حوالی سال 900 هجری، محمد حافظ اصفهانی نمونهای از یک «آسیای روغنکشی» ساخت؛ ماشینی که بر خلاف دستگاههای روغنکشی مرسوم که اسیران، غلامان یا حیوانات آن را به کار میانداختند، با نیروی آب کار میکرد. حافظ همچون یک مهندس امروزی، بازده آسیا را محاسبه کرد و نشان داد که بهتر از دستگاههای مرسوم عمل میکند؛ خصوصاً اینکه «آب بر خلاف حیوانات نمیمیرد و خسته نمیشود.» گذشته از این، او اشاره کرد که با استفاده از دستگاهش، محیط کارگاه از نظر بهداشتی وضعیت بهتری خواهد داشت.
حافظ اصفهانی اهل صنف را به یک دِمو دعوت کرد، عملکرد دستگاه را نشانشان داد و به آنها پیشنهاد کرد برای توسعه کارگاهی با استفاده از آسیا سرمایهگذاری کنند. پاسخ آنها قاطع و پرمعنا بود: «نه؛ چون اگر نتیجه موفقیتآمیز باشد، حاکم کارگاه را ضبط خواهد کرد.»
این پاسخ در قرن دهم هجری/پانزدهم میلادی نه تنها در هرات یا مناطق اسلامی که تقریباً در هیچ جای جهان غیرعادی نبود؛ رابطه حاکمان و مردم یکسویه و با نوعی اِعمال قدرت قهرآمیز همراه بود که نوآوری فناورانه را سرکوب میکرد. تنها در میانه قرن هفدهم بود که اوضاع از قضا در منطقهای دورافتاده که نامش به ندرت در نقشهها و تاریخها به میان میآمد، دگرگون شد: انگلستان، خصوصاً پس از انقلاب 1688. طی تحولاتی که چندین دهه به طول انجامید، مالکیت اهل فن نسبت به دستاوردهایشان به رسمیت شناخته شد و مورد حمایت قرار گرفت. صد سال بعد، این تحولات به خروجیای بیسابقه انجامید: انقلاب صنعتی.
ایرانیان، همچون مردم بسیاری دیگر از مناطق شرقی، از این تحولات بیاطلاع بود و پس از اطلاع نیز تحولاتی مشابه را تجربه نکردند. در 1890 میلادی، کنسول انگلیس در فارس در اظهارنظری که موارد مشابهِ متعددی در سفرنامهها و گزارشها دارد، نوشت: «زمینهای کشاورزی مرغوبی را در نزدیکی جاده در منطقه فارس دیدم که کشت نمیشوند؛ چراکه در صورت تولید محصول، از گزند والیان محلی در امان نخواهند بود.»
امروز هم در نبود قوانین مالکیت و پتنت کارآمد، اهل فن نگران دستاوردهایشان در حضور نهادهای دولتی و خصولتی و همچنین، در حضور رقباییاند که محصول آنها را بدون نگرانی از عواقب قانونی، کپیبرداری میکنند. در واقع، شرایط ما از این حیث با قرون میانهمان تفاوتی ماهوی ندارد و نوآوران کماکان در ترسی مداوم به سر میبرند.
مشکل اصلی ما در حوزه نوآوریِ فناورانه، فناوری (در معنای دانش فنی و سختافزار) نیست؛ مشکل اصلی ما نهادها یا قواعد بازیاند (که البته فناوریهایی نرم به شمار میروند). دست کم صد سال پیش از آنکه جریانی از مصنوعات هوشربای اروپایی و بعداً آمریکایی شکل بگیرد، قواعد بازی در این مناطق شروع به دگرگونی کردند و این دگرگونی تا به امروز ادامه داشته است. اگر تمنای نوآوریهای پیاپیِ جهان جدید را داریم، باید زمانه و زمینهای را درک کنیم که این نوآوریها را ممکن ساخته است. برای این کار، دست کم باید از قرن هفدهم آغاز کنیم؛ و البته به جای تاریخ مصنوعات یا دست کم در کنار تاریخ مصنوعات، باید تاریخ حقوق و سیاست بخوانیم.
