Forwarded from تفکر، یادگیری، مشاهده(تیم)
#انديكا
امروز شنبه بيست و دوم اسفند ١٣٩٤ ساعت ١٦:٥٠ سفرمان به مقصد منطقه انديكا در شمال خوزستان شروع شد. با قطار به انديمشك مي رويم و از آنجا با اتوبوس راهي انديكا مي شويم.
همراه دانش آموختگان مدرسه مفيد هستيم كه براي اردوي جهادي به منظور ساخت دو مدرسه دو كلاسه عازم انديكا هستند.
از بچه هاي گروه آسمان من هستم و صالح صدقياني كه دانش آموخته مدرسه مفيد است.
اولين بار است كه قرار است با فرزندان روستا و عشاير كلاس داشته باشم. تعريف مردم منطقه را زياد شنيده ام. مردمي خون گرم و صميمي كه معلم برايشان يك عضو خانواده است. با هيجان زياد منتظر حضور در جمع مردم انديكا هستم.
طرح هاي مختلفي براي همراهي با بچه ها در ذهن دارم و البته طرح هايي هم براي گروه دانش آموختگان مفيد دارم.
تا اينجا هم ارتباط خوبي با بچه هاي كوپه خودمان داشته ايم و گويا مدتهاست كه همديگر را مي شناسيم.
امشب قصد دارم به كوپه هاي ديگر هم سر بزنم و دوستان بيشتري پيدا كنم.
منتظر گزارش هاي بعدي سفر باشيد...
---------------------
@systemsthinking
امروز شنبه بيست و دوم اسفند ١٣٩٤ ساعت ١٦:٥٠ سفرمان به مقصد منطقه انديكا در شمال خوزستان شروع شد. با قطار به انديمشك مي رويم و از آنجا با اتوبوس راهي انديكا مي شويم.
همراه دانش آموختگان مدرسه مفيد هستيم كه براي اردوي جهادي به منظور ساخت دو مدرسه دو كلاسه عازم انديكا هستند.
از بچه هاي گروه آسمان من هستم و صالح صدقياني كه دانش آموخته مدرسه مفيد است.
اولين بار است كه قرار است با فرزندان روستا و عشاير كلاس داشته باشم. تعريف مردم منطقه را زياد شنيده ام. مردمي خون گرم و صميمي كه معلم برايشان يك عضو خانواده است. با هيجان زياد منتظر حضور در جمع مردم انديكا هستم.
طرح هاي مختلفي براي همراهي با بچه ها در ذهن دارم و البته طرح هايي هم براي گروه دانش آموختگان مفيد دارم.
تا اينجا هم ارتباط خوبي با بچه هاي كوپه خودمان داشته ايم و گويا مدتهاست كه همديگر را مي شناسيم.
امشب قصد دارم به كوپه هاي ديگر هم سر بزنم و دوستان بيشتري پيدا كنم.
منتظر گزارش هاي بعدي سفر باشيد...
---------------------
@systemsthinking
#انديكا
خروج از محدوده امن - comfort zone
شنبه و يكشنبه بيست و دوم و بيست و سوم اسفند ٩٤
ساعت ١٦:٥٠ همراه دوستان فارغ التحصيل مدرسه مفيد با قطار از تهران به سمت انديمشك حركت كرديم.
در قطار تصميم گرفتم به قول دوست خوبم فرزين فرديس از "محدوده امن" خودم خارج بشم و به كوپه هاي مختلف برم و دوستان جديد پيدا كنم.
طي چند ساعت با حدود پانزده نفر از بچه ها آشنا شدم و در مورد طراحي مسير زندگي با هم صحبت كرديم
موضوع براي اكثر دوستان جذاب بود و بحث هاي خوبي شكل گرفت. با اين وجود هنوز من زياد صحبت مي كنم و بعضي از دوستان هم مثل من زياد حرف مي زنند و بعضي ها ساكت مي مانند.
بايد روي توازن صحبت در جمع بيشتر تمرين كنم تا همه ي افراد فرصت صحبت پيدا كنند.
از انديمشك به سمت مسجد سليمان و منطقه انديكا با اتوبوس رفتيم. مسيري رويايي و به غايت زيبا و دوست داشتني.
در طي مسير با كسي صحبت نكردم. كمي خستگي اثر گذار بود و كمي هم تلاش براي حفظ "محدوده امن" باعث سكوت من شد و فرصت صحبت با دوستان در اتوبوس را از دست دادم.
به انديكا كه رسيديم، در حسينيه روستاي چگارمون ساكن شديم. حسينيه بزرگ و تميزي بود. حدود ٣٠٠ متر وسعت حسينيه بود و كنارش هم مسجدي حدود ١٠٠ متري
كمي استراحت كردم و بعد به مناطق اطراف رفتم تا غروب خورشيد را از بالاي يك تپه ي رويايي تماشا كنم
نماز مغرب و عشا فرصت آشنايي با روحاني دوست داشتني روستا بود و تجديد ديدار با دوستاني كه در قطار با هم آشنا شده بوديم...
-------------------
@systemsthinking
خروج از محدوده امن - comfort zone
شنبه و يكشنبه بيست و دوم و بيست و سوم اسفند ٩٤
ساعت ١٦:٥٠ همراه دوستان فارغ التحصيل مدرسه مفيد با قطار از تهران به سمت انديمشك حركت كرديم.
در قطار تصميم گرفتم به قول دوست خوبم فرزين فرديس از "محدوده امن" خودم خارج بشم و به كوپه هاي مختلف برم و دوستان جديد پيدا كنم.
طي چند ساعت با حدود پانزده نفر از بچه ها آشنا شدم و در مورد طراحي مسير زندگي با هم صحبت كرديم
موضوع براي اكثر دوستان جذاب بود و بحث هاي خوبي شكل گرفت. با اين وجود هنوز من زياد صحبت مي كنم و بعضي از دوستان هم مثل من زياد حرف مي زنند و بعضي ها ساكت مي مانند.
بايد روي توازن صحبت در جمع بيشتر تمرين كنم تا همه ي افراد فرصت صحبت پيدا كنند.
از انديمشك به سمت مسجد سليمان و منطقه انديكا با اتوبوس رفتيم. مسيري رويايي و به غايت زيبا و دوست داشتني.
