Forwarded from اندیشکدهٔ هاتف
💢 نشست بازخوانی سند تنظیمگری پلتفرمهای دیجیتال یونسکو؛ دلالتهایی برای ایران 💢
سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) در تاریخ 22 و 23 فوریه در طی نشستی پیشنویس سند"راهنمای تنظیمگری پلتفرمهای دیجیتال" را ارائه نمود و از ذینفعان، متخصصین و نهادهای جامعهی مدنی درخواست نمود تا دیدگاهها و نظرات خویش درباره سند مذکور را با این سازمان به اشتراک بگذارند.
با توجه به اهمیت روزافزون پلتفرمهای پیامرسان و همچنین شبکههای اجتماعی در گسترش اطلاعات و توسعه ارتباطات اجتماعی که مضاف بر اینکه از اهداف اصلی مصرح در راهبردهای سازمان یونسکو بوده، از مهمترین دغدغههای حکمرانی فرهنگی و اجتماعی کشورها در سطح ملی است، اندیشکده هاتف در پی آن خواهد بود تا در این نشست علمی با میزبانی از کارشناسان این حوزه؛ جناب آقای دکتر یاسر خوشنویس و سرکار خانم نرگس نراقی و همچنین نماینده محترم کمیسیون ملی یونسکو در ایران از خلال واکاوی این سند، در کنار فهم و احصا دلالتهای آن برای جمهوری اسلامی ایران، موضوع تنظیمگری پلتفرمهای دیجیتال در ایران و سیاستهای حاکم بر این حوزه را نیز مورد نقد و تحلیل قرار دهد.
🆔@hatefcenter_org
سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) در تاریخ 22 و 23 فوریه در طی نشستی پیشنویس سند"راهنمای تنظیمگری پلتفرمهای دیجیتال" را ارائه نمود و از ذینفعان، متخصصین و نهادهای جامعهی مدنی درخواست نمود تا دیدگاهها و نظرات خویش درباره سند مذکور را با این سازمان به اشتراک بگذارند.
با توجه به اهمیت روزافزون پلتفرمهای پیامرسان و همچنین شبکههای اجتماعی در گسترش اطلاعات و توسعه ارتباطات اجتماعی که مضاف بر اینکه از اهداف اصلی مصرح در راهبردهای سازمان یونسکو بوده، از مهمترین دغدغههای حکمرانی فرهنگی و اجتماعی کشورها در سطح ملی است، اندیشکده هاتف در پی آن خواهد بود تا در این نشست علمی با میزبانی از کارشناسان این حوزه؛ جناب آقای دکتر یاسر خوشنویس و سرکار خانم نرگس نراقی و همچنین نماینده محترم کمیسیون ملی یونسکو در ایران از خلال واکاوی این سند، در کنار فهم و احصا دلالتهای آن برای جمهوری اسلامی ایران، موضوع تنظیمگری پلتفرمهای دیجیتال در ایران و سیاستهای حاکم بر این حوزه را نیز مورد نقد و تحلیل قرار دهد.
🆔@hatefcenter_org
Forwarded from خانه اندیشهورزان
1_4641576540.pdf
241.2 KB
🔰 طرح درس دوره فلسفه فناوری
🔹 مدرس:
➖ یاسر خوشنویس
(پژوهشگر مطالعات علم و فناوری)
📅 زمان: از ۲ خرداد روزهای سهشنبه، ساعت ۶ تا ۷:۳۰
📍مکان برگزاری: خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ولیعصر و برادران مظفر شمالی، پلاک ٩٠٧، خانه اندیشهورزان
🔸 دوره به صورت حضوری و مجازی (بر بستر اسکایروم خانه اندیشهورزان) برگزار میشود.
🔹 برای ثبتنام اولیه، نام و نامخانوادگی خود را به شماره 09183190561 پیامک کنید.
🔸 هزینه دوره (مجموع ۱۲ جلسه)
آزاد: ۳۰۰ هزار تومان
دانشجویی: ۲۵۰ هزار تومان
اعضای اندیشکدهها: ۲۰۰ هزار تومان
#رویداد
🔹 مدرس:
➖ یاسر خوشنویس
(پژوهشگر مطالعات علم و فناوری)
📅 زمان: از ۲ خرداد روزهای سهشنبه، ساعت ۶ تا ۷:۳۰
📍مکان برگزاری: خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ولیعصر و برادران مظفر شمالی، پلاک ٩٠٧، خانه اندیشهورزان
🔸 دوره به صورت حضوری و مجازی (بر بستر اسکایروم خانه اندیشهورزان) برگزار میشود.
🔹 برای ثبتنام اولیه، نام و نامخانوادگی خود را به شماره 09183190561 پیامک کنید.
🔸 هزینه دوره (مجموع ۱۲ جلسه)
آزاد: ۳۰۰ هزار تومان
دانشجویی: ۲۵۰ هزار تومان
اعضای اندیشکدهها: ۲۰۰ هزار تومان
#رویداد
Forwarded from اندیشکده رستا
✅ ساعت شروع : ۲۰:۰۰
🔴 لطفا با میکروفون خاموش وارد شوید
🟡 لینک جلسه آنلاین:
meet.google.com/btz-cvys-cio
#رستا
#هوش_مصنوعی
#فلسفه_تکنولوژی
🔴 لطفا با میکروفون خاموش وارد شوید
🟡 لینک جلسه آنلاین:
meet.google.com/btz-cvys-cio
#رستا
#هوش_مصنوعی
#فلسفه_تکنولوژی
Forwarded from مدرسهٔ تردید
🔔 در مدرسهٔ تردید
➖️ رویداد ( هوشِ هوشمصنوعی )
1⃣ منظر فنی
👤 مهمانان:
احمد خاتمی
مهرداد ذاکر شهرک
یاسر خوشنویس
⏰️ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰
🔔 شرکت در این رویداد برای همه علاقهمندان آزاد است.
📍 این رویداد در محیط اسکای روم برگزار خواهد شد.
لینک شرکت در رویداد👇
https://www.skyroom.online/ch/tardidschool/ai
..........
کانال تلگرام مدرسهٔ تردید👇
@tardidschool
.....
➖️ رویداد ( هوشِ هوشمصنوعی )
1⃣ منظر فنی
👤 مهمانان:
احمد خاتمی
مهرداد ذاکر شهرک
یاسر خوشنویس
⏰️ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰
🔔 شرکت در این رویداد برای همه علاقهمندان آزاد است.
