#فساد_سیستماتیک در سازمان #تامین_اجتماعی
قدم اول: کارفرما من را برای دریافت نامهای که نشان دهد بدهی بیمه ندارم، به تامین اجتماعی معرفی میکند.
قدم دوم: یک ماه بعد(!) بدون اینکه کسی با من صحبت کرده باشد و اطلاعاتی گرفته باشد، رقمی به عنوان بدهی تعیین و اعلام میشود. در برگه اعلام بدهی، همان روز اول یک ستون جریمه هم وجود دارد!
قدم سوم: با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید به اشتباه، حق بیمه خیلی زیاد محاسبه شده. تمام قوانین و بخشنامههای مرتبط را میخوانم. با چند مشاور دیگر هم صحبت میکنم. معلوم است که اشتباه شده.
وضعیت من در قدم سوم:
۱- بیمه به ازای هر روزی که میگذرد، جریمهام میکند (اسمش جریمه است اما در واقع همان اسکونت یا بهره یا نزول خودمان است). میگویند اگر میخواهی جریمه نشوی، پولی که ما تعیین کردهایم را پرداخت کن و بعد اعتراض کن! (در این مدت هم سود پول را از بانک خواهند گرفت)
۲- کارفرما تا زمانی که مفاصا حساب بیمه را نبرم، مانده مبلغ قرارداد را پرداخت نخواهد کرد.
بیمه میداند که مراجعه کنندگان در چنین شرایطی از دو طرف زیر منگنه هستند و از این مساله سوء استفاده میکند.
قدم چهارم: برای اعتراض به هیات حل اختلاف بیمه مراجعه میکنم. میگویند سه ماه بعد نوبتم میشود. با کلی گفتگو، منتی میگذارند و زمان جلسه را جلوتر میآورند.
قدم پنجم: در جلسه هیات به جای ۴ نفر فقط ۳ نفر حضور دارند. موارد قانونی را اعلام میکنم، همه سری تکان میدهند و تایید میکنند و میگویند نگران نباش و هفته آینده برای دریافت نتیجه مراجعه کن.
قدم ششم: رای هیات را که میبینم، باورم نمیشود؛ دوباره بررسی میکنم؛ اشتباهی نیست؛ فقط قدری تخفیف دادهاند و در واقع همان بدهی اولیه را تایید کردهاند.
قدم هفتم: به سراغ رییس اداره میروم. میگویم چرا این اشتباه را ادامه میدهید؟ طبق چه قانون و بخشنامهای این مبلغ را مطالبه کردهاید؟
میگوید: طبق ماده ۳۸.
میگویم: من مشمول ماده ۳۸ نمیشوم چون کارمندی نداشتهام.
میگوید: مشکل من نیست. میخواستی چند نفر استخدام کنی!
میگوید: مادهاش مهم نیست. ما باید این مبلغ را بگیریم!
با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید که روش بیمه همین است:
۱- آگاهانه مبلغ بیشتری مطالبه میکند. خیلیها نمیدانند یا برای دریافت مفاصا حساب در فشار هستند و از سر ناچاری همین مبلغ را میپردازند.
۲- اگر کسی بخواهد اعتراض کند، نوبت دهی برای شرکت در جلسات هیات حل اختلاف به گونهای انجام میشود که چند ماه طول بکشد تا تاریخ بررسی پروندهاش برسد و درنتیجه مردم تحت فشار زمانی مجبور شوند مبالغ ناحق را به بیمه بپردازند.
۳- اگر کسی اعتراض کند و تا تشکیل هیات بتواند صبر کند، به اعضای هیات حل اختلاف گفته شده که صرفا قدری تخفیف دهند و حتی اگر مطالبه بیمه اشتباه باشد، از هیات خواسته شده که مطالبه را تغییر اساسی ندهند.
۴- سیستم طوری چیده شده که مردمی که به بیمه مراجعه میکنند چپاول شوند و آسیب ببینند و کسانی که مردم را آزار میدهند و میدوانند، بیشتر تشویق میشوند و حق جلسههایشان را میگیرند و منفعت بیشتری میبرند.
۵- اگر کسی حوصلهاش را داشت و خواست ادامه دهد، میتواند شش ماه دیگر هم در نوبت هیات تجدید نظر بماند و بعد هم میتواند به دیوان عدالت اداری مراجعه کند!!!
@systemsthinking
قدم اول: کارفرما من را برای دریافت نامهای که نشان دهد بدهی بیمه ندارم، به تامین اجتماعی معرفی میکند.
قدم دوم: یک ماه بعد(!) بدون اینکه کسی با من صحبت کرده باشد و اطلاعاتی گرفته باشد، رقمی به عنوان بدهی تعیین و اعلام میشود. در برگه اعلام بدهی، همان روز اول یک ستون جریمه هم وجود دارد!
قدم سوم: با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید به اشتباه، حق بیمه خیلی زیاد محاسبه شده. تمام قوانین و بخشنامههای مرتبط را میخوانم. با چند مشاور دیگر هم صحبت میکنم. معلوم است که اشتباه شده.
وضعیت من در قدم سوم:
۱- بیمه به ازای هر روزی که میگذرد، جریمهام میکند (اسمش جریمه است اما در واقع همان اسکونت یا بهره یا نزول خودمان است). میگویند اگر میخواهی جریمه نشوی، پولی که ما تعیین کردهایم را پرداخت کن و بعد اعتراض کن! (در این مدت هم سود پول را از بانک خواهند گرفت)
۲- کارفرما تا زمانی که مفاصا حساب بیمه را نبرم، مانده مبلغ قرارداد را پرداخت نخواهد کرد.
بیمه میداند که مراجعه کنندگان در چنین شرایطی از دو طرف زیر منگنه هستند و از این مساله سوء استفاده میکند.
قدم چهارم: برای اعتراض به هیات حل اختلاف بیمه مراجعه میکنم. میگویند سه ماه بعد نوبتم میشود. با کلی گفتگو، منتی میگذارند و زمان جلسه را جلوتر میآورند.