حافظ اصفهانی اهل صنف را به یک دِمو دعوت کرد، عملکرد دستگاه را نشانشان داد و به آنها پیشنهاد کرد برای توسعه کارگاهی با استفاده از آسیا سرمایهگذاری کنند. پاسخ آنها قاطع و پرمعنا بود: «نه؛ چون اگر نتیجه موفقیتآمیز باشد، حاکم کارگاه را ضبط خواهد کرد.»
این پاسخ در قرن دهم هجری/پانزدهم میلادی نه تنها در هرات یا مناطق اسلامی که تقریباً در هیچ جای جهان غیرعادی نبود؛ رابطه حاکمان و مردم یکسویه و با نوعی اِعمال قدرت قهرآمیز همراه بود که نوآوری فناورانه را سرکوب میکرد. تنها در میانه قرن هفدهم بود که اوضاع از قضا در منطقهای دورافتاده که نامش به ندرت در نقشهها و تاریخها به میان میآمد، دگرگون شد: انگلستان، خصوصاً پس از انقلاب 1688. طی تحولاتی که چندین دهه به طول انجامید، مالکیت اهل فن نسبت به دستاوردهایشان به رسمیت شناخته شد و مورد حمایت قرار گرفت. صد سال بعد، این تحولات به خروجیای بیسابقه انجامید: انقلاب صنعتی.
ایرانیان، همچون مردم بسیاری دیگر از مناطق شرقی، از این تحولات بیاطلاع بود و پس از اطلاع نیز تحولاتی مشابه را تجربه نکردند. در 1890 میلادی، کنسول انگلیس در فارس در اظهارنظری که موارد مشابهِ متعددی در سفرنامهها و گزارشها دارد، نوشت: «زمینهای کشاورزی مرغوبی را در نزدیکی جاده در منطقه فارس دیدم که کشت نمیشوند؛ چراکه در صورت تولید محصول، از گزند والیان محلی در امان نخواهند بود.»
امروز هم در نبود قوانین مالکیت و پتنت کارآمد، اهل فن نگران دستاوردهایشان در حضور نهادهای دولتی و خصولتی و همچنین، در حضور رقباییاند که محصول آنها را بدون نگرانی از عواقب قانونی، کپیبرداری میکنند. در واقع، شرایط ما از این حیث با قرون میانهمان تفاوتی ماهوی ندارد و نوآوران کماکان در ترسی مداوم به سر میبرند.
مشکل اصلی ما در حوزه نوآوریِ فناورانه، فناوری (در معنای دانش فنی و سختافزار) نیست؛ مشکل اصلی ما نهادها یا قواعد بازیاند (که البته فناوریهایی نرم به شمار میروند). دست کم صد سال پیش از آنکه جریانی از مصنوعات هوشربای اروپایی و بعداً آمریکایی شکل بگیرد، قواعد بازی در این مناطق شروع به دگرگونی کردند و این دگرگونی تا به امروز ادامه داشته است. اگر تمنای نوآوریهای پیاپیِ جهان جدید را داریم، باید زمانه و زمینهای را درک کنیم که این نوآوریها را ممکن ساخته است. برای این کار، دست کم باید از قرن هفدهم آغاز کنیم؛ و البته به جای تاریخ مصنوعات یا دست کم در کنار تاریخ مصنوعات، باید تاریخ حقوق و سیاست بخوانیم.
سهشنبه گذشته حوالی ظهر، در یکی از سولههای کارخانه نوآوری (نزدیکی ایستگاه متروی بیمه) بودم و با دوستی قدیمی گپ میزدم. ماشینم را خیابان پشتی دیوار به دیوار کارخانه، بیست متری دورتر از یک تابلوی پارک ممنوع گذاشته بودم. همان زمان نیسانی آبی مشغول قفل و زنجیر کردن سپرم بود تا آن را به پارکینگ ببرد. ظاهراً مقصود از آن یک تابلوی تنها این است که هیچ کسی نباید کنار دیوار حدوداً پانصد متری کارخانه نوآوری پارک کند!
