ما و اسطوره توسعه – Telegram
ما و اسطوره توسعه
163 subscribers
72 photos
1 video
15 files
49 links
کانال تلگرامی کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر

سایت اندیشکده مهاجر
www.mohaajer.ir

ارتباط با ادمین
@mahditahmasbi
Download Telegram
گزارش جلسات حلقه نظریه وابستگی در توسعه

🔴 اپتر و جدا شدن از نگاه تاریخی خطی به توسعه

💢 اپتر توسعه را با دو محور اساسی تعریف می کند؛ یکی بهبود طبقه بندی اجتماعی و دومی تقسیم جدید نقش های اجتماعی. اپتر توسعه را از تعریف بر اساس جدایی نظم سنتی از مدرن بیرون می آورد و با نگاهی جامعه شناسانه، وارد تعریفی ساختاری از جامعه می شود. این تعریف، توسعه را از بسنده بودن به ساحت ابزاری و اقتصادی جدا می کند و حوزه های مختلف را از منظر نهادی به یک اندازه دخیل می داند. به همین دلیل می‌توان نظریه او را گامی در جهت جمع نگاه بیرونی و درونی به توسعه، و نیز حل مسأله ناسازگاری سنت و تجدد در کشورهای جهان سوم دانست. در نتیجه‌ی از میان برداشتن فاصله بین سنت و تجدد در نگاه اپتر، به جای مسیر ثابت برای توسعه به مسیرهای متعدد توسعه قائل می شود که برای هر جامعه، مخصوص خودش می باشد. بنابراین توسعه‌ی هر جامعه، در موضع جمع این ناسازگاری که در آن اجتماع مخصوص خود اوست، تعریف می شود.

💢 اپتر نظام سیاسی را عامل اصلی سازمان دهنده به فرایند آمیزش سنت و تجدد می‌داند. نظام سیاسی موفق در این حرکت، میت واند تنش های مرحله نوسازی را رفع کند و ثبات را در جامعه ایجاد نماید. این مرحله در میانه جامعه قدیم و جدید قرار دارد. از نظر اپتر، مقاطعی خاص در کشورهایی خاص وجود دارند که می توان مرحله نوسازی بین جامعه سنتی و جامعه صنعتی را به آنها نسبت داد. ایشان موفقیت نوسازی یا عدم آن را وابسته به دو مقوله اساسی می داند؛ یکی «نظام قدرت حاکم» و دوم «نظام ارزش های جامعه». در اجتماع سنتی، نظام مذهبی و جامعه بسیجی با ارزش های کمالی هماهنگ هستند. در اجتماع جدید، نظام آشتی و جامعه دیوان سالارانه با ارزش های ابزاری حاکم هستند. این دیدگاه که نزدیک به نظرگاهی وبری است، با سویه های جامعه شناسانه (و نه صرفا اقتصادی) اپتر در تحلیل ساختار اجتماعی هماهنگ و همراه است.

#نظریات_وابستگی_در_توسعه
#اپتر

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development

🔻متن کامل را در آدرس زیر بخوانید:

http://mohaajer.ir/project/گزارش-جلسه-اول-حلقه-نظریه-وابستگی-در-تو/
محمد مددپور و نقد هایدگری-سیاسی نظام اسلامی توسعه گرا (قسمت اول)

✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی

💢 پیش از این در مجموعه یادداشتهای این کانال به این مساله اشاره داشتم که نفوذ هانری کربن در ایران منجر به ارائه خوانشی سنت گرایانه، اشراقی و غیرسیاسی از آراء هایدگر شده است که سنتی از شرق گرایی را در آراء کسانی چون داریوش شایگان و داریوش آشوری و سیدحسین نصر (با تفاوتهایی) در پیش از انقلاب و کسانی چون رضا داوری اردکانی و بیژن عبدالکریمی و اخیرا مهدی فدایی مهربانی را بعنوان مکتب هایدگریهای ایران پدید آورده است. با اینحال این همه ماجرا نیست و جناح دیگری از هایدگریهای ایران با برجسته کردن اختلاف میان فردید و این حضرات، خوانش دیگری را از هایدگر و حکمت معنوی او ارائه می دهند که توانایی ورود در عرصه سیاسی و تحلیل پراکسیس عملی و جامعه شناختی را نیز دارد.

💢 یکی از این اشخاص مرحوم دکتر محمد مددپور است. فایل ضمیمه شده فصل سوم از کتاب «گریز از یکسان سازی جهانی» است که در سال ۱۳۸۰ به قلم ایشان منتشر شده است. (تهران، انتشارات سوره مهر) در این مقاله مددپور به توصیف وضعیت «تراژیک» بسیجیان انقلابی بازگشته از جنگ به شهر در حال توسعه و در عین حال اسلام گرای دهه هفتاد می پردازد. وی در اینباره می نویسد:

♦️ «قبلا چنانکه گفتیم، انسان انقلابی در برابر نظام یکسان ساز مصرف گرای مدرنیته غرب [سیاست مدرنیزاسیون رژیم پهلوی] طغیان و شورش می کند... اما اکنون در مرتبه ای دیگر به طغیان و شورش انسان بسیجی در برابر نظام یکسان ساز شهری بعد از انقلاب که آن نیز به نحوی روح همسانگر و یکسان ساز دارد نظر می کنیم. نظام سلسله مراتبی میانمایه و عادی شرعی و فقهی نمی تواند او را ارضا کند.» (ص ۶۱)

💢 از نظر مددپور مردم در برابر دولت توسعه گرای شرعی هاشمی رفسنجانی که یک دولت روزمره و نیهیلیستی است، به سه دسته تقسیم می شوند: میان مایگان/ فرومایگان/ و قهرمانان. میان مایگان در نظام جدید تن به زندگی کارمندوارانه و جستجوی پول و مقام همراه با اهتمام به احکام شرعی می دهند. فرومایگان با ایجاد نوعی تنوع در برابر همسانی عرفی و شرعی به ابتذال (موسیقی هیجانی، مواد مخدر، بی خانمی، بزهکاری، هرزگی، لمپنیسم ورزشی و امثالهم) روی می آورند تا راهی خلاف آداب و رسوم و احکام شرعی طی کنند. (ص ۶۲)

💢 اما گروه سوم. وی طریقه قهرمانان در نفی روزمرگی و پیوستن به عالم قدس را در دو شیوه خلاصه می کند: یک طریقه سلوک و ریاضت سنتی است که پناه بردن به حوزه خصوصی از شر ظلم و ظلمت جهان بیرون محسوب می شود و دیگر طریقه جهاد و ستیز با ظالمان. سپس مددپور در وضعیت تاریخی مشخص پس از انقلاب، طریقه دوم را در دو شکل «آرمانشهر اسلامی» و «اتوپیای اسلامی» جستجو می کند و شکل دوم را بعنوان صورتی ایدئولوژیک از اسلام گرایی که همچنان متضمن شکل حادی از یکسان سازی و نیهیلیسم است، با ارجاع به نویسنده ای فرانسوی به نام بوتل چنین توصیف و رد می کند:

♦️ «در گروه های بنیادگرا این اندیشه پا می گیرد که روزمرگی، آرمانشهر انقلابی را تهدید می کند. روزمره به آوردگاهی همیشگی تبدیل می شود. از اینجا میان مردم ابتذالگرا و حکمرانان اسلام گرا جبهه ای شکل می گیرد. گروه حاکم برای رسیدن به آرمانشهر (اتوپیا) می اندیشد، به هر قیمتی حتی با سلاح» (ص ۷۱)


—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
محمد مددپور و نقد هایدگری-سیاسی نظام اسلامی توسعه گرا (قسمت دوم)

✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی

💢 مددپور در نهایت به آن پرسش اساسی می رسد که منتظر آن هستیم یعنی سرنوشت آرمانشهر اسلامی یا همان مدینه فاضله غیرنیهیلیستی و قهرمانانه و قدسی ای که او در سالهای پس از انقلاب به دنبال آن است. او با زبانی صریح می نویسد:

♦️ «اما آرمانشهر دینی و اسلام گرایانه آیا تعلق به گروه های حکمران ایران دارد؟ قدر مسلم خیر. این رهبران هر قدر از آغاز و صدر انقلاب فاصله گرفته اند، علی الخصوص پس از رحلت رهبر فقید انقلاب اسلامی بسیاری از آنان ریزش کرده و از روزمرگی و توسعه متعارف غربی و مدرن سخن گفته اند، و دوره ده ساله سازندگی مدرنیستی را بر اساس یوتوپیای توسعه اقتصادی و سیاسی ایجاد کرده اند و فقط اقلیتی آن هم نه در حوزه حکومت بلکه در متن جامعه تفکر آرمانشهرانه خود را حفظ کرده اند و اگر در نظام حکمرانی افرادی هنوز در عالم آرمانشهری حضور دارد، رأی خود را می پوشانند و نظر صریح و تندی در نفی و رد روزمرگی، توسعه صنعتی، دفاع از سیاستهای عدم تنش غرب گرایانه رجال سیاسی خودباخته لیبرال و آزادسازی عمومی اباحی (لیبرال) بیان نمی کنند، علی الخصوص که جز بصورت محدود عملا وارد عرصه معرکه و جبهه جنگ و تضاد سیاسی قبل از انقلاب میان جامعه و طبقه حاکم نمی شوند. (ص ۷۱ و ۷۲)

💢 مددپور در نهایت اینچنین صحنه سیاسی ایران پس از انقلاب را از منظر ویژه خود ترسیم می کند:

♦️ «همگان چه جناح سنتی و چه جناح مدرن انقلاب در توسعه مدرن حضور دارند، و گروه اقلیتی نیز بعد از جنگ با خشونت و غیرت از تفکر آرمانشهرانه مسخ شده خویش [اتوپیای اسلامی] بدست گروه هایی از اهل سیاست رسمی نظام دفاع می کنند که اینها نیز به گروه های فشار ناکارا تبدیل شده اند که بعضا مورد سوء استفاده همین گروه ها و غربگراها قرار می گیرند... اما اکثریت این اقلیت آرمانگرا [ی خواهان آرمانشهر اسلامی]، اکنون در ایران و لبنان و ترکیه و الجزایر و فلسطین و دیگر نقاط سرزمینهای اسلامی بیشتر به خلوت نشینی و هیئتهای دینی و حلقه های یاران منتظر موعود تبدیل می شوند یا با آن شیوه ای که بوتل متذکر شده یعنی جریان «فرسایش» آرمانشهر در برابر روزمرگی از قلمرو حیات دینی اکثریت خارج شدند در حالیکه در سالهای اول انقلاب و دوره آغازین جنگ اکثریت فعال جامعه در چنین عالمی سکنی گزیده بود. » (ص ۷۲ و ۷۳)

#خوانش_سیاسی_هایدگر
#آرمانشهر_اسلامی
#اتوپیای_اسلامی
#توسعه
#مدرنیزاسیون
#روزمرگی
#نیهیلیسم

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
ما و اسطوره توسعه
جامعه رسمی، جامعه غیر رسمی (قسمت دوم) ✍️نویسنده: محمد علی عبدالوهاب 💢 نخستین گام برای رسیدن به این شرایط تضمین شده به وجود آوردن ساختار و سازمان هایی برای بخش رسمی است که هم مطابق با اهداف استعمار باشند و تسلط آنها را میسر کنند و هم در تضاد با جامعه غیر…
جامعه رسمی، جامعه غیر رسمی (قسمت سوم)

✍️نویسنده: محمد علی عبدالوهاب

💢 به زعم رفیع پور با کسب این شناخت عمیق، استعمار تلاش کرد ببیند برای هدف تضاد دائمی این دو جامعه، کدام ویژگی فرهنگ ایران باید تقویت شود، کدام تضعیف و در صورت لزوم کدام ویژگی ها ایجاد شود. از جمله ویژگی هایی که به این هدف کمک میکنند و از طرف استعمار تقویت شده اند، فرهنگ استبدادی است. فرهنگ استبدادی باید تقویت و نهادینه شود، به نحوی که نه تنها حکومت بلکه هر کس که به مسئولیتی میرسد خود بخود استبدادی عمل کند و این خود باعث فاصله زیردستان (جامعه غیر رسمی) از او بشود.

💢 دیگر ویژگی رفتار فئودالی و ارباب-رعیتی است که باید در جامعه نهادینه شود. هر مسئولی در هر سطحی بالا به پایین رفتار کند و زیر دستانش را رعیتی ناتوان از فکر و تدبیر بپندارد که توانایی تشخیص صلاح خود را ندارد و از سنتها و روشهای منسوخ و غیر عقلانی در زندگی خود استفاده میکنند و خود را محق و دارای فکر و تدبیر لازم برای دگرگونی زندگی آنها و هدایت و برنامه‌ریزی آنها بداند. مسئله ای که از ابتدای ورود کارشناسان غربی و غرب رفته کراراٌ در 100 سال ذکر شده مشاهده میشود. حتی در حال و هوای مشروطه خواهی هم بخش بزرگی از جامعه روستایی و شهری، مستضعف و سنتی ایران از حق کاندیداتوری مجلس و حتی رای در انتخابات محروم بودند، با همین استدلال که از توانایی تشخیص لازم برخوردار نیستند. ویژگی مثمر ثمر دیگر ایل گرایی است. باید افراد؛ خانواده و ایل و طایفه خود را در دریافت موهبات، واگذاری مسئولیت و ... در اولویت قرار دهند و نگاه ایل و طایفه ای بر نگاه ملی و حق طلبانه غلبه پیدا کند. و در آخر، باید اشرافیت، تجمل و تکبر در مسئولین و طبقه بالای جامعه تقویت شود، تا هم آنها شأنیت خود را در فاصله زیاد با زیردستان تعریف کنند و هم طبقه پایین در رویای رسیدن به آن شرایط، از آنان متنفر شوند.

💢 لذا ابزار های استبداد، همچون ارتش، ساواک و ژاندامری توسط غرب ایجاد و گسترش داده میشوند. اشرافیت و تجمل درباریان مکررا با روشهای مختلف تقویت و تشویق میشود و تلاش فراوانی برای نهادینه شدن ایل و ایلگرایی انجام میشود. در این پازل سازمان برنامه و بودجه ایران و برنامه های توسعه که هر دو به دست استعمارگران ایجاد میشوند، در امتداد نگاه فئودالی و بالا به پایین معنی دار خواهند شد. برنامه توسعه، برنامه غالب کردن عقل و تدبیر جدید ارباب و ایجاد ساز و کار و ساختاری است که او صلاح میداند برای رسیدن به توسعه و از بین بردن و اضمحلال ساختار و ساز و کار و عقل سنتی رعیت.

💢 امام(ره) با فهم کامل این پازل، واژه قرآنی طاغوت را برای مبارزه سر دست میگیرد و وارد فرهنگ ایرانیان میکند و آن را نقطه تهاجم خود قرار میدهد. "در فضای مفهومی واژه قرآنی طاغوت (با برداشت آن زمان) تمام خصوصیات یک جامعه فئودال استکباری که در آن اشرافیت، علو فی الارض، فخر فروشی و حق کشی... رایج هستند جمع میشد و این مدل درست بر ضد آن مدلی بود که استعمار برای ایران تنظیم کرده بود... اعتقاد راسخ امام و پیروان راستینشان باعث شده بود که با تاکید بر این نکته، تمامی آثار طاغوت از کشور، سازمانهای دولتی و جامعه زدوده شود. تاثیر این حرکت به قدری قوی بود که ثروتمندان برای آنکه مارک و عنوان طاغوت به آنها نچسبد، تمامی نمودهای ثروت و تجملات خود را پنهان میکردند" (همان : 814)

💢 در واقع امام هوشمندانه نه فقط با شاه و درباریان به مبارزه پرداخت، بلکه با فرهنگِ رفتار و عمل استبدادی، فئودالی و ایلگرایانه؛ اشرافیگری و فخر فروشی، استکبار و علو فی الارض، خود برتر انگاری و نادیده گیری مستضعفان؛ و هر کس که واجد این رفتار و صفات باشد مبارزه کرد.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
ما و اسطوره توسعه
جامعه رسمی، جامعه غیر رسمی (قسمت سوم) ✍️نویسنده: محمد علی عبدالوهاب 💢 به زعم رفیع پور با کسب این شناخت عمیق، استعمار تلاش کرد ببیند برای هدف تضاد دائمی این دو جامعه، کدام ویژگی فرهنگ ایران باید تقویت شود، کدام تضعیف و در صورت لزوم کدام ویژگی ها ایجاد شود.…
جامعه رسمی، جامعه غیر رسمی (قسمت چهارم)

✍️نویسنده: محمد علی عبدالوهاب

💢 پیروزی انقلاب در واقع کنار زدن جامعه رسمی غیر بومی و ناسازگار از طرف جامعه غیر رسمی بود. بلافاصله پس از انقلاب، جامعه غیر رسمی شروع به ساختن جامعه رسمی متناسب با نیازها، فرهنگ و شرایط خود میکند و آن را در جاهایی تا ساختار سازی مجدد و بومی پیش میبرد. تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جهاد سازندگی، کمیته انقلاب اسلامی، بسیج، کمیته امداد، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی و .... که همگی متکی به خود مردم بودند، نمونه هایی از این ساختار های برآمده از جامعه غیر رسمی هستند.

💢 با تهاجم صدام، جنگ ذهن انقلابیون را معطوف به خود میکند و این ساختارسازی متوقف میشود و با ترکیب باقیمانده ساختارهای قبلی و ساختارهای جدید ایجاد شده جامعه اداره میشود. روحیه ایثار ناشی از دفاع مقدس و انقلاب چنان قدرت بی سابقه ای به جامعه غیر رسمی میدهد که تقریبا نیازی به دخالت جامعه رسمی نیست. در تصادف رانندگی مردم خود با هم کنار می آیند و لذا نیازی به پلیس و ... نیست. باغبان سپاه که از حقوق کمش به فرمانده شکایت میکند، با دیدن فیش حقوقی کمتر فرمانده، نه تنها دیگر شکایتی ندارد بلکه با نقل همین موضوع به خانواده اش آنها را هم برای قناعت راضی میکند و بدین ترتیب دیگر نیازی به مراجعه به قانون کار، نظام هماهنگ حقوقها، سازمان بازرسی و... ایجاد نمیشود. بنابراین نیاز به جامعه رسمی به کمترین حد خود میرسد و حتی در صورت نیاز، آن شرایط ایثارگری باعث میشود کارمند هم خارج از ساز و کار و قوانین و ساختار رسمی و بر اساس همان ساز و کار غیر رسمی کار ارباب رجوع را پیگیری کند. بدین ترتیب طعم گزنده ساختار نامتناجس کام مردم را تلخ نمیکند.

💢 با پایان جنگ و به تبع آن کاهش روحیه ایثارگری و قدرت جامعه غیر رسمی، به جای تکمیل فرآیند بومی سازی ساختار و همراستا کردن هر چه بیشتر جامعه رسمی و غیر رسمی، تفکر توسعه فئودالی با اسب تروای سازندگی، باز میگردد. تفکر توسعه ای ساخت کشور را با لزوم دریافت وام از بانک جهانی گره میزند و این بار استعمار از طریق شروط بانک جهانی برای اعطای وام و برنامه اول توسعه وارد میشود. شروط و برنامه ای که تا جای ممکن ساختار بومی به وجود آمده را از بین ببرد و یا آن را ناکارآمد کند و به ساختار پیش از انقلاب قدرت ببخشد.

