Out of Distribution – Telegram
Out of Distribution
2.23K subscribers
451 photos
9 videos
8 files
256 links
Download Telegram
ادای احترام به کماندار بی‌دست

امشب بر سر سفره شام و حین کانالگردی همیشگی به صورت شانسی در کانال ورزش، دیدم که یک بنده خدای آمریکایی در رقابت تیر و کمان در پاراالمپیک و تیر می‌اندازه در حالی که هیچ دستی نداره. جالب شد و چند دقیقه نگاه کردیم و فهمیدم که مسابقه فینال پاراالمپیک هست و این بنده خدا در حال رقابت با رقیب چینی‌اش هست که روی ویلچر نشسته ولی دو دست سالم داره. جالب شد و توجه خانواده هم جلب شد و شروع به تماشای مسابقه کردیم. بنده خدا عقب هم افتاد ولی روحیه بشاش عجیبی داشت و می‌خندید. احساس می‌کردیم نامردیه که بدون دست با یک عده دست‌دار رقابت کرده و تا همین جا هم اومده و داره فینال رو می‌بازه، خلاصه گناه داره. حس همدلی این قدر بالا گرفت که سر هر تیرش یا علی و بسم‌الله گفتیم و آخر سر هم کامبک زد و برد و جدا خوشحال شدیم.

به همین وسیله می‌خواستم اادای احترام کنم به مت ستاتزمن، خیلی خفنی. تو مایه خوشحالی همه بی‌دستانی هستی که دلشون می‌خواد تیربندازن ولی زورشون به دست‌دارها نمی‌رسه.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سه‌شنبه با خودش برد ...

در این سه‌شنبه‌ای که غم‌انگیز، ملال‌آور و دلگیر است و روحیه را می‌شکند، بیایید به این سرود نوستالژیک گوش سپاریم و لحظاتی در آن غرق فراموشی شویم.
زندگی پارالمپیک نیست.

اول:
پارالمپیک مفهوم جالبی است. عده‌ای که محدودیت دارند و به واسطه همان محدودیتشان، در زمینه‌ای بهترین نمی‌توانند باشند، دور هم جمع می‌شوند و رقابت می‌کنند. بابت همین رقابت هم جایزه بهشان تعلق میگیرد. تو نقصی داری، بابت این نقصت نمی‌توانی با بی‌نقص‌ها رقابت کنی، اما برایت رقابتی تدارک دیده شده و مدال هم بابت این رکورد نصفه و نیمه‌ات میگیری. از جایگاه، تماشاچی هم اوضاع با تماشای المپیک عادی فرق می‌کند. در رقابت عادی آدم راحت آرزو و قضاوت می‌کند، فلانی ببرد فلانی حقش است ببازد. در اینجا اما آدم دلش نمی‌آید تصمیم بگیر که از بین دو نابینا کدامشان باید ببازد. دوست دارد همه‌شان دور هم برنده شوند. و البته فاز خود شرکت‌کنندگان پارالمپیک هم، غیررقابتی‌تر از المپیک است. خیلی‌هاشان بابت همین شرکت‌کردن در پارالمپیک شادند و مدال، بهانه‌ای بیش نیست. مثلث رقابت و تماشاچی و رقابت‌کننده هر سه با المپیک فرق می‌کنند.

دوم:
راستش نقص فقط معلولیت جسمی نیست و ما اکثرا بی‌نقص نیستیم. یکی در کودکی یتیم شده، دیگری در خانواده‌ای فقیر بزرگ شده، آن یکی از ظلمی آسیب دیده و یا اصلا مثلا خود من خیلی ضعف‌ها دارم که خیلی‌هایشان هم تقصیر خودم است. ما اما این نقص‌ها را در رقابت زندگی معمولا نمی‌بینیم. زندگی بیشتر شبیه المپیک است یا پارالمپیک؟ اصلا پارالمپیک و مدالی برای ناقص‌ها هست؟ تماشاچیان چطور؟ ناقص‌ها را قضاوت می‌کنند؟ رقیبان چطور؟ نفس شرکت در رقابت برایشان افتخار است یا حتما باید مدالی بگیرند؟ راستش نقص فقط نقص جسمی نیست، نقص‌ها از انواع دیگری هم هستند و ما اکثرا دچار ناتوانی هستیم.

