Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
#سمینار
✅ اخلاق و فناوری
🗓دوشنبه 1 خرداد ماه
🕰 ساعت 15 الی 19
🏢 آمفی انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه شریف
_______
✨اندیشکده مهاجر :
✨ @mohajer_ThinkTank
✨ mohaajer.ir
✅ اخلاق و فناوری
🗓دوشنبه 1 خرداد ماه
🕰 ساعت 15 الی 19
🏢 آمفی انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه شریف
_______
✨اندیشکده مهاجر :
✨ @mohajer_ThinkTank
✨ mohaajer.ir
✅ چه کسانی نیاز دارند ما باور کنیم «رشته های نوین علمی نو دنیای ما را تغییر خواهند داد»؟ (قسمت اول)
✍️ نویسنده: محمدقائم خانی
💢 «رشته های نوین علمی دنیای ما را تغییر خواهند داد.» این جمله با بسامد بالایی از منابع مختلف شنیده می شود. این گزاره چه نوع گزاره ای است؟ توصیفی است یا تبشیری؟ تبلیغی است یا علمی؟ شاید اگر این گزاره صرفا از رسانه ها یا بنگاه های اقتصادی شنیده می شد، این قدر قابل تأمل نبود. حتی اگر این گزاره صرفا جمله ای تزیینی در ارائه های علمی دانشمندان بود، باز هم می شد از کنارش گذشت، چون چندان به خود رشته های علمی نوین ارتباطی نداشت. ولی دقت در کانون علمی مرتبط با این فناوری ها نشان می دهد که بحث خیالی فراتر از حواشی دنیای علم است.
💢 امروزه چنین رویکردی وارد متن علم شده و چون روحی دمیده شده در کالبد علم، جهت گیری کلی آن را تعیین می کند. تأمل در کتب و مقاله های منتشره در رشتههای نو، شکاف بزرگی را بین ادعاها و یافته های علمی نشان می دهد. این شکاف چنان عمیق است که به راحتی میتوان نوعی «اغراق» را در نتیجه گیری ها مشاهده کرد. یافته های علمی بسیار محدودند و سطح کوچکی از مسأله را پوشش می دهند، ولی ادعاها بسیار کلی و فراگیر هستند به گونه ای که با ادعاهای فلاسفه بزرگ قرون گذشته قابل مقایسه اند. این در حالی است که پیچیدگی و تنوع متغیرهای موجود در این رشته ها، بسیار بیشتر از رشته های علمی متعارفی است که تا نیمه اول قرن بیستم رشد کرده اند. در عین حال با وجود مسأله های سخت تری که دانشمندان با آنها مواجه اند، ادعاها نسبت به گذشته بزرگ تر شده اند. چه چیزی باعث شده خود دانشمندان در متون علمی (و نه سخنرانی های عمومی) به اغراق روی بیاورند؟
💢 خوب است قبل از پاسخ به این پرسش، مقایسه ای بین وضعیت علم در دو مقطع از تاریخ مدرن و نسبتش با حوزه های دیگر انسانی داشته باشیم؛ یکی انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، و دیگری انتهای قرن بیست و ابتدای قرن بیست و یک. انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، زمانی است که دنیای علم تغییرات بزرگی را تجربه کرد. توجه به تاریخ اروپا نشان میدهد که این تغییرات، اثرات بسیار بزرگی در حوزه های دیگر انسانی چون فلسفه، هنر و ادبیات و شاخه های مختلف علوم انسانی گذاشت و به تغییرات مهمی منجر شد. بررسی ها نشان میدهد که اثرگزاری علم به خاطر الهام بخشی آن در حوزه معرفت و یکه تازی در تغییر حوزه های انسانی در نسبت با طبیعت است. حتی در حوزه های ظاهرا غیرمرتبط هنری و ادبی با علم هم مکاتب مهمی ملهم از نظری های جدید علمی ایجاد شد و گسترش پیدا کرد. هستی شناسی به شدت تحت تأثیر علم بود و بر همه حوزه های دیگر هم تأثیر می گذاشت، هرچند آن حوزه ها مستقیما به «معرفت مدرن» مربوط نمی شد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️ نویسنده: محمدقائم خانی
💢 «رشته های نوین علمی دنیای ما را تغییر خواهند داد.» این جمله با بسامد بالایی از منابع مختلف شنیده می شود. این گزاره چه نوع گزاره ای است؟ توصیفی است یا تبشیری؟ تبلیغی است یا علمی؟ شاید اگر این گزاره صرفا از رسانه ها یا بنگاه های اقتصادی شنیده می شد، این قدر قابل تأمل نبود. حتی اگر این گزاره صرفا جمله ای تزیینی در ارائه های علمی دانشمندان بود، باز هم می شد از کنارش گذشت، چون چندان به خود رشته های علمی نوین ارتباطی نداشت. ولی دقت در کانون علمی مرتبط با این فناوری ها نشان می دهد که بحث خیالی فراتر از حواشی دنیای علم است.
💢 امروزه چنین رویکردی وارد متن علم شده و چون روحی دمیده شده در کالبد علم، جهت گیری کلی آن را تعیین می کند. تأمل در کتب و مقاله های منتشره در رشتههای نو، شکاف بزرگی را بین ادعاها و یافته های علمی نشان می دهد. این شکاف چنان عمیق است که به راحتی میتوان نوعی «اغراق» را در نتیجه گیری ها مشاهده کرد. یافته های علمی بسیار محدودند و سطح کوچکی از مسأله را پوشش می دهند، ولی ادعاها بسیار کلی و فراگیر هستند به گونه ای که با ادعاهای فلاسفه بزرگ قرون گذشته قابل مقایسه اند. این در حالی است که پیچیدگی و تنوع متغیرهای موجود در این رشته ها، بسیار بیشتر از رشته های علمی متعارفی است که تا نیمه اول قرن بیستم رشد کرده اند. در عین حال با وجود مسأله های سخت تری که دانشمندان با آنها مواجه اند، ادعاها نسبت به گذشته بزرگ تر شده اند. چه چیزی باعث شده خود دانشمندان در متون علمی (و نه سخنرانی های عمومی) به اغراق روی بیاورند؟
💢 خوب است قبل از پاسخ به این پرسش، مقایسه ای بین وضعیت علم در دو مقطع از تاریخ مدرن و نسبتش با حوزه های دیگر انسانی داشته باشیم؛ یکی انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، و دیگری انتهای قرن بیست و ابتدای قرن بیست و یک. انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیست، زمانی است که دنیای علم تغییرات بزرگی را تجربه کرد. توجه به تاریخ اروپا نشان میدهد که این تغییرات، اثرات بسیار بزرگی در حوزه های دیگر انسانی چون فلسفه، هنر و ادبیات و شاخه های مختلف علوم انسانی گذاشت و به تغییرات مهمی منجر شد. بررسی ها نشان میدهد که اثرگزاری علم به خاطر الهام بخشی آن در حوزه معرفت و یکه تازی در تغییر حوزه های انسانی در نسبت با طبیعت است. حتی در حوزه های ظاهرا غیرمرتبط هنری و ادبی با علم هم مکاتب مهمی ملهم از نظری های جدید علمی ایجاد شد و گسترش پیدا کرد. هستی شناسی به شدت تحت تأثیر علم بود و بر همه حوزه های دیگر هم تأثیر می گذاشت، هرچند آن حوزه ها مستقیما به «معرفت مدرن» مربوط نمی شد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ چه کسانی نیاز دارند ما باور کنیم «رشته های نوین علمی نو دنیای ما را تغییر خواهند داد»؟ (قسمت دوم)
✍️نویسنده: محمدقائم خانی
💢 اما امروزه مکانیزم تغییرات در حوزه های مختلف تغییر کرده و وحدت قرن نوزدهمی خود را از دست داده اند. منطق اصلی تغییر و پیشرفت در حوزه های مختلف، امکان ایجاد خلق پول و منفعت است. به همین دلیل تنها آن قدری از علم تأثیر می پذیرند که به کاربردی شدن و سودآوری در آن حوزه کمک کند. هرچند هنوز هم علم مهمترین حرف را در هستی شناسی می زند، ولی این تسلط به هیچ وجه مسیر دیگر حوزه های مرتبط با آن را هم تغییر نمیدهد چه رسد به حوزه های دورتری چون هنر و ادبیات را. بنابریان می توان ادعا کرد که علم الهام بخشی شدید یک قرن پیش خود را از دست داده و ختی برای ادامه حیات خود نیز باید کارآمدی خویش را در رفع مشکلات معمول و مسائل جاری انسانی نشان بدهد.
💢 از طرف دیگر پیچیدگی مسائل علمی و موضعات خاص آن به گونه ای است که امکان ادامه پیشرفت علم بدون توجه سرمایه داری را از بین برده است. در حالی که یک قرن پیش نوعی استقلال در علم دیده می شد به گونه ای که امکان تغییرات بزرگ را توسط افراد یا حداکثر جمع های کوچک به وجود می آورد. اما امروزه برای پژوهش های متوسط علمی هم نیاز به سرمایه گذاری بزرگ هست و هدایت کلان پروژه ها تنها توسط سرمایه داری جهانی انجام می شود. سرمایه داری هم در این زمینه کاملا بی رحمانه عمل می کند. یعنی تا وقتی یقین نکند که پیگیری یک برنامه پژوهشی به کابردی خاص (حداقل در طولانی مدت) منجر نمیشود، سرمایه را سمت آن بخش هدایت نمی کند. بنابراین نیاز شدید دانشمندان به سرمایه از یک طرف و امساک سرمایه داری از خرج پول در حوزه هایی که احتمال کابردی سازی هم در آنها پایین است از طرف دیگر، اثبات کارامدی نظریه های علمی در حوزه های مختلف اقتصادی-اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر تبدیل کرده است. امروزه هر دانشمندی باید بتواند سرمایه گزاران خصوصی و دولتی را متقاعد کند تا پولشان را در پروژه های او سرمایه گذاری کنند. به همین دلیل است که تبلیغات از امری حاشیه ای گذر کرده و وارد متن علم می شود تا امکان حیات علم وجود داشته باشد.
💢 در اثر چنین شرایطی است که اغراق در توان توجیه معرفتی و کاربرد ابزاری هر نظریه علمی، بخشی اصلی از کار دانشمند میشود تا بقای او را در عرصه رقابت وحشتناک امروز دنیای سرمایه داری تضمین کند. چنین می شود که دانشمندان هم در متنون علمی خود راه اغراق پیش می گیرند و نتایج دلخواه را در پی یافته های تنک یا حداکثر معمولی می آورند، و هم در سخنرانی ها و برنامه های رسانه ای ظهور دنیای جدیدی را نوید می دهند. اما به این مسأله توجه ندارند که این واگرایی و سودانگاری غیررسمی ضربات عمیقی به پیکره علم وارد کرده و راه های اصلاح این حوزه استراتژیک انسانی را مسدود میکند.
#رشته_های_نوین_علمی
#سرمایه_داری
#بازار
#پیشرفت_علم
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمدقائم خانی
💢 اما امروزه مکانیزم تغییرات در حوزه های مختلف تغییر کرده و وحدت قرن نوزدهمی خود را از دست داده اند. منطق اصلی تغییر و پیشرفت در حوزه های مختلف، امکان ایجاد خلق پول و منفعت است. به همین دلیل تنها آن قدری از علم تأثیر می پذیرند که به کاربردی شدن و سودآوری در آن حوزه کمک کند. هرچند هنوز هم علم مهمترین حرف را در هستی شناسی می زند، ولی این تسلط به هیچ وجه مسیر دیگر حوزه های مرتبط با آن را هم تغییر نمیدهد چه رسد به حوزه های دورتری چون هنر و ادبیات را. بنابریان می توان ادعا کرد که علم الهام بخشی شدید یک قرن پیش خود را از دست داده و ختی برای ادامه حیات خود نیز باید کارآمدی خویش را در رفع مشکلات معمول و مسائل جاری انسانی نشان بدهد.
💢 از طرف دیگر پیچیدگی مسائل علمی و موضعات خاص آن به گونه ای است که امکان ادامه پیشرفت علم بدون توجه سرمایه داری را از بین برده است. در حالی که یک قرن پیش نوعی استقلال در علم دیده می شد به گونه ای که امکان تغییرات بزرگ را توسط افراد یا حداکثر جمع های کوچک به وجود می آورد. اما امروزه برای پژوهش های متوسط علمی هم نیاز به سرمایه گذاری بزرگ هست و هدایت کلان پروژه ها تنها توسط سرمایه داری جهانی انجام می شود. سرمایه داری هم در این زمینه کاملا بی رحمانه عمل می کند. یعنی تا وقتی یقین نکند که پیگیری یک برنامه پژوهشی به کابردی خاص (حداقل در طولانی مدت) منجر نمیشود، سرمایه را سمت آن بخش هدایت نمی کند. بنابراین نیاز شدید دانشمندان به سرمایه از یک طرف و امساک سرمایه داری از خرج پول در حوزه هایی که احتمال کابردی سازی هم در آنها پایین است از طرف دیگر، اثبات کارامدی نظریه های علمی در حوزه های مختلف اقتصادی-اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر تبدیل کرده است. امروزه هر دانشمندی باید بتواند سرمایه گزاران خصوصی و دولتی را متقاعد کند تا پولشان را در پروژه های او سرمایه گذاری کنند. به همین دلیل است که تبلیغات از امری حاشیه ای گذر کرده و وارد متن علم می شود تا امکان حیات علم وجود داشته باشد.
💢 در اثر چنین شرایطی است که اغراق در توان توجیه معرفتی و کاربرد ابزاری هر نظریه علمی، بخشی اصلی از کار دانشمند میشود تا بقای او را در عرصه رقابت وحشتناک امروز دنیای سرمایه داری تضمین کند. چنین می شود که دانشمندان هم در متنون علمی خود راه اغراق پیش می گیرند و نتایج دلخواه را در پی یافته های تنک یا حداکثر معمولی می آورند، و هم در سخنرانی ها و برنامه های رسانه ای ظهور دنیای جدیدی را نوید می دهند. اما به این مسأله توجه ندارند که این واگرایی و سودانگاری غیررسمی ضربات عمیقی به پیکره علم وارد کرده و راه های اصلاح این حوزه استراتژیک انسانی را مسدود میکند.
#رشته_های_نوین_علمی
#سرمایه_داری
#بازار
#پیشرفت_علم
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅بحران علوم انسانی منقطع از عمل (بخش اول)
✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه
💢 ما حوزه ای با عنوان فلسفه نظری داریم یعنی همان چیزی که به قول فارابی از مقولاتی صحبت می شود که مستقل از اراده انسان است؛ و دیگر حوزه فلسفه عملی داریم که محصول اراده انسان است و با اراده او عمل به وجود می آید. حوزه علوم انسانی با محصول اراده و عمل انسان ها شکل می گیرد. بنابراین علوم انسانی در نسبت با عمل در جهان ساخته می شود.
💢 علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است. ما قبل از انقلاب علوم انسانی اسلامی-که به دنبال آنیم- داشتیم که متصل به عمل بود و در حوزه های مختلف فعالیت داشت و عملا به شکل گیری انقلاب اسلامی انجامید، اما بعد از انقلاب علوم انسانی بیشتر در حوزه نظری محبوس شد و ارتباطش با عمل قطع گردید. به همین دلیل عمده مفاهیمی که در این چهل سال اخیر مطرح شده عملا ً در جای نادرستی طرح شده اند.
💢 تا زمانی که این گسست هست، علوم انسانی ما فربه تر، بی معنی تر و بی فایده تر می شود. وقتی این گسست وجود دارد تمام علوم انسانی که ما تولید می کنیم هیچ معنایی ندارد و هیچ ارزش تاریخی، انسانی و اجتماعی نخواهد داشت و همه چیز آن دور ریختنی است. در مقابل، این سوال پیش می آید که خب صحنه عمل ما در شرایط گسست چگونه فرآیندهاى خودش را پیش می برد؟ نتیجه این است: عمل ما عمل به شدت کوتاه و در واقع بی بصیرت است. چیزی که در حال حاضر مشاهده می کنیم. یعنی یک بحران در نظر و یک بحران در عمل؛ و تبعات آن را هم در خرابی عمل می توان مشاهده کرد هم در بی مایگی فکر اجتماعی و سیاسی.
💢حتی گفتن لفظ بومی سازی، خودش هم زائد و حشو است. به عنوان مثال، شما قصد دارید یک صندلی را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل کنید. آیا اینکه این صندلی از این در رد می شود یا نه حاصل بومی سازی این سوالات است که مثلا صندلى را از چه چوبى مى سازند یا اینکه صندلی را با کدام س می شود نوشت؟! خیلی واضح است که ما می خواهیم مسئله خودمان را حل کنیم و از این نقطه به آراء و افکار و معارف می نگریم. وقتی مرد عمل، خود به خود، رجوع به آرای دیگران می کند مسلما ذهنیتش یک ذهنیت بومی و بومی ساز است در عین حال ذهن بسته-ای هم نیست و تمام پرسشهايى هایی که ما داریم در اینجا جواب داده می شود یعنی "موقعیت عمل" خودش به ما آن پاسخها را می دهد.
💢 شما فرض کنید ما در موقعیتی قرار گرفته ایم که قصد داریم، از استبداد سیاسی نجات پیدا کنیم و به اسلام رهايى بخش برسیم، در این موقعیت دکتر شریعتی به آرای سارتر و استاد مطهری به هگل و از منظر دیگری احمد فردید به هایدگر رجوع می کند و ما در این نقطه به دیالوگی با علوم انسانی غربی می رسیم. همانند اتفاقی که در دوره صدر اسلام و قرن سوم و چهارم با یونان رخ داد. در آنجا کسی صحبت از بومی سازی دانشهای یونانی نکرد، بلکه ما مسائل بنیادین خودمان را در جهان دینی داشتیم و با عطش به معارف سایر ملتها برای فهم و حل مسائل خودمان و پرورش حیات مدنی اسلامیمان رجوع می کردیم.
💢 بنابراین موقعیت عمل، موقعیتی است که پاسخ ها را در خودش دارد. عنوان هایی همانند، اسلامی کردن، بومی کردن و غیره... هم برخاسته از آن شکاف و گسست از عمل است. جالب اينكه متولیان امر خودشان هم اذعان دارند علوم انسانی که با آن سروکار داریم نسبتی با ما ندارد و مشکلات ما را حل نخواهد کرد، اما باز هم صحبت از بومی سازی می کنند؛ در حالی که این نشان می دهد خود متولیان هم در عالم گسست از عمل زندگی می کنند.
💢 در علوم انسانی با صبغه کلامی كه در شرايط كنونى گسست نظر از عمل در مقياس گسترده توليد مى شود، دو ادعا مداوماً مطرح می شود: یکی در نقد است یعنی اینکه می خواهد بگوید اگر پدیده ای مبانی اش اشتباه باشد من با زدن مبانی، خود آن پدیده را هم نقد می کنم. يعنى اینکه من در حوزه نظر بنشینم و بگوییم مثلا نظام بازار آزاد چون مبانی نظرى خاصی دارد و من مبانی را در حوزه نظر رد می کنم، پس من کل پدیده را رد كرده ام. ادعای دوم اینکه، من اگر مبانی در حوزه نظر داشته باشم همان را امتداد می دهم، می شود یک سیستم و آن را به مجریان می دهم تا اجرا کند. این شسته و رفته ترین بیان ممکن است که بهترین آدم های ما که دغدغه اجرایی هم دارند در حوزه علوم انسانی به آن رسیده اند. خب می خواهم بگویم این خیلی ساده لوحانه است و اصلا نمی تواند علوم انسانی تولید کند. علوم انسانی اسلامی که هیچ، حتی تمام مشکلات ما را هم بیشتر می کند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه
💢 ما حوزه ای با عنوان فلسفه نظری داریم یعنی همان چیزی که به قول فارابی از مقولاتی صحبت می شود که مستقل از اراده انسان است؛ و دیگر حوزه فلسفه عملی داریم که محصول اراده انسان است و با اراده او عمل به وجود می آید. حوزه علوم انسانی با محصول اراده و عمل انسان ها شکل می گیرد. بنابراین علوم انسانی در نسبت با عمل در جهان ساخته می شود.
