اگر مدتهاست به این میاندیشید که سرمنشأ مصائب امروزی ما چیست، پیشنهاد میکنم که حتما کتاب «خشونت و نظمهای اجتماعی» را مطالعه کنید. البته این کتاب درباره ایران نیست و در واقع، هدف نویسندگان آن بسیار بلندپروازانه است. عنوان فرعی کتاب چنین است: «چهارچوبی مفهومی برای تفسیر تاریخ بشر». نویسندگان کتاب توضیح میدهند که دو شکل اصلی حکومت وجود دارد: حکومتهای دسترسی بسته که در طول تاریخ بشر غلبه داشتهاند و حکومتهای دسترسی باز که در قرن نوزدهم پدید آمدند. در حکومتهای دسترسی بسته، یک گروه کوچک از فرادستان اقتصاد و سیاست را در دست دارند. حاکم ائتلافی از وفاداران به خود تشکیل میدهد و برای حفظ وفاداری آنها، رانتهای مختلفی را به ایشان تحفه میدهد. معیار ورود به این گروه فرادست ممکن است پیروی از یک دین خاص، عضویت در خاندان سطلنتی یا عضویت در حزبی بخصوص باشد. در مقابل، در حکومتهای دسترسی باز، روابط اقتصادی و سیاسی به طور نسبی غیرشخصی می شوند، یعنی هر شهروند فارغ از اینکه پدرش کیست، دینش چیست یا عضو چه حزبی است، میتواند وارد فعالیت سیاسی و اقتصادی شود. روشن است که حکومت دسترسی باز نامحدود وجود ندارد. هر حکومتی خطوط قرمزی دارد. اما حکومتهای دسترسی باز در مقایسه با حکومتهای دسترسی بسته، خطوط قرمز بسیار محدودتری دارند و مهم اینکه این خطوط قرمز برای همه شهروندان به یکسان اِعمال میشوند: کسی برتر از قانون نیست. نویسندگان نمونههای تاریخی مختلفی از حکومتهای دسترسی بسته را بررسی میکنند و سپس به گذار به حکومتهای دسترسی باز در انگلستان، فرانسه و آمریکا میپردازند. آنها سه شرط اصلی را برای این گذار مطرح میکنند: (1) پذیرش حاکمیت قانون بر فرادستان، (2) ایجاد سازمانهای دائمی همچون شرکتها در اقتصاد و احزاب در سیاست و (3) کنترل نظامیان که در حکومتهای دسترسی بسته، روابط نزدیکی با فرادستان و حاکم دارند.
یک شاهکار، مدتهاست که کتاب همراه روز و شب من است. هر بار چند صفحهای را میخوانم و آن را با اوضاع زمانه تطبیق میدهم. پیشنهاد میکنم دست کم فصل اول کتاب را بخوانید. مفاهیم کلیدی و کل طرح کتاب در این فصل آمده است. ترجمه کتاب درخشان است؛ باید از مترجم محترم تشکر کرد. چند صفحهای از مقدمه نویسندگان در لینک زیر منتشر شده است.
http://donya-e-eqtesad.com/بخش-خبر-64/463848-چارچوب-مفهومی-برای-تفسیر-تاریخ-مکتوب-بشری
یک شاهکار، مدتهاست که کتاب همراه روز و شب من است. هر بار چند صفحهای را میخوانم و آن را با اوضاع زمانه تطبیق میدهم. پیشنهاد میکنم دست کم فصل اول کتاب را بخوانید. مفاهیم کلیدی و کل طرح کتاب در این فصل آمده است. ترجمه کتاب درخشان است؛ باید از مترجم محترم تشکر کرد. چند صفحهای از مقدمه نویسندگان در لینک زیر منتشر شده است.
http://donya-e-eqtesad.com/بخش-خبر-64/463848-چارچوب-مفهومی-برای-تفسیر-تاریخ-مکتوب-بشری
روزنامه دنیای اقتصاد
چارچوب مفهومی برای تفسیر تاریخ مکتوب بشری
داگلاس نورث
جان والیس، باری وینگاست
طرفداران توسعه مدرن با یک تناقض مواجهند: چرا تعداد زیادی از کشورهای در حال توسعه موفق به انتخاب سیاستهایی نشدند که اقتصاددانان استدلال میکنند بهبود پارتویی هستند؟ در توصیههای آنها، چیزی قرار دارد که بر بنیادی نادرست…
جان والیس، باری وینگاست
طرفداران توسعه مدرن با یک تناقض مواجهند: چرا تعداد زیادی از کشورهای در حال توسعه موفق به انتخاب سیاستهایی نشدند که اقتصاددانان استدلال میکنند بهبود پارتویی هستند؟ در توصیههای آنها، چیزی قرار دارد که بر بنیادی نادرست…
گفتارم در پنل نوآوری فراگیر با عنوان "نوآوری فراگیر، به رسمیت شناختن و مشارکت"
در این روزهای عزلت اجباری در دماوند، ترجمه کتابی را شروع کردهام که مدتها قصد داشتم ترجمهاش کنم: «ابزارهای امپراتوری» با عنوان فرعی «تکنولوژی و امپریالیسم اروپایی در قرن نوزدهم» نوشته دانیل هدریک. نویسنده در این کتاب نقش تکنولوژیهای جدید را در پیروزی بیسابقه اروپاییان بر دیگر تمدنها در قرن نوزدهم میکاود. به نظر او، مورخانِ امپریالیسم و استعمار عامل تکنولوژیک را در این مجموعه رویدادها نادیده گرفتهاند، در حالی که «پیروزی حقیقی تمدن اروپایی پیروزی واکسن و بمب آتشزا بود، پیروزی کشتیها و هوایپماها، الکتریسیته و رادیو، پلاستیک و ماشین چاپ؛ به طور خلاصه، پیروزیِ تکنولوژی بود نه ایدئولوژی». متن درخشانی است. امیدوارم از بلایای طبیعی و غیرطبیعی جان به در برم و متن را منتشر کنم.
