روی ارتباط دو اثر مهم هابز یعنی «لویاتان» و «بهیموت» تمرکز میکند و نگاهی نو به تفسیر کتاب معروف هابز میاندازد. او لویاتان را نیازمند متنی جهت تربیت سیاست مداران میداند. بنابراین بهیموت نوشته میشود تا آموزههای لویاتان در میان نخبگان منتشر شود. بشیریه در مقدمه کتاب مینویسد: «نویسنده هابز را از تصویر رایجی که از او به عنوان فیلسوفی مدرسی وجود داشت، رهانیده و نشان داده است که وی روشنفکری اصلاحطلب و صاحب مکتب و ایدئولوژی است و طرح اصلیاش تغییر و اصلاح و تربیت مردم است.»
💢 بشیریه بسیار سعی می-کند هابز را اندیشمندی ضدجنگ و هوادار صلح و آرامش نشان دهد و بر انتخاب درست خود در سالهای قبل، برای ترویج اندیشه هابز صحه بگذارد. منتها در نهایت مجبور است اصول هابز را بار دیگر تکرار کند و پرده از ماهیت غیراخلاقی دستگاه نظری هابز بردارد: «چون آدمیان به حکم طبع و سرشت خود به یکدیگر آسیب و آزار میرسانند، توقع خیر رساندن آنها به یکدیگر توقع بیجایی است؛ تنها میتوان از آنها توقع داشت که برای صیانت از نفس خودشان به یکدیگر شر و آسیب نرسانند. پس، از همین آموزه کلی، آموزه بی اعتمادی و ترس مردم از یکدیگر حاصل میشود.»
💢 اما نکته اصلی این کتاب، تحلیل قرن 21 ذیل نظریه هابز است. طبق ادعای وگان، تا قبل از قرن 21 هنوز شرایط کامل استقرار دولت هابزی وجود نداشت. و چه ادعای درستی. چه دولت مورد نظر هابز، باید وکالتی از طرف تمام شهروندان داشته باشد تا اختیار حفظ قراردادها به او واگذار شود. تا قبل از قرن 21، به علت عدم استقرار نهادهای اجتماعی اداره کننده جامعه و عدم گسترش ابزارهای ارتباط جمعی که رابطه تک تک افراد را با دولت تضمین کنند، صحبت از دولتی فراگیر که با دقتی ریاضی وار به رفع اختلافات در جامعه بپردازد و برای ثبات قراردادهای اجتماعی را ضمانتی داشته باشد، بیمعنی بود. اما حالا این امکان فراهم شده تا همه دولتها به نمایندگی از همه آحاد جامعه، در هر امری دخالت کنند و برای هر چیزی برنامه بریزند. از طرف دیگر، قرن 21 به علت گسترش ناامنی در تمام دنیا، نیاز به نظریه ای دارد که صرفاً با تکیه بر مشترکات حداقلی انسانها، بار دیگر امنیت را به دنیا بازگرداند و زندگی آرامی برای شهروندان جهانی بیافریند، حتی اگر به قیمت کنار گذاشتم اخلاق ایجابی و خیرخواهانه به نفع اخلاق سلبی مبتنی بر عدم تعرض باشد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅سه لایه وجودی انسان و سه گونه علم به امر انسانی (بخش اول)
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 هستی انسانی بهطورکلی ترکیب یافته از سه وجه متمایز است؛
1⃣ انسان بهحکم جسمانی بودن محکومبه احکام ماده است.
2⃣ انسان بههرحال نوعی حیوان است بدین معنا که بهحکم حیات داشتن، مرید است. یعنی رفتارهایی که از بدنش مشاهده میگردد ناشی از ارادهای است که در وجودش شکلگرفته، ارادهای که هرچند از عوامل بیرونی متأثر است اما صرفاً توسط عوامل بیرونی متعین نمیشود. البته دایره این اراده همانگونه که فیلسوفان قدیم همچون افلاطون و ارسطو به آن اشارهکردهاند صرفاً در چارچوب نفع شخصی یا جمعیای است که بر محور بقا و لذت تمرکزیافته است.
3⃣ انسان موجودی مختار است؛ بدین معنا که میتواند فراتر از چارچوب کلی حیوانیاش یعنی فراهم کردن امکان بقا و کسب لذائذ، متناسب با انتخابی که میکند اعمالی را انجام دهد که نه ناظر به بقا خواهی است و نه ناظر به کسب لذت. درواقع انسان میتواند هدفی را برای خود انتخاب کند که اهداف طبیعی حیوانی او را تحتالشعاع قرار دهد یعنی اعمالی را انجام دهد که نهتنها در راستای کسب لذت نیست بلکه حتی بقای او را نیز تهدید میکند. اما بااینحال، به دلیل هدف متعالیای که انتخاب کرده کاملاً توجیهپذیر بوده و عمیقاً آگاهانه است.
💢 بر اساس تمییزی که از لایهها و ابعاد مختلف وجود انسانی صورت گرفت، یک سؤال مهم پیش میآید و آن اینکه متناسب با این لایههای وجودی انسانی، چگونه میتوان به امر انسانی علم حاصل کرد، یعنی مثلاً چگونه میتوان آن را فهمید، تبیین کرد و یا بر اساس آن پیشبینی نمود؟ و سؤال مهمتر آنکه آیا اساساً علم ناظر به انسان، میتواند دانشی تبیینی و پیشبینی پذیر باشد یا خیر؟
💢 اگر انسان موجودی صرفاً در لایه اول بود نهتنها رفتارهای او قابل تبیین بود بلکه میتوانست کاملاً پیشبینی پذیر هم باشد. یعنی موجوداتی که حرکتهای آنها صرفاً نتیجه تأثیر و اثر ضروریِ علی باشند، فارغ از پیچیدگی ناظر به تعدد و پنهانی عوامل تأثیرگذار، علیالاصول قابل پیشبینیاند.
💢 درصورتیکه انسان را فارغ از لایه سوم در نظر بگیریم، باوجوداینکه علیالاصول میتوان رفتارهای انسان را تبیین نمود ولی نمیتوان یا بهسختی میتوان آن را موضع پیشبینی قرارداد. این تمایز به این دلیل است که تبیین به لحاظ معرفت-شناختی امری پسینی و پیشبینی امری پیشینی است و ازآنرو که انسان موجودی اراده گر و بهغایت حسابگر است، نمیتوان پیشبینی کرد درصورتیکه دو فرد در شرایط یکسانی قرار بگیرند چه راهی را برای تأمین بقا و درک لذت برمیگزینند. زیرا این انتخاب هرچند بهطورکلی غایت از پیش معلومی دارد اما روش و مسیر واحدی برای آن متصور نیست. البته میتوان در این چارچوب، فضا و گزینههای قابل انتخاب را بهگونهای مدیریت کرد که هر فردی برای تأمین بقای خویش هیچ راهی بهغیراز مسیر یا مسیرهای تعیینشده، انتخاب نکند اما خود این طراحی، بر اساس مشاهده الگوهای پیشین رفتارهای انسانی و بسته به حسابگری طراح است، چیزی که میتواند در مورد جدید، کار نکند و پیشبینی کننده را ناکام بگذارد.
💢 اگر انسان را بخواهیم در کلیت هستی شناختیاش درک کنیم، آنگاه هم پیشبینی و هم تبیین رفتارهای انسان امری بهغایت دشوار یا محال مینماید. زیرا چنین موجودی هم مرید است هم مختار، هم حسابگر است هم عقلانی-اخلاقی. هرچند سعادت طلب است اما بهطورکلی از بقا رویگردان نیست و در شرایط متنوع و متکثر زیستی، انسانی و اجتماعیِ زندگیاش متناسب با اهداف سعادتطلبانهاش، عقلانی، اخلاقی و درعینحال حسابگرانه عمل میکند.
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 هستی انسانی بهطورکلی ترکیب یافته از سه وجه متمایز است؛
1⃣ انسان بهحکم جسمانی بودن محکومبه احکام ماده است.
2⃣ انسان بههرحال نوعی حیوان است بدین معنا که بهحکم حیات داشتن، مرید است. یعنی رفتارهایی که از بدنش مشاهده میگردد ناشی از ارادهای است که در وجودش شکلگرفته، ارادهای که هرچند از عوامل بیرونی متأثر است اما صرفاً توسط عوامل بیرونی متعین نمیشود. البته دایره این اراده همانگونه که فیلسوفان قدیم همچون افلاطون و ارسطو به آن اشارهکردهاند صرفاً در چارچوب نفع شخصی یا جمعیای است که بر محور بقا و لذت تمرکزیافته است.
3⃣ انسان موجودی مختار است؛ بدین معنا که میتواند فراتر از چارچوب کلی حیوانیاش یعنی فراهم کردن امکان بقا و کسب لذائذ، متناسب با انتخابی که میکند اعمالی را انجام دهد که نه ناظر به بقا خواهی است و نه ناظر به کسب لذت. درواقع انسان میتواند هدفی را برای خود انتخاب کند که اهداف طبیعی حیوانی او را تحتالشعاع قرار دهد یعنی اعمالی را انجام دهد که نهتنها در راستای کسب لذت نیست بلکه حتی بقای او را نیز تهدید میکند. اما بااینحال، به دلیل هدف متعالیای که انتخاب کرده کاملاً توجیهپذیر بوده و عمیقاً آگاهانه است.
💢 بر اساس تمییزی که از لایهها و ابعاد مختلف وجود انسانی صورت گرفت، یک سؤال مهم پیش میآید و آن اینکه متناسب با این لایههای وجودی انسانی، چگونه میتوان به امر انسانی علم حاصل کرد، یعنی مثلاً چگونه میتوان آن را فهمید، تبیین کرد و یا بر اساس آن پیشبینی نمود؟ و سؤال مهمتر آنکه آیا اساساً علم ناظر به انسان، میتواند دانشی تبیینی و پیشبینی پذیر باشد یا خیر؟
💢 اگر انسان موجودی صرفاً در لایه اول بود نهتنها رفتارهای او قابل تبیین بود بلکه میتوانست کاملاً پیشبینی پذیر هم باشد. یعنی موجوداتی که حرکتهای آنها صرفاً نتیجه تأثیر و اثر ضروریِ علی باشند، فارغ از پیچیدگی ناظر به تعدد و پنهانی عوامل تأثیرگذار، علیالاصول قابل پیشبینیاند.
💢 درصورتیکه انسان را فارغ از لایه سوم در نظر بگیریم، باوجوداینکه علیالاصول میتوان رفتارهای انسان را تبیین نمود ولی نمیتوان یا بهسختی میتوان آن را موضع پیشبینی قرارداد. این تمایز به این دلیل است که تبیین به لحاظ معرفت-شناختی امری پسینی و پیشبینی امری پیشینی است و ازآنرو که انسان موجودی اراده گر و بهغایت حسابگر است، نمیتوان پیشبینی کرد درصورتیکه دو فرد در شرایط یکسانی قرار بگیرند چه راهی را برای تأمین بقا و درک لذت برمیگزینند. زیرا این انتخاب هرچند بهطورکلی غایت از پیش معلومی دارد اما روش و مسیر واحدی برای آن متصور نیست. البته میتوان در این چارچوب، فضا و گزینههای قابل انتخاب را بهگونهای مدیریت کرد که هر فردی برای تأمین بقای خویش هیچ راهی بهغیراز مسیر یا مسیرهای تعیینشده، انتخاب نکند اما خود این طراحی، بر اساس مشاهده الگوهای پیشین رفتارهای انسانی و بسته به حسابگری طراح است، چیزی که میتواند در مورد جدید، کار نکند و پیشبینی کننده را ناکام بگذارد.
💢 اگر انسان را بخواهیم در کلیت هستی شناختیاش درک کنیم، آنگاه هم پیشبینی و هم تبیین رفتارهای انسان امری بهغایت دشوار یا محال مینماید. زیرا چنین موجودی هم مرید است هم مختار، هم حسابگر است هم عقلانی-اخلاقی. هرچند سعادت طلب است اما بهطورکلی از بقا رویگردان نیست و در شرایط متنوع و متکثر زیستی، انسانی و اجتماعیِ زندگیاش متناسب با اهداف سعادتطلبانهاش، عقلانی، اخلاقی و درعینحال حسابگرانه عمل میکند.
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅سه لایه وجودی انسان و سه گونه علم به امر انسانی (بخش دوم)
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 درنتیجه میتوان سه راهبرد کلی برای مواجهه معرفتی با امر انسانی پیشنهاد کرد:
1⃣ در نگرش اول، انسان و جامعه انسانی نهایتاً موجودی در لایه دوم قلمداد میشود که در این صورت تلاش میشود بامطالعه آماری یا موردی، گونههای متفاوت واکنشهای انسانی در قبال شرایط مختلف محیطی، روانشناختی و اجتماعی را مطالعه و بهدقت دستهبندی گردد. انباشت علمی دادههای مربوط به این تحقیقات میتواند تا حد قابل قبولی، بهرهبرداران آن را، از مسئله غیرقابلپیشبینی بودن رفتارهای انسانی، مستغنی کند یا آنکه لااقل به دلیل مواجهه آماری با جامعه، روندهای کلی اجتماعی را برای آنها قابل پیشبینی نماید. هرچند حسابگری انسانها و شرایط منفرد و متمایز محیطی و اجتماعی، همواره میتواند محققان را شگفتزده کند.
