#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
ما مي توانيم ...
دبستان طالپا
عصر روز اول - پايه چهارم دبستان
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤
كمي بعد از ظهر براي خداحافظي كه پيش معلم مدرسه رفتيم، گفت: بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر مي آيند، با آنها كار نمي كنيد؟ فرصت دوباره اي بود براي همراهي با بچه ها؛ من و صالح مانديم. كمي خوراكي براي صبحانه همراه داشتيم كه همان را به نيت ناهار خورديم و نماز را هم در خانه بهداشت روستا خوانديم.
به كلاس كه برگشتيم دانش آموزان كلاس چهارم آمده بودند. شش دختر و پنج پسر در كلاس كتاب هاي رياضيشان را باز كرده بودند و خيلي منظم مشغول رفع اشكال از تمرين هاي يكديگر بودند. بچه ها ياد گرفته بودند كه با هم مطالعه كنند و حضور نداشتن معلم در كلاس برايشان كاملا طبيعي بود - به همان دليل كه مدرسه سه كلاس و دو معلم دارد.
از بچه ها ضرب پرسيدم. كاملا سرحال و با اشتياق جواب ها را مي گفتند و سوال بعدي را طلب مي كردند. صبح هم مواجه با اين شده بودم كه دانش آموزان پنجم و ششم مهارت بالايي در خواندن و نوشتن دارند.
كلاس را با خوشحالي ها و ناراحتي ها شروع كرديم و از فضاي دوستي و چيزهايي خوبي كه همديگر را تقويت مي كنند و چيزهايي كه ما را ناراحت مي كنند و اثرات آنها بر هم گفتيم. مثلا هديه دادن مهرباني را زياد مي كند و كمك به دوستان احترام به همراه مي آورد و دروغ كوچك دروغ هاي بزرگ تر را مي آورد و مسخره كردن ممكن است عيب جويي را در پي داشته باشد.
در ادامه كلاس داستان يك سفر را بررسي كرديم: سفر به جاهايي كه بچه ها دوست داشتند بروند. بعضي ها دوست داشتند به ييلاق بروند و برخي هم به مسجد سليمان و دو تا از بچه ها هم آرزوي رفتن به زيارت امام رضا را داشتند. هيچ كدام از بچه ها تا به حال به مشهد نرفته بودند و سفر با قطار و هواپيما را هم دور از دسترس مي دانستند. رفتن به مسجد سليمان هم هر چند سالي يك بار اتفاق مي افتاد. در مورد وسيله نقليه براي سفر و محل اقامت و غذاهايي كه بچه ها دوست داشتند و همسفرانشان هم صحبت كرديم.
از بچه ها پرسيدم چند دوست در اين كلاس داريد. تمام دخترها گفتند ما پنج دوست داريم و پسرها گفتند چهار دوست داريم. به دخترها گفتم: شما فقط با خودتان دوست هستيد؟ اين پسرها مگر دوست شما نيستند؟ گفتند: نه! آنها هم كلاسي هاي ما هستند دوست ما كه نيستند! پسر كه با دختر دوست نمي شود!
بعد با بچه ها به حياط رفتيم تا بازي هايشان را به ما ياد بدهند. بازي "فرشته آي فرشته" را از بچه ها ياد گرفتيم و بازي كرديم و بعد بازي "واليبال حلقه بسته" و "حلقه" را انجام داديم. از بچه ها پرسيدم چه كسي بلد است با حلقه هولاهوپ كار كند؛ اكثر دخترها بلد بودند و اكثر پسرها نمي توانستند.
پسرها معتقد بودند كه اين يك بازي دخترانه است و پسرها نمي توانند ياد بگيرند. از يكي از پسرها خواستم پنجاه بار تلاش كند حلقه را بچرخاند. ابتدا حلقه يك تا سه بار مي چرخيد و به زمين مي افتاد و مي گفت نمي شود. گفتم نگران نباش و فقط پنجاه بار تلاش كن. در تلاش پنجاهم توانست سي بار حلقه بزند و بعد ركوردش را به پنجاه بار رساند.
بچه ها به هيجان آمده بودند و مي خواستند خودشان هم امتحان كنند و مي گفتند ما هر كاري را با تلاش و نا اميد نشدن مي توانيم انجام دهيم...
-----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
ما مي توانيم ...
دبستان طالپا
عصر روز اول - پايه چهارم دبستان
دوشنبه ٢٤ اسفند ١٣٩٤
كمي بعد از ظهر براي خداحافظي كه پيش معلم مدرسه رفتيم، گفت: بچه هاي كلاس چهارم بعد از ظهر مي آيند، با آنها كار نمي كنيد؟ فرصت دوباره اي بود براي همراهي با بچه ها؛ من و صالح مانديم. كمي خوراكي براي صبحانه همراه داشتيم كه همان را به نيت ناهار خورديم و نماز را هم در خانه بهداشت روستا خوانديم.
به كلاس كه برگشتيم دانش آموزان كلاس چهارم آمده بودند. شش دختر و پنج پسر در كلاس كتاب هاي رياضيشان را باز كرده بودند و خيلي منظم مشغول رفع اشكال از تمرين هاي يكديگر بودند. بچه ها ياد گرفته بودند كه با هم مطالعه كنند و حضور نداشتن معلم در كلاس برايشان كاملا طبيعي بود - به همان دليل كه مدرسه سه كلاس و دو معلم دارد.
از بچه ها ضرب پرسيدم. كاملا سرحال و با اشتياق جواب ها را مي گفتند و سوال بعدي را طلب مي كردند. صبح هم مواجه با اين شده بودم كه دانش آموزان پنجم و ششم مهارت بالايي در خواندن و نوشتن دارند.
كلاس را با خوشحالي ها و ناراحتي ها شروع كرديم و از فضاي دوستي و چيزهايي خوبي كه همديگر را تقويت مي كنند و چيزهايي كه ما را ناراحت مي كنند و اثرات آنها بر هم گفتيم. مثلا هديه دادن مهرباني را زياد مي كند و كمك به دوستان احترام به همراه مي آورد و دروغ كوچك دروغ هاي بزرگ تر را مي آورد و مسخره كردن ممكن است عيب جويي را در پي داشته باشد.
در ادامه كلاس داستان يك سفر را بررسي كرديم: سفر به جاهايي كه بچه ها دوست داشتند بروند. بعضي ها دوست داشتند به ييلاق بروند و برخي هم به مسجد سليمان و دو تا از بچه ها هم آرزوي رفتن به زيارت امام رضا را داشتند. هيچ كدام از بچه ها تا به حال به مشهد نرفته بودند و سفر با قطار و هواپيما را هم دور از دسترس مي دانستند. رفتن به مسجد سليمان هم هر چند سالي يك بار اتفاق مي افتاد. در مورد وسيله نقليه براي سفر و محل اقامت و غذاهايي كه بچه ها دوست داشتند و همسفرانشان هم صحبت كرديم.
