Systems Thinking – Telegram
Systems Thinking
5.46K subscribers
753 photos
103 videos
82 files
648 links
Download Telegram
#الگوی_انتقال_فشار
#تفکر_در_طول_زمان


«مسائل امروز ناشی از راه‌حل‌های دیروز است»

این یکی از قواعد تفکر سیستمی است. در ادامه با استفاده از الگوی انتقال فشار و با ساده سازی‌های بسیار به بررسی پویایی‌های حکمرانی در بخش اقتصاد خواهم پرداخت. در پست زیر در مورد الگوی انتقال فشار توضیحات اولیه را داده بودم:
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking/1099

مردم در بسیاری از کشورهای در حال توسعه از نظر معیشتی وضعیت مناسبی ندارند. با مروری بر سیاست‌های آنها، متوجه ساختار‌های یکسانی در اقتصاد آن‌ها خواهیم شد که بخشی از آن را در ادامه مرور خواهیم کرد. مردم به خاطر کیفیت پایین خدمات دریافتی از دولت‌ها ناراضی‌اند. مسائل در ظاهر یک‌سری نشانه‌هایی دارند که ریشه آنها در جای دیگری است. فقر، بیکاری، نابرابری و... نشانه‌های مساله در این کشورها هستند. ریشه مساله در نبود حقوق مالکیت، انحصارات اقتصادی و سیاسی، کمبود سرمایه‌های انسانی و... است.

دولت‌ها می‌توانند نشانه‌های مساله را در کوتاه مدت رفع کنند یا برای هدف قرار دادن ریشه‌های مساله به اقدامات و اصلاحات اساسی روی آورند که با تاخیر و در بلند مدت جواب می‌دهند و معمولا در کوتاه مدت نیز اوضاع را بدتر می‌کنند.

آگاهانه یا ناآگاهانه! دولت‌ها در دوگانه مقبولیت-کارایی ترجیح می‌دهند هزینه‌های اصلاحات را خود نپردازند و مقبولیت خود را حفظ کنند. بنابراین دولت‌ها راه‌حل‌های موقتی مانند: واردات و کنترل قیمت محصولات کشاورزی، یارانه‌های بر مصرف مانند بنزین، بنگاه‌داری‌های دولتی، کنترل قیمت‌ها و... را انتخاب می‌کنند.

بنگاه‌های دولتی معمولا از مالیات معاف‌اند، اعتبارت و ارز ارزان قیمت استفاده می‌کنند و کارایی بسیار پایینی دارند، در نتیجه سهم زیادی از بودجه دولت را به خود اختصاص می‌دهند. با ضعف دولت، بخش غیر رسمی اقتصاد نیز هر روز بزرگ‌تر می‌شود. این قبیل فعالیت‌ها کسری‌های بودجه را تشدید می‌کند و دولت‌ها برای جبران آن متوسل به قرض گرفتن از بانک مرکزی می‌شوند، و در نهایت به تورم‌های مزمن دامن می‌زنند. با وجود تورم سطح زندگی مردم پایین می‌آید و انجام اصلاحات اساسی سخت‌تر می‌شود.

از طرف دیگر، تصدی‌گری‌های دولتی فساد را افزایش داده و دولت‌ها را ضعیف می‌کند. دولت‌های ضعیف تصمیمات ضعیفی می‌گیرند و ریشه‌های مساله را گسترش داده و حل آنها را هر روز پیچیده تر می‌کنند.

بی‌شک تکرار راه‌حل های گذشته نتایج گذشته را نیز خواهد داشت. بحران‌ها بهترین فرصت برای ایجاد تغییر در سیاست‌های موجود و هدف قرار دادن ریشه‌های مساله ‌هستند.

@systemsthinking
Forwarded from Return to Authenticity; theory and practice
آيا تفكر سيستمي نيازمند اصالت است؟

حداقل به سه دليل اثربخشي تفكر سيستمي نيازمند اصالت بالا است. اول اینکه اصالت بالا به دليل خودآگاهي و پردازش متوازن باعث مي شود كه افراد در زمان تفكر درباره موضوعات، غافل از جنبه هایی که خود آنها را به چالش می اندازد نمی شوند. دوم اینکه برای عملی کردن تفکر و مدل سازی سیستمی و تاثیر گذاری بر محیط نیاز به انگیزه های کیفی، خودآگاهی و متعهد بودن در عملی کردن تفکر وجود دارد. سوم اینست که حین اینکه مدل و تفکر سیستمی در عمل برای اثر گذاری بر محیط به کار گرفته می شود، این مدل های فکری طی زمان نیاز به اصلاح و بهبود دارند. این نیز خود نیازمند انگیزه های کیفی و گشودگی به یادگیری های جدید است.

#تفکر_سیستمی
#اصالت
Forwarded from Return to Authenticity; theory and practice
برخی از همکاران و دوستانی که با استفاده از تفکر سیستمی و با رویکرد دینامیکی تلاش برای توضیح برخی بحران های مدیریتی دارند، به درستی راه حل های کوتاه مدت را نقد می کنند. این راه حل ها در کوتاه مدت نشانه های مشکل را شاید بپوشاند، اما در بلند مدت شرایط بحرانی را به دلیل عدم توجه کافی به ریشه مشکلات بحرانی تر می کنند. این یکی از الگوهای معروف سیستمی است.

حال سوال اینست که واقعا چرا مدیران راه حل های کوتاه مدت و معطوف به نشانه ها و نه ریشه ها را اولویت می دهند؟ این سوال ممکن است پاسخ های متعددی داشته باشد، اما شاید یک پاسخ آن ضعف در اصالت مدیران سازمانی و ضعف اصالت در مجریان باشد. چنین ضعفی موجب کاهش تاب آوری، امیدواری و انگیزه های کیفی می شود که می تواند مانع رجوع به راه حل های اساسی شود. یک پاسخ دیگر می تواند این باشد که مدیران و تصمیم گیران راه حل اساسی چنین بحران هایی را نداشته و یا نتوانند بیابند. برای حل این مشکل چه برای کسب دانش و چه یادگیری، احتمالا باز هم اصالت و انگیزه های کیفی سهم مهمی دارند.

پیشنهاد می شود تحلیل گران سیستمی در مدل سازی خود جایگاه ایجاد و تقویت اصالت و انگیزه های کیفی در مدیران را در کنار تدابیر ذهنی و فنی بیشتر مورد توجه قرار دهند.

#تفکر_سیستمی
#رهبری_اصیل
#آموزش_سازمانی
#مدیریت_مدرسه

به تازگی یک برنامه آموزش سازمانی ویژه مدیران مدارس یک مجتمع آموزشی داشتم. مجتمعی که بیش از ۴۰ مدرسه در کشور دارد و از مدارس خوشنام محسوب می‌شود.