از اواخر قرن هجدهم، گروههایی از اروپاییان و سپس، ژاپنیها و آمریکاییها پایگاههایی را در جزایر دورافتاده اقیانوس آرام ایجاد کردند. تاسیس این پایگاهها خصوصا در سالهای جنگ جهانی دوم افزایش یافت. افراد معدودی در این پایگاهها حضور داشتند و برخی از بومیان نیز به عنوان بلد جزیره با آنها همکاری میکردند. این ساکنان بیشتر ساعات روز جایی مینشستند، به کاغذهایی نگاه میکردند یا وسایلی را روی گوش خود میگذاشتند و چیزهایی مینوشتند. مدتی بعد، کشتیای پهلو میگرفت یا هواپیمایی فرود میآمد و برای آنها غذا و سلاح میآورد. از نظر بومیان، این ساکنان خارجی «کاری» نمیکردند، اما غذا به دست میآوردند. در جزایر متعددی، بومیان تصور کردند که این ساکنان خارجی نوعی مراسم مذهبی را انجام میدهند و در نتیجه، خدایان یا ارواحِ پیشینیان به آنها غذا و امکانات هبه میکنند. حتی در مواردی، تصور میشد که این ساکنان الوهی یا ماوراییاند. بومیان با این افراد ارتباطی معنوی برقرار کردند و برخی از آنها را تا مرتبه خدایی بالا بردند.
مدتی بعد جنگ به پایان رسید، بسیاری از پایگاهها تعطیل شدند و ساکنان خارجی هم جزایر را ترک کردند. بومیان که تصور میکردند رفتارهای خارجیان نوعی مناسک مذهبی است، این رفتارها را تقلید میکردند. از جمله، آنها گوشیهایی با علف و چوب ساختند و ساعتها آنها روی گوش خود میگذاشتند تا خدایان برایشان با کشتی و هواپیما غذا و سلاح بفرستند. آنها حتی هواپیماهایی چوبی ساختند و منتظر بودند که از این هواپیماها غذا به دست آید؛ اما چنین نمیشد.
انسانشناسان این شیوه تفکر و عمل راcargo cult نامیدهاند و در فارسی، معادل نه چندان مناسب «بارپرستی» برای آن به کار میرود. شاید رفتار بارپرستانه برای ما بسیار عجیب و حتی مضحک به نظر رسد. ما بومیان را مردمانی ناآگاه و عقبافتاده تلقی میکنیم که فکر میکنند اگر گوشی علفی روی گوششان بگذارند، از هواپیمای چوبی غذا دریافت خواهند کرد.
اما اگر قدری دقیق باشیم، ما هم کمابیش درگیر رفتارهای بارپرستانه هستیم. به ما میگویند که اروپاییان و آمریکاییها چیزی به نام «پارک علم و فناوری» دارند. ما هم دور منطقهای دورافتاده در بیرون شهر دیوار میکشیم، نامش را پارک فناوری میگذاریم و آرزو داریم که از آن محصولات هایتک به دست آید. میشنویم که در آمریکا نهادهایی با عنوان «سرمایهگذاری خطرپذیر» فعالاند و در سیلیکونولی، چیزهایی به نام «شتابدهنده» وجود دارد. ما هم شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر تاسیس می کنیم و با اشتیاق برای تاسیس شتابدهنده وام میدهیم. طی چند سال، چند ده ساختمان تابلوهایی با این عنوانها را روی سردر خود نصب میکنند. پارکهای علم و فناوری که شرکتهای صنعتی بزرگ در آنها نمایندهای ندارند؛ شتابدهندههایی که در آنها منتوری واقعی حضور ندارد و موسسات سرمایهگذاری خطرپذیری که اگر کاری کنند، وام میدهند و مدیریت سبد سرمایه نمیدانند. و حاصل کار چیزی است که اکنون میبینیم. همانقدر که کارهای ساکنان خارجی پایگاهها مناسک مذهبی نبود و همانقدر که هواپیمای چوبی غذا نمیآورد، شتابدهنده بدون منتورینگ، پارک بدون نماینده صنعت و وام دادن تحت عنوان سرمایهگذاری خطرپذیر به تولید محصولات هایتک و توسعه اقتصادی نمیانجامد. پارک و شتابدهنده و موسسه سرمایهگذاری خطرپذیر به واسطه نامهای روی سردرشان کاری نمیکنند؛ همه آنها سازوکارهایی درونی دارند که در بسیاری موارد آنها را نمیدانیم و سودمندیشان به عملکرد سیستمهای اجتماعی-تکنیکی گستردهای وابسته است که آنها را در اینجا نداریم. تا آن زمان که این سازوکارها و آن سیستمها را درک نمیکنیم، همچون بومیانِ بارپرستیم. بارپرستی از آنچه در ابتدا به نظر میرسد، بسیار به ما نزدیکتر است.