مهر سال 98 هم هنگامی که در دانشگاه شریف کارگاه داشتم، دزدی در حال باز کردن ماشینم بود که در کوچه آران پارک شده بود. پیدا کردن و تحویل گرفتن ماشین یک هفته تمام وقت من و همسرم را گرفت. هم سال گذشته و هم این چند روز دریافتهام که اتفاقاتی مانند دزدی ماشین، سرقت گوشی همراه، زورگیری و حمل «قانونی» خودروها وقایعی پرتکرار و روزانه در بخشی از شهرند که نامی پرطمطراق یافته است: «ناحیه نوآوری شریف». این اتفاقات چنان پرتکرارند که حتی پلیس هم آنها را جزوی از خصوصیات این ناحیه میداند: چند هفته پیش، جلوی دانشگاه شریف گوشی همراه دستم بود و منتظر تماس همکاری بودم. پلیسی از کنارم رد شد و با عطوفتی خاص گفت: «گوشیات را در پیادهرو دستت نگیر؛ اگر بدزدند چه؟ برای خودتان میگوییم!» معانی امور و کارکرد پلیس چنان دگرگون شده بود که جایی برای توضیح باقی نمیماند؛ از پلیس مهربان تشکر کردم.
پیشتر در پارک فناوری پردیس، تابلوی بزرگی با این عنوان نصب شده بود: «پارک فناوری پردیس، سیلیکون ولی ایران». این تابلو تجسم روشنی بود از تمنای جهان جدید، درنیافتن چیستی نوآوری و بارپرستی (موضوعاتی که در یادداشتهای قبلیام به آنها پرداختهام). خرسندم که آن تابلوی مبتذل را برداشتند. سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. بیابانی که دورش را دیوار کشیدیم و نامش را پارک فناوری پردیس گذاشتیم، هیچگاه دره سیلیکون نخواهد شد، چون زندگی در آن جریان نداشته و ندارد.
خوشبختیم که اوضاع درباره «ناحیه نوآوری شریف» متفاوت است؛ این منطقه برخلاف پارک پردیس از پیش باخته نیست. محلههای طرشت و آزادی بخت بیشتری برای تبدیل شدن به ناحیه نوآوری دارند؛ از جمله به این دلیل مهم که مردم از پیش در آن زندگی میکنند. اما حال که سولهها و آپارتمانها به تدریج خریداری میشوند، به محل کار اشتراکی و شرکت بدل میشوند و فضای ناحیه به آرامی عوض میشود، جای یک عنصر کلیدی هنوز خالی است: امنیت. دانشجو، محقق یا فناوری که نگران خودروش است، میترسد حوالی دانشگاه، گوشی دستش بگیرد و نگران است اگر دیروقت از شرکت یا دانشگاه بیرون بیاید، ممکن است لپتاپش را جلوی ایستگاه مترو به زور قمه از او بگیرند (اتفاقاتی که مداوم در این ناحیه میافتد)، نمیتواند عالی کار کند. نوآوری تنها آزمایشگاه و اینترنت پرسرعت نمیخواهد، سینما هم میخواهد، کافه هم میخواهد، پارکینگ هم میخواهد، اطلاع دادنِ درست درباره محلهای توقف ممنوع هم میخواهد؛ از همه مهمتر، امنیت هم میخواهد.
نوآوری زائده و زینتی نیست که با تصویب قانون، تخصیص زمین، دیوار کشیدن و ساختمان افتتاح کردن به دست آید؛ نوآوری از درون زندگی روزمره نمو میکند. دوستانی که در معاونت علمی، دانشگاه شریف و نهادهای دیگر در پی بنا کردن ناحیه نوآوری شریفاند، پیش از هر چیز باید اقدامی برای امن شدن این ناحیه بکنند. همانطور که بیروح بودن و دوری از زندگی روزمره، نوآوری را در پارک پردیس میکشد، نداشتن امنیت و آرامش خاطر هم ناحیه نوآوری شریف را تهدید میکند.