قدم پنجم: در جلسه هیات به جای ۴ نفر فقط ۳ نفر حضور دارند. موارد قانونی را اعلام میکنم، همه سری تکان میدهند و تایید میکنند و میگویند نگران نباش و هفته آینده برای دریافت نتیجه مراجعه کن.
قدم ششم: رای هیات را که میبینم، باورم نمیشود؛ دوباره بررسی میکنم؛ اشتباهی نیست؛ فقط قدری تخفیف دادهاند و در واقع همان بدهی اولیه را تایید کردهاند.
قدم هفتم: به سراغ رییس اداره میروم. میگویم چرا این اشتباه را ادامه میدهید؟ طبق چه قانون و بخشنامهای این مبلغ را مطالبه کردهاید؟
میگوید: طبق ماده ۳۸.
میگویم: من مشمول ماده ۳۸ نمیشوم چون کارمندی نداشتهام.
میگوید: مشکل من نیست. میخواستی چند نفر استخدام کنی!
میگوید: مادهاش مهم نیست. ما باید این مبلغ را بگیریم!
با مشاور بیمه صحبت میکنم. میگوید که روش بیمه همین است:
۱- آگاهانه مبلغ بیشتری مطالبه میکند. خیلیها نمیدانند یا برای دریافت مفاصا حساب در فشار هستند و از سر ناچاری همین مبلغ را میپردازند.
۲- اگر کسی بخواهد اعتراض کند، نوبت دهی برای شرکت در جلسات هیات حل اختلاف به گونهای انجام میشود که چند ماه طول بکشد تا تاریخ بررسی پروندهاش برسد و درنتیجه مردم تحت فشار زمانی مجبور شوند مبالغ ناحق را به بیمه بپردازند.
۳- اگر کسی اعتراض کند و تا تشکیل هیات بتواند صبر کند، به اعضای هیات حل اختلاف گفته شده که صرفا قدری تخفیف دهند و حتی اگر مطالبه بیمه اشتباه باشد، از هیات خواسته شده که مطالبه را تغییر اساسی ندهند.
۴- سیستم طوری چیده شده که مردمی که به بیمه مراجعه میکنند چپاول شوند و آسیب ببینند و کسانی که مردم را آزار میدهند و میدوانند، بیشتر تشویق میشوند و حق جلسههایشان را میگیرند و منفعت بیشتری میبرند.
۵- اگر کسی حوصلهاش را داشت و خواست ادامه دهد، میتواند شش ماه دیگر هم در نوبت هیات تجدید نظر بماند و بعد هم میتواند به دیوان عدالت اداری مراجعه کند!!!
@systemsthinking
عکس یادگاری شرکت کنندگان دوره دهم «یادگیری و تفکر سیستمی در مدرسه» سطح یک
10 تا 12 شهریور 1397 - دانشگاه صنعتی شریف
@systemsthinking
10 تا 12 شهریور 1397 - دانشگاه صنعتی شریف
@systemsthinking
گاهی با بیاهمیت جلوه دادن خواستههای خود، در پی جلب محبت هستیم.
#کتاب_بخوانیم
امیلی زنی که شدیدا احساس انزوا میکرد. به دلیل #افسردگی در بیمارستان بستری شد. او شکایت میکرد که همیشه اوست که باید با دیگران تماس بگیرد و قرار ملاقات بگذارد. هرگز از او دعوتی نمیشد، هیچ دوست نزدیکی نداشت، با مردان هم رابطه با ثباتی نداشت.
در طول هر جلسهای که او در آن شرکت داشت، #گروه به او این بازخورد را میداد که همیشه سعی میکند دیگران را خشنود کند و لبخند بزند: در این #فرایند غالبا اعضا نمیتوانستند امیلی را بشناسند و بدانند که عقاید او چیست؟ احساسات و امیال او کدام است؟ نیاز او به اینکه از دید دیگران آدم مطبوعی باشد، تاثیری منفی داشت، از نظر دیگران او آدم کسل کننده و قابل پیشبینیای بود.
در جلسه دوم مسالهای پیش آمد: من اسمش را فراموش کردم و از او عذرخواهی کردم. پاسخ او این بود که "اشکالی ندارد، مهم نیست".
من گفتم که احتمالا من به این دلیل نام او را فراموش کردهام که برای او این مساله مهم نیست. به عبارت دیگر، اگر او آن نوع فردی بود که نیازهای خود را ابراز میکرد من اسمش را فرموش نمیکردم.
درآن سه جلسه مشکلی عمده را مطرح کرد که تاثیر بسیاری در روابط اجتماعی او داشت: میل شدید او به اینکه با دست کم گرفتن خود، محبت دیگران را به خود جلب کند.
#گروه_درمانی میتواند به اعضا کمک کند تا دریابند در نحوۀ ارتباطشان با دیگران چه مشکلاتی دارند و در مورد رفتار بینفردی ناسازگارانه خود چیزهایی بیاموزند، مشابه آنچه برای امیلی اتفاق افتاد.
🗂 #کتاب روان درمانی گروهی #نویسنده اروین دیوید یالوم #مترجم مهشید یاسایی #نشر دانژه
@systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
امیلی زنی که شدیدا احساس انزوا میکرد. به دلیل #افسردگی در بیمارستان بستری شد. او شکایت میکرد که همیشه اوست که باید با دیگران تماس بگیرد و قرار ملاقات بگذارد. هرگز از او دعوتی نمیشد، هیچ دوست نزدیکی نداشت، با مردان هم رابطه با ثباتی نداشت.
در طول هر جلسهای که او در آن شرکت داشت، #گروه به او این بازخورد را میداد که همیشه سعی میکند دیگران را خشنود کند و لبخند بزند: در این #فرایند غالبا اعضا نمیتوانستند امیلی را بشناسند و بدانند که عقاید او چیست؟ احساسات و امیال او کدام است؟ نیاز او به اینکه از دید دیگران آدم مطبوعی باشد، تاثیری منفی داشت، از نظر دیگران او آدم کسل کننده و قابل پیشبینیای بود.
در جلسه دوم مسالهای پیش آمد: من اسمش را فراموش کردم و از او عذرخواهی کردم. پاسخ او این بود که "اشکالی ندارد، مهم نیست".