مدتی بعد جنگ به پایان رسید، بسیاری از پایگاهها تعطیل شدند و ساکنان خارجی هم جزایر را ترک کردند. بومیان که تصور میکردند رفتارهای خارجیان نوعی مناسک مذهبی است، این رفتارها را تقلید میکردند. از جمله، آنها گوشیهایی با علف و چوب ساختند و ساعتها آنها روی گوش خود میگذاشتند تا خدایان برایشان با کشتی و هواپیما غذا و سلاح بفرستند. آنها حتی هواپیماهایی چوبی ساختند و منتظر بودند که از این هواپیماها غذا به دست آید؛ اما چنین نمیشد.
انسانشناسان این شیوه تفکر و عمل راcargo cult نامیدهاند و در فارسی، معادل نه چندان مناسب «بارپرستی» برای آن به کار میرود. شاید رفتار بارپرستانه برای ما بسیار عجیب و حتی مضحک به نظر رسد. ما بومیان را مردمانی ناآگاه و عقبافتاده تلقی میکنیم که فکر میکنند اگر گوشی علفی روی گوششان بگذارند، از هواپیمای چوبی غذا دریافت خواهند کرد.
اما اگر قدری دقیق باشیم، ما هم کمابیش درگیر رفتارهای بارپرستانه هستیم. به ما میگویند که اروپاییان و آمریکاییها چیزی به نام «پارک علم و فناوری» دارند. ما هم دور منطقهای دورافتاده در بیرون شهر دیوار میکشیم، نامش را پارک فناوری میگذاریم و آرزو داریم که از آن محصولات هایتک به دست آید. میشنویم که در آمریکا نهادهایی با عنوان «سرمایهگذاری خطرپذیر» فعالاند و در سیلیکونولی، چیزهایی به نام «شتابدهنده» وجود دارد. ما هم شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر تاسیس می کنیم و با اشتیاق برای تاسیس شتابدهنده وام میدهیم. طی چند سال، چند ده ساختمان تابلوهایی با این عنوانها را روی سردر خود نصب میکنند. پارکهای علم و فناوری که شرکتهای صنعتی بزرگ در آنها نمایندهای ندارند؛ شتابدهندههایی که در آنها منتوری واقعی حضور ندارد و موسسات سرمایهگذاری خطرپذیری که اگر کاری کنند، وام میدهند و مدیریت سبد سرمایه نمیدانند. و حاصل کار چیزی است که اکنون میبینیم. همانقدر که کارهای ساکنان خارجی پایگاهها مناسک مذهبی نبود و همانقدر که هواپیمای چوبی غذا نمیآورد، شتابدهنده بدون منتورینگ، پارک بدون نماینده صنعت و وام دادن تحت عنوان سرمایهگذاری خطرپذیر به تولید محصولات هایتک و توسعه اقتصادی نمیانجامد. پارک و شتابدهنده و موسسه سرمایهگذاری خطرپذیر به واسطه نامهای روی سردرشان کاری نمیکنند؛ همه آنها سازوکارهایی درونی دارند که در بسیاری موارد آنها را نمیدانیم و سودمندیشان به عملکرد سیستمهای اجتماعی-تکنیکی گستردهای وابسته است که آنها را در اینجا نداریم. تا آن زمان که این سازوکارها و آن سیستمها را درک نمیکنیم، همچون بومیانِ بارپرستیم. بارپرستی از آنچه در ابتدا به نظر میرسد، بسیار به ما نزدیکتر است.
Forwarded from نشر کرگدن
تاریخ اجتماعی معرفت
از گوتنبرگ تا دیدرو
نویسنده: پیتر برک
مترجم: یاسر خوشنویس
مجموعۀ مطالعات علم و فناوری
دبیر مجموعه: حسین شیخرضایی
تعداد صفحه: 400
قطع: رقعی
قیمت: 75000 تومان
این پرسش که معرفت چیست، تقریبا بهاندازۀ پرسشی مشهورتر، یعنی این پرسش که حقیقت چیست، دشوار است. در این کتاب، دربارۀ اموری بحث خواهد شد که مردم دورۀ مدرن آغازین ـ نه نویسندگان معاصر و خوانندگان آنها ـ معرفت تلقی میکردند. این کتاب سعی دارد تاریخی اجتماعیای ارائه کند که ملهم از نظریه است؛ نظریههای طبقاتی امیل دورکیم و ماکس وبر و همچنین صورتبندیهای متأخرتر فوکو و بوردیو. محدودههای زمانی این کتاب از یک سو نوزایی و از سوی دیگر روشنگری است. دورۀ مدرن آغازین در این کتاب از گوتنبرگ تا دیدرو را در بر میگیرد؛ به عبارت دیگر، از ابداع چاپ با حروف جابهجاییپذیر در آلمان در حدود سال 1450 تا انتشار دائرهالمعارف از دهۀ 1750 به بعد. یکی از اهداف کتاب را میتوان در واژهای واحد بیان کرد: «آشناییزدایی.» امید این است که به چیزی دست یابیم که فاصله گرفتن نامیده میشود، چیزی که باعث میشود آنچه آشناست، غریبه و آنچه طبیعی است، دلبخواهی به نظر برسد. هدف این است که نسبت به «نظام معرفتی»ای که در آن زندگی میکنیم، آگاهتر شویم. هنگامی که فردی درون یک نظام زندگی میکند، معمولا این نظام همچون نوعی «فهم عرفی» به نظر میرسد. تنها با مقایسه است که میتوانیم دریابیم این مورد خاص تنها یکی از نظامها در میان مجموعهای از نظامها است.
