اواخر اردیبهشت آینده در رویداد اینوتکس، درباره «درسهایی از سنتور برای نوآوری» صحبت خواهم کرد. این هم پیشدرآمدش 👆
سال نو مبارک.
سال نو مبارک.
«سیلیکون ولی یعنی دره سانتاکلارا دههها محل زندگی روزانه مردم بود. از اوایل قرن بیستم، برخی شرکتهای فناور در آن کارخانه ساختند و تنها از دهه 1970 بود که شهرتی جهانی پیدا کرد. دره سیلیکون ابتدا دره سانتاکلارا، بخوانید سانتاکلاراآباد، بود و بعد در فرایندی تدریجی و ارگانیک «دره سیلیکون» شد. ...» (از پستهای قبلی) سیلیکون ولی، سیلیکون ولی شد، چون قرار نبود سیلیکون ولی شود. گوگل، گوگل شد و میشود، چون نقشهای ازپیشآماده برای گوگلشدن نداشته و ندارد.
این رازی است که دو قرن است درنیافتهایم: تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی شویم (یا تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی نشویم)، هیچ کسی نمیشویم. خودت باش، و آنگاه بختی خواهی داشت که کسی شوی.
این به معنای منزوی شدن نیست؛ سازوکارهایی را که در سیلیکون ولی یا هر جای دیگری درکارند، مطالعه کن. تجربههای موفقیت و شکست را بکاو، «الهام» بگیر، اما در پی کپیبرداری و تکثیر نباش.
یک بار دیگر به زبانی دیگر: تا هنگامی که خودت را در واکنشِ (سلبی یا ایجابی) به «دیگری» تعریف میکنی و تمنای دیگریشدن (یا نشدن) در سر داری، هیچ کسی نخواهی شد؛ تاریخی نخواهی داشت. نوآوری و تاریخ زائده و زینتی نیست که با نقشه قبلی به تو الصاق شود؛ نوآوری و تاریخ همان نمو اختصاصی خود توست.
این رازی است که دو قرن است درنیافتهایم: تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی شویم (یا تا هنگامی که میخواهیم کسِ خاصی نشویم)، هیچ کسی نمیشویم. خودت باش، و آنگاه بختی خواهی داشت که کسی شوی.
این به معنای منزوی شدن نیست؛ سازوکارهایی را که در سیلیکون ولی یا هر جای دیگری درکارند، مطالعه کن. تجربههای موفقیت و شکست را بکاو، «الهام» بگیر، اما در پی کپیبرداری و تکثیر نباش.
یک بار دیگر به زبانی دیگر: تا هنگامی که خودت را در واکنشِ (سلبی یا ایجابی) به «دیگری» تعریف میکنی و تمنای دیگریشدن (یا نشدن) در سر داری، هیچ کسی نخواهی شد؛ تاریخی نخواهی داشت. نوآوری و تاریخ زائده و زینتی نیست که با نقشه قبلی به تو الصاق شود؛ نوآوری و تاریخ همان نمو اختصاصی خود توست.
هنگامی که اسفند گذشته، درباره تابلوی «توقف ممنوعِ» مردمآزاری که کنار کارخانه نوآوری وجود دارد، نوشتم، برخی از دوستان به لعن و نفرین اکتفا کردند، برخی پُستم را به اشتراک گذاشتند و برخی کامنتهای مهربانانه یا نقادانه گذاشتند.
در این میان، دوستی که دوست دارد گمنام بماند، در تعاملی سازنده آن تابلو را برداشت. این عکس تصویری از تابلوی توقف ممنوعی است که دیگر نیست.
هیچ قومی از روز ازل در شکوفایی و ثروت غلت نمیزده. آمریکاییها، ژاپنیها، آلمانیها و دیگران در غرقابی از خون و عرق، کشورشان را ساختهاند. تاریخ کشورها چیزی فراتر از داستانِ برداشتنِ تابلوهای «توقف ممنوع» و «تحرک ممنوعِ» مردمآزار نیست.
از دوست عزیزم که عامدانه گمنام مانده، ممنونم. تابلوهای توقف ممنوعِ زندگیِ فردی و جمعیتان را بردارید؛ باشد که رستگار شوید.
در این میان، دوستی که دوست دارد گمنام بماند، در تعاملی سازنده آن تابلو را برداشت. این عکس تصویری از تابلوی توقف ممنوعی است که دیگر نیست.
