👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - سکانس پلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤2
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سیزدهم
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👏1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهاردهم
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👍2💔1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - مرگ، امید، لبخند
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤8👍4💔4❤🔥1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت پانزدهم
کشیک اضافه!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کشیک اضافه!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - کشیک اضافه!
اکنون آنجا هستم، جایی که چیزی را دیدم که تا به حال ندیدم بودم. اما آدم خیلی چیز ها را در عمرش ندیده است و بالاخره یک روزی میبیند. تفاوتی وجود دارد؟ یا تفاوت را تحمیل میکنم؟
میشنوم که: اون اتاقه که مریض پریاپیسم دارن، بخیه اش پاره شده و چیزی نداره، الکی نریم اونجا، چیزی نداره.
باشه قبوله!
میروم در اتاقی دیگر. ناگاه از در همان اتاق مذکور رد میشوم، رزیدنت سال یک، و اینترن آنجایند، در اتاقی که چه بسی هیچ اتفاق مهمی نمی افتد آنجا، و قرار هم نیست بیفتد، و شاید نیفتاد.
اما بار دیگر که از آنجا عبور میکنم، میگم بگذار یک سر بزنم. میروم داخل. اینترن کار های حاشیه ای را انجام میدهد، و رزیدنت سال یک بالای سر مریض است. و همه نگاه ها به یک چیز است: آلت مریض (که penis خوانندش، که یک موقع زشت نباشد)
و اما آنجا چه خبر است. هر چه که هست، تصویری برایم میسازد که تا انتهای آن روز، همراه با بویی که آنجا به مشام رسید، چندین بار به آگاهی ام رسید. و اما چه باشد آنچه خوانندش پارگی بخیه پریاپیسم که مهم نیست.
نمیدانم شیوع پریاپیسم چقدر است نمیدانم دلیلش چیست، لابد ایدیوپاتیک است، که قبلا استاد به مریض دیگری گفت: همینه و هر وقت مشکل داشتی دوباره بیا اورژانس.
پنیسی (penis) که در محل اتصال شفت و گلنس شکسته است. البته که نشکسته است، penis fracture که نداریم. پاره شده هست. اما آیا بهتر است؟ با خود می اندیشم یارو حتی بعد از ده تجربه پریاپیسم، وقتی این اتفاق افتاده چه حسی بهش دست داده. یکهو میبیند آلتش پاره شده! و حتما خون می آمد از آن.
رزیدنت سال یک به من میگوید بروم استاد را صدا کنم. اینکار را با خروج از اتاق انجام میدهم. استاد می آید، و مریض خیلی ضعیف و خسته به او میگوید (و نه با عصبانیت): این چی بود بابا یه متر شده بود و...
استاد میگوید حالا که کوچیک شده دیگه (و نه با لحن سرزنش وار)
اما آن تجربه حسی چه بود؟
"سوزن رو با یک سانت فاصله بزن"
به کجا؟ به گلنس! سوزن فرو میرود، و خون از آن جاری میشود (تیری که بر قلب میخورد). سریع خونش پاک میشود. سوزن میرود تا به سمت شفت تا به آن وصل گردد.
استاد قبلش گفته بود : به اینا گفتم اگر خوب بی حس ات نکنن، کشیک اضافه میزنم براشون.
مریض میگوید درد دارد. رزیدنت توضیح میدهد که والا بلاک کرده ام عصب را. وقتی سوزن را زد، از مریض پرسیدند و گفت مشکلی ندارد. ماندیم که پس چرا میگوید درد دارد. لحظاتی بعد، چشمش تر میشود و اشک میریزد. استاد میپرسد به خاطر درد است یا به خاطر این مریضی؟ که میگوید به خاطر همینه، همین گرفتاری هایی که ایجاد شده است
استاد میگوید: هر چقدر میخواد براش استعلاجی بزنید.
او احتمالا مشکلی نادر داشت، و پارگی بخیه هم که چیزی نیست.
در واقع چیزی نشده است، مردانگی اش علیه اش قیام کرده است، بخیه میزنیم خوب میشود.
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اکنون آنجا هستم، جایی که چیزی را دیدم که تا به حال ندیدم بودم. اما آدم خیلی چیز ها را در عمرش ندیده است و بالاخره یک روزی میبیند. تفاوتی وجود دارد؟ یا تفاوت را تحمیل میکنم؟
میشنوم که: اون اتاقه که مریض پریاپیسم دارن، بخیه اش پاره شده و چیزی نداره، الکی نریم اونجا، چیزی نداره.
باشه قبوله!
پریاپیسم : سفت شدن غیر ارادی آلت تناسلی مردانه که بدون مداخله ای درمانی مدتی طولانی به طول می انجامد
میروم در اتاقی دیگر. ناگاه از در همان اتاق مذکور رد میشوم، رزیدنت سال یک، و اینترن آنجایند، در اتاقی که چه بسی هیچ اتفاق مهمی نمی افتد آنجا، و قرار هم نیست بیفتد، و شاید نیفتاد.
اما بار دیگر که از آنجا عبور میکنم، میگم بگذار یک سر بزنم. میروم داخل. اینترن کار های حاشیه ای را انجام میدهد، و رزیدنت سال یک بالای سر مریض است. و همه نگاه ها به یک چیز است: آلت مریض (که penis خوانندش، که یک موقع زشت نباشد)
و اما آنجا چه خبر است. هر چه که هست، تصویری برایم میسازد که تا انتهای آن روز، همراه با بویی که آنجا به مشام رسید، چندین بار به آگاهی ام رسید. و اما چه باشد آنچه خوانندش پارگی بخیه پریاپیسم که مهم نیست.
نمیدانم شیوع پریاپیسم چقدر است نمیدانم دلیلش چیست، لابد ایدیوپاتیک است، که قبلا استاد به مریض دیگری گفت: همینه و هر وقت مشکل داشتی دوباره بیا اورژانس.