📍 این رویداد در محیط اسکای روم برگزار خواهد شد.
لینک شرکت در رویداد👇
https://www.skyroom.online/ch/tardidschool/ai
..........
کانال تلگرام مدرسهٔ تردید👇
@tardidschool
.....
پنجشنبه پیش میرفتم گرگان که پسرعمویم را ببینم. باران میبارید. از گدوک و جنگل رد شدم و با خودم گفتم قسمت سختش گذشت؛ بقیه راه کفی است. شجریان در نهفت نوا میخواند: «گفتم آهندلی کنم چندی؛ ندهم دل به هیچ دلبندی». حوالی بهشهر، به خاطر شیب نادرست جاده، یک چاله آب در لاین سرعت درست شده بود. سرعتم حدود 100 کیلومتر بر ساعت بود. یک چرخ ماشین در آب رفت و ماشین به راست کشیده شد. ترمز کار نمیکرد. حدود 150 متر ویراژ رفتم؛ از دو متری یک تریلی که مرا نمیدید، رد شدم؛ گاردیل را شکستم و از جاده بیرون رفتم؛ حدود 15 متر در سراشیبی پایین آمدم؛ یک معلق کامل از بغل زدم و روی چرخها در یک گندمزار فرود آمدم.
وقتی که واژگون بودم، گفتم الان است که سرت به سقف ماشین بخورد و گردنت بشکند. دو دستی فرمان را گرفته بودم. کمربند قفل شد و وزنم را نگه داشت. جان به در بردم. هیچ اتفاقی برایم نیفتاد. سیلوی قدیمی 20 سالهام که هم با 206 فرق میکند و هم با لندکروز، مرا حفظ کرد. از ماشین که بیرون آمدم، تا یک دقیقه خودم را نگاه میکردم ببینم خونی، دردی، شکستگیای چیزی هست یا نه؛ چیزی نبود. موتور ماشین هنوز روشن بود و شجریان هنوز میخواند. پلیس و ماشین اداره راه آمد. مدارکم را گرفتند و روز کاری بعد، 10 میلیون خسارت برای کنده شدن گاردریل تعیین کردند.
در اداره راه، گفتم من باید مدعی باشم؛ راه خراب بوده. مامور حقوقی گفت میتوانی شکایت کنی. گفتم خوب بعد چه میشود. گفت سه ماهی میروی و میآیی؛ اما کارشناس دادگستری طرف دولت را رها نمیکند، طرف راننده را بگیرد. همین و تمام. دولت بدون قوه قضاییه مستقل و واقعی همین هیولای هفتسری است که میبینید. حالا قرار است بیمه شخص ثالث خسارت اداره راه را بدهد و خسارت ماشین با خودم است.
فیلم «آبیِ» کیشلوفکسی با یک صحنه تصادف شروع میشود: بازیگر زن فیلم (ژولیت بینوش) جان به در میبرد، اما همسر و دخترش را از دست میدهد؛ تمام جهانش به هم میریزد. به چنین موقعیتهایی میگویم موقعیتهای «ژولیت بینوشی». پیش از این، سه بار موقعیت بینوشی را تجربه کرده بودم: عاشورای سال 88 که یک جوان معترض 10 متری من تیر خورد و روی دست من و دو نفر دیگر مرد. سال 91 که پدرم را با نیمی از جانم به خاک سپردم و سال 1400 که خانوادهام متلاشی شد. این بار چهارم بود. موقعیتهای بینوشی یادآوری میکنند که هیچ چیز این عالم پایدار نیست؛ همه نظم و معنایی که میسازی، ممکن است ناگاه با یک چاله آب به فنا برود. این طور مواقع، خیام از همیشه و همه کس عمیقتر به نظر میرسد: «چون عاقبت کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش».
وقتی که واژگون بودم، گفتم الان است که سرت به سقف ماشین بخورد و گردنت بشکند. دو دستی فرمان را گرفته بودم. کمربند قفل شد و وزنم را نگه داشت. جان به در بردم. هیچ اتفاقی برایم نیفتاد. سیلوی قدیمی 20 سالهام که هم با 206 فرق میکند و هم با لندکروز، مرا حفظ کرد. از ماشین که بیرون آمدم، تا یک دقیقه خودم را نگاه میکردم ببینم خونی، دردی، شکستگیای چیزی هست یا نه؛ چیزی نبود. موتور ماشین هنوز روشن بود و شجریان هنوز میخواند. پلیس و ماشین اداره راه آمد. مدارکم را گرفتند و روز کاری بعد، 10 میلیون خسارت برای کنده شدن گاردریل تعیین کردند.
در اداره راه، گفتم من باید مدعی باشم؛ راه خراب بوده. مامور حقوقی گفت میتوانی شکایت کنی. گفتم خوب بعد چه میشود. گفت سه ماهی میروی و میآیی؛ اما کارشناس دادگستری طرف دولت را رها نمیکند، طرف راننده را بگیرد. همین و تمام. دولت بدون قوه قضاییه مستقل و واقعی همین هیولای هفتسری است که میبینید. حالا قرار است بیمه شخص ثالث خسارت اداره راه را بدهد و خسارت ماشین با خودم است.
فیلم «آبیِ» کیشلوفکسی با یک صحنه تصادف شروع میشود: بازیگر زن فیلم (ژولیت بینوش) جان به در میبرد، اما همسر و دخترش را از دست میدهد؛ تمام جهانش به هم میریزد. به چنین موقعیتهایی میگویم موقعیتهای «ژولیت بینوشی». پیش از این، سه بار موقعیت بینوشی را تجربه کرده بودم: عاشورای سال 88 که یک جوان معترض 10 متری من تیر خورد و روی دست من و دو نفر دیگر مرد. سال 91 که پدرم را با نیمی از جانم به خاک سپردم و سال 1400 که خانوادهام متلاشی شد. این بار چهارم بود. موقعیتهای بینوشی یادآوری میکنند که هیچ چیز این عالم پایدار نیست؛ همه نظم و معنایی که میسازی، ممکن است ناگاه با یک چاله آب به فنا برود. این طور مواقع، خیام از همیشه و همه کس عمیقتر به نظر میرسد: «چون عاقبت کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش».