هیچ قومی از روز ازل در شکوفایی و ثروت غلت نمیزده. آمریکاییها، ژاپنیها، آلمانیها و دیگران در غرقابی از خون و عرق، کشورشان را ساختهاند. تاریخ کشورها چیزی فراتر از داستانِ برداشتنِ تابلوهای «توقف ممنوع» و «تحرک ممنوعِ» مردمآزار نیست.
از دوست عزیزم که عامدانه گمنام مانده، ممنونم. تابلوهای توقف ممنوعِ زندگیِ فردی و جمعیتان را بردارید؛ باشد که رستگار شوید.
AUD-20210419-WA0008
<unknown>
سخنانم در کمیته مشورتی سیاست های کلان فضای مجازی - مجمع تشخیص مصلحت نظام (۲۵ فروردین ۱۴۰۰ با اندکی تلخیص)
Audio
تقدیم به آنان که از سر فرمانبرداری و تمنای بهشت، روزه گرفتند و صبوری کردند؛ و تقدیم به آنان که روزه نداشتند و بیتمنا، بر روزه روزهداران شکیبا بودند. اینان شکیباترند.
(متن گفتار از عهد جدید، نامه پولس قدیس به کرنتیان)
(متن گفتار از عهد جدید، نامه پولس قدیس به کرنتیان)
امروز سهشنبه ساعت ۱۶:۴۰ تا ۱۷ درباره سنتور و نوآوری صحبت خواهم کرد.
@inotex_nextation
@inotex_nextation
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتارم در پنل تنظیمگری کلابهاوس؛ با قدری تلخیص؛ بابت کیفیت بد صدا، عذرخواهی میکنم.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
درسهایی از سنتور برای نوآوری؛ گفتارم در اینوتکس ۲۰۲۱؛ اردیبهشت ۱۴۰۰
دو سال گذشته، همکار مطالعهای پردامنه درباره آینده صنعت برق در ایران بودهام. خلاصه یافتههایم این است که "رژیم اجتماعیتکنیکی برق" باید تغییر کند.
اولا، ایماژ ایرانیان از برق باید دگرگون شود: برق و به طور کلیتر، انرژی، کالایی عمومی نیست که دولت موظف به تدارک آن باشد. برق کالایی است چون سیب یا گوشی تلفن که باید آن را از بازار تهیه کرد؛ تا دهه ۱۳۴۰ هم همین گونه بوده است.
ثانیا، ترکیبی از یارانه نیمقرنی و خصوصیسازی دروغین طی بیست سال گذشته، صنعت برق فسیلی را ورشکسته کرده. پرداخت یارانههای مختلف به برق فسیلی باید طی طرحی در میانمدت نتوقف شود.
ثالثا، مدل کسبوکار برق تجدیدپذیر در شرایط کنونی شکست خورده و سرمایهگذاری جدیدی انجام نمیشود. اگر یارانه برق فسیلی کاهش یابد، جا برای برق تجدیدپذیر باز میشود. کویرها و دامنههای زاگرس برای برق خورشیدی و تونل ترکمنستانزابل برای برق بادی فوقالعادهاند. این صنعت باید تمام خصوصی باشد؛ نه دولتی و نه خصولتی.
رابعا، سیاستگذاری و تنطیمگری صنعت برق باید مشارکتی شود که خود حدیثی است مفصل.
هیچ یک از این بایدها در برنامه هیچ دولت و فرادولتی نیست و در نتیجه، اوضاع همین است که هست؛ بدتر خواهد شد که بهتر نمی شود.
اولا، ایماژ ایرانیان از برق باید دگرگون شود: برق و به طور کلیتر، انرژی، کالایی عمومی نیست که دولت موظف به تدارک آن باشد. برق کالایی است چون سیب یا گوشی تلفن که باید آن را از بازار تهیه کرد؛ تا دهه ۱۳۴۰ هم همین گونه بوده است.
ثانیا، ترکیبی از یارانه نیمقرنی و خصوصیسازی دروغین طی بیست سال گذشته، صنعت برق فسیلی را ورشکسته کرده. پرداخت یارانههای مختلف به برق فسیلی باید طی طرحی در میانمدت نتوقف شود.
ثالثا، مدل کسبوکار برق تجدیدپذیر در شرایط کنونی شکست خورده و سرمایهگذاری جدیدی انجام نمیشود. اگر یارانه برق فسیلی کاهش یابد، جا برای برق تجدیدپذیر باز میشود. کویرها و دامنههای زاگرس برای برق خورشیدی و تونل ترکمنستانزابل برای برق بادی فوقالعادهاند. این صنعت باید تمام خصوصی باشد؛ نه دولتی و نه خصولتی.
