پیرزن مشغول شکایت از بچهها و عروسها و دامادهایش بود.
حسابی که درد دل کرد، پیرزن دیگری که به حرفهایش گوش میکرد گفت:
«اگر یکیش بده، بده؛ اگر دوتاش بده، بده؛ اگر همش بده، تو بدی!»
@systemsthinking
اگر تمام فعالان اقتصادی در زمینهای تخلف کردهاند، متخلف اصلی سیاستگذار است.
#رانت
#فساد
#ارز دولتی
گوشی موبایل
خودرو
...
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1033771413654528000?s=21
حسابی که درد دل کرد، پیرزن دیگری که به حرفهایش گوش میکرد گفت:
«اگر یکیش بده، بده؛ اگر دوتاش بده، بده؛ اگر همش بده، تو بدی!»
@systemsthinking
اگر تمام فعالان اقتصادی در زمینهای تخلف کردهاند، متخلف اصلی سیاستگذار است.
#رانت
#فساد
#ارز دولتی
گوشی موبایل
خودرو
...
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1033771413654528000?s=21
Twitter
Mohammad Ali
وقتی ۴۰ وارد کننده موبایل با #ارز دولتی، «تمامشان!» تخلف کردهاند و حالا بازداشت هستند، معلوم میشود متخلف اصلی سیاستگذار است که به اشتباه سیاستگذاری کرده و #رانت و #فساد تولید کرده. حالا هم به جای پاسخگویی، ژست پاکدستی گرفته و باز هم هر روز زمینه #رانت…
ترس سیاسی یک فرایند جمعی است.
#کتاب_بخوانیم
ماکیاولی اطمینان زیادی به تواناییِ شهریار برای حکومت کردن از طریق ترسی دارد که ناشی از قدرت او برای اعمال قهر و خشونت به اتباعش است.
هابز با ماکیاولی همعقیده نیست و فکر نمیکند فرمانفرما بتواند تنها با کمک ترس حکومت کند. در نظر هابز، اتباع هم باید از خودشان اشتیاقی به تسلیم و تبعیت نشان دهند، چون به نفع آنان است.
بنابراین، #ترس_سیاسی صرفا چیزی نیست که از بالا بر شهروندان تحمیل شود. بهعکس، ترس سیاسی یک #فرایند_جمعی است که هم شامل اشتیاق و آمادگی افراد میشود و هم شامل نهادهایی اجتماعی نظیر کلیسا است. افراد همدیگر را میپایند و اعمال همدیگر را رصد میکنند و به همدیگر درباره عواقب برهم زدن نظم اجتماعی هشدار میدهد.
حکومت جبارانه - یعنی همان حکومتی که هابز از آن دفاع میکند- نمیتواند دوام بیاورد مگر اینکه همه شهروندان آگاه باشند که دیگر شهروندان آنان را میپایند و اعمالشان را رصد میکنند و میتوانند آنها را به حکومت لو دهند.
🗂 #کتاب فلسفه ترس #نویسنده لارس اسوندسن #مترجم خشایار دیهیمی #نشر گمان
#کتاب_بخوانیم
ماکیاولی اطمینان زیادی به تواناییِ شهریار برای حکومت کردن از طریق ترسی دارد که ناشی از قدرت او برای اعمال قهر و خشونت به اتباعش است.
هابز با ماکیاولی همعقیده نیست و فکر نمیکند فرمانفرما بتواند تنها با کمک ترس حکومت کند. در نظر هابز، اتباع هم باید از خودشان اشتیاقی به تسلیم و تبعیت نشان دهند، چون به نفع آنان است.
بنابراین، #ترس_سیاسی صرفا چیزی نیست که از بالا بر شهروندان تحمیل شود. بهعکس، ترس سیاسی یک #فرایند_جمعی است که هم شامل اشتیاق و آمادگی افراد میشود و هم شامل نهادهایی اجتماعی نظیر کلیسا است. افراد همدیگر را میپایند و اعمال همدیگر را رصد میکنند و به همدیگر درباره عواقب برهم زدن نظم اجتماعی هشدار میدهد.
حکومت جبارانه - یعنی همان حکومتی که هابز از آن دفاع میکند- نمیتواند دوام بیاورد مگر اینکه همه شهروندان آگاه باشند که دیگر شهروندان آنان را میپایند و اعمالشان را رصد میکنند و میتوانند آنها را به حکومت لو دهند.