پنیسی (penis) که در محل اتصال شفت و گلنس شکسته است. البته که نشکسته است، penis fracture که نداریم. پاره شده هست. اما آیا بهتر است؟ با خود می اندیشم یارو حتی بعد از ده تجربه پریاپیسم، وقتی این اتفاق افتاده چه حسی بهش دست داده. یکهو میبیند آلتش پاره شده! و حتما خون می آمد از آن.
شفت: تنه آلت
گلنس: سر آلت
رزیدنت سال یک به من میگوید بروم استاد را صدا کنم. اینکار را با خروج از اتاق انجام میدهم. استاد می آید، و مریض خیلی ضعیف و خسته به او میگوید (و نه با عصبانیت): این چی بود بابا یه متر شده بود و...
استاد میگوید حالا که کوچیک شده دیگه (و نه با لحن سرزنش وار)
اما آن تجربه حسی چه بود؟
"سوزن رو با یک سانت فاصله بزن"
به کجا؟ به گلنس! سوزن فرو میرود، و خون از آن جاری میشود (تیری که بر قلب میخورد). سریع خونش پاک میشود. سوزن میرود تا به سمت شفت تا به آن وصل گردد.
استاد قبلش گفته بود : به اینا گفتم اگر خوب بی حس ات نکنن، کشیک اضافه میزنم براشون.
مریض میگوید درد دارد. رزیدنت توضیح میدهد که والا بلاک کرده ام عصب را. وقتی سوزن را زد، از مریض پرسیدند و گفت مشکلی ندارد. ماندیم که پس چرا میگوید درد دارد. لحظاتی بعد، چشمش تر میشود و اشک میریزد. استاد میپرسد به خاطر درد است یا به خاطر این مریضی؟ که میگوید به خاطر همینه، همین گرفتاری هایی که ایجاد شده است
استاد میگوید: هر چقدر میخواد براش استعلاجی بزنید.
او احتمالا مشکلی نادر داشت، و پارگی بخیه هم که چیزی نیست.
در واقع چیزی نشده است، مردانگی اش علیه اش قیام کرده است، بخیه میزنیم خوب میشود.
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
💔5❤3
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت شانزدهم
تماما سبز
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تماما سبز
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - تماما سبز
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
😢10💔3❤1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هفدهم
پرواز با دستِ شکسته
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پرواز با دستِ شکسته
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - پرواز با دستِ شکسته
از آدمهای رک خوشم میآید، کسانی که تکلیفشان با خود و احوالات درونیشان روشن است. شعارهای مردم پسند سر نمیدهند و خود را سوپرمن نشان نمیدهند و آنچه را که هست، بیکم و کاست و بیاغراق جلوه میدهند.
استاد امروزمان یکی از آنها بود. مریضهایش که تمام شد، سر صحبت و خاطرهگویی را باز کرد و شروع کرد به تعریف کردن دوران رزیدنتی خودش. میگفت رزیدنتهای الان که نمیدانند فلای دادن چیست، فلای را باید زمان ما میدیدی.
یک بار یادم میآید که برای فلای دادن مریض، با بقیه رزیدنتها هماهنگ کردم که با خود رفرنس هم بیاورند و برویم بالای سر مریض. بعد که جمع شدیم، نگاهی به شکستگی پای مریض انداختم و کتاب را باز کردم و رو به رزیدنتها گفتم، خب بروید این فصل رفرنس را بخوانید و فردا طبق همین، شکستگی را عمل میکنیم. این را که گفتم مریض با وحشت از جایش بلند شد و تشکر کرد و بعد هم با رضایت شخصی از بیمارستان رفت، هر چه اصرار کردیم که بگذار عملت کنیم قبول نکرد. دیگر انقدر در این کار خبره شده بودم که چهارشنبهسوریها، شیفت را فقط به خودم میدادند. تا ۶ صبح بیدار میماندم و فلای میدادم.
خنده استاد تمام نمیشد...
به عنوان یک دانشجوی تازه به بیمارستان رسیده، شنیدن چنین خاطراتی با لحن ذوقزده، آن هم از زبان یک اتند، عجیب و ترسناک به نظر میرسید و برای لحظاتی، دلم به حال آن بیماران در حال پرواز از این بیمارستان به آن بیمارستان سوخت. اما بعد که بیشتر فکر کردم دیدم نه تنها این خاطره، که آن ذوق حاصل از یادآوریشان هم پدیدهای کاملا طبیعی و موافق ذات انسان بود و من در تمام مدت، پشت نقاب پزشک، انسانی را دیدم که مدتهاست لای چرخهای فرسوده سیستم دائما له میشود و ناچارا، وجدان نیمهجان خود را برای بقا، به خواب دعوت کرده است. اما مهمتر از اینها، من انسانی را دیدم، که با این وجود حاضر نشد پشت شعار "من پزشک باوجدانی هستم"، خود را پنهان کند چون نه خودش میخواست و نه میتوانست سوپرمن سفیدپوش شهر باشد.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
از آدمهای رک خوشم میآید، کسانی که تکلیفشان با خود و احوالات درونیشان روشن است. شعارهای مردم پسند سر نمیدهند و خود را سوپرمن نشان نمیدهند و آنچه را که هست، بیکم و کاست و بیاغراق جلوه میدهند.
استاد امروزمان یکی از آنها بود. مریضهایش که تمام شد، سر صحبت و خاطرهگویی را باز کرد و شروع کرد به تعریف کردن دوران رزیدنتی خودش. میگفت رزیدنتهای الان که نمیدانند فلای دادن چیست، فلای را باید زمان ما میدیدی.
فلای دادن: اصطلاحیست که در مواقع عدم پذیرش بیماران و ارجاع آنها به بیمارستانهای دیگر به کار میرود.