💢 علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است. ما قبل از انقلاب علوم انسانی اسلامی-که به دنبال آنیم- داشتیم که متصل به عمل بود و در حوزه های مختلف فعالیت داشت و عملا به شکل گیری انقلاب اسلامی انجامید، اما بعد از انقلاب علوم انسانی بیشتر در حوزه نظری محبوس شد و ارتباطش با عمل قطع گردید. به همین دلیل عمده مفاهیمی که در این چهل سال اخیر مطرح شده عملا ً در جای نادرستی طرح شده اند.
💢 تا زمانی که این گسست هست، علوم انسانی ما فربه تر، بی معنی تر و بی فایده تر می شود. وقتی این گسست وجود دارد تمام علوم انسانی که ما تولید می کنیم هیچ معنایی ندارد و هیچ ارزش تاریخی، انسانی و اجتماعی نخواهد داشت و همه چیز آن دور ریختنی است. در مقابل، این سوال پیش می آید که خب صحنه عمل ما در شرایط گسست چگونه فرآیندهاى خودش را پیش می برد؟ نتیجه این است: عمل ما عمل به شدت کوتاه و در واقع بی بصیرت است. چیزی که در حال حاضر مشاهده می کنیم. یعنی یک بحران در نظر و یک بحران در عمل؛ و تبعات آن را هم در خرابی عمل می توان مشاهده کرد هم در بی مایگی فکر اجتماعی و سیاسی.
💢حتی گفتن لفظ بومی سازی، خودش هم زائد و حشو است. به عنوان مثال، شما قصد دارید یک صندلی را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل کنید. آیا اینکه این صندلی از این در رد می شود یا نه حاصل بومی سازی این سوالات است که مثلا صندلى را از چه چوبى مى سازند یا اینکه صندلی را با کدام س می شود نوشت؟! خیلی واضح است که ما می خواهیم مسئله خودمان را حل کنیم و از این نقطه به آراء و افکار و معارف می نگریم. وقتی مرد عمل، خود به خود، رجوع به آرای دیگران می کند مسلما ذهنیتش یک ذهنیت بومی و بومی ساز است در عین حال ذهن بسته-ای هم نیست و تمام پرسشهايى هایی که ما داریم در اینجا جواب داده می شود یعنی "موقعیت عمل" خودش به ما آن پاسخها را می دهد.
💢 شما فرض کنید ما در موقعیتی قرار گرفته ایم که قصد داریم، از استبداد سیاسی نجات پیدا کنیم و به اسلام رهايى بخش برسیم، در این موقعیت دکتر شریعتی به آرای سارتر و استاد مطهری به هگل و از منظر دیگری احمد فردید به هایدگر رجوع می کند و ما در این نقطه به دیالوگی با علوم انسانی غربی می رسیم. همانند اتفاقی که در دوره صدر اسلام و قرن سوم و چهارم با یونان رخ داد. در آنجا کسی صحبت از بومی سازی دانشهای یونانی نکرد، بلکه ما مسائل بنیادین خودمان را در جهان دینی داشتیم و با عطش به معارف سایر ملتها برای فهم و حل مسائل خودمان و پرورش حیات مدنی اسلامیمان رجوع می کردیم.
💢 بنابراین موقعیت عمل، موقعیتی است که پاسخ ها را در خودش دارد. عنوان هایی همانند، اسلامی کردن، بومی کردن و غیره... هم برخاسته از آن شکاف و گسست از عمل است. جالب اينكه متولیان امر خودشان هم اذعان دارند علوم انسانی که با آن سروکار داریم نسبتی با ما ندارد و مشکلات ما را حل نخواهد کرد، اما باز هم صحبت از بومی سازی می کنند؛ در حالی که این نشان می دهد خود متولیان هم در عالم گسست از عمل زندگی می کنند.
💢 در علوم انسانی با صبغه کلامی كه در شرايط كنونى گسست نظر از عمل در مقياس گسترده توليد مى شود، دو ادعا مداوماً مطرح می شود: یکی در نقد است یعنی اینکه می خواهد بگوید اگر پدیده ای مبانی اش اشتباه باشد من با زدن مبانی، خود آن پدیده را هم نقد می کنم. يعنى اینکه من در حوزه نظر بنشینم و بگوییم مثلا نظام بازار آزاد چون مبانی نظرى خاصی دارد و من مبانی را در حوزه نظر رد می کنم، پس من کل پدیده را رد كرده ام. ادعای دوم اینکه، من اگر مبانی در حوزه نظر داشته باشم همان را امتداد می دهم، می شود یک سیستم و آن را به مجریان می دهم تا اجرا کند. این شسته و رفته ترین بیان ممکن است که بهترین آدم های ما که دغدغه اجرایی هم دارند در حوزه علوم انسانی به آن رسیده اند. خب می خواهم بگویم این خیلی ساده لوحانه است و اصلا نمی تواند علوم انسانی تولید کند. علوم انسانی اسلامی که هیچ، حتی تمام مشکلات ما را هم بیشتر می کند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅بحران علوم انسانی منقطع از عمل (بخش دوم)
✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه
💢 در واقع، آن چیزی که مناسبات عملی را می سازد از جنس ديگريست و با صرف "تصمیم گیری"، منطق عمل از منطق نظر پیروی نمی کند. بهتر است بگوییم که منطق عمل از منطق خاص خودش پیروی می کند. ما دلبخواه نیستیم که بخواهیم چیزی باشد یا نباشد. موضوعاتی که در جامعه عمل می کنند یکسری نهادهایی هستند که به واسطه تصمیمات نظری آدمهاى بیرون از جامعه شکل نگرفته اند. اینها سیستم هایی هستتند که دارند کار می کنند و حیات اجتماعی و سیاسی ما را می سازند و برخی از آنها دو هزار سال قدمت دارند و بنابراین ما به صرف اینکه اینها را بصورت كلامى، رد و تایید کنیم نمی توانیم تصمیم بگیریم.
پرسش اصلی بر می گردد به منطق اصلاح اجتماعی؛ یعنی اصلاح اجتماعی از منطق نظری پیروی نمی کند. یعنی تحولات عملی در زندگی عملی از منطق نظری که در اتاقی در بسته اتفاق افتاده باشد پیروی نمی کند. بلکه درون مناسبات واقعی اتفاق می افتاد و در این مناسبات واقعی می توان تغییر ایجاد کرد.
💢 این مسئله، مسئله سیاسی و جامعه شناختی است که صحنه عمل ما اصولا نیاز و احتیاجی به این ندارد که خودش را اصلاح کند، چون در این اصلاح است که شما نیازمند نسخه علوم انسانی می شوید. خیلی مواقع یا نمی خواهد یا وقوفی به مشکلات ندارد. یک نوع محافظه کاری سیستماتیک و جمود سیاسی بر ما حكومت مى كند كه چون تحرک ندارند ترجیح می دهند که همه چیز حالت صوری داشته باشد. یعنی علوم انسانی که بخواهد زنده باشد در نسبت با عمل، دو حالت دارد: یا شما می خواهید این نهادى که موجود است را بهتر کنید تا همين سیستم موجود به نحو بهتری کار کند، یا اینکه می خواهیم این سیستم را تغییر بدهیم زیرا سیستم موجود را قبول نداریم. به این مواضع می توان دو نوع علوم انسانی را نسبت داد "علوم انسانی محافظه کارانه کاربردی" و دیگر "علوم انسانی انتقادی تحول ساز" و نکته جالب توجه این است که ما هیچ کدام از این دو نوع علوم انسانی را نداریم.
💢 علوم انسانی تحول خواه علوم انسانی است که توسط نیروهای اجتماعی ساخته می شوند که این سیستم را می خواهند بسازند و آن را نقد کنند. خب چنین نیروهایی کجا هستند یعنی چه کسانی هستند که چنین توان، ذهنیت و استقلالی دارند که بتوانند به این سیستم فکر کنند و به سیستم جایگزین بیاندیشند. بالاخره این مسئله سیاسی اجتماعی است. یعنی نیروهای تحول خواه ما دچار رکود یا گم شدگی شده اند یا اخته شده اند و از بین رفته اند یا به یکسری مسائل حاشیه ای کشیده شده اند و به هر حال این نیروها وجود خارجى ندارند. چون تنها این نیروها محمل علوم انسانی انتقادی هستند، نیروهایی که بتوانند نماینده مردمی که زیر این سیستم له شده اند باشند، علوم انسانى انتقادى تحول ساز پس از انقلاب دچار زوال و فراموشى شده است.
💢 بحث دوم در خصوص علوم انسانی هم همان دسته ای هستند که می خواهند همین وضع اجتماعى و علوم انسانی باقى باشد، ولی در جهت بهتر شدن و پیشرفت گام بردارد در حالی که ما در حال حاضر حتی این نوع از علوم انسانی را هم نداریم.
💢 علوم انسانی تحول ساز جنس انتقادی و آرمانشهرگرایانه دارد و علوم انسانی محافظه کارانه-کاربردی جنس پوزیتیویستی، پراگماتیتستی و کارکردگرایانه دارد.
💢 ما علوم انسانی محافظه کارانه هم نداریم به این علت که کارآمدی و کارکرد هم در سیستم سیاسی و دستگاه های حاکمیت ما دچار بحران نیست يا به تعبير بهتر اطلاعى از آن ندارد. شما تصور کنید سیستم دانشگاهی که درآمدش از جایی دیگر تامین می شود دیگر نیازی ندارد که خودش را بهبود ببخشد. نه از بیرون کسی به این دانشگاه نقد می کند که بخواهد خودش را تغییر دهد نه از درون مشکلی برایش به وجود آمده است که بخواهد مشکل مالی پیدا کند و این باعث ثبات سیستم می شود. در واقع این گونه بگویم که بی ثباتیِ خودش را با اقتدار مالی و سیاسی حل می کند. این سیستم از درون دچار اضمحلال است یعنی همه متوجه این هستند که این سیستم بی فایده و بيهوده است، ولی با دوپینگ کردن آن را سرپا نگه مى دارند. دیگر نهادها، سیستم ها، سازمان ها و حتی آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه و نهادهاى نظارتى هم از همین مشكل ريشه اى رنج می برند و بحران گسست علوم انسانى از عمل را مضاعف مى كنند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
http://yon.ir/3OS3Q
✍️مصاحبه محمد حسین بادامچی با سایت طلیعه
💢 در واقع، آن چیزی که مناسبات عملی را می سازد از جنس ديگريست و با صرف "تصمیم گیری"، منطق عمل از منطق نظر پیروی نمی کند. بهتر است بگوییم که منطق عمل از منطق خاص خودش پیروی می کند. ما دلبخواه نیستیم که بخواهیم چیزی باشد یا نباشد. موضوعاتی که در جامعه عمل می کنند یکسری نهادهایی هستند که به واسطه تصمیمات نظری آدمهاى بیرون از جامعه شکل نگرفته اند. اینها سیستم هایی هستتند که دارند کار می کنند و حیات اجتماعی و سیاسی ما را می سازند و برخی از آنها دو هزار سال قدمت دارند و بنابراین ما به صرف اینکه اینها را بصورت كلامى، رد و تایید کنیم نمی توانیم تصمیم بگیریم.
پرسش اصلی بر می گردد به منطق اصلاح اجتماعی؛ یعنی اصلاح اجتماعی از منطق نظری پیروی نمی کند. یعنی تحولات عملی در زندگی عملی از منطق نظری که در اتاقی در بسته اتفاق افتاده باشد پیروی نمی کند. بلکه درون مناسبات واقعی اتفاق می افتاد و در این مناسبات واقعی می توان تغییر ایجاد کرد.
💢 این مسئله، مسئله سیاسی و جامعه شناختی است که صحنه عمل ما اصولا نیاز و احتیاجی به این ندارد که خودش را اصلاح کند، چون در این اصلاح است که شما نیازمند نسخه علوم انسانی می شوید. خیلی مواقع یا نمی خواهد یا وقوفی به مشکلات ندارد. یک نوع محافظه کاری سیستماتیک و جمود سیاسی بر ما حكومت مى كند كه چون تحرک ندارند ترجیح می دهند که همه چیز حالت صوری داشته باشد. یعنی علوم انسانی که بخواهد زنده باشد در نسبت با عمل، دو حالت دارد: یا شما می خواهید این نهادى که موجود است را بهتر کنید تا همين سیستم موجود به نحو بهتری کار کند، یا اینکه می خواهیم این سیستم را تغییر بدهیم زیرا سیستم موجود را قبول نداریم. به این مواضع می توان دو نوع علوم انسانی را نسبت داد "علوم انسانی محافظه کارانه کاربردی" و دیگر "علوم انسانی انتقادی تحول ساز" و نکته جالب توجه این است که ما هیچ کدام از این دو نوع علوم انسانی را نداریم.
💢 علوم انسانی تحول خواه علوم انسانی است که توسط نیروهای اجتماعی ساخته می شوند که این سیستم را می خواهند بسازند و آن را نقد کنند. خب چنین نیروهایی کجا هستند یعنی چه کسانی هستند که چنین توان، ذهنیت و استقلالی دارند که بتوانند به این سیستم فکر کنند و به سیستم جایگزین بیاندیشند. بالاخره این مسئله سیاسی اجتماعی است. یعنی نیروهای تحول خواه ما دچار رکود یا گم شدگی شده اند یا اخته شده اند و از بین رفته اند یا به یکسری مسائل حاشیه ای کشیده شده اند و به هر حال این نیروها وجود خارجى ندارند. چون تنها این نیروها محمل علوم انسانی انتقادی هستند، نیروهایی که بتوانند نماینده مردمی که زیر این سیستم له شده اند باشند، علوم انسانى انتقادى تحول ساز پس از انقلاب دچار زوال و فراموشى شده است.
💢 بحث دوم در خصوص علوم انسانی هم همان دسته ای هستند که می خواهند همین وضع اجتماعى و علوم انسانی باقى باشد، ولی در جهت بهتر شدن و پیشرفت گام بردارد در حالی که ما در حال حاضر حتی این نوع از علوم انسانی را هم نداریم.
💢 علوم انسانی تحول ساز جنس انتقادی و آرمانشهرگرایانه دارد و علوم انسانی محافظه کارانه-کاربردی جنس پوزیتیویستی، پراگماتیتستی و کارکردگرایانه دارد.
💢 ما علوم انسانی محافظه کارانه هم نداریم به این علت که کارآمدی و کارکرد هم در سیستم سیاسی و دستگاه های حاکمیت ما دچار بحران نیست يا به تعبير بهتر اطلاعى از آن ندارد. شما تصور کنید سیستم دانشگاهی که درآمدش از جایی دیگر تامین می شود دیگر نیازی ندارد که خودش را بهبود ببخشد. نه از بیرون کسی به این دانشگاه نقد می کند که بخواهد خودش را تغییر دهد نه از درون مشکلی برایش به وجود آمده است که بخواهد مشکل مالی پیدا کند و این باعث ثبات سیستم می شود. در واقع این گونه بگویم که بی ثباتیِ خودش را با اقتدار مالی و سیاسی حل می کند. این سیستم از درون دچار اضمحلال است یعنی همه متوجه این هستند که این سیستم بی فایده و بيهوده است، ولی با دوپینگ کردن آن را سرپا نگه مى دارند. دیگر نهادها، سیستم ها، سازمان ها و حتی آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه و نهادهاى نظارتى هم از همین مشكل ريشه اى رنج می برند و بحران گسست علوم انسانى از عمل را مضاعف مى كنند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
http://yon.ir/3OS3Q
✅ تصویر سازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت اول)
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 هرچه میان سخنان دولتمردان میگردیم، هرچه ذرهبین دست میگیریم و افکار مدیران را وامیکاویم، هرچه لابهلای صفحات روزنامهها و مجلات و فضای مجازی، مواضع و نظرات را دنبال میکنیم، تصویر روشنی از آیندهی پیش رویمان نمییابیم. ما به کجا میرویم؟ تا کی میتوان پرسید و پاسخی نشنید؟ گردن میافرازیم و گوش تیز میکنیم و سخنان اندیشمندان را پی میگیریم، چشم باز میکنیم و سطرسطر سخنانشان را میخوانیم اما خبری از «آینده ما» در آن نیست. تصویری از افق پیشرویمان نداریم. هیچ اتوپیایی توصیف نمیشود. آرمانشهری خلق نمیگردد. و ما سرگردان میمانیم که کشور به جا میرود. اسناد پیش و پس از انقلاب را بررسی میکنیم. سطر به سطر. بند به بند. راهبرد به راهبرد. اقدام به اقدام. تنها تصویری مبهم و مغشوش از غرب مییابیم که گوشههایی از آن، عجولانه پاک شده است. انگار که سندنویسان، فقط بلدند شترگاوپلنگی غربی بکشند که نه شتر است، نه گاو و نه پلنگ.
💢 سوالمان حساستر و حیاتیتر میشود. «چگونه بپذیریم که ما برای حرکت پیش رویمان، هیچ تصویری از آینده نداریم؟» شعار رهانیدن جهانیان از دست استکبار و برهم زدن نظم ظالمانه مدرن را میدهیم و ادعای اداره جهان را داریم اما نمیدانیم چه آیندهای برای کشور خودمان ترسیم کنیم. چه کسی پاسخی به این سوال میدهد؟
💢 بسیاری براین باورند که داشتن اتوپیا و نداشتن آن، ذاتی تمدنهای غرب و شرق است. جدای از این که ارزشگذاری این اندیشمندان، به کدام سوست، گروههای مختلف با آراء بعضاً متضاد بر این نکته پای میفشارند که ما چون شرقی هستیم، اتوپیایی نداریم و اساسا نمیتوانیم داشته باشیم و آنها چون غربی هستند، دارند. برخی این وضع را مایه عقبماندگی ما میدانند و دیگرانی موجب حفظ هویت و حفظ یکپارچگی تمدنی. در میان غربیها هم بحث داغ است و افراد زیادی درباره اتوپیای غرب صحبت کردهاند. اما به دلائلی که اینجا مجال توضیح آن نیست، ما از بررسی «اتوپیا»شناسان میگذریم و دست روی کسی میگذاریم که در این موضوع، به صورت اولیه به او رجوع نمیشود. از نظر ما بهترین فرد برای توضیح ذات تمدنهای غربی و شرقی، هایدگر است. او در کتب متعدد و مقالات و سخنرانیهای گوناگون، در این باب سخن گفته و به مقومات اساسی اشاره کرده است. اگر اتوپیا را «تصویر آینده در ذهن جامعه» بدانیم، توجه و دقت عمیق او به مفهوم «تصویر» و بررسی ابعاد مختلف آن، راهگشای بحث فعلی در باب تقابل ذاتی تمدنهای شرق و غرب خواهد بود. به طور مثال در «عصر تصویر جهان»، او به دقت وضع خاص غرب و نسبت وجودی او با هستی را مورد مداقه قرار میدهد و رهیافتی خاص به تعریف تصویر پیدا میکند.
💢 در نگاه معمول ما، تصویر همان فروکاست جهان چند بعدی به مادون آن است. وقتی عکس شخصی را میبینیم، میدانیم که اجزای بدن او در عالم واقع، سه بعدی هستند اما در تصویر، با دو بعد نمایش داده شدهاند. اما هایدگر اصالت ماهیت تصویر را در «واقعیت» جستجو نمیکند. او تصویر را نه ناشی از تحدید واقعیت، که برآمده از «بینش»ی تصویری میداند. بنا بر توضیح او ابتدا نگاه انسان تصویری میشود تا میتواند واقعیت را در قاب کرده و از آن تصویر ارائه دهد. او در مقالات و سخنرانیهای مختلف، از منشأ چنین اتفاقی سخن به میان میآورد و همه تحولات را به نسبت میان انسان و هستی ربط میدهد.