2⃣ در مقابل، نگرشی وجود دارد که در آن تفطّن به کنش معنادار انسانی وجود دارد و کنشهای انسانی و وقایع اجتماعی بهصورت یک واقعه منفرد مطالعه میشوند. درنتیجه این رویکرد بههیچوجه آماری نیست. در این چارچوب البته به روندهای تاریخی و جغرافیایی هم پرداخته میشود اما در این روندها انتقال مفاهیم، ارزشها و افکار پیگیری میشود نه آنکه آنها را همچون روندهای قاعدهمند رفتاری مطالعه نمایند. در این رویکرد مطالعه موردی ابزاری برای تیپولوژی و درک روندهای متمایز رفتاری قاعدهمند نیست بلکه محور فهم کنش معنادار انسانی است. این رویکرد برخلاف نوع اول، بر تفهم و همدلی بهجای تبیین و کنترل تأکید دارد. در این نگرش، هرچند به وجود لایه سوم اذعان شده است اما بهطورکلی طرحی برای آن وجود ندارد و نظامات حاکم بر آن و هستیشناسی آن مراعا گذاشته میشود. تکثرگرایی ذاتی این نگرش است اما بااینحال میتواند در چارچوب اغراض سلطهگرانه نیز مورد (سوء) استفاده قرار گیرد.
3⃣ اما نگرش دیگری نیز در این باب وجود دارد. این نگرش نیز مانند نگرش دوم، به لایه سوم وجود انسان اذعان دارد. اما هستیشناسی آن را رها نمیکند. درواقع برخلاف رویکرد دوم، تحلیلی هستی شناختی از دلایل موفقیت رویکرد اول دارد. مسئله سعادت، محور تحلیلی آن است. در حقیقت شناخت لایههای مختلف سعادت بشری و آن چیزهایی که میتواند متعلَّق آن واقع شوند و بازشناسی آنکه در چارچوب کلی عقلانیت انسانی قابلفهم است، در این نگرش بسیار مهم است. در این نگرش بر ذات عقلانی و اخلاقی انسان که میتواند در برابر ذات حیوانی او قرار گیرد تأکید میشود. بر این مبنا سعادت بهمنزله شکوفایی این بعد والاتر وجود انسانی است؛ شکوفاییای که عمیقاً آگاهانه و مصمّمانه است.
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗 http://mohaajer.ir/project/سه-گونه-شناخت-امر-انسانی/
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 درنتیجه میتوان سه راهبرد کلی برای مواجهه معرفتی با امر انسانی پیشنهاد کرد:
1⃣ در نگرش اول، انسان و جامعه انسانی نهایتاً موجودی در لایه دوم قلمداد میشود که در این صورت تلاش میشود بامطالعه آماری یا موردی، گونههای متفاوت واکنشهای انسانی در قبال شرایط مختلف محیطی، روانشناختی و اجتماعی را مطالعه و بهدقت دستهبندی گردد. انباشت علمی دادههای مربوط به این تحقیقات میتواند تا حد قابل قبولی، بهرهبرداران آن را، از مسئله غیرقابلپیشبینی بودن رفتارهای انسانی، مستغنی کند یا آنکه لااقل به دلیل مواجهه آماری با جامعه، روندهای کلی اجتماعی را برای آنها قابل پیشبینی نماید. هرچند حسابگری انسانها و شرایط منفرد و متمایز محیطی و اجتماعی، همواره میتواند محققان را شگفتزده کند.
2⃣ در مقابل، نگرشی وجود دارد که در آن تفطّن به کنش معنادار انسانی وجود دارد و کنشهای انسانی و وقایع اجتماعی بهصورت یک واقعه منفرد مطالعه میشوند. درنتیجه این رویکرد بههیچوجه آماری نیست. در این چارچوب البته به روندهای تاریخی و جغرافیایی هم پرداخته میشود اما در این روندها انتقال مفاهیم، ارزشها و افکار پیگیری میشود نه آنکه آنها را همچون روندهای قاعدهمند رفتاری مطالعه نمایند. در این رویکرد مطالعه موردی ابزاری برای تیپولوژی و درک روندهای متمایز رفتاری قاعدهمند نیست بلکه محور فهم کنش معنادار انسانی است. این رویکرد برخلاف نوع اول، بر تفهم و همدلی بهجای تبیین و کنترل تأکید دارد. در این نگرش، هرچند به وجود لایه سوم اذعان شده است اما بهطورکلی طرحی برای آن وجود ندارد و نظامات حاکم بر آن و هستیشناسی آن مراعا گذاشته میشود. تکثرگرایی ذاتی این نگرش است اما بااینحال میتواند در چارچوب اغراض سلطهگرانه نیز مورد (سوء) استفاده قرار گیرد.
3⃣ اما نگرش دیگری نیز در این باب وجود دارد. این نگرش نیز مانند نگرش دوم، به لایه سوم وجود انسان اذعان دارد. اما هستیشناسی آن را رها نمیکند. درواقع برخلاف رویکرد دوم، تحلیلی هستی شناختی از دلایل موفقیت رویکرد اول دارد. مسئله سعادت، محور تحلیلی آن است. در حقیقت شناخت لایههای مختلف سعادت بشری و آن چیزهایی که میتواند متعلَّق آن واقع شوند و بازشناسی آنکه در چارچوب کلی عقلانیت انسانی قابلفهم است، در این نگرش بسیار مهم است. در این نگرش بر ذات عقلانی و اخلاقی انسان که میتواند در برابر ذات حیوانی او قرار گیرد تأکید میشود. بر این مبنا سعادت بهمنزله شکوفایی این بعد والاتر وجود انسانی است؛ شکوفاییای که عمیقاً آگاهانه و مصمّمانه است.
—------------
✨کانال کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗 http://mohaajer.ir/project/سه-گونه-شناخت-امر-انسانی/
اندیشکده مهاجر
سه گونه شناخت امر انسانی - اندیشکده مهاجر
هستی انسانی بهطورکلی ترکیب یافته از سه وجه متمایز است؛ جسمانیت ، حیوانیت و اختیار. . . . یادداشت حاضر به کیفیت شناخت این وجوه می پردازد. محمدحسن نیلی دانشجوی دکترای فلسفه علم و فناوری هستی انسانی بهطورکلی ترکیب یافته از سه وجه متمایز است؛ اول آنکه بهحکم…
✅بن بست اتوپیاگرایی و منفعت گرایی
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 تامس نیگل فیلسوف تمام عیار آمریکایی در بسیاری از حوزه های فلسفی از فلسفه علم و معرفت شناسی گرفته تا فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی تاملات گسترده ای داشته و دست به نظریه پردازی زده است.
💢 نیگل در کتاب "برابری و جانبداری" دو منظر بسیار مهم را در انسان ها شناسایی می کند و معتقد است مسائل مهم فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق را باید با توجه به آن فهم نمود. این دو منظر عبارتند از: منظر شخصی و منظر فراشخصی. منظر شخصی جایگاهی است که در آن منافع و مصالح شخصی پیگیری می شود و منظر فراشخصی جایگاهی است که در آن انسان می تواند فراتر از علایق و منافع شخصی اش بایستد و خود را در کنار دیگران و مشابه آنان مشاهده کند.
💢 این طرح نیگل در واقع پایه طرح اخلاقی اوست. نیگل بر خلاف متفکرینی که اساسا امکان منظر فراشخصی را انکار میکنند و انسان را خواه ناخواه در پی منافع شخصی می دانند(مانند هابز و لاک) و متفکرینی که بیشترین منافع عمومی و در نتیجه خیر اخلاقی را در نتیجه خودخواهی انسان تصویر میکنند (مانند اسمیت و استوارت میل) نه تنها اخلاقی بودن را ممکن می داند بلکه خیر عمومی را در نتیجه پیگیری این دو منظر به طور هم زمان می داند.
💢 از سوی دیگر نیگل بر خلاف رالز دعوای بین عدالت حیات اخلاقی و آزادی سوژه را نیز در سطح سیاسی حل نمیکند بلکه آن را در سطح درونیات سوژه حل میکند و از آنجا به فلسفه سیاسی می رسد. در واقع نیگل مسئله آرمان خواهی و آزادی یا سعادت و آزادی را در قالب دوگانه کلاسیک فرد و جامعه حل نمی کند بلکه آن را مسئله ای فلسفی و وجودی می داند که حل آن مستلزم پدید آمدن نوع خاصی از نهادگرایی در حوزه عمومی است.
💢 نیگل با دو چیز مسئله دارد:
1⃣ اتوپیاگرایی که آن را حاصل غلبه دادن بیش از حد منظر فراشخصی بر منظر شخصی می داند.
2⃣ نفع طلبی جمعی که نتیجه غلبه کامل منظر شخصی بر منظر فراشخصی است.
💢 در نظام های کمونیستی بعنوان مثالی از اتوپیاگرایی امکان گزینش، انتخاب و محاسبه عقلانی آزادانه در کاروبار شخصی از انسانها به دلیل لحاظ شدن خیر و عدالت عمومی سلب می شود نتیجه این امر رخوت و تضعیف مداوم کنشگری و عقلانیت فردی انسانهاست.
💢 در نظام های لیبرالیستی نیز با انکار و تضعیف مداوم منظر فراشخصی، عقل عملی اخلاقی را تضعیف شده و فجایعی چون بحران محیط زیست، شکاف عمیق فقیر و غنی و بحران اخلاقی و وجدان معذب بشری پدید آمده است.
💢 به نظر می رسد طرح مسئله نیگل در نفی اتوپیاگرایی و نفع طلبی جمعی، برای جامعه ما که رانه های لیبرالیستی و اتوپیاگرایانه شدیدی در آن وجود دارد و هریک به نحوی به تضعیف عقل عملی منجر می شوند بسیار مهم باشد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 تامس نیگل فیلسوف تمام عیار آمریکایی در بسیاری از حوزه های فلسفی از فلسفه علم و معرفت شناسی گرفته تا فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی تاملات گسترده ای داشته و دست به نظریه پردازی زده است.
💢 نیگل در کتاب "برابری و جانبداری" دو منظر بسیار مهم را در انسان ها شناسایی می کند و معتقد است مسائل مهم فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق را باید با توجه به آن فهم نمود. این دو منظر عبارتند از: منظر شخصی و منظر فراشخصی. منظر شخصی جایگاهی است که در آن منافع و مصالح شخصی پیگیری می شود و منظر فراشخصی جایگاهی است که در آن انسان می تواند فراتر از علایق و منافع شخصی اش بایستد و خود را در کنار دیگران و مشابه آنان مشاهده کند.
💢 این طرح نیگل در واقع پایه طرح اخلاقی اوست. نیگل بر خلاف متفکرینی که اساسا امکان منظر فراشخصی را انکار میکنند و انسان را خواه ناخواه در پی منافع شخصی می دانند(مانند هابز و لاک) و متفکرینی که بیشترین منافع عمومی و در نتیجه خیر اخلاقی را در نتیجه خودخواهی انسان تصویر میکنند (مانند اسمیت و استوارت میل) نه تنها اخلاقی بودن را ممکن می داند بلکه خیر عمومی را در نتیجه پیگیری این دو منظر به طور هم زمان می داند.
💢 از سوی دیگر نیگل بر خلاف رالز دعوای بین عدالت حیات اخلاقی و آزادی سوژه را نیز در سطح سیاسی حل نمیکند بلکه آن را در سطح درونیات سوژه حل میکند و از آنجا به فلسفه سیاسی می رسد. در واقع نیگل مسئله آرمان خواهی و آزادی یا سعادت و آزادی را در قالب دوگانه کلاسیک فرد و جامعه حل نمی کند بلکه آن را مسئله ای فلسفی و وجودی می داند که حل آن مستلزم پدید آمدن نوع خاصی از نهادگرایی در حوزه عمومی است.
💢 نیگل با دو چیز مسئله دارد:
1⃣ اتوپیاگرایی که آن را حاصل غلبه دادن بیش از حد منظر فراشخصی بر منظر شخصی می داند.
2⃣ نفع طلبی جمعی که نتیجه غلبه کامل منظر شخصی بر منظر فراشخصی است.
💢 در نظام های کمونیستی بعنوان مثالی از اتوپیاگرایی امکان گزینش، انتخاب و محاسبه عقلانی آزادانه در کاروبار شخصی از انسانها به دلیل لحاظ شدن خیر و عدالت عمومی سلب می شود نتیجه این امر رخوت و تضعیف مداوم کنشگری و عقلانیت فردی انسانهاست.
💢 در نظام های لیبرالیستی نیز با انکار و تضعیف مداوم منظر فراشخصی، عقل عملی اخلاقی را تضعیف شده و فجایعی چون بحران محیط زیست، شکاف عمیق فقیر و غنی و بحران اخلاقی و وجدان معذب بشری پدید آمده است.