@kargadanpub 🦏
از گوتنبرگ تا دیدرو
نویسنده: پیتر برک
مترجم: یاسر خوشنویس
مجموعۀ مطالعات علم و فناوری
دبیر مجموعه: حسین شیخرضایی
تعداد صفحه: 400
قطع: رقعی
قیمت: 75000 تومان
این پرسش که معرفت چیست، تقریبا بهاندازۀ پرسشی مشهورتر، یعنی این پرسش که حقیقت چیست، دشوار است. در این کتاب، دربارۀ اموری بحث خواهد شد که مردم دورۀ مدرن آغازین ـ نه نویسندگان معاصر و خوانندگان آنها ـ معرفت تلقی میکردند. این کتاب سعی دارد تاریخی اجتماعیای ارائه کند که ملهم از نظریه است؛ نظریههای طبقاتی امیل دورکیم و ماکس وبر و همچنین صورتبندیهای متأخرتر فوکو و بوردیو. محدودههای زمانی این کتاب از یک سو نوزایی و از سوی دیگر روشنگری است. دورۀ مدرن آغازین در این کتاب از گوتنبرگ تا دیدرو را در بر میگیرد؛ به عبارت دیگر، از ابداع چاپ با حروف جابهجاییپذیر در آلمان در حدود سال 1450 تا انتشار دائرهالمعارف از دهۀ 1750 به بعد. یکی از اهداف کتاب را میتوان در واژهای واحد بیان کرد: «آشناییزدایی.» امید این است که به چیزی دست یابیم که فاصله گرفتن نامیده میشود، چیزی که باعث میشود آنچه آشناست، غریبه و آنچه طبیعی است، دلبخواهی به نظر برسد. هدف این است که نسبت به «نظام معرفتی»ای که در آن زندگی میکنیم، آگاهتر شویم. هنگامی که فردی درون یک نظام زندگی میکند، معمولا این نظام همچون نوعی «فهم عرفی» به نظر میرسد. تنها با مقایسه است که میتوانیم دریابیم این مورد خاص تنها یکی از نظامها در میان مجموعهای از نظامها است.
@kargadanpub 🦏
Forwarded from مرکز فرهنگی شهرکتاب
تاریخ اجتماعی معرفت.pdf
273.8 KB
چرا تاریخ اجتماعی معرفت را ترجمه کردم
✍🏻 یاسر خوشنویس
جهان جدیدی که ما ایرانیان طی دویست سال گذشته با آن مواجه شدهایم، از قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی شروع به شکلگیری کرد. مجموعهای متنوع از دیدگاهها و افکار درباره چیستی انسان و جایگاهش در جهان، شیوههای جدیدی برای حکمرانی و طیف وسیعی از تکنولوژیها و شیوههای جدید صنعتگری، تجارت و تعامل اجتماعی در این تحولات دخیل بودند. پیتر برک در کتاب تاریخ اجتماعی معرف از گوتنبرگ تا دیدرو بر نیمه قرن شانزدهم یعنی زمان ابداع ماشین چاپ با حروف جابهجاییپذیر تا انتشار دائرهالمعارف علوم، فنون و پیشهها در میانه قرن هجدهم متمرکز میشود؛ بازهای زمانی که با آنچه اصطلاحاً «دوره مدرن آغازین» خوانده میشود، همپوشانی دارد. برک سعی میکند از شیوههای درک و چهارچوببندی معرفت که با آنها خو گرفتهایم، فاصله بگیرد و نحوه پدید آمدن همین شیوهها را مطالعه کند. در همین مسیر است که به قول او، «آنچه آشناست، غریبه و آنچه طبیعی است، دلبخواهی به نظر میرسد».
🔺ادامۀ یادداشت یاسر خوشنویس مترجم کتاب تاریخ اجتماعی معرفت را در پی دی اف ارائه شده، مطالعه بفرمایید.
✍🏻 یاسر خوشنویس
جهان جدیدی که ما ایرانیان طی دویست سال گذشته با آن مواجه شدهایم، از قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی شروع به شکلگیری کرد. مجموعهای متنوع از دیدگاهها و افکار درباره چیستی انسان و جایگاهش در جهان، شیوههای جدیدی برای حکمرانی و طیف وسیعی از تکنولوژیها و شیوههای جدید صنعتگری، تجارت و تعامل اجتماعی در این تحولات دخیل بودند. پیتر برک در کتاب تاریخ اجتماعی معرف از گوتنبرگ تا دیدرو بر نیمه قرن شانزدهم یعنی زمان ابداع ماشین چاپ با حروف جابهجاییپذیر تا انتشار دائرهالمعارف علوم، فنون و پیشهها در میانه قرن هجدهم متمرکز میشود؛ بازهای زمانی که با آنچه اصطلاحاً «دوره مدرن آغازین» خوانده میشود، همپوشانی دارد. برک سعی میکند از شیوههای درک و چهارچوببندی معرفت که با آنها خو گرفتهایم، فاصله بگیرد و نحوه پدید آمدن همین شیوهها را مطالعه کند. در همین مسیر است که به قول او، «آنچه آشناست، غریبه و آنچه طبیعی است، دلبخواهی به نظر میرسد».
🔺ادامۀ یادداشت یاسر خوشنویس مترجم کتاب تاریخ اجتماعی معرفت را در پی دی اف ارائه شده، مطالعه بفرمایید.
حوالی سال 900 هجری، یک ساعت مکانیکی ونیزی به سلطان عثمانی هدیه داده شد؛ مصنوعی در لبه فناوری زمان خود. سلطان گفت: «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه»؛ اگر مسیحیان چنین ساعتی ساختهاند، ما مسلمانان «هم» باید آن را بسازیم. فراخوانی داده شد، اما سازندهای پیدا نشد. پیک سلطان به شرق حرکت کرد و شهر به شهر، خواسته سلطان را به اهل فن گفت. نهایتاً، محمد حافظ اصفهانی در هراتِ دوره تیموریان ساعتی مشابه ساخت.