فرصت گفتگو و تعامل با مدیران مدارس برایم ارزشمند بود. شنیدن برخی از چالش‌های ایشان در سال تحصیلی جاری و اطلاع از دغدغه‌های این افراد با سابقه برایم مهم بود. از این که می‌توانستم برخی از آموخته‌هایم را با این گروه از مدیران به اشتراک بگذارم، حس خوبی داشتم.

پس از این تجربه، قدری فکر کردم و پنج مورد را فهرست کردم. این موارد را اینجا با اعضای کانال تفکر سیستمی به اشتراک می‌گذارم.

یک. اگر من یک مدیر مدرسه هستم؛ درباره چه چیزهایی پرسش دارم؟ درباره چه مواردی جست‌وجوگری می‌کنم؟ در چه موضوعاتی کنجکاوی دارم؟

دو. اگر من یک مدیر مدرسه هستم؛ درباره گذشته، حال و آینده سیستم آموزشی کشورم چه تحلیلی دارم؟

سه. اگر من یک مدیر مدرسه هستم؛ در سال تحصیلی جاری چه مطالعاتی داشته‌ام؟ چه کتابهایی خوانده‌ام؟ از چه مقالاتی آموخته‌ام؟

چهار. اگر من یک مدیر مدرسه هستم؛ درباره علوم و فناوری‌های نوین و تاثیر آن در حوزه آموزش چه چیزهایی می‌دانم؟ چه اقداماتی داشته‌ام؟ چه کارهایی باید انجام دهم؟

پنج. اگر من یک مدیر مدرسه هستم؛ آخرین باری که درباره قصد خودم از انتخاب حرفه مدیریت مدرسه قدری عمیق فکر کرده‌ام و با خودم خلوتی داشته‌ام که چرا مدیر یک مدرسه هستم، چه وقتی بوده است؟


@kashizad | سیدعلیرضا کاشی‌زاد
-------------------------------------------
کانال تفکر سیستمی
@systemsthinking
Forwarded from خبرگزاری صداوسیما - گیلان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نگاهی نو به زندگی

مهاجرت معکوس، داستان زندگی جوان نخبه ایرانی که زندگی در شلوغی های تهران را رها و زندگی روستایی را در گیلان برگزیده است

🖋:اعظم سایدی
🎥:حسین احسانبخش
💻:رضا کریمی
@iribnews_guilan
عکس یادگاری دوره «یادگیری و تفکر سیستمی در مدرسه»
معاونان آموزشی مدارس منطقه ۹ آموزش و پرورش استان تهران
زمستان ۹۶

@systemsthinking
چند نفر می‌بینند؟

#کتاب_بخوانیم #معرفی

برای کسی که به طور طبیعی می‌تواند ببیند، این کار مستلزم صرف نیرویی بسیار کم است، زیرا مکانیسم دیدن در سلسله اعصاب بدن انسان داری عملی خودکار است و معمولا هیچ‌گونه تعجبی در ما برنمی‌انگیزد.

کالب گاتنگو (Caleb Gattengo) در کتابی به نام "در راه فرهنگ بصری" درباره ماهیت حس باصره چنین می‌نویسد: "هرچند همه ما سهل و طبیعی می‌بینیم، ولی #فرهنگ و تمدن خاص مربوط به دیدن و تصویر هنوز به وجود نیامده است"

چند نفر می بینند؟
این پرسش کوتاه می‌تواند مفاهیم متعددی دربرداشته باشد، زیرا دیدن معناهایی چون دریافتن، تماشا کردن، مشاهده کردن، کشف نمودن، تشخیص دادن، تصور و تصویر کردن، آزمودن، خواندن، نگاه کردن و ... را داراست. این اعمال هر یک خود بر مفاهیمی دیگر دلالت دارند، از تشخیص اشیای ساده گرفته تا استفاده از علایم و سمبل‌ها یا رمزها و زبان به منظور مفهوم آفرینی، و از تفکر بر پایه‌ی استقراء گرفته تا تفکر بر اساس قیاس. پیچیدگی خصوصیت و محتوای سواد بصری را از همین جا می‌توان دریافت و این پیچیدگی در صورت‌های گوناگون جلوه‌گر می‌شود.

#کتاب "مبادی سواد بصری" با کاوش و تحلیل این موضوع، در پی یافتن پاسخ این سوال است که اساس و ماهیت تجربه بصری چیست؟ مگر به آن وسیله به روشی دست یافته شود که تعلیم و تربیت بصری را برای عموم تا حداکثر توانایی‌شان امکان‌پذیر کند، خواه به‌وجود آورنده‌ی پیام بصری، خواه گیرنده‌ی آن؛ به عبارت دیگر روشی که به کمک آن بتوان عموم را از نظر بصری با سواد کرد.

🗂 #کتاب: مبادی سواد بصری، #نویسنده: دونیس ا. دانیس، #مترجم: مسعود سپهر. #نشر سروش

@systemsthinking
لطیفه های سرد #مدیریت_بحران

بارش برف ❄️ که مدتها در انتظارش بودیم، شکر خدا آمد و باز هم مثل گذشته، نعمتی از خداوند با بی‌تدبیری به سختی برای مردم تبدیل شد.

بسیاری از شریان‌های اصلی ارتباطی در کشور مسدود شده‌اند؛ فرودگاه‌ها از کار افتاده، پروازهای بسیاری لغو شده و مسافران آواره مانده‌اند؛ حتی قطارها هم دچار بحران شده‌اند؛ مدارس و دانشگاه‌ها و ادارات به تعطیلی و نیمه‌تعطیلی کشیده شده‌اند؛ سفرهای درون‌شهری هم به سختی انجام می‌شوند یا متوقف شده‌اند.

مردم اسیر این وضعیت هستند؛ آنگاه مدیرانی که قرار بوده مدیر بحران باشند و از بروز بحران جلوگیری کنند، در اعلام اینکه برای این شرایط آماده بوده‌اند و روال عادی‌ست، از همدیگر سبقت می‌گیرند و به تعریف از عملکرد خود می‌پردازند...

آماده بودن این عزیزان که این باشد، وای به روزی که آماده نباشند...

صرفا جهت اطلاع عرض می‌کنم که دقیقا همین چیزی که این عزیزان توانمند، شرایط عادی اعلام می‌کنند، برای ما مردم عادی، بحران است!

t.me/systemsthinking
#تفكرسيستمی_درمدرسه
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت


چگونه مدرسه‌ای بسازیم که درآن حال افراد خوب باشد و همه شاگردی کنند و یاد بگیرند؟

براساس اصول تفکر سیستمی باید حواسمان به ساختارهایی که طراحی می‌کنیم باشد و مهمتر این‌که این ساختار‌ها لزوما فیزیکی نیستند. #مدل‌های_ذهنی ما نقش کلیدی در طراحی آن‌ها ایفا می‌کنند. برای نشان دادن این مفاهیم در مدرسه، بخشی از تجربیات مرحوم میرهادی در مدیریت مدرسۀ بیادماندنی فرهاد را مرور خواهیم کرد. این مدرسه امکانات خاصی نداشته اما نحوۀ اداره آن بسیار عبرت‌انگیز است.