🗂 #کتاب فلسفه ترس #نویسنده لارس اسوندسن #مترجم خشایار دیهیمی #نشر گمان
#طنز_تفکر_سیستمی
#خطاهای_شناختی
خیلی وقتها چیزی که ما «توهین» به خودمان حساب میکنیم، در واقع «شرح وضعیت» است.
آراز سورانی
🔹مثلا اگر کسی بهمون گفت «بیسواد»، الزاما منظورش فحش دادن نیست، شاید صرفا «شرح وضعیت» واقعی رو گفته 😉
@systemsthinking
#خطاهای_شناختی
خیلی وقتها چیزی که ما «توهین» به خودمان حساب میکنیم، در واقع «شرح وضعیت» است.
آراز سورانی
🔹مثلا اگر کسی بهمون گفت «بیسواد»، الزاما منظورش فحش دادن نیست، شاید صرفا «شرح وضعیت» واقعی رو گفته 😉
@systemsthinking
کانال اطلاع رسانی انجمن پویا شناسی سامانهها
از این پس میتوانید با عضویت در کانال رسمی انجمن به آدرس ذیل اخبار انجمن را دنبال کنید.
https://news.1rj.ru/str/IranianSystemDynamicsSociety2018
از این پس میتوانید با عضویت در کانال رسمی انجمن به آدرس ذیل اخبار انجمن را دنبال کنید.
https://news.1rj.ru/str/IranianSystemDynamicsSociety2018
Telegram
انجمن ایرانی پویايي شناسی سیستم ها
کانال خبری انجمن ایرانی پویايي شناسی سیستم ها
اارتباط با ادمین :
@masoodrabieh
اارتباط با ادمین :
@masoodrabieh
💡 توان تغییر #نقطه_مرجع_ذهنی، لازمهٔ بقا و در مسیر ماندن در بستر اقتصادی ایران
#نقطه_مرجع_ذهنی
#اقتصاد_ایران
احتمالاً همهٔ ما از دوران کودکی خاطراتی داریم از اینکه پدربزرگ و مادربزرگمان از قیمتها در گذشته میگفتند. اینکه مثلاً با یک قران میتوانستند چه چیزهایی بخرند ولی با گذر زمان دیگر قران که هیچ، بلکه برای تومان هم دیگر رمقی باقی نماند.
اکنون با افزایش سرعت تغییرات و #تورم دو رقمی در اقتصاد ایران، نیازی نیست که صبر کنیم تا پدربزرگ یا مادربزرگ بشویم و از این دست خاطرات برای نوههایمان تعریف کنیم. بلکه میتوانیم با خودمان خلوت کنیم و قیمتهای همین چند سال پیش را مزمزه کرده و آهی و حسرتی به آسمان روانه کنیم!
اینکه همین سال ۹۰ (هفت سال پیش) هر دلار حدود ۱۵۰۰ تومان بود و سه سال بعدش حدود ۳۰۰۰ تومان و اکنون چیزی حدود ۱۰,۰۰۰ تومان. اینکه اگر درآمد ماهانهای ۲ میلیون تومانی میداشتیم، میتوانستیم سه چهار ماهه یک پراید بخریم و اکنون اگر درآمدمان در طی هفت سال دو برابر شده باشد، دو برابر زمان لازم داریم تا به همان پراید برسیم. اینکه اگر در سال ۸۷ با ۱۵۰ میلیون تومان میتوانستیم صاحبِ خانه شویم٬ پس از ده سال برای همان خانه باید ۶۰۰ میلیون تومان بپردازیم.
👈 در مسیر ماندن برای رسیدن به اهدافِ از پیش تعیینشده در بستری با تغییرات قیمتی زیاد، نیازمند داشتن یا پیدا کردن مهارتی ویژه است: «توان تغییر نقاط مرجع ذهنی».
🤔 نقطه مرجع ذهنی چیست؟ ما اصولاً برای درک دنیای اطرافمان و تعریف جایگاه مطلوب و هدفگذاریهای خود، یک سری چیزها و ارزش ریالی آنها را مبنا میگیریم. به این اعداد٬ نقاط مرجع ذهنی میگویند. برای مثال شاید نرخ تبدیل دلار به ریال یا قیمت یک عدد تخممرغ یا قیمت یک مترمربع مسکن یا هزینهٔ یک مسیر تاکسی برای ما نقطهٔ مرجع باشد.