من گفتم که احتمالا من به این دلیل نام او را فراموش کردهام که برای او این مساله مهم نیست. به عبارت دیگر، اگر او آن نوع فردی بود که نیازهای خود را ابراز میکرد من اسمش را فرموش نمیکردم.
درآن سه جلسه مشکلی عمده را مطرح کرد که تاثیر بسیاری در روابط اجتماعی او داشت: میل شدید او به اینکه با دست کم گرفتن خود، محبت دیگران را به خود جلب کند.
#گروه_درمانی میتواند به اعضا کمک کند تا دریابند در نحوۀ ارتباطشان با دیگران چه مشکلاتی دارند و در مورد رفتار بینفردی ناسازگارانه خود چیزهایی بیاموزند، مشابه آنچه برای امیلی اتفاق افتاد.
🗂 #کتاب روان درمانی گروهی #نویسنده اروین دیوید یالوم #مترجم مهشید یاسایی #نشر دانژه
@systemsthinking
#نمایشنامه
مرثیهای برای #تولید_ملی
#تولید_ملی بر دروازه شهر ایستاده است و خود را برای مقابله با #تحریم آماده میکند.
#هیات_دولت با کابوسی دهشتناک از خواب بر میخیزد. در خواب «تولید ملی» را در حال شکست از «تحریم» دیده است.
بخشنامهدان را بر میدارد و سراسیمه به سوی تولید ملی میشتابد.
به نزدیک «تولید ملی» که میرسد، از شدت سراسیمگی، پایش سر میخورد و بخشنامهدان محکم بر سر «تولید ملی» کوفته میشود.
«تولید ملی» سرش گیج میرود، کنترلش را از دست میدهد و با صورت به زمین میخورد.
چشمانش را که باز میکند، خود را در دام #بانک میبیند.
هر چه تقلا میکند، بیشتر در دام ربا فرو میرود؛ نا امیدانه نگاهی به اطراف میکند تا کمکی پیدا کند، اما #تامین_اجتماعی را میبیند که خانهاش را به آتش کشیده است.
در همین حال #مالیات_بر_ارزش_افزوده به او نزدیک میشود. با دشنهای که در دست دارد، سینهاش را میشکافد و قلبش را از سینه بیرون میکشد.
#تحریم از راه میرسد و بر سر پیکر بیجان #تولید_ملی میرود. لاشخورها و کفتارها را میبیند که دور او جمع شدهاند و به پیکر بیجان او هم رحم نمیکنند. سری به نشانه تاسف تکان میدهد و به راه خود ادامه میدهد. به سوی شهر بیدفاع...
@systemsthinking
مرثیهای برای #تولید_ملی
#تولید_ملی بر دروازه شهر ایستاده است و خود را برای مقابله با #تحریم آماده میکند.
#هیات_دولت با کابوسی دهشتناک از خواب بر میخیزد. در خواب «تولید ملی» را در حال شکست از «تحریم» دیده است.
بخشنامهدان را بر میدارد و سراسیمه به سوی تولید ملی میشتابد.
به نزدیک «تولید ملی» که میرسد، از شدت سراسیمگی، پایش سر میخورد و بخشنامهدان محکم بر سر «تولید ملی» کوفته میشود.
«تولید ملی» سرش گیج میرود، کنترلش را از دست میدهد و با صورت به زمین میخورد.
چشمانش را که باز میکند، خود را در دام #بانک میبیند.
هر چه تقلا میکند، بیشتر در دام ربا فرو میرود؛ نا امیدانه نگاهی به اطراف میکند تا کمکی پیدا کند، اما #تامین_اجتماعی را میبیند که خانهاش را به آتش کشیده است.
در همین حال #مالیات_بر_ارزش_افزوده به او نزدیک میشود. با دشنهای که در دست دارد، سینهاش را میشکافد و قلبش را از سینه بیرون میکشد.
#تحریم از راه میرسد و بر سر پیکر بیجان #تولید_ملی میرود. لاشخورها و کفتارها را میبیند که دور او جمع شدهاند و به پیکر بیجان او هم رحم نمیکنند. سری به نشانه تاسف تکان میدهد و به راه خود ادامه میدهد. به سوی شهر بیدفاع...
@systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
Audio
اول ماه مهر, روز بازگشایی مراکز آموزشی بر همه معلمان گرامی، اساتید دانشگاهها، پدران و مادران و به ویژه دانش آموزان و دانشجویان خجسته باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
#دانش_آموزان_متولد_دهه_نود
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#تفکرسیستمی_در_مدرسه
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
صبح روز اول مهر میهمان #مدرسه روستا بودم. با فعالیت «خوشحالیها و ناراحتیها» شروع کردیم.
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همکاری بچهها، دست در دست هم، برای جلوگیری از افتادن بادکنک روی زمین
@ahakelan
@ahakelan
#یادگیری
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"
#یادگیری
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
خاطره روز اول مدرسه
بخش دوم
فعالیت نیروزا کلاس سوم موزیکال بود. بچه ها دو دایره تو در تو درست کردند و با پخش موزیک در دو جهت مخالف می چرخیدند و هر جا موزیک قطع می شد می ایستادند و نام و نام و نام خانوادگی و یک صفت خوب از خودشان به نفر مقابل می گفتند. بعد از این فعالیت از هر کدام آنها خواستم روی یک کاغذ رنگی همه کارهایی که بلد هستند را یادداشت کنند و از میان آنها یکی را با پانتومیم برای جمع نشان دهند.
ترکیب یادگیری های بچه ها با هم واینکه همه با هم چقدر چیز بلد هستند برای شان جالب بود. کاغذهای توانمندی شان را روی دیوار، زیر تخته سیاه نصب کردند و دوست داشتند تا پایان سال این کاغذها روبری شان باشد.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ نیمی از بچه ها با هم پاسخ دادند: خوب بود و بعد گفتند: نه خوب نبود، عالی بود.
کلاس چهارم هم هشتمی ها بودند. به آنها گفتم چشمان خود را ببندید و با چشمان بسته در کلاس راه بروید. بین شما یک مریخی است. هر کدام که به هم برخورد کردید یک کلمه بگویید، اگر فرد مقابل پاسخ داد از کنارش رد می شوید و اگر پاسخ نداد یعنی او مریخی است و شما هم مریخی شدید و لازم است از این به بعد همراه مریخی راه بروید و ساکت باشید.