از بچه ها پرسيدم چند دوست در اين كلاس داريد. تمام دخترها گفتند ما پنج دوست داريم و پسرها گفتند چهار دوست داريم. به دخترها گفتم: شما فقط با خودتان دوست هستيد؟ اين پسرها مگر دوست شما نيستند؟ گفتند: نه! آنها هم كلاسي هاي ما هستند دوست ما كه نيستند! پسر كه با دختر دوست نمي شود!
بعد با بچه ها به حياط رفتيم تا بازي هايشان را به ما ياد بدهند. بازي "فرشته آي فرشته" را از بچه ها ياد گرفتيم و بازي كرديم و بعد بازي "واليبال حلقه بسته" و "حلقه" را انجام داديم. از بچه ها پرسيدم چه كسي بلد است با حلقه هولاهوپ كار كند؛ اكثر دخترها بلد بودند و اكثر پسرها نمي توانستند.
پسرها معتقد بودند كه اين يك بازي دخترانه است و پسرها نمي توانند ياد بگيرند. از يكي از پسرها خواستم پنجاه بار تلاش كند حلقه را بچرخاند. ابتدا حلقه يك تا سه بار مي چرخيد و به زمين مي افتاد و مي گفت نمي شود. گفتم نگران نباش و فقط پنجاه بار تلاش كن. در تلاش پنجاهم توانست سي بار حلقه بزند و بعد ركوردش را به پنجاه بار رساند.
بچه ها به هيجان آمده بودند و مي خواستند خودشان هم امتحان كنند و مي گفتند ما هر كاري را با تلاش و نا اميد نشدن مي توانيم انجام دهيم...
-----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
تمرين حلقه هولاهوپ - ما مي توانيم...
----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
خاطراتي از مرحوم بهمن بيگي
دانش آموزان دبستان طالپا به طرز دور از انتظاري باسواد، مودب، متحد و منظم هستند. مدرسه طالپا معلم توانمندي دارد كه عاشق بچه هاي عشاير است و بچه ها هم او را صميمانه دوست دارند.
آقاي عليپور ٢٨ سال است كه معلم عشاير است. در قسمتي از كلاس همراه مي شود و از خاطراتش از مرحوم بهمن بيگي مي گويد. از فرزند عشاير كه به تهران مي رود و حقوق مي خواند و به شيراز بر مي گردد و آموزش و پرورش عشايري را پايه گذاري مي كند.
خود را شاگرد بهمن بيگي مي داند و از سخت گيري هاي بهمن بيگي مي گويد و امتحان هايي كه شخصا از دانش آموزان مي گرفته و ارزيابي عملكرد و گزارش هاي عملكردي كه به معلمان مي داده تا عملكرد خودشان را بهبود دهند. و اينكه بعد از بهمن بيگي عملكرد مدارس بررسي جدي نمي شود و وابسته به كيفيت و عشق معلمان است و اينكه نسلي از معلم ها آمده اند كه به آموزش و پرورش به عنوان يك شغل مانند ساير شغل ها نگاه مي كنند.
از خانواده اي مي گويد كه يازده فرزند داشته و همه بي سواد بودند و بهمن بيگي كه موافقت خانواده را جلب مي كند و يكي از دخترها را با خود به شيراز مي برد و در خانه خود او را بزرگ مي كند و به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا معلم شود و به نزد عشاير برگردد و به آنها آموزش دهد.
از اينكه مرحوم بهمن بيگي بيش از پنجاه نفر از فرزندان عشاير را به شيراز برده و حمايت كرده تا تحصيل كنند و به دانشگاه بروند و معلم و استاد دانشگاه و پزشك و متخصص بشوند و به مردمشان خدمت كنند.
و از اينكه با درآمد شخصي خودش بر روي كارون پل زده است تا خواهران عشايرش به هنگام كوچ به راحتي از كارون عبور كنند.
در ميان جملاتش گاهي توقف مي كند و بغضش را فرو مي خورد و بار ديگر با چشماني اشك بار به سخنانش ادامه مي دهد. از معلماني مي گويد كه سال ها همراه ايل كوچ مي كرده اند و ماه ها به دور از خانواده خود بوده اند تا فرزندان عشاير باسواد شوند و بر توانمندي هاي خود بيافزايند.
و در ميان گفته هاي سرشار از عشقش، من در برابر عظمت معلماني كه براي توانمند كردن فرزندان سرزمينم تمام وجودشان را نثار كرده اند، احساس خضوع و خشوع مي كنم و نگران مي شوم و مي انديشم كه عشق امروز معلمي ام را بايد پاسداري كنم و در آتشي كه در سينه دارم تا هميشه بدمم تا معلمي ام همچنان برايم عشق به مردم سرزمينم باقي بماند و تبديل به شغلي مانند ساير شغل ها نشود...
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
خاطراتي از مرحوم بهمن بيگي
دانش آموزان دبستان طالپا به طرز دور از انتظاري باسواد، مودب، متحد و منظم هستند. مدرسه طالپا معلم توانمندي دارد كه عاشق بچه هاي عشاير است و بچه ها هم او را صميمانه دوست دارند.
آقاي عليپور ٢٨ سال است كه معلم عشاير است. در قسمتي از كلاس همراه مي شود و از خاطراتش از مرحوم بهمن بيگي مي گويد. از فرزند عشاير كه به تهران مي رود و حقوق مي خواند و به شيراز بر مي گردد و آموزش و پرورش عشايري را پايه گذاري مي كند.
خود را شاگرد بهمن بيگي مي داند و از سخت گيري هاي بهمن بيگي مي گويد و امتحان هايي كه شخصا از دانش آموزان مي گرفته و ارزيابي عملكرد و گزارش هاي عملكردي كه به معلمان مي داده تا عملكرد خودشان را بهبود دهند. و اينكه بعد از بهمن بيگي عملكرد مدارس بررسي جدي نمي شود و وابسته به كيفيت و عشق معلمان است و اينكه نسلي از معلم ها آمده اند كه به آموزش و پرورش به عنوان يك شغل مانند ساير شغل ها نگاه مي كنند.
از خانواده اي مي گويد كه يازده فرزند داشته و همه بي سواد بودند و بهمن بيگي كه موافقت خانواده را جلب مي كند و يكي از دخترها را با خود به شيراز مي برد و در خانه خود او را بزرگ مي كند و به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا معلم شود و به نزد عشاير برگردد و به آنها آموزش دهد.
از اينكه مرحوم بهمن بيگي بيش از پنجاه نفر از فرزندان عشاير را به شيراز برده و حمايت كرده تا تحصيل كنند و به دانشگاه بروند و معلم و استاد دانشگاه و پزشك و متخصص بشوند و به مردمشان خدمت كنند.
و از اينكه با درآمد شخصي خودش بر روي كارون پل زده است تا خواهران عشايرش به هنگام كوچ به راحتي از كارون عبور كنند.
در ميان جملاتش گاهي توقف مي كند و بغضش را فرو مي خورد و بار ديگر با چشماني اشك بار به سخنانش ادامه مي دهد. از معلماني مي گويد كه سال ها همراه ايل كوچ مي كرده اند و ماه ها به دور از خانواده خود بوده اند تا فرزندان عشاير باسواد شوند و بر توانمندي هاي خود بيافزايند.