💢 از سال 68 طی فرآیندی ساختارهای بومی برآمده از انقلاب همچون کمیته و جهاد در ساختارهای وارداتی قبل از انقلاب ادغام و مضمحل میشوند. با استدلال اینکه ثروتمندان باید به کشور برگردند تا کشور را آباد کنند به ثروت و ثروتمند دوباره شأنی بالا اعطا میشود و اشرافیت و تجمل به بازار می آید و هر که در مقابل آن قد علم کند متحجر نامیده میشود. مجددا برای رعیتی که خود توانایی تدبیر و فکر ندارد برنامه ریزی میشود و تلاش میشود هر که در مقابل این برنامه مقاومت میکند را با ابزار استبداد کنار بزنند. با اسم خصوصی سازی ایل و تبار پابرهنه ابتدای انقلاب، کارخانه دار میشوند. و به این ترتیب با بازگشت تمامی عناصر اصلی طاغوت که جدا کننده جامعه رسمی و غیر رسمی است، این دو از هم جدا میشوند. در این پازل است که شرط درجه دار شدن سپاه پاسداران بی سردار و بی سرهنگ برای اعطای وام بانک جهانی را میشود فهم کرد.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development

http://mohaajer.ir/project/جامعه-رسمی-،-جامعه-غیر-رسمی/
سید عباس معارف و بازسازی هایدگری مارکس (قسمت اول)

✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی

💢 در تداوم تاکید بر لزوم تفکیک جناح چپ هایدگریهای ایران یعنی فردید و شاگردانش از جناح راست محافظه کار و سنت گرای اشراقی،نگاهی به مصاحبه سیدعبارس معارف با عنوان «فروپاشی شوروی: پایان مدرنیته، بحران پست مدرن» که در مقدمه کتاب «فروپاشی شوروی از دیدگاه احزاب کمونیست» (تهران، انتشارات صمدیه، ۱۳۸۵) منتشر شده است جالب توجه می نماید. (این مصاحبه سال گذشته در سالگرد وفات مرحوم معارف در سایت خبرگذاری مهر بازنشر شد. yon.ir/X2okO و http://yon.ir/Umbrv)

💢 در این مصاحبه عباس معارف همسو با فلسفه تاریخ اشپنگلر فیلسوف تاریخ نیچه ای، قرن بیست و یکم را تضاد میان دو رویداد تمدنی کلان معرفی می کند: یکی اشپت کاپیتالیسموس یا «کاپیتالیسم دیرمانده» که تلاش مذبوحانه و میلیتاریستی مدرنیته برای حفظ و امتداد خود است و دیگری پست مدرنیسم که تحولی است در مدرنیسم و پیوندی است میان مدرنیته پیر و تمدن جوان آینده.

💢 مستقل از خوش بینی معارف به روسیه، رویکرد او از سه جهت در تبیین خوانش متمایز او از هایدگر اهمیت دارد.

1️⃣ اول آنکه وی بر خلاف جناح راست هایدگریها جهان را با صف آرایی دو تاریخ متمایز شرق و غرب [تقابل حضور و حصول یا اشراق و اومانیسم] توضیح نمی دهد بلکه آینده موعود را در ادامه همین تاریخ و تمدن غرب جستجو می کند و به همین دلیل تحولات اخیر غرب را به دقت بررسی می کند. وی می نویسد:

♦️ «اما مراد از پست‌مدرن، برهه‌ای تاریخی است که در پایان دوره مدرن به وقوع می‌پیوندد و آن را متزلزل می‌کند. برهه پست‌مدرن تقریباً می‌توان گفت عهدی تاریخی است که پایان یک دوره تاریخی را به ابتدای یک دوره تاریخی دیگر پیوند می‌دهد. کما این‌که رنسانس در پایان قرون‌وسطی آغاز شد و امتداد پیدا کرد تا آغاز دوره جدید؛ یعنی قرون‌وسطی را به دوره جدید پیوند داد. دوره پست‌مدرن راهم می‌توان گفت که دوره تاریخی جدید را به دوره تاریخی آینده پیوند می‌دهد و طبیعی است که برهه‌ای که وصل‌کننده این دو دوره تاریخی است، در انتهای دوره جدید (مدرن) پدید می‌آید؛ یعنی در شامگاه دوره جدید (مدرن) پدید می آید و ما را به بامداد دوره‌ای که بعدازآن خواهد آمد می‌رساند. خصیصه اصلی این دوره عبارت از این است که در آن انانیت که باطن کاپیتالیسم است، دچار بحران شده و این بحران به‌تدریج خود را در تمام شئونات نشان می‌دهد. به‌بیان‌دیگر کاپیتالیسم توافق خود را با تاریخ هم ازلحاظ عدالت و هم ازلحاظ سلامت بشر ـ که محیط‌زیست را می‌توان نشانه‌ای از آن تعبیر کرد ـ از دست داده است.» (ص ۲۹ و ۳۰)

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
سید عباس معارف و بازسازی هایدگری مارکس (قسمت دوم)

✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی

2️⃣ دوم اینکه معارف به خوبی می تواند میان وضعیت مدنی و جوان غرب و وضعیت تمدنی و پیر آن بصورتی که در آراء محافظه کارانی چون هانتینگتون منعکس است و شرایط کنونی امریکای پساترامپی را به ذهن متبادر می کند، توضیح دهد. این کاملا در مقابل دیدگاه سنت گرایان و جناح راست هایدگریهاست که غرب را صرفا با ارجاع به مبادی معرف شناختی بصورت یک کل در نظر می گیرند و تحولات سیاسی-اجتماعی ادوار مختلف آنرا بدون ارجاع به اندیشه سیاسی و واقعیت تاریخی به مبانی فلسفه نظری تحویل می برند. معارف در تحلیل پدیده نوظهور راست گرایی در جهان می نویسد:

♦️ «یکی از صاحب‌نظران می‌گفت وقتی ما به دوره پست‌مدرن می‌رسیم به‌تدریج بحران پست‌مدرن همه جهان را فرا خواهد گرفت. ولی اول آن‌هایی تن به این بحران می‌دهند که زمینه‌ای برای گذشت داشته و بدون آن‌که خود بخواهند سعی می‌کنند در عمل تطابق بیشتری با تاریخ پیداکرده و برای سیر به تاریخ آینده مهیا شوند؛ اما آن‌هایی که این زمینه را ندارند و افقی به آینده ندارند به‌شدت محافظه‌کار می‌شوند و هرچه بیشتر پافشاری می‌کنند روی مبادی تفکر مدرن و می‌خواهند از آن دفاع کنند و مشخصاً روی کاپیتالیسم خیلی پافشاری می‌کنند.»(ص۳۳)

3️⃣ سوم اینکه معارف بر خلاف غرب ستیزان جناح راست به روی اندیشه های سیاسی و تاریخی مدرن گشوده است و اندیشه سیاسی تمدن موعود را از مسیر بازسازی هایدگری ماتریالیسم دیالکتیک مارکس جستجو می کند. وی با توجه به این مطلب که «ماتریالیست و سوسیالیست با هم تناقص دارند و به نظر می رسد که ماتریالیسم نمی تواند بستر مناسبی برای دیالکتیک باشد و این ناشی از ماهیت دیالکتیک است» (ص ۳۸) می کوشد سنت اندیشه سیاسی دیالکتیک تکاملی چپ را در چارچوب تفکر ضد متافیزیکی و وجودگرایانه هایدگر بازسازی کند و آنرا دیالکتیک وجودی انسان و ناانسان می نامد:

♦️ «وجود دارای ضدونقیضی نیست ولی خصیصه دیگری هم دارد آن‌هم این‌که همه اضداد و نقایض را در برمی‌گیرد. چون نقیضین و اضداد و دو نقیض به‌طور مسلم درشی واحدی جمع نمی‌شوند. یکشی نمی‌تواند هم الف باشد و هم الف نباشد، ولی هر دو حتماً در ساحت وجود مطلق موجودند. مثلاً می‌گوییم انسان و ناانسان؛ مصداق انسان که معلوم است، اما نا انسان چه؟ ناانسان به معنی امر معدوم در خارج نیست بلکه هر موجود دیگری غیر از انسان، مصداق ناانسان است. پس در زمان ما هرچند جمع نقیضین درشی واحد محال است ولی این دو – یعنی شیء و نقیض آن – همزمان در ساحت وجود مطلق موجود هستند؛ یعنی همزمان هم انسان موجود است و هم ناانسان. تمام موجودات غیرانسان هم موجودند و هردوی این‌ها در ذیل وجود مطلق موجودند و وجود مطلق آن امر جامع‌الاطرافی است که همه این‌ها را در برمی‌گیرد. مقام جمع‌الجمع تمام اضداد و نقایض است ولی خودش نقیض و ضد ندارد؛ بنابراین آنچه سیر دیالکتیکی باید در آن واقع شود نه ماده و نه ایده و نه حیات و نه هیچ امر موجود دیگری نمی‌تواند باشد، آن امری که سیر دیالکتیکی در آن می‌تواند واقع شود فقط حقیقت وجود است.»

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
#سمینار
اخلاق و فناوری
🗓دوشنبه 1 خرداد ماه
🕰 ساعت 15 الی 19
🏢 آمفی انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه شریف
_______
اندیشکده مهاجر :

@mohajer_ThinkTank
mohaajer.ir
چه کسانی نیاز دارند ما باور کنیم «رشته های نوین علمی نو دنیای ما را تغییر خواهند داد»؟ (قسمت اول)

✍️ نویسنده: محمدقائم خانی

💢 «رشته های نوین علمی دنیای ما را تغییر خواهند داد.» این جمله با بسامد بالایی از منابع مختلف شنیده می شود. این گزاره چه نوع گزاره ای است؟ توصیفی است یا تبشیری؟ تبلیغی است یا علمی؟ شاید اگر این گزاره صرفا از رسانه ها یا بنگاه های اقتصادی شنیده می شد، این قدر قابل تأمل نبود. حتی اگر این گزاره صرفا جمله ای تزیینی در ارائه های علمی دانشمندان بود، باز هم می شد از کنارش گذشت، چون چندان به خود رشته های علمی نوین ارتباطی نداشت. ولی دقت در کانون علمی مرتبط با این فناوری ها نشان می دهد که بحث خیالی فراتر از حواشی دنیای علم است.