💢 در فهم اتوپیای تمدن حاضر، باید به اتفاقات قرن شانزده و هفده و حتی قبلتر رجوع کرد. او به خوبی توضیح میدهد که چطور در فیزیک نیوتنی، رابطه ذهن شناسا با همه اجسام قطع شده و تنها وجهی از واقعیت که مورد خواست و توجه انسان است، وارد علم فیزیک میشود. یعنی ابتدا تمام اشیاء، هستی و در نتیجه چیستی خود را از دست میدهند تا بتوانند به عنوان جرم و نه بیشتر، وارد معادلات فیزیک شوند. از طرف دیگر، سراغ انسان میرود و با تمرکز بر دکارت، نشان میدهد که چطور انسان از ارتباط وجودی با هستی جدا شده و تنها به عنوان ذهنی اندیشنده، از بیرون جهان مشغول شناسایی واقعیت میشود. در دوران بعد از دکارت، انسان بیرون جهان ایستاده و شروع به سخن گفتن درباره آن میکند. هایدگر چنین حالتی را «تصویری شدن جهان» میداند. از نظر او لازمه چنین شناختی، قطع رابطه با هستی و نگاه کردن به آن، از بیرون است. هایدگر شروع چنین نگاهی را از سقراط میداند که در آثار شاگرد او افلاطون، متجلی گشته است. فلسفه، محصول همین بروناندیشی سقراط است که تا نیچه ادامه مییابد. چنین انسانی، جهان را تصویر میبیند و تنها بخشهایی از آن را مورد توجه قرار میدهد، که پیش از آن تحت قاب نگاه خویش آورده است.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 هرچه میان سخنان دولتمردان میگردیم، هرچه ذرهبین دست میگیریم و افکار مدیران را وامیکاویم، هرچه لابهلای صفحات روزنامهها و مجلات و فضای مجازی، مواضع و نظرات را دنبال میکنیم، تصویر روشنی از آیندهی پیش رویمان نمییابیم. ما به کجا میرویم؟ تا کی میتوان پرسید و پاسخی نشنید؟ گردن میافرازیم و گوش تیز میکنیم و سخنان اندیشمندان را پی میگیریم، چشم باز میکنیم و سطرسطر سخنانشان را میخوانیم اما خبری از «آینده ما» در آن نیست. تصویری از افق پیشرویمان نداریم. هیچ اتوپیایی توصیف نمیشود. آرمانشهری خلق نمیگردد. و ما سرگردان میمانیم که کشور به جا میرود. اسناد پیش و پس از انقلاب را بررسی میکنیم. سطر به سطر. بند به بند. راهبرد به راهبرد. اقدام به اقدام. تنها تصویری مبهم و مغشوش از غرب مییابیم که گوشههایی از آن، عجولانه پاک شده است. انگار که سندنویسان، فقط بلدند شترگاوپلنگی غربی بکشند که نه شتر است، نه گاو و نه پلنگ.
💢 سوالمان حساستر و حیاتیتر میشود. «چگونه بپذیریم که ما برای حرکت پیش رویمان، هیچ تصویری از آینده نداریم؟» شعار رهانیدن جهانیان از دست استکبار و برهم زدن نظم ظالمانه مدرن را میدهیم و ادعای اداره جهان را داریم اما نمیدانیم چه آیندهای برای کشور خودمان ترسیم کنیم. چه کسی پاسخی به این سوال میدهد؟
💢 بسیاری براین باورند که داشتن اتوپیا و نداشتن آن، ذاتی تمدنهای غرب و شرق است. جدای از این که ارزشگذاری این اندیشمندان، به کدام سوست، گروههای مختلف با آراء بعضاً متضاد بر این نکته پای میفشارند که ما چون شرقی هستیم، اتوپیایی نداریم و اساسا نمیتوانیم داشته باشیم و آنها چون غربی هستند، دارند. برخی این وضع را مایه عقبماندگی ما میدانند و دیگرانی موجب حفظ هویت و حفظ یکپارچگی تمدنی. در میان غربیها هم بحث داغ است و افراد زیادی درباره اتوپیای غرب صحبت کردهاند. اما به دلائلی که اینجا مجال توضیح آن نیست، ما از بررسی «اتوپیا»شناسان میگذریم و دست روی کسی میگذاریم که در این موضوع، به صورت اولیه به او رجوع نمیشود. از نظر ما بهترین فرد برای توضیح ذات تمدنهای غربی و شرقی، هایدگر است. او در کتب متعدد و مقالات و سخنرانیهای گوناگون، در این باب سخن گفته و به مقومات اساسی اشاره کرده است. اگر اتوپیا را «تصویر آینده در ذهن جامعه» بدانیم، توجه و دقت عمیق او به مفهوم «تصویر» و بررسی ابعاد مختلف آن، راهگشای بحث فعلی در باب تقابل ذاتی تمدنهای شرق و غرب خواهد بود. به طور مثال در «عصر تصویر جهان»، او به دقت وضع خاص غرب و نسبت وجودی او با هستی را مورد مداقه قرار میدهد و رهیافتی خاص به تعریف تصویر پیدا میکند.
💢 در نگاه معمول ما، تصویر همان فروکاست جهان چند بعدی به مادون آن است. وقتی عکس شخصی را میبینیم، میدانیم که اجزای بدن او در عالم واقع، سه بعدی هستند اما در تصویر، با دو بعد نمایش داده شدهاند. اما هایدگر اصالت ماهیت تصویر را در «واقعیت» جستجو نمیکند. او تصویر را نه ناشی از تحدید واقعیت، که برآمده از «بینش»ی تصویری میداند. بنا بر توضیح او ابتدا نگاه انسان تصویری میشود تا میتواند واقعیت را در قاب کرده و از آن تصویر ارائه دهد. او در مقالات و سخنرانیهای مختلف، از منشأ چنین اتفاقی سخن به میان میآورد و همه تحولات را به نسبت میان انسان و هستی ربط میدهد.
💢 در فهم اتوپیای تمدن حاضر، باید به اتفاقات قرن شانزده و هفده و حتی قبلتر رجوع کرد. او به خوبی توضیح میدهد که چطور در فیزیک نیوتنی، رابطه ذهن شناسا با همه اجسام قطع شده و تنها وجهی از واقعیت که مورد خواست و توجه انسان است، وارد علم فیزیک میشود. یعنی ابتدا تمام اشیاء، هستی و در نتیجه چیستی خود را از دست میدهند تا بتوانند به عنوان جرم و نه بیشتر، وارد معادلات فیزیک شوند. از طرف دیگر، سراغ انسان میرود و با تمرکز بر دکارت، نشان میدهد که چطور انسان از ارتباط وجودی با هستی جدا شده و تنها به عنوان ذهنی اندیشنده، از بیرون جهان مشغول شناسایی واقعیت میشود. در دوران بعد از دکارت، انسان بیرون جهان ایستاده و شروع به سخن گفتن درباره آن میکند. هایدگر چنین حالتی را «تصویری شدن جهان» میداند. از نظر او لازمه چنین شناختی، قطع رابطه با هستی و نگاه کردن به آن، از بیرون است. هایدگر شروع چنین نگاهی را از سقراط میداند که در آثار شاگرد او افلاطون، متجلی گشته است. فلسفه، محصول همین بروناندیشی سقراط است که تا نیچه ادامه مییابد. چنین انسانی، جهان را تصویر میبیند و تنها بخشهایی از آن را مورد توجه قرار میدهد، که پیش از آن تحت قاب نگاه خویش آورده است.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت دوم)
✍️ نویسنده: محمد خانی
💢 اهمیت یافتن تصویر در دنیای کنونی از قرن هفدهم و حتی پیش از آن شروع شده و در قرن بیستم به اوج خود رسیده است. نگاهی به ابتدای قرن بیستم نشان میدهد که کمی قبل از انتشار «هستی و زمان» هایدگر، انقلابهایی در همه عرصههای معرفتی در جهت تصویری شدن هرچه بیشتر تمدن پدید آمده بود. تا پیش از او، حلقه وین کار خود را شروع کرده بود و نگاه تصویرزده فیزیک به جهان فلسفه وارد شده و پوزیتیویسم منطقی با تیغ مشاهده، به جرح و تعدیل فلسفه مشغول شده بود. ویتکنشتاین هم نظریه زبان اول خود را منتشر کرده و هر واژهای را که مابه ازای تصویری در جهان بیرون نداشت، بیمعنی خوانده بود. ادبیات پا به عرصه تصویری شدن گذاشته و نظریه فرمالیسم در هنر، باب تصویرگرایی را گشوده بود. و اما مهمترین اتفاق در تصویرگرایی قرن بیستم، ظهور سینماست. سینما به مثابه هنری مرکب از تئاتر، ادبیات و نقاشی، راه جدیدی باز کرد تا نگاه تصویرمدار بشر به دنیا، به تمامه ظهور پیدا کند و در فضایی انحصارطلبانه، هر آن چه که بیرون از قاب دوربین قرار میگیرد، بیمعنی و پوچ خوانده شود. امروزه کسی شک ندارد که تصویر، تمام جهان ما انسانهای قرن بیست و یکمی را پر کرده و جایی برای غیر خود نگذاشته است. با این وجود باید توجه داشت که علت کدام است و معلول کدام. دنیای ما، جهان تصاویر است نه به خاطر تکنولوژیهای تصویری گوناگون، بلکه به خاطر نسبت بیگانگی بشر با جهان و نگاهی که به آن دارد.
💢 پس تصویری شدن جهان نه به معنای تقلیل جهان چندبعدی به دو بعد، بلکه فروکاست کل جهان به موضوع شناخت ذهن اندیشنده است. و همینجاست که اتوپیا شکل میگیرد. میل به داشتن آرمانشهر، متعلق به کسانی است که از جهان بیروناند و بنابراین، به بازآفرینی آن میاندیشند. هایدگر راه برونرفت از این وضعیت را وجودی میداند و نه فلسفی. یعنی تا از خودبیگانگی «دازاین» هست، تا موجود اندیشنده از بیرون به واقعیت مینگرد، تا انسان به هستی تن نداده است، مسیری جز راه فعلی غرب در برابر بشر وجود ندارد. چرا که معرفت، نامستوری وجود است و از این رو، همواره ناقص است و غیر او، و در جهتی خاص برای اغراضی خاص. با این نگاه، وجود اتوپیا متعلق به نگاه غربی است و از اساس، باعث از خود بیگانگی بشر و دوری او از هستی میشود. راه خلاصی هم در رجوع به شرق است که از اساس با تفکر بیگانه با هستی مخالف است و سخن از «حضور» میگوید. پس همه بدبختیهایی که تمدن امروز برای انسان به وجود آورده، لاجرم همچنان خواهد بود. تا کاسه معرفت بشر همین کاسه تصویری است، آش تمدن هم همین آش به هم ریخته نابههنجار خواهد ماند.
💢 وقتی دویست سال به عقب برگردیم و به غور در آرای اندیشمندان خودی بپردازیم، به نگاهی می رسیم که منشأ همه ساحات انسانی را وجود میداند و هر تشأنی را صورتی ناقص از وجود بیتعین مینامد. در چنین نگاهی، تنها راه گشایش کار انسان، صاف کردن خود و کنار رفتن منیتها و تشخصهاست. انسان هرچه خالیتر و صافتر باشد، راه تجلی ملکوت بیشتر باز میشود و صدای عالم غیب، بیشتر در جان و جهان او طنین میافکند. هر چه در تاریخ خودمان عقبتر میرویم، قوت و قدرت تمدنی این نگاه بیشتر میشود. اوج همگرایی تمدنی ایرانی در چنین مسیری را میتوان در قرنهای شش تا نه مشاهده کرد. جایی که همه ابعاد انسانی و تمدنی، ابزارسازی تا فلسفه، تحت هدایت اندیشه صدامحوری و توجه به باطن عالم است. صدرا، جامی، حافظ، مولوی، ابن عربی، شیخ اشراق، سنایی، عطار و دیگران، قلههای معرفت این تمدن هستند. تمدنی که دقیقاً بر طبق نظر هایدگر، نه هویتی فلسفی که ماهیتی شعری دارد و سخنان اصلی آن از زبان شعرای عارف زده میشود. معرفت در آن حضوری و در نسبت مستقیم با هستی است و از بیگانگی با آن خبری نیست. برای توضیح و تبیین حقیقت، نیازی به خیرگی فیلسوفانه در واقعیت ندارد، بلکه گوشهایش را تیز میکند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️ نویسنده: محمد خانی
💢 اهمیت یافتن تصویر در دنیای کنونی از قرن هفدهم و حتی پیش از آن شروع شده و در قرن بیستم به اوج خود رسیده است. نگاهی به ابتدای قرن بیستم نشان میدهد که کمی قبل از انتشار «هستی و زمان» هایدگر، انقلابهایی در همه عرصههای معرفتی در جهت تصویری شدن هرچه بیشتر تمدن پدید آمده بود. تا پیش از او، حلقه وین کار خود را شروع کرده بود و نگاه تصویرزده فیزیک به جهان فلسفه وارد شده و پوزیتیویسم منطقی با تیغ مشاهده، به جرح و تعدیل فلسفه مشغول شده بود. ویتکنشتاین هم نظریه زبان اول خود را منتشر کرده و هر واژهای را که مابه ازای تصویری در جهان بیرون نداشت، بیمعنی خوانده بود. ادبیات پا به عرصه تصویری شدن گذاشته و نظریه فرمالیسم در هنر، باب تصویرگرایی را گشوده بود. و اما مهمترین اتفاق در تصویرگرایی قرن بیستم، ظهور سینماست. سینما به مثابه هنری مرکب از تئاتر، ادبیات و نقاشی، راه جدیدی باز کرد تا نگاه تصویرمدار بشر به دنیا، به تمامه ظهور پیدا کند و در فضایی انحصارطلبانه، هر آن چه که بیرون از قاب دوربین قرار میگیرد، بیمعنی و پوچ خوانده شود. امروزه کسی شک ندارد که تصویر، تمام جهان ما انسانهای قرن بیست و یکمی را پر کرده و جایی برای غیر خود نگذاشته است. با این وجود باید توجه داشت که علت کدام است و معلول کدام. دنیای ما، جهان تصاویر است نه به خاطر تکنولوژیهای تصویری گوناگون، بلکه به خاطر نسبت بیگانگی بشر با جهان و نگاهی که به آن دارد.
💢 پس تصویری شدن جهان نه به معنای تقلیل جهان چندبعدی به دو بعد، بلکه فروکاست کل جهان به موضوع شناخت ذهن اندیشنده است. و همینجاست که اتوپیا شکل میگیرد. میل به داشتن آرمانشهر، متعلق به کسانی است که از جهان بیروناند و بنابراین، به بازآفرینی آن میاندیشند. هایدگر راه برونرفت از این وضعیت را وجودی میداند و نه فلسفی. یعنی تا از خودبیگانگی «دازاین» هست، تا موجود اندیشنده از بیرون به واقعیت مینگرد، تا انسان به هستی تن نداده است، مسیری جز راه فعلی غرب در برابر بشر وجود ندارد. چرا که معرفت، نامستوری وجود است و از این رو، همواره ناقص است و غیر او، و در جهتی خاص برای اغراضی خاص. با این نگاه، وجود اتوپیا متعلق به نگاه غربی است و از اساس، باعث از خود بیگانگی بشر و دوری او از هستی میشود. راه خلاصی هم در رجوع به شرق است که از اساس با تفکر بیگانه با هستی مخالف است و سخن از «حضور» میگوید. پس همه بدبختیهایی که تمدن امروز برای انسان به وجود آورده، لاجرم همچنان خواهد بود. تا کاسه معرفت بشر همین کاسه تصویری است، آش تمدن هم همین آش به هم ریخته نابههنجار خواهد ماند.
💢 وقتی دویست سال به عقب برگردیم و به غور در آرای اندیشمندان خودی بپردازیم، به نگاهی می رسیم که منشأ همه ساحات انسانی را وجود میداند و هر تشأنی را صورتی ناقص از وجود بیتعین مینامد. در چنین نگاهی، تنها راه گشایش کار انسان، صاف کردن خود و کنار رفتن منیتها و تشخصهاست. انسان هرچه خالیتر و صافتر باشد، راه تجلی ملکوت بیشتر باز میشود و صدای عالم غیب، بیشتر در جان و جهان او طنین میافکند. هر چه در تاریخ خودمان عقبتر میرویم، قوت و قدرت تمدنی این نگاه بیشتر میشود. اوج همگرایی تمدنی ایرانی در چنین مسیری را میتوان در قرنهای شش تا نه مشاهده کرد. جایی که همه ابعاد انسانی و تمدنی، ابزارسازی تا فلسفه، تحت هدایت اندیشه صدامحوری و توجه به باطن عالم است. صدرا، جامی، حافظ، مولوی، ابن عربی، شیخ اشراق، سنایی، عطار و دیگران، قلههای معرفت این تمدن هستند. تمدنی که دقیقاً بر طبق نظر هایدگر، نه هویتی فلسفی که ماهیتی شعری دارد و سخنان اصلی آن از زبان شعرای عارف زده میشود. معرفت در آن حضوری و در نسبت مستقیم با هستی است و از بیگانگی با آن خبری نیست. برای توضیح و تبیین حقیقت، نیازی به خیرگی فیلسوفانه در واقعیت ندارد، بلکه گوشهایش را تیز میکند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت سوم)
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 در چنین تمدنی است که توجه اصلی به عالم بالا داده میشود و دنیا پشت سر انسان قرار میگیرد. میتوان گفت اوج تجلی معرفتی این تمدن، در مثنوی معنوی و غزلیات مولاناست. هیچ شخصی چون او، ابعاد گوناگون این نگاه تمدنی را یکجا باز نکرده و زوایای مختلف چنین نگرشی را بیان ننموده است. مثنوی معنوی سرشار از بیتوجهی به دنیا و اعتنا به باطن عالم است. تكاپوي مولانا براي وصول به حقايق در واراي ظاهر و تبديل نمودن مس وجود به زر، موجب ميشود كه روح را به عيسي (ع) و جسم را به مريم (س) تشبيه كند. از نظر او آلام جسم، يعني رنجهاي جسماني حاصل از مجاهدتهاي معنوي، انسان را به هدف خلقت نزديك ميسازد كه همان لقاي حق باشد. آنگونه كه در «فيه مافيه» ميگويد: «تن» همچو مريم است و هر يك عيسي داريم. اگر ما را درد شود، عيساي ما بزايد و اگر درد نباشد عيسي هم از آن راه نهاني كه آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و از او بيبهره!
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
ديـو از خـودش بهيضه و جمشيد نـاشتا
اكنون بكن دوا كه مسيح تو بر زميست
چون شد مسيح سوي فلك فوت شد دوا
💢 در دفتر اول مثنوي معنوي هم میگوید:
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
💢 در عالم صدای ما، اتوپیا هیچ معنایی نداشت چرا که اصولا صدا بر خلاف تصویر، قابل حد زدن و قید خوردن نیست. صدا ضعف و قوت دارد نه حد و قاب. گوشی میشنود و گوشی نمیشنود. اما تصویر و به تبع آن اتوپیا، از اساس وقتی معنی پیدا میکند که امکان تحدید و تکثر وجود داشته باشد یعنی توجه انسان به دنیا باشد. در دنیا که ماده قابلیت حد خوردن دارد و کثرات ظهور میکند، سخن از تصویر معنیدار است اما در عالم بالا که نه حدی هست و نه کثرتی، تنها صداست که میماند. صدایی که وحدت دارد و تنها به گوشهای محرم آشناست. حافظ در یک بیت، به خوبی بدین موضوع اشاره میکند که عالم خاکی، ظرفیت تحقق انسانیت را ندارد و برای نیل به مقصود، باید به جهانی دیگر، اندیشید.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
💢 دقیقا به خاطر حضور چنین تفکری است که وقتی در ایران از اتوپیا صحبت میکنیم، بیشتر ذهنها به سمت «ناکجاآباد»ی بیرون زمان و مکان میرود تا «آرمان شهر»ی در خارج از ما. گویی همه ما پذیرفتهایم که امکان آبادانی دنیا به معنی حقیقی آن وجود ندارد و تنها میتوان به بهبود اوضاع جهان، در جهانی ورای این دنیا امیدوار بود. پس همان طور که بسیاری از اندیشمندان امروز ما میگویند، اتوپیای سنتی معنی و مفهوم ندارد و تکاپوی ما در جمهوری اسلامی برای ارائه تصویری آرمانی از دل سنت، کاملا اشتباه و پیشاپیش محکوم به شکست است.