💢 به نظر می رسد طرح مسئله نیگل در نفی اتوپیاگرایی و نفع طلبی جمعی، برای جامعه ما که رانه های لیبرالیستی و اتوپیاگرایانه شدیدی در آن وجود دارد و هریک به نحوی به تضعیف عقل عملی منجر می شوند بسیار مهم باشد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ جهان بی متافیزیک، ایران منهای توسعه و نقد آلترناتیو بیژن عبدالکریمی
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
1⃣به زبان بیژن عبدالکریمی، نظریه توسعه و دولت توسعه گرای ایرانی-اسلامی را باید نهادی ایدئولوژیک-تئولوژیک تلقی کرد که امروز در «جهان بی متافیزیک» از بنیاد فاقد اعتبار گشته است:
🔴بی متافیزیک شدن جهان ما بدین معناست که در دوران ما -مرادم حدودا این ربع قرن است- هیچ یک از نظامهای اندیشگی اعم از نظامهای تئولوژیک، اونتولوژیک و ایدئولوژیک نمی توانند بشر را در فهم معقول سازی و تبیین جهان یاری دهند و همه آنها به طریقی با شکست مواجه شده اند. (ما و جهان نیچه ای، نشرعلم، ۱۳۸۷، ص ۱۳۵) نه اونتولوژی سکولار مدرنیته در غرب و نه اونتولوژی تئولوژیک سنتی در شرق، هیچیک نمی تواند یکپارچگی و استحکام خود را حفظ نماید (ص ۱۴۲)
2⃣او سپس به شیوه تمام هایدگریستهای ایرانی ما را به ملاقات با وجود و بازگشت به فرا تاریخ فرا می خواند:
🔴اساساْ حقیقت دینداری چیزی جز نسبت داشتن با فراتاریخ نیست. (ص ۸۳) شأن روحانیت [ و درجای دیگری می افزاید روشنفکران] اقتضاء می کند تا نگاه خویش را از سوی تاریخ و پاره ای باورهای قومی، جغرافیایی و تاریخی به سوی حقیقتی فراتاریخ، یعنی امر قدسی و ذات احدیت معطوف کند. (ص ۸۵) [قلمرویی که در آن] از بند سوبژکتیویسم متافیزیکی رهیده، به ساحتی از وحدت و یگانگی سوبژه و ابژه یا به تعبیر دیگر وحدت و یگانگی آدمی و حقیقتی استعلایی دست یابد. (ص ۱۵۸)
3⃣با اینحال سه نقد را می توان بر روایت عبدالکریمی از شرایط ایران وارد کرد:
👈اول آنکه عبدالکریمی علی رغم قول به گسست از متافیزیک، خود به شدت متافیزیکی و سنتی می اندیشد چرا که می نویسد «ما نیازمند تأسیس یک سنت تازه در نظر و تفکر خویشیم… (ص ۱۴۱) ما امروز امنیت اونتولوژیک خویش را از کف داده ایم … و به همین دلیل برای برپاسازی مأوایی برای خویش در این جهان پر آشوب و مملو از سیل و طوفانهای ویرانگر و به منظور داشتن سرپناهی برای زیستن انسانی خویش، باید با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آنها بیندیشیم. (ص ۱۴۲ و ۳) این درحالیست که «ایده مأوا، امنیت و پناهگاه» خود ایده ای اساسا سنتی است و پست مدرنیسم به تعبیر نیچه ای به معنای زیستن در دامنه کوه آتش فشان است.
دومین دلیل بر اینکه عبدالکریمی خود به شدت متافیزیکی و سنتی می اندیشد این است که او تماما در قلمرو معرفت شناختی اسیر است و حتی نیهیلیسم را هم نه یک بحران وجودی انسان و جامعه معاصر بلکه نوعی بحران معرفت شناختی تلقی می کند.
👈دوم آنکه اگر از منظر مردم ایران به مساله بنگریم، بی ایمانی مردم به آرمان مدرن توسعه و پیشرفت و شاخه های توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن و همینطور اشکال اسلام پیچ شده آن نظیر تمدن باشکوه اسلامی و دولت توسعه گرا و حکومت تمدن گرا سالهاست که فروپاشیده و نیازی به استدلال فلسفی ندارد. ایرانیان امروز بیشتر از هر زمان دیگری به حکم غریزه سیاسی خود دریافته اند که در بن بست سیاسی کنونی تنها مساله ای مانند «امنیت» را باید در صدر مطالبات و آرزوهای خود قرار دهند و به جای طلب توسعه دستگاه حاکمیت را صرفا از بابت حفظ امنیت بستایند. این پدیده مختص امروز نیست و از قضا برعکس تلقی فیلسوفانه عبدالکریمی اکثر مردم در ایران و جهان به واسطه صرافت طبع عموما به متافیزیک بدبین بوده اند و رتق و فتق عرفی و منطق تغلب و تقلب روزمره و پوشالی بودن وعده های متافیزیکی و تئولوژیک را جریان همیشگی تاریخ دیده اند.
👈سوم آنکه باز هم اگر از منظر مردم ایران به مساله بنگریم، مردم ایران یکبار در سال ۵۷ قویترین ضربه ممکن بر یک نظام سیاسی ایدئولوژیک-تئولوژیک توسعه گرا و تمدن گرا وارد کردند و در واقع نه تنها نیازی به یادگیری درس «جهان بی متافیزیک» ندارند بلکه خود نمونه کامل «ایمان و تفکر رسته از سیستمهای ایدئولوژیک-تئولوژیک» محسوب می شوند و حال آنکه عبدالکریمی پدیده سترگی مانند انقلاب اسلامی ۵۷ را با تعابیری چون «آخرین مقاومتها در برابر عالم مدرن» و «دولت مستعجل» یاد می کند. (ص ۱۴۰)
♦️در مجموع آنچه مطرح شد را می توان با اندکی کم و زیاد درباره عمده اندیشمندان پرتعداد هایدگری-کربنی در ایران مطرح کرد. با اینحال نگارنده بر این باور است که با فرونشستن هژمونی خوانش سنت گرایانه هانری کربن از هایدگر و با توجه به ترجمه تدریجی آثار دیگر شاگردان هایدگر، بویژه هانا آرنت، باید از روایت متافیزیک زده، هپروتی و کلبی مسلکانه ی فیلسوفان سنت گرای ایرانی از هایدگر فاصله گرفت و به بازشناسی اهمیت «عمل سیاسی» و «انقلاب» در جهان پسانیچه ای و پساهایدگری اقدام کرد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗 http://mohaajer.ir/project/معرفی-کتاب-ما-و-جهان-نیچهای/
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
1⃣به زبان بیژن عبدالکریمی، نظریه توسعه و دولت توسعه گرای ایرانی-اسلامی را باید نهادی ایدئولوژیک-تئولوژیک تلقی کرد که امروز در «جهان بی متافیزیک» از بنیاد فاقد اعتبار گشته است:
🔴بی متافیزیک شدن جهان ما بدین معناست که در دوران ما -مرادم حدودا این ربع قرن است- هیچ یک از نظامهای اندیشگی اعم از نظامهای تئولوژیک، اونتولوژیک و ایدئولوژیک نمی توانند بشر را در فهم معقول سازی و تبیین جهان یاری دهند و همه آنها به طریقی با شکست مواجه شده اند. (ما و جهان نیچه ای، نشرعلم، ۱۳۸۷، ص ۱۳۵) نه اونتولوژی سکولار مدرنیته در غرب و نه اونتولوژی تئولوژیک سنتی در شرق، هیچیک نمی تواند یکپارچگی و استحکام خود را حفظ نماید (ص ۱۴۲)
2⃣او سپس به شیوه تمام هایدگریستهای ایرانی ما را به ملاقات با وجود و بازگشت به فرا تاریخ فرا می خواند:
🔴اساساْ حقیقت دینداری چیزی جز نسبت داشتن با فراتاریخ نیست. (ص ۸۳) شأن روحانیت [ و درجای دیگری می افزاید روشنفکران] اقتضاء می کند تا نگاه خویش را از سوی تاریخ و پاره ای باورهای قومی، جغرافیایی و تاریخی به سوی حقیقتی فراتاریخ، یعنی امر قدسی و ذات احدیت معطوف کند. (ص ۸۵) [قلمرویی که در آن] از بند سوبژکتیویسم متافیزیکی رهیده، به ساحتی از وحدت و یگانگی سوبژه و ابژه یا به تعبیر دیگر وحدت و یگانگی آدمی و حقیقتی استعلایی دست یابد. (ص ۱۵۸)
3⃣با اینحال سه نقد را می توان بر روایت عبدالکریمی از شرایط ایران وارد کرد:
👈اول آنکه عبدالکریمی علی رغم قول به گسست از متافیزیک، خود به شدت متافیزیکی و سنتی می اندیشد چرا که می نویسد «ما نیازمند تأسیس یک سنت تازه در نظر و تفکر خویشیم… (ص ۱۴۱) ما امروز امنیت اونتولوژیک خویش را از کف داده ایم … و به همین دلیل برای برپاسازی مأوایی برای خویش در این جهان پر آشوب و مملو از سیل و طوفانهای ویرانگر و به منظور داشتن سرپناهی برای زیستن انسانی خویش، باید با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آنها بیندیشیم. (ص ۱۴۲ و ۳) این درحالیست که «ایده مأوا، امنیت و پناهگاه» خود ایده ای اساسا سنتی است و پست مدرنیسم به تعبیر نیچه ای به معنای زیستن در دامنه کوه آتش فشان است.
دومین دلیل بر اینکه عبدالکریمی خود به شدت متافیزیکی و سنتی می اندیشد این است که او تماما در قلمرو معرفت شناختی اسیر است و حتی نیهیلیسم را هم نه یک بحران وجودی انسان و جامعه معاصر بلکه نوعی بحران معرفت شناختی تلقی می کند.
👈دوم آنکه اگر از منظر مردم ایران به مساله بنگریم، بی ایمانی مردم به آرمان مدرن توسعه و پیشرفت و شاخه های توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن و همینطور اشکال اسلام پیچ شده آن نظیر تمدن باشکوه اسلامی و دولت توسعه گرا و حکومت تمدن گرا سالهاست که فروپاشیده و نیازی به استدلال فلسفی ندارد. ایرانیان امروز بیشتر از هر زمان دیگری به حکم غریزه سیاسی خود دریافته اند که در بن بست سیاسی کنونی تنها مساله ای مانند «امنیت» را باید در صدر مطالبات و آرزوهای خود قرار دهند و به جای طلب توسعه دستگاه حاکمیت را صرفا از بابت حفظ امنیت بستایند. این پدیده مختص امروز نیست و از قضا برعکس تلقی فیلسوفانه عبدالکریمی اکثر مردم در ایران و جهان به واسطه صرافت طبع عموما به متافیزیک بدبین بوده اند و رتق و فتق عرفی و منطق تغلب و تقلب روزمره و پوشالی بودن وعده های متافیزیکی و تئولوژیک را جریان همیشگی تاریخ دیده اند.
👈سوم آنکه باز هم اگر از منظر مردم ایران به مساله بنگریم، مردم ایران یکبار در سال ۵۷ قویترین ضربه ممکن بر یک نظام سیاسی ایدئولوژیک-تئولوژیک توسعه گرا و تمدن گرا وارد کردند و در واقع نه تنها نیازی به یادگیری درس «جهان بی متافیزیک» ندارند بلکه خود نمونه کامل «ایمان و تفکر رسته از سیستمهای ایدئولوژیک-تئولوژیک» محسوب می شوند و حال آنکه عبدالکریمی پدیده سترگی مانند انقلاب اسلامی ۵۷ را با تعابیری چون «آخرین مقاومتها در برابر عالم مدرن» و «دولت مستعجل» یاد می کند. (ص ۱۴۰)
♦️در مجموع آنچه مطرح شد را می توان با اندکی کم و زیاد درباره عمده اندیشمندان پرتعداد هایدگری-کربنی در ایران مطرح کرد. با اینحال نگارنده بر این باور است که با فرونشستن هژمونی خوانش سنت گرایانه هانری کربن از هایدگر و با توجه به ترجمه تدریجی آثار دیگر شاگردان هایدگر، بویژه هانا آرنت، باید از روایت متافیزیک زده، هپروتی و کلبی مسلکانه ی فیلسوفان سنت گرای ایرانی از هایدگر فاصله گرفت و به بازشناسی اهمیت «عمل سیاسی» و «انقلاب» در جهان پسانیچه ای و پساهایدگری اقدام کرد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗 http://mohaajer.ir/project/معرفی-کتاب-ما-و-جهان-نیچهای/
اندیشکده مهاجر
جهان بی متافیزیک ، ایران منهای توسعه و نقد آلترناتیو بیژن عبدالکریمی - اندیشکده مهاجر
به زبان بیژن عبدالکریمی، نظریه توسعه و دولت توسعهگرای ایرانی- اسلامی را باید نهادی ایدئولوژیک-تئولوژیک تلقی کرد که اlمهاجر «جهان بی متافیزیک» از بنیاد
✅ شهید مطهری، چرخش از متافیزیک به عرفان و دفاع از فلسفه پرکسیس
✍ نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 در انتهای یادداشت «جهان بی متافیزیک، ایران منهای توسعه و نقد آلترناتیو بیژن عبدالکریمی» از این سخن گفتیم که خوانش هانری کربنی از اگزیستانسیالیسم هایدگری منجر به نوع مضاعفی از متافیزیک زدگی و سنت گرایی و در نتیجه کلبی مسلکی و بی عملی شده است و در مقابل از خوانش آرنتی-هایدگری که مبتنی بر «عمل سیاسی» و «انقلاب» است سخن گفتیم.
💢 بعلاوه از این سخن گفتیم که نه تنها چنین چرخشی از نظر به عمل یا از «متافیزیک» به «پراکسیس» مساله ای جدید پیش روی ایران نیست، بلکه انقلاب اسلامی را باید تجلی تام و تمام این چرخش تلقی کرد.
💢 گذشته از حرکت مردم ایران که در پراکسیس انقلابی رهبر انقلاب حضرت امام خمینی نمودار شد، رد پای این چرخش را می توان در میان اندیشمندان انقلاب اسلامی نیز جستجو کرد. شهید مطهری در کتاب «نقدی بر مارکسیسم» که متعلق به آخرین مباحثات ایشان در سالهای ۵۵-۵۶ است در فصلی با عنوان بسیار جالب «پراکسیس و بشرگرایی کار» در توضیح این معنا که «فلسفه پرکسیس مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی معتقد است که انسان را کار خود انسان می سازد» می نویسد:
♦️ در اینجا مطلب یک شکل عرفانی به خودش می گیرد و درست همان حرفی است که عرفا در مقابل فلاسفه می گفتند. فلاسفه تقریبا اندیشه را کلید اندیشه می دانستند و کمال انسان را در کمال اندیشه اش می دانستند و وقتی می خواستند فلسفه را در اوج معنوی تعریف کنند می گفتند «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» کمال او را در این می دانستند که جهان را آنگونه که هست کشف کند و بشناسد، و روی همین جهت است که در واقع از نظر آنها جوهر انسان وجود عقلانی اوست:
ای برادر تو همه اندیشه ای/ ما بقی تو استخوان و ریشه ای
این نهایت کمال انسانی است که فیلسوف قائل است. شناختن خدا هم در حد اندیشه بیشتر نیست. خدا را ادراک و کشف کردن و او جز به کشف کردن نمی اندیشد.