خوشبختانه، رسالههای حافظ اصفهانی درباره ساعت و دیگر ابداعاتش به دست ما رسیده، اما جالب آن است که ساعت مکانیکی (و دیگر ابداعات او) هیچگاه در مناطق اسلامی به کار گرفته نشدند؛ تنها قرار بود اثبات شود «ما هم می توانیم». هنگامی که نمونه ساخته شد، تمنای سلطان برآورده شد. ساعت مکانیکی لعبتی موقتی بود که پس از مدت کوتاهی به پستو رفت یا شاید به هیزم یا ماده خام آهنگران بدل شد.
امروز هم که هیاهوی کاوشگرها و مریخنوردهای امید و استقامت را میبینم، همان تمنا، بگذارید بگویم همان عطش و شهوت را در چشمها و قلمها مییابم. بسیاری در آرزوی مریخنورد ایرانیاند (دیگر نه فقط مسیحیان سرخموی که اعراب هم کاوشگر مریخ دارند). به سنت مألوف، شاید هم صدها میلیارد تومان هزینه کنیم و کاوشگر ما مریخ و شاید فراتر را فتح کند. مدتی بر طبل شادانه میکوبیم، رپرتاژ میسازیم که «ایران پنجمین، ششمین یا هفتمین کشوری است که به فناوری ساخت مریخنورد دست یافت»، بی آنکه بدانیم این فناوریها در چه خاکی ریشه دارند و قرار است چه بکنند. آنگاه که عطشها فرونشانده شد و لحظاتی، سرخوشی احیای سروریِ باستانیمان را تجربه کردیم، مریخنوردمان آهنپارهای خواهد شد در گوشهای از کیهان.
ما سالهاست که گیج شدهایم. دویست سال پیش، هنگامی که شهرهای قفقاز یک به یک سقوط میکردند، ما جایی در تاریخ گم شدیم. از آن پس، به رغم تلاشهای متنوعمان، هنوز طفیلی تاریخ غرب جدیدیم؛ در گوشهای کنارافتاده، به مراکز جدید عالَم نگاه میکنیم. آنچه آنها میکنند دل ما را ضعف میبرد و از سوی دیگر، همانها هستند که ما را در جنگ، در سیاست و در اقتصاد مغلوب کردهاند و میکنند. جهان جدیدی که هم تمنایش را داریم و هم از آن بیزاریم، قطبنمای درونیمان را از ما گرفته است. «چرایی» کارها و تمناهایمان را نمیکاویم و هر چه میکنیم، «واکنشی» به جهان جدید است؛ از رد و انکار گرفته تا تقلید تا تلاش برای رفع «عقبماندگی» و تا توسل به قاعده نفی سبیل. این «در واکنش بودن» است که ما را بیتاریخ میکند؛ حتی اگر به مریخ برسیم.
خوشبختانه، رسالههای حافظ اصفهانی درباره ساعت و دیگر ابداعاتش به دست ما رسیده، اما جالب آن است که ساعت مکانیکی (و دیگر ابداعات او) هیچگاه در مناطق اسلامی به کار گرفته نشدند؛ تنها قرار بود اثبات شود «ما هم می توانیم». هنگامی که نمونه ساخته شد، تمنای سلطان برآورده شد. ساعت مکانیکی لعبتی موقتی بود که پس از مدت کوتاهی به پستو رفت یا شاید به هیزم یا ماده خام آهنگران بدل شد.
امروز هم که هیاهوی کاوشگرها و مریخنوردهای امید و استقامت را میبینم، همان تمنا، بگذارید بگویم همان عطش و شهوت را در چشمها و قلمها مییابم. بسیاری در آرزوی مریخنورد ایرانیاند (دیگر نه فقط مسیحیان سرخموی که اعراب هم کاوشگر مریخ دارند). به سنت مألوف، شاید هم صدها میلیارد تومان هزینه کنیم و کاوشگر ما مریخ و شاید فراتر را فتح کند. مدتی بر طبل شادانه میکوبیم، رپرتاژ میسازیم که «ایران پنجمین، ششمین یا هفتمین کشوری است که به فناوری ساخت مریخنورد دست یافت»، بی آنکه بدانیم این فناوریها در چه خاکی ریشه دارند و قرار است چه بکنند. آنگاه که عطشها فرونشانده شد و لحظاتی، سرخوشی احیای سروریِ باستانیمان را تجربه کردیم، مریخنوردمان آهنپارهای خواهد شد در گوشهای از کیهان.
ما سالهاست که گیج شدهایم. دویست سال پیش، هنگامی که شهرهای قفقاز یک به یک سقوط میکردند، ما جایی در تاریخ گم شدیم. از آن پس، به رغم تلاشهای متنوعمان، هنوز طفیلی تاریخ غرب جدیدیم؛ در گوشهای کنارافتاده، به مراکز جدید عالَم نگاه میکنیم. آنچه آنها میکنند دل ما را ضعف میبرد و از سوی دیگر، همانها هستند که ما را در جنگ، در سیاست و در اقتصاد مغلوب کردهاند و میکنند. جهان جدیدی که هم تمنایش را داریم و هم از آن بیزاریم، قطبنمای درونیمان را از ما گرفته است. «چرایی» کارها و تمناهایمان را نمیکاویم و هر چه میکنیم، «واکنشی» به جهان جدید است؛ از رد و انکار گرفته تا تقلید تا تلاش برای رفع «عقبماندگی» و تا توسل به قاعده نفی سبیل. این «در واکنش بودن» است که ما را بیتاریخ میکند؛ حتی اگر به مریخ برسیم.
