#زندگی_اصیل
#اصالت
#خاطرات_محمدعلی
بیست سال پیش با گروهی از دانشجویان خوابگاهی دانشگاه علم و صنعت، به صورت متمرکز گفتگوهایی در زمینه فلسفه و برنامه زندگی شروع کردیم. هر شب در این موارد گفتگو میکردیم و پیشفرضهایمان در مورد زندگی را به بوته نقد میگذاشتیم.
نتیجه آن گفتگوها و مطالعات همراه آن، دو تغییر عمده در مسیر زندگی من بود که هنوز هم این تغییرات را درست میدانم:
۱- تصمیم به ازدواج در همان زمان دانشجویی و ترویج ازدواج در جوانی
۲- تصمیم به داشتن حداقل چهار فرزند و ترویج فرزندآوری
نتیجه تصمیم اول این شد که با وجود مخالفت تمام اعضای خانواده در ۲۱ سالگی ازدواج کردم.
نتیجه تصمیم دوم هم این شد که با وجود تمام مخالفتها و زخم زبانهای دیگران، تا به امروز همراه رشد و بالندگی شش فرزندمان هستیم.
نتیجه تصمیم اول این شد که افراد زیادی از اطرافیانمان به ازدواج در جوانی ترغیب شدند و راحتتر توانستند در این مسیر پیش روند.
نتیجه تصمیم دوم این شد که افراد زیادی در اطرافمان ترغیب شدند و جرات کردند فرزند دوم و سوم و چهارم داشته باشند.
نتایج ارزشمندی که این تصمیمها در زندگی ما و دیگران داشتهاند، به راحتی به دست نیامدهاند.
عمقی از تفکر برای شکلگیری باورها و ارادهای محکم برای مبارزه با موانع مختلف و مشکلات پیش رو منجر به پایداری و تحقق این باورها شده است.
در تمام این سالها افراد زیادی هم با این تصمیمها مخالفت کردهاند و تمام تلاششان را کردهاند تا در این زمینهها و زمینههای دیگر، مسیر زندگی ما را تغییر دهند.
بسیاری از این مخالفتها از سر دلسوزی بوده است.
افرادی که مخالفت و حتی تلاش برای مداخله میکردهاند، باورهای متفاوتی داشتهاند که عمدتا ناشی از پیشفرضهای تجویزی جامعه بوده است.
پیشفرضهای جاری در جامعه، به غلط تاخیر در سن ازدواج و سختگیری بیش از حد در شرایط ازدواج را تجویز میکند.
پیشفرضهای جاری در جامعه، به غلط تاخیر در سن فرزندآوری و محدود شدن به یک یا دو فرزند را تجویز میکند.
این پیش فرضها آسیبهای بزرگی برای جامعه و جوانان ما داشتهاند.
افراد کمی هستند که جرات کنند پیشفرضهای جامعه را مورد سوال قرار دهند و افراد کمتری جرات میکنند، در صورت رسیدن به نتایج متفاوتی از مسیرهای تجویزی جامعه، در مسیرهای جدید حرکت کنند.
افرادی که پیشفرضهای جامعه را بدون سوال میپذیرند و مسیر زندگی خود را بر اساس نُرمهای جامعه طی میکنند، دچار یک زندگی عاریتی میشوند.
زندگیای که در آن، مسیر زندگی و اهداف زندگی توسط دیگران تعیین میشوند.
تنها افرادی میتوانند زندگی اصیل را تجربه کنند، که پیشفرضهای زندگیشان را مورد بازنگری قرار دهند و مسیر زندگی و اهداف زندگیشان را خودشان تعیین کنند.
این روزها تصمیم دیگری را هم عملی کردهایم.
تصمیم گرفتیم از تهران به یک روستا مهاجرت کنیم و مدتی است در روستای آهکلان در استان گیلان ساکن شدهایم.
این تصمیم جدید هم مخالفتهای دیگرانی را به همراه داشته است.
دیگرانی که باز از سر دلسوزی، هر روز مخالفتشان را به شیوهای جدید ابراز میکنند و با بستن راه گفتگو، با پیشفرضهای خودشان زندگی ما را قضاوت میکنند.
با این حال، این مسیر جدید برای زندگی هم بر پایه باورهای عمیقی طراحی شده و به امید خدا با ارادهای محکم ادامه پیدا خواهد کرد.
از شما هم دعوت میکنم در مورد پیشفرضهای زندگیتان گفتگو کنید.
پیشفرضهایی در مورد چرایی زندگی و این که چرا تحصیل میکنید و چرا کار میکنید و چرا تشکیل خانواده و چرا فرزندآوری و چرا زندگی در شهر بزرگ و چرا این زمینه تحصیلی و این کار و این مکان زندگی و چرا این روش زندگی...
در ساختن مسیر زندگی اصیل بر مبنای باورهایی عمیق، برایتان آرزوی موفقیت میکنم...
پی نوشت: تجربه این روزهای زندگی در روستا را در این کانال به اشتراک میگذارم: @ahakelan
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#اصالت
#خاطرات_محمدعلی
بیست سال پیش با گروهی از دانشجویان خوابگاهی دانشگاه علم و صنعت، به صورت متمرکز گفتگوهایی در زمینه فلسفه و برنامه زندگی شروع کردیم. هر شب در این موارد گفتگو میکردیم و پیشفرضهایمان در مورد زندگی را به بوته نقد میگذاشتیم.