ولی عارف برای او اینگونه مسائل معنی و مفهوم دیگری دارد: رسیدن به حقیقت و اندیشه درست را فقط در جریان عمل می داند و می گوید، انسان باید در جریان عمل و سیر و سلوک وارد شود و در جریان عمل است که انسان به حقیقت می رسد و بعد هم حقیقت کشف کردنی نیست، رسیدنی است. اگر بوعلی سینا نابغه دهر باشد با اندیشه نمی تواند به حقیقت برسد، باید از راه عمل و پراکسیس به حقیقت رسید، منتها این امر پراکسیس انسان با خود است نه پراکسیس انسان با طبیعت یا با انسانهای دیگر. خیلی کارها که انسان می کند، در حقیقت خودش را می خواهد کشف کند در خودش دگرگونی ایجاد می کند تا خودش را کشف کند. حتی اینها (مارکسیستها) قبول دارند که این پراکسیس انسان با خود است و این حرف هم تا یک حدی هم درست است. (نقدی بر مارکسیسم، ص ۱۶۹ و ۱۷۰)
💢 در واقع بررسی این کتاب و بویژه مجلدات چهارگانه «فلسفه تاریخ» نشان می دهد که شهید مطهری کلیت فلسفه پراکسیس را به مثابه گسستی که مارکس از فیلسوفان پیش از خود ایجاد می کند می پذیرد و در یک نوآوری عظیم می کوشد آنرا بر پایه های خوانشی عرفانی از اصالت وجود صدرایی و نوعی فلسفه تاریخ تکاملی جهانی استوار کند که آنرا «نظریه فطرت» می خواند و در واقع بازگرداندن پرکسیس به ریشه های کلاسیک ارسطوئی آن محسوب می شود. همو در همان مقاله در بررسی «تاثیر عمل در نظر معارف اسلامی» از این دیدگاه چنین جانبداری می کند:
♦️ مساله «نقش عمل در ساختن انسان» از آن مسائلی است که جزئی از حقیقت را در بردارد، یعنی همان مسأله ایست که ما همیشه در باب عمل می گوییم و اتفاقا در جنبه های معنوی و روحی جزء اصول معارف اسلامی است، که از این جهت حرفهای عرفا هم بر این پایه بنا شده است. در باب علم و عمل مخصوصا در علوم معنوی حتما مطلب همینجور است، در علوم الهی و ایمانی مساله عمل بیش ار هر چیز دیگری مطرح است. (ص ۱۷۲ و ۱۷۳)
💢 علی رغم وقوع این چرخش تئوریک در دستگاه فلسفی پیش از انقلاب به نظر می رسد به دلایل گوناگون نظری-عملی نه تنها تاکید بر پراکسیس به کلی به محاق می رود و روند تحول فکری و علوم انسانی نوپدید انقلابی دهه ۵۰ متوقف می شود، بلکه در دستکاری بسیار عجیب و مهمی که محمد قائم خانی به درستی از آن به «کودتای دهه شصت علیه امام» یاد می کند، الهیات و فلسفه سنتی به کلی بر جای الهیات رهایی بخش و فلسفه پراکسیس انقلاب می نشیند و آنرا در اعماق تاریخ دفن می کند.
#فلسفه_سیاسی
#اگزیستانسیالیسم_هایدگری
#متافیزیک_زدگی
#سنت_گرایی
#عمل_سیاسی
#انقلاب
#پراکسیس
#خوانش_عرفانی_اصالت_وجود
#فلسفه_تاریخ_تکاملی_جهانی
—------------
✨ کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍ نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 در انتهای یادداشت «جهان بی متافیزیک، ایران منهای توسعه و نقد آلترناتیو بیژن عبدالکریمی» از این سخن گفتیم که خوانش هانری کربنی از اگزیستانسیالیسم هایدگری منجر به نوع مضاعفی از متافیزیک زدگی و سنت گرایی و در نتیجه کلبی مسلکی و بی عملی شده است و در مقابل از خوانش آرنتی-هایدگری که مبتنی بر «عمل سیاسی» و «انقلاب» است سخن گفتیم.
💢 بعلاوه از این سخن گفتیم که نه تنها چنین چرخشی از نظر به عمل یا از «متافیزیک» به «پراکسیس» مساله ای جدید پیش روی ایران نیست، بلکه انقلاب اسلامی را باید تجلی تام و تمام این چرخش تلقی کرد.
💢 گذشته از حرکت مردم ایران که در پراکسیس انقلابی رهبر انقلاب حضرت امام خمینی نمودار شد، رد پای این چرخش را می توان در میان اندیشمندان انقلاب اسلامی نیز جستجو کرد. شهید مطهری در کتاب «نقدی بر مارکسیسم» که متعلق به آخرین مباحثات ایشان در سالهای ۵۵-۵۶ است در فصلی با عنوان بسیار جالب «پراکسیس و بشرگرایی کار» در توضیح این معنا که «فلسفه پرکسیس مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی معتقد است که انسان را کار خود انسان می سازد» می نویسد:
♦️ در اینجا مطلب یک شکل عرفانی به خودش می گیرد و درست همان حرفی است که عرفا در مقابل فلاسفه می گفتند. فلاسفه تقریبا اندیشه را کلید اندیشه می دانستند و کمال انسان را در کمال اندیشه اش می دانستند و وقتی می خواستند فلسفه را در اوج معنوی تعریف کنند می گفتند «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» کمال او را در این می دانستند که جهان را آنگونه که هست کشف کند و بشناسد، و روی همین جهت است که در واقع از نظر آنها جوهر انسان وجود عقلانی اوست:
ای برادر تو همه اندیشه ای/ ما بقی تو استخوان و ریشه ای
این نهایت کمال انسانی است که فیلسوف قائل است. شناختن خدا هم در حد اندیشه بیشتر نیست. خدا را ادراک و کشف کردن و او جز به کشف کردن نمی اندیشد.
ولی عارف برای او اینگونه مسائل معنی و مفهوم دیگری دارد: رسیدن به حقیقت و اندیشه درست را فقط در جریان عمل می داند و می گوید، انسان باید در جریان عمل و سیر و سلوک وارد شود و در جریان عمل است که انسان به حقیقت می رسد و بعد هم حقیقت کشف کردنی نیست، رسیدنی است. اگر بوعلی سینا نابغه دهر باشد با اندیشه نمی تواند به حقیقت برسد، باید از راه عمل و پراکسیس به حقیقت رسید، منتها این امر پراکسیس انسان با خود است نه پراکسیس انسان با طبیعت یا با انسانهای دیگر. خیلی کارها که انسان می کند، در حقیقت خودش را می خواهد کشف کند در خودش دگرگونی ایجاد می کند تا خودش را کشف کند. حتی اینها (مارکسیستها) قبول دارند که این پراکسیس انسان با خود است و این حرف هم تا یک حدی هم درست است. (نقدی بر مارکسیسم، ص ۱۶۹ و ۱۷۰)
💢 در واقع بررسی این کتاب و بویژه مجلدات چهارگانه «فلسفه تاریخ» نشان می دهد که شهید مطهری کلیت فلسفه پراکسیس را به مثابه گسستی که مارکس از فیلسوفان پیش از خود ایجاد می کند می پذیرد و در یک نوآوری عظیم می کوشد آنرا بر پایه های خوانشی عرفانی از اصالت وجود صدرایی و نوعی فلسفه تاریخ تکاملی جهانی استوار کند که آنرا «نظریه فطرت» می خواند و در واقع بازگرداندن پرکسیس به ریشه های کلاسیک ارسطوئی آن محسوب می شود. همو در همان مقاله در بررسی «تاثیر عمل در نظر معارف اسلامی» از این دیدگاه چنین جانبداری می کند:
♦️ مساله «نقش عمل در ساختن انسان» از آن مسائلی است که جزئی از حقیقت را در بردارد، یعنی همان مسأله ایست که ما همیشه در باب عمل می گوییم و اتفاقا در جنبه های معنوی و روحی جزء اصول معارف اسلامی است، که از این جهت حرفهای عرفا هم بر این پایه بنا شده است. در باب علم و عمل مخصوصا در علوم معنوی حتما مطلب همینجور است، در علوم الهی و ایمانی مساله عمل بیش ار هر چیز دیگری مطرح است. (ص ۱۷۲ و ۱۷۳)
💢 علی رغم وقوع این چرخش تئوریک در دستگاه فلسفی پیش از انقلاب به نظر می رسد به دلایل گوناگون نظری-عملی نه تنها تاکید بر پراکسیس به کلی به محاق می رود و روند تحول فکری و علوم انسانی نوپدید انقلابی دهه ۵۰ متوقف می شود، بلکه در دستکاری بسیار عجیب و مهمی که محمد قائم خانی به درستی از آن به «کودتای دهه شصت علیه امام» یاد می کند، الهیات و فلسفه سنتی به کلی بر جای الهیات رهایی بخش و فلسفه پراکسیس انقلاب می نشیند و آنرا در اعماق تاریخ دفن می کند.
#فلسفه_سیاسی
#اگزیستانسیالیسم_هایدگری
#متافیزیک_زدگی
#سنت_گرایی
#عمل_سیاسی
#انقلاب
#پراکسیس
#خوانش_عرفانی_اصالت_وجود
#فلسفه_تاریخ_تکاملی_جهانی
—------------
✨ کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ آرمانشهر؛ تلخیص مصاحبه با دکتر مهدی فاتح راد (قسمت اول)
💢 شهر به عنوان یک پدیده ای اجتماعی پیچیده از دیرزمان مورد توجه دانشمندان و محققان بوده است و هر یک تلاش کرده اند از زاویه ای ابعاد مختلف شهر را ارزیابی کنند و شاید سابقه ی ترسیم الگو در میان قدما، به ترسیم آرمانشهر بازگردد؛ بر این اساس، شهر مقوله ای «فلسفی-علمی» و پدیده ای «مکانی-زمانی» است.
💢 شهر مقوله ای فلسفی است زیرا ابعاد ذهنی و هویتی آن در فراسوی معیارهای مرسوم قرار گرفته و در محدوده ی ارزش های پویای فرهنگی- هنری جای دارد.
💢 مقوله ای علمی است زیرا ابعاد عینی و کالبدی دارد که در همه ی زمینه های اجتماعی- اقتصادی، فضایی و ... دارای ضوابط و معیارهای علمی و قابل سنجش و ارزش گذاری است.
💢 همچنین شهر به عنوان مقوله ای مکانی- زمانی، در نقطه ای خاص ایجاد شده، در فضا تکامل یافته و با گذشت زمان، رشد یافته است. این امر سبب شده در هر مقطعی از تاریخ، شهر بتواند دگرگونی های کمی خود را به تغییرات کیفی مورد نیاز عصر خویش تبدیل کند.
💢 از منظری آرمانی، آینده شهر در آرمان شهر یا مدینه فاضله خود را متجلّی می کند. بر این اساس گذاری در نگاه متفکران به منظور تبیین نگرش و معماری فکری آنها در ترسیم فضای آرمان شهر برای تمهید نگاهی عمیقتربه موضوع ضروری است.
💢 در میان کهن ترین معماران آرمان شهر، افلاطون شهرت بسزایی دارد. حدود 350 سال قبل از میلاد، افلاطون در رساله ی تیمائوس چنین نوشت : «12هزار سال پیش از این جزیره ای بوده است بزرگ با تمدنی ستایش انگیز موسوم به آتلانتیس که...» به این ترتیب نام آتلانتیس برای نخستین بار بر قلم افلاطون جاری شد و بزودی بر سر زبان ها افتاد، در آرمانشهر افلاطون، سعادت آدمی، محور و غایت جامعه ی سیاسی است. در این آرمانشهر ، فیلسوفان حاکمیت دارند و طبقه ی حاکم،با فضیلت تر و به یک معنا اشراف جامعه اند.
💢 افلاطون درباره آرمان شهر خود می گوید : این چنین حکومتی وجود خارجی داشته یا در آینده پیدا خواهد کرد یا نه، دارای اهمیت نیست... مهم آن است که مرد حکیم، تنها از اصول یک چنین حکومتی، پیروی خواهد کرد. همچنین در خصوص یونان قدیم باید به آرمان انسانی ایشان نیز توجه کرد که عمدتاً و به صورتی مستقیم یا غیر مستقیم در " اسطوره" خلاصه می شود.
#آرمان_شهر
#افلاطون
#آتلانتیس
—------------
✨ کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
💢 شهر به عنوان یک پدیده ای اجتماعی پیچیده از دیرزمان مورد توجه دانشمندان و محققان بوده است و هر یک تلاش کرده اند از زاویه ای ابعاد مختلف شهر را ارزیابی کنند و شاید سابقه ی ترسیم الگو در میان قدما، به ترسیم آرمانشهر بازگردد؛ بر این اساس، شهر مقوله ای «فلسفی-علمی» و پدیده ای «مکانی-زمانی» است.
💢 شهر مقوله ای فلسفی است زیرا ابعاد ذهنی و هویتی آن در فراسوی معیارهای مرسوم قرار گرفته و در محدوده ی ارزش های پویای فرهنگی- هنری جای دارد.
💢 مقوله ای علمی است زیرا ابعاد عینی و کالبدی دارد که در همه ی زمینه های اجتماعی- اقتصادی، فضایی و ... دارای ضوابط و معیارهای علمی و قابل سنجش و ارزش گذاری است.
💢 همچنین شهر به عنوان مقوله ای مکانی- زمانی، در نقطه ای خاص ایجاد شده، در فضا تکامل یافته و با گذشت زمان، رشد یافته است. این امر سبب شده در هر مقطعی از تاریخ، شهر بتواند دگرگونی های کمی خود را به تغییرات کیفی مورد نیاز عصر خویش تبدیل کند.