💢 امروزه چنین رویکردی وارد متن علم شده و چون روحی دمیده شده در کالبد علم، جهت گیری کلی آن را تعیین می کند. تأمل در کتب و مقاله های منتشره در رشته‌های نو، شکاف بزرگی را بین ادعاها و یافته های علمی نشان می دهد. این شکاف چنان عمیق است که به راحتی می‌توان نوعی «اغراق» را در نتیجه گیری ها مشاهده کرد. یافته های علمی بسیار محدودند و سطح کوچکی از مسأله را پوشش می دهند، ولی ادعاها بسیار کلی و فراگیر هستند به گونه ای که با ادعاهای فلاسفه بزرگ قرون گذشته قابل مقایسه اند. این در حالی است که پیچیدگی و تنوع متغیرهای موجود در این رشته ها، بسیار بیشتر از رشته های علمی متعارفی است که تا نیمه اول قرن بیستم رشد کرده اند. در عین حال با وجود مسأله های سخت تری که دانشمندان با آنها مواجه اند، ادعاها نسبت به گذشته بزرگ تر شده اند. چه چیزی باعث شده خود دانشمندان در متون علمی (و نه سخنرانی های عمومی) به اغراق روی بیاورند؟

💢 خوب است قبل از پاسخ به این پرسش، مقایسه ای بین وضعیت علم در دو مقطع از تاریخ مدرن و نسبتش با حوزه های دیگر انسانی داشته باشیم؛ یکی انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، و دیگری انتهای قرن بیست و ابتدای قرن بیست و یک. انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، زمانی است که دنیای علم تغییرات بزرگی را تجربه کرد. توجه به تاریخ اروپا نشان می‌دهد که این تغییرات، اثرات بسیار بزرگی در حوزه های دیگر انسانی چون فلسفه، هنر و ادبیات و شاخه های مختلف علوم انسانی گذاشت و به تغییرات مهمی منجر شد. بررسی ها نشان می‌دهد که اثرگزاری علم به خاطر الهام بخشی آن در حوزه معرفت و یکه تازی در تغییر حوزه های انسانی در نسبت با طبیعت است. حتی در حوزه های ظاهرا غیرمرتبط هنری و ادبی با علم هم مکاتب مهمی ملهم از نظری های جدید علمی ایجاد شد و گسترش پیدا کرد. هستی شناسی به شدت تحت تأثیر علم بود و بر همه حوزه های دیگر هم تأثیر می گذاشت، هرچند آن حوزه ها مستقیما به «معرفت مدرن» مربوط نمی شد.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
چه کسانی نیاز دارند ما باور کنیم «رشته های نوین علمی نو دنیای ما را تغییر خواهند داد»؟ (قسمت دوم)

✍️نویسنده: محمدقائم خانی

💢 اما امروزه مکانیزم تغییرات در حوزه های مختلف تغییر کرده و وحدت قرن نوزدهمی خود را از دست داده اند. منطق اصلی تغییر و پیشرفت در حوزه های مختلف، امکان ایجاد خلق پول و منفعت است. به همین دلیل تنها آن قدری از علم تأثیر می پذیرند که به کاربردی شدن و سودآوری در آن حوزه کمک کند. هرچند هنوز هم علم مهمترین حرف را در هستی شناسی می زند، ولی این تسلط به هیچ وجه مسیر دیگر حوزه های مرتبط با آن را هم تغییر نمی‌دهد چه رسد به حوزه های دورتری چون هنر و ادبیات را. بنابریان می توان ادعا کرد که علم الهام بخشی شدید یک قرن پیش خود را از دست داده و ختی برای ادامه حیات خود نیز باید کارآمدی خویش را در رفع مشکلات معمول و مسائل جاری انسانی نشان بدهد.

💢 از طرف دیگر پیچیدگی مسائل علمی و موضعات خاص آن به گونه ای است که امکان ادامه پیشرفت علم بدون توجه سرمایه داری را از بین برده است. در حالی که یک قرن پیش نوعی استقلال در علم دیده می شد به گونه ای که امکان تغییرات بزرگ را توسط افراد یا حداکثر جمع های کوچک به وجود می آورد. اما امروزه برای پژوهش های متوسط علمی هم نیاز به سرمایه گذاری بزرگ هست و هدایت کلان پروژه ها تنها توسط سرمایه داری جهانی انجام می شود. سرمایه داری هم در این زمینه کاملا بی رحمانه عمل می کند. یعنی تا وقتی یقین نکند که پیگیری یک برنامه پژوهشی به کابردی خاص (حداقل در طولانی مدت) منجر نمی‌شود، سرمایه را سمت آن بخش هدایت نمی کند. بنابراین نیاز شدید دانشمندان به سرمایه از یک طرف و امساک سرمایه داری از خرج پول در حوزه هایی که احتمال کابردی سازی هم در آنها پایین است از طرف دیگر، اثبات کارامدی نظریه های علمی در حوزه های مختلف اقتصادی-اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر تبدیل کرده است. امروزه هر دانشمندی باید بتواند سرمایه گزاران خصوصی و دولتی را متقاعد کند تا پولشان را در پروژه های او سرمایه گذاری کنند. به همین دلیل است که تبلیغات از امری حاشیه ای گذر کرده و وارد متن علم می شود تا امکان حیات علم وجود داشته باشد.

💢 در اثر چنین شرایطی است که اغراق در توان توجیه معرفتی و کاربرد ابزاری هر نظریه علمی، بخشی اصلی از کار دانشمند می‌شود تا بقای او را در عرصه رقابت وحشتناک امروز دنیای سرمایه داری تضمین کند. چنین می شود که دانشمندان هم در متنون علمی خود راه اغراق پیش می گیرند و نتایج دلخواه را در پی یافته های تنک یا حداکثر معمولی می آورند، و هم در سخنرانی ها و برنامه های رسانه ای ظهور دنیای جدیدی را نوید می دهند. اما به این مسأله توجه ندارند که این واگرایی و سودانگاری غیررسمی ضربات عمیقی به پیکره علم وارد کرده و راه های اصلاح این حوزه استراتژیک انسانی را مسدود می‌کند.

#رشته_های_نوین_علمی
#سرمایه_داری
#بازار
#پیشرفت_علم

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
بحران علوم انسانی منقطع از عمل (بخش اول)

✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه

💢 ما حوزه ای با عنوان فلسفه نظری داریم یعنی همان چیزی که به قول فارابی از مقولاتی صحبت می شود که مستقل از اراده انسان است؛ و دیگر حوزه فلسفه عملی داریم که محصول اراده انسان است و با اراده او عمل به وجود می آید. حوزه علوم انسانی با محصول اراده و عمل انسان ها شکل می گیرد. بنابراین علوم انسانی در نسبت با عمل در جهان ساخته می شود.

💢 علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است. ما قبل از انقلاب علوم انسانی اسلامی-که به دنبال آنیم- داشتیم که متصل به عمل بود و در حوزه های مختلف فعالیت داشت و عملا به شکل گیری انقلاب اسلامی انجامید، اما بعد از انقلاب علوم انسانی بیشتر در حوزه نظری محبوس شد و ارتباطش با عمل قطع گردید. به همین دلیل عمده مفاهیمی که در این چهل سال اخیر مطرح شده عملا ً در جای نادرستی طرح شده اند.

💢 تا زمانی که این گسست هست، علوم انسانی ما فربه تر، بی معنی تر و بی فایده تر می شود. وقتی این گسست وجود دارد تمام علوم انسانی که ما تولید می کنیم هیچ معنایی ندارد و هیچ ارزش تاریخی، انسانی و اجتماعی نخواهد داشت و همه چیز آن دور ریختنی است. در مقابل، این سوال پیش می آید که خب صحنه عمل ما در شرایط گسست چگونه فرآیندهاى خودش را پیش می برد؟ نتیجه این است: عمل ما عمل به شدت کوتاه و در واقع بی بصیرت است. چیزی که در حال حاضر مشاهده می کنیم. یعنی یک بحران در نظر و یک بحران در عمل؛ و تبعات آن را هم در خرابی عمل می توان مشاهده کرد هم در بی مایگی فکر اجتماعی و سیاسی.

💢حتی گفتن لفظ بومی سازی، خودش هم زائد و حشو است. به عنوان مثال، شما قصد دارید یک صندلی را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل کنید. آیا اینکه این صندلی از این در رد می شود یا نه حاصل بومی سازی این سوالات است که مثلا صندلى را از چه چوبى مى سازند یا اینکه صندلی را با کدام س می شود نوشت؟! خیلی واضح است که ما می خواهیم مسئله خودمان را حل کنیم و از این نقطه به آراء و افکار و معارف می نگریم. وقتی مرد عمل، خود به خود، رجوع به آرای دیگران می کند مسلما ذهنیتش یک ذهنیت بومی و بومی ساز است در عین حال ذهن بسته-ای هم نیست و تمام پرسشهايى هایی که ما داریم در اینجا جواب داده می شود یعنی "موقعیت عمل" خودش به ما آن پاسخها را می دهد.