از شهر فرنگ تا قدرت مشرف بر روان - یاسر خوشنویس
<unknown>
🎙 فایل صوتی رویداد هوشِ هوش مصنوعی
📍 برگزار شده در مدرسهٔ تردید
1⃣ بخش نخست: منظر فنی
👤 سخنران سوم: یاسر خوشنویس
🔹عنوان سخنرانی: هوش مصنوعی: از شهر فرنگ تا قدرت مشرف بر روان
➖ کانال تلگرام مدرسهٔ تردید:
@tardidschool
.
📍 برگزار شده در مدرسهٔ تردید
1⃣ بخش نخست: منظر فنی
👤 سخنران سوم: یاسر خوشنویس
🔹عنوان سخنرانی: هوش مصنوعی: از شهر فرنگ تا قدرت مشرف بر روان
➖ کانال تلگرام مدرسهٔ تردید:
@tardidschool
.
حالا که جان به در بردهام و نمردهام، یک شعر قدیمی از سالهای جوانی در گوشم زنگ میزند:
تشییع جنازه
جنازهام را روی دست میبردند،
دیشب که خواب میدیدم.
رواندازی سپید بر من بود
و کتاب سه برادر روس
که هیچگاه وقت نکردم که آن را بخوانم،
در دست راستم
و دست چپم فروافتاده،
میان آسمان و زمین تلوتلو میخورد.
جنازهام را روی دست میبردند،
دیشب که خواب میدیدم.
تشییعکنندگان مرا مشایعت میکردند.
دوستانم را تشخیص دادم:
علیرضا، مسعود و بابک
و دیگران شبحهایی یکدست، بیچهره، سپید،
در سکوت،
از پی تخت روانِ من روان بودند.
جنازهام را روی دست میبردند
و من گوشهای ایستاده بودم
و به آنها نگاه میکردم.
شاید روی یک شاخه درخت،
آنجا که کلاغها ما را نظاره میکنند.
جنازهام را روی دست میبردند
و من خندهام گرفته بود
که چه کار عبثی،
تازهدرگذشتگان را تشییع میکنند،
من سالها است که مردهام،
بی کفن، بی دفن،
بی آنکه کسی مرا تشییع کرده باشد.
می خواستم فریاد بزنم،
مسخرهشان کنم
که بروید به خانههاتان،
دست از این کار بیهوده بردارید،
اما هیچ صدایی از من بر نمیخاست،
من مرده بودم.
آنها رفتند،
تخت روان را با خود بردند
و به کندی در تاریکی محو شدند.
و بعد سکوت همه جا را فراگرفت:
مرگ به راستی آمده بود،
قرینِ همیشهدوستداشتنی من.
بهمن 87 تا اردیبهشت 88
تشییع جنازه
جنازهام را روی دست میبردند،
دیشب که خواب میدیدم.
رواندازی سپید بر من بود
و کتاب سه برادر روس
که هیچگاه وقت نکردم که آن را بخوانم،
در دست راستم
و دست چپم فروافتاده،
میان آسمان و زمین تلوتلو میخورد.
جنازهام را روی دست میبردند،
دیشب که خواب میدیدم.
تشییعکنندگان مرا مشایعت میکردند.
دوستانم را تشخیص دادم:
علیرضا، مسعود و بابک
و دیگران شبحهایی یکدست، بیچهره، سپید،
در سکوت،
از پی تخت روانِ من روان بودند.
جنازهام را روی دست میبردند
و من گوشهای ایستاده بودم
و به آنها نگاه میکردم.
شاید روی یک شاخه درخت،
آنجا که کلاغها ما را نظاره میکنند.
جنازهام را روی دست میبردند
و من خندهام گرفته بود
که چه کار عبثی،
تازهدرگذشتگان را تشییع میکنند،
من سالها است که مردهام،
بی کفن، بی دفن،
بی آنکه کسی مرا تشییع کرده باشد.
می خواستم فریاد بزنم،
مسخرهشان کنم
که بروید به خانههاتان،
دست از این کار بیهوده بردارید،
اما هیچ صدایی از من بر نمیخاست،
من مرده بودم.
آنها رفتند،
تخت روان را با خود بردند
و به کندی در تاریکی محو شدند.
و بعد سکوت همه جا را فراگرفت:
مرگ به راستی آمده بود،
قرینِ همیشهدوستداشتنی من.
بهمن 87 تا اردیبهشت 88
بحثی که تازگی در یک گروه تلگرامی درباره طب سنتی و مدرن در گرفته، داغ دلم را درباره ناتوانی طرفهای این بحث در گفتوگو و نداشتن مهارت تفکر انتقادی تازه کرده و البته یادآور خاطرات جالبی است. چندین سال است که با مدافعان طب سنتی و متخصصان طب مدرن و حامیان «پزشکی مبتنی بر شواهد» در تعاملم و بیش از هر چیز مغالطه میبینم. یک نمونهاش از این قرار است.
روزی با یکی از حامیان پزشکی مبتنی بر شواهد صحبت میکردم و گفتم: «برخی پزشکان سنتی معتقدند که حجامت گیجگاه میتواند دردهای پیشانی را کاهش دهد.» پوزخندی زد و با لحن پرطمطراقی گفت: «هیچ شواهدی در این خصوص وجود ندارد و آزمایش کنترلشدهای انجام نشده. این حرفها را جدی نگیرید.»
این به اصطلاح استدلال قاطع و تاثیرگذار در واقع نمونهای از مغالطهای است که در تفکر انتقادی «استدلال از روی جهل» نامیده میشود. صورت کلی مغالطه از این قرار است: «شواهدی به نفع گزاره الف وجود ندارد. بنابراین، گزاره الف کاذب است.»
روشن است که نمیتوان از نبود شواهد به نفع صدق گزاره الف، کذب آن را نتیجه گرفت. کاری که باید کرد این است که دست کم فروتن باشیم، قضاوت را معلق کنیم و بگوییم نمیدانیم الف صادق است یا کاذب یا اینکه فعالانه به دنبال شواهد جدیدی (له یا) علیه گزاره الف بگردیم. این مثال را در نظر بگیرید تا رسوایی این مغالطه پرتکرار آشکارتر شود: «شواهد یا اطلاعاتی در دست ندارم که روستای مبارکآباد نزدیک شهر آبعلی واقع شده است. بنابراین، روستای مبارکآباد نزدیک شهر آبعلی واقع نشده است.» (!)