نتیجه آن گفتگوها و مطالعات همراه آن، دو تغییر عمده در مسیر زندگی من بود که هنوز هم این تغییرات را درست میدانم:
۱- تصمیم به ازدواج در همان زمان دانشجویی و ترویج ازدواج در جوانی
۲- تصمیم به داشتن حداقل چهار فرزند و ترویج فرزندآوری
نتیجه تصمیم اول این شد که با وجود مخالفت تمام اعضای خانواده در ۲۱ سالگی ازدواج کردم.
نتیجه تصمیم دوم هم این شد که با وجود تمام مخالفتها و زخم زبانهای دیگران، تا به امروز همراه رشد و بالندگی شش فرزندمان هستیم.
نتیجه تصمیم اول این شد که افراد زیادی از اطرافیانمان به ازدواج در جوانی ترغیب شدند و راحتتر توانستند در این مسیر پیش روند.
نتیجه تصمیم دوم این شد که افراد زیادی در اطرافمان ترغیب شدند و جرات کردند فرزند دوم و سوم و چهارم داشته باشند.
نتایج ارزشمندی که این تصمیمها در زندگی ما و دیگران داشتهاند، به راحتی به دست نیامدهاند.
عمقی از تفکر برای شکلگیری باورها و ارادهای محکم برای مبارزه با موانع مختلف و مشکلات پیش رو منجر به پایداری و تحقق این باورها شده است.
در تمام این سالها افراد زیادی هم با این تصمیمها مخالفت کردهاند و تمام تلاششان را کردهاند تا در این زمینهها و زمینههای دیگر، مسیر زندگی ما را تغییر دهند.
بسیاری از این مخالفتها از سر دلسوزی بوده است.
افرادی که مخالفت و حتی تلاش برای مداخله میکردهاند، باورهای متفاوتی داشتهاند که عمدتا ناشی از پیشفرضهای تجویزی جامعه بوده است.
پیشفرضهای جاری در جامعه، به غلط تاخیر در سن ازدواج و سختگیری بیش از حد در شرایط ازدواج را تجویز میکند.
پیشفرضهای جاری در جامعه، به غلط تاخیر در سن فرزندآوری و محدود شدن به یک یا دو فرزند را تجویز میکند.
این پیش فرضها آسیبهای بزرگی برای جامعه و جوانان ما داشتهاند.
افراد کمی هستند که جرات کنند پیشفرضهای جامعه را مورد سوال قرار دهند و افراد کمتری جرات میکنند، در صورت رسیدن به نتایج متفاوتی از مسیرهای تجویزی جامعه، در مسیرهای جدید حرکت کنند.
افرادی که پیشفرضهای جامعه را بدون سوال میپذیرند و مسیر زندگی خود را بر اساس نُرمهای جامعه طی میکنند، دچار یک زندگی عاریتی میشوند.
زندگیای که در آن، مسیر زندگی و اهداف زندگی توسط دیگران تعیین میشوند.
تنها افرادی میتوانند زندگی اصیل را تجربه کنند، که پیشفرضهای زندگیشان را مورد بازنگری قرار دهند و مسیر زندگی و اهداف زندگیشان را خودشان تعیین کنند.
این روزها تصمیم دیگری را هم عملی کردهایم.
تصمیم گرفتیم از تهران به یک روستا مهاجرت کنیم و مدتی است در روستای آهکلان در استان گیلان ساکن شدهایم.
این تصمیم جدید هم مخالفتهای دیگرانی را به همراه داشته است.
دیگرانی که باز از سر دلسوزی، هر روز مخالفتشان را به شیوهای جدید ابراز میکنند و با بستن راه گفتگو، با پیشفرضهای خودشان زندگی ما را قضاوت میکنند.
با این حال، این مسیر جدید برای زندگی هم بر پایه باورهای عمیقی طراحی شده و به امید خدا با ارادهای محکم ادامه پیدا خواهد کرد.
از شما هم دعوت میکنم در مورد پیشفرضهای زندگیتان گفتگو کنید.
پیشفرضهایی در مورد چرایی زندگی و این که چرا تحصیل میکنید و چرا کار میکنید و چرا تشکیل خانواده و چرا فرزندآوری و چرا زندگی در شهر بزرگ و چرا این زمینه تحصیلی و این کار و این مکان زندگی و چرا این روش زندگی...
در ساختن مسیر زندگی اصیل بر مبنای باورهایی عمیق، برایتان آرزوی موفقیت میکنم...
پی نوشت: تجربه این روزهای زندگی در روستا را در این کانال به اشتراک میگذارم: @ahakelan
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#مهاجرت به روستا
#مدل_ذهنی
تصویری که ما از دنیا در ذهنمان داریم، از طریق اطلاعاتی که قبلا به دست آوردهایم ساخته شده است.
بخشی از این اطلاعات ممکن است ناشی از مشاهدات و تجربههای قبلیمان باشد و بخشی را هم از دیگران دریافت کردهایم.
دنیا در حال تغییر است.
اگر به موقع متوجه تغییرات دنیای واقعی نشویم، تصویر ذهنی ما از دنیا ممکن است با واقعیت تفاوت پیدا کند.
نتیجه این تفاوت این است که از فرصتها نمیتوانیم به خوبی استفاده کنیم و محدودیتهای ذهنی جلوی رشد و حرکتمان را میگیرند.
این نوشته را مینویسم تا به شما بگویم دنیا تغییر کرده است.
تصویری که بیشتر مردم ما از روستا دارند غیر واقعی است.
این تصویر غلط مانع مهاجرت به روستا و استفاده از فرصتهای بیشماری است که در روستا در انتظار شماست.
روستا تغییر کرده است.