💢 شما فرض کنید ما در موقعیتی قرار گرفته ایم که قصد داریم، از استبداد سیاسی نجات پیدا کنیم و به اسلام رهايى بخش برسیم، در این موقعیت دکتر شریعتی به آرای سارتر و استاد مطهری به هگل و از منظر دیگری احمد فردید به هایدگر رجوع می کند و ما در این نقطه به دیالوگی با علوم انسانی غربی می رسیم. همانند اتفاقی که در دوره صدر اسلام و قرن سوم و چهارم با یونان رخ داد. در آنجا کسی صحبت از بومی سازی دانشهای یونانی نکرد، بلکه ما مسائل بنیادین خودمان را در جهان دینی داشتیم و با عطش به معارف سایر ملتها برای فهم و حل مسائل خودمان و پرورش حیات مدنی اسلامیمان رجوع می کردیم.

💢 بنابراین موقعیت عمل، موقعیتی است که پاسخ ها را در خودش دارد. عنوان هایی همانند، اسلامی کردن، بومی کردن و غیره... هم برخاسته از آن شکاف و گسست از عمل است. جالب اينكه متولیان امر خودشان هم اذعان دارند علوم انسانی که با آن سروکار داریم نسبتی با ما ندارد و مشکلات ما را حل نخواهد کرد، اما باز هم صحبت از بومی سازی می کنند؛ در حالی که این نشان می دهد خود متولیان هم در عالم گسست از عمل زندگی می کنند.

💢 در علوم انسانی با صبغه کلامی كه در شرايط كنونى گسست نظر از عمل در مقياس گسترده توليد مى شود، دو ادعا مداوماً مطرح می شود: یکی در نقد است یعنی اینکه می خواهد بگوید اگر پدیده ای مبانی اش اشتباه باشد من با زدن مبانی، خود آن پدیده را هم نقد می کنم. يعنى اینکه من در حوزه نظر بنشینم و بگوییم مثلا نظام بازار آزاد چون مبانی نظرى خاصی دارد و من مبانی را در حوزه نظر رد می کنم، پس من کل پدیده را رد كرده ام. ادعای دوم اینکه، من اگر مبانی در حوزه نظر داشته باشم همان را امتداد می دهم، می شود یک سیستم و آن را به مجریان می دهم تا اجرا کند. این شسته و رفته ترین بیان ممکن است که بهترین آدم های ما که دغدغه اجرایی هم دارند در حوزه علوم انسانی به آن رسیده اند. خب می خواهم بگویم این خیلی ساده لوحانه است و اصلا نمی تواند علوم انسانی تولید کند. علوم انسانی اسلامی که هیچ، حتی تمام مشکلات ما را هم بیشتر می کند.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
بحران علوم انسانی منقطع از عمل (بخش دوم)

✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه

💢 در واقع، آن چیزی که مناسبات عملی را می سازد از جنس ديگريست و با صرف "تصمیم گیری"، منطق عمل از منطق نظر پیروی نمی کند. بهتر است بگوییم که منطق عمل از منطق خاص خودش پیروی می کند. ما دلبخواه نیستیم که بخواهیم چیزی باشد یا نباشد. موضوعاتی که در جامعه عمل می کنند یکسری نهادهایی هستند که به واسطه تصمیمات نظری آدمهاى بیرون از جامعه شکل نگرفته اند. اینها سیستم هایی هستتند که دارند کار می کنند و حیات اجتماعی و سیاسی ما را می سازند و برخی از آنها دو هزار سال قدمت دارند و بنابراین ما به صرف اینکه اینها را بصورت كلامى، رد و تایید کنیم نمی توانیم تصمیم بگیریم.
پرسش اصلی بر می گردد به منطق اصلاح اجتماعی؛ یعنی اصلاح اجتماعی از منطق نظری پیروی نمی کند. یعنی تحولات عملی در زندگی عملی از منطق نظری که در اتاقی در بسته اتفاق افتاده باشد پیروی نمی کند. بلکه درون مناسبات واقعی اتفاق می افتاد و در این مناسبات واقعی می توان تغییر ایجاد کرد.

💢 این مسئله، مسئله سیاسی و جامعه شناختی است که صحنه عمل ما اصولا نیاز و احتیاجی به این ندارد که خودش را اصلاح کند، چون در این اصلاح است که شما نیازمند نسخه علوم انسانی می شوید. خیلی مواقع یا نمی خواهد یا وقوفی به مشکلات ندارد. یک نوع محافظه کاری سیستماتیک و جمود سیاسی بر ما حكومت مى كند كه چون تحرک ندارند ترجیح می دهند که همه چیز حالت صوری داشته باشد. یعنی علوم انسانی که بخواهد زنده باشد در نسبت با عمل، دو حالت دارد: یا شما می خواهید این نهادى که موجود است را بهتر کنید تا همين سیستم موجود به نحو بهتری کار کند، یا اینکه می خواهیم این سیستم را تغییر بدهیم زیرا سیستم موجود را قبول نداریم. به این مواضع می توان دو نوع علوم انسانی را نسبت داد "علوم انسانی محافظه کارانه کاربردی" و دیگر "علوم انسانی انتقادی تحول ساز" و نکته جالب توجه این است که ما هیچ کدام از این دو نوع علوم انسانی را نداریم.

💢 علوم انسانی تحول خواه علوم انسانی است که توسط نیروهای اجتماعی ساخته می شوند که این سیستم را می خواهند بسازند و آن را نقد کنند. خب چنین نیروهایی کجا هستند یعنی چه کسانی هستند که چنین توان، ذهنیت و استقلالی دارند که بتوانند به این سیستم فکر کنند و به سیستم جایگزین بیاندیشند. بالاخره این مسئله سیاسی اجتماعی است. یعنی نیروهای تحول خواه ما دچار رکود یا گم شدگی شده اند یا اخته شده اند و از بین رفته اند یا به یکسری مسائل حاشیه ای کشیده شده اند و به هر حال این نیروها وجود خارجى ندارند. چون تنها این نیروها محمل علوم انسانی انتقادی هستند، نیروهایی که بتوانند نماینده مردمی که زیر این سیستم له شده اند باشند، علوم انسانى انتقادى تحول ساز پس از انقلاب دچار زوال و فراموشى شده است.

💢 بحث دوم در خصوص علوم انسانی هم همان دسته ای هستند که می خواهند همین وضع اجتماعى و علوم انسانی باقى باشد، ولی در جهت بهتر شدن و پیشرفت گام بردارد در حالی که ما در حال حاضر حتی این نوع از علوم انسانی را هم نداریم.

💢 علوم انسانی تحول ساز جنس انتقادی و آرمانشهرگرایانه دارد و علوم انسانی محافظه کارانه-کاربردی جنس پوزیتیویستی، پراگماتیتستی و کارکردگرایانه دارد.

💢 ما علوم انسانی محافظه کارانه هم نداریم به این علت که کارآمدی و کارکرد هم در سیستم سیاسی و دستگاه های حاکمیت ما دچار بحران نیست يا به تعبير بهتر اطلاعى از آن ندارد. شما تصور کنید سیستم دانشگاهی که درآمدش از جایی دیگر تامین می شود دیگر نیازی ندارد که خودش را بهبود ببخشد. نه از بیرون کسی به این دانشگاه نقد می کند که بخواهد خودش را تغییر دهد نه از درون مشکلی برایش به وجود آمده است که بخواهد مشکل مالی پیدا کند و این باعث ثبات سیستم می شود. در واقع این گونه بگویم که بی ثباتیِ خودش را با اقتدار مالی و سیاسی حل می کند. این سیستم از درون دچار اضمحلال است یعنی همه متوجه این هستند که این سیستم بی فایده و بيهوده است، ولی با دوپینگ کردن آن را سرپا نگه مى دارند. دیگر نهادها، سیستم ها، سازمان ها و حتی آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه و نهادهاى نظارتى هم از همین مشكل ريشه اى رنج می برند و بحران گسست علوم انسانى از عمل را مضاعف مى كنند.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development

http://yon.ir/3OS3Q
تصویر سازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت اول)

✍️نویسنده: محمد خانی

💢 هرچه میان سخنان دولتمردان می‌گردیم، هرچه ذره‌بین دست می‌گیریم و افکار مدیران را وامی‌کاویم، هرچه لابه‌لای صفحات روزنامه‌ها و مجلات و فضای مجازی، مواضع و نظرات را دنبال می‌کنیم، تصویر روشنی از آینده‌ی پیش رویمان نمی‌یابیم. ما به کجا می‌رویم؟ تا کی می‌توان پرسید و پاسخی نشنید؟ گردن می‌افرازیم و گوش تیز می‌کنیم و سخنان اندیشمندان را پی می‌گیریم، چشم باز می‌کنیم و سطرسطر سخنانشان را می‌خوانیم اما خبری از «آینده ما» در آن نیست. تصویری از افق پیش‌رویمان نداریم. هیچ اتوپیایی توصیف نمی‌شود. آرمان‌شهری خلق نمی‌گردد. و ما سرگردان می‌مانیم که کشور به جا می‌رود. اسناد پیش و پس از انقلاب را بررسی می‌کنیم. سطر به سطر. بند به بند. راهبرد به راهبرد. اقدام به اقدام. تنها تصویری مبهم و مغشوش از غرب می‌یابیم که گوشه‌هایی از آن، عجولانه پاک شده است. انگار که سندنویسان، فقط بلدند شترگاوپلنگی غربی بکشند که نه شتر است، نه گاو و نه پلنگ.