مهر سال 98 هم هنگامی که در دانشگاه شریف کارگاه داشتم، دزدی در حال باز کردن ماشینم بود که در کوچه آران پارک شده بود. پیدا کردن و تحویل گرفتن ماشین یک هفته تمام وقت من و همسرم را گرفت. هم سال گذشته و هم این چند روز دریافتهام که اتفاقاتی مانند دزدی ماشین، سرقت گوشی همراه، زورگیری و حمل «قانونی» خودروها وقایعی پرتکرار و روزانه در بخشی از شهرند که نامی پرطمطراق یافته است: «ناحیه نوآوری شریف». این اتفاقات چنان پرتکرارند که حتی پلیس هم آنها را جزوی از خصوصیات این ناحیه میداند: چند هفته پیش، جلوی دانشگاه شریف گوشی همراه دستم بود و منتظر تماس همکاری بودم. پلیسی از کنارم رد شد و با عطوفتی خاص گفت: «گوشیات را در پیادهرو دستت نگیر؛ اگر بدزدند چه؟ برای خودتان میگوییم!» معانی امور و کارکرد پلیس چنان دگرگون شده بود که جایی برای توضیح باقی نمیماند؛ از پلیس مهربان تشکر کردم.
پیشتر در پارک فناوری پردیس، تابلوی بزرگی با این عنوان نصب شده بود: «پارک فناوری پردیس، سیلیکون ولی ایران». این تابلو تجسم روشنی بود از تمنای جهان جدید، درنیافتن چیستی نوآوری و بارپرستی (موضوعاتی که در یادداشتهای قبلیام به آنها پرداختهام). خرسندم که آن تابلوی مبتذل را برداشتند. سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. بیابانی که دورش را دیوار کشیدیم و نامش را پارک فناوری پردیس گذاشتیم، هیچگاه دره سیلیکون نخواهد شد، چون زندگی در آن جریان نداشته و ندارد.
خوشبختیم که اوضاع درباره «ناحیه نوآوری شریف» متفاوت است؛ این منطقه برخلاف پارک پردیس از پیش باخته نیست. محلههای طرشت و آزادی بخت بیشتری برای تبدیل شدن به ناحیه نوآوری دارند؛ از جمله به این دلیل مهم که مردم از پیش در آن زندگی میکنند. اما حال که سولهها و آپارتمانها به تدریج خریداری میشوند، به محل کار اشتراکی و شرکت بدل میشوند و فضای ناحیه به آرامی عوض میشود، جای یک عنصر کلیدی هنوز خالی است: امنیت. دانشجو، محقق یا فناوری که نگران خودروش است، میترسد حوالی دانشگاه، گوشی دستش بگیرد و نگران است اگر دیروقت از شرکت یا دانشگاه بیرون بیاید، ممکن است لپتاپش را جلوی ایستگاه مترو به زور قمه از او بگیرند (اتفاقاتی که مداوم در این ناحیه میافتد)، نمیتواند عالی کار کند. نوآوری تنها آزمایشگاه و اینترنت پرسرعت نمیخواهد، سینما هم میخواهد، کافه هم میخواهد، پارکینگ هم میخواهد، اطلاع دادنِ درست درباره محلهای توقف ممنوع هم میخواهد؛ از همه مهمتر، امنیت هم میخواهد.
نوآوری زائده و زینتی نیست که با تصویب قانون، تخصیص زمین، دیوار کشیدن و ساختمان افتتاح کردن به دست آید؛ نوآوری از درون زندگی روزمره نمو میکند. دوستانی که در معاونت علمی، دانشگاه شریف و نهادهای دیگر در پی بنا کردن ناحیه نوآوری شریفاند، پیش از هر چیز باید اقدامی برای امن شدن این ناحیه بکنند. همانطور که بیروح بودن و دوری از زندگی روزمره، نوآوری را در پارک پردیس میکشد، نداشتن امنیت و آرامش خاطر هم ناحیه نوآوری شریف را تهدید میکند.
اواخر اردیبهشت آینده در رویداد اینوتکس، درباره «درسهایی از سنتور برای نوآوری» صحبت خواهم کرد. این هم پیشدرآمدش 👆
سال نو مبارک.
سال نو مبارک.
«سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. ...» (از پستهای قبلی) سیلیکون ولی، سیلیکون ولی شد، چون قرار نبود سیلیکون ولی شود. گوگل، گوگل شد و میشود، چون نقشهای ازپیشآماده برای گوگلشدن نداشته و ندارد.
این رازی است که دو قرن است درنیافتهایم: تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی شویم (یا تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی نشویم)، هیچ کسی نمیشویم. خودت باش، و آنگاه بختی خواهی داشت که کسی شوی.