بعد از این فعالیت به هر کدام از بچه ها یک برگه کاغذ رنگی دادم که بالای آن اسم یکی از دوستان شان نوشته شده بود و بایست یک جمله صمیمانه برای او می نوشتند. بعد از اینکه جمله ها نوشته شد دو کاغذ مربعی دیگر به بچه ها دادم و همه با هم با آن یک جعبه اریگامی درست کردیم. از آنها خواستم کاغذشان را در جعبه بگذارند و هر طور دوست دارند به دوست شان هدیه دهند. صحنه های زیبایی از همدلی و صمیمیت و احساس ارزشمندی در کلاس ساخته شد. این کلاس را هم با دو سوال به پایان رساندم و بچه ها با حس خوب از کلاس خارج شدند.
تک مضراب ها:
هفتمی ها کمی کوچکتر هستند و لازم است توضیحات و درخواست هایم برای انجام فعالیت ها برای آنها واضح تر باشد.
کلاس های امروز 60 دقیقه ای بود و 15 دقیقه استراحت داشت، این ترکیب خیلی در کیفیت کلاس ها موثر بود.
در همه کلاس ها بچه ها می پرسیدند: "امروز درس نمی دهید؟" خبر نداشتند که به آنها درس هم دادم.
2 مهر 1397
بهاره میرزاپور
@systemsthinking
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
خاطره روز اول مدرسه
بخش دوم
فعالیت نیروزا کلاس سوم موزیکال بود. بچه ها دو دایره تو در تو درست کردند و با پخش موزیک در دو جهت مخالف می چرخیدند و هر جا موزیک قطع می شد می ایستادند و نام و نام و نام خانوادگی و یک صفت خوب از خودشان به نفر مقابل می گفتند. بعد از این فعالیت از هر کدام آنها خواستم روی یک کاغذ رنگی همه کارهایی که بلد هستند را یادداشت کنند و از میان آنها یکی را با پانتومیم برای جمع نشان دهند.
ترکیب یادگیری های بچه ها با هم واینکه همه با هم چقدر چیز بلد هستند برای شان جالب بود. کاغذهای توانمندی شان را روی دیوار، زیر تخته سیاه نصب کردند و دوست داشتند تا پایان سال این کاغذها روبری شان باشد.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ نیمی از بچه ها با هم پاسخ دادند: خوب بود و بعد گفتند: نه خوب نبود، عالی بود.
کلاس چهارم هم هشتمی ها بودند. به آنها گفتم چشمان خود را ببندید و با چشمان بسته در کلاس راه بروید. بین شما یک مریخی است. هر کدام که به هم برخورد کردید یک کلمه بگویید، اگر فرد مقابل پاسخ داد از کنارش رد می شوید و اگر پاسخ نداد یعنی او مریخی است و شما هم مریخی شدید و لازم است از این به بعد همراه مریخی راه بروید و ساکت باشید.
بعد از این فعالیت به هر کدام از بچه ها یک برگه کاغذ رنگی دادم که بالای آن اسم یکی از دوستان شان نوشته شده بود و بایست یک جمله صمیمانه برای او می نوشتند. بعد از اینکه جمله ها نوشته شد دو کاغذ مربعی دیگر به بچه ها دادم و همه با هم با آن یک جعبه اریگامی درست کردیم. از آنها خواستم کاغذشان را در جعبه بگذارند و هر طور دوست دارند به دوست شان هدیه دهند. صحنه های زیبایی از همدلی و صمیمیت و احساس ارزشمندی در کلاس ساخته شد. این کلاس را هم با دو سوال به پایان رساندم و بچه ها با حس خوب از کلاس خارج شدند.
تک مضراب ها:
هفتمی ها کمی کوچکتر هستند و لازم است توضیحات و درخواست هایم برای انجام فعالیت ها برای آنها واضح تر باشد.
کلاس های امروز 60 دقیقه ای بود و 15 دقیقه استراحت داشت، این ترکیب خیلی در کیفیت کلاس ها موثر بود.
در همه کلاس ها بچه ها می پرسیدند: "امروز درس نمی دهید؟" خبر نداشتند که به آنها درس هم دادم.
2 مهر 1397
بهاره میرزاپور
@systemsthinking
@systemsthinking
دولت صادرات گوجه فرنگی 🍅 را هم ممنوع اعلام کرد.
صادرات بنزین چطور؟ چقدر بود؟ روزی ۴۰ میلیون لیتر؟ مجاز بوده؟
به نظر شما دولت چه زمانی از بخشنامههای واکنشی و منفعلانه دست میکشد و به بازطراحی سیستم اقتصادی روی میآورد؟
امیدوار باشیم؟
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1044532806595092480?s=21
دولت صادرات گوجه فرنگی 🍅 را هم ممنوع اعلام کرد.
صادرات بنزین چطور؟ چقدر بود؟ روزی ۴۰ میلیون لیتر؟ مجاز بوده؟
به نظر شما دولت چه زمانی از بخشنامههای واکنشی و منفعلانه دست میکشد و به بازطراحی سیستم اقتصادی روی میآورد؟
امیدوار باشیم؟
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1044532806595092480?s=21
Twitter
Mohammad Ali
دولت با همین فرمان که پیش برود، کلا صادرات را ممنوع میکند و تمام مسیرهای قانونی ورود #ارز به کشور را میبندد. فقط میماند مسیر #قاچاق که هر روز جذابتر میشود. دولت خواسته یا ناخواسته، با بخشنامههای نسنجیده و منفعلانهاش، بحران ارزی را بزرگتر و قاچاق را…
دلار امروز سفرهایی به نرخهای نزدیک به ۲۰ هزار تومان داشت.
رییس جمهور و معاون اقتصادیشان سعی کردند بازار #ارز کوچه و بازار را کم اهمیت نشان دهند.
محض اطلاع ایشان عرض میکنم که همین چیزی که از نظر ایشان کم عمق و کم اهمیت است، آثار اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگی دارد. امنیت روانی جامعه را به هم زده و ناامیدی را در جامعه گسترش میدهد.