💢 سوال‌مان حساس‌تر و حیاتی‌تر می‌شود. «چگونه بپذیریم که ما برای حرکت پیش رویمان، هیچ تصویری از آینده نداریم؟» شعار رهانیدن جهانیان از دست استکبار و برهم زدن نظم ظالمانه مدرن را می‌دهیم و ادعای اداره جهان را داریم اما نمی‌دانیم چه آینده‌ای برای کشور خودمان ترسیم کنیم. چه کسی پاسخی به این سوال می‌دهد؟

💢 بسیاری براین باورند که داشتن اتوپیا و نداشتن آن، ذاتی تمدن‌های غرب و شرق است. جدای از این که ارزش‌گذاری این اندیشمندان، به کدام سوست، گروه‌های مختلف با آراء بعضاً متضاد بر این نکته پای می‌فشارند که ما چون شرقی هستیم، اتوپیایی نداریم و اساسا نمی‌توانیم داشته باشیم و آن‌ها چون غربی هستند، دارند. برخی این وضع را مایه عقب‌ماندگی ما می‌دانند و دیگرانی موجب حفظ هویت و حفظ یکپارچگی تمدنی. در میان غربی‌ها هم بحث داغ است و افراد زیادی درباره اتوپیای غرب صحبت کرده‌اند. اما به دلائلی که اینجا مجال توضیح آن نیست، ما از بررسی «اتوپیا»شناسان می‌گذریم و دست روی کسی می‌گذاریم که در این موضوع، به صورت اولیه به او رجوع نمی‌شود. از نظر ما بهترین فرد برای توضیح ذات تمدن‌های غربی و شرقی، هایدگر است. او در کتب متعدد و مقالات و سخنرانی‌های گوناگون، در این باب سخن گفته و به مقومات اساسی اشاره کرده است. اگر اتوپیا را «تصویر آینده در ذهن جامعه» بدانیم، توجه و دقت عمیق او به مفهوم «تصویر» و بررسی ابعاد مختلف آن، راهگشای بحث فعلی در باب تقابل ذاتی تمدن‌های شرق و غرب خواهد بود. به طور مثال در «عصر تصویر جهان»، او به دقت وضع خاص غرب و نسبت وجودی او با هستی را مورد مداقه قرار می‌دهد و رهیافتی خاص به تعریف تصویر پیدا می‌کند.

💢 در نگاه معمول ما، تصویر همان فروکاست جهان چند بعدی به مادون آن است. وقتی عکس شخصی را می‌بینیم، می‌دانیم که اجزای بدن او در عالم واقع، سه بعدی هستند اما در تصویر، با دو بعد نمایش داده شده‌اند. اما هایدگر اصالت ماهیت تصویر را در «واقعیت» جستجو نمی‌کند. او تصویر را نه ناشی از تحدید واقعیت، که برآمده از «بینش»ی تصویری می‌داند. بنا بر توضیح او ابتدا نگاه انسان تصویری می‌شود تا می‌تواند واقعیت را در قاب کرده و از آن تصویر ارائه دهد. او در مقالات و سخنرانی‌های مختلف، از منشأ چنین اتفاقی سخن به میان می‌آورد و همه تحولات را به نسبت میان انسان و هستی ربط می‌دهد.

💢 در فهم اتوپیای تمدن حاضر، باید به اتفاقات قرن شانزده و هفده و حتی قبل‌تر رجوع کرد. او به خوبی توضیح می‌دهد که چطور در فیزیک نیوتنی، رابطه ذهن شناسا با همه اجسام قطع شده و تنها وجهی از واقعیت که مورد خواست و توجه انسان است، وارد علم فیزیک می‌شود. یعنی ابتدا تمام اشیاء، هستی و در نتیجه چیستی خود را از دست می‌دهند تا بتوانند به عنوان جرم و نه بیشتر، وارد معادلات فیزیک شوند. از طرف دیگر، سراغ انسان می‌رود و با تمرکز بر دکارت، نشان می‌دهد که چطور انسان از ارتباط وجودی با هستی جدا شده و تنها به عنوان ذهنی اندیشنده، از بیرون جهان مشغول شناسایی واقعیت می‌شود. در دوران بعد از دکارت، انسان بیرون جهان ایستاده و شروع به سخن گفتن درباره آن می‌کند. هایدگر چنین حالتی را «تصویری شدن جهان» می‌داند. از نظر او لازمه چنین شناختی، قطع رابطه با هستی و نگاه کردن به آن، از بیرون است. هایدگر شروع چنین نگاهی را از سقراط می‌داند که در آثار شاگرد او افلاطون، متجلی گشته است. فلسفه، محصول همین برون‌اندیشی سقراط است که تا نیچه ادامه می‌یابد. چنین انسانی، جهان را تصویر می‌بیند و تنها بخش‌هایی از آن را مورد توجه قرار می‌دهد، که پیش از آن تحت قاب نگاه خویش آورده است.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت دوم)

✍️ نویسنده: محمد خانی

💢 اهمیت یافتن تصویر در دنیای کنونی از قرن هفدهم و حتی پیش از آن شروع شده و در قرن بیستم به اوج خود رسیده است. نگاهی به ابتدای قرن بیستم نشان می‌دهد که کمی قبل از انتشار «هستی و زمان» هایدگر، انقلاب‌هایی در همه عرصه‌های معرفتی در جهت تصویری شدن هرچه بیشتر تمدن پدید آمده بود. تا پیش از او، حلقه وین کار خود را شروع کرده بود و نگاه تصویرزده فیزیک به جهان فلسفه وارد شده و پوزیتیویسم منطقی با تیغ مشاهده، به جرح و تعدیل فلسفه مشغول شده بود. ویتکنشتاین هم نظریه زبان اول خود را منتشر کرده و هر واژه‌ای را که مابه ازای تصویری در جهان بیرون نداشت، بی‌معنی خوانده بود. ادبیات پا به عرصه تصویری شدن گذاشته و نظریه فرمالیسم در هنر، باب تصویرگرایی را گشوده بود. و اما مهم‌ترین اتفاق در تصویرگرایی قرن بیستم، ظهور سینماست. سینما به مثابه هنری مرکب از تئاتر، ادبیات و نقاشی، راه جدیدی باز کرد تا نگاه تصویرمدار بشر به دنیا، به تمامه ظهور پیدا کند و در فضایی انحصارطلبانه، هر آن چه که بیرون از قاب دوربین قرار می‌گیرد، بی‌معنی و پوچ خوانده شود. امروزه کسی شک ندارد که تصویر، تمام جهان ما انسان‌های قرن بیست و یکمی را پر کرده و جایی برای غیر خود نگذاشته است. با این وجود باید توجه داشت که علت کدام است و معلول کدام. دنیای ما، جهان تصاویر است نه به خاطر تکنولوژی‌های تصویری گوناگون، بلکه به خاطر نسبت بیگانگی بشر با جهان و نگاهی که به آن دارد.

💢 پس تصویری شدن جهان نه به معنای تقلیل جهان چندبعدی به دو بعد، بلکه فروکاست کل جهان به موضوع شناخت ذهن اندیشنده است. و همین‌جاست که اتوپیا شکل می‌گیرد. میل به داشتن آرمان‌شهر، متعلق به کسانی است که از جهان بیرون‌اند و بنابراین، به بازآفرینی آن می‌اندیشند. هایدگر راه برون‌رفت از این وضعیت را وجودی می‌داند و نه فلسفی. یعنی تا از خودبیگانگی «دازاین» هست، تا موجود اندیشنده از بیرون به واقعیت می‌نگرد، تا انسان به هستی تن نداده است، مسیری جز راه فعلی غرب در برابر بشر وجود ندارد. چرا که معرفت، نامستوری وجود است و از این رو، همواره ناقص است و غیر او، و در جهتی خاص برای اغراضی خاص. با این نگاه، وجود اتوپیا متعلق به نگاه غربی است و از اساس، باعث از خود بیگانگی بشر و دوری او از هستی می‌شود. راه خلاصی هم در رجوع به شرق است که از اساس با تفکر بیگانه با هستی مخالف است و سخن از «حضور» می‌گوید. پس همه بدبختی‌هایی که تمدن امروز برای انسان به وجود آورده، لاجرم همچنان خواهد بود. تا کاسه معرفت بشر همین کاسه تصویری است، آش تمدن هم همین آش به هم ریخته نابه‌هنجار خواهد ماند.

💢 وقتی دویست سال به عقب برگردیم و به غور در آرای اندیشمندان خودی بپردازیم، به نگاهی می رسیم که منشأ همه ساحات انسانی را وجود می‌داند و هر تشأنی را صورتی ناقص از وجود بی‌تعین می‌نامد. در چنین نگاهی، تنها راه گشایش کار انسان، صاف کردن خود و کنار رفتن منیت‌ها و تشخص‌هاست. انسان هرچه خالی‌تر و صاف‌تر باشد، راه تجلی ملکوت بیشتر باز می‌شود و صدای عالم غیب، بیشتر در جان و جهان او طنین می‌افکند. هر چه در تاریخ خودمان عقب‌تر می‌رویم، قوت و قدرت تمدنی این نگاه بیش‌تر می‌شود. اوج همگرایی تمدنی ایرانی در چنین مسیری را می‌توان در قرن‌های شش تا نه مشاهده کرد. جایی که همه ابعاد انسانی و تمدنی، ابزارسازی تا فلسفه، تحت هدایت اندیشه صدامحوری و توجه به باطن عالم است. صدرا، جامی، حافظ، مولوی، ابن عربی، شیخ اشراق، سنایی، عطار و دیگران، قله‌های معرفت این تمدن هستند. تمدنی که دقیقاً بر طبق نظر هایدگر، نه هویتی فلسفی که ماهیتی شعری دارد و سخنان اصلی آن از زبان شعرای عارف زده می‌شود. معرفت در آن حضوری و در نسبت مستقیم با هستی است و از بیگانگی با آن خبری نیست. برای توضیح و تبیین حقیقت، نیازی به خیرگی فیلسوفانه در واقعیت ندارد، بلکه گوش‌هایش را تیز می‌کند.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت سوم)

✍️نویسنده: محمد خانی

💢 در چنین تمدنی است که توجه اصلی به عالم بالا داده می‌شود و دنیا پشت سر انسان قرار می‌گیرد. می‌توان گفت اوج تجلی معرفتی این تمدن، در مثنوی معنوی و غزلیات مولاناست. هیچ شخصی چون او، ابعاد گوناگون این نگاه تمدنی را یک‌جا باز نکرده و زوایای مختلف چنین نگرشی را بیان ننموده است. مثنوی معنوی سرشار از بی‌توجهی به دنیا و اعتنا به باطن عالم است. تكاپوي مولانا براي وصول به حقايق در واراي ظاهر و تبديل نمودن مس وجود به زر، موجب مي‌شود كه روح را به عيسي (ع) و جسم را به مريم (س) تشبيه كند. از نظر او آلام جسم، يعني رنج‌هاي جسماني حاصل از مجاهدت‌هاي معنوي، انسان را به هدف خلقت نزديك مي‌سازد كه همان لقاي حق باشد. آنگونه كه در «فيه مافيه» مي‌گويد: «تن» همچو مريم است و هر يك عيسي داريم. اگر ما را درد شود، عيساي ما بزايد و اگر درد نباشد عيسي هم از آن راه نهاني كه آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و از او بي‌بهره!