در طي مسير با كسي صحبت نكردم. كمي خستگي اثر گذار بود و كمي هم تلاش براي حفظ "محدوده امن" باعث سكوت من شد و فرصت صحبت با دوستان در اتوبوس را از دست دادم.
به انديكا كه رسيديم، در حسينيه روستاي چگارمون ساكن شديم. حسينيه بزرگ و تميزي بود. حدود ٣٠٠ متر وسعت حسينيه بود و كنارش هم مسجدي حدود ١٠٠ متري
كمي استراحت كردم و بعد به مناطق اطراف رفتم تا غروب خورشيد را از بالاي يك تپه ي رويايي تماشا كنم
نماز مغرب و عشا فرصت آشنايي با روحاني دوست داشتني روستا بود و تجديد ديدار با دوستاني كه در قطار با هم آشنا شده بوديم...
-------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
صبح دوشنبه ٢٤ اسفند ٩٤ به روستاي عشايري طالپا رفتيم
مردم روستا عشايري هستند كه از مهر تا ارديبهشت در انديكا ساكن هستند و از ارديبهشت تا مهر به چهارمحال و بختياري كوچ مي كنند.
اكثر دانش آموزان با هم فاميل نزديك هستند. چند نفر از دانش آموزان هم از روستاهاي اطراف مي آيند.
دبستان طالپا حدود ٦٠ دانش آموز دارد. چهارده دانش آموز پايه پنجم و ششم و يازده دانش آموز پايه چهارم و بقيه دانش آموزان پايه اول تا سوم هستند. مدرسه سه كلاس درس دارد و دو معلم و دانش آموزان دختر و پسر با هم سر كلاس هستند.
آقاي عليپور معلم با سابقه ايست و بيست و هشت سال است كه در مدارس عشايري تدريس مي كند. وقتي از خاطراتش از "محمد بهمن بيگي" كه پايه گذار آموزش عشايري در ايران بود، مي گويد اشك در چشمانش حلقه مي زند و بغضش را فرو مي خورد.
چهار نفر معلم جهادي ميهمان مدرسه ايم. قرار شد من و صالح صدقياني با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كار كنيم و دو دوست ديگرمان كه روي بازي با كودكان كار كرده اند به كلاس هاي ديگر رفتند.
ظهر كه كلاسمان تمام شد متوجه شديم بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر ها مي آيند و قرار شد من و صالح بمانيم و تا عصر با بچه ها كار كنيم.
اين پست ادامه دارد...
در ادامه از تجربه كلاس هاي روز دوشنبه مي نويسم...
-------------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
صبح دوشنبه ٢٤ اسفند ٩٤ به روستاي عشايري طالپا رفتيم
مردم روستا عشايري هستند كه از مهر تا ارديبهشت در انديكا ساكن هستند و از ارديبهشت تا مهر به چهارمحال و بختياري كوچ مي كنند.
اكثر دانش آموزان با هم فاميل نزديك هستند. چند نفر از دانش آموزان هم از روستاهاي اطراف مي آيند.
دبستان طالپا حدود ٦٠ دانش آموز دارد. چهارده دانش آموز پايه پنجم و ششم و يازده دانش آموز پايه چهارم و بقيه دانش آموزان پايه اول تا سوم هستند. مدرسه سه كلاس درس دارد و دو معلم و دانش آموزان دختر و پسر با هم سر كلاس هستند.
آقاي عليپور معلم با سابقه ايست و بيست و هشت سال است كه در مدارس عشايري تدريس مي كند. وقتي از خاطراتش از "محمد بهمن بيگي" كه پايه گذار آموزش عشايري در ايران بود، مي گويد اشك در چشمانش حلقه مي زند و بغضش را فرو مي خورد.
چهار نفر معلم جهادي ميهمان مدرسه ايم. قرار شد من و صالح صدقياني با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كار كنيم و دو دوست ديگرمان كه روي بازي با كودكان كار كرده اند به كلاس هاي ديگر رفتند.
ظهر كه كلاسمان تمام شد متوجه شديم بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر ها مي آيند و قرار شد من و صالح بمانيم و تا عصر با بچه ها كار كنيم.
اين پست ادامه دارد...
در ادامه از تجربه كلاس هاي روز دوشنبه مي نويسم...
-------------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
دانش آموزان كلاس پنجم و ششم
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
دانش آموزان كلاس پنجم و ششم
----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
روز اول
دوشنبه ٢٤ اسفند ٩٤
سناريوهاي مختلفي براي شروع كلاس بررسي كرده بودم.
در نهايت تصميم گرفتم كلاس را به دانش آموزان بسپارم و در نقش رهبر اركستر دانش آموزان رو همراهي كنم.
كلاس رو با يك فعاليت ساده شروع كردم:
اسمتان را بگوييد و يك چيزي كه طي دو هفته ي گذشته شما رو خوشحال كرده تعريف كنيد.
يكي دو جواب گرفتم و باقي بچه ها نگاهشان را از من مي دزديدند تا مجبور به صحبت نشوند.
مسير را كمي عوض كردم: چه چيزهايي باعث خوشحالي شما ميشه؟
- خواهرم بياد خونمون
- اين كه در درس هام قبول بشم، نه اينكه به آرزوم برسم، دكتر بشم
همراه پاسخ دوم شدم و بچه ها در مورد شغل آينده شان صحبت كردند: دندانپزشك؛ معلم؛ پليس؛ و فوتباليست.
دوباره سراغ خوشحالي ها رفتيم:
- عيدي بگيرم خوشحال ميشم
دوباره همراه بچه ها شدم و بچه ها در مورد عيد نوروز گفتند: چرا عيد نوروز را دوست داريم؛ به كجا مي رويم؛ سفره هفت سين را چطور مي چينيم؛ قبل از عيد نوروز چه كار مي كنيم و ما چه كمكي به خانواده مي كنيم و ...