یک بار یادم میآید که برای فلای دادن مریض، با بقیه رزیدنتها هماهنگ کردم که با خود رفرنس هم بیاورند و برویم بالای سر مریض. بعد که جمع شدیم، نگاهی به شکستگی پای مریض انداختم و کتاب را باز کردم و رو به رزیدنتها گفتم، خب بروید این فصل رفرنس را بخوانید و فردا طبق همین، شکستگی را عمل میکنیم. این را که گفتم مریض با وحشت از جایش بلند شد و تشکر کرد و بعد هم با رضایت شخصی از بیمارستان رفت، هر چه اصرار کردیم که بگذار عملت کنیم قبول نکرد. دیگر انقدر در این کار خبره شده بودم که چهارشنبهسوریها، شیفت را فقط به خودم میدادند. تا ۶ صبح بیدار میماندم و فلای میدادم.
خنده استاد تمام نمیشد...
به عنوان یک دانشجوی تازه به بیمارستان رسیده، شنیدن چنین خاطراتی با لحن ذوقزده، آن هم از زبان یک اتند، عجیب و ترسناک به نظر میرسید و برای لحظاتی، دلم به حال آن بیماران در حال پرواز از این بیمارستان به آن بیمارستان سوخت. اما بعد که بیشتر فکر کردم دیدم نه تنها این خاطره، که آن ذوق حاصل از یادآوریشان هم پدیدهای کاملا طبیعی و موافق ذات انسان بود و من در تمام مدت، پشت نقاب پزشک، انسانی را دیدم که مدتهاست لای چرخهای فرسوده سیستم دائما له میشود و ناچارا، وجدان نیمهجان خود را برای بقا، به خواب دعوت کرده است. اما مهمتر از اینها، من انسانی را دیدم، که با این وجود حاضر نشد پشت شعار "من پزشک باوجدانی هستم"، خود را پنهان کند چون نه خودش میخواست و نه میتوانست سوپرمن سفیدپوش شهر باشد.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤10❤🔥1👍1👎1🤔1💔1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده : سورن
ویراستار:سورن
ویراستار موضوع درد اپیگاستر حاد:سورن
تمام منابع شخصی دم دستی در دسترس تا نوروز 403 بررسی شده اند
«سلام خوبید؟»
این مکالمه استارت گفتگوی اتفاقی با عمو در وسط مهمانی است که وسط مسیر رفتن به دستشویی جهت شستن دستهای چربِ ناشی از جمع کردنِ ظروف رخ میدهد.
با اجازه، گفتگوی مرسوم رو رد میکنم و میرم به سمت دستشویی تا دستم رو مفصل بشویم، بیشتر از چیزی که در اون ظرفشوی شلوغ آشپزخانه مقدور بود. دارم میرم دستشویی که... عه! حمید آقا چرا دراز کشیده رو زمین بغل دستشویی؟ چی شده؟ -یه خُرده سر دلم درد میکنه.
عه! خب دستشویی پره؟ -نه.
باشه. دارم میرم دستشویی یعنی؟ اره خب چرا نرم. ولی نه. چرا باید دراز بکشه برای یک شکم درد معمولی؟! پس نمیرم؛ بیشتر باهاش صحبت میکنم. میگه: عرق کردم، انگار شکمم پره.
نمیخوام یک جور جذابی بگم که این کیس از اولشم مشکوک بود و یه دل درد معمولی به نظر نمیومد. ولی وقتی گفت عرق کردم، دیدم اره،صورتش خیس عرقه. توصیف این وضعیت احتمالا میشه «دیافورز» که همیشه از لغتش خوشم میومده.
-قرص معده ندارید؟ میگه: منظورت چیه؟ میگم: نمیدونم هر چی قرص معده هست دیگه. ذهنم رو پنتو عه. خب تو کابینت فلان جا که نداریم، شاید تو یه جا دیگه باشه. میرم سر میزنم و میبینم نداریم. برمیگردم. عرق نعنا طلب میکنه. میگم باشه. میرم تو اون شلوغی مامانمو پیدا کنم جهت دریافت عرق نعنا. تو ذهنم هست که بابا میگن عرق نعنا رفلاکس رو بد میکنه! که آقا هر چقدرم با سنتیها رودارانه برخورد کنم، این یه مورد رو حس میکنم شاید درست نباشه. ولی یاد دفعات متعددی میفتم که عرق نعنا خوردم و خوب شدم. پس مصمم میرم به مامانم بگم که... جینگ! برقا رفت! تاریکی مطلق! مامانم تا منو پیدا میکنه میگه برو فیوز رو چک کن. میگم باشه، عرق نعنا رو بده. میگه باشه. میرم سراغ فیوز و با کمک برقکار فامیل، از درست شدنش و رسیدن برق تا دقایقی دیگه اطمینان حاصل میکنم.
برمیگردم، علیرضای ۸ ساله میگه عرق نعنا رو گرفتم و گذاشتم رو میز. کدوم میز آخه! تو اون تاریکی؟ ولی مصطفی میگه ایناهاش. میبرم برا حمید آقا. برا حمید آقا عرق نعنا میریزم (قاعدتا رو دوزش شک داشتم) میخوره و خلاص. حالا نشسته حمید آقا. هنوزم دلش درد میکنه. نشستم کنارش. آدمای مختلف مدام میان اون گوشه بغل دستشویی از دور میبینن که چه خبره. بچه کوچیکها خیلیهاشون جمع شدن و شلوغ بازی درمیارن. بزرگترها یه جور خاصی نگاهم میکنن، خصوصا برادرم. حسن، از بچههای فامیل، از همبازیهای قدیمی که حالا هیکلش دو برابر من شده، میگه عه تو که دکتری! میگم آره (تو دلم میگم آره لعنتی آره!). از درد حاد اپیگاستر بیزار بودم همیشه. بعد کلی زور زدن و رد کردن علل قلبی، تازه باید فکر کنی حالا مثلا به این گاستریت حاد چی بدی تا خوب بشه.