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
ديـو از خـودش بهيضه و جمشيد نـاشتا

اكنون بكن دوا كه مسيح تو بر زميست
چون شد مسيح سوي فلك فوت شد دوا

💢 در دفتر اول مثنوي معنوي هم می‌گوید:

جان‌ها در اصل خود عیسی‌دمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند

گر حجاب از جان‌ها برخاستی
گفت هر جانی مسیح‌آساستی

💢 در عالم صدای ما، اتوپیا هیچ معنایی نداشت چرا که اصولا صدا بر خلاف تصویر، قابل حد زدن و قید خوردن نیست. صدا ضعف و قوت دارد نه حد و قاب. گوشی می‌شنود و گوشی نمی‌شنود. اما تصویر و به تبع آن اتوپیا، از اساس وقتی معنی پیدا می‌کند که امکان تحدید و تکثر وجود داشته باشد یعنی توجه انسان به دنیا باشد. در دنیا که ماده قابلیت حد خوردن دارد و کثرات ظهور می‌کند، سخن از تصویر معنی‌دار است اما در عالم بالا که نه حدی هست و نه کثرتی، تنها صداست که می‌ماند. صدایی که وحدت دارد و تنها به گوش‌های محرم آشناست. حافظ در یک بیت، به خوبی بدین موضوع اشاره می‌کند که عالم خاکی، ظرفیت تحقق انسانیت را ندارد و برای نیل به مقصود، باید به جهانی دیگر، اندیشید.

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

💢 دقیقا به خاطر حضور چنین تفکری است که وقتی در ایران از اتوپیا صحبت می‌کنیم، بیشتر ذهن‌ها به سمت «ناکجاآباد»ی بیرون زمان و مکان می‌رود تا «آرمان شهر»ی در خارج از ما. گویی همه ما پذیرفته‌ایم که امکان آبادانی دنیا به معنی حقیقی آن وجود ندارد و تنها می‌توان به بهبود اوضاع جهان، در جهانی ورای این دنیا امیدوار بود. پس همان طور که بسیاری از اندیشمندان امروز ما می‌گویند، اتوپیای سنتی معنی و مفهوم ندارد و تکاپوی ما در جمهوری اسلامی برای ارائه تصویری آرمانی از دل سنت، کاملا اشتباه و پیشاپیش محکوم به شکست است.

💢 اما سوالی جدی ما را می‌آزارد و مدام ذهن ما را می‌خراشد. یعنی هیچ راه برون رفتی از وضعیت فعلی قابل تصور نیست و باید تا انتها، تضاد عمیق جامعه ما ادامه یابد؟ تا کجا باید رو به سنت بی اتوپیا و پشت به غرب، عقب‌عقب رفت؟ تا کی مدیران و مسئولان و برخی از اندیشمندان، اتوپیای غربی را پیش رو بگذارند و برای نیل به آن سند و آیین‌نامه و دستورالعمل بنویسند؟ از طرف دیگر بخش مهمی از مردم و اندیشمندانی که در جهان سنتی می‌زیند، به دنبال ناکجاآباد در باطن عالم بگردند؟ تا کی می‌توان این بی‌اتوپیایی و در عین حال تقلید کورکورانه از اتوپیای غرب را ادامه داد؟ در این صورت، هر روز بر مشکلات کشور افزوده نمی‌شود؟ گرهی بر گره کارهای مختلف زده نمی‌شود؟ روز به روز وضعیت اقتصاد و فرهنگ و سیاست، بغرنج‌تر و پیچیده‌تر نخواهد شد؟ قیل و قال رسانه‌ای بی‌پشتوانه و برنامه‌ریزی جزئی بی‌هدف، وضعیت را بحرانی‌تر نخواهد کرد؟ و خلاصه از کجا مطمئنیم که این دوگانگی، روزی ما را فلج نکند و شیرازه‌مان را از هم نپاشاند؟


—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
Forwarded from علم و دين
🔬آیا علم وجود #خدا راتایید کرده ویا آن را نفی کرده است؟🔭
⭕️تبیین وبررسی مناقشات میان علم ودین📚
👨🏻‍🎓جمعی از محققان فلسفه علم،ذهن ،فیزیک وزیست شناسی دانشگاه شریف🏛
👇بپیوندید
🆔 Telegram.me/scirel
ما و اسطوره توسعه
تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت سوم) ✍️نویسنده: محمد خانی 💢 در چنین تمدنی است که توجه اصلی به عالم بالا داده می‌شود و دنیا پشت سر انسان قرار می‌گیرد. می‌توان گفت اوج تجلی معرفتی این تمدن، در مثنوی معنوی و غزلیات مولاناست. هیچ شخصی چون او، ابعاد گوناگون…
آیا سخن از اتوپیای دینی ناورا است؟ (قسمت اول)

✍️نویسنده: محمد خانی

💢 اگر سیری که در تاریخ خودمان داشتیم ادامه دهیم و از قرن ششم و پنجم نیز عقب‌تر برویم، وارد دوره‌ای می شویم که شرقی و شرق‌شناس، آن را «عصر زرین تمدن» ما می‌خوانند. قرن سوم و چهارم، با قرون بعدی متفاوت است. دیگر تصوف با همه قدرت خود، گفتمان حاکم بر جامعه نیست و گفتمان‌های رقیب، سویه دیگری برای آن رقم زده‌اند. خردگرایان بر تخت حاکمیت و حکومت نشسته‌اند و اداره امور مختلفه را به دست گرفته‌اند. فضا متفاوت با آن چیزی است که بعدها به وجود می‌آید و غالب می‌شود و تا امروز ادامه می‌یابد. اتفاقاً با دقت در آثا این دوره، به تفاوت‌های عجیبی در ساحت اندیشه و هنر می‌رسیم. حتی در میان شعرا هم به اثری عجیب برمی‌خوریم که در دل خود، مانند ایلیاد و ادیسه هومر، اتوپیا دارد و تصویری آرمانی از ایران ارائه می‌کند. چیزی که در قرون بعدی پیدا نمی‌شود. مجموعه‌ای که نه تنها بعدها ادامه نمی‌یابد بلکه خود آن هم با قرائاتی صوفیانه، بی‌اتوپیا خوانده می‌شود.

💢 «شاهنامه فردوسی» تصویر آینده را لابه‌لای شرح گذشته این سرزمین در معرض دید قرار می‌دهد. تصویری هرچند مجمل اما کاملا واضح، که نشان‌گر نگاه شاعر به آینده است. اتفاقاً شاهنامه خالی از صدا هم نیست. که اگر بود امکان قرائت صوفیانه را نداشت ولی صرفا حول صدا نمی‌گردد. همین جا امیدی در دل ما روشن می شود تا بتوانیم به گشودن راه سوم فکر کنیم. این نقطه قوت شاهنامه، در هم تنیدگی صدا و تصویر است که امروزه ذاتا متضاد خوانده می شوند. راهی که نه در ورطه دنیاگرایی غرب بیفتد و نه به کنج عزلت دنیاگریزی بخزد. فردوسی ما را امیدوار می‌کند و میل به جستجو را در ما فزونی می‌بخشد.

💢 کمی عقب‌تر می رویم. وارد قرن سوم می‌شویم. دوران غیبت امام زمان (عج). در کمال ناباوری، به معلم ثانی و موسس فلسفه اسلامی یعنی ابونصر فارابی می‌رسیم. با شگفتی تمام، آن چه که در شاهنامه به طور ضمنی مشاهده کردیم، عیان در آثار فارابی می‌بینیم. آثار او مملو از بحث پیرامون تصویر واضح از آینده است. در عین حال سخنانی هم در باب اتکای جهان ما به اراده الهی دارد. او هم فیلسوفی وجودی است که گوش به محض هستی دارد، و هم فیلسوفی سیاسی است که به شهر مطلوب چشم می‌دوزد. در طرح او، نه دنیا فدای آخرت می‌شود و نه آخرت، تعبیری دنیاگریزانه پیدا می‌کند. او هم «مدینه فاضله» دارد و هم «اغراض مابعد الطبیعه». سعادت در آثار او، مفهومی دنیایی – آخرتی است نه حتی دو وجهی، یکی دنیایی و دیگری آخرتی، تا بخواهند آشتی کنند. سعادت آخرتی او، از دل دنیا می‌گذرد ولی فدای آن نمی‌شود و همچنان اصیل و مسیطر می‌ماند.