اکنون وقت آن است که برای در مسیر ماندن برای رسیدن به اهدافمان، نقاط مرجع ذهنی خود را بهروزرسانی کنیم. برای مثال اگر روزی روزگاری ده میلیون تومان برایمان عدد بزرگی بوده است، کافی است به خود یادآوری کنیم که این عدد اکنون فقط معادل ۱۰۰۰ دلار است و با آن میتوان دوونیم سکهٔ بهار آزادی خرید! هر چند به قول یکی از دوستان شاید فعلاً بهتر باشد که نقطهٔ مرجعی نداشته باشیم تا اوضاع کمی ثبات یابد.
@systemsthinking
#نقطه_مرجع_ذهنی
#اقتصاد_ایران
احتمالاً همهٔ ما از دوران کودکی خاطراتی داریم از اینکه پدربزرگ و مادربزرگمان از قیمتها در گذشته میگفتند. اینکه مثلاً با یک قران میتوانستند چه چیزهایی بخرند ولی با گذر زمان دیگر قران که هیچ، بلکه برای تومان هم دیگر رمقی باقی نماند.
اکنون با افزایش سرعت تغییرات و #تورم دو رقمی در اقتصاد ایران، نیازی نیست که صبر کنیم تا پدربزرگ یا مادربزرگ بشویم و از این دست خاطرات برای نوههایمان تعریف کنیم. بلکه میتوانیم با خودمان خلوت کنیم و قیمتهای همین چند سال پیش را مزمزه کرده و آهی و حسرتی به آسمان روانه کنیم!
اینکه همین سال ۹۰ (هفت سال پیش) هر دلار حدود ۱۵۰۰ تومان بود و سه سال بعدش حدود ۳۰۰۰ تومان و اکنون چیزی حدود ۱۰,۰۰۰ تومان. اینکه اگر درآمد ماهانهای ۲ میلیون تومانی میداشتیم، میتوانستیم سه چهار ماهه یک پراید بخریم و اکنون اگر درآمدمان در طی هفت سال دو برابر شده باشد، دو برابر زمان لازم داریم تا به همان پراید برسیم. اینکه اگر در سال ۸۷ با ۱۵۰ میلیون تومان میتوانستیم صاحبِ خانه شویم٬ پس از ده سال برای همان خانه باید ۶۰۰ میلیون تومان بپردازیم.
👈 در مسیر ماندن برای رسیدن به اهدافِ از پیش تعیینشده در بستری با تغییرات قیمتی زیاد، نیازمند داشتن یا پیدا کردن مهارتی ویژه است: «توان تغییر نقاط مرجع ذهنی».
🤔 نقطه مرجع ذهنی چیست؟ ما اصولاً برای درک دنیای اطرافمان و تعریف جایگاه مطلوب و هدفگذاریهای خود، یک سری چیزها و ارزش ریالی آنها را مبنا میگیریم. به این اعداد٬ نقاط مرجع ذهنی میگویند. برای مثال شاید نرخ تبدیل دلار به ریال یا قیمت یک عدد تخممرغ یا قیمت یک مترمربع مسکن یا هزینهٔ یک مسیر تاکسی برای ما نقطهٔ مرجع باشد.
اکنون وقت آن است که برای در مسیر ماندن برای رسیدن به اهدافمان، نقاط مرجع ذهنی خود را بهروزرسانی کنیم. برای مثال اگر روزی روزگاری ده میلیون تومان برایمان عدد بزرگی بوده است، کافی است به خود یادآوری کنیم که این عدد اکنون فقط معادل ۱۰۰۰ دلار است و با آن میتوان دوونیم سکهٔ بهار آزادی خرید! هر چند به قول یکی از دوستان شاید فعلاً بهتر باشد که نقطهٔ مرجعی نداشته باشیم تا اوضاع کمی ثبات یابد.
@systemsthinking
#فساد_سیستماتیک در سازمان #تامین_اجتماعی
قدم اول: کارفرما من را برای دریافت نامهای که نشان دهد بدهی بیمه ندارم، به تامین اجتماعی معرفی میکند.