میگم لابد یه پنتویی چیزی خوب باشه، انسیدها(NSAIDs) که معده رو خراب میکنن
استامینوفن خوبه لابد و قطعا یاد اون دفعهای میفتم که بابام یه ربع به ۴ صبح بیدارم کرد و گفت درد سر دل دارم، که به زور تونستم خودمو قانع کنم که نه آقا قلبی نیست، که بعدش مامانم با دمنوش زنیان، در کمتر از ۵ دقیقه اوضاع رو راه انداخت. ولی حمید آقا هنوز درد داره. وقتی به اطراف نگاه میکنم، الان مصطفی ست که اومده و داره نگاه میکنه ببینه چه خبره...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
نویسنده : سورن
ویراستار:سورن
ویراستار موضوع درد اپیگاستر حاد:سورن
تمام منابع شخصی دم دستی در دسترس تا نوروز 403 بررسی شده اند
«سلام خوبید؟»
این مکالمه استارت گفتگوی اتفاقی با عمو در وسط مهمانی است که وسط مسیر رفتن به دستشویی جهت شستن دستهای چربِ ناشی از جمع کردنِ ظروف رخ میدهد.
با اجازه، گفتگوی مرسوم رو رد میکنم و میرم به سمت دستشویی تا دستم رو مفصل بشویم، بیشتر از چیزی که در اون ظرفشوی شلوغ آشپزخانه مقدور بود. دارم میرم دستشویی که... عه! حمید آقا چرا دراز کشیده رو زمین بغل دستشویی؟ چی شده؟ -یه خُرده سر دلم درد میکنه.
عه! خب دستشویی پره؟ -نه.
باشه. دارم میرم دستشویی یعنی؟ اره خب چرا نرم. ولی نه. چرا باید دراز بکشه برای یک شکم درد معمولی؟! پس نمیرم؛ بیشتر باهاش صحبت میکنم. میگه: عرق کردم، انگار شکمم پره.
نمیخوام یک جور جذابی بگم که این کیس از اولشم مشکوک بود و یه دل درد معمولی به نظر نمیومد. ولی وقتی گفت عرق کردم، دیدم اره،صورتش خیس عرقه. توصیف این وضعیت احتمالا میشه «دیافورز» که همیشه از لغتش خوشم میومده.
-قرص معده ندارید؟ میگه: منظورت چیه؟ میگم: نمیدونم هر چی قرص معده هست دیگه. ذهنم رو پنتو عه. خب تو کابینت فلان جا که نداریم، شاید تو یه جا دیگه باشه. میرم سر میزنم و میبینم نداریم. برمیگردم. عرق نعنا طلب میکنه. میگم باشه. میرم تو اون شلوغی مامانمو پیدا کنم جهت دریافت عرق نعنا. تو ذهنم هست که بابا میگن عرق نعنا رفلاکس رو بد میکنه! که آقا هر چقدرم با سنتیها رودارانه برخورد کنم، این یه مورد رو حس میکنم شاید درست نباشه. ولی یاد دفعات متعددی میفتم که عرق نعنا خوردم و خوب شدم. پس مصمم میرم به مامانم بگم که... جینگ! برقا رفت! تاریکی مطلق! مامانم تا منو پیدا میکنه میگه برو فیوز رو چک کن. میگم باشه، عرق نعنا رو بده. میگه باشه. میرم سراغ فیوز و با کمک برقکار فامیل، از درست شدنش و رسیدن برق تا دقایقی دیگه اطمینان حاصل میکنم.
برمیگردم، علیرضای ۸ ساله میگه عرق نعنا رو گرفتم و گذاشتم رو میز. کدوم میز آخه! تو اون تاریکی؟ ولی مصطفی میگه ایناهاش. میبرم برا حمید آقا. برا حمید آقا عرق نعنا میریزم (قاعدتا رو دوزش شک داشتم) میخوره و خلاص. حالا نشسته حمید آقا. هنوزم دلش درد میکنه. نشستم کنارش. آدمای مختلف مدام میان اون گوشه بغل دستشویی از دور میبینن که چه خبره. بچه کوچیکها خیلیهاشون جمع شدن و شلوغ بازی درمیارن. بزرگترها یه جور خاصی نگاهم میکنن، خصوصا برادرم. حسن، از بچههای فامیل، از همبازیهای قدیمی که حالا هیکلش دو برابر من شده، میگه عه تو که دکتری! میگم آره (تو دلم میگم آره لعنتی آره!). از درد حاد اپیگاستر بیزار بودم همیشه. بعد کلی زور زدن و رد کردن علل قلبی، تازه باید فکر کنی حالا مثلا به این گاستریت حاد چی بدی تا خوب بشه.
اپیگاستر: ناحیهای از شکم که در قسمت بالا و میانی در زیر ناحیه قفسه سینه قرار دارد.اندوسکوپی که نمیخواد آخه. هنوز دستشویی نرفته که بگیم مدفوع سیاه داره یا نه! البته که بعدش فکر میکنم میشد به کوله سیستیت و پانکراتیت هم فکر کرد. لابد اون بچه زرنگه کلاس اگه بخواد حال بگیره میگه ترومبوز ورید طحالی! انفارکت طحال! و آنوریسم! یا نومونی لوب تحتانی! و صد تا چیز دیگه. ولی من مصمم که اگه قلبی نباشه، یه گاستریته و دلیلی نداریم فکر کنیم زخم معدهای چیزی باشه، مثلا چون سابقهای از این دردها نداشته، ریسک فاکتور و غیره هم نه.
گاستریت: التهاب معده
کله سیستیت: التهاب کیسه صفرا
پانکراتیت: التهاب پانکراس
انفارکت طحال: عدم خونرسانی به طحال و از بین رفتن بافت آن در اثر این اتفاق
*موارد ذکر شده در این بخش از متن از تشخیص های افتراقی (تشخیص های محتمل) درد اپیگاستر هستند.