خلاصه وضعیت ما همین است که میبینید. وظیفه حرفهای و معرفتی پزشک شواهدگرای ما این است که به جای انکار تاثیرگذاری حجامت گیجگاه، یا فروتن باشد و قضاوت را معلق کند یا آنکه بخشی از بودجه تحقیقاتی در دسترسش را صرف یک آزمایش کنترلشده در این زمینه کند. اگر شواهدی علیه ادعا یافته شد که دست ایشان پر خواهد شد و اگر هم شواهدی له ادعا یافته شد، شاید راهی باز شود برای کمک به کسانی که از درد پیشانی رنج میکشند.
شاید روزی کتابی بنویسم درباره انواع مغالطات پرتکراری که در مناقشه طب سنتی و مدرن در میان است؛ از تخطئه و پهلوانپنبه گرفته تا توسل به امور جدید و توسل به سنت و تعمیمدهی عجولانه و غیره و ذلک.
روزی با یکی از حامیان پزشکی مبتنی بر شواهد صحبت میکردم و گفتم: «برخی پزشکان سنتی معتقدند که حجامت گیجگاه میتواند دردهای پیشانی را کاهش دهد.» پوزخندی زد و با لحن پرطمطراقی گفت: «هیچ شواهدی در این خصوص وجود ندارد و آزمایش کنترلشدهای انجام نشده. این حرفها را جدی نگیرید.»
این به اصطلاح استدلال قاطع و تاثیرگذار در واقع نمونهای از مغالطهای است که در تفکر انتقادی «استدلال از روی جهل» نامیده میشود. صورت کلی مغالطه از این قرار است: «شواهدی به نفع گزاره الف وجود ندارد. بنابراین، گزاره الف کاذب است.»
روشن است که نمیتوان از نبود شواهد به نفع صدق گزاره الف، کذب آن را نتیجه گرفت. کاری که باید کرد این است که دست کم فروتن باشیم، قضاوت را معلق کنیم و بگوییم نمیدانیم الف صادق است یا کاذب یا اینکه فعالانه به دنبال شواهد جدیدی (له یا) علیه گزاره الف بگردیم. این مثال را در نظر بگیرید تا رسوایی این مغالطه پرتکرار آشکارتر شود: «شواهد یا اطلاعاتی در دست ندارم که روستای مبارکآباد نزدیک شهر آبعلی واقع شده است. بنابراین، روستای مبارکآباد نزدیک شهر آبعلی واقع نشده است.» (!)
خلاصه وضعیت ما همین است که میبینید. وظیفه حرفهای و معرفتی پزشک شواهدگرای ما این است که به جای انکار تاثیرگذاری حجامت گیجگاه، یا فروتن باشد و قضاوت را معلق کند یا آنکه بخشی از بودجه تحقیقاتی در دسترسش را صرف یک آزمایش کنترلشده در این زمینه کند. اگر شواهدی علیه ادعا یافته شد که دست ایشان پر خواهد شد و اگر هم شواهدی له ادعا یافته شد، شاید راهی باز شود برای کمک به کسانی که از درد پیشانی رنج میکشند.
شاید روزی کتابی بنویسم درباره انواع مغالطات پرتکراری که در مناقشه طب سنتی و مدرن در میان است؛ از تخطئه و پهلوانپنبه گرفته تا توسل به امور جدید و توسل به سنت و تعمیمدهی عجولانه و غیره و ذلک.
Forwarded from اندیشکده رستا
🔷 یادداشت
📄"حکمرانی فضای مجازی: هرم در برابر شبکه"📄
🔹 یاسر خوشنویس
در ادبیات حکمرانی، میان دو رویکرد کلیدی حکمرانی سلسله مراتبی از یک سو و رویکردهای تکثرگرا هم چون رویکرد شبکهای و توزیع شده از سوی دیگر تمایز قائل میشوند.
استعارهای که رویکرد سلسله مراتبی را به خوبی بازنمایی میکند، هرم است. متقابلا، شبکهای از بازیگران که در محیطی کمابیش تخت عمل میکنند، استعارهای از رویکرد تکثرگرا به شمار میآید.
تجربه توسعه رسانههای جمعی (رادیو و تلویزیون) در ایران، هم پیش از انقلاب و هم پس از آن، با رویکرد سلسله مراتبی همخوانی داشت. به طور کلی، از آن جا که هزینه تاسیس ایستگاه پیام رسان و هم چنین هزینه تولید محتوا در رسانههای جمعی زیاد است، بازیگران معدودی به این رسانهها دسترسی پیدا میکنند و امکان هماهنگ سازی آنها در رویکردی سلسله مراتبی افزایش پیدا میکند.
📌 برای دسترسی به متن کامل یادداشت به سایت اندیشکده رستا مراجعه نمایید.
✅ ✨ برای مطالعه کلیک کنید ✨
#اندیشکده_رستا
#یادداشت
🌐Rasta-tt.ir
📄"حکمرانی فضای مجازی: هرم در برابر شبکه"📄
🔹 یاسر خوشنویس
در ادبیات حکمرانی، میان دو رویکرد کلیدی حکمرانی سلسله مراتبی از یک سو و رویکردهای تکثرگرا هم چون رویکرد شبکهای و توزیع شده از سوی دیگر تمایز قائل میشوند.
استعارهای که رویکرد سلسله مراتبی را به خوبی بازنمایی میکند، هرم است. متقابلا، شبکهای از بازیگران که در محیطی کمابیش تخت عمل میکنند، استعارهای از رویکرد تکثرگرا به شمار میآید.
تجربه توسعه رسانههای جمعی (رادیو و تلویزیون) در ایران، هم پیش از انقلاب و هم پس از آن، با رویکرد سلسله مراتبی همخوانی داشت. به طور کلی، از آن جا که هزینه تاسیس ایستگاه پیام رسان و هم چنین هزینه تولید محتوا در رسانههای جمعی زیاد است، بازیگران معدودی به این رسانهها دسترسی پیدا میکنند و امکان هماهنگ سازی آنها در رویکردی سلسله مراتبی افزایش پیدا میکند.
📌 برای دسترسی به متن کامل یادداشت به سایت اندیشکده رستا مراجعه نمایید.
✅ ✨ برای مطالعه کلیک کنید ✨
#اندیشکده_رستا
#یادداشت
🌐Rasta-tt.ir
سال ۱۹۷۹، لیوتار کتابی نوشت با عنوان "وضعیت پسامدرن: گزارشی درباره دانش". اگر بخواهم نکاتی درباره علم در ایران بنویسم، نامش را با همان ضربآهنگ، میگذارم: "وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش" یا به عبارت دیگر، دور جدیدی از یادداشتهایی که با عنوان "ابزوردنامه" مینوشتم.