@systemsthinking
مدیریت کردن این بازار، بر خلاف ظاهر پیچیدهاش به سادگی امکانپذیر است.
در نرخ بالای ۱۵۰۰۰ تومان بانک مرکزی هرچه ارز دارد برای هر نوع تقاضایی عرضه کند. در چنین نرخهایی، مکانیزمهای کنترلی متعددی فعال میشوند؛ هم قیمت را متعادل میکنند و هم چرخ اقتصاد را روی ریل درست میاندازند.
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1045047684346703873?s=21
رییس جمهور و معاون اقتصادیشان سعی کردند بازار #ارز کوچه و بازار را کم اهمیت نشان دهند.
محض اطلاع ایشان عرض میکنم که همین چیزی که از نظر ایشان کم عمق و کم اهمیت است، آثار اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگی دارد. امنیت روانی جامعه را به هم زده و ناامیدی را در جامعه گسترش میدهد.
@systemsthinking
مدیریت کردن این بازار، بر خلاف ظاهر پیچیدهاش به سادگی امکانپذیر است.
در نرخ بالای ۱۵۰۰۰ تومان بانک مرکزی هرچه ارز دارد برای هر نوع تقاضایی عرضه کند. در چنین نرخهایی، مکانیزمهای کنترلی متعددی فعال میشوند؛ هم قیمت را متعادل میکنند و هم چرخ اقتصاد را روی ریل درست میاندازند.
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1045047684346703873?s=21
Twitter
Mohammad Ali
آقای رییس کل بانک مرکزی این بازار #ارز واقعی کوچه و بازار که حضرات میفرمایند عمقی ندارد، هر قدر دلار بالای ۱۵۰۰۰ تومان خواست، از جانب من وکیل هستید که سهم من را بفروشید. در این نرخ نگران ذخایر نباشید. مکانیزم کنترلی در خودش هست. به موقع عمل کنید و نگذارید…
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شادی
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
آنچه می خوانید مروری بر سناریو کلاس هشتم است.
ساعت اول با هشتمی ها کلاس داشتم.
برای شروع یک بازی نشاط آور انتخاب کرده بودم. از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و به هر کدام یک کاغذ تا شده دادم که داخل آن نوشته بود:«آهو». به آنها گفتم برگه های تان را بخوانید و مراقب باشید فرد دیگری آن را نبیند. سپس گفتم نام این بازی افتادن حیوانات است. در برگه های شما نام یک حیوان نوشته شده است. بعد رو به آنها کردم و گفتم فرض کنیم در برگه خانم *** نوشته شده «زرافه»، وقتی می گویم زرافه، تو باید خودت را بیندازی و نفرات چپ و راستت از افتادنت جلوگیری کنند.
با ذکر نام چند حیوان این کار را تمرین کردیم و وقتی همه به اندازه کافی نسبت به اینکه هم خودشان را بیندازند و هم هوای بغلی را داشته باشند مهارت پیدا کردند، گفتم حالا بازی را شروع می کنیم: یک، دو، سه، آهو. بچه ها همه خودشان را به جلو انداختند و همگی هم را نگه داشتند و با صدای بلند و از ته دل خندیدند و از شدت شادی که به ما دست داده بود همه با هم دست زدیم.
از آنها خواستم سرجایشان بنشینند و از آنها یک سوال پرسیدم:
برای چه به مدرسه می آیید:
• برای اینکه کار دیگری نداریم و مجبوریم.
• برای اینکه خوش بگذرد.
• برای اینکه یادبگیریم و پیشرفت کنیم.
• برای اینکه از تجربه های دیگران بهره مند شویم.
• برای اینکه با دیگران ارتباط های بهتری برقرار کنیم.
• برای اینکه زندگی آینده بهتری داشته باشم.
• مفید و موثر و اثرگذار باشیم.
بعد به آنها گفتم: حالا یک سوال دیگر، زندگی خوب چه زندگی ای است:
• لذت داشته باشد.
• آرامش و آسایش داشته باشد.
• پول داشته باشد.
• سلامتی داشته باشد.
• شغل خوب داشته باشد.
• دیگران تو را دوست داشته باشند.
بعد از آنها پرسیدم: برای داشتن یک زندگی خوب با این ویژگی ها به چه چیزهایی نیاز داریم؟
• پشتیبان مالی و فکری و عاطفی داشته باشیم.
• خودمان را بشناسیم. ببینیم ما چه چیزهایی می خواهیم و چه چیزهایی نمی خواهیم.
از این جمله او استفاده کرد و در سمت دیگر تخته داخل یک کادر مستطیلی نوشتم: شناخت نحوه فکرکردن و احساس کردن خود
• مهارت های زندگی کردن را بلد باشیم
• درس بخوانیم، یادبگیریم و بعدا شغل مناسب داشته باشیم تا با آن پول داشته باشیم.
به نوشته های روی تخته مراجعه کردم و از آنها پرسیدم وقتی می گویید مفید و موثر و اثر گذار باشم، یعنی می خواهید چی باشید؟
• به مردم جامعه کمک کنیم.
پرسیدم چگونه می خواهید به مردم کمک کنید؟
• مثلا دکتر می شویم و مریض ها را درمان می کنیم.
• مثلا نوازنده می شویم و مردم را شاد می کنیم.
دوباره از آنها پرسیدم حالا یک سوال دیگر برایم ایجاد شد، از کجا بفهمیم که چه شغلی داشته باشیم که با آن هم به مردم کمک کنیم و مفید باشیم و هم درآمد داشته باشیم؟
• شغلی که پول بیشتری داشته باشد و یکی دیگرسریع گفت پول همه چیز نیست.
• فکر کنیم که به چیزی علاقه داریم و به هر چیزی که علاقه داشتیم آن را انتخاب می کنیم.
گفتم بچه ها من خیلی به فیزیک علاقه داشتم و لیسانس فیزیک گرفتم، هنوز هم علاقه دارم و خیلی وقت ها مستندهای مربوط به آن را می بینم اما الان با دانش فیزیکم به بقیه کمک نمی کنم.