آب، برق، گاز، راه، اینترنت، بهداشت و آموزش و پرورش با کیفیت امروز در بسیاری از روستاها فراهم است.
جوانان روستا امروز تحصیل کردهاند و حاضرند با دستمزدهای مناسب در کسب و کار مشارکت کنند.
فضای کار در روستا با هزینه بسیار کمتر فراهم میشود و اتلاف زمان ناشی از ترافیک و تعطیلی و بیماریهای ناشی از آلودگی هوا وجود ندارد.
روستا امروز بهشت سرمایه گذاری است.
تصویرهای ذهنی جدیدی از روستا باید تصویرهای گذشته را به روز کند تا بتوانیم واقعیتها را ببینیم و از فرصتها استفاده کنیم...
پی نوشت: تجربه این روزهای زندگی در روستا را در این کانال به اشتراک میگذارم: @ahakelan
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#مدل_ذهنی
تصویری که ما از دنیا در ذهنمان داریم، از طریق اطلاعاتی که قبلا به دست آوردهایم ساخته شده است.
بخشی از این اطلاعات ممکن است ناشی از مشاهدات و تجربههای قبلیمان باشد و بخشی را هم از دیگران دریافت کردهایم.
دنیا در حال تغییر است.
اگر به موقع متوجه تغییرات دنیای واقعی نشویم، تصویر ذهنی ما از دنیا ممکن است با واقعیت تفاوت پیدا کند.
نتیجه این تفاوت این است که از فرصتها نمیتوانیم به خوبی استفاده کنیم و محدودیتهای ذهنی جلوی رشد و حرکتمان را میگیرند.
این نوشته را مینویسم تا به شما بگویم دنیا تغییر کرده است.
تصویری که بیشتر مردم ما از روستا دارند غیر واقعی است.
این تصویر غلط مانع مهاجرت به روستا و استفاده از فرصتهای بیشماری است که در روستا در انتظار شماست.
روستا تغییر کرده است.
آب، برق، گاز، راه، اینترنت، بهداشت و آموزش و پرورش با کیفیت امروز در بسیاری از روستاها فراهم است.
جوانان روستا امروز تحصیل کردهاند و حاضرند با دستمزدهای مناسب در کسب و کار مشارکت کنند.
فضای کار در روستا با هزینه بسیار کمتر فراهم میشود و اتلاف زمان ناشی از ترافیک و تعطیلی و بیماریهای ناشی از آلودگی هوا وجود ندارد.
روستا امروز بهشت سرمایه گذاری است.
تصویرهای ذهنی جدیدی از روستا باید تصویرهای گذشته را به روز کند تا بتوانیم واقعیتها را ببینیم و از فرصتها استفاده کنیم...
پی نوشت: تجربه این روزهای زندگی در روستا را در این کانال به اشتراک میگذارم: @ahakelan
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#مجله_رشد معلم، امسال نوشتههای دوست داشتنی و ارزشمندی دارد
آقای حشمتی عزیز در یادداشت سردبیر بخشهای مختلف #مجله_رشد معلم را توضیح دادهاند.
یک بخش به تفکر سیستمی، بخشی دیگر به بازیهای آموزشی و گفتوگو و بخشهای دیگری به بازخورد و کارآفرینی تخصیص پیدا کرده.
یک بخش به تفکر سیستمی، بخشی دیگر به بازیهای آموزشی و گفتوگو و بخشهای دیگری به بازخورد و کارآفرینی تخصیص پیدا کرده.
امسال در صفحات «تفکر سیستمی» در #مجله_رشد معلم بخشی را به «ماجراهای مداد و پاککن» اختصاص دادهام.
داستانک مهرماه:
در «مدرسه لوازم التحریر» مسابقه داستان نویسی برگزار شد. مداد شروع به نوشتن داستانی زیبا برای کودکان کرد. نوشتن برای پاککن سخت بود. برای اینکه در مسابقه شکست نخورد، به سرعت مشغول پاک کردن نوشتههای مداد شد. مسابقه به پایان رسید. مداد و پاک کن از رمق افتاده بودند، اما داستانی برای کودکان باقی نمانده بود. ای کاش مداد و پاککن به جای رقابت، با هم همکاری میکردند تا داستانی زیبا و بدون غلط و خطخوردگی برای بچهها باقی بگذارند...
#الگوهای_تفکرسیستمی
الگوی تشدید رقابت
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
داستانک مهرماه:
در «مدرسه لوازم التحریر» مسابقه داستان نویسی برگزار شد. مداد شروع به نوشتن داستانی زیبا برای کودکان کرد. نوشتن برای پاککن سخت بود. برای اینکه در مسابقه شکست نخورد، به سرعت مشغول پاک کردن نوشتههای مداد شد. مسابقه به پایان رسید. مداد و پاک کن از رمق افتاده بودند، اما داستانی برای کودکان باقی نمانده بود. ای کاش مداد و پاککن به جای رقابت، با هم همکاری میکردند تا داستانی زیبا و بدون غلط و خطخوردگی برای بچهها باقی بگذارند...
#الگوهای_تفکرسیستمی
الگوی تشدید رقابت
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
در این شماره از #مجله_رشد معلم کارکردهای الگوی تشدید رقابت در مدرسه را تبیین کردهام.
صفحه اول
@systemsthinking
صفحه اول
@systemsthinking
در این شماره از #مجله_رشد معلم کارکردهای الگوی تشدید رقابت در مدرسه را تبیین کردهام.
صفحه دوم
@systemsthinking
صفحه دوم
@systemsthinking
در این شماره از #مجله_رشد معلم کارکردهای الگوی تشدید رقابت در مدرسه را تبیین کردهام.