💢 از منظری آرمانی، آینده شهر در آرمان شهر یا مدینه فاضله خود را متجلّی می کند. بر این اساس گذاری در نگاه متفکران به منظور تبیین نگرش و معماری فکری آنها در ترسیم فضای آرمان شهر برای تمهید نگاهی عمیقتربه موضوع ضروری است.
💢 در میان کهن ترین معماران آرمان شهر، افلاطون شهرت بسزایی دارد. حدود 350 سال قبل از میلاد، افلاطون در رساله ی تیمائوس چنین نوشت : «12هزار سال پیش از این جزیره ای بوده است بزرگ با تمدنی ستایش انگیز موسوم به آتلانتیس که...» به این ترتیب نام آتلانتیس برای نخستین بار بر قلم افلاطون جاری شد و بزودی بر سر زبان ها افتاد، در آرمانشهر افلاطون، سعادت آدمی، محور و غایت جامعه ی سیاسی است. در این آرمانشهر ، فیلسوفان حاکمیت دارند و طبقه ی حاکم،با فضیلت تر و به یک معنا اشراف جامعه اند.
💢 افلاطون درباره آرمان شهر خود می گوید : این چنین حکومتی وجود خارجی داشته یا در آینده پیدا خواهد کرد یا نه، دارای اهمیت نیست... مهم آن است که مرد حکیم، تنها از اصول یک چنین حکومتی، پیروی خواهد کرد. همچنین در خصوص یونان قدیم باید به آرمان انسانی ایشان نیز توجه کرد که عمدتاً و به صورتی مستقیم یا غیر مستقیم در " اسطوره" خلاصه می شود.
#آرمان_شهر
#افلاطون
#آتلانتیس
—------------
✨ کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ هوش پوچ؛ یا، سیاههای در رثای بشر کانشس کربنی.
✍ نویسنده: امیر حسین حاجی شمسایی
💢 بشر مدرن و کلید واژهی "پوچی"، یاران گرمابه و گلستان هم شدهاند. این حس کانشسنس (روحمندی، آگاهی) آدمی، انگار مدام دنبال یک چیزی میگردد تا فایدهای برای حضور خودش بیابد؛ و تاریخ بشر تا بوده نمایشی از همین جست و جو بوده. در قرون و اعصار مختلفی که بر بشرِ روحمند (کانشس) گذشته، همواره تکاپویی غریب در پی معنا، پسِ همهی فعالیت های او به چشم میخورد. گاهی با تفلسف، گاهی با ایمان، گاهی با عشق و جنون، و گاهی با حزن و ریاضت و سرکشی، انگار همیشه با تلاشی ترحم برانگیز، پی این بوده که به خود نشان دهد که طبیعت (در معنای داروینی اش)، همه چیز نیست؛ و نه تنها همه چیز نیست، که اصلا طبیعت، عالم دون است و ما، مرغ باغ ملکوت. زار زده تا نشان بدهد که طبیعت همه چیز را تعیین نمی کند. نشان بدهد رشته کار ها اصلا به طبیعت ختم نمی شود. ابد هست و معنا هست و روح. یا همان شمع و گل و پروانه. که این شمع و گل و پروانه اما در این واپسین اوراق تاریخ آگاهی، خاموش و پرپر و بی جان شدهاند. عوامل مختلفی - که اینجا کاری به آنها ندارم - (از جمله صنعتی شدن، کمّی شدن، انقطاع از روایت های معنوی، تعامل روزافزون با ماشین، ساینتیزم و...) باعث شدهاند که بشرِ کانشس، هر روز بیش از روز قبل تلاش خود برای تجلی فایدهمندی آگاهی و روح مندی و زنده بودنش را شکستخورده ببیند؛ لذا ناکام و سرخورده، احساس پوچی و بیهودگی میکند.
💢 و بشر، در همین روزگار عسرت، کامپیوتر را ساخت و در همین اوراق پایانی تلاش کرد تا به او هوشمندی عطا کند؛ اما هوشمندیای نه از جنس کانشسنس، که یکجور رشنالیتیِ (Rationality) بیروح. یک هوشمندی بیپیرایه و سرراست؛ که بتواند گلیم بقایش را در طوفان طبیعت از آب بیرون بکشد. بشر انگار ناخودآگاه درس گرفته باشد از زجر ها و ناامیدی ها و تلاش های ناکام خودش، اینبار خواست مخلوقش رنج نکشد و برای دلگرمی و تخدیر، مجبور به ابتلای به اوهامی چون عشق و ایمان نشود. دنبال چیزی بیرون و ورای طبیعت نگردد. کورمال کورمال در کوچه های بی انتهای الهیات به در و دیوار نخورد. بشر، خیرخواهی کرد برای مخلوقش و اینبار، هوشمندی را همانی تعریف کرد که دوست داشت خودش هم در آن اسیر میبود. بشر، چونان پدری که آرزو های بر باد رفته و حسرت های سوزانش را در ناصیه فرزندش تحقق یافته میبیند، تلاش کرد تا قابلگی کند مولودی را، که گرفتار این کانشسنسِ اپی فنومنالِ وهمی و بی خاصیت نباشد... و صدای گریهی تولد این مولود - اگر کمی دقیق شویم - امروز یا فردا، به گوش میرسد.
💢 تولد کامپیوتر، و طلوع عصر محاسبات، تجلی نهیلیزم بشر و پایان دوران اوست. داروین اگر بود، نرم نرم شروع می کرد تصریح کردن به این که نسل بعدی از راه رسیده، و ما انسان های کانشس کربنی باید رحل بَرکَنیم. داروین اگر بود شاید دست در دست اپی فنومنالیست ها، فریاد میکرد حقانیت "منشاء انواع"اش را، و با ذوق شرح میداد برایمان، که بر مبنای همان تئوری هایش، طبیعت دارد ویژگیِ بیخاصیتِ آگاهی را حذف میکند. داروین اگر بود، شاید روزی از همین روز ها، مقاله ای منتشر می کرد با عنوان "گذار از عصر تکامل کربنی به تکامل سیلیکونی". داروین، این روز ها اگر بود، شاید در گوگل استخدام میشد و مینشست پای کارِ تخمین زدن زمان تولد نسل جهش یافته. شاید هم آیبیام پول بیشتری به چارلز میداد و او را وردست واتسون (Watson)، به تبیین مختصات بزرگترین جهش تاریخ تکامل میگماشت. داروین اگر بود امروز خوب می فهمیدیم که نیهیلیزم اگر آدم بود، چه شکلی میشد.
#پوچی
#معنا
#کانشسنس
#کامپیوتر
#تکامل_کربنی
#تکامل_سیلیکونی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍ نویسنده: امیر حسین حاجی شمسایی
💢 بشر مدرن و کلید واژهی "پوچی"، یاران گرمابه و گلستان هم شدهاند. این حس کانشسنس (روحمندی، آگاهی) آدمی، انگار مدام دنبال یک چیزی میگردد تا فایدهای برای حضور خودش بیابد؛ و تاریخ بشر تا بوده نمایشی از همین جست و جو بوده. در قرون و اعصار مختلفی که بر بشرِ روحمند (کانشس) گذشته، همواره تکاپویی غریب در پی معنا، پسِ همهی فعالیت های او به چشم میخورد. گاهی با تفلسف، گاهی با ایمان، گاهی با عشق و جنون، و گاهی با حزن و ریاضت و سرکشی، انگار همیشه با تلاشی ترحم برانگیز، پی این بوده که به خود نشان دهد که طبیعت (در معنای داروینی اش)، همه چیز نیست؛ و نه تنها همه چیز نیست، که اصلا طبیعت، عالم دون است و ما، مرغ باغ ملکوت. زار زده تا نشان بدهد که طبیعت همه چیز را تعیین نمی کند. نشان بدهد رشته کار ها اصلا به طبیعت ختم نمی شود. ابد هست و معنا هست و روح. یا همان شمع و گل و پروانه. که این شمع و گل و پروانه اما در این واپسین اوراق تاریخ آگاهی، خاموش و پرپر و بی جان شدهاند. عوامل مختلفی - که اینجا کاری به آنها ندارم - (از جمله صنعتی شدن، کمّی شدن، انقطاع از روایت های معنوی، تعامل روزافزون با ماشین، ساینتیزم و...) باعث شدهاند که بشرِ کانشس، هر روز بیش از روز قبل تلاش خود برای تجلی فایدهمندی آگاهی و روح مندی و زنده بودنش را شکستخورده ببیند؛ لذا ناکام و سرخورده، احساس پوچی و بیهودگی میکند.
💢 و بشر، در همین روزگار عسرت، کامپیوتر را ساخت و در همین اوراق پایانی تلاش کرد تا به او هوشمندی عطا کند؛ اما هوشمندیای نه از جنس کانشسنس، که یکجور رشنالیتیِ (Rationality) بیروح. یک هوشمندی بیپیرایه و سرراست؛ که بتواند گلیم بقایش را در طوفان طبیعت از آب بیرون بکشد. بشر انگار ناخودآگاه درس گرفته باشد از زجر ها و ناامیدی ها و تلاش های ناکام خودش، اینبار خواست مخلوقش رنج نکشد و برای دلگرمی و تخدیر، مجبور به ابتلای به اوهامی چون عشق و ایمان نشود. دنبال چیزی بیرون و ورای طبیعت نگردد. کورمال کورمال در کوچه های بی انتهای الهیات به در و دیوار نخورد. بشر، خیرخواهی کرد برای مخلوقش و اینبار، هوشمندی را همانی تعریف کرد که دوست داشت خودش هم در آن اسیر میبود. بشر، چونان پدری که آرزو های بر باد رفته و حسرت های سوزانش را در ناصیه فرزندش تحقق یافته میبیند، تلاش کرد تا قابلگی کند مولودی را، که گرفتار این کانشسنسِ اپی فنومنالِ وهمی و بی خاصیت نباشد... و صدای گریهی تولد این مولود - اگر کمی دقیق شویم - امروز یا فردا، به گوش میرسد.
💢 تولد کامپیوتر، و طلوع عصر محاسبات، تجلی نهیلیزم بشر و پایان دوران اوست. داروین اگر بود، نرم نرم شروع می کرد تصریح کردن به این که نسل بعدی از راه رسیده، و ما انسان های کانشس کربنی باید رحل بَرکَنیم. داروین اگر بود شاید دست در دست اپی فنومنالیست ها، فریاد میکرد حقانیت "منشاء انواع"اش را، و با ذوق شرح میداد برایمان، که بر مبنای همان تئوری هایش، طبیعت دارد ویژگیِ بیخاصیتِ آگاهی را حذف میکند. داروین اگر بود، شاید روزی از همین روز ها، مقاله ای منتشر می کرد با عنوان "گذار از عصر تکامل کربنی به تکامل سیلیکونی". داروین، این روز ها اگر بود، شاید در گوگل استخدام میشد و مینشست پای کارِ تخمین زدن زمان تولد نسل جهش یافته. شاید هم آیبیام پول بیشتری به چارلز میداد و او را وردست واتسون (Watson)، به تبیین مختصات بزرگترین جهش تاریخ تکامل میگماشت. داروین اگر بود امروز خوب می فهمیدیم که نیهیلیزم اگر آدم بود، چه شکلی میشد.
#پوچی
#معنا
#کانشسنس
#کامپیوتر
#تکامل_کربنی
#تکامل_سیلیکونی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ علوم انسانی ایران در دهه چهل و پنجاه شمسی- یادداشتی از مجید رهنما
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 پیش از این در یادداشت «اقتصاد، علم یا فلسفه سیاسی؟» با ارجاع به مباحث بسیار پیشروی کتاب «تاریخ چیست» منتشر شده در سال ۱۳۴۹ ، نوشته بودم که علوم انسانی ایران در دهه چهل و پنجاه شمسی در اوج خود بود و پس از آن در مسیر زوال افتاد تا به شطح و طامات امروزین فصلنامه های میان تهی رسیده است. برخی دوستان این بیان را نپسندیده آنرا اغراق شمردند. مقاله ضمیمه شده نوشته دکتر مجید رهنما، وزیر وقت علوم و آموزش عالی ایران که در دی ماه ۱۳۴۷ منتشر شده است، می تواند شاهد بسیار مناسبی بر ادعای مزبور باشد. مستقل از بحث اصلی ما یعنی تاریخ علوم انسانی، این نوشته از این جنبه هم که می تواند مقایسه ای اولیه میان وزیر علوم سال ۴۹ ایران و وزیر علوم سال ۹۵ ایران بدست دهد بسیار مهم است. به عبارت بهتر این نوشته نمود کاملی است از شکوه انقلاب اسلامی، که منتقد آن دولت توسعه گرا بود، و کوتولگی وضع کنونی که محصولش این دولت توسعه گراست. بخشهایی از این نوشته را با هم می خوانیم:
1⃣ فرهنگ به مثابه آزادی خواهی و خردگرایی علیه جبر محیطی: فرهنگ را می توان مظهر همه ارزشها و وسایلی دانست که به کمک آن انسانها بطور انفرادی یا دسته جمعی می کوشند تا جبر زندگی و محیط را با خواستهای آزادی و خرد انسانی سازگار کنند و از آن راه زندگی و ارتباط خود را با جهان زیباتر و زایاتر سازند.
2⃣ رابطه فرهنگ و تکنولوژی (نوع اول): ابتدا از فرهنگی سخن می گوییم که روبنای طبیعی تغییرات بزرگ تکنولوژی و علمی زمان ما را تشکیل می دهد. و شاید آنها که فرهنگ را به معنای سنتی و کلاسیک آن تلقی می کنند حتی حاضر نباشند که نام «فرهنگ» را بدان بدهند…. ارزش انسانی این فرهنگ جدید هرچه باشد قدر مسلم آنست که توسعه آن هم اکنون انسانهای تازه ای نیز پدید آورده است که یکی از جامعه شناسان نامی فرانسه هانری لوفور به حق نام انسان سیرنتیک ر ا در برابر انسان کلاسیک بدان گذارده است… که با انسان خودکار یا روبوت فرق بسیار دارد چون در حقیقت انسان خودکار از خلایق انسان سیبرنتیک است… آنچه برای او حائز اهمیت است موازنه- ثبات- سیستم- طبقه بندی- پیش بینی دقیق- برنامه- هدف- اقتصاد صنعتی و تکنیک است.