رابعا، سیاستگذاری و تنطیمگری صنعت برق باید مشارکتی شود که خود حدیثی است مفصل.
هیچ یک از این بایدها در برنامه هیچ دولت و فرادولتی نیست و در نتیجه، اوضاع همین است که هست؛ بدتر خواهد شد که بهتر نمی شود.
جمهوری اسلامی قدرتمندترین دولت در تاریخ ایران است؛ دست کم در سدههای اخیر. خصوصا به این دلیل که نهاد دین که منتقد پادشاهان بود، درون این حکومت جایگیر یا شاید منحل شد. قدرت مطلقه فساد مطلقه به بار میآورد؛ نکبتی فزاینده که هر روز متحمل میشویم.
اما امید دقیقا جایی میروید که نکبت هست. اگر همه چیز به جای خودش باشد، هوایی برای بهتر کردن در سر کسی نخواهد بود و امیدی نیز پدید نمیآید. هر چه نکبت بیشتر، امید ظاهرا ضعیفتر، اما هر چه نکبت بیشتر، اگر امیدی باشد، قویتر است.
تاریکترین لحظات شب درست نیمساعتی تا سپیده است. من بسیار امیدوارم؛ بیشتر از گذشته. پس از آخرین پیچ که دشوارترین هم هست، جای بهتری برای زیستن خواهیم ساخت. این دست کم بهانه اصلی ماست برای این یک نوبت بازی که به ما ارزانی شده است.
اما امید دقیقا جایی میروید که نکبت هست. اگر همه چیز به جای خودش باشد، هوایی برای بهتر کردن در سر کسی نخواهد بود و امیدی نیز پدید نمیآید. هر چه نکبت بیشتر، امید ظاهرا ضعیفتر، اما هر چه نکبت بیشتر، اگر امیدی باشد، قویتر است.
تاریکترین لحظات شب درست نیمساعتی تا سپیده است. من بسیار امیدوارم؛ بیشتر از گذشته. پس از آخرین پیچ که دشوارترین هم هست، جای بهتری برای زیستن خواهیم ساخت. این دست کم بهانه اصلی ماست برای این یک نوبت بازی که به ما ارزانی شده است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتارم درباره امید در زمانه پررنج
(مدام راه میرفتم؛ امیدوارم موقع تماشا سرتان گیج نرود.)
(مدام راه میرفتم؛ امیدوارم موقع تماشا سرتان گیج نرود.)
اکنون مرا چه شادی است بی هیچ ترانه
بی یار و بی وطن، بی اهل و خانه
بارها مردهام و این بار نیز هم
صد بار بمیر تا شوی جاودانه
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
میرقصم و گریان، شدهام شادمانه
هرگز نرسد مرد به آنچه خواسته است
زیرا که بادها به سوی دیگرند روانه
آن کس که میکند تلاش تا خلاف آب
نائل شود به هواش بی پشتوانه
میچرخد و هرز میرود در تلاش خویش
غرقاب مشکلات خوردش ناگهانه
تا هست تو را آرزوی کسی شدن به سر
هرگز کسی نشوی فکری است کودکانه
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
آن کس که مرده است بارها بی هیچ بهانه
این است راز اعظم این کائنات پیر
بنشین کنار و صبر پیش گیر سعدیانه
آنگاه که رها کنی خود را ز هر هوا
شاید که بخت نصیب تو شود آسمانه
ای مرد بیکس و بیچیز هوش باش
شاید همین کناره است آن گنج بی کرانه
گردون به خدمت مردان بیکس است
آنها که خوردهاند ز ناکسان تازیانه
مرداد ۱۴۰۰
استقبال از چکامه المتنبی:
بم التعلل لا أَهل و لا وطن
و لا نديم و لا كأس و لا سكن ...