مرحوم توران میرهادی: تعدادی از معلم‌ها را آموزش و پرورش به مدرسۀ ما می‌فرستاد و تعدادی را هم خودمان خواهش می‌کردیم با ما همکاری کنند؛ معلمانی مثل هنر، زبان و موسیقی را خودمان انتخاب می کردیم ولی باقی معلم‌ها را آموزش و پرورش برای ما می‌فرستاد. حقوق معلم‌ها هیچ وقت کفایت زندگی‌شان را نمی‌کرد. من با هر معلم جدیدی معمولا مصاحبه‌ای می‌کردم و می‌گفتم که:

” ما یک مدرسۀ غیردولتی هستیم و حداقل شهریه را می‌گیریم. یعنی نمی‌توانید انتظار حقوق اضافه از ما داشته باشید ولی کار خیلی داریم. اگر اهل کار هستید، بمانید. اگر اهل زندگی این چنینی هستید،بمانید. ببینید این زندگی من است. اما اگر فکر می‌کنید جای بهتری می توانید باشید که حقوق بیشتری به شما می‌دهند، هیچکس مانع شما نیست.“

بعضی‌ها قبول می‌کردند و بعضی‌ها نه. ولی کسانی که یک سال با ما کار می‌کردند همراه ما می‌ماندند. علتش هم این بود که سیستم ادارۀ مدرسه به صورت هرمی نبود. کسی دستور نمی‌داد. تصمیمات به صورت جمعی گرفته می‌شد و من مجری بودم و می‌بایستی امکانات اجرایی آن تصمیمات را فراهم می‌کردم.

ما در واقع به صورت شورایی اداره می‌شدیم. شورای مربیان برای مسائل پیش از دبستان تصمیم می‌گرفت. شورای آموزگاران برای مسائل دبستان و شورای دبیران راجع به مسائل مدرسۀ راهنمایی تصمیم‌گیری می‌کرد.

این‌ها برنامۀ سالیانه‌شان را به من می‌دادند و می‌دانستم که فلان کلاس احتیاج به فلان چیز دارد. یعنی معلمان مدرسۀ فرهاد احساس می‌کردند که کار مشترک سازنده می‌کنند و این راضی‌شان می کرد. خیلی راحت تجربه هایشان را با هم سهیم می‌شدند و خیالشان از لحاظ مدرسه هم راحت بود. حتی یک گزارش از مدرسه ما به آموزش و پرورش نرفت. یعنی معلم‌ها می‌دانستند که رابطه با آموزش و پرورش را من تنظیم می‌کنم و آن‌ها به‌راحتی می‌توانستند کار خودشان را انجام بدهند.

احساس می‌کردند که دائما در حال یادگیری هستند و دائما با بچه ها یاد می‌گرفتند. بچه‌ها کتاب درسی می‌نوشتند و مدرسه را اداره می‌کردند. نهایتا فضایی شده بود که همه ما شاگرد بودیم.

منبع: کتاب « در جستجوی انسان وارسته امروز»، مصاحبه‌ای با توران میرهادی به کوشش سوزان حبیب، نشر قطره

@systemsthinking
🎈برای پیشرفت، آبشخور غولها را قطع کن
(علی بابایی)

🖱روسای جمهور می‌آیند و می‌روند: خاتمی با رویکرد اصلاحات سیاسی‌اش، احمدی‌نژاد با روحیۀ پراگماتیکش، و روحانی با گرایش تکنوکراتش. اما نمی‌دانم چرا هیچکدام از پس خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ... برنمی‌آیند: همچنان همان پراید و سمند، همچنان همان تکنولوژی‌های قدیمی، همچنان ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان و ... . برای آخرین نمونه، همین چند روز پیش بود که رئیس سازمان حفاظت محیط زیست گفت: زور کسی در کشور به مافیای خودروسازی نمی‌رسد. باورش سخت است که بپذیریم خودروسازها و بنیادها و صندوق‌ها، روسای جمهور را بتوانند با پول بخرند و تحت سیطرۀ خود درآورند؛ پس قدرت آنها در کجاست؟

🖱اگر به گذشته خوب بنگریم، می‌توانیم همواره رد پای یک بهانه و شاید بهتر بگوییم یک تهدید را مشاهده کنیم: «اگر به ما دست بزنی، صدها هزار نفر از کار بیکار خواهند شد»، «اگر به ما دست بزنی، خودکفایی ملّی را از دست خواهیم داد»، «اگر به ما دست بزنی ...». پس شاید قدرت اصلی آنها در همین باشد: آنها به خوبی فهمیده‌اند که رهبری، روسای جمهور، و مجلس روی موضوع اشتغال و خودکفایی ملی حساس هستند و سالهاست با مهارت تمام بر روی آن موج سواری کرده‌اند. هر چه باشد، سالهاست که حاکمیت، نوش‌داروی کشور را خودکفایی و اشتغال معرفی نموده و جزء به جزء گفتمان خود را حول آن تعریف نموده است.

🖱اکنون یک سوال بسیار مهم: چرا در کشوری مثل کره جنوبی و ژاپن شاهد چنین باج‌خواهی‌هایی نیستیم؟ پاسخ را از زبان لینسو کیم ، که به جرئت میتوان او را تاریخ شفاهی توسعه اقتصادی کره جنوبی دانست، بشنویم: «دولت کره، موضوع صادرات را به یک موضوع مرگ و زندگی برای رشد اقتصادی کشور تبدیل نمود». جالب اینجاست که دولت کره در تحقق این مرگ زندگی، با هیچ کسی هم شوخی نداشت، حتی با کسب و کارهای بزرگ خود تحت عنوان چائبول‌ها (نظیر سامسونگ و گلداستار و هیوندای و ...): «... دولت کره از اینکه بخواهد چائبولهای ورشکستۀ دارای مدیریت بد را از غرق شدن نجات دهد به شدت امتناع می‌ورزید و به‌جای آن، چائبول‌های دارای مدیریت بهتر را جایگزین آنها میساخت ... در نتیجۀ این سیاست، از 10 چائبولِ موجود در سال 1965، تنها از سه چائبول (یعنی سامسونگ، لاکی‌گلدستار، و اس‌سانگ‌یانگ) در 10 سال بعد نامی باقی مانده بود ...».

🖱و نتیجۀ این گفتمان و اقتدار همه جانبۀ دولت کره در اجرای آن؟ اشتغال آنها حل شد، GDP آنها افزایش یافت، R&D آنها جزء سه کشور اصلی دنیاست، و ارتباط صنعت و دانشگاه آنها نیز زبانزد همگان است.