حوالی سال 900 هجری، محمد حافظ اصفهانی نمونهای از یک «آسیای روغنکشی» ساخت؛ ماشینی که بر خلاف دستگاههای روغنکشی مرسوم که اسیران، غلامان یا حیوانات آن را به کار میانداختند، با نیروی آب کار میکرد. حافظ همچون یک مهندس امروزی، بازده آسیا را محاسبه کرد و نشان داد که بهتر از دستگاههای مرسوم عمل میکند؛ خصوصاً اینکه «آب بر خلاف حیوانات نمیمیرد و خسته نمیشود.» گذشته از این، او اشاره کرد که با استفاده از دستگاهش، محیط کارگاه از نظر بهداشتی وضعیت بهتری خواهد داشت.
حافظ اصفهانی اهل صنف را به یک دِمو دعوت کرد، عملکرد دستگاه را نشانشان داد و به آنها پیشنهاد کرد برای توسعه کارگاهی با استفاده از آسیا سرمایهگذاری کنند. پاسخ آنها قاطع و پرمعنا بود: «نه؛ چون اگر نتیجه موفقیتآمیز باشد، حاکم کارگاه را ضبط خواهد کرد.»
این پاسخ در قرن دهم هجری/پانزدهم میلادی نه تنها در هرات یا مناطق اسلامی که تقریباً در هیچ جای جهان غیرعادی نبود؛ رابطه حاکمان و مردم یکسویه و با نوعی اِعمال قدرت قهرآمیز همراه بود که نوآوری فناورانه را سرکوب میکرد. تنها در میانه قرن هفدهم بود که اوضاع از قضا در منطقهای دورافتاده که نامش به ندرت در نقشهها و تاریخها به میان میآمد، دگرگون شد: انگلستان، خصوصاً پس از انقلاب 1688. طی تحولاتی که چندین دهه به طول انجامید، مالکیت اهل فن نسبت به دستاوردهایشان به رسمیت شناخته شد و مورد حمایت قرار گرفت. صد سال بعد، این تحولات به خروجیای بیسابقه انجامید: انقلاب صنعتی.
ایرانیان، همچون مردم بسیاری دیگر از مناطق شرقی، از این تحولات بیاطلاع بود و پس از اطلاع نیز تحولاتی مشابه را تجربه نکردند. در 1890 میلادی، کنسول انگلیس در فارس در اظهارنظری که موارد مشابهِ متعددی در سفرنامهها و گزارشها دارد، نوشت: «زمینهای کشاورزی مرغوبی را در نزدیکی جاده در منطقه فارس دیدم که کشت نمیشوند؛ چراکه در صورت تولید محصول، از گزند والیان محلی در امان نخواهند بود.»
امروز هم در نبود قوانین مالکیت و پتنت کارآمد، اهل فن نگران دستاوردهایشان در حضور نهادهای دولتی و خصولتی و همچنین، در حضور رقباییاند که محصول آنها را بدون نگرانی از عواقب قانونی، کپیبرداری میکنند. در واقع، شرایط ما از این حیث با قرون میانهمان تفاوتی ماهوی ندارد و نوآوران کماکان در ترسی مداوم به سر میبرند.
مشکل اصلی ما در حوزه نوآوریِ فناورانه، فناوری (در معنای دانش فنی و سختافزار) نیست؛ مشکل اصلی ما نهادها یا قواعد بازیاند (که البته فناوریهایی نرم به شمار میروند). دست کم صد سال پیش از آنکه جریانی از مصنوعات هوشربای اروپایی و بعداً آمریکایی شکل بگیرد، قواعد بازی در این مناطق شروع به دگرگونی کردند و این دگرگونی تا به امروز ادامه داشته است. اگر تمنای نوآوریهای پیاپیِ جهان جدید را داریم، باید زمانه و زمینهای را درک کنیم که این نوآوریها را ممکن ساخته است. برای این کار، دست کم باید از قرن هفدهم آغاز کنیم؛ و البته به جای تاریخ مصنوعات یا دست کم در کنار تاریخ مصنوعات، باید تاریخ حقوق و سیاست بخوانیم.
حافظ اصفهانی اهل صنف را به یک دِمو دعوت کرد، عملکرد دستگاه را نشانشان داد و به آنها پیشنهاد کرد برای توسعه کارگاهی با استفاده از آسیا سرمایهگذاری کنند. پاسخ آنها قاطع و پرمعنا بود: «نه؛ چون اگر نتیجه موفقیتآمیز باشد، حاکم کارگاه را ضبط خواهد کرد.»
این پاسخ در قرن دهم هجری/پانزدهم میلادی نه تنها در هرات یا مناطق اسلامی که تقریباً در هیچ جای جهان غیرعادی نبود؛ رابطه حاکمان و مردم یکسویه و با نوعی اِعمال قدرت قهرآمیز همراه بود که نوآوری فناورانه را سرکوب میکرد. تنها در میانه قرن هفدهم بود که اوضاع از قضا در منطقهای دورافتاده که نامش به ندرت در نقشهها و تاریخها به میان میآمد، دگرگون شد: انگلستان، خصوصاً پس از انقلاب 1688. طی تحولاتی که چندین دهه به طول انجامید، مالکیت اهل فن نسبت به دستاوردهایشان به رسمیت شناخته شد و مورد حمایت قرار گرفت. صد سال بعد، این تحولات به خروجیای بیسابقه انجامید: انقلاب صنعتی.