و در ميان گفته هاي سرشار از عشقش، من در برابر عظمت معلماني كه براي توانمند كردن فرزندان سرزمينم تمام وجودشان را نثار كرده اند، احساس خضوع و خشوع مي كنم و نگران مي شوم و مي انديشم كه عشق امروز معلمي ام را بايد پاسداري كنم و در آتشي كه در سينه دارم تا هميشه بدمم تا معلمي ام همچنان برايم عشق به مردم سرزمينم باقي بماند و تبديل به شغلي مانند ساير شغل ها نشود...
----------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
معلم مدرسه - آقاي عليپور
----------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
دبستان طالپا
معلم مدرسه - آقاي عليپور
----------------------
@systemsthinking
#ميرزاپور
روستاي لالون در حوالي فشم
با یک گل بهار نمی شود، یک گل من بکارم و به تو یاد دهم یک گل بکاری و تو به دیگری ... باشد گل هایمان مسیر ظهور منجی را سبز کند
روستاي لالون در حوالي فشم
با یک گل بهار نمی شود، یک گل من بکارم و به تو یاد دهم یک گل بکاری و تو به دیگری ... باشد گل هایمان مسیر ظهور منجی را سبز کند
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پايه پنجم و ششم
روز دوم
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
ساعت هشت صبح روز سه شنبه وارد مدرسه شديم و دانش آموزان كه در صف ايستاده بودند با صداي بلند سلام دادند. مسوول هماهنگي اردو اطلاع داد كه امروز فقط با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كلاس خواهيم داشت و براي پايه چهارم برنامه ديگري در نظر گرفته شده.
هوا باراني بود و امكان خروج از كلاس و بازي در حياط را نداشتيم. رفتن به داخل روستا را هم مجبور شديم به روز ديگري محول كنيم. كلاس هم كه برق نداشت و در آن هواي ابري بايد كمي صبر مي كرديم تا مردمك چشممان تطبيق پيدا كند و همديگر را بهتر ببينيم.
كلاس با تماشاي مجموعه هايي كه بچه ها آورده بودند شروع شد. چند سنگ زيبا و فسيل و چند عكس برگردان كه داخل بسته آدامس بوده. اين فعاليت را بر مبناي مقدمه كتاب مدارس يادگيرنده - نوشته سنگه و همكاران - طراحي كرده بودم اما سواد كم من در مورد سنگ ها و زمين شناسي باعث شد نتوانم از اين فرصت عالي براي گفتگو در كلاس استفاده كنم. با اين حال بچه ها كه توجه كلاس به مجموعه هايشان را مي ديدند چشمانشان برق مي زد.
بعد از اين فعاليت از ظرف پر از توپ هاي پينگ پنگ استفاده كردم كه از روز قبل بچه ها انتظارش را مي كشيدند و مفهوم مخزن و نرخ هاي ورود و خروج را با هم تمرين كرديم. چند توپ داخل يك ظرف انداختم و از يكي از بچه ها -حميد - خواستم كه توپ ها را يكي يكي از ظرف خارج كند و ظرف را خالي كند. چند توپ را كه برداشت شروع به اضافه كردن توپ ها كردم و مشت مشت توپ ريختم و با وجود تلاش مضاعف حميد كه يكي يكي و به سرعت توپ ها را خارج مي كرد، ظرف پر شد و سر ريز كرد.
بعد بچه ها مثال هايي زدند از مواردي كه نرخ ورود و خروج ظرف ها برايمان مهم است: آشغال ها را در دره مي ريزيم كه آب ببرد، اگر آب نبرد دره پر از آشغال مي شود؛ آب كه مي برد به كجا مي برد؟ جاي ديگري را آلوده مي كند؛ اينجوري بعد از مدتي تمام دنيا پر از آشغال مي شود! ظرف آشغال ها بايد خروجي داشته باشد؛ آقا اجازه بايد آشغال ها رو بسوزونيم؛ اونوقت هوا آلوده ميشه؛ بهتره دفنشون كنيم؛ اونوقت زمين آلوده ميشه؛ آشغال ها با هم فرق مي كنند: بعضي از آشغال ها پوسيده ميشن؛ نيسان مياد ميگه آهن، مس، آفتابه، موتور يخچال مي خريم، اونا رو بازيافت مي كنن؛ بازيافت يعني دوباره باهاشون چيزايي كه لازم داريم رو بسازيم؛ پس بايد آشغال ها رو جدا كنيم! اونوقت اونهايي كه ميشه بازيافت كرد رو مي فروشيم.
بعد به سراغ ظرف هاي آب رفتيم. ظرف آب ابرها كه خالي مي شود و ظرف برف كوه ها و آب هاي زيرزميني را پر مي كند و چشمه ها كه آن ظرف ها را خالي مي كنند و رودها را پر مي كنند و رودها هم به درياها مي ريزند و خورشيد كه دوباره آب درياها را تبخير مي كند تا ظرف آب ابرها پر شود. و اينكه آب لوله كشي ما از آب رودخانه كارون مي آيد كه پشتش سد زده ايم و از طريق لوله ها و پمپاژ از ظرف سد براي مصرف خانه هايمان بر مي داريم.
و اينكه دو شنبه ها و جمعه ها كه آب داريم مخزن آب خانه مان را پر مي كنيم تا در روزهاي ديگر از آب اين ظرف ها استفاده كنيم و بي آب نمانيم و اينكه اگر در مصرف آب زياده روي كنيم ظرفمان قبل از جمعه خالي مي شود و بايد از همسايه آب قرض بگيريم يا بايد ٢٠ ليتري ببريم سر چشمه آب بياوريم و اينكه پول تو جيبيمان هم مثل ظرف آب مي ماند و اگر خروجي اش زياد باشد جيبمان خالي مي شود و قصه ي "مورچولو" و قصه ي "بازي فيل ها" را خوانديم و با هم صحبت كرديم.
وقت استراحت هم بازي منابع مشترك را با جنگا اجرا كرديم كه براي بچه ها بسيار جذاب بود و تمام بچه ها در گروه هاي چهار نفره بازي را اجرا كردند. در قسمت بعدي كلاس هم در مورد ظرف هايي صحبت كرديم كه دوست داريم پر يا خالي باشند و قرار شد بچه ها براي روز بعد در مورد اين ظرف ها انشا بنويسند.
موقع برگشتن قسمتي از راه را پشت نيسان سوار شديم. همان موقع رگبار شديدي زد و حسابي خيس شديم 😊
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پايه پنجم و ششم
روز دوم
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
ساعت هشت صبح روز سه شنبه وارد مدرسه شديم و دانش آموزان كه در صف ايستاده بودند با صداي بلند سلام دادند. مسوول هماهنگي اردو اطلاع داد كه امروز فقط با دانش آموزان پايه پنجم و ششم كلاس خواهيم داشت و براي پايه چهارم برنامه ديگري در نظر گرفته شده.