ابزوردنامه، دوره جدید، #۱
دکتر رضا داوری اردکانی، دانشآموخته فلسفه، بدون آنکه بتواند معادله دیفرانسیلی را درک و حل کند، بدون انکه مساهمتی هر چند کوچک در یکی از شاخههای علمی داشته باشد و بدون آنکه یک آزمایش علمی در طول عمرش انجام داده باشد، ۲۵ سال رییس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی بود.
او این سمت را بیش از همه به خاطر نوشتن مطالبی به کلی انتزاعی و حِکَمی "درباره علم" و البته نقش خاصش در حمایت روشنفکرمآبانه از اندیشه جمهوری اسلامی کسب کرده بود.
وی اخیرا از شغل مادامالعمرش استعفا داد و جایش را دکتر مخبر دزفولی با سابقه دبیری شورایعالی انقلاب فرهنگی گرفت.
خرسندیم که رییس جدید دست کم در دامپزشکی تحصیل کرده و میتواند یک مقاله علمی را از ابتدا تا انتها بخواند و دنبال کند. ایشان به یمن آییننامههای مقالهساز موجود در ایران، بیش از هزار مقاله نوشته است (به عبارت دقیقتر، دانشجویانش بیش از هزار مقاله به نامش نوشتهاند).
آنچه از دوره کاری قبلی او، بیش از همه در یادها مانده این است که جناب دزفولی مشتق دوم را به خوبی میشناسد؛ چراکه همه روزه نمودار تعداد انتشارات علمی را رصد میکرد و به درستی دریافته بود و هشدار میداد که "شتاب علمی کشور" کاهش یافته یعنی مشتق دوم تعداد انتشارات علمی ایران بر حسب زمان، منفی شده است.
احتمالا با ریاست ایشان بر فرهنگستان، با دور جدیدی از فشار بر استادان و دانشجویان برای مقالهسازی مواجه خواهیم شد. آنچه اگرچه برای کشور آب ندارد، اما برای حضرات نان فراوان دارد.
ابزوردنامه، دوره جدید، #۱
دکتر رضا داوری اردکانی، دانشآموخته فلسفه، بدون آنکه بتواند معادله دیفرانسیلی را درک و حل کند، بدون انکه مساهمتی هر چند کوچک در یکی از شاخههای علمی داشته باشد و بدون آنکه یک آزمایش علمی در طول عمرش انجام داده باشد، ۲۵ سال رییس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی بود.
او این سمت را بیش از همه به خاطر نوشتن مطالبی به کلی انتزاعی و حِکَمی "درباره علم" و البته نقش خاصش در حمایت روشنفکرمآبانه از اندیشه جمهوری اسلامی کسب کرده بود.
وی اخیرا از شغل مادامالعمرش استعفا داد و جایش را دکتر مخبر دزفولی با سابقه دبیری شورایعالی انقلاب فرهنگی گرفت.
خرسندیم که رییس جدید دست کم در دامپزشکی تحصیل کرده و میتواند یک مقاله علمی را از ابتدا تا انتها بخواند و دنبال کند. ایشان به یمن آییننامههای مقالهساز موجود در ایران، بیش از هزار مقاله نوشته است (به عبارت دقیقتر، دانشجویانش بیش از هزار مقاله به نامش نوشتهاند).
آنچه از دوره کاری قبلی او، بیش از همه در یادها مانده این است که جناب دزفولی مشتق دوم را به خوبی میشناسد؛ چراکه همه روزه نمودار تعداد انتشارات علمی را رصد میکرد و به درستی دریافته بود و هشدار میداد که "شتاب علمی کشور" کاهش یافته یعنی مشتق دوم تعداد انتشارات علمی ایران بر حسب زمان، منفی شده است.
احتمالا با ریاست ایشان بر فرهنگستان، با دور جدیدی از فشار بر استادان و دانشجویان برای مقالهسازی مواجه خواهیم شد. آنچه اگرچه برای کشور آب ندارد، اما برای حضرات نان فراوان دارد.
سیاست مرگ فراگیر
فوکو در آثار متاخرش به نحوی درخشان توضیح میدهد که چگونه از قرن هفدهم به بعد، شکل جدیدی از مملکتداری پدید آمد که یکی از جنبههای مهم آن، تبدیل شدن رعایا به شهروندانی بود که تعداد، میزان کار کردن و تولیدشان و در نتیجه، سلامت جسمی و روانی آنها برای دولتها اهمیت داشت.
دولت-ملتهای نوظهور اروپایی در یک رقابت اقتصادی شدید، به بیان آدام اسمیت به این نتیجه رسیدند که سنجه ثروت یک ملت میزان طلا و نقره ذخیرهشده در آن نیست، بلکه میزان کاری است که در آن انجام می شود و میزان تولیداتی است که در آن صورت میگیرد.
رعایا به "سوژههای اقتصادی" بدل شدند که مجموع فعالیت تولیدیشان ثروت ملت را میساخت. برای همین بود که میزان فعالیت آنها و سلامت جسمی و روانیشان برای دولتها مهم شد. استاتیستیکس (آمار) یعنی "علم دولت" در قرن هفدهم و حتی جامعهشناسی و روانشناسی در قرن نوزدهم از دل همین تحول برخاستند.
تجربه حکومت پهلوی تلاشی بود برای ساختن دولت-ملتی درون قلمرو امپراتوری پرشیا و خصوصا در نبود درآمد نفتی هنگفت در دهههای ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۰، سوژه اقتصادی کمابیش در ایران نضج گرفت. تمرکز دولت پهلوی بر بهداشت عمومی، ورزش، بیمه و اموری از این دست را میتوان در همین مسیر تفسیر کرد. با این حال، تغییر سهم ایران از قراردادهای نفتی، افزایش قیمت نفت و رانتیر شدن دولت اوضاع را دگرگون کرد.
جمهوری اسلامی از سویی وارث همین تحولات است و علاوه بر این، تلقی امام و امتی آن هم کمک کرد که سوژه اقتصادی به رعیت عقبگرد کند. رعیتی که در واقع نانخور دولت است و باری بر دوش حکومت.