• شغل ها را بررسی می کنم و نگاه می کنم که جامعه چه نیازهایی دارد و برای رفع نیاز جامعه یک شغل پیدا می کنم و برای آن درس می خوانم.
به آنها گفتم آنوقت اگر به آن شغل رفتید و فهمیدید با اینکه جامعه خیلی به آن نیاز دارد اما آن را دوست ندارید چه می کنید؟
یک لحظه همه کلاس ساکت شدند و پس از سی ثانیه یک نفر گفت: این که نمی شود، پس ما اگر بر اساس علاقه خودمان یا نیاز جامعه شغل مان را انتخاب نکنیم پس چه کنیم؟
گفتم به نظر من یک جای کار اشکال دارد. شما شش سال در دبستان بودید و شش سال هم می خواهید به دبیرستان بروید و بعد 4 سال لیسانس بگیرید و پس از آن به یک کارفرما در رشته ای که در آن درس خواندید بگویید: آیا کسی هست من را سرِ کاری بگذارد که در آن به مردم جامعه ام کمک کنم؟
همگی خندیدند و یکی از بچه ها گفت: فهمیدم باید از چیزهایی که یادگرفتیم همین امروز استفاده کنیم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و جمله او را تکرار کردم. سپس از آنها پرسیدم چگونه می توانید از چیزهایی که یادگرفتید استفاده کنید و همین امروز با آنها به دیگران کمک کنید؟
• مثلا در خانواده خودمان کتابخوانی را ترویج دهیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
آنچه می خوانید مروری بر سناریو کلاس هشتم است.
ساعت اول با هشتمی ها کلاس داشتم.
برای شروع یک بازی نشاط آور انتخاب کرده بودم. از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و به هر کدام یک کاغذ تا شده دادم که داخل آن نوشته بود:«آهو». به آنها گفتم برگه های تان را بخوانید و مراقب باشید فرد دیگری آن را نبیند. سپس گفتم نام این بازی افتادن حیوانات است. در برگه های شما نام یک حیوان نوشته شده است. بعد رو به آنها کردم و گفتم فرض کنیم در برگه خانم *** نوشته شده «زرافه»، وقتی می گویم زرافه، تو باید خودت را بیندازی و نفرات چپ و راستت از افتادنت جلوگیری کنند.
با ذکر نام چند حیوان این کار را تمرین کردیم و وقتی همه به اندازه کافی نسبت به اینکه هم خودشان را بیندازند و هم هوای بغلی را داشته باشند مهارت پیدا کردند، گفتم حالا بازی را شروع می کنیم: یک، دو، سه، آهو. بچه ها همه خودشان را به جلو انداختند و همگی هم را نگه داشتند و با صدای بلند و از ته دل خندیدند و از شدت شادی که به ما دست داده بود همه با هم دست زدیم.
از آنها خواستم سرجایشان بنشینند و از آنها یک سوال پرسیدم:
برای چه به مدرسه می آیید:
• برای اینکه کار دیگری نداریم و مجبوریم.
• برای اینکه خوش بگذرد.
• برای اینکه یادبگیریم و پیشرفت کنیم.
• برای اینکه از تجربه های دیگران بهره مند شویم.
• برای اینکه با دیگران ارتباط های بهتری برقرار کنیم.
• برای اینکه زندگی آینده بهتری داشته باشم.
• مفید و موثر و اثرگذار باشیم.
بعد به آنها گفتم: حالا یک سوال دیگر، زندگی خوب چه زندگی ای است:
• لذت داشته باشد.
• آرامش و آسایش داشته باشد.
• پول داشته باشد.
• سلامتی داشته باشد.
• شغل خوب داشته باشد.
• دیگران تو را دوست داشته باشند.
بعد از آنها پرسیدم: برای داشتن یک زندگی خوب با این ویژگی ها به چه چیزهایی نیاز داریم؟
• پشتیبان مالی و فکری و عاطفی داشته باشیم.
• خودمان را بشناسیم. ببینیم ما چه چیزهایی می خواهیم و چه چیزهایی نمی خواهیم.
از این جمله او استفاده کرد و در سمت دیگر تخته داخل یک کادر مستطیلی نوشتم: شناخت نحوه فکرکردن و احساس کردن خود
• مهارت های زندگی کردن را بلد باشیم
• درس بخوانیم، یادبگیریم و بعدا شغل مناسب داشته باشیم تا با آن پول داشته باشیم.
به نوشته های روی تخته مراجعه کردم و از آنها پرسیدم وقتی می گویید مفید و موثر و اثر گذار باشم، یعنی می خواهید چی باشید؟
• به مردم جامعه کمک کنیم.
پرسیدم چگونه می خواهید به مردم کمک کنید؟
• مثلا دکتر می شویم و مریض ها را درمان می کنیم.
• مثلا نوازنده می شویم و مردم را شاد می کنیم.
دوباره از آنها پرسیدم حالا یک سوال دیگر برایم ایجاد شد، از کجا بفهمیم که چه شغلی داشته باشیم که با آن هم به مردم کمک کنیم و مفید باشیم و هم درآمد داشته باشیم؟
• شغلی که پول بیشتری داشته باشد و یکی دیگرسریع گفت پول همه چیز نیست.
• فکر کنیم که به چیزی علاقه داریم و به هر چیزی که علاقه داشتیم آن را انتخاب می کنیم.
گفتم بچه ها من خیلی به فیزیک علاقه داشتم و لیسانس فیزیک گرفتم، هنوز هم علاقه دارم و خیلی وقت ها مستندهای مربوط به آن را می بینم اما الان با دانش فیزیکم به بقیه کمک نمی کنم.
• شغل ها را بررسی می کنم و نگاه می کنم که جامعه چه نیازهایی دارد و برای رفع نیاز جامعه یک شغل پیدا می کنم و برای آن درس می خوانم.