هوا باراني بود و امكان خروج از كلاس و بازي در حياط را نداشتيم. رفتن به داخل روستا را هم مجبور شديم به روز ديگري محول كنيم. كلاس هم كه برق نداشت و در آن هواي ابري بايد كمي صبر مي كرديم تا مردمك چشممان تطبيق پيدا كند و همديگر را بهتر ببينيم.
كلاس با تماشاي مجموعه هايي كه بچه ها آورده بودند شروع شد. چند سنگ زيبا و فسيل و چند عكس برگردان كه داخل بسته آدامس بوده. اين فعاليت را بر مبناي مقدمه كتاب مدارس يادگيرنده - نوشته سنگه و همكاران - طراحي كرده بودم اما سواد كم من در مورد سنگ ها و زمين شناسي باعث شد نتوانم از اين فرصت عالي براي گفتگو در كلاس استفاده كنم. با اين حال بچه ها كه توجه كلاس به مجموعه هايشان را مي ديدند چشمانشان برق مي زد.
بعد از اين فعاليت از ظرف پر از توپ هاي پينگ پنگ استفاده كردم كه از روز قبل بچه ها انتظارش را مي كشيدند و مفهوم مخزن و نرخ هاي ورود و خروج را با هم تمرين كرديم. چند توپ داخل يك ظرف انداختم و از يكي از بچه ها -حميد - خواستم كه توپ ها را يكي يكي از ظرف خارج كند و ظرف را خالي كند. چند توپ را كه برداشت شروع به اضافه كردن توپ ها كردم و مشت مشت توپ ريختم و با وجود تلاش مضاعف حميد كه يكي يكي و به سرعت توپ ها را خارج مي كرد، ظرف پر شد و سر ريز كرد.
بعد بچه ها مثال هايي زدند از مواردي كه نرخ ورود و خروج ظرف ها برايمان مهم است: آشغال ها را در دره مي ريزيم كه آب ببرد، اگر آب نبرد دره پر از آشغال مي شود؛ آب كه مي برد به كجا مي برد؟ جاي ديگري را آلوده مي كند؛ اينجوري بعد از مدتي تمام دنيا پر از آشغال مي شود! ظرف آشغال ها بايد خروجي داشته باشد؛ آقا اجازه بايد آشغال ها رو بسوزونيم؛ اونوقت هوا آلوده ميشه؛ بهتره دفنشون كنيم؛ اونوقت زمين آلوده ميشه؛ آشغال ها با هم فرق مي كنند: بعضي از آشغال ها پوسيده ميشن؛ نيسان مياد ميگه آهن، مس، آفتابه، موتور يخچال مي خريم، اونا رو بازيافت مي كنن؛ بازيافت يعني دوباره باهاشون چيزايي كه لازم داريم رو بسازيم؛ پس بايد آشغال ها رو جدا كنيم! اونوقت اونهايي كه ميشه بازيافت كرد رو مي فروشيم.
بعد به سراغ ظرف هاي آب رفتيم. ظرف آب ابرها كه خالي مي شود و ظرف برف كوه ها و آب هاي زيرزميني را پر مي كند و چشمه ها كه آن ظرف ها را خالي مي كنند و رودها را پر مي كنند و رودها هم به درياها مي ريزند و خورشيد كه دوباره آب درياها را تبخير مي كند تا ظرف آب ابرها پر شود. و اينكه آب لوله كشي ما از آب رودخانه كارون مي آيد كه پشتش سد زده ايم و از طريق لوله ها و پمپاژ از ظرف سد براي مصرف خانه هايمان بر مي داريم.
و اينكه دو شنبه ها و جمعه ها كه آب داريم مخزن آب خانه مان را پر مي كنيم تا در روزهاي ديگر از آب اين ظرف ها استفاده كنيم و بي آب نمانيم و اينكه اگر در مصرف آب زياده روي كنيم ظرفمان قبل از جمعه خالي مي شود و بايد از همسايه آب قرض بگيريم يا بايد ٢٠ ليتري ببريم سر چشمه آب بياوريم و اينكه پول تو جيبيمان هم مثل ظرف آب مي ماند و اگر خروجي اش زياد باشد جيبمان خالي مي شود و قصه ي "مورچولو" و قصه ي "بازي فيل ها" را خوانديم و با هم صحبت كرديم.
وقت استراحت هم بازي منابع مشترك را با جنگا اجرا كرديم كه براي بچه ها بسيار جذاب بود و تمام بچه ها در گروه هاي چهار نفره بازي را اجرا كردند. در قسمت بعدي كلاس هم در مورد ظرف هايي صحبت كرديم كه دوست داريم پر يا خالي باشند و قرار شد بچه ها براي روز بعد در مورد اين ظرف ها انشا بنويسند.
موقع برگشتن قسمتي از راه را پشت نيسان سوار شديم. همان موقع رگبار شديدي زد و حسابي خيس شديم 😊
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
گنجينه سنگ دانش آموزان
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
گنجينه سنگ دانش آموزان
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
سمت راست: ظرف هايي كه دوست داريم پر باشند
سمت چپ: ظرف هايي كه دوست داريم خالي باشند
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
سمت راست: ظرف هايي كه دوست داريم پر باشند
سمت چپ: ظرف هايي كه دوست داريم خالي باشند
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
آموزه هاي دو روز اول
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
سه شنبه ٢٥ اسفند ١٣٩٤
آموزه هاي دو روز اول
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
"من بلدم ..."
دبستان طالپا
پايه چهارم تا ششم
روز سوم
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امروز قرار شده بچه هاي كلاس چهارم هم همراه ما باشند و معلم ديروزشان به عنوان مشاهده گر همراه كلاس ما خواهد بود. كلاس چهارمي ها روز گذشته همراه ما نبوده اند و بايد طوري كلاس را اداره كنم كه به آموزه هاي روز قبل وابسته نباشد.
انشاي بچه ها برايم قابل توجه است:
در مورد ظرف هايي كه مي خواهند پر باشد: آب، غذا، خانه، پول تو جيبي، شامپو، تايد، يخچال، ميوه، كلاس، آرد، عابربانك، دوستي، احترام، كپسول گاز، سفره عيد، شارژ گوشي، حلب روغن، دعا براي ديگران، اتاق پذيرايي ...
و ظرف هايي كه مي خواهند خالي باشد: حوصله، تهمت، غيبت، دروغ، بي ادبي، بي توجهي، مسخره كردن، سخن چيني، بي احترامي، بيماري، دعوا كردن ...
بچه ها را به سه گروه تقسيم مي كنم. گروهي كه قرار است با دهيار؛ با شهردار؛ و با وزير آموزش و پرورش صحبت كنند و خواسته هايشان را مطرح كنند. بعد از اينكه خواسته هايشان را در دفترشان نوشتند در سه گروه و هر گروه با همراهي يك تسهيلگر به خارج از كلاس رفتيم و مدرسه و روستا را مشاهده كرديم و با هدايت بچه ها به سمت امام زاده رفتيم تا بتوانيم خواسته هايمان را دقيق تر و بر اساس مشاهده مستقيم و بحث در گروه تنظيم كنيم.