بی یار و بی وطن، بی اهل و خانه
بارها مردهام و این بار نیز هم
صد بار بمیر تا شوی جاودانه
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
میرقصم و گریان، شدهام شادمانه
هرگز نرسد مرد به آنچه خواسته است
زیرا که بادها به سوی دیگرند روانه
آن کس که میکند تلاش تا خلاف آب
نائل شود به هواش بی پشتوانه
میچرخد و هرز میرود در تلاش خویش
غرقاب مشکلات خوردش ناگهانه
تا هست تو را آرزوی کسی شدن به سر
هرگز کسی نشوی فکری است کودکانه
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
آن کس که مرده است بارها بی هیچ بهانه
این است راز اعظم این کائنات پیر
بنشین کنار و صبر پیش گیر سعدیانه
آنگاه که رها کنی خود را ز هر هوا
شاید که بخت نصیب تو شود آسمانه
ای مرد بیکس و بیچیز هوش باش
شاید همین کناره است آن گنج بی کرانه
گردون به خدمت مردان بیکس است
آنها که خوردهاند ز ناکسان تازیانه
مرداد ۱۴۰۰
استقبال از چکامه المتنبی:
بم التعلل لا أَهل و لا وطن
و لا نديم و لا كأس و لا سكن ...
...
گفتم ای فالگیر، منم مردی تنها
با عشقی بزرگ در سر
که نمییابم برای خود یاور
گفت میبینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکهای در بر؛
جستجویت را ده پایان
و بپذیر خود را تنها
چراکه عشق تو چنان بزرگ است
که هرگاه آن را به زنی هدیه کنی،
تنها خودت را پست خواهی کرد
...
تتمه چکامه "فال قهوه" از نزار قبانی
گفتم ای فالگیر، منم مردی تنها
با عشقی بزرگ در سر
که نمییابم برای خود یاور
گفت میبینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکهای در بر؛
جستجویت را ده پایان
و بپذیر خود را تنها
چراکه عشق تو چنان بزرگ است
که هرگاه آن را به زنی هدیه کنی،
تنها خودت را پست خواهی کرد
...
تتمه چکامه "فال قهوه" از نزار قبانی
پس آنگاه که مرا به رقص درمیآورد،
واژگانی در گوشم میخواند که به واژه نمیمانند
دستانش مرا تا عرش بالا میبرد
از ورای ابرها به زمین مینگریم
و آدمیان چون نقاطی تاریک میمانند
ما در لحظهای از تاریخ گم میشویم
در جایی بینام و نشان
سکوتش چه پرمعناست و گفتارش شیرین
مرا مست میکند رقصش که چون پرواز مرغابی است
در عرش، بر بالهای فرشتگان پرواز میکنیم
و دست در دست هم چشم بر جهان میبندیم
...
پس آنگاه که مرا به رقص درمیآورد،
ناگاه از خواب میپرم
چهره فالگیر پیش چشمم میآید:
من پیشتر به تو گفته بودم؛
میبینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکهای در بر
معشوقه تو بانویی است که نام و نشانی ندارد
معشوقه تو هیچکس است
سکوت دوباره میآید
و این رویای هر شبه من است
استقبال از دو چکامه "کلمات" و "فال قهوه" نزار قبانی
واژگانی در گوشم میخواند که به واژه نمیمانند
دستانش مرا تا عرش بالا میبرد
از ورای ابرها به زمین مینگریم
و آدمیان چون نقاطی تاریک میمانند
ما در لحظهای از تاریخ گم میشویم
در جایی بینام و نشان
سکوتش چه پرمعناست و گفتارش شیرین
مرا مست میکند رقصش که چون پرواز مرغابی است
در عرش، بر بالهای فرشتگان پرواز میکنیم
و دست در دست هم چشم بر جهان میبندیم
...
پس آنگاه که مرا به رقص درمیآورد،
ناگاه از خواب میپرم
چهره فالگیر پیش چشمم میآید:
من پیشتر به تو گفته بودم؛
میبینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکهای در بر
معشوقه تو بانویی است که نام و نشانی ندارد
معشوقه تو هیچکس است
سکوت دوباره میآید
و این رویای هر شبه من است
استقبال از دو چکامه "کلمات" و "فال قهوه" نزار قبانی
ابزوردنامه #۸
پس از مدتی، فرصت کردم قسمت اول مستند ژانوس را ببینم. پوستر این مستند به خوبی از خطایی راهبردی حکایت میکند: تلقیای خطی از رابطه علم، فناوری و صنعت. رضاشاه مدارس عالی ساخت، بعد دانشگاه تاسیس کرد، بعد دانشگاه فناوری پدید آورد، بعد ایران به صنعت دست یافت. تصوری بهکلی نادرست.