به آنها گفتم آنوقت اگر به آن شغل رفتید و فهمیدید با اینکه جامعه خیلی به آن نیاز دارد اما آن را دوست ندارید چه می کنید؟
یک لحظه همه کلاس ساکت شدند و پس از سی ثانیه یک نفر گفت: این که نمی شود، پس ما اگر بر اساس علاقه خودمان یا نیاز جامعه شغل مان را انتخاب نکنیم پس چه کنیم؟
گفتم به نظر من یک جای کار اشکال دارد. شما شش سال در دبستان بودید و شش سال هم می خواهید به دبیرستان بروید و بعد 4 سال لیسانس بگیرید و پس از آن به یک کارفرما در رشته ای که در آن درس خواندید بگویید: آیا کسی هست من را سرِ کاری بگذارد که در آن به مردم جامعه ام کمک کنم؟
همگی خندیدند و یکی از بچه ها گفت: فهمیدم باید از چیزهایی که یادگرفتیم همین امروز استفاده کنیم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و جمله او را تکرار کردم. سپس از آنها پرسیدم چگونه می توانید از چیزهایی که یادگرفتید استفاده کنید و همین امروز با آنها به دیگران کمک کنید؟
• مثلا در خانواده خودمان کتابخوانی را ترویج دهیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شادی
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت دوم
از آنها پرسیدم بچه ها در اطراف شما چه مسأله هایی است که وقتی به آنها فکر می کنید ناراحت می شوید؟
گرانی
تبعیض
ترور
ریختن آشغال روی زمین
روابط بین الملل پایین با کشورهای دیگر
بی توجهی به آثار تاریخی و فرهنگ کهن
رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی
کمبود عدالت آموزشی
عمل نکردن به دانسته ها
بعد از آنکه لیستی از مسأله هایی که آنها را ناراحت می کند تهیه شد به آنها گفتم می توانیم به این فکر کنیم که ما به مدرسه می آییم که راه های حل کردن مساله های واقعی جامعه که ما را ناراحت می کند، یاد بگیریم. مساله هایی که الان حل می کنیم بعدا می تواند بزرگ تر شود و برای حل آنها به دانشگاه برویم و در یک رشته خاص درس بخوانیم و آنها را حل کنیم. تازه از این کار درآمد هم کسب می کنیم زیرا افراد جامعه دوست دارند مساله های شان حل شود، برای همین به سراغ ما می آیند و از ما کمک می گیرند و ما هم کمک شان می کنیم و حق الزحمه خود را دریافت می کنیم.
در این صورت هم خودمان از زندگی مان خوشحال هستیم، هم به دیگران کمک کردیم و هم کسب درآمد داریم.
بعد از این جملات کمی بالاتر از کادری که اول کشیده بودم یک مستطیل بزرگتر کشیدم و درون آن نوشتم: «یادگیری برای حل مسائل واقعی جامعه»
بعد یکی از بچه گفت: خانم فکر نمی کنید حل خیلی از مساله ها از عهده ما بر نمی آید و این خیلی ایده آل گرا است و بهتر است به جای دیگران ابتدا از خودمان شروع کنیم و مهارت های خودمان را افزایش دهیم و مساله های خودمان را برطرف کنیم؟
به کادر اولی که کشیده بودم اشاره کردم و گفتم دقیقا، ابتدا باید خودمان را بشناسیم و ببینیم ما که هستیم و چه می خواهیم؟ سپس از آنها پرسیدم برای حل مساله چه چیزهای دیگری را باید بشناسیم؟
• بایست وقتی می خواهیم کمک کسی بکنیم بفهمیم او دقیقا چه مشکلی دارد.
• باید دیگران را بشناسیم.
سمت راست کادر «شناخت خود»، یک کادر دیگر کشیدم و در آن نوشتم:«شناخت دیگران».
سوالم را دوباره تکرار کردم:
• باید کل جامعه را بشناسیم.
• باید علت پدیده ها را متوجه شویم.
• باید بدانیم چه چیزی باعث شده که مثلا قیمت ها انقدر بالا برود.
سمت چپ کادر «شناخت خود»، نوشتم «شناخت دنیای پیرامون»
سپس از بچه ها پرسیدم پس از اینکه درباره این موارد شناخت کافی بدست آوردیم، چگونه می توانیم مسأله ها را حل کنیم؟
با همکاری و کار تیمی
با گفت و گو
با ارتباط سازنده با دیگران و با دنیای پیرامون
به سراغ پازلی که از لحظه اول در حال درست کردن آن بودم رفتم و آن را با این عبارت ها تکمیل کردم و در دو کادر مجزا نوشتم: «ارتباط با دیگران» و «ارتباط با دنیای پیرامون»
بعد به آنها گفتم بچه ها امسال در درس های مطالعات اجتماعی و تفکر می خواهیم با هم این کارها را انجام دهیم.
با شناخت خود و دیگران و دنیای واقعی و پیدا کردن راه های برقراری ارتباط سازنده با دیگران و دنیای واقعی مسأله های واقعی که همین الان ما را ناراحت می کند حل کنیم.
به اینجا که رسیدیم در کلاس زده شد و دو نفر از دانش آموزان پایه دهم که سه سال پیش با آنها کلاس تفکر داشتند وارد شدند. قبل از کلاس از آنها خواسته بودم پنج دقیقه آخر را به کلاس ما بیایند و درباره یادگیری های درس تفکرشان برای بچه ها بگویند.
" مطالبی که سال هفتم از کلاس تفکر یادگرفتم باعث شد خودم را بهتر بشناسم و بتوانم مسئولیت خطاهایم را به عهده بگیرم و آنها را گردن دیگران نیندازم و همین سبب پیشرفتم شد و توانستم اثرگذار باشم و مسأله های اطرافم را حل کنم و به این واسطه زندگی بهتری را تجربه کنم. الان احساس می کنم کارهای زیادی می توانم انجام دهم. حتما همه تمرین هایی که سر کلاس داده می شود را به موقع و با فکر انجام دهید زیرا واقعا به شما کمک می کند که رشد کنید و مهارت های فردی خودتان را افزایش دهید و آدم اثرگذاری شوید. "
"من خیلی آدم تندخو و عصبی بودم، با تمرین های تفکر در طی یک سال و بعد از آن الان آدم آرامی شدم و کارهای مهمی هم کردم. مثلا در تعطیلات نوروز به این فکر می کردیم که دوست داریم چه ظرف هایی را پر کنیم و من ظرف کمک به محیط زیست را پر کردم و عضو یک گروه حمایت از محیط زیست شدم و الان فعال محیط زیست هستم. هر کدام از شما بخواهد می تواند در این زمینه با من همکاری کند".