سوژه اقتصادی هر چه بیشتر و فعالتر باشد، بهتر است چرا که ثروت میآفریند. رعیت نانخور هر چه کمتر باشد، بهتر است چرا که نبود هر نانخور باری از دوش دولت بر میدارد.
اینجاست که سیاست نانوشته اما آشکار حکومت چیزی از جنس "سیاست مرگ فراگیر" میشود؛ یعنی آنچه که در مرزهای کردستان علیه کولبران، در مرزهای بلوچستان علیه سوختبران، در جادهها علیه مسافران، در خیابانهای شهر علیه معترضان، در شهرهای کوچک و بزرگ علیه کارگران بیکارشدهای که دست به خودکشی میزنند و به شکلی ناملموستر اما به همان اندازه واقعی علیه هزاران ایرانی که مهاجرت کردهاند و میکنند، در جریان است؛ چراکه وادار کردن به مهاجرت هم نوعی اعمال سیاست مرگ است.
حکومتی که نمیتواند یا شاید اساسا نمیخواهد ملزومات کنش اقتصادی را برای عموم شهروندان فراهم کند، همه اتباعش را یا نانخورهای خوب میبیند یا نانخورهای بد: نانخورهای خوب یا خودی همان "امت" همیشه در صحنهاند که نان رساندن به آنها در قالب حقوق کارمندی یا اشکال مختلف رانت مشروع و مطلوب است؛ باقی نانخورهای بد یا غیرخودیاند که یا باید فراری داده شوند یا باید به مرگهایی طبیعی، شبهطبیعی یا ناطبیعی میرانده شوند.
(پیشنهاد میکنم درسگفتارهای فوکو در کولژدوفرانس را در سالهای پایانی زندگیاش، بخوانید؛ خصوصا متن درخشان "امنیت، قلمرو، جمعیت" را که به فارسی هم ترجمه شده است.)
فوکو در آثار متاخرش به نحوی درخشان توضیح میدهد که چگونه از قرن هفدهم به بعد، شکل جدیدی از مملکتداری پدید آمد که یکی از جنبههای مهم آن، تبدیل شدن رعایا به شهروندانی بود که تعداد، میزان کار کردن و تولیدشان و در نتیجه، سلامت جسمی و روانی آنها برای دولتها اهمیت داشت.
دولت-ملتهای نوظهور اروپایی در یک رقابت اقتصادی شدید، به بیان آدام اسمیت به این نتیجه رسیدند که سنجه ثروت یک ملت میزان طلا و نقره ذخیرهشده در آن نیست، بلکه میزان کاری است که در آن انجام می شود و میزان تولیداتی است که در آن صورت میگیرد.
رعایا به "سوژههای اقتصادی" بدل شدند که مجموع فعالیت تولیدیشان ثروت ملت را میساخت. برای همین بود که میزان فعالیت آنها و سلامت جسمی و روانیشان برای دولتها مهم شد. استاتیستیکس (آمار) یعنی "علم دولت" در قرن هفدهم و حتی جامعهشناسی و روانشناسی در قرن نوزدهم از دل همین تحول برخاستند.
تجربه حکومت پهلوی تلاشی بود برای ساختن دولت-ملتی درون قلمرو امپراتوری پرشیا و خصوصا در نبود درآمد نفتی هنگفت در دهههای ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۰، سوژه اقتصادی کمابیش در ایران نضج گرفت. تمرکز دولت پهلوی بر بهداشت عمومی، ورزش، بیمه و اموری از این دست را میتوان در همین مسیر تفسیر کرد. با این حال، تغییر سهم ایران از قراردادهای نفتی، افزایش قیمت نفت و رانتیر شدن دولت اوضاع را دگرگون کرد.
جمهوری اسلامی از سویی وارث همین تحولات است و علاوه بر این، تلقی امام و امتی آن هم کمک کرد که سوژه اقتصادی به رعیت عقبگرد کند. رعیتی که در واقع نانخور دولت است و باری بر دوش حکومت.
سوژه اقتصادی هر چه بیشتر و فعالتر باشد، بهتر است چرا که ثروت میآفریند. رعیت نانخور هر چه کمتر باشد، بهتر است چرا که نبود هر نانخور باری از دوش دولت بر میدارد.
اینجاست که سیاست نانوشته اما آشکار حکومت چیزی از جنس "سیاست مرگ فراگیر" میشود؛ یعنی آنچه که در مرزهای کردستان علیه کولبران، در مرزهای بلوچستان علیه سوختبران، در جادهها علیه مسافران، در خیابانهای شهر علیه معترضان، در شهرهای کوچک و بزرگ علیه کارگران بیکارشدهای که دست به خودکشی میزنند و به شکلی ناملموستر اما به همان اندازه واقعی علیه هزاران ایرانی که مهاجرت کردهاند و میکنند، در جریان است؛ چراکه وادار کردن به مهاجرت هم نوعی اعمال سیاست مرگ است.
حکومتی که نمیتواند یا شاید اساسا نمیخواهد ملزومات کنش اقتصادی را برای عموم شهروندان فراهم کند، همه اتباعش را یا نانخورهای خوب میبیند یا نانخورهای بد: نانخورهای خوب یا خودی همان "امت" همیشه در صحنهاند که نان رساندن به آنها در قالب حقوق کارمندی یا اشکال مختلف رانت مشروع و مطلوب است؛ باقی نانخورهای بد یا غیرخودیاند که یا باید فراری داده شوند یا باید به مرگهایی طبیعی، شبهطبیعی یا ناطبیعی میرانده شوند.
(پیشنهاد میکنم درسگفتارهای فوکو در کولژدوفرانس را در سالهای پایانی زندگیاش، بخوانید؛ خصوصا متن درخشان "امنیت، قلمرو، جمعیت" را که به فارسی هم ترجمه شده است.)
"وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش"
ابزوردنامه، دوره جدید #۲
من روی کاغذ هنوز دانشجوی دکترای فلسفه علم و فناوریام. سال ۹۷، طرحی را برای مطالعه فناوریهای ارتباطی جدید در ایران به عنوان پروپوزال پایاننامه به گروه دادم.
گروه ما چهار عضو هیئت علمی داشت و الزامی بود که استاد راهنما یکی از همین افراد باشد. استادی که راهنمایی را پذیرفت، از دوستداران پوپر بود. پروپوزال و مقاله اولیه من را خواند و کامنتهایی گذاشت. کلیدیترین کامنتش این بود: "شما در این متن، به آراء پوپر درباره فناوری نپرداختهاید. از آنجا که مقاله مستخرج از پایاننامه را باید با هم بنویسیم، روح اندیشههای پوپر باید در کارتان دیده شود."