سوم:
دیده شده بعضی کشورها مانند شوروی و کوبا به المپیک و ورزش به دیدگاه سیاسی نگاه می‌کنند. هر طلا برایشان مصادف با بالاتر بودن از فلان کشور دشمنشان و تسکین افکار عمومی‌شان است. دیده شده این کشورها به پارالمپیک هم گاها همین نگاه را دارند. برایشان مهم است چند تا طلا از اینها دشت کنند تا بعد احتمالا بگویند ما چه قدر به ورزش معلولین بها میدهیم. چیزی که اما تو چشم میخورد نبود زیرساخت‌های مناسب برای همین معلولین در این کشورهاست. چند تا از این آورندگان مدال در پارالمپیک میتوانند از زیرساخت های شهری نظیر آن چه دیگران استفاده میکنند، استفاده کنند؟ این بند آخر را در ذهنتان داشته باشید و با بندهای قبلی ترکیب کنید. جای معلولیت های جسمی، همان نقص‌های غیرجسمی دیگر را بذارید و بعد نتیجه‌گیری‌اش با خودتان.

چهارم:
چه بخواهیم چه نخواهیم المپیک برای ما آدم‌ها جذاب‌تر از پارالمپیک است. دیدن رقابت اسطوره‌های بی‌نقص و تصور خود در جای آن‌ها است که انگار لذت دارد. دیدن سقوط اسطوره‌ها است که حس مهیج غریبی دارد. هر چه قدر هم لفاظی کنم، نهایتا همین بند آخر است که واقعیت را نشان می‌دهد. دوباره جای معلولیت‌های جسمی، موقعیت‌های غیرجسمی را قرار دهید و هر رقابتی جز ورزش را تصور کنید. المپیاد، کنکور، شغل، اپلای، ازدواج، سیاست و حتی سلامت روان و بااخلاق بودن. خلاصه که دنیای بی‌رحم ولی زیبایی است. شاید هم زیبا ولی بی‌رحم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شنبه یک سیب سرخه

در یکی از شنبه‌ترین روز‌های سال، سرود نوستالژیک شنبه را گوش کنیم.
نئولیبرالیسم به روایت چراز

چراز در قسمت دیروزش به سراغ واژه نئولیبرال رفته و در حد ۱۵ دقیقه در موردش صحبت کرده. اول به سراغ ریشه‌های تاریخی برآمدن این واژه و دهه ۱۹۳۰ رفته. زمانی که کشورهایی مثل شوروی کمونیست و آلمان نازی در حال بلعیدن دنیا بودند و برعکس کشورهای لیبرال اوضاع خوبی نداشتند. در این فضا لیبرال‌های دنیا در کنفرانسی دور هم جمع شدند و عده‌ای شون پیشنهاداتی رو برای اصلاح روی لیبرالیسم مطرح کردند که به نئولیبرالیسم معروف شدند. این عده معتقد بودند که در کنار بازار آزاد بایستی دولت مقتدر و قوی وجود داشته باشه تا بتونه قواعد زمین رو حفظ کنه و مانع از انحصارگرایی بشه و از طرفی در بهداشت و آموزش و امنیت هم دخالت کنه. در مقابل عده‌ای که با این پشنهادات مخالفت کردند به لیبرالیسم کلاسیک معروف شدند. در دهه‌های بعدی با بروز جنگ جهانی دوم و بعد هم جنگ سرد، سیاست‌ها لیبرالیسم فراموش شدند و سیاست‌های دولت رفاه پیگیری شدند تا این که تاچر و ریگان در بریتانیا و آمریکا بر سر کار اومدند. این دو نفر سیاست‌های راست‌تری رو اتخاذ کردند و برای همین مخالفینشون روی اونها برچسب نئولیبرالیسم زدند. از همون جا به بعد این واژه دچار دگرگونی معنایی شد و تفاوت تاریخیش با لیبرالیسم محو شد.