💢 اما سوالی جدی ما را میآزارد و مدام ذهن ما را میخراشد. یعنی هیچ راه برون رفتی از وضعیت فعلی قابل تصور نیست و باید تا انتها، تضاد عمیق جامعه ما ادامه یابد؟ تا کجا باید رو به سنت بی اتوپیا و پشت به غرب، عقبعقب رفت؟ تا کی مدیران و مسئولان و برخی از اندیشمندان، اتوپیای غربی را پیش رو بگذارند و برای نیل به آن سند و آییننامه و دستورالعمل بنویسند؟ از طرف دیگر بخش مهمی از مردم و اندیشمندانی که در جهان سنتی میزیند، به دنبال ناکجاآباد در باطن عالم بگردند؟ تا کی میتوان این بیاتوپیایی و در عین حال تقلید کورکورانه از اتوپیای غرب را ادامه داد؟ در این صورت، هر روز بر مشکلات کشور افزوده نمیشود؟ گرهی بر گره کارهای مختلف زده نمیشود؟ روز به روز وضعیت اقتصاد و فرهنگ و سیاست، بغرنجتر و پیچیدهتر نخواهد شد؟ قیل و قال رسانهای بیپشتوانه و برنامهریزی جزئی بیهدف، وضعیت را بحرانیتر نخواهد کرد؟ و خلاصه از کجا مطمئنیم که این دوگانگی، روزی ما را فلج نکند و شیرازهمان را از هم نپاشاند؟
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 در چنین تمدنی است که توجه اصلی به عالم بالا داده میشود و دنیا پشت سر انسان قرار میگیرد. میتوان گفت اوج تجلی معرفتی این تمدن، در مثنوی معنوی و غزلیات مولاناست. هیچ شخصی چون او، ابعاد گوناگون این نگاه تمدنی را یکجا باز نکرده و زوایای مختلف چنین نگرشی را بیان ننموده است. مثنوی معنوی سرشار از بیتوجهی به دنیا و اعتنا به باطن عالم است. تكاپوي مولانا براي وصول به حقايق در واراي ظاهر و تبديل نمودن مس وجود به زر، موجب ميشود كه روح را به عيسي (ع) و جسم را به مريم (س) تشبيه كند. از نظر او آلام جسم، يعني رنجهاي جسماني حاصل از مجاهدتهاي معنوي، انسان را به هدف خلقت نزديك ميسازد كه همان لقاي حق باشد. آنگونه كه در «فيه مافيه» ميگويد: «تن» همچو مريم است و هر يك عيسي داريم. اگر ما را درد شود، عيساي ما بزايد و اگر درد نباشد عيسي هم از آن راه نهاني كه آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و از او بيبهره!
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
ديـو از خـودش بهيضه و جمشيد نـاشتا
اكنون بكن دوا كه مسيح تو بر زميست
چون شد مسيح سوي فلك فوت شد دوا
💢 در دفتر اول مثنوي معنوي هم میگوید:
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
💢 در عالم صدای ما، اتوپیا هیچ معنایی نداشت چرا که اصولا صدا بر خلاف تصویر، قابل حد زدن و قید خوردن نیست. صدا ضعف و قوت دارد نه حد و قاب. گوشی میشنود و گوشی نمیشنود. اما تصویر و به تبع آن اتوپیا، از اساس وقتی معنی پیدا میکند که امکان تحدید و تکثر وجود داشته باشد یعنی توجه انسان به دنیا باشد. در دنیا که ماده قابلیت حد خوردن دارد و کثرات ظهور میکند، سخن از تصویر معنیدار است اما در عالم بالا که نه حدی هست و نه کثرتی، تنها صداست که میماند. صدایی که وحدت دارد و تنها به گوشهای محرم آشناست. حافظ در یک بیت، به خوبی بدین موضوع اشاره میکند که عالم خاکی، ظرفیت تحقق انسانیت را ندارد و برای نیل به مقصود، باید به جهانی دیگر، اندیشید.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
💢 دقیقا به خاطر حضور چنین تفکری است که وقتی در ایران از اتوپیا صحبت میکنیم، بیشتر ذهنها به سمت «ناکجاآباد»ی بیرون زمان و مکان میرود تا «آرمان شهر»ی در خارج از ما. گویی همه ما پذیرفتهایم که امکان آبادانی دنیا به معنی حقیقی آن وجود ندارد و تنها میتوان به بهبود اوضاع جهان، در جهانی ورای این دنیا امیدوار بود. پس همان طور که بسیاری از اندیشمندان امروز ما میگویند، اتوپیای سنتی معنی و مفهوم ندارد و تکاپوی ما در جمهوری اسلامی برای ارائه تصویری آرمانی از دل سنت، کاملا اشتباه و پیشاپیش محکوم به شکست است.
💢 اما سوالی جدی ما را میآزارد و مدام ذهن ما را میخراشد. یعنی هیچ راه برون رفتی از وضعیت فعلی قابل تصور نیست و باید تا انتها، تضاد عمیق جامعه ما ادامه یابد؟ تا کجا باید رو به سنت بی اتوپیا و پشت به غرب، عقبعقب رفت؟ تا کی مدیران و مسئولان و برخی از اندیشمندان، اتوپیای غربی را پیش رو بگذارند و برای نیل به آن سند و آییننامه و دستورالعمل بنویسند؟ از طرف دیگر بخش مهمی از مردم و اندیشمندانی که در جهان سنتی میزیند، به دنبال ناکجاآباد در باطن عالم بگردند؟ تا کی میتوان این بیاتوپیایی و در عین حال تقلید کورکورانه از اتوپیای غرب را ادامه داد؟ در این صورت، هر روز بر مشکلات کشور افزوده نمیشود؟ گرهی بر گره کارهای مختلف زده نمیشود؟ روز به روز وضعیت اقتصاد و فرهنگ و سیاست، بغرنجتر و پیچیدهتر نخواهد شد؟ قیل و قال رسانهای بیپشتوانه و برنامهریزی جزئی بیهدف، وضعیت را بحرانیتر نخواهد کرد؟ و خلاصه از کجا مطمئنیم که این دوگانگی، روزی ما را فلج نکند و شیرازهمان را از هم نپاشاند؟
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from علم و دين
🔬آیا علم وجود #خدا راتایید کرده ویا آن را نفی کرده است؟🔭
⭕️تبیین وبررسی مناقشات میان علم ودین📚
👨🏻🎓جمعی از محققان فلسفه علم،ذهن ،فیزیک وزیست شناسی دانشگاه شریف🏛
👇بپیوندید
🆔 Telegram.me/scirel
⭕️تبیین وبررسی مناقشات میان علم ودین📚
👨🏻🎓جمعی از محققان فلسفه علم،ذهن ،فیزیک وزیست شناسی دانشگاه شریف🏛
👇بپیوندید
🆔 Telegram.me/scirel
ما و اسطوره توسعه
✅ تصویرسازی و خلق اتوپیای دینی (قسمت سوم) ✍️نویسنده: محمد خانی 💢 در چنین تمدنی است که توجه اصلی به عالم بالا داده میشود و دنیا پشت سر انسان قرار میگیرد. میتوان گفت اوج تجلی معرفتی این تمدن، در مثنوی معنوی و غزلیات مولاناست. هیچ شخصی چون او، ابعاد گوناگون…
✅ آیا سخن از اتوپیای دینی ناورا است؟ (قسمت اول)
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 اگر سیری که در تاریخ خودمان داشتیم ادامه دهیم و از قرن ششم و پنجم نیز عقبتر برویم، وارد دورهای می شویم که شرقی و شرقشناس، آن را «عصر زرین تمدن» ما میخوانند. قرن سوم و چهارم، با قرون بعدی متفاوت است. دیگر تصوف با همه قدرت خود، گفتمان حاکم بر جامعه نیست و گفتمانهای رقیب، سویه دیگری برای آن رقم زدهاند. خردگرایان بر تخت حاکمیت و حکومت نشستهاند و اداره امور مختلفه را به دست گرفتهاند. فضا متفاوت با آن چیزی است که بعدها به وجود میآید و غالب میشود و تا امروز ادامه مییابد. اتفاقاً با دقت در آثا این دوره، به تفاوتهای عجیبی در ساحت اندیشه و هنر میرسیم. حتی در میان شعرا هم به اثری عجیب برمیخوریم که در دل خود، مانند ایلیاد و ادیسه هومر، اتوپیا دارد و تصویری آرمانی از ایران ارائه میکند. چیزی که در قرون بعدی پیدا نمیشود. مجموعهای که نه تنها بعدها ادامه نمییابد بلکه خود آن هم با قرائاتی صوفیانه، بیاتوپیا خوانده میشود.
💢 «شاهنامه فردوسی» تصویر آینده را لابهلای شرح گذشته این سرزمین در معرض دید قرار میدهد. تصویری هرچند مجمل اما کاملا واضح، که نشانگر نگاه شاعر به آینده است. اتفاقاً شاهنامه خالی از صدا هم نیست. که اگر بود امکان قرائت صوفیانه را نداشت ولی صرفا حول صدا نمیگردد. همین جا امیدی در دل ما روشن می شود تا بتوانیم به گشودن راه سوم فکر کنیم. این نقطه قوت شاهنامه، در هم تنیدگی صدا و تصویر است که امروزه ذاتا متضاد خوانده می شوند. راهی که نه در ورطه دنیاگرایی غرب بیفتد و نه به کنج عزلت دنیاگریزی بخزد. فردوسی ما را امیدوار میکند و میل به جستجو را در ما فزونی میبخشد.
💢 کمی عقبتر می رویم. وارد قرن سوم میشویم. دوران غیبت امام زمان (عج). در کمال ناباوری، به معلم ثانی و موسس فلسفه اسلامی یعنی ابونصر فارابی میرسیم. با شگفتی تمام، آن چه که در شاهنامه به طور ضمنی مشاهده کردیم، عیان در آثار فارابی میبینیم. آثار او مملو از بحث پیرامون تصویر واضح از آینده است. در عین حال سخنانی هم در باب اتکای جهان ما به اراده الهی دارد. او هم فیلسوفی وجودی است که گوش به محض هستی دارد، و هم فیلسوفی سیاسی است که به شهر مطلوب چشم میدوزد. در طرح او، نه دنیا فدای آخرت میشود و نه آخرت، تعبیری دنیاگریزانه پیدا میکند. او هم «مدینه فاضله» دارد و هم «اغراض مابعد الطبیعه». سعادت در آثار او، مفهومی دنیایی – آخرتی است نه حتی دو وجهی، یکی دنیایی و دیگری آخرتی، تا بخواهند آشتی کنند. سعادت آخرتی او، از دل دنیا میگذرد ولی فدای آن نمیشود و همچنان اصیل و مسیطر میماند.
💢 پیشتر به عقب باز میگردیم. به قرن اول و دوم صدر اسلام پا میگذاریم. زمان نزول قرآن، و زمان حضور و ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) در جامعه. آیات را میخوانیم و روایات را میبینیم. فضایی کاملا متفاوت با آن چه پبشتر میدیدیم، جلوی چشمانمان میآید. فضایی که هیچ شباهتی با قرائات بزرگان قرون بعدی از متون دینی ندارد. سراسر قرآن پر از صدای غیب و تصویر انسانی است. آن قدر این صدا و تصویر در هم آمیختهاند که نمیتوان دست روی یک نقطه از قرآن گذاشت تا به عنوان نمونه مطرح شود، از ترس آن که چنین تصور شود که جاهای دیگر قرآن خالی از این در هم تنیدگی است. همه جا پر از زندگی انسانی و سخن از اراده انسان و تصمیات اوست. و همه جا هم مملو از امر الهی و شرح اراده خدا و کنش او. همه جای قرآن، صحبت از انسان است و در عین حال، حدیث حضرت حق. مثلاً خود «جنت» را در نظر بگیریم. روایت قرآن هیچ گاه خالی از تصویر نیست و در عین حال به ما اجازه نمیدهد که فکر کنیم نعمات آن، همین لذایذ ضعیف مادی است. دقت در آیه 72 سوره توبه به خوبی نشان میدهد که چطور صدای غیب در تصویر خلقت طنینانداز است. هر دو با هم حضور دارند و اصلا یکی باطن دیگری و آن یکی، ظاهر اولی است.
🔴 وعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 اگر سیری که در تاریخ خودمان داشتیم ادامه دهیم و از قرن ششم و پنجم نیز عقبتر برویم، وارد دورهای می شویم که شرقی و شرقشناس، آن را «عصر زرین تمدن» ما میخوانند. قرن سوم و چهارم، با قرون بعدی متفاوت است. دیگر تصوف با همه قدرت خود، گفتمان حاکم بر جامعه نیست و گفتمانهای رقیب، سویه دیگری برای آن رقم زدهاند. خردگرایان بر تخت حاکمیت و حکومت نشستهاند و اداره امور مختلفه را به دست گرفتهاند. فضا متفاوت با آن چیزی است که بعدها به وجود میآید و غالب میشود و تا امروز ادامه مییابد. اتفاقاً با دقت در آثا این دوره، به تفاوتهای عجیبی در ساحت اندیشه و هنر میرسیم. حتی در میان شعرا هم به اثری عجیب برمیخوریم که در دل خود، مانند ایلیاد و ادیسه هومر، اتوپیا دارد و تصویری آرمانی از ایران ارائه میکند. چیزی که در قرون بعدی پیدا نمیشود. مجموعهای که نه تنها بعدها ادامه نمییابد بلکه خود آن هم با قرائاتی صوفیانه، بیاتوپیا خوانده میشود.
💢 «شاهنامه فردوسی» تصویر آینده را لابهلای شرح گذشته این سرزمین در معرض دید قرار میدهد. تصویری هرچند مجمل اما کاملا واضح، که نشانگر نگاه شاعر به آینده است. اتفاقاً شاهنامه خالی از صدا هم نیست. که اگر بود امکان قرائت صوفیانه را نداشت ولی صرفا حول صدا نمیگردد. همین جا امیدی در دل ما روشن می شود تا بتوانیم به گشودن راه سوم فکر کنیم. این نقطه قوت شاهنامه، در هم تنیدگی صدا و تصویر است که امروزه ذاتا متضاد خوانده می شوند. راهی که نه در ورطه دنیاگرایی غرب بیفتد و نه به کنج عزلت دنیاگریزی بخزد. فردوسی ما را امیدوار میکند و میل به جستجو را در ما فزونی میبخشد.
💢 کمی عقبتر می رویم. وارد قرن سوم میشویم. دوران غیبت امام زمان (عج). در کمال ناباوری، به معلم ثانی و موسس فلسفه اسلامی یعنی ابونصر فارابی میرسیم. با شگفتی تمام، آن چه که در شاهنامه به طور ضمنی مشاهده کردیم، عیان در آثار فارابی میبینیم. آثار او مملو از بحث پیرامون تصویر واضح از آینده است. در عین حال سخنانی هم در باب اتکای جهان ما به اراده الهی دارد. او هم فیلسوفی وجودی است که گوش به محض هستی دارد، و هم فیلسوفی سیاسی است که به شهر مطلوب چشم میدوزد. در طرح او، نه دنیا فدای آخرت میشود و نه آخرت، تعبیری دنیاگریزانه پیدا میکند. او هم «مدینه فاضله» دارد و هم «اغراض مابعد الطبیعه». سعادت در آثار او، مفهومی دنیایی – آخرتی است نه حتی دو وجهی، یکی دنیایی و دیگری آخرتی، تا بخواهند آشتی کنند. سعادت آخرتی او، از دل دنیا میگذرد ولی فدای آن نمیشود و همچنان اصیل و مسیطر میماند.
💢 پیشتر به عقب باز میگردیم. به قرن اول و دوم صدر اسلام پا میگذاریم. زمان نزول قرآن، و زمان حضور و ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) در جامعه. آیات را میخوانیم و روایات را میبینیم. فضایی کاملا متفاوت با آن چه پبشتر میدیدیم، جلوی چشمانمان میآید. فضایی که هیچ شباهتی با قرائات بزرگان قرون بعدی از متون دینی ندارد. سراسر قرآن پر از صدای غیب و تصویر انسانی است. آن قدر این صدا و تصویر در هم آمیختهاند که نمیتوان دست روی یک نقطه از قرآن گذاشت تا به عنوان نمونه مطرح شود، از ترس آن که چنین تصور شود که جاهای دیگر قرآن خالی از این در هم تنیدگی است. همه جا پر از زندگی انسانی و سخن از اراده انسان و تصمیات اوست. و همه جا هم مملو از امر الهی و شرح اراده خدا و کنش او. همه جای قرآن، صحبت از انسان است و در عین حال، حدیث حضرت حق. مثلاً خود «جنت» را در نظر بگیریم. روایت قرآن هیچ گاه خالی از تصویر نیست و در عین حال به ما اجازه نمیدهد که فکر کنیم نعمات آن، همین لذایذ ضعیف مادی است. دقت در آیه 72 سوره توبه به خوبی نشان میدهد که چطور صدای غیب در تصویر خلقت طنینانداز است. هر دو با هم حضور دارند و اصلا یکی باطن دیگری و آن یکی، ظاهر اولی است.
🔴 وعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ آیا سخن از اتوپیای دینی نارواست؟ (قسمت دوم)
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 برخی به درستی چنین میگویند که ریشهی تمدن جدید را باید در عهدین جستجو کرد. در حقیقت آرمان کتاب مقدس است که به صورت تمدنی این چنینی ظاهر شده است. بررسی عهد عتیق یهودیان و عهد جدید مسیحیان، نزدیکی دنیای آرمانی آن را به تمدن غربی نشان میدهد. خوانش قصه خلقت آدم با این نگاه، داستان نوح و طوفانش، ماجرای ابراهیم و آرزوهایی که در سر دارد، و نیز همه انبیای بعد و قبل از او به وضوح نشان میدهد که آرمانشهر آنان چیزی بیشتر از ثروت زیاد و قدرت اجتماعی و غلبه دنیایی بر رقبا نیست. «دین» هم نزد آنان مناسکی است که باید برای خشنودی خدا بدان احترام بگذارند تا در عوض، ما را در رسیدن به آرزوهای دنیاییمان یاری دهد. وقتی مقدسترین کتاب غربیان که کشیشان قرون وسطی به خدا نسبتش میدادند، این چنین باشد، چه انتظاری از انسانها میرود؟ دقیقا بر خلاف قرآن که همواره انسان را به سوی خدا میخواند و هیچ وقت با وجود توجه ویژه به دنیا، آن را اصیل و آرزوی نهایی انبیاء معرفی نمیکند. دنیا مسیر عبور انسان و نیل به آخرت است و بیش از زمینهسازی حرکت بدان سو، موضوعیت ندارد. آبادانی دنیا نه از جهت مطلوبیت ذاتی آن، بلکه به خاطر بستر عمل و کنشِ دارای ثواب و عقاب مورد توجه واقع میشود.
💢 پس یقینا اتوپیای دینی ما به کل با اتوپیای غرب متفاوت است و طبعاً راهی جدا و جدید میطلبد. نگاهی گذرا به روایات ظهور نشان میدهد که مقصد و مقصود ما، کاملا غیر از جهان فعلی است و نه تنها آخرت، که دنیای ما هم از آنها جداست. روایاتی که درباره ابعاد مختلف و جزئیات بیشمار زندگی آرمانی انسان پس از ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت میکنند، تصویری این جهانی اما بدون تسلط اهواء بشری و ذیل اراده مطلق الهی ارائه میدهند. در آن دوران، نه مردم عزلتنشین و گوشهگیرند و نه متهور و متجاوز. جامعه در مسیر آشتی دنیا و آخرت گام برمیدارد و انسانها با وجود وفور نعمات مادی متعدد، به رشد درونی و کمال معنوی میاندیشند و نه تغییر شکل دنیا مطابق میل خود. این که آن اتوپیا چیست و چه تفاوتی با بهشت زمینی بیکن دارد، با یک نوشته مشخص نخواهد شد. نیاز به بازخوانی کلی قرآن و روایات با نگاهی نو و رویکردی جدید دارد. بدون توجه جدی به قرآن و تلاش در جهت فهم حقائق درون آن، آینده مطلوب دین به دست نخواهد آمد و تنها شعار پوچ و بی تحقیق، واقعیتی را در پی نخواهد داشت.