میگم لابد یه پنتویی چیزی خوب باشه، انسیدها(NSAIDs) که معده رو خراب میکنن
پنتو: پنتوپرازول
انسید: ضدالتهاب های غیراستروئیدی، یک دسته دارویی پرکاربرد
استامینوفن خوبه لابد و قطعا یاد اون دفعهای میفتم که بابام یه ربع به ۴ صبح بیدارم کرد و گفت درد سر دل دارم، که به زور تونستم خودمو قانع کنم که نه آقا قلبی نیست، که بعدش مامانم با دمنوش زنیان، در کمتر از ۵ دقیقه اوضاع رو راه انداخت. ولی حمید آقا هنوز درد داره. وقتی به اطراف نگاه میکنم، الان مصطفی ست که اومده و داره نگاه میکنه ببینه چه خبره...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤7
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤3👍1
فراخوان همکاری در مدینوتس
👩⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگیهای کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) فعالیت میکنه🥼
🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!
🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇
@azii_t
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگیهای کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهشهای دانشجویی) فعالیت میکنه🥼
🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!
🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇
@azii_t
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤5
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
+دستمم یه خورده بی حس شده...
آخ آخ چی کار کنم حالا؟ این جا که کَت لَب اش این وقت باز نیست لابد. زنگ بزنم به استادمون مشورت بگیرم این وقت شب؟ زنگ بزنم به دوستای هم شهری ام تا شماره استاد قلب شون رو بگیرم؟...
تاملات حین ورود به درمانگاه اینا بودن. ولی مگه من خودم اینجوری نشده بودم؟ اون موقع که رفته بودم اردوی بچه های المپیاد، شام لازانیا دادن، که از عشق هاست، هم سهم خودمو خوردم، هم نصفه ی یکی دیگه از بچه ها! درد اپیگاستر واقعی رو اون شب زیستم. آیا سر دلم می سوخت؟ نه اقا جون، سعی نکنید وصلش کنید به رفلاکس و غیره. درد میکرد لامصب! دیوونه شده بودم! چند بار شب از خواب بیدار شدم با دردش! ساکن دستشویی که می شدم، به امید اسهالی چیزی و یهو دفع تمام غم و غصه، ناامید برمیگشتم به تخت و درد شدید، تا نهایتا صبحش بالا اوردم! اره تسکین یهویی درد رو حس کردم بالاخره. انگار همیشه امیدم به ریختن بیرون این درد اپیگاستر بوده، یا از پایین، یا از بالا! ولی این بار که حمید اینجوری نبود...
حمید به مسئول پذیرش گفت یه دکتر عمومی ای بده بهم که تجربه اش همچین خوب باشه! تو دلم خندیدم! دکتر عمومیه که اتفاقا شبیه استاد قلب مون تو ذهنم حک شده، گفت اره نوار لازمه. ولی قبلش یه چیز نامربوط دیگه هم رخ داد. فشار حمید 17 بود! دکتر زیرزبونی بهش داد. و حمید و تازه داماد متعجب که بابا این که تو خونه 13 بود فشارش، چی شد یهو. میشه مگه؟ که تو ذهن من پلی میشه: میشه مگه دکتر؟ منم میگه اره ممکنه. از کجا میگی اخه؟ گفتم دیگه، خودمونیم، خیلی از حرفایی که میزنیم رو هوا نیست؟ مکانیسم و اویدنس داریم براش انصافا رفیق؟ خب باشه، تو داری!
+زیر پوشمو در بیارم؟
میگه نه یه ذره پایین بزنی اون یقه شو اوکیه، به فلان جا و بیسار جا میخواد بزنه دیگه. آقای پرستار یا بهیار یا هر چی، میگه دربیار. ساعت و انگشتراشم. همه مون خیره بودیم به دستگاه نوار تا ببینیم چی میگه. خبب، چیزی نیست انگار، موج تی توی لید سوم معکوسه.
همیشه رو مخم بودن اینا. الان این چیه؟بیخیال بابا، چیزی نیست دیگه. قاعدتا استاد های مسخره رو درونی کردم که یهو وسطش گفتن: استاندارد بخون دکتررر! و یه نگاهی به ریت و ریتم و محورشم میندازم، ولی خدا رو شکر از آیدی و استاندارد بودن نوار اطمینان حاصل نمیکنم!!
+چیه دکتر؟
-چیزی نیست.
حمید میگه راستشو بگو، موندنی ام؟ میگم اره! و الان یادم میاد از آینده، که ممکنه به یکی الکی بگم آره موندنی ای! یکی که چی بگم، کلییی آدم! برگشت پیش دکتر عمومی، نسخه آماده ای برای درد اپیگاستر و رفتن به داروخونه، بعد از اطمینان حاصل کردن از این که نوار چیزی نداره، و یه خدارو شکر از جانب من، که آخیش تو نوار سوتی ندادم دیگه! (مگه جاهای دیگه سوتی داده بودم؟بگذریم...) داروخونه الکی کد رهگیری خواست. باشه
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
+دستمم یه خورده بی حس شده...
آخ آخ چی کار کنم حالا؟ این جا که کَت لَب اش این وقت باز نیست لابد. زنگ بزنم به استادمون مشورت بگیرم این وقت شب؟ زنگ بزنم به دوستای هم شهری ام تا شماره استاد قلب شون رو بگیرم؟...
