تکنولوژی و معنا (تمنا) – Telegram
تکنولوژی و معنا (تمنا)
1K subscribers
90 photos
6 videos
10 files
34 links
یادداشت‌هایی از یاسر خوشنویس درباره تکنولوژی، معنا و نمو
@sts1394
Download Telegram
سیاست مرگ فراگیر

فوکو در آثار متاخرش به نحوی درخشان توضیح می‌دهد که چگونه از قرن هفدهم به بعد، شکل جدیدی از مملکت‌داری پدید آمد که یکی از جنبه‌های مهم آن، تبدیل شدن رعایا به شهروندانی بود که تعداد، میزان کار کردن و تولیدشان و در نتیجه، سلامت جسمی و روانی آنها برای دولت‌ها اهمیت داشت.

دولت-ملت‌های نوظهور اروپایی در یک رقابت اقتصادی شدید، به بیان آدام اسمیت به این نتیجه رسیدند که سنجه ثروت یک ملت میزان طلا و نقره ذخیره‌شده در آن نیست، بلکه میزان کاری است که در آن انجام می شود و میزان تولیداتی است که در آن صورت می‌گیرد.

رعایا به "سوژه‌های اقتصادی" بدل شدند که مجموع فعالیت تولیدی‌شان ثروت ملت را می‌ساخت. برای همین بود که میزان فعالیت آنها و سلامت جسمی و روانی‌شان برای دولت‌ها مهم شد. استاتیستیکس (آمار) یعنی "علم دولت" در قرن هفدهم و حتی جامعه‌شناسی و روانشناسی در قرن نوزدهم از دل همین تحول برخاستند.

تجربه حکومت پهلوی تلاشی بود برای ساختن دولت-ملتی درون قلمرو امپراتوری پرشیا و خصوصا در نبود درآمد نفتی هنگفت در دهه‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۰، سوژه اقتصادی کمابیش در ایران نضج گرفت. تمرکز دولت پهلوی بر بهداشت عمومی، ورزش، بیمه و اموری از این دست را می‌توان در همین مسیر تفسیر کرد. با این حال، تغییر سهم ایران از قراردادهای نفتی، افزایش قیمت نفت و رانتیر شدن دولت اوضاع را دگرگون کرد.

جمهوری اسلامی از سویی وارث همین تحولات است و علاوه بر این، تلقی امام و امتی آن هم کمک کرد که سوژه اقتصادی به رعیت عقب‌گرد کند. رعیتی که در واقع نانخور دولت است و باری بر دوش حکومت.

سوژه اقتصادی هر چه بیشتر و فعال‌تر باشد، بهتر است چرا که ثروت می‌آفریند. رعیت نانخور هر چه کمتر باشد، بهتر است چرا که نبود هر نانخور باری از دوش دولت بر می‌دارد‌.
اینجاست که سیاست نانوشته اما آشکار حکومت چیزی از جنس "سیاست مرگ فراگیر" می‌شود؛ یعنی آنچه که در مرزهای کردستان علیه کولبران، در مرزهای بلوچستان علیه سوخت‌بران، در جاده‌ها علیه مسافران، در خیابان‌های شهر علیه معترضان، در شهرهای کوچک و بزرگ علیه کارگران بیکارشده‌ای که دست به خودکشی می‌زنند و به شکلی ناملموس‌تر اما به همان اندازه واقعی علیه هزاران ایرانی که مهاجرت کرده‌اند و می‌کنند، در جریان است؛ چراکه وادار کردن به مهاجرت هم نوعی اعمال سیاست مرگ است.

حکومتی که نمی‌تواند یا شاید اساسا نمی‌خواهد ملزومات کنش اقتصادی را برای عموم شهروندان فراهم کند، همه اتباعش را یا نانخورهای خوب می‌بیند یا نانخورهای بد: نانخورهای خوب یا خودی همان "امت" همیشه در صحنه‌اند که نان رساندن به آنها در قالب حقوق کارمندی یا اشکال مختلف رانت مشروع و مطلوب است؛ باقی نانخورهای بد یا غیرخودی‌اند که یا باید فراری داده شوند یا باید به مرگ‌هایی طبیعی، شبه‌طبیعی یا ناطبیعی میرانده شوند.

(پیشنهاد می‌کنم درسگفتارهای فوکو در کولژدوفرانس را در سال‌های پایانی زندگی‌اش، بخوانید؛ خصوصا متن درخشان "امنیت، قلمرو، جمعیت" را که به فارسی هم ترجمه شده است.)
"وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش"

ابزوردنامه، دوره جدید #۲

من روی کاغذ هنوز دانشجوی دکترای فلسفه علم و فناوری‌ام. سال ۹۷، طرحی را برای مطالعه فناوری‌های ارتباطی جدید در ایران به عنوان پروپوزال پایان‌نامه به گروه دادم.