3⃣ رابطه فرهنگ و تکنولوژی (نوع دوم) [در مقابل انسان کلاسیک] می داند که فرهنگ انسان سیبرنتیک با فرهنگ انسان ماقبل تاریخ یا حتی فرهنگ میهمونها فرق اساسی و کیفی ندارد. وجه مشترک هردوی آنها نوعی تسلیم تدریجی یا کامل ازادی و خرد انسانی در برابر جبر زندگی است. چه در یکجا انسان در برابر اسرار طبیعت و قدرت خیالی خدایان دست از خرد خود کشیده… و در جای دیگر خود و آزادی اش را تسلیم خدایان جدید اجتماع سیبرنتیک کرده است تا زنده بودنش را در محدوده آنچه که فیلسوفان امروزی «حالت روزانه زنده بودن» نامیده اند بیمه و تضمین کند.
4⃣ فرهنگ نو علیه روزمرگی: فرهنگ نو پایه های همه مکتبهای اخلاقی «حکمی» یا «دستوری» را مردود می داند و به جستجوی اصول تازه و مترقیانه ای می رود که راه رها گشتن از زنجیرهای فکری و غیرانسانی را هموار سازد. یگانه هدف و منطق این فرهنگ انسان خواهانه همانا نیکبختی انسان و رشد همه جانبه و آزاد آدمیان است.
5⃣ درباره کشورهای جهان سوم: آنچه در این کشورها به چشم می خورد نوعی آشفتگی عمیق است که نه تنها در مظاهر خارجی زندگی فرهنگی آنها بلکه در اعماق روح روشنفکرانشان دیده می شود… در عین حال بیشتر روشنفکران و متفکران این کشورها بویژه در سرزمینهای افریقایی روشن بینی خود را از فرهنگی دارند که نشان استعمار و بیگانگی بر آن خورده است… (با این همه) مردم جهان سوم می توانند بار دیگر پرچم دفاع از فرهنگ همگانی فردا را بدست بگیرند. نباید فراموش کرد که در این نبرد فرهنگی نیروی سایبرنتیکها و دست نشاندگانشان هرچه زیاد باشد، سلاح های نهائی و قاطع این پیروزی جنبه روحانی و فکری دارند.
💢 پی نوشت: بعنوان دبیر همایش فرهنگ و تکنولوژی که دو سال پیش در دانشگاه شریف برگزار شد عرض می کنم که این یادداشت بعد از ۵۰ سال تازه تر، بصیرت بخش تر و کمیابتر از روز نوشته شدن آنست!
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 پیش از این در یادداشت «اقتصاد، علم یا فلسفه سیاسی؟» با ارجاع به مباحث بسیار پیشروی کتاب «تاریخ چیست» منتشر شده در سال ۱۳۴۹ ، نوشته بودم که علوم انسانی ایران در دهه چهل و پنجاه شمسی در اوج خود بود و پس از آن در مسیر زوال افتاد تا به شطح و طامات امروزین فصلنامه های میان تهی رسیده است. برخی دوستان این بیان را نپسندیده آنرا اغراق شمردند. مقاله ضمیمه شده نوشته دکتر مجید رهنما، وزیر وقت علوم و آموزش عالی ایران که در دی ماه ۱۳۴۷ منتشر شده است، می تواند شاهد بسیار مناسبی بر ادعای مزبور باشد. مستقل از بحث اصلی ما یعنی تاریخ علوم انسانی، این نوشته از این جنبه هم که می تواند مقایسه ای اولیه میان وزیر علوم سال ۴۹ ایران و وزیر علوم سال ۹۵ ایران بدست دهد بسیار مهم است. به عبارت بهتر این نوشته نمود کاملی است از شکوه انقلاب اسلامی، که منتقد آن دولت توسعه گرا بود، و کوتولگی وضع کنونی که محصولش این دولت توسعه گراست. بخشهایی از این نوشته را با هم می خوانیم:
1⃣ فرهنگ به مثابه آزادی خواهی و خردگرایی علیه جبر محیطی: فرهنگ را می توان مظهر همه ارزشها و وسایلی دانست که به کمک آن انسانها بطور انفرادی یا دسته جمعی می کوشند تا جبر زندگی و محیط را با خواستهای آزادی و خرد انسانی سازگار کنند و از آن راه زندگی و ارتباط خود را با جهان زیباتر و زایاتر سازند.
2⃣ رابطه فرهنگ و تکنولوژی (نوع اول): ابتدا از فرهنگی سخن می گوییم که روبنای طبیعی تغییرات بزرگ تکنولوژی و علمی زمان ما را تشکیل می دهد. و شاید آنها که فرهنگ را به معنای سنتی و کلاسیک آن تلقی می کنند حتی حاضر نباشند که نام «فرهنگ» را بدان بدهند…. ارزش انسانی این فرهنگ جدید هرچه باشد قدر مسلم آنست که توسعه آن هم اکنون انسانهای تازه ای نیز پدید آورده است که یکی از جامعه شناسان نامی فرانسه هانری لوفور به حق نام انسان سیرنتیک ر ا در برابر انسان کلاسیک بدان گذارده است… که با انسان خودکار یا روبوت فرق بسیار دارد چون در حقیقت انسان خودکار از خلایق انسان سیبرنتیک است… آنچه برای او حائز اهمیت است موازنه- ثبات- سیستم- طبقه بندی- پیش بینی دقیق- برنامه- هدف- اقتصاد صنعتی و تکنیک است.
3⃣ رابطه فرهنگ و تکنولوژی (نوع دوم) [در مقابل انسان کلاسیک] می داند که فرهنگ انسان سیبرنتیک با فرهنگ انسان ماقبل تاریخ یا حتی فرهنگ میهمونها فرق اساسی و کیفی ندارد. وجه مشترک هردوی آنها نوعی تسلیم تدریجی یا کامل ازادی و خرد انسانی در برابر جبر زندگی است. چه در یکجا انسان در برابر اسرار طبیعت و قدرت خیالی خدایان دست از خرد خود کشیده… و در جای دیگر خود و آزادی اش را تسلیم خدایان جدید اجتماع سیبرنتیک کرده است تا زنده بودنش را در محدوده آنچه که فیلسوفان امروزی «حالت روزانه زنده بودن» نامیده اند بیمه و تضمین کند.
4⃣ فرهنگ نو علیه روزمرگی: فرهنگ نو پایه های همه مکتبهای اخلاقی «حکمی» یا «دستوری» را مردود می داند و به جستجوی اصول تازه و مترقیانه ای می رود که راه رها گشتن از زنجیرهای فکری و غیرانسانی را هموار سازد. یگانه هدف و منطق این فرهنگ انسان خواهانه همانا نیکبختی انسان و رشد همه جانبه و آزاد آدمیان است.
5⃣ درباره کشورهای جهان سوم: آنچه در این کشورها به چشم می خورد نوعی آشفتگی عمیق است که نه تنها در مظاهر خارجی زندگی فرهنگی آنها بلکه در اعماق روح روشنفکرانشان دیده می شود… در عین حال بیشتر روشنفکران و متفکران این کشورها بویژه در سرزمینهای افریقایی روشن بینی خود را از فرهنگی دارند که نشان استعمار و بیگانگی بر آن خورده است… (با این همه) مردم جهان سوم می توانند بار دیگر پرچم دفاع از فرهنگ همگانی فردا را بدست بگیرند. نباید فراموش کرد که در این نبرد فرهنگی نیروی سایبرنتیکها و دست نشاندگانشان هرچه زیاد باشد، سلاح های نهائی و قاطع این پیروزی جنبه روحانی و فکری دارند.
💢 پی نوشت: بعنوان دبیر همایش فرهنگ و تکنولوژی که دو سال پیش در دانشگاه شریف برگزار شد عرض می کنم که این یادداشت بعد از ۵۰ سال تازه تر، بصیرت بخش تر و کمیابتر از روز نوشته شدن آنست!
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ آرمانشهر؛ تلخیص مصاحبه با دکتر مهدی فاتح راد (قسمت دوم)
💢 با تولد مسیحیت، مغرب زمین دوره ای تازه از حیات خود را تجربه کرد. سنت مسیحی به همراه تفکر یونانی فضایی را ایجاد کرد که متفکران زیادی در آن به کار فکری مشغول شدند. یکی از این متفکران "آگوستین" و یکی از مشهور ترین آثار تالیفی وی "شهرخدا" است، مهمترین آرای او در باب سیاست و جامعه در این کتاب فراهم آمده است. مشخص ترین بحث آگوستین، ارائه نظریه شهر آسمانی و شهر زمینی است. او معتقد بود که انسان ها شهروند دو شهر هستند؛
1⃣ شهر زمینی (محل تولد)
2⃣ شهر آسمانی؛
💢 به دیگر سخن، منافع بشر به دوگونه منافع زمینی و این جهانی و منافع آسمانی و اخروی تقسیم می شود. منافع زمینی مربوط به جسم طبیعی انسانها و منافع آن جهان مربوط به روح انسان است. شهر زمینی و منافع مادی بر اساس خودخواهی و خود پرستی و شهر خدا و منافع روحانی بر پایه عشق به خدا استوار است. شهر زمینی مبتنی بر انگیزه های پست طبع بشر و شهر خدا بر پایه امید به صلح آسمانی و رستگاری ارواح بنا می شود.
💢 فلسفه آگوستین که به شدت بر تفکر سده های میانی تاثیر گذاشت، تاریخ را مبارزه و کشاکش بین نیروهای زمینی و نیروهای آسمانی می دانست؛ مبارزه ای که سر انجام در برقراری جامعه مشترک المنافع مسیحی به اوج خود می رسد.
💢 توماس مور، اومانیستی مسیحی است و در اتوپیای خویش دنبال نشاندن انسان به جای خداوند است. آرمان شهر او در خدمت بشری قرار گرفته است که همه ی گردونه های زندگی دنیوی بر گرد آن می چرخد. مور می کوشد که با طرحی آرمانی، وضع موجود را نفی و بهشت زمینی را برای بشر ترسیم نماید و از این رو آرمان شهر او بر محور ایجاد عدالت و امنیت برای بشر شکل گرفته و مهم ترین شاخصه فرهنگی اش مالکیت عمومی، توزیع عادلانه ثروت و مسکن اشتراکی برای افراد است. همچنین نظام قانون گذاری اتوپیای مور بر عقل بشری استوار است و گرچه وی به خداوند باوری عمیق دارد ولی خدا در آرمانشهر او غایب است.
💢 شایان ذکر است که انسان آرمانی در دوره قرون وسطی "قدیس" تلقی می شد. این نگاه تاریخی به انسان برگرفته از نظر دکتر داوری اردکانی در عرصه تاریخ تمدن غرب است که علاوه بر تفسیر یونانیان به تفسیر جدیدی از انسان دوره ی رنسانس به بعد نیز متصل می گردد.
#آرمان_شهر
#آگوستین
#تامس_مور
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
💢 با تولد مسیحیت، مغرب زمین دوره ای تازه از حیات خود را تجربه کرد. سنت مسیحی به همراه تفکر یونانی فضایی را ایجاد کرد که متفکران زیادی در آن به کار فکری مشغول شدند. یکی از این متفکران "آگوستین" و یکی از مشهور ترین آثار تالیفی وی "شهرخدا" است، مهمترین آرای او در باب سیاست و جامعه در این کتاب فراهم آمده است. مشخص ترین بحث آگوستین، ارائه نظریه شهر آسمانی و شهر زمینی است. او معتقد بود که انسان ها شهروند دو شهر هستند؛
1⃣ شهر زمینی (محل تولد)
2⃣ شهر آسمانی؛
💢 به دیگر سخن، منافع بشر به دوگونه منافع زمینی و این جهانی و منافع آسمانی و اخروی تقسیم می شود. منافع زمینی مربوط به جسم طبیعی انسانها و منافع آن جهان مربوط به روح انسان است. شهر زمینی و منافع مادی بر اساس خودخواهی و خود پرستی و شهر خدا و منافع روحانی بر پایه عشق به خدا استوار است. شهر زمینی مبتنی بر انگیزه های پست طبع بشر و شهر خدا بر پایه امید به صلح آسمانی و رستگاری ارواح بنا می شود.
💢 فلسفه آگوستین که به شدت بر تفکر سده های میانی تاثیر گذاشت، تاریخ را مبارزه و کشاکش بین نیروهای زمینی و نیروهای آسمانی می دانست؛ مبارزه ای که سر انجام در برقراری جامعه مشترک المنافع مسیحی به اوج خود می رسد.
💢 توماس مور، اومانیستی مسیحی است و در اتوپیای خویش دنبال نشاندن انسان به جای خداوند است. آرمان شهر او در خدمت بشری قرار گرفته است که همه ی گردونه های زندگی دنیوی بر گرد آن می چرخد. مور می کوشد که با طرحی آرمانی، وضع موجود را نفی و بهشت زمینی را برای بشر ترسیم نماید و از این رو آرمان شهر او بر محور ایجاد عدالت و امنیت برای بشر شکل گرفته و مهم ترین شاخصه فرهنگی اش مالکیت عمومی، توزیع عادلانه ثروت و مسکن اشتراکی برای افراد است. همچنین نظام قانون گذاری اتوپیای مور بر عقل بشری استوار است و گرچه وی به خداوند باوری عمیق دارد ولی خدا در آرمانشهر او غایب است.
💢 شایان ذکر است که انسان آرمانی در دوره قرون وسطی "قدیس" تلقی می شد. این نگاه تاریخی به انسان برگرفته از نظر دکتر داوری اردکانی در عرصه تاریخ تمدن غرب است که علاوه بر تفسیر یونانیان به تفسیر جدیدی از انسان دوره ی رنسانس به بعد نیز متصل می گردد.