صفحه سوم
@systemsthinking
صفحه سوم
@systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است: روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم #بهشت و #جهنم را برایش توضیح دهد.
استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد:«می توانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظهای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد. #سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در #هوشیاری_عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، #آگاهی داشته باشیم.
🗂#کتاب هوش عاطفی، #نویسنده دنیل گلمن، #مترجم حمیدرضا بلوچ، #انتشارات رخ مهتاب
@systemsthinking
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است: روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم #بهشت و #جهنم را برایش توضیح دهد.
استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد:«می توانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظهای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد. #سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در #هوشیاری_عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، #آگاهی داشته باشیم.
🗂#کتاب هوش عاطفی، #نویسنده دنیل گلمن، #مترجم حمیدرضا بلوچ، #انتشارات رخ مهتاب
@systemsthinking
در شماره مهرماه #مجله_رشد معلم محمدرضا حشمتی عزیز گزارشی از یک حرکت ارزشمند در روستا روایت کردهاند.
صفحه اول
@systemsthinking
صفحه اول
@systemsthinking
در شماره مهرماه #مجله_رشد معلم محمدرضا حشمتی عزیز گزارشی از یک حرکت ارزشمند در روستا روایت کردهاند.
صفحه دوم
@systemsthinking
صفحه دوم
@systemsthinking
" سیگار کشیدن آسان است اما ... "
#مدل_ذهنی
#تفکر_در_طول_زمان
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت
سیگار کشیدن آسان است اما ترک سیگار سخت است. اگر سیگاری هستید و این چند سطر را می خوانید، حتما می توانید با جست وجوهایی ساده به ادبیات علمی گسترده عوارض و مضرات سیگار دسترسی پیدا کنید.
دلایل افراد برای کشیدن سیگار، توجیهاتی است که در طول زمان شکل گرفته و به باور ذهنی فرد سیگاری تبدیل شده است.
عوارض و مضرات سیگار فراوان است. بسیاری از افراد سیگاری مجموع مدت زمانی از عمرشان را که صرف کشیدن سیگار می کنند، به خاطر ندارند اما بدون تردید میزان زمانی که ایشان سیگار کشیده اند، از میزان زمانی که درباره عوارض و مضرات سیگار مطالعه داشته اند، بسیار بسیار بیشتر است.
فعالیت غیرسیستمی در یک سازمان آسان است اما سازماندهی سیستمی آن سخت است. به نظرم درست مانند سیگار کشیدن است. افراد عادت کرده اند و به تعبیری یاد گرفته اند که سیگار بکشند؛ بسیاری از افراد به آسانی سیگاری شده اند. مانند بسیاری از سازمان ها که به آسانی به طور غیرسیستمی فعالیت می کنند و به فعالیت غیرسیستمی خود ادامه می دهند و یاد می گیرند که غیرسیستمی کار کنند.
جالب اینجاست که سازمان ها برای فعالیت های غیرسیستمی توجیهات فراوانی دارند که در طول زمان شکل گرفته و به یک باور جمعی تبدیل شده است. بسیاری از مدیران و کارشناسان سازمان ها درباره عوارض و مضرات فعالیت های غیرسیستمی مطالعه نمی کنند؛ بدون تردید می توان گفت که میزان زمان اجرای فعالیت های غیرسیستمی، از میزان زمان مطالعه درباره عوارض و مضرات فعالیت های غیرسیستمی، بسیار بسیار بیشتر است.
برای یک فرد سیگاری، ترک سیگار سخت است اما شدنی است.
برای یک سازمان غیرسیستمی، سازماندهی سیستمی فعالیت ها سخت است اما شدنی است.
اطرافیان فرد سیگاری در سلامت آینده او و کمک به ترک سیگار فرد، می توانند به طور موثری نقش آفرین باشند.
واحدهای مختلف یک سازمان و تمامی ذینفعان آن از جمله مشتریان، در سازماندهی سیستمی فعالیت های آن سازمان می توانند به طور موثری نقش آفرین باشند.
آنچه مهم است، یک تصمیم است
پایبندی و ادامه راه ...
--------------
@systemsthinking
کانال تفکر سیستمی
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#مدل_ذهنی
#تفکر_در_طول_زمان
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت
سیگار کشیدن آسان است اما ترک سیگار سخت است. اگر سیگاری هستید و این چند سطر را می خوانید، حتما می توانید با جست وجوهایی ساده به ادبیات علمی گسترده عوارض و مضرات سیگار دسترسی پیدا کنید.
دلایل افراد برای کشیدن سیگار، توجیهاتی است که در طول زمان شکل گرفته و به باور ذهنی فرد سیگاری تبدیل شده است.
عوارض و مضرات سیگار فراوان است. بسیاری از افراد سیگاری مجموع مدت زمانی از عمرشان را که صرف کشیدن سیگار می کنند، به خاطر ندارند اما بدون تردید میزان زمانی که ایشان سیگار کشیده اند، از میزان زمانی که درباره عوارض و مضرات سیگار مطالعه داشته اند، بسیار بسیار بیشتر است.
فعالیت غیرسیستمی در یک سازمان آسان است اما سازماندهی سیستمی آن سخت است. به نظرم درست مانند سیگار کشیدن است. افراد عادت کرده اند و به تعبیری یاد گرفته اند که سیگار بکشند؛ بسیاری از افراد به آسانی سیگاری شده اند. مانند بسیاری از سازمان ها که به آسانی به طور غیرسیستمی فعالیت می کنند و به فعالیت غیرسیستمی خود ادامه می دهند و یاد می گیرند که غیرسیستمی کار کنند.