گروه ما چهار عضو هیئت علمی داشت و الزامی بود که استاد راهنما یکی از همین افراد باشد. استادی که راهنمایی را پذیرفت، از دوستداران پوپر بود. پروپوزال و مقاله اولیه من را خواند و کامنت‌هایی گذاشت. کلیدی‌ترین کامنتش این بود: "شما در این متن، به آراء پوپر درباره فناوری نپرداخته‌اید. از آنجا که مقاله مستخرج از پایان‌نامه را باید با هم بنویسیم، روح اندیشه‌های پوپر باید در کارتان دیده شود."

این بند بی‌معنا و ناعادلانه آیین‌نامه ارتقا که دانشجو کار کند و استاد بدرود، به کنار، مانده بودم که من را به پوپر چه کار. گفتم استاد، در چهارچوبی که برای نوشتن کارم در نظر دارم، حرفی له یا علیه پوپر ندارم و قرار هم نیست که چون استاد راهنمایم دوستدار پوپر است، در پایان‌نامه‌ام به پوپر بپردازم.

نتیجه این شد که آب‌مان در یک جوی نرفت. طرحم را در قالب یک کتاب نوشتم، چند ماهی در ارشاد ماند، یک‌سومش سانسور شد، سال گذشته با نام "نبرد سیم‌ها" منتشر شد و من هنوز به همان دلیل و دلایل دیگری که شرحش بماند، پروپوزال تصویب‌شده‌ای ندارم.

این ماجرا مشتی است نمونه خروار. زمانی نیاکان دانشور ما با یکدیگر سخن می‌گفتند و به هم پاسخ می‌دادند: ناصرخسرو زکریای رازی را نقد می‌کرد؛ فخر رازی به ابن سینا اشکال می‌گرفت؛ خواجه نصیر از ابن سینا در برابر اشکالات فخر رازی دفاع می‌کرد؛ ملاصدرا آراء سهروردی را با آراء ابن سینا تلفیق می‌کرد و .... زندگی‌ای فکری در جریان بود. اکنون به اصطلاح دانشوران ما هر یک "بتی" دارند اروپایی یا آمریکایی یا ایرانی-اسلامی. جالب است که هر یک هم فکر می‌کنند بت‌شان آخرین متفکر بشریت بوده و آنچه گفته حقیقت ناب است. هر یک تخت پروکروستسی دارند که همه باید اندازه آن شوند.

اگر پروپوزالی آبکی می‌نوشتم در شرح چند مقاله از بت یکی از استادان گروه، مدت‌ها پیش فارغ‌التحصیل شده بودم. چون گفتم من مثلا دانشجوی دکترایم و می‌خواهم "دکترین" خودم را صورتبندی کنم، پروپوزالم تصویب نشد.

از همان موقع مطمئن شدم که جایی در آکادمی رسمی ایران ندارم؛ چون بتی ندارم. مدت‌هاست که روی سخنم را از آکادمی که سرگرم بازی ارتقاست، برگردانده‌ام و برای خوانندگان صفحاتم در شبکه‌های اجتماعی و آنان که هنوز لذت عصرگاهی‌شان گشت‌وگذار در کتابفروشی‌های خیابان انقلاب است، می‌نویسم.
وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش

ابزوردنامه، دوره جدید #۳

از بد حادثه، جمهوری اسلامی وارث نهادهای مدرن بسیاری است؛ از مجلس و هیئت دولت گرفته تا سازمان برنامه و بودجه و از جمله دانشگاه. این بدی دوسویه است: هر یک از این نهادها از یک سو مانع و دردسری‌اند برای نایب امام با قدرت مطلقه‌اش و از سوی دیگر، تلاش حکومت برای دست یافتن به اقتدار مطلق این نهادها را دیر یا زود و آشکار یا نهان می‌فرساید.

در مورد دانش و دانشگاه، هدف متکلمان جدید از میانه دهه ۱۳۲۰، این بود که دین چنان فربه شود که یا تمامی شاخه‌های دانش مدرن را در بر گیرد یا همخوانی خود را با آنها نشان دهد. "تفسیر نمونه" نمونه روشنی از این رویکرد است. تصور این بود که مشکل تنها در نداشتن رسانه است. آیت‌الله خمینی برنامه زنده می‌خواست و آیت‌الله مطهری شبکه رادیویی تا همه عالمیان را مسلمان کند.