مستند سرشار از خطاهای تاریخی است. خطای بزرگ اینکه ماجرا از ۱۳۰۰ آغاز میشود. مصاحبهشوندگان به دفعات میگویند اوضاع ناگهان با کودتای ۱۲۹۹ دگرگون شد. هنگامی که گویندهای در گفتار تاریخی واژه "ناگاه" را به کار میبرد، در واقع میگوید که داستانی ندارد. اما تاریخ ناگهان ندارد.
دوستم امیر ناظمی دارالفنون را مدرسهای عمومی میداند و آن را در مقابل مدارس عالی دهه ۱۳۰۰ قرار میدهد؛ حال آنکه دارالفنون یک مدرسه تخصصیِ نظامی و برخلاف تصور عامه، موفق بود: هنگ توپخانه فارغالتحصیلان دارالفنون هرات را در ۱۲۳۵ بمباران کردند و تا آستانه فتح شهر رفتند. اگر بریتانیا در بوشهر مداخله نظامی نمیکرد، هرات فتح میشد. آنها در دوره ناصری، ۶۰ سال پیش از کودتا، تلگراف ملی ساختند و اولین نقشه مدرن تهران را ترسیم کردند.
دکتر قاضینوری، استاد تمام سیاستگذاری علم و فناوری، ناخرسندانه فکر میکند فولاستک است و میگوید اولین مدارس عالی را اولین نسل روشنفکران درباری در دهه ۱۳۰۰ ساختند. حال آنکه درباره مدرسه سیاست و مدرسه حقوق که در دوره مظفری تاسیس شدند و پدر فروغی در آن درس می داد، چیزی نمیداند. نسل مذکور سومین نسل روشنفکران درباری ایران بودند: پس میرزا ملکم، حسین سپهسالار که به صدراعظمی رسید، مخبرالدوله هدایت، اعتمادالسلطنه و دیگران در عصر ناصری و مظفری چه می کردند؟ قانون اساسی مشروطه ۱۲۸۵ را که نوشت؟ روشنفکران درباری در عصر قاجار کاملا فعال بودند و تنها باری دیگر حول رضا میرپنج گرد آمدند.
امیر ناظمی با تاسف می گوید تاسیس دانشگاه در ۱۳۱۳ پروژهای سیاسی بود، حال انکه در غرب چنین نبود. قسمت اول جمله درست است، اما دانشگاه همیشه و همهجا سیاسی است. تاریخ جامعه الازهر مصر و اونیورسیته پاریس را بخوانید تا دریابید. دانش و قدرت همیشه آمیختهاند. دانش همواره قدرت گفتمانی پدید میآورد و از این رو، همیشه و همهجا سیاسی است.
از میان مصاحبهشوندگان، دوست عزیزم علی چاپرک یک قد و قامت برتر است و با تردید سخته همیشگیاش، مصاحبهکنندگان را به چالش میکشد: اصلا مسئله دانش نبود: مسیله تربیت کارمند بود؛ مسئله دولتملتسازی بود. راهآهن سراسری پیش از آنکه کسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده باشد، افتتاح شد. مسیر فن و صنعت از مسیر علم و دانش مستقل است و این دو در موقعیتی سیستمی، در سیاست به هم برخورد میکنند.
ابزوردیته همه مظاهر زندگی در کشور من را درنوردیده. دوستم محسن دنیوی به همراه مصاحبهشوندگانش تاریخ نخواندهاند. دانش آنها از تاریخ ایران بعید است از سطح کتابهایی عمومی از آبراهامیان و امانت فراتر رود. احتمالا، هیچ یک از آنها شاهکار سهجلدی محبوبی اردکانی یعنی "تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران" را که انجیل این حوزه تخصصی است، ورق نزدهاند. ابزوردیته در اینجاست که مستند تاریخی بسازی، اما سکوت مهیب آرشیوی را تجربه نکردی باشی و لطافت و تردی نسخهای خطی یا کتابی چاپ سنگی را لمس نکرده باشی: تاریخگویی از ورای ابرها.
همچنانکه علی چاپرک به درستی اشاره میکند، تاریخ برساختهای است روایی از برساختهای تاریخی. تاریخگویی کار هر کس نیست، گاو نر میخواهد و مرد کهن.
ادامه دارد
پس از مدتی، فرصت کردم قسمت اول مستند ژانوس را ببینم. پوستر این مستند به خوبی از خطایی راهبردی حکایت میکند: تلقیای خطی از رابطه علم، فناوری و صنعت. رضاشاه مدارس عالی ساخت، بعد دانشگاه تاسیس کرد، بعد دانشگاه فناوری پدید آورد، بعد ایران به صنعت دست یافت. تصوری بهکلی نادرست.