کت لب: Catheterization laboratory
تاملات حین ورود به درمانگاه اینا بودن. ولی مگه من خودم اینجوری نشده بودم؟ اون موقع که رفته بودم اردوی بچه های المپیاد، شام لازانیا دادن، که از عشق هاست، هم سهم خودمو خوردم، هم نصفه ی یکی دیگه از بچه ها! درد اپیگاستر واقعی رو اون شب زیستم. آیا سر دلم می سوخت؟ نه اقا جون، سعی نکنید وصلش کنید به رفلاکس و غیره. درد میکرد لامصب! دیوونه شده بودم! چند بار شب از خواب بیدار شدم با دردش! ساکن دستشویی که می شدم، به امید اسهالی چیزی و یهو دفع تمام غم و غصه، ناامید برمیگشتم به تخت و درد شدید، تا نهایتا صبحش بالا اوردم! اره تسکین یهویی درد رو حس کردم بالاخره. انگار همیشه امیدم به ریختن بیرون این درد اپیگاستر بوده، یا از پایین، یا از بالا! ولی این بار که حمید اینجوری نبود...
حمید به مسئول پذیرش گفت یه دکتر عمومی ای بده بهم که تجربه اش همچین خوب باشه! تو دلم خندیدم! دکتر عمومیه که اتفاقا شبیه استاد قلب مون تو ذهنم حک شده، گفت اره نوار لازمه. ولی قبلش یه چیز نامربوط دیگه هم رخ داد. فشار حمید 17 بود! دکتر زیرزبونی بهش داد. و حمید و تازه داماد متعجب که بابا این که تو خونه 13 بود فشارش، چی شد یهو. میشه مگه؟ که تو ذهن من پلی میشه: میشه مگه دکتر؟ منم میگه اره ممکنه. از کجا میگی اخه؟ گفتم دیگه، خودمونیم، خیلی از حرفایی که میزنیم رو هوا نیست؟ مکانیسم و اویدنس داریم براش انصافا رفیق؟ خب باشه، تو داری!
+زیر پوشمو در بیارم؟
میگه نه یه ذره پایین بزنی اون یقه شو اوکیه، به فلان جا و بیسار جا میخواد بزنه دیگه. آقای پرستار یا بهیار یا هر چی، میگه دربیار. ساعت و انگشتراشم. همه مون خیره بودیم به دستگاه نوار تا ببینیم چی میگه. خبب، چیزی نیست انگار، موج تی توی لید سوم معکوسه.
پ.ن.: معکوس شدن موج T در نوار قلب، علت های متفاوتی دارد که یکی از علل آن می تواند مسائل مرتبط با مشکلات خون رسانی به عضله قلب باشد.
همیشه رو مخم بودن اینا. الان این چیه؟بیخیال بابا، چیزی نیست دیگه. قاعدتا استاد های مسخره رو درونی کردم که یهو وسطش گفتن: استاندارد بخون دکتررر! و یه نگاهی به ریت و ریتم و محورشم میندازم، ولی خدا رو شکر از آیدی و استاندارد بودن نوار اطمینان حاصل نمیکنم!!
پ.ن.: استاندارد خواندن نوار قلب، یعنی استفاده از روشی مشخص و گام به گام جهت بررسی نوار قلب که با بررسی آیدی بیمار، استاندارد بودن نوار قلب، ریتم قلبی و منظم بودن آن، تعداد ضربان و بررسی محور الکتریکی قلب آغاز می شود. این روش مورد تاکید اساتید قلب می باشد.
آیدی بیمار: نام و سن بیمار
استاندارد بودن نوار قلب: توجه به این نکته که نوار قلب به شیوه درست و معمول خود گرفته شده باشد.
+چیه دکتر؟
-چیزی نیست.
حمید میگه راستشو بگو، موندنی ام؟ میگم اره! و الان یادم میاد از آینده، که ممکنه به یکی الکی بگم آره موندنی ای! یکی که چی بگم، کلییی آدم! برگشت پیش دکتر عمومی، نسخه آماده ای برای درد اپیگاستر و رفتن به داروخونه، بعد از اطمینان حاصل کردن از این که نوار چیزی نداره، و یه خدارو شکر از جانب من، که آخیش تو نوار سوتی ندادم دیگه! (مگه جاهای دیگه سوتی داده بودم؟بگذریم...) داروخونه الکی کد رهگیری خواست. باشه
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤5💔1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
به حمید توصیه میکنم یه دکتر قلب بره، فشارش بالا بوده بالاخره، احتمالا قرص میده. میگه واقعا قرص میده؟ میگم بالاخره اگر فشار مرزی باشه شاید یه هولتر ببنده اگه تایید شد قرص بده.
الان فک میکنم چقدر راحت گفتم. مرد 45 ساله ای که لابد فک میکرده 80 سال عمر میکنه، حتما ناراحت میشه از شنیدن این که باید قرص بخوره تا اخر عمر! مگه خود من وقتی فشارم مرزی بود کلی مقاومت نکردم برای پذیرش اش؟ مگه نه که ده بار فشار گرفتم از خودم تا طبیعی در بیاد بالاخره؟
دکتر عمومی چی داده بود؟ سرم، پنتوی تزریقی، امپول کتورولاک و هیوسین، قرص متوکلوپرامید، قرص کلیندیوم سی و قرص پنتو. خدا رو شکر اینا رو میتونم در مورد مصرفش خوب توضیح بدم به حمید، به جز کلیندیوم سی که مشکوکم روش و نسخه دکترو نگاه میندازم (دم حمید گرما ولی، بهم حس دکتر بودن داد خدایی علی رغم سوتی ها)
متوکلوپرامید رو برای تهوع فرض میکنم و میگم اگه نداری نخور، حمیدم قبول میکنه نخوره، بعد یادم میاد حرکات معده رو هم شاید تسهیل کنه، و اضافه میکنم برای پر بودن سر معده هم خوبه! به حمید میگم بره درمانگاه دولتی برای قلبش، تا لااقل هزینه اکو ارزون تر در بیاد...