به امام زاده كه رسيديم به زيارت اقوام درگذشته بچه ها رفتيم و برايشان به صورت دسته جمعي فاتحه خوانديم و دعا كرديم و بچه ها از خاطرات خوبي كه از درگذشتگانشان داشتند تعريف كردند و به اين فكر كرديم كه ما از خودمان چه چيزي و چه يادي باقي مي گذاريم.
به كلاس كه برگشتيم فعاليتي به ذهنم رسيد كه نتيجه اش فوق العاده بود. از بچه ها خواستم به نوبت اين جمله را كامل كنند: من بلدم ... و بعد هم بايد كاري كه بلد بودند را انجام مي دادند. براي اداره اين بخش كلاس بايد ذهنم را به روي فعاليت هاي خلاقانه براي اجراي بلد بودن هاي بچه ها باز مي گذاشتم.
نگران شدم كه بچه ها از هم تقليد كنند و كارهاي ثابتي را بگويند. از بچه ها خواستم كه هركدام متفاوت از ديگران چيزي كه بلد هستند را بگويند. مثلا اگر كسي مي گفت بلدم شعر بخوانم ديگر شعر خواندن از بلدم ها حذف مي شد. نمي دانستم كه ٢٤ نوع كار متفاوت بچه ها بلد هستند يا نه، با اين حال ريسك كردم و نتيجه اش هم عالي بود:
من بلدم نقاشي بكشم؛ و خواستم كه در دفترش نقاشي بكشد.
من بلدم سرود بخوانم؛ و سرود ملي ايران را خواند و بعد هم تمام كلاس ايستاديم و با هم سرود ملي ميهن عزيزمان را خوانديم.
من بلدم قرآن بخوانم؛ و سوره ي عصر را خواند. بلافاصله به ذهنم رسيد مي توانم تفسير سوره عصر را با استفاده از توپ هاي پينگ پنگ و فعاليتي كه در امام زاده داشتيم بگويم. نتيجه فوق العاده بود.
من بلدم شير بدوشم؛ و بعد دوشيدن شير بز را نمايشي اجرا كرديم.
من بلدم غذا درست كنم؛ و بعد نمايش غذا درست كردن را اجرا كرديم.
من بلدم كاردستي درست كنم؛ و بعد با يك تكه كاغذ يك اوريگامي زيبا درست كرد.
من بلدم فوتبال بازي كنم؛ و بعد توپ را برداشت و شروع به روپايي زدن كرد و در كلاس مسابقه روپايي اجرا كرديم.
من بلدم صداي حيوانات را تقليد كنم؛ و بعد همين كار را انجام داد.
من بلدم شكار كنم؛ و بعد نمايش شكار را اجرا كرد.
من بلدم لانه كبوتر درست كنم؛ و بعد روش درست كردن لانه كبوتر را روي تخته توضيح داد.
من بلدم آواز بخوانم؛ و بعد يك آواز محلي خواند.
من بلدم بازي كنم؛ و بعد يك بازي مانند لي لي را برايمان توضيح داد و با گچ زمين بازي را كشيد و تمام كلاس آن بازي را انجام داديم.
من بلدم ...
و من هم بلد بودم ساز بزنم و ني هفت بندي كه همراه داشتم را برداشتم و براي بچه ها موسيقي زنده اجرا كردم.
بعد هم به اين فكر كرديم كه ما چقدر توانمنديم و چقدر كارهاي مختلف بلديم و مي توانيم اين كارها را از همديگر ياد بگيريم و بر توانمندي هايمان اضافه كنيم.
براي كلاس فردا هم قرار شد بچه ها انشايي بنويسند با موضوع:
كلاس چهارم: دوست دارم مدرسه ي ما ...
كلاس پنجم: دوست دارم محله ي ما ...
كلاس ششم: دوست دارم كشور ما ...
چقدر كلاس امروز خوب بود و چقدر همراهي با اين بچه هاي توانمند و دوست داشتني شادي آفرين است ...
---------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
"من بلدم ..."
دبستان طالپا
پايه چهارم تا ششم
روز سوم
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امروز قرار شده بچه هاي كلاس چهارم هم همراه ما باشند و معلم ديروزشان به عنوان مشاهده گر همراه كلاس ما خواهد بود. كلاس چهارمي ها روز گذشته همراه ما نبوده اند و بايد طوري كلاس را اداره كنم كه به آموزه هاي روز قبل وابسته نباشد.
انشاي بچه ها برايم قابل توجه است:
در مورد ظرف هايي كه مي خواهند پر باشد: آب، غذا، خانه، پول تو جيبي، شامپو، تايد، يخچال، ميوه، كلاس، آرد، عابربانك، دوستي، احترام، كپسول گاز، سفره عيد، شارژ گوشي، حلب روغن، دعا براي ديگران، اتاق پذيرايي ...
و ظرف هايي كه مي خواهند خالي باشد: حوصله، تهمت، غيبت، دروغ، بي ادبي، بي توجهي، مسخره كردن، سخن چيني، بي احترامي، بيماري، دعوا كردن ...
بچه ها را به سه گروه تقسيم مي كنم. گروهي كه قرار است با دهيار؛ با شهردار؛ و با وزير آموزش و پرورش صحبت كنند و خواسته هايشان را مطرح كنند. بعد از اينكه خواسته هايشان را در دفترشان نوشتند در سه گروه و هر گروه با همراهي يك تسهيلگر به خارج از كلاس رفتيم و مدرسه و روستا را مشاهده كرديم و با هدايت بچه ها به سمت امام زاده رفتيم تا بتوانيم خواسته هايمان را دقيق تر و بر اساس مشاهده مستقيم و بحث در گروه تنظيم كنيم.
به امام زاده كه رسيديم به زيارت اقوام درگذشته بچه ها رفتيم و برايشان به صورت دسته جمعي فاتحه خوانديم و دعا كرديم و بچه ها از خاطرات خوبي كه از درگذشتگانشان داشتند تعريف كردند و به اين فكر كرديم كه ما از خودمان چه چيزي و چه يادي باقي مي گذاريم.
به كلاس كه برگشتيم فعاليتي به ذهنم رسيد كه نتيجه اش فوق العاده بود. از بچه ها خواستم به نوبت اين جمله را كامل كنند: من بلدم ... و بعد هم بايد كاري كه بلد بودند را انجام مي دادند. براي اداره اين بخش كلاس بايد ذهنم را به روي فعاليت هاي خلاقانه براي اجراي بلد بودن هاي بچه ها باز مي گذاشتم.
نگران شدم كه بچه ها از هم تقليد كنند و كارهاي ثابتي را بگويند. از بچه ها خواستم كه هركدام متفاوت از ديگران چيزي كه بلد هستند را بگويند. مثلا اگر كسي مي گفت بلدم شعر بخوانم ديگر شعر خواندن از بلدم ها حذف مي شد. نمي دانستم كه ٢٤ نوع كار متفاوت بچه ها بلد هستند يا نه، با اين حال ريسك كردم و نتيجه اش هم عالي بود:
من بلدم نقاشي بكشم؛ و خواستم كه در دفترش نقاشي بكشد.