مستند سرشار از خطاهای تاریخی است. خطای بزرگ اینکه ماجرا از ۱۳۰۰ آغاز میشود. مصاحبهشوندگان به دفعات میگویند اوضاع ناگهان با کودتای ۱۲۹۹ دگرگون شد. هنگامی که گویندهای در گفتار تاریخی واژه "ناگاه" را به کار میبرد، در واقع میگوید که داستانی ندارد. اما تاریخ ناگهان ندارد.
دوستم امیر ناظمی دارالفنون را مدرسهای عمومی میداند و آن را در مقابل مدارس عالی دهه ۱۳۰۰ قرار میدهد؛ حال آنکه دارالفنون یک مدرسه تخصصیِ نظامی و برخلاف تصور عامه، موفق بود: هنگ توپخانه فارغالتحصیلان دارالفنون هرات را در ۱۲۳۵ بمباران کردند و تا آستانه فتح شهر رفتند. اگر بریتانیا در بوشهر مداخله نظامی نمیکرد، هرات فتح میشد. آنها در دوره ناصری، ۶۰ سال پیش از کودتا، تلگراف ملی ساختند و اولین نقشه مدرن تهران را ترسیم کردند.
دکتر قاضینوری، استاد تمام سیاستگذاری علم و فناوری، ناخرسندانه فکر میکند فولاستک است و میگوید اولین مدارس عالی را اولین نسل روشنفکران درباری در دهه ۱۳۰۰ ساختند. حال آنکه درباره مدرسه سیاست و مدرسه حقوق که در دوره مظفری تاسیس شدند و پدر فروغی در آن درس می داد، چیزی نمیداند. نسل مذکور سومین نسل روشنفکران درباری ایران بودند: پس میرزا ملکم، حسین سپهسالار که به صدراعظمی رسید، مخبرالدوله هدایت، اعتمادالسلطنه و دیگران در عصر ناصری و مظفری چه می کردند؟ قانون اساسی مشروطه ۱۲۸۵ را که نوشت؟ روشنفکران درباری در عصر قاجار کاملا فعال بودند و تنها باری دیگر حول رضا میرپنج گرد آمدند.
امیر ناظمی با تاسف می گوید تاسیس دانشگاه در ۱۳۱۳ پروژهای سیاسی بود، حال انکه در غرب چنین نبود. قسمت اول جمله درست است، اما دانشگاه همیشه و همهجا سیاسی است. تاریخ جامعه الازهر مصر و اونیورسیته پاریس را بخوانید تا دریابید. دانش و قدرت همیشه آمیختهاند. دانش همواره قدرت گفتمانی پدید میآورد و از این رو، همیشه و همهجا سیاسی است.
از میان مصاحبهشوندگان، دوست عزیزم علی چاپرک یک قد و قامت برتر است و با تردید سخته همیشگیاش، مصاحبهکنندگان را به چالش میکشد: اصلا مسئله دانش نبود: مسیله تربیت کارمند بود؛ مسئله دولتملتسازی بود. راهآهن سراسری پیش از آنکه کسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده باشد، افتتاح شد. مسیر فن و صنعت از مسیر علم و دانش مستقل است و این دو در موقعیتی سیستمی، در سیاست به هم برخورد میکنند.
ابزوردیته همه مظاهر زندگی در کشور من را درنوردیده. دوستم محسن دنیوی به همراه مصاحبهشوندگانش تاریخ نخواندهاند. دانش آنها از تاریخ ایران بعید است از سطح کتابهایی عمومی از آبراهامیان و امانت فراتر رود. احتمالا، هیچ یک از آنها شاهکار سهجلدی محبوبی اردکانی یعنی "تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران" را که انجیل این حوزه تخصصی است، ورق نزدهاند. ابزوردیته در اینجاست که مستند تاریخی بسازی، اما سکوت مهیب آرشیوی را تجربه نکردی باشی و لطافت و تردی نسخهای خطی یا کتابی چاپ سنگی را لمس نکرده باشی: تاریخگویی از ورای ابرها.
همچنانکه علی چاپرک به درستی اشاره میکند، تاریخ برساختهای است روایی از برساختهای تاریخی. تاریخگویی کار هر کس نیست، گاو نر میخواهد و مرد کهن.
ادامه دارد