این به معنای منزوی شدن نیست؛ سازوکارهایی را که در سیلیکون ولی یا هر جای دیگری درکارند، مطالعه کن. تجربههای موفقیت و شکست را بکاو، «الهام» بگیر، اما در پی کپیبرداری و تکثیر نباش.
یک بار دیگر به زبانی دیگر: تا هنگامی که خودت را در واکنشِ (سلبی یا ایجابی) به «دیگری» تعریف میکنی و تمنای دیگریشدن (یا نشدن) در سر داری، هیچ کسی نخواهی شد؛ تاریخی نخواهی داشت. نوآوری و تاریخ زائده و زینتی نیست که با نقشه قبلی به تو الصاق شود؛ نوآوری و تاریخ همان نمو اختصاصی خود توست.
این رازی است که دو قرن است درنیافتهایم: تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی شویم (یا تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی نشویم)، هیچ کسی نمیشویم. خودت باش، و آنگاه بختی خواهی داشت که کسی شوی.
این به معنای منزوی شدن نیست؛ سازوکارهایی را که در سیلیکون ولی یا هر جای دیگری درکارند، مطالعه کن. تجربههای موفقیت و شکست را بکاو، «الهام» بگیر، اما در پی کپیبرداری و تکثیر نباش.
یک بار دیگر به زبانی دیگر: تا هنگامی که خودت را در واکنشِ (سلبی یا ایجابی) به «دیگری» تعریف میکنی و تمنای دیگریشدن (یا نشدن) در سر داری، هیچ کسی نخواهی شد؛ تاریخی نخواهی داشت. نوآوری و تاریخ زائده و زینتی نیست که با نقشه قبلی به تو الصاق شود؛ نوآوری و تاریخ همان نمو اختصاصی خود توست.
هنگامی که اسفند گذشته، درباره تابلوی «توقف ممنوعِ» مردمآزاری که کنار کارخانه نوآوری وجود دارد، نوشتم، برخی از دوستان به لعن و نفرین اکتفا کردند، برخی پُستم را به اشتراک گذاشتند و برخی کامنتهای مهربانانه یا نقادانه گذاشتند.
در این میان، دوستی که دوست دارد گمنام بماند، در تعاملی سازنده آن تابلو را برداشت. این عکس تصویری از تابلوی توقف ممنوعی است که دیگر نیست.
هیچ قومی از روز ازل در شکوفایی و ثروت غلت نمیزده. آمریکاییها، ژاپنیها، آلمانیها و دیگران در غرقابی از خون و عرق، کشورشان را ساختهاند. تاریخ کشورها چیزی فراتر از داستانِ برداشتنِ تابلوهای «توقف ممنوع» و «تحرک ممنوعِ» مردمآزار نیست.
از دوست عزیزم که عامدانه گمنام مانده، ممنونم. تابلوهای توقف ممنوعِ زندگیِ فردی و جمعیتان را بردارید؛ باشد که رستگار شوید.
در این میان، دوستی که دوست دارد گمنام بماند، در تعاملی سازنده آن تابلو را برداشت. این عکس تصویری از تابلوی توقف ممنوعی است که دیگر نیست.
هیچ قومی از روز ازل در شکوفایی و ثروت غلت نمیزده. آمریکاییها، ژاپنیها، آلمانیها و دیگران در غرقابی از خون و عرق، کشورشان را ساختهاند. تاریخ کشورها چیزی فراتر از داستانِ برداشتنِ تابلوهای «توقف ممنوع» و «تحرک ممنوعِ» مردمآزار نیست.
از دوست عزیزم که عامدانه گمنام مانده، ممنونم. تابلوهای توقف ممنوعِ زندگیِ فردی و جمعیتان را بردارید؛ باشد که رستگار شوید.
AUD-20210419-WA0008
<unknown>
سخنانم در کمیته مشورتی سیاست های کلان فضای مجازی - مجمع تشخیص مصلحت نظام (۲۵ فروردین ۱۴۰۰ با اندکی تلخیص)
Audio
تقدیم به آنان که از سر فرمانبرداری و تمنای بهشت، روزه گرفتند و صبوری کردند؛ و تقدیم به آنان که روزه نداشتند و بیتمنا، بر روزه روزهداران شکیبا بودند. اینان شکیباترند.