#آرمان_شهر
#آگوستین
#تامس_مور
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ آرمانشهر؛ تلخیص مصاحبه با دکتر مهدی فاتح راد (قسمت سوم)
💢 فرانسیس بیکن، پدر مدرنیته، در طرح آتلانتیس جدید، حکومت را به عالمان و پژوهندگان تجربی واگذار کرد. در طرح او و در نامی که برای مدینه ی رویایی خود انتخاب کرد اثر و نفوذ افلاطون پیداست، اما با وجود توجه بیکن به افلاطون، مدینه فاضله ی بیکن، مدینه ی افلاطونی نیست و علمی که عالمان فرانسیس بیکن دارند با علم افلاطونی تفاوت دارد. بیکن به مدینه ی خود "آتلانتیس جدید" نام داده. آتلانتیس مدینه ای بوده که بر طبق روایت افلاطون در «کریتیاس»، در دریا فرو رفته و جز وصفی از آن باقی نمانده است. آتلانتیس مدینه ای دینی بود و چون از اصل خود دور افتاد، کارش به تباهی و نابودی کشیده شد، اما این تفکر در مدینه ی فرانسیس بیکن در جایی از دریا به سرمی برمی آورد.
💢 افلاطون، مدینه آتن را مقابل مدینه ی آتلانتیس قرار داده بود و بیکن می توانست به تجدید مدینه ی افلاطون بیندیشد، اما به آن نپرداخت و از سیاست افلاطونی اعراض کرد. با این حال، بیکن نسبت خود را با او به کلی قطع نکرد، بلکه به جستجوی آتلانتیس گمشده ی او پرداخت و آنچه یافت مدینه علمی (تجربی) بود نه مدینه ی دینی؛ در واقع بیکن در آتلانتیس، جای دین را به علم تجربی داد. عالمان در مدینه ی او رؤسا و حاکم مدینه اند و در مرکز شهر در «خانه ی سلیمان» اقامت دارند و امور را عالمانه تدبیر می کنند. مردم جزیره حق ندارند ار آنجا خارج شوند، اما اگر مصلحت اقتضا کند، ساکنان خانه ی سلیمان برای پژوهش و کسب علم می توانند به جاهای دیگر بروند و آنچه را فرا می گیرند به جزیره بیاورند و ... .
💢 بیکن گرچه در کتاب « فزونی و ارجمندی دانش» ، علم را راه پر پیچ و خم و صعبی به سوی مدینه ی آسایش و امنیت می دانست، در «آتلانتیس جدید» به جای اینکه علم را وسیله ی سیاست قرار دهد، سیاست را به علم تجربی تحویل کرد و اتوپیای علمی را بنا نهاد. از آن زمان سیاست با علم همراه شده و این دو با یکدیگر و به نحوی به هم پیوسته بسط یافته اند. شایان ذکر است در دوره بیکن هنوزبه واژه «science» توجه اساسی مبذول نشده بود . اگر به نکات برجسته ی تفکر بیکن توجه کنیم، غایت نگاه او را در تحقق آتلانتیس نو، با ابتنای برفصلها (جداییهای) متعدد بهتر متوجه خواهیم شد:
♦️ ما از بهشت رانده شده ایم و باید بهشتی زمینی بسازیم و تنها دانش حسَی و تجربی این توان را دارد و منطق جدیدی باید مبنای توسعه این دانش قرار گیرد و نهایتاً دانش قدرت است . بدین ترتیب در نگاه اصحاب رنسانس و پس ار آن، انسان آرمانی"مهندس(افزارساز)" است( داوری اردکانی،1392:261)،
💢 در این نگاه عمدتاً به جوهر مهندس که " اهل هندسه و هندسه دان" است و شان کمیت متصل بودن آن توجه نمی شود بلکه تمرکز بر "حساب" صرف به عنوان کمَ منفصل است.این "حساب دانی " عمدتا" تا "حسابگری" فروکاسته میشود.
#آرمان_شهر
#بیکن
#آتلانتیس_جدید
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
💢 فرانسیس بیکن، پدر مدرنیته، در طرح آتلانتیس جدید، حکومت را به عالمان و پژوهندگان تجربی واگذار کرد. در طرح او و در نامی که برای مدینه ی رویایی خود انتخاب کرد اثر و نفوذ افلاطون پیداست، اما با وجود توجه بیکن به افلاطون، مدینه فاضله ی بیکن، مدینه ی افلاطونی نیست و علمی که عالمان فرانسیس بیکن دارند با علم افلاطونی تفاوت دارد. بیکن به مدینه ی خود "آتلانتیس جدید" نام داده. آتلانتیس مدینه ای بوده که بر طبق روایت افلاطون در «کریتیاس»، در دریا فرو رفته و جز وصفی از آن باقی نمانده است. آتلانتیس مدینه ای دینی بود و چون از اصل خود دور افتاد، کارش به تباهی و نابودی کشیده شد، اما این تفکر در مدینه ی فرانسیس بیکن در جایی از دریا به سرمی برمی آورد.
💢 افلاطون، مدینه آتن را مقابل مدینه ی آتلانتیس قرار داده بود و بیکن می توانست به تجدید مدینه ی افلاطون بیندیشد، اما به آن نپرداخت و از سیاست افلاطونی اعراض کرد. با این حال، بیکن نسبت خود را با او به کلی قطع نکرد، بلکه به جستجوی آتلانتیس گمشده ی او پرداخت و آنچه یافت مدینه علمی (تجربی) بود نه مدینه ی دینی؛ در واقع بیکن در آتلانتیس، جای دین را به علم تجربی داد. عالمان در مدینه ی او رؤسا و حاکم مدینه اند و در مرکز شهر در «خانه ی سلیمان» اقامت دارند و امور را عالمانه تدبیر می کنند. مردم جزیره حق ندارند ار آنجا خارج شوند، اما اگر مصلحت اقتضا کند، ساکنان خانه ی سلیمان برای پژوهش و کسب علم می توانند به جاهای دیگر بروند و آنچه را فرا می گیرند به جزیره بیاورند و ... .
💢 بیکن گرچه در کتاب « فزونی و ارجمندی دانش» ، علم را راه پر پیچ و خم و صعبی به سوی مدینه ی آسایش و امنیت می دانست، در «آتلانتیس جدید» به جای اینکه علم را وسیله ی سیاست قرار دهد، سیاست را به علم تجربی تحویل کرد و اتوپیای علمی را بنا نهاد. از آن زمان سیاست با علم همراه شده و این دو با یکدیگر و به نحوی به هم پیوسته بسط یافته اند. شایان ذکر است در دوره بیکن هنوزبه واژه «science» توجه اساسی مبذول نشده بود . اگر به نکات برجسته ی تفکر بیکن توجه کنیم، غایت نگاه او را در تحقق آتلانتیس نو، با ابتنای برفصلها (جداییهای) متعدد بهتر متوجه خواهیم شد:
♦️ ما از بهشت رانده شده ایم و باید بهشتی زمینی بسازیم و تنها دانش حسَی و تجربی این توان را دارد و منطق جدیدی باید مبنای توسعه این دانش قرار گیرد و نهایتاً دانش قدرت است . بدین ترتیب در نگاه اصحاب رنسانس و پس ار آن، انسان آرمانی"مهندس(افزارساز)" است( داوری اردکانی،1392:261)،
💢 در این نگاه عمدتاً به جوهر مهندس که " اهل هندسه و هندسه دان" است و شان کمیت متصل بودن آن توجه نمی شود بلکه تمرکز بر "حساب" صرف به عنوان کمَ منفصل است.این "حساب دانی " عمدتا" تا "حسابگری" فروکاسته میشود.
#آرمان_شهر
#بیکن
#آتلانتیس_جدید
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from جامعه اسلامی شریف
💲حلقهی بازخوانی انتقادی کاپیتال، مهمترین اثر کارل مارکس.
🖋 با حضور اساتید و پژوهشگران
🕠 هر هفته سهشنبهها، ساعت ۱۶:۳۰
✅ دفتر جامعه اسلامی شریف
___
@Sharif_Islamic_Society
@Mohajer_ThinkTank
🖋 با حضور اساتید و پژوهشگران
🕠 هر هفته سهشنبهها، ساعت ۱۶:۳۰
✅ دفتر جامعه اسلامی شریف
___
@Sharif_Islamic_Society
@Mohajer_ThinkTank
✅توسعه در عهد جمهوری اسلامی و تعارض بنیادین آن با گفتمان انقلاب اسلامی (قسمت اول)
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 گفتمان انقلاب اسلامی آنگونه که در شعارهای آن و شعر شاعران آن و نوشتهها و گفتارهای متفکرین شاخص آن قابل درک است گفتمانی عمیقاً آرمانی، اخلاقی و انسانی می باشد. شهید بزرگوار آیتالله مطهری در کتاب درباره انقلاب اسلامی وقتی میخواهد آرمانهای انقلاب را طرح کند آن را در مقدماتی همچون عدالت، آزادی، استقلال و در رأس آنها اسلامخواهی و معنویتگرایی متبلور میبیند. همین جنس آرمانها را در شعارهای انقلاب، اشعار شاعران انقلاب، موسیقی انقلاب، و نیز … میتوان دید. چیزهایی که میتوانند گفتمان این دوره را به خوبی نشان دهند.
💢 در حقیقت در گفتمان این دوره که یکی از عظیم ترین وقایع تاریخ معاصر جهان را رقم زده است نه خبری از مقولات طبیعی و نفع طلبانه فردی، گروهی یا اجتماعی هست و نه آرمانهای قومیت گرایانه یا نژاد محورانه و نه حتی آرمان های ترقی خواهانه. همه آرمان ها سویه های قوی آرمانی، ایمانی و اخلاقی دارند. مهمترین ویژگی صوری این نظام آرمانی را شاید بتوان در نامتعین بودن آن دنبال کرد. در واقع هیچ صورت از پیش متعینی را نمیتوان برای این گفتمان تعیین کرد. همه چیز در آرمانشهرِ این گفتمان، متوقف بر تحقق آرمانهاست. همین ویژگی اخلاقی و انسانی این گفتمان است که توانست همه اقشار جامعه و حتی همه مذاهب را درگیر گفتمان انقلاب اسلامی کند، گفتمانی که در عین تکثر و تنوع آرمان ها، همگی صرفا در چارچوب فهم آرمانی و فراتاریخی ای که امام(ره) و دیگر متفکرین انقلاب از اسلام ناب طرح کرده بودند معنا شد و امکان اجتماع یافت و همین البته پایه ارتباط انسانی و اجتماعی آن با دیگر جریان های اجتماعی و فکری غیر ایرانی را فراهم می نمود.
💢 اما فهم این گفتمان جز از طریق درک گفتمانی که در برابر آن قد علم کرده بود و آن را به مبارزه طلبی می خواند میسر نیست. گفتمان پهلوی که به لحاظ تاریخی، گفتمان مقابل آن محسوب میشود البته گفتمانی یکپارچه نیست، این گفتمان اساساً گفتمانی ترکیبی و نهایتا دولت ساخته است. در این گفتمان ترکیبی از گفتمان های ترقی خواهانه مشروطه، نوسازی (مدرنیزاسیون) جهان سومی و ایران گرایی باستانی و غیر ستیزانه هم زمان با هم حضور دارند. شاه بطور هم زمان هم نوید پیوستن به قافله پیشرفت جهانی را می داد و هم بازسازی و رستاخیز تمدن ایرانی باستانی را و هم در دربار پهلوی روشنفکری غربگرا بسط داده و مورد ستایش واقع می شد.
💢 ویژگی مشترکی که این گفتمان های به ظاهر متعارض را می توانست با یکدیگر پیوند دهد همانا توجه به مردم به منزله توده غیر متفکر و غیر مرتبط با تصمیم گیری و اراده بوده و از سوی دیگر توجه به دولت به منزله تنها قوه عاقله و مرید جامعه و روشنفکران به منزله انگیزانندگان مردم توده ای به سمت اهداف توسعه ی آن است .در واقع، منطق گفتمانی حاکم در دوران پهلوی عبارت است از مدرنیزاسیون؛ دست یافتن به وضع عینی (objective) مطلوبی که در غرب محقق شده و الان باید با صورت تصنعی باستان گرایانه، بومی سازی شود. گفتمانی که علاوه بر تصور سیر خطی پیشرفت و تلقی پیشرو بودن تمدن غربی، این پیش آهنگی را در امور عینی و آفاقی ای چون صنعت و کارخانه، تعداد دانشگاه ها و میزان مقالات علمی و پیشروی در تکنولوژی تلقی می کند.
#گفتمان_انقلاب_اسلامی
#عدالت
#آزادی
#استقلال
#اسلام_خواهی
#گفتمان_پهلوی
#ترقی_خواهی
#نوسازی_جهان_سومی
#ایران_گرایی_باستانی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 گفتمان انقلاب اسلامی آنگونه که در شعارهای آن و شعر شاعران آن و نوشتهها و گفتارهای متفکرین شاخص آن قابل درک است گفتمانی عمیقاً آرمانی، اخلاقی و انسانی می باشد. شهید بزرگوار آیتالله مطهری در کتاب درباره انقلاب اسلامی وقتی میخواهد آرمانهای انقلاب را طرح کند آن را در مقدماتی همچون عدالت، آزادی، استقلال و در رأس آنها اسلامخواهی و معنویتگرایی متبلور میبیند. همین جنس آرمانها را در شعارهای انقلاب، اشعار شاعران انقلاب، موسیقی انقلاب، و نیز … میتوان دید. چیزهایی که میتوانند گفتمان این دوره را به خوبی نشان دهند.