قدم دوم: یک ماه بعد(!) بدون اینکه کسی با من صحبت کرده باشد و اطلاعاتی گرفته باشد، رقمی به عنوان بدهی تعیین و اعلام میشود. در برگه اعلام بدهی، همان روز اول یک ستون جریمه هم وجود دارد!
قدم سوم: با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید به اشتباه، حق بیمه خیلی زیاد محاسبه شده. تمام قوانین و بخشنامههای مرتبط را میخوانم. با چند مشاور دیگر هم صحبت میکنم. معلوم است که اشتباه شده.
وضعیت من در قدم سوم:
۱- بیمه به ازای هر روزی که میگذرد، جریمهام میکند (اسمش جریمه است اما در واقع همان اسکونت یا بهره یا نزول خودمان است). میگویند اگر میخواهی جریمه نشوی، پولی که ما تعیین کردهایم را پرداخت کن و بعد اعتراض کن! (در این مدت هم سود پول را از بانک خواهند گرفت)
۲- کارفرما تا زمانی که مفاصا حساب بیمه را نبرم، مانده مبلغ قرارداد را پرداخت نخواهد کرد.
بیمه میداند که مراجعه کنندگان در چنین شرایطی از دو طرف زیر منگنه هستند و از این مساله سوء استفاده میکند.
قدم چهارم: برای اعتراض به هیات حل اختلاف بیمه مراجعه میکنم. میگویند سه ماه بعد نوبتم میشود. با کلی گفتگو، منتی میگذارند و زمان جلسه را جلوتر میآورند.
قدم پنجم: در جلسه هیات به جای ۴ نفر فقط ۳ نفر حضور دارند. موارد قانونی را اعلام میکنم، همه سری تکان میدهند و تایید میکنند و میگویند نگران نباش و هفته آینده برای دریافت نتیجه مراجعه کن.
قدم ششم: رای هیات را که میبینم، باورم نمیشود؛ دوباره بررسی میکنم؛ اشتباهی نیست؛ فقط قدری تخفیف دادهاند و در واقع همان بدهی اولیه را تایید کردهاند.
قدم هفتم: به سراغ رییس اداره میروم. میگویم چرا این اشتباه را ادامه میدهید؟ طبق چه قانون و بخشنامهای این مبلغ را مطالبه کردهاید؟
میگوید: طبق ماده ۳۸.
میگویم: من مشمول ماده ۳۸ نمیشوم چون کارمندی نداشتهام.
میگوید: مشکل من نیست. میخواستی چند نفر استخدام کنی!
میگوید: مادهاش مهم نیست. ما باید این مبلغ را بگیریم!
با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید که روش بیمه همین است:
۱- آگاهانه مبلغ بیشتری مطالبه میکند. خیلیها نمیدانند یا برای دریافت مفاصا حساب در فشار هستند و از سر ناچاری همین مبلغ را میپردازند.
۲- اگر کسی بخواهد اعتراض کند، نوبت دهی برای شرکت در جلسات هیات حل اختلاف به گونهای انجام میشود که چند ماه طول بکشد تا تاریخ بررسی پروندهاش برسد و درنتیجه مردم تحت فشار زمانی مجبور شوند مبالغ ناحق را به بیمه بپردازند.
۳- اگر کسی اعتراض کند و تا تشکیل هیات بتواند صبر کند، به اعضای هیات حل اختلاف گفته شده که صرفا قدری تخفیف دهند و حتی اگر مطالبه بیمه اشتباه باشد، از هیات خواسته شده که مطالبه را تغییر اساسی ندهند.
۴- سیستم طوری چیده شده که مردمی که به بیمه مراجعه میکنند چپاول شوند و آسیب ببینند و کسانی که مردم را آزار میدهند و میدوانند، بیشتر تشویق میشوند و حق جلسههایشان را میگیرند و منفعت بیشتری میبرند.
۵- اگر کسی حوصلهاش را داشت و خواست ادامه دهد، میتواند شش ماه دیگر هم در نوبت هیات تجدید نظر بماند و بعد هم میتواند به دیوان عدالت اداری مراجعه کند!!!