ایرانیان، همچون مردم بسیاری دیگر از مناطق شرقی، از این تحولات بیاطلاع بود و پس از اطلاع نیز تحولاتی مشابه را تجربه نکردند. در 1890 میلادی، کنسول انگلیس در فارس در اظهارنظری که موارد مشابهِ متعددی در سفرنامهها و گزارشها دارد، نوشت: «زمینهای کشاورزی مرغوبی را در نزدیکی جاده در منطقه فارس دیدم که کشت نمیشوند؛ چراکه در صورت تولید محصول، از گزند والیان محلی در امان نخواهند بود.»
امروز هم در نبود قوانین مالکیت و پتنت کارآمد، اهل فن نگران دستاوردهایشان در حضور نهادهای دولتی و خصولتی و همچنین، در حضور رقباییاند که محصول آنها را بدون نگرانی از عواقب قانونی، کپیبرداری میکنند. در واقع، شرایط ما از این حیث با قرون میانهمان تفاوتی ماهوی ندارد و نوآوران کماکان در ترسی مداوم به سر میبرند.
مشکل اصلی ما در حوزه نوآوریِ فناورانه، فناوری (در معنای دانش فنی و سختافزار) نیست؛ مشکل اصلی ما نهادها یا قواعد بازیاند (که البته فناوریهایی نرم به شمار میروند). دست کم صد سال پیش از آنکه جریانی از مصنوعات هوشربای اروپایی و بعداً آمریکایی شکل بگیرد، قواعد بازی در این مناطق شروع به دگرگونی کردند و این دگرگونی تا به امروز ادامه داشته است. اگر تمنای نوآوریهای پیاپیِ جهان جدید را داریم، باید زمانه و زمینهای را درک کنیم که این نوآوریها را ممکن ساخته است. برای این کار، دست کم باید از قرن هفدهم آغاز کنیم؛ و البته به جای تاریخ مصنوعات یا دست کم در کنار تاریخ مصنوعات، باید تاریخ حقوق و سیاست بخوانیم.
سهشنبه گذشته حوالی ظهر، در یکی از سولههای کارخانه نوآوری (نزدیکی ایستگاه متروی بیمه) بودم و با دوستی قدیمی گپ میزدم. ماشینم را خیابان پشتی دیوار به دیوار کارخانه، بیست متری دورتر از یک تابلوی پارک ممنوع گذاشته بودم. همان زمان نیسانی آبی مشغول قفل و زنجیر کردن سپرم بود تا آن را به پارکینگ ببرد. ظاهراً مقصود از آن یک تابلوی تنها این است که هیچ کسی نباید کنار دیوار حدوداً پانصد متری کارخانه نوآوری پارک کند!
مهر سال 98 هم هنگامی که در دانشگاه شریف کارگاه داشتم، دزدی در حال باز کردن ماشینم بود که در کوچه آران پارک شده بود. پیدا کردن و تحویل گرفتن ماشین یک هفته تمام وقت من و همسرم را گرفت. هم سال گذشته و هم این چند روز دریافتهام که اتفاقاتی مانند دزدی ماشین، سرقت گوشی همراه، زورگیری و حمل «قانونی» خودروها وقایعی پرتکرار و روزانه در بخشی از شهرند که نامی پرطمطراق یافته است: «ناحیه نوآوری شریف». این اتفاقات چنان پرتکرارند که حتی پلیس هم آنها را جزوی از خصوصیات این ناحیه میداند: چند هفته پیش، جلوی دانشگاه شریف گوشی همراه دستم بود و منتظر تماس همکاری بودم. پلیسی از کنارم رد شد و با عطوفتی خاص گفت: «گوشیات را در پیادهرو دستت نگیر؛ اگر بدزدند چه؟ برای خودتان میگوییم!» معانی امور و کارکرد پلیس چنان دگرگون شده بود که جایی برای توضیح باقی نمیماند؛ از پلیس مهربان تشکر کردم.
پیشتر در پارک فناوری پردیس، تابلوی بزرگی با این عنوان نصب شده بود: «پارک فناوری پردیس، سیلیکون ولی ایران». این تابلو تجسم روشنی بود از تمنای جهان جدید، درنیافتن چیستی نوآوری و بارپرستی (موضوعاتی که در یادداشتهای قبلیام به آنها پرداختهام). خرسندم که آن تابلوی مبتذل را برداشتند. سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. بیابانی که دورش را دیوار کشیدیم و نامش را پارک فناوری پردیس گذاشتیم، هیچگاه دره سیلیکون نخواهد شد، چون زندگی در آن جریان نداشته و ندارد.
خوشبختیم که اوضاع درباره «ناحیه نوآوری شریف» متفاوت است؛ این منطقه برخلاف پارک پردیس از پیش باخته نیست. محلههای طرشت و آزادی بخت بیشتری برای تبدیل شدن به ناحیه نوآوری دارند؛ از جمله به این دلیل مهم که مردم از پیش در آن زندگی میکنند. اما حال که سولهها و آپارتمانها به تدریج خریداری میشوند، به محل کار اشتراکی و شرکت بدل میشوند و فضای ناحیه به آرامی عوض میشود، جای یک عنصر کلیدی هنوز خالی است: امنیت. دانشجو، محقق یا فناوری که نگران خودروش است، میترسد حوالی دانشگاه، گوشی دستش بگیرد و نگران است اگر دیروقت از شرکت یا دانشگاه بیرون بیاید، ممکن است لپتاپش را جلوی ایستگاه مترو به زور قمه از او بگیرند (اتفاقاتی که مداوم در این ناحیه میافتد)، نمیتواند عالی کار کند. نوآوری تنها آزمایشگاه و اینترنت پرسرعت نمیخواهد، سینما هم میخواهد، کافه هم میخواهد، پارکینگ هم میخواهد، اطلاع دادنِ درست درباره محلهای توقف ممنوع هم میخواهد؛ از همه مهمتر، امنیت هم میخواهد.