با بچه ها همراه تجربه سيزده بدر در مناطق ييلاقي شلال و آب بيد شديم و در مورد حيواناتي كه در آن مناطق زندگي مي كنند و حيوانات خانگي و زنجيره غذايي صحبت كرديم و ناهار سيزده بدر و اينكه بچه ها چه غذاهايي دوست دارند و چه غذاهايي بلدند درست كنند و سنگ ها و فسيل هايي كه بچه ها پيدا كرده اند و اينكه چه چيزهايي براي خودشان نگهداري مي كنند و قرار شد بچه ها كلكسيون هايشان را روز بعد با خودشان به كلاس بياورند
بيش از چهار ساعت با بچه هاي پنجم و ششم همراه بوديم و بعد هم سه ساعت با بچه هاي پايه چهارم. معلم مدرسه ساعت چهار عصر بايد به مراسمي ميرفت و براي همين كلاس را زودتر تعطيل كرديم تا بتواند در كلاس ها را قفل كند. با دهيار روستا هم صحبت كرديم تا امكان برگزاري كلاس خارج از مدرسه و گردش در روستا و رفتن به منزل مردم روستا برايمان فراهم باشد.
اين روز دوشنبه را خيلي دوست دارم
به يكي از بزرگترين روياهاي زندگيم رسيده ام
همراهي در كلاس درس با فرزندان توانمند عشاير
فرزنداني سخت كوش، توانمند، با انگيزه و سر حال، كه چشمانشان برق مي زند و با هيجان تو را به جمعشان مي خوانند تا با آن ها "قد بازي" كني و تو خوشحالي كه تو را در جمعشان پذيرفته اند و به چشم يك معلم، يك هم بازي و يك دوست به تو نگاه مي كنند...
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
روز اول
دوشنبه ٢٤ اسفند ٩٤
سناريوهاي مختلفي براي شروع كلاس بررسي كرده بودم.
در نهايت تصميم گرفتم كلاس را به دانش آموزان بسپارم و در نقش رهبر اركستر دانش آموزان رو همراهي كنم.
كلاس رو با يك فعاليت ساده شروع كردم:
اسمتان را بگوييد و يك چيزي كه طي دو هفته ي گذشته شما رو خوشحال كرده تعريف كنيد.
يكي دو جواب گرفتم و باقي بچه ها نگاهشان را از من مي دزديدند تا مجبور به صحبت نشوند.
مسير را كمي عوض كردم: چه چيزهايي باعث خوشحالي شما ميشه؟
- خواهرم بياد خونمون
- اين كه در درس هام قبول بشم، نه اينكه به آرزوم برسم، دكتر بشم
همراه پاسخ دوم شدم و بچه ها در مورد شغل آينده شان صحبت كردند: دندانپزشك؛ معلم؛ پليس؛ و فوتباليست.
دوباره سراغ خوشحالي ها رفتيم:
- عيدي بگيرم خوشحال ميشم
دوباره همراه بچه ها شدم و بچه ها در مورد عيد نوروز گفتند: چرا عيد نوروز را دوست داريم؛ به كجا مي رويم؛ سفره هفت سين را چطور مي چينيم؛ قبل از عيد نوروز چه كار مي كنيم و ما چه كمكي به خانواده مي كنيم و ...
با بچه ها همراه تجربه سيزده بدر در مناطق ييلاقي شلال و آب بيد شديم و در مورد حيواناتي كه در آن مناطق زندگي مي كنند و حيوانات خانگي و زنجيره غذايي صحبت كرديم و ناهار سيزده بدر و اينكه بچه ها چه غذاهايي دوست دارند و چه غذاهايي بلدند درست كنند و سنگ ها و فسيل هايي كه بچه ها پيدا كرده اند و اينكه چه چيزهايي براي خودشان نگهداري مي كنند و قرار شد بچه ها كلكسيون هايشان را روز بعد با خودشان به كلاس بياورند
بيش از چهار ساعت با بچه هاي پنجم و ششم همراه بوديم و بعد هم سه ساعت با بچه هاي پايه چهارم. معلم مدرسه ساعت چهار عصر بايد به مراسمي ميرفت و براي همين كلاس را زودتر تعطيل كرديم تا بتواند در كلاس ها را قفل كند. با دهيار روستا هم صحبت كرديم تا امكان برگزاري كلاس خارج از مدرسه و گردش در روستا و رفتن به منزل مردم روستا برايمان فراهم باشد.
اين روز دوشنبه را خيلي دوست دارم
به يكي از بزرگترين روياهاي زندگيم رسيده ام
همراهي در كلاس درس با فرزندان توانمند عشاير
فرزنداني سخت كوش، توانمند، با انگيزه و سر حال، كه چشمانشان برق مي زند و با هيجان تو را به جمعشان مي خوانند تا با آن ها "قد بازي" كني و تو خوشحالي كه تو را در جمعشان پذيرفته اند و به چشم يك معلم، يك هم بازي و يك دوست به تو نگاه مي كنند...
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#آب
#محمدعلي
فرزندان عشاير ارزش آب را مي شناسند
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤ - حاشيه هاي مهم تر از متن
در فاصله بين كلاس ها گشتي در مدرسه زدم. در انتهاي حياط مدرسه دو سرويس بهداشتي و دو حمام قرار دارد. اما مدرسه آب ندارد و دانش آموزان و معلمان مدرسه از اين امكانات بي بهره اند. مدرسه برق و كنتور برق دارد اما سيم كشي ها اشكال دارد و كلاس ها سرپيچ و لامپ ندارند و وقتي هوا ابريست بسيار تاريك مي شوند.
وقتي بچه ها از تجربيات شيرين نوروزيشان مي گفتند، يكي از قسمت هاي ترش و شيرينش بردن و شستن قالي ها سر چشمه بود و آوردن آب با ظرف بيست ليتري از چشمه و صف هاي چند ساعته ي آب و نيم ساعت زمان براي پر شدن يك ظرف. خيلي از روستاها البته آب لوله كشي دارند كه از كارون پمپاژ مي شود. البته پمپاژ آب فقط روزهاي دوشنبه و جمعه انجام مي شود و مخزن هاي هزار تا دو هزار ليتري آب كه در خانه ها قرار دارد به زحمت كفاف نيازهاي اوليه و ضروري در اين فاصله را مي دهد.
مدرسه دو در دارد كه يكي از درها چفت نمي شود و هر از چندي سگ هاي ولگرد و بزها به حياط مدرسه مي آيند. دور و بر مدرسه هم سگ هاي ولگرد پرسه مي زنند و بچه ها با ترس از سگ ها و با احتياط و نگراني زياد تردد مي كنند.