هنگامی که این متکلمان حاکم شدند، گستردگی تنش‌ها آشکار شد. حکام جدید به سرعت دریافتند که شاید بتوان با مهندسان و پزشکان حزب‌اللهی متحد شد، اما هر علوم انسانی‌خوانده‌ای و هر مهندس و پزشکی که بخواهد کنشگری سیاسی مستقل داشته باشد، بالقوه یک خطر است.

انحصارگرایی در رسانه‌ها، ممیزی وزارت ارشاد، انقلاب فرهنگی، وحدت حوزه و دانشگاه، سیستم جذب متمرکز و اسلامی‌سازی علوم انسانی سیاست‌ها و تاکتیک‌های حکومت جدید برای خرد کردن دانش مدرن بود.

ابزورد اینکه جمهوری اسلامی دریافت در جهان جدید، علم و فناوری یکی از سرچشمه‌های اقتدار در سطح بین‌المللی است و در منطق اقتدارگرایانه‌اش، همزمان که دانش را خرد می‌کرد، خواستار آن بود که دانشوران ایرانی تا می‌توانند مدرک بدهند و مقاله چاپ کنند. جمهوری اسلامی هر روز تعداد دانشجویان و مقالات و پتنت‌هایش را می‌شمرَد و رتبه‌اش را در رنکینگ‌هایی خودساخته ارتقا می‌دهد تا حسی از اقتدار کسب کند.

اما تنش اصلی کماکان برجاست: دانش مدرن در جدالی کلیدی با مرجعیت‌های کهن از جمله مرجعیت قدما، دین و پادشاهان خودکامه شکل گرفته و مرجعیت متمایزی را شکل داده است. حکمرانی مدرن به دانش مدرن تکیه کرده نه اینکه حاکم آن باشد و یکی از چالش‌های لاینحل جمهوری اسلامی هم همین است. آنچه امروز در دانشگاه‌ها رخ می‌دهد، شاید تعجب برانگیزد، اما در واقع حاصل طبیعی یک مخمصه است: جمهوری اسلامی هنوز در پروژه‌اش برای آنکه دانشگاه را به کلی واژگونه کند و دانش را به عصر مدارس علمیه باز گرداند، به توفیق نرسیده؛ این دانشگاه نیمه‌جان کماکان خاری است در گلو که البته حکومت به شکلی ابزورد به افتخار کردن به تعداد دانشجویان و مقالاتش نیاز دارد.
این روزها، زیاد از من می‌پرسند: از ایران نمی‌روی؟ یا حتی سوال را باردار می‌پرسند: کی از ایران می‌روی؟ من هم می‌گویم: جایی نمی‌روم. یک بار رفتم، سه هفته بیشتر دوام نیاوردم و برگشتم.

آن سه هفته به اندازه یک عمر درس داشت: من آنجا در آن فرنگستان شیک و پیشرفته و قانونمند، هیچ کسی نبودم؛ با آن مردم موطلایی چشم‌آبی، هیچ داستان و پروژه مشترکی نداشتم؛ نه من آنها را می‌فهمیدم و نه آنها من را. آنجا بیگانه بودم.

وقتی برگشتم، با لذتی عمیق در همان خیابان‌های شلوغ بی‌قانون، در میان مردمی که از ترس عواقب خروج ترامپ از برجام سرگشته شده بودند، راه می‌رفتم و چشمانم از دیدن آشنا برق می‌زد.

من با این مردم ستمدیده که قرن‌ها از دست شاهان کشیده‌اند و حالا از دست فقها می‌کشند، داستان مشترکی دارم؛ می‌شناسمشان و ترجیح می‌دهم این یک نوبت فرصت بازی کردن را که دارم، همینجا میان آنها و با آنها بازی کنم.

اگر در اعتراضی خیابانی کور شوم یا سال‌هایی را در حیاط کوچک پاییز در زندان سپری کنم یا حتی اگر در جنگی داخلی بمیرم، خوشنودترم تا از ترس یا برای معاش بگریزم و از دور، برای مردمم دل بسوزانم.

و البته، فکر می‌کنم که این تجربه‌های سخت، درس‌هایی به ما آموخته که اگر هشیار باشیم و به جای گریختن، دست به کار شویم، امید بسیاری هست که آینده بهتری بسازیم. تاریخ هر کشوری را چه خوب و چه بد، مردم همان کشور می‌سازند. هیچ ناجی‌ای نه از شرق و غرب می‌آید و نه از عالم بالا. در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه را خودت باید سپید کنی.
وضعیت ابزورد: گزارشی درباره دانش #۴

لایحه تاسیس دانشگاه تهران را علی اکبر سیاسی در سال ۱۳۱۲ نوشت و خودش بین سال‌های ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۱، رییس دانشگاه بود. در قانون آمده بود که دانشگاه مستقل است و رییس آن را استادان دانشگاه تعیین می‌کنند. سیاسی در دوره ریاستش تلاش زیادی کرد که دانشگاه از نظر مالی هم مستقل باشد و بودجه‌ای از دولت نگیرد.

