کیتس: آقای دراموند من نمیتوانم بخندم. من میترسم.
دراموند: این نشانهٔ خوبیست. اگر ترسی نداشتی آدم بسیار احمقی بودی.
- ارثیهٔ باد، جروم لارنس، ترجمهٔ امیرحسین مسعودی خراسانی
دراموند: این نشانهٔ خوبیست. اگر ترسی نداشتی آدم بسیار احمقی بودی.
- ارثیهٔ باد، جروم لارنس، ترجمهٔ امیرحسین مسعودی خراسانی
🎄101☃7
Call You Home
Kensington
🎄50☃6
بله آقای براتیگان، من هم گاهی میپرسم: «چرا زندگی به همان سادگی که میتوانست باشد نبود؟»
🎄108☃13
دپارتمان شاعران زجر کشیده
کتابهایی برای خوندن در کریسمس🎄
برای پارت بعدی کتابهای کلاسیک کریسمسی رو میذارم☝️💘
🎄65☃8
عزیزترینم
دیگر زمستان همینجا است! سرمایی که مجبورم میکند لباسهای کاموایی تن کنم، قهوهای که ثانیهای انگشتان یخزدهام را گرم میکند و هوایی که تمام روز ابری است، همه نشانهی این هستند که زمستان همینجا است.
نمیدانم یادت میآید یا نه، اما وقتی همدیگر را برای اولینبار ملاقات کردیم هم زمستان بود.
شب گذشته را نخوابیدم. نامهای که نوشتی را هزاران بار خواندم. حداقلش الان میدانم که تو هم این نامهها را میخوانی. خوشحالم که حداقل تو توانستی به آرزوهایمان نزدیکتر شوی. شنیدن خوشحالیهای تو همیشه مرا خوشحال میکند.
حالا ساعت نزدیک به ۹ صبح روز پنجشنبه است که این را مینویسم. موهایم را پشت سرم جمع کردهام، دوتا از شمعهای روی میز را روشن کردهام و بافتنیای به رنگ سیاه پوشیدهام. باید این طراحیها را تا عصر به پایان برسانم؛ اما تنها چیزهایی که میخواهم یک لیوان شیرکاکائوی گرم، نشستن کنج اتاق و خواندن یک کتاب خوب است. آخر فکر میکنم هیچچیزی در این دنیا نیست که شیرکاکائو و یک کتاب نتواند درستش کند.
آرام با خودم زیرلب تکرار میکنم که هیچ چیز شبیه گذشته نخواهد شد و تو هرگز دوباره آن آدمی نمیشوی که من معتقد بودم برای من ساخته شده است.
راستش من تمام روز را با خودم حرف میزنم و مدام خود بیچارهام را فریب میدهم. میگویم همه چیز درست میشود. شاید اصلا یک روز صبح بیدار بشوم و دیگر هرگز به تو فکر نکنم.
دوستانم هرروز مرا به خاطر تو سرزنش میکنند؛ اما آنها نمیدانند. هیچکس به غیر از ما دو نفر نمیداند چه شد و هیچکس به غیر از ما دو نفر درک نمیکند چرا نمیتوانیم یکدیگر را فراموش کنیم.
پینوشت: لطفا باز هم برایم بنویس.
دیگر زمستان همینجا است! سرمایی که مجبورم میکند لباسهای کاموایی تن کنم، قهوهای که ثانیهای انگشتان یخزدهام را گرم میکند و هوایی که تمام روز ابری است، همه نشانهی این هستند که زمستان همینجا است.
نمیدانم یادت میآید یا نه، اما وقتی همدیگر را برای اولینبار ملاقات کردیم هم زمستان بود.
شب گذشته را نخوابیدم. نامهای که نوشتی را هزاران بار خواندم. حداقلش الان میدانم که تو هم این نامهها را میخوانی. خوشحالم که حداقل تو توانستی به آرزوهایمان نزدیکتر شوی. شنیدن خوشحالیهای تو همیشه مرا خوشحال میکند.