از شاگردان کلاس دهم تشکر کردیم و کلاس تمام شد.
به بچه ها دو تمرین دادم و از آنها خداحافظی کردم.
پایان جلسه دوم
بهاره میرزاپور 97.07.03
@SocialSystemsThinking
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت دوم
از آنها پرسیدم بچه ها در اطراف شما چه مسأله هایی است که وقتی به آنها فکر می کنید ناراحت می شوید؟
گرانی
تبعیض
ترور
ریختن آشغال روی زمین
روابط بین الملل پایین با کشورهای دیگر
بی توجهی به آثار تاریخی و فرهنگ کهن
رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی
کمبود عدالت آموزشی
عمل نکردن به دانسته ها
بعد از آنکه لیستی از مسأله هایی که آنها را ناراحت می کند تهیه شد به آنها گفتم می توانیم به این فکر کنیم که ما به مدرسه می آییم که راه های حل کردن مساله های واقعی جامعه که ما را ناراحت می کند، یاد بگیریم. مساله هایی که الان حل می کنیم بعدا می تواند بزرگ تر شود و برای حل آنها به دانشگاه برویم و در یک رشته خاص درس بخوانیم و آنها را حل کنیم. تازه از این کار درآمد هم کسب می کنیم زیرا افراد جامعه دوست دارند مساله های شان حل شود، برای همین به سراغ ما می آیند و از ما کمک می گیرند و ما هم کمک شان می کنیم و حق الزحمه خود را دریافت می کنیم.
در این صورت هم خودمان از زندگی مان خوشحال هستیم، هم به دیگران کمک کردیم و هم کسب درآمد داریم.
بعد از این جملات کمی بالاتر از کادری که اول کشیده بودم یک مستطیل بزرگتر کشیدم و درون آن نوشتم: «یادگیری برای حل مسائل واقعی جامعه»
بعد یکی از بچه گفت: خانم فکر نمی کنید حل خیلی از مساله ها از عهده ما بر نمی آید و این خیلی ایده آل گرا است و بهتر است به جای دیگران ابتدا از خودمان شروع کنیم و مهارت های خودمان را افزایش دهیم و مساله های خودمان را برطرف کنیم؟
به کادر اولی که کشیده بودم اشاره کردم و گفتم دقیقا، ابتدا باید خودمان را بشناسیم و ببینیم ما که هستیم و چه می خواهیم؟ سپس از آنها پرسیدم برای حل مساله چه چیزهای دیگری را باید بشناسیم؟
• بایست وقتی می خواهیم کمک کسی بکنیم بفهمیم او دقیقا چه مشکلی دارد.
• باید دیگران را بشناسیم.
سمت راست کادر «شناخت خود»، یک کادر دیگر کشیدم و در آن نوشتم:«شناخت دیگران».
سوالم را دوباره تکرار کردم:
• باید کل جامعه را بشناسیم.
• باید علت پدیده ها را متوجه شویم.
• باید بدانیم چه چیزی باعث شده که مثلا قیمت ها انقدر بالا برود.
سمت چپ کادر «شناخت خود»، نوشتم «شناخت دنیای پیرامون»
سپس از بچه ها پرسیدم پس از اینکه درباره این موارد شناخت کافی بدست آوردیم، چگونه می توانیم مسأله ها را حل کنیم؟
با همکاری و کار تیمی
با گفت و گو
با ارتباط سازنده با دیگران و با دنیای پیرامون
به سراغ پازلی که از لحظه اول در حال درست کردن آن بودم رفتم و آن را با این عبارت ها تکمیل کردم و در دو کادر مجزا نوشتم: «ارتباط با دیگران» و «ارتباط با دنیای پیرامون»
بعد به آنها گفتم بچه ها امسال در درس های مطالعات اجتماعی و تفکر می خواهیم با هم این کارها را انجام دهیم.
با شناخت خود و دیگران و دنیای واقعی و پیدا کردن راه های برقراری ارتباط سازنده با دیگران و دنیای واقعی مسأله های واقعی که همین الان ما را ناراحت می کند حل کنیم.
به اینجا که رسیدیم در کلاس زده شد و دو نفر از دانش آموزان پایه دهم که سه سال پیش با آنها کلاس تفکر داشتند وارد شدند. قبل از کلاس از آنها خواسته بودم پنج دقیقه آخر را به کلاس ما بیایند و درباره یادگیری های درس تفکرشان برای بچه ها بگویند.
" مطالبی که سال هفتم از کلاس تفکر یادگرفتم باعث شد خودم را بهتر بشناسم و بتوانم مسئولیت خطاهایم را به عهده بگیرم و آنها را گردن دیگران نیندازم و همین سبب پیشرفتم شد و توانستم اثرگذار باشم و مسأله های اطرافم را حل کنم و به این واسطه زندگی بهتری را تجربه کنم. الان احساس می کنم کارهای زیادی می توانم انجام دهم. حتما همه تمرین هایی که سر کلاس داده می شود را به موقع و با فکر انجام دهید زیرا واقعا به شما کمک می کند که رشد کنید و مهارت های فردی خودتان را افزایش دهید و آدم اثرگذاری شوید. "
"من خیلی آدم تندخو و عصبی بودم، با تمرین های تفکر در طی یک سال و بعد از آن الان آدم آرامی شدم و کارهای مهمی هم کردم. مثلا در تعطیلات نوروز به این فکر می کردیم که دوست داریم چه ظرف هایی را پر کنیم و من ظرف کمک به محیط زیست را پر کردم و عضو یک گروه حمایت از محیط زیست شدم و الان فعال محیط زیست هستم. هر کدام از شما بخواهد می تواند در این زمینه با من همکاری کند".
از شاگردان کلاس دهم تشکر کردیم و کلاس تمام شد.
به بچه ها دو تمرین دادم و از آنها خداحافظی کردم.
پایان جلسه دوم
بهاره میرزاپور 97.07.03
@SocialSystemsThinking