(متن گفتار از عهد جدید، نامه پولس قدیس به کرنتیان)
(متن گفتار از عهد جدید، نامه پولس قدیس به کرنتیان)
امروز سهشنبه ساعت ۱۶:۴۰ تا ۱۷ درباره سنتور و نوآوری صحبت خواهم کرد.
@inotex_nextation
@inotex_nextation
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتارم در پنل تنظیمگری کلابهاوس؛ با قدری تلخیص؛ بابت کیفیت بد صدا، عذرخواهی میکنم.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
درسهایی از سنتور برای نوآوری؛ گفتارم در اینوتکس ۲۰۲۱؛ اردیبهشت ۱۴۰۰
دو سال گذشته، همکار مطالعهای پردامنه درباره آینده صنعت برق در ایران بودهام. خلاصه یافتههایم این است که "رژیم اجتماعیتکنیکی برق" باید تغییر کند.
اولا، ایماژ ایرانیان از برق باید دگرگون شود: برق و به طور کلیتر، انرژی، کالایی عمومی نیست که دولت موظف به تدارک آن باشد. برق کالایی است چون سیب یا گوشی تلفن که باید آن را از بازار تهیه کرد؛ تا دهه ۱۳۴۰ هم همین گونه بوده است.
ثانیا، ترکیبی از یارانه نیمقرنی و خصوصیسازی دروغین طی بیست سال گذشته، صنعت برق فسیلی را ورشکسته کرده. پرداخت یارانههای مختلف به برق فسیلی باید طی طرحی در میانمدت نتوقف شود.
ثالثا، مدل کسبوکار برق تجدیدپذیر در شرایط کنونی شکست خورده و سرمایهگذاری جدیدی انجام نمیشود. اگر یارانه برق فسیلی کاهش یابد، جا برای برق تجدیدپذیر باز میشود. کویرها و دامنههای زاگرس برای برق خورشیدی و تونل ترکمنستانزابل برای برق بادی فوقالعادهاند. این صنعت باید تمام خصوصی باشد؛ نه دولتی و نه خصولتی.
رابعا، سیاستگذاری و تنطیمگری صنعت برق باید مشارکتی شود که خود حدیثی است مفصل.
هیچ یک از این بایدها در برنامه هیچ دولت و فرادولتی نیست و در نتیجه، اوضاع همین است که هست؛ بدتر خواهد شد که بهتر نمی شود.
اولا، ایماژ ایرانیان از برق باید دگرگون شود: برق و به طور کلیتر، انرژی، کالایی عمومی نیست که دولت موظف به تدارک آن باشد. برق کالایی است چون سیب یا گوشی تلفن که باید آن را از بازار تهیه کرد؛ تا دهه ۱۳۴۰ هم همین گونه بوده است.
ثانیا، ترکیبی از یارانه نیمقرنی و خصوصیسازی دروغین طی بیست سال گذشته، صنعت برق فسیلی را ورشکسته کرده. پرداخت یارانههای مختلف به برق فسیلی باید طی طرحی در میانمدت نتوقف شود.
ثالثا، مدل کسبوکار برق تجدیدپذیر در شرایط کنونی شکست خورده و سرمایهگذاری جدیدی انجام نمیشود. اگر یارانه برق فسیلی کاهش یابد، جا برای برق تجدیدپذیر باز میشود. کویرها و دامنههای زاگرس برای برق خورشیدی و تونل ترکمنستانزابل برای برق بادی فوقالعادهاند. این صنعت باید تمام خصوصی باشد؛ نه دولتی و نه خصولتی.
رابعا، سیاستگذاری و تنطیمگری صنعت برق باید مشارکتی شود که خود حدیثی است مفصل.
هیچ یک از این بایدها در برنامه هیچ دولت و فرادولتی نیست و در نتیجه، اوضاع همین است که هست؛ بدتر خواهد شد که بهتر نمی شود.
جمهوری اسلامی قدرتمندترین دولت در تاریخ ایران است؛ دست کم در سدههای اخیر. خصوصا به این دلیل که نهاد دین که منتقد پادشاهان بود، درون این حکومت جایگیر یا شاید منحل شد. قدرت مطلقه فساد مطلقه به بار میآورد؛ نکبتی فزاینده که هر روز متحمل میشویم.