در تنش‌های سیاسی دهه ۲۰، هدف سیاسی این بود که نه دانشگاه محل میتینگ‌های حزبی شود و نه اجازه دهد دربار در مدیریت دانشگاه دخالت کند. فشارها پس از کودتا شدت گرفت. بر سر اعتراض‌ها به قرارداد کنسرسیوم، شاه در پی آن بود که استادانی چون قریب، بازرگان و سحابی از دانشگاه اخراج شوند. سیاسی گفت دستم را هم قطع کنید، نامه اخراجی را امضا نخواهم کرد. نتیجه آن شد که خود سیاسی را برداشتند و تعیین رییس دانشگاه به وزیر فرهنگ سپرده شد.

جدال سلطان و دانشگاه ادامه یافت. به نظر می‌رسید علوم انسانی‌خوانده‌های دانشگاه تهران چموش‌اند و حکومت به توسعه دانشگاه‌های صنعتی روی آورد. تصور می‌شد که مهندسان سر به کار خود دارند و مملکت را آباد می‌کنند. اوج این رویکرد تاسیس دانشگاه صنعتی آریامهر در ۱۳۴۴ بود و طرفه آنکه شاه تصمیم گرفت خودش رییس دانشگاه باشد. (درباره این دانشگاه عجیب ناقص‌الخلقه بعدا بیشتر خواهم نوشت.)

وضعیت ابزورد پس از انقلاب هم ادامه پیدا کرد: روسای دانشگاه‌ها را شورای عالی انقلاب فرهنگی (از بخش انتصابی نظام) انتخاب می‌کند؛ همانقدر بی‌معنا که رییس صنف نجاران را سلطان تعیین کند.

استادان دانشگاه مدت‌هاست که نقشی در مدیریت صنف خود ندارند و در دهه‌های اخیر، دانش بازیچه دوره‌های هشت‌ساله تغییر رییس جمهور بوده است. بذر فساد هیئت جذب متمرکز و آیین‌نامه ارتقا هم که ریشه دوانده و دانش را از درون می‌پوساند. مردانی چون سیاسی هم سال‌هاست یا اخراج شده‌اند یا مرده‌اند یا به تبعیدی خودخواسته رفته‌اند. آنچه مانده یک اداره دولتی است با چند ده هزار کارمند و چند میلیون ارباب رجوع. نمایشی برای اقتدار علمی و فناورانه کشور.
یکی از بهترین متن‌هایی که ترجمه کرده‌ام؛ حاصل سال‌ها تحقیق و تدریس مولف. نمونه‌ای عالی از تاریخ ایده‌ها.
🔴🟢
کمیته آموزش و توانمندسازی انجمن مدیریت فناوری و نوآوری ایران برگزار می‌کند:

کمپ تخصصی “فلسفه فناوری”

مدرس : آقای یاسر خوشنویس
پژوهشگر مطالعات فناوری


سرفصل‌های دوره:

۱.چیستی فناوری و چیستی مصنوعات تکنیکی
۲.چیستی فلسفه فناوری
۳.نگاه به فناوری: چشم اندازی تاریخی
۴.پدیدارشناسی فناوری
۵.وجودشناسی فناوری
۶.معرفت شناسی فناوری و رابطه علم و فناوری
۷.فناوری، ارزش‌ها و اخلاق
۸.فناوری و سیاست
۹.خودمختاری فناوری و جبریت فناور
۱۰.فناوری و دین
۱۱.منظر خردنگر به فناوری
۱۲.ما و فناوری: ملاحظاتی درباره شرقیان
.
این دوره در بهار ۱۴۰۳ به مدت دوازده هفته، سه‌شنبه‌ها ساعت ۱۸-۱۶ به‌صورت حضوری برگزار خواهد شد. شروع دوره ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ می‌باشد.
📎برای ثبت‌نام ابتدا رزومه خود را به edu.iramot@gmail.com ارسال نموده و پس از دریافت ایمیل تایید جهت ثبت نام به لینک زیر مراجعه نمایید.
https://evnd.co/KfKBa
اعضای محترم انجمن مدیریت فناوری و نوآوری ایران و دانشجویان می‌توانند برای دریافت کد تخفیف ۲۰ درصدی، به شماره ۰۹۹۰۳۴۹۰۹۰۷ در واتساپ پیام دهند.

#انجمن_مدیریت_فناوری_و_نوآوری_ایران
#فلسفه_فناوری
#کارگاه_آموزشی
#فلسفه
متن جالب توجه و خوشخوانی در حوزه نوظهور "معرفت‌شناسی تجربی"، در باب کاری که هر روز، بارها انجام می‌دهیم: قضاوت.