💢 بنابراین باید باور کرد که وقت خواندن قرآن رسیده است؛ البته با رویکردی نوین و سوالی معطوف به آینده. در غیر این صورت، هرج و مرج فعلی در عرصه راهبردی و برنامهریزی کشور ادامه پیدا خواهد کرد و انقلاب در دهه آینده، با بحران استحاله از درون و یا فروپاشی ناشی از بینظمی مواجه خواهد شد. مسلماً چنین سخنانی برای مدیران و بسیاری از اهالی علم خو کرده به روند فعلی ناخوشایند است اما نمیشود چشم را بست و سر در برف کرد و از دست هشدار دهندگان هم عصبانی شد. که به قول سعدی؛
«من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 برخی به درستی چنین میگویند که ریشهی تمدن جدید را باید در عهدین جستجو کرد. در حقیقت آرمان کتاب مقدس است که به صورت تمدنی این چنینی ظاهر شده است. بررسی عهد عتیق یهودیان و عهد جدید مسیحیان، نزدیکی دنیای آرمانی آن را به تمدن غربی نشان میدهد. خوانش قصه خلقت آدم با این نگاه، داستان نوح و طوفانش، ماجرای ابراهیم و آرزوهایی که در سر دارد، و نیز همه انبیای بعد و قبل از او به وضوح نشان میدهد که آرمانشهر آنان چیزی بیشتر از ثروت زیاد و قدرت اجتماعی و غلبه دنیایی بر رقبا نیست. «دین» هم نزد آنان مناسکی است که باید برای خشنودی خدا بدان احترام بگذارند تا در عوض، ما را در رسیدن به آرزوهای دنیاییمان یاری دهد. وقتی مقدسترین کتاب غربیان که کشیشان قرون وسطی به خدا نسبتش میدادند، این چنین باشد، چه انتظاری از انسانها میرود؟ دقیقا بر خلاف قرآن که همواره انسان را به سوی خدا میخواند و هیچ وقت با وجود توجه ویژه به دنیا، آن را اصیل و آرزوی نهایی انبیاء معرفی نمیکند. دنیا مسیر عبور انسان و نیل به آخرت است و بیش از زمینهسازی حرکت بدان سو، موضوعیت ندارد. آبادانی دنیا نه از جهت مطلوبیت ذاتی آن، بلکه به خاطر بستر عمل و کنشِ دارای ثواب و عقاب مورد توجه واقع میشود.
💢 پس یقینا اتوپیای دینی ما به کل با اتوپیای غرب متفاوت است و طبعاً راهی جدا و جدید میطلبد. نگاهی گذرا به روایات ظهور نشان میدهد که مقصد و مقصود ما، کاملا غیر از جهان فعلی است و نه تنها آخرت، که دنیای ما هم از آنها جداست. روایاتی که درباره ابعاد مختلف و جزئیات بیشمار زندگی آرمانی انسان پس از ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت میکنند، تصویری این جهانی اما بدون تسلط اهواء بشری و ذیل اراده مطلق الهی ارائه میدهند. در آن دوران، نه مردم عزلتنشین و گوشهگیرند و نه متهور و متجاوز. جامعه در مسیر آشتی دنیا و آخرت گام برمیدارد و انسانها با وجود وفور نعمات مادی متعدد، به رشد درونی و کمال معنوی میاندیشند و نه تغییر شکل دنیا مطابق میل خود. این که آن اتوپیا چیست و چه تفاوتی با بهشت زمینی بیکن دارد، با یک نوشته مشخص نخواهد شد. نیاز به بازخوانی کلی قرآن و روایات با نگاهی نو و رویکردی جدید دارد. بدون توجه جدی به قرآن و تلاش در جهت فهم حقائق درون آن، آینده مطلوب دین به دست نخواهد آمد و تنها شعار پوچ و بی تحقیق، واقعیتی را در پی نخواهد داشت.
💢 بنابراین باید باور کرد که وقت خواندن قرآن رسیده است؛ البته با رویکردی نوین و سوالی معطوف به آینده. در غیر این صورت، هرج و مرج فعلی در عرصه راهبردی و برنامهریزی کشور ادامه پیدا خواهد کرد و انقلاب در دهه آینده، با بحران استحاله از درون و یا فروپاشی ناشی از بینظمی مواجه خواهد شد. مسلماً چنین سخنانی برای مدیران و بسیاری از اهالی علم خو کرده به روند فعلی ناخوشایند است اما نمیشود چشم را بست و سر در برف کرد و از دست هشدار دهندگان هم عصبانی شد. که به قول سعدی؛
«من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ چرا فقه موجود نمی تواند به توسعه بپردازد؟ (بخش اول قسمت اول)
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 در منظومه دانش های اسلامی، دانشِ ناظر به عمل که وظیفه آن تنظیم زندگی مسلمانان است، فقه می باشد. دانش فقه از قدیمی ترین دانش های مسلمین است که در عالم اسلام جایگزین حکمت عملی و دانش های معطوف به عمل شد و عقل عملی مسلمین در این دانش متبلور شده است. از همین رو در مواجهه جهان اسلام با عالم جدید غربی و مظاهر تجدد و توسعه انتظار می رود که دانش فقه وفقها پاسخ گوی نیازهای عملی مسلمین باشند. در نتیجه اگر فقها هنوز مدعی تنظیم همه جانبه و مدیریت حیات انسان از گهواره تا گور هستند بایستی نسبت به مسئله توسعه حرف مشخصی داشته باشند و پاسخ گوی مسائلی که توسعه پیش روی ما قرار داده باشند.
💢 تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که حرفی بیش از رد و انکارهای کلی در مواقعی یا پذیرفتن و تایید کردن های کلی در مواقع دیگر وجود ندارد. این رد و انکارها از طرفی و پذیرفتن و تایید کردن ها از طرف دیگر دو روی یک سکه اند و هر دو نشان دهنده نابسندگی عقل عملی و ناتوانی عملی ما در مواجهه با توسعه و تجدد است. هدف این نوشتار بررسی برخی از نگاه ها و رویکردهای کلان در فقه موجود است که باعث شده اند امکان پاسخ گویی به مسئله توسعه وجود نداشته باشد. هر تلاشی برای پاسخ گویی به این مسائل بدون توجه به این مشکلات مبنایی منجر به بازتولید همان پاسخ های قبلی خواهد شد که در عمل چیزی بیشتر پاک کردن صورت مسئله نیستند.
💢 یکی از مهم ترین مشخصات و ویژگی های فقه موجود عدم توجه واقعی به علل و ریشه ها و ملاکات احکام از طرفی و عدم توجه به اهداف و غایات شریعت از طرف دیگر است. یک مسئله مورد اجماع و تفاهم عمومی در فقه شیعه این است که احکام شریعت ناظر به مصالح و مفاسد واقعی است و در ورای هر حکمی که در شریعت جعل می شود، ملاکات واقعی وجود دارد که مقصود بالاصاله دستیابی به آن مصالح واقعی و جلوگیری از آن مفاسد واقعی است. مطلوبیت حکم برای شارع متعال به تبع مطلوبیت ملاک حکم است و حتی بعضاً فقهای شیعه دستیابی به ملاک را از مسقطات حکم دانسته اند. به بیان دیگر وقتی برای نوشیدن خمر در شریعت حکم حرمت وضع شده است، این به معنی است که در نوشیدن خمر مفسده واقعی وجود داشته است و هدف از جعل حرمت برای نوشیدن خمر در واقع جلوگیری از رسیدن آن مفسده به ملکف است. علاوه بر وجود داشتن مصالح و مفاسد واقعی در ورای احکام عملی، اسلام اهداف و غایاتی دارد که شریعت مسیر تحقق آن اهداف و غایات است. به عنوان مثال قسط و عدالت اجتماعی از اهداف کلی دین هستند و مجموع احکام عملی شریعت اسلام منجر به تامین این اهداف می شوند و در مقابل هر حکم یا هر نظامی از احکام که به بی عدالتی دامن بزنند، نمی توانند اسلامی باشند. در نتیجه احکام در شریعت اسلامی هم عللی دارند که ناظر به منافع واقعی انسانها هستند و هم غایت و روحی دارند که آن ها را در خدمت زندگی و سعادت انسان قرار می دهند.
💢 به عکس چنین اعتقاد نظری ای در مقام عمل و در دانش فقه که وظیفه اش استنباط این احکام عملی است توجه جدی ای به غایات و اهداف احکام و هم چنین مصالح و مفاسد ورای احکام نمی شود. فقها عموماً احکام شریعت را موضوعاتی مستقل از زندگی و مصالح و منافع واقعی در آن می بینند. این مسئله بعضاً باعث غلبه نوعی صورت گرایی در فقه می شود که در نتیجه آن با کمی اعمال صوری می توان ربا را به بیع تبدیل کرد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 در منظومه دانش های اسلامی، دانشِ ناظر به عمل که وظیفه آن تنظیم زندگی مسلمانان است، فقه می باشد. دانش فقه از قدیمی ترین دانش های مسلمین است که در عالم اسلام جایگزین حکمت عملی و دانش های معطوف به عمل شد و عقل عملی مسلمین در این دانش متبلور شده است. از همین رو در مواجهه جهان اسلام با عالم جدید غربی و مظاهر تجدد و توسعه انتظار می رود که دانش فقه وفقها پاسخ گوی نیازهای عملی مسلمین باشند. در نتیجه اگر فقها هنوز مدعی تنظیم همه جانبه و مدیریت حیات انسان از گهواره تا گور هستند بایستی نسبت به مسئله توسعه حرف مشخصی داشته باشند و پاسخ گوی مسائلی که توسعه پیش روی ما قرار داده باشند.
💢 تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که حرفی بیش از رد و انکارهای کلی در مواقعی یا پذیرفتن و تایید کردن های کلی در مواقع دیگر وجود ندارد. این رد و انکارها از طرفی و پذیرفتن و تایید کردن ها از طرف دیگر دو روی یک سکه اند و هر دو نشان دهنده نابسندگی عقل عملی و ناتوانی عملی ما در مواجهه با توسعه و تجدد است. هدف این نوشتار بررسی برخی از نگاه ها و رویکردهای کلان در فقه موجود است که باعث شده اند امکان پاسخ گویی به مسئله توسعه وجود نداشته باشد. هر تلاشی برای پاسخ گویی به این مسائل بدون توجه به این مشکلات مبنایی منجر به بازتولید همان پاسخ های قبلی خواهد شد که در عمل چیزی بیشتر پاک کردن صورت مسئله نیستند.
💢 یکی از مهم ترین مشخصات و ویژگی های فقه موجود عدم توجه واقعی به علل و ریشه ها و ملاکات احکام از طرفی و عدم توجه به اهداف و غایات شریعت از طرف دیگر است. یک مسئله مورد اجماع و تفاهم عمومی در فقه شیعه این است که احکام شریعت ناظر به مصالح و مفاسد واقعی است و در ورای هر حکمی که در شریعت جعل می شود، ملاکات واقعی وجود دارد که مقصود بالاصاله دستیابی به آن مصالح واقعی و جلوگیری از آن مفاسد واقعی است. مطلوبیت حکم برای شارع متعال به تبع مطلوبیت ملاک حکم است و حتی بعضاً فقهای شیعه دستیابی به ملاک را از مسقطات حکم دانسته اند. به بیان دیگر وقتی برای نوشیدن خمر در شریعت حکم حرمت وضع شده است، این به معنی است که در نوشیدن خمر مفسده واقعی وجود داشته است و هدف از جعل حرمت برای نوشیدن خمر در واقع جلوگیری از رسیدن آن مفسده به ملکف است. علاوه بر وجود داشتن مصالح و مفاسد واقعی در ورای احکام عملی، اسلام اهداف و غایاتی دارد که شریعت مسیر تحقق آن اهداف و غایات است. به عنوان مثال قسط و عدالت اجتماعی از اهداف کلی دین هستند و مجموع احکام عملی شریعت اسلام منجر به تامین این اهداف می شوند و در مقابل هر حکم یا هر نظامی از احکام که به بی عدالتی دامن بزنند، نمی توانند اسلامی باشند. در نتیجه احکام در شریعت اسلامی هم عللی دارند که ناظر به منافع واقعی انسانها هستند و هم غایت و روحی دارند که آن ها را در خدمت زندگی و سعادت انسان قرار می دهند.
💢 به عکس چنین اعتقاد نظری ای در مقام عمل و در دانش فقه که وظیفه اش استنباط این احکام عملی است توجه جدی ای به غایات و اهداف احکام و هم چنین مصالح و مفاسد ورای احکام نمی شود. فقها عموماً احکام شریعت را موضوعاتی مستقل از زندگی و مصالح و منافع واقعی در آن می بینند. این مسئله بعضاً باعث غلبه نوعی صورت گرایی در فقه می شود که در نتیجه آن با کمی اعمال صوری می توان ربا را به بیع تبدیل کرد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ چرا فقه موجود نمی تواند به توسعه بپردازد؟ ( بخش اول قسمت دوم)
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 اهمیت غلبه این نگاه استقلالی و صوری به حکم در مسائل جدید بیشتر خود را نشان می دهد. منظور از مسائل جدید مسائلی است که در ظاهر روایات و شریعت حکمی برای آن وجود ندارد. این مسائل عرصه اصلی اجتهاد هستند و دانش فقه در این عرصه ها ضرورت پیدا می کند. به تعبیر فارابی «و اما هر گاه یکی از ائمه ابرار که ملوک حقیقی هستند، از بین مردم رفت و کسی که در همه احوال نظیر او باشد، جانشین او نشد، ... در چنین شرایطی نیاز به صناعت فقه ناگریز است، و آن دانشی است که انسان را بر استخراج و استنباط تک تک امور غیر مصرح از طرف شارع، با استناد به آرا و افعال تصریح شده توسط او قادر نموده، و به تصحیح آرا و افعال امت صاحب شریعت به حسب غرض شارع می پردازد». در نتیجه مسائل مستحدث که حکم مصرح در شریعت ندارند عرصه اصلی اجتهاد و تفقه است ولی غلبه نگاه استقلالی به حکم و عدم توجه به غایات و علل احکام باعث شده است که اجتهاد و تفقه محدود به منطقه دارای حکم مصرح شود و در محدوده هایی که نص صریح نسبت به موضع وجود ندارد، تفقه به تمسک به چند مورد اصل عملی محدود شود.
💢 فقاهتی که به احکام مصرح در شریعت محدود شده است و اولاً به علل جعل این احکام و مصالح و مفاسد واقعی ورای آن در عمل بی توجه است و ثانیاً غایات و اهداف اصلی دین در آن نقش مهمی ندارند، امکان ورود به عرصه واقعی اجتهاد یعنی اموری که در ظاهر شریعت حکم مصرح ندارد را نخواد داشت و در نتیجه امکان مواجهه با مسائل توسعه و تجدد را که تماماً از این دست هستند را ندارد. این نارسایی هر چند شاید ذاتی فقه شیعه نباشد و در مقام نظر فقها مدعی وجود علل برای احکام باشند و مدعی باشند که این احکام ما را به غایات می رساند ولی تا وقتی که این ادعاهای نظری در عمل و در اصل فقاهت وارد نشوند، اجتهاد به معنی واقعی کلمه شکل نخواهد گرفت. از همین جاست که مواجهه ما با مظاهر تمدن غرب یا به رد کلی محدود می شود و یا به تایید کلی با چند تغییر صوری در ظاهر.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 اهمیت غلبه این نگاه استقلالی و صوری به حکم در مسائل جدید بیشتر خود را نشان می دهد. منظور از مسائل جدید مسائلی است که در ظاهر روایات و شریعت حکمی برای آن وجود ندارد. این مسائل عرصه اصلی اجتهاد هستند و دانش فقه در این عرصه ها ضرورت پیدا می کند. به تعبیر فارابی «و اما هر گاه یکی از ائمه ابرار که ملوک حقیقی هستند، از بین مردم رفت و کسی که در همه احوال نظیر او باشد، جانشین او نشد، ... در چنین شرایطی نیاز به صناعت فقه ناگریز است، و آن دانشی است که انسان را بر استخراج و استنباط تک تک امور غیر مصرح از طرف شارع، با استناد به آرا و افعال تصریح شده توسط او قادر نموده، و به تصحیح آرا و افعال امت صاحب شریعت به حسب غرض شارع می پردازد». در نتیجه مسائل مستحدث که حکم مصرح در شریعت ندارند عرصه اصلی اجتهاد و تفقه است ولی غلبه نگاه استقلالی به حکم و عدم توجه به غایات و علل احکام باعث شده است که اجتهاد و تفقه محدود به منطقه دارای حکم مصرح شود و در محدوده هایی که نص صریح نسبت به موضع وجود ندارد، تفقه به تمسک به چند مورد اصل عملی محدود شود.
💢 فقاهتی که به احکام مصرح در شریعت محدود شده است و اولاً به علل جعل این احکام و مصالح و مفاسد واقعی ورای آن در عمل بی توجه است و ثانیاً غایات و اهداف اصلی دین در آن نقش مهمی ندارند، امکان ورود به عرصه واقعی اجتهاد یعنی اموری که در ظاهر شریعت حکم مصرح ندارد را نخواد داشت و در نتیجه امکان مواجهه با مسائل توسعه و تجدد را که تماماً از این دست هستند را ندارد. این نارسایی هر چند شاید ذاتی فقه شیعه نباشد و در مقام نظر فقها مدعی وجود علل برای احکام باشند و مدعی باشند که این احکام ما را به غایات می رساند ولی تا وقتی که این ادعاهای نظری در عمل و در اصل فقاهت وارد نشوند، اجتهاد به معنی واقعی کلمه شکل نخواهد گرفت. از همین جاست که مواجهه ما با مظاهر تمدن غرب یا به رد کلی محدود می شود و یا به تایید کلی با چند تغییر صوری در ظاهر.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
✅پارادایم توسعه و نقش تکنولوژی در آن
📝نشریه مهاجر، شماره هفتم، حسن نیلی
🔸اگر بخواهیم به طور جدی تری وارد فاز تحلیل تکنولوژیهای مدرن شویم، باید علت پدید آمدن این تکنولوژی ها را و آنچه انسانها را انگیزه بخشیده تا به سمت توسعه این تکنولوژیها گام بردارند، مورد توجه قرار دهیم. همان طور که گفتیم تکنولوژی اساسا غایتمند است یعنی معطوف به برآوردن هدفی است و از آن رو که تکنولوژی اساسا فعالیتی #انسانی است پس معنای سخن از غایات و اهداف #تکنولوژی را در افق اهداف و غایات #توسعه دهندگان آن یعنی انسانها می توان درک کرد. اما از این منظر که بنگریم شاهد تفاوت بنیادینی میان تکنولوژی های قدیم و جدید هستیم و روند تحولات تکنولوژی به خوبی این تفاوت را نشان میدهد. تحولات وسیع تکنولوژی پس از #مدرنیته و در قالب محصولات نو به نو درآمدن آن تحولات، و نقش قابل توجه و بی بدیل آن در جهت دهی و تحدید حیات انسانی در این دوران، چیزی نیست که قابل انکار باشد. این در حالیست که در تمدن های پیش از دوران جدید و سیطره ماشینیسم، ابزارها به هیچ وجه چنین کارکردی در جوامع نداشتند و عمدتا به طور حاشیه ای مدنظر واقع می شدند و حداکثر در سطح تسهیل کنندگی شخصی حضور داشتند و به هیچ وجه دارای این تحولات وسیع نبوده اند.