@systemsthinking
قدم اول: کارفرما من را برای دریافت نامهای که نشان دهد بدهی بیمه ندارم، به تامین اجتماعی معرفی میکند.
قدم دوم: یک ماه بعد(!) بدون اینکه کسی با من صحبت کرده باشد و اطلاعاتی گرفته باشد، رقمی به عنوان بدهی تعیین و اعلام میشود. در برگه اعلام بدهی، همان روز اول یک ستون جریمه هم وجود دارد!
قدم سوم: با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید به اشتباه، حق بیمه خیلی زیاد محاسبه شده. تمام قوانین و بخشنامههای مرتبط را میخوانم. با چند مشاور دیگر هم صحبت میکنم. معلوم است که اشتباه شده.
وضعیت من در قدم سوم:
۱- بیمه به ازای هر روزی که میگذرد، جریمهام میکند (اسمش جریمه است اما در واقع همان اسکونت یا بهره یا نزول خودمان است). میگویند اگر میخواهی جریمه نشوی، پولی که ما تعیین کردهایم را پرداخت کن و بعد اعتراض کن! (در این مدت هم سود پول را از بانک خواهند گرفت)
۲- کارفرما تا زمانی که مفاصا حساب بیمه را نبرم، مانده مبلغ قرارداد را پرداخت نخواهد کرد.
بیمه میداند که مراجعه کنندگان در چنین شرایطی از دو طرف زیر منگنه هستند و از این مساله سوء استفاده میکند.
قدم چهارم: برای اعتراض به هیات حل اختلاف بیمه مراجعه میکنم. میگویند سه ماه بعد نوبتم میشود. با کلی گفتگو، منتی میگذارند و زمان جلسه را جلوتر میآورند.
قدم پنجم: در جلسه هیات به جای ۴ نفر فقط ۳ نفر حضور دارند. موارد قانونی را اعلام میکنم، همه سری تکان میدهند و تایید میکنند و میگویند نگران نباش و هفته آینده برای دریافت نتیجه مراجعه کن.
قدم ششم: رای هیات را که میبینم، باورم نمیشود؛ دوباره بررسی میکنم؛ اشتباهی نیست؛ فقط قدری تخفیف دادهاند و در واقع همان بدهی اولیه را تایید کردهاند.
قدم هفتم: به سراغ رییس اداره میروم. میگویم چرا این اشتباه را ادامه میدهید؟ طبق چه قانون و بخشنامهای این مبلغ را مطالبه کردهاید؟
میگوید: طبق ماده ۳۸.
میگویم: من مشمول ماده ۳۸ نمیشوم چون کارمندی نداشتهام.
میگوید: مشکل من نیست. میخواستی چند نفر استخدام کنی!
میگوید: مادهاش مهم نیست. ما باید این مبلغ را بگیریم!
با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید که روش بیمه همین است:
۱- آگاهانه مبلغ بیشتری مطالبه میکند. خیلیها نمیدانند یا برای دریافت مفاصا حساب در فشار هستند و از سر ناچاری همین مبلغ را میپردازند.
۲- اگر کسی بخواهد اعتراض کند، نوبت دهی برای شرکت در جلسات هیات حل اختلاف به گونهای انجام میشود که چند ماه طول بکشد تا تاریخ بررسی پروندهاش برسد و درنتیجه مردم تحت فشار زمانی مجبور شوند مبالغ ناحق را به بیمه بپردازند.
۳- اگر کسی اعتراض کند و تا تشکیل هیات بتواند صبر کند، به اعضای هیات حل اختلاف گفته شده که صرفا قدری تخفیف دهند و حتی اگر مطالبه بیمه اشتباه باشد، از هیات خواسته شده که مطالبه را تغییر اساسی ندهند.
۴- سیستم طوری چیده شده که مردمی که به بیمه مراجعه میکنند چپاول شوند و آسیب ببینند و کسانی که مردم را آزار میدهند و میدوانند، بیشتر تشویق میشوند و حق جلسههایشان را میگیرند و منفعت بیشتری میبرند.
۵- اگر کسی حوصلهاش را داشت و خواست ادامه دهد، میتواند شش ماه دیگر هم در نوبت هیات تجدید نظر بماند و بعد هم میتواند به دیوان عدالت اداری مراجعه کند!!!