در ادامه چراز به سراغ این پرسش می‌ره که آیا اقتصاد ایران نئولیبرالیسم هست یا نه؟ برای پاسخ به این سوال،‌چراز سراغ معیار شاخص آزادی اقتصادی می‌ره. این معیار که توسط موسسه فریزر هر دو سال یکبار ارائه می‌شه نشون می‌ده که نهادها و ساختارهای سیاسی، قضایی و اقتصادی یک کشور چه قدر در راستای سیاست‌های لیبرالیسم هستند. کشورهای هنگ کنگ، سنگاپور، سوئیس، نیوزلند و دانمارک پنج کشور نخست این رتبه‌بندی اند. این معیار شاخص آزادی اقتصادی خودش از پنج مولفه تشکیل شده. مولفه‌های اندازه دولت، سیستم قضایی و حقوق مالکیت، ثبات پولی، آزادی در تجارت بین الملل و تنظیم‌گیری،‌اون پنج مولفه هستند. مولفه اندازه دولت می‌گه که مخارج و مالیات‌های دولت چه حجم از اقتصاد یک کشور رو تشکیل می‌دن و هر چه قدر که این سهم کمتر بشه امتیاز بیشتری در این مولفه داره. جالبه که در این مولفه وضع ایران نسبت به کشورهای منطقه و میانگین جهانی بهتره، یعنی دولت ایران دولت نسبتا کوچکی هست. اون چیزی که ایران درش امتیاز پایینی می‌گیره چهار مولفه بعدی هستند. مولفه سیستم قضایی و حقوق مالکیت که نشون می‌ده آزادی در مالکیت‌های شخصی یک کشور به چه گونه هست، مولفه ثبات پولی که تابع میزان تورم اون کشور هست، مولفه آزادی در تجارت بین الملل که خوب بودنش تابع میزان تجارت خارجی و تعرفه صادرات و وارادت کمتر و بازار سیاه کمتر هست و در نهایت مولفه تنظیم‌گیری که بیانگر میزان دخالت دولت در اقتصاد هست. در نهایت بر اساس همین حرفهای گفته شده ایران یک کشوری هست با دولتی کوچک اما تورم بالا، گرفتار تحریم، درگیر مسائل مالکیت شخصی و دخالت دولت در اقتصاده.

لینک:
https://www.youtube.com/watch?v=dMcp6u4NzAw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گربه سیاه یه وقت نیاد دست به قناریت بزنه

در ادامه نوستالژی‌بازی امروز سرود بسیار مفهومی یکشنبه رو داریم. دو بیت مهم از این شاهکار دوجایی هستند که یکجا میگه قناری قشنگت رو توی قفس نگه بدار. و دوم هم جایی که در انتها می‌گه نه ماهیه نه قناریه تنگ و قفس خیالیه.
Out of Distribution
Photo
تژاژدی پروتستانیسم اسلامی: وقتی به چیزی که باهاش مبارزه می‌کنی، تبدیل می‌شی.

محمد قوچانی در سال‌های اخیر، یک مجموعه کتاب پنج‌تایی با عنوان "کتابخانه نقد الهیات سیاسی" نوشته که در اون به بررسی رابطه نوگرایی و بنیادگرایی دینی پرداخته. تراژدی پروتستانیسم اسلامی، پارادوکس مارکسیسم اسلامی، ظهور لویاتان اسلامی، مصائب لیبرالیسم اسلامی و بحران بورژوازی اسلامی عناوین این پنج کتاب هستند. به صورت خیلی کلی و خلاصه، قوچانی در این پنج کتاب بحث کرده که حرکت‌ دینی معاصر در ایران در برخورد با مسائل سیاسی گوناگون چطور عمل کرده و چطور به اینجا رسیده و از لحاظ تاریخی چرا و چگونه این اتفاقات رخ دادند.