صف سرم زدن شلوغه و حمید میگه تو نمیتونی بزنی، میگم من نزنم بهتره (خاطرات اون بیهوشی مسخره که به زور یکی دو تا آی وی نصفه و نیمه زدیم تو جونم حک شده!) و یکمم ناراحتی خفیف بهم دست میده، که کاش بلد بودم میرفتیم میزدیم براش دیگه تو خونه. یکمم برا تازه داماد سخنرانی کردم که آقا آره قلب خیلی مهمه برا دکترا و الان دیگه آنژیو اومده خیالمون راحت تره و ...
دیگه حس میکنم آخراش مهم نیست براش و من خوراکمه که این پدیده رو اینجوری تفسیر کنم که تو فکرش میگه: بسه دیگه! فهمیدیم دکتری! و حتی در ادامه توهم: حسودی ام شد بهت! عه میگه تازه زنم هم اینجوری بوده دیشب، و من شروع میکنم که آره اقا درد سر دل کلا خیلی علتاش معلوم نیست، روانی، استرس اینا موثره اون یهو میگه استرس! با تعجب. شاید فک کرده عهو تازه زنم استرسیه؟ که میگم نه آقا یک عاملی نیست و مولتی فکتوریاله و ... که امیدوارم قانع شده باشه.
+چی خوبه براش؟
-همین درمانای گیاهی و صبر!
+اره؟
-اره.
یعنی نه هلیکوباکتر؟ نه اندوسکوپی؟ تمام evidence based medicine (پزشکی مبتنی بر شواهد) تو گوشم فریاد میزنه و من میگم نه آقا جون. تو این ستینگ به نظرم دیس پپسی بدون زخم شایعه و علتش معلوم نیست خیلی، خودشونم امثال نورتریپتیلین رو میدن براش دیگه! یا این که صبر کنی دردش خوب بشه خودش
داماد منو میرسونه خونه و برمیگرده پیش حمید در صف سرم. دوست دارم با یه حالت بتمن طوری به علی، بچه کوچیک حمید بگم اره بابات خوب شد فهمیدی؟ خوشحال باش مثلا ! اره من پیشش بودم دیگه! اره بردیمش درمانگاه خوب شد دیگه. خانومشم میاد، میپرسه پس اون تشنجه تشنج واقعی نبود دیگه؟ لرز بود دیگه؟ میگم اره تشنج نبوده (بدون حتی گفتن یک "احتمالا" قبلش!) ولی خدا میدونه چی بود! شما میدونید چی بود اون لرزشه؟
سورن مسئولیت کمی در قبال استفاده از این روش ها در درمان بیماران تان قبول میکند!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
به حمید توصیه میکنم یه دکتر قلب بره، فشارش بالا بوده بالاخره، احتمالا قرص میده. میگه واقعا قرص میده؟ میگم بالاخره اگر فشار مرزی باشه شاید یه هولتر ببنده اگه تایید شد قرص بده.
هولتر فشارخون: دستگاهی که فشارخون را در ۲۴ ساعت شبانه روز اندازه می گیرد، جهت تایید تشخیص در مواردی که شک به ابتلا به فشارخون وجود دارد، به کار می رود
الان فک میکنم چقدر راحت گفتم. مرد 45 ساله ای که لابد فک میکرده 80 سال عمر میکنه، حتما ناراحت میشه از شنیدن این که باید قرص بخوره تا اخر عمر! مگه خود من وقتی فشارم مرزی بود کلی مقاومت نکردم برای پذیرش اش؟ مگه نه که ده بار فشار گرفتم از خودم تا طبیعی در بیاد بالاخره؟
دکتر عمومی چی داده بود؟ سرم، پنتوی تزریقی، امپول کتورولاک و هیوسین، قرص متوکلوپرامید، قرص کلیندیوم سی و قرص پنتو. خدا رو شکر اینا رو میتونم در مورد مصرفش خوب توضیح بدم به حمید، به جز کلیندیوم سی که مشکوکم روش و نسخه دکترو نگاه میندازم (دم حمید گرما ولی، بهم حس دکتر بودن داد خدایی علی رغم سوتی ها)
پنتو: پنتوپرازول
متوکلوپرامید رو برای تهوع فرض میکنم و میگم اگه نداری نخور، حمیدم قبول میکنه نخوره، بعد یادم میاد حرکات معده رو هم شاید تسهیل کنه، و اضافه میکنم برای پر بودن سر معده هم خوبه! به حمید میگم بره درمانگاه دولتی برای قلبش، تا لااقل هزینه اکو ارزون تر در بیاد...
صف سرم زدن شلوغه و حمید میگه تو نمیتونی بزنی، میگم من نزنم بهتره (خاطرات اون بیهوشی مسخره که به زور یکی دو تا آی وی نصفه و نیمه زدیم تو جونم حک شده!) و یکمم ناراحتی خفیف بهم دست میده، که کاش بلد بودم میرفتیم میزدیم براش دیگه تو خونه. یکمم برا تازه داماد سخنرانی کردم که آقا آره قلب خیلی مهمه برا دکترا و الان دیگه آنژیو اومده خیالمون راحت تره و ...
دیگه حس میکنم آخراش مهم نیست براش و من خوراکمه که این پدیده رو اینجوری تفسیر کنم که تو فکرش میگه: بسه دیگه! فهمیدیم دکتری! و حتی در ادامه توهم: حسودی ام شد بهت! عه میگه تازه زنم هم اینجوری بوده دیشب، و من شروع میکنم که آره اقا درد سر دل کلا خیلی علتاش معلوم نیست، روانی، استرس اینا موثره اون یهو میگه استرس! با تعجب. شاید فک کرده عهو تازه زنم استرسیه؟ که میگم نه آقا یک عاملی نیست و مولتی فکتوریاله و ... که امیدوارم قانع شده باشه.
+چی خوبه براش؟
-همین درمانای گیاهی و صبر!
+اره؟
-اره.