موقع برگشت چند كيلومتر از مسير را پياده رفتيم. سگ هاي نگهبان گله و سگ هاي نگهبان خانه ها مرتبا به سمتمان مي آمدند و پارس مي كردند و ارزيابي قدرت مي كردند كه حمله كنند يا نه. به محض اينكه از جمع دوستان چند قدم عقب ماندم يكي از سگ ها خيلي جدي حمله كرد و البته با يك حركت سريع توانستم از دستش فرار كنم و دوستان ديگر به كمك آمدند تا سگ حمله كننده جرات حمله ي بعدي را نداشته باشد. كمي جلوتر هم يك گاو به جمعمان حمله ور شد تا كمي بيشتر با مخاطرات بچه ها آشنا شويم.
به حسينيه محل استقرارمان كه رسيديم گفتند قرار شده از اين به بعد از ظروف يك بار مصرف استفاده كنيم. قرار اوليه در تهران اين بود كه از ظروف يك بار مصرف استفاده نشود تا همراهي بيشتري با محيط زيست داشته باشيم. ارزش آب در اين منطقه را اما خيلي زود فهميديم. مخزن آب حسينيه براي شستشوي ظروف و مصارف بهداشتي٩٠ نفر در نظر گرفته نشده بود. خيلي زود مجبور شديم مصارف آب را به شدت محدود كنيم.
ما هم در اين روزها فرصت داشتيم تا ارزش آب را بيشتر بشناسيم ...
-------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#آب
#محمدعلي
فرزندان عشاير ارزش آب را مي شناسند
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤ - حاشيه هاي مهم تر از متن
در فاصله بين كلاس ها گشتي در مدرسه زدم. در انتهاي حياط مدرسه دو سرويس بهداشتي و دو حمام قرار دارد. اما مدرسه آب ندارد و دانش آموزان و معلمان مدرسه از اين امكانات بي بهره اند. مدرسه برق و كنتور برق دارد اما سيم كشي ها اشكال دارد و كلاس ها سرپيچ و لامپ ندارند و وقتي هوا ابريست بسيار تاريك مي شوند.
وقتي بچه ها از تجربيات شيرين نوروزيشان مي گفتند، يكي از قسمت هاي ترش و شيرينش بردن و شستن قالي ها سر چشمه بود و آوردن آب با ظرف بيست ليتري از چشمه و صف هاي چند ساعته ي آب و نيم ساعت زمان براي پر شدن يك ظرف. خيلي از روستاها البته آب لوله كشي دارند كه از كارون پمپاژ مي شود. البته پمپاژ آب فقط روزهاي دوشنبه و جمعه انجام مي شود و مخزن هاي هزار تا دو هزار ليتري آب كه در خانه ها قرار دارد به زحمت كفاف نيازهاي اوليه و ضروري در اين فاصله را مي دهد.
مدرسه دو در دارد كه يكي از درها چفت نمي شود و هر از چندي سگ هاي ولگرد و بزها به حياط مدرسه مي آيند. دور و بر مدرسه هم سگ هاي ولگرد پرسه مي زنند و بچه ها با ترس از سگ ها و با احتياط و نگراني زياد تردد مي كنند.
موقع برگشت چند كيلومتر از مسير را پياده رفتيم. سگ هاي نگهبان گله و سگ هاي نگهبان خانه ها مرتبا به سمتمان مي آمدند و پارس مي كردند و ارزيابي قدرت مي كردند كه حمله كنند يا نه. به محض اينكه از جمع دوستان چند قدم عقب ماندم يكي از سگ ها خيلي جدي حمله كرد و البته با يك حركت سريع توانستم از دستش فرار كنم و دوستان ديگر به كمك آمدند تا سگ حمله كننده جرات حمله ي بعدي را نداشته باشد. كمي جلوتر هم يك گاو به جمعمان حمله ور شد تا كمي بيشتر با مخاطرات بچه ها آشنا شويم.
به حسينيه محل استقرارمان كه رسيديم گفتند قرار شده از اين به بعد از ظروف يك بار مصرف استفاده كنيم. قرار اوليه در تهران اين بود كه از ظروف يك بار مصرف استفاده نشود تا همراهي بيشتري با محيط زيست داشته باشيم. ارزش آب در اين منطقه را اما خيلي زود فهميديم. مخزن آب حسينيه براي شستشوي ظروف و مصارف بهداشتي٩٠ نفر در نظر گرفته نشده بود. خيلي زود مجبور شديم مصارف آب را به شدت محدود كنيم.
ما هم در اين روزها فرصت داشتيم تا ارزش آب را بيشتر بشناسيم ...
-------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
ما مي توانيم ...
دبستان طالپا
عصر روز اول - پايه چهارم دبستان
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤
كمي بعد از ظهر براي خداحافظي كه پيش معلم مدرسه رفتيم، گفت: بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر مي آيند، با آنها كار نمي كنيد؟ فرصت دوباره اي بود براي همراهي با بچه ها؛ من و صالح مانديم. كمي خوراكي براي صبحانه همراه داشتيم كه همان را به نيت ناهار خورديم و نماز را هم در خانه بهداشت روستا خوانديم.
به كلاس كه برگشتيم دانش آموزان كلاس چهارم آمده بودند. شش دختر و پنج پسر در كلاس كتاب هاي رياضيشان را باز كرده بودند و خيلي منظم مشغول رفع اشكال از تمرين هاي يكديگر بودند. بچه ها ياد گرفته بودند كه با هم مطالعه كنند و حضور نداشتن معلم در كلاس برايشان كاملا طبيعي بود - به همان دليل كه مدرسه سه كلاس و دو معلم دارد.
از بچه ها ضرب پرسيدم. كاملا سرحال و با اشتياق جواب ها را مي گفتند و سوال بعدي را طلب مي كردند. صبح هم مواجه با اين شده بودم كه دانش آموزان پنجم و ششم مهارت بالايي در خواندن و نوشتن دارند.