در کتاب اول، یعنی تراژدی پروتستانیسم اسلامی، پرسش بنیادینی که قوچانی روی اون بحث می‌کنه اینه که چه طور ممکن است که اصلاح‌طلبی دینی به انحصارطلبی دینی و بنیادگرایی بدل بشه؟ چگونه ممکنه به قصد ترقی‌خواهی، ارتجاع بازتولید بشه؟ از نگاه قوچانی، در قرن اخیر وقتی مسائل دنیای نو و تجدد برآمدند الگوی سنت‌گرایی دینی دچار انفعال شد و پاسخ درستی برای مسائل دنیای نو فراهم نکرد. فراهم نکردن پاسخ باعث قدرت گرفتن تجددخواهی غیردینی بلکه ضددینی شد. در چنین شرایطی، گرایش‌های سوم دینی که نه با سنت‌گرایی موافق بودند و نه می‌توانستند تجددغیر دینی رو بپذیرند علیه این دو و با افکار روشنفکرانه برخواستند که اما در نهایت در یک تراژدی خودشون تبدیل به بنیادگرایی دینی شدند. قوچانی در این کتاب قصد داره نشون بده فرآیند تبدیل این حرکت‌های روشنفکرانه دینی به بنیادگرایی چطور رخ می‌ده. در واقع قوچانی، معتقده که اسلام با اسلام‌گرایی فرق داره. اسلام یک دینه (که ولو می‌تونه ابعاد سیاسی، اجتماعی و مدنی داشته باشه)\ ولی اسلام‌گرایی یک ایدئولوژی سیاسیه. در کل کتاب همین رابطه بین سه جریان فکری اسلام، سکولاریسم و اسلامیسم دیده می‌شه و نمونه‌هایی نشون داده می‌شه که افرادی که به قصد روشنفکری و اصلاح دینی وارد این مسیر باریک شدند چطور نهایتا به اسلامیسم و یا سکولاریسم سقوط کردند.

قوچانی در انتهای مقدمه کتاب تراژدی پروتستانیسم اسلامی درباره این کتاب توصیف جالبی داره: روایتی از کوشش عده‌ای که به قصد خدمت به دین تلاش کردند اصلاح دینی کنند، اما ناکام ماندند و حتی به ضد اهداف خود تبدیل شدند ... این مجموعه کتابخانه الهیات سیاسی، اندیشه سیاسی را از منظر نتیجه‌گرایی بررسی می‌کند و چندان در بند تکلیف‌گرایی نیست. ... ما به این متفکران از منظر اخلاق نمی‌نگریم، بلکه از دریچه سیاست آن‌ها را بررسی می‌کنیم ... در سیاست هم واقعیت از مصلحت سهمگین‌تر است.

در ادامه شاید انشالله به بحث در قسمت‌ها مختلف این کتاب پرداختیم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوشنبه رو ندیدم

شاید یکی از ضعیف‌ترین سرودها مجموعه سرود‌های روزهای هفته متعلق به دوشنبه بنده خدا باشه. اونجایی که شاعر می‌گه:

دوشنبه داد بیداد
هفته دوید مثل باد
ماهیه رفت زیر آب
سیب از رو شاخه افتاد
دویدم و دویدم
دوشنبه رو ندیدم
شکلش رو توی دفتر مثل یه گل کشیدم
رسم تطاول

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد

حافظ
——————
دو بیت اول این شعر بسیار زیباست. در بیت اول می‌گه که همون کسی که چهره تو رو این چنین زیبا کرده، همون هم (فقط) می‌تونه به من مسکین صبر و آرامش اعطا کنه. در بیت دوم هم می‌گه همون کسی که به موی تو رسم ستمگری و ربایش و دست درازی به دل‌ها رو یاد داده، همون هم (فقط) می‌تونه با کرمش به داد من غمگین برسه. در باقی ابیات هم انگار داره از عشق و معشوقش عقب‌نشینی می‌کنه.
Out of Distribution
Photo
مهندسی‌ نرم‌افزار برای دیتاساینتیست‌ها