قضاوت‌های ما چقدر صحیح‌اند؟ چگونه می‌توان صحت قضاوت را سنجید و بهبود داد؟ و پرسش‌هایی از این دست.
هفته پیش دانشجویی آمده بود برای پایان‌نامه‌اش، درباره ارزیابی سیاست فیلترینگ تلگرام با من مصاحبه کند. برایش توضیح دادم که خودارتباطیِ جمعی بر بستر اینترنت که حوالی سال ۹۵ در ایران شکل گرفت، سیاست انحصار رسانه‌ای جمهوری اسلامی را از ریشه و برای همیشه با چالش مواجه کرد. انحصار رسانه‌ای به حاکم و وفادارانش امکان می‌دهد بی‌نگرانی از آگاهی عموم، پسر نورس‌شان را عضو هیئت مدیره پارس جنوبی کنند، زمین‌های عمومی را به موسسه خانوادگی انتقال دهند، دختران را در خیابان کتک بزنند و ریاکارانه، علم دینخواهی بردارند. 

اوضاع میانه دهه ۹۰ دگرگون شد. سال گذشته رئیس دفتر رهبر صادقانه گفت که فضای مجازی "بلای جان" شده است. هنگامی که زمین نبرد کف خیابان‌ها در عرض چند ساعت در آینه میلیون‌ها گوشی همراهِ متصل به هم، بازتاب می‌یابد، آرامش خودکامگان حقیقتا بر هم می‌خورد.

چند روز پیش دختری به من گفت وقتی هر گاه از خانه بیرون می‌آیی، در واقع جامه رزم می‌پوشی، جایی برای فکر دیگری باقی نمی‌ماند. اگرچه سر تکان دادم و گفتم می‌فهمم، اما عمق سخن و تجربه‌اش را احتمالا تا زن نباشم، کاملا درک نخواهم کرد. گردن همه ما همچون شهروندان کشوری اشغال‌شده شکسته است، اما هر کلیک ما بلای جان این اشغالگران هموطن هم هست.

جمهوری اسلامی قدرت گفتمانی‌اش را از دست داده؛ محبوبیتی ندارد و در ساختن بازی‌های برد-برد با جامعه ناتوان است. راهی که برایش باقی‌مانده سیاست ترس است:
کاری را که می‌گویم بکن وگرنه تو را می‌زنم، زندانی می‌کنم یا می‌کشم. از قضا، این شیوه هم سیاه‌ترین و هم سست‌ترین شکل اعمال قدرت است؛ همچون تیره‌ترین لحظات شب که درست دقایقی پیش از سحرند.
تامس کوهن مقاله (بهتر بگویم، سخنرانی‌) کوتاهی دارد با عنوان "تنش ذاتی: نقش سنت و ابداع در تحقیق علمی" که اگرچه در متون فلسفه علم ارائه می‌شود، اما در واقع، متنی است درباره فلسفه و جامعه‌شناسی نوآوری.

در قلب سخنرانی، کوهن می‌گوید: "دانشمند [بخوانید نوآور] برای آنکه کار خود را انجام دهد، باید در عمل و نظر، به مجموعه پیچیده‌ای از تعهدات گردن نهد. اما شهرت خود را ... در نهایت مدیون این توانایی است که بتواند این شبکه تعهدات را رها سازد و تعهدات دیگری را که ساخته خود اوست، اختیار کند. دانشمند موفق اغلب باید خصوصیات فرد سنت‌گرا و سنت‌شکن را همزمان داشته باشد."

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

پ.ن.: این مقاله درخشان را دکتر شاپور اعتماد در مجموعه مقاله "دیدگاه‌ها و برهان‌ها" ترجمه کرده است.
مدتی پیش، حکمتی از مصطفی ملکیان خواندم با این مضمون که هنری بیاموزید تا به پر کردن تنهایی‌ای که پس از چهل‌سالگی با آن مواجه خواهید شد، کمک کند.

تازه در سی‌وشش‌سالگی، یادگیری موسیقی و سنتور را آغاز کردم. از قضای روزگار، پیش از چهل‌سالگی، تنهایی عمیق و سهمگینی بر من هجوم آورد. در تمام سه سالی که با حسی غریب از ابهام، ترس، یاس، خشم و غم دست‌وپنجه نرم می‌کردم، سنتور یار و همدمم بود. ‌مصطفی ملکیان راست می‌گوید؛ اگر سنتور نبود، چه بسا این تنهایی صاعقه‌وار خردم می‌کرد.