كلاس را با خوشحالي ها و ناراحتي ها شروع كرديم و از فضاي دوستي و چيزهايي خوبي كه همديگر را تقويت مي كنند و چيزهايي كه ما را ناراحت مي كنند و اثرات آنها بر هم گفتيم. مثلا هديه دادن مهرباني را زياد مي كند و كمك به دوستان احترام به همراه مي آورد و دروغ كوچك دروغ هاي بزرگ تر را مي آورد و مسخره كردن ممكن است عيب جويي را در پي داشته باشد.
در ادامه كلاس داستان يك سفر را بررسي كرديم: سفر به جاهايي كه بچه ها دوست داشتند بروند. بعضي ها دوست داشتند به ييلاق بروند و برخي هم به مسجد سليمان و دو تا از بچه ها هم آرزوي رفتن به زيارت امام رضا را داشتند. هيچ كدام از بچه ها تا به حال به مشهد نرفته بودند و سفر با قطار و هواپيما را هم دور از دسترس مي دانستند. رفتن به مسجد سليمان هم هر چند سالي يك بار اتفاق مي افتاد. در مورد وسيله نقليه براي سفر و محل اقامت و غذاهايي كه بچه ها دوست داشتند و همسفرانشان هم صحبت كرديم.
از بچه ها پرسيدم چند دوست در اين كلاس داريد. تمام دخترها گفتند ما پنج دوست داريم و پسرها گفتند چهار دوست داريم. به دخترها گفتم: شما فقط با خودتان دوست هستيد؟ اين پسرها مگر دوست شما نيستند؟ گفتند: نه! آنها هم كلاسي هاي ما هستند دوست ما كه نيستند! پسر كه با دختر دوست نمي شود!
بعد با بچه ها به حياط رفتيم تا بازي هايشان را به ما ياد بدهند. بازي "فرشته آي فرشته" را از بچه ها ياد گرفتيم و بازي كرديم و بعد بازي "واليبال حلقه بسته" و "حلقه" را انجام داديم. از بچه ها پرسيدم چه كسي بلد است با حلقه هولاهوپ كار كند؛ اكثر دخترها بلد بودند و اكثر پسرها نمي توانستند.
پسرها معتقد بودند كه اين يك بازي دخترانه است و پسرها نمي توانند ياد بگيرند. از يكي از پسرها خواستم پنجاه بار تلاش كند حلقه را بچرخاند. ابتدا حلقه يك تا سه بار مي چرخيد و به زمين مي افتاد و مي گفت نمي شود. گفتم نگران نباش و فقط پنجاه بار تلاش كن. در تلاش پنجاهم توانست سي بار حلقه بزند و بعد ركوردش را به پنجاه بار رساند.
بچه ها به هيجان آمده بودند و مي خواستند خودشان هم امتحان كنند و مي گفتند ما هر كاري را با تلاش و نا اميد نشدن مي توانيم انجام دهيم...
-----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
ما مي توانيم ...
دبستان طالپا
عصر روز اول - پايه چهارم دبستان
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤
كمي بعد از ظهر براي خداحافظي كه پيش معلم مدرسه رفتيم، گفت: بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر مي آيند، با آنها كار نمي كنيد؟ فرصت دوباره اي بود براي همراهي با بچه ها؛ من و صالح مانديم. كمي خوراكي براي صبحانه همراه داشتيم كه همان را به نيت ناهار خورديم و نماز را هم در خانه بهداشت روستا خوانديم.
به كلاس كه برگشتيم دانش آموزان كلاس چهارم آمده بودند. شش دختر و پنج پسر در كلاس كتاب هاي رياضيشان را باز كرده بودند و خيلي منظم مشغول رفع اشكال از تمرين هاي يكديگر بودند. بچه ها ياد گرفته بودند كه با هم مطالعه كنند و حضور نداشتن معلم در كلاس برايشان كاملا طبيعي بود - به همان دليل كه مدرسه سه كلاس و دو معلم دارد.
از بچه ها ضرب پرسيدم. كاملا سرحال و با اشتياق جواب ها را مي گفتند و سوال بعدي را طلب مي كردند. صبح هم مواجه با اين شده بودم كه دانش آموزان پنجم و ششم مهارت بالايي در خواندن و نوشتن دارند.
كلاس را با خوشحالي ها و ناراحتي ها شروع كرديم و از فضاي دوستي و چيزهايي خوبي كه همديگر را تقويت مي كنند و چيزهايي كه ما را ناراحت مي كنند و اثرات آنها بر هم گفتيم. مثلا هديه دادن مهرباني را زياد مي كند و كمك به دوستان احترام به همراه مي آورد و دروغ كوچك دروغ هاي بزرگ تر را مي آورد و مسخره كردن ممكن است عيب جويي را در پي داشته باشد.
در ادامه كلاس داستان يك سفر را بررسي كرديم: سفر به جاهايي كه بچه ها دوست داشتند بروند. بعضي ها دوست داشتند به ييلاق بروند و برخي هم به مسجد سليمان و دو تا از بچه ها هم آرزوي رفتن به زيارت امام رضا را داشتند. هيچ كدام از بچه ها تا به حال به مشهد نرفته بودند و سفر با قطار و هواپيما را هم دور از دسترس مي دانستند. رفتن به مسجد سليمان هم هر چند سالي يك بار اتفاق مي افتاد. در مورد وسيله نقليه براي سفر و محل اقامت و غذاهايي كه بچه ها دوست داشتند و همسفرانشان هم صحبت كرديم.
از بچه ها پرسيدم چند دوست در اين كلاس داريد. تمام دخترها گفتند ما پنج دوست داريم و پسرها گفتند چهار دوست داريم. به دخترها گفتم: شما فقط با خودتان دوست هستيد؟ اين پسرها مگر دوست شما نيستند؟ گفتند: نه! آنها هم كلاسي هاي ما هستند دوست ما كه نيستند! پسر كه با دختر دوست نمي شود!
بعد با بچه ها به حياط رفتيم تا بازي هايشان را به ما ياد بدهند. بازي "فرشته آي فرشته" را از بچه ها ياد گرفتيم و بازي كرديم و بعد بازي "واليبال حلقه بسته" و "حلقه" را انجام داديم. از بچه ها پرسيدم چه كسي بلد است با حلقه هولاهوپ كار كند؛ اكثر دخترها بلد بودند و اكثر پسرها نمي توانستند.