@systemsthinking
عکس یادگاری شرکت کنندگان دوره دهم «یادگیری و تفکر سیستمی در مدرسه» سطح یک
10 تا 12 شهریور 1397 - دانشگاه صنعتی شریف
@systemsthinking
10 تا 12 شهریور 1397 - دانشگاه صنعتی شریف
@systemsthinking
گاهی با بیاهمیت جلوه دادن خواستههای خود، در پی جلب محبت هستیم.
#کتاب_بخوانیم
امیلی زنی که شدیدا احساس انزوا میکرد. به دلیل #افسردگی در بیمارستان بستری شد. او شکایت میکرد که همیشه اوست که باید با دیگران تماس بگیرد و قرار ملاقات بگذارد. هرگز از او دعوتی نمیشد، هیچ دوست نزدیکی نداشت، با مردان هم رابطه با ثباتی نداشت.
در طول هر جلسهای که او در آن شرکت داشت، #گروه به او این بازخورد را میداد که همیشه سعی میکند دیگران را خشنود کند و لبخند بزند: در این #فرایند غالبا اعضا نمیتوانستند امیلی را بشناسند و بدانند که عقاید او چیست؟ احساسات و امیال او کدام است؟ نیاز او به اینکه از دید دیگران آدم مطبوعی باشد، تاثیری منفی داشت، از نظر دیگران او آدم کسل کننده و قابل پیشبینیای بود.
در جلسه دوم مسالهای پیش آمد: من اسمش را فراموش کردم و از او عذرخواهی کردم. پاسخ او این بود که "اشکالی ندارد، مهم نیست".
من گفتم که احتمالا من به این دلیل نام او را فراموش کردهام که برای او این مساله مهم نیست. به عبارت دیگر، اگر او آن نوع فردی بود که نیازهای خود را ابراز میکرد من اسمش را فرموش نمیکردم.
درآن سه جلسه مشکلی عمده را مطرح کرد که تاثیر بسیاری در روابط اجتماعی او داشت: میل شدید او به اینکه با دست کم گرفتن خود، محبت دیگران را به خود جلب کند.
#گروه_درمانی میتواند به اعضا کمک کند تا دریابند در نحوۀ ارتباطشان با دیگران چه مشکلاتی دارند و در مورد رفتار بینفردی ناسازگارانه خود چیزهایی بیاموزند، مشابه آنچه برای امیلی اتفاق افتاد.
🗂 #کتاب روان درمانی گروهی #نویسنده اروین دیوید یالوم #مترجم مهشید یاسایی #نشر دانژه
@systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
امیلی زنی که شدیدا احساس انزوا میکرد. به دلیل #افسردگی در بیمارستان بستری شد. او شکایت میکرد که همیشه اوست که باید با دیگران تماس بگیرد و قرار ملاقات بگذارد. هرگز از او دعوتی نمیشد، هیچ دوست نزدیکی نداشت، با مردان هم رابطه با ثباتی نداشت.
در طول هر جلسهای که او در آن شرکت داشت، #گروه به او این بازخورد را میداد که همیشه سعی میکند دیگران را خشنود کند و لبخند بزند: در این #فرایند غالبا اعضا نمیتوانستند امیلی را بشناسند و بدانند که عقاید او چیست؟ احساسات و امیال او کدام است؟ نیاز او به اینکه از دید دیگران آدم مطبوعی باشد، تاثیری منفی داشت، از نظر دیگران او آدم کسل کننده و قابل پیشبینیای بود.
در جلسه دوم مسالهای پیش آمد: من اسمش را فراموش کردم و از او عذرخواهی کردم. پاسخ او این بود که "اشکالی ندارد، مهم نیست".
من گفتم که احتمالا من به این دلیل نام او را فراموش کردهام که برای او این مساله مهم نیست. به عبارت دیگر، اگر او آن نوع فردی بود که نیازهای خود را ابراز میکرد من اسمش را فرموش نمیکردم.
درآن سه جلسه مشکلی عمده را مطرح کرد که تاثیر بسیاری در روابط اجتماعی او داشت: میل شدید او به اینکه با دست کم گرفتن خود، محبت دیگران را به خود جلب کند.