اگرچه نوازنده ماهری نیستم، اما آنچه باید رخ می‌دهد: بیانی روان، بهجت‌انگیز و شادکامانه از احساس‌هایم به هنگام بداهه‌نوازی.

اکنون که حس‌های ناخوشایند سه سال گذشته رفته‌اند، منم و این یار قدیمی که صدایش شفاف‌تر شده و نواختتش سرمست‌کننده‌تر.

مدیون استادم جناب غلامرضا مشایخی‌ام که رهایی در نواختن را به من آموخت. هر جلسه درسش ترکیبی است از تکنیک، تشریح حس و حال قطعه، تاریخ و تبار گوشه‌ها و یادی از بزرگان ازدست‌رفته. اگرچه شاگرد منظمی نیستم، اما هر بار من را با اشتیاق می‌پذیرد و فرصت تجربه کردن را در اختیارم می‌گذارد. زندگانی‌اش دراز باد.
Forwarded from مدرسه‌ روش
"مدرسه تابستانه روش: طراحی تحقیق در علوم اجتماعی"

💢اساتید دوره:

🔸بهاره آروین
(دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه تهران)
🔹حسین بیات
(دکتری فلسفه علم دانشگاه علوم و تحقیقات)
🔸مهدی نادی
(دانشجوی دکتری روش‌های کمی، سنجش و آمار دانشگاه کالیفرنیا)
🔹یاسر خوشنویس
(دکتری فلسفه علم و فناوری)
🔸مرضیه ثقفیان
(پست‌دکتری مدیریت دانگشاه استنفورد)
🔹مسعود شادنام
(دکتری مدیریت و مطالعات سازمان دانشگاه سایمون فریزر)
🔸روح‌الله هنرور
(دکتری سیستم‌های اطلاعاتی مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن)

💢محتوای دوره

کارگاه‌های مهارتی:
۱- مرور ادبیات
٢- مطالعه و تفکر انتقادی
٣- درک و تحلیل مقالات کمی و کیفی
۴- پروپوزال نویسی

چارچوب روش‌شناسی:
۱- مبانی طراحی تحقیق
۲- توسعه سوال تحقیق
۳- معرفی روش‌های تحقیق کمی و کیفی

مباحث بنیادین:
۱- تاریخ و فلسفه علم
۲- دینامیک علم و نظریه پردازی
۳- رابطه نظریه و پژوهش
۴- توصیف و علیت

🔗ثبت‌نام
https://evnd.co/gCYl1

🔸مهلت ثبت‌نام اولیه: ٢۵ خرداد
پرداخت پس از بررسی رزومه ثبت‌نام‌ کنندگان خواهد بود.)
توجه:
بارگذاری فایل‌ چکیده یک پاراگرافی از موضوع تحقیق در فرم ثبت‌نام ضروری است.

ارتباط با ما:
@MethodsAdminist
اگر به زبان‌های مردمان و فرشتگان سخن کنم و مهر نداشته باشم، چون سازی پرسروصدا و طبلی کوبیده‌شده‌ام. و اگر پیامبر باشم و همگی رازها و تمامی دانش‌ها را داشته باشم و نیز ایمان کامل داشته باشم تا آنجا که کوه‌ها را جابه‌جا سازم و مهر نداشته باشم، هیچ نیستم. و اگر همگی اموال خود را ببخشم و بدنم را واگذارم که قطعه‌قطعه شود و مهر نداشته باشم، هیچ سود نکرده‌ام.

و مهر شکیباست؛ مهر مهربان است؛ مهر  تعصب ندارد؛ مهر کبر ندارد؛ مهر مغرور نیست. کردار ناشایسته ندارد؛ در پی مال نیست؛ خشونت نمی‌ورزد و کم نمی‌گذارد. از ناراستی خوشنود نمی‌شود، بلکه با راستی خشنود می‌گردد. به همه چیز شکیباست؛ همه چیز را می‌پذیرد؛ از هر چیز انتظار نیکو می‌کشد و بر همه چیز صبور است.

و مهر هرگز کنار نمی‌رود. اگر پیامبری است، باطل خواهد شد. اگر زبان است، باز خواهد ماند. اگر فهم است، ضایع خواهد شد که جزئی را می‌فهمیم و از جزئی سخن می‌گوییم و آنگاه که کامل آید، جزئی کنار خواهد رفت.

تا آنگاه که کودک بودم، چون کودکان سخن می‌گفتم و چون کودکان درمی‌یافتم و چون کودکان گفت‌وگو می‌کردم. و چون بالغ شدم، آثار کودکی را باطل کردم. اکنون همه چیز را در انعکاس آینه می‌بینم، حال جزئی را می‌فهمم و آن وقت، خواهم یافت آنچنانکه یافته شدم.