🖱به اتفاقات سالهای اخیر دقیقتر بنگریم؛ باید پذیرفت که دولت و حاکمیت، در تسخیر قدرت شرکتهای بزرگ (خودروسازها و بنیادها و صندوق‌ها و ...) درآمده است. و جالبتر اینجاست که این قدرت، نه برخاسته از پول، بلکه برخاسته از گفتمان اصلی حاکمان و دولتمردان کشور است: اشتغال و خودکفایی! از خود بپرسیم: وقتی شاگرد اول کلاس اشتغال و خودکفایی، خودروسازها و بنیادها و صندوق‌ها هستند، چگونه می‌توان آنها را به تغییر وادار نمود (چه برسد به اینکه حذف نمود؟)

🖱قویا معتقدم که مشکل اصلی پیشرفت کشور، آشنا نبودن با فلان تئوری و فرمول اقتصادی، و نبود فلان برنامه و الگو و سند (مثلا «برنامۀ پنج ساله» و «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» و «سند اقتصاد مقاومتی») نیست؛ بلکه مسئلۀ اصلی، قدرت بازیگران ناکارای موجود است و اگرچه باورش سخت است، این قدرت، برخاسته از گفتمان اشتغال و خودکفایی است؛ ادامۀ این گفتمان بر کشور، یعنی ادامۀ پراید و سمند، ادامه تکنولوژی‌های قدیمی، ادامۀ ارتباط نداشتن دانشگاه و صنعت و بیکاری فارغ التحصیلان، و در یک کلام، ادامۀ مسیر قبلی. نجات کشور، این پیکر نیمه‌جان، نیازمند تغییر گفتمان موجود کشور (به‌عنوان آبشخور اصلی قدرت بازیگران ناکارای موجود) است؛ نجات کشور، نیازمند ظهور یک گفتمان جدید است؛ و نیازمند اتحاد رهبری-رئیس جمهور-مجلس در حذف هر بازیگری است که در قالب این گفتمان نمی‌گنجد. متاسفانه راه کم‌هزینه‌تری وجود ندارد.

کافه استراتژی
@Cafe_Strategy

https://goo.gl/n7dGcN
@Cafe_Strategy
کافه استراتژی
🎈برای پیشرفت، آبشخور غولها را قطع کن (علی بابایی) 🖱روسای جمهور می‌آیند و می‌روند: خاتمی با رویکرد اصلاحات سیاسی‌اش، احمدی‌نژاد با روحیۀ پراگماتیکش، و روحانی با گرایش تکنوکراتش. اما نمی‌دانم چرا هیچکدام از پس خودروسازها و بنیادها و صندوقها و ... برنمی‌آیند:…
#اقتصاد_ایران
#بانک

دوست خوب و دانشمندم آقای بابایی مطلب ارزشمندی در مورد قطع کردن آبشخور غول‌ها برای پیشرفت نوشته‌اند.

من هم ضمن تشکر از ایشان نظرم را عرض می‌کنم:

برای #پیشرفت ایران به پویش #نه_به_سود_بانکی #نه_به_وام_بانکی نیاز داریم.

آبشخور غول‌ها سود بانکی‌ست.
همان که قوه قضاییه هم حاضر نشد به آن #نه بگوید.

بساط ربا و رباخواری، وام و سود دهی بانکی، تا از ایران جمع نشود، سخن از پیشرفت بیهوده است. دندان لقی که باید کنده شود، وسوسه شیطانی که باید از آن پرهیز شود، سود بانکی‌ست.

قوه قضاییه، دولت و سایر نهادهای حکومتی هم گرفتار همین وسوسه سود شیرین و «خانمان برانداز» بانکی شده‌اند.

از کجا شروع کنیم؟
- پول‌هایمان را در حساب‌هایی که به آن سود تعلق می‌گیرد نگذاریم.
- از دیگران بخواهیم پول‌هایشان را در حساب‌هایی که سود به آنها تعلق می‌گیرد نگذارند.
- زندگی و کسب و کارمان را طوری اداره کنیم که نیاز به #وام بانک نداشته باشیم.
- از دولت و نهادهای حکومتی بخواهیم وجوه نقدشان را در حساب‌هایی که به آن سود تعلق می‌گیرد نگذارند.
- از دولت و نهادهای حکومتی بخواهیم مدیریت مالی‌شان را به گونه‌ای اداره کنند که نیازمند وام بانکی نباشند.
- از دولت و نهادهای حکومتی بخواهیم از بانکداری خارج شوند.

یمحق‌الله الربا و یربی‌الصدقات

#نه_به_سود_بانکی
#نه_به_وام_بانکی
#آبشخور_غول‌ها

t.me/systemsthinking
عکس یادگاری همایش «یادگیری و تفکر سیستمی در مدرسه»
۱۱ بهمن ۱۳۹۶ - دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف

@systemsthinking
درس امروز: جان آدمیت. مدرس: پدر ریچارد فاینمن...

#کتاب_بخوانیم

یکی از چیزهایی که پدرم در کنار فیزیک به من یاد داد، درست یا غلط، نوعی بی‌اعتنایی نسبت به برخی از چیزهایی بود که برای دیگران قابل اعتناست.

مثلا وقتی که پسر بچه بودم و براي اولین بار عکس‌های چاپ شده در روزنامه نیویورك تایمز ظاهر گردید، مرا مثل همیشه دوباره روي زانویش نشاند و عکسی از پاپ را نشانم داد که همه جلوي او تعظیم می کردند. او گفت: «حالا به این افراد نگاه کن. اینجا یک نفر ایستاده و بقیه به او تعظیم می‌کنند. این افراد چه تفاوتی با هم دارند؟ او یک پاپ است». پدرم به هرحال از پاپ خوشش نمی‌آمد. او ادامه داد: «فرق آنها در سردوشی هایشان است» (البته سردوشی برای یک ژنرال بکار می‌رود نه در مورد پاپ) #تفاوت آنها بخاطر یونیفرم و جایگاه است، «ولی پاپ مثل همه زندگی می‌کند، غذا می‌خورد، مثل همه به دستشویی می‌رود، همه‌ی کارهایی را که دیگران انجام می‌دهند، او نیز انجام می‌دهد، او هم یک آدم است. #چرا همه دارند به او تعظیم می‌کنند؟ فقط بخاطر اسم و موقعیت او و یا بخاطر یونیفرم اوست که به او تعظیم می‌کنند نه بخاطر کار خاصی که او انجام داده است، یا افتخاراتش یا چیزي شبیه این».

پدر من در حرفه‌ی یونیفرم بود، و او فرق بین شخص با یونیفرم و بدون آن را می‌دانست. از دیدگاه او هر دو #انسان بودند.


🗂 #کتاب: همه‌ی ماجراهای ریچارد فاینمن، #نویسنده: ریچارد فاینمن، #مترجم: جمیل آریایی، #نشر صدای معاصر.

@systemsthinking
#تفكرسيستمی_درمدرسه
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت


چگونه مدرسه‌ای بسازیم که درآن حال افراد خوب باشد و همه شاگردی کنند و یاد بگیرند؟(۲)

در ادامۀ پست هفتۀ گذشته با مروری بر تجربیات #مدرسۀ_فرهاد، اهمیت توجه به ساختارها و #مدل‌های_ذهنی را با هم مرور می‌کنیم.