پسرها معتقد بودند كه اين يك بازي دخترانه است و پسرها نمي توانند ياد بگيرند. از يكي از پسرها خواستم پنجاه بار تلاش كند حلقه را بچرخاند. ابتدا حلقه يك تا سه بار مي چرخيد و به زمين مي افتاد و مي گفت نمي شود. گفتم نگران نباش و فقط پنجاه بار تلاش كن. در تلاش پنجاهم توانست سي بار حلقه بزند و بعد ركوردش را به پنجاه بار رساند.
بچه ها به هيجان آمده بودند و مي خواستند خودشان هم امتحان كنند و مي گفتند ما هر كاري را با تلاش و نا اميد نشدن مي توانيم انجام دهيم...
-----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
خاطراتي از مرحوم بهمن بيگي
دانش آموزان دبستان طالپا به طرز دور از انتظاري باسواد، مودب، متحد و منظم هستند. مدرسه طالپا معلم توانمندي دارد كه عاشق بچه هاي عشاير است و بچه ها هم او را صميمانه دوست دارند.
آقاي عليپور ٢٨ سال است كه معلم عشاير است. در قسمتي از كلاس همراه مي شود و از خاطراتش از مرحوم بهمن بيگي مي گويد. از فرزند عشاير كه به تهران مي رود و حقوق مي خواند و به شيراز بر مي گردد و آموزش و پرورش عشايري را پايه گذاري مي كند.
خود را شاگرد بهمن بيگي مي داند و از سخت گيري هاي بهمن بيگي مي گويد و امتحان هايي كه شخصا از دانش آموزان مي گرفته و ارزيابي عملكرد و گزارش هاي عملكردي كه به معلمان مي داده تا عملكرد خودشان را بهبود دهند. و اينكه بعد از بهمن بيگي عملكرد مدارس بررسي جدي نمي شود و وابسته به كيفيت و عشق معلمان است و اينكه نسلي از معلم ها آمده اند كه به آموزش و پرورش به عنوان يك شغل مانند ساير شغل ها نگاه مي كنند.
از خانواده اي مي گويد كه يازده فرزند داشته و همه بي سواد بودند و بهمن بيگي كه موافقت خانواده را جلب مي كند و يكي از دخترها را با خود به شيراز مي برد و در خانه خود او را بزرگ مي كند و به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا معلم شود و به نزد عشاير برگردد و به آنها آموزش دهد.
از اينكه مرحوم بهمن بيگي بيش از پنجاه نفر از فرزندان عشاير را به شيراز برده و حمايت كرده تا تحصيل كنند و به دانشگاه بروند و معلم و استاد دانشگاه و پزشك و متخصص بشوند و به مردمشان خدمت كنند.
و از اينكه با درآمد شخصي خودش بر روي كارون پل زده است تا خواهران عشايرش به هنگام كوچ به راحتي از كارون عبور كنند.
در ميان جملاتش گاهي توقف مي كند و بغضش را فرو مي خورد و بار ديگر با چشماني اشك بار به سخنانش ادامه مي دهد. از معلماني مي گويد كه سال ها همراه ايل كوچ مي كرده اند و ماه ها به دور از خانواده خود بوده اند تا فرزندان عشاير باسواد شوند و بر توانمندي هاي خود بيافزايند.
و در ميان گفته هاي سرشار از عشقش، من در برابر عظمت معلماني كه براي توانمند كردن فرزندان سرزمينم تمام وجودشان را نثار كرده اند، احساس خضوع و خشوع مي كنم و نگران مي شوم و مي انديشم كه عشق امروز معلمي ام را بايد پاسداري كنم و در آتشي كه در سينه دارم تا هميشه بدمم تا معلمي ام همچنان برايم عشق به مردم سرزمينم باقي بماند و تبديل به شغلي مانند ساير شغل ها نشود...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
خاطراتي از مرحوم بهمن بيگي
دانش آموزان دبستان طالپا به طرز دور از انتظاري باسواد، مودب، متحد و منظم هستند. مدرسه طالپا معلم توانمندي دارد كه عاشق بچه هاي عشاير است و بچه ها هم او را صميمانه دوست دارند.
آقاي عليپور ٢٨ سال است كه معلم عشاير است. در قسمتي از كلاس همراه مي شود و از خاطراتش از مرحوم بهمن بيگي مي گويد. از فرزند عشاير كه به تهران مي رود و حقوق مي خواند و به شيراز بر مي گردد و آموزش و پرورش عشايري را پايه گذاري مي كند.
خود را شاگرد بهمن بيگي مي داند و از سخت گيري هاي بهمن بيگي مي گويد و امتحان هايي كه شخصا از دانش آموزان مي گرفته و ارزيابي عملكرد و گزارش هاي عملكردي كه به معلمان مي داده تا عملكرد خودشان را بهبود دهند. و اينكه بعد از بهمن بيگي عملكرد مدارس بررسي جدي نمي شود و وابسته به كيفيت و عشق معلمان است و اينكه نسلي از معلم ها آمده اند كه به آموزش و پرورش به عنوان يك شغل مانند ساير شغل ها نگاه مي كنند.
از خانواده اي مي گويد كه يازده فرزند داشته و همه بي سواد بودند و بهمن بيگي كه موافقت خانواده را جلب مي كند و يكي از دخترها را با خود به شيراز مي برد و در خانه خود او را بزرگ مي كند و به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا معلم شود و به نزد عشاير برگردد و به آنها آموزش دهد.
از اينكه مرحوم بهمن بيگي بيش از پنجاه نفر از فرزندان عشاير را به شيراز برده و حمايت كرده تا تحصيل كنند و به دانشگاه بروند و معلم و استاد دانشگاه و پزشك و متخصص بشوند و به مردمشان خدمت كنند.
و از اينكه با درآمد شخصي خودش بر روي كارون پل زده است تا خواهران عشايرش به هنگام كوچ به راحتي از كارون عبور كنند.