💢 در حقیقت در گفتمان این دوره که یکی از عظیم ترین وقایع تاریخ معاصر جهان را رقم زده است نه خبری از مقولات طبیعی و نفع طلبانه فردی، گروهی یا اجتماعی هست و نه آرمانهای قومیت گرایانه یا نژاد محورانه و نه حتی آرمان های ترقی خواهانه. همه آرمان ها سویه های قوی آرمانی، ایمانی و اخلاقی دارند. مهمترین ویژگی صوری این نظام آرمانی را شاید بتوان در نامتعین بودن آن دنبال کرد. در واقع هیچ صورت از پیش متعینی را نمیتوان برای این گفتمان تعیین کرد. همه چیز در آرمانشهرِ این گفتمان، متوقف بر تحقق آرمانهاست. همین ویژگی اخلاقی و انسانی این گفتمان است که توانست همه اقشار جامعه و حتی همه مذاهب را درگیر گفتمان انقلاب اسلامی کند، گفتمانی که در عین تکثر و تنوع آرمان ها، همگی صرفا در چارچوب فهم آرمانی و فراتاریخی ای که امام(ره) و دیگر متفکرین انقلاب از اسلام ناب طرح کرده بودند معنا شد و امکان اجتماع یافت و همین البته پایه ارتباط انسانی و اجتماعی آن با دیگر جریان های اجتماعی و فکری غیر ایرانی را فراهم می نمود.
💢 اما فهم این گفتمان جز از طریق درک گفتمانی که در برابر آن قد علم کرده بود و آن را به مبارزه طلبی می خواند میسر نیست. گفتمان پهلوی که به لحاظ تاریخی، گفتمان مقابل آن محسوب میشود البته گفتمانی یکپارچه نیست، این گفتمان اساساً گفتمانی ترکیبی و نهایتا دولت ساخته است. در این گفتمان ترکیبی از گفتمان های ترقی خواهانه مشروطه، نوسازی (مدرنیزاسیون) جهان سومی و ایران گرایی باستانی و غیر ستیزانه هم زمان با هم حضور دارند. شاه بطور هم زمان هم نوید پیوستن به قافله پیشرفت جهانی را می داد و هم بازسازی و رستاخیز تمدن ایرانی باستانی را و هم در دربار پهلوی روشنفکری غربگرا بسط داده و مورد ستایش واقع می شد.
💢 ویژگی مشترکی که این گفتمان های به ظاهر متعارض را می توانست با یکدیگر پیوند دهد همانا توجه به مردم به منزله توده غیر متفکر و غیر مرتبط با تصمیم گیری و اراده بوده و از سوی دیگر توجه به دولت به منزله تنها قوه عاقله و مرید جامعه و روشنفکران به منزله انگیزانندگان مردم توده ای به سمت اهداف توسعه ی آن است .در واقع، منطق گفتمانی حاکم در دوران پهلوی عبارت است از مدرنیزاسیون؛ دست یافتن به وضع عینی (objective) مطلوبی که در غرب محقق شده و الان باید با صورت تصنعی باستان گرایانه، بومی سازی شود. گفتمانی که علاوه بر تصور سیر خطی پیشرفت و تلقی پیشرو بودن تمدن غربی، این پیش آهنگی را در امور عینی و آفاقی ای چون صنعت و کارخانه، تعداد دانشگاه ها و میزان مقالات علمی و پیشروی در تکنولوژی تلقی می کند.
#گفتمان_انقلاب_اسلامی
#عدالت
#آزادی
#استقلال
#اسلام_خواهی
#گفتمان_پهلوی
#ترقی_خواهی
#نوسازی_جهان_سومی
#ایران_گرایی_باستانی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅توسعه در عهد جمهوری اسلامی و تعارض بنیادین آن با گفتمان انقلاب اسلامی (قسمت دوم)
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 نکته بسیار مهم در مورد گفتمان حاکم بر انقلاب اسلامی سال 57 آن است که هیچ نشانه ای از گفتمان حاکم بر آن دوران را در این گفتمان نمیبینیم. نه رویکرد ترقی خواهی غربگرایانه و نه نسخه به روز آن یعنی مدرنیزاسیون در آن حضور ندارد.
💢 این بدان معنا نیست که چشم اندازی از روند حرکت پیش رو در گفتمان انقلاب وجود ندارد بلکه بدان معناست که پیشرفت به عنوان نتیجه تحقق عملی آرمان ها تلقی شده است به بیان دیگر در این گفتمان شکل ظاهری سازمان دولت، نهادهای اجتماعی و مقولات مهمی چون علم و تکنولوژی، نهایتاً امری تبعی و ثانوی تلقی می شده است، چیزی که پس ازتحقق نظام برخاسته از این گفتمان و در روند تحقق عملی آن آرمان ها در آن صورت خاص خود را یافته و محقق می شوند.
💢 در حقیقت در اینجا پیشرفت مقوله ای نتیجه ای است نه هدفی، یا به بیان دقیق تر، پیشرفت مد نظر در این گفتمان، مقوله ای حصولی است نه تحصیلی. مقوله ای است که در نتیجه پیگیری آرمان ها محقق می شود نه آنکه خود راساً پیگیری شود. پیشرفت تحصیلی با تلقی عینی ( objective) از آن متناسب بوده و در مقابل پیشرفت حصولی نیز با تلقی انفسی یا بین انفسی ( subjective/inter subjective- ) متناسب می باشد.
💢 بر این مبنا چالش اصلی بین گفتمان پهلوی و گفتمان انقلاب اسلامی از منظر مسئله پیشرفت به لحاظ صوری تحویل می شود به دو گانه پیشرفت تحصیلی (توسعه) و حصولی.
💢 به نحو تناقض آمیزی آنچه که در عهد جمهوری اسلامی اتفاق افتاد کاملاً به سود رویکرد تحصیلی به پیشرفت(توسعه) متمایل شد به نحوی که عملا نمیتوان رویکرد پیش گرفته شده در دوران پس از انقلاب به ویژه در دولتهای پس از جنگ را متفاوت از گفتمان پهلوی مشاهده و تحلیل کرد. در واقع هر چند جامعه ایرانی در نتیجه رویکرد امام و اصحاب انقلاب توانستند از گفتمان اجتماعی حاکم بر دوران خودشان عبور کنند اما بدنه نخبه تصمیم ساز و تصمیمگیر در انقلاب متاثر از آن باقی ماندند و آن را به شکل دیگری بازسازی کردند.
💢 در نتیجه مهم ترین مسئله برای اصحاب انقلاب در دوران کنونی پیگیری گفتمان انقلاب اسلامی در حوزه عمومی به معنای پیگیری بی وقفه آرمانهای انقلاب در حوزه سیاستی و اندیشهای، و تاملات، مطالعات و مباحثات فشرده در مورد طراحی و باز طراحی نظام نهادی و حاکمیتی کشور در این چارچوب است. آنچه در این چارچوب اهمیت غایی دارد تحقق آرمانهای اسلامی و اخلاقی و انسانی انقلاب اسلامی است و لذا آنچه شایسته پایش، نقادی و یا ستایش است میزان نزدیک یا دور شدن به این آرمانهاست. این دقیقا همان تلقی ای است که رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در قالب طرح الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت طرح کرده و آن را مرحله ای در مراحل تحقق انقلاب یعنی مرحله دولت اسلامی صورتبندی کرده اند. این کاملا در برابر گفتمان توسعه گراست که پیشرفت را به مثابه مقوله ای عینی، مستقیما پیگیری می کند و دراین چارچوب صرفا به پیاده سازی موفق طرح نوسازی و توسعه جهانی در کشور فکر می کند.
💢 طبیعتاً گفتمان های هم بسته با هر یک از این دو رویکرد نیز حتماً محل تامل خواهند بود نمیتوان یک رویکرد را گرفت اما اجزای دیگر گفتمان رقیب را اخذ کرد. هر نوع صورت گرایی تحصیلی، نژاد گرایی، سنت گرایی غلیظ یا محدود سازی حوزه عمومی و اعطای اختیار تام کارگزاری اندیشه و عمل به دولت نمی تواند به تحقق گفتمان انقلاب کمک کند بلکه نهایتاً علی رغم میل داعیه دارانش گفتمان رقیب را تقویت کرده و انقلاب را به محاق می برد.
#پیشرفت_حصولی
#پیشرفت_تحصیلی
#توسعه
#الگوی_ایرانی_اسلامی_پیشرفت
#دولت_کارگزار
#حوزه_عمومی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندرشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗http://mohaajer.ir/project/توسعه-در-عهد-جمهوری-اسلامی-و-تعارض-بنیا/
✍نویسنده: محمد حسن نیلی
💢 نکته بسیار مهم در مورد گفتمان حاکم بر انقلاب اسلامی سال 57 آن است که هیچ نشانه ای از گفتمان حاکم بر آن دوران را در این گفتمان نمیبینیم. نه رویکرد ترقی خواهی غربگرایانه و نه نسخه به روز آن یعنی مدرنیزاسیون در آن حضور ندارد.
💢 این بدان معنا نیست که چشم اندازی از روند حرکت پیش رو در گفتمان انقلاب وجود ندارد بلکه بدان معناست که پیشرفت به عنوان نتیجه تحقق عملی آرمان ها تلقی شده است به بیان دیگر در این گفتمان شکل ظاهری سازمان دولت، نهادهای اجتماعی و مقولات مهمی چون علم و تکنولوژی، نهایتاً امری تبعی و ثانوی تلقی می شده است، چیزی که پس ازتحقق نظام برخاسته از این گفتمان و در روند تحقق عملی آن آرمان ها در آن صورت خاص خود را یافته و محقق می شوند.
💢 در حقیقت در اینجا پیشرفت مقوله ای نتیجه ای است نه هدفی، یا به بیان دقیق تر، پیشرفت مد نظر در این گفتمان، مقوله ای حصولی است نه تحصیلی. مقوله ای است که در نتیجه پیگیری آرمان ها محقق می شود نه آنکه خود راساً پیگیری شود. پیشرفت تحصیلی با تلقی عینی ( objective) از آن متناسب بوده و در مقابل پیشرفت حصولی نیز با تلقی انفسی یا بین انفسی ( subjective/inter subjective- ) متناسب می باشد.
💢 بر این مبنا چالش اصلی بین گفتمان پهلوی و گفتمان انقلاب اسلامی از منظر مسئله پیشرفت به لحاظ صوری تحویل می شود به دو گانه پیشرفت تحصیلی (توسعه) و حصولی.
💢 به نحو تناقض آمیزی آنچه که در عهد جمهوری اسلامی اتفاق افتاد کاملاً به سود رویکرد تحصیلی به پیشرفت(توسعه) متمایل شد به نحوی که عملا نمیتوان رویکرد پیش گرفته شده در دوران پس از انقلاب به ویژه در دولتهای پس از جنگ را متفاوت از گفتمان پهلوی مشاهده و تحلیل کرد. در واقع هر چند جامعه ایرانی در نتیجه رویکرد امام و اصحاب انقلاب توانستند از گفتمان اجتماعی حاکم بر دوران خودشان عبور کنند اما بدنه نخبه تصمیم ساز و تصمیمگیر در انقلاب متاثر از آن باقی ماندند و آن را به شکل دیگری بازسازی کردند.
💢 در نتیجه مهم ترین مسئله برای اصحاب انقلاب در دوران کنونی پیگیری گفتمان انقلاب اسلامی در حوزه عمومی به معنای پیگیری بی وقفه آرمانهای انقلاب در حوزه سیاستی و اندیشهای، و تاملات، مطالعات و مباحثات فشرده در مورد طراحی و باز طراحی نظام نهادی و حاکمیتی کشور در این چارچوب است. آنچه در این چارچوب اهمیت غایی دارد تحقق آرمانهای اسلامی و اخلاقی و انسانی انقلاب اسلامی است و لذا آنچه شایسته پایش، نقادی و یا ستایش است میزان نزدیک یا دور شدن به این آرمانهاست. این دقیقا همان تلقی ای است که رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در قالب طرح الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت طرح کرده و آن را مرحله ای در مراحل تحقق انقلاب یعنی مرحله دولت اسلامی صورتبندی کرده اند. این کاملا در برابر گفتمان توسعه گراست که پیشرفت را به مثابه مقوله ای عینی، مستقیما پیگیری می کند و دراین چارچوب صرفا به پیاده سازی موفق طرح نوسازی و توسعه جهانی در کشور فکر می کند.
💢 طبیعتاً گفتمان های هم بسته با هر یک از این دو رویکرد نیز حتماً محل تامل خواهند بود نمیتوان یک رویکرد را گرفت اما اجزای دیگر گفتمان رقیب را اخذ کرد. هر نوع صورت گرایی تحصیلی، نژاد گرایی، سنت گرایی غلیظ یا محدود سازی حوزه عمومی و اعطای اختیار تام کارگزاری اندیشه و عمل به دولت نمی تواند به تحقق گفتمان انقلاب کمک کند بلکه نهایتاً علی رغم میل داعیه دارانش گفتمان رقیب را تقویت کرده و انقلاب را به محاق می برد.
#پیشرفت_حصولی
#پیشرفت_تحصیلی
#توسعه
#الگوی_ایرانی_اسلامی_پیشرفت
#دولت_کارگزار
#حوزه_عمومی
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندرشکده مهاجر
✨@humanities_development
🔗http://mohaajer.ir/project/توسعه-در-عهد-جمهوری-اسلامی-و-تعارض-بنیا/
اندیشکده مهاجر
توسعه در عهد جمهوری اسلامی و تعارض بنیادین آن با گفتمان انقلاب اسلامی - اندیشکده مهاجر
گفتمان انقلاب اسلامی آنگونه که در شعارهای آن و شعر شاعران آن و نوشتهها و گفتارهای متفکرین شاخص آن قابلدرک است گفتمانی عمیقاً آرمانی، اخلاقی و انسانی می باشد. اما فهم این گفتمان جز از طریق درک گفتمانی که در برابر آن قد علم کرده بود و آن را به مبارزهطلبی…