من بلدم سرود بخوانم؛ و سرود ملي ايران را خواند و بعد هم تمام كلاس ايستاديم و با هم سرود ملي ميهن عزيزمان را خوانديم.
من بلدم قرآن بخوانم؛ و سوره ي عصر را خواند. بلافاصله به ذهنم رسيد مي توانم تفسير سوره عصر را با استفاده از توپ هاي پينگ پنگ و فعاليتي كه در امام زاده داشتيم بگويم. نتيجه فوق العاده بود.
من بلدم شير بدوشم؛ و بعد دوشيدن شير بز را نمايشي اجرا كرديم.
من بلدم غذا درست كنم؛ و بعد نمايش غذا درست كردن را اجرا كرديم.
من بلدم كاردستي درست كنم؛ و بعد با يك تكه كاغذ يك اوريگامي زيبا درست كرد.
من بلدم فوتبال بازي كنم؛ و بعد توپ را برداشت و شروع به روپايي زدن كرد و در كلاس مسابقه روپايي اجرا كرديم.
من بلدم صداي حيوانات را تقليد كنم؛ و بعد همين كار را انجام داد.
من بلدم شكار كنم؛ و بعد نمايش شكار را اجرا كرد.
من بلدم لانه كبوتر درست كنم؛ و بعد روش درست كردن لانه كبوتر را روي تخته توضيح داد.
من بلدم آواز بخوانم؛ و بعد يك آواز محلي خواند.
من بلدم بازي كنم؛ و بعد يك بازي مانند لي لي را برايمان توضيح داد و با گچ زمين بازي را كشيد و تمام كلاس آن بازي را انجام داديم.
من بلدم ...
و من هم بلد بودم ساز بزنم و ني هفت بندي كه همراه داشتم را برداشتم و براي بچه ها موسيقي زنده اجرا كردم.
بعد هم به اين فكر كرديم كه ما چقدر توانمنديم و چقدر كارهاي مختلف بلديم و مي توانيم اين كارها را از همديگر ياد بگيريم و بر توانمندي هايمان اضافه كنيم.
براي كلاس فردا هم قرار شد بچه ها انشايي بنويسند با موضوع:
كلاس چهارم: دوست دارم مدرسه ي ما ...
كلاس پنجم: دوست دارم محله ي ما ...
كلاس ششم: دوست دارم كشور ما ...
چقدر كلاس امروز خوب بود و چقدر همراهي با اين بچه هاي توانمند و دوست داشتني شادي آفرين است ...
---------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
بچه هاي دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امامزاده طالپا
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
بچه هاي دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امامزاده طالپا
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
بچه هاي دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امامزاده طالپا
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
بچه هاي دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
امامزاده طالپا
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
پرتاب موشك هاي كاغذي
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
پرتاب موشك هاي كاغذي
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
پرتاب موشك هاي كاغذي
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
چهارشنبه ٢٦ اسفند ١٣٩٤
پرتاب موشك هاي كاغذي
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#بازيهاي_آموزشي
#وابستگي_به_مسير
#محمدعلي
والعصر
ان الانسان لفي خسر
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
ظرف توپ هاي من را نمي دانم ديده ايد يا نه
حدود ١٠٠ توپ پينگ پونگ در يك ظرف شفاف هستند و از اين توپ ها براي بازي هاي متعددي استفاده مي كنم.
در تفسير سوره عصر براي نشان دادن مفهوم خسران، به بچه ها گفتم اين ظرف، ظرف عمر من است و توپ ها عمر من هستند.
بعد توپ ها را چندتا چندتا و با بي دقتي از ظرف عمر برداشتم و در ظرف ديگري ريختم.
چون دقتم كم بود، خيلي از توپ ها بيرون از ظرف مي افتادند و البته صداي زيبايي هم توليد مي كردند و صبر مي كردم تا صداي بالا و پايين رفتنشان را با بچه ها بشنويم.
بعد از مدتي ظرف اول و دوم را با هم مقايسه كردم
توپ هاي زيادي از ظرف اول كم شده بود اما تعداد كمي توپ در ظرف دوم داشتيم.
باقي توپ هاي عمر من با بي دقتي و حداكثر به خاطر لذتي گذرا كه صداي افتادنشان روي زمين ايجاد مي كرد، به هدر رفته بودند.
ظرف دوم داشته هاييست كه از صرف عمر به همراه من باقي مانده است.
بعد توجه بچه ها را به رنگ توپ ها جلب كردم. بعضي از توپ ها سفيد و بعضي نارنجي هستند. توپ هاي سفيد نماينده كارهايي هستند كه من از داشتنشان در ظرف اعمالم خوشحال هستم و توپ هاي نارنجي آنهايي كه داشتنشان باعث ناراحتي ام مي شود.
بعد از بچه ها خواستم مثال هايي از توپ هاي سفيد و نارنجي بزنند و بعد هم بچه ها توپ هاي سفيدي كه از درگذشتگانشان به خاطر داشتند را مثال زدند: كمك به ديگران، محبت كردن، بازي با بچه ها، حل اختلاف مردم، كمك به حل مشكلات روستا و ...
با دانستن اينها دوباره مي خواستم از ظرف عمرم توپ هايي بردارم و در ظرف اعمالم بياندازم. بايد با دقت توپ ها را بر مي داشتم تا مطمئن باشم سفيد هستند و دقت مي كردم كه اين توپ ها دقيقا به درون ظرف اعمالم بيافتند.
دو كار ديگر هنوز باقي مانده بود. بايد از ظرف اعمالم مراقبت مي كردم كه توپ هاي سفيد بيرون نيافتند و بايد راهي پيدا مي كردم كه توپ هاي نارنجي را از ظرفم خارج كنم يا آنها را با توپ سفيد جايگزين كنم. بچه ها به شوخي دست دراز مي كردند تا توپ هاي سفيدم را بردارند و من دستم را حايل مي كردم تا از ظرفم مراقبت كنم. براي تبديل توپ هاي نارنجي به سفيد، يكي از بچه ها پيشنهاد داد با دوستي كه با او قهر كرده ايم آشتي كنيم و ديگري پيشنهاد داد از دوستي كه مسخره اش كرده ايم عذرخواهي كنيم تا ما را ببخشد و ديگري و ديگري.
سوال بعدي اين است كه آيا ظرف عمر فقط خروجي دارد؟ چگونه مي توانم تعداد توپ هاي ظرف عمرم را بيشتر كنم؟
پاسخ اين سوال را هم در ورزش و مراقبت از سلامتي و صله رحم و دعاي پدر و مادر و ديگران مي شد جستجو كرد...
-------------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#بازيهاي_آموزشي
#وابستگي_به_مسير
#محمدعلي
والعصر
ان الانسان لفي خسر
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
ظرف توپ هاي من را نمي دانم ديده ايد يا نه
حدود ١٠٠ توپ پينگ پونگ در يك ظرف شفاف هستند و از اين توپ ها براي بازي هاي متعددي استفاده مي كنم.