جالب اینجاست که سازمان ها برای فعالیت های غیرسیستمی توجیهات فراوانی دارند که در طول زمان شکل گرفته و به یک باور جمعی تبدیل شده است. بسیاری از مدیران و کارشناسان سازمان ها درباره عوارض و مضرات فعالیت های غیرسیستمی مطالعه نمی کنند؛ بدون تردید می توان گفت که میزان زمان اجرای فعالیت های غیرسیستمی، از میزان زمان مطالعه درباره عوارض و مضرات فعالیت های غیرسیستمی، بسیار بسیار بیشتر است.
برای یک فرد سیگاری، ترک سیگار سخت است اما شدنی است.
برای یک سازمان غیرسیستمی، سازماندهی سیستمی فعالیت ها سخت است اما شدنی است.
اطرافیان فرد سیگاری در سلامت آینده او و کمک به ترک سیگار فرد، می توانند به طور موثری نقش آفرین باشند.
واحدهای مختلف یک سازمان و تمامی ذینفعان آن از جمله مشتریان، در سازماندهی سیستمی فعالیت های آن سازمان می توانند به طور موثری نقش آفرین باشند.
آنچه مهم است، یک تصمیم است
پایبندی و ادامه راه ...
--------------
@systemsthinking
کانال تفکر سیستمی
https://news.1rj.ru/str/systemsthinking
#خطاهای_شناختی
#تفكرسيستمی_درمدرسه
معمولاً زمانی که والدین دانش آموزان برای جویا شدن وضعیت تحصیلی فرزندان خود به مدرسه مراجعه میکنند، احوال درسهایی مثل ریاضی، علوم و درمجموع درسهایی که میانگین نمره بچهها در آنها کمتر است یا ظاهراً دشوارترند را میگیرند.
آنها دچار #سوگیری "هر چه سختتر یا کمیابتر، بهتر" میشوند. به همین دلیل به ندرت سراغی از معلم انشاء، هنر و... میگیرند. درحالیکه این مهارتها معمولاً آسانتر فراگرفته میشوند و اثربخشی بیشتری نیز در زندگی روزمره افراد دارند.
http://t.me/systemsthinking
#تفكرسيستمی_درمدرسه
معمولاً زمانی که والدین دانش آموزان برای جویا شدن وضعیت تحصیلی فرزندان خود به مدرسه مراجعه میکنند، احوال درسهایی مثل ریاضی، علوم و درمجموع درسهایی که میانگین نمره بچهها در آنها کمتر است یا ظاهراً دشوارترند را میگیرند.
آنها دچار #سوگیری "هر چه سختتر یا کمیابتر، بهتر" میشوند. به همین دلیل به ندرت سراغی از معلم انشاء، هنر و... میگیرند. درحالیکه این مهارتها معمولاً آسانتر فراگرفته میشوند و اثربخشی بیشتری نیز در زندگی روزمره افراد دارند.
http://t.me/systemsthinking
#کتاب_بخوانیم
فرض کنید همانطور که دارید رانندگی میکنید و به راه خود میروید ناگهان ماشین دیگری به طرز خطرناکی جلوی شما میپیچد.
اگر واکنش فکری شما این باشد:«مرتیکهی احمق!» آنوقت باید گفت که آمادهی #خشم میشوید زیرا این عبارت کوتاه بلافاصله با اندیشههای غضبناکتر و انتقامجویانهتر دنبال میشود: «نزدیک بود بزند به من، نمیگذارم راحت فرار کنی!» همانطور که فرمان را محکم میچسبید گویی گلوی آن جوانک را گرفتهاید بند انگشتان دستتان سفید میشود، بدنتان آمادهی #جنگ میشود، نه #فرار. دچار لرزش و #اضطراب میشوید، دانههای عرق در روی پیشانیتان مینشیند، قلبتان به تپش میافتد، عضلات صورتتان منقبض میشود. دلتان میخواهد او را بکشید. بعد که به اندازه کافی به او نزدیک شدید از خشم منفجر میشوید و #عصبانیت خود را بر سر آن راننده خالی میکنید. سپس ماشین عقبی برایتان بوق میزند چون شما سرعتتان را کم کردهاید، خلاصه حاصل کار، فشار خون، بی احتیاطی در رانندگی و سرعت زیاد در اتوبان است.
اکنون به جای از کوره در رفتن، بیایید با #بلندنظری بیشتری به آن راننده نظر بیفکنید:«شاید مرا ندید، یا شاید دلیل موجهی برای این بی احتیاطی داشته باشد، احتمالا باید مریض داشته باشد.» بدین ترتیب خشم را با #ترحم آرام میکنید، یا حداقل خشم را به تعویق میاندازید، مشکل همانطور که #ارسطو گفته است ابراز خشم بجا و مناسب است و اینکه غضب بدون کنترل ما جاری نشود.
#بنیامین_فرانکلین چه خوب گفته است که: خشم هرگز بدون دلیل نبوده است، اما این دلیل به ندرت موجه و قابل قبول است.
🗂 #کتاب هوش عاطفی، #نویسنده دنیل گلمن، #مترجم حمیدرضا بلوچ، #انتشارات رخ مهتاب
@systemsthinking
فرض کنید همانطور که دارید رانندگی میکنید و به راه خود میروید ناگهان ماشین دیگری به طرز خطرناکی جلوی شما میپیچد.