این بند بیمعنا و ناعادلانه آییننامه ارتقا که دانشجو کار کند و استاد بدرود، به کنار، مانده بودم که من را به پوپر چه کار. گفتم استاد، در چهارچوبی که برای نوشتن کارم در نظر دارم، حرفی له یا علیه پوپر ندارم و قرار هم نیست که چون استاد راهنمایم دوستدار پوپر است، در پایاننامهام به پوپر بپردازم.
نتیجه این شد که آبمان در یک جوی نرفت. طرحم را در قالب یک کتاب نوشتم، چند ماهی در ارشاد ماند، یکسومش سانسور شد، سال گذشته با نام "نبرد سیمها" منتشر شد و من هنوز به همان دلیل و دلایل دیگری که شرحش بماند، پروپوزال تصویبشدهای ندارم.
این ماجرا مشتی است نمونه خروار. زمانی نیاکان دانشور ما با یکدیگر سخن میگفتند و به هم پاسخ میدادند: ناصرخسرو زکریای رازی را نقد میکرد؛ فخر رازی به ابن سینا اشکال میگرفت؛ خواجه نصیر از ابن سینا در برابر اشکالات فخر رازی دفاع میکرد؛ ملاصدرا آراء سهروردی را با آراء ابن سینا تلفیق میکرد و .... زندگیای فکری در جریان بود. اکنون به اصطلاح دانشوران ما هر یک "بتی" دارند اروپایی یا آمریکایی یا ایرانی-اسلامی. جالب است که هر یک هم فکر میکنند بتشان آخرین متفکر بشریت بوده و آنچه گفته حقیقت ناب است. هر یک تخت پروکروستسی دارند که همه باید اندازه آن شوند.
اگر پروپوزالی آبکی مینوشتم در شرح چند مقاله از بت یکی از استادان گروه، مدتها پیش فارغالتحصیل شده بودم. چون گفتم من مثلا دانشجوی دکترایم و میخواهم "دکترین" خودم را صورتبندی کنم، پروپوزالم تصویب نشد.
از همان موقع مطمئن شدم که جایی در آکادمی رسمی ایران ندارم؛ چون بتی ندارم. مدتهاست که روی سخنم را از آکادمی که سرگرم بازی ارتقاست، برگرداندهام و برای خوانندگان صفحاتم در شبکههای اجتماعی و آنان که هنوز لذت عصرگاهیشان گشتوگذار در کتابفروشیهای خیابان انقلاب است، مینویسم.
ابزوردنامه، دوره جدید #۲
من روی کاغذ هنوز دانشجوی دکترای فلسفه علم و فناوریام. سال ۹۷، طرحی را برای مطالعه فناوریهای ارتباطی جدید در ایران به عنوان پروپوزال پایاننامه به گروه دادم.
گروه ما چهار عضو هیئت علمی داشت و الزامی بود که استاد راهنما یکی از همین افراد باشد. استادی که راهنمایی را پذیرفت، از دوستداران پوپر بود. پروپوزال و مقاله اولیه من را خواند و کامنتهایی گذاشت. کلیدیترین کامنتش این بود: "شما در این متن، به آراء پوپر درباره فناوری نپرداختهاید. از آنجا که مقاله مستخرج از پایاننامه را باید با هم بنویسیم، روح اندیشههای پوپر باید در کارتان دیده شود."
این بند بیمعنا و ناعادلانه آییننامه ارتقا که دانشجو کار کند و استاد بدرود، به کنار، مانده بودم که من را به پوپر چه کار. گفتم استاد، در چهارچوبی که برای نوشتن کارم در نظر دارم، حرفی له یا علیه پوپر ندارم و قرار هم نیست که چون استاد راهنمایم دوستدار پوپر است، در پایاننامهام به پوپر بپردازم.
نتیجه این شد که آبمان در یک جوی نرفت. طرحم را در قالب یک کتاب نوشتم، چند ماهی در ارشاد ماند، یکسومش سانسور شد، سال گذشته با نام "نبرد سیمها" منتشر شد و من هنوز به همان دلیل و دلایل دیگری که شرحش بماند، پروپوزال تصویبشدهای ندارم.
این ماجرا مشتی است نمونه خروار. زمانی نیاکان دانشور ما با یکدیگر سخن میگفتند و به هم پاسخ میدادند: ناصرخسرو زکریای رازی را نقد میکرد؛ فخر رازی به ابن سینا اشکال میگرفت؛ خواجه نصیر از ابن سینا در برابر اشکالات فخر رازی دفاع میکرد؛ ملاصدرا آراء سهروردی را با آراء ابن سینا تلفیق میکرد و .... زندگیای فکری در جریان بود. اکنون به اصطلاح دانشوران ما هر یک "بتی" دارند اروپایی یا آمریکایی یا ایرانی-اسلامی. جالب است که هر یک هم فکر میکنند بتشان آخرین متفکر بشریت بوده و آنچه گفته حقیقت ناب است. هر یک تخت پروکروستسی دارند که همه باید اندازه آن شوند.
اگر پروپوزالی آبکی مینوشتم در شرح چند مقاله از بت یکی از استادان گروه، مدتها پیش فارغالتحصیل شده بودم. چون گفتم من مثلا دانشجوی دکترایم و میخواهم "دکترین" خودم را صورتبندی کنم، پروپوزالم تصویب نشد.
از همان موقع مطمئن شدم که جایی در آکادمی رسمی ایران ندارم؛ چون بتی ندارم. مدتهاست که روی سخنم را از آکادمی که سرگرم بازی ارتقاست، برگرداندهام و برای خوانندگان صفحاتم در شبکههای اجتماعی و آنان که هنوز لذت عصرگاهیشان گشتوگذار در کتابفروشیهای خیابان انقلاب است، مینویسم.
وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش
ابزوردنامه، دوره جدید #۳
از بد حادثه، جمهوری اسلامی وارث نهادهای مدرن بسیاری است؛ از مجلس و هیئت دولت گرفته تا سازمان برنامه و بودجه و از جمله دانشگاه. این بدی دوسویه است: هر یک از این نهادها از یک سو مانع و دردسریاند برای نایب امام با قدرت مطلقهاش و از سوی دیگر، تلاش حکومت برای دست یافتن به اقتدار مطلق این نهادها را دیر یا زود و آشکار یا نهان میفرساید.