و اکنون ایمان، امید و مهر این سه چیز باقی است و بزرگ‌ترین آنها مهر است.

از نامه پولس قدیس به قرنتیان.
پ.ن.: برگرفته از یکی از اولین ترجمه‌های کتاب مقدس؛ قدری زبان متن را به فارسی امروزی تغییر داده‌ام.
در تفکر انتقادی، مغالطه مشهوری مطرح است به نام "تخطئه" یا "تشنیع". معادل لاتین این مغالطه (ad hominem) است یعنی "رو به شخص". مغالطه‌کننده به جای اینکه به محتوای استدلال قربانی بپردازد، درباره خود او، سوابقش، اطرافیانش و تبارش صحبت می‌کند. "تو همان کسی هستی که فرار مالیاتی کرده‌ای"؛ "تو پسر فلانی هستی با آن کارهایش" و .... استفاده از تخطئه در مناظرات انتخاباتی بسیار رایج است. نمونه کلاسیکش حمله احمدی‌نژاد به موسوی درباره تدریس زهرا رهنورد در دانشگاه الزهرا بود.

قربانی تخطئه باید هوشیار باشد و بگوید: "اینکه که هستم و چه کرده‌ام، به قوت و ضعف استدلالم ارتباطی ندارد. اگر هنر و توانی داری، درباره محتوای سخنانم صحبت کن." البته این کار گفتنش آسان است، اما انجام دادنش همگام مناظره، تمرین و تسلط می‌خواهد.

امشب هر دو طرف باختند. شهاب اسفندیاری را از زمانی که جوانی نورس بود، می‌شناسم. با رانت بالا رفت و استاد دانشگاه شد و حالا مزدوری است که آگاهانه و بابرنامه، مغالطه می‌کند. با محمد فاضلی هم زمانی که در پروژه‌ای در پژوهشگاه نیرو کار می‌کردم، جلسه داشتم. ژست دانای کل داشت، یک‌ریز ترم‌دراپینگ کرد و حتی نگذاشت سوال‌هایمان را درست مطرح کنیم. آن روز هم در گفت‌وگو کردن ناکام بود.

دانشوری که پا در عرصه سیاست می‌گذارد باید کتک‌خورش ملس باشد. کسی که نمی‌تواند یک مغالطه تخطئه را مدیریت کند، بهتر است برود همان پادکست‌هایش را بسازد و همواره تک‌گویی کند‌.

و آخر اینکه خواندن و تمرین کردن تفکر انتقادی برای همه ما از نان شب واجب‌تر است. اگر دوست داریم اهل گفت‌وگو شویم، باید مغالطه‌ها را بشناسیم؛ مرتکب‌شان نشویم و اگر قربانی‌شان شدیم، راه پاسخ دادن و جان به در بردن را بدانیم.
چه شهر زیبایی شده! جایی که شهروندان خودشان، برای خودشان با اندیشه خودشان تصمیم می‌گیرند، جای خوشایندی برای زیستن است و بیش از این خوشایند خواهد شد.

ما این روزها دوباره به آستانه امر شهروندیک نزدیک می‌شویم. تمامی کسانی که نه چون فلانی و بهمانی گفته رای بدهید یا رای ندهید، بلکه چون خودشان استدلال‌ها را شنیدند، تامل کردند و تصمیم گرفتند رای بدهند یا ندهند، درگیر امر شهروندیک بودند. تصمیم همه آنها، هر چه باشد، محترم است.

پیام اصلی مدرنیته همین بود: از صغارت خودخواسته خویش دست بکش. تو صغیر نیستی که پادشاه با فره ایزدی‌اش، فقیه با علم الهی‌اش یا روشنفکر با ترجمه‌هایش از تجربه غربی به جایت تصمیم بگیرند.

هیچ راه‌حل از پیش‌آماده‌ای وجود ندارد. هر ملتی مدرنیته خودش، بهتر بگویم: نمو خودش، نو شدن خودش را دارد. و پیش‌شرط همه اینها "خود بودن" است. دستاورد ۴۵ سال زجر جمهوری اسلامی این بود که به خود بیاییم و خود شویم. این تجربه گرانبهایی است و باید از آن حفاظت کنیم.

باز هم رای نخواهم داد چراکه چه جلیلی رئیس جمهور شود، چه پزشکیان، بخش غیرانتخابیِ حکومت کشور را می‌چرخاند: دختران دستگیر خواهند شد؛ موشک‌ها پرتاب خواهند شد؛ فسادها و دروغ‌ها ادامه خواهد داشت؛ تیولداری مدرن برقرار خواهد بود.