اگر واکنش فکری شما این باشد:«مرتیکهی احمق!» آنوقت باید گفت که آمادهی #خشم میشوید زیرا این عبارت کوتاه بلافاصله با اندیشههای غضبناکتر و انتقامجویانهتر دنبال میشود: «نزدیک بود بزند به من، نمیگذارم راحت فرار کنی!» همانطور که فرمان را محکم میچسبید گویی گلوی آن جوانک را گرفتهاید بند انگشتان دستتان سفید میشود، بدنتان آمادهی #جنگ میشود، نه #فرار. دچار لرزش و #اضطراب میشوید، دانههای عرق در روی پیشانیتان مینشیند، قلبتان به تپش میافتد، عضلات صورتتان منقبض میشود. دلتان میخواهد او را بکشید. بعد که به اندازه کافی به او نزدیک شدید از خشم منفجر میشوید و #عصبانیت خود را بر سر آن راننده خالی میکنید. سپس ماشین عقبی برایتان بوق میزند چون شما سرعتتان را کم کردهاید، خلاصه حاصل کار، فشار خون، بی احتیاطی در رانندگی و سرعت زیاد در اتوبان است.
اکنون به جای از کوره در رفتن، بیایید با #بلندنظری بیشتری به آن راننده نظر بیفکنید:«شاید مرا ندید، یا شاید دلیل موجهی برای این بی احتیاطی داشته باشد، احتمالا باید مریض داشته باشد.» بدین ترتیب خشم را با #ترحم آرام میکنید، یا حداقل خشم را به تعویق میاندازید، مشکل همانطور که #ارسطو گفته است ابراز خشم بجا و مناسب است و اینکه غضب بدون کنترل ما جاری نشود.
#بنیامین_فرانکلین چه خوب گفته است که: خشم هرگز بدون دلیل نبوده است، اما این دلیل به ندرت موجه و قابل قبول است.
🗂 #کتاب هوش عاطفی، #نویسنده دنیل گلمن، #مترجم حمیدرضا بلوچ، #انتشارات رخ مهتاب
@systemsthinking
در اهمیتِ فردِ مؤلف
📗
در تمام دوران دانشآموزی، هم نمرهی ریاضی و هم نمرهی انشای بسیار خوبی داشتهام. بااینکه مهندسی هم خواندهام، اگر از من بپرسید کدام درس در زندگیات کاربردیتر بوده با اطمینان میگویم انشا! دلیلش را هماکنون برای شما توضیح میدهم.
بخش بسیار بزرگی از وقت روزانهی مردم جهان صرف چه میشود؟ اخبار، فیلم، سریال، تلویزیون، کتاب، روزنامه، موسیقی، نماهنگ، اینترنت (وبسایتها، شبکههای اجتماعی)، تبلیغات، سرگرمیها ... اینها در نهایت چه هستند؟ ... محتوا هستند: محتوای متنی، صوتی، تصویری یا ویدئویی.
بخش بسیار بزرگی از زندگی تمام مردم جهان تحت تأثیر افراد مؤلف، یعنی تولیدکنندگان «محتوا» شکل میگیرد. آنها هستند که ما را سرگرم، خوشحال یا ناراحت میکنند، خبر و گزارش تولید میکنند، بر علایق و سلایق سیاسی و فرهنگی و رفتارهای ما اثر میگذارند، ما را وادار میکنند ساعتها پای برنامهها و تولیدات آنها بنشینیم ...اینترنت و رسانهها، دنیای تبلیغات، سینما و صنعت سرگرمی (entertainment) در تسخیر افراد مؤلف است.
بنابراین عجیب نیست اگر ادعا کنیم که افراد مؤلف، یعنی افرادی که قادر به تولید محتوای نوشتاری، صوتی، تصویری ویدئویی هستند گردانندگان دنیای امروزند.
به چند استاد دانشگاه، پزشک، دانشمند یا مشاور در کسبوکار و تخصص خودتان فکر کنید. چه کسانی اول به ذهن شما میآیند؟ آنها که مولف هستند، کتاب و مقاله دارند، اثری مکتوب، مصاحبه، آموزش صوتی یا تصویری دارند. آنها که وبسایت شخصی و کانال و اینستاگرام فعالتری دارند. درست است؟ حتی در بین دانشمندان هم آنها که مولف باشند بهتر دیده میشوند و بیشتر جدی گرفته میشوند.
پیشرفت بشر مدیون افرادی است که از گذشتههای دور بر دیوار غار و سنگ و خشت و پاپیروس مینوشتهاند! اگر افراد مؤلف نبودند، ما وارث دانش گذشتگان نمیشدیم و اکنون در عصر اینترنت، این مهارت بسیار ارزشمندتر و حیاتیتر شده است.
📗
نکته اینجاست که والدین، بزرگسالان و نظام آموزشی کشور ما، چقدر بر اهمیت این مهارتها تأکید دارند؟
حقیقتاً چند مدرسه یا دانشگاه را میشناسیم که انشا یا هنر را همارز و همشأن علوم پایه بدانند؟ آیا متوجه هستیم که کسی که خوب مینویسد، خوب صحبت میکند، خوب طرح میزند، خوب عکس میگیرد، خوب فیلم میسازد، خوب نمایش اجرا میکند... نه در آینده که همین اکنون میتواند بسیار تأثیرگذارتر از کسانی باشد که قادر به نوشتن یک خط مطلب نیستند؟ همین علوم پایه هم در عمل به شکلی ارائه نمیشوند که دید علمی به دانشآموز بدهند، بلکه او را به شکلی تربیت میکنند که بتواند تستی بزند و به دانشگاهی برود.