🔸حال سوال اصلی به این تبدیل می شود که این تفاوت درباره نقش تکنولوژی (اعم از تکنولوژیهای سخت یعنی آنچه که برای انسان، فعلی را محقق میکند و تکنولوژی های نرم یعنی آنچه که بر روی فاعل های انسانی عملی انجام میدهد و خود آنها را دستخوش تغییر می کند) میان تمدنهای قدیم و جدید ناشی از چیست؟ یا به بیان دیگر این دامنه وسیع و شدت تاثیرگذاری تکنولوژی در دوران جدید به چه چیزی برمی گردد؟ برای پاسخ به این پرسش باید دوباره به مفهوم تکنولوژی رجوع کنیم. عنصر غایتمندی در مفهوم #تکنولوژی کاملا برجسته است و چه کسی می تواند منکر این باشد که این غایات در پاسخ به نیازهایی که انسان برای خود متصور است به وجود می آید. (البته در اینجا، نیاز بالمعنی الاعم مد نظر است که هم شامل نیازهای حیاتی و ضروری و هم غیر آن می شود.) اما چه چیز باعث پدید آمدن چنین نیازهایی میشود، نیازهایی که برآوردن آنها تنها از عهده تکنولوژی برمی آید و آن قدر وسیع و عمیق است که تمام ابعاد زندگی امروزی ما را تحت تاثیر قرار داده و برای بسیاری از آنها یگانه پاسخگوست؟ اینجاست که باید یک گام دیگر نیز به عقب بازگردیم و از دلیل پدید آمدن این نیازها پرسش کنیم و این آن چیزی است که به عقیده نگارنده موضوع زیربنایی #تمدن_مدرن است و این همان آمال و آرزوهای انسانهاست. در حقیقت آنچه باعث وسعت نیازهای معطوف به تکنولوژی در دنیای امروز شده، توسعه آمال و آرزوهای دنیوی انسان امروز است و این دقیقا همان جایی است که به توسعه به عنوان زیربنای دنیای مدرن میرسیم.
🔹جهت مطالعه کامل این مقاله به شماره هفتم #نشریه_مهاجر مراجعه نمایید.
#توسعه_و_علوم_انسانی
#نشریه_مهاجر
#اندیشکده_مهاجر
____
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
📝نشریه مهاجر، شماره هفتم، حسن نیلی
🔸اگر بخواهیم به طور جدی تری وارد فاز تحلیل تکنولوژیهای مدرن شویم، باید علت پدید آمدن این تکنولوژی ها را و آنچه انسانها را انگیزه بخشیده تا به سمت توسعه این تکنولوژیها گام بردارند، مورد توجه قرار دهیم. همان طور که گفتیم تکنولوژی اساسا غایتمند است یعنی معطوف به برآوردن هدفی است و از آن رو که تکنولوژی اساسا فعالیتی #انسانی است پس معنای سخن از غایات و اهداف #تکنولوژی را در افق اهداف و غایات #توسعه دهندگان آن یعنی انسانها می توان درک کرد. اما از این منظر که بنگریم شاهد تفاوت بنیادینی میان تکنولوژی های قدیم و جدید هستیم و روند تحولات تکنولوژی به خوبی این تفاوت را نشان میدهد. تحولات وسیع تکنولوژی پس از #مدرنیته و در قالب محصولات نو به نو درآمدن آن تحولات، و نقش قابل توجه و بی بدیل آن در جهت دهی و تحدید حیات انسانی در این دوران، چیزی نیست که قابل انکار باشد. این در حالیست که در تمدن های پیش از دوران جدید و سیطره ماشینیسم، ابزارها به هیچ وجه چنین کارکردی در جوامع نداشتند و عمدتا به طور حاشیه ای مدنظر واقع می شدند و حداکثر در سطح تسهیل کنندگی شخصی حضور داشتند و به هیچ وجه دارای این تحولات وسیع نبوده اند.
🔸حال سوال اصلی به این تبدیل می شود که این تفاوت درباره نقش تکنولوژی (اعم از تکنولوژیهای سخت یعنی آنچه که برای انسان، فعلی را محقق میکند و تکنولوژی های نرم یعنی آنچه که بر روی فاعل های انسانی عملی انجام میدهد و خود آنها را دستخوش تغییر می کند) میان تمدنهای قدیم و جدید ناشی از چیست؟ یا به بیان دیگر این دامنه وسیع و شدت تاثیرگذاری تکنولوژی در دوران جدید به چه چیزی برمی گردد؟ برای پاسخ به این پرسش باید دوباره به مفهوم تکنولوژی رجوع کنیم. عنصر غایتمندی در مفهوم #تکنولوژی کاملا برجسته است و چه کسی می تواند منکر این باشد که این غایات در پاسخ به نیازهایی که انسان برای خود متصور است به وجود می آید. (البته در اینجا، نیاز بالمعنی الاعم مد نظر است که هم شامل نیازهای حیاتی و ضروری و هم غیر آن می شود.) اما چه چیز باعث پدید آمدن چنین نیازهایی میشود، نیازهایی که برآوردن آنها تنها از عهده تکنولوژی برمی آید و آن قدر وسیع و عمیق است که تمام ابعاد زندگی امروزی ما را تحت تاثیر قرار داده و برای بسیاری از آنها یگانه پاسخگوست؟ اینجاست که باید یک گام دیگر نیز به عقب بازگردیم و از دلیل پدید آمدن این نیازها پرسش کنیم و این آن چیزی است که به عقیده نگارنده موضوع زیربنایی #تمدن_مدرن است و این همان آمال و آرزوهای انسانهاست. در حقیقت آنچه باعث وسعت نیازهای معطوف به تکنولوژی در دنیای امروز شده، توسعه آمال و آرزوهای دنیوی انسان امروز است و این دقیقا همان جایی است که به توسعه به عنوان زیربنای دنیای مدرن میرسیم.
🔹جهت مطالعه کامل این مقاله به شماره هفتم #نشریه_مهاجر مراجعه نمایید.
#توسعه_و_علوم_انسانی
#نشریه_مهاجر
#اندیشکده_مهاجر
____
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
✅محرومیت فلسفه معاصر از نظریه های نوربنیاد شیخ شهید
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
____________
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
____________
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
👆محرومیت فلسفه معاصر از نظریه های نوربنیاد شیخ شهید👆
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه
🔻قسمت اول
🔸در توجه ما به تاریخ اندیشه خودمان، یک اشکال بسیار اساسی وجود دارد و آن، تکیه بیش از اندازه بر اشتراکات است. هرچند که از جهاتی، این تکیه نقطه قوت ما را تشکیل می دهد و هویتی یکپارچه به ما میبخشد، ولی از طرفی هم جلوی فهم درست اندیشه ها را می گیرد و تاریخ ما را بیش از اندازه تکاملی و در نتیجه بینیاز از دوره های اولیه مینمایاند. در خوانش امروزین ما از تاریخ فلسفه اسلامی، تمرکز مفسرین بر اشتراکات نظریات و سیر تطور این وجه اشتراکی است؛ و به اختلافات نظری دقیق بین #فلاسفه_اسلامی دقت درخوری مبذول نمیشود. هر کشف تازهای در فهم مطالب قدمای فلسفه مورد بیمهری قرار میگیرد یا از نظر معرفتی غیرقابل اعتنا خوانده میشود، و یا اگر هم به عنوان نکته بدیعی پذیرفته شود، تمام سعیها صرف این میشود که حضور آن نظریه در نظرات متأخرین هم توضیح داده و اثبات شود. همین اخلاق علمی باعث شده که پویایی فلسفی ما کاستی گرفته و آموزش و نیز تکرار مکررات، جای پژوهش و نکتهسنجی را بگیرد. در نتیجه جریان غالب فلسفی تنها از طریق آموزش منتقل و منتشر میشود و هر فیلسوف به اندازه تناسب آن با جریان حاکم، به جامعه معرفی میشود. این روند نه تنها شارحین و مفسرین بزرگ تاریخ فلسفه اسلامی را از نظرها پنهان داشته است، بلکه باعث شده حتی استاد مبرز مسلمی چون شیخ اشراق هم به حاشیه رفته و تنها از زاویه دید صدراییها و به میزان ارتباط نظریات شیخ با حکمت متعالیه مورد توجه قرار گیرد. در حالی که میتوان خصائصی را برای فلسفه شیخ اشراق برشمرد که در #گفتمان_صدرایی حاکم بر فلسفه اسلامی غایب است (و چه بسا که اصلا نظریات خود صدرا فاقد این وجوه باشد) و در عین حال جزو نیازهای اساسی فلسفه معاصر ایران محسوب میشود.
🔸اولین ویژگی مثبت فلسفه شیخ اشراق، پیوند وثیق آن با ایران باستان است. ارتباط انداموار فلسفه او با #حکمت_خسروانی حاکم بر ایران دوره باستان، میتواند به فلسفه اسلامی بعد بدهد و ریشه مباحث را در نقاطی مستحکم بنا بگذارد. یکی از مشکلات عمده فلسفه اسلامی امروز، بریده بودن از تاریخ و جدا افتادن از زمینه ایرانی آن است. امروزه فلسفه اسلامی یک از انتزاعیترین و بیبنیادترین دورههای خویش را سپری میکند و اگر هم نسبتی با تاریخ برقرار میکند، با اروپای قدیم و جدید است. نیاز به تاریخ در جامعه یکی از مهمترین مواردی است که فلسفه باید به آن اعتنا بکند. شیخ اشراق میتواند واسطهای باشد که امکان مواجهه ما با تاریخ را تسریع و تعمیق بخشد. از طرف دیگر، پیوند خوردن فلسفه اسلامی از طریق شیخ اشراق با جکمت خسروانی پیش از اسلام میتواند ارتباط نظری ما را با سیاست و #فلسفه_سیاسی برقرار کند. در ایران باستان، #اندیشه مشحون از وجوه سیاسی است و متون فلسفهی با فلسفه عملی در هم تنیده است. در ابتدای قرون اسلامی هم چنین وجهی دارد و نظر چشم از صحنه عمل برنگرفته است. منتها هرچه تاریخ ایران اسلامی جلوتر میآید، تفکر سیاسی و سیاست ورزی کمرنگتر میشود و فلسفه به کل از وجوه سیاسی آن خالی می گردد. نظریات شیخ اشراق می تواند از طریق فلسفه ایرانی کهن، پیوند مستحکمی با فلسفه سیاسی برقرار کند و ابعاد اجتماعی فلسفه نظری امروز ما را فربه سازد.
🔸نکته دیگر پیوند خاص #فلسفه_اشراق با قرآن است. در حالتی بدبینانه، میتوان گفت که تسلط #فلسفه_صدرایی در ایران باعث دور شدن تفکر فلسفی ما از قرآن شده است و اگر فلسفه اشراقی ادامه پیدا میکرد، ما به افکر قرآنی نزدیکتر بودیم. اما در دیدگاهی خوشبینانه میتوان گفت که با وجود خدمات زیاد فلسفه صدرایی به فهم قرآن در ایران، اتفاق بدی که حذف #شیخ_اشراق در ایران داشته، دور شدن «ادبیات» فلسفه اسلامی از «ادبیات» قرآنی است. برخی از واژههای مهم و اساسی قرآنی در دستگاه شیخ اشراق حضور دارند ولی در #حکمت_متعالیه جایگاهی نیافتهاند. همین مسأله باعث دور شدن فلسفه از قرآن و ایجاد شکاف بین نقل و عقل، حداقل در زبان تفکر فلسفی ایران بوده است. بازگشت به شیخ اشراق، چه در سطوح بنیادین و چه حداقل در سطوح زبانی، میتواند ابوابی از ارتباط فلسفه با قرآن را به روی ما باز کند که امکان ترمیم جدایی موجود بین فلسفه و قرآن را به وجود بیاورد.
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
#شیخ_اشراق
#سهروردی
#فلسفه_اسلامی
#فلسفه_صدرایی
______
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه
🔻قسمت اول
🔸در توجه ما به تاریخ اندیشه خودمان، یک اشکال بسیار اساسی وجود دارد و آن، تکیه بیش از اندازه بر اشتراکات است. هرچند که از جهاتی، این تکیه نقطه قوت ما را تشکیل می دهد و هویتی یکپارچه به ما میبخشد، ولی از طرفی هم جلوی فهم درست اندیشه ها را می گیرد و تاریخ ما را بیش از اندازه تکاملی و در نتیجه بینیاز از دوره های اولیه مینمایاند. در خوانش امروزین ما از تاریخ فلسفه اسلامی، تمرکز مفسرین بر اشتراکات نظریات و سیر تطور این وجه اشتراکی است؛ و به اختلافات نظری دقیق بین #فلاسفه_اسلامی دقت درخوری مبذول نمیشود. هر کشف تازهای در فهم مطالب قدمای فلسفه مورد بیمهری قرار میگیرد یا از نظر معرفتی غیرقابل اعتنا خوانده میشود، و یا اگر هم به عنوان نکته بدیعی پذیرفته شود، تمام سعیها صرف این میشود که حضور آن نظریه در نظرات متأخرین هم توضیح داده و اثبات شود. همین اخلاق علمی باعث شده که پویایی فلسفی ما کاستی گرفته و آموزش و نیز تکرار مکررات، جای پژوهش و نکتهسنجی را بگیرد. در نتیجه جریان غالب فلسفی تنها از طریق آموزش منتقل و منتشر میشود و هر فیلسوف به اندازه تناسب آن با جریان حاکم، به جامعه معرفی میشود. این روند نه تنها شارحین و مفسرین بزرگ تاریخ فلسفه اسلامی را از نظرها پنهان داشته است، بلکه باعث شده حتی استاد مبرز مسلمی چون شیخ اشراق هم به حاشیه رفته و تنها از زاویه دید صدراییها و به میزان ارتباط نظریات شیخ با حکمت متعالیه مورد توجه قرار گیرد. در حالی که میتوان خصائصی را برای فلسفه شیخ اشراق برشمرد که در #گفتمان_صدرایی حاکم بر فلسفه اسلامی غایب است (و چه بسا که اصلا نظریات خود صدرا فاقد این وجوه باشد) و در عین حال جزو نیازهای اساسی فلسفه معاصر ایران محسوب میشود.
🔸اولین ویژگی مثبت فلسفه شیخ اشراق، پیوند وثیق آن با ایران باستان است. ارتباط انداموار فلسفه او با #حکمت_خسروانی حاکم بر ایران دوره باستان، میتواند به فلسفه اسلامی بعد بدهد و ریشه مباحث را در نقاطی مستحکم بنا بگذارد. یکی از مشکلات عمده فلسفه اسلامی امروز، بریده بودن از تاریخ و جدا افتادن از زمینه ایرانی آن است. امروزه فلسفه اسلامی یک از انتزاعیترین و بیبنیادترین دورههای خویش را سپری میکند و اگر هم نسبتی با تاریخ برقرار میکند، با اروپای قدیم و جدید است. نیاز به تاریخ در جامعه یکی از مهمترین مواردی است که فلسفه باید به آن اعتنا بکند. شیخ اشراق میتواند واسطهای باشد که امکان مواجهه ما با تاریخ را تسریع و تعمیق بخشد. از طرف دیگر، پیوند خوردن فلسفه اسلامی از طریق شیخ اشراق با جکمت خسروانی پیش از اسلام میتواند ارتباط نظری ما را با سیاست و #فلسفه_سیاسی برقرار کند. در ایران باستان، #اندیشه مشحون از وجوه سیاسی است و متون فلسفهی با فلسفه عملی در هم تنیده است. در ابتدای قرون اسلامی هم چنین وجهی دارد و نظر چشم از صحنه عمل برنگرفته است. منتها هرچه تاریخ ایران اسلامی جلوتر میآید، تفکر سیاسی و سیاست ورزی کمرنگتر میشود و فلسفه به کل از وجوه سیاسی آن خالی می گردد. نظریات شیخ اشراق می تواند از طریق فلسفه ایرانی کهن، پیوند مستحکمی با فلسفه سیاسی برقرار کند و ابعاد اجتماعی فلسفه نظری امروز ما را فربه سازد.
🔸نکته دیگر پیوند خاص #فلسفه_اشراق با قرآن است. در حالتی بدبینانه، میتوان گفت که تسلط #فلسفه_صدرایی در ایران باعث دور شدن تفکر فلسفی ما از قرآن شده است و اگر فلسفه اشراقی ادامه پیدا میکرد، ما به افکر قرآنی نزدیکتر بودیم. اما در دیدگاهی خوشبینانه میتوان گفت که با وجود خدمات زیاد فلسفه صدرایی به فهم قرآن در ایران، اتفاق بدی که حذف #شیخ_اشراق در ایران داشته، دور شدن «ادبیات» فلسفه اسلامی از «ادبیات» قرآنی است. برخی از واژههای مهم و اساسی قرآنی در دستگاه شیخ اشراق حضور دارند ولی در #حکمت_متعالیه جایگاهی نیافتهاند. همین مسأله باعث دور شدن فلسفه از قرآن و ایجاد شکاف بین نقل و عقل، حداقل در زبان تفکر فلسفی ایران بوده است. بازگشت به شیخ اشراق، چه در سطوح بنیادین و چه حداقل در سطوح زبانی، میتواند ابوابی از ارتباط فلسفه با قرآن را به روی ما باز کند که امکان ترمیم جدایی موجود بین فلسفه و قرآن را به وجود بیاورد.
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
#شیخ_اشراق
#سهروردی
#فلسفه_اسلامی
#فلسفه_صدرایی
______
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
👆محرومیت فلسفه معاصر از نظریه های نوربنیاد شیخ شهید👆
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه
🔻قسمت دوم
🔸ویژگی دیگر تفکرات شیخ اشراق، تعامل آن با سایر حوزهها به ویژه ادبیات فارسی است. یکی از مشکلات عمده #فلسفه_اسلامی این است که زبان فنی آن به صورت کامل از زبان #زندگی_مردم و زبان #ادبیات جدا افتاده و همین مسأله باعث چندگانگی و حتی در برخی از موارد چندپارگی ساحات مختلف نظر و عمل انسان ایرانی شده است. این جدایی فلسفه از زبان فارسی باعث شده دیواری قطور بین ساحت نظر و عرصه عمل ایجاد شود. و چون ادبیات محمل اصلی رشد زبان فارسی بوده و هست، فلسفههای بیاعتنا به ادبیات بیش از دامن زدن به احساسات، کاری از پیش نبرده اند و بین عقل با نثل حائل شده اند. بزرگ شدن شیخ اشراق در عرصه نظر، میتواند به نزدیکی دو ساحت مهم نظری و عملی کمک کند و شکاف نظر و عمل را در ایران کم نماید.
🔸این خصائص در کنار نفوذ گسترده و عمیق شخص او در جهان اسلام در زمانی که هنوز از سنین جوانی به میان سالی پا نگذاشته، به هر پژوهشگری حکم می کند که نظریات او، بسیار بیشتر از این که امروز مورد توجه قرار گرفته مطمح نظر اهل فلسفه قرار بگیرد. به خصوص که او در آثارش با یونانیان و #فلاسفه_مشاء مخاطبه داشته و متونش را ناظر به آنها نوشته است. این پایبندی به دقت فلسفی، نقطه قوت #شیخ_اشراق و #صدرا نسبت به عرفاست که میتواند راه پیوند فلسفه با دیگر حوزه ها را همراه کند. منتها امروزه وزن شیخ اشراق در کنار ملاصدرا، بسیار کمتر از حق و ظرفیت نظریات اوست و اجازه نقش آفرینی کافی به فلسفه نور او داده نمیشودد. تمایل جامعه ما ( حتی در میان #روشنفکران ) به حاکمیت تک صدایی بر حوزههای مختلف اندیشه باعث شده است فلسفه اسلامی از نابغه ای چون شیخ اشراق محروم بماند و عرصه های مهم #تفلسف ایرانیان در دوره معاصر مسدود بماند.