در ميان جملاتش گاهي توقف مي كند و بغضش را فرو مي خورد و بار ديگر با چشماني اشك بار به سخنانش ادامه مي دهد. از معلماني مي گويد كه سال ها همراه ايل كوچ مي كرده اند و ماه ها به دور از خانواده خود بوده اند تا فرزندان عشاير باسواد شوند و بر توانمندي هاي خود بيافزايند.
و در ميان گفته هاي سرشار از عشقش، من در برابر عظمت معلماني كه براي توانمند كردن فرزندان سرزمينم تمام وجودشان را نثار كرده اند، احساس خضوع و خشوع مي كنم و نگران مي شوم و مي انديشم كه عشق امروز معلمي ام را بايد پاسداري كنم و در آتشي كه در سينه دارم تا هميشه بدمم تا معلمي ام همچنان برايم عشق به مردم سرزمينم باقي بماند و تبديل به شغلي مانند ساير شغل ها نشود...
----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
معلم مدرسه - آقاي عليپور
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
معلم مدرسه - آقاي عليپور
----------------------
@systemsthinking
#ميرزاپور
روستاي لالون در حوالي فشم
با یک گل بهار نمی شود، یک گل من بکارم و به تو یاد دهم یک گل بکاری و تو به دیگری ... باشد گل هایمان مسیر ظهور منجی را سبز کند
روستاي لالون در حوالي فشم
با یک گل بهار نمی شود، یک گل من بکارم و به تو یاد دهم یک گل بکاری و تو به دیگری ... باشد گل هایمان مسیر ظهور منجی را سبز کند
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پايه پنجم و ششم
روز دوم
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
ساعت هشت صبح روز سه شنبه وارد مدرسه شديم و دانش آموزان كه در صف ايستاده بودند با صداي بلند سلام دادند. مسوول هماهنگي اردو اطلاع داد كه امروز فقط با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كلاس خواهيم داشت و براي پايه چهارم برنامه ديگري در نظر گرفته شده.
هوا باراني بود و امكان خروج از كلاس و بازي در حياط را نداشتيم. رفتن به داخل روستا را هم مجبور شديم به روز ديگري محول كنيم. كلاس هم كه برق نداشت و در آن هواي ابري بايد كمي صبر مي كرديم تا مردمك چشممان تطبيق پيدا كند و همديگر را بهتر ببينيم.
كلاس با تماشاي مجموعه هايي كه بچه ها آورده بودند شروع شد. چند سنگ زيبا و فسيل و چند عكس برگردان كه داخل بسته آدامس بوده. اين فعاليت را بر مبناي مقدمه كتاب مدارس يادگيرنده - نوشته سنگه و همكاران - طراحي كرده بودم اما سواد كم من در مورد سنگ ها و زمين شناسي باعث شد نتوانم از اين فرصت عالي براي گفتگو در كلاس استفاده كنم. با اين حال بچه ها كه توجه كلاس به مجموعه هايشان را مي ديدند چشمانشان برق مي زد.
بعد از اين فعاليت از ظرف پر از توپ هاي پينگ پنگ استفاده كردم كه از روز قبل بچه ها انتظارش را مي كشيدند و مفهوم مخزن و نرخ هاي ورود و خروج را با هم تمرين كرديم. چند توپ داخل يك ظرف انداختم و از يكي از بچه ها -حميد - خواستم كه توپ ها را يكي يكي از ظرف خارج كند و ظرف را خالي كند. چند توپ را كه برداشت شروع به اضافه كردن توپ ها كردم و مشت مشت توپ ريختم و با وجود تلاش مضاعف حميد كه يكي يكي و به سرعت توپ ها را خارج مي كرد، ظرف پر شد و سر ريز كرد.
بعد بچه ها مثال هايي زدند از مواردي كه نرخ ورود و خروج ظرف ها برايمان مهم است: آشغال ها را در دره مي ريزيم كه آب ببرد، اگر آب نبرد دره پر از آشغال مي شود؛ آب كه مي برد به كجا مي برد؟ جاي ديگري را آلوده مي كند؛ اينجوري بعد از مدتي تمام دنيا پر از آشغال مي شود! ظرف آشغال ها بايد خروجي داشته باشد؛ آقا اجازه بايد آشغال ها رو بسوزونيم؛ اونوقت هوا آلوده ميشه؛ بهتره دفنشون كنيم؛ اونوقت زمين آلوده ميشه؛ آشغال ها با هم فرق مي كنند: بعضي از آشغال ها پوسيده ميشن؛ نيسان مياد ميگه آهن، مس، آفتابه، موتور يخچال مي خريم، اونا رو بازيافت مي كنن؛ بازيافت يعني دوباره باهاشون چيزايي كه لازم داريم رو بسازيم؛ پس بايد آشغال ها رو جدا كنيم! اونوقت اونهايي كه ميشه بازيافت كرد رو مي فروشيم.
بعد به سراغ ظرف هاي آب رفتيم. ظرف آب ابرها كه خالي مي شود و ظرف برف كوه ها و آب هاي زيرزميني را پر مي كند و چشمه ها كه آن ظرف ها را خالي مي كنند و رودها را پر مي كنند و رودها هم به درياها مي ريزند و خورشيد كه دوباره آب درياها را تبخير مي كند تا ظرف آب ابرها پر شود. و اينكه آب لوله كشي ما از آب رودخانه كارون مي آيد كه پشتش سد زده ايم و از طريق لوله ها و پمپاژ از ظرف سد براي مصرف خانه هايمان بر مي داريم.
و اينكه دو شنبه ها و جمعه ها كه آب داريم مخزن آب خانه مان را پر مي كنيم تا در روزهاي ديگر از آب اين ظرف ها استفاده كنيم و بي آب نمانيم و اينكه اگر در مصرف آب زياده روي كنيم ظرفمان قبل از جمعه خالي مي شود و بايد از همسايه آب قرض بگيريم يا بايد ٢٠ ليتري ببريم سر چشمه آب بياوريم و اينكه پول تو جيبيمان هم مثل ظرف آب مي ماند و اگر خروجي اش زياد باشد جيبمان خالي مي شود و قصه ي "مورچولو" و قصه ي "بازي فيل ها" را خوانديم و با هم صحبت كرديم.