واقعیت غیرقابل انکاری که وجود داره وجود یک gap میان software engineering و data scientist هاست. دیتاساینتیست‌ها معمولا به دانششون در حوزه هوش و تحلیل داده می‌نازند، در حالی که هر چه قدر هم این دانش عمیق باشه اما در موقعیت‌های عملی واقعی که نیاز به طراحی و توسعه یک محصول پایدار و منعطف با همراهی با بقیه توسعه‌دهنده‌ها می‌ره، نیاز به نوعی دانش و مهارت مهندسی نرم‌افزار وجود داره. حالا این کتاب Software Engineering for Data Scientist از انتشارات Oreilly سعی داره تا همین گپ رو برای دیتا ساینتیست‌ها پر کنه و به میزان کافی و نه بیشتر، به اونها نکات مهندسی‌طور قضیه رو هم انتقال بده. کتاب متن خوبی داره و واقعا قبل از این که یک کتاب مهندسی نرم افزار باشه یک کتابیه که انگار از زاویه دید یک دیتا ساینتیست به مسائل و راه‌حل‌هاشون نگاه کرده، برای همین خیلی‌ جاها مثال‌هاش رو حتی روی ژوپیتر نوتبوک هم زده. این کتاب ۱۵ فصل داره:
چه طوری بهتر کد بنویسم و کد خوب اصلا چیه
چه طوری و از چه زوایایی عملکرد کد رو آنالیز کنیم
چه‌طوری از داده‌ساختار‌ها بهتر استفاده کنیم و در هر موقعیت از کدامشان استفاده کنیم
برنامه نویسی OO و Functional، چطور از هر کدوم در موقعیت مخصوص به خودش استفاده کنیم.
هندل‌کردن ارورها و لاگ و دیباگ
مسائل Code Formatting و Linting
تست‌کردن کد
دیزاین و ریفکتور، چطوری پروژه‌مون رو ساختاردهی کنیم و از یک نوتبوک به یک اسکرپیت برسیم
داکیومنتیشن و این که چگونه کدمون رو برای بقیه قابل خوندن و فهمیدن کنیم
به اشتراک گذاری کد و چیزایی مثل Version Control و Dependency
درست کردن API
دپلوی‌کردن و آشنایی با ابزارهای اتومات نظیر CICD
امنیت و ریسک‌ها و خطراتی که می‌تونن تهدید کنند
مهارت‌های توسعه نرم‌افزار و یک سری مفاهیم پیشرفته‌تر از جمله این ۱۵ فصل کتاب هستند. من این کتاب رو چند وقت پیش خوندم و ضمن لذت‌بردن نوع نگاهم به بعضی مسائل رو هم تغییر داد. بعد از چند وقت اما حس کردم که برای بهتر ملکه ذهن شدنم نیاز دارم تا مطالبش رو توضیح بدم و جایی برای خودم دوباره بنویسم. از همین رو در ادامه انشالله هر از چندگاهی فصلی از این کتاب رو در موردش به صورت خلاصه و اجمالی پست رفته ‌‌میشه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چهارشنبه توی کیفش یک مشت ستاره داره ...

و در نهایت خدای این ژانر، سرود چهارشنبه را بشنوید.

نکته‌ای که برای من همیشه سوال بوده این بوده که هدف و موضوع این سرود، آیا معلم کلاس بوده یا آن دانش آموز.

در ضمن، در عبارت چهارشنبه توی کیفش یک مشت ستاره داره به جای صفر هر بیست یک ستاره می‌ذاره، این که صفر و بیست در کنار هم قرار داده شدن و به جای صفر هر بیست یک ستاره گذاشته می‌شه خیلی معنا نمادین به ذهن تبادر می‌کنه. این که بیست، صفر داره و طرف به جای هر صفر بیستش یک ستاره که از کیفش برداشته می‌گذارد ...
Out of Distribution
مهندسی‌ نرم‌افزار برای دیتاساینتیست‌ها واقعیت غیرقابل انکاری که وجود داره وجود یک gap میان software engineering و data scientist هاست. دیتاساینتیست‌ها معمولا به دانششون در حوزه هوش و تحلیل داده می‌نازند، در حالی که هر چه قدر هم این دانش عمیق باشه اما در…
کد خوب چه کدیه؟

یادداشت‌هایی از فصل یک کتاب Software Engineering for Data Scientist.