💢 پیشتر به عقب باز می‌گردیم. به قرن اول و دوم صدر اسلام پا می‌گذاریم. زمان نزول قرآن، و زمان حضور و ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) در جامعه. آیات را می‌خوانیم و روایات را می‌بینیم. فضایی کاملا متفاوت با آن چه پبش‌تر می‌دیدیم، جلوی چشمانمان می‌آید. فضایی که هیچ شباهتی با قرائات بزرگان قرون بعدی از متون دینی ندارد. سراسر قرآن پر از صدای غیب و تصویر انسانی است. آن قدر این صدا و تصویر در هم آمیخته‌اند که نمی‌توان دست روی یک نقطه از قرآن گذاشت تا به عنوان نمونه مطرح شود، از ترس آن که چنین تصور شود که جاهای دیگر قرآن خالی از این در هم تنیدگی است. همه جا پر از زندگی انسانی و سخن از اراده انسان و تصمیات اوست. و همه جا هم مملو از امر الهی و شرح اراده خدا و کنش او. همه جای قرآن، صحبت از انسان است و در عین حال، حدیث حضرت حق. مثلاً خود «جنت» را در نظر بگیریم. روایت قرآن هیچ گاه خالی از تصویر نیست و در عین حال به ما اجازه نمی‌دهد که فکر کنیم نعمات آن، همین لذایذ ضعیف مادی است. دقت در آیه 72 سوره توبه به خوبی نشان می‌دهد که چطور صدای غیب در تصویر خلقت طنین‌انداز است. هر دو با هم حضور دارند و اصلا یکی باطن دیگری و آن یکی، ظاهر اولی است.

🔴 وعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
آیا سخن از اتوپیای دینی نارواست؟ (قسمت دوم)

✍️نویسنده: محمد خانی

💢 برخی به درستی چنین می‌گویند که ریشه‌ی تمدن جدید را باید در عهدین جستجو کرد. در حقیقت آرمان کتاب مقدس است که به صورت تمدنی این چنینی ظاهر شده است. بررسی عهد عتیق یهودیان و عهد جدید مسیحیان، نزدیکی دنیای آرمانی آن را به تمدن غربی نشان می‌دهد. خوانش قصه خلقت آدم با این نگاه، داستان نوح و طوفانش، ماجرای ابراهیم و آرزوهایی که در سر دارد، و نیز همه انبیای بعد و قبل از او به وضوح نشان می‌دهد که آرمان‌شهر آنان چیزی بیشتر از ثروت زیاد و قدرت اجتماعی و غلبه دنیایی بر رقبا نیست. «دین» هم نزد آنان مناسکی است که باید برای خشنودی خدا بدان احترام بگذارند تا در عوض، ما را در رسیدن به آرزوهای دنیایی‌مان یاری دهد. وقتی مقدس‌ترین کتاب غربیان که کشیشان قرون وسطی به خدا نسبتش می‌دادند، این چنین باشد، چه انتظاری از انسان‌ها می‌رود؟ دقیقا بر خلاف قرآن که همواره انسان را به سوی خدا می‌خواند و هیچ وقت با وجود توجه ویژه به دنیا، آن را اصیل و آرزوی نهایی انبیاء معرفی نمی‌کند. دنیا مسیر عبور انسان و نیل به آخرت است و بیش از زمینه‌سازی حرکت بدان سو، موضوعیت ندارد. آبادانی دنیا نه از جهت مطلوبیت ذاتی آن، بلکه به خاطر بستر عمل و کنشِ دارای ثواب و عقاب مورد توجه واقع می‌شود.

💢 پس یقینا اتوپیای دینی ما به کل با اتوپیای غرب متفاوت است و طبعاً راهی جدا و جدید می‌طلبد. نگاهی گذرا به روایات ظهور نشان می‌دهد که مقصد و مقصود ما، کاملا غیر از جهان فعلی است و نه تنها آخرت، که دنیای ما هم از آن‌ها جداست. روایاتی که درباره ابعاد مختلف و جزئیات بی‌شمار زندگی آرمانی انسان پس از ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت می‌کنند، تصویری این جهانی اما بدون تسلط اهواء بشری و ذیل اراده مطلق الهی ارائه می‌دهند. در آن دوران، نه مردم عزلت‌نشین و گوشه‌گیرند و نه متهور و متجاوز. جامعه در مسیر آشتی دنیا و آخرت گام برمی‌دارد و انسان‌ها با وجود وفور نعمات مادی متعدد، به رشد درونی و کمال معنوی می‌اندیشند و نه تغییر شکل دنیا مطابق میل خود. این که آن اتوپیا چیست و چه تفاوتی با بهشت زمینی بیکن دارد، با یک نوشته مشخص نخواهد شد. نیاز به بازخوانی کلی قرآن و روایات با نگاهی نو و رویکردی جدید دارد. بدون توجه جدی به قرآن و تلاش در جهت فهم حقائق درون آن، آینده مطلوب دین به دست نخواهد آمد و تنها شعار پوچ و بی تحقیق، واقعیتی را در پی نخواهد داشت.

💢 بنابراین باید باور کرد که وقت خواندن قرآن رسیده است؛ البته با رویکردی نوین و سوالی معطوف به آینده. در غیر این صورت، هرج و مرج فعلی در عرصه راهبردی و برنامه‌ریزی کشور ادامه پیدا خواهد کرد و انقلاب در دهه آینده، با بحران استحاله از درون و یا فروپاشی ناشی از بی‌نظمی مواجه خواهد شد. مسلماً چنین سخنانی برای مدیران و بسیاری از اهالی علم خو کرده به روند فعلی ناخوشایند است اما نمی‌شود چشم را بست و سر در برف کرد و از دست هشدار دهندگان هم عصبانی شد. که به قول سعدی؛

«من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development
چرا فقه موجود نمی تواند به توسعه بپردازد؟ (بخش اول قسمت اول)

✍️نویسنده: محمد حسین بنا

💢 در منظومه دانش های اسلامی، دانشِ ناظر به عمل که وظیفه آن تنظیم زندگی مسلمانان است، فقه می باشد. دانش فقه از قدیمی ترین دانش های مسلمین است که در عالم اسلام جایگزین حکمت عملی و دانش های معطوف به عمل شد و عقل عملی مسلمین در این دانش متبلور شده است. از همین رو در مواجهه جهان اسلام با عالم جدید غربی و مظاهر تجدد و توسعه انتظار می رود که دانش فقه وفقها پاسخ گوی نیازهای عملی مسلمین باشند. در نتیجه اگر فقها هنوز مدعی تنظیم همه جانبه و مدیریت حیات انسان از گهواره تا گور هستند بایستی نسبت به مسئله توسعه حرف مشخصی داشته باشند و پاسخ گوی مسائلی که توسعه پیش روی ما قرار داده باشند.

💢 تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که حرفی بیش از رد و انکارهای کلی در مواقعی یا پذیرفتن و تایید کردن های کلی در مواقع دیگر وجود ندارد. این رد و انکارها از طرفی و پذیرفتن و تایید کردن ها از طرف دیگر دو روی یک سکه اند و هر دو نشان دهنده نابسندگی عقل عملی و ناتوانی عملی ما در مواجهه با توسعه و تجدد است. هدف این نوشتار بررسی برخی از نگاه ها و رویکردهای کلان در فقه موجود است که باعث شده اند امکان پاسخ گویی به مسئله توسعه وجود نداشته باشد. هر تلاشی برای پاسخ گویی به این مسائل بدون توجه به این مشکلات مبنایی منجر به بازتولید همان پاسخ های قبلی خواهد شد که در عمل چیزی بیشتر پاک کردن صورت مسئله نیستند.

💢 یکی از مهم ترین مشخصات و ویژگی های فقه موجود عدم توجه واقعی به علل و ریشه ها و ملاکات احکام از طرفی و عدم توجه به اهداف و غایات شریعت از طرف دیگر است. یک مسئله مورد اجماع و تفاهم عمومی در فقه شیعه این است که احکام شریعت ناظر به مصالح و مفاسد واقعی است و در ورای هر حکمی که در شریعت جعل می شود، ملاکات واقعی وجود دارد که مقصود بالاصاله دستیابی به آن مصالح واقعی و جلوگیری از آن مفاسد واقعی است. مطلوبیت حکم برای شارع متعال به تبع مطلوبیت ملاک حکم است و حتی بعضاً فقهای شیعه دستیابی به ملاک را از مسقطات حکم دانسته اند. به بیان دیگر وقتی برای نوشیدن خمر در شریعت حکم حرمت وضع شده است، این به معنی است که در نوشیدن خمر مفسده واقعی وجود داشته است و هدف از جعل حرمت برای نوشیدن خمر در واقع جلوگیری از رسیدن آن مفسده به ملکف است. علاوه بر وجود داشتن مصالح و مفاسد واقعی در ورای احکام عملی، اسلام اهداف و غایاتی دارد که شریعت مسیر تحقق آن اهداف و غایات است. به عنوان مثال قسط و عدالت اجتماعی از اهداف کلی دین هستند و مجموع احکام عملی شریعت اسلام منجر به تامین این اهداف می شوند و در مقابل هر حکم یا هر نظامی از احکام که به بی عدالتی دامن بزنند، نمی توانند اسلامی باشند. در نتیجه احکام در شریعت اسلامی هم عللی دارند که ناظر به منافع واقعی انسانها هستند و هم غایت و روحی دارند که آن ها را در خدمت زندگی و سعادت انسان قرار می دهند.

💢 به عکس چنین اعتقاد نظری ای در مقام عمل و در دانش فقه که وظیفه اش استنباط این احکام عملی است توجه جدی ای به غایات و اهداف احکام و هم چنین مصالح و مفاسد ورای احکام نمی شود. فقها عموماً احکام شریعت را موضوعاتی مستقل از زندگی و مصالح و منافع واقعی در آن می بینند. این مسئله بعضاً باعث غلبه نوعی صورت گرایی در فقه می شود که در نتیجه آن با کمی اعمال صوری می توان ربا را به بیع تبدیل کرد.

—------------
کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
@humanities_development