بدیهی است که منکر اهمیت علوم پایه نیستم. منظور آن است که بدانیم ورزش و هنر و انشا اهمیتی کمتر از فیزیک ندارند. منتظر نباشیم که نظام آموزشی تغییر کند. خودمان دستبهکار شویم و وجود این علاقهها را در فرزند خود قدر بدانیم. نویسندگی، طراحی، بازیگری، فیلمسازی، عکاسی، گویندگی، سخنوری، مهارتهای گروهی ... ارزشی کمتر از ریاضی و علوم ندارند. فرصتی فراهم کنیم که اگر نوجوان ما مستعد است، بتواند شخصیت #مؤلف خود را شکوفا کند.
علی اکبر کاویانی
#تولید_محتوا #نظام_آموزشی #علوم_پایه
@systemsthinking
📗
در تمام دوران دانشآموزی، هم نمرهی ریاضی و هم نمرهی انشای بسیار خوبی داشتهام. بااینکه مهندسی هم خواندهام، اگر از من بپرسید کدام درس در زندگیات کاربردیتر بوده با اطمینان میگویم انشا! دلیلش را هماکنون برای شما توضیح میدهم.
بخش بسیار بزرگی از وقت روزانهی مردم جهان صرف چه میشود؟ اخبار، فیلم، سریال، تلویزیون، کتاب، روزنامه، موسیقی، نماهنگ، اینترنت (وبسایتها، شبکههای اجتماعی)، تبلیغات، سرگرمیها ... اینها در نهایت چه هستند؟ ... محتوا هستند: محتوای متنی، صوتی، تصویری یا ویدئویی.
بخش بسیار بزرگی از زندگی تمام مردم جهان تحت تأثیر افراد مؤلف، یعنی تولیدکنندگان «محتوا» شکل میگیرد. آنها هستند که ما را سرگرم، خوشحال یا ناراحت میکنند، خبر و گزارش تولید میکنند، بر علایق و سلایق سیاسی و فرهنگی و رفتارهای ما اثر میگذارند، ما را وادار میکنند ساعتها پای برنامهها و تولیدات آنها بنشینیم ...اینترنت و رسانهها، دنیای تبلیغات، سینما و صنعت سرگرمی (entertainment) در تسخیر افراد مؤلف است.
بنابراین عجیب نیست اگر ادعا کنیم که افراد مؤلف، یعنی افرادی که قادر به تولید محتوای نوشتاری، صوتی، تصویری ویدئویی هستند گردانندگان دنیای امروزند.
به چند استاد دانشگاه، پزشک، دانشمند یا مشاور در کسبوکار و تخصص خودتان فکر کنید. چه کسانی اول به ذهن شما میآیند؟ آنها که مولف هستند، کتاب و مقاله دارند، اثری مکتوب، مصاحبه، آموزش صوتی یا تصویری دارند. آنها که وبسایت شخصی و کانال و اینستاگرام فعالتری دارند. درست است؟ حتی در بین دانشمندان هم آنها که مولف باشند بهتر دیده میشوند و بیشتر جدی گرفته میشوند.
پیشرفت بشر مدیون افرادی است که از گذشتههای دور بر دیوار غار و سنگ و خشت و پاپیروس مینوشتهاند! اگر افراد مؤلف نبودند، ما وارث دانش گذشتگان نمیشدیم و اکنون در عصر اینترنت، این مهارت بسیار ارزشمندتر و حیاتیتر شده است.
📗
نکته اینجاست که والدین، بزرگسالان و نظام آموزشی کشور ما، چقدر بر اهمیت این مهارتها تأکید دارند؟
حقیقتاً چند مدرسه یا دانشگاه را میشناسیم که انشا یا هنر را همارز و همشأن علوم پایه بدانند؟ آیا متوجه هستیم که کسی که خوب مینویسد، خوب صحبت میکند، خوب طرح میزند، خوب عکس میگیرد، خوب فیلم میسازد، خوب نمایش اجرا میکند... نه در آینده که همین اکنون میتواند بسیار تأثیرگذارتر از کسانی باشد که قادر به نوشتن یک خط مطلب نیستند؟ همین علوم پایه هم در عمل به شکلی ارائه نمیشوند که دید علمی به دانشآموز بدهند، بلکه او را به شکلی تربیت میکنند که بتواند تستی بزند و به دانشگاهی برود.
بدیهی است که منکر اهمیت علوم پایه نیستم. منظور آن است که بدانیم ورزش و هنر و انشا اهمیتی کمتر از فیزیک ندارند. منتظر نباشیم که نظام آموزشی تغییر کند. خودمان دستبهکار شویم و وجود این علاقهها را در فرزند خود قدر بدانیم. نویسندگی، طراحی، بازیگری، فیلمسازی، عکاسی، گویندگی، سخنوری، مهارتهای گروهی ... ارزشی کمتر از ریاضی و علوم ندارند. فرصتی فراهم کنیم که اگر نوجوان ما مستعد است، بتواند شخصیت #مؤلف خود را شکوفا کند.
علی اکبر کاویانی
#تولید_محتوا #نظام_آموزشی #علوم_پایه
@systemsthinking
#تفكرسيستمی_درمدرسه
در کارگاههای آموزشی و کلاسهای خود از این عبارت استفاده میکنم که: " برای تغییر در وضع موجود، دست به اقداماتی میزنیم که گاهی این اقدامات #آثار_ناخواستهای بر جا میگذارند". در ادامه یکی از تجربیات خود را با شما عزیزان به اشتراک میگذارم.