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
#شیخ_اشراق
#سهروردی
#فلسفه_اسلامی
#فلسفه_صدرایی
__
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
🗓 8 مرداد، روز بزرگداشت شیخ اشراق
📝نویسنده : محمد قائم خانی / عضو کارگروه علوم انسانی و توسعه
🔻قسمت دوم
🔸ویژگی دیگر تفکرات شیخ اشراق، تعامل آن با سایر حوزهها به ویژه ادبیات فارسی است. یکی از مشکلات عمده #فلسفه_اسلامی این است که زبان فنی آن به صورت کامل از زبان #زندگی_مردم و زبان #ادبیات جدا افتاده و همین مسأله باعث چندگانگی و حتی در برخی از موارد چندپارگی ساحات مختلف نظر و عمل انسان ایرانی شده است. این جدایی فلسفه از زبان فارسی باعث شده دیواری قطور بین ساحت نظر و عرصه عمل ایجاد شود. و چون ادبیات محمل اصلی رشد زبان فارسی بوده و هست، فلسفههای بیاعتنا به ادبیات بیش از دامن زدن به احساسات، کاری از پیش نبرده اند و بین عقل با نثل حائل شده اند. بزرگ شدن شیخ اشراق در عرصه نظر، میتواند به نزدیکی دو ساحت مهم نظری و عملی کمک کند و شکاف نظر و عمل را در ایران کم نماید.
🔸این خصائص در کنار نفوذ گسترده و عمیق شخص او در جهان اسلام در زمانی که هنوز از سنین جوانی به میان سالی پا نگذاشته، به هر پژوهشگری حکم می کند که نظریات او، بسیار بیشتر از این که امروز مورد توجه قرار گرفته مطمح نظر اهل فلسفه قرار بگیرد. به خصوص که او در آثارش با یونانیان و #فلاسفه_مشاء مخاطبه داشته و متونش را ناظر به آنها نوشته است. این پایبندی به دقت فلسفی، نقطه قوت #شیخ_اشراق و #صدرا نسبت به عرفاست که میتواند راه پیوند فلسفه با دیگر حوزه ها را همراه کند. منتها امروزه وزن شیخ اشراق در کنار ملاصدرا، بسیار کمتر از حق و ظرفیت نظریات اوست و اجازه نقش آفرینی کافی به فلسفه نور او داده نمیشودد. تمایل جامعه ما ( حتی در میان #روشنفکران ) به حاکمیت تک صدایی بر حوزههای مختلف اندیشه باعث شده است فلسفه اسلامی از نابغه ای چون شیخ اشراق محروم بماند و عرصه های مهم #تفلسف ایرانیان در دوره معاصر مسدود بماند.
🔻لینک مطلب :
🌐 yon.ir/E2B7Z
#شیخ_اشراق
#سهروردی
#فلسفه_اسلامی
#فلسفه_صدرایی
__
✨ اندیشکده مهاجر :
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
✅ مشروعه خواهی و استبداد در مقابل مشروطه خواهی و انکار حاکمیت خداوند (قسمت اول)
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 یکی از مهم ترین نزاع های نظری در تاریخ معاصر ایران که منجر به اتفاقات مهم عملی هم شده است، نزاع بین مشروطه خواهی و مشروعه خواهی است. در یک طرف این نزاع بیشتر روشنفکران و بخشی از روحانیون قرار داشتند که مشروعه خواهی را عملاً به معنی نفی آزادی و اراده و اختیار انسان می دانستند که ثمره آن پذیرش و تایید استبداد است. در طرف دیگر این نزاع بیشتر روحانیون قرار داشتند که پذیرش مشروطه را به معنی انکار توحید تشریعی و نفی حق حاکمیت خداوند می دانستند که نتیجه چنین نگاهی کفر دانستن مشروطه و کافر دانستن آزادی خواهان مشروطه طلب بود.
💢 در عین حال در همان دوران در عینیت صحنه اجتماع در بین متفکران زیادی اعم از روحانیون و روشنفکران نحوی از آزادی خواهی و ضدیت با استبداد با نوعی از مشروعه خواهی و قائل بودن به حاکمیت دین جمع شده بود. ریشه این مسئله در این است که دو مفهوم مشروطه خواهی و مشروعه خواهی در زمینه ای واحد مطرح نشده بودند. مشروطه خواهی مفهومی ناظر به عمل و در سیاست بود و مشروعه خواهی مفهومی متافیزیکی در فلسفه حق و حقوق بود.
💢 در بحث از مشروعه و غیرمشروعه مجلس به مثابه نهادی حقوقی در نظر گرفته می شد و مسئله قانون گذاری صورتی متافیزیکی و استعلایی در فلسفه حق داشت. پرسش اصلی مشروعه خواهان این بود که حق مطلق حاکمیت و قانون گذاری با کیست؟ و مبنای قانون چه می باید باشد؟ آزادی انسان برای آن ها به معنی آزادی از حکومت تشریعی خداوند و خروج از بندگی خداوند متعال بود. عبارت زیر از شیخ فضل الله در رساله حرمت مشروطه این نگاه را نشان می دهد. مسئله محوری شیخ شهید نظام نامه نویسی و قانون نویسی توسط وکلای غیر مجتهد مردم است، که این امر را راجع به ولایت و در شان فقها و مجتهدین می داند.
♦️ «دیدم دسته ای از مردم ....وارد بر کار شدند, کم کم کلمات موهمه از ایشان شنیده شد که حمل بر صحت می شد تا آن که یک درجه پرده از آن برداشتند و بنای انتخاب وکلا و مبعوثین و اعتماد بر اکثریت آراء می گذاردند بازهم اغماض شد که این ها برای انتظام امور و بسط عدالت است. تا رفته رفته بنای نظام نامه و قانون نویسی شد. گاهی با بعضی مذاکره می شد که این دستگاه چه معنا دارد؟ چنین می نماید که جعل بدعتی و احداث ضلالتی می خواهند بکنند, والا وکالت چه معنا دارد؟ موکل کیست و موکل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است این ترتیبات دینی لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است این امر راجع به ولایت است نه وکالت, و ولایت در زمان غیبت امام زمان(ع) با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز, و اعتبار به اکثریت آراء به مذهب امامیه غلط است و قانون نویسی چه معنا دارد؟ قانون ما مسلمانان همان اسلام است.» (شیخ فضل الله نوری؛ رساله حرمت مشروطه)
💢 بحث از مشروطه خواهی بحثی در سیاست و حکومت بود و برای مشروطه خواهان مجلس به مثابه نهادی سیاسی بود که به مردم امکان تعیین سرنوشتشان و جلوگیری از خودرایی سلطان را می داد. نهاد مجلس شورا تضمین کننده عدالت اجتماعی بود که جلوی استبداد را می گرفت. قانون در این بحث کنترل خودکامگی سلطان بود. آزادی انسان در مسئله مشزوطه خواهی آزادی در مقابل حکومت استبدادی بود. میرزای نائینی در کتاب خود این مطلب را به روشنی بیان می کند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
💢 یکی از مهم ترین نزاع های نظری در تاریخ معاصر ایران که منجر به اتفاقات مهم عملی هم شده است، نزاع بین مشروطه خواهی و مشروعه خواهی است. در یک طرف این نزاع بیشتر روشنفکران و بخشی از روحانیون قرار داشتند که مشروعه خواهی را عملاً به معنی نفی آزادی و اراده و اختیار انسان می دانستند که ثمره آن پذیرش و تایید استبداد است. در طرف دیگر این نزاع بیشتر روحانیون قرار داشتند که پذیرش مشروطه را به معنی انکار توحید تشریعی و نفی حق حاکمیت خداوند می دانستند که نتیجه چنین نگاهی کفر دانستن مشروطه و کافر دانستن آزادی خواهان مشروطه طلب بود.
💢 در عین حال در همان دوران در عینیت صحنه اجتماع در بین متفکران زیادی اعم از روحانیون و روشنفکران نحوی از آزادی خواهی و ضدیت با استبداد با نوعی از مشروعه خواهی و قائل بودن به حاکمیت دین جمع شده بود. ریشه این مسئله در این است که دو مفهوم مشروطه خواهی و مشروعه خواهی در زمینه ای واحد مطرح نشده بودند. مشروطه خواهی مفهومی ناظر به عمل و در سیاست بود و مشروعه خواهی مفهومی متافیزیکی در فلسفه حق و حقوق بود.
💢 در بحث از مشروعه و غیرمشروعه مجلس به مثابه نهادی حقوقی در نظر گرفته می شد و مسئله قانون گذاری صورتی متافیزیکی و استعلایی در فلسفه حق داشت. پرسش اصلی مشروعه خواهان این بود که حق مطلق حاکمیت و قانون گذاری با کیست؟ و مبنای قانون چه می باید باشد؟ آزادی انسان برای آن ها به معنی آزادی از حکومت تشریعی خداوند و خروج از بندگی خداوند متعال بود. عبارت زیر از شیخ فضل الله در رساله حرمت مشروطه این نگاه را نشان می دهد. مسئله محوری شیخ شهید نظام نامه نویسی و قانون نویسی توسط وکلای غیر مجتهد مردم است، که این امر را راجع به ولایت و در شان فقها و مجتهدین می داند.
♦️ «دیدم دسته ای از مردم ....وارد بر کار شدند, کم کم کلمات موهمه از ایشان شنیده شد که حمل بر صحت می شد تا آن که یک درجه پرده از آن برداشتند و بنای انتخاب وکلا و مبعوثین و اعتماد بر اکثریت آراء می گذاردند بازهم اغماض شد که این ها برای انتظام امور و بسط عدالت است. تا رفته رفته بنای نظام نامه و قانون نویسی شد. گاهی با بعضی مذاکره می شد که این دستگاه چه معنا دارد؟ چنین می نماید که جعل بدعتی و احداث ضلالتی می خواهند بکنند, والا وکالت چه معنا دارد؟ موکل کیست و موکل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است این ترتیبات دینی لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است این امر راجع به ولایت است نه وکالت, و ولایت در زمان غیبت امام زمان(ع) با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز, و اعتبار به اکثریت آراء به مذهب امامیه غلط است و قانون نویسی چه معنا دارد؟ قانون ما مسلمانان همان اسلام است.» (شیخ فضل الله نوری؛ رساله حرمت مشروطه)
💢 بحث از مشروطه خواهی بحثی در سیاست و حکومت بود و برای مشروطه خواهان مجلس به مثابه نهادی سیاسی بود که به مردم امکان تعیین سرنوشتشان و جلوگیری از خودرایی سلطان را می داد. نهاد مجلس شورا تضمین کننده عدالت اجتماعی بود که جلوی استبداد را می گرفت. قانون در این بحث کنترل خودکامگی سلطان بود. آزادی انسان در مسئله مشزوطه خواهی آزادی در مقابل حکومت استبدادی بود. میرزای نائینی در کتاب خود این مطلب را به روشنی بیان می کند.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ مشروعه خواهی و استبداد در مقابل مشروطه خواهی و انکار حاکمیت خداوند (قسمت دوم)
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
♦️ «اول مغلطهی راجعه به اصل مبارک حریت است، که الحق از شاه مغلطهکاریهای عالم و کشف حقیقتش هم از اهم و الزم است؛ چه، بعد از آنکه در مقدمه مبین شد و دانستی که حقیقت سلطنت تملکیه عبارت از اغتصاب رقاب ملت است در تحت تحکمات خودسرانه، و مبدا این اغتصاب را هم به مقتضای حدیث نبوی متواتر بین الشیعه و اهل السنه دانستی که بلوغ بنیالعاص-لعنهم الله تعالی- به عدد میشوم سی نفر بوده، و هم دانستی که اساس ولایتیه بودن آن، اگر چه متصدی مغتصب باشد هم، بر آزادی از این اسارت و رقیت مبتنی است؛ پس البته حقیقت تبدیل نحوهی سلطنت جائره، عبارت از تحصیل آزادی از این اسارت و رقیت، و تمام منازعات و مشاجرات واقعهی فیمابین هر ملت با حکومت تملکیه خودش بر سر همین مطلوب خواهد بود، نه از برای رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب! مقصد هر ملت چه متدین و ملتزم به شریعتی باشند و یا آنکه اصلا به صانع عالم قائل نباشند، تخلص از این رقیت و استنقاذ رقابشان است از این اسارت، نه خروج از ربقهی عبودیت الهیه-جلت آلاؤه- و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که برای تدین دارند. و طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبهی رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان» (میرزا محمد حسین نائینی؛ تنبیه الامه و تنزیه المله)
💢 سوال اساسی در این تحلیل ارتباط بین سطح مسئله حقوقی مسئله و سطح سیاسی مسئله است. آیا مشروعه خواهی در لایه فلسفه حق به معنی انکار اراده و اختیار و آزادی انسان در سطح سیاسی است و نتیجه آن رای به استبداد است، خواه استبداد سلطان به امضای فقیه جامع الشرایط و خواه استبداد فقیه جامع الشرایط؟ به عبارت دیگر آیا پذیرفتن آزادی و اختیار انسان در تعیین سرنوشت خود در عرصه سیاست به معنی انکار حاکمیت خداوند است؟ و یا می توان همان طور که میرزای نائینی سعی کرده به نوعی بین این دو سطح تفکیک کرد که علاوه بر پذیرفتن توحید تشریعی و حق حاکمیت مطلق خداوند در سطح فلسفه حق در سطح فلسفه سیاسی آزادی و اختیار مردم در تعیین سرنوشتشان را محترم شمرد؟ این ایده مرحوم نائینی بود که تا انقلاب اسلامی امتداد داشت و در انقلاب اسلامی مردم ایران ظهور و بروز داشت، ایده ای که در آن بین حاکمیت خداوند در تشریع و اختیار و آزادی انسان نه تنها تعارضی نبود که اساساً فهمی از حاکمیت دین در عرصه اجتماع نضج می یافت که مستلزم پذیرش آزادی انسان در تعیین سرنوشتنش بود.
💢 بعد از انقلاب اسلامی هم این دو فهم در فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی امتداد پیدا کردند. در فهم اول که تصویر سطح حقوقی مشروعه خواهی را با آزادی مردم در سطح سیاسی در تعارض می بیند از ولایت فقیه امام خمینی (ره) خوانشی سلطانی دارد و ولی فقیه عملاً سلطان عادل و عالم به حکم الله است. در این نگاه مردم نقش اساسی در سیاست ندارند و دموکراسی نقشی ظاهری در هندسه نظام دارد که با توجه به شرایط حاکم بر عالم مجبور به تن دادن به آن هستیم. در فهم دوم که خوانش اصلی اسلام در انقلاب هم بود، مردم نقشی محوری در فلسفه سیاسی ولایت فقیه دارند و مسئله نقش مردم حتی به صرف انتخاب ولی فقیه هم محدود نمی شود، بلکه اساساً این مردم هستند که باید قیام به قسط کنند و جامعه را بسازند. در این نگاه مردم خلیفة الله در زمین هستند و ولی فقیه در امتداد ولایت رسول الله شاهد بر مردم است، که نقش و وظیفه اصلی آن تضمین کنندگی آزادی حقیقی مردم و تمهیدگری شرایط ظهور و بروز واقعی انتخابگری مردم است که در این شرایط می توانند دست به عمل اختیاری بزنند. البته نگاه سومی هم وجود دارد که مشابه نگاه اول حاکمیت تشریعی خداوند در سطح حقوقی را معارض آزادی و اختیار مردم در سطح سیاسی می داند ولی به عکس نگاه اول منکر حق حاکمیت مطلق خداوند در سطح حقوقی می شوند و از همین رو ولایت فقیه را که نمی پذیرند.
💢 پذیرش نگاهی که بین حاکمیت مطلق خداوند در سطح فلسفه حق و اختیار و آزادی انسان در سطح سیاست جمع می کند، مستلزم خوانشی متفاوت از اسلام و فهمی دیگر از خداوند است. در این نگاه هم فقه و هم فلسفه و هم عرفان صورت دیگر دارند. فقهی که بر مبنای رابطه عبد و مولی صورت بندی شده و فلسفه ای که جایی برای آزادی و اختیار و عمل انسانی در آن نیست و عرفانی که صرفاً ناظر به عالمی دیگر است، در عرصه سیاست توجیه کننده اقتدارگرایی جانشینان خداوند در زمین هستند و شانی برای انسان و آزادی او قائل نیستند. در نتیجه برای فهم نگاه مذکور باید به ریشه هایی در سنت مان رجوع کرد که بنیاناً نگاه متفاوتی به خداوند و انسان و عالم دارند، نگاهی که خود در ریشه در قرآن دارد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
http://mohaajer.ir/project/مشروعه-خواهی-و-استبداد،-در-مقابل-مشروط/
✍️نویسنده: محمد حسین بنا
♦️ «اول مغلطهی راجعه به اصل مبارک حریت است، که الحق از شاه مغلطهکاریهای عالم و کشف حقیقتش هم از اهم و الزم است؛ چه، بعد از آنکه در مقدمه مبین شد و دانستی که حقیقت سلطنت تملکیه عبارت از اغتصاب رقاب ملت است در تحت تحکمات خودسرانه، و مبدا این اغتصاب را هم به مقتضای حدیث نبوی متواتر بین الشیعه و اهل السنه دانستی که بلوغ بنیالعاص-لعنهم الله تعالی- به عدد میشوم سی نفر بوده، و هم دانستی که اساس ولایتیه بودن آن، اگر چه متصدی مغتصب باشد هم، بر آزادی از این اسارت و رقیت مبتنی است؛ پس البته حقیقت تبدیل نحوهی سلطنت جائره، عبارت از تحصیل آزادی از این اسارت و رقیت، و تمام منازعات و مشاجرات واقعهی فیمابین هر ملت با حکومت تملکیه خودش بر سر همین مطلوب خواهد بود، نه از برای رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب! مقصد هر ملت چه متدین و ملتزم به شریعتی باشند و یا آنکه اصلا به صانع عالم قائل نباشند، تخلص از این رقیت و استنقاذ رقابشان است از این اسارت، نه خروج از ربقهی عبودیت الهیه-جلت آلاؤه- و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که برای تدین دارند. و طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبهی رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان» (میرزا محمد حسین نائینی؛ تنبیه الامه و تنزیه المله)
💢 سوال اساسی در این تحلیل ارتباط بین سطح مسئله حقوقی مسئله و سطح سیاسی مسئله است. آیا مشروعه خواهی در لایه فلسفه حق به معنی انکار اراده و اختیار و آزادی انسان در سطح سیاسی است و نتیجه آن رای به استبداد است، خواه استبداد سلطان به امضای فقیه جامع الشرایط و خواه استبداد فقیه جامع الشرایط؟ به عبارت دیگر آیا پذیرفتن آزادی و اختیار انسان در تعیین سرنوشت خود در عرصه سیاست به معنی انکار حاکمیت خداوند است؟ و یا می توان همان طور که میرزای نائینی سعی کرده به نوعی بین این دو سطح تفکیک کرد که علاوه بر پذیرفتن توحید تشریعی و حق حاکمیت مطلق خداوند در سطح فلسفه حق در سطح فلسفه سیاسی آزادی و اختیار مردم در تعیین سرنوشتشان را محترم شمرد؟ این ایده مرحوم نائینی بود که تا انقلاب اسلامی امتداد داشت و در انقلاب اسلامی مردم ایران ظهور و بروز داشت، ایده ای که در آن بین حاکمیت خداوند در تشریع و اختیار و آزادی انسان نه تنها تعارضی نبود که اساساً فهمی از حاکمیت دین در عرصه اجتماع نضج می یافت که مستلزم پذیرش آزادی انسان در تعیین سرنوشتنش بود.