در تفسير سوره عصر براي نشان دادن مفهوم خسران، به بچه ها گفتم اين ظرف، ظرف عمر من است و توپ ها عمر من هستند.
بعد توپ ها را چندتا چندتا و با بي دقتي از ظرف عمر برداشتم و در ظرف ديگري ريختم.
چون دقتم كم بود، خيلي از توپ ها بيرون از ظرف مي افتادند و البته صداي زيبايي هم توليد مي كردند و صبر مي كردم تا صداي بالا و پايين رفتنشان را با بچه ها بشنويم.
بعد از مدتي ظرف اول و دوم را با هم مقايسه كردم
توپ هاي زيادي از ظرف اول كم شده بود اما تعداد كمي توپ در ظرف دوم داشتيم.
باقي توپ هاي عمر من با بي دقتي و حداكثر به خاطر لذتي گذرا كه صداي افتادنشان روي زمين ايجاد مي كرد، به هدر رفته بودند.
ظرف دوم داشته هاييست كه از صرف عمر به همراه من باقي مانده است.
بعد توجه بچه ها را به رنگ توپ ها جلب كردم. بعضي از توپ ها سفيد و بعضي نارنجي هستند. توپ هاي سفيد نماينده كارهايي هستند كه من از داشتنشان در ظرف اعمالم خوشحال هستم و توپ هاي نارنجي آنهايي كه داشتنشان باعث ناراحتي ام مي شود.
بعد از بچه ها خواستم مثال هايي از توپ هاي سفيد و نارنجي بزنند و بعد هم بچه ها توپ هاي سفيدي كه از درگذشتگانشان به خاطر داشتند را مثال زدند: كمك به ديگران، محبت كردن، بازي با بچه ها، حل اختلاف مردم، كمك به حل مشكلات روستا و ...
با دانستن اينها دوباره مي خواستم از ظرف عمرم توپ هايي بردارم و در ظرف اعمالم بياندازم. بايد با دقت توپ ها را بر مي داشتم تا مطمئن باشم سفيد هستند و دقت مي كردم كه اين توپ ها دقيقا به درون ظرف اعمالم بيافتند.
دو كار ديگر هنوز باقي مانده بود. بايد از ظرف اعمالم مراقبت مي كردم كه توپ هاي سفيد بيرون نيافتند و بايد راهي پيدا مي كردم كه توپ هاي نارنجي را از ظرفم خارج كنم يا آنها را با توپ سفيد جايگزين كنم. بچه ها به شوخي دست دراز مي كردند تا توپ هاي سفيدم را بردارند و من دستم را حايل مي كردم تا از ظرفم مراقبت كنم. براي تبديل توپ هاي نارنجي به سفيد، يكي از بچه ها پيشنهاد داد با دوستي كه با او قهر كرده ايم آشتي كنيم و ديگري پيشنهاد داد از دوستي كه مسخره اش كرده ايم عذرخواهي كنيم تا ما را ببخشد و ديگري و ديگري.
سوال بعدي اين است كه آيا ظرف عمر فقط خروجي دارد؟ چگونه مي توانم تعداد توپ هاي ظرف عمرم را بيشتر كنم؟
پاسخ اين سوال را هم در ورزش و مراقبت از سلامتي و صله رحم و دعاي پدر و مادر و ديگران مي شد جستجو كرد...
-------------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#گفتگو
#محمدعلي
گفتگو در مدرسه
دبستان طالپا
پايه چهارم تا ششم
روز چهارم
پنج شنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
صبح ماشين با تاخير دنبالمان آمد و با تاخير ده دقيقه اي حدود ساعت ٨:١٠ به مدرسه رسيديم.
معلم هاي جهادي كلاس اول تا سوم بدون هماهنگي ما به بچه ها گفته بودند امروز ساعت نه به مدرسه بيايند و خودشان هم ساعت نه آمدند.
ما كه به مدرسه رسيديم اما تمام بچه ها در مدرسه حضور داشتند و خيلي منظم صف ايستاده بودند.
دوست خوبمان محمد ملكشاهي كه به عنوان امدادگر به اردو آمده بود، امروز به عنوان مشاهده گر به كلاسمان آمده و قرار شد به همراه صالح با دانش آموزان اول تا سوم همراه شوند تا معلمان خودشان از راه برسند.
قبل از اينكه بچه ها را به كلاس هدايت كنم، پدر يكي از بچه ها به همراه پسرش از در مدرسه وارد شد و سراغ معلم مدرسه را گرفت. گفتم امروز معلم ما هستيم. معلوم شد كه يكي از دانش آموزان بزرگتر قبل از اينكه ما برسيم با پسرش دعوا كرده و دستش را پيچانده. به سمت پسرك رفت و چانه اش را در دست گرفت كه با فرياد من مواجه شد. ما ميهمان روستا بوديم و نمي دانستم بايد دقيقا چه كار كنم. فقط مي دانستم الان حفظ حريم مدرسه را به عهده دارم و نبايد بگذارم كسي روي بچه ها دست بلند كند.
محمد به كمك آمد و رفت كه با آقاي پدر صحبت كند. من هم از فرصت استفاده كردم و دانش آموزان را به سمت كلاس ها هدايت كردم. سر كلاس همه نگران وضعيت ايجاد شده بودند و بايد به نحوي فضاي كلاس را مديريت مي كردم. مروري كردم بر آموزه هايي كه روزهاي قبل در مورد خويشتن داري و توجه به خود و ديگران داشتيم و مربوطش كردم به اتفاقات امروز و بعد هم از بچه ها خواستم انشاهايشان را بخوانند.
دوست دارم مدرسه ما ...
دوست دارم محله ما ...
دوست دارم كشور ما ...
در ميان انشاي بچه ها به نظرم رسيد كه مي توانم انشاي بچه ها را به صورت نمودارهاي علت و معلولي رسم كنم.
كلماتي از ميان انشايشان روي تخته نوشتم و بعد با همراهي بچه ها نمودار علت و معلولي "قدرت كشور" را رسم كردم.
قسمت بعدي كلاس گفتگو بود.
ابتدا دانش آموزاني كه قرار بود با دهيار گفتگو كنند، از ميان تمام خواسته هايي كه روز قبل نوشته بودند، سه مورد را به صورت جمعي انتخاب كردند. بعد گروه به دو قسمت تقسيم شد: نمايندگان دانش آموزان و دهيار و ريش سفيدان روستا. با تسهيلگري من در نهايت تصميم جلسه نمايشيمان اين شد كه با توجه به تمام شرايط موجود، دو نفر از ريش سفيدان هزينه و عمليات ساخت زمين چمن (تخمين يك ونيم ميليون تومان) براي بازي بچه ها را به عهده بگيرند و بودجه دهياري هم صرف ساخت جاده امام زاده و مسقف كردن امام زاده (تخمين هشت ميليون تومان) شود و ساخت مسجد (تخمين ٢٠ ميليون تومان) هم به سال آينده و به شرط تامين بودجه محول شد.