در مورد دانش و دانشگاه، هدف متکلمان جدید از میانه دهه ۱۳۲۰، این بود که دین چنان فربه شود که یا تمامی شاخههای دانش مدرن را در بر گیرد یا همخوانی خود را با آنها نشان دهد. "تفسیر نمونه" نمونه روشنی از این رویکرد است. تصور این بود که مشکل تنها در نداشتن رسانه است. آیتالله خمینی برنامه زنده میخواست و آیتالله مطهری شبکه رادیویی تا همه عالمیان را مسلمان کند.
هنگامی که این متکلمان حاکم شدند، گستردگی تنشها آشکار شد. حکام جدید به سرعت دریافتند که شاید بتوان با مهندسان و پزشکان حزباللهی متحد شد، اما هر علوم انسانیخواندهای و هر مهندس و پزشکی که بخواهد کنشگری سیاسی مستقل داشته باشد، بالقوه یک خطر است.
انحصارگرایی در رسانهها، ممیزی وزارت ارشاد، انقلاب فرهنگی، وحدت حوزه و دانشگاه، سیستم جذب متمرکز و اسلامیسازی علوم انسانی سیاستها و تاکتیکهای حکومت جدید برای خرد کردن دانش مدرن بود.
ابزورد اینکه جمهوری اسلامی دریافت در جهان جدید، علم و فناوری یکی از سرچشمههای اقتدار در سطح بینالمللی است و در منطق اقتدارگرایانهاش، همزمان که دانش را خرد میکرد، خواستار آن بود که دانشوران ایرانی تا میتوانند مدرک بدهند و مقاله چاپ کنند. جمهوری اسلامی هر روز تعداد دانشجویان و مقالات و پتنتهایش را میشمرَد و رتبهاش را در رنکینگهایی خودساخته ارتقا میدهد تا حسی از اقتدار کسب کند.
اما تنش اصلی کماکان برجاست: دانش مدرن در جدالی کلیدی با مرجعیتهای کهن از جمله مرجعیت قدما، دین و پادشاهان خودکامه شکل گرفته و مرجعیت متمایزی را شکل داده است. حکمرانی مدرن به دانش مدرن تکیه کرده نه اینکه حاکم آن باشد و یکی از چالشهای لاینحل جمهوری اسلامی هم همین است. آنچه امروز در دانشگاهها رخ میدهد، شاید تعجب برانگیزد، اما در واقع حاصل طبیعی یک مخمصه است: جمهوری اسلامی هنوز در پروژهاش برای آنکه دانشگاه را به کلی واژگونه کند و دانش را به عصر مدارس علمیه باز گرداند، به توفیق نرسیده؛ این دانشگاه نیمهجان کماکان خاری است در گلو که البته حکومت به شکلی ابزورد به افتخار کردن به تعداد دانشجویان و مقالاتش نیاز دارد.
ابزوردنامه، دوره جدید #۳
از بد حادثه، جمهوری اسلامی وارث نهادهای مدرن بسیاری است؛ از مجلس و هیئت دولت گرفته تا سازمان برنامه و بودجه و از جمله دانشگاه. این بدی دوسویه است: هر یک از این نهادها از یک سو مانع و دردسریاند برای نایب امام با قدرت مطلقهاش و از سوی دیگر، تلاش حکومت برای دست یافتن به اقتدار مطلق این نهادها را دیر یا زود و آشکار یا نهان میفرساید.
در مورد دانش و دانشگاه، هدف متکلمان جدید از میانه دهه ۱۳۲۰، این بود که دین چنان فربه شود که یا تمامی شاخههای دانش مدرن را در بر گیرد یا همخوانی خود را با آنها نشان دهد. "تفسیر نمونه" نمونه روشنی از این رویکرد است. تصور این بود که مشکل تنها در نداشتن رسانه است. آیتالله خمینی برنامه زنده میخواست و آیتالله مطهری شبکه رادیویی تا همه عالمیان را مسلمان کند.
هنگامی که این متکلمان حاکم شدند، گستردگی تنشها آشکار شد. حکام جدید به سرعت دریافتند که شاید بتوان با مهندسان و پزشکان حزباللهی متحد شد، اما هر علوم انسانیخواندهای و هر مهندس و پزشکی که بخواهد کنشگری سیاسی مستقل داشته باشد، بالقوه یک خطر است.
انحصارگرایی در رسانهها، ممیزی وزارت ارشاد، انقلاب فرهنگی، وحدت حوزه و دانشگاه، سیستم جذب متمرکز و اسلامیسازی علوم انسانی سیاستها و تاکتیکهای حکومت جدید برای خرد کردن دانش مدرن بود.
ابزورد اینکه جمهوری اسلامی دریافت در جهان جدید، علم و فناوری یکی از سرچشمههای اقتدار در سطح بینالمللی است و در منطق اقتدارگرایانهاش، همزمان که دانش را خرد میکرد، خواستار آن بود که دانشوران ایرانی تا میتوانند مدرک بدهند و مقاله چاپ کنند. جمهوری اسلامی هر روز تعداد دانشجویان و مقالات و پتنتهایش را میشمرَد و رتبهاش را در رنکینگهایی خودساخته ارتقا میدهد تا حسی از اقتدار کسب کند.
اما تنش اصلی کماکان برجاست: دانش مدرن در جدالی کلیدی با مرجعیتهای کهن از جمله مرجعیت قدما، دین و پادشاهان خودکامه شکل گرفته و مرجعیت متمایزی را شکل داده است. حکمرانی مدرن به دانش مدرن تکیه کرده نه اینکه حاکم آن باشد و یکی از چالشهای لاینحل جمهوری اسلامی هم همین است. آنچه امروز در دانشگاهها رخ میدهد، شاید تعجب برانگیزد، اما در واقع حاصل طبیعی یک مخمصه است: جمهوری اسلامی هنوز در پروژهاش برای آنکه دانشگاه را به کلی واژگونه کند و دانش را به عصر مدارس علمیه باز گرداند، به توفیق نرسیده؛ این دانشگاه نیمهجان کماکان خاری است در گلو که البته حکومت به شکلی ابزورد به افتخار کردن به تعداد دانشجویان و مقالاتش نیاز دارد.