مرحوم توران میرهادی: چهار اصل را ما آرام آرام در مدرسه فرهاد پیاده کردیم. یکی مدیریت شورایی بود که بعد در شورای کتاب کودک همین مدیریت شورایی دوباره به اجرا درآمد. این یعنی تصمیم گیرنده شورای آموزگار است. برنامه ریز معلمانند، تعیین کننده آن‌ها هستند. دستوری در کار نیست، بلکه همه با هم همکاری می‌کنند. مدیر مدرسه در خدمت معلم‌هاست و معلم‌ها در خدمت دانش‌آموزانند. اما دانش‌آموزان هم در اینجا بی‌مسئولیت نیستند. دانش‌آموزان مدرسۀ فرهاد قوانین مدرسۀ فرهاد را نوشتند و ما تابع قوانینی شدیم که بچه‌ها نوشتند.

اصول ادارۀ مدرسه را مثل ادارۀ امور یک کشور نماینده‌های بچه‌ها دور هم جمع شدند و تعیین کردند. مثلا تعیین کردند که اگر کسی در مدرسه کتک کاری کند باید چه کارش کرد، بعد مراحل برایش گذاشتند: اول تذکر می‌دهیم، سعی می‌کنیم دوره‌اش کنیم که دیگر این کار را نکند، به کسی آزار نرساند، اما اگر ادامه داد دادگاهیش می‌کنیم و دادگاه خود بچه‌ها هستند. من شاهد یکی از این دادگاه‌ها بودم.

یکی از پسرها را آوردند، خیلی کتک کاری کرده بود. برای من خیلی جالب بود، من شنونده بودم. نشسته بودم آنجا، نمایندۀ کلاس‌های دیگر هم بودند و تصمیم می‌گرفتند. فکر می‌کنید دادگاه برای این دانش آموز چه تصمیمی گرفت؟ به او گفتند: “سه روز به تو وقت می‌دهیم، خودت تنبیه خودت را معین کن!” من هاج و واج مانده بودم. مدتی نگاهش کردند که چه خواهد کرد، گفت: ”نمیشود زودتر تکلیف من را مشخص کنید، من زودتر خلاص شوم؟” گفتند: “نه!”.

تا روز سوم نتوانسته بود معین کند. آمد گفت: ” من هر چه فکر کردم نتوانستم راه تنبیه خودم را پیدا کنم. هیچ کس هم هیچ کمکی به من نکرد که چه تنبیهی را به شما پیشنهاد بدهم. بچه ها مدتی نگاهش کردند و گفتند: ”تنبیه ات تمام شد، همین تنبیه تو بود!”

خیلی جالب بود برای من، خیلی ابتکار می‌خواهد. دیگر هم ندیدم که آن بچه کتک کاری کند. از دور هم مراقب بچه‌ها بودم، ولی در طول دوره مدرسۀ فرهاد دو یا سه مورد شد که بچه‌ها مجبور شدند دادگاه کوچکی تشکیل بدهند.

منبع: کتاب « در جستجوی انسان وارسته امروز»، مصاحبه‌ای با توران میرهادی به کوشش سوزان حبیب، نشر قطره

@systemsthinking
عکس پایانی کارگاه‌ «تفکر سیستمی در سازمان‌های مردم‌نهاد»
از سری کارگاه‌های «مهارت‌افزایی مدیریتی سمن‌ها»
موسسه مطالعاتی حامیان فردا
@systemsthinking
چهار درس‌ زندگی از سی تا چهل سالگی

دیروز چهل ساله شدم و یکی از دوستان خواست که چند نکته که در فاصله ۳۰ تا ۴۰ سالگی از زندگی آموختم و در مقایسه با ده سال قبل در نگاهم به خود و دنیا تغییر ایجاد کرد را بگویم. سوال جالبی بود و بعضی پاسخ‌هایم را این‌جا را این‌جا می‌نویسم تا کمی هم تنوع در حال و هوای کانال ایجاد شود.

منشاء این تغییر نگاه (غیر از گذر سن) چه بوده؟ در مورد شخص من عواملی مثل زندگی در غربت و درک موقعیت‌هایی مثل تنهایی، اقلیت بودن، تبعیض و گاه حتی مورد تحقیر واقع شدن، دوری کوتاه و بلند از وطن، فراخ‌تر شدن محدوده هم‌زیستی با آدم‌ها، دیدن زندگی‌ها، عقاید و سرنوشت‌های خیلی متنوع‌تر، اجبار مواجهه با اتفاقات شدید، تلخ و تجربه نشده در زندگی و البته یک مورد خاص هم‌نشینی بیش‌تر با سینمای جهان و سینمای مستقل و صنعت نمایش و روایت شاید از همه بیش‌تر نقش داشته‌اند. البته اگر در ایران بودم شاید جور دیگری بودم و مثلا از درس‌های ناشی از تجربه مدیریت و رهبری و تعامل با دنیای کسب و کار و نظام اداری و سیاست‌گذاری و امثال اسم ببرم که اتفاقا این دهه تقریبا به طور کامل از آن محروم بودم. به هر حال این‌ها منتخب من از این یک دهه گذشته بود. چهار نکته‌ای که می‌نویسم را احتمالا خودم و بقیه روی کاغذ و در عالم نظر خوب می‌دانیم. تفاوتش برای من آن‌جا بود که از یک عامل ذهنی تبدیل به عینکی برای دیدن دنیا و راه‌نمای عمل شدند.

۱) درس اول: سیاهی همیشگی نیست، همیشه نوری ته روزن هست! در جوانی تجربه‌ای از کوهنوردی داشتم: هوای کوه خیلی ناپایدار است خصوصا در بهار. زیاد پیش می‌آید که در روز معمولی و حین برگشتن از قله ناگهان برف و باد و باران ظرف چند دقیقه همه چیز را به هم می‌ریزد، جوری که گاهی فکر می‌کنی دیگر نمی‌توانی قدم از قدم برداری و دنیا به آخر رسیده است. ولی وقتی از دل این کولاک عبور می‌کنی بیرون می‌آیی ناگهان می‌بینی که آن پایین آفتاب درخشان و زندگی عادی در جریان است و خبری از تیره و تاری دو ساعت پیش نیست. در فاصله ۳۰-۴۰ سالگی من اتفاقاتی در کشور و زندگی ام افتاد که ابتدا تصور می‌کردم آینده زندگی‌ام وارد مسیر بی‌بازگشتی شده است. این طور نبود، مثل آن کولاک کوه، سرمای زمستان جامعه و زندگی شخصی هم موقتی است و از آن عبور می‌کنیم. دنیا این قدر قطعی نیست و سیاهی و سختی هم همیشگی و تا ابد نیست. به نظرم کسانی که می‌تو‌انند در بدترین شرایط برپا و امیدوار بمانند این نکته را برای خود درونی کرده‌اند و همیشه در افق بلند زندگی، روشنی بعد از شب تاریک را می‌بینند.