اما ارادتمند هر آن کسی خواهم بود که آقا و شاهزاده و قطب و مراد ندارد و خودش با اندیشه خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. امر شهروندیک چیزی جز برآیند تصمیم‌های همین خودهای خودبنیاد نیست.  
امشب با میلاد دخانچی درباره رای (ن)دادن صحبت می‌کنیم. جلسه حضوری است. در صورت تمایل به ثبت نام، به وبسایت جیوگی مراجعه کنید.
دقایق کلیدی سخنانم در گفتگوی پنج‌شنبه با میلاد دخانچی و دوستان حاضر 👆

ما در آغاز زمانه جدیدی هستیم، چراکه خودِ خودبنیاد شدن را تمرین می‌کنیم.

کار من تازه از فردای پس از انتخابات شروع می‌شود.

در این پانزده دقیقه موضعم را خصوصا درباره آنچه در ادامه پیش رو داریم، بیان کرده‌ام.
از ارتفاع دو هزار متری که گذشتیم، جنگل بارانی مه‌آلود به تدریج تنک شد. در سه هزار متری، نزدیک قله، ورای ابرها، درختان منفردی بودند که رعدوبرق سرشاخه‌ها و تنه‌هایشان را زده بود. این غرامت زندگی کردن در ارتفاعات بود.

تندرها برای همگان می‌آیند، اما میانه‌حالان و فرومایگان را کمتر درگیر می‌کنند. تنهاترین‌ها و البته آسیب‌پذیرترین‌ها آنهایی‌اند که قصد کرده‌اند بلند پرواز کنند. این تنهایی و آسیب‌پذیری تاوان تصمیم آنها برای ممتاز بودن است.

چریکی که ایستاده و حالا به زندان افتاده؛ استادی که حرفش را زده و حالا اخراجش کرده‌اند؛ کارمندی که امضایش را نفروخته و حالا ترفیعش نمی‌دهند؛ نوآوری که ایده‌های غریب دارد و نمی‌فهمندش، همگی هزینه سربلندی را می‌دهند.

ارتفاع‌طلبان رد تندرها را به چهره و روح خود دارند؛ اما حیف از ارتفاع‌طلبی که در میانه راه پشیمان شود؛ یا فکر کند که دیگران باید هزینه تصمیم او را برای خاص بودن بپردازند.

از این پایین، درخت‌های نزدیک قله چه باشکوه به چشم می‌آیند، اما تنها کسانی که در ارتفاعات زندگی کرده‌اند، می‌دانند که رسیدن به آنجا چقدر سخت است و دوام آوردن بارها و بارها سخت‌تر.
چه کنیم با برخی از دوستان مهندس و پزشکی که فکر می‌کنند علی‌الاصول از همه چیز سر در می‌آورند. زبان کار حرفه‌ای آنها آشکارا تخصصی است: معادله و کد یا اصطلاحاتی که در زبا عادی یافت نمی‌شوند. همین حرفه‌ای بودن ظاهری است که کار آنها را بیش از پیش متمایز می‌کند.
زبان علوم انسانی نه ریاضیاتی است و نه ترکیبی از اصطلاحات غریبه لاتین و انگلیسی. این دوستان فکر می‌کنند چون باهوش‌اند، نخوانده استاد علوم انسانی هم هستند و چون اصطلاحات فلسفی و علوم اجتماعی و مانند اینها در زبا عادی هم یافت می‌شود، با فهمی عرفی که از این اصطلاحات دارند، بی‌پروا وارد هر بحث فنی‌ای می‌شوند؛ بدون اینکه معنای فنی کلمه را بدانند، متنی تخصصی را از رو خوانده باشند یا درسی در این زمینه‌ها گدرانده باشند.

اگر به ایشان بگویی که برادر یا خواهر، همان طور که میدان الکترومغناطیس با میدان آزادی تفاوتی اساسی دارد، مثلا "آگاهی" در فلسفه ذهن یا "ساختار" در علوم اجتماعی با آنچه از این کلمات در زبان عادی می‌فهمی تفاوت دارد، به ایشان برمی‌خورد و برمی‌آشوبند. گویی بهره هوشی‌شان را زیر سوال برده‌ای.

ناتوانی در گف‌وگو همه‌گیری مشترک بسیاری از ماست و وقتی پای مباحث علوم انسانی به میان می‌آید، اشتراک لفظی و  توهم همه‌چیزدانی هم به آن اضافه می‌شود.

اندکی فروتنی معرفتی بد نیست. همانطور که شمایان سال‌ها تحصیل کردید تا دریابید میدان الکترومغناطیس و ترکیب دی.ان.ای. چیست، برخی هم سال‌ها تحصیل کرده‌اند تا بفهمند برای مثال، آگاهی و ساختار چیست.