وقت استراحت هم بازي منابع مشترك را با جنگا اجرا كرديم كه براي بچه ها بسيار جذاب بود و تمام بچه ها در گروه هاي چهار نفره بازي را اجرا كردند. در قسمت بعدي كلاس هم در مورد ظرف هايي صحبت كرديم كه دوست داريم پر يا خالي باشند و قرار شد بچه ها براي روز بعد در مورد اين ظرف ها انشا بنويسند.
موقع برگشتن قسمتي از راه را پشت نيسان سوار شديم. همان موقع رگبار شديدي زد و حسابي خيس شديم 😊
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پايه پنجم و ششم
روز دوم
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
ساعت هشت صبح روز سه شنبه وارد مدرسه شديم و دانش آموزان كه در صف ايستاده بودند با صداي بلند سلام دادند. مسوول هماهنگي اردو اطلاع داد كه امروز فقط با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كلاس خواهيم داشت و براي پايه چهارم برنامه ديگري در نظر گرفته شده.
هوا باراني بود و امكان خروج از كلاس و بازي در حياط را نداشتيم. رفتن به داخل روستا را هم مجبور شديم به روز ديگري محول كنيم. كلاس هم كه برق نداشت و در آن هواي ابري بايد كمي صبر مي كرديم تا مردمك چشممان تطبيق پيدا كند و همديگر را بهتر ببينيم.
كلاس با تماشاي مجموعه هايي كه بچه ها آورده بودند شروع شد. چند سنگ زيبا و فسيل و چند عكس برگردان كه داخل بسته آدامس بوده. اين فعاليت را بر مبناي مقدمه كتاب مدارس يادگيرنده - نوشته سنگه و همكاران - طراحي كرده بودم اما سواد كم من در مورد سنگ ها و زمين شناسي باعث شد نتوانم از اين فرصت عالي براي گفتگو در كلاس استفاده كنم. با اين حال بچه ها كه توجه كلاس به مجموعه هايشان را مي ديدند چشمانشان برق مي زد.
بعد از اين فعاليت از ظرف پر از توپ هاي پينگ پنگ استفاده كردم كه از روز قبل بچه ها انتظارش را مي كشيدند و مفهوم مخزن و نرخ هاي ورود و خروج را با هم تمرين كرديم. چند توپ داخل يك ظرف انداختم و از يكي از بچه ها -حميد - خواستم كه توپ ها را يكي يكي از ظرف خارج كند و ظرف را خالي كند. چند توپ را كه برداشت شروع به اضافه كردن توپ ها كردم و مشت مشت توپ ريختم و با وجود تلاش مضاعف حميد كه يكي يكي و به سرعت توپ ها را خارج مي كرد، ظرف پر شد و سر ريز كرد.
بعد بچه ها مثال هايي زدند از مواردي كه نرخ ورود و خروج ظرف ها برايمان مهم است: آشغال ها را در دره مي ريزيم كه آب ببرد، اگر آب نبرد دره پر از آشغال مي شود؛ آب كه مي برد به كجا مي برد؟ جاي ديگري را آلوده مي كند؛ اينجوري بعد از مدتي تمام دنيا پر از آشغال مي شود! ظرف آشغال ها بايد خروجي داشته باشد؛ آقا اجازه بايد آشغال ها رو بسوزونيم؛ اونوقت هوا آلوده ميشه؛ بهتره دفنشون كنيم؛ اونوقت زمين آلوده ميشه؛ آشغال ها با هم فرق مي كنند: بعضي از آشغال ها پوسيده ميشن؛ نيسان مياد ميگه آهن، مس، آفتابه، موتور يخچال مي خريم، اونا رو بازيافت مي كنن؛ بازيافت يعني دوباره باهاشون چيزايي كه لازم داريم رو بسازيم؛ پس بايد آشغال ها رو جدا كنيم! اونوقت اونهايي كه ميشه بازيافت كرد رو مي فروشيم.
بعد به سراغ ظرف هاي آب رفتيم. ظرف آب ابرها كه خالي مي شود و ظرف برف كوه ها و آب هاي زيرزميني را پر مي كند و چشمه ها كه آن ظرف ها را خالي مي كنند و رودها را پر مي كنند و رودها هم به درياها مي ريزند و خورشيد كه دوباره آب درياها را تبخير مي كند تا ظرف آب ابرها پر شود. و اينكه آب لوله كشي ما از آب رودخانه كارون مي آيد كه پشتش سد زده ايم و از طريق لوله ها و پمپاژ از ظرف سد براي مصرف خانه هايمان بر مي داريم.
و اينكه دو شنبه ها و جمعه ها كه آب داريم مخزن آب خانه مان را پر مي كنيم تا در روزهاي ديگر از آب اين ظرف ها استفاده كنيم و بي آب نمانيم و اينكه اگر در مصرف آب زياده روي كنيم ظرفمان قبل از جمعه خالي مي شود و بايد از همسايه آب قرض بگيريم يا بايد ٢٠ ليتري ببريم سر چشمه آب بياوريم و اينكه پول تو جيبيمان هم مثل ظرف آب مي ماند و اگر خروجي اش زياد باشد جيبمان خالي مي شود و قصه ي "مورچولو" و قصه ي "بازي فيل ها" را خوانديم و با هم صحبت كرديم.
وقت استراحت هم بازي منابع مشترك را با جنگا اجرا كرديم كه براي بچه ها بسيار جذاب بود و تمام بچه ها در گروه هاي چهار نفره بازي را اجرا كردند. در قسمت بعدي كلاس هم در مورد ظرف هايي صحبت كرديم كه دوست داريم پر يا خالي باشند و قرار شد بچه ها براي روز بعد در مورد اين ظرف ها انشا بنويسند.
موقع برگشتن قسمتي از راه را پشت نيسان سوار شديم. همان موقع رگبار شديدي زد و حسابي خيس شديم 😊
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
گنجينه سنگ دانش آموزان
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
گنجينه سنگ دانش آموزان
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
سمت راست: ظرف هايي كه دوست داريم پر باشند
سمت چپ: ظرف هايي كه دوست داريم خالي باشند
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
سمت راست: ظرف هايي كه دوست داريم پر باشند
سمت چپ: ظرف هايي كه دوست داريم خالي باشند
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
آموزه هاي دو روز اول
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
آموزه هاي دو روز اول
-----------------
@systemsthinking