۲) درس دوم: خوش‌حالی تابعی از موفقیت تعریف شده توسط جامعه نیست! جامعه معمولا درس غلطی به افراد می‌دهد: موفقیت ممکن نیست مگر با پیمودن مسیرهای استاندارد و از پیش‌تعریف شده موفقیت (تحصیل در دانش‌گاه خوب، شغل در یک سازمان مطرح، ...). من در چهل سالگی به نتیجه عکس این رسیده‌ام: خوش‌حالی زمینی بسیار فراخ‌تر از این چند معیار تنگ است. یکی از ‌مشغولیت‌های چند سال اخیرم نگاه کردن و آموختن از زندگی انسان‌‌های خوش‌حال و پرانرژی و پراثری است که اتفاقا با معیارهای جامعه مدرن (خصوصا جامعه سرمایه‌داری) اصلا موفق محسوب نمی‌شوند. نسبت به ده سال قبلم خیلی بیش‌تر این سوال را می‌پرسم که چه چیزهایی در «درون آدم‌ها» است که آن‌ها را به این موقعیت از خوش‌حالی و رضایت از زندگی رسانده است.

۳) درس سوم: اصالت زندگی را نباید فدای فرصت‌های حقیر کرد! معمولا در کتاب‌های پرفروش مدیریت و موفقیت و بازاریابی و امثال آن به آدم‌ها می‌آموزند که «فرصت‌ها در دنیا محدود است و باید همیشه مترصد قاپیدن آن بود». این نگاه آخر سر در دل خودش «نمایش» و «تصنع» را به عنوان عوامل موفقیت تجویز می‌کند. تجربه زندگی درست برعکس این را به من نشان داد: زمین خدا وسیع است و زندگی هر کس با مقداری نوسان و چند سالی این طرف و آن طرف، دست آخر بازگشت به میانگین همه داشته‌ها و کرده‌های او است. حرص نباید داشت و در کمین فرصت‌ها هم نباید بود. اگر سر انسان به اصل کارش گرم باشد دیر یا زود بهره‌اش از زندگی را می‌برد و هر قدر این «گرم بودن سر به اصل کار» بیش‌تر باشد، ماحصل زندگی هم پایدارتر و عمیق‌تر و رضایت‌بخش‌تر خواهد بود.

۴) و نهایتا درس چهارم: هرگز هیچ موقعیت ویژه (Prilivliage) خود، طبقه، قوم، قبیله، کشور، ... را بدیهی و مفروض نگیر و هم‌واره با نگاه انتقادی و تردید به محق بودن این موقعیت‌ها و محرومیت بقیه دنیا از آن نگاه کن. به خاطر بیاور که اگر موقعیتی هم هست، چند برابر آن را به بقیه جامعه بشری مقروض و مدیون هستی.

تماس با نویسنده @hamed_ghoddusi
@hamedghoddusi
نوشتن پستی در مورد سود بانکی، سیلی از پیام‌ها و گفتگوها در پی داشت. بعضی از دوستان پیشنهاد دادند لااقل یک کتاب اقتصادی بخوانم 😊 و دوستان دیگری پرسش‌هایی مطرح کردند و خواستار توضیح بیشتر در این مورد شده‌اند.
متن اصلی:
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking/1137

چند سوال که به تواتر طرح شده و چند نکته برای شفاف شدن بیشتر موضوع عرض می‌کنم:

۱- چه فایده ای دارد؟ ما اگر به خاطر سپرده‌مان سود نگیریم، بانک به دیگران وام ارزان‌تر نخواهد داد. این پیشنهاد شما فقط بانک‌ها را ثروتمندتر خواهد کرد.
- این نکته را من هم می‌دانم. اما به پیامدهای این مساله در طول زمان هم فکر می‌کنم. سودی که بانک می‌دهد، وسوسه کننده است. باعث می‌شود مردم تمایل داشته باشند مبالغ بیشتری در بانک‌ها نگاه دارند. اگر من و شما سودی از نگهداشتن پول در بانک نداشته باشیم، مبالغ کمتری در بانک نگاه خواهیم داشت و به فکر تبدیل مبالغ اضافه به دارایی‌های دیگری خواهیم افتاد.

۲- سودی که بانک می‌دهد به اندازه تورم هم نمی‌شود. سود بانک تنها بخشی از تورم را پوشش می‌دهد.
- اگر دوستان اقتصاد خوانده حمل بر بی‌سوادی نکنند، عرض می‌کنم که تورم یکی از مشکلات ول‌انگاری در مدیریت پول بدون پشتوانه (fiat money) است. با مسایل شرعی این نوع پول فعلا کاری ندارم و به عهده فقهاست که بگویند چطور چنین پولی از لحاظ شرعی تطهیر شده. با این حال معنی تورم این است که دولت به خودش اجازه می‌دهد هر روز و هر شب از مردم دزدی کند. راه نجات از تورم این نیست که پول‌مان را در بانک بگذاریم و سود بگیریم. اولین راه‌حلش این است که این پول بدون پشتوانه را به عنوان یک دارایی داغ نگاه کنیم و در کمترین فاصله ممکن داشته‌های‌مان را به دارایی‌های واقعی تبدیل کنیم.

۳- با توجه به اینکه قانون عملیات بانکی بدون ربا شبهه‌ی ربوی بودن سود بانک را از بین برده، چرا سود بانک را با ربا به هم پیوند می‌زنید و در کنار هم می‌آورید؟
- به عنوان کسی که سال‌ها با بانک سر و کار داشته‌ام و انواع شعبده بازی‌های بانکی را دیده‌ام عرض می‌کنم که: نه آنچه در بانک‌ها اتفاق می‌افتد، آن قانونی است که نوشته شده، و نه اجرای آن قانون مانع تفاوت عملی بین سود بانکی و ربا می‌شود. ربا اگر حرام اعلام شده و به منزله جنگ با خداست، با لباس عوض کردن و «عقد مصالحه» اگر پاک هم بشود، کارکردش عوض نمی‌شود. همان بلایی که قرار بود به سر اقتصاد بیاورد، خواهد آورد. نتیجه، همین است که می‌بینیم به سر بسیاری از فعالان اقتصادی آمده است که گرفتار بانک‌ها شده‌اند و کسب و کار و زندگیشان از کف رفته.

۴- بدون وام بانکی چطور کسب و کار راه بیاندازیم؟
- بزرگترین مصیبت برای کارآفرینان که دولت هم مدام به آن دامن می‌زند و برایش برنامه می‌دهد و بودجه می‌نویسد، راه انداختن کسب و کار با وام بانکی است. راه انداختن کسب و کار نیاز به «سرمایه» دارد نه وام! این همه تلاش در اقتصادهای بزرگ دنیا برای فعال کردن مکانیزم‌های تامین مالی کارآفرینان، برای پرهیز از مکانیزم پر اشکال وام دهی است. پس‌انداز‌های شخصی و فامیلی، فرشتگان سرمایه‌گذار، شتاب دهنده‌ها، سرمایه‌گذاران خطر پذیر، شرکت‌های سرمایه‌گذاری و بورس مراحلی هستند که برای تامین مالی کسب و کارها طراحی شده‌اند. لطفا به خودتان رحم کنید و هیچ وقت برای راه انداختن یک کسب و کار به سراغ بانک نروید.