نوبت بعدي براي گفتگو با شهردار و نمايندگان شوراي شهر بود. طي گفتگوي انجام شده قرار شد با توجه به محدوديت بودجه اي، تمام مدرسه هاي توابع مسجد سليمان حياط آسفالت شده داشته باشند؛ در تمام روستاها سطل زباله بزرگ گذاشته شود و ماشين هاي حمل زباله براي تخليه سطل ها مراجعه كنند؛ براي هر دو روستا يك زمين بازي در نظر گرفته شود كه بچه ها بتوانند با طي مسافت كوتاهي به بازي و تفريح در اين زمين ها بپردازند.
نوبت سوم هم مذاكره با وزير آموزش و پرورش و معاونانش بود. ساحل نقش وزير را به عهده داشت و تمايل داشت تمام خواسته هاي بچه ها را قبول كند و من مدام مشكلات اجرايي و بودجه اي مختلف را گوشزد مي كردم. تصميم هاي وزارتخانه البته براي تمام مدارس عشايري سطح كشور بايد قابل اجرا مي بود. اين جلسه هم در نهايت منجر به تعيين سه اولويت براي بهبود آموزش و پرورش عشايري شد: سرويس بهداشتي، آب، و خوابگاه براي معلمان.
پايان اين قسمت از كلاس، آغاز درس آخر آقاي معلم بود...
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#گفتگو
#محمدعلي
گفتگو در مدرسه
دبستان طالپا
پايه چهارم تا ششم
روز چهارم
پنج شنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
صبح ماشين با تاخير دنبالمان آمد و با تاخير ده دقيقه اي حدود ساعت ٨:١٠ به مدرسه رسيديم.
معلم هاي جهادي كلاس اول تا سوم بدون هماهنگي ما به بچه ها گفته بودند امروز ساعت نه به مدرسه بيايند و خودشان هم ساعت نه آمدند.
ما كه به مدرسه رسيديم اما تمام بچه ها در مدرسه حضور داشتند و خيلي منظم صف ايستاده بودند.
دوست خوبمان محمد ملكشاهي كه به عنوان امدادگر به اردو آمده بود، امروز به عنوان مشاهده گر به كلاسمان آمده و قرار شد به همراه صالح با دانش آموزان اول تا سوم همراه شوند تا معلمان خودشان از راه برسند.
قبل از اينكه بچه ها را به كلاس هدايت كنم، پدر يكي از بچه ها به همراه پسرش از در مدرسه وارد شد و سراغ معلم مدرسه را گرفت. گفتم امروز معلم ما هستيم. معلوم شد كه يكي از دانش آموزان بزرگتر قبل از اينكه ما برسيم با پسرش دعوا كرده و دستش را پيچانده. به سمت پسرك رفت و چانه اش را در دست گرفت كه با فرياد من مواجه شد. ما ميهمان روستا بوديم و نمي دانستم بايد دقيقا چه كار كنم. فقط مي دانستم الان حفظ حريم مدرسه را به عهده دارم و نبايد بگذارم كسي روي بچه ها دست بلند كند.
محمد به كمك آمد و رفت كه با آقاي پدر صحبت كند. من هم از فرصت استفاده كردم و دانش آموزان را به سمت كلاس ها هدايت كردم. سر كلاس همه نگران وضعيت ايجاد شده بودند و بايد به نحوي فضاي كلاس را مديريت مي كردم. مروري كردم بر آموزه هايي كه روزهاي قبل در مورد خويشتن داري و توجه به خود و ديگران داشتيم و مربوطش كردم به اتفاقات امروز و بعد هم از بچه ها خواستم انشاهايشان را بخوانند.
دوست دارم مدرسه ما ...
دوست دارم محله ما ...
دوست دارم كشور ما ...
در ميان انشاي بچه ها به نظرم رسيد كه مي توانم انشاي بچه ها را به صورت نمودارهاي علت و معلولي رسم كنم.
كلماتي از ميان انشايشان روي تخته نوشتم و بعد با همراهي بچه ها نمودار علت و معلولي "قدرت كشور" را رسم كردم.
قسمت بعدي كلاس گفتگو بود.
ابتدا دانش آموزاني كه قرار بود با دهيار گفتگو كنند، از ميان تمام خواسته هايي كه روز قبل نوشته بودند، سه مورد را به صورت جمعي انتخاب كردند. بعد گروه به دو قسمت تقسيم شد: نمايندگان دانش آموزان و دهيار و ريش سفيدان روستا. با تسهيلگري من در نهايت تصميم جلسه نمايشيمان اين شد كه با توجه به تمام شرايط موجود، دو نفر از ريش سفيدان هزينه و عمليات ساخت زمين چمن (تخمين يك ونيم ميليون تومان) براي بازي بچه ها را به عهده بگيرند و بودجه دهياري هم صرف ساخت جاده امام زاده و مسقف كردن امام زاده (تخمين هشت ميليون تومان) شود و ساخت مسجد (تخمين ٢٠ ميليون تومان) هم به سال آينده و به شرط تامين بودجه محول شد.
نوبت بعدي براي گفتگو با شهردار و نمايندگان شوراي شهر بود. طي گفتگوي انجام شده قرار شد با توجه به محدوديت بودجه اي، تمام مدرسه هاي توابع مسجد سليمان حياط آسفالت شده داشته باشند؛ در تمام روستاها سطل زباله بزرگ گذاشته شود و ماشين هاي حمل زباله براي تخليه سطل ها مراجعه كنند؛ براي هر دو روستا يك زمين بازي در نظر گرفته شود كه بچه ها بتوانند با طي مسافت كوتاهي به بازي و تفريح در اين زمين ها بپردازند.
نوبت سوم هم مذاكره با وزير آموزش و پرورش و معاونانش بود. ساحل نقش وزير را به عهده داشت و تمايل داشت تمام خواسته هاي بچه ها را قبول كند و من مدام مشكلات اجرايي و بودجه اي مختلف را گوشزد مي كردم. تصميم هاي وزارتخانه البته براي تمام مدارس عشايري سطح كشور بايد قابل اجرا مي بود. اين جلسه هم در نهايت منجر به تعيين سه اولويت براي بهبود آموزش و پرورش عشايري شد: سرويس بهداشتي، آب، و خوابگاه براي معلمان.
پايان اين قسمت از كلاس، آغاز درس آخر آقاي معلم بود...
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
دوست دارم ...
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
دوست دارم ...
-----------------
@systemsthinking
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
نمودارهاي علت و معلولي
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
نمودارهاي علت و معلولي
-----------------
@systemsthinking
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#انديكا
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
#گفتگو
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
ايفاي نقش گفتگو با دهيار
-----------------
@systemsthinking
#تفكرسيستمي_درمدرسه
#محمدعلي
#گفتگو
دبستان طالپا
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٩٤
ايفاي نقش گفتگو با دهيار
-----------------
@systemsthinking