به طور خلاصه: درد ما تغییره. باید بتونیم تغییرات رو پذیرا باشیم. کدی که بخواد در برابر تغییرات انعطاف‌پذیری داشته باشه باید پنج ویزگی زیر رو داشته باشه:

ساده باشه، یعنی هر جاییش رو که تغییر می‌دید بشه پیش‌بینی کرد چه جاهای دیگه‌ای اثر می‌پذیرن.
ماژولار باشه،‌ یعنی به قطعات کوچکتر شکسته‌شده باشه، به نحوی که تغییر در یک جا، جاهای کمتر دیگه‌ای رو تغییر بده.
خوانا باشه یعنی خودتون بعدها یا یک غریبه دیگه بتونه کد رو بخونه و با کمترین درد بفهمه.
کارا باشه از لحاظ های مختلف عملکردی
و مقاوم و مستحکم باشه یعنی هم بشه به راحتی اجراش رو تکرار کرد و هم اگر جایی ورودی غیرمنتظره‌ای گرفت بدون دلیل و جهت fail نکنه.

و ما در واقع راجع به کد صحبت نمی‌کنیم. عقاید ما هم باید همین شکلی باشند.
ساده باشند، یعنی بدونیم اگر نظرمون در مورد فلان چیز رو تغییر دادیم، نظراتمون در چه مسائل دیگه ای تغییر می‌کنند.
ماژولار باشه، یعنی جهان بینی کلی‌مون در ابعاد و مسایل مختلف تا حدی از هم مستقل باشن، مثلا اگر در حوزه اقتصاد از چپ به راست یا بالعکس تغییر گرایش دادیم یهو در یک حوزه دیگه هم مجبور به بازتعریف کل نظراتمون نباشیم.
خوانا باشه، یعنی بتونیم برای شخص دیگه‌ای عقایدمون رو توضیح بدیم.
کارا باشه یعنی هدف اصلی زندگی کردن و بقا رو تامین کنه.
و در نهایت مقاوم باشه. افراد دیگه مستقل از ما بتونن به کار ببندنش و اگر هم مورد پیش‌بینی نشده ای رخ داد بتونیم هندلش کنیم.

لینک
Out of Distribution
برداشت‌های من از فصل یک کتاب تراژدی پروتستانیسم اسلامی که در اون قوچانی به بیان ویژگی‌های بنیادگرایی می‌پردازه. لینک
برداشت‌های من از فصل دوم کتاب تراژدی پروتستانیسم اسلامی: جایی که در اون قوچانی مطرح می‌کنه که که چطور روشنفکری دینی به صورت دیالیکتیک‌طور به بنیادگرایی آخرالزمانی سقوط می‌کنه.

داستان به صورت تمثیلی اینه که احمد می‌خواد دست به روشنفکری دینی بزنه. احمد با نهاد روحانیت و ناکارآمدی‌هاش مخالفه. احمد می‌دونه که بنیان نهاد روحانیت بر مهدویته. احمد پس در جهت نقد روحانیت، میاد تعریف جدیدی از مهدویت سیاسی رو ارائه می‌ده تا روحانیت رو از بازی خارج کنه. احمد بعد از حذف نهاد روحانیت و برای عدم‌شکل‌گیری دوباره روحانیت، برای تفسیر دین نهاد و مکتب خاص خودش رو تعریف می‌کنه و این وسط مفاهیمی مثل ولایت معنوی رو هم مجبوره وارد کنه. در نهایت احمد می‌مونه و مهدویت سیاسی و مذهب جدیدش و عرفان‌هایی که وارد اون مذهب‌ کرده. احمد اومد روحانیت رو اصلاح کنه اما خودش یک نهاد مشابه دیگه ساخت.

لینک
Out of Distribution
Photo
عذرخواهی، بخشش و توبه ایشیدا

امروز در ادامه عادت انیمه‌بینی که امسال آغازش کرده‌ام، A Silent Voice را دیدم. فیلم دوست داشتنی است. وقتی شروع می‌شود و جلو می‌رود فکر می‌کنید با یک داستان عاشقانه طرفید ولی آخر سر می‌فهمید داستان چیزی فراتر از یک داستان عاشقانه است. شاید راجع به زندگی و مرگ، کلنجارهایمان با خودمان و دیگران است. رخدادهای کاملا واقع‌پذیر و دور از کلیشه‌ای در مسیر داستان رخ می‌دهد و احساسات و شخصیت کاراکترها هم واقعی به نظر می‌رسند. به دور از هر کلیشه‌ای فیلم جلو می‌رود و در نهایت هم با کمترین کلیشه تمام می‌شود. چند چیز جالبی که به نظرم رسیدم:

نیشیما و ایشیدا به نوعی نقش متقارن هم دارند. برای هر دو آن اتفاق بزرگ رخ می‌دهد، یگی در ابتدای فیلم و دیگری در پایانش. یکی لال است و نمی‌تواند حرف بزند و دیگری هم از شنیدن صحبت‌های مردم درباره خودش در آزار است.
ایشیدا به وضوح افسرده است اما هیچ جای فیلم ما گریه‌کردن او را نمی‌بینیم.
شخصیت مادربزرگ نیشیما با وجود این که حضور خیلی کمی داره ولی دوست‌داشتنی بود.
هر کدام از ما به نوعی در یک انزوا از سایرینیم. همانگونه که شخصیت‌ها فیلم این چنین‌اند.
بارها و بارها در فیلم برای ایشیدا این سوال مطرح می‌شود که آیا دوستی با نیشیما به دلایل خودخواهانه‌ است یا نه.


دو تا کامنت جالبی که در یوتیوب درباره A silent voice خوندم رو هم اینجا می‌ذارم:


When you finally realize that "A silent voice" is not a story about a guy falling in love with a girl, It's about a guy being able to love himself again.

apologising is hard,
forgiving is harder,
but forgiving yourself is near impossible.

فرآیندی هم که انگار در طول فیلم طی می‌کنیم همین معذرت‌خواهی، بخشش و در نهایت توبه ایشیدا است. به راستی معنی توبه و بخشش خود چیست؟
شرکت openai دقایقی پیش از مدلی به نام o1 رونمایی کرده که ادعا می‌کنه مسائل reasoning و پیچیده رو در حوزه ریاضی و کد و علم رو به واسطه صرف زمان بیشتری برای فکر کردن بهتر می‌تونه حل کنه. در نگاه اول به نظر در معماری تغییری ندادن و صرفا شاید دیتاستی با chain of thought‌های بیشتری رو برای آموزش مدل فراهم کردند. خلاصه که به نظر هنوز اتفاق و گام بزرگ خاصی در رسیدن به System2 و Reasoning و AGI هنوز رخ نداده.

پی‌نوشت: البته از ساید کاربردی، قطعا پیشرفت llm‌ها در کدزنی، باعث پیشرفت در محصولات پایین دستی نظیر همین replit این‌ها میشه.

https://openai.com/index/introducing-openai-o1-preview/

آپدیت ۱: open ai در بلاگی به توضیح بیشتر در مورد o1 پرداخته و گویا قضیه فراتر از صرف غنی‌کردن دیتاست هست بلکه RL رو هم به فرآیند reasoning اضافه کردند طبقه گفته خودشون. هر چند صحبت بیشتری مطرح نکردند که به صورت جزیی چطور RL وارد داستان شده (با تشکر از علی رمضانی):

https://openai.com/index/learning-to-reason-with-llms/

آپدیت ۲: پست بعدی رو بخونید
Out of Distribution
شرکت openai دقایقی پیش از مدلی به نام o1 رونمایی کرده که ادعا می‌کنه مسائل reasoning و پیچیده رو در حوزه ریاضی و کد و علم رو به واسطه صرف زمان بیشتری برای فکر کردن بهتر می‌تونه حل کنه. در نگاه اول به نظر در معماری تغییری ندادن و صرفا شاید دیتاستی با chain…
آیا o1 یک paradigm changer است؟

این نمودار سمت راستی که openai در بلاگش منتشر کرده جالب توجهه و من حرف پست قبلی رو پس می‌گیرم. تا این لحظه توضیح رسمی نیومده که o1 چطور reasoning رو انجام می‌ده و RL دقیقا چه طور درش به کار رفته. (مدل pricing دقیقی هم من ازش ندیدم اگر بود قابل حدس‌تر بود). اما نکته این نمودار اینه که داره به scale کردن در زمان inference اشاره می‌کنه. آیا مثلا این شکلیه که فرآیند تولید توکن‌های reasoning (رو که اتفاقا به کاربر نشون نمی‌ده) رو داره در یک قالب سرچ با کمک RL انجام می‌ده ؟؟
و این میم همیشگی این چند سال اخیر ...