۵- کارکرد وام بانکی ایجاد اثر اهرمی است. با استفاده از پول بانک می‌توانیم با سرمایه کمی کار زیادی انجام دهیم. اگر وام بانکی نباشد، سودآوری شرکت‌ها کم می‌شود.
- یک بار دیگر به پاسخ سوال ۴ مراجعه کنید. دندان طمع اثر اهرمی و یک شبه رفتن راه صد ساله را بکنید و شب را با آرامش بخوابید. بدون وام گرفتن از بانک شاید کمی دیرتر رشد کنید، اما با وام گرفتن از بانک، هر روز باید مراقب زمین خوردن و نابود شدن باشید.

۶- مگر مردم چقدر در این مساله سهم دارند؟ سهامداران بانک‌ها و صاحبان پول‌های درون بانک‌ها، عمدتا دولت و نهادهای حکومتی هستند.
- این نکته درست است. کلا در اقتصادی که تمامش دولتی و حکومتی است، مردم صاحب چیزی نیستند. #نه_به_سود_بانکی و #نه_به_وام_بانکی، دو جنبه دارد. قسمت اول این است که مردم را از این مسیر مصیبت بار نجات می‌دهد. قسمت دوم هم این است که فشار بر سازمان‌های دولتی و نهادهای حکومتی ایجاد می‌کند تا با مردم همراه شوند و نظام اقتصادی را اصلاح کنند.

متن طولانی شد.
باقی نکات را به امید خدا در مطلب دیگری عرض می‌کنم...

#نه_به_سود_بانکی
#نه_به_وام_بانکی
#آبشخور_غول‌ها

t.me/systemsthinking
سیاستمداران و افسانه «هویدا»*
علی میرزاخانی

نقل شده است که پس از برکناری هویدا از سمت نخست‌وزیری در سال ۱۳۵۶ و واگذاری ریاست دولت به جمشید آموزگار، یکی از مقامات بانک مرکزی نزد نخست‌وزیر جدید می‌رود و از یک خطای فاحش در سیاست ارزی دولت هویدا پرده‌ برمی‌دارد. وی به جمشید آموزگار هشدار می‌دهد که این خطا یعنی «تثبیت نرخ اسمی دلار در توفان تورمی نیمه اول دهه پنجاه» جز با افزایش نرخ دلار از هفت تومان به ۱۱ تومان قابل جبران نخواهد بود. نخست‌وزیر جدید استدلالات این مقام بانک مرکزی را می‌پذیرد اما از وی می‌خواهد که این مساله را در حضور شاه مطرح کند. پاسخ شاه ظاهرا شبیه همان افسانه‌ای بود که از هویدا درخصوص عدم تغییر قیمت کبریت یا خودکار بیک در ۱۳ سال دوره نخست‌وزیری وی نقل شده است. شاه به نخست‌وزیر اقتصاددان تشر می‌زند که هویدا ۱۳ سال نرخ دلار را در هفت تومان تثبیت کرد و حالا شما یک‌شبه می‌خواهید دلار را بیش از ۵۰ درصد گران کنید!؟

افسانه عدم تغییر قیمت‌ها در دوره هویدا به اشکال مختلفی بین مردم و سیاسیون مطرح است و به دلیل کثرت تکرار، لباس واقعیت به آن پوشانده شده است. اما واقعیت غیر از این است. آمار‌های رسمی نشان می‌دهد که اگرچه میانگین نرخ تورم در دهه ۴۰ زیر ۲ درصد بود، اما این نرخ در پی برکناری عالیخانی، معمار اقتصادی دهه ۴۰ از وزارت اقتصاد با سرعتی جهشی صعودی و دورقمی می‌شود. این جهش در حدی بود که هویدا پست نخست‌وزیری را در سال ۱۳۵۶ با تورم بیش از ۲۵ درصد که از زمان جنگ جهانی دوم بی‌سابقه بود تحویل داد. آمار رسمی بانک مرکزی گویای آن است که شاخص قیمت‌ها در نیمه اول دهه پنجاه ۲/ ۲ برابر و شاخص قیمت مسکن سه‌و‌نیم برابر شد. تثبیت نرخ ارز با اهرم دلارهای نفتی در این توفان تورمی باعث سیل واردات، ورشکستگی تولید، ارزان شدن بی‌سابقه مهاجرت به خارج، فرار سرمایه و در مجموع ورشکستگی اقتصادی شد.

تمام شواهد تاریخی گویای آن است که از شکوفایی اقتصادی دهه ۴۰ که با معماری عالیخانی و نه هویدا یا شاه شکل گرفت، در پایان دولت هویدا جز ویرانه‌ای باقی نمانده بود. این ویرانی اقتصادی اگرچه در دلارباران نفتی دهه پنجاه و سیل واردات از چشم مردم پوشیده ماند، اما بیماری هلندی ناشی از جشن دلارهای نفتی، نهال نوپای تولید در اقتصاد ایران را خشکاند و انبوهی از ورشکستگی را به ارمغان آورد. این پرده آخر از بحران مشروعیت شاه بود. کسی که در حوزه سیاسی و اجتماعی با بحران‌ مشروعیت درگیر بود در سایه جهالت و لجاجت اقتصادی، آخرین سنگر خود را نیز از دست داد و رفتنی شد. هویدا هم پایان یافت اما افسانه غیرواقعی از ثبات اقتصادی دوره نخست‌وزیری وی هرگز پایان نیافت. اکثر سیاستمداران آرزو دارند که از دوره آنها چونان دوره افسانه‌ای هویدا یاد شود؛ گویی همه آنها دارای یک هویدای درون هستند که آنها را چونان خود هویدا از درک واقعیت‌های اقتصادی عاجز می‌کند.

نگاه سیاسی به مقولات اقتصادی کار خطرناکی است اما بدترین اشتباه یک سیاستمدار می‌تواند شوخی با شاه‌نرخ اقتصاد یعنی نرخ ارز باشد. می‌توان ثابت کرد که آشفتگی اقتصادی در دولت ششم و ضعف و پریشانی اقتصاد در دولت نهم و دهم ریشه در خطای سیاست ارزی دارد و برعکس، عمده دستاوردهای دولت هفتم و هشتم محصول واقع‌بینی ارزی است. دولت یازدهم هم این خطای سیاستی را عینا تکرار کرد که تاوان آن در دولت یازدهم تشدید رکود بود و در سال آغازین دولت دوازدهم التهاب ارزی. در عین حال، نگاه ساده‌لوحانه‌ای هم وجود دارد که آشفتگی ارزی سال ۷۴ را به داستان بدهی خارجی و جهش اوایل دهه ۹۰ را به تحریم‌ها و التهاب فعلی را به گره‌های انتقال دلار ربط می‌دهد که البته این عوامل، هیچ نقشی جز تسریع ظهور بیماری ندارند.