یعنی نه هلیکوباکتر؟ نه اندوسکوپی؟ تمام evidence based medicine (پزشکی مبتنی بر شواهد) تو گوشم فریاد میزنه و من میگم نه آقا جون. تو این ستینگ به نظرم دیس پپسی بدون زخم شایعه و علتش معلوم نیست خیلی، خودشونم امثال نورتریپتیلین رو میدن براش دیگه! یا این که صبر کنی دردش خوب بشه خودش
داماد منو میرسونه خونه و برمیگرده پیش حمید در صف سرم. دوست دارم با یه حالت بتمن طوری به علی، بچه کوچیک حمید بگم اره بابات خوب شد فهمیدی؟ خوشحال باش مثلا ! اره من پیشش بودم دیگه! اره بردیمش درمانگاه خوب شد دیگه. خانومشم میاد، میپرسه پس اون تشنجه تشنج واقعی نبود دیگه؟ لرز بود دیگه؟ میگم اره تشنج نبوده (بدون حتی گفتن یک "احتمالا" قبلش!) ولی خدا میدونه چی بود! شما میدونید چی بود اون لرزشه؟
سورن مسئولیت کمی در قبال استفاده از این روش ها در درمان بیماران تان قبول میکند!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤7👍1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت نوزدهم
چرا انقدر دیر؟
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
چرا انقدر دیر؟
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤1
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - چرا انقدر دیر؟
۲۱ سالش بود. با صورت رنگ پریده و چشمان نسبتا بیتفاوتی به میز نگاه میکرد. شال آبی رنگی را به دقت دور سرش پیچیده بود، انگار میخواست نیمی از صورتش را از دید چشمان کنجکاو مردم مخفی کند.
بعد از گرفتن شرححال اولیه فهمیدیم تالاسمی مینور(نوعی کم خونی ) دارد، بعد به پروندهاش نگاهی انداختیم و جواب آزمایشاتش را ورق به ورق بررسی کردیم. همراهش میگفت جدیدا از گوش چپش خونریزی هم دارد. این را که شنیدم ناخودآگاه سرم را از روی برگهها بالا آوردم و صورت دختر را دیدم، باورکردنی نبود. انگار یک نارنگی تازه رسیده را زیر آن پوست براق جا داده بودند. درست زیر چشم چپ. یک تومور واقعی و شاید ترسناک....
<لابد درد هم دارد، یا اصلا درد هم نداشته باشد، سنگین که هست. چطور میبیند؟
چشمش چرا قرمز شده؟ خونریزی گوشش هم به خاطر تومور است؟ اصلا چرا باید انقدر دیر مراجعه کند که انقدر پیشرفت کند؟> و اینها چیزهایی بودند که از ذهنم میگذشتند.
با پرونده و مشتی کاغذ و عکس نزد استاد رفتیم. پزشک معالجش میخواست برای انجام شیمی درمانی تاییدیه بخش خون را داشته باشد، با خودم گفتم جای شکرش هست که بالاخره شیمی درمانی میکند.
کارمان که تمام شد، کنجکاویام مرا به سمت بیمار و همراهش که از قضا پسرخالهاش بود، کشاند.
+ از کی این تومور رو دارن؟
_ ۵ ساله داره. ۳ سال قبل سرعت رشدش خیلی زیاد شد.
+ برای درمان هم مراجعه کردین؟
_ افغانستان درمان نداره. رفت اتفاقا ولی شیمی درمانی نداره. الان هم دو ماهه اومده ایران.
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و با تشکری مکالمه را پایان دادم.
دیگر نمیدانستم باید برای چه چیزی یا چه کسی تاسف بخورم، چیزهای زیادی بودند،.... فراتر از تمام تصورات من یا آن دختر ۲۱ ساله.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
۲۱ سالش بود. با صورت رنگ پریده و چشمان نسبتا بیتفاوتی به میز نگاه میکرد. شال آبی رنگی را به دقت دور سرش پیچیده بود، انگار میخواست نیمی از صورتش را از دید چشمان کنجکاو مردم مخفی کند.
بعد از گرفتن شرححال اولیه فهمیدیم تالاسمی مینور(نوعی کم خونی ) دارد، بعد به پروندهاش نگاهی انداختیم و جواب آزمایشاتش را ورق به ورق بررسی کردیم. همراهش میگفت جدیدا از گوش چپش خونریزی هم دارد. این را که شنیدم ناخودآگاه سرم را از روی برگهها بالا آوردم و صورت دختر را دیدم، باورکردنی نبود. انگار یک نارنگی تازه رسیده را زیر آن پوست براق جا داده بودند. درست زیر چشم چپ. یک تومور واقعی و شاید ترسناک....
<لابد درد هم دارد، یا اصلا درد هم نداشته باشد، سنگین که هست. چطور میبیند؟
چشمش چرا قرمز شده؟ خونریزی گوشش هم به خاطر تومور است؟ اصلا چرا باید انقدر دیر مراجعه کند که انقدر پیشرفت کند؟> و اینها چیزهایی بودند که از ذهنم میگذشتند.
با پرونده و مشتی کاغذ و عکس نزد استاد رفتیم. پزشک معالجش میخواست برای انجام شیمی درمانی تاییدیه بخش خون را داشته باشد، با خودم گفتم جای شکرش هست که بالاخره شیمی درمانی میکند.
کارمان که تمام شد، کنجکاویام مرا به سمت بیمار و همراهش که از قضا پسرخالهاش بود، کشاند.
+ از کی این تومور رو دارن؟
_ ۵ ساله داره. ۳ سال قبل سرعت رشدش خیلی زیاد شد.
+ برای درمان هم مراجعه کردین؟
_ افغانستان درمان نداره. رفت اتفاقا ولی شیمی درمانی نداره. الان هم دو ماهه اومده ایران.
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و با تشکری مکالمه را پایان دادم.
دیگر نمیدانستم باید برای چه چیزی یا چه کسی تاسف بخورم، چیزهای زیادی بودند،.... فراتر از تمام تصورات من یا آن دختر ۲۱ ساله.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
❤13💔2👎1