💢 بعد از انقلاب اسلامی هم این دو فهم در فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی امتداد پیدا کردند. در فهم اول که تصویر سطح حقوقی مشروعه خواهی را با آزادی مردم در سطح سیاسی در تعارض می بیند از ولایت فقیه امام خمینی (ره) خوانشی سلطانی دارد و ولی فقیه عملاً سلطان عادل و عالم به حکم الله است. در این نگاه مردم نقش اساسی در سیاست ندارند و دموکراسی نقشی ظاهری در هندسه نظام دارد که با توجه به شرایط حاکم بر عالم مجبور به تن دادن به آن هستیم. در فهم دوم که خوانش اصلی اسلام در انقلاب هم بود، مردم نقشی محوری در فلسفه سیاسی ولایت فقیه دارند و مسئله نقش مردم حتی به صرف انتخاب ولی فقیه هم محدود نمی شود، بلکه اساساً این مردم هستند که باید قیام به قسط کنند و جامعه را بسازند. در این نگاه مردم خلیفة الله در زمین هستند و ولی فقیه در امتداد ولایت رسول الله شاهد بر مردم است، که نقش و وظیفه اصلی آن تضمین کنندگی آزادی حقیقی مردم و تمهیدگری شرایط ظهور و بروز واقعی انتخابگری مردم است که در این شرایط می توانند دست به عمل اختیاری بزنند. البته نگاه سومی هم وجود دارد که مشابه نگاه اول حاکمیت تشریعی خداوند در سطح حقوقی را معارض آزادی و اختیار مردم در سطح سیاسی می داند ولی به عکس نگاه اول منکر حق حاکمیت مطلق خداوند در سطح حقوقی می شوند و از همین رو ولایت فقیه را که نمی پذیرند.
💢 پذیرش نگاهی که بین حاکمیت مطلق خداوند در سطح فلسفه حق و اختیار و آزادی انسان در سطح سیاست جمع می کند، مستلزم خوانشی متفاوت از اسلام و فهمی دیگر از خداوند است. در این نگاه هم فقه و هم فلسفه و هم عرفان صورت دیگر دارند. فقهی که بر مبنای رابطه عبد و مولی صورت بندی شده و فلسفه ای که جایی برای آزادی و اختیار و عمل انسانی در آن نیست و عرفانی که صرفاً ناظر به عالمی دیگر است، در عرصه سیاست توجیه کننده اقتدارگرایی جانشینان خداوند در زمین هستند و شانی برای انسان و آزادی او قائل نیستند. در نتیجه برای فهم نگاه مذکور باید به ریشه هایی در سنت مان رجوع کرد که بنیاناً نگاه متفاوتی به خداوند و انسان و عالم دارند، نگاهی که خود در ریشه در قرآن دارد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
http://mohaajer.ir/project/مشروعه-خواهی-و-استبداد،-در-مقابل-مشروط/
✅ دو انقلاب نافرجام و جابه جايى نزاع دو نهاد دين و دولت
(به مناسبت سالروز امضای فرمان مشروطیت)
✍️ نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 دشواری ذاتی فهم تاریخ بشر آنجاست که روبنای نزاع اصیل میان چپ و راست را همواره نزاعی پوشالی بر سر قدرت میان راست و راست تر پر می کند: همواره بلوک قدرت راست میانه ای هست که در نقش چپ قلابی، علم مطالبات سیاسی و اعتراضات آزادیخواهانه مردم را بدست گیرد و انرژی سیاسی غیرقابل مهار چپ را تحت کنترل تکنسینهای حرفه ای سیاست قرار دهد.
💢 یکی از آن شکافهای اساسی دست راستی در تاریخ معاصر ایران و شاید مهمترین آن، نزاع میان شرع و عرف، روحانی و پادشاه یا نهاد دین و نهاد دولت است. چپ، اگرچه در برهه های کوتاهی در حوالی مشروطه و انقلاب ۵۷ به دشواری توانسته صف بندی کاذب دو نیروی راست را بر هم زند و با یارگیری توأم از شرع و عرف صف بندی اصیلی در برابر ائتلاف پنهان راست گرایان عرفی و شرعی پدید آورد، اما هر بار پس از اندکی اختلال بار دیگر سوزن تاریخ به جای نخستین خود بازگشته است و نیروهای اقتدارگرای عرفی و شرعی به بازی پیچیده خود بر سر تقسیم قدرت و سلطه بر انسان و جامعه ادامه داده اند.
💢 امین الدوله، منورالفکر راست گرای عصر قاجار در روزگاری که دیگر همتایان او سودای سرنگونی پادشاهی ناصرالدین شاه را در سر می پرواندند، در نامه ای به وی، صحنه تحولات سیاسی ایران و بویژه فعال شدن گسل روحانیت و سلطنت را چنین توصیف می کند:
👈تدبیر و کفایت علما باعث تقدم و شدت نفوذ ایشان نشده است، چرا که نفاق و خلاف خودشان با یکدیگر و آن همه معاملات فضیحه و احکام غیرمشروع که از دوایر آنها صادر و حقوق خلق را ضایع می کنند و خون ها که از ظاهر و باطن این قوم در دل مردم هست، بایستی مرجعیت مسلمین یکباره از ایشان منصرف شده باشد. [در واقع] بی اعتنایی و ناحسابی و شرّ و شلتاق دستگاه دولت و سیاق حکمرانی، مردم را نه از روی اعتقاد و اعتماد و نه به دلخوشی و امید به آقایان ملتجی کرده است، بلکه از کام شیر به دهن اژدها می روند. هر روز که دولت یک محکمه منظم و دادخواهی معتدل موجود کند و مردم ببینند که عرض و مال آنها به میزان حق و عدل محفوظ است، برای علمای اعلام جز مسائل حلال و حرام و فتاوی و صلوات و صیام نخواهد ماند.» (به نقل از کتاب جابه جایی دو انقلاب، مهدی نجف زاده، ص ۱۴۵)
💢 نکته بسیار جالب این است که در صورت جابه جایی کلمات «دولت» با «علما» تحلیل امین الدوله را عینا می توان درباره انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ و اقبال مردم به دولت عرفی در برابر حکومت شرعی به کار برد. در واقع این پابرجا بودن صحنه کلی منازعه شرع و عرف به رغم تمام تحولات و مباحثات و حوادث تاریخی، این نکته را به نظر می رساند که ما حصل دو انقلاب بزرگ ملت ایران در دو سده اخیر در نهایت جابه جایی راست و راست تر بوده است: اگر پیش از مشروطه شرع در ناحیه راست میانه و عرف در ناحیه راست تر قرار داشت و علما نمایندگی مطالبات چپ مردم را بر عهده داشتند، امروز عرف در ناحیه راست میانه و شرع در ناحیه راست تر قرار دارد و توسعه خواهان سکولار نمایندگی مطالبات چپ مردم را بر عهده دارند. آنروز نیروهای شرعی عنوان «اعتدالیون» را برای خود می پسندیدند و نیروهای عرفی برای دفع مخافان به استدلال «حفظ نظام و بیضه اسلام» تمسک می کردند و امروز نیروهای عرفی عنوان «اعتدال» را بر خود می گزینند و نیروهای شرعی آنان را به اختلال درنظام و اسلام متهم می کنند.
♦️ این وضعیت در یک کلام یعنی آنکه انقلاب اسلامی هم علی رغم عظمت مضاعف آن نسبت به نهضت مشروطه سرآخر نتوانست که «نظام سیاسی ایرانشهری رسوب کرده در تاریخ ما» را دگرگون کند و باز هم اشباح اسطوره ای دین سالاری و سلطنت روح آنرا به تسخیر درآورده اند. امروز پرسش ما که به آرزوی تاریخی امکان توسعه خارج از ساختار اقتدارگرا و بسته ی عرفی و شرعی می اندیشیم این است که آیا امکان برون رفت از این ساختار منحط تاریخی وجود دارد یا اینکه آنطور که سیدجواد طباطبایی از ما می خواهد باید بپذیریم که ایران، تا بوده همین بوده و تنها انتخاب ما میان سلطنت عرفی و حکومت مطلقه شرعی است؟
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
(به مناسبت سالروز امضای فرمان مشروطیت)
✍️ نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 دشواری ذاتی فهم تاریخ بشر آنجاست که روبنای نزاع اصیل میان چپ و راست را همواره نزاعی پوشالی بر سر قدرت میان راست و راست تر پر می کند: همواره بلوک قدرت راست میانه ای هست که در نقش چپ قلابی، علم مطالبات سیاسی و اعتراضات آزادیخواهانه مردم را بدست گیرد و انرژی سیاسی غیرقابل مهار چپ را تحت کنترل تکنسینهای حرفه ای سیاست قرار دهد.
💢 یکی از آن شکافهای اساسی دست راستی در تاریخ معاصر ایران و شاید مهمترین آن، نزاع میان شرع و عرف، روحانی و پادشاه یا نهاد دین و نهاد دولت است. چپ، اگرچه در برهه های کوتاهی در حوالی مشروطه و انقلاب ۵۷ به دشواری توانسته صف بندی کاذب دو نیروی راست را بر هم زند و با یارگیری توأم از شرع و عرف صف بندی اصیلی در برابر ائتلاف پنهان راست گرایان عرفی و شرعی پدید آورد، اما هر بار پس از اندکی اختلال بار دیگر سوزن تاریخ به جای نخستین خود بازگشته است و نیروهای اقتدارگرای عرفی و شرعی به بازی پیچیده خود بر سر تقسیم قدرت و سلطه بر انسان و جامعه ادامه داده اند.
💢 امین الدوله، منورالفکر راست گرای عصر قاجار در روزگاری که دیگر همتایان او سودای سرنگونی پادشاهی ناصرالدین شاه را در سر می پرواندند، در نامه ای به وی، صحنه تحولات سیاسی ایران و بویژه فعال شدن گسل روحانیت و سلطنت را چنین توصیف می کند:
👈تدبیر و کفایت علما باعث تقدم و شدت نفوذ ایشان نشده است، چرا که نفاق و خلاف خودشان با یکدیگر و آن همه معاملات فضیحه و احکام غیرمشروع که از دوایر آنها صادر و حقوق خلق را ضایع می کنند و خون ها که از ظاهر و باطن این قوم در دل مردم هست، بایستی مرجعیت مسلمین یکباره از ایشان منصرف شده باشد. [در واقع] بی اعتنایی و ناحسابی و شرّ و شلتاق دستگاه دولت و سیاق حکمرانی، مردم را نه از روی اعتقاد و اعتماد و نه به دلخوشی و امید به آقایان ملتجی کرده است، بلکه از کام شیر به دهن اژدها می روند. هر روز که دولت یک محکمه منظم و دادخواهی معتدل موجود کند و مردم ببینند که عرض و مال آنها به میزان حق و عدل محفوظ است، برای علمای اعلام جز مسائل حلال و حرام و فتاوی و صلوات و صیام نخواهد ماند.» (به نقل از کتاب جابه جایی دو انقلاب، مهدی نجف زاده، ص ۱۴۵)
💢 نکته بسیار جالب این است که در صورت جابه جایی کلمات «دولت» با «علما» تحلیل امین الدوله را عینا می توان درباره انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ و اقبال مردم به دولت عرفی در برابر حکومت شرعی به کار برد. در واقع این پابرجا بودن صحنه کلی منازعه شرع و عرف به رغم تمام تحولات و مباحثات و حوادث تاریخی، این نکته را به نظر می رساند که ما حصل دو انقلاب بزرگ ملت ایران در دو سده اخیر در نهایت جابه جایی راست و راست تر بوده است: اگر پیش از مشروطه شرع در ناحیه راست میانه و عرف در ناحیه راست تر قرار داشت و علما نمایندگی مطالبات چپ مردم را بر عهده داشتند، امروز عرف در ناحیه راست میانه و شرع در ناحیه راست تر قرار دارد و توسعه خواهان سکولار نمایندگی مطالبات چپ مردم را بر عهده دارند. آنروز نیروهای شرعی عنوان «اعتدالیون» را برای خود می پسندیدند و نیروهای عرفی برای دفع مخافان به استدلال «حفظ نظام و بیضه اسلام» تمسک می کردند و امروز نیروهای عرفی عنوان «اعتدال» را بر خود می گزینند و نیروهای شرعی آنان را به اختلال درنظام و اسلام متهم می کنند.
♦️ این وضعیت در یک کلام یعنی آنکه انقلاب اسلامی هم علی رغم عظمت مضاعف آن نسبت به نهضت مشروطه سرآخر نتوانست که «نظام سیاسی ایرانشهری رسوب کرده در تاریخ ما» را دگرگون کند و باز هم اشباح اسطوره ای دین سالاری و سلطنت روح آنرا به تسخیر درآورده اند. امروز پرسش ما که به آرزوی تاریخی امکان توسعه خارج از ساختار اقتدارگرا و بسته ی عرفی و شرعی می اندیشیم این است که آیا امکان برون رفت از این ساختار منحط تاریخی وجود دارد یا اینکه آنطور که سیدجواد طباطبایی از ما می خواهد باید بپذیریم که ایران، تا بوده همین بوده و تنها انتخاب ما میان سلطنت عرفی و حکومت مطلقه شرعی است؟
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ خروج از سفر لاویان (قسمت اول)
✍️نویسنده : محمد خانی
💢 تحلیل بخشهای پایانی سفر خروج و تمام سفر لاویان، میتواند نکات بسیار مهمی را آشکار سازد و ریشه بسیاری از اتفاقات دوران حاضر را مشخص سازد. این بخش عظیم از تورات، دستورات ریز یهوه است به موسی و هارون، برای برپایی خیمه مقدس و مناسک متعددی که باید در آن انجام شود. همچنین موارد متعددی که بهصورت جزئی و ریز جمله به جمله در قالب امر یا نهی به بنیاسرائیل گفتهشده است. فعلاً به دلالتهای این نوع از رابطه خدا با بشر در حوزه دینشناسی و ظاهرگرایی افراطی ناشی از آن در توجه به شریعت کاری نداریم، هرچند خود منشأ بسیاری از تلقیهای مرجع گرایانه از دین در تاریخ گشته است؛ بلکه به نوع خاصی از رویکرد یکجانبه به عقل عملی توجه میکنیم و پیامدهای آن را در نحوه رشد عقل عملی بشر در دوره جدید مطمح نظر قرار میدهیم. نتایجی که برخلاف تصور عموم، هنوز هم بهطور مطلق در دنیای مدرن حضور دارد و نحوه خاصی از زیست انسانی را ایجاد کرده است.
💢 برای فهم نسبت بین این نوع از رابطه انسان-خدا با عقل عملی، نیاز داریم تا دو ویژگی خاص را در این نوشتهها برجسته سازیم که تا حدود زیادی تعیینکننده نحوه بودن انسان در دنیای جدید هستند. اولین ویژگی این رابطه انسان – خدا، ابتنای آن بر امرونهی است. بهطوریکه میتوان با کمی تسامح، تمام سفر لاویان را «مجموعه دستورات» خداوند به بنیاسرائیل برای انجام مناسک خاص مدنظر خداوند دانست. این رابطه امرونهی مطلق، نوعی از سیطره و تغلب را ایجاد میکند که روی دیگر آن در انسان، حذف هرگونه فهم و اراده برای شخص امرونهی شونده است. شخصیتی که در برابر چنین نظامی قرارگرفته، خیلی شبیه به آن چیزی است که امروز تحت عنوان «انسان رباتی» میشناسیم که شأنیتی جز اطاعت از آمر یا ناهی ندارد. بنابراین میتوان «اطاعت» را ادامه ویژگی اول این مجموعه دانست. و یا به عبارت بهتر، خاصیت متن سفر لاویان «مجموعهای از دستورات» بودن است و خاصیت انسان مخاطب این دستورات، «اطاعت پذیر» بودن. برای همین است که متن لاویان، علاوه بر انبوه دستورات یهوه، مملو از پاداش و مجازاتی است که برای مخاطب حرفشنو یا خاطی تعیین شده است.
💢 ویژگی دیگر این دستورات، جزئینگری شگفتانگیز آن است. این دستورات برای هر موضوع تازهای، امری جدید تعیین کرده است. چون انسان نیازهای بسیار متنوع و گوناگونی دارد و برای حفظ رابطه اطاعتپذیری محض، در غیاب آگاهی و اراده مخاطب، نیاز به دستورات پیدرپی در هر موضوع تازهای است. آمر یا ناهی باید در هر امر جزئی مربوط به مخاطب دخالت کند و تکلیف او را تعیین کند، وگرنه او سرگردان خواهد ماند و از آزادی خویش هیچ طرفی نخواهد بست. این جزئینگری به همراه اطاعت، در ابتدای قرن هفدهم به یکی از مهمترین نظریههای سیاسی دوران معاصر تبدیل شد که تا به امروز هم باقدرت بر صدر نظریات سیاسی قرار دارد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده : محمد خانی
💢 تحلیل بخشهای پایانی سفر خروج و تمام سفر لاویان، میتواند نکات بسیار مهمی را آشکار سازد و ریشه بسیاری از اتفاقات دوران حاضر را مشخص سازد. این بخش عظیم از تورات، دستورات ریز یهوه است به موسی و هارون، برای برپایی خیمه مقدس و مناسک متعددی که باید در آن انجام شود. همچنین موارد متعددی که بهصورت جزئی و ریز جمله به جمله در قالب امر یا نهی به بنیاسرائیل گفتهشده است. فعلاً به دلالتهای این نوع از رابطه خدا با بشر در حوزه دینشناسی و ظاهرگرایی افراطی ناشی از آن در توجه به شریعت کاری نداریم، هرچند خود منشأ بسیاری از تلقیهای مرجع گرایانه از دین در تاریخ گشته است؛ بلکه به نوع خاصی از رویکرد یکجانبه به عقل عملی توجه میکنیم و پیامدهای آن را در نحوه رشد عقل عملی بشر در دوره جدید مطمح نظر قرار میدهیم. نتایجی که برخلاف تصور عموم، هنوز هم بهطور مطلق در دنیای مدرن حضور دارد و نحوه خاصی از زیست انسانی را ایجاد کرده است.
💢 برای فهم نسبت بین این نوع از رابطه انسان-خدا با عقل عملی، نیاز داریم تا دو ویژگی خاص را در این نوشتهها برجسته سازیم که تا حدود زیادی تعیینکننده نحوه بودن انسان در دنیای جدید هستند. اولین ویژگی این رابطه انسان – خدا، ابتنای آن بر امرونهی است. بهطوریکه میتوان با کمی تسامح، تمام سفر لاویان را «مجموعه دستورات» خداوند به بنیاسرائیل برای انجام مناسک خاص مدنظر خداوند دانست. این رابطه امرونهی مطلق، نوعی از سیطره و تغلب را ایجاد میکند که روی دیگر آن در انسان، حذف هرگونه فهم و اراده برای شخص امرونهی شونده است. شخصیتی که در برابر چنین نظامی قرارگرفته، خیلی شبیه به آن چیزی است که امروز تحت عنوان «انسان رباتی» میشناسیم که شأنیتی جز اطاعت از آمر یا ناهی ندارد. بنابراین میتوان «اطاعت» را ادامه ویژگی اول این مجموعه دانست. و یا به عبارت بهتر، خاصیت متن سفر لاویان «مجموعهای از دستورات» بودن است و خاصیت انسان مخاطب این دستورات، «اطاعت پذیر» بودن. برای همین است که متن لاویان، علاوه بر انبوه دستورات یهوه، مملو از پاداش و مجازاتی است که برای مخاطب حرفشنو یا خاطی تعیین شده است.
💢 ویژگی دیگر این دستورات، جزئینگری شگفتانگیز آن است. این دستورات برای هر موضوع تازهای، امری جدید تعیین کرده است. چون انسان نیازهای بسیار متنوع و گوناگونی دارد و برای حفظ رابطه اطاعتپذیری محض، در غیاب آگاهی و اراده مخاطب، نیاز به دستورات پیدرپی در هر موضوع تازهای است. آمر یا ناهی باید در هر امر جزئی مربوط به مخاطب دخالت کند و تکلیف او را تعیین کند، وگرنه او سرگردان خواهد ماند و از آزادی خویش هیچ طرفی نخواهد بست. این جزئینگری به همراه اطاعت، در ابتدای قرن هفدهم به یکی از مهمترین نظریههای سیاسی دوران معاصر تبدیل شد که تا به امروز هم باقدرت بر صدر نظریات سیاسی قرار دارد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development