حالا ساعت نزدیک به ۹ صبح روز پنجشنبه است که این را مینویسم. موهایم را پشت سرم جمع کردهام، دوتا از شمعهای روی میز را روشن کردهام و بافتنیای به رنگ سیاه پوشیدهام. باید این طراحیها را تا عصر به پایان برسانم؛ اما تنها چیزهایی که میخواهم یک لیوان شیرکاکائوی گرم، نشستن کنج اتاق و خواندن یک کتاب خوب است. آخر فکر میکنم هیچچیزی در این دنیا نیست که شیرکاکائو و یک کتاب نتواند درستش کند.
آرام با خودم زیرلب تکرار میکنم که هیچ چیز شبیه گذشته نخواهد شد و تو هرگز دوباره آن آدمی نمیشوی که من معتقد بودم برای من ساخته شده است.
راستش من تمام روز را با خودم حرف میزنم و مدام خود بیچارهام را فریب میدهم. میگویم همه چیز درست میشود. شاید اصلا یک روز صبح بیدار بشوم و دیگر هرگز به تو فکر نکنم.
دوستانم هرروز مرا به خاطر تو سرزنش میکنند؛ اما آنها نمیدانند. هیچکس به غیر از ما دو نفر نمیداند چه شد و هیچکس به غیر از ما دو نفر درک نمیکند چرا نمیتوانیم یکدیگر را فراموش کنیم.
پینوشت: لطفا باز هم برایم بنویس.
A hundred thrown-out speeches I almost said to you - نامهی هفده
🎄105☃20
دپارتمان شاعران زجر کشیده
نمایشنامهی دو؛ ໑ ارثیهٔ باد ໑
موقع خرید این نمایشنامه هیچچیزی ازش نمیدونستم. حتی نویسندهش رو هم نمیشناختم، فقط بهخاطر مترجم تصمیم به خوندن گرفتم؛ اما واقعا دوستش داشتم.
نمایشنامهٔ خواندنی و گیرای ارثیهٔ باد برگرفته از روایتی تاریخی در ژوئیهٔ ۱۹۲۵ در ایالت تنسی ایالات متحدهٔ آمریکاست و ماجرای دادگاهی شدن یک معلم به سبب تدریس نظریهٔ تکامل که در آن دوره بسیار جدالانگیز بود.من به طور کلی داستانهایی که نقدی بر دین هستن و طعنه و کنایه دارن رو دوست دارم. این داستان هم در یک شهر کوچیک با ساکنینی بسیار متعصب و مذهبی اتفاق میافته. جایی که یک معلم مدرسه به علت عنوان کردن نظریهٔ تکامل دادگاهی میشه. بحثهای در دادگاه بین دادستان و وکیل متهم خیلی برای من جذاب بود. تلاش وکیل برای از بین بردن تعصب احمقانهای که مردم روی دین و کتاب مقدس داشتن، لحظات جالب و کاملا غیر منتظرهای رو به وجود میآورد.
- نوشتهی پشت کتاب
🎄74☃12
او آدم خوش قلبی بود. اما در این دنیا فقط خوش قلب بودن کافی نیست.
- ماجراهای ناگوار، لمونی اسنیکت
- ماجراهای ناگوار، لمونی اسنیکت
🎄139☃16
Forwarded from دپارتمان شاعران زجر کشیده
من عاشق نوشتن و دریافت کردن نامه هستم.
پس میشه امسال هم درخت من رو با نامهی کریسمسی تزئین کنید؟🎄☃️
پس میشه امسال هم درخت من رو با نامهی کریسمسی تزئین کنید؟🎄☃️
Decomytree
🎄DECO MY TREE🎄
Decorate Friend's Tree for Christmas🎅
🎄49
دپارتمان شاعران زجر کشیده
من عاشق نوشتن و دریافت کردن نامه هستم. پس میشه امسال هم درخت من رو با نامهی کریسمسی تزئین کنید؟🎄☃️
یک روز تا باز شدن نامهها مونده😭🎄
🎄58
゚ ✦ Klaus (2019)
یکی از بامزهترین انیمیشنهایی که میتونید امشب ببینید🎄
🎄124☃21
هیچوقت نفهمیدم چرا وقتی یه کتاب ترجمه میشه اسمش رو عوض میکنن.
🎄149☃26