دولت روحانی بسیار خوش‌شانس بود که خیلی زود در آخرین سال دوره اول خود اخطار تب ارزی را دریافت کرد اما به جای درمان، علائم بیماری را پوشاند تا اخطار دوم را شدیدتر دریافت کند. در قوانین آهنین اقتصاد همیشه راهی برای تصحیح خطای سیاست‌گذار وجود دارد، اما این نوع تصحیح، هزینه سنگینی بر اقتصاد تحمیل می‌کند که قابل پیشگیری است. عدم‌پیشگیری، ریشه در یک تله فکری دارد که مفهوم نرخ دلار را با ارزش پول ملی و قدرت خرید پول یکی می‌گیرد و در مرحله اول باعث زمین‌گیری تولید ملی می‌شود و در سکانس آخر به بی‌ثباتی دامن می‌زند. امید اینکه دولت روحانی دومین اخطار ارزی را به درستی تحلیل کند تا اولا مواجهه کارشناسانه با آن داشته باشد که تاکنون علائم این نوع مواجهه رؤیت نشده است، ثانیا پس از عبور کارشناسانه از این بحران مانند دفعه قبل با تصحیح بازار شوخی نکند و به عقب برنگردد و نهایتا اینکه سیاست تثبیت نرخ واقعی ارز را به جای سیاست تثبیت نرخ اسمی بنشاند تا از اخطار سوم ارزی که می‌تواند بسیار سخت‌تر باشد در امان بماند.

*سرمقاله دنیای اقتصاد
در روز شنبه ۲۱ بهمن ۹۶
T.me/eghtesademirzakhani
#معرفی #کتاب_بخوانیم

میلیونها نفر در سراسر جهان فیلم ذهن زیبا را دیده‌اند اما عده کمی ریاضیاتی را درک کرده‌اند که ذهن زیبای #جان_نش خلق کرده است.

امروزه ریاضیات زیبای نش به زبانی جهانی برای تحقیق در علوم اجتماعی تبدیل شده است و در دیگر رشته‌های علمی نظیر زیست شناسی تکاملی، علوم اعصاب و حتی فیزیک کوانتومی نیز نفوذ کرده است.

جان نش برای تحقیقات برجسته‌اش در دهه ۱۹۵۰ در زمینه نظریه بازی‌ها، برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۴ شد.

زیست شناسان تکاملی این نظریه را در دهه ۱۹۷۰ به کار بردند و اقتصاددانان در دهه ۱۹۸۰ آن را پذیرفتند. امروزه دانشمندان علوم اعصاب با استفاده از نظریه بازی‌ها مغز را بررسی می‌کنند و انسان‌شناسها به کمک آن خود را به مطالعه‌ی مردم فرهنگ‌های مختلف مشغول می‌کنند. زیست شناسان آن را برای تبیین تکامل به کار می‌گیرند، و ریاضیدانان از آن برای درک بهتر شبکه‌های اجتماعی بهره می‌برند.

تام سیگفرید در #کتاب "ریاضیات زیبا" شرح می‌دهد که نظریه بازی‌ها چگونه علوم زیستی، علوم اجتماعی، و علوم طبیعی را به طریقی به یکدیگر پیوند می‌دهد که رؤیای #آیزاک_آسیموف را درباره روان تاریخ یا رمز طبیعت به واقعیت نزدیکتر می‌کند.

#نظریه بازی‌ها در چند دهه‌ی گذشته پیشرفتهای چشمگیری داشته است اما متاسفانه در ایران چندان به آن پرداخته نشده و شاید فقط معدود دانشجویان ریاضی یا اقتصاد با آن آشنا باشند.
این کتاب که می‌تواند برای علاقمندان حوزه‌های مختلف علوم جذاب و خواندنی باشد، با این نیت ترجمه شده که انگیزه اولیه برای پرداختن عمیقتر به این نظریه را در محیط دانشگاهی و اجتماعی ایران ایجاد کند.

🗂 #کتاب ریاضیات زیبا. جان نش، نظریه بازی‌ها، و جست‌وجوی رمز طبیعت. #نویسنده: تام سیگفرید. #مترجم: مهدی صادقی. #نشر نی

@systemsthinking
#خودکشی در #زندان
#مدل_ذهنی
#شفافیت در #حکمرانی
#مطالبه_گری

مدتی است که خبر #خودکشی در زندان به تواتر شنیده می‌شود.
مدل‌های ذهنی متفاوتی در مورد خودکشی در زندان می‌تواند وجود داشته باشد.

مدل ذهنی یک: وقتی یک متهم به زندان برده می‌شود، فرصت دارد به اشتباهات گذشته خود فکر کند و این تفکر آنقدر عمیق است که با دیدن اشتباهات گذشته‌اش، دیگر قادر به کشیدن بار شرمساری و تحمل زندگی در این دنیا نیست و با زندگی این دنیا وداع می‌کند...

مدل ذهنی دو: وقتی یک متهم به زندان برده می‌شود، طوری با او برخورد می‌شود که در مدت کوتاهی، از زندگی سیر می‌شود و تصمیم می‌گیرد با زندگی این دنیا وداع کند...

مدل ذهنی سه: ...

مدل ذهنی چهار: اصولا فکر کردن و نوشتن در مورد این مسایل خطرناک است و درنتیجه به ما ربطی ندارد...

شاید برای افراد دیگری هم مهم باشد که بدانند کدام مدل ذهنی به واقعیت نزدیک‌تر است. برای این آگاهی هم راه‌هایی ممکن است وجود داشته باشد:

راه اول: یک راه برای فهمیدن ممکن است این باشد که صبر کنیم تا اگر برای خودمان اتفاق افتاد، به تجربه واقعیت را دریابیم.
با این حال یادگیری از چنین تجربه‌ای ممکن است بسیار دیرهنگام باشد و فرصت استفاده از این یادگیری برایمان فراهم نشود.

راه دوم: این که ساختار بازداشت و اداره زندان‌ها شفاف باشد و حقوق زندانیان در عمل هم رعایت شود و سازمان‌های مردم نهاد و کانون‌های قوی وکلا، بر آنچه در زندان‌ها اتفاق می‌افتد نظارت داشته باشند.

راه سوم: این که مردم راه دوم را مطالبه کنند و در این زمینه بگویند و بنویسند و گفتگو و مطالبه‌گری کنند.

انتخاب با ماست که چگونه فکر کنیم و چگونه عمل کنیم...

این مطلب را در سی و نهمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی نوشتم تا عرض کنم، ما عموم مردم ایران، که صاحبان واقعی این انقلاب هستیم و دغدغه حفظ نظام جمهوری اسلامی را داریم، باید خودمان مراقب این نظام باشیم تا ظلمی بر کسی و آهی بر آسمان نرود...

t.me/systemsthinking