نوآوری زائده و زینتی نیست که با تصویب قانون، تخصیص زمین، دیوار کشیدن و ساختمان افتتاح کردن به دست آید؛ نوآوری از درون زندگی روزمره نمو میکند. دوستانی که در معاونت علمی، دانشگاه شریف و نهادهای دیگر در پی بنا کردن ناحیه نوآوری شریفاند، پیش از هر چیز باید اقدامی برای امن شدن این ناحیه بکنند. همانطور که بیروح بودن و دوری از زندگی روزمره، نوآوری را در پارک پردیس میکشد، نداشتن امنیت و آرامش خاطر هم ناحیه نوآوری شریف را تهدید میکند.
مهر سال 98 هم هنگامی که در دانشگاه شریف کارگاه داشتم، دزدی در حال باز کردن ماشینم بود که در کوچه آران پارک شده بود. پیدا کردن و تحویل گرفتن ماشین یک هفته تمام وقت من و همسرم را گرفت. هم سال گذشته و هم این چند روز دریافتهام که اتفاقاتی مانند دزدی ماشین، سرقت گوشی همراه، زورگیری و حمل «قانونی» خودروها وقایعی پرتکرار و روزانه در بخشی از شهرند که نامی پرطمطراق یافته است: «ناحیه نوآوری شریف». این اتفاقات چنان پرتکرارند که حتی پلیس هم آنها را جزوی از خصوصیات این ناحیه میداند: چند هفته پیش، جلوی دانشگاه شریف گوشی همراه دستم بود و منتظر تماس همکاری بودم. پلیسی از کنارم رد شد و با عطوفتی خاص گفت: «گوشیات را در پیادهرو دستت نگیر؛ اگر بدزدند چه؟ برای خودتان میگوییم!» معانی امور و کارکرد پلیس چنان دگرگون شده بود که جایی برای توضیح باقی نمیماند؛ از پلیس مهربان تشکر کردم.
پیشتر در پارک فناوری پردیس، تابلوی بزرگی با این عنوان نصب شده بود: «پارک فناوری پردیس، سیلیکون ولی ایران». این تابلو تجسم روشنی بود از تمنای جهان جدید، درنیافتن چیستی نوآوری و بارپرستی (موضوعاتی که در یادداشتهای قبلیام به آنها پرداختهام). خرسندم که آن تابلوی مبتذل را برداشتند. سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. بیابانی که دورش را دیوار کشیدیم و نامش را پارک فناوری پردیس گذاشتیم، هیچگاه دره سیلیکون نخواهد شد، چون زندگی در آن جریان نداشته و ندارد.
خوشبختیم که اوضاع درباره «ناحیه نوآوری شریف» متفاوت است؛ این منطقه برخلاف پارک پردیس از پیش باخته نیست. محلههای طرشت و آزادی بخت بیشتری برای تبدیل شدن به ناحیه نوآوری دارند؛ از جمله به این دلیل مهم که مردم از پیش در آن زندگی میکنند. اما حال که سولهها و آپارتمانها به تدریج خریداری میشوند، به محل کار اشتراکی و شرکت بدل میشوند و فضای ناحیه به آرامی عوض میشود، جای یک عنصر کلیدی هنوز خالی است: امنیت. دانشجو، محقق یا فناوری که نگران خودروش است، میترسد حوالی دانشگاه، گوشی دستش بگیرد و نگران است اگر دیروقت از شرکت یا دانشگاه بیرون بیاید، ممکن است لپتاپش را جلوی ایستگاه مترو به زور قمه از او بگیرند (اتفاقاتی که مداوم در این ناحیه میافتد)، نمیتواند عالی کار کند. نوآوری تنها آزمایشگاه و اینترنت پرسرعت نمیخواهد، سینما هم میخواهد، کافه هم میخواهد، پارکینگ هم میخواهد، اطلاع دادنِ درست درباره محلهای توقف ممنوع هم میخواهد؛ از همه مهمتر، امنیت هم میخواهد.
نوآوری زائده و زینتی نیست که با تصویب قانون، تخصیص زمین، دیوار کشیدن و ساختمان افتتاح کردن به دست آید؛ نوآوری از درون زندگی روزمره نمو میکند. دوستانی که در معاونت علمی، دانشگاه شریف و نهادهای دیگر در پی بنا کردن ناحیه نوآوری شریفاند، پیش از هر چیز باید اقدامی برای امن شدن این ناحیه بکنند. همانطور که بیروح بودن و دوری از زندگی روزمره، نوآوری را در پارک پردیس میکشد، نداشتن امنیت و آرامش خاطر هم ناحیه نوآوری شریف را تهدید میکند.
اواخر اردیبهشت آینده در رویداد اینوتکس، درباره «درسهایی از سنتور برای نوآوری» صحبت خواهم کرد. این هم پیشدرآمدش 👆
سال نو مبارک.
سال نو مبارک.