#گروه_درمانی میتواند به اعضا کمک کند تا دریابند در نحوۀ ارتباطشان با دیگران چه مشکلاتی دارند و در مورد رفتار بینفردی ناسازگارانه خود چیزهایی بیاموزند، مشابه آنچه برای امیلی اتفاق افتاد.
🗂 #کتاب روان درمانی گروهی #نویسنده اروین دیوید یالوم #مترجم مهشید یاسایی #نشر دانژه
@systemsthinking
#نمایشنامه
مرثیهای برای #تولید_ملی
#تولید_ملی بر دروازه شهر ایستاده است و خود را برای مقابله با #تحریم آماده میکند.
#هیات_دولت با کابوسی دهشتناک از خواب بر میخیزد. در خواب «تولید ملی» را در حال شکست از «تحریم» دیده است.
بخشنامهدان را بر میدارد و سراسیمه به سوی تولید ملی میشتابد.
به نزدیک «تولید ملی» که میرسد، از شدت سراسیمگی، پایش سر میخورد و بخشنامهدان محکم بر سر «تولید ملی» کوفته میشود.
«تولید ملی» سرش گیج میرود، کنترلش را از دست میدهد و با صورت به زمین میخورد.
چشمانش را که باز میکند، خود را در دام #بانک میبیند.
هر چه تقلا میکند، بیشتر در دام ربا فرو میرود؛ نا امیدانه نگاهی به اطراف میکند تا کمکی پیدا کند، اما #تامین_اجتماعی را میبیند که خانهاش را به آتش کشیده است.
در همین حال #مالیات_بر_ارزش_افزوده به او نزدیک میشود. با دشنهای که در دست دارد، سینهاش را میشکافد و قلبش را از سینه بیرون میکشد.
#تحریم از راه میرسد و بر سر پیکر بیجان #تولید_ملی میرود. لاشخورها و کفتارها را میبیند که دور او جمع شدهاند و به پیکر بیجان او هم رحم نمیکنند. سری به نشانه تاسف تکان میدهد و به راه خود ادامه میدهد. به سوی شهر بیدفاع...
@systemsthinking
مرثیهای برای #تولید_ملی
#تولید_ملی بر دروازه شهر ایستاده است و خود را برای مقابله با #تحریم آماده میکند.
#هیات_دولت با کابوسی دهشتناک از خواب بر میخیزد. در خواب «تولید ملی» را در حال شکست از «تحریم» دیده است.
بخشنامهدان را بر میدارد و سراسیمه به سوی تولید ملی میشتابد.
به نزدیک «تولید ملی» که میرسد، از شدت سراسیمگی، پایش سر میخورد و بخشنامهدان محکم بر سر «تولید ملی» کوفته میشود.
«تولید ملی» سرش گیج میرود، کنترلش را از دست میدهد و با صورت به زمین میخورد.
چشمانش را که باز میکند، خود را در دام #بانک میبیند.
هر چه تقلا میکند، بیشتر در دام ربا فرو میرود؛ نا امیدانه نگاهی به اطراف میکند تا کمکی پیدا کند، اما #تامین_اجتماعی را میبیند که خانهاش را به آتش کشیده است.
در همین حال #مالیات_بر_ارزش_افزوده به او نزدیک میشود. با دشنهای که در دست دارد، سینهاش را میشکافد و قلبش را از سینه بیرون میکشد.
#تحریم از راه میرسد و بر سر پیکر بیجان #تولید_ملی میرود. لاشخورها و کفتارها را میبیند که دور او جمع شدهاند و به پیکر بیجان او هم رحم نمیکنند. سری به نشانه تاسف تکان میدهد و به راه خود ادامه میدهد. به سوی شهر بیدفاع...
@systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
Audio
اول ماه مهر, روز بازگشایی مراکز آموزشی بر همه معلمان گرامی، اساتید دانشگاهها، پدران و مادران و به ویژه دانش آموزان و دانشجویان خجسته باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
#دانش_آموزان_متولد_دهه_نود
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#تفکرسیستمی_در_مدرسه
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
صبح روز اول مهر میهمان #مدرسه روستا بودم. با فعالیت «خوشحالیها و ناراحتیها» شروع کردیم.
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همکاری بچهها، دست در دست هم، برای جلوگیری از افتادن بادکنک روی زمین
@ahakelan
@ahakelan
#یادگیری
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"