اما امید دقیقا جایی میروید که نکبت هست. اگر همه چیز به جای خودش باشد، هوایی برای بهتر کردن در سر کسی نخواهد بود و امیدی نیز پدید نمیآید. هر چه نکبت بیشتر، امید ظاهرا ضعیفتر، اما هر چه نکبت بیشتر، اگر امیدی باشد، قویتر است.
تاریکترین لحظات شب درست نیمساعتی تا سپیده است. من بسیار امیدوارم؛ بیشتر از گذشته. پس از آخرین پیچ که دشوارترین هم هست، جای بهتری برای زیستن خواهیم ساخت. این دست کم بهانه اصلی ماست برای این یک نوبت بازی که به ما ارزانی شده است.
اما امید دقیقا جایی میروید که نکبت هست. اگر همه چیز به جای خودش باشد، هوایی برای بهتر کردن در سر کسی نخواهد بود و امیدی نیز پدید نمیآید. هر چه نکبت بیشتر، امید ظاهرا ضعیفتر، اما هر چه نکبت بیشتر، اگر امیدی باشد، قویتر است.
تاریکترین لحظات شب درست نیمساعتی تا سپیده است. من بسیار امیدوارم؛ بیشتر از گذشته. پس از آخرین پیچ که دشوارترین هم هست، جای بهتری برای زیستن خواهیم ساخت. این دست کم بهانه اصلی ماست برای این یک نوبت بازی که به ما ارزانی شده است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتارم درباره امید در زمانه پررنج
(مدام راه میرفتم؛ امیدوارم موقع تماشا سرتان گیج نرود.)
(مدام راه میرفتم؛ امیدوارم موقع تماشا سرتان گیج نرود.)
اکنون مرا چه شادی است بی هیچ ترانه
بی یار و بی وطن، بی اهل و خانه
بارها مردهام و این بار نیز هم
صد بار بمیر تا شوی جاودانه
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
میرقصم و گریان، شدهام شادمانه
هرگز نرسد مرد به آنچه خواسته است
زیرا که بادها به سوی دیگرند روانه
آن کس که میکند تلاش تا خلاف آب
نائل شود به هواش بی پشتوانه
میچرخد و هرز میرود در تلاش خویش
غرقاب مشکلات خوردش ناگهانه
تا هست تو را آرزوی کسی شدن به سر
هرگز کسی نشوی فکری است کودکانه
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
آن کس که مرده است بارها بی هیچ بهانه
این است راز اعظم این کائنات پیر
بنشین کنار و صبر پیش گیر سعدیانه
آنگاه که رها کنی خود را ز هر هوا
شاید که بخت نصیب تو شود آسمانه
ای مرد بیکس و بیچیز هوش باش
شاید همین کناره است آن گنج بی کرانه
گردون به خدمت مردان بیکس است
آنها که خوردهاند ز ناکسان تازیانه
مرداد ۱۴۰۰
استقبال از چکامه المتنبی:
بم التعلل لا أَهل و لا وطن
و لا نديم و لا كأس و لا سكن ...
بی یار و بی وطن، بی اهل و خانه
بارها مردهام و این بار نیز هم
صد بار بمیر تا شوی جاودانه
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
میرقصم و گریان، شدهام شادمانه
هرگز نرسد مرد به آنچه خواسته است
زیرا که بادها به سوی دیگرند روانه
آن کس که میکند تلاش تا خلاف آب
نائل شود به هواش بی پشتوانه
میچرخد و هرز میرود در تلاش خویش
غرقاب مشکلات خوردش ناگهانه
تا هست تو را آرزوی کسی شدن به سر
هرگز کسی نشوی فکری است کودکانه
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
آن کس که مرده است بارها بی هیچ بهانه
این است راز اعظم این کائنات پیر
بنشین کنار و صبر پیش گیر سعدیانه
آنگاه که رها کنی خود را ز هر هوا
شاید که بخت نصیب تو شود آسمانه
ای مرد بیکس و بیچیز هوش باش
شاید همین کناره است آن گنج بی کرانه
گردون به خدمت مردان بیکس است
آنها که خوردهاند ز ناکسان تازیانه
مرداد ۱۴۰۰
استقبال از چکامه المتنبی:
بم التعلل لا أَهل و لا وطن
و لا نديم و لا كأس و لا سكن ...