برای آموزش تفکر درونزا به دانشآموزان از فعالیت "خوشحالیها و ناراحتیهای ما" استفاده میکنم که معمولاً با گفتگو انجام میشود. علیرغم رویۀ معمول، تصمیم گرفتم در ضمن این کار مهارتِ نوشتن دانش آموزان را نیز تقویت کنم و از آنها خواستم که یک مورد از خوشحالیها و ناراحتیهای خود را بنویسند.
بچهها شروع به نوشتن کردند و سپس دو نفر متن خود را در جمع خواندند. جواد، یکی از بچههای شیطان کلاس که میز آخر مینشست و هنگام خنده فرورفتگی کوچکی در گونههایش پیدا میشد، اصرار داشت که متن خود را بخواند. ابتدا تصورم این بود که میخواهد نظم کلاس را بر هم بزند و قصد داشتم که به او اجازه خواندن در جمع را ندهم، اما بعد از اصرارهای زیادِ او موافقت کردم.
✍️ "یکی از روزهای تابستان بود و من در کنار پدرم در کارگاه نجاری بودم. خواهر کوچک من به علت ناراحتی قلبی به زیر تیغ جراحی رفت. آن عمل آخرین عمل خواهر من بود اگر میتوانست از آن عمل سالم به بیرون میآمد دیگر مشکلش حل میشد.
من و پدرم با خوشحالی به کار ادامه دادیم تا اینکه صدای تلفن دکان آمد. من با خوشحالی به سمت تلفن رفتم و گوشی را برداشتم و به گوشم گذاشتم. صدای مادرم را لرزان لرزان...
جواد دیگر ادامه نداد. برگه از دستش رها شد و بغضش ترکید. کلاس را سکوت محضی فراگرفت و بچهها دور جواد جمع شدند و چندنفری او را به بیرون از کلاس بردند تا آبی بهصورت بزند و اشکهای خود را پاک کند. من هنوز شوکه بودم و ادامه داستان برایم نامفهوم بود یا شاید نمیخواستم قبول کنم. برگه را از زمین برداشتم و ادامهاش را خواندم. ماتم برده بود و نفسم در سینه حبس شده بود. کلاس 36 نفره هم در سکوت عجیبی بود تا اینکه زنگ خورد و همه به حیاط رفتند. بعد از حدود یک سال، چند روز پیش این نوشته را پیدا کردم و حال و هوای جواد را داشتم.
گاهی وقتها کارهای ما آثار ناخواستهای بر جا میگذارد.
http://t.me/systemsthinking
در کارگاههای آموزشی و کلاسهای خود از این عبارت استفاده میکنم که: " برای تغییر در وضع موجود، دست به اقداماتی میزنیم که گاهی این اقدامات #آثار_ناخواستهای بر جا میگذارند". در ادامه یکی از تجربیات خود را با شما عزیزان به اشتراک میگذارم.
برای آموزش تفکر درونزا به دانشآموزان از فعالیت "خوشحالیها و ناراحتیهای ما" استفاده میکنم که معمولاً با گفتگو انجام میشود. علیرغم رویۀ معمول، تصمیم گرفتم در ضمن این کار مهارتِ نوشتن دانش آموزان را نیز تقویت کنم و از آنها خواستم که یک مورد از خوشحالیها و ناراحتیهای خود را بنویسند.
بچهها شروع به نوشتن کردند و سپس دو نفر متن خود را در جمع خواندند. جواد، یکی از بچههای شیطان کلاس که میز آخر مینشست و هنگام خنده فرورفتگی کوچکی در گونههایش پیدا میشد، اصرار داشت که متن خود را بخواند. ابتدا تصورم این بود که میخواهد نظم کلاس را بر هم بزند و قصد داشتم که به او اجازه خواندن در جمع را ندهم، اما بعد از اصرارهای زیادِ او موافقت کردم.
✍️ "یکی از روزهای تابستان بود و من در کنار پدرم در کارگاه نجاری بودم. خواهر کوچک من به علت ناراحتی قلبی به زیر تیغ جراحی رفت. آن عمل آخرین عمل خواهر من بود اگر میتوانست از آن عمل سالم به بیرون میآمد دیگر مشکلش حل میشد.
من و پدرم با خوشحالی به کار ادامه دادیم تا اینکه صدای تلفن دکان آمد. من با خوشحالی به سمت تلفن رفتم و گوشی را برداشتم و به گوشم گذاشتم. صدای مادرم را لرزان لرزان...
جواد دیگر ادامه نداد. برگه از دستش رها شد و بغضش ترکید. کلاس را سکوت محضی فراگرفت و بچهها دور جواد جمع شدند و چندنفری او را به بیرون از کلاس بردند تا آبی بهصورت بزند و اشکهای خود را پاک کند. من هنوز شوکه بودم و ادامه داستان برایم نامفهوم بود یا شاید نمیخواستم قبول کنم. برگه را از زمین برداشتم و ادامهاش را خواندم. ماتم برده بود و نفسم در سینه حبس شده بود. کلاس 36 نفره هم در سکوت عجیبی بود تا اینکه زنگ خورد و همه به حیاط رفتند. بعد از حدود یک سال، چند روز پیش این نوشته را پیدا کردم و حال و هوای جواد را داشتم.
گاهی وقتها کارهای ما آثار ناخواستهای بر جا میگذارد.
http://t.me/systemsthinking
«ls there anybody who will help us? »
«هل من ناصر ینصرنی ... »
«اربعین حسینی تسلیت باد»
@systemsthinker
«هل من ناصر ینصرنی ... »
«اربعین حسینی